پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    گل برای درمسال

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20170923

    گل برای درمسال Empty گل برای درمسال

    پست  admin

    گل برای درمسال O_a_oo11

    گل برای درمسال
    نویسنده: جمعه خان صوفی
    برگردان: قاسم آسمایی
     
    2
    من از طفولیت یاغی و باغی بوده واکثرا همراه پدرخویش دعوی مینمودم، او گاهی بالایم قهر میشد وگاهی هم میخندید. پدرم طبیعت سخت داشت، اما من همراهش بحث وگفتگو میکردم. گاهی که مرا لت وکوب میکرد، مادرکلانم حامی من بود ومرا نجات میداد. مادر کلانم با وجودکه با او شوخی میکردم، با من مهربان بود، این شکل آزادی ومناسبات با پدرم تا آخر باقی ماند. من برعکس برادر بزرگم، با همسالان در بازیهای فولکلوریک ومحلی وجنگها شرکت میکرم وشبانه ناوقت به خانه می آمدم.
    پدرم بیسواد وزمیندار بود. پدرم در سال 1975 زمانی که من در افغانستان بودم، وفات کرد. در طفولیت، پدرم مرا به مسجد فرستاد، آنجا نماز یادگرفتم و سپس سپاره و قرآن را ختم کردم، پنچ گنج را نیز شروع نمودم. به یاد دارم که به مسجد ما علما آمده بودند، در آن وقت مدرسه و دارالعلوم بسیار کم وتقریبا نادربود، بطور عنعنوی آموزش در مسجد صورت میگرفت. چلی ها وطالب ها در مسجد میبودند.  دروس آموخته من مورد پسند عالم ها قرار گرفت واز پدرمن تقاضا کردند تا من را با آنها همراه سازد وعالم بزرگی از من بار خواهد آمد؛ مگر پدرم قبول نکرد. پدرم میخواست تا ما به مکتب رفته و آموزش عصری را فرا گیریم. علت آن این بود که پدرم کم کم آدم سیاسی بود وسایر مردم محل داراها و خان ها بودند.
    پدرم دوستی از قوم مومند بنام عبدالرحیم داشت که در قریه ما خیاطی میکرد، در آن زمان او شخص تعلیم یافته بود وبه فارسی می فهمید. برادر بزرگش از جمله ناقلین در کندز بود ودر آنجا پسر بردارش نظیف الله نهضت از جانب حفیظ الله امین به حزب خلق جذب شده بود.  نظیف الله نهضت [امینی مشهور که در زمان ولایت او فاجعه کشتار مردم هرات (بیست و چهارم ماه حوت سال ۱۳۵۷) صورت گرفت.] بعد از انقلاب، نخست در هرات و بعداً در غزنی والی شد و در دوران آخر دولت حفیظ الله امین، سفیر افغانستان  در کیوبا بود .[جمعه خان صوفی، زمانی که نظیف الله نهضت والی غزنی بود، به دیدار او شتافته وچند شبی مهمان او بوده است.]
    چگونگی سنت شدنم به خاطرم باقیمانده است؛ آن زمان، داکتر نبود ونه مردم شیوه دیگری ختنه کردن را میدانستند؛ به همین جهت ختنه کردن پسران توسط دلاک صورت میگرفت. مراسم ختنه  کردن توام با  جشن بزرگی همراه بود. من و زیارت خان [برادر بزرگش] ختنه شدیم. به خاطر دارم که پدرم دو میش یا گوسفند نر را حلال کرده ودر بین شُش آن دو میخ بزرگ برآمده بود. دلاک، طفل را بر ظرفی می نشانید و برایش میگفت که بطرف بالا ببیند که گنجشگک طلایی ویا طیاره پرواز میکند. با دیدن طفل به طرف بالا، دلاک به سرعت با تیغ تیز، گوشت اضافی آلت تناسلی را میبرید و توام با آن صدای مبارک مبارک حاضرین بالا میشد وسپس طفل را سوار بر دولی به خانه میبردند.
    ختنه شدم به این جهت بخاطرم است که در اثنای بریدن گوشت اضافی آلۀ تناسلی یک قسمت جناح آن را نیز بریده بود و زخم به زودی التیام نیافت، مرا در بین آب روان می نشاندند و ماهی ها از آلۀ تناسلی ام گندگی را میخوردند ومرا بسیار آزاد میداد.
    زمانی که برق به قریه آورده شد، مردم در ماه رمضان ویا برات نعت خوانان و علما را می آوردند. در مورد استفاده از لودسپیکر علما دودسته تقسیم شده بودند؛ یک گروه میگفت که پیامبر اسلام بر سجاده استاده ووعظ کرده است، به همین جهت وعظ و نصیحت توسط لودسپیکر مکروه وعمل غیراسلامی است؛ اما گروه دیگر کاربرد آنرا جایز میدانستند.
    به گمان اغلب در سال 1953 مرا در مکتب ابتدایی دولتی (تا صنف چهارم) مانیری پایان [ منطقه  به فاصله تقریبا 103 کیلومتری شرق پیشاور] شامل ساختند. در دروس مکتب من لایق بودم، بواسطه قلم نی بر روی تخته نوشته میکردیم، از طفولیت با خط علاقه داشته وخوشخط بودم. سرود فعلی پاکستان در سال 1956 توسط حفیظ جان جالندهری نوشته شد وقبل از آن  ما سرود "ساری جهان سی اچها پاکستان همارا" را میخواندیم.
    صبح وقت تمام اطفال  مکتب برای سرودن ترانه، دیدن نظافت در لین ایستاده میشدند؛ هر استاد خمچه چوب داشت و شاگردان  متخلف را میزدند. برعلاوه مکتب رفتن، من با پدر خود در زمینداری نیز کمک میکردم، علف درو وآنرا بخانه می آوردم وگاهی  هم گوسفندها را میچراندم.
    بار اول که من لندن رفتم، چای سبز در هیچ سوپرمارکیت پیدا نمی شد وتنها در دکان بوته های طبی(Herbal Medicine)  میتوان آن را خرید. به همین ترتیب درزمان طفولیت ما، درزمستان زمانی که مبتلا به رزش و زکام میشدیم مادرکلانم آنرا برای ما میداد و برای ادرار شبانه ما، زیر چهارپایی ظرفی را میگذاشت وتا صبح ناوقت ما را بیرون نمیگذاشت.
    در قریه ما، آموزش دیده ها بسیار کم بود، مردم عوام اینرا قبول نداشتند که باران از ابر میبارد، بلکه همه  بر این باور بودند که باران از آسمان میبارد وآسمان هم چند طبقه است. علاوه بر این زمانی که رادیو تازه آمد  وبسیار کلان بود، مردم فکر میکردند که در بین این ماشین کسی نشسته است. گرفتن نام ساینس کفر شمرده میشد، جهالت همه گیر بود، مگر مردم بسیار با حوصله بودند و ممکن این نتیجه زیست  مشترک چندصدساله  ما با هندوها بوده باشد.
    ادامه دارد


    بخش اولی از طریق لینک زیرین قابل دریافت است:


    قسمت دوهم

    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 3 مايو 2024 - 7:14 ميباشد