پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن Empty سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن

    پست  admin الإثنين 10 يونيو 2013 - 2:43

    سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن M_a_ef10
    محمد عالم افتخار
    سيماي تاريخي و تکامل معاشي و عقلي مخاطبان قرآن
    سلام و درود خداوندي بر همه مؤمنان قرآن مبين و جميع عاقلان و بالغان باد!
    در رابطه به مباحث جاري؛ واکنش هاي ارزشمندي دريافت کرده ام که بنابر حجم نسبتاً زياد اين بخش؛ صرف دو مورد نخ نما را ياد آور ميشوم:
    ـ يکي از ناشران محترم؛ نگاشته اند: «تحقيق بزرگ بيسابقه رمزگشايي تان را با شادماني و لذت خواندم و به نشر رسانيدم و ليکن پسانتر درد شديدي برجانم پيدا شد که ديدم «پيش جانانه من؛ کشمش و پندانه يکيست...»
    *********
    ـ عزيز نوجواني نگاشته اند: « سلام ... به اميدسلامتي شما. راستش اين مقاله بعضي سوالات که درمغزم بود حل کرد؛ اما نه آنقدر واضح و روشن .
    اول: قرآن کتاب که به زبان عربي نازل شد به حضرت محمد عربي و قوم آن و مربوط به همان قبايل چادرنشين جهالت بوده.....؛ آيا بشر درعرصه بالغ شدن توسط همچو احکام به کمال عقلاني ، ذهني ،هوش و خرد رسيده اند؟ نخير. چنين نيست که تکامل فکري بشر به حکم مقدس به کمال رسيده. آيا تنها قبايل عرب و يا مسلمانان که در اين دين گرويده اند، به همچو کتاب کامل يا درهر زمان و مکان کتاب که پابرجاست ازنگاه تکاملي نياز داشته اند؟
    دوم: اگر امروز ما مردمان عجم ازاين کتاب به عنوان دين کامل واحکام کامل استفاده معنوي، و روحي و جسمي ميکنيم. چرا بايد احکام در هر زمان و مکان اينقدر باعث پسماني ، ناداني ، بيخردي وعقبماني مسلمان ها شد. اگر تاريخ دست خورده ؛ اگر احاديث ساخته شده ، آنچه حق بوده؛ قران که زبان همان مردم بوده چي گونه دست نخورده باقي مانده ، کتاب هاي قبل از قران مگر تغييرو تبديل نشده بود؟
    اسلام ازهمان اوايل حکم به جهاد ، به غارت اموال ، به بردگي زنان داشته . حتي زمان که صدراسلام در کشور هاي ديگر ترويج ميافت درحکومت متشکله اسلامي ماليات گزاف بالاي مردم تحميل ميشد، حکومت عرب سالار که حتي ماموردولت عرب بود وهميطور سياه کار(ِي)هاي ماندگار دردل حکومات اسلامي زير چتر قران انجام داده اند.هر کجاي اسلام عزيزما يک عيب داره که به خود قبولاندنش خيلي سنگين و درد آور است»
    با عرض معذرت از اينکه؛ عجالتاً نميتوانم طور مستقل به پاسخ اين عزيزان بپردازم؛ ياد آور ميشوم که دو عزيز ديگر؛ تقريباً به گونه پاداش؛ لطف نموده 100ـ 100 دالر جهت تأمين مصارف برق هوا سرد کُن (ايرکانديشن) اينجانب در گرماي تفتان دهلي؛ فرستاده ولي مؤکداً خواسته اند که هيچگونه تذکر از ايشان به عمل نيايد.
    به هر حال؛ بحث حاضر ادامهِ مباحثي با عناوين و لينک هاي زيرين ميباشد و لازم است؛ خواننده گرامي به سابقه وارد باشد تا بتواند منظور و پيام را کامل و درست دريافت نمايد:
    ـ آيا پيامبر اسلام "کاتب حديث" و "حافظ حديث" داشت؟
    http://www.vatandar.at/khat.gif
    ـ آيا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نيست؟
    http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html

    بر علاوه؛ مايلم به دوام «يک پيام ويژه و خاص
    http://afghanistannews.org/alem-eftakhar.html»؛ درين زمينه کليدي و حياتي ـ مماتي براي نسل جوان افغانستان؛ از همه اوليا و اوصيا و معلمان و استادان و مربيان و از خود جوانان کشور اعم از زن و مرد و دختر و پسر تمنا نمايم که اين سلسله را پيهم ثبت و آرشيف کنند و حتي پرينت نموده بروند و در پايان به گونه يک رساله؛ آنرا طبع و به اختيار عموم قرار دهند.
    قاطعانه عرض ميکنم که پرسش هاي حياتي ـ مماتي که بدينگونه پاسخ هاي عام فهم علمي و قرآني مي يابند؛ در حيطه توان جنابان ملاصاحبان ولو الاظهروالا و ديوبندي والا وغيره نيست.
    يکي از روشن انديش ترين ملاهاي مورد نظر؛ جناب محترم دکتور يونس ميباشد و خيلي هم تلاش ميورزد که گره اي از گره ها را باز نمايد ولي بدبختانه به دليل گرفتاري هاي متعدد لاعلاج؛ جز اينکه خود و ديگران را بيشتر آسيمه سر و کانفيوز نمايد؛ ماحصل چنداني به بار نمي آورد.
    تازه ترين نمونه؛ مقاله واکنشي خير خواهانه شان به دفاع از ارزش هاي قانون منع خشونت عليه زنان است که در سايت هاي زيادي نشر گرديده. منجمله آنرا از اينجا دريافت و مورد مداقه و قضاوت قرار دهيد:
    http://khawaran.com/اجتمـــاعي/قــانـــون-منـــع-خشـــونت-عليـــه-زنـــان.html

    بدبختانه به نظر ميرسد که ملاصاحبان ما اغلباً در ناکجاهايي؛ نه اينکه به کور رنگي و کورمغزي گرفتار ساخته ميشوند بلکه اساساً ختنهِ مغزي و از آن بالاتر اختهِ مغزي ميگردند و اين است که در بهترين حالات مانند همين جناب دکتور يونس هم هذيان ميگويند و مخاطبان خود را ديوانه ميکنند.
    خوب؛ دقت بفرمائيد:

    " اما موضوع که امروز از نگاه علم زبانشناسي قابل غور و دقت است، اين است که با اينکه پيغام خداوند به زبان عربي است و اما انسان قادر نيست که زبان خداوند (قرآن) را از زبان عربي انساني خودش ترجمه کند. زيرا انسان اين قدرت را ندارد که زبان خداوند را ترجمه کند. همانطوريکه قرآن مي گويد که انسان قادر نيست يک سوره مانند قرآن از خود بسازد و يا بنويسد، همچنان قادر نيست که سورۀ که نازل شده، آنرا از زبان خود ترجمه کند. به عبارت ديگر وقتي که ما قادر نيستيم يک آيه مانند قرآن بنويسيم، ما ترجمه آنرا هم قادر نيستيم. اگر انسان قادر مي‌شد که زبان خدا وند را ترجمه کند، به يقين اين قدرت را پيدا ميکرد که يک آيه از خود بسازد زيرا زبان انسان و زبان خدا يکي ميشد. بلي قرآن ترجمه نه مي‌شود و اما تفسير ميشود. هر آن جائي که شما ميخوانيد “ترجمه قرآن” يک حرف غلط و نادرست است."
    ولي آنسوتر:

    " بر عکس قرآن کريم؛ احاديث تفسير نه مي‌شود زيرا از زبان انسان است بلکه ترجمه ميشود. احاديث پيشواي اسلام (ص) از زبان انسان است نه خداوند. و آن حضرت (ص) فرموده است که شما به زبان مردم و عقل مردم سخن گوئيد. لذا ترجمه زبان انسان به انسان امکان دارد و درست است. حديث تفسير نميشود.اگر کسي بخواهد سخن پيامبر را تفسير کند، چنين معني ميدهد که گويا عقل او از پيامبر بلند تر است و يا نيت پيامبر را درک کرده است در حاليکه انسان به نيت ديگران به جزءاز خودش و خدايش دسترسي ندارد."
    توجه! توجه! توجه!

    " اگر کسي بخواهد سخن پيامبر را تفسير کند، چنين معني ميدهد که گويا عقل او از پيامبر بلند تر است" مگر به اين معني هم نيست که " اگر کسي بخواهد سخن خداوند را تفسير کند، چنين معني ميدهد که گويا عقل او از خدا بلند تر است"؟؟!!

    در مورد کيف و کان حديث يا سخن نامنهاد پيغمبر؛ بنده قبلاً عرايض مشروح داشته ام و اينکه قرآن مبين عربي؛ کلام الله است ولي "بنده محور" و "عرب محور" ميباشد؛ آنهم بنده و عرب محصور و محکوم در زمان و مکان معين و محدود؛ عرايض ادامه دارد؛ لذا لطفاً نخواهيد که تمامي شاخ و دم هذيان ها را نيز؛ همين جا برملا بسازم.
    ******
    يک نکته ديگر نيز؛ قابل ياد آوري است که لزوماً درين بحث بعضي سوره هاي نسبتاً طولاني قرآن چون «يس» و «الرحمن» مکملاً با ترجمه دقيق؛ آورده ميشود؛ ولي ضرور نيست خواننده آنهارا حتماً بخواند؛ کافي است تنها متن بحث مطالعه شود که تحليل و ارزيابي و قياس و استقراء و استنتاج ... در مورد عين سوره ها را متضمن ميباشد.
    *********
    اينک بخش ديگر بحث:

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

    تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ ﴿1﴾ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ ﴿2﴾ سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ﴿3﴾ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ﴿4﴾ فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ ﴿5﴾

    بريده باد دستان ابي لهب و نابود باد خودش ﴿1﴾ ثروتي که اندوخت هيچ به کارش نيامد ﴿2﴾ به زودي در دوزخ پر شرار بيافتد ﴿3﴾ و زنش هيزم کش آتش باشد ﴿4﴾ با طنابي از ليف خرما بر گردن ﴿5﴾

    درينجا؛ اينکه ابي لهب مانند ابي طالب کاکاي حضرت محمد پيامبر اسلام بوده ولي بر خلاف ابي طالب بر آن حضرت؛ مهربان نبوده و بلکه با ايشان شديداً مخالفت و خصومت ميورزيده است؛ زياد مورد نظر نيست. ولي خوب است به خاطر داشت که اين آيات؛ به دنبال آزار ها و استهزاء هاي بيحد و تحمل ناپذير ابي لهب که نام اصلي اش عبدالعزي بوده؛ نازل گرديده است و همو پس از مرگ ابي طالب؛ به حيث دربان کعبه و بزرگ مکه؛ جانشين ابي طالب شده بوده که ميتواند در امر هجرت حضرت رسول از مکه ـ قلمرو عبدالعزي کاکاي متخاصمش ـ؛ عامل نيرومند و حتي تعيين کننده به حساب آيد.
    اما تصويري که اين آيات؛ از سرانجام زن ابي لهب؛ به دست ميدهد به لحاظ موضوع بحث ما بسيار جالب و مهم و فيصله کن است.
    سرنوشت وعيد داده شده اينست که ابي لهب ـ کاکاي بسيار ثروت اندوخته و توانمند ـ به جرم مخالفت با برادر زاده اش حضرت محمد و دعوت او؛ در حالي به دوزخ مي افتد که زنش؛ هيزم کش آتش دوزخ ميگردد و هيزم ها را با طناب يا ريسماني بافته شده از الياف خرما توسط گردن اش حمالي مينمايد.
    به لحاظ اين تصوير؛ دوزخ ميبايستي نظير کوره خشت پزي و امثال آن؛ در همان صحراي عربستان بوده باشد و بدبختاني مانند زن ابي لهب؛ براي تأمين سوخت و فروزان نگهداشتن آن؛ هي برايش هيزم جمع و به نزديکش انتقال داده بروند و بسته هاي هيزم هم در ريسمان هاي تابيده شده از ليف خرما و به وسيله دوش و گردن افراد از مبدا به مقصد نقل و انتقال گردد.
    بدينگونه معلوم است که خود اين هيزم ها از چه چيز ها ميتوانند عبارت باشند مسلماً از چوب و خس و خاشاک و حتي فضله هاي حيوانات... يعني همان چيز ها که مردمان مورد خطاب قرآن مبين؛ با آنها براي پخت و پز و مقاصد متصوره آن زماني و آن مکاني؛ آتش مي افروختند نه چيز هايي مانند زغال سنگ و نفت و گاز و مواد مشتعله متعدد ديگر که بعد ها در زمانها و مکانهاي متفاوت؛توسط مردمان تکامل يافته و پيشرفته کشف شدند و مورد کاربرد در آتشدان هاي عظيم چون کوره هاي ذوب فلز قرار گرفتند.
    البته بايد متوجه بود که ما فقط در چوکات موضوع بحث؛ به اين و ساير تصاوير قرآني؛ توجه و تعمق ميکنيم و مثلاً به اينکه زن ابي لهب؛ اينجا چرا حتي بدتر و تحقير آميز تر و زجر آلود تر از خود ابي لهب؛ محکوم به مجازات است وغيره؛ پرداخته نميتوانيم.
    «مخاطب محوري»ي کلام الله است که پيام ها را با همچو تصاوير و مثل ها و حکايات... که در حد «وسع» مخاطبان ميباشد؛ ابلاغ ميدارد و برخلافِ تصور و توهم جهالِ متحجر و متشدد گذشته و حال؛ خداوند هرگز و در هيچ کجايي بنا ندارد که علم غيب و احاطه اطلاعاتي فرا زماني و فرا مکاني خودش را به رخ مشتي شبان 1500 سال قبل که به علل مختلف حتي دچار عقب مانده گي ذهني بسيار نسبت به عصر و زمان خود هم ميباشند؛ بکشد. اين حقيقت را در سوره هاي ديگر قرآن مجيد پيگيري مينمائيم:

    *********
    همه ميدانند که سورهء شريفهء «يس» بيش از ساير سوره ها و آيات قرآن مجيد به عنوان تعويز و جادوي درماني، رد چشم بد و کسب برکت و مؤفقيت پيشه و کار موارد استفاضه دارد؛ برعلاوه بيماران مزمن و مرموز را «چهل ياسين» ميکنند و بر بيمارانِ در حال نزع نيز سوره «ياسين» را ميخوانند و مي دمند تا عذاب جان کندن برايشان سهل گردد و ايمان ايشان در موقع طلاطم رهايي از زنده گاني توسط شيطان دزديده نشود.
    پس خيلي مهم است که اين سورهء شريفه را مورد دقت قرار دهيم که آيا در آن معنا و مفهومي براي کاربُرد و عملکرد و دريافت سيما و جايگاه و پايگاه مخاطبان قرآن مبين نيز هست يا خير؟

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

    يس ﴿1﴾ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ﴿2﴾ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿3﴾ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿4﴾ تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿5﴾ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿6﴾ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿7﴾ إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ﴿8﴾ وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ ﴿9﴾ وَسَوَاءُ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴿10﴾ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿11﴾ إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿12﴾ وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿13﴾ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ ﴿14﴾ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ ﴿15﴾ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿16﴾ وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ ﴿17﴾ قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿18﴾ قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ﴿19﴾ وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿20﴾ اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿21﴾ وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿22﴾ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلاَ يُنقِذُونِ ﴿23﴾ إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ﴿24﴾ إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿25﴾ قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿26﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿27﴾ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاء وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ ﴿28﴾ ِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ ﴿29﴾ يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون ﴿30﴾ أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ ﴿31﴾ وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ ﴿32﴾ وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ﴿33﴾ وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنْ الْعُيُونِ ﴿34﴾ لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿35﴾ سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ﴿36﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿38﴾ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿39﴾ لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿40﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿41﴾ وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ ﴿42﴾ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنقَذُونَ ﴿43﴾ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِينٍ ﴿44﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿45﴾ وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿46﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿47﴾ وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿48﴾ مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ ﴿49﴾ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ﴿50﴾ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ ﴿51﴾ قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ ﴿52﴾ إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ ﴿53﴾ فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿54﴾ إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ ﴿55﴾ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِؤُونَ ﴿56﴾ لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ﴿57﴾ سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ﴿58﴾ وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ ﴿59﴾ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿60﴾ وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿61﴾ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ﴿62﴾ هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ﴿63﴾ اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ ﴿64﴾ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿65﴾ وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ ﴿66﴾ وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ ﴿67﴾ وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿68﴾ وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ ﴿69﴾ لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿70﴾ أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ ﴿71﴾ وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ ﴿72﴾ وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿73﴾ وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ ﴿74﴾ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ ﴿75﴾ فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ﴿76﴾ أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ﴿77﴾ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ﴿78﴾ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ﴿79﴾ الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ ﴿80﴾ أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ ﴿81﴾ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿82﴾ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿83﴾

    يس[/ياسين] (1) سوگند به قرآن حكمت‏آموز (2) كه قطعاً تو از [جمله] پيامبرانى (3) بر راهى راست (4) [و كتابت] از جانب آن عزيز مهربان ]الله[ نازل شده است (5) تا قومى را كه پدرانشان بيم‏داده نشدند و در غفلت ماندند؛ بيم دهى ـ پيش از اين در بني اسماعيل هيچ پيغمبري مبعوث نسده بود ـ (6) گرچه گفتهء [الله] در بارهء بيشترشان محقق گرديده است در نتيجه اکثراً ايمان نخواهند آورد (7) ]گويي[ ما در گردن هاى آنان تا چانه‏هايشان غُل هايى نهاده‏ايم به طورى كه سرهايشان را بالا نگاه داشته و ديده فرو هشته‏اند (8) و [ما] فراروى آنها سدى و پشت ‏سرشان سدى نهاده و پرده‏اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ايم در نتيجه نمى‏توانند ببينند (9) و آنان را چه بترساني [و] چه نترساني به حالشان تفاوت نمى‏كند ايمان نمي آورند (10)
    بيم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [الله] رحمان در نهان بترسد [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده (11)
    آرى ما]الله[ايم كه مردگان را زنده مى‏سازيم و آنچه را از پيش فرستاده‏اند با آثار [و اعمال] شان درج مى‏كنيم و هر چيزى را در كارنامه‏اى روشن برشمرده‏ايم (12)
    [داستان] مردم آن قريه را كه رسولان بدانجا آمدند براى آنان مَثَل بزن (13) آنگاه كه دو تن سوى آنان فرستاديم و[لى] آن دو را دروغزن پنداشتند تا با [فرستاده] سومين [آنان را] تاييد كرديم؛ پس [رسولان] گفتند ما به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده‏ايم (14)
    [ناباوران آن ده] گفتند شما جز بشرى مانند ما نيستيد و [الله] رحمان چيزى نفرستاده و شما جز دروغ نمى‏پردازيد (15)
    گفتند: رب ما مى‏داند كه ما واقعاً به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده‏ايم (16) و بر ما [وظيفه‏اى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست (17)
    پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ايم اگر دست برنداريد سنگسارتان مى‏كنيم و قطعاً عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد (18)
    [رسولان] گفتند: شومى شما با خود شماست آيا اگر شما را اندرز (و تعليم) دهند [هم حمل به شگون بد ميکنيد] شما قومى اسرافكاريد (19)
    و [در اين ميان] مردى از دورترين جاى شهر دوان دوان آمد [و] گفت: اى مردم ! از اين فرستادگان پيروى كنيد (20) از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (21) آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مى‏يابيد (22) آيا به جاى او خدايانى را بپرستم كه اگر [الله] رحمان بخواهد به من گزندى برساند نه شفاعتشان به حالم سود مى‏دهد و نه مى‏توانند مرا برهانند (23) در آن صورت من قطعاً در گمراهى آشكارى خواهم بود (24)
    {خطاب به رسولان} من به رب تان ايمان آوردم [اقرار] مرا بشنويد (25)
    [وئ سرانجام به جرم ايمان كشته شد و به او] گفته شد به بهشت درآى؛ گفت: اى كاش قوم من مى‏دانستند (26) كه رب من چگونه مرا آمرزيد و در زمرهء عزيزانم قرار داد (27)
    پس از [شهادت] وى هيچ سپاهى از آسمان بر قومش فرود نياورديم و [پيش از اين هم] فرو فرستنده نبوديم (28) تنها يك فرياد بود و بس و بناگاه [همه] آنها سرد بر جاى فسردند (29) دريغا بر اين بندگان؛ هيچ فرستاده‏اى بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى‏كردند (30)
    مگر نديده‏اند كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان باز نمى‏گردند (31) و قطعاً همهء آنان در پيشگاه ما احضار خواهند شد (32)
    و زمينِ مُرده برهانى است براى ايشان كه آن را زنده گردانيديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى‏خورند (33) و در آن [زمين] باغهايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و چشمه‏ها در آن روان كرديم (34) تا از ميوهء آن ها و [ازآنچه] با دستان خود عمل مياورند بخورند آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند (35)
    پاك و منزه است [الله] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خودِ آدمي و از آنچه او نمى‏داند همه را ]جفت جفت[ آفريده است (36)
    و نشانه‏اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37)
    و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا]الله[ اين ميباشد (38)
    و براى ماه منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشهء خرما برگردد (39) نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)
    و نشانه‏اى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم (41)
    و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم (42) و اگر بخواهيم غرقشان مى‏كنيم و هيچ فريادرسى نمى‏يابند و روى نجات نمى‏بينند (43) مگر رحمتى از جانب ما [شامل حال آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازيم (44)
    و چون به ايشان گفته شود از آنچه در پيش رو و پشت ‏سر داريد بترسيد اميد كه مورد رحمت قرار گيريد [نمى‏شنوند] (45)
    و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بر آنان نيامد جز اينكه از آن رويگردان شدند (46)
    و چون به آنان گفته شود از آنچه الله به شما روزى داده انفاق كنيد كسانى كه كافر شده‏اند ـ به آنان كه ايمان آورده‏اند ـ مى‏گويند آيا كسى را خوراک دهيم كه اگر الله مى‏خواست [خودش] وى را خوراک مي داد؛ شما جز در گمراهى آشكارى [بيش] نيستيد (47)
    و مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد پس اين وعدهء [عذاب] كئ خواهد بود (48)
    جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامى كه سرگرم جدالند؛ غافلگيرشان كند (49) آنگاه نه توانايى وصيتى دارند و نه مى‏توانند به سوى كسان خود برگردند (50) و در صور دميده خواهد شد پس بناگاه از گورهاى خود شتابان به سوى رب خويش مى‏آيند (51) مى‏گويند: اى واى بر ما چه كسى ما را از آرامگاهمان برانگيخت؟
    اين است همان وعده الله رحمان و پيامبران راست مى‏گفتند (52)
    [باز هم] يك فرياد است و بس و بناگاه همه در پيشگاه ما حاضر آيند (53) دراين روز بر كسى هيچ ستم نمى‏رود جز در برابر آنچه كرده‏ايد پاداشى نخواهيد يافت (54)
    در اين روز اهل بهشت كار و بارى خوش در پيش دارند (55) آنها با همسرانشان در زير سايه‏ها بر تختها تكيه مى‏زنند (56) در آنجا براى آنها [هر گونه] ميوه است و هر چه دلشان بخواهد (57)
    از جانب رب مهربان [به آنان] سلام گفته مى‏شود (58) و اى گناهكاران! امروز [از بى‏گناهان] جدا شويد (59)
    اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (60) و اينكه من ]الله[ را بپرستيد اين است راه راست (61) و [او] گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد آيا تعقل نمى‏كرديد (62)
    اين است جهنمى كه به شما وعده داده مى‏شد (63) به [جرم] آنكه كفر مى‏ورزيديد اكنون در آن درآييد (64)
    امروز بر دهان هاى آنان مُهر مى‏نهيم و دست هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان بدانچه فراهم مى‏ساختند گواهى مى‏دهند (65) و اگر بخواهيم هر آينه فروغ از ديدگانشان مى‏گيريم تا در راه [كج] بر هم پيشى جويند ولى [راه راست را] از كجا مى‏توانند ببينند (66) و اگر بخواهيم هرآينه ايشان را در جاى خود مسخ مى‏كنيم [به گونه‏اى] كه نه بتوانند بروند و نه برگردند (67)
    و هر كه را عمر دراز دهيم او را [از نظر] خلقت فرو مي كاهيم [و شكسته مي گردانيم] آيا نمى‏انديشند (68)
    و [ما] به او ]محمد[ شعر نياموختيم و سزاوار وى جز اندرز و قرآنى روشن؛ اينگونه چيز ها نيست (69) تا هر كه را [دلى] زنده است بيم دهد و گفتار [الله] در باره كافران محقق گردد (70)
    آيا نديده‏اند كه ما به قدرت خويش براى ايشان چهارپايانى آفريده‏ايم تا در تملک آنها باشد (71) و آنها را براى ايشان رام گردانيديم که بر برخى‏ سوار ميشوند و از بعضى مى‏خورند (72) و از آنها سودها و نوشيدني ها دارند پس چرا شكرگزار نيستيد (73)
    و غير از الله؛ خدايانى را به پرستش گرفتند تا مگر يارى شوند (74) [ولى اينگونه خدايان] نمى‏توانند آنان را يارى كنند و آنان خودشان براى [آن خدايان] چون سپاهى احضار شده‏اند (75)
    پس گفتار آنان تو را غمگين نگرداند كه ما آنچه را پنهان و آنچه را آشكار مى‏كنند مى‏دانيم (76)
    مگر آدمى ]عرب بياباني[ ندانسته است كه ما او را از يک نطفه آفريده‏ايم؛ وانگاه چنين ستيزه‏جويى آشكار]نسبت به الله[ شده است (77) و آفرينش خود را فراموش كرده براى ما مثلى آورده که چه كسى اين استخوانهاي پوسيده را زندگى مى‏بخشد (78)
    بگو همان ذات كه نخستين‏بار آنها را پديد آورد و اوست كه به هر [گونه] آفرينشى داناست (79)
    همو كه برايتان در درخت‏سبز و تر استعداد سوختن نهاد كه از آن [چون نيازتان افتد] آتش مى‏افروزيد (80)
    آيا ذاتي كه آسمانها و زمين را آفريده توانا نيست كه [باز] مانند آنها را بيافريند؟ آرى اوست آفرينندهء دانا (81)
    چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى‏گويد: باش! پس [بى‏درنگ] موجود مى‏شود (82) پس [منزه و] پاك است آن ذات كه ملكوت هر چيزى در دست اوست و به سوى اوست كه بازگردانيده مى‏شويد (83)
    ***************
    به طور يک کُل؛ عقل يا خِرد آدمي را در دو مرحله عمومي بايد مد نظر داشت:
    1 ـ مرحلهء طبيعي و ناگزير خِرد پريشان (پراگنده ـ آشفته)
    2 ـ مرحله کمال يابنده و کمال يافتهء خِرد بسامان يا عقل سامانمند.
    قطعاً روشن است که در مرحلهء خِرد بسامان ارتباط برقرار کردن، افهام و تفهيم و ابلاغ و ارشاد کار دشواري نيست و فقط همين قدر نيازمندي دارد که به راستي خطاب کننده و مخاطب هر دو؛ حد متعادلي ازعقل بسامان داشته باشند.
    اما در مرحله خِرد پريشان و بي انتظام و بي سيستم ـ به ويژه در بدوي ترين حالات ـ ارتباط يافتن و افهام و تفهيم و ارشاد و تبليغ شاق ترين کار ميباشد و اصولاً چنانکه بشر قادر نيست با چارپايان افهام و تفهيم کند؛ افهام و تفهيم با کودکان نارس و افراد و اقوام و ملت ها و امت هاي «کودک مانده» و گرفتار «عقب مانده گي ذهني» قريباً از ناممکنات است؛ مگر اينکه نصرت الله تعالي را دارا بود و به سطح و سبک و سياق سورهء بي نهايت شريف و مبارک و شفا بخش «يس» سخن گفت و ابراز مقصد کرد!
    بي گمان افراد داراي خِرد بسامان و دانشِ دين و دنيا؛ ولو که قرآن کريم را منحيث المجموع يک معجزه قبول نکنند؛ قادر نيستند که از معجزه بودن سورهء شگرف «يس» مبارک انکار نمايند.
    دقت فرمائيد :
    سوگند به قرآن حكمت‏آموز (2) كه قطعاً تو از [جمله] پيامبرانى (3) بر راهى راست (4) [و كتابت] از جانب آن عزيز مهربان ]الله[ نازل شده است (5) تا قومى را كه پدرانشان بيم‏ داده نشدند و در غفلت ماندند؛ بيم دهى (6) گرچه گفتهء [الله] در بارهء بيشترشان محقق گرديده است در نتيجه اکثراً ايمان نخواهند آورد (7) ]گويا[ ما در گردن هاى آنان تا چانه‏هايشان غُل هايى نهاده‏ايم به طورى كه سرهايشان را بالا نگاه داشته و ديده فرو هشته‏اند (8) و [ گويا ما] فراروى آنها سدى و پشت ‏سرشان سدى نهاده و پرده‏اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ايم در نتيجه نمى‏توانند ببينند (9) و آنان را چه بترساني [و] چه نترساني به حالشان تفاوت نمى‏كند ؛ ايمان نمي آورند. (10)
    چنانکه ميدانيم سوگند براي بشر آخرين شانس اتمام حجت است؛ اما بشر که معمولاً اسير نفس اماره و شهوت و جنون ميباشد؛ خيلي امکان دارد که مثلاً مانند رهبران مجاهدان افغانستان به دروغ قسم بخورد. ولي اينجا الله تعالي جل مجده است که قسم ميخورد؛ و آنهم بر قرآن عظيم الشأن و بدينگونه هيچ شک و شبه اي بر اينکه حضرت محمد مصطفي اولين و آخرين پيامبر بني اسماعيل؛ پيامبر راستين و هادي صراط المستقيم ميباشد؛ برجا نمي گذارد. الله تعالي تصريح ميفرمايند که قوم مورد خطاب يعني اعراب بني اسماعيلي که بر خلاف يهوديان بني اسرائيلي تاکنون پيامبر برايشان نيامده و هدايت نشده اند؛ اکثراً هدايت شدني نيستند.
    اينجا دو معضله در مورد اين قوم مطرح ميباشد:
    اولاً اينکه حضرت اسماعيل فرزند نخست حضرت ابراهيم خليل الله بودند ولي بر عکس؛ عنايات بيشمار الهي بر اولادهء حضرت اسحق دومين پسر حضرت ابراهيم يعني بني اسرائيل معطوف گرديد؛ آنان لقب پرصولت و بي همتاي قوم برگزيده الله تعالي را که قبل از اين «يهوه صبايوت» ناميده ميشدند و نزد بني اسرائيل همچنان «يهوه صبايوت» اند؛ دريافت کردند.
    دوم اينکه مخصوصاً در سورهء مبارکهء ياسين؛ الله تعالي از اين قوم محرومِ از عنايات خويش (کم از کم در هزارسال) با چنين انزجار ياد مينمايند و لقب قوم برگزيده را که اصلاً به ايشان نمي بخشايند. و علاوتاً ميفرمايند که «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿7﴾ يعني هر آئينه قول ]الله[ درمورد آنان تحقق يافته است و اکثراً ايمان نخواهند آورد.»
    اين قول الله ؛ کدام است؟
    غالباً همان که در مورد حضرت اسماعيل در تورات (آيهء12 باب شانزدهم سِفر پيدايش) فرموده اند که «و او مرد وحشي خواهد بود؛ دست وئ به ضد هرکس و دست هرکس به ضد او» و لذا اينک تيره و سلالهء او هم مالامال از يک چنان وحشي گري اند!
    ميتوان در مطالب غضب آلود لابلاي آيات شريفهء 7و8 و9 و10؛ اين حکمت الهي را هم حدس زد که دليل عدم توجه ذات الهي تا اين زمان بر اين قوم نيزهمين پسر کنيز بودن جد ايشان بوده است و الا مشکل است دليل ديگري پيدا کرد که چرا براي نبي کريم خاطر نشان ميشود؛ رسالت داري تا قومى را كه پدرانشان بيم ‏داده نشدند و در غفلت ماندند؛ بيم دهى (6)
    سخت است از جمع اين پدران؛ خود حضرت اسماعيل را مستثني ساخت؛ چه در آنصورت حضرت اسماعيل مي بائيست خود؛ پيغمبر باشد و همين سلسله در اولادهء او؛ چنانکه درمورد حضرت اسحق و اولاده اش صدق نموده؛ ادامه يابد. اگر چنين مي بود پس اعراب بني اسماعيل نبايد قومى شمرده ميشد كه پدرانشان بيم ‏داده نشدند و در غفلت ماندند!
    و انگهي به چه دليل و علت بيم داده نشدند و از هدايت رباني بي نصيب ماندند. باز وانگهي چرا حالا که قرار است توسط حضرت محمد بيم داده شوند و هدايت گردند؛ از قبل خاطرنشان ميگردد که آنان اکثراً در ضلالت باقي ميمانند؛ چه ايشان را بيم دهي و چه بيم ندهي؛ به حال ايشان تفاوت نمي کند. گويي چنانکه تنذير و هدايت تو به حال وحوش جنگل تفاوتي نمي کند!
    مگر معناي حقيقي ي آيهء مبارکه غير از اين؛ چه ميتواند باشد؟!
    ولي اينهم ناگفته نماند که اين قوم از نظر تاريخي داراي مشخصات کاملاً استثنايي به لحاظ جيو پوليتيکي (جغرافيايي ـ سياسي) بوده اند. آنان در دل صحرا هاي شنزار و پر فرود و فراز و غالباً گرم و تفتان از رويداد هاي معمول و تکاندهنده و تحرک بخش و آموزندهء جهان آنروز برکنار بودند.
    حتي هيچ يک از جهانگشايان و ماجراجويان چون سکندر مقدوني و ديگر حمله آوران مثل امپراتور هاي ايران و روم آهنگ تصرف سرزمين يا تاخت و تاز بر آنان را نکردند. عمدتاً به اين دليل که بيابانهاي اين شبه جزيره ظاهراً چيزي نداشت که جهانگشايان را وسوسه کند و به هرحال دشواري هاي سوق الجيشي و نگهداشت مناطق و مردمان اين سرزمين؛ در ساده ترين محاسبات مانع همه گونه سوقيات بدين مناطق ميشد تا جائيکه حتي نيرو هاي امنيتي امپراتوري هاي همسايه (ايران و روم) به تعقيب چندان جدي ي چپاولگران عرب که معمولاً بر متصرفات آنها شبيخون ميزدند؛ نيز نمي پرداختند و رفتن در اعماق صحرا ها را ناعاقلانه ترين امر تشخيص ميدادند.
    بدينگونه وضع کاملاً ويژهء جغرافيايي و سوق الجيشي؛ سکون و رکود در وضع عمومي معيشتي را ايجاد ميکرد و لذا حالت بدويت و ايستايي عقلي و فرهنگي بر آنان تداوم پايداري مي يافت.
    البته منکري ندارد که اين قوم در چوکات همان بدويت عمومي خويش؛ بازهم جزاير مدني و فرهنگي بخصوصي در ميان خود داشتند. منجمله منطقهء بالنسبه خوش آب و هواي عدن مدنيت هاي قابل توجهي را در خود پرورانيده بود و رويهمرفته در سراسر عربستان زبان و شعر و شاعري رقت و دقت و توانايي شگرفي يافته و علاوه بر دامداري به عنوان تأمين کننده اصلي حيات آنان؛ تجارت هم رونق کمي را دارا شده بود.
    بنابر اينها خود سري و خود رائي و انضباط ناپذيري مخصوصاً در بيرون از سازمان سنتي قبيله؛ مشخصهء غالب اعراب غيور و متعصب قديم بود و رويهمرفته جز دغدغه هاي ايماني که چه بسا منشاي ژنتيکي دارد؛ نقطهء اشتراک مهمي در ميان آنان برجسته گي نداشت و آنهم به اعتبار قبايل متعدد و بيشتر در حال مخاصمت؛ لا اقل ميان 360 مرکز مؤمن بها متشتت شده بود.
    چه بسا با رعايت همين حقيقت و واقعيت؛ بر حضرت محمد رسول الله (ص) هدايت رباني صادر ميگردد که به اين قوم حکايت مردم آن قريه را تمثيلاً روايت کن که ما (الله) دو تن از رسولان خود را بر ايشان فرستاديم ولي آنان تکذيب کردند و آنگاه آنان را با فرستادن پيامبر سومي قوت بخشيديم مگر بازهم آن قوم خود خواه و وحشي رد کردند و پيامبران مارا به شگون بد گرفته تهديد به سنگسار کردن نمودند؛ ولي رسولان ما به ايشان گفتند: الله تعالي ميداند که ما فرستادهء اوئيم و جز هدايت شما وظيفه اي نداريم.
    درين گير و دار مردي از جاي دوري در شهر؟ آمد و مردم سرکش را ملامت و مذمت نموده گفت:
    بايد که اين رسولان را پيروي کنيد؛ ما چرا آفرينندهء خود را نپرستيم؟ اينک من به ايشان ايمان آوردم؛ اقرار مرا بگيريد.
    چنانکه در اغلب ترجمه ها آمده است؛ آن مرد به سزاي ايمان آوردن کشته شد و الله تعالي او را وارد جنت ساخت. موقع داخل شدن به جنت؛ آن مرد با آه و حسرت گفت: اي کاش؛ قوم من ميدانستند که الله در بدل ايمان و شهادت به خاطر آن؛ مرا چه مرتبتي بخشيده و چه مقدارعزيز داشته است!؟
    ميتواند اين مثل کنايه از آن باشد که قوم بني اسماعيل هم قبلاً مانند مردم همان قريه و بلکه بدتر از آنان بودند؛ لذا فايده اي نداشت که بر ايشان يک يا چند پيامبر پيشتر از اين؛ فرستاده شود و همين حالا هم که اکثراً همچون قبل ميباشند!
    به راستي نابخردي ي بنده ـ يعني آنگاه که اختيارات قبلاً عطا شده براي خويش را؛ نادرست مورد استفاده قرار ميدهد ـ حتي صبرِ الله ارحم الراحمين را هم به سر ميرساند؛ چنانکه اين ذات جليل در آيهء(30) چنين ابراز افسوس ميفرمايد: وا حسرتا (دريغا) بر اين بندگان؛ هيچ رسولي بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى‏كردند.
    شاعري گفته است:
    اگر فردوس در روي زمين است ـــــــ همينست وهمينست وهمين است
    به همين فحوا بائيست گفت و ايمان داشت که:
    اگر اعجاز قرآن مبين است ــــــ همينست وهمينست وهمين است
    دو تا مرد ناگهان در ميان يک قوم بدوي و خود رأي اظهار پيامبري ميکنند؛ قوم چون مي بينند؛ ظاهراً ايشان هيچ برتري و منطق و حجت قابل توجه متفاوت از خود آنان ندارند؛ اين مدعيان را نمي پذيرند؛ ولي مرد سومي هم به کمک شان مي آيد و دعوت را دسته جمعي تکرار ميکنند؛ مردم جدي ميشوند و ميگويند:
    پيامبران که نيستيد و نمي توانيد باشيد چونکه بشر معمولي همانند خودمان به نظر مي آئيد؛ ولي شايد جادو گران و موجودات مؤذي و خطرناک ديگري باشيد و خود و ادعا و عمل تان عاقبت شومي را متوجه ما سازد؛ لذا از نظر ما گم شويد و الا سنگسارتان خواهيم کرد. و اما مدعيان پيامبري بدينگونه حجت را بر همه تمام ميکنند:

    قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿16﴾ وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ ﴿17﴾

    يعني گفتند: رب ما ميداند که ما فرستاده گانش به سوي شما هستيم و وظيفه اي جز ابلاغ آشکار هدايات رباني بر شما نداريم.
    به وضوح اين اتمام حجت نهايي است؛ يعني اگر شما نميدانيد و قبول نداريد؛ حضرت رب و الله تعالي ميداند؛ لذا يا گردن نهيد يا از ذات الله تعالي بپرسيد؛ اگر احياناً آن ذات اقدس مارا تأئيد نکرد؛ آنگاه خواهيد توانست از دعوت ما رها شويد!
    چونکه مبرهن است و منجمله در آيهء صريح قرآن عظيم الشان ﴿51 ـ الشوري﴾ قاطعانه تصريح شده است که الله تعالي با هيچ بشري جز توسط پيامبر يا از وراي پرده ... سخن نميگويد؛ مسلم است که اين قوم بدبخت قادر نميشود؛ چگونگي امر را از پيشگاه ذات الله تعالي جويا شود. در نتيجه دو راه بيشتر پيش روي ندارد:
    يکي اطاعت بيچون و چرا از پيامبران و
    دوم: معروض شدن با مجازات بي امان.
    ولي الله ارحم الراحمين يک شانس خارق العادهء ديگر نيز به اين قوم اعطا مي فرمايد و آن عبارت است از:

    وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿20﴾ اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿21﴾ وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿22﴾ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلاَ يُنقِذُونِ ﴿23﴾ إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ﴿24﴾


    و [در اين ميان] مردى از دورترين جاى شهر؟ دوان دوان آمد [و] گفت: اى مردم! از اين فرستادگان پيروى كنيد (20) از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (21) آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مى‏يابيد (22) آيا به جاى او خدايانى را بپرستم كه اگر [الله] رحمان بخواهد به من گزندى برساند نه شفاعتشان به حالم سود مى‏دهد و نه مى‏توانند مرا برهانند (23) در آن صورت من قطعاً در گمراهى آشكارى خواهم بود (24)
    سپس خود اين مرد به پيامبران ايمان مي آورد؛ ولي قوم از ديدن اينهمه عجايب غير قابل درک و انتظار که احتمالاً برايشان توطئه آميز و فريبکارانه نيز جلوه ميکند؛ بر آشفته ميشوند. به هر حال؛ چنانکه مترجمان قيد کرده اند و از فحواي آيات پيهم نيز هويداست؛ مردِ ايمان آورده؛ توسط قوم شهيد ساخته ميشود مگر در عوض؛ به بهشت الهي رهنمايي ميگردد.
    سپس نوبت احتجاجات بسيار بسيار محکم الهي فرا ميرسد که محاکمهء بيرحمانهء قوم تمثيل شده؛ ولي در واقع محاکمهء بيرحمانه همين قوم بني اسماعيل است:
    پس از [شهادت] وى (يعني مرد به بهشت رفته!) هيچ سپاهى از آسمان بر قومش فرود نياورديم و [پيش از اين هم] فرو فرستنده نبوديم (28) تنها يك فرياد بود و بس و بناگاه [همه] آنها سرد بر جاى فسردند (29)
    دريغا بر اين بندگان؛ هيچ فرستاده‏اى بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى‏كردند (30)
    مگر نديده ‏اند كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان باز نمى‏گردند (31) و قطعاً همهء آنان در پيشگاه ما احضار خواهند شد (32)
    و زمينِ مُرده برهانى است براى ايشان كه آن را زنده گردانيديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى‏خورند (33) و در آن [زمين] باغهايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و چشمه‏ها در آن روان كرديم (34) تا از ميوهء آن ها و [ازآنچه] با دستان خود عمل مياورند بخورند آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند (35)
    پاك و منزه است [الله] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خود آدمي و از آنچه او نمى‏داند همه را ]جفت جفت[ آفريده است (36)
    و نشانه‏اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37)
    و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا ]الله[ اين؛ ميباشد (38) و براى ماه؛ منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشه خرما برگردد (39)
    نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)
    و نشانه‏اى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم (41)
    و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم (42) و اگر بخواهيم غرقشان مى‏كنيم و هيچ فريادرسى نمى‏يابند و روى نجات نمى‏بينند (43)
    مگر رحمتى از جانب ما [شامل حال آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازيم (44) و چون به ايشان گفته شود از آنچه در پيش رو و پشت ‏سر داريد؛ بترسيد؛ اميد كه مورد رحمت قرار گيريد [نمى‏شنوند] (45)
    و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بر آنان نيامد جز اينكه از آن رويگردان شدند (46) و چون به آنان گفته شود از آنچه الله به شما روزى داده انفاق كنيد كسانى كه كافر شده‏اند ـ به آنان كه ايمان آورده‏اند ـ مى‏گويند آيا كسى را خوراک دهيم كه اگر الله مى‏خواست [خودش] وى را خوراک مي داد؛ شما جز در گمراهى آشكارى [بيش] نيستيد (47)
    و مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد پس اين وعده [عذاب] كئ خواهد بود (48) ]همانا اين قوم[ جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامى كه سرگرم جدالند؛ غافلگيرشان كند (49)

    از قبل بار بار تشريح و تصريح کرده آمديم که ما نمي توانيم و نبايد در آيات الهي «علم غيب» او تعالي را جويا شويم و انتظار داشته باشيم. بلکه آيات متبرکه مشحون از حکمت بالغهء الهي در منظور داشتن نيروي عقلي و توان ذهني مخاطبان است.
    نيز (در کتاب معناي قرآن) ثابت کرديم که ذات الهي فقط تا هنگامي بر نوع بشر؛ پيامبران و کتب مقدس فرستاده است که اين نوع کمال يافتهء حيه؛ مرحلهء کودکي و نوجواني خود پيش از بلوغ در مقياس تاريخ را مي گذشتانده اند و مانند يتيمان و نابالغان به ولي و مربي و معلم و آموزگار و تنبيه کننده و تشويق کننده نياز غير قابل اغماض و اشد داشته اند.
    لذا علي الظاهر و بخصوص تا هنگاميکه کليت سوره ها و جزوات و بافت هاي کامل کتب مقدس را دقيقاً درنيابيم؛ ما دراغلب آيات شريفهء متفرقه فقط عقل و انديشه و اميد و بيم مردمان اوليه را مي بينيم.
    مثلاً امروزه پروفيسوران و متخصصان زمين شناسي و کيهان شناسي و بخصوص دانشمندان در قوانين منظومهء شمسي و نتايج و تبعات آنها چون روزها و شب ها و فصل ها و بارنده گي ها و خشکسالي ها و مسايل حيات وحش در خشکي ها و بحر ها، مسايل خسوف ها و کسوف ها و زلزله ها و آتشفشان ها و آب هاي منجمد و آب هاي گرم وغيره مسلماً از دريافتن آياتي با اين معاني در قرآن مجيد شوکه ميشوند:

    و نشانه‏اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37) و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا ]الله[ اين؛ ميباشد (38) و براى ماه؛ منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشهء خرما برگردد (39) نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)

    ضرور نيست با اين نخبگان دانش و معرفت روزگار ما که خوشبختانه در يک کُل؛ روزگار بلوغ نيرومند نوع بشر ميباشد؛ پيرامون چون و چراي اقوام بدوي مورد خطاب قرآن مجيد و ساير کتب مقدسه پيش از آن؛ مباحثه کنيم؛ کافيست آنان دوران هاي کودکي و نوجواني خود را به ياد آورند که آيا پدران و مادران و اطرافيان و مربيان ايشان در آن هنگام خويشتن را از لحاظ لهجه و اداي کلمات و طريقه هاي افهام و تفهيم؛ به سطح کودکي و نوجواني آنان پائين نمي آوردند؟!
    اين محترمان بايد حافظه هاي خود را تداعي کنند و در آن شروع از نخستين آللو و ناز و نوازش و خطاب و تنبيه و تشويق که ميشده اند تا هر جا که به قناعت ميرسند؛ تفحص نمايند. همه گان به نيکويي هزاران مورد را درخواهند يافت که بزرگان به خاطر نزديک شدن به آنان مصنوعاً خود را کودک ساخته و اداي کودکانه در آورده و مفاهيم را به طريق کودکانه ارائه داده اند که به هيچ وجه با ارائه هاي علمي و اکادميک همخواني ندارد و نميتوانسته و نميتواند همخواني داشته باشد.
    همچنان اين پيشروان دانش و شناخت امروز؛ مسلماً خود هم همين اکنون صاحب فرزندان کودک و نوجوان و اطرافيان عقبمانده از لحاظ ذهني نسبت به خويش اند؛ لذا کافيست که به برخورد هاي لفظي و طرز تکلم و ارتباط برقرار کردن خود با اينان دقيق شوند!
    آيا خودشان ناگزير نيستند با کودکان کودک گردند و با ديگران حتي با تمثال هاي غير علمي و توهمي به گفت و گو پرداخته؛ يا قناعت آنها را حاصل دارند و يا خود را از دست آنان به طريقي رهايي بخشند؟!
    آري؛ هميشه مستمع و مخاطب تعيين کنندهء سطح و کيفيت صحبت و خطابه و بيان ما بوده؛ هست و خواهد بود و شعر زير از جمله؛ همين حقيقت آزمون شدهء علمي را تبيين ميکند:
    مستمع صاحب سخن را بر سرِ کار آورد
    غنچهء خاموش بلبل را به گفتار آورد

    ( تا بخش بعدي؛ خدا نگهدار!)



      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الأحد 24 نوفمبر 2024 - 13:26 ميباشد