پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    گل برای درمسال

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20170923

    گل برای درمسال Empty گل برای درمسال

    پست  admin

    گل برای درمسال O_a_oo13


    گل برای درمسال
    نویسنده: جمعه خان صوفی
    برگردان: قاسم آسمایی
     
    تذکر کوتاه
    در رابطه به بخش اول این ترجمه، به جواب محترم  نجیب سرغندوی ضمن تبصره ی نوشتم: « ... بگمانم قبلا نیز زحمت چاپ کتابهایش را از طریق اداره نشرات وزارت اقوام و قبایل و به بودیجه آن وزارت متقبل شده بودید.» موصوف به جواب نوشت که در آن زمان [صوفی] کتاب ننوشته بود چه رسد به کتابها... برچسپ زدن بر اشخاص و ارائه معلومات نادرست ذهنیتهارا مغشوش میسازد.»  من از روی ناگزیری، متمم این بخش، معلوماتی در مورد دوجلد کتاب مربوط به جمعه خان صوفی را که رسماً هیچگونه مسئولیتی در وزارت اقوام و قبایل نداشت، اما از طریق آن وزارت تکثیر وچاپ شده است، غرض داوری خوانندگان گرامی میگذارم تا دیده شود که کی ها سبب "مغشوشیت ذهنیتها" میگردد. باید علاوه کرد که یکی از این کتاب ها توسط محترم نجیب سرغندوی ترجمه شده است.
    ***
    3
    دوران کودکی و مکتب عالی/ لیسه
    با فراغت از صنف چهارم وختم کردن مکتب ابتدایه، دوران کودکی نیز برای من ختم شد. در این وقت من ده یا یازده سال داشتم. البته جدا کردن  دوران کودکی و نوجوانی و کشیدن خط فاصل بین هردو کاری است دشوار و اینکه تصور کرد با عبور از مرحلۀ کودکی، شخص کاملاً تغییر یابد وعلاقمندی های دوران  کودکی را فراموش نماید، هرگز چنین نیست؛ بلکه تمام آن بازی ها، مزاح ها، شکار، گشت وگذار وکارهای فراگرفتگی در دوران نو جوانی، کماکان ادامه یافته ورشد می یابد وبا آموختن مطالبی نو، علاقمندی های تازۀ ایجاد گریده، ذهن شخص وساحۀ دید وی شگوفان شده ودرعمق وسطح وسعت می یابد وتوأم با آن دلچسپی ها، نیز ازدیاد می یابد.
    به تصورم در سال 1958 من در مکتب عالی دولتی صوابی [شهری به فاصلۀ در حدود صد کیلومتر بطرف شرق پیشاور]  شامل صنف پنجم شدم. تا جای که بخاطرم مانده است در آن زمان شاگردان صنف پنجم وششم لیلیه بودند وبچه های قریه های دوردست در آن می زیستند. آموزش عام نبود، مگر خانواده های بودند که برای تعلیم اهمیت قایل بودند وبه همین منظور اولادهای خودرا شامل لیلیه ساخته بودند. رفتن به صوابی، سبب وارد شدن تغییر تازه در زندگی ام شد وذهنم رشد کرد وبا تجارب تازۀ مواجه گردید.
    بازی های ما همچنان ادامه داشت.در این زمان دسترسی به برق همگانی شده بود و خاصتاً در دوران مارشال لا ایوب خان [ایوب خان دومین رئیس جمهور پاکستان طی سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۹  که در نتیجه کودتا قدرت را از اسكندر میرزا، غضب و حکومت نظامی را اعلان کرد] که در خانه های ما زنان آنرا "مشرلا" میگفتند، تغییراتی بزرگی رونما شد؛ برق به منازل قریه توزیع و سرک ها نیز توسط پایه های برق تنویر گردید وبه این شکل ساحه  ومحل ساعت تیری ها وبازیهای ما از دیره به کوچه نقل یافت وبزرگان حجره از مزاحمت های ما راحت شدند.
    منزل ما قبل از "مارشال لا" ویا اندکی پس از آن صاحب برق شده بود ومن کارهای خانگی مکتب را در روشنی آن انجام میدادم. در دوران کودکی و آغاز نوجوانی من، هنوز تیپ ریکاردر، تلویزیون، ویدیو و دیویدی نبود؛ مگر جامعه بسیار سیکولار بود و خیراندیشی ها هم زیاد. بازی ها وسیل ساعت تیری وسرگرمی ها نیز گوناگون ومتعدد بود. اشتراک رقاصه ها ومجلسی ها [اشخاص که با سخنان و نمایشات، حاضرین مجلس را سرگرم میساختند] در مراسم  نامزادی ها، عروسی ها و ختنه سوری ها، معمول بود وآنها در مقابل پول محافل را گرمی ورنگینی می بخشیدند. در ماه رمضان برای دیدن قوالی خانی به حجره میراحمدشاه بابا  که از صوابی وشاید پیرو طریقۀ نقشبندیه بوده باشد؛ میرفتیم و زمانی که میدیدیم مریدان او به حالت خاصی میرسند، لذت می بردیم. این گونه قوالی خوانی تا حال ادامه دارد.
    دوران ایوب خان، مرحلۀ رشد صنعتی پاکستان بود و وضع زمینداران نیز بهبود یافت. پروگرام امریکایی کمک به قریه ها نیز موثر بود ودر نتیجه آن در شیوه زراعت تغییر آمد. زرع تنباکو، ایجاد گدامهای، تکثیربوته های تنباکو ویرجینیا، بازار تنباکو و مخصوصاً ارسال تنباکو به بازار پاکستان شرقی [بنگله دیش کنونی] سبب ازدیاد عواید کسانی شد که  در صوابی به آن مصروف بودند.
    قبلا مردم ما در زمستان جواری ودر تابستان بیشتر جو میخوردند زیرا حاصل کشت گندم کم و از جو زیاد بود، لذا خوراک مردم غریب نان جوین بود. زمانی که تخم گندم میکسی پک از امریکا آورده شد، حاصلات گندم ازدیاد یافت و مردم بر آن نام "نیست پاک" [محو کنندۀ فقر] گذاشتند. حال جواری و جو کم یافت اند وجو برای صحت مخصوصاً برای قند ومریضی شکر بسیار مفید است.
    در اوایل با آوردن تنباکو، ملا صاحبان با آن مخالفت میکردند وبعضی شان میگفتند هرکسی که این بوتۀ نجس را در زمین خویش کشت نماید، چهل سال حاصل آن حرام است. مگر درمقابل ضرویات معشیت و منافع اقتصاد، کی مقاومت کرده میتواند. در آغاز کیوران  CURERS  وگریدرکاران وسایر ماهرین رشته از آنطرف اتک می آمدند. بعدها، مردم محل شیوه های مربوط را فراگرفته  وگردانندگی این شغل ها را به دست خویش گرفتند.
    برگهای رسیده تنباکو در کُرد، باید چیده شده و در خمچه ها بسته گردیده تا سپس برای پخته شدن در کوره جابجا میگردید. اکثراً این خمچه ها توسط اطفال بسته میشد ومن هم مدتی مصروف این کار بودم، زیرا در موسم رخصتی های گرمی اکثر بچه های مکتب از اینطریق جیب خرج خودرا بدست می آورند. من علاوه برآن در کار TP3 نیز مصروف بودم  و آن عبارت  بود از ثبت سورت بندی دسته های تنباکو (نوع اول، دوم، سوم و چهارم) ومقدار آن در فورمه های مخصوص.
     آنطوری که قبلاً تذکردادم پدر من طرفدار پاچاخان وعضو نهضت خدایی خدمتگار بود، اما در دوران ایوب خان تعدادی زیادی از خدایی خدمتگاران به زندان افتیده بودند و مردم از سیاست بیزار شده و سیاست ترعیب و تهدید ایوب خان حکمروا  ودر نظام بنیادی جمهوریت، تقریباٌ اکثریت مردم سهم میگرفتند.
    نخستین سروکار عملی من با سیاست، زمانی آغاز شد که دوست ما شیرین خان از یک حوضۀ انتخاباتی شامل قریه کرمخیل، شیرزادخیل، طاوسخانی و غیره برای عضویت  در بی دی کاندید شد ودر مقابل آن  محمد حیات طاوسخانی که دوست پدر من هم بود قرار گرفت. سمبول انتخاباتی شرین خان تبر واز محمدحیات پیاله بود، من به طرفداری شیرین خان بر دیوارها با خط زیبا نوشته های کردم و این شعری را نیز سرودم «بیاورید بیاورید تبرچه را    تابشکنیم پیاله را" در انتخابات شیرین خان برد و محمد حیات باخت.
    بعداً در انتخابات اسامبله قومی و ایالتی پاکستان غربی  بعضی از اودرزاده های ما از جمله شیرداد بابا وپسرانش پیردادخان و صاحبداد از نوابزاده عبدالغفورهوتی و شیرین خان از محمدعلیخان هوتی حمایت میکردند؛ همدردی ما با امیرزاده خان بود. دقیق بخاطر ندارم که نخست از طرف بی دی برای اسامبله ملی امیرزاده خان رفت یاخیر.؟ به گمانم  اکثریت خدایی خدمتگاران در زندان بودند.
    زندگی پشتونها توام با اودرزادگی ودشمنی است؛ ما همیشه تلاش کردیم تا خودرا از اینگونه جنجال ها بدور نگهداریم. پدرم به عوض اینکه  تفنگ گرفته وباغاصب پلوان وزمین خویش بجنگد، به مرجع عدلی رفته وحق خودرا اعاده مینمود. اگر چه با بزرگ شدن ما کسی بر ما تعرض ننموده و نه ما برای کسی زمینه را مساعد ساخته ایم.
    در مکتب در جمله شاگردان لایق بودم و اسناد مکتب شاهد آن است. اما درمرحلۀ، از درس خواندن دلسرد شدم. اکثراٌ از مکتب گریز میکردم. علت آن جذابیت سرگرمی ها و بازی ها بود ومن به بهانه مکتب از خانه بیرون میشدم و کتابها را در جایی میگذاشتم و ساختن گُر را تماشا و یا در اده اده [ محل مانند چوک ومحل تجمع و گشت و گذار مردم] گشت وگذار میکردم وگاهی هم با کمان شکار مینمودم.
    استادان که من  وزیارت خان را می شناختند، برای بزرگان ما شکایت کردند. من نه با نصیحت ونه با فشار، آمادۀ رفتن به مکتب نشدم. در این وقت در صنف هشتم بودم. سرانجام پدرم مجبور شد که مرا با خود در کار زراعت مصروف ساخته تا با کارهای ثقیل از کار بر سر زمین خسته و دوباره به مکتب رجوع کنم. اما نتیجۀ مطلوب را حاصل نکرد و سرانجام بعد از یکی دو هفته، با زدن چوب و به جبر مرا  دوباره به مکتب فرستاد.
     من علاقۀ به مکتب نداشتم و تلاش میکردم تا به شکلی از اشکال خودرا از مکتب خلاص نمایم. آنزمان در امتحان سالانه شیوه چنین بود که تنها شاگردانی حق اشتراک داشتند که در امتحان مقدماتی کامیاب شده باشند. من برای اینکه ناکام شوم در پارچه امتحان به عوض جوابهای اصلی لندی وچهاربیتی مینوشتم. مثلاً در امتحان تقریری ساینس گفتم: عصر ترقی وساینس را کار ندارم، زمان قبلی، شب های تیرشده و ایام گذشته را برایم بدهید. اما زمانی که نتایج ابلاغ شد من کامیاب شده و حسرت کسانی را میخوردم که ناکام شده بودند. به این شکل از روی مجبوریت  به مکتب ادامه دادم و در امتحان سالانه نمرات عالی گرفتم.
    در صنف نهم، رشته های ساینس و اجتماعیات جدا میشد ومن از رشته ساینس ماندم و این آغاز اولین بدقسمتی من بود. بعد از این رفتن من به مکتب منظم شد. به خواندن اخبار شروع کردم. این زمانی بود که جنگ ویتنام به شدت ادامه داشت، من بریده های اخبار وعکس ها را نزدیک چپرکت خویش بر دیوار الصاق میکردم وبا سیاست دلچسپی ام پیدا شد.
    نامزدی من: زیارت خان [برادر بزرگ] در قریه سلیم خان نامزد شده بود ومطابق رسوم پشتونها که غم زن گرفتن باید در کودکی شخص خورده شود و بر همین اساس نامزدی وعروسی  بر اساس توافق بین دو فامیل صورت میگرفت. در مورد این توافق نتنها از دختر بلکه از پسر نیز پرسیده نمیشد. این شیوه تا حال معمول است. در مورد من نیز چنین شد و پدرم باوجود مخالفت من، قول و قرارها وتوافقات  نمود ومرا نامزد ساخت.
    در صنف نهم ودهم با شوق و علاقمندی درس می خواندم ومنظم به مکتب میرفتم. در امتحان ماه مارچ سال  1964 من بلندترین نمره (636) را در تمام مکاتب صوابی حایز شدم.
    کالج صوابی
    بعد از امتحان و نتیجه خوب، مرحلۀ دیگری در زندگی من شروع شد. من بالغ شده بودم و خواستار آزادی بودم. دوستان تازه و و محلات جدید را پیدا کردم. اده صوابی برای اهالی مانیری، صوابی و قریه های اطراف آن حیثیت جاده آکسفورد، شانزه لیسی، مال رود وجاده جناح را دارد. پای من هم به این اده باز و دوران طفولیت و کودکی فراموش شد.
    زیارت خان بعد از فراغت از صنف دوازدهم شامل کالج اسلامیه پیشاور شده بود و من شامل کالج صوابی شدم. تقریباً یکسال در کالج صوابی ماندم ودوستانی تازۀ پیدا کردم، و همزمان با سیاست فعال دلچسپی ام پیدا شد. گاهی که پیشاور می رفتم حتماً سینما رفته و فلم میدیدم. در آن وقت  فیلم های هندی ممنوع نشده بود؛ زیرا هنوز بین هند وپاکستان  جنگ صورت نگرفته بود.
     در فضای سیاسی پاکستان تغییراتی رونما شده بود. در انتخابات جمهوریتهای بنیادی تقریباً هشتادهزار عضو بی دی انتخاب شده بودند. آنعده خدایی خدمتگاران یا رهبران وکارکنان نشنل عوامی پارتی که در اثر مخالفت با یکجا شدن صوبه با ون یونت ایالت پاکستان غربی زندانی شده بودند رها شده و یا در حال رهایی بودند. در جمله اینها کوکوکاکا هم آزاد شده بود. من با نعیم وسلیم به حجره او میرفتیم و با چهره های دیگر آشنا می شدیم و اکثر آنها طرفداران باچاخان بودند. علاقه من به سیاست روبه افزایش بود.
    بر اساس قانون سال 1962 در جنوری سال 1965 انتخابات صدارتی اعلان شد؛ در این زمان رهبری نشنل عوامی پارتی  را سیاستمدار مشهور بنگال، مولانا عبدالحمید بهاشانی به عهده داشت. ولی خان را در سیاست پاکستان کسی نمی شناخت؛ شهرت او تنها بنام فرزند باچاخان بود.  
    نیپ [نشنل عوامی پارتی] در مقابله با مارشال ایوب خان، از محترمه فاطمه جناح، خواهر قاید اعظم محمد علی جناح پشتیبانی میکرد و نام اورا هم مولانا بهاشانی تجویز کرده بود. انتخابات سرگرمی های سیاسی را تندتر ساخته بود. من برای بار نخست  غرض اشتراک  در جلسه اختلاف حزب به مردان رفتم. در جلسه بزرگ  که در کمپنی باغ بود، بهاشانی صاحب و سایر رهبران اختلاف حزب شرکت داشتند. تمام جلسه را نیپ سازماندهی نموده بود. در جلسه عوض قیوم خان، خانم او صحبت کرد زیرا وی براساس قانون از فعالیت سیاسی منع شده بود.
    این جلسه یک نمایش بزرگ بود، اما فیصله انتخابات در اختیار مردم نه بلکه در دست هشتاد هزار نماینده منتخب جمهوریت بنیادی بود که به سهولت زیر تاثیر قدرت و پول قرار میگرفتند.
    من از طرف نیپ به جرگه ها و جلسات میرفتم. به طرفداری ایوب خان ن کرنیل غفورخان، کرنیل امیرخان نوابزدادگان مردان و دیگران  قرار داشتند.
    ادامه دارد
    در بخش آینده  در باره نخستین آشنایی جمعه خان صوفی با اجمل ختک خواهید خواند.




    قسمت دوهم






    قسمت دوهم

    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الخميس 2 مايو 2024 - 22:23 ميباشد