محمد عالم افتخار
انگيزه اين عرايض اجمالي؛ نامه استثنايي يک دوست و همکار گرامي يک دهه پيش اين کمترين است که به تازه گي به دريافت آن چشمانم روشن گرديد. براي اکنون؛ اصل نامه وارده و مقدماتي براي پاسخ هارا خدمت عزيزان تقديم ميدارم و به توفيق ايزدي در آينده؛ عرايض تفصيلي و استنادي و متقن در مورد را؛ آماده و تقديم حضور اين دوست و شما عزيزان به جان برابر خواهم کرد. انشاءالله!
(قابل ياد آوري است که به جهت مستور داشتن سبک نگارش ويژه نويسنده نامه؛ آنرا تا حدي ويرايش کرده ضمناً تعارفات و الطافي را که به من نثار کرده اند؛ حذف نموده ام)
" برادر عزيز و محترمم جناب محمد عالم افتخار نويسنده تواناي کتاب هاي درخشان معناي قرآن و گوهر اصيل آدمي!
اسلام عليکم . دعاگوي تان استم .از روي نوترين مقاله تان در باره حديث و اسلام دانستم که ماشاءلله صحتمند و توانا استيد.
روز پيشتر راستش به تشويق و اصرار کسي براي اداي نماز جمعه به مسجد شريف غازي محمد اکبرخان رفته بودم. نميدانم خداوند اين نماز را قبول ميکند ياني. چرا که آنجا عطر و رايحه عبادت نبود بلکه بوي گند سياست اخوانيت و آي ايس آي مشام جان را خراش مي کرد.
خلص يک آخوند به زعم خودش و الله اکبر گويان نوکر يا فريب خورده و احمق شده اش براي ما خطبه نماز جمعه دادند. اين خطبه براي من تمام دوران اغتشاش ضد اماني و شر و فساد پيشاطالبي و طالبي و القاعده اي را دو باره زنده کرد.
آخوند عليه قانون منع خشونت عليه زنان گپ زد ؛ همان گپ هارا که پيشتر نوکران معلوم الحال آي ايس آي و پاکستان در ولسي جرگه زده بودند و مشتي محصلان تحريک و تطميع شده با بالا کردن بيرق هاي دشمنان در حال جنگ با دولت افغانستان و با شعار هاي بربري مرگ بر دموکراسي و حقوق بشر و حقوق زن وغيره با زير پا کردن قانون اساسي و همه نورم هاي ملي و کشوري سر داده بودند.
راستي اين آخوند صراحتاً از عمل ها و حرف ها و شعار هاي آن ها دفاع و تجليل کرد؛ حرف هايش ثبت تلويزيوني هم ميشد؛ شايد جايي نشر شود.
برادر دانشمند و محققم !
من اينقدر شعور دارم که تشخيص دهم اين جريانات با حوادث فجيع در فراه ، ولسوالي سنگين هلمند ، مرکز ولايت تخار و بالاخره داخل مسجدي در غزني وغيره تا حمله بر مقر سازمان بيطرف بين المللي آي او ايم در شهرآراي کابل همه و همه اجزاي يک ستراتيژي اند که توسط آي ايس آي به نام غزوه «خالد بن وليد»؛ عمليات بهاري طالبان وغيره علناً اعلام شده و براي آنها حد اقل يک سال آماده گي گرفته شده است.
از اين جهت نميخواهم شما در مورد؛ تبصره سياسي ـ نظامي کنيد؛ اين کار را خودم و کارشناسان محترم فراوان ما خاصتاً در ستيژ هاي عمومي و تلويزيوني کرده ايم و ميکنيم و کاملا از عهده اش بر مي آييم.
من در چند مورد نظرات محققانه شما را ميخواهم بدانم که اين آخوند شارلتان و امثال او با سوء استفاده از ناداني مردم در مورد مسايل ديني و خصوصاً معناي قرآن و حديث؛ مثل همين خطبه شيطاني طرح هيجاني ميکنند و با نعره هاي تکبير هم گويا تائيد حاضران را دريافت ميدارند:
1ـ زدن زن توسط شوهر يک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اينکه قانون منع خشونت عليه زنان گفته که اگر شوهري زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زنداني خواهد شد ؛ برضد حکم خدا و قرآن است.
2ـ اينکه قانون مذکور براي ازدواج دختران سن 18 (يا شانزده) ساله گي را قيد کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته ؛ به معناي مجرم دانستن پيامبر اسلام ميباشد که بي بي عايشه را در شش ساله گي و صغارت نکاح کرده بودند.
3ـ اينکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بيشتر به يک زن داشتن مرد تاکيد دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند براي مرد مسلمان 4 زن را امر فرموده است.
4 ـ قانون منع خشونت عليه زنان؛ قانون خارجي هاست که ميخواهند براي اهداف استعماري خود جامعه افغان و زن افغان را تغيير بدهند.
5 ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسي و قانون هاي ساخت بشر همه مردود و کفري ميباشد.
جناب افتخار عزيزم!
من اين مسايل را به خاطري به شما محول ميکنم که يقين دارم تنها شما قادر به حل درست قرآني و علمي و انساني آنها در ميان دوستان و آشنايانم استيد؛ اينکه شما در مقاله اخير تان اعلام فرموده ايد که اين مسايل را حالا هزاران دانشمند و متفکر افغانستان و پاکستان و بيرون از آنها به نيکويي از روي تجارب سي چهل ساله کشور و منطقه دانسته و دريافته اند؛ به بزرگواري و وسعت اطلاعات شما مربوط است.
هان . يک عرض را ناگفته نگذارم اگر سخن گفتن درين موارد را فعلاً در ملاي عام لازم نمي بينيد؛ لطف کرده فقط براي خود من توضيحات مختصري لطف نمائيد. من شديداً زير فشار روحي استم و کابوس هاي ترسناک مي بينم ؛ کابوس هاي تکرار چند و چندين باره تاريخ.
ناداني چيز بسيار بد و خطرناک است؛ ما نتيجه هاي ناداني توده مردم در مورد ساده ترين احکام و اصول دين را از همه ملت هاي روي زمين در طول تاريخ، بيشتر ديده ايم و ديده راهي استيم.
من و امثال من؛ هنوز بسيار که زور بزنيم؛ به تاريکي و سياهي و ناداني؛ لعنت مي فرستيم ولي يقين دارم که شما به جاي لعنت فرستادن؛ به توفيق آفريدگاري ميتوانيد شمع بيافروزيد.
به همکاري که چند صباح کوتاه با شما داشتم پيوسته مباهات ميکنم و آرزومندم از تقصيرات و بيعقلي هاي من در آن هنگام بگذريد.
با عرض حرمت و آرزوي عمر دراز پر از کشف و روشنگري تان.
کابل ـ 4 جوزاي 1392
امضا ...."( محفوظ )
با عرض سپاس فراوان براي اين دوست فرهنگي والامقامم؛ عرض ميدارم که قرار يافته ها و تحقيقات من؛ در عقايد و معارف اسلامي؛ قرآن؛ کلام الله متعال است براي بنده و آفريده خاصش.
از آنجا که هيچ بنده و آفريده اي بيرون از زمان و مکان نبوده است و نميتوانسته است؛ باشد؛ پس قرآن؛ کلام و خطاب الله متعال براي بنده و آفريده اي در زمان و مکان معيني است؛ يعني قرآن و هيچ کتاب مقدسي «الله محور» و «خدامحور» نيست؛ يا تماميت الله و تمامي علم غيب آفريدگاري در قرآن وجود ندارد و از اين علم بيکران و لايتناهي به حکم نص قرآن «جز قليلي» در آن نيامده.
لهذا قرآن؛ بنده محوراست و مشخصاً؛ عرب محور ميباشد؛ عربي که در 1400 و اندي سال پيش؛ در حالت « رحلة الشتا و الصيف» در صحرا هاي شبه جزيره عربستان؛ روزگار ميگذرانيد و از مدنيت به مفهوم معاصر کلمه؛ بويي نمي برد يعني به لحاظ تاريخي به دوران هاي توحش و بربريت و منجمله به نظام برده گي و برده داري متعلق بود.
سير تاريخ اديان به طور عموم و اديان ابراهيمي به طور اخص؛ اين را نشان ميدهد که الله متعال تنها تا اواخر دوران بربريت تاريخ بشر؛ خويشتن را مکلف ديده است تا بنده خاصش ـ اولاده آدمي ـ را؛ توسط کتب الهي و پيامبران (طبق روايات توسط 124000 پيامبر) ارشاد و هدايت فرمايد و به همين دليل؛ دين مقدس اسلام آخرين دين الهي و کتاب مقدس قرآن؛ آخرين کتاب الهي قرار گرفته است؛ چرا که پس از آن؛ کارايي عقل بشري ـ اين کتاب و نعمت و کرم اصلي و اساسي الهي براي بشرـ به چنان حد تکاملي شروع به صعود نموده است که ديگر؛ آدميزاد رشيد و بالغ گرديده و توانايي يافته است تا از نعمت علياي برتر آفريدگار يعني "انتخاب و اراده" استفاده و استفاضه نمايد.
چنانکه مبرهن است داعي و پيامبر آخرين دين الهي يعني حضرت محمد مصطفي؛ شايد هم عمداً توسط ذات الهي از ميان اُمي ها يا بيسوادان برگزيده شد تا حد فاصلي باشد ميان برهه هاي بيسوادي و با سوادي بشر.
بدين ملحوظ ؛ الزامي پيش آمد که پيامبر خاتم براي ثبت و حفظ و استمرار وحي هاي که بر ايشان انزال مي يافت؛ کساني باسواد و داراي قدرت خط و کتابت را توظيف فرمايند تا عندالموقع حاضر الصحنه بوده و آيات الهي را که نازل ميشد و ايشان به يمن اوتعالي به زبان مبارک جاري ميفرمودند؛ بنويسند و کتابت نمايند و به دوام؛ قاريان و حافظاني را مؤظف مينمودند تا آيات بينات را ضبط حافظه نموده مرتباً تکرار و تلاوت نمايند تا مبادا نسياني پيش آيد و موردي فراموش يا مغشوش گردد.
با نظر داشت مدعيات اهل حديث؛ که فقط منحصر به اهل سنت (تسنن) هم نيستند؛ هرگاه؛ خود پيامبر اسلام چيز هايي از خود ميداشتند که مثلاً به مصداق "حديث" اهميت و اوليت ريشه اي و بنيادي ميداشت؛ و بدون آنها اسلام؛ ناقص و نارسا و زشت ميبود؛ ساده ترين مورد ميتوانست اين باشد که حضرت پيامبر اکرم؛ همانند «کاتبان وحي»؛ کاتبان «حديث» نيز بگمارند و "حافظان حديث" هم داشته باشند!
چنين چيزي در سراپاي تاريخ روايي و ابداعي و اختراعي اسلام وجود نداشته است و وجود ندارد. از آنجا که نکاح صغيره حضرت بي بي عايشه توسط پيامبر اسلام در قرآن نيست؛ و به احاديث و روايات مربوط ميباشد که مغشوش و غير قابل اعتماد است؛ تاکيد و تحکم بر آن؛ نهايت تعصب و تحجر خواهد بود و قبل از همه به زيان حيثيت پيامبر اسلام و مدارج اخلاقي و معنوي و روحاني آنحضرت محاسبه ميگردد.
در تازه گي ها خيلي از محققان منجمله هموطن و بردار مان خواجه بشير احمد انصاري بر بناي قراين و دلايل عقلي و نقلي... ؛ دريافته اند که صغير 6 ساله بودن بي بي عايشه در موقع نکاح با حضرت رسول؛ دروغ و افترا جعلکاران ابوصفياني و بني اميه است. بي بي عايشه درين هنگام که همراه با بي بي سوده عقد شده اند؛ بيش و کم 16 سال داشته اند. سرفرصت به تفصيل در مورد عرايض خواهيم داشت.
اما به خاطر آنکه به درستي و طبق ميتود هاي آزمون شده شناخت و معرفت؛ قرآن را بشناسيم اشد نياز است که زمان و مکاني که قرآن در آن نازل شده و اوضاع و احوال مخاطبان قرآن و استعداد ها و ميلان ها و ظرفيت هاي متصديان امور اوليه آن؛ روشن گردد.
متعصبان و متحجران چنين مي پندارند و وانمود ميکنند و متاسفانه بر همين اساس عمل و عکس العمل دارند که قرآن؛ ازلي و ابدي و خارج از زمان و مکان و بيرون از چون وچراي مرحله تکاملي و معيشتي و فرهنگي و روحي ـ رواني مخاطبان ميباشد. ايشان بريده هايي از قرآن را انتخاب و دستچين نموده براي اغراض پليد خويش حتي معاني همان بريده هارا نيز وارونه ميکنند. اين چنين؛ ملاحظه ميفرمائيد که باب بحث و فحص بزرگ و دشوار و هزينه طلب را گشوده ايد. من البته در حد توان بنده گي از آن ابايي ندارم ولي آرزويم اين است که هموطنان در بهره گيري از اين تلاش ها غفلت و کاهلي و غافلي نفرمايند.
بدين سلسله؛ اينک لطف بفرمائيد گزيده هاي از کتاب بزرگ « تاريخ تمدن اسلام » را مرور نمائيد:
****
جرجي زيدان متولد اکتبر 1861در يک خاندان مسيحي عرب واقع بيروت بوده و تا 1914 حيات پر بار و پر ثمري را گذشتانده تحصيلات و مطالعات عالي و تأاليفات تحقيقي و خردمندانه زيادي دارد . اما کتاب « تاريخ تمدن اسلام » او در حکم يک شاهکار بي رقيب است .
جرجي زيدان نه تنها به علت تسلط بر زبانهاي کهن و نوين سامي منجمله عربي و زبانهاي بين المللي چون انگليسي و نه تنها به دليل بزرگ شدن در محيط مسلمانان ؛ و تحقيقات حيرت آور و خستگي ناپذير صلاحيت بي بديلي در تدوين اين اثر بزرگ از خود متبارز ساخته است بلکه اصول خيلي ها مدرن تاريخ نگاري را در آن مد نظر داشته و مراعات کرده است .
اصل کتاب در زبان عربي تأليف گرديده و ما ترجمهء فارسي آنرا از علي جواهري کلام در دست داريم . با طرز ترجمه ايکه به نظر مي خورد ؛ احتمال دارد که مفاهيمي از اين نويسندهء بزرگ قدري هم دگرگون شده باشد ؛ چونکه ترجمه با به اصطلاح « نگارش » توأم گرديده و « ملا خورک » و « اسلاميزه » و « شيعه پسند » شده است .
معهذا با شناختي که از شخصيت و تعهد و وفاداريي جرجي زيدان به حقيقت ؛ در دست مي باشد ؛ مطالب گزيدهء زيرين 99 فيصد مطمين تلقي ميگردد .
وئ در ادامهء مقدمهء (( عرب و تمدن )) در آغاز کتاب « تاريخ تمدن اسلام » مي نويسد:
جاهليت و حجاز:
مردمان شمال و جنوب شبه جزيرهء عربستان چنانکه گفته شد از خود تمدني داشته اند ولي مردم حجاز که در وسط عربستان مي زيستند به حال بدوي باقي ماندند زيرا سرزمين آنان خشک و بد آب و هوا بود و به واسطهء سختي و بدي راه با مردمان متمدن آنزمان مربوط نبودند . به قسمي که جهانگشايان بزرگ دنيا مانند رامسيس دوم در قرن 14 پيش از ميلاد و اسکندر مقدوني در قرن چهارم پيش از ميلاد و ايليوس گالوس در زمان اگوست امپراتور روم ( قرن اول ميلادي ) از تسخير حجاز عاجز ماندند .
همينطور پادشاهان ايران مؤفق نشدند بر حجاز دست يابند . از آنرو مردم حجاز با خاطر آسوده به زندگاني بدوي بي آلايش خود ادامه دادند و اين خود طبيعي است که تا انسان خود را در خطر نبيند به فکر چاره نمي افتد و از طرف ديگر انسان طبعاً خود خواه و طالب نام و جاه و مقام مي باشد و ناچار به مبارزه مي پردازد .
عرب هاي حجاز که با مردم ديگر مربوط نبودند ؛ بجان يکديگر افتادند و کاري جز قتل و غارت داخلي نداشتند ؛ در عين حال مردانگي ، گذشت و سخاوت از صفات برجستهء اين مردم جنگجو بود ؛ و همين صفات برجسته آيندهء درخشاني براي آنان در پيش داشت .
عرب هاي حجاز سالهاي بسياري که شمارش آنرا خدا ميداند ؛ به همين حال بدويت زنده گي ميکردند و چيزي از فرهنگ و تمدن نميدانستند . تا اينکه يهوديان از زمان موسي و بعد از آن به واسطهء تعديات رومي ها و پس از خرابي اورشليم به حجاز مهاجرت کردند و شايد نبطي ها هم در اين آمد و شد با يهوديان بودند و در شهر هاي مکه و مدينه و طايف اقامت کردند .
بخصوص يهوديان بيشتر به مدينه آمدند زيرا همکيشان آنان يعني طوايف اوس و خزرج در مدينه بودند .
آمدن يهود در حجاز ؛ بر وضع اجتماعي اعراب آن منطقه تأثير بسيار داشت ؛ مراسم حج ، قرباني ، نکاح، طلاق، برگزاري رسومات عيد، انتخاب کاهن و امثال آن مطالبي بود که حجازيان از يهوديان آموختند.
همين قسم داستان هاي تورات و تلمود از يهود به اعراب حجاز منتقل شد و همينکه سد مارب خراب گشت مردم يمن به حجاز آمدند و تدريجاً اعراب به دو قسمت باديه نشين و شهر نشين تقسيم گشتند. شهر نشينان حجاز همان مردم مکه و مدينه و طايف مي باشند .
مکه مهمترين شهر هاي حجاز بود زيرا از دور ترين نقاط عربستان براي زيارت کعبه به مکه مي آمدند. مکه در عين حال که زيارتگاه بود مرکز بازرگاني هم شد و طبعاً قبايل نيرومند عرب براي تسلط بر شهر مکه به تکاپو افتادند .
در ابتدا فرزندان اسماعيل يعني خود حجازي ها پرده دار کعبه و فرماندار مکه بودند . اما به زودي طايفهء خزاعه از يمن به مکه آمدند و در قرن دوم ميلادي فرمانراوايي مکه را از فرزندان اسماعيل گرفتند ولي ناموس طبيعت کار آن ها را ساخت و در مدت کوتاهي در برابر زورمنديي طايفهء عدنان ( حجازي ) از پا در آمدند ؛ قبيلهء کنانه و قبيلهء قريش از شاخه هاي عدنان پديد آمد و فرمانروايي مکه به دست قريش باقي ماند .
در قرن پنجم ميلادي سر خاندان قصي بن کلاب بن مره بود که به واسطهء هوش و عقل و فکر صايب خويش شهرت بسياري داشت. در آنزمان فرمانداري مکه با طايفهء خزاعه بود. قصي بن کلاب دختر فرماندار مکه را گرفت تا مگر پس از مرگ پدر زن خود فرماندار مکه گردد. از اين ازدواج پسري به دنيا آمد که بازرگان ثروتمند مشهوري شد .
درين اثنا پرده دار و فرماندار کعبه در گذشت و پيش از مرگ ؛ دختر خود ( زن قصي ) را جانشين خود ساخت ؛ ولي آن زن از قبول چنان منصب مهمي عذر خواسته اظهار داشت که توانايي گشودن و بستن در کعبه را ندارد .
فرماندار مکه سپس آن مقام را به پسر ناتوان خود موسوم به « محترش » واگذاشت . اما محترش به قدري نادان و ناتوان بود که مقام خود را در مقابل دريافت يک خيک شراب به قصي بن کلاب شوهر خواهر خود واگذارد .
اين پيشامد بر طايفهء خزاعه گران آمد و با طايفهء قريش به جنگ و ستيز برخاستند؛ سرانجام کار به حکميت واگذار شد وچون حکم آنها مردي از قريش بود لذا حق را به قصي بن کلاب داد و قصي بن کلاب و فرزندانش تا ظهور اسلام پرده دار کعبه و فرماندار مکه گشتند .
قصي بن کلاب اقوام خود را از اطراف به مکه آورد و زمين هاي بسياري به آنان واگذارد تا در اطراف کعبه براي خود جا و منزل بسازند .
جانشين قصي پسرش عبد مناف شد . عبد مناف چندين پسر داشت و از آن جمله هاشم و عبد شمس بودند . عبد مناف در موقع مرگ؛ هاشم را جانشين خود قرار داد؛ اميه پسر عبد شمس بر عموي خود هاشم حسد ورزيد و مطابق معمول آنزمان شرط بندي کرده براي محاکمه و اثبات حقانيت خود نزد کاهن خزاعي مقيم « عفاء » رفتند و جريان را گفتند؛ کاهن به حقانيت هاشم حکم داد و چون اميه شرط کرده بود که در صورت محکوميت پنجاه شتر به عموي خود بدهد و بيست سال تمام از حجاز هجرت کند ناچار به شرط خود عمل کرده شتر ها را داد و از حجاز به شام رفت و اين نخستين دشمني و اختلافي بود که ميان خاندان بني هاشم و بني اميه اتفاق افتاد و مدتي بعد از ظهور اسلام نيز ادامه داشت .
پس از مرگ هاشم ؛ پسرش عبدالمطلب ـ جد پيغمبر اسلام ـ جانشين پدر گشت . در آن زمان طايفهء قريش نسبت به ساير طوايف حجاز؛ مزيت هاي زيادي داشتند همانطور که لاوي ها در ميان يهود و کشيش ها در ميان مسيحيان داراي امتيازاتي بودند.
طايفهء قريش باج و خراج نمي پرداختند و بر مردم ديگر حکومت ميکردند ؛ کسي بر آنان حکومت نداشت؛ از هر طايفه ايکه مي خواستند بدون قيد و شرط دختر مي گرفتند و به هر طايفه که دختر ميدادند شرط مي کردند که به دين قريش در بيايد. مراسم حج را طايفهء قريش مقرر داشته و مردم حجاز را به پيروي از آن مراسم مجبور ساختند.
حکومت عرب در دوران جاهليت:
حکومت سرزمين حجاز مانند ساير نقاط باديه نشين بود يعني وظايفي را که در ممالک متمدن ده ها مردم انجام ميدادند در ميان مردم باديه نشين يک نفر به عهده داشت که او را امير ميگويند .
بنابر اين امير ؛ هم پادشاه ، هم فرماندهء قوا ، هم قاضي و هم رئيس دارايي بود . و طبعاً بدون هيچگونه دسته بندي و زمينه چيني عاقلترين و هوشيار ترين افراد قبيله امير ميشد و هرگاه افراد عاقل هوشمند متعدد بودند مسن ترين آنان انتخاب مي گشت و هرگاه چند قبيله براي جنگ با قبايل ديگر همدست ميشدند ؛ از روي قرعه فرمانده کُل را از ميان رؤساي قبايل انتخاب مي کردند ؛ خواه جوان و خواه پير ، همان کس که قرعه به نام او در آمده بود ؛ فرمانده ميشد .
اين وضع حکومت باديه نشينان حجاز بود که ذکر شد ؛ اما حجازي هاي شهر نشين يعني مردم مکه تابع اوامر پرده دار کعبه بودند کسانيکه پرده دار کعبه ميشدند طبعاً حکومت مکه نيز به دست آنها مي افتاد .
کعبه ـ قريش ـ بازرگاني :
همانطور که گفته شد طايفهء قريش شهر نشين و بازرگان بودند. بازرگاني آنها در موقع آمد و رفت زوار کعبه انجام مي يافت و از آنرو براي پيشرفت بازرگاني خويش راه ها را براي توسعهء بازرگاني خويش از هر نظر هموار مي ساختند تا زوار بيشتري به کعبه بيايند و سود زياد تري عايد آنان گردد.
چيز ديگري که موجب آمدن ساير قبيله ها به مکه مي شد آن بود که هر قبيله اي در کعبه بُتي داشتند . شمارهء اين بت ها از سيصد بيش بود؛ بعضي از اين بت ها شکل انسان بعضي شکل حيوان و پاره اي شکل گياه داشتند .
علاوه بر مکه در نزديکي شهر طايف بازار ديگري بود که به نام بازار عکاظ شهرت داشت. قبايل حجاز در ماه هاي حرام ( ماه هايي که در آنها جنگ نمي شد ) به آنجا مي آمدند و در نخلستان هاي عکاظ چادر مي زدند و مشغول داد و ستد مي گشتند .
طايفهء قريش براي اينکه مردم بيشتري را به بازار عکاظ بياورند آنجا را نمايشگاه شعر و ادب و خطابه سرايي قرار دادند و در نتيجه هرسال عدهء زيادي از گويندگان و خطيبان عرب براي اظهار فضل و شهرت به عکاظ مي آمدند و اگر کسي اسيري داشت در بازار عکاظ اسير خود را مي فروخت و هرکس داد خواهي پيدا ميکرد براي داد رسي به عکاظ مي آمد .
پيش از اينکه بازار افتتاح شود شخصي را براي سر پرستي و ادارهء آن انتخاب مي کردند که غالباً از مردم بني تميم بود . همينکه نمايشگاه عکاظ پايان مي يافت شرکت کنندگان از آنجا به عرفه مي آمدند و از عرفه به مکه کوچ کرده مراسم حج را انجام ميدادند و به قبايل خود باز مي گشتند.
طايفهء قريش علاوه بر شرکت در بازار عکاظ سالي دو مرتبه يعني زمستان ها به يمن و تابستان ها به بصري (شام ) ميرفتند و از آنرو شهر مکه رابط تجارتي شام و يمن مي شد و با آنکه در آن روز ها راه هاي تجارتي پر خطر بود؛ کسي به بازرگانان قريش تعرض نميکرد؛ زيرا قريش فرماندار مکه و پرده دار کعبه و بناءً از هر تعرضي محفوظ بودند.
بازرگانان قريش تا ايران و حبشه هم مي رفتند و از ايران موم و شکر و چيز هاي ديگر و از شام خوار و بار و پارچه حمل ميکردند .
کعبه سرچشمه و ممر معاش مردم مکه بود و در غير آن زنده گي در آن سر زمين خشک امکان نداشت.
طايفهء قريش به واسطه مسافرت هاي دور و نزديک و آميزش با مردم شام و عراق از ساير اعراب آگاهتر و آزموده تر بودند و چون کعبه يگانه سرچشمهء در آمد آنان بود براي ادارهء امور کعبه نهايت اهتمام را به خرچ مي دادند و تسهيلاتي جهت آمد و شد زوار مقرر مي داشتند. مثلاً براي آب دادن و خوراک دادن به مسافران جا هاي معيني درست کرده و مؤسساتي تشکيل داده بودند که شمارهء آن مؤسسات تا پيدايش اسلام قريب به 20 مؤسسه مي رسيد و رياست هريک از مؤسسات با رئيس يکي از تيره هاي قريش بود. و مهمترين تيره هاي قريش عبارت بودند از:
هاشميان ، امويان ، نوفل ، عبدالدار ، اسد ، تيم ، مخزوم ، عدي ، جمح ، سهم وغيره و اينک نام آن مؤسسات و تيره هايي که بر آنها سر پرستي داشتند :
1 ـ درباني و پرده داري کعبه ـ
وظيفهء دربان و پرده دار آن بوده که در کعبه را مي گشوده و مي بسته است . عرب ها اين رسم را از يهود آموختند ؛ چه که آنان براي گشودن و بستن هيکل ( معبد بزرگ يهود ) پرده دار و دربان مخصوص داشتند.
2 ـ آب دادن به حجاج ـ
چون آب در مکه کم بود؛ لذا سر پرست آب يا به اصطلاح امروز مير آب هاي شهر مکه حوض هاي بزرگي از پوست و چرم ساخته و در حياط مکه مي گذاردند و با مشک از چاه هاي دور و نزديک آب گوارا حمل کرده در آن حوض ها مي ريختند و همين که چاه زمزم را کندند ازآنجا آب مي آوردند و در هر صورت اين کار در دست بني هاشم بود.
3 ـ رفاده يا مهمانداري ـ
به اين قسم که طايفهء قريش در مواقع معين مبالغي پول از ميان خود جمع ميکردند و براي اطعام فقرا به متصديان مهمانخانه ( رفاده ) ميدادند . بايد دانست که اين رسم مهمانداري از ابتکارات قصي بن کلاب بوده و ابتدا توسط بني نوفل و بعد ها توسط بني هاشم اداره مي شده است.
4 ـ پرچم داري ـ
وتفصيل آن چنان است که طايفه قريش پرچمي به نام عقاب داشتند و در موقع جنگ آنرا بيرون آورده به دست يکي از سران سپاه يا به خود پرچمدار تحويل ميدادند. اساساً پر چمداري با امويان بوده است.
5 ـ ندوه و يا خانهء شوري ـ
قصي بن کلاب در نزديکي کعبه خانه اي به نام دارالندوه بنا کرد و بزرگان قريش در مواقع مهم براي مشورت بدانجا مي رفتند و کسي که کمتر از چهل سال داشت نمي توانست در آن خانه راه يابد . مراسم زناشويي ، آماده ساختن پرچم جنگ در آن خانه انجام ميگرفت . همين قسم تشريفات براي تملک جاريه هاي ( کنيزان ) قريش در خانهء شوري وقوع مي يافت و براي دختران قريش که بحد بلوغ مي رسيدند در محل مزبور مراسمي اجرا مي شد. و ادارهء اين مؤسسه با تيرهء عبدالدار بوده است .
6 ـ سرداري يا ( قياده ) ـ
اين منصب عبارت از سرپرستي و سرداري کاروان هاي بازرگاني و يا نفرات جنگي بوده که به عهدهء بني اميه واگذار ميشد و در اوايل اسلام ابوسفيان پدر معاويه آنرا اداره ميکرد.
7 ـ مؤسسهء مشورتي ـ
اين مؤسسه در دست تيرهء بني اسد بوده و کار هاي مهم قريش با صوابديد و مشورت سران بني اسد انجام ميگرفت .
8 ـ مؤسسهء پرداخت ديه و غرامت ـ
اين مؤسسه به دست تيرهء تيم اداره ميگشت و وظيفهء آن ترتيب پرداخت ديه ( خونبها ) ها و غرامت ها بود و اگر رئيس اين مؤسسه پيشنهادي درآن باب به قريش ميداد آنرا مي پذيرفتند .
9 ـ قبه يا اسلحه خانه ـ
عبارت از چادري بود که هنگام جنگ برپا مي گشت و مهمات و لوازم جنگي را در آن جمع ميکردند .
10 ـ اعنه ـ
يا اداره کردن ستوران قريش هنگام جنگ.
11 ـ سفارت ـ
مقصود از آن روانه کردن نماينده هايي براي انجام مذاکرات صلح و جنگ و يا اظهار مفاخر قريش در برابر اقوام ديگر بوده است . و آخرين سفير قريش عمر بود ( قبل از آنکه مسلمان شود )
12 ـ ايسار ـ
يا مؤسسهء قمار و فالگيري که آنرا ازلام نيز ميگفتند و به وسيلهء آن فال ميگرفتند و يا چيز هايي را ميان خود قسمت ميکردند که تقريباً شبيه به لاتري و قرعهء امروز و ادارهء آن با تيرهء بني جمح بوده است .
( پدر حضرت محمد دهمين پسر عبدالمطلب بود و طبق نذري که وئ به گردن گرفته بود بايد اين پسر به پاي هبل بُت بزرگ قريش قرباني مي گرديد ولي توسط همين روش « ازلام » در بدل صد شتر معاوضه اش کردند و آن صد شتر آناً سر بريده شد. مي گويند به همين ميمنت هم ؛ بر اين پسر « عبدالله ـ نام گذاردند که قبل از اسلام « بندهء الهه يا غلام بُت » معنا داشت.)
13 ـ داد رسي ـ
يا محکمه که به اختلافات و کشمکش ها رسيده گي ميکرد.
14 ـ مؤسسه اموال مصادره شده ـ
يعني جمع آوري و اداره کردن پول ها و زر و زيور هاي بُت هاي کعبه که به دست تيرهء بني سهم اداره ميشد.
15 ـ نگهباني مسجد الحرام ـ
( عماره ) يا مراقبت از اينکه کسي در آن محل مقدس ياوه سرايي و بدگويي نکند و فرياد نزند.
به طوريکه ملاحظه ميشود قسمتي از مؤسسات اسم بي مسمي بوده و از هيچ نظر اهميت نداشته اما بزرگان قريش از دو نظر آنرا ايجاد کرده بودند:
اول براي اينکه تيره هاي قريش را به يک عنوان و سمتي راضي سازند.
دوم اينکه مقام کعبه را عالي جلوه دهند و از آن راه براي خود استفاده برند.
***
جرجي زيدان مؤلف کتاب بزرگ تاريخ تمدن اسلام ( يک جلدي مکمل ) از صفحه 459 تا 462 تحت عنوان عمومي علم اسلامي و عنوان فرعي 1ـ علوم شرعي اسلامي مي نويسد:
قرآن و طرز جمع آوري و تدوين آن ـ
عجبي نيست که مسلمانان به جمع آوري و تدوين قرآن همت گماشتند (عجب اين است که چرا اين همت گماشتن 20 سال پس از رحلت حضرت محمد به تأخير افتاد؟! ) چون دين و دنياي آنان با قرآن بوده است و نخستين وسيلهء حفظ قرآن؛ جمع آوري و تدوين آن بود.
چنانکه مي دانيم قرآن يکبار ظاهر نشد بلکه در مدت 20 سال از آغاز دعوت اسلام تا رحلت حضرت رسول بر طبق مقتضيات آيه به آيه و سوره به سوره در مکه و مدينه ظاهر شد. و هر آيه و سورهء آنرا صحابه وکاتبان روي تکه هاي پوست يا استخوان هاي پهن مانند کتف و دنده ها يا روي ليف خرما يا روي سنگ هاي پهن سفيد مي نوشتند .
پيغمبر در سال 11 هجري رحلت نمود و قرآن يا به ترتيبي که گفتيم نوشته شده بود و يا اينکه عده اي از مسلمانان به نام قراء آنرا در سينه حفظ داشتند.
کسانيکه بيش از ديگران در تدوين قرآن کوشش نمودند اول از همه علي بن ابي طالب ، سعد بن عبيد بن نعمان ، ابودردا ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت ، ابي ابن کعب و ديگران بودند .
اما پس از رحلت پيغمبر موضوع ارتداد پيش آمد ( بيشترين اعراب از اسلام برگشتند ) و ابوبکر با مرتدان جنگ کرد و عده زيادي از مسلمانان در جنگ با مرتدان کشته شدند به قسمي که تنها در غزوه يمامه 1200 مسلمان و از آن جمله 700 تن حافظ قرآن کشته شدند.
همينکه اينگونه اخبار به مدينه آمد مردم سخت دلتنگ شدند بخصوص عمر بن خطاب مرد بزرگ اسلام و مسلمين بسيار نگران گشت و از ابوبکر خواست که به جمع آوري و تدوين قرآن فرمان دهد تا مبادا به واسطهء مرگ صحابه چيزي از قرآن کم و کسر گردد.
ولي ابوبکر در اجراي اين پيشنهاد تأمل نموده گفت: کاري را که پيغمبر خدا نکرده چگونه انجام دهم بخصوص که حضرت رسول درين باب چيزي نفرمودند.
اما عمر به قدري اصرار ورزيد که بالاخره ابو بکر تسليم شد و به جمع آوري قرآن دستور داد .
زيد بن ثابت را که از کاتبان وحئ بود احضار و با نظر او سوره ها و آيات را که در نزد صحابه متفرق بود جمع آوري کرد ؛ بعضي از سوره ها دو نسخه سه نسخه نزد اشخاص مربوط به دست مي آمد ولي از سوره توبه فقط يک نسخه نزد ابي خزيمهء انصاري موجود بود.
به هر حال به دستور ابو بکر نسخه هاي موجوده جمع آوري شد و با محفوظات ديگران توسط زيد بن ثابت دقيقاً تطبيق شده به ابوبکر تسليم کشت و اين قرآن مدون منظم نزد ابوبکر ماند تا اينکه وئ در سال 13 هجري ( پس از دوسال و چهار ماه خلافت ) درگذشت و قرآن مزبور از وئ به جانشينش عمر ( همان مرد بزرگ اسلام و مسلمين ) منتقل شد و پس از قتل عمر ( که 10 سال و 6 ماه بر اريکه خلافت تکيه زده بود ) آن مصحف به دست حفصه دختر عمر از همسران پيغمبر افتاد .
درسال 23 هجري عثمان به خلافت (12ساله ) رسيد و در زمان او ممالک اسلامي توسعه يافته مسلمانان در مصر و شام و عراق و ايران و افريقيه ( ممالک شمال افريقا ) متفرق شده بودند و بعضي از آنها نسخه هايي از قرآن به همراه داشتند که به ميل خود آنرا تنطيم کرده بودند و از آنرو اهل هر شهر و کشوري به نسخهء مخصوص خود اعتماد نمودند .
مثلاً اهل دمشق و حمص نسخه مکتوب مقداد ابن اسود را مي خواندند و نسخهء ابن مسعود نزد اهل کوفه رواج داشت و اهل بصره نسخهء ابوموسي اشعري را معتبر دانسته آنرا لباب القلوب ( مغز دل ها ) مي خواندند . و با آنکه قراء در ضبط و حفظ قرآن نهايت درجه کوشش داشتند ؛ معذالک در قرائت پاره اي از سوره ها اختلاف پيدا مي شد .
درين اثنا غزوه ارمنستان و آذربايجان پيش آمد و حذيفهء يماني با ديگران به آن صفحات رفت و همينکه از جنگ برگشت شرحي از اختلافات قراء در ممالک اسلامي براي عثمان نقل کرده گفت:
« مسلمانان را در ياب و از اين اختلاف رهايي ده و پيش از اينکه مانند يهود و نصارا در بارهء کتاب خود اختلاف پيدا کنند چاره اي بيانديش ».
چه در آن ايام معمول بود که هريک از قراء نسخهء خودرا معتبر و بهتر ميدانستند و البته اين کار عواقب بدي داشت . لذا عثمان متوجه اهميت مطلب شده کسي نزد حفصه فرستاد که آن نسخه معهود (؟) را نزد من بفرست تا از روي آن استنساخ کنم و دو باره پس بدهم .
حفصه نسخه معهود را نزد عثمان فرستاد . وي زيد بن ثابت و عبدالله بن زبير و سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن عارض بن هشام را دعوت کرد و به آنان گفت که نسخه هاي موجود را با نسخه حفصه و محفوظات خود و قراء تطبيق کنند و پس از تطبيق و مطالعه ازآن نسخه کاملي تهيه نمايند و در هر جا که با نسخه زيد بن ثابت اختلافي ديدند لغت قريش را انتخاب نمايند چه که قرآن به زبان قريش نازل شد .
آنان در سال 30 هجري ( درست بيست سال پس از وفات پيامبر!؟) اين مهم را انجام داده و چهار قرآن نوشتند که به چهار شهر مهم اسلامي يعني مکه و بصره و کوفه و شام ارسال شد و دو نسخه هم بعداً تهيه شد ؛ يکي را براي اهل مدينه نگهداشتند و يک نسخه را خود عثمان برداشت و اين همان است که آنرا ( امام ) مي نامند و سپس عثمان ساير قرآن ها و صحف را جمع آوري کرد و فرمان داد آنرا بسوزانند .
از آن به بعد نسخهء عثمان ؛ نسخه ايکه با امر و دستور عثمان جمع آوري شده بود مورد اعتماد تمام مسلمانان قرار گرفت و در مدت کوتاهي نسخه هاي زيادي از آن استنساخ کردند .
مسعودي مؤرخ مشهور در ضمن شرح جنگ صفين ميگويد که چون سپاهيان حضرت علي بر معاويه غلبه يافتند لشکريان معاويه براي جلوگيري از شکست معاويه به دستور عمرو عاص قريب پنج صد قرآن را سر نيزه کرده گفتند کتا ب خدا ميان ما و شما حکم باشد.
مقصود از ذکر جملات فوق آنکه از موقع تنظيم نسخه مربوط تا اين واقعه بيش از 7 سال طول نکشيده بود ولي به قدري استنساخ نسخه هاي قرآن به سرعت پيشرفت کرده بود که در چنان مدت کوتاهي در ميان سپاهيان معاويه پنج صد نسخه قرآن يافت ميشد.
و به همين نسبت در ميان ساير مسلمانان نسخه هاي متعدد قرآن موجود بود.
گرچه از طرف عثمان و ساير صحابه کوشش بسياري ميشد که تمام قرآن هاي موجود منحصراً مطابق نسخهء تنظيمي عثمان باشد معذالک نسخه هاي ديگري نيز پيدا مي شد که با آن نسخه تطبيق نمي کرد و مشهور ترين آن نسخه ها ؛ نسخه حضرت علي ابن ابي طالب مي باشد.
به عقيدهء شيعان ؛ حضرت علي نخستين کسي است که پس از رحلت پيغمبر به جمع آوري سوره هاي قرآن پرداخت و آن نسخه در خاندان او باقي بود و به حضرت جعفر صادق و اهل بيت منتقل گشت .
ابن نديم در کتاب فهرست ميگويد که قرآني به خط حضرت امير نزد ابي يعلي حمزه حسيني ديدم که در خانواده امام حسن دست به دست ميگشت.
ديگر از قرآن هايي که با قرآن عثمان در ترتيب سوره اختلاف داشته نسخهء ابي بن کعب و عبدالله بن مسعود مي باشد .
در هر حال خلفا و امرا ( روي مصلحت نظام ! ) اصراري داشتند که به منظور اتحاد کلمه و جلوگيري از تفرقه فقط نسخهء عثمان مورد استناد باشد و ساير نسخه ها از ميان برود و براي انجام و اجراي نقشهء خود غالب امراي اسلام نسخه هايي از روي نسخهء عثمان مي نوشتند و در مسجد ها ميگذاردند تا مسلمانان بدان مراجعه کرده نسخه هاي خود را تصحيح نمايند و چه بسا به فرمان اميري ده ها و صد ها مصحف مي نوشتند و در شهر ها و ممالک اسلامي پخش ميکردند و اين عمل را يکنوع وسيله بسط نفوذ و قدرت ميدانستند .
مثلاً حجاج والي کوفه نخستين اميري بود که نسخه هايي از قرآن عثمان را تهيه کرده و به شهر ها و ممالک اسلامي فرستاد و از آنجمله نسخه هايي به مصر ارسال داشت . عبدالعزيز بن مروان والي مصر اين اقدام حجاج را مخالف خودمختاري خود دانسته خشمناک گشت و چنين گفت :« کار حجاج به جاي رسيده که در قلمروِ من قرآن ميفرستد ؟! » ...
بدينگونه که مي بينيم حد اقل دهليز «لوح المحفوظ» چنين کج و پيچ هايي داشته است ؟!
اينکه درجه سواد وخط و کتابت درين زمان در چه حد بود ( از خط کوفي که هنوز نقطه گذاري و علامت گذاري نداشت کار مي گرفتند ) و سطح شعور جامعه شناسي و دنيا شناسي و جهانشناسي در اعراب چادر نشين چه معياري داشت و از همه مهمتر نيات و اغراض و غرايز و شهوات شان چه بود ؛ با ساير عوامل پشت پرده تعيين ميکند که قرآن چه بايد مي بود و چه ميتوانست باشد و بالاخره چه چيزي از آن باقي ماند و چقدر در آن کاست و افزود به عمل آمد.
آن 700 حافظ قرآن که تنها در يک جنگ کشته شدند ؛ آيا همه همين چيز ها را در حافظه داشتند يا فرقي داشت ؟
اينکه در قرآن ها و صحف سوختانده شده فقط همين جملات و معاني تکرار شده بود يا آن ها چيز هاي بهتر و بد تري را هم در بر داشتند؟
و اينکه درنسخه هاي نسوخته که حتماً روزي از جايي سر در خواهد آورد ؛ چيز متفاوتي هست يا نه ؛ هنوز معلوم نيست .
ولي يک سؤال بزرگ و بيحد بزرگ اين است که حضرت عمر بن خطاب مرد بزرگ اسلام و مسلمانان که قرآني را با آن اصرار بالاي خليفهء اول ابوبکر آماده کرد و آن خليفه به زودي مُرد . وقتي قرآن تهيه شده به دست مبارک خود اين بزرگ اسلام و مسلمين افتاد حتي طئ 10 سال و نيم خلافت پُر برکت و نيکو نام خود ؛ نسخهء دومي هم از اين قرآن استنساخ نکرد و به مراکز مهم مسلمين نفرستاد؟!
آيا چه قدرت و ابر قدرت و چه نقشه و پلان عظيم و خطير او را از اين کار باز داشت تا آنکه کشته شد و آن نسخهء يگانه به دست حضرت بي بي حفصه رسيد ؟؟؟
بي بي حفصه همان زن حضرت محمد است که پيرامون همخوابه شدن حضرت محمد با ماريه قبطيه کنيز اهدايي مقوقس حاکم مصر؛ محشري را در خاندان نبي بر پا کرد تا بالاخره گويا خود حضرت الله تبارک و تعالي به پشتيباني از پيغمبر خود برخاست و سورهء «التحريم » ( سورهء 66 نسخهء عثمان ) را فرستاده به حفصه و عايشه اخطار داد که اگر خاموش نمي شويد پيغمبر طلاق تان مي دهد و آنگاه الله زنان بهتر از شما به وي مي بخشد .
عايشه نيز با اينکه زن محبوب پيامبر بود ؛ پس از يک سفر جنگي شبي با جواني به نام صفوان در بيابان ماند و فردايش سوار بر پشت آن جوان به اقامتگاه پيغمبر آمد و نزد مردم مدينه در نهايت درجه بدنام و متهم شد . بازهم گويا الله پا در مياني کرد و بيگناهي اش را توسط «آيت هاي 11 ، 12 و 13 سورهء النور» تصديق نمود و اما چون قبل از نزول آيه (؟)؛ علي به محمد (ص) کفته بود که با طلاق دادن عايشه ؛ خود را از اين بدنامي وخيم نجات دهد؛ عايشه روي همين عُقده جنگ جمل را با علي راه انداخت ؛ در حاليکه خودش هم سوار بر شتر نيزه و تير مي انداخت؛ هزاران نفر را از طرفين به کشتن داد .
و اما در مورد حضرت عثمان موضوع از اين قرار است که ايشان از قبيلهء نيرومند اموي بودند. ميگويند مرد ضعيفي بودند ولي به نظر مي آيد که ضعف شان از زيرکي بود . چون در زمان اقتدار خود ؛ معاويه بن ابوسفيان را به ولايت ستراتيژيک شام گماشتند و ساير امويان سياستمدار و کارکشته را نيز در مهره هاي کليدي خلافت جابجا فرمودند که بالاخره منجر به انتقال کامل قدرت به امويان و امپراتوري صد ساله آن ها شد .
مروزي مؤرخ مشهور مي نويسد که :
« در زمان عثمان ياران پيغمبر ملک و مال جمع کردند و روزي که عثمان کشته شد يک ميليون درهم وصد و پنجاه هزار دينار نزد خزانه دارخود ذخيره داشت و در حنين و وادي القري املاکي بهم زده بود که صد هزار دينار مي ارزيد و شتر و گاو و گوسفند زيادي متعلق به وي بود .
همين قسم زبير که پس از مرگ هزار اسپ و هزار کنيز باقي گذارد ؛ بهاي يکي از متر وکات او پنجاه هزار دينار مي شد و عايد طلحه در عراق در روز به هزار دينار ميرسيد و در ناحية سراة بيش از آن دريافت ميکرد .
در اصطبل عبد الرحمن بن عوف هزار اسپ و هزار شتر و ده هزار گوسفند يافت ميشد و چهاريک دارايي او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دينار شد .
زيد بن ثابت ( قرآن سا ز و قرآن آفرين ! ) به قدري طلا و نقره از خود باقي گذارد که پس از مرگش آنرا با تبر خورد کردند ؛ به علاوه صد هزار دينار بهاي املاک و مزرعه هاي او مي شد. زبير در مصر و کوفه و اسکندريه خانه ها بنا کرده بود . طلحه نيز در کوفه خانه اي ساخت و خانهء مدينه اش را با گچ و آجر و چوب گرانبها بالا برد . سعد وقاص در عقيق خانه اي بنا کرد که فضاي وسيعي داشت ؛ سقفش بلند و داراي ايوانها بود . خانهء مقداد در مدينه از بيرون و درون با گچ اندود شده بود . يعلي بن منبه پنجاه هزار دينار نقد و مقداري املاک باقي گذاشت که بهاي آن سيصد هزار درهم ميشد .»
(ص 62 تاريخ تمدن اسلام )
و اما بسيار مهم است که با اين فاکت و حقايق؛ چگونگي سواد و خط و کتابت در باديه عرب را مقداري پيش و قدري پس از ظهور اسلام و تدوين نسخهء عثمانيي قرآن نيز مد نظر گيريم :
خط عربي و تاريخ آن :
در آثار باقيمانده از اعراب حجاز چيزي در دست نيست که برخط و سواد داشتن آنان دلالت کند. درصورتيکه از عرب هاي مقيم شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسيار موجود مي باشد؛ مشهور ترين آن اعراب يمن هستند که با حروف "مسند" مي نويشتند و ديگر نبطي هاي شمال که خط شان نبطي بود و هنوز آثار کتبي آنان در نواحي حوران و بلقا موجود مي باشد . علت بيسواد بودن مردم حجاز آن بوده که آنان با اعراب مصر زنده گاني صحرانشيني داشتند و خواندن و نوشتن از عادات مردم شهري است.
از آنرو تا کمي پيش از اسلام کتابت در ميان مردم حجاز معمول نبوده است .
اما بعضي از مردم حجاز که کمي پيش از اسلام به عراق و شام مي رفتند با اخلاق شهر نشيني آشنا مي گشتند و به استعاره نوشتن را از عراقيان و شاميان فرا مي گرفتند و همين که به حجاز مي آمدند عربي را با حروف نبطي يا سرياني و يا عبراني مي نوشتند و خط سرياني و نبطي پس از فتوحات اسلام نيز ميان اعراب باقي ماند و تدريجاً از خط نبطي خط نسخ ( دارج ) پديد آمد و از سرياني خط کوفي پيدا شد .
خط کوفي در ابتدا به خط حيري مشهور بود و آنرا به شهر حيره از شهر هاي عراق نسبت مي دادند و بعد ها که مسلمانان در نزديکي حيره ؛ شهر کوفه را ساختند شهرت خط حيري به خط کوفي تبديل يافت . و اين مي رساند که سرياني هاي مقيم عراق خط خود را با چند قلم مي نوشتند که از جمله خط مشهور به (سطرنجيلي ) مخصوص کتابت تورات و انجيل بوده است .
عرب ها در قرن اول پيش از اسلام اين خط (سطرنجيلي) را از سرياني اقتباس کردند و يکي از وسايل نهضت آنان همين خط بوده است و بعداً خط کوفي از همان خط پديد آمد و هردو خط از هر جهت بهم شبيه هستند .
مؤرخين در بارهء شهري که خط از آنجا به حجاز آمده اختلاف نظر دارند و به قول مشهور خط سرياني از شهر قديمي انبار به حجاز آمده است به اينقرار که مردي به نام بشر بن ملک کندي برادر اکيدر بن عبدالملک فرمانرواي دومة الجندل آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهبا دختر حرب ابن اميه يعني خواهر ابو سفيان ( پدر معاويه ) را تزويج کرد و عده اي از مردم قريش نوشتن خط سرياني را از داماد خود ( بشر بن عبدالملک ) آموختند و هنگامي که اسلام پديد آمد بسياري از طايفهء قريش مقيم مکه خواندن و نوشتن مي دانستند تا آنجا که پاره اي گمان کردند سفيان بن اميه اول کس بود که خط سرياني را به حجاز آورد .
و در هر حال آنچه مسلم است آنست که عرب ها در سفر هاي بازرگاني که به شام مي رفتند خط نبطي را از مردم حوران آموختند و کمي پيش از هجرت خط کوفي را از عراق فرا گرفتند و هردو خط بعد از اسلام ميان آنان شايع بود و احتمال کلي مي رود که بعد از اسلام نيز هر دو خط را به کار مي بردند يعني همانطور که سرياني ها خط سطرنجيلي را در تحرير تورات و انجيل استعمال مي کردند ؛ مسلمانان هم خط کوفي را براي نوشتن قرآن و مسايل ديني تخصيص دادند و خط نبطي را در نوشتن نامه هاي رسمي و عادي معمول داشتند و علاوه بر اينکه خط کوفي و خط سطرنجيلي از حيث شکل باهم شبيه هستند در خط سرياني و کوفي هردو چنين معمول است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع شود از کتابت مي افتد. چنانکه در اوايل اسلام مخصوصاً در تحرير قرآن اين قاعده کاملاً مراعات مي شده و به جاي کتاب کتب و با جاي ظالمين ظلمين مينوشتند .
باري همينکه اسلام آمد عرب هاي حجاز با نوشتن آشنا بودند ولي عدهء کمي از آنان نوشتن مي توانستند و آنان نيز از بزرگان صحابه بودند از اينقرار :
علي ابن ابي طالب ، عمر بي خطاب ، طلحه بن عبيدالله ، عثمان و ابان فرزندان سعيد بن خالد بن حذيفه ، يزيد بن ابو سفيان ، حاطب ابن عمرو بن عبد شمس ، علاء بن حضرمي ، ابوسلمه بن عبدالاشهل ، عبدالله بن سعد بن ابي صرح ، حويطب بن عبدالعزي ، ابو سفيان بن حرب ، پسرش معاويه ، جهيم ابن صلت ابن مخرمه .
پس از آن عدهء ديگري از اينان نوشتن آموختند ؛ در زمان خلفاي راشدين متصدي دفتر شدند و نامه هاي خلفا را نوشتند و قرآن را کتابت کردند .
در زمان خلفاي راشدين و بني اميه قرآن را به خط کوفي مي نوشتند. مشهور ترين قرآن نويس زمان بني اميه مردي بوده که قطبه نام داشته و خيلي خوش خط بوده است . به علاوه خط کوفي را به چهار قسم مي نگاشته است .
پس از قطبه که قرآن نويس بني اميه بوده در اوايل حکومت عباسيان خطاط ديگري به نام ضحاک بن عجلان پيدا شد و چيزي بر چهار خط قطبه افزود ، پس از او اسحق بن عماد و ديگران نيز چيز هايي اضافه کردند تا آنکه در اوايل دولت عباسي دازده رقم خط معمول شد از اين قرار :
1 ـ قلم جليل 2 ـ قلم سجلات 3 ـ قلم ديباج 4 ـ قلم اسطور مارکبير 5 ـ قلم ثلاثين 6 ـ قلم زنبد 7 ـ قلم مفتح 8 ـ قلم حرم 9 ـ قلم مدمرات 10 ـ قلم عمود 11ــ قلم قصص 12 ـ قلم حرفاج .
سپس در زمان مأمون نويسنده گان در نيکو ساختن خط به مسابقه پرداختند و چندين قلم ديگر به نام قلم مرصع ؛ قلم غبار الحيله و قلم رياسي پديد آمد . و قلم اخير را از آنرو رياسي مي گفتند که مخترع آن فضل بن سهل ابن ذو رياستين بوده و در نتيجه خط کوفي به 20 شکل در آمد .
اما خط نبطي يا نسخ به همان شکل سابق در ميان مردم و براي تحريرات غير رسمي معمول بود تا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفي به سال 328 هجري با نبوغ خود خط نسخ را به صورت نيکويي در آورد و آنرا جزء خطوط رسمي دولتي قرار داد و خطي که امروز معمول است همان خط اصلي ابن مقله ميباشد ... و ابن مقله اصلاحاتي در خط نسخ نمود و آنرا براي نوشتن قرآن مناسب ساخت .... سپس به مرور زمان خط نسخ فروعي پيدا کرد و به طور کلي خط نسخ و کوفي در کتابت عربي معمول گشت و هر کدام از آن شاخه هايي داشت که در قرن هفتم هجري مشهور ترين آن به قرار زير است:
ثلث ـ نسخ ـ ريحاني ـ تعليقي ـ رقاع ....
حرکات :
قرآن در آغاز پيدايش اسلام سينه به سينه و دهان به دهان نقل مي شد و بدين ترتيب در قرائت آن اختلاف مهمي روي نمي داد تا اينکه قرآن را جمع آوري کردند و عدهء مسلمانان زياد شد؛ قرآن مدون نيز به همان تناسب افزوني يافت و تا نيمهء دوم قرن اول هجرت مسلمانان قرآن را بدون حرکت و نقطه گذاري مي خواندند و مي نوشتند .
و اول کسيکه حرکات را در تحرير عربي معمول ساخت ابوالاسود دوئلي متوفي بسال 96 هجري واضع علم نحو زبان عرب است که به وسيلهء نقطه گذاري براي کلمات عربي حرکات تعيين نمود و از آنرو پاره اي از مؤرخين گمان کرده اند که ابوالاسود نقطه گذاري را اختراع کرد . در صورتيکه وئ نقطه را براي تشخيص اسم و فعل و حرف از يکديگر مقرر داشت ؛ نه براي اينکه به وسيلهء نقطه يا و تا و جيم و جا را از يکديگر تميز بدهند .
ارجح آنست که ابو الاسود حرکات را از کلداني ها يا سرياني هاي همسايه عراق گرفته است . چه که آنان براي تشخيص اسم و فعل و حرف از يکديگر بالا و پائين کلمات نقطه هايي مي گذاردند ؛ مثلاً کلمهء کتب که معلوم نبود جمع کتاب و يا فعل ماضي و يا فعل مجهول است به وسيلهء نقطه گذاري اسم يا فعل بودن آن مشحص مي شد .
وکمي پيش ازآن يعقوب رهاوي نقاطي در وسط کلمه ميگذاشت که به جاي حرکت استعمال ميشد و کم کم آن نقطه ها به شکل دو نقطه در آمد و حرکات سه گانه به وسيلهء آن تعيين مي شد و هنوز هم کلدانيان آن طرز نقطه گذاري را معمول ميدارند . بنابر اين احتمال قوي ميرود که ابوالاسود هم اين نقطه گذاري را از کلدانيان گرفته باشد بخصوص که داستان زير نيز اين احتمال را تائيد ميکند :
« هنگامي که ابوالاسود به فکر نقطه گذاري افتاد محرر خود را گفت موقع نوشتن کلمات به دهان من نگاه کن ؛ اگر دهانم را گشودم نقطه را بالاي حرف بگذار و اگر دهانم را جمع کردم نقطه را ميان حرف بگذار و هرگاه دهانم را به طرف پائين متوجه ساختم نقطه را زير حرف بنويس » و از قرار معلوم عرب ها پس از ابوالاسود به همان ترتيب نقطه گذاري مي کردند يعني حرکات را به وسيلهء نقطه تعيين مي نمودند و ظاهراً نقطه را با رنگ ديگر مي نوشتند .
ما در کتابخانه سلطنتي قرآن بسيار قديمي ديديم که به همان طريق روي تکه هاي بزرگ پوست نوشته شده بود باين قسم که متن قرآن را با مرکب سياه و نقطه هارا با قرمز نگاشته اند و همانطور که ابوالاسود گفته نقطهء بالا فتحه ، نقطهء پائين کسره و نقطه ميان علامت ضمه مي باشد . قرآن مذکور که به خط کوفي نوشته شده در جامع عمرو بن عاص نزديک شهر قاهره بدست آمده و از قديمي ترين قرآن هاي جهان مي باشد.
نقطه گذاري:
خطي را که عرب ها از سرياني ها و نبطي ها گرفتند بدون نقطه بوده است و تاکنون خط سرياني نقطه ندارد و يکي از اصلاحاتي که عرب ها در خط اقتباسي انجام دادند همين نقطه گذاري بود . به اين معني که پس از تعيين حرکات ( بوسيله نقطه ) بازهم در قرائت قرآن وغيره مشکلاتي پيش مي آمد ؛ چون مسلمانان غير عرب نمي توانستند حروف متشابه را (ج- ح – س- ش – ب – ث ) تشخيص بدهند . لذا در صدد رفع اشکال برآمدند .
ابن خلکان مي گويد ؛ اول کس که به فکر اين کار افتاد ؛ حجاج والي عراق بود. اينک گفتهء ابن خلکان : « حجاج که اين آشفته گي را ديد به کاتبان خود گفت روي حروف متشابه علاماتي بگذاريد که خواندن آن آسان شود و از قرار مذکور شخصي به نام نصر بن عاصم ابتدا نقطه هارا براي تشخيص حرکات در نوشتن نامه هاي رسمي معمول نمود ولي چون بازهم اشتباهات رخ ميداد نقطه گذاري حروف بر نقطه گذاري حرکات افزوده شد .»
گرچه درعبارت ابن خلکان هم يک نوع پيچيد گي ديده ميشود که فرق ميا ن نقطه گزاري براي حرکات و نقطه گذاري حروف را تعيين نکرده است و تصور نميرود که نقطه گذاري براي حرکات مقصود بوده زيرا آن نقطه گذاري رفع اشکال نمي کرده است .
و از قرار معلوم نقطه گذاري زمان حجاج براي تشخيص حروف متشابه بوده است و نصر بن عا صم درابتدا پاره اي از حروف متشابه را نقطه مي گذارده است و تدريجا حروف متشابه را نقطه گذاردند . چنانکه تاکنون هم معمول مي باشد و اين همان نقطه گذاري است که آنرا «اعجام » مينا مند .
ما خود ؛ در نما يشگاه خط در کتابخانهء سلطنتي ؛ مکتوبي به زبان عربي ديديـم که روي تکهء « پا پيروس» ( بردي ) بتاريخ 91 هجري نگا شته شده و داراي نقطه گذاري از نظر اعجا م ؛ نه حرکات مي با شد . ولي فقط با ء و ياء و تاء را نقطه گذارده اند و نقطهء روي شين سه نقطه روي يک خط مسا وي به اينقسم ... نو شته شده است و سا ير حروف نقطه ندارد .
همين قسم در نمايشگاه مزبور اوراقي از قرآن ديديم که روي تيکه ها ي کوچکي از پوست نگا شته شده و نقطه هاي (اعجام) را با مرکب سياه نوشته اند وعجب اينکه در آن نمايشگاه خطوط کهنه ديده شد که با نقطه و حرکات تحرير يافته و خطوط تازه اي بود که بدون نقطه و حرکات نوشته بوده اند.
از مطالعهء اين مطالب چنين برمي آيد که عر بها از اواسط قرن اول هجري هم نقطه گذاري و هم حرکات را در نوشته هاي خود بکار مي بردند ولي تا ممکن بود از نقطه گذاري و تحرير حرکات اکراه داشتند و فقط در موارد خا صي ما نند کتابت قرآن و امثال آن که دقت و توجه خا صي ضرورت داشت به نقطه گذاري و تحرير حرکات دست مي زدند و در غير آنصورت اقدام نمي کردند .
بخصوص اگر نامه را بري دانشمندي مي نوشتند و اطمينان داشتند که خواننده به نقطه و حرکت احتياجي ندارد ؛ و در هرحال از نقطه گذاري و نوشتن حرکات خوششان نمي آمد .
چنانکه مشهوراست هنگامي خط خوبي را به عبدالله بن طاهر نشان دادند ؛ عبد الله گفت: واقعا نيکو نوشته اما حيف که زياد نقطه گذارده ا ست .
از جمله گفتارها ي مشهور عرب دربارهء خط يکي هم اين است که مي گويند نقطه گذاري زياد علامت بد گما ني نويسنده از مخاطب (گيرنده نامه) مي باشد .
گاه هم نقطه گذاري مو جب زيان کلي مي شده است . ازآنجمله موقعي متوکل به يکي از مأمورين خود چنين نگا شته بود: «ان احص من قبلک من الذميين و عرفنا بمبلغ عددهم » ترجمه: ذمياني را که در قلمرو تو هستند بشمار ( احصاء کن ) و شمارهء آنا ن را به ما بنويس .
اما نويسندهء نامه اشتباهاً نقطه اي بالاي کلمهء احص اضافه کرده آنرا ( اخص ) نوشت و معناي کلمه بجاي سرشما ري کن ( اخته کن ) از آب درآمد .
فرماندار پس از دريافت نامه تما م ذمي هاي منطقهء خود را اخته کرد و همهء آنان جز دو نفر شا ن درنتيجهء آن شکنجه هلاک شدند و يک اشتباه نويسنده در نقطه گذاري حاء و خاء سبب قتل عده اي بي گنا ه گشت .
چون در دورهء تمدن اسلام نو يسنده گان گاه با نقطه و گاه بي نقطه مي نوشتند و غا لباً نقطه نميگذاردند لذا در نام بسياري از اماکن و کلمات غيرمأنوس و همانند اشتباهاتي روي داده است ؛ معمولاً مردمان اديب در نامه نگاري نقطه ها را حذف مي کردند و در کتاب هاي علمي مقيد به نقطه بودند ؛ فقط خوشنويسي را در مکاتبات مي پسنديدند و مقيد بودند مطالب را سربسته و به طور اشاره با خط نيکو بنويسند و توضيح کلمات و حروف را يک نوع قصور ادبي فرض ميکردند .
تا اواخر امويان روي پوست نازک و چرم مطالب را نوشته و طومار ميکردند و همينکه ابو العباس سفاح به خلافت رسيد خالد ابن برمک را به وزارت خود برگزيد و خالد دفتر هاي دولتي را از صورت بسته بندي بصورت کتاب درآورد و تا زمان جعفر برمکي به شکل کتاب چرمي جمع آوري مي شد ولي جعفر وزير هارون کاغذ را معمول کرد و از آن به بعد ؛ هم روي کاغذ و هم روي پوست مي نوشتند و تا مدتي پوست و چرم و کاغذ چيني و تهامي و خراساني وغيره در ميان مسلمانان بکار مي رفت و نوشته ها غالباً به شکل دفتر و يا کتابچه بود و پاره اي از نويسنده گان روي تکه هاي کوچک کاغذ (رقعه) تحرير ميکردند و تمام تحريرات فارابي روي رقعه بود .
(ص 452 تا 458 تاريخ تمدن اسلام)
علوم عرب پيش از اسلام
مقدمه راجع به جزيرة العرب و مردم آن :
جزيرة العرب سرزمين کم آبي است که صحرا وکوه آن زياد است. مردمش زراعت نميدانند؛ چون زمين شان باير ميباشد و هر بشري طبعاً پرورده و تابع محيط خود است . عرب ها هم مطابق مقتضيات محيط خشک و باير خويش زنده گي خود را به غارتگري و کوچ نشيني براي پيدا کردن چراگاه بسر مي بردند ؛ از آنرو زنده گي صحرانشيني بر شهر نشيني در ميان آنان فايق آمد.
بيش از هر چيز به دام پروري مشغول شدند و چون دام آنان نسبت به احتياجات آنها کم بود ؛ بر سر دام ها با يکديگر به زد و خورد پرداختند و اين زد و خورد به جنگ داخلي منتهي گرديد . جنگ داخلي آنان را به کوچ کردن از اين بيابان به آن بيابان و از اين سرزمين به آن سرزمين مجبور ساخت به قسمي که شب و روز آرام نگرفته در حرکت افتادند .
چون هواي آنان صاف و آسمان شان روشن بود از ستاره ها و حرکات ستاره ها براي راهيابي خود استفاده کردند. و براي دنبال کردن دشمنان خويش به پيدا کردن وسيله جهت يافتن آنها و بيرون آوردن آنها از پناهگاه ها محتاج شدند و از آن رو در شناختن جاي پا مهارت يافتند و نيز وضع زنده گي صحراگردي آنان را وادار ميساخت که خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و به آنجهت به هواشناسي پرداختند تا ريزش باران و وزش باد را پيشا پيش بدانند و اين همان است که در ميان عرب ها به ( انواء = يا هواشناسي ) شهرت يافته بود .
جنگجويي آنانرا به دسته بندي وادار مي ساخت و لازمهء دسته بندي آن بود که نسب و تيرهء يکديگر را تميز دهند و چون اسپ و اسلحه براي جنگجويي و کوچ نشيني ضروري است لذا در پرورش اسپ و نگاهداري آن و معالجهء بيماري آن ماهر شدند . اما چون شهر نشين نبودند در اسلحه سازي کاري از پيش نبردند .
عرب ها برادر کلدانيان و بابليان و فنيقيان و ساير اقوام متمدن هستند و مانند آنان خردمند و هوشيار بودند و اگر در درهء فرات يا درهء نيل جا داشتند مانند آنان يا مانند همسايگان خودشان (تبعايه ) متمدن ميشدند اما آنها ( عرب ها ) در صحراي خشکي اقامت داشتند که هواي آن صاف و آسمان آن درخشان بود .
لذا ذهن روشن پيدا کردند و قريحهء آنان به سرائيدن شعر گرائيد و به وسيلهء شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و يا تبار و نژاد خود را ذکر کردند و يا وقايع مهم زنده گي خويش را بيان نمودند . قوهء بيان آنان محکم شد و در سرائيدن خطبه ماهر گشتند و بوسيلهء خطبه همت مردان را بر انگيختند و يا آنان را به جنگ ، آشتي ، افتخار بر يکديگر و يا تنفر از يکديگر دعوت کردند .
اگر عرب ها هوش و خرد چنين پخته شده در کورهء آزمون هاي زنده گي و طبيعت نداشتند از همسايگان خود که در گوشهء غربي درياي سرخ هستند ؛ جلو نمي افتادند چه آنان از صد ها سال پيش تا کنون يکنواخت مانده اند .
عرب هاي پيش از اسلام مانند يونانيان در دورهء ناداني و روز هاي هومر مي باشند . چه همين که عرب ها شهر نشين شدند مانند يونانيان در همه چيز پيش رفتند .
ولي عرب نيز مثل اقوام بزرگ معاصر خود از اعتقاد به پاره اي موهومات مانند کهانه و عرافه ( غيب گويي از گذشته و آينده ) فالگيري و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرنده گان و تعبير خواب رهايي نيافتند . چه انسان طبعاً اشتياق دارد که جهات و علل وقايع را بداند و چون از وسايل عادي براي کشف آن محروم ميماند به اوهام متوسل مي شود و بهمين جهت کاهن و عراف و مانند آن در ميان عرب زياد شد.
مقام و منزلت شعر :
عرب ها جوانان خود را ترغيب ميکردند که شعر نيکو بسرايند چه شاعر در ميان عرب ها پناه شرف و ناموس و راوي اخبار و آثار آنان بود وچه بسا که شاعر را بر پهلوان ( شواليه) ترجيح مي دادند و همينکه در قبيله اي شاعري پيدا مي شد قبايل ديگر به مبارکباد آن قبيله رفته و قبيله شاعر را تبريک مي گفتند . سپس مجالس مهماني و جشن ترتيب مي دادند و خوانها مي گستردند و زنان با ساز وآواز پذيرايي ميکردند و جوانان مشغول خدمت گذاري مي شدند ؛ چه معتقد بودند که شاعر از شرف و ناموس قبيله دفاع مي کند و نام آنان را بلند مي سازد و آثار آنها را جاودان مي دارد . در واقع آنچه که از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهليت باقي مانده همانا به وسيلهء اشعار است ....
عرب ها به قدري شعر وشاعري را احترام مي گذاردند که هفت قصيده از اشعار قديم شعراي خودرا با آب طلا روي پارچهء مصري نوشته و آنرا در پرده هاي کعبه آويختند و اين همان است که معلقات ( سبعه ) يا مذهبات ميگفتند .
زبدهء اشعار جاهليت 49 قصيده است که از 49 شاعر باقي مانده است .
عربها فطرتاً ؟ خيال پرور و اهل حماسه هستند و چنين مردمي طبعاً از سخنان بليغ متأثر مي شوند و چه بسا که شعر يک فرد آنان را به جنگ بر مي انگيخته يا از جنگ باز مي داشته است ؛ از آنرو عرب ها از هجو شاعران بيم داشتند و به مدح آنان فخر مي کردند .
حتي عمر نيز تحت همين تأثير بوده است و هرگاه که به حکميت ميان دو شاعر گرفتار مي شد از مداخله در کار شاعران امتناع ميداشت و کساني را مثل حسان بن ثابت و مانند او براي حل وفصل قضيه مامور مينمود . و موقعي با سه هزار درهم زبان حطيه شاعر را خريداري کرد که بر ضد مسلمانان چيزي نگويد . و به قدري عرب ها از هجو شاعر بيم داشتند که از وئ براي عدم تعرض عهد و پيمان مي گرفتند .
عرب ها مي کوشيدند که شاعران آنها را مدح گويند چه هرکس که مدح ميشد ؛ قدر و منزلتش بالا مي رفت و اگر دختراني به خانه داشت پس از مدح شاعر به شوهر ميرفتند . چنانکه دختران ملحق پس از مديحه گفتن اعشي اکبر از وي در سوق عکاظ ؛ فوري به شوهر رفتند زيرا قصيدهء اعشي که در مدح اکبر گفته بود باعث شهرت وئ گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند .
موقع ديگر شخصي مقداري رو سري سياه خريده و در فروش آن در مانده بود . مسکين دارمي از شعراي مشهور عرب در وصف زيبايي زن شعري سرود که رو سري سياه بر سر داشته است و همين اشعار دارمي سبب شد که زنان عرب روسريي سياه تاجر را خريدند و او از کسادي به وسيله شعر شاعر رهايي يافت .
ترجمهء شعر مسکين :
« بکو به آن زن زيباي نمکين با اين روسري سياه چه بلايي بر سر زاهد آورده اي »
« بيچاره زاهد جامهء خود را بالازده آمادهء نماز بود اما همينکه روسري سياه تو را ديد نتوانست از در مسجد درون برود »
عرب ـ قرآن ـ اسلام :
اسلام در ابتدا يک نهضت عربي بود و مسلمان و عرب دو لفظ مترادف بودند و هرکس عرب ميگفت قصدش مسلمان بود و اگر مسلمان ميکفت منظورش عرب بود و به همين جهت عمر نامسلمانان را از جزيرة العرب اخراج کرد و تمام سکنهء شبه جزيرهء عربستان از مسلمانان تشکيل يافت .
اساس و قواعد اسلام قرآن بود و تقويت از قرآن طبعاً تائيد و تقويت عرب به شمار ميرفت .
و همينکه صحابهء پيغمبر مؤفق به تسخير و فتح ممالک شدند و بر ايران و روم غلبه کردند اين اعتقاد در آنان پديد آمد که سيادت مخصوص عرب است و غير از قرآن نبايد کتابي خوانده شود. در زمان بني اميه اين نظريه خيلي شايع گشت و به قدري در اين عقيده تند رفتند که نسبت به ساير ملت ها همه نوع ظلم و تعدي را جايز دانستند .
در صدر اسلام نظر عمومي اين بود که : «اسلام گذشته را نابود ميسازد » و در نتيجه مسلمانان معتقد بودند که نبايد کتابي جز قرآن بخوانند زيرا قرآن ناسخ همه کتاب هاست. شرع اسلام نيز براي اتحاد کلمه ؛ مسلمانان را از مطالعهء کتب آسماني غير قرآن نهي ميکرد تا بدانوسيله تمسک اسلاميان منحصراً به قرآن باشد..
ديگر آنکه حضرت رسول چون ورقي از تورات به دست عمر ديد به قدري خشمگين شد که آثار خشم از چهره اش آشکار گرديد ؛ آنگاه فرمود:
آيا براي شما قرآن پاک و پاکيزه و روشن نياورده ام ؟ به خدا سوگند اگر موسي زنده بود جز پيروي از من راهي نمي پيمود ....
در نتيجه تصميم قطعي مسلمانا ن برآن شد که از هرکتاب ديگر چشم پوشانيده آنرا محو سازند و فقط مستمسک به قرآن شوند و آنچه از کتاب هاي روم و ايران باقي مانده از بين بروند . همانطور که بعد ها در صدد خراب کردن ايوان کسري و هرم هاي مصر و ساير آثار ديگران برآمدند. درين صورت عجب نيست که عرب ها کتابخانهء اسکندريه يا ساير گنجينه هاي علوم قديمه را سوزانيده باشند .
سوزانيدن کتابخانهء اسکندريه وغيره :
تاريخ نويسان عرب و غير عرب در بارهء چگونگي نابودي اين کتابخانه اختلاف نظر دارند ؛ بعضي ميگويند که عمرو عاص به امر عمر آنرا سوزانيد و از اقوال و اسناد عرب باين گفته استدلال مي کنند و مشهور ترين مدارک آنان درين باره نوشته هاي ابوالفرج مالطي ، عبد الطيف بغدادي ، مقريزي و حاجي خليفه است .
عدهء ديگر از تاريخ نويسان مقام عرب را بالاتر از آن مي دانند که کتابخانه را بسوزانند . ما نيز چندين سال پيش که کتاب تاريخ نوين مصر ( تاريخ مصر الحديث ) را نوشتيم با مؤرخين اخير همعقيده بوديم ولي در نتيجه مطالعات بيشتر در تاريخ اسلام و تمدن اسلام نظر دستهء اول را مرجح دانستيم . و دلايل ما براي عقيدهء اخير به قراريست که ذيلاً براي کشف حقيقت مينگاريم :
1 ـ چنانکه ملاحظه شد مسلمانان صدر اسلام باستناد احاديث نبوي و تصريح صحابه اشتياق وافر داشتند که غير از قرآن ساير کتاب ها را محو کنند .
2 ـ ابوالفرج مالطي در کتاب مختصر تاريخ دول راجع به فتح مصر به دست عمرو عاص چنين مي نگارد :
« يحيي گراماتيکي تا زمان فتح اسکندريه به دست عمرو عاص زنده بود . در آن هنگام يحيي نزد عمرو عاص آمد . عمرو مقام علمي يحيي را مي دانست از آنرو ويرا گرامي داشت . عمرو مطالب فلسفي شيريني که تا آن زمان به گوش عرب نخورده بود از يحيي شنيد چون مرد خردمند خوش فکري بود و براي آن قسم مطالب گوش شنوا داشت دست از يحيي نکشيد و او را نزد خود نگهداشت تا آنکه روزي يحيي به عمرو گفت :
تمام گوشه و کنار اسکندريه به دست شماست و همه جارا مهر و موم کرده اي . البته آنچه براي شما سودمند است در دست شما باشد ولي چيزي که به درد شما نمي خورد به ما واگذار کنيد . عمرو پرسيد:
به چه احتياج داريد ؟ يحيي گفت :
گنجينه هاي حکمت که در خزانهء شاهانه است . عمرو گفت :
درين مورد بي اجازهء خليفه چيزي نمي توانم . سپس نامه اي به عمر مرقوم داشته گفتهء يحيي را به او نوشت . عمر در پاسخ چنين حکم داد :
« راجع به کتاب ها ؛ اگر مندرجات آنها با کتاب خدا موافق است که به آن احتياج نداريم و اگر مخالف کتاب خداست بازهم بودنش سودي ندارد و در هر دو صورت به نابود کردن آن اقدام کن »
پس از رسيدن اين نامه عمرو عاص کتابها را ميان حمامي هاي اسکندريه تقسيم کرد تا به جاي سوخت در تون بسوزانند و در نتيجه شش ماه تمام حمام هاي اسکندريه با آن کتاب ها گرم شد . اين داستان را بشنو و تعجب کن !
( نقل از کتاب مختصر الدول صفحه 180 چاپ بوکوک ( اوکسوني ) 1663 ميلادي . اما در نسخهء چاپ ابا يسوعيان (بيروت ) اين جمله به جهتي که بر ما معلوم نيست حذف شده است . مؤلف )
پس در متن عبارت هيچگونه اشتباه و پيچيده گي يافت نمي شود ولي آنان که مقام عرب را بالاتر از اين ميدانند اين روايت را ناشي از تعصب ديني دانسته نادرست مي شمارند . و عده اي از تاريخ نويسان فرنگ هم با آنان موافق هستند و رساله ها و کتاب هايي بر رد آن روايت نوشته اند . .. و بر خلاف آنچه پاره اي توهم کرده اند تنها ابوالفرج اين داستان را نياورده بلکه سايرين هم نوشته اند .
مثلاً عبدالطيف بغدادي تمام مصر را گردش کرده و آنچه در مصر ديده نوشته و موضوع سوزانيدن کتابخانه را بيست و چند سال پيش از تولد ابوالفرج نوشته است . چه ابوالفرج در سال 1226 ميلادي ( 622 هـ . ) متولد شده و عبدالطيف در اواخر قرن ششم هجري به مصر آمده و اينک متن عبارات عبدالطيف در آن خصوص : « ستون هايي در اطراف عمود سواريه ديدم که بعضي درست و بعضي شکسته بود و ظاهراً روي اين ستون ها سقف بوده و ستون ها سقف رواقي است که ارسطا طاليس ( ارسطو ) و پيروان او پس از مرگ او در آنجا درس مي گفتند و اين همان دار العلومي بوده که اسکندر موقع بناي اسکندريه ساخته است و کتابخانه اي که عمرو عاص به فرمان عمر رضي الله عنه آنرا سوزانيد در همين محل بوده است .»
جرجي زيدان به دوام حاصل مطالعات و تحقيقات خود در زمينه ؛ به نقل از منبع معتبر تر ديگر ضمن مطالبي که حاوي مفاهيم بالاست از قول صاحب اثر (جمال الدين) مينويسد که يحيي به عمرو عاص کتابخانهء سکندريه را چنين توضيح کرد :
« پطو لوماوس فيلادلفوس از پادشاهان اسکندريه همينکه به سلطنت رسيد دانشمندان را به خود نزديک ساخت و آنانرا به جمع آوري کتاب هاي علمي فرمان داد و گنجينه هايي براي کتاب ها مرتب ساخته و شخصي را به نام ابن مره ( زميره ) متصدي کتابخانه کرد و اورا دستور فرمود که در جمع آوري کتاب و به دست آوردن آن به هر قيمتي باشد کوشش کند و بازرگانان را به خريد کتاب وا دارد .
زميره آن خدمت را انجام داد و در نتيجهء اقدامات وئ 54120 کتاب جمع آوري شد و همينکه شمارهء آنرا به پادشاه خبر دادند ؛ از زميره پرسيد که آيا بازهم در دنيا کتاب هست که ما به دست نياورده ايم ؟ زميره پاسخ داد که البته در سند و هند و فارس و گرگان و ارمنستان و بابل و موصل و روم کتاب فراوان است ؛ شاه از اين مطلب تعجب کرده گفت :
بازهم کوشش کن تا کتاب هاي بيشتري به دست آوريم ؛ زميره به کوشش خود ادامه داد و تا آنکه پادشاه زنده بود کتاب مي خريد .
پس از مرگ آن پادشاه جانشين هاي آن پادشاه از آن کتاب ها نگهداري مي کردند و تا اين موقع در نگهداري و حفظ آن کوشش دارند . ( اينجاست که عمرو از گفته هاي يحيي متعجب شده موضوع را مهم دانسته به يحيي ميگويد بايد از خليفه عمر اجازه بگيرم ... و آن جواب را از خليفه ميگيرد و آن کار را انجام ميدهد )
اين نگاشته ابن قفطي است که از قضات نامي اسلام بوده و بر علوم فقه و حديث و قرآن و لغت و نحو و اصول و منطق و هيئت و هندسه و تاريخ احاطه داشته و بر جرح و تعديل آن قادر بوده است . او و عبدالطيف خبر سوختاندن کتابخانه را از اسحق راهب نام و منابع پيشتري که اکنون از ميان رفته است نقل کرده اند .
3 ـ در کتب تاريخي مسلمانان خبر سوزانيدن کتابخانه هاي ايران وغيره موارد بسياري دارد و مؤلف کشف الظنون در ضمن صحبت از علوم پيشينان آن اخبار را چنين تلخيص ميکند:
« همينکه مسلمانان ممالک ايران را گشودند و بر کتب ايرانيان دست يافتند سعد وقاص نامه به عمر نوشته اجازه خواست که آن کتاب ها را به مسلمانان انتقال دهد . عمر رضي الله عنه در پاسخ سعد چنين نوشت :
« همهء آن ها را در آب بريزيد چه اگر در آنها رستگاري هست خدا ما را به بهتر از آن رهنمايي فرموده و اگر گمراهي در آن بوده خدا مارا از آن گمراهي رهايي داده است »
سعد آن کتاب ها را در آب انداخت و يا سوزانيد و به اين طريق علوم ايرانيان از بين رفت .
جاي ديگر در ضمن گفتگو از مسلمانان و علوم اسلامي چنين ميگويد:
« مسلمانان هرجايي را که گشودند کتابهاي آنجا را سوزاندند »
ابن خلدون نيز به اين موضع اشاره کرده ميگويد :
« پس علوم ايرانيان که عمر در موقع فتح ايران به محو آن دستور داده بود چه شد ؟ »
جعل حديث :
پس از قتل عثمان بر سر خلافت فتنه برخاست و بسياري داو طلب خلافت شدند و هر دسته به طرفداري سردستهء خود دنبال دليل تراشي رفته و دلايل خود را با احاديث تحکيم مي کردند و هرکدام که به استدلال محتاج مي شدند فوري حديث جعل نموده و ازآن استفاده مي کردند و در نتيجه جعل حديث معمول شد و هرج و مرج راه افتاد .
مثلاً مهلب ابن ابي صفره که از پر هيز گاران و نجيبان زمان خود بود براي تقويت مسلمانان و ضعيف ساختن خوارج حديث جعل ميکرد . بسياري هم مي دانستند که حديث مهلب جعل است ولي معتقد بودند که جنگ؛ نيرنگ است و بايد از هر نيرنگي در پيشرفت جنگ استفاده شود و البته امثال مهلب بسياري از رجال به همان جهات احاديث دروغين مي ساختند .
پس از رحلت حضرت رسول (هم) مهاجرين و انصار براي خلافت کشمکش داشتند و هر کدام آنرا حق خود مي دانستند تا اينکه عمر گفت: من از پيغمبر شنيدم که پيشواي مسلمانان از قريش باشد و همين حديث کا ر را به نفع مهاجران (قريش) يکسره ساخت ....
بنابر آنچه گفتيم شگفت نيست که طمع کاران براي جلب منافع خصوصي از خود حديث بسازند و به آن استدلال کنند . مطابق گفته و نوشتهء اهل تحقيق؛ مشهور ترين حديث سازان چهار نفر بودند:
1 ـ ابن ابي يحيي در مدينه .
2 ـ واقدي در بغداد .
3 ـ مقاتل ابن سليمان در خراسان .
4 ـ محمد بن سعيد در شام .
حديث سازان در پاره اي موارد به گناه خويش اعتراف مي کردند؛ مثلاً همين که والي کوفه درسال 153 هجري فرمان قتل ابن ابوالعجاي حديث ساز را صادر کرد؛ وي گفت:
حالا که حتماً مرا مي کشيد بدانيد که چهار هزار حديث ساخته و پرداخته ام و بدانوسيله حرام شما را حلال و حلال شما را حرام کردم و با آن احاديث روزهء خود را گشوديد و بي جهت روزه گرفتيد.
ديگر از حديث سازان مشهور احمد جويباري، ابن عکاشهء کرماني، ابن تميم فريايي است. و بطوريکه ابن سهل سري ميگويد اينان ده هزار حديث از پيش خود جعل کردند.
***
به خاطر بايد داشت که اينها قطره ايست از درياي قير اندود تاريخ عربيت و آن دينداري که حافظ بزرگ ؛ حافظ قرآن ـ با 14 روايت ـ ؛ بالاخره در باره اش گفت:
(تا بخش ديگر پاسخ ها؛ خدا نگهدار!)
آيا پيامبر اسلام "کاتب حديث" و " حافظ حديث" داشت؟
گزيده هاي مرتبط از کتاب بزرگ «تاريخ تمدن اسلام»
( يک نامه فوق العاده و پاسخ به آن:)
گزيده هاي مرتبط از کتاب بزرگ «تاريخ تمدن اسلام»
( يک نامه فوق العاده و پاسخ به آن:)
انگيزه اين عرايض اجمالي؛ نامه استثنايي يک دوست و همکار گرامي يک دهه پيش اين کمترين است که به تازه گي به دريافت آن چشمانم روشن گرديد. براي اکنون؛ اصل نامه وارده و مقدماتي براي پاسخ هارا خدمت عزيزان تقديم ميدارم و به توفيق ايزدي در آينده؛ عرايض تفصيلي و استنادي و متقن در مورد را؛ آماده و تقديم حضور اين دوست و شما عزيزان به جان برابر خواهم کرد. انشاءالله!
(قابل ياد آوري است که به جهت مستور داشتن سبک نگارش ويژه نويسنده نامه؛ آنرا تا حدي ويرايش کرده ضمناً تعارفات و الطافي را که به من نثار کرده اند؛ حذف نموده ام)
" برادر عزيز و محترمم جناب محمد عالم افتخار نويسنده تواناي کتاب هاي درخشان معناي قرآن و گوهر اصيل آدمي!
اسلام عليکم . دعاگوي تان استم .از روي نوترين مقاله تان در باره حديث و اسلام دانستم که ماشاءلله صحتمند و توانا استيد.
روز پيشتر راستش به تشويق و اصرار کسي براي اداي نماز جمعه به مسجد شريف غازي محمد اکبرخان رفته بودم. نميدانم خداوند اين نماز را قبول ميکند ياني. چرا که آنجا عطر و رايحه عبادت نبود بلکه بوي گند سياست اخوانيت و آي ايس آي مشام جان را خراش مي کرد.
خلص يک آخوند به زعم خودش و الله اکبر گويان نوکر يا فريب خورده و احمق شده اش براي ما خطبه نماز جمعه دادند. اين خطبه براي من تمام دوران اغتشاش ضد اماني و شر و فساد پيشاطالبي و طالبي و القاعده اي را دو باره زنده کرد.
آخوند عليه قانون منع خشونت عليه زنان گپ زد ؛ همان گپ هارا که پيشتر نوکران معلوم الحال آي ايس آي و پاکستان در ولسي جرگه زده بودند و مشتي محصلان تحريک و تطميع شده با بالا کردن بيرق هاي دشمنان در حال جنگ با دولت افغانستان و با شعار هاي بربري مرگ بر دموکراسي و حقوق بشر و حقوق زن وغيره با زير پا کردن قانون اساسي و همه نورم هاي ملي و کشوري سر داده بودند.
راستي اين آخوند صراحتاً از عمل ها و حرف ها و شعار هاي آن ها دفاع و تجليل کرد؛ حرف هايش ثبت تلويزيوني هم ميشد؛ شايد جايي نشر شود.
برادر دانشمند و محققم !
من اينقدر شعور دارم که تشخيص دهم اين جريانات با حوادث فجيع در فراه ، ولسوالي سنگين هلمند ، مرکز ولايت تخار و بالاخره داخل مسجدي در غزني وغيره تا حمله بر مقر سازمان بيطرف بين المللي آي او ايم در شهرآراي کابل همه و همه اجزاي يک ستراتيژي اند که توسط آي ايس آي به نام غزوه «خالد بن وليد»؛ عمليات بهاري طالبان وغيره علناً اعلام شده و براي آنها حد اقل يک سال آماده گي گرفته شده است.
از اين جهت نميخواهم شما در مورد؛ تبصره سياسي ـ نظامي کنيد؛ اين کار را خودم و کارشناسان محترم فراوان ما خاصتاً در ستيژ هاي عمومي و تلويزيوني کرده ايم و ميکنيم و کاملا از عهده اش بر مي آييم.
من در چند مورد نظرات محققانه شما را ميخواهم بدانم که اين آخوند شارلتان و امثال او با سوء استفاده از ناداني مردم در مورد مسايل ديني و خصوصاً معناي قرآن و حديث؛ مثل همين خطبه شيطاني طرح هيجاني ميکنند و با نعره هاي تکبير هم گويا تائيد حاضران را دريافت ميدارند:
1ـ زدن زن توسط شوهر يک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اينکه قانون منع خشونت عليه زنان گفته که اگر شوهري زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زنداني خواهد شد ؛ برضد حکم خدا و قرآن است.
2ـ اينکه قانون مذکور براي ازدواج دختران سن 18 (يا شانزده) ساله گي را قيد کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته ؛ به معناي مجرم دانستن پيامبر اسلام ميباشد که بي بي عايشه را در شش ساله گي و صغارت نکاح کرده بودند.
3ـ اينکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بيشتر به يک زن داشتن مرد تاکيد دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند براي مرد مسلمان 4 زن را امر فرموده است.
4 ـ قانون منع خشونت عليه زنان؛ قانون خارجي هاست که ميخواهند براي اهداف استعماري خود جامعه افغان و زن افغان را تغيير بدهند.
5 ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسي و قانون هاي ساخت بشر همه مردود و کفري ميباشد.
جناب افتخار عزيزم!
من اين مسايل را به خاطري به شما محول ميکنم که يقين دارم تنها شما قادر به حل درست قرآني و علمي و انساني آنها در ميان دوستان و آشنايانم استيد؛ اينکه شما در مقاله اخير تان اعلام فرموده ايد که اين مسايل را حالا هزاران دانشمند و متفکر افغانستان و پاکستان و بيرون از آنها به نيکويي از روي تجارب سي چهل ساله کشور و منطقه دانسته و دريافته اند؛ به بزرگواري و وسعت اطلاعات شما مربوط است.
هان . يک عرض را ناگفته نگذارم اگر سخن گفتن درين موارد را فعلاً در ملاي عام لازم نمي بينيد؛ لطف کرده فقط براي خود من توضيحات مختصري لطف نمائيد. من شديداً زير فشار روحي استم و کابوس هاي ترسناک مي بينم ؛ کابوس هاي تکرار چند و چندين باره تاريخ.
ناداني چيز بسيار بد و خطرناک است؛ ما نتيجه هاي ناداني توده مردم در مورد ساده ترين احکام و اصول دين را از همه ملت هاي روي زمين در طول تاريخ، بيشتر ديده ايم و ديده راهي استيم.
من و امثال من؛ هنوز بسيار که زور بزنيم؛ به تاريکي و سياهي و ناداني؛ لعنت مي فرستيم ولي يقين دارم که شما به جاي لعنت فرستادن؛ به توفيق آفريدگاري ميتوانيد شمع بيافروزيد.
به همکاري که چند صباح کوتاه با شما داشتم پيوسته مباهات ميکنم و آرزومندم از تقصيرات و بيعقلي هاي من در آن هنگام بگذريد.
با عرض حرمت و آرزوي عمر دراز پر از کشف و روشنگري تان.
کابل ـ 4 جوزاي 1392
امضا ...."( محفوظ )
با عرض سپاس فراوان براي اين دوست فرهنگي والامقامم؛ عرض ميدارم که قرار يافته ها و تحقيقات من؛ در عقايد و معارف اسلامي؛ قرآن؛ کلام الله متعال است براي بنده و آفريده خاصش.
از آنجا که هيچ بنده و آفريده اي بيرون از زمان و مکان نبوده است و نميتوانسته است؛ باشد؛ پس قرآن؛ کلام و خطاب الله متعال براي بنده و آفريده اي در زمان و مکان معيني است؛ يعني قرآن و هيچ کتاب مقدسي «الله محور» و «خدامحور» نيست؛ يا تماميت الله و تمامي علم غيب آفريدگاري در قرآن وجود ندارد و از اين علم بيکران و لايتناهي به حکم نص قرآن «جز قليلي» در آن نيامده.
لهذا قرآن؛ بنده محوراست و مشخصاً؛ عرب محور ميباشد؛ عربي که در 1400 و اندي سال پيش؛ در حالت « رحلة الشتا و الصيف» در صحرا هاي شبه جزيره عربستان؛ روزگار ميگذرانيد و از مدنيت به مفهوم معاصر کلمه؛ بويي نمي برد يعني به لحاظ تاريخي به دوران هاي توحش و بربريت و منجمله به نظام برده گي و برده داري متعلق بود.
سير تاريخ اديان به طور عموم و اديان ابراهيمي به طور اخص؛ اين را نشان ميدهد که الله متعال تنها تا اواخر دوران بربريت تاريخ بشر؛ خويشتن را مکلف ديده است تا بنده خاصش ـ اولاده آدمي ـ را؛ توسط کتب الهي و پيامبران (طبق روايات توسط 124000 پيامبر) ارشاد و هدايت فرمايد و به همين دليل؛ دين مقدس اسلام آخرين دين الهي و کتاب مقدس قرآن؛ آخرين کتاب الهي قرار گرفته است؛ چرا که پس از آن؛ کارايي عقل بشري ـ اين کتاب و نعمت و کرم اصلي و اساسي الهي براي بشرـ به چنان حد تکاملي شروع به صعود نموده است که ديگر؛ آدميزاد رشيد و بالغ گرديده و توانايي يافته است تا از نعمت علياي برتر آفريدگار يعني "انتخاب و اراده" استفاده و استفاضه نمايد.
چنانکه مبرهن است داعي و پيامبر آخرين دين الهي يعني حضرت محمد مصطفي؛ شايد هم عمداً توسط ذات الهي از ميان اُمي ها يا بيسوادان برگزيده شد تا حد فاصلي باشد ميان برهه هاي بيسوادي و با سوادي بشر.
بدين ملحوظ ؛ الزامي پيش آمد که پيامبر خاتم براي ثبت و حفظ و استمرار وحي هاي که بر ايشان انزال مي يافت؛ کساني باسواد و داراي قدرت خط و کتابت را توظيف فرمايند تا عندالموقع حاضر الصحنه بوده و آيات الهي را که نازل ميشد و ايشان به يمن اوتعالي به زبان مبارک جاري ميفرمودند؛ بنويسند و کتابت نمايند و به دوام؛ قاريان و حافظاني را مؤظف مينمودند تا آيات بينات را ضبط حافظه نموده مرتباً تکرار و تلاوت نمايند تا مبادا نسياني پيش آيد و موردي فراموش يا مغشوش گردد.
با نظر داشت مدعيات اهل حديث؛ که فقط منحصر به اهل سنت (تسنن) هم نيستند؛ هرگاه؛ خود پيامبر اسلام چيز هايي از خود ميداشتند که مثلاً به مصداق "حديث" اهميت و اوليت ريشه اي و بنيادي ميداشت؛ و بدون آنها اسلام؛ ناقص و نارسا و زشت ميبود؛ ساده ترين مورد ميتوانست اين باشد که حضرت پيامبر اکرم؛ همانند «کاتبان وحي»؛ کاتبان «حديث» نيز بگمارند و "حافظان حديث" هم داشته باشند!
چنين چيزي در سراپاي تاريخ روايي و ابداعي و اختراعي اسلام وجود نداشته است و وجود ندارد. از آنجا که نکاح صغيره حضرت بي بي عايشه توسط پيامبر اسلام در قرآن نيست؛ و به احاديث و روايات مربوط ميباشد که مغشوش و غير قابل اعتماد است؛ تاکيد و تحکم بر آن؛ نهايت تعصب و تحجر خواهد بود و قبل از همه به زيان حيثيت پيامبر اسلام و مدارج اخلاقي و معنوي و روحاني آنحضرت محاسبه ميگردد.
در تازه گي ها خيلي از محققان منجمله هموطن و بردار مان خواجه بشير احمد انصاري بر بناي قراين و دلايل عقلي و نقلي... ؛ دريافته اند که صغير 6 ساله بودن بي بي عايشه در موقع نکاح با حضرت رسول؛ دروغ و افترا جعلکاران ابوصفياني و بني اميه است. بي بي عايشه درين هنگام که همراه با بي بي سوده عقد شده اند؛ بيش و کم 16 سال داشته اند. سرفرصت به تفصيل در مورد عرايض خواهيم داشت.
اما به خاطر آنکه به درستي و طبق ميتود هاي آزمون شده شناخت و معرفت؛ قرآن را بشناسيم اشد نياز است که زمان و مکاني که قرآن در آن نازل شده و اوضاع و احوال مخاطبان قرآن و استعداد ها و ميلان ها و ظرفيت هاي متصديان امور اوليه آن؛ روشن گردد.
متعصبان و متحجران چنين مي پندارند و وانمود ميکنند و متاسفانه بر همين اساس عمل و عکس العمل دارند که قرآن؛ ازلي و ابدي و خارج از زمان و مکان و بيرون از چون وچراي مرحله تکاملي و معيشتي و فرهنگي و روحي ـ رواني مخاطبان ميباشد. ايشان بريده هايي از قرآن را انتخاب و دستچين نموده براي اغراض پليد خويش حتي معاني همان بريده هارا نيز وارونه ميکنند. اين چنين؛ ملاحظه ميفرمائيد که باب بحث و فحص بزرگ و دشوار و هزينه طلب را گشوده ايد. من البته در حد توان بنده گي از آن ابايي ندارم ولي آرزويم اين است که هموطنان در بهره گيري از اين تلاش ها غفلت و کاهلي و غافلي نفرمايند.
بدين سلسله؛ اينک لطف بفرمائيد گزيده هاي از کتاب بزرگ « تاريخ تمدن اسلام » را مرور نمائيد:
****
جرجي زيدان متولد اکتبر 1861در يک خاندان مسيحي عرب واقع بيروت بوده و تا 1914 حيات پر بار و پر ثمري را گذشتانده تحصيلات و مطالعات عالي و تأاليفات تحقيقي و خردمندانه زيادي دارد . اما کتاب « تاريخ تمدن اسلام » او در حکم يک شاهکار بي رقيب است .
جرجي زيدان نه تنها به علت تسلط بر زبانهاي کهن و نوين سامي منجمله عربي و زبانهاي بين المللي چون انگليسي و نه تنها به دليل بزرگ شدن در محيط مسلمانان ؛ و تحقيقات حيرت آور و خستگي ناپذير صلاحيت بي بديلي در تدوين اين اثر بزرگ از خود متبارز ساخته است بلکه اصول خيلي ها مدرن تاريخ نگاري را در آن مد نظر داشته و مراعات کرده است .
اصل کتاب در زبان عربي تأليف گرديده و ما ترجمهء فارسي آنرا از علي جواهري کلام در دست داريم . با طرز ترجمه ايکه به نظر مي خورد ؛ احتمال دارد که مفاهيمي از اين نويسندهء بزرگ قدري هم دگرگون شده باشد ؛ چونکه ترجمه با به اصطلاح « نگارش » توأم گرديده و « ملا خورک » و « اسلاميزه » و « شيعه پسند » شده است .
معهذا با شناختي که از شخصيت و تعهد و وفاداريي جرجي زيدان به حقيقت ؛ در دست مي باشد ؛ مطالب گزيدهء زيرين 99 فيصد مطمين تلقي ميگردد .
وئ در ادامهء مقدمهء (( عرب و تمدن )) در آغاز کتاب « تاريخ تمدن اسلام » مي نويسد:
جاهليت و حجاز:
مردمان شمال و جنوب شبه جزيرهء عربستان چنانکه گفته شد از خود تمدني داشته اند ولي مردم حجاز که در وسط عربستان مي زيستند به حال بدوي باقي ماندند زيرا سرزمين آنان خشک و بد آب و هوا بود و به واسطهء سختي و بدي راه با مردمان متمدن آنزمان مربوط نبودند . به قسمي که جهانگشايان بزرگ دنيا مانند رامسيس دوم در قرن 14 پيش از ميلاد و اسکندر مقدوني در قرن چهارم پيش از ميلاد و ايليوس گالوس در زمان اگوست امپراتور روم ( قرن اول ميلادي ) از تسخير حجاز عاجز ماندند .
همينطور پادشاهان ايران مؤفق نشدند بر حجاز دست يابند . از آنرو مردم حجاز با خاطر آسوده به زندگاني بدوي بي آلايش خود ادامه دادند و اين خود طبيعي است که تا انسان خود را در خطر نبيند به فکر چاره نمي افتد و از طرف ديگر انسان طبعاً خود خواه و طالب نام و جاه و مقام مي باشد و ناچار به مبارزه مي پردازد .
عرب هاي حجاز که با مردم ديگر مربوط نبودند ؛ بجان يکديگر افتادند و کاري جز قتل و غارت داخلي نداشتند ؛ در عين حال مردانگي ، گذشت و سخاوت از صفات برجستهء اين مردم جنگجو بود ؛ و همين صفات برجسته آيندهء درخشاني براي آنان در پيش داشت .
عرب هاي حجاز سالهاي بسياري که شمارش آنرا خدا ميداند ؛ به همين حال بدويت زنده گي ميکردند و چيزي از فرهنگ و تمدن نميدانستند . تا اينکه يهوديان از زمان موسي و بعد از آن به واسطهء تعديات رومي ها و پس از خرابي اورشليم به حجاز مهاجرت کردند و شايد نبطي ها هم در اين آمد و شد با يهوديان بودند و در شهر هاي مکه و مدينه و طايف اقامت کردند .
بخصوص يهوديان بيشتر به مدينه آمدند زيرا همکيشان آنان يعني طوايف اوس و خزرج در مدينه بودند .
آمدن يهود در حجاز ؛ بر وضع اجتماعي اعراب آن منطقه تأثير بسيار داشت ؛ مراسم حج ، قرباني ، نکاح، طلاق، برگزاري رسومات عيد، انتخاب کاهن و امثال آن مطالبي بود که حجازيان از يهوديان آموختند.
همين قسم داستان هاي تورات و تلمود از يهود به اعراب حجاز منتقل شد و همينکه سد مارب خراب گشت مردم يمن به حجاز آمدند و تدريجاً اعراب به دو قسمت باديه نشين و شهر نشين تقسيم گشتند. شهر نشينان حجاز همان مردم مکه و مدينه و طايف مي باشند .
مکه مهمترين شهر هاي حجاز بود زيرا از دور ترين نقاط عربستان براي زيارت کعبه به مکه مي آمدند. مکه در عين حال که زيارتگاه بود مرکز بازرگاني هم شد و طبعاً قبايل نيرومند عرب براي تسلط بر شهر مکه به تکاپو افتادند .
در ابتدا فرزندان اسماعيل يعني خود حجازي ها پرده دار کعبه و فرماندار مکه بودند . اما به زودي طايفهء خزاعه از يمن به مکه آمدند و در قرن دوم ميلادي فرمانراوايي مکه را از فرزندان اسماعيل گرفتند ولي ناموس طبيعت کار آن ها را ساخت و در مدت کوتاهي در برابر زورمنديي طايفهء عدنان ( حجازي ) از پا در آمدند ؛ قبيلهء کنانه و قبيلهء قريش از شاخه هاي عدنان پديد آمد و فرمانروايي مکه به دست قريش باقي ماند .
در قرن پنجم ميلادي سر خاندان قصي بن کلاب بن مره بود که به واسطهء هوش و عقل و فکر صايب خويش شهرت بسياري داشت. در آنزمان فرمانداري مکه با طايفهء خزاعه بود. قصي بن کلاب دختر فرماندار مکه را گرفت تا مگر پس از مرگ پدر زن خود فرماندار مکه گردد. از اين ازدواج پسري به دنيا آمد که بازرگان ثروتمند مشهوري شد .
درين اثنا پرده دار و فرماندار کعبه در گذشت و پيش از مرگ ؛ دختر خود ( زن قصي ) را جانشين خود ساخت ؛ ولي آن زن از قبول چنان منصب مهمي عذر خواسته اظهار داشت که توانايي گشودن و بستن در کعبه را ندارد .
فرماندار مکه سپس آن مقام را به پسر ناتوان خود موسوم به « محترش » واگذاشت . اما محترش به قدري نادان و ناتوان بود که مقام خود را در مقابل دريافت يک خيک شراب به قصي بن کلاب شوهر خواهر خود واگذارد .
اين پيشامد بر طايفهء خزاعه گران آمد و با طايفهء قريش به جنگ و ستيز برخاستند؛ سرانجام کار به حکميت واگذار شد وچون حکم آنها مردي از قريش بود لذا حق را به قصي بن کلاب داد و قصي بن کلاب و فرزندانش تا ظهور اسلام پرده دار کعبه و فرماندار مکه گشتند .
قصي بن کلاب اقوام خود را از اطراف به مکه آورد و زمين هاي بسياري به آنان واگذارد تا در اطراف کعبه براي خود جا و منزل بسازند .
جانشين قصي پسرش عبد مناف شد . عبد مناف چندين پسر داشت و از آن جمله هاشم و عبد شمس بودند . عبد مناف در موقع مرگ؛ هاشم را جانشين خود قرار داد؛ اميه پسر عبد شمس بر عموي خود هاشم حسد ورزيد و مطابق معمول آنزمان شرط بندي کرده براي محاکمه و اثبات حقانيت خود نزد کاهن خزاعي مقيم « عفاء » رفتند و جريان را گفتند؛ کاهن به حقانيت هاشم حکم داد و چون اميه شرط کرده بود که در صورت محکوميت پنجاه شتر به عموي خود بدهد و بيست سال تمام از حجاز هجرت کند ناچار به شرط خود عمل کرده شتر ها را داد و از حجاز به شام رفت و اين نخستين دشمني و اختلافي بود که ميان خاندان بني هاشم و بني اميه اتفاق افتاد و مدتي بعد از ظهور اسلام نيز ادامه داشت .
پس از مرگ هاشم ؛ پسرش عبدالمطلب ـ جد پيغمبر اسلام ـ جانشين پدر گشت . در آن زمان طايفهء قريش نسبت به ساير طوايف حجاز؛ مزيت هاي زيادي داشتند همانطور که لاوي ها در ميان يهود و کشيش ها در ميان مسيحيان داراي امتيازاتي بودند.
طايفهء قريش باج و خراج نمي پرداختند و بر مردم ديگر حکومت ميکردند ؛ کسي بر آنان حکومت نداشت؛ از هر طايفه ايکه مي خواستند بدون قيد و شرط دختر مي گرفتند و به هر طايفه که دختر ميدادند شرط مي کردند که به دين قريش در بيايد. مراسم حج را طايفهء قريش مقرر داشته و مردم حجاز را به پيروي از آن مراسم مجبور ساختند.
حکومت عرب در دوران جاهليت:
حکومت سرزمين حجاز مانند ساير نقاط باديه نشين بود يعني وظايفي را که در ممالک متمدن ده ها مردم انجام ميدادند در ميان مردم باديه نشين يک نفر به عهده داشت که او را امير ميگويند .
بنابر اين امير ؛ هم پادشاه ، هم فرماندهء قوا ، هم قاضي و هم رئيس دارايي بود . و طبعاً بدون هيچگونه دسته بندي و زمينه چيني عاقلترين و هوشيار ترين افراد قبيله امير ميشد و هرگاه افراد عاقل هوشمند متعدد بودند مسن ترين آنان انتخاب مي گشت و هرگاه چند قبيله براي جنگ با قبايل ديگر همدست ميشدند ؛ از روي قرعه فرمانده کُل را از ميان رؤساي قبايل انتخاب مي کردند ؛ خواه جوان و خواه پير ، همان کس که قرعه به نام او در آمده بود ؛ فرمانده ميشد .
اين وضع حکومت باديه نشينان حجاز بود که ذکر شد ؛ اما حجازي هاي شهر نشين يعني مردم مکه تابع اوامر پرده دار کعبه بودند کسانيکه پرده دار کعبه ميشدند طبعاً حکومت مکه نيز به دست آنها مي افتاد .
کعبه ـ قريش ـ بازرگاني :
همانطور که گفته شد طايفهء قريش شهر نشين و بازرگان بودند. بازرگاني آنها در موقع آمد و رفت زوار کعبه انجام مي يافت و از آنرو براي پيشرفت بازرگاني خويش راه ها را براي توسعهء بازرگاني خويش از هر نظر هموار مي ساختند تا زوار بيشتري به کعبه بيايند و سود زياد تري عايد آنان گردد.
چيز ديگري که موجب آمدن ساير قبيله ها به مکه مي شد آن بود که هر قبيله اي در کعبه بُتي داشتند . شمارهء اين بت ها از سيصد بيش بود؛ بعضي از اين بت ها شکل انسان بعضي شکل حيوان و پاره اي شکل گياه داشتند .
علاوه بر مکه در نزديکي شهر طايف بازار ديگري بود که به نام بازار عکاظ شهرت داشت. قبايل حجاز در ماه هاي حرام ( ماه هايي که در آنها جنگ نمي شد ) به آنجا مي آمدند و در نخلستان هاي عکاظ چادر مي زدند و مشغول داد و ستد مي گشتند .
طايفهء قريش براي اينکه مردم بيشتري را به بازار عکاظ بياورند آنجا را نمايشگاه شعر و ادب و خطابه سرايي قرار دادند و در نتيجه هرسال عدهء زيادي از گويندگان و خطيبان عرب براي اظهار فضل و شهرت به عکاظ مي آمدند و اگر کسي اسيري داشت در بازار عکاظ اسير خود را مي فروخت و هرکس داد خواهي پيدا ميکرد براي داد رسي به عکاظ مي آمد .
پيش از اينکه بازار افتتاح شود شخصي را براي سر پرستي و ادارهء آن انتخاب مي کردند که غالباً از مردم بني تميم بود . همينکه نمايشگاه عکاظ پايان مي يافت شرکت کنندگان از آنجا به عرفه مي آمدند و از عرفه به مکه کوچ کرده مراسم حج را انجام ميدادند و به قبايل خود باز مي گشتند.
طايفهء قريش علاوه بر شرکت در بازار عکاظ سالي دو مرتبه يعني زمستان ها به يمن و تابستان ها به بصري (شام ) ميرفتند و از آنرو شهر مکه رابط تجارتي شام و يمن مي شد و با آنکه در آن روز ها راه هاي تجارتي پر خطر بود؛ کسي به بازرگانان قريش تعرض نميکرد؛ زيرا قريش فرماندار مکه و پرده دار کعبه و بناءً از هر تعرضي محفوظ بودند.
بازرگانان قريش تا ايران و حبشه هم مي رفتند و از ايران موم و شکر و چيز هاي ديگر و از شام خوار و بار و پارچه حمل ميکردند .
کعبه سرچشمه و ممر معاش مردم مکه بود و در غير آن زنده گي در آن سر زمين خشک امکان نداشت.
طايفهء قريش به واسطه مسافرت هاي دور و نزديک و آميزش با مردم شام و عراق از ساير اعراب آگاهتر و آزموده تر بودند و چون کعبه يگانه سرچشمهء در آمد آنان بود براي ادارهء امور کعبه نهايت اهتمام را به خرچ مي دادند و تسهيلاتي جهت آمد و شد زوار مقرر مي داشتند. مثلاً براي آب دادن و خوراک دادن به مسافران جا هاي معيني درست کرده و مؤسساتي تشکيل داده بودند که شمارهء آن مؤسسات تا پيدايش اسلام قريب به 20 مؤسسه مي رسيد و رياست هريک از مؤسسات با رئيس يکي از تيره هاي قريش بود. و مهمترين تيره هاي قريش عبارت بودند از:
هاشميان ، امويان ، نوفل ، عبدالدار ، اسد ، تيم ، مخزوم ، عدي ، جمح ، سهم وغيره و اينک نام آن مؤسسات و تيره هايي که بر آنها سر پرستي داشتند :
1 ـ درباني و پرده داري کعبه ـ
وظيفهء دربان و پرده دار آن بوده که در کعبه را مي گشوده و مي بسته است . عرب ها اين رسم را از يهود آموختند ؛ چه که آنان براي گشودن و بستن هيکل ( معبد بزرگ يهود ) پرده دار و دربان مخصوص داشتند.
2 ـ آب دادن به حجاج ـ
چون آب در مکه کم بود؛ لذا سر پرست آب يا به اصطلاح امروز مير آب هاي شهر مکه حوض هاي بزرگي از پوست و چرم ساخته و در حياط مکه مي گذاردند و با مشک از چاه هاي دور و نزديک آب گوارا حمل کرده در آن حوض ها مي ريختند و همين که چاه زمزم را کندند ازآنجا آب مي آوردند و در هر صورت اين کار در دست بني هاشم بود.
3 ـ رفاده يا مهمانداري ـ
به اين قسم که طايفهء قريش در مواقع معين مبالغي پول از ميان خود جمع ميکردند و براي اطعام فقرا به متصديان مهمانخانه ( رفاده ) ميدادند . بايد دانست که اين رسم مهمانداري از ابتکارات قصي بن کلاب بوده و ابتدا توسط بني نوفل و بعد ها توسط بني هاشم اداره مي شده است.
4 ـ پرچم داري ـ
وتفصيل آن چنان است که طايفه قريش پرچمي به نام عقاب داشتند و در موقع جنگ آنرا بيرون آورده به دست يکي از سران سپاه يا به خود پرچمدار تحويل ميدادند. اساساً پر چمداري با امويان بوده است.
5 ـ ندوه و يا خانهء شوري ـ
قصي بن کلاب در نزديکي کعبه خانه اي به نام دارالندوه بنا کرد و بزرگان قريش در مواقع مهم براي مشورت بدانجا مي رفتند و کسي که کمتر از چهل سال داشت نمي توانست در آن خانه راه يابد . مراسم زناشويي ، آماده ساختن پرچم جنگ در آن خانه انجام ميگرفت . همين قسم تشريفات براي تملک جاريه هاي ( کنيزان ) قريش در خانهء شوري وقوع مي يافت و براي دختران قريش که بحد بلوغ مي رسيدند در محل مزبور مراسمي اجرا مي شد. و ادارهء اين مؤسسه با تيرهء عبدالدار بوده است .
6 ـ سرداري يا ( قياده ) ـ
اين منصب عبارت از سرپرستي و سرداري کاروان هاي بازرگاني و يا نفرات جنگي بوده که به عهدهء بني اميه واگذار ميشد و در اوايل اسلام ابوسفيان پدر معاويه آنرا اداره ميکرد.
7 ـ مؤسسهء مشورتي ـ
اين مؤسسه در دست تيرهء بني اسد بوده و کار هاي مهم قريش با صوابديد و مشورت سران بني اسد انجام ميگرفت .
8 ـ مؤسسهء پرداخت ديه و غرامت ـ
اين مؤسسه به دست تيرهء تيم اداره ميگشت و وظيفهء آن ترتيب پرداخت ديه ( خونبها ) ها و غرامت ها بود و اگر رئيس اين مؤسسه پيشنهادي درآن باب به قريش ميداد آنرا مي پذيرفتند .
9 ـ قبه يا اسلحه خانه ـ
عبارت از چادري بود که هنگام جنگ برپا مي گشت و مهمات و لوازم جنگي را در آن جمع ميکردند .
10 ـ اعنه ـ
يا اداره کردن ستوران قريش هنگام جنگ.
11 ـ سفارت ـ
مقصود از آن روانه کردن نماينده هايي براي انجام مذاکرات صلح و جنگ و يا اظهار مفاخر قريش در برابر اقوام ديگر بوده است . و آخرين سفير قريش عمر بود ( قبل از آنکه مسلمان شود )
12 ـ ايسار ـ
يا مؤسسهء قمار و فالگيري که آنرا ازلام نيز ميگفتند و به وسيلهء آن فال ميگرفتند و يا چيز هايي را ميان خود قسمت ميکردند که تقريباً شبيه به لاتري و قرعهء امروز و ادارهء آن با تيرهء بني جمح بوده است .
( پدر حضرت محمد دهمين پسر عبدالمطلب بود و طبق نذري که وئ به گردن گرفته بود بايد اين پسر به پاي هبل بُت بزرگ قريش قرباني مي گرديد ولي توسط همين روش « ازلام » در بدل صد شتر معاوضه اش کردند و آن صد شتر آناً سر بريده شد. مي گويند به همين ميمنت هم ؛ بر اين پسر « عبدالله ـ نام گذاردند که قبل از اسلام « بندهء الهه يا غلام بُت » معنا داشت.)
13 ـ داد رسي ـ
يا محکمه که به اختلافات و کشمکش ها رسيده گي ميکرد.
14 ـ مؤسسه اموال مصادره شده ـ
يعني جمع آوري و اداره کردن پول ها و زر و زيور هاي بُت هاي کعبه که به دست تيرهء بني سهم اداره ميشد.
15 ـ نگهباني مسجد الحرام ـ
( عماره ) يا مراقبت از اينکه کسي در آن محل مقدس ياوه سرايي و بدگويي نکند و فرياد نزند.
به طوريکه ملاحظه ميشود قسمتي از مؤسسات اسم بي مسمي بوده و از هيچ نظر اهميت نداشته اما بزرگان قريش از دو نظر آنرا ايجاد کرده بودند:
اول براي اينکه تيره هاي قريش را به يک عنوان و سمتي راضي سازند.
دوم اينکه مقام کعبه را عالي جلوه دهند و از آن راه براي خود استفاده برند.
***
جرجي زيدان مؤلف کتاب بزرگ تاريخ تمدن اسلام ( يک جلدي مکمل ) از صفحه 459 تا 462 تحت عنوان عمومي علم اسلامي و عنوان فرعي 1ـ علوم شرعي اسلامي مي نويسد:
قرآن و طرز جمع آوري و تدوين آن ـ
عجبي نيست که مسلمانان به جمع آوري و تدوين قرآن همت گماشتند (عجب اين است که چرا اين همت گماشتن 20 سال پس از رحلت حضرت محمد به تأخير افتاد؟! ) چون دين و دنياي آنان با قرآن بوده است و نخستين وسيلهء حفظ قرآن؛ جمع آوري و تدوين آن بود.
چنانکه مي دانيم قرآن يکبار ظاهر نشد بلکه در مدت 20 سال از آغاز دعوت اسلام تا رحلت حضرت رسول بر طبق مقتضيات آيه به آيه و سوره به سوره در مکه و مدينه ظاهر شد. و هر آيه و سورهء آنرا صحابه وکاتبان روي تکه هاي پوست يا استخوان هاي پهن مانند کتف و دنده ها يا روي ليف خرما يا روي سنگ هاي پهن سفيد مي نوشتند .
پيغمبر در سال 11 هجري رحلت نمود و قرآن يا به ترتيبي که گفتيم نوشته شده بود و يا اينکه عده اي از مسلمانان به نام قراء آنرا در سينه حفظ داشتند.
کسانيکه بيش از ديگران در تدوين قرآن کوشش نمودند اول از همه علي بن ابي طالب ، سعد بن عبيد بن نعمان ، ابودردا ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت ، ابي ابن کعب و ديگران بودند .
اما پس از رحلت پيغمبر موضوع ارتداد پيش آمد ( بيشترين اعراب از اسلام برگشتند ) و ابوبکر با مرتدان جنگ کرد و عده زيادي از مسلمانان در جنگ با مرتدان کشته شدند به قسمي که تنها در غزوه يمامه 1200 مسلمان و از آن جمله 700 تن حافظ قرآن کشته شدند.
همينکه اينگونه اخبار به مدينه آمد مردم سخت دلتنگ شدند بخصوص عمر بن خطاب مرد بزرگ اسلام و مسلمين بسيار نگران گشت و از ابوبکر خواست که به جمع آوري و تدوين قرآن فرمان دهد تا مبادا به واسطهء مرگ صحابه چيزي از قرآن کم و کسر گردد.
ولي ابوبکر در اجراي اين پيشنهاد تأمل نموده گفت: کاري را که پيغمبر خدا نکرده چگونه انجام دهم بخصوص که حضرت رسول درين باب چيزي نفرمودند.
اما عمر به قدري اصرار ورزيد که بالاخره ابو بکر تسليم شد و به جمع آوري قرآن دستور داد .
زيد بن ثابت را که از کاتبان وحئ بود احضار و با نظر او سوره ها و آيات را که در نزد صحابه متفرق بود جمع آوري کرد ؛ بعضي از سوره ها دو نسخه سه نسخه نزد اشخاص مربوط به دست مي آمد ولي از سوره توبه فقط يک نسخه نزد ابي خزيمهء انصاري موجود بود.
به هر حال به دستور ابو بکر نسخه هاي موجوده جمع آوري شد و با محفوظات ديگران توسط زيد بن ثابت دقيقاً تطبيق شده به ابوبکر تسليم کشت و اين قرآن مدون منظم نزد ابوبکر ماند تا اينکه وئ در سال 13 هجري ( پس از دوسال و چهار ماه خلافت ) درگذشت و قرآن مزبور از وئ به جانشينش عمر ( همان مرد بزرگ اسلام و مسلمين ) منتقل شد و پس از قتل عمر ( که 10 سال و 6 ماه بر اريکه خلافت تکيه زده بود ) آن مصحف به دست حفصه دختر عمر از همسران پيغمبر افتاد .
درسال 23 هجري عثمان به خلافت (12ساله ) رسيد و در زمان او ممالک اسلامي توسعه يافته مسلمانان در مصر و شام و عراق و ايران و افريقيه ( ممالک شمال افريقا ) متفرق شده بودند و بعضي از آنها نسخه هايي از قرآن به همراه داشتند که به ميل خود آنرا تنطيم کرده بودند و از آنرو اهل هر شهر و کشوري به نسخهء مخصوص خود اعتماد نمودند .
مثلاً اهل دمشق و حمص نسخه مکتوب مقداد ابن اسود را مي خواندند و نسخهء ابن مسعود نزد اهل کوفه رواج داشت و اهل بصره نسخهء ابوموسي اشعري را معتبر دانسته آنرا لباب القلوب ( مغز دل ها ) مي خواندند . و با آنکه قراء در ضبط و حفظ قرآن نهايت درجه کوشش داشتند ؛ معذالک در قرائت پاره اي از سوره ها اختلاف پيدا مي شد .
درين اثنا غزوه ارمنستان و آذربايجان پيش آمد و حذيفهء يماني با ديگران به آن صفحات رفت و همينکه از جنگ برگشت شرحي از اختلافات قراء در ممالک اسلامي براي عثمان نقل کرده گفت:
« مسلمانان را در ياب و از اين اختلاف رهايي ده و پيش از اينکه مانند يهود و نصارا در بارهء کتاب خود اختلاف پيدا کنند چاره اي بيانديش ».
چه در آن ايام معمول بود که هريک از قراء نسخهء خودرا معتبر و بهتر ميدانستند و البته اين کار عواقب بدي داشت . لذا عثمان متوجه اهميت مطلب شده کسي نزد حفصه فرستاد که آن نسخه معهود (؟) را نزد من بفرست تا از روي آن استنساخ کنم و دو باره پس بدهم .
حفصه نسخه معهود را نزد عثمان فرستاد . وي زيد بن ثابت و عبدالله بن زبير و سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن عارض بن هشام را دعوت کرد و به آنان گفت که نسخه هاي موجود را با نسخه حفصه و محفوظات خود و قراء تطبيق کنند و پس از تطبيق و مطالعه ازآن نسخه کاملي تهيه نمايند و در هر جا که با نسخه زيد بن ثابت اختلافي ديدند لغت قريش را انتخاب نمايند چه که قرآن به زبان قريش نازل شد .
آنان در سال 30 هجري ( درست بيست سال پس از وفات پيامبر!؟) اين مهم را انجام داده و چهار قرآن نوشتند که به چهار شهر مهم اسلامي يعني مکه و بصره و کوفه و شام ارسال شد و دو نسخه هم بعداً تهيه شد ؛ يکي را براي اهل مدينه نگهداشتند و يک نسخه را خود عثمان برداشت و اين همان است که آنرا ( امام ) مي نامند و سپس عثمان ساير قرآن ها و صحف را جمع آوري کرد و فرمان داد آنرا بسوزانند .
از آن به بعد نسخهء عثمان ؛ نسخه ايکه با امر و دستور عثمان جمع آوري شده بود مورد اعتماد تمام مسلمانان قرار گرفت و در مدت کوتاهي نسخه هاي زيادي از آن استنساخ کردند .
مسعودي مؤرخ مشهور در ضمن شرح جنگ صفين ميگويد که چون سپاهيان حضرت علي بر معاويه غلبه يافتند لشکريان معاويه براي جلوگيري از شکست معاويه به دستور عمرو عاص قريب پنج صد قرآن را سر نيزه کرده گفتند کتا ب خدا ميان ما و شما حکم باشد.
مقصود از ذکر جملات فوق آنکه از موقع تنظيم نسخه مربوط تا اين واقعه بيش از 7 سال طول نکشيده بود ولي به قدري استنساخ نسخه هاي قرآن به سرعت پيشرفت کرده بود که در چنان مدت کوتاهي در ميان سپاهيان معاويه پنج صد نسخه قرآن يافت ميشد.
و به همين نسبت در ميان ساير مسلمانان نسخه هاي متعدد قرآن موجود بود.
گرچه از طرف عثمان و ساير صحابه کوشش بسياري ميشد که تمام قرآن هاي موجود منحصراً مطابق نسخهء تنظيمي عثمان باشد معذالک نسخه هاي ديگري نيز پيدا مي شد که با آن نسخه تطبيق نمي کرد و مشهور ترين آن نسخه ها ؛ نسخه حضرت علي ابن ابي طالب مي باشد.
به عقيدهء شيعان ؛ حضرت علي نخستين کسي است که پس از رحلت پيغمبر به جمع آوري سوره هاي قرآن پرداخت و آن نسخه در خاندان او باقي بود و به حضرت جعفر صادق و اهل بيت منتقل گشت .
ابن نديم در کتاب فهرست ميگويد که قرآني به خط حضرت امير نزد ابي يعلي حمزه حسيني ديدم که در خانواده امام حسن دست به دست ميگشت.
ديگر از قرآن هايي که با قرآن عثمان در ترتيب سوره اختلاف داشته نسخهء ابي بن کعب و عبدالله بن مسعود مي باشد .
در هر حال خلفا و امرا ( روي مصلحت نظام ! ) اصراري داشتند که به منظور اتحاد کلمه و جلوگيري از تفرقه فقط نسخهء عثمان مورد استناد باشد و ساير نسخه ها از ميان برود و براي انجام و اجراي نقشهء خود غالب امراي اسلام نسخه هايي از روي نسخهء عثمان مي نوشتند و در مسجد ها ميگذاردند تا مسلمانان بدان مراجعه کرده نسخه هاي خود را تصحيح نمايند و چه بسا به فرمان اميري ده ها و صد ها مصحف مي نوشتند و در شهر ها و ممالک اسلامي پخش ميکردند و اين عمل را يکنوع وسيله بسط نفوذ و قدرت ميدانستند .
مثلاً حجاج والي کوفه نخستين اميري بود که نسخه هايي از قرآن عثمان را تهيه کرده و به شهر ها و ممالک اسلامي فرستاد و از آنجمله نسخه هايي به مصر ارسال داشت . عبدالعزيز بن مروان والي مصر اين اقدام حجاج را مخالف خودمختاري خود دانسته خشمناک گشت و چنين گفت :« کار حجاج به جاي رسيده که در قلمروِ من قرآن ميفرستد ؟! » ...
بدينگونه که مي بينيم حد اقل دهليز «لوح المحفوظ» چنين کج و پيچ هايي داشته است ؟!
اينکه درجه سواد وخط و کتابت درين زمان در چه حد بود ( از خط کوفي که هنوز نقطه گذاري و علامت گذاري نداشت کار مي گرفتند ) و سطح شعور جامعه شناسي و دنيا شناسي و جهانشناسي در اعراب چادر نشين چه معياري داشت و از همه مهمتر نيات و اغراض و غرايز و شهوات شان چه بود ؛ با ساير عوامل پشت پرده تعيين ميکند که قرآن چه بايد مي بود و چه ميتوانست باشد و بالاخره چه چيزي از آن باقي ماند و چقدر در آن کاست و افزود به عمل آمد.
آن 700 حافظ قرآن که تنها در يک جنگ کشته شدند ؛ آيا همه همين چيز ها را در حافظه داشتند يا فرقي داشت ؟
اينکه در قرآن ها و صحف سوختانده شده فقط همين جملات و معاني تکرار شده بود يا آن ها چيز هاي بهتر و بد تري را هم در بر داشتند؟
و اينکه درنسخه هاي نسوخته که حتماً روزي از جايي سر در خواهد آورد ؛ چيز متفاوتي هست يا نه ؛ هنوز معلوم نيست .
ولي يک سؤال بزرگ و بيحد بزرگ اين است که حضرت عمر بن خطاب مرد بزرگ اسلام و مسلمانان که قرآني را با آن اصرار بالاي خليفهء اول ابوبکر آماده کرد و آن خليفه به زودي مُرد . وقتي قرآن تهيه شده به دست مبارک خود اين بزرگ اسلام و مسلمين افتاد حتي طئ 10 سال و نيم خلافت پُر برکت و نيکو نام خود ؛ نسخهء دومي هم از اين قرآن استنساخ نکرد و به مراکز مهم مسلمين نفرستاد؟!
آيا چه قدرت و ابر قدرت و چه نقشه و پلان عظيم و خطير او را از اين کار باز داشت تا آنکه کشته شد و آن نسخهء يگانه به دست حضرت بي بي حفصه رسيد ؟؟؟
بي بي حفصه همان زن حضرت محمد است که پيرامون همخوابه شدن حضرت محمد با ماريه قبطيه کنيز اهدايي مقوقس حاکم مصر؛ محشري را در خاندان نبي بر پا کرد تا بالاخره گويا خود حضرت الله تبارک و تعالي به پشتيباني از پيغمبر خود برخاست و سورهء «التحريم » ( سورهء 66 نسخهء عثمان ) را فرستاده به حفصه و عايشه اخطار داد که اگر خاموش نمي شويد پيغمبر طلاق تان مي دهد و آنگاه الله زنان بهتر از شما به وي مي بخشد .
عايشه نيز با اينکه زن محبوب پيامبر بود ؛ پس از يک سفر جنگي شبي با جواني به نام صفوان در بيابان ماند و فردايش سوار بر پشت آن جوان به اقامتگاه پيغمبر آمد و نزد مردم مدينه در نهايت درجه بدنام و متهم شد . بازهم گويا الله پا در مياني کرد و بيگناهي اش را توسط «آيت هاي 11 ، 12 و 13 سورهء النور» تصديق نمود و اما چون قبل از نزول آيه (؟)؛ علي به محمد (ص) کفته بود که با طلاق دادن عايشه ؛ خود را از اين بدنامي وخيم نجات دهد؛ عايشه روي همين عُقده جنگ جمل را با علي راه انداخت ؛ در حاليکه خودش هم سوار بر شتر نيزه و تير مي انداخت؛ هزاران نفر را از طرفين به کشتن داد .
و اما در مورد حضرت عثمان موضوع از اين قرار است که ايشان از قبيلهء نيرومند اموي بودند. ميگويند مرد ضعيفي بودند ولي به نظر مي آيد که ضعف شان از زيرکي بود . چون در زمان اقتدار خود ؛ معاويه بن ابوسفيان را به ولايت ستراتيژيک شام گماشتند و ساير امويان سياستمدار و کارکشته را نيز در مهره هاي کليدي خلافت جابجا فرمودند که بالاخره منجر به انتقال کامل قدرت به امويان و امپراتوري صد ساله آن ها شد .
مروزي مؤرخ مشهور مي نويسد که :
« در زمان عثمان ياران پيغمبر ملک و مال جمع کردند و روزي که عثمان کشته شد يک ميليون درهم وصد و پنجاه هزار دينار نزد خزانه دارخود ذخيره داشت و در حنين و وادي القري املاکي بهم زده بود که صد هزار دينار مي ارزيد و شتر و گاو و گوسفند زيادي متعلق به وي بود .
همين قسم زبير که پس از مرگ هزار اسپ و هزار کنيز باقي گذارد ؛ بهاي يکي از متر وکات او پنجاه هزار دينار مي شد و عايد طلحه در عراق در روز به هزار دينار ميرسيد و در ناحية سراة بيش از آن دريافت ميکرد .
در اصطبل عبد الرحمن بن عوف هزار اسپ و هزار شتر و ده هزار گوسفند يافت ميشد و چهاريک دارايي او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دينار شد .
زيد بن ثابت ( قرآن سا ز و قرآن آفرين ! ) به قدري طلا و نقره از خود باقي گذارد که پس از مرگش آنرا با تبر خورد کردند ؛ به علاوه صد هزار دينار بهاي املاک و مزرعه هاي او مي شد. زبير در مصر و کوفه و اسکندريه خانه ها بنا کرده بود . طلحه نيز در کوفه خانه اي ساخت و خانهء مدينه اش را با گچ و آجر و چوب گرانبها بالا برد . سعد وقاص در عقيق خانه اي بنا کرد که فضاي وسيعي داشت ؛ سقفش بلند و داراي ايوانها بود . خانهء مقداد در مدينه از بيرون و درون با گچ اندود شده بود . يعلي بن منبه پنجاه هزار دينار نقد و مقداري املاک باقي گذاشت که بهاي آن سيصد هزار درهم ميشد .»
(ص 62 تاريخ تمدن اسلام )
و اما بسيار مهم است که با اين فاکت و حقايق؛ چگونگي سواد و خط و کتابت در باديه عرب را مقداري پيش و قدري پس از ظهور اسلام و تدوين نسخهء عثمانيي قرآن نيز مد نظر گيريم :
خط عربي و تاريخ آن :
در آثار باقيمانده از اعراب حجاز چيزي در دست نيست که برخط و سواد داشتن آنان دلالت کند. درصورتيکه از عرب هاي مقيم شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسيار موجود مي باشد؛ مشهور ترين آن اعراب يمن هستند که با حروف "مسند" مي نويشتند و ديگر نبطي هاي شمال که خط شان نبطي بود و هنوز آثار کتبي آنان در نواحي حوران و بلقا موجود مي باشد . علت بيسواد بودن مردم حجاز آن بوده که آنان با اعراب مصر زنده گاني صحرانشيني داشتند و خواندن و نوشتن از عادات مردم شهري است.
از آنرو تا کمي پيش از اسلام کتابت در ميان مردم حجاز معمول نبوده است .
اما بعضي از مردم حجاز که کمي پيش از اسلام به عراق و شام مي رفتند با اخلاق شهر نشيني آشنا مي گشتند و به استعاره نوشتن را از عراقيان و شاميان فرا مي گرفتند و همين که به حجاز مي آمدند عربي را با حروف نبطي يا سرياني و يا عبراني مي نوشتند و خط سرياني و نبطي پس از فتوحات اسلام نيز ميان اعراب باقي ماند و تدريجاً از خط نبطي خط نسخ ( دارج ) پديد آمد و از سرياني خط کوفي پيدا شد .
خط کوفي در ابتدا به خط حيري مشهور بود و آنرا به شهر حيره از شهر هاي عراق نسبت مي دادند و بعد ها که مسلمانان در نزديکي حيره ؛ شهر کوفه را ساختند شهرت خط حيري به خط کوفي تبديل يافت . و اين مي رساند که سرياني هاي مقيم عراق خط خود را با چند قلم مي نوشتند که از جمله خط مشهور به (سطرنجيلي ) مخصوص کتابت تورات و انجيل بوده است .
عرب ها در قرن اول پيش از اسلام اين خط (سطرنجيلي) را از سرياني اقتباس کردند و يکي از وسايل نهضت آنان همين خط بوده است و بعداً خط کوفي از همان خط پديد آمد و هردو خط از هر جهت بهم شبيه هستند .
مؤرخين در بارهء شهري که خط از آنجا به حجاز آمده اختلاف نظر دارند و به قول مشهور خط سرياني از شهر قديمي انبار به حجاز آمده است به اينقرار که مردي به نام بشر بن ملک کندي برادر اکيدر بن عبدالملک فرمانرواي دومة الجندل آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهبا دختر حرب ابن اميه يعني خواهر ابو سفيان ( پدر معاويه ) را تزويج کرد و عده اي از مردم قريش نوشتن خط سرياني را از داماد خود ( بشر بن عبدالملک ) آموختند و هنگامي که اسلام پديد آمد بسياري از طايفهء قريش مقيم مکه خواندن و نوشتن مي دانستند تا آنجا که پاره اي گمان کردند سفيان بن اميه اول کس بود که خط سرياني را به حجاز آورد .
و در هر حال آنچه مسلم است آنست که عرب ها در سفر هاي بازرگاني که به شام مي رفتند خط نبطي را از مردم حوران آموختند و کمي پيش از هجرت خط کوفي را از عراق فرا گرفتند و هردو خط بعد از اسلام ميان آنان شايع بود و احتمال کلي مي رود که بعد از اسلام نيز هر دو خط را به کار مي بردند يعني همانطور که سرياني ها خط سطرنجيلي را در تحرير تورات و انجيل استعمال مي کردند ؛ مسلمانان هم خط کوفي را براي نوشتن قرآن و مسايل ديني تخصيص دادند و خط نبطي را در نوشتن نامه هاي رسمي و عادي معمول داشتند و علاوه بر اينکه خط کوفي و خط سطرنجيلي از حيث شکل باهم شبيه هستند در خط سرياني و کوفي هردو چنين معمول است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع شود از کتابت مي افتد. چنانکه در اوايل اسلام مخصوصاً در تحرير قرآن اين قاعده کاملاً مراعات مي شده و به جاي کتاب کتب و با جاي ظالمين ظلمين مينوشتند .
باري همينکه اسلام آمد عرب هاي حجاز با نوشتن آشنا بودند ولي عدهء کمي از آنان نوشتن مي توانستند و آنان نيز از بزرگان صحابه بودند از اينقرار :
علي ابن ابي طالب ، عمر بي خطاب ، طلحه بن عبيدالله ، عثمان و ابان فرزندان سعيد بن خالد بن حذيفه ، يزيد بن ابو سفيان ، حاطب ابن عمرو بن عبد شمس ، علاء بن حضرمي ، ابوسلمه بن عبدالاشهل ، عبدالله بن سعد بن ابي صرح ، حويطب بن عبدالعزي ، ابو سفيان بن حرب ، پسرش معاويه ، جهيم ابن صلت ابن مخرمه .
پس از آن عدهء ديگري از اينان نوشتن آموختند ؛ در زمان خلفاي راشدين متصدي دفتر شدند و نامه هاي خلفا را نوشتند و قرآن را کتابت کردند .
در زمان خلفاي راشدين و بني اميه قرآن را به خط کوفي مي نوشتند. مشهور ترين قرآن نويس زمان بني اميه مردي بوده که قطبه نام داشته و خيلي خوش خط بوده است . به علاوه خط کوفي را به چهار قسم مي نگاشته است .
پس از قطبه که قرآن نويس بني اميه بوده در اوايل حکومت عباسيان خطاط ديگري به نام ضحاک بن عجلان پيدا شد و چيزي بر چهار خط قطبه افزود ، پس از او اسحق بن عماد و ديگران نيز چيز هايي اضافه کردند تا آنکه در اوايل دولت عباسي دازده رقم خط معمول شد از اين قرار :
1 ـ قلم جليل 2 ـ قلم سجلات 3 ـ قلم ديباج 4 ـ قلم اسطور مارکبير 5 ـ قلم ثلاثين 6 ـ قلم زنبد 7 ـ قلم مفتح 8 ـ قلم حرم 9 ـ قلم مدمرات 10 ـ قلم عمود 11ــ قلم قصص 12 ـ قلم حرفاج .
سپس در زمان مأمون نويسنده گان در نيکو ساختن خط به مسابقه پرداختند و چندين قلم ديگر به نام قلم مرصع ؛ قلم غبار الحيله و قلم رياسي پديد آمد . و قلم اخير را از آنرو رياسي مي گفتند که مخترع آن فضل بن سهل ابن ذو رياستين بوده و در نتيجه خط کوفي به 20 شکل در آمد .
اما خط نبطي يا نسخ به همان شکل سابق در ميان مردم و براي تحريرات غير رسمي معمول بود تا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفي به سال 328 هجري با نبوغ خود خط نسخ را به صورت نيکويي در آورد و آنرا جزء خطوط رسمي دولتي قرار داد و خطي که امروز معمول است همان خط اصلي ابن مقله ميباشد ... و ابن مقله اصلاحاتي در خط نسخ نمود و آنرا براي نوشتن قرآن مناسب ساخت .... سپس به مرور زمان خط نسخ فروعي پيدا کرد و به طور کلي خط نسخ و کوفي در کتابت عربي معمول گشت و هر کدام از آن شاخه هايي داشت که در قرن هفتم هجري مشهور ترين آن به قرار زير است:
ثلث ـ نسخ ـ ريحاني ـ تعليقي ـ رقاع ....
حرکات :
قرآن در آغاز پيدايش اسلام سينه به سينه و دهان به دهان نقل مي شد و بدين ترتيب در قرائت آن اختلاف مهمي روي نمي داد تا اينکه قرآن را جمع آوري کردند و عدهء مسلمانان زياد شد؛ قرآن مدون نيز به همان تناسب افزوني يافت و تا نيمهء دوم قرن اول هجرت مسلمانان قرآن را بدون حرکت و نقطه گذاري مي خواندند و مي نوشتند .
و اول کسيکه حرکات را در تحرير عربي معمول ساخت ابوالاسود دوئلي متوفي بسال 96 هجري واضع علم نحو زبان عرب است که به وسيلهء نقطه گذاري براي کلمات عربي حرکات تعيين نمود و از آنرو پاره اي از مؤرخين گمان کرده اند که ابوالاسود نقطه گذاري را اختراع کرد . در صورتيکه وئ نقطه را براي تشخيص اسم و فعل و حرف از يکديگر مقرر داشت ؛ نه براي اينکه به وسيلهء نقطه يا و تا و جيم و جا را از يکديگر تميز بدهند .
ارجح آنست که ابو الاسود حرکات را از کلداني ها يا سرياني هاي همسايه عراق گرفته است . چه که آنان براي تشخيص اسم و فعل و حرف از يکديگر بالا و پائين کلمات نقطه هايي مي گذاردند ؛ مثلاً کلمهء کتب که معلوم نبود جمع کتاب و يا فعل ماضي و يا فعل مجهول است به وسيلهء نقطه گذاري اسم يا فعل بودن آن مشحص مي شد .
وکمي پيش ازآن يعقوب رهاوي نقاطي در وسط کلمه ميگذاشت که به جاي حرکت استعمال ميشد و کم کم آن نقطه ها به شکل دو نقطه در آمد و حرکات سه گانه به وسيلهء آن تعيين مي شد و هنوز هم کلدانيان آن طرز نقطه گذاري را معمول ميدارند . بنابر اين احتمال قوي ميرود که ابوالاسود هم اين نقطه گذاري را از کلدانيان گرفته باشد بخصوص که داستان زير نيز اين احتمال را تائيد ميکند :
« هنگامي که ابوالاسود به فکر نقطه گذاري افتاد محرر خود را گفت موقع نوشتن کلمات به دهان من نگاه کن ؛ اگر دهانم را گشودم نقطه را بالاي حرف بگذار و اگر دهانم را جمع کردم نقطه را ميان حرف بگذار و هرگاه دهانم را به طرف پائين متوجه ساختم نقطه را زير حرف بنويس » و از قرار معلوم عرب ها پس از ابوالاسود به همان ترتيب نقطه گذاري مي کردند يعني حرکات را به وسيلهء نقطه تعيين مي نمودند و ظاهراً نقطه را با رنگ ديگر مي نوشتند .
ما در کتابخانه سلطنتي قرآن بسيار قديمي ديديم که به همان طريق روي تکه هاي بزرگ پوست نوشته شده بود باين قسم که متن قرآن را با مرکب سياه و نقطه هارا با قرمز نگاشته اند و همانطور که ابوالاسود گفته نقطهء بالا فتحه ، نقطهء پائين کسره و نقطه ميان علامت ضمه مي باشد . قرآن مذکور که به خط کوفي نوشته شده در جامع عمرو بن عاص نزديک شهر قاهره بدست آمده و از قديمي ترين قرآن هاي جهان مي باشد.
نقطه گذاري:
خطي را که عرب ها از سرياني ها و نبطي ها گرفتند بدون نقطه بوده است و تاکنون خط سرياني نقطه ندارد و يکي از اصلاحاتي که عرب ها در خط اقتباسي انجام دادند همين نقطه گذاري بود . به اين معني که پس از تعيين حرکات ( بوسيله نقطه ) بازهم در قرائت قرآن وغيره مشکلاتي پيش مي آمد ؛ چون مسلمانان غير عرب نمي توانستند حروف متشابه را (ج- ح – س- ش – ب – ث ) تشخيص بدهند . لذا در صدد رفع اشکال برآمدند .
ابن خلکان مي گويد ؛ اول کس که به فکر اين کار افتاد ؛ حجاج والي عراق بود. اينک گفتهء ابن خلکان : « حجاج که اين آشفته گي را ديد به کاتبان خود گفت روي حروف متشابه علاماتي بگذاريد که خواندن آن آسان شود و از قرار مذکور شخصي به نام نصر بن عاصم ابتدا نقطه هارا براي تشخيص حرکات در نوشتن نامه هاي رسمي معمول نمود ولي چون بازهم اشتباهات رخ ميداد نقطه گذاري حروف بر نقطه گذاري حرکات افزوده شد .»
گرچه درعبارت ابن خلکان هم يک نوع پيچيد گي ديده ميشود که فرق ميا ن نقطه گزاري براي حرکات و نقطه گذاري حروف را تعيين نکرده است و تصور نميرود که نقطه گذاري براي حرکات مقصود بوده زيرا آن نقطه گذاري رفع اشکال نمي کرده است .
و از قرار معلوم نقطه گذاري زمان حجاج براي تشخيص حروف متشابه بوده است و نصر بن عا صم درابتدا پاره اي از حروف متشابه را نقطه مي گذارده است و تدريجا حروف متشابه را نقطه گذاردند . چنانکه تاکنون هم معمول مي باشد و اين همان نقطه گذاري است که آنرا «اعجام » مينا مند .
ما خود ؛ در نما يشگاه خط در کتابخانهء سلطنتي ؛ مکتوبي به زبان عربي ديديـم که روي تکهء « پا پيروس» ( بردي ) بتاريخ 91 هجري نگا شته شده و داراي نقطه گذاري از نظر اعجا م ؛ نه حرکات مي با شد . ولي فقط با ء و ياء و تاء را نقطه گذارده اند و نقطهء روي شين سه نقطه روي يک خط مسا وي به اينقسم ... نو شته شده است و سا ير حروف نقطه ندارد .
همين قسم در نمايشگاه مزبور اوراقي از قرآن ديديم که روي تيکه ها ي کوچکي از پوست نگا شته شده و نقطه هاي (اعجام) را با مرکب سياه نوشته اند وعجب اينکه در آن نمايشگاه خطوط کهنه ديده شد که با نقطه و حرکات تحرير يافته و خطوط تازه اي بود که بدون نقطه و حرکات نوشته بوده اند.
از مطالعهء اين مطالب چنين برمي آيد که عر بها از اواسط قرن اول هجري هم نقطه گذاري و هم حرکات را در نوشته هاي خود بکار مي بردند ولي تا ممکن بود از نقطه گذاري و تحرير حرکات اکراه داشتند و فقط در موارد خا صي ما نند کتابت قرآن و امثال آن که دقت و توجه خا صي ضرورت داشت به نقطه گذاري و تحرير حرکات دست مي زدند و در غير آنصورت اقدام نمي کردند .
بخصوص اگر نامه را بري دانشمندي مي نوشتند و اطمينان داشتند که خواننده به نقطه و حرکت احتياجي ندارد ؛ و در هرحال از نقطه گذاري و نوشتن حرکات خوششان نمي آمد .
چنانکه مشهوراست هنگامي خط خوبي را به عبدالله بن طاهر نشان دادند ؛ عبد الله گفت: واقعا نيکو نوشته اما حيف که زياد نقطه گذارده ا ست .
از جمله گفتارها ي مشهور عرب دربارهء خط يکي هم اين است که مي گويند نقطه گذاري زياد علامت بد گما ني نويسنده از مخاطب (گيرنده نامه) مي باشد .
گاه هم نقطه گذاري مو جب زيان کلي مي شده است . ازآنجمله موقعي متوکل به يکي از مأمورين خود چنين نگا شته بود: «ان احص من قبلک من الذميين و عرفنا بمبلغ عددهم » ترجمه: ذمياني را که در قلمرو تو هستند بشمار ( احصاء کن ) و شمارهء آنا ن را به ما بنويس .
اما نويسندهء نامه اشتباهاً نقطه اي بالاي کلمهء احص اضافه کرده آنرا ( اخص ) نوشت و معناي کلمه بجاي سرشما ري کن ( اخته کن ) از آب درآمد .
فرماندار پس از دريافت نامه تما م ذمي هاي منطقهء خود را اخته کرد و همهء آنان جز دو نفر شا ن درنتيجهء آن شکنجه هلاک شدند و يک اشتباه نويسنده در نقطه گذاري حاء و خاء سبب قتل عده اي بي گنا ه گشت .
چون در دورهء تمدن اسلام نو يسنده گان گاه با نقطه و گاه بي نقطه مي نوشتند و غا لباً نقطه نميگذاردند لذا در نام بسياري از اماکن و کلمات غيرمأنوس و همانند اشتباهاتي روي داده است ؛ معمولاً مردمان اديب در نامه نگاري نقطه ها را حذف مي کردند و در کتاب هاي علمي مقيد به نقطه بودند ؛ فقط خوشنويسي را در مکاتبات مي پسنديدند و مقيد بودند مطالب را سربسته و به طور اشاره با خط نيکو بنويسند و توضيح کلمات و حروف را يک نوع قصور ادبي فرض ميکردند .
تا اواخر امويان روي پوست نازک و چرم مطالب را نوشته و طومار ميکردند و همينکه ابو العباس سفاح به خلافت رسيد خالد ابن برمک را به وزارت خود برگزيد و خالد دفتر هاي دولتي را از صورت بسته بندي بصورت کتاب درآورد و تا زمان جعفر برمکي به شکل کتاب چرمي جمع آوري مي شد ولي جعفر وزير هارون کاغذ را معمول کرد و از آن به بعد ؛ هم روي کاغذ و هم روي پوست مي نوشتند و تا مدتي پوست و چرم و کاغذ چيني و تهامي و خراساني وغيره در ميان مسلمانان بکار مي رفت و نوشته ها غالباً به شکل دفتر و يا کتابچه بود و پاره اي از نويسنده گان روي تکه هاي کوچک کاغذ (رقعه) تحرير ميکردند و تمام تحريرات فارابي روي رقعه بود .
(ص 452 تا 458 تاريخ تمدن اسلام)
علوم عرب پيش از اسلام
مقدمه راجع به جزيرة العرب و مردم آن :
جزيرة العرب سرزمين کم آبي است که صحرا وکوه آن زياد است. مردمش زراعت نميدانند؛ چون زمين شان باير ميباشد و هر بشري طبعاً پرورده و تابع محيط خود است . عرب ها هم مطابق مقتضيات محيط خشک و باير خويش زنده گي خود را به غارتگري و کوچ نشيني براي پيدا کردن چراگاه بسر مي بردند ؛ از آنرو زنده گي صحرانشيني بر شهر نشيني در ميان آنان فايق آمد.
بيش از هر چيز به دام پروري مشغول شدند و چون دام آنان نسبت به احتياجات آنها کم بود ؛ بر سر دام ها با يکديگر به زد و خورد پرداختند و اين زد و خورد به جنگ داخلي منتهي گرديد . جنگ داخلي آنان را به کوچ کردن از اين بيابان به آن بيابان و از اين سرزمين به آن سرزمين مجبور ساخت به قسمي که شب و روز آرام نگرفته در حرکت افتادند .
چون هواي آنان صاف و آسمان شان روشن بود از ستاره ها و حرکات ستاره ها براي راهيابي خود استفاده کردند. و براي دنبال کردن دشمنان خويش به پيدا کردن وسيله جهت يافتن آنها و بيرون آوردن آنها از پناهگاه ها محتاج شدند و از آن رو در شناختن جاي پا مهارت يافتند و نيز وضع زنده گي صحراگردي آنان را وادار ميساخت که خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و به آنجهت به هواشناسي پرداختند تا ريزش باران و وزش باد را پيشا پيش بدانند و اين همان است که در ميان عرب ها به ( انواء = يا هواشناسي ) شهرت يافته بود .
جنگجويي آنانرا به دسته بندي وادار مي ساخت و لازمهء دسته بندي آن بود که نسب و تيرهء يکديگر را تميز دهند و چون اسپ و اسلحه براي جنگجويي و کوچ نشيني ضروري است لذا در پرورش اسپ و نگاهداري آن و معالجهء بيماري آن ماهر شدند . اما چون شهر نشين نبودند در اسلحه سازي کاري از پيش نبردند .
عرب ها برادر کلدانيان و بابليان و فنيقيان و ساير اقوام متمدن هستند و مانند آنان خردمند و هوشيار بودند و اگر در درهء فرات يا درهء نيل جا داشتند مانند آنان يا مانند همسايگان خودشان (تبعايه ) متمدن ميشدند اما آنها ( عرب ها ) در صحراي خشکي اقامت داشتند که هواي آن صاف و آسمان آن درخشان بود .
لذا ذهن روشن پيدا کردند و قريحهء آنان به سرائيدن شعر گرائيد و به وسيلهء شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و يا تبار و نژاد خود را ذکر کردند و يا وقايع مهم زنده گي خويش را بيان نمودند . قوهء بيان آنان محکم شد و در سرائيدن خطبه ماهر گشتند و بوسيلهء خطبه همت مردان را بر انگيختند و يا آنان را به جنگ ، آشتي ، افتخار بر يکديگر و يا تنفر از يکديگر دعوت کردند .
اگر عرب ها هوش و خرد چنين پخته شده در کورهء آزمون هاي زنده گي و طبيعت نداشتند از همسايگان خود که در گوشهء غربي درياي سرخ هستند ؛ جلو نمي افتادند چه آنان از صد ها سال پيش تا کنون يکنواخت مانده اند .
عرب هاي پيش از اسلام مانند يونانيان در دورهء ناداني و روز هاي هومر مي باشند . چه همين که عرب ها شهر نشين شدند مانند يونانيان در همه چيز پيش رفتند .
ولي عرب نيز مثل اقوام بزرگ معاصر خود از اعتقاد به پاره اي موهومات مانند کهانه و عرافه ( غيب گويي از گذشته و آينده ) فالگيري و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرنده گان و تعبير خواب رهايي نيافتند . چه انسان طبعاً اشتياق دارد که جهات و علل وقايع را بداند و چون از وسايل عادي براي کشف آن محروم ميماند به اوهام متوسل مي شود و بهمين جهت کاهن و عراف و مانند آن در ميان عرب زياد شد.
مقام و منزلت شعر :
عرب ها جوانان خود را ترغيب ميکردند که شعر نيکو بسرايند چه شاعر در ميان عرب ها پناه شرف و ناموس و راوي اخبار و آثار آنان بود وچه بسا که شاعر را بر پهلوان ( شواليه) ترجيح مي دادند و همينکه در قبيله اي شاعري پيدا مي شد قبايل ديگر به مبارکباد آن قبيله رفته و قبيله شاعر را تبريک مي گفتند . سپس مجالس مهماني و جشن ترتيب مي دادند و خوانها مي گستردند و زنان با ساز وآواز پذيرايي ميکردند و جوانان مشغول خدمت گذاري مي شدند ؛ چه معتقد بودند که شاعر از شرف و ناموس قبيله دفاع مي کند و نام آنان را بلند مي سازد و آثار آنها را جاودان مي دارد . در واقع آنچه که از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهليت باقي مانده همانا به وسيلهء اشعار است ....
عرب ها به قدري شعر وشاعري را احترام مي گذاردند که هفت قصيده از اشعار قديم شعراي خودرا با آب طلا روي پارچهء مصري نوشته و آنرا در پرده هاي کعبه آويختند و اين همان است که معلقات ( سبعه ) يا مذهبات ميگفتند .
زبدهء اشعار جاهليت 49 قصيده است که از 49 شاعر باقي مانده است .
عربها فطرتاً ؟ خيال پرور و اهل حماسه هستند و چنين مردمي طبعاً از سخنان بليغ متأثر مي شوند و چه بسا که شعر يک فرد آنان را به جنگ بر مي انگيخته يا از جنگ باز مي داشته است ؛ از آنرو عرب ها از هجو شاعران بيم داشتند و به مدح آنان فخر مي کردند .
حتي عمر نيز تحت همين تأثير بوده است و هرگاه که به حکميت ميان دو شاعر گرفتار مي شد از مداخله در کار شاعران امتناع ميداشت و کساني را مثل حسان بن ثابت و مانند او براي حل وفصل قضيه مامور مينمود . و موقعي با سه هزار درهم زبان حطيه شاعر را خريداري کرد که بر ضد مسلمانان چيزي نگويد . و به قدري عرب ها از هجو شاعر بيم داشتند که از وئ براي عدم تعرض عهد و پيمان مي گرفتند .
عرب ها مي کوشيدند که شاعران آنها را مدح گويند چه هرکس که مدح ميشد ؛ قدر و منزلتش بالا مي رفت و اگر دختراني به خانه داشت پس از مدح شاعر به شوهر ميرفتند . چنانکه دختران ملحق پس از مديحه گفتن اعشي اکبر از وي در سوق عکاظ ؛ فوري به شوهر رفتند زيرا قصيدهء اعشي که در مدح اکبر گفته بود باعث شهرت وئ گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند .
موقع ديگر شخصي مقداري رو سري سياه خريده و در فروش آن در مانده بود . مسکين دارمي از شعراي مشهور عرب در وصف زيبايي زن شعري سرود که رو سري سياه بر سر داشته است و همين اشعار دارمي سبب شد که زنان عرب روسريي سياه تاجر را خريدند و او از کسادي به وسيله شعر شاعر رهايي يافت .
ترجمهء شعر مسکين :
« بکو به آن زن زيباي نمکين با اين روسري سياه چه بلايي بر سر زاهد آورده اي »
« بيچاره زاهد جامهء خود را بالازده آمادهء نماز بود اما همينکه روسري سياه تو را ديد نتوانست از در مسجد درون برود »
عرب ـ قرآن ـ اسلام :
اسلام در ابتدا يک نهضت عربي بود و مسلمان و عرب دو لفظ مترادف بودند و هرکس عرب ميگفت قصدش مسلمان بود و اگر مسلمان ميکفت منظورش عرب بود و به همين جهت عمر نامسلمانان را از جزيرة العرب اخراج کرد و تمام سکنهء شبه جزيرهء عربستان از مسلمانان تشکيل يافت .
اساس و قواعد اسلام قرآن بود و تقويت از قرآن طبعاً تائيد و تقويت عرب به شمار ميرفت .
و همينکه صحابهء پيغمبر مؤفق به تسخير و فتح ممالک شدند و بر ايران و روم غلبه کردند اين اعتقاد در آنان پديد آمد که سيادت مخصوص عرب است و غير از قرآن نبايد کتابي خوانده شود. در زمان بني اميه اين نظريه خيلي شايع گشت و به قدري در اين عقيده تند رفتند که نسبت به ساير ملت ها همه نوع ظلم و تعدي را جايز دانستند .
در صدر اسلام نظر عمومي اين بود که : «اسلام گذشته را نابود ميسازد » و در نتيجه مسلمانان معتقد بودند که نبايد کتابي جز قرآن بخوانند زيرا قرآن ناسخ همه کتاب هاست. شرع اسلام نيز براي اتحاد کلمه ؛ مسلمانان را از مطالعهء کتب آسماني غير قرآن نهي ميکرد تا بدانوسيله تمسک اسلاميان منحصراً به قرآن باشد..
ديگر آنکه حضرت رسول چون ورقي از تورات به دست عمر ديد به قدري خشمگين شد که آثار خشم از چهره اش آشکار گرديد ؛ آنگاه فرمود:
آيا براي شما قرآن پاک و پاکيزه و روشن نياورده ام ؟ به خدا سوگند اگر موسي زنده بود جز پيروي از من راهي نمي پيمود ....
در نتيجه تصميم قطعي مسلمانا ن برآن شد که از هرکتاب ديگر چشم پوشانيده آنرا محو سازند و فقط مستمسک به قرآن شوند و آنچه از کتاب هاي روم و ايران باقي مانده از بين بروند . همانطور که بعد ها در صدد خراب کردن ايوان کسري و هرم هاي مصر و ساير آثار ديگران برآمدند. درين صورت عجب نيست که عرب ها کتابخانهء اسکندريه يا ساير گنجينه هاي علوم قديمه را سوزانيده باشند .
سوزانيدن کتابخانهء اسکندريه وغيره :
تاريخ نويسان عرب و غير عرب در بارهء چگونگي نابودي اين کتابخانه اختلاف نظر دارند ؛ بعضي ميگويند که عمرو عاص به امر عمر آنرا سوزانيد و از اقوال و اسناد عرب باين گفته استدلال مي کنند و مشهور ترين مدارک آنان درين باره نوشته هاي ابوالفرج مالطي ، عبد الطيف بغدادي ، مقريزي و حاجي خليفه است .
عدهء ديگر از تاريخ نويسان مقام عرب را بالاتر از آن مي دانند که کتابخانه را بسوزانند . ما نيز چندين سال پيش که کتاب تاريخ نوين مصر ( تاريخ مصر الحديث ) را نوشتيم با مؤرخين اخير همعقيده بوديم ولي در نتيجه مطالعات بيشتر در تاريخ اسلام و تمدن اسلام نظر دستهء اول را مرجح دانستيم . و دلايل ما براي عقيدهء اخير به قراريست که ذيلاً براي کشف حقيقت مينگاريم :
1 ـ چنانکه ملاحظه شد مسلمانان صدر اسلام باستناد احاديث نبوي و تصريح صحابه اشتياق وافر داشتند که غير از قرآن ساير کتاب ها را محو کنند .
2 ـ ابوالفرج مالطي در کتاب مختصر تاريخ دول راجع به فتح مصر به دست عمرو عاص چنين مي نگارد :
« يحيي گراماتيکي تا زمان فتح اسکندريه به دست عمرو عاص زنده بود . در آن هنگام يحيي نزد عمرو عاص آمد . عمرو مقام علمي يحيي را مي دانست از آنرو ويرا گرامي داشت . عمرو مطالب فلسفي شيريني که تا آن زمان به گوش عرب نخورده بود از يحيي شنيد چون مرد خردمند خوش فکري بود و براي آن قسم مطالب گوش شنوا داشت دست از يحيي نکشيد و او را نزد خود نگهداشت تا آنکه روزي يحيي به عمرو گفت :
تمام گوشه و کنار اسکندريه به دست شماست و همه جارا مهر و موم کرده اي . البته آنچه براي شما سودمند است در دست شما باشد ولي چيزي که به درد شما نمي خورد به ما واگذار کنيد . عمرو پرسيد:
به چه احتياج داريد ؟ يحيي گفت :
گنجينه هاي حکمت که در خزانهء شاهانه است . عمرو گفت :
درين مورد بي اجازهء خليفه چيزي نمي توانم . سپس نامه اي به عمر مرقوم داشته گفتهء يحيي را به او نوشت . عمر در پاسخ چنين حکم داد :
« راجع به کتاب ها ؛ اگر مندرجات آنها با کتاب خدا موافق است که به آن احتياج نداريم و اگر مخالف کتاب خداست بازهم بودنش سودي ندارد و در هر دو صورت به نابود کردن آن اقدام کن »
پس از رسيدن اين نامه عمرو عاص کتابها را ميان حمامي هاي اسکندريه تقسيم کرد تا به جاي سوخت در تون بسوزانند و در نتيجه شش ماه تمام حمام هاي اسکندريه با آن کتاب ها گرم شد . اين داستان را بشنو و تعجب کن !
( نقل از کتاب مختصر الدول صفحه 180 چاپ بوکوک ( اوکسوني ) 1663 ميلادي . اما در نسخهء چاپ ابا يسوعيان (بيروت ) اين جمله به جهتي که بر ما معلوم نيست حذف شده است . مؤلف )
پس در متن عبارت هيچگونه اشتباه و پيچيده گي يافت نمي شود ولي آنان که مقام عرب را بالاتر از اين ميدانند اين روايت را ناشي از تعصب ديني دانسته نادرست مي شمارند . و عده اي از تاريخ نويسان فرنگ هم با آنان موافق هستند و رساله ها و کتاب هايي بر رد آن روايت نوشته اند . .. و بر خلاف آنچه پاره اي توهم کرده اند تنها ابوالفرج اين داستان را نياورده بلکه سايرين هم نوشته اند .
مثلاً عبدالطيف بغدادي تمام مصر را گردش کرده و آنچه در مصر ديده نوشته و موضوع سوزانيدن کتابخانه را بيست و چند سال پيش از تولد ابوالفرج نوشته است . چه ابوالفرج در سال 1226 ميلادي ( 622 هـ . ) متولد شده و عبدالطيف در اواخر قرن ششم هجري به مصر آمده و اينک متن عبارات عبدالطيف در آن خصوص : « ستون هايي در اطراف عمود سواريه ديدم که بعضي درست و بعضي شکسته بود و ظاهراً روي اين ستون ها سقف بوده و ستون ها سقف رواقي است که ارسطا طاليس ( ارسطو ) و پيروان او پس از مرگ او در آنجا درس مي گفتند و اين همان دار العلومي بوده که اسکندر موقع بناي اسکندريه ساخته است و کتابخانه اي که عمرو عاص به فرمان عمر رضي الله عنه آنرا سوزانيد در همين محل بوده است .»
جرجي زيدان به دوام حاصل مطالعات و تحقيقات خود در زمينه ؛ به نقل از منبع معتبر تر ديگر ضمن مطالبي که حاوي مفاهيم بالاست از قول صاحب اثر (جمال الدين) مينويسد که يحيي به عمرو عاص کتابخانهء سکندريه را چنين توضيح کرد :
« پطو لوماوس فيلادلفوس از پادشاهان اسکندريه همينکه به سلطنت رسيد دانشمندان را به خود نزديک ساخت و آنانرا به جمع آوري کتاب هاي علمي فرمان داد و گنجينه هايي براي کتاب ها مرتب ساخته و شخصي را به نام ابن مره ( زميره ) متصدي کتابخانه کرد و اورا دستور فرمود که در جمع آوري کتاب و به دست آوردن آن به هر قيمتي باشد کوشش کند و بازرگانان را به خريد کتاب وا دارد .
زميره آن خدمت را انجام داد و در نتيجهء اقدامات وئ 54120 کتاب جمع آوري شد و همينکه شمارهء آنرا به پادشاه خبر دادند ؛ از زميره پرسيد که آيا بازهم در دنيا کتاب هست که ما به دست نياورده ايم ؟ زميره پاسخ داد که البته در سند و هند و فارس و گرگان و ارمنستان و بابل و موصل و روم کتاب فراوان است ؛ شاه از اين مطلب تعجب کرده گفت :
بازهم کوشش کن تا کتاب هاي بيشتري به دست آوريم ؛ زميره به کوشش خود ادامه داد و تا آنکه پادشاه زنده بود کتاب مي خريد .
پس از مرگ آن پادشاه جانشين هاي آن پادشاه از آن کتاب ها نگهداري مي کردند و تا اين موقع در نگهداري و حفظ آن کوشش دارند . ( اينجاست که عمرو از گفته هاي يحيي متعجب شده موضوع را مهم دانسته به يحيي ميگويد بايد از خليفه عمر اجازه بگيرم ... و آن جواب را از خليفه ميگيرد و آن کار را انجام ميدهد )
اين نگاشته ابن قفطي است که از قضات نامي اسلام بوده و بر علوم فقه و حديث و قرآن و لغت و نحو و اصول و منطق و هيئت و هندسه و تاريخ احاطه داشته و بر جرح و تعديل آن قادر بوده است . او و عبدالطيف خبر سوختاندن کتابخانه را از اسحق راهب نام و منابع پيشتري که اکنون از ميان رفته است نقل کرده اند .
3 ـ در کتب تاريخي مسلمانان خبر سوزانيدن کتابخانه هاي ايران وغيره موارد بسياري دارد و مؤلف کشف الظنون در ضمن صحبت از علوم پيشينان آن اخبار را چنين تلخيص ميکند:
« همينکه مسلمانان ممالک ايران را گشودند و بر کتب ايرانيان دست يافتند سعد وقاص نامه به عمر نوشته اجازه خواست که آن کتاب ها را به مسلمانان انتقال دهد . عمر رضي الله عنه در پاسخ سعد چنين نوشت :
« همهء آن ها را در آب بريزيد چه اگر در آنها رستگاري هست خدا ما را به بهتر از آن رهنمايي فرموده و اگر گمراهي در آن بوده خدا مارا از آن گمراهي رهايي داده است »
سعد آن کتاب ها را در آب انداخت و يا سوزانيد و به اين طريق علوم ايرانيان از بين رفت .
جاي ديگر در ضمن گفتگو از مسلمانان و علوم اسلامي چنين ميگويد:
« مسلمانان هرجايي را که گشودند کتابهاي آنجا را سوزاندند »
ابن خلدون نيز به اين موضع اشاره کرده ميگويد :
« پس علوم ايرانيان که عمر در موقع فتح ايران به محو آن دستور داده بود چه شد ؟ »
جعل حديث :
پس از قتل عثمان بر سر خلافت فتنه برخاست و بسياري داو طلب خلافت شدند و هر دسته به طرفداري سردستهء خود دنبال دليل تراشي رفته و دلايل خود را با احاديث تحکيم مي کردند و هرکدام که به استدلال محتاج مي شدند فوري حديث جعل نموده و ازآن استفاده مي کردند و در نتيجه جعل حديث معمول شد و هرج و مرج راه افتاد .
مثلاً مهلب ابن ابي صفره که از پر هيز گاران و نجيبان زمان خود بود براي تقويت مسلمانان و ضعيف ساختن خوارج حديث جعل ميکرد . بسياري هم مي دانستند که حديث مهلب جعل است ولي معتقد بودند که جنگ؛ نيرنگ است و بايد از هر نيرنگي در پيشرفت جنگ استفاده شود و البته امثال مهلب بسياري از رجال به همان جهات احاديث دروغين مي ساختند .
پس از رحلت حضرت رسول (هم) مهاجرين و انصار براي خلافت کشمکش داشتند و هر کدام آنرا حق خود مي دانستند تا اينکه عمر گفت: من از پيغمبر شنيدم که پيشواي مسلمانان از قريش باشد و همين حديث کا ر را به نفع مهاجران (قريش) يکسره ساخت ....
بنابر آنچه گفتيم شگفت نيست که طمع کاران براي جلب منافع خصوصي از خود حديث بسازند و به آن استدلال کنند . مطابق گفته و نوشتهء اهل تحقيق؛ مشهور ترين حديث سازان چهار نفر بودند:
1 ـ ابن ابي يحيي در مدينه .
2 ـ واقدي در بغداد .
3 ـ مقاتل ابن سليمان در خراسان .
4 ـ محمد بن سعيد در شام .
حديث سازان در پاره اي موارد به گناه خويش اعتراف مي کردند؛ مثلاً همين که والي کوفه درسال 153 هجري فرمان قتل ابن ابوالعجاي حديث ساز را صادر کرد؛ وي گفت:
حالا که حتماً مرا مي کشيد بدانيد که چهار هزار حديث ساخته و پرداخته ام و بدانوسيله حرام شما را حلال و حلال شما را حرام کردم و با آن احاديث روزهء خود را گشوديد و بي جهت روزه گرفتيد.
ديگر از حديث سازان مشهور احمد جويباري، ابن عکاشهء کرماني، ابن تميم فريايي است. و بطوريکه ابن سهل سري ميگويد اينان ده هزار حديث از پيش خود جعل کردند.
***
به خاطر بايد داشت که اينها قطره ايست از درياي قير اندود تاريخ عربيت و آن دينداري که حافظ بزرگ ؛ حافظ قرآن ـ با 14 روايت ـ ؛ بالاخره در باره اش گفت:
اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه ميگفت
بر در ميکده اي؛ با دف و ني ؛ ترسا يي :
گر مسلماني ؛ از اين است که حافظ دارد
واي ؛ اگر از پي امروز بود ؛ فردايي !!!
بر در ميکده اي؛ با دف و ني ؛ ترسا يي :
گر مسلماني ؛ از اين است که حافظ دارد
واي ؛ اگر از پي امروز بود ؛ فردايي !!!
(تا بخش ديگر پاسخ ها؛ خدا نگهدار!)