پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    خاطرات و افتخارات

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20180217

    خاطرات و افتخارات Empty خاطرات و افتخارات

    پست  admin

    خاطرات و افتخارات _u_i__17



    خاطرات و افتخارات

    ( بخش هفتم )




    مأموریت دولتی و پادشاه گردشی ها " از دوران شاهی و شورای سلطنتی"


    در سال 1349 خورشیدی وزارت زراعت و آبیاری اطلاع میداد که پنج نفر مامور جدید الشمول ضرورت دارند و بعد از امتحان پزیرفته خواهد شد، بروز معین به آن جا شتافتم و در جمع کثیری از مراجعین امتحان سپری شد باورم نمیشد که پزیرفته شوم زیرا به آن گونه که توضیح نمودم درسهای چندی را بطور پراگنده و سراسیمگی های زیادی روزگار گذشتانده بودم، تقرر و پذیرش مامورین ابتدائی دولت در آن دوران به فارغان صنوف 12 / بکلوریا و یا بالاتر از آن مشروط نمی شد، داشتن سواد و عبور موفق از امتحان برای مقرری یک مامور رسمی دولت که بخت و طالع با او یاری کرده باشد کافی بود. بعد از چند روزی نتایج آن را در کاغذی بر دیوار دروازه آن وزارت آویخته بودند و نام من نیز مشمول آن میشد، من بعد از یک پروسیجر بحیث مامور رسمی دولت مقرر شدم. بر حسب تقسیماتیکه صورت گرفت من در ریاست تحقیق و خاک شناسی ( تحقیق نباتی ) به کار مؤظف شدم، شاید نه به خاطر لیاقت و دانستگی های من بلکه ممکن است به خاطر خوشنویس بودنم و یا به خاطر اینکه کسی از اهل امور بر من عطف و دلسوزی کرده باشد، به هر حال علت اصلی هر چی بوده که بوده و اما من که پخته مامور دولت شدم. و در این جای شکی نبود و بعض ها به طنز و کنایه میگفتند حالا به دسترخوان پادشاه شریک شدی، هر للو و پنجو که مامور دولت و شامل دسترخوان پادشاه شده نمیتواند.تصمیم گرفتم باقیمانده در سهایم را از طریق شپی لیسه / لیسه شبانه به پیش ببرم.والدین من نیز همینطورمصلحت داشتند.
    رئیس این اداره آقای دوکتور محمد طیب بقائی شخص بسیار شریف و مهربان بود او دوکتورای ( Ph.D. ) خود را در رشتۀ زراعت از جرمنی به دست آورده بود و شخصیت علمی و مسلکی بود و او در دانشگاه زراعت نیز پروگرامهای تدریسی داشت، همسرش همچنان بانوی بسیار شریف و مهربان بود، این خانم مهربان از جرمنی بود و به زبان جرمنی صحبت میکرد و شخص فعال و متخصص مجرب بود و همسرش دوکتور بقائی را یاری میکرد و در ضمن در سفارت جرمنی نیز وظیفۀ داشت.
    در تشکیلات این ریاست یک لابراتوار نسبتاً مجهز زراعتی و تحقیقاتی و نباتی وجود داشت که ضروریات، نباتات و مسائل مربوط به کشاورزی و باغ داری در این ( لیبارتری Laboratory = ) سرچ و تحقیق میشد، متخصصین و کارشناسان داخلی و خارجی در آن مصروف کار بودند، علاوتاً صادرات گیاهی و نباتی به خارج از کشور مانند شیرین بویه، هینگ، زیره، میوه جات تازه و خشک وغیره اقلام صادراتی مربوط به این بخش بعد از معاینات و تجزیۀ این لابراتوار و حصول تصدیق و تعین استاندارد ( Certificate ) اجازه صدور به خارج از کشور داده میشد لذا کیفیت و استاندارد اقلام صادراتی به خارج بلند و قابل اعتماد بود، کدر ها و متخصصین ورزیدۀ داخلی چون : نظام الدین ناشیبی، محمد عارف نوری معاونین این ریاست و عده کار شناسان داخلی و خارجی کنترول امور را بدست داشتند.
    فارمهای تحقیقاتی که ملکیت دولتی بودند در مرکز و ولایات نیز تحت اداره و کنترول این ریاست قرار داشتند، در کابل فارمهای تحقیقاتی چون فارم دارالامان، فارم بادام باغ، فارم گذرگاه، فارم علی آباد، قرغه، چهلستون، ده دانا، بگرامی، پغمان و در هرات فارم اردو خان، در ننگرهار فارمهای هده، فارم شیشم باغ و فارم غازی آباد و همینطور در بعض از ولایات دیگر ملکیتهای دولتی مربوط به وزارت زراعت و آبیاری وجود داشت و هر یک از این فارم ها آمر و پرسونل و تشکیلات خود را داشتند.
    یک گلخانه معمولی و کوچک تحقیقاتی ( Green House ) در داخل وزارت وجود داشت که انواع و اقسام گلها و نباتات در این گلخانه تربیت و پرورش داده میشد، و همه ساله نمایشات، توزیع و فروشات نهال های پیوندی و اصلاح شده مثمر و زینتی از فارمها و از گلخانه نهالی گلها و سبزیجات صورت میگرفت، محمد ابراهیم خان آمر گلخانه و آمر فارم تحقیقاتی علی آباد همچنان متخصص ورزیده بود.
    در تشکیل این ریاست یک مدیریت نقشه سازی یعنی توپوگرافی Topography ) ( نیز فعال بود و من هم در این بخش و در این مدیریت به کار گماشته شدم، مدیر توپوگرافی آقای رحیم الله خان شخص بسیار مسلکی و انسان شریف و با کفایت بود. کارمندان مجرب و احسن مانند عزیزالدین جان، نبی جان، خان آقا جان و دیگران در این مدیریت کار میکردند، گاه گاهی جهت نقشه سازی فارمها و منابع آب رسانی آن بولایات میرفتیم، و سائل و ماشین و آلات پیشرفته آن روزگاران ساخت جرمنی و آمریکا، دستگاه تیودولیت ها، دوربین های حساس و افزار دیگر برای امور توپوگرافی در اختیار این مدیریت قرار داشت، با شور و شوق کار میکردیم و ماموریت های خویش را به درستی انجام میدادیم و ملکیتهای ملی و دولتی را در مرکز و ولایات بصورت شفاف و دقیق تثبیت و مشخص میگردید.
    بخش دیگر مدیریت عمومی اداری بود، مدیر عمومی اداری آقای محمد نبی خان شخص بسیار با تجربه و میرزای بینظیر آن دوران بود، مدیران و آمرین و مأمورین دیگری نیز بخش ها و شعبات مختلف اداری را اداره میکردند، بویژه سلیم خان، عبدالقادر خان، سردار خان، خواجه سلیمان صدیقی، صاحب گل خان و طاهر خان و دیگران ... و هر بخش کاری کار مندان و پرسونل خود را داشتند، تحویلخانه ها، دیپوها، و گدامهای فارمها، تحویلداران و معتمدین، مصارفات ماشین وآلات و غیره مو به مو ذرّه به ذرّه از طریق مدیریت اداری و شعبات آن موجودی، محاسبه و مجرائی میشد، توظیف هیأت خریداری و هیأت معاینه همچنان از وظایف مدیریت عمومی اداری بود که با امانت داری و صداقت انجام میگردید، خواجه سلیمان صدیقی بر تمام بخش های اداری تسلط و کنترول خوب داشت.
    من تازه جوان تازه نفس دیگر آدم مهم شده بودم، بگفتۀ مردم در دسترخوان حکومتی یعنی در دسترخوان پادشاه شریک شده بودم خودم هم تصورش را نمیکردم که تا این حد آدم مهم بشوم، پس از آن روزهای دشوار، کنون پائین رتبه ترین مأمور دولت هستم یعنی رتبه 13 با معاش 900 افغانی و عملاً در پشت میز کار میکنم، یکماه و هفده روز از تقرر من سپری شده بود، معاشات آمد و خزانه دار برویت جدول معاشات را توزیع میکرد، بسیار خوشحال بودم و فقط در مورد این فکر میکردم که معاش یکماه و هفده روزه این همه پول زیاد را چگونه و بکدام جیب خود بگذارم بهتر میشود ؟ خدا کند که تا رسیدن بخانه کدام ظالم خدا ناشناس دزدی و کیسه بری نکند، بازهم بخود دلداری میکردم که خانه ما نزدیک است و شاید کدام اتفاقی نیافتد، درآن زمان خانۀ ما در چوک و چهار راهی جمال مینه بالای دواخانۀ تیموری یعنی متصل به در وازۀ عمومی وزارت زراعت و آبیاری بود، فکر میکردم وقتیکه معاش خود این همه پول ها را بخانه ببرم و به مادرم تحویل دهم در خانه چه غوغائی از خوشحالی برپا خواهد شد؟
    این خوشحالی و انتظارات من بیهوده و یک کمی احمقانه بود، نام ونشان من اصلاً در جدول معاشات درج نبود، پریشان و افسرده شدم و همکارانم نیز اظهار تشویش و نگرانی کردند و مرا نزد مدیر عمومی اداری بردند و ماجرا را بیان نمودند، مدیر عمومی شخص بسیار وارد و میرزای مجرب در امور بود او فوراً فهمید که مشکل اصلی کجاست ؟ و اما برخ نکشید و بمن هدایت داد که بمدیریت عمومی محاسبۀ نقدی بروم و بپرسم تا معلوم شود که معاش من چرا حواله نشده علّت چیست ؟
    من که با این نوع پروسیجر ها و اصول اداری و مقررات دفتری وارد نبودم ، بعض همکارانم نیز با اظهار همدردی و تسلیت درینمورد میگفتند ( زمانه خراب شده شاه میته و شاقلی نمیته ) ، در یک ساختمان کهنه و بسیار قدیمی در منزل پاینی مدیریت عمومی محاسبۀ جنسی و در منزل بالائی آن مدیریت عمومی محاسبۀ نقدی قرار داشت، من هم خود را حق بجانب دانسته وارد مدیریت عمومی محاسبۀ نقدی شدم، دفتر بسیار کلان طویل و عریض و مزدحم بود همینکه داخل شدم دود و بوی بخاری های چوبی و ذغال سنگی با دود و بوی چندین چلم و نصوار های آقای مدیر و مآمورین فضای این دفتر را چنان آلوده و تاریک کرده که از چاره جوئی و کنترول خارج است، غالمغال و سر و صدای زیاد بلند بود تمام مأمورین و آمرین هر کدام یک میز و چوکی کُهنه و غراضۀ خود را دارند و در رإس همه مدیر عمومی قرار دارد، در داخل دفتر چلم و چلم ها کش و پف میشود و چلم ها یکی بدیگری پاس میشود، از دهن و بینی هر کدام از آنها چنان دود غلیظ صادر میشود مانند دودکش بخاری و یا انجن و دود کش قطار و ترین سابق، و علاوه بر آن هر کدام بصورت متواتر نصوارهای نیز بد هن و بینی خود می اندازند و هر کدام یک تُف دانی در زیر میز کارش دارند، و تمام آنها کلاه پوست قره قل و دریشی بسیار چرکین و چملک و کنده و پارۀ بر تن دارند، آخ و تُف و خنده و مستی آنها و این وضعیت نا مطلوب و بسیار جالب و دیدنی به یک دفتر کاری شباهتی نداشت، به یک چرس و بنگ خانه، به یک دیوانه خانه بیشتر شباهت داشت تا به یک دفتر رسمی پادشاه.
    آنها قصه ها و گفته های گفتنی و نا گفتنی های شخصی خود را گفت و شنود می کردند، یکی میگفت و دیگران خنده های مست سر میدادند، همه به یکدیگر شان گل آغا، قند آغا، نبات آغا، شیرین آغا، جان آغا، نور آغا، دل آغا، جگر آغا و گرده آغا و... خطاب میکردند، و اینگونه اشخاص و میرزا قلم ها معمولاً از مردمان غزنی، لوگر، چهار دهی کابل و بعضاً از شمالی بودند و اما با همین اوضاع و احوالی که داشتند و در حالیکه درآن روزگاران هیچگونه ماشین، کمپیوتر و تکنولوژی و حتی ماشین حساب جیبی و موبایل و غیره در اختیار خود نداشتند ولی تمام امور دفتر داری و محاسبات آنها بسیار دقیق و با مهارت خاص اجرا میشد، بطوریکه آنها واقعاً آب را از شیر جدا میکردند و هیچ چیزی از نظر آنها پوشیده نمی ماند، در محاسبات و امور اداری با سیستم بسیار کهنۀ آن دوران و کتابهای بزرگ و ضخیم و فرسودۀ آن دوران فقط همین میرزا قلم ها بودند که می رسیدند، شیطان و ابلیس سر تعظیم و توبه بر آنها فرود آ ورده بودند، و در عصر امروزی علی الوصف موجودیت و فرا همی ماشین و آلات گوناگون، کمپیوتر ها و اینترنت و تکنولوژی های بسیار پیشرفته و تحصیل یافتگان پس رفته و شیک پوشان عقب مانده و کور خواندگان بدون معیار و انگیزه صدها ملیارد ( صدها بلیون ) دلار آمریکائی و ملیون ها رأی ملّت در انتخابات مفقود و مجهول شده بسرقت و بغارت برده میشود و بجیب قدرتمندان وطن فروش و بکام سیا ست بازان خاین و جاسوسان مزدور فرو رفت و هیچگونه محاسبات، تفتیش و باز پرسی وجود ندارد، آنهایکه از موضوع واقف و گواه هستند همچنان مانند موشهای ترسو و جبون سکوت اختیار نموده اند تا امتیازات او در نزد آمریکایها و گماشتگان آمریکا و انگلیس محفوظ باشد.
    بهر صورت جلوی میزیکی از میرزا قلم ها ایستادم و مظلومانه پرسیدم، ببخشید صاحب نام من در جدول معاشات درج نبود علّت چیست ؟ آن مرد خدا گوئی که نمیشنود و من چند باری و به تکرار گفتم و پرسیدم و هیچ کسی متوجه من نمیشد و مست و مصروف خود بودند، و بالاخره چند بار و به تکرار از من پرسید و من بازهم عرض حال کردم، او با خود چیزی گفت و بعد با تمسخر و خنده های مست بدیگران صدا کرد میشنوید چه می گوید ؟ مرا نزد گُل آغا و جان آغای دیگر پاس دادند و بعد از تمسخر زیاد مرا به جناب مدیر عمومی خود هدایت کردند، او همینکه عرض حالم را شنید همچنان با تمسخر گفت بیا از این نوده پیوند کُن ... از من پرسید آغا جان چند ساله هستی شاباش ؟ گفتم این موضوع به سن و سال چه ربطی دارد من یکماه و هفده روز قبل برحسب پیشنهاد ریاست تحقیق و احکام وزیر صاحب مقرر شده ام هنوز در جدول معاشات درج نشده ام، بر من خندید و گفت قانون دست ما را قطع میکند تا هجده ساله نشدی مقرر شده نمیتوانی برو پیش کسی که پیشنهاد تقرر شما را نموده و احکام تقرر شما را داده است، معاش ترا از جیب خود بپردازند و ما کار غیر قانونی نمیکنیم، ما برای کار های غیر قانونی پشت میز حکومت نه نشسته ایم، برو شاباش، آفرین دنبال کار خود برو تا از غریبی خود نمانی مأمور شدن بدولت کار آسان و مسخره بازی نیست، هریک از آن میرزا قلم ها با کنایه و پرزه گوئی ها چیز های گفتند و قهقه خنده های نمودند وبا خود چیزهای میگفتند، تعجب کردم که انسان در زندگی خود با چه موجوداتی و با چه عجایبات و مخلوقاتی روبرو میشود ؟
    پس از آنکه میرزا قلم ها بر من خندیدند و بباد مسخره ام گرفتند، پریشان حال، مأیوس و تحقیر شده نزد محمد نبی خان مدیر عمومی اداری بر گشتم و جریان را بوی بیان داشتم، وی با خود چیز های گفت که از اول اشتباه شده و حالا چگونه میشود به حل این مشکل پرداخت، او به فکر فرو رفت و من بیشتر پریشان شدم و فکر کردم شریک شدن بدسترخوان پر جنجال و پر منّت سر کار پادشاه واقعاً برای من نا ممکن است و حالا چطور بخانه باز گردم و چگونه به همگی که خوشی ها کرده بودند جواب بگویم و چگونه مورد شماطت و تمسخر از خود و بیگانه شوم ... ؟ مدیر اداری مرا با خود بدفتر رئیس تحقیق برد و جریان را برئیس توضیح داد و در ضمن از من هم توصیف و تعریف خوب نمود، او به مسائل اداری و دفتر داری بسیار وارد و میرزای چیره دستی بود، و برئیس اداره تحقیق مشوره داد تا تذکره ام را بایست اصلاح سن کرد دیگر چارۀ نیست.
    طی این مدت از کارگران و ملازمین و کارمندان و آمرین تا رئیس اداره بر من مهربان و مشفق بودند و از کارم راضی و خوشنود و ستایش میکردند و من هم بزودی محبت و مهربانی آنها را احساس میکردم و با همه اُنس و علاقه گرفتم، این ادارۀ خوبی مانند یک خانواده با شفافیت و پاکیزگی کار می کردند و در این اداره از چلم و نصوار و دود و آلودگی و میرزا قلم بازی خبری نبود همه با سلیقۀ خوب و مؤدب بودند و مدیریت( Management ) ) هم خوب بود و من در بارۀ خود فکر میکردم و حالا چه اتفاقی افتاد که مقرری ام را قبول ندارند مسترد شدم و چگونه بخانه باز گردم، کنایه گوئی ها و پرزه گوئی های مردم چطور خواهد شد، و آن همه انتظارات و آرزوهای برباد رفته را با خود به کجا برم و با کی گویم ؟
    رئیس تحقیق و خانمش در مورد من چیز های بزبان جرمنی گفتند و بحث مینمودند، فکر کردم آقای رئیس و خانمش میخواهند بخاطر رفع مأیوسی و پریشانی من، اندک پولی از جیب خود برایم خواهند داد تا یکماه و هفده روزه کار خود را فراموش کنم و بخانه پیش مادرم باز گردم، با خود گفتم نه هرگز نه، قبول نخواهم کرد و پولی از آنها نمیگیرم این که تقصیر کسی نیست ، گرفتن پول از کسی بی غیرتی و تحقیر آمیز است باید بسیار مؤدبانه و با احترام با همۀ آنها خدا حافظی و اظهار سپاس و شکران نموده راهی منزل خود بشوم همین چیز ها در زهنم میگذشت، رئیس اداره همچنان ذریعۀ تیلفون با مدیر عمومی محاسبه و با کدام مقام دیگری صحبت و جر و بحث های داغ و پُر حرارتی بخاطر من نمود و اما جواب منفی بود، و باز هم با همسرش چیزهای گفتند و بمن هدایت دادند تا بزودی ممکن تذکره خود را از خانه بیاورم، گفتم بلی صاحب تذکره هم دارم خانه ما بسیار نزدیک است فقط در پیش دروازه وزارت بزودی بر میگردم، بدوش آمدم تذکره خود را از خانه دریافت و دوباره برگشتم، و سپس آقای رئیس و خانمش متّفقاً مرا به موتر خود یکجا بوزارت امور داخله بردند، رئیس تحقیق و همسرش چنان بر من مشفق و مهربان بودند که مرا مانند فرزند خود نوازش میکردند و بمن میگفتند غصّه نکن ما کوشش میکنیم، وزارت داخله در یک ساختمان بزرگ کلاسیک و قدیمی بود. آنها به چند دفتر و دیوانی مراجعه نمودند و بعد از گفتگو ها و طی پروسیجر رسمی اصلاح سن شدم و دوباره به وزارت زراعت و آبیاری بر گشتیم، و آقای دوکتور بقائی بار دوم پیشنهادی با توضیح این جریان ارائه نمود و مجدداً احکام مقرری ام را از وزیر صاحب عبدالحکیم خان حصول نمود و مدیر صاحب محمد نبی خان نیز توجه خاص مبذول داشت و ایام کار کردگی قبلی ام را نیز محاسبه و معاشاتم را دریافت کردم، معاش ماهوارم برتبه سیزدهم ملکی 900 افغانی بود. و روزانه مبلغ چهار افغانی به عنوان مأکولات غذای چاشت ( Lunch ) بر آن علاوه میگردید، وضع پول تقاعد و مالیاتی بنام چادر بی بی، لنگی کاکا و پتوی ماما وغیره نیز روزگاری رواج داشت، علاوه بر معاش و مأکولات، کوپون آرد هم میدادند برای متاهل 8 سیر آرد و برای مجرد 4 سیر و من هم چهار سیره بودم تا رسیدن بمقام کوپون 8 سیره کار آسانی نبود.
    بهرحال با شور و شوق تمام به وظیفه میروم سعی میکنم تا غیر حاضری و اشتباهی نکنم، من وارد صفحۀ دیگری زندگی و سرنوشت گردیده بودم بسی چیزها برایم جالب و تازگی داشت و برایم بسیار آموزنده بود، در فکر و خیالات بهبودی و بهتر شدن جامعه و کشور خود بودیم، لحظات فارغ و تفریح از این قصه ها و آرزو های نیک زیاد بود، آری دوست عزیز القدرم، کوپون آرد چهار سیره با اینهمه پول معاش در ماه واقعاً ترقی و پیشرفت حیرت انگیز است، ترقی و پیشرفت اولاد بشر تا همینجاه کافی است، بالا تر از این جنجال ببار می آورد، حضرت خیام میفرماید :



    در دهر هر آنکه نیم نانی دارد

    از بهر نشست آشیانی دارد

    نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

    گو شاد بزی که خوش جهانی دارد






    جهت مطالعۀ بخش قبلی بروی تصویرآن کلیک شود.




    بخش اول






    بخش اول






    بخش اول




    بخش اول





    بخش اول

    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون السبت 27 أبريل 2024 - 6:48 ميباشد