محمد عالم افتخار
هموطنان شريف مسلمان؛
خواننده گان ارجمند؛
جوانان؛ ـ صاحبان فرداي وطنِ جهل و بربريت کوبيده مان!
لطفاً توجه داشته باشيد که نصب العين اين سلسله مباحث پاسخ يافتن به يک سلسله سوالات کليدي زمان ماست که از مخالفت هاي اخواني ها؛ وهابيون و سلفي هاي بربري وطني ي مان با تصويب قانون منع خشونت عليه زنان در پارلمان؟؛ نشئات کرده است!(1)
طبق معتبر ترين و مستندترين بخشبندي هاي تاريخ و سرگذشت 5 مليارد ساله بشر؛ روزگار نزول قرآن کتاب مقدس مسلمانان؛ به عصر بربريت مياني در مکه و شبه جزيره عربستان؛ مصادف ميباشد که عمده ترين شاخصه آن شمشير است.
پيش از آن در عصر توحش؛ سلاح تعين کننده نيزه و تير و کمان بود و سپس در عصر تمدن سلاح هاي آتشين؛ جايگزين سلاح هاي اعصار توحش و بربريت گرديد. البته اين بحث بسيار طولاني، بسيار مهم و بسيار دلچسپ است ولي اينجا مجال پرداختن به آن را نداريم.
صرف ميخواهم توجه داشته باشيد که توده هاي مخاطب قرآن مجيد در يک و نيم هزار پيش؛ به لحاظ مرحله تکامل معيشتي و عقلاني؛ مانند ساير هم عصر هاي تاريخي شان در سراسر گيتي؛ "بربر ها" بودند ـ بربر هاي عرب ـ و تعيين کننده ترين شاخصه ها و خصوصيات مردمان عصر بربريت را داشتند.
بدين برهان؛ تحريک سلفي و متفرعات آن اخوانيت، وهابيت، طالبانيت، القاعده و جريانات تکفيري؛ همه به لحاظ منطق تاريخي، بازگشت کننده گان به سلف يعني ارتجاع کننده گان به عصر بربريت استند و لذا تاريخي ترين نام و عنوان آنها؛ همانا بربرهاي امروزي ميباشد.
يکي از شاخصه هاي خيلي زنندهء بربر هاي امروزي؛ طرز نگاه شان به زن و همسر و جنس دختر ميباشد که گاه هم خيلي ها افراطي تر از بربر هاي سلف است؛ چنانکه بربر هاي عرب سلف شايد هرگز اينگونه برخورد و پيشامد با زن و همسر و منکوحه نداشته باشند که بربر هاي امروزي ثبت تاريخ عصر تمدن در قرن 21 مينمايند:
به گزارش پيام آفتاب به نقل از سايت پارسينه، يک تازه داماد ليبيايي، اين عکس را با افتخار در مراسم عروسي اش انداخته است.
بر روي پلاکارد نوشته شده است: «امشب، شب عروسي من است. من آماده ام تا همسرم را به مجاهدين [شورشيان سلفي] در سوريه هديه دهم تا بشار اسد را ساقط کنند.»
از زمان آغاز ناامني و جنگ در سوريه، علماي وهابي و سلفي با صدور فتوايي که به «جهاد النکاح» مشهور شده است؛ از زنان جهان عرب خواسته اند تا با رفتن به سوريه و قرار دادن خود در اختيار شورشيان مسلح مخالف دولت سوريه نياز جنسي آنان را برآورده کنند و سهمي در اين جنگ داشته باشند.(2)
****
لطفاً ادامه بحث را دنبال فرمائيد:
وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿الشعرا ـ 192﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿193﴾ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ ﴿194﴾ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ ﴿195﴾ وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ﴿196﴾ أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاء بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿197﴾ وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ﴿198﴾ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ ﴿199﴾
و راستى كه اين [قرآن] وحى رب عالميان است (192ـ الشعرا) روح الامين آن را بر دلت نازل كرد (193) تا از [جمله] هشدار دهندگان باشى (194) به زبان عربى روشن (195) و [وصف] آن در كتابهاى پيشينيان آمده است (196) آيا براى آنان اين خود دليلى واضح نيست كه علماى بنىاسرائيل از آن اطلاع دارند (197) و اگر آن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مىكرديم (198) و ]به عرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند(199)
****
در علم روانشناسي؛ "فوبيا" بيماري اي شايع و مزمن و تقريباً لاعلاجي است که قريباً همه افراد بشري بيش و کم به آن مصاب اند. فوبيا؛ ترس از هيولاهاي اوهام خويشتن است.
ولي نبايد مغالطه کرد؛ که خود "ترس"؛ بيماري نيست؛ برعکس ترس عيناً مانند تب؛ قابليت بس مهم سيستم دفاعي ي جسماني و رواني ماست.
ترس از قرار گرفتن در برابر خطر واقعي و يا انعکاساتي که خطر آفرين جلوه ميکنند؛ به وجود مي آيد.
ترس از انعکاسات اخير الذکر ولو اينکه قطعاً غير واقعي بوده اشتباه بصري و يا دماغي؛ موجب خطرناک تلقي گشتن آنها شده باشد؛ هم فوبيا و مرض محسوب نمي گردند؛ چرا که اين انعکاسات؛ تازه اند و از بيرون مغز و ضمير مان؛ بر ما بازتاب مي يابند.
برعکس فوبيا؛ ترس از توهمات و تصوراتي است که در درون، يعني در مافي الضمير ما، وجود دارند و درست مانند آنچه در رؤيا ها و کابوس ها مي بينيم در بيداري نيز ما را رها نميکنند.
يکي از فوبيا هاي مهم و همه گير(اپيديميک) خاصتاً در کشور هاي عقب مانده، منزوي و نامتمدن؛ "ترس از دانستن" است؛ و اين مورد؛ با نداشتن همت و التفات و امکانات و تسهيلات براي دانستن و دانا شدن؛ يکي نيست!
بدترين و فاجعه بار ترين نوع فوبياي "ترس از دانستن"؛ فوبياي دانستن در باره باور هاست که ما از نوزادي به بعد با آنها بزرگ شده ايم؛ و چه بسا آنها را به مثابه حقايق مطلق بر رخ آدم وعالم کشيده ايم و به لحاظ آنها عشوه به ماه و ناز بر ستاره ... فروخته ايم.
ترس از دانستن در باره باور ها؛ مختص به باور ها و منابع باورهاي صرفاً ديني و مذهبي نيست. باور هاي قومي و قبيلوي و خوني و خانداني و نژادي و جنسيتي (باور هاي مرد سالارانه).... حتي نيرومند تر از باور هاي ديني و مذهبي اند و چه بسا همان باور هاي قومي و قبيلوي و خوني و خانداني و نژادي و جنسيتي.... است که مانند مورد طالبان و ديگر اکستريميست هاي مذهبي نما؛ عبا و قبا و رنگ و روغن مذهبي زده ميشوند.
ولي به هرحال؛ فوبياي ديني و مذهبي يعني ترس مزمن و مرموز و مرضي از دانستن در باره باور ها و مدعيات مقدس يا مقدس پنداشته شده؛ نيز واقعيتي انکار ناپذير است.
اين است که ما از دانستن در باره اينکه کتاب مقدس ما قرآن؛ چه دارد، چه ندارد، چه معني ميدهد، چه معني نميدهد، به زمان(عصر) و مکان(جغرافيا)، به قوم و فرهنگ و جهانبيني خاص وغيره مربوط هست؛ نيست؛ مي ترسيم و بسا که خيلي ها بد مي ترسيم!
توجه و دقيقاً توجه کنيد؛ در قرآن مجيد مؤکداً آمده است که:
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ﴿47 ـ يونس﴾
و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود (47 ـ يونس)
*****
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند؛ ... (4 ـ ابراهيم)
****
وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ ﴿7ـ الشوري﴾
و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا اُم القري [مردم مكه] و ]اعرابي[ را كه پيرامون آنند؛ هشدار دهى و از روز گردآمدن [خلق] كه ترديدى در آن نيست؛ بهراساني...(7 ـ الشوري)
*****
إِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿58 ـ الدخان﴾
در حقيقت [قرآن] را بر زبان تو آسان گردانيديم تا [همزبانانت] تذکراتش را دريابند (58 ـ الدخان)
*****
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاء وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُوْلَئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿ 44 ـ فصيلت)
*****
و اگر [اين كتاب را] قرآنى غير عربى گردانيده بوديم؛ قطعا مىگفتند: چرا آيههاى آن روشن بيان نشده؛ كتابى غير عربى و [مخاطب آن] عرب زبان؟!... (44 ـ فصيلت)
و بالاخره:
و راستى كه اين [قرآن] وحى رب عالميان است (192ـ الشعرا) روح الامين آن را بر دلت نازل كرد (193) تا از [جمله] هشدار دهندگان باشى (194) به زبان عربى روشن (195) و [وصف] آن در كتابهاى پيشينيان آمده است (196) آيا براى آنان[عرب ها] اين خود دليلى واضح نيست كه علماى بنىاسرائيل از آن اطلاع دارند (197) و اگر آن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مىكرديم (198) و ]به عرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند(199)
اينجا به پهلو هاي ديگر مفاهيم آيات متبرکه؛ درنگ نمي کنيم صرف اين تصريح و تبيين بيحد مؤکد که اگر قرآن؛ غير عربي مي بود و بر برخى از غير عرب زبانان نازل ميشد؛ عرب ها برآن ايمان نمي آوردند؛ طرف مداقه ماست.
هر جمله حکمي، خبري وغيره؛ همزمان معناي برعکس خويش را به مانند سايه با خويشتن حمل ميکند؛ مثلاً اينکه ميگوئيم خربوزه؛ شيرين است اين معنا را سايه وار داراست که ميوه يا چيز ديگري تلخ، شور، ترش ... است. لهذا اين حکم و فرمايش الهي که:
و اگر قرآن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مىكرديم و ]به عرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند؛
اين معناي برعکس را مانند سايه با خود دارد که:
و اگر که قرآن را بر عرب زبانان نازل مىكرديم و ]به غيرعرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند
اين فرموده را که از حالت تحت الفظي بيرون آوريم؛ بدون شک چنين ميشود که قرآن عربي براي غير عرب زبانان ـ حد اقل در 14 قرن قبل ـ دانستني و پذيرفتني نبوده و نبايستي مي بوده است!
اين در حاليست که قرآن نه تنها به زبان عربي بوده بلکه به زبان عربي مبين؛ يعني به زبان فوق العاده ساده و روشن و عام فهم و بيسواد فهم و چوپان و بيابانگرد فهم... در آورده شده بوده و عمداً و قصداً به سطح و سويه اينان "آسان" گردانيده شده بوده است.
با تمام اينها نيز خود قرآن؛ حاکيست که بيشترين عرب ها ـ کم از کم دفعتاً و به راحتي ـ به آن ايمان آورده نتوانستند؛ و نه تنها ايمان نياوردند بلکه به جنگ ها و مقابله ها و مقاتله هاي بسيار شديد عليه آن پرداختند!
عمده ترين و تعيين کننده ترين عامل درينجا؛ همانا فوبياي ترس از دانستن در باره باور هاست.
چنين نبود که قرآن؛ تمامي باور ها و اعتقادات پيشين عرب ها را رد و نفي ميکرد؛ منجمله به اين برهان ساده که قرآن "در حقيقت؛ بر زبان پيامبر اُمي و محروم از سواد نوشت وخوان؛ آسان گردانيده شده بود تا [همزبانان اُمي و محروم از سواد نوشت وخوانش] تذکرات آنرا تمام و کمال دريابند"؛
زيرا درين آوان سواد نوشت وخوان در "اُم القري" (مکه) و حوالي آن در پائين ترين سطح قرار داشته و تازه به تازه عده اي انگشت شمار؛ آنهم از طريق سفر هاي تجارتي به شام يا بغداد و توابع آنها به الفبا ها و خط هاي خيلي بسيط آشنا شده بودند و چنانکه به مدد کتاب «تاريخ تمدن اسلام» نشان داده ايم؛ حتي تا دهه ها پس از مرگ حضرت محمد؛ نيز اين خط ها و الفبا ها فاقد نقطه و زير و زبر و پيش و تنوين و خيلي ضروريات ديگر بودند.
دانشمندان خبره؛ يکي از شگرد هاي اين آسان سازي را؛ "گفتاري" و نه "نوشتاري" بودن قرآن ميدانند که سخن دقيقي است ولي اين؛ به هيچ وجه کافي نيست.
درست است که صورت گفتاري و شنيداري ي بيان و تبليغ عام فهم تر و توده گير تر ميباشد؛ ولي اگر همين طرز سخن گفتن هم محتوايي نا آشنا و متفاوت با ذهنيات مسلط مردم داشته باشد؛ دريافت و هضم آن "آسان" نه که ممکن هم نيست!
لهذا محضِ امرِ "آسان گردانيدن" قرآن براي فهم اعراب عصر برده گي و بربريت (ماقبل تمدن)؛ رعايت دقيق و موي به موي "جهانبيني" مسلط بر آنها را الزامي ميگرداند. اين جهانبيني به ناگزير وهمي و اساطيري است و بر بناي آن؛ زمين مرکز عالم است، مسطح و يک رويه است، بر آب و بر سر شاخ گاو ماهي قرار دارد که حين شور خوردن ماهي دچار زلزله ميشود.
آفتاب از گوشه شرقي زمين بر ميخيزد، روي چت آسمان بالاي زمين راه ميرود و در گوشه شرقي ي زمين در يک "عين حمئه"(چشمه سياه گل آلود) غروب ميکند(3). بالاي زمين هفت طبقه آسمان قرار دارد که در آنها فرشته گان و 124000 پيغمبر گذشته و ارواح يا زنده شده گان پس از مرگ؛ به سر ميبرند و الله اکبر در بالاي بالا با عرش و کرسي و لوح و قلم...تشريف دارد.
ولي جهانبيني مردم عرب آنزمان؛ همه اش؛ همين نيست. اين جهانبيني با خود عرف ها و قرار داد ها و اخلاقيات و بکن نکن ها و حرام و حلال ها و وجايب و حقوق و مکافات و مجازات و خلاصه شريعت و طريقت دارد. مانند تعدد زوجات؛ تبادله و خريد و فروش و به قمار زدن زنان؛ حقير و بي حق و حقوق داشتن آنها؛ ننگ دانستن تولد دختران تا سرحد زنده به گور کردن شان...
اين جهانبيني با خود باور ها و عقايد و مراسم و مناسک و مکانها و زمانها براي اجرا و تبارز و تجليل و تقديس آنها دارد.
ـ مانند کعبه و آداب و رسوم حج که تمام و کمال پيش از اسلام و پيش از قرآن وجود داشته و معمول و مرسوم بوده است و قرآن هيچ چيزي به اساسات آن نه افزوده و نه از آنها چيزي کاسته است؛ حتي توتم (پيشابُت) شهاب سنگ "حجرالاسود" را مورد اما و اگري قرار نداده است.
ـ مانند قوانين و مقررات برده داري و کنيز داري که قرآن به آنها همچون چيز هاي کاملاً طبيعي و ازلي و ابدي نگريسته است. و... و.... و....
بسيار مهم است در نظر گيريم که قرآن از علماي بني اسرائيل ذکر و تجليل ميکند؛ ولي به علماي بني اسماعيل (اعراب قوم حضرت محمد) هيچگونه اشارتي ندارد و برعکس طي تأکيداتي چون:
إِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿58 ـ الدخان﴾
اساساً توده هاي عام مردم را مورد توجه و تمرکز قرار ميدهد و بدينگونه حتي اصحاب نزديک پيامبر را نيز قشر "علما" حساب نميکند و اصلاً يک چنين قشر و طبقه اي مورد خطاب قرآن نيست؛ چرا که در واقعيت جامعهِ مربوط هم چنين قشر و طبقه اي موجوديت ندارد.
قرآن در آياتي از راسخان در دانش يا الوالالباب سخن گفته است که بيشتر بار آرماني دارد و صرف گويا مقداري متشابهات تأويل پذير قرآن؛ در حد توان و صلاحيت آنها دانسته شده است، ولي هيچ آيت و سوره اي مختص به اهل دانش و تحقيق يا خواص و بالاتر از مردم عادي و توده نميباشد.
اگر چندي که قبل از بعثت حضرت محمد و نزول قرآن؛ کوشنده گان در راه توحيد و تعاليم بهتر و عاليتر در شبه جزيره عرب وجود داشتند؛ منجمله آنان پسر خدا بودن حضرت عيسي را رد ميکردند. آنان اهل مطالعات در شقوق مختلف عيسويت و اديان ماقبل بوده و تعاليمي را تحت عنوان دين حنيف ترويج ميکردند. نام خداي واحد نزد اينان عمدتاً بنا بر ملحوظات زبان عربي؛ "يهوه" نبود بلکه در ساحتي "الله"، در ساحتي ديگر "الرحمن" و در جايي هم "الرحيم" بود.
آيه صدر قرآني ((بسم الله الرحمن الرحيم))؛ منجمله هرسه نام محترم نزد دسته جات مختلف حنفا را وحدت بخشيد و آنان را تحت تعاليم کتاب مقدس جديد متحد ساخت.
رمز و راز اين را که چرا الله تعالي طبقه خاصه علما و روحانيون را نه؛ بلکه عامه مردم را به "دانستن" و تعقل و تفکر... ممتد و مکرر در مکرر فرا ميخواند و حتي امر و تکليف مينمايد و قرآن را به همين غايت "آسان" و "مبين" گردانيده است؛ درين مختصر مجال گشودن ندارد ولي يک چيز مانند آفتاب؛ و حتي برتر از آفتاب؛ روشن است که قرآن ايمانِ "دانسته" و با سنجش و عقل و فکر از مخاطبانش طلب مينمايد و به نظر ميرسد که در پي مداواي بيماري فوبياي ترس از دانستن بوده؛ است و ميباشد.
اصلاً؛ صرف نظر از ساير ملاحظات و ضرورت ها و جبر ها... انسان بودن به معناي «دانستن» است؛ البته در حال حاضر؛ دانستن با ميتود هاي قراردادي عموم بشري و همه جهاني اعتبار دارد و بس!
يعني که ديگر؛ طرز و شيوهِ دانستن؛ دلبخواه هرکس نيست و هيچ حقي در حقوق بشري؛ وجود ندارد که بر مبناي آن هرکس طوري "بداند" که دلش ميخواهد!!
چه بخواهيم و چه نه؛ فوبياي ترس از دانستن؛ ما را به گودال جهل و تاريکي و سياهي پرتاب ميکند؛ تا جائيکه از مرز هاي قرار دادي و شناخته شده و مورد احترام «انسان بودن» پرت ميگرديم.
بدبختانه بازهم "دانستن" کار دارد که ما و بسياري گذشته گان ما در يک چنين گودالي زاده و بزرگ شده و عمر گذرانده ايم!
آري؛ دانستن کار دارد؛ دانستن، دانستن، دانستن...! از گهواره تا گور!
*******
انسان؛ مخير به دانستن نيست؛ محکوم به دانستن است چرا که در او؛ ملکه و استعداد عقل و خرد؛ افزود شده است.
در مباحث گذشته؛ در پيوند با مسألهِ عقل و خرد؛ سامانمندي و تناسب و تراتب و يا حالات برعکس آن؛ ايضاحاتي داشتيم ولي بايد فراموش نکرد که در عين حال غريزه هم توأمانِ عقل و خرد با بشر؛ هست و لذا نميشود آن را در محاسبه نگرفت.
در واقع همان کشش هاي غريزي است که با امکانات فراهم کردهء عقل و خرد اوليه؛ در بشر ضريب هاي بالايي پيدا ميکند و موجب ميشود که بشر به زيست نباتي و جانوري قانع باقي نمانده در دامان طبيعت و در ماوراي طبيعت افزون خواه و آرمان خواه گردد.
شک نيست که همين افزون خواهي و آرمان جويي بشر؛ بالاخره موجب تکامل و تعالي ي نوع بشر و منجمله سبب شگوفايي 23 مدنيت قديم و تمدن صنعتي و تکنولوژيک عظيم عصر حاضر گرديده است؛ اما بخصوص در اوايل؛ افزون خواهي و آرمان پرستي موجب اشتباهات بدبختي آور و فلاکتبار بيشتري ميشد و رويهمرفته از نوع بشر؛ موجود حيهء گناه کار و خطاکار و گمراه ... رقم ميزد و تصوير ميکرد.
چنانکه ديديم قرآن مجيد و کتب تقدس يافته پيش از آن؛ همه و همه با يک چنين بشري سر و کار دارند و از يک چنين بشري تصوير و تصور کاملاً روشن و مشخص به دست مي دهند:
علاوه بر اينکه سورهء مبارکهء ياسين درين عرصه؛ از محکمات شاخص قرآن مجيد است اما گسترده گي موضوع به حدي است که همه سوره ها و آيات قرآني به نحوي از انحا خواهي نخواهي به آن تماس مي يابد؛ و يکي از سوره هاي شاخص ديگر؛ همانا سورهء مبارکهء «الرحمن» مي باشد که پس از سورهء شريفهء يس مورد استفاضهء کافهء مسلمانان است؛ در مواردي حتي مقام و اهميت اين سوره مبارکه بالاتر از سوره شريفه ياسين هم متبارز ميگردد.
مثلاً در ختم ها و نماز ها؛ حيني که قاريان و امامان به تلاوت سوره «الرحمن» مي پردازند؛ آشکارا احساس غرور و کبرياي ويژه مينمايند؛ و اي بسا که توسط تلاوت هاي سوره بسيار مسجع و آهنگين «الرحمن» است که ذواتي بر فضل و علوِ مقامات و درجات خويشتن تأکيد ميگذارند.
بنده به مراتب شاهد بوده ام و يقيناً عزيزان ديگر هم؛ کمابيش تجربه مرا دارند؛ آنانيکه رواندرماني ي قرآني ميکنند؛ در مورد هاي خيلي مهم و مشکل يا با ارزش...؛ بيشتر سوره «الرحمن» تلاوت و بر درمانجويان "چوف" و دَم مينمايند.
اينک به عون اوتعالي شرف مطالعهء اين سوره والاي قرآني را هم مي يابيم:
(اين اناليز بديع، بي پيشينه و حيرت انگيز را هفته آينده مرور خواهيد فرمود)
+++++++
رويکرد ها :
1 ـ قسمت هاي پيشينه اين بحث:
https://pendar.catsboard.com/t3946-topic آيا پيامبر اسلام "کاتب حديث" و " حافظ حديث" داشت؟
https://pendar.catsboard.com/t3958-topic آيا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست، نيست؟
https://pendar.catsboard.com/t3970-topic سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن
https://pendar.catsboard.com/t3978-topic آيا قرآن؛ از آيات بيشتر خداوند در کتابي برتر سخن نميگويد؟
2 ـ http://payam-aftab.com/fa/news/22971/داماد-ليبيايي:-عروسم-را-به-شورشيان-سوري-هديه-مي-کنم!/-جهادالنکاح-ادامه-دارد
3 ـ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا (86 ـ الکهف)
تا آنگاه كه [ذوالقرنين] به غروبگاه خورشيد رسيد كه [خورشيد] در چشمهاى گلآلود و سياه غروب مىكند و نزديك آن طايفهاى را يافت؛ فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مىكنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مىگيرى (86 ـ الکهف)
اگر قرآن؛ غيرِعربي مي بود؛ عربها به آن ايمان نمي آوردند!
(بخش سوم) سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن
(بخش سوم) سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن
هموطنان شريف مسلمان؛
خواننده گان ارجمند؛
جوانان؛ ـ صاحبان فرداي وطنِ جهل و بربريت کوبيده مان!
لطفاً توجه داشته باشيد که نصب العين اين سلسله مباحث پاسخ يافتن به يک سلسله سوالات کليدي زمان ماست که از مخالفت هاي اخواني ها؛ وهابيون و سلفي هاي بربري وطني ي مان با تصويب قانون منع خشونت عليه زنان در پارلمان؟؛ نشئات کرده است!(1)
طبق معتبر ترين و مستندترين بخشبندي هاي تاريخ و سرگذشت 5 مليارد ساله بشر؛ روزگار نزول قرآن کتاب مقدس مسلمانان؛ به عصر بربريت مياني در مکه و شبه جزيره عربستان؛ مصادف ميباشد که عمده ترين شاخصه آن شمشير است.
پيش از آن در عصر توحش؛ سلاح تعين کننده نيزه و تير و کمان بود و سپس در عصر تمدن سلاح هاي آتشين؛ جايگزين سلاح هاي اعصار توحش و بربريت گرديد. البته اين بحث بسيار طولاني، بسيار مهم و بسيار دلچسپ است ولي اينجا مجال پرداختن به آن را نداريم.
صرف ميخواهم توجه داشته باشيد که توده هاي مخاطب قرآن مجيد در يک و نيم هزار پيش؛ به لحاظ مرحله تکامل معيشتي و عقلاني؛ مانند ساير هم عصر هاي تاريخي شان در سراسر گيتي؛ "بربر ها" بودند ـ بربر هاي عرب ـ و تعيين کننده ترين شاخصه ها و خصوصيات مردمان عصر بربريت را داشتند.
بدين برهان؛ تحريک سلفي و متفرعات آن اخوانيت، وهابيت، طالبانيت، القاعده و جريانات تکفيري؛ همه به لحاظ منطق تاريخي، بازگشت کننده گان به سلف يعني ارتجاع کننده گان به عصر بربريت استند و لذا تاريخي ترين نام و عنوان آنها؛ همانا بربرهاي امروزي ميباشد.
يکي از شاخصه هاي خيلي زنندهء بربر هاي امروزي؛ طرز نگاه شان به زن و همسر و جنس دختر ميباشد که گاه هم خيلي ها افراطي تر از بربر هاي سلف است؛ چنانکه بربر هاي عرب سلف شايد هرگز اينگونه برخورد و پيشامد با زن و همسر و منکوحه نداشته باشند که بربر هاي امروزي ثبت تاريخ عصر تمدن در قرن 21 مينمايند:
به گزارش پيام آفتاب به نقل از سايت پارسينه، يک تازه داماد ليبيايي، اين عکس را با افتخار در مراسم عروسي اش انداخته است.
بر روي پلاکارد نوشته شده است: «امشب، شب عروسي من است. من آماده ام تا همسرم را به مجاهدين [شورشيان سلفي] در سوريه هديه دهم تا بشار اسد را ساقط کنند.»
از زمان آغاز ناامني و جنگ در سوريه، علماي وهابي و سلفي با صدور فتوايي که به «جهاد النکاح» مشهور شده است؛ از زنان جهان عرب خواسته اند تا با رفتن به سوريه و قرار دادن خود در اختيار شورشيان مسلح مخالف دولت سوريه نياز جنسي آنان را برآورده کنند و سهمي در اين جنگ داشته باشند.(2)
****
لطفاً ادامه بحث را دنبال فرمائيد:
وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿الشعرا ـ 192﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿193﴾ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ ﴿194﴾ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ ﴿195﴾ وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ﴿196﴾ أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاء بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿197﴾ وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ﴿198﴾ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ ﴿199﴾
و راستى كه اين [قرآن] وحى رب عالميان است (192ـ الشعرا) روح الامين آن را بر دلت نازل كرد (193) تا از [جمله] هشدار دهندگان باشى (194) به زبان عربى روشن (195) و [وصف] آن در كتابهاى پيشينيان آمده است (196) آيا براى آنان اين خود دليلى واضح نيست كه علماى بنىاسرائيل از آن اطلاع دارند (197) و اگر آن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مىكرديم (198) و ]به عرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند(199)
****
در علم روانشناسي؛ "فوبيا" بيماري اي شايع و مزمن و تقريباً لاعلاجي است که قريباً همه افراد بشري بيش و کم به آن مصاب اند. فوبيا؛ ترس از هيولاهاي اوهام خويشتن است.
ولي نبايد مغالطه کرد؛ که خود "ترس"؛ بيماري نيست؛ برعکس ترس عيناً مانند تب؛ قابليت بس مهم سيستم دفاعي ي جسماني و رواني ماست.
ترس از قرار گرفتن در برابر خطر واقعي و يا انعکاساتي که خطر آفرين جلوه ميکنند؛ به وجود مي آيد.
ترس از انعکاسات اخير الذکر ولو اينکه قطعاً غير واقعي بوده اشتباه بصري و يا دماغي؛ موجب خطرناک تلقي گشتن آنها شده باشد؛ هم فوبيا و مرض محسوب نمي گردند؛ چرا که اين انعکاسات؛ تازه اند و از بيرون مغز و ضمير مان؛ بر ما بازتاب مي يابند.
برعکس فوبيا؛ ترس از توهمات و تصوراتي است که در درون، يعني در مافي الضمير ما، وجود دارند و درست مانند آنچه در رؤيا ها و کابوس ها مي بينيم در بيداري نيز ما را رها نميکنند.
يکي از فوبيا هاي مهم و همه گير(اپيديميک) خاصتاً در کشور هاي عقب مانده، منزوي و نامتمدن؛ "ترس از دانستن" است؛ و اين مورد؛ با نداشتن همت و التفات و امکانات و تسهيلات براي دانستن و دانا شدن؛ يکي نيست!
بدترين و فاجعه بار ترين نوع فوبياي "ترس از دانستن"؛ فوبياي دانستن در باره باور هاست که ما از نوزادي به بعد با آنها بزرگ شده ايم؛ و چه بسا آنها را به مثابه حقايق مطلق بر رخ آدم وعالم کشيده ايم و به لحاظ آنها عشوه به ماه و ناز بر ستاره ... فروخته ايم.
ترس از دانستن در باره باور ها؛ مختص به باور ها و منابع باورهاي صرفاً ديني و مذهبي نيست. باور هاي قومي و قبيلوي و خوني و خانداني و نژادي و جنسيتي (باور هاي مرد سالارانه).... حتي نيرومند تر از باور هاي ديني و مذهبي اند و چه بسا همان باور هاي قومي و قبيلوي و خوني و خانداني و نژادي و جنسيتي.... است که مانند مورد طالبان و ديگر اکستريميست هاي مذهبي نما؛ عبا و قبا و رنگ و روغن مذهبي زده ميشوند.
ولي به هرحال؛ فوبياي ديني و مذهبي يعني ترس مزمن و مرموز و مرضي از دانستن در باره باور ها و مدعيات مقدس يا مقدس پنداشته شده؛ نيز واقعيتي انکار ناپذير است.
اين است که ما از دانستن در باره اينکه کتاب مقدس ما قرآن؛ چه دارد، چه ندارد، چه معني ميدهد، چه معني نميدهد، به زمان(عصر) و مکان(جغرافيا)، به قوم و فرهنگ و جهانبيني خاص وغيره مربوط هست؛ نيست؛ مي ترسيم و بسا که خيلي ها بد مي ترسيم!
توجه و دقيقاً توجه کنيد؛ در قرآن مجيد مؤکداً آمده است که:
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ﴿47 ـ يونس﴾
و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود (47 ـ يونس)
*****
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند؛ ... (4 ـ ابراهيم)
****
وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ ﴿7ـ الشوري﴾
و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا اُم القري [مردم مكه] و ]اعرابي[ را كه پيرامون آنند؛ هشدار دهى و از روز گردآمدن [خلق] كه ترديدى در آن نيست؛ بهراساني...(7 ـ الشوري)
*****
إِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿58 ـ الدخان﴾
در حقيقت [قرآن] را بر زبان تو آسان گردانيديم تا [همزبانانت] تذکراتش را دريابند (58 ـ الدخان)
*****
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاء وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُوْلَئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿ 44 ـ فصيلت)
*****
و اگر [اين كتاب را] قرآنى غير عربى گردانيده بوديم؛ قطعا مىگفتند: چرا آيههاى آن روشن بيان نشده؛ كتابى غير عربى و [مخاطب آن] عرب زبان؟!... (44 ـ فصيلت)
و بالاخره:
و راستى كه اين [قرآن] وحى رب عالميان است (192ـ الشعرا) روح الامين آن را بر دلت نازل كرد (193) تا از [جمله] هشدار دهندگان باشى (194) به زبان عربى روشن (195) و [وصف] آن در كتابهاى پيشينيان آمده است (196) آيا براى آنان[عرب ها] اين خود دليلى واضح نيست كه علماى بنىاسرائيل از آن اطلاع دارند (197) و اگر آن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مىكرديم (198) و ]به عرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند(199)
اينجا به پهلو هاي ديگر مفاهيم آيات متبرکه؛ درنگ نمي کنيم صرف اين تصريح و تبيين بيحد مؤکد که اگر قرآن؛ غير عربي مي بود و بر برخى از غير عرب زبانان نازل ميشد؛ عرب ها برآن ايمان نمي آوردند؛ طرف مداقه ماست.
هر جمله حکمي، خبري وغيره؛ همزمان معناي برعکس خويش را به مانند سايه با خويشتن حمل ميکند؛ مثلاً اينکه ميگوئيم خربوزه؛ شيرين است اين معنا را سايه وار داراست که ميوه يا چيز ديگري تلخ، شور، ترش ... است. لهذا اين حکم و فرمايش الهي که:
و اگر قرآن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مىكرديم و ]به عرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند؛
اين معناي برعکس را مانند سايه با خود دارد که:
و اگر که قرآن را بر عرب زبانان نازل مىكرديم و ]به غيرعرب ها] خوانده ميشد؛ به آن ايمان نمىآوردند
اين فرموده را که از حالت تحت الفظي بيرون آوريم؛ بدون شک چنين ميشود که قرآن عربي براي غير عرب زبانان ـ حد اقل در 14 قرن قبل ـ دانستني و پذيرفتني نبوده و نبايستي مي بوده است!
اين در حاليست که قرآن نه تنها به زبان عربي بوده بلکه به زبان عربي مبين؛ يعني به زبان فوق العاده ساده و روشن و عام فهم و بيسواد فهم و چوپان و بيابانگرد فهم... در آورده شده بوده و عمداً و قصداً به سطح و سويه اينان "آسان" گردانيده شده بوده است.
با تمام اينها نيز خود قرآن؛ حاکيست که بيشترين عرب ها ـ کم از کم دفعتاً و به راحتي ـ به آن ايمان آورده نتوانستند؛ و نه تنها ايمان نياوردند بلکه به جنگ ها و مقابله ها و مقاتله هاي بسيار شديد عليه آن پرداختند!
عمده ترين و تعيين کننده ترين عامل درينجا؛ همانا فوبياي ترس از دانستن در باره باور هاست.
چنين نبود که قرآن؛ تمامي باور ها و اعتقادات پيشين عرب ها را رد و نفي ميکرد؛ منجمله به اين برهان ساده که قرآن "در حقيقت؛ بر زبان پيامبر اُمي و محروم از سواد نوشت وخوان؛ آسان گردانيده شده بود تا [همزبانان اُمي و محروم از سواد نوشت وخوانش] تذکرات آنرا تمام و کمال دريابند"؛
زيرا درين آوان سواد نوشت وخوان در "اُم القري" (مکه) و حوالي آن در پائين ترين سطح قرار داشته و تازه به تازه عده اي انگشت شمار؛ آنهم از طريق سفر هاي تجارتي به شام يا بغداد و توابع آنها به الفبا ها و خط هاي خيلي بسيط آشنا شده بودند و چنانکه به مدد کتاب «تاريخ تمدن اسلام» نشان داده ايم؛ حتي تا دهه ها پس از مرگ حضرت محمد؛ نيز اين خط ها و الفبا ها فاقد نقطه و زير و زبر و پيش و تنوين و خيلي ضروريات ديگر بودند.
دانشمندان خبره؛ يکي از شگرد هاي اين آسان سازي را؛ "گفتاري" و نه "نوشتاري" بودن قرآن ميدانند که سخن دقيقي است ولي اين؛ به هيچ وجه کافي نيست.
درست است که صورت گفتاري و شنيداري ي بيان و تبليغ عام فهم تر و توده گير تر ميباشد؛ ولي اگر همين طرز سخن گفتن هم محتوايي نا آشنا و متفاوت با ذهنيات مسلط مردم داشته باشد؛ دريافت و هضم آن "آسان" نه که ممکن هم نيست!
لهذا محضِ امرِ "آسان گردانيدن" قرآن براي فهم اعراب عصر برده گي و بربريت (ماقبل تمدن)؛ رعايت دقيق و موي به موي "جهانبيني" مسلط بر آنها را الزامي ميگرداند. اين جهانبيني به ناگزير وهمي و اساطيري است و بر بناي آن؛ زمين مرکز عالم است، مسطح و يک رويه است، بر آب و بر سر شاخ گاو ماهي قرار دارد که حين شور خوردن ماهي دچار زلزله ميشود.
آفتاب از گوشه شرقي زمين بر ميخيزد، روي چت آسمان بالاي زمين راه ميرود و در گوشه شرقي ي زمين در يک "عين حمئه"(چشمه سياه گل آلود) غروب ميکند(3). بالاي زمين هفت طبقه آسمان قرار دارد که در آنها فرشته گان و 124000 پيغمبر گذشته و ارواح يا زنده شده گان پس از مرگ؛ به سر ميبرند و الله اکبر در بالاي بالا با عرش و کرسي و لوح و قلم...تشريف دارد.
ولي جهانبيني مردم عرب آنزمان؛ همه اش؛ همين نيست. اين جهانبيني با خود عرف ها و قرار داد ها و اخلاقيات و بکن نکن ها و حرام و حلال ها و وجايب و حقوق و مکافات و مجازات و خلاصه شريعت و طريقت دارد. مانند تعدد زوجات؛ تبادله و خريد و فروش و به قمار زدن زنان؛ حقير و بي حق و حقوق داشتن آنها؛ ننگ دانستن تولد دختران تا سرحد زنده به گور کردن شان...
اين جهانبيني با خود باور ها و عقايد و مراسم و مناسک و مکانها و زمانها براي اجرا و تبارز و تجليل و تقديس آنها دارد.
ـ مانند کعبه و آداب و رسوم حج که تمام و کمال پيش از اسلام و پيش از قرآن وجود داشته و معمول و مرسوم بوده است و قرآن هيچ چيزي به اساسات آن نه افزوده و نه از آنها چيزي کاسته است؛ حتي توتم (پيشابُت) شهاب سنگ "حجرالاسود" را مورد اما و اگري قرار نداده است.
ـ مانند قوانين و مقررات برده داري و کنيز داري که قرآن به آنها همچون چيز هاي کاملاً طبيعي و ازلي و ابدي نگريسته است. و... و.... و....
بسيار مهم است در نظر گيريم که قرآن از علماي بني اسرائيل ذکر و تجليل ميکند؛ ولي به علماي بني اسماعيل (اعراب قوم حضرت محمد) هيچگونه اشارتي ندارد و برعکس طي تأکيداتي چون:
إِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿58 ـ الدخان﴾
اساساً توده هاي عام مردم را مورد توجه و تمرکز قرار ميدهد و بدينگونه حتي اصحاب نزديک پيامبر را نيز قشر "علما" حساب نميکند و اصلاً يک چنين قشر و طبقه اي مورد خطاب قرآن نيست؛ چرا که در واقعيت جامعهِ مربوط هم چنين قشر و طبقه اي موجوديت ندارد.
قرآن در آياتي از راسخان در دانش يا الوالالباب سخن گفته است که بيشتر بار آرماني دارد و صرف گويا مقداري متشابهات تأويل پذير قرآن؛ در حد توان و صلاحيت آنها دانسته شده است، ولي هيچ آيت و سوره اي مختص به اهل دانش و تحقيق يا خواص و بالاتر از مردم عادي و توده نميباشد.
اگر چندي که قبل از بعثت حضرت محمد و نزول قرآن؛ کوشنده گان در راه توحيد و تعاليم بهتر و عاليتر در شبه جزيره عرب وجود داشتند؛ منجمله آنان پسر خدا بودن حضرت عيسي را رد ميکردند. آنان اهل مطالعات در شقوق مختلف عيسويت و اديان ماقبل بوده و تعاليمي را تحت عنوان دين حنيف ترويج ميکردند. نام خداي واحد نزد اينان عمدتاً بنا بر ملحوظات زبان عربي؛ "يهوه" نبود بلکه در ساحتي "الله"، در ساحتي ديگر "الرحمن" و در جايي هم "الرحيم" بود.
آيه صدر قرآني ((بسم الله الرحمن الرحيم))؛ منجمله هرسه نام محترم نزد دسته جات مختلف حنفا را وحدت بخشيد و آنان را تحت تعاليم کتاب مقدس جديد متحد ساخت.
رمز و راز اين را که چرا الله تعالي طبقه خاصه علما و روحانيون را نه؛ بلکه عامه مردم را به "دانستن" و تعقل و تفکر... ممتد و مکرر در مکرر فرا ميخواند و حتي امر و تکليف مينمايد و قرآن را به همين غايت "آسان" و "مبين" گردانيده است؛ درين مختصر مجال گشودن ندارد ولي يک چيز مانند آفتاب؛ و حتي برتر از آفتاب؛ روشن است که قرآن ايمانِ "دانسته" و با سنجش و عقل و فکر از مخاطبانش طلب مينمايد و به نظر ميرسد که در پي مداواي بيماري فوبياي ترس از دانستن بوده؛ است و ميباشد.
اصلاً؛ صرف نظر از ساير ملاحظات و ضرورت ها و جبر ها... انسان بودن به معناي «دانستن» است؛ البته در حال حاضر؛ دانستن با ميتود هاي قراردادي عموم بشري و همه جهاني اعتبار دارد و بس!
يعني که ديگر؛ طرز و شيوهِ دانستن؛ دلبخواه هرکس نيست و هيچ حقي در حقوق بشري؛ وجود ندارد که بر مبناي آن هرکس طوري "بداند" که دلش ميخواهد!!
چه بخواهيم و چه نه؛ فوبياي ترس از دانستن؛ ما را به گودال جهل و تاريکي و سياهي پرتاب ميکند؛ تا جائيکه از مرز هاي قرار دادي و شناخته شده و مورد احترام «انسان بودن» پرت ميگرديم.
بدبختانه بازهم "دانستن" کار دارد که ما و بسياري گذشته گان ما در يک چنين گودالي زاده و بزرگ شده و عمر گذرانده ايم!
آري؛ دانستن کار دارد؛ دانستن، دانستن، دانستن...! از گهواره تا گور!
*******
انسان؛ مخير به دانستن نيست؛ محکوم به دانستن است چرا که در او؛ ملکه و استعداد عقل و خرد؛ افزود شده است.
در مباحث گذشته؛ در پيوند با مسألهِ عقل و خرد؛ سامانمندي و تناسب و تراتب و يا حالات برعکس آن؛ ايضاحاتي داشتيم ولي بايد فراموش نکرد که در عين حال غريزه هم توأمانِ عقل و خرد با بشر؛ هست و لذا نميشود آن را در محاسبه نگرفت.
در واقع همان کشش هاي غريزي است که با امکانات فراهم کردهء عقل و خرد اوليه؛ در بشر ضريب هاي بالايي پيدا ميکند و موجب ميشود که بشر به زيست نباتي و جانوري قانع باقي نمانده در دامان طبيعت و در ماوراي طبيعت افزون خواه و آرمان خواه گردد.
شک نيست که همين افزون خواهي و آرمان جويي بشر؛ بالاخره موجب تکامل و تعالي ي نوع بشر و منجمله سبب شگوفايي 23 مدنيت قديم و تمدن صنعتي و تکنولوژيک عظيم عصر حاضر گرديده است؛ اما بخصوص در اوايل؛ افزون خواهي و آرمان پرستي موجب اشتباهات بدبختي آور و فلاکتبار بيشتري ميشد و رويهمرفته از نوع بشر؛ موجود حيهء گناه کار و خطاکار و گمراه ... رقم ميزد و تصوير ميکرد.
چنانکه ديديم قرآن مجيد و کتب تقدس يافته پيش از آن؛ همه و همه با يک چنين بشري سر و کار دارند و از يک چنين بشري تصوير و تصور کاملاً روشن و مشخص به دست مي دهند:
علاوه بر اينکه سورهء مبارکهء ياسين درين عرصه؛ از محکمات شاخص قرآن مجيد است اما گسترده گي موضوع به حدي است که همه سوره ها و آيات قرآني به نحوي از انحا خواهي نخواهي به آن تماس مي يابد؛ و يکي از سوره هاي شاخص ديگر؛ همانا سورهء مبارکهء «الرحمن» مي باشد که پس از سورهء شريفهء يس مورد استفاضهء کافهء مسلمانان است؛ در مواردي حتي مقام و اهميت اين سوره مبارکه بالاتر از سوره شريفه ياسين هم متبارز ميگردد.
مثلاً در ختم ها و نماز ها؛ حيني که قاريان و امامان به تلاوت سوره «الرحمن» مي پردازند؛ آشکارا احساس غرور و کبرياي ويژه مينمايند؛ و اي بسا که توسط تلاوت هاي سوره بسيار مسجع و آهنگين «الرحمن» است که ذواتي بر فضل و علوِ مقامات و درجات خويشتن تأکيد ميگذارند.
بنده به مراتب شاهد بوده ام و يقيناً عزيزان ديگر هم؛ کمابيش تجربه مرا دارند؛ آنانيکه رواندرماني ي قرآني ميکنند؛ در مورد هاي خيلي مهم و مشکل يا با ارزش...؛ بيشتر سوره «الرحمن» تلاوت و بر درمانجويان "چوف" و دَم مينمايند.
اينک به عون اوتعالي شرف مطالعهء اين سوره والاي قرآني را هم مي يابيم:
(اين اناليز بديع، بي پيشينه و حيرت انگيز را هفته آينده مرور خواهيد فرمود)
+++++++
رويکرد ها :
1 ـ قسمت هاي پيشينه اين بحث:
https://pendar.catsboard.com/t3946-topic آيا پيامبر اسلام "کاتب حديث" و " حافظ حديث" داشت؟
https://pendar.catsboard.com/t3958-topic آيا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست، نيست؟
https://pendar.catsboard.com/t3970-topic سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن
https://pendar.catsboard.com/t3978-topic آيا قرآن؛ از آيات بيشتر خداوند در کتابي برتر سخن نميگويد؟
2 ـ http://payam-aftab.com/fa/news/22971/داماد-ليبيايي:-عروسم-را-به-شورشيان-سوري-هديه-مي-کنم!/-جهادالنکاح-ادامه-دارد
3 ـ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا (86 ـ الکهف)
تا آنگاه كه [ذوالقرنين] به غروبگاه خورشيد رسيد كه [خورشيد] در چشمهاى گلآلود و سياه غروب مىكند و نزديك آن طايفهاى را يافت؛ فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مىكنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مىگيرى (86 ـ الکهف)