پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    روز هاي دشوار « قسمت 30 ـ 37 »

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140524

    روز هاي دشوار « قسمت 30 ـ 37   »  Empty روز هاي دشوار « قسمت 30 ـ 37 »

    پست  admin

    روز هاي دشوار « قسمت 30 ـ 37   »  1915
    ما در برابر يک تهاجم واقعي ، عيني و عملي، مستقيم و رويارويي بادشمن قرارګرفتيم و اين تهاجم واقعا يک تهاجم وسيع و بزرګ نه ده ها و صد ها نفري بلکه بيش از هزار نفري بود که در پيش ديدهگان ما از بالاي ديوار هاي باغ ثمرخيل پرش کنان به يورش خود در يک اراضي نيمه هموار و منطقه باز، به استقامت زرهپوش ادامه مي دادند.
     
    به ادامه يادداشت هاي نهايت ارزنده و تاريخي رفيق نستوه رحيم شاهين معاون سياسي قول اردوي نمبر يک درجنگ حماسه ساز جلال آباد :
    رفيق بارکزي با وجودي که خصوصيات خوب نظامي منحصر به فرد خود را داشت، خاطرات آن روز رفيق بارکزي را( احساس واقعي، تلاش وعمل کرد هايش ،شکست و مايوس شدنش را ) که ازهما ن آغازين لحظات صبح و تا تطبيق آخرين شعارش که ( تا اخرين قطره خون خود ازهمين خط دفاع مي کنيم و زنده به دشمن تسليم نمي شويم)واقعا مخلصانه بود، هيچګاه فراموش نميکنم و از همين خاطر هم است که خواستم اين خاطرات به ياد ماندني را از آرشيف حافظه خود بيرون کرده وبا ګزينش حروف بروي کاغذ ثبت تاريخ وجاودانه نمايم. قابل تذکرميدانم که همين نوشته ها و ياد داشت ها بود، که آن تهمت هاي دروغين ، خود ساخته ودور از واقيعت را که همه افتخارات حماسه ساز رفيق بارکزي را مورد سوال قرار داده بود تصحيح نمود و آنچه را که حقش بود به آن مفتخرش ساخت.
    هجوم دشمن
    دشمن که خود براي يک حمله بزرګ بعد از اشغال ثمرخيل به طرف جلال آباد آماده ګي کامل نظامي را ګرفته بود،با عقب نشيني قطعات و جزوتام هاي ما، از خط اول در نزديکي باغ ثمر خيل ، پلان خويش را تشديد مي بخشد، و حملات تهاجمي قوت هاي خويش را از باغ ثمرخيال آغاز مي نمايد.
    و ما در برابر يک تهاجم واقعي ، عيني و عملي، مستقيم و رويارويي بادشمن قرارګرفتيم و اين تهاجم واقعا يک تهاجم وسيع و بزرګ نه ده ها و صد ها نفري بلکه بيش از هزار نفري بود که در پيش ديدهگان ما از بالاي ديوار هاي باغ ثمرخيل پرش کنان به يورش خود در يک اراضي نيمه هموار و منطقه باز، به استقامت زرهپوش ادامه مي دادند.
    رفيق بارکزي براي نشانزن ماشيندار هاي نصب زرهپوش قومانده داد و ګفت ضربه کن ، ضربات آغاز و ادامه آن با کلمات و حرف هاي تشويقي از طرف رفيق بارکزي براي نشانزن ادامه داشت.
    رفيق بارکزي خود بالاي کلکينچه طرف راست زرهپوش نشسته وفيرهاي ضربتي ماشيندار زرهپوش برروي مليشه هاي پنجابي را که تعدادي ريسمان ها به کمر و بوجي هاي خالي به شانه براي چور وغارت جلال آباد بسته بودند مشاهده مي نمود وبازهم نشانزن را مورد تشويق قرار ميداد. حملات راکتي دشمن ادامه داشت وهجوم پياده دشمن هم پيشروي خود را با فير سلاح هاي ثقيل وخفيف دست داشته به استقامت زرهپوش ادامه مي دادند و تلفاتي هم که از طرف زرهپوش برايشان وارد مي ګرديد برايشان بي تفاوت بود و از بالاي مرده ها وزخمي هايشان مي دويدند. اما زرهپوش با وجودي که مورد هجوم هزاران فير مرمي قرار داشت مګر هدف مستقيم نبود؛ زيرا در حالت و موقعيتي که زرهپوش قرار داشت بدون کدام تحرک و آن هم در مقابل يک تهاجم اين چنيني يک لقمه تيار ويک دستآورد بزرګ براي خود پيشبيني کرده بودند.
    لمړي بريد من حيدر ياور رفيق بارکزي که به شکل ايستاده پا بالاي پايه دان جناحي زرهپوش وجود خود را چون سنګ براي رفيق بارکزي در مقا بل دشمن سپر قرار داده بود، چنين پيشنهاد نمود: بهتر نيست به منطقه پل سراچه که قرارګاه اوپراتيفي قول اردو به سرپرستي جنرال رسول پاچا رييس ارکان است برويم، قطعات را منسجم وخط دفاعي در آن جا ايجاد نماييم؟ اما رفيق بارکزي که اين خط را آخرين ګزينه مرګ وزنده ګي قرار داده بود، در برابر پيشنهاد چيزي نه ګفت و درين مورد خاموشي اختيار نمود و ضربات ماشين دار را نګاه کرده نشان زن را تشويق مينمود.
    من که ميدانستم که رفيق بارکزي مصمم است براي تطبيق شعار سرميدهيم سنګرنه و نيت و احساسش در برابر وطن پاک و بي الايش است و از نام پاکستاني و پنجابي نفرت دارد؛ تقاضا و پيشنهاد من هم در مورد بازګشت (عقب نشيني) منحيث کارمند سياسي برايش قابل پذيرش نمي باشد زيرا هميشه به کارمندان سياسي اعتماد خاص داشت وهيچ وقت هم آرزوي شنيدن کلمه عقب نشيني را نمي داشت.
    پيشروي حملات تهاجمي دشمن درنزديکي زرهپوش شکل نيم دايره وي را به خود ګرفت، هدف ازين کار محاصره ما بود. در همين وقت ياور رفيق بارکزي بالاي درايور صدا کرد و ګفت زرهپوش را روشن کن. چون ياور فکر کرد خاموشي رفيق بارکزي در مقابل پيشنهادش موافقت وي است ؛ اما وقتي درايور زرهپوش را روشن کرد رفيق بارکزي باعصبانيت راننده را از بالا به داخل زرهپوش با دو فير تفنګچه تهديد کرد و ګفت من قومندان هستم.
    در هين وقت ( وقتي صداي ماشين و دود از سلنسر زرهپوش توجه دشمن را به خود جلب نمود ) دشمن فکر کرد زرهبوش فرار مي نمايد. آن ها زرهپوش را مستقيما هدف ګرفته مورد ضربات مسلسل ماشيندار خود قرار دادند که در نتيجه ودر اثر اين ضربا ت ياور رفيق بارکزي لمري بريدمن حيدر که تا آخرين لحظه خود را سپر دفاع از قهرمان شهيد رفيق بارکزي ساخته بود مورد اصابت قرار مي ګيرد.
    مرمي هايي که شهادت را نصيب رفيق بارکزي ساخت، راه خود را از قلب بريد من حيدر پيمود و هر دو يکجا با ضربه ماشيندار ناخلفان، متجا وزين و وطنفروشان قرار ګرفتند، ويک جا به جاودانه ها پيوستند روح شان شاد وخاطرات شان ګرامي باد.
    من بالاي پايه دان زرهپوش به جناح چب و به طرف مخالف استقامت دشمن بالاي پاي، عقب قله زرهپوش خود را ګرفته بودم، قله زرهپوش براي من سپر بود.
    اما شهيد قهرمان بارکزي بالاي کلکينچه راست زرهبوش به استقامت دشمن و ياورش در پهلوي رفيق بارکزي بالاي پايه دان در راست زرهپوش به استقامت دشمن خود را براي رفيق بارکزي سپر ساخته بود.
    وقتي ضربات مسلسل دشمن زرهپوش را تحت پوشش قرار داد متوجه شدم که همزمان و يک وقت لمري بريد من قهرمان پاين از زرهپوش به زمين افتاد وشهيد بارکزي به داخل زرهپوش.
    چه بايد کرد؟
    من که به طرف چپ زرهپوش نزديک کلکينچه راننده بودم، خود را بالاي درايور به داخل زرهپوش انداختم وديدم که رفيق بارکزي به بغل طرف چب افتيده وسرش بالاي شانه درايور قرار دارد فکر کردم زخم برداشته باشد خواستم بلندش نمايم وقتي در بغل ګرفتمش ديدم که رفيق بارکزي ديګر با ما وداع ګفته است و جان را به جانان سپرده است.
    رفيق بارکزي را از بالاي پيکردرايور (بريدمن نبي) دور ساختم، درايور را که فکر مي کردم زنده نباشد ديدم مي جنبد. که مورد اصابت دو مرمي يکي در الاشه راست خود و دومي در فاصله بين شصت کلان و انګشت چهارمي به دست راست اش زخم برداشته زنده است اما خون از زخم هايش جريان دارد.
    از بريد من نبي پرسيدم، نبي زنده هستي ؟ جواب داد بلي، حرکت کرده ميتواني ؟ ګفت کوشش مي نمايم، در اين وقت فاصله بين زنده ګي و مرګ ما ثانيه و فاصله بين زرهپوش و دشمن چند متر باقي مانده بود اګر زرهپوش در وقت دور خوردن به سرک راست نمي ګرديد ، دشمن به زرهپوش بالا مي شد.زرهبوش به مسير خود دور خورد وحرکت نمود.
    من براي مخابره چي هدايت دادم تا بيسيم را خاموش و ارتباطات قطع ګردد،زيرا خبر شهادت رفيق بارکزي منحيث تورنجنرال نظامي ،قوماندان قول اردوي نمبر1 و قوماندان زون شرق تاثيرات بزرګ را براي هر دو طرف (هم براي مدافعين جلال اباد و هم براي متجاوزين) در ان لحظات دشوار و سرنوشت ساز داشت.
    با سرعت ګرفتن زرهپوش دشمن خشم خود را با فير انواع اسلحه ثقيل وخفيف به تعقيب زرهپوش نشان دادند،مګر زرهپوش با سرعت تمام با اصابت صد ها مرمي به حرکت خود ادامه داد.
    وقتي به پل سراچه رسيديم که محل قرارګاه اوپراتيفي قول اردوي نمر1 ودر راس آن جنرال رسول باچا رييس ارکان قول اردو قرار داشت ولي او هم کدام اقدامي عملي را براي توقف قطعات وجزوتامها و ايجاد يک خط دفاعي فعال نکرده ؛ بلکه خود هم منطقه را ترک و به وضع الجيش دايمي قول اردو به جلال اباد عقب نشيني کرده بود.
    ما هم حرکت خود را به سمت جلال آباد ادامه داديم تا ميدان هواهي جلال آباد هيچ يک از افراد نظامي، از هيچ يک ارګان هاي نظامي ( اردو، سارندوي و امنيت دولتي ) در منطقه باقي نمانده بود و راه براي پيشروي دشمن کا ملا باز بود .
    اين حالت و نماي از سيماي ان طبيعت زيبا و هميشه بهار ننګرهار که هر وقت با ګذشتن و عبور از هر ګوشه و ميانه آن به روي انسانها مي خنديد و با نګاه هاي ظريفانه و صميمانه خود روح وروان انسان را شاد و خندان مي ساخت، توجه مرا به خود جلب کرد، و به يکباره ګي آن همه اتفاقات و آن لحظات سخت و دشواري که روح روان مرا مخدوش و مصروف خود ساخته بود،تحت فشار قرار داده وخود جاګزين ګرديد، و لحظه ‌ي فکرم را به خود مصروف ساخت.
    فکر کردم که طبيعت وفضا کاملا‌ء عوض شده است،آ ن طبيعت زيبا يي که با لبخند هميشه ګي اش انسان ها را خوشي نصيب مي ساخت به کلي خسته،غمګين وپريشان، و با نګاه هاي ګرفته و دردمند اش مي فهماند، که مرا رها نکنيد و مرا دفاع نمايد.
    بخش آخر ياد داشت هاي رفيق دگروال رحيم شاهين معاون سياسي آمريت سياسي قول اردوي مرکزي در جنگ حماسه ساز و پرافتخار جلال آباد:
    به ميدان هوايي جلال آباد نزديک شده بوديم، فکرم به کاوش وجواب سوالي شد.
    شايد هم کدام تصميم عاجل براي خروج ازجلال آباد در سطح رهبري اتخاز شده باشد، زيرا تمامي قطعات و جزوتامهاي ستر درستيز که از خط اول ثمرخيل برګشت نمودند ،قرارګاه اوپراتيفي قول اردو از پل سراچه وديګر قطعات و پوسته هاي امنيتي به صورت عموم مناطق و ساحه مسؤوليت خود را ترک کرده بودند.
    پيش روي دروازه ورودي ترمينل ميدان هوايي رسيديم، در اولين نګاه نظرم به آن فرزند واقعي وطن، جنرال سرسپرده و سر لشکر مدافعين جلال آباد که با ايجاد سد آهنين ودژ تسخير ناپزير در مقابل متجاوزين پاکستاني و وهابيون سعودي براي دفاع از وطن و جلال آباد حاضر نموده بود، افتاد. به محترم تورن جنرال محمد آصف دلاور لوي درستيز وزارت دفاع ج .د.ا.
    زرهپوش را توقف دادم. در اين جا (بالاي سرک پيشروي ترمينل ميدان هوايي) محترم آصف دلاور، منوکي منګل والي ولايت ننگرهار ، جنرال صلاح الدين معاون رييس عمومي امورسياسي اردو، يک جنرال ( قوماندان ) يکي از لوا هاي ګارد ملي ( اسمش را به خاطر ندارم ) ومعلم عمر رييس امنيت ولايت ننګرهار با چند نفر از باديګارد هاي شان در حال تجهيز ساختن خود با چانته وپرتله و آماده ګي براي دفاع وايجاد خط دفاعي را در پيشروي ميدان هوايي داشتند
    جنرال صلاح الدين معاون ريس عمومي امور سياسي براي من ګفت : رفيق رحيم ! توسط زرهپوش راه را مسدود و مانع عقب نشيني قطعات ووسايط محاربوي به سوي شهر جلال آباد شويد . ( شايد نميدانست که زرهپوش ما اخرين واسطه محاربوي بود ) من به جوابش ګفتم، به داخل زرهپوش رفيق بارکزي است. ګفت براي رفيق بارکزي بګو پايين شود. ګفتم رفيق بارکزي شهيد شده است. باز هم برايم امر کرد که زرهپوش حامل جنازه رفيق شهيد بارکزي را به داخل ميدان هوايي هدايت کنم وخود اين جا بالاي سرک ايستاده شوم، و نګذارم منسوبين نظامي را که به طرف شهر جلال بروند. از امروي اطاعت نمودم؛ اما فکر وذهنم را آن تهاجم چند هزارنفري دشمن ازجانب ثمرخيل و پيشروي آن ها، آغاز حملات راکتي بالاي شهر جلال اباد، روحيه شکسته وضعيف نظاميان، سرنوشت يک شهر بزرګ و اين همه انسانهايي که به زنده ګي خود عشق مي ورزند واميد به ادامه آن را درخانه و کاشانه خود باخانواده هاي عزيز و دوستداشتني شان دارند، و همچنان مسئوليت دفاع ازآن ها به خود مصروف ساخته بود.
    از سوي ديگر تلاش خستګي ناپزير، استقامت، پايداري وسازمان دهي دقيق محترم آصف دلاور در عرصه هاي مختلف براي ايجاد يک سيستم قوي، مستحکم و مطمين دفاعي با استفاده ازهمه امکانات موجود قطعات استحکام وانجينيري و سازماندهي و انسجام قوتهاي نظامي وسپردن مسؤوليت ها به شکل سنجيده شده به مسؤولين وقوماندانان توسط اين قوماندان با تجربه پيروزي و مؤفقيت را در مقابل تجاوز وتهاجم سازمان يافته دشمن برايم نويد ميداد.
    ايجاد خط وآماده شدن براي دفاع جانانه وقهرمانانه مدافعين ازجلال آباد در فاصله زماني بين عصر و شام ( از يک تا يک ونيم ساعت ) که هم خط دفاعي به شکل اساسي ومقاوم آن ايجاد ګرديد وهم مدافعين با روحيه عالي ،عزم متين و ازخود ګذري براي دفاع حاضر ساخته شدند. واقيعتي است که با پيروزي جنګ و دفاع از جلال آباد مفهوم خود را تبارز داده و حماسه آفرين شد.
    عناصر واقعي اين رزم آرايي :
    - حضور شخصيتي همچون آصف دلاور لوي درستيز قواي مسلح افغانستان درخط اول .(هم با ايجاد ګران خط و هم با مدافعين درخط)
    - از خود ګذري، شجاعت ومصمم بودن افسران و سربازان براي دفاع از جلال اباد بهر قيمتي که ممکن مي شد.
    - قرار ګرفتن شخص قوماندان عمومي جبهه شرق در موضع خط دفاعي و در پهلوي مدافعين ومطمين ساختن آن ها که در دفاع از مادر وطن تفاوت ها (بين تورنجنرال و يک سرباز دوره مکلفيت و يا دوره احتياط ) از بين ميرود، در يک کلمه واقعي ودر عمل نشان ميدهد، که جايګاه، مقام وموقف ما، عزت وذلت ما، مرګ و زنده ګي ما دراين شرايط حساس وتاريخ ساز منحيث اولاد وطن و در دفاع از مادر وطن مساوي ويکسان است. و اين يکي از برازنده ګي هاي سرلشکر مدافعين جلال آباد بود که ثبت تاريخ زرين وطن شده و مي شود.
    - ايجاد قرارګاه اوپراتيفي ستردرستيز وزارت دفاع در جايګاه يک تولي ويا هم يک کندک پياده درشرايط بسيار دشوار جنګي (از لحاظ مسافه کمتر از 500 متري با خط دفاعي) ومقابله با يک تهاجم وسيع وسازمان يافته.
    - مفکوره عالي و کاملا دقيق وسنجيده شده با برخورد کاملا مسؤولانه در ايجاد اساسي سيستم خط دفاعي تحکيم شده و مجهز با راه ها و خندق هاي ارتباط که شامل بخشي از ميدان هوايي، منطقه خوش ګنبد تا دريا را دربر ميګرفت، باعث شد تا همه پلان هاي دقيق وکوردينه شده حملات راکتي و توپچي وهم حملات سازمان يافته لشکر متجانس و متجاوز نظا ميان پاکستان را درهمين خط شکست دهند وهمه اميد هايشان را به ياس مبدل سازند.
    موارد فوق که اساس و شاخص هاي اصلي آماده ګي هارا براي دفاع از جلال آباد در فاصله کوتاه بين ديګر( عصر ) وشام روز تکميل مي ساخت در پيش ديده ګانم اتفاق افتيد.
    بخش هاي عملي د فاع قهرمانانه از جلال آباد به تمام منسوبين قواي مسلح، فعالين و مفرزه هاي حزبي که هريک صادقانه و مخلصانه از ايجاد تا آماده شدن براي دفاع ازجلال آباد ( ازراننده گان بلدوزر و اسکوواتور ګرفته که در حفر خط دفاعي، مواضع و خندق هاي ارتباط، بخش هاي خدمات انجينري در قطع درختان کهن وکلفت وضخيم براي پوشش مواضع وخندق ها تا قرار ګرفتن سرسپرده ګان واقعي در مواضع دفاعي، تامين کننده ګان بخش هاي اکمالاتي ( محاربوي ولو‌ژستيکي ) وپيشبرد کارتبليغاتي، دادن روحيه وآماده ساختن مردم براي دفاع خودي) از هيجګونه تلاش و فداکاري دريغ نکردند، عرق ريختند و حماسه آفريدند، مربوط مي شود.
    واين آماده ګي ها در شام همان روز مورخ 17/حوت/1367 دريک جنګ روياروي با يک حمله وسيع وتهاجم سازمان يافتته با پشتيباني وحمايه هزاران فير راکت وتوپچي دشمن بالاي همين خط به نمايش ګذاشته شد.
    قواي نظامي پاکستان و حاميان بين المللي شان با آغاز يک طوفان و با محاسبه از پيش لرزه هايي که خطوط دفاعي ما را در سرخ ديوار و ثمرخيل آسيب رسانده بود خود را پيروز جنګ مي دانستند و از همين خاطر هم بود که بيشتر و قويتر از حمله تهاجمي زميني و راکتي، به جنګ رواني وتبليغاتي هم توجه کرده بودند.
    جنګ آغاز شد . خط دفاعي به يک سپر فولادين مبدل ګرديد. مدافعين جلال آباد حماسه آفريدند و تاريخ ساز شدند.
    ***
    اين بود چشم ديد ها، ياد داشت ها، خاطرات ماندګار و فراموش ناشدني وزنده در ذهنم که بدون تزييد و دور ازهمه تعصبات ناهنجار و نابرابر که به شکلي از اشکال در قالب لقب يا ګذاشتن نام براي تخريب و يا تعريف شخصيت ها باشد. با نګارش برروي کاغذ باعلا قمندان ياد مانده ها و يادواره ها شريک ساختم.
    از رفيق بزرګوار عظيمي صاحب ممنون وسپاسگزارم که خود مبتکر و ايجادګر يادمانده هايي ازقهرمانان، سر سپرده ګان و هزاران تن از سپاهيان ګمنام وطن هستند.
    از رفيق اکرم عزيز جبارخيل ميخواهم تشکر نمايم، ضمن اين که خود از جمله حماسه سازان جنګ جلال آباد هستند، وسيله شدند تا ياد داشت هاي من، نشر گردند . و نيز ممنون وسپاسګزار هستم از محبت همه خواننده ګان و علاقمندان ياد مانده هاي دو روز پر از حوادث پي درپي جنګ جلال آباد.
    بعد از اين يک صفحه جديد باز ميشود.
    ( دفاع قهرمانانه وحماسه ساز مدافعين جلال آباد، اعم از منسوبين نظامي قواي مسلح، فعالين ومفرزه هاي حزبي ننګرهار و ولايت لغمان درتمام خطوط دفاعي حلقوي و نيز درحملات تعرضي وتصفيوي ما بعد از سپري شدن چهار ماه در خطوط دفاعي.)
    برخي ديدگاه ها :
    سرور زهتاب دررابطه به نوشته حامد علمي :
    درتحليل جناب حامد علمي از جنگ جلال آباد ضد و نقيض گويي و ابهاماتي به وضاحت ديده ميشود، به طور مثال در جايي نوشته است که « مجاهدين بدون قومانده واحد و برق آسا به سوي ثمر خيل به راه افتادند» در حالي که اين جنگ توسط جنرالان پاکستاني اداره ميشد و به خصوص بخش اکمالات لوژيستيکي و سلاح ووسايط جنگي آن توسط آي اس آي سازمان جهنمي اسخباراتي کشور پاکستان تمويل و تجهيز مي گرديد. معمولأ پيشبرد چنين جنگ ها باچنان ابعاد وسيعي با اوپراسيون قويي که قبلاً تدابير آن سنجيده شده باشد راه اندازي مي گردد ، پس چگونه ميتوان اذعان داشت که اين جنگ بدون پلان و آماده گي قبلي به راه افتاده بود ؟، بدين معني که مجاهدين به يکباره گي و با تصميم يکشبه بالاي پوسته ها حمله ور شدند ؟ که به نظرم اين چنين برخورد با قضايا منطقي جلوه نمي نمايد! . اما به اين گفته جناب ايشان که جنگ جلال آباد فاقد قومانده واحد پيش برده مي شد که دليلش همانا تضاد هاي ذات البيني گروپ ها و تنظيم هاي مجاهدين را که از ابتداي به اصطلاح جهاد ايشان بوده است ، همنوا هستم . از رفيق قهرمان عظيمي صاحب پوزش ميخواهم که در موجوديت شان راجع به امور نظامي جسارتي کرده باشم . به سلامت باشيد.
    اکرم حيدري جبارخيل :
    ممنون وسپاسگزارم از رفيق عزيزشاهين ، كه آن چه را من در انتظار ارايه اين حماسه بودم ، قلم به دست گرفت و خاطره آن روز حماسه ساز را براي همه عزيزان ارايه كرد .
    جهان سپاس از رفيق گرامي و بزرگوارعظيمي صاحب كه در عرصه جمع آوري ياداشت ها و خاطرات همه عزيزان زحمات شبانه روزي را انجام ميدهند ، باوجوديكه خود ايشان از جمله سپه سالار برجسته در اين جنگ حماسه ساز جلال اباد بودند .
    بيان اين واقيعت ها درس بزرگ براي نسل هاي كشور ماست .
    داکتر حميدالله مفيد
    رفيق شهيد حماسه ها تورنجنرال اركانحرب باركزي ، مردي از تبار خرد ودلاوري ، مردي از ديار دليران ، مردي از ژرفاي انسانيت با پايداري نشان داد كه مرگ آن گاه بسيار زيبا است كه درآن پاسداري از وطن به ديده باشد.
    شما رفيق شاهين گرامي ! با نگارش اين يادواره تان وشما رفيق گرانقدر جنرال ارشد ونويسنده بي همتا جناب عظيمي صاحب با ارايه اين يادواره گرد وغبار از روي قهرماني هايي زدوديد، كه مانند رستم ها ، پيلتن ها ، سياوش ها ، ابو مسلم ها، ابن مقفع ها وماني ها ومزدك ها وآرش هاي كمانگير جان باختند وحماسه آفريدند وتاريخ كشور ما را آزين بخشيدند
    رفيق اکرم حيدري جبارخيل در ارتباط به نوشته رفيق رحيم شاهين :
    شادروان حيدر ياور قوماندان قول اردو يكي از أفسران جوان شجاع و دلير كشور خود بود كه تا آخرين لحظات زنده گي خويش به خاطر دفاع از تماميت ارضي كشور خويش مبارزه نمود و جان شيرين خويش را فدا نمود. از حيدر نازنين يك دختر تازه به دنيا آمده بود ، اميد ورام كه دختر نازنين ايشان در هر جايي كه باشند صحت و سلامت باشند .
    نهايت رنج أور بود براي مايان ، كه جسد اين فدا كار از محل حادثه انتقال نكرد ، روحش شاد و يادش گرامي باد .
    ياد داشت ديگر از رفيق جبارخيل :
    بعد از شهادت شادروان باركزي ، زماني كه من لمري بريد من نبي دريور زرهپوش را ملاقات مي كردم ، دهنش و دستش كه مرمي خورده بود ، برايش به مزاح ميگفتم كه خوب شد كه نجات يافتي ، اگر اين مرمي ها در عقبت اصبات ميكرد شايد كه امروز زنده نمي بودي .
    بازديد از اين دريور زرهيپوش ما را به ياد شجاعت و مردانگي شادروان باركزي مي انداخت كه او حتي در برابر دشمن خويش نخواست كه يك قدم هم به عقب برگردد ، و جان خويش را فداي مردمش كرد ، يادش گرامي باد !
    رفيق يعقوب صديقي :
    با طلب مغفرت براي اين جنرال قهرمان ما !
    نميدانم که با اين حکاياتي که دگروال صاحب شاهين نموده اند، ميشود جنرال صاحب بارکزي را با در خطر انداختن جان خودش، ياورش و نشانزن آنها يعني سه نفر در مقابل چند هزار نفر يک قوماندان با تدبير دانست؟
    بياييد خاموش نباشيم و کمي طرفدار حقايق باشيم.....
    ويا اصل قصه طور ديگر است؟؟؟؟
    چگونه يک قوماندان، يک افسر با درايت و کار کشته اين تصميم را ميگيرد که يک نفر در مقابل يک لشکر ميجنگم.....
    اين نه فدا کاري است نه وطنپرستي و نه از خود گذري!
    شايد به نظر من اينطور نباشد و يا کمي مبالغه و اغراق صورت گرفته باشد، هيچ افسري و جنرال و قومانداني اين تصميم ساده و خام را گرفته نميتواند.....
    در زمينه نظر دوستان را تمنا دارم.
    دگروال عبدالوهاب نورستاني :
    دربعضى موارد قوماندانان نمونه مثال به زيردستان خويش مى باشند . درچنين حالات كه دربين قطعات وجزوتامها بي نظمى رخ ميدهد به خاطري كه مورال پرسونل درجبهه ضعيف نشود قوماندان نمونه مثال مى باشد وپرسونل خويش رابه جنگ تشويق مى نمايد تاازعقب نشينى جلوگيرى صورت گيرد ومتباقى پرسونل احتياط خواسته مى شود. بنابراين شهيدباركزى نخواست نام ايشان منحيث يك قوماندان ضعيف ، ترسووناكارآمد ثبت تاريخ گردد. همان بود كه شهادت را درراه دفاع ازافغانستان قبول نموده ودشمن رااجازه نداد تاشهرجلال آباد راتصرف نمايند . پس مردم افغانستان كارنامه هاى شهيد قهرمان جنرال باركزى را منحيث يك قوماندان برجسته . مدبر، جسور. فراموش نخواهدكرد روحش شادويادش راگرامى ميدارم.
    رحيم شاهين :
    تشکر از دوست خوب ما محترم يعقوب صديقي وبازهم تشکر از علاقمندي تان نسبت به ياد داشت هاي ماندګار واحترام به نظر و ديدګاه هاي خوب تان در مورد. واقعاً هر دوست ديگري هم اګر ياد داشت ها را از اول ازهمان صبح آغازين که با اهداف ، عمل کرد ها و احساسات واقعي و مخلصانه و صادقانه شهيد قهرمان بارکزي نسبت به وطن و وطنپرستاني که با ګرفتن سربه کف در انتظار کمک وي قرار داشتند تعقيب نکنند ،يقينن قرار ګرفتن يک زرهبوش در مقابل يک تهاجم واقعي به شکل فزيکي آن بدون ارزش دادن به بخش هايي از احساس ها و خلوص واقعي ومسؤوليت ها به آن واقعاً سوال بر انګيز است 0 اما اين ياد داشت ها امروز تهيه نشده است، که به خاطر امتياز گيري شخصيتي باشد، بل که صحت اين ياد داشت ها به تاريخ 9 ثور 1368 از طرف اوپراتيفي ستردرستيزوزارت دفاع ج.ا در جلال آباد ونيز سرقومانداني اعلي قواي مسلح ورياست جمهوري افغانستان در سطح دولت مهر تاييدي خورده است. و اين شهيد قهرمان مفتخر به لقب قهرمان ج.ا و تفويض به رتبه دګرجنرالي ګرديده است. روح شان شاد باد!
    يعقوب صديقي :
    کهکشاني سپاس از شما دگروال صاحب شاهين که منت گذاشته به جوابم پرداختيد.... بايد متذکر شوم که مقصد بنده از اين سؤال کدام ماجرا جويي و يا شخصي و يا جناحي را ملامت شمردن نبوده و نيست! و در قسمت رشادت و مردانه گي تمام منسوبين اردوي ما و بخصوص افسران ارشدي که در آن جنگ دفاع از مردم و ميهن عزيز ما اشتراک داشتند جاي شک و ترديدي باقي نيست. من تمام نوشته هاي شما را در ارتباط جنگ جلال آباد که از طرف بزرگوار محترم جنرال صاحب عظيمي نقل قول شده خوانده ام....... ولي مقصد بنده در قسمت مقاومت سه نفر در مقابل چند هزار نفر چيز ديگريست! بدين معني که: 1 - چرا يک قوماندان مجرب حاضر به اين جنگ نا متوازن ميشود؟ دليلي دارد! شايد بعد از مشاجره لفظي با دکتور نجيب الله و يا همگام و نبودن کمونيستش و ارتباطات تنگا تنگ ميان اردو امنيت دولتي و سارندوي در قسمت تغير و تبديل موقعيت شان براي دفاع که شما در ياد داشت نوشته ايد عقده مند گرديده باشد و ...... مطلب من از امتياز گيري شخصي و يا گروهي نيست، ولي خوشبختانه من از جمله کساني هستم که بدون دلايل موجه مهر تائيد مثبت ويا منفي بالاي سخنان يک دوست و هموطنم گذاشته نميتوانم. خوب اين بر داشت و نظر بنده است و من حق دارم با در نظر داشت پاکي و صداقت و عفت کلام در اين صفحه ابراز نظر نمايم. خوب نميدانم کدام مجازاتي هم در آن زمان به ارتباط سو تفاهم براستي و عمدي در قسمت عقب نشيني قطعات صورت گرفت و يا خير؟ خوب درد سر دادم، معذورم داريد، ولي قناعت من حاصل نشده است......
    احسان عثمان :
    ياد واره ء زيبا و ماندگار شما رفيق گرامى را خواندم و مرا هم به ياد جنگ عادلانه قواى مسلح قهرمان كشور عليه گماشتگان isi كه برضد حاكميت جمهورى افغانستان در جنگ بودند و شكست مفتضحانه نصيب شان شد انداخت .
    در آن وقت من در تركيب هياتى از رياست امور سياسى وزارت داخله با محترمين حسن صحرايى مدير عمومي تبليغ و ترويج و صفى الحق از مديريت نشرات ( مجله سارندوى ) ذريعه هليكوپتر عازم ننگرهار شديم ، هليكوپترى كه ما درآ ن بوديم در زمين هاى زراعتى نزديك قطعه اپراتيفى مربوط سارندوى نشست و اين همان روزى بود كه قوماندانى جبهه زون شرق بين محترم جنرال آصف دلاور و محترم عظيمى صاحب تعويض گرديد و درهمين لحظات و دقايق بود كه هليكوبتر ديگرى هم نشست كه حامل رفيق عظيمى گرامى بود ، به خاطرى كه همان لحظه هنوز هم نزدم مجسم است ، رفيق عظيمى ملبس به ( دگر كالى ) يا دريشى تعليمى بودند. اگر اشتباه نكرده باشم دربازگشت همان هليكوپتر رفيق دلاور عازم مركز بود. حين حضور ما در ننگرهار قوماندان جديد امنيه ( محترم پاسوال قاسم برهانى ) هم به جلال آباد تشريف أوردند كه يكجا با ايشان از بعضى پوسته هاى كمر بند امنيتى از جمله در حصارك كه قرار گاه آمر امنيت ميرويس منگل بود ، پوسته امنيتى در محلى بنام وچه تنگى ، قرارگاه سرخرود كه آمر سياسى رفيق سارمن غلام محمد جلال موقعيت داشت و قرارگاه ولسوالى رودات و غيره محلات بازديد نموديم. قبل از رسيدن قوماندان جديد امنيه جنرال عزيز الله مهمند منحيث نماينده وزارت داخله از امور قوماندانى امنيه نيز وارسى ميكردند و بعد مدتى تخمين دو هفته دو باره عازم مركز شديم وبار ديگر در همان محل كه هيليكوپتر ها نشست كرده بودند ، منتظر نشست هـليكوپتر بوديم . تورن جنرال فتح رييس لوژستيك وزارت دفاع و عدهء ديگر و تابوتى از شهيد جنگ نيز آماده انتقال بود. بعد نشست و تخليه هليكوپتر قسمى كه معمول است به اصطلاح بير و بار و بى نظمى به خاطر داخل شدن به داخل هليكوپتر آغاز و خوب به ياد دارم كه تورن جنرال فتح رييس لوژستيك اجازه نداد تا تابوت ميت داخل هليكوپتر گردد. حتى كسانى كه تابوت را بلند نموده مي خواستند داخل هليكوبتر نمايند ، فتح خان با فشار دادن توسط پاى خويش مانع داخل شدن تابوت گرديد و پيوسته ميگفت كه هليكوپتر به خاطر انتقال هيات آمده است . بدين ترتيب با تأثر زياد راهى مركز شديم و رييس لوژستيك در اطراف سروبى دريك قرارگاه مربوط به قطعات اردو بعد نشست هليكوبتر پايين و ما دو باره رهسپار ميدان هوايى كابل شديم ، و اين عملكرد منفى جناب فتح خان را بدون هيچ نوع بغض يا كدام بد بينى اين بار بعد سالها درين جا هم خاطر نشان نمودم .
    نوت : ميرويس منگل بعدا  قرار راپور هاى كه به مركز مواصلت نمود ، با مخالفين وقت نظام پيوست .
    و رفيق غلام محمد جلال فعلا  رييس حزب ملى هيواد و رئيس مركز كارى افغانها در ماسكو مى باشد
    گزارش رفيق سترجنرال آصف دلاور لوي درستيز و قوماندان عمومي جبهه شرق به مقام قومانداني اعلاي قواي مسلح و وزارت دفاع افغانستان نيز مشابهت هاي فراواني با ياد داشت هاي رفيق عزيز مان دگروال رحيم شاهين دارد، مگردر يک مورد که شهادت قوماندان قول اردوي نمبر ( زنده ياد بارکزي ) توسط يکي از محافظين اش گفته شده است :
    راپور محاربوي روز دوم محاربه :
    محل قومانده : ميدان هوايي جلال آباد. ساعت : هفت صبح 17 حوت 1367 خريطه : 50000/1
    گزارش دهنده : تورنجنرال محمد آصف دلاور، لوي درستيز قواي مسلح ج. ا. و قوماندان عمومي جبهه شرق.
    " ديروز 16 حوت بيشتر از ده هزار تن ازمخالفين جمهوري افغانستان همراه با صد ها تن افسران و مليشه هاي اردوي پاکستان وداوطلبان کشورهاي عربي و هزاران تن اهالي اطراف جلال آباد که به مقصد چور وچپاول وغارت شهر ريسمان ها را به کمر بسته کرده وترنگن ها وجوال ها را به دوش انداخته بودند، پس از اجراي انداخت هاي مکرر و متکاثف توپچي وراکت باران نمودن پوسته ها به نحو برق آسايي از سه استقامت بالاي خطوط اول دفاعي شهر جلال آباد حمله ور شده ، هرگونه مقاومت را درهم کوبيده ، قرارگاه فرقه يازده را متصرف ، وسربازان تسليم شده واسرا را درهمان محل سربريده و الله اکبر گويان به سوي ميدان هوايي به صورت ديوانه وارهجوم آورده وحتي به حال دويدن درآمدند تا هرچه زودتر به شهربرسند وغارت وچپاول را آغاز کنند. زيرا ازطريق بلند گوها به آنان گفته مي شد که همه سربازان دولتي يا تسليم شده اند ويا فرارکرده وشهر بدون دفاع مانده است.
    ساعت دوازده روز جنرال بارکزي قوماندان قول اردوي نمبر يک توانست با قوت هاي احتياط خويش خود را به حوالي ثمرخيل برساند وبراي چند لحظه يي جلو فرار سيل آساي سربازان را بگيرد. اما درهمين هنگام متأسفانه مورداصابت مرمي يکي از سربازان امنيتي اش قرار گرفته وبه شهادت رسيد. درنتيجه فرار بيشتر شد و بي روحيه گي وبي نظمي گسترش يافت، چندان که من به مشکل توانستم قطعات در حال گريز را متوقف بسازم.
    فعلاً خط مدافعه درپنجصد متري جنوب ، جنوب شرق ، شرق و غرب ميدان هوايي درکوردينات ها وراقم هايي که از طريق شعبه اوپراسيون گزارش داده شده ، اتخاذ گرديده است. محل سوق واداره قومانداني عمومي جبهه شرق را قصداً درترمينل ميدان هوايي انتخاب و جا به جا کرده ام، تا پرسونل موجوديت من وقوماندانان خويش را در ميان شان احساس کرده وروحيه رزمي شان بلند برود.
    تعرض دشمن در طول اين مدت چه ديروز وچه شب گذشته دراستقامت هاي دشت گمبيري، چپرهار و کامه دفع وطرد گرديد وما درآن استقامت ها خطوط مساعد را جهت مدافعه سيال به دست آورديم. لواي 37 کوماندو ولواي 8 که دراستقامت جنوبي ترين ميدان هوايي جا به جا گرديده اند، تحت فشار زياد قرار دارند به طوري که تا کنون چندين بار به محاربه مشت ويخن با بعضي ازباند هاي دشمن مجبور شده اند. حملات راکتي وتوپچي دشمن بالاي تمام خطوط جبهه، محل قومانده، قول اردوي مرکزي وشهر جلال آباد دوام دارد. تا حال بيشتر از 5000 فير مرمي سلاح ثقيل دشمن بالاي اين اهداف اصابت کرده است. اهالي ملکي بسياري تلف شده اند. تلفات فوت هاي ما در حدود 200 نفر است؛ اما اسير ولادرک زياد داريم وتخنيک وسلاح فراواني به دست دشمن افتاده است که راپور دقيق آن توسط هيأتي که تعيين کرده ام بعداً تثبيت و تقديم خواهد شد.
    پيشنهاد ها :
    کوشش کنيد تا هرچه زودتر درحدود يک هزار تن از نيروهاي جنگ ديده و با تجربه را براي تقويت توانايي دفاعي جبهه از حساب ساير جبهات تهيه وبه جلال آباد بفرستيد. مهمات توپچي " دي- سي " روبه خلاصي است، هرچه زودتر اکمال کنيد. هليکوپتر هارا هرچه عاجلتر جهت انتقال جنازهء مرحوم جنرال بارکزي وتخليه ساير شهدا وزخمي ها بفرستيد. تعداد پرواز هاي محاربوي کم است، بنابراين پروازها را بايد طوري تنظيم کنيد که درآسمان جلال آباد به صورت پيوسته ديده شوند تا مورال از دست رفته سپاهيان بازگردد. اسکاد بيشتربفرستيد ؛ ولي مطابق پلان ما وکوردينات هايي که ما مي دهيم. و اما نکتهء آخرين :
    از جانب افسران وسربازان جبهه شرق به شخص شما قومندان اعلي قواي مسلح ومردم افغانستان اطمينان مي دهم که تا اخرين رمق حيات از سنگر هاي خويش دفاع کرده ونخواهيم گذاشت تا پاي کثيف پاکستاني ها و مزدوران عربي به شهر جلال آباد هميشه بهار گذاشته شود.
     
    برگرفته شده ازصص 92-96 کتاب ياد مانده هايي ازجنگ جلال آباد، ازهمين خامه :
    گزارش آمرسياسي قول اردو جنرال گل حبيب :
    من به سختي با جنرال گل حبيب آمرسياسي قول اردوي نمبريک به تماس شدم. نامبرده پريشان و مضطرب بود. او گفت : " امروز ساعت 7 صبح درحدود ده هزارنفرازباندهاي مختلف مجاهدين بالاي پوسته هاي امنيتي سرخ ديواراز طريق فارم بريکوت، کامه، رودات، ثمرخيل ، دولت زي و کان و کترغي با اجراي انداخت هاي شديد راکت وتوپچي حملات خويش را آغاز کرده ودر اثر حمايت همين آتش ها به پوسته هاي امنيتي تقرب کرده، پوسته هاي خط اول را به سقوط مواجه ساختند. قومندان جديد فرقه يازده، دگروال محمد احسان که به عوض نجيب الله** از مدتي بدينسو، تعيين شده بود، سوق واداره قطعات را به دوش داشت. وي از موضوع به قوماندان قول اردوي نمبريک تورنجنرال بارکزي راپور داد واحتياط فرقه را که درحدود يک تولي پياده( 60 نفر ) بود، جهت اشغال مجدد پوسته هاي از دست رفته استعمال نمود. احتياط ها نتوانستند وضع را تثبيت کنند واسير يا سرکوب شدند. مجاهدين حوالي ساعت 9 صبح توانستند به طرف قرارگاه فرقه تقرب وپس ازراکتباران کردن پوسته هاي امنيتي، اقدام به تصرف آن کردند. درقرارگاه فرقه عده يي از افسران وسربازان تحت رهبري قوماندان فرقه مقاومت نمودند؛ اما بعد از کشته شدن تعداد زيادي از افسران وسربازان قوماندان فرقه مجبور به ترک ثمرخيل (قرارگاه فرقه يازده ) شد. دگروال احسان با سي نفر از افسران ومحافظين خويش از دريا عبور کرده به کامه رفتند و مي خواهند خود را به جلال آباد برسانند. معلومات ندارم که زنده اند يا مرده؟ اما قوماندان قول اردو همين حالا با عده يي از افسران وسربازان به طرف محل حادثه حرکت کرد. اکنون شديد ترين آتش هاي توپچي ، راکت هاي رياکتيف وانداخت هاي تانک ها بالاي ميدان هوايي ، قرارگاه قول اردو وشهر جلال آباد جريان دارد. تعداد زيادي از وسايط ، مهمات ، روغنيات درقول اردو وميدان هوايي طعمه حريق شده اند . نتيجه اين که خط اول مدافعه ما از طرف مجاهدين شکستانده شده ، پوسته هاي امنيتي کمربند دوم شهر نيز ازاستقامت ثمرخيل درحال گريز اند . پرسونل روحيهء جنگي خويش را از دست داده اند. وضع متشنج است و هيچگونه نظم وترتيبي وجود ندارد."
    من از وي پرسيدم که لوي درستيز و قطعات همراه وي که به سوي جلال آباد حرکت کرده بودند، فعلاً درکجا موقعيت دارند؟ گل حبيب جواب داد:" لوي درستيز صاحب امروز صبح درمنطقه فابريکه برق درونته رسيده وهمين که از جريان اطلاع حاصل کردند، فوراً حرکت کرده وهمين حالا خود را به ميدان هوايي رسانيده اند. آنان سعي دارند تا يک خط جديد مدافعه " مدافعه عاجل " را درمحل مناسب به وجود آورند..."
    ** - جنرال نجيب احمد که از اهالي سهاک شيوه کي کابل بود ، ازسوي رياست عمومي امنيت نظامي به اتهام داشتن روابط با حزب اسلامي حکمتيار گرفتار شده وازوظيفه اش که قومانداني فرقه يازده ننگرهار بود، برطرف شده بود. بعد ها معلوم شد که سقوط پوسته هاي ثمرخيل نيز نتيجهء تفاهمي بوده است که پيش از تهاجم نيروهاي ارتش پاکستان و مجاهدين با برخي ازافسران فرقه يازده صورت گرفته بود. درمورد برطرفي جنرال مذکور آقاي نجيب داوري که از اهالي شيوه کي است، طي نامه برقي مؤرخ 27 سپتامبر خويش به اينجانب چنين مي نويسد : " موصوف فرزند محمد طالب وقرار گفته شما ازاهالي سهاک شيوه کي بود. پدر جنرال مذکور درسال 1359 توسط اشرار وقت که بعد ها به مجاهدين شهرت يافتند به قتل رسيد. موصوف يک پرچمدار متعهد ووفادار بود. برطرفي موصوف از پست قومانداني فرقه يازده هم به اساس توطيه هايي صورت گرفته بود که جناح خلق وفادار به شهنواز تني نسبت به وي طراحي نموده بودند. "
    شهنواز تني ساعت يک بجه به وزارت دفاع برگشت وبه مسؤولين رياست هاي وزارت دفاع وستردرستيز وظايف مشخصي سپرد. سپس قرار قوماندان اعلي را براي من و برخي از رؤسا توضيح نمود . دربرخي ازعناصر قرار قومانداني اعلي قواي مسلح افغانستان چنين آمده بود :
    " لوي درستيزآصف دلاوربرعلاوه وظيفه اش به صفت قوماندان عمومي جبهه شرق تعيين مي گردد. لوي درستيز بايد هرچه زودتر خط مساعد را جهت مدافعه عاجل اتخاذ وجلو پيشروي دشمن را بگيرد. اين خط مساعد بايد از ميدان هوايي جلال آباد به مسافهء2 الي 3 کيلومتر به طرف جنوب وجنوب شرق اتخاذ شده و درکمترين مدت ممکن با تحکيم نمودن مواضع وخطوط دست داشته به مدافعه احضار شده واکتيف مبدل شود. اعتبار ازهمين لحظه تمام پروازهاي محاربوي با حجم و کثافت اعظمي به نفع جبهه شرق انجام شوند. محلات تجمع و مواضع آتشي دشمن مطابق کوردينات هاي جبهه شرق مورد ضربات اسکاد قرار داده شوند . غند 61 ضربتي از پوسته هاي دارالامان کشيده شده و اين پوسته ها را پرسونل مؤسسات و قطعات تأميناتي مرکز اشغال کنند. غند 61 بايد فردا ساعت 6 صبح همراه با قطاراکمالاتي مهمات وروغنيات ازکابل به سوي جلال آباد حرکت ودر طول راه وظيفه تأمين امنيت قطار را نيز به عهده گيرد. گروپ اوپراتيفي سروبي مسؤوليت دارد تا با تمام نيرو وامکانات خويش شاهراه کابل – جلال آباد را براي هميشه باز نگهدارد. در صورت سقوط حتي يک پوسته جنرال گلرنگ و ساير مسؤولين محاکمه شوند. اعتبارازهمين لحظه تمام نيروهاي مسلح کشوربه حالت احضارات درجه يک درآورده شوند. ازتعرض وتهاجم پاکستاني ها ومجاهدين به قلمرو دولت مستقل وآزاديخواه جمهوري افغانستان استفاده وسيع تبليغاتي صورت گيرد وطي اعلاميه يي درباره چگونه گي ، ابعاد گسترده واهداف شوم اين تعرض آشکار پاکستاني ها به مردم افغانستان معلومات داده شود."


    اين مطلب آخرين بار توسط admin در الأحد 1 يونيو 2014 - 21:47 ، و در مجموع 5 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست السبت 24 مايو 2014 - 20:04  admin

    برخي ديدگاه هاي روشنگرانه :
    رفيق شجاع شجاع الدين:
    به قهرمانان و فداييان جنگ جلال اباد درود ميفرستم و به شهيدان راه وطن پر افتخار بهشت برين آرزو مي کنم .محترم ستر جنرال محمد آصف دلاور مدت زماني به حيث سفير جمهور اسلامي افغانستان در جمهوري اوکراين اجراي وظيفه نمودند و در محافل خوشي و غم افغانهاي اوکراين در صورت امکان حتماً اشتراک مي کردند که شخصن خودم از ايشان سپاس بي پايان مي کنم. ايشان در تجليل جشن سال نو هجري شمسي شهر کيف اشتراک داشتند و از قهرماني هاي نيرو هاي قواي مسلح ورفقاي حزبي و احزاب و سازمانهاي اجتماعي که در دفاع از نواميس ملي اشتراک ورزيده بودند به قدر داني يادآور شدند و ضمناً از آمدن پرويز مشرف رييس جمهور وقت چتلستان (پاکستان) به کابل ياد اور شدند وگفتند:کرزي مهمان را همراهي مي کرد و به تمام حاضرين ميدان معرفي مي کرد وقتي کرزي مرا معرفي کرده و گفت که "اين جناب محترم آصف دلاورهستند" ، مشرف سخت تکان خورد و روحيه خود را از دست داد. بعداً کرزي از محترم ستر جنرال دلاور ميپرسد ، چه اتفاق افتاد که مشرف ازشنيدن نام شما نزديک بود که بيفتد؟محترم ستر جنرال آ صف دلاور جواب ميدهد: او از من در جنگ جلال آباد سيلي هاي محکمي خورده وآ ن مبارزات ما به خاطر وطن مان، يادش آمده و به همين خاطر تکان خورد. به محترم ستر جنرال رفيق محمد نبي عظيمي و به محترم ستر جنرال محمد آصف دلاور سر سپرده گان راه استقلال کشور صحت و سلامتي آرزو مي کنم و به محترم شادروان دين محمد که مدت کمي بعد از سقوط به حيث قومندان لواي 11 گارد اجراي وظيفه نموده ودر همانجا به شهادت رسيدند بهشت برين ارزو ميکنم
    رفيق اکرم حيدري جبارخيل :
    در همين شب حماسه ساز از جنرال وطن گرفته تا آخرين فرد نظامي به خاطر دفاع از مردم شهر جلال آباد يك سنگر فولادين را در محوطه ترمينل ميدان هواهي ايجاد نمودند. در آن شب بين مردي و نامردي فقط فاصله چند متري قرار داشت كه در همين زمان رفيق قهرمان و دلير شادروان دگروال دين محمد كه معاون لواي دوم گارد بود حاضر به فداكاري شد و خود را با چند سرباز از خود گذر خويش در آخرين نقطه خط رنوي ميدان هوايي با تكتيك هاي خاص محاربوي رسانيدند و خط مدافعه را با مهارت خاص تشكيل داده و روحيه و مورال همه نظاميان را بلند برد. تاريخ هيچگاه شهامت اين مرد دلير را فراموش نمي كند. بايد ياد آور شوم كه شادروان دگروال دين محمد نيز از جمله ء سرسپردگان حزب ، و از محافظين شادروان ببرك كارمل ، نيز بودند ، روحش شاد و يادش گرامي باد!
    رحيم شاهين :
    رفيق قابل افتخار ، عظيمى صاحب بزرگوار! كمنت ها و نوشته هاي تان جايگاه و ارزشمندى هاى شما را بلندتر و بزرگتر مى سازد. هميشه سر بلند باشيد. راپور رفيق دلاور كاملا دقيق است. به اساس همان گزارش بود كه از زبان يك سرباز افتخارات رفيق باركزى در سطح رهبري مورد سؤال قرار مى گيرد وحتي به افتخار سالگرد انقلاب درهفت ثور 1368 مدافعين جلال اباد تقدير شدند؛ اما از شهيد قهرمان يادى صورت نگرفت تا اين كه موضوع مورد توجه قرارگاه ستر درستيز قرارگرفت و جنرال صلاح الدين يادش مى آيد كه به تاريخ 17حوت زرهبوشي را كه حامل جنازه رفيق باركزى بود من تا بيشروى ترمينل ميدان هوايي همراهي كردم. از اثر تماس قرارگاه ستر درستيز با من وتهيه راپور دقيق از جانب من و تاييدى قومانداني زون شرق پس از تطبيق آن با امر محاربوى ستردرستيز در ثمر خيل و ارسال آن از طريق رياست امور سياسى به سر قوماندانى اعلى در ظرف 12 ساعت 8صبح كه من گزارش را تسليم كردم، شام همان روز كه فكر مى كنم 9/ثور/1368بود در خبر هاى هشت شب لقب قهرمان ج .ا و رتبه دگر جنرالى به رفيق با ركزي تفويض گرديد. كوشش مى نمايم تا فردا يك گزارش مختصر غرض نشر به صفحه بر افتخار تان خدمت تان أر سال نمايم. با احترام.
    محمود طهماس :
    سلام هاي پر از مهر ومحبت به رفيق عظيمي صاحب خردمند و دوست داشتني عرض ميدارم .! گزارش عالي رفيق دلاور با وصف تقريبا سقوط مکمل جلال آباد وضغيت نهايت دشوار چه گونه آرام مدبرانه و آرامش دهنده که گويي صرف جنگ در مسير يک استقامت و يک جبهه باشد، تقديم شده بود، در حالي که مرکز قومانده در ميدان هوايي شديدآ از چند جهت آماج حمله قرار دارد و نيروها در بسياري محلات يا منهدم شدند يا پارچه پارچه و رو به فرار و عقب نشيني کرده اند..تا حدود معلوماتم جنرال شهيد بارکزي که گويا از فاميل هاي نزديک به داکتر نجيب الله بود . گزارشي را ارسال نموده بود که دشمن يا آماده گي تمام درکوردينات هاي داده شده به همراهي و کمک مستقيم استخبارات و مليشه هاي پاکستان و جنگجويان عرب که 100% در پي سقوط جلال آباد مي باشند که از اثر خرد نظامي و تفکر عالي اين جنرال سر سپرده حمله آن ها جابجا متوقف گرديده و مانع پيشرفت و تصرف و جنايت شان گرديده. بود . چگونه عالي کوردينات ها براي فير اسکاد تهيه و به مقام مافوق جهت وارد نمودن ضربات تقديم شده بود تا مانع تلفات پرسونل و مردم ملکي شود و راکت ها دقيق در خط جبهه فرود آيند که چنان هم شد. قرار معلومات از دوستان با اصابت راکت ها ده ها و صد ها عرب اشرار پاکستاني هاي دال خور به هوا پارچه مي شدند و تنبان هاي خود را رها کرده رو به فرار شده بودند . دست شما درد نکند ممنون شما از اين يادداشت زيبا و جاويدانه ..افتخار به شما جنرال هاي وطنپرست و با غرور وطن عزيزم افغانستان..
    دو نامه :
    بهار نورالهي :
    " جنرال صاحب محترم را سلام و احترام ميفرستم با اجازه سوالي دارم که ميخواهم از شما جواب مناسب دريابم. من فرزند دگروال نور الهي هستم و شاهد جنگ‌هاي شديد جلال آباد ميباشم. پدرم دگروال نور الهي حسن زاده که مدت زياد در زون شرق خدمت نموده‌ اند و در جبهه‌هاي مختلف جان خودرا به خطر انداخته تا خدمتي براي حزب و وطن نموده‌ باشد و مدال‌ها و تقدير نامه‌هاي زيادي را از کارمل صاحب دريافت نموده‌ اند؛ اما در اين مطلب تاريخي و حماسي اصلا ياد نشده اند ميخواهم دليل ذکر نشدن آسم‌شان را بدانم با عرض حرمت" .
    گلايه بالا را بانو بهار نوراللهي دختر يکي از قهرمانان جنگ حماسه ساز جلال آباد رفيق عزيز مان دگروال نورالهي حسن زاده نوشته اند و کاملاً حق به جانب هستند . درحالي که از اين غفلت خويش پوزش مي خواهم ، ياد آور مي شوم که چهره ها وسيماهاي شجاعان و سربه کف گرفته گان حماسه جلال آباد هرگز فراموش تاريخ نمي شوند. همين که مي نويسيم جنرالان و افسران و سربازان قهرمان قواي مسلح افغانستان و اعضاي پرافتخار ح. د. خ . افغانستان و سازمان ديموکراتيک جوانان کشور در جنگ جلال آباد با رشادت جنگيدند و حماسه آفريدند، بدون هيچ گونه شک وترديدي نام رفيق نورالهي نيز درتارک اين نام ها مي درخشد. سپاسگزارم بانوي عزيز و اميدوارم رفقا جبار خيل و رحيم شاهين و ديگر اشتراک کننده گان آن جنگ ميهني در صورتي که از رفيق نورالهي شناخت داشته باشند، با نوشتن پيام هاي روشنگرانه شان به پاسخ بهار جان نورالهي بپردازند..
    يک واقعيت ديگر از جنگ حماسه آفرين وتاريخ ساز جلال آباد
    چرا شهادت قهرمانانه، مخلصانه و صادقانه رفيق بارکزي در يک جنګ روياروي و مستقيم با لشکر متجاوز نظامي پاکستان در دفاع از وطن در منطقه و نزديک باغ ثمرخيل تا هنوز هم در مطبوعات و نزد قلم به دستان و تاريخ نويسان واقعي وطن عزيز ما وارونه است.
    مي خواهم اين سوال را به بررسي بګيريم تا اګر بتوانيم سوء تفاهماتي را که باعث حرکت لرزان نوک قلم نويسنده ګان در جستجوي حقيقت وحقيقت پردازان شده است ، دور نماييم.
    من در نوشته ها و ياد داشت هاي خود از جنګ جلال آباد که از همان صبح آغازين که ساعت 5،30 مورخ 17/حوت1367 بود با رفيق بارکزي به داخل نوکريوالي اوپراتيفي درجريان صحبت کردنش توسط بيسيم با منسوبين قهرمان فرقه 11 که در حالت محاصره بودند، روبروشده و بعدا همسفر ګام به ګام ولحظه به لحظه تا شهادت قهرمانانه و صادقانه وي به خاطر وطن، و نيزمسؤول آن زرهپوش حامل جنازه بزرګمرد تاريخ تا ترمينل ميدان هوايي جلال اباد بودم، ياد آور شده ام.
    تمام احساسات، ګفتار ها، حرکت هاي کاملا درست وصحيح وي را ونيز آن شعار هاي کارنامه سازش راکه توسط خودش و به زبان خودش وهمچنان تعهد مخلصانه اش براي دفاع از جلال آباد از همين خط و جنګيد نش را با متجاوزين تا آخرين قطره خون که در عمل آن ها را ثابت ساخت با شما دوستان وعلاقه مندان يادواره ها ويادمانده هاي افتخار آورمان شريک ساختم . جريان طوري بود که وقتي زرهپوش حامال جنازه شاد روان بارکزي را به داخل ميدان هواي هدايت کردم ، خودم نظر به امر محترم جنرال صلاح الدين معاون رييس عمومي امورسياسي بالاي سرک مؤظف ګرديدم تا از رفتن نظاميان به طرف شهر جلال آباد جلوګيري نمايم.. من نيزبه همان شکلي که رفيق بارکزي شهادت را در همان خط براي دفاع از جلال آباد ترجيع داد و دشمن را مصروف سلاخته وبا قيمت جان خود وقت را براي بسيج مدافعين براي دفاع از وطن به مقابل يک تهاجم واقعي و تجاوز مستقيم پاکستان براي رهروانش فراهم ساخت، من نيز طبق هدايت معاون رياست سياسي اردو عمل کردم. اما اين حماسه هايش به نسبت مصروفيت همقطاران همفکران و همسفرانش در دفاع از وطن ودرمقابل همان تجاوز و تهاجم که خود نخست با ان مقابله کرد متأسفانه بازتاب واقعي نيافت .
    به هرحال جنازه قهرمان تاريخ ساز، شهيد بارکزي به کابل انتقال شد، و جنګ واقعي نيز شام همان روز آغاز گر ديد.
    ازچه ګسي بايد در مورد شهادت رفيق بارکزي پرسيده ميشد؟
    و يا اگرعوض رفيق حيدر، قهرمان شهيد رفيق بارکزي پايين از زرهپوش به زمين ميافتيد و من با زرهپوش به جلال آباد بر مي ګشتم با من چه برخورد صورت ميګرفت؟
    اين ها سوالاتي اند که پاسخ به اينها به شهادت قهرمانانه رفيق بارکزي صحه ميګذارد :
     
    من مسؤوليت داشتم و بايد هم در مورد تمام اتفاقات آن روز توضيحات ميدادم، اما به کي وبه کدام مقام؟
    دفاع از جلال آباد همه را در يک موقعيت حساس و سرنوشت ساز قرار داد تا شهادت قهرمانانه تورن جنرال بارکزي به فراموشي ګذاشته شود.
    شهادت رفيق بارکزي رسانه يي نشد. هيچ کس و در هيچ قدمه، نه در سطح زون شرق و نه در سطح رهبري نظامي، حزبي و دولتي درآن لحظات حساس و تنگ ودشوار فرصت پرسيدن علت شهادت آن راد مرد را درنبردي که رخ داده بود، نيافت.
    من فکر کردم شايد به خاطر جنبه هاي تبليغاتي آن بوده است که شهادت رفيق بارکزي به مثابه تورن جنرال نظامي، قوماندان قول اردوي نمبر 1و قوماندان زون شرق وسيله تبليغاتي دشمن نگرديده و باعث بلند رفتن روحيه و مورال قوت هاي دشمن نشود.
    روز ها و بيش از يک ماه سپري شد و من به اين باور بودم که شايد هم از کارنامه هاي حماسه آفرين و تاريخ ساز شهيد بارکزي در سالګرد انقلاب، در 7 ثور ارج و احترام ګذاشته شود ؛ اما از مدافعين جلال آباد با تفويض رتب جنرالي و نشان هاي نامدار افتخاري که حق شان هم بود به پيشواز 7 ثور تقدير صورت ګرفت و باز هم نامي از اين قهرمان شهيد ګرفته نشد.
    همين وقت است که (بعد از اين که از مدافعين جلال آباد تقدير و ستايش به عمل امد) اوپراتيفي ستردرستيز به اين امر مهم متوجه ميشود که چرا از رفيق بارکزي حتي نام برده نشده است.
    جستجوي فکري محترم جنرال صلاح الدين در اين مورد آن لحظه را به يادش زنده ميسازد (وقتيکه من و زرهپوش حامل جنازه رفيق شهيد بارکزي در پيشروي ترمينل ميدان هوايي مورخ 17 حوت 1367 درست همان وقتي که برايم هدايت داد که زرهپوش را توقف و راه را مسدود سازم و من برايش ګفتم به داخل زرهپوش رفيق بارکزي است و ګفت براي رفيق بارکزي بګو پايين شود، و من جواب دادم که رفيق بارکزي شهيد شده است) از همين جا است که دفترچه واقعي کارنامه ها و حماسه هاي تاريخ ساز آن مرد مدافع، شرف و حيثيت وطن باز ميشود.
    با باز شدن اين دفترچه سوالات منفي که ديد رهبري، حزبي و دولتي را در شک و ترديد قرار داده بود بر طرف؛ اما آن ديدګاه ها در مطبوعات و نزد نويسنده ګان و قلم به دستان واقعي تا هنوز هم مبهم و ګنګ است، که اميد است با توضيحات ذيل باز و روشن ګردد.
    در اولين روز هاي بعد از 7 ثور 1368، اګر دقيق نباشد معذورام، 8 و يا 9 ثور بود، بعد از ساعت 1 بجه شب در شعبه خود استراحت بودم، برايم تيلفون آمد و نوکريوال اوپراتيفي قول اردو جواب داد و ګفت شما را به اوپراتيفي مقام ستردرستيز خواسته اند. براي انتقال شما هم يک چين ماشين محاربوي پيشروي نوکريوالي انتظار شما را دارد. زيرا بدون ماشين محاربوي ديګر وسايط به ترمينل ميدان هوايي رفت و آمد کرده نميتوانست، چون که موقعيت دشمن ديدرس و تيررس بود.
    من با استفاده از ماشين محاربوي به ترمينل ميدان هوايي رفتم و در دهليز زير زميني ترمينل ميدان هوايي محترم صلاح الدين قدم زنان انتظار مرا داشت. وقتي پيشرويش رسيدم بعد از رسم و تعظيم و احوال پرسي مرا به اتاق خود برد.
     
    وي موضوع را بلافاصله مطرح کرده و ګفت: رفيق رحيم شما همان روزي که رفيق بارکزي شهيد شده بود با زرهپوش حامل شان در پيشروي ترمينل ميدان هوايي بوديد، ميخواهم در مورد يک کمي توضح بدهيد. من متعجب شده و ازخود پرسيدم چه شده است که بعد ازسپري شدن نزديک به 2 ماه اکنون صلاح الدين خان از من توضيحات ميخواهد.
    تا آن موقع قلبا در مورد بي پرساني مسؤولين و واقعيت هايي که پيش ديده ګانم اتفاق افتيده بود متاثر بودم و از سويي هم يک خوشي برايم دست داد ، تا واقعيت هارا به يک مقام مسؤول گفته مي توانم. قبل از اين که به توضيحات خود بپردازم سوال کردم، چه انګيزه يي باعث ګرديد که بعد از اين مدت زمان در مورد يک شخصيت بزرګ چون تورن جنرال اردو، قوماندان قول اردو و قوماندان زون شرق از من توضيحات ميخواهيد.
    محترم صلاح الدين خان مختصرا برايم ګفت، برداشت ها در سطح رهبري از زبان يکي از انضباطان اين است که رفيق بارکزي هنگامي که ميخواست قطعات را تسليم دشمن نمايد، توسط محافظش کشته شد. شنيدن اين موضوع برايم تکان دهنده بود، چون در آن جا هيچ محافظي وجود نداشت. تعداد، ترکيب و موقعيت هاي افراد موجود در صحنه و همراي رفيق بارکزي در ياداشت هاي من بطور مشخص توضح يافته است.
    بعدا من تمام ګزارش هايي که شامل حرکت، احساس و عملکرد ها، رهبري و سوق و اداره يک فعاليت مؤفقانه تصفيوي، برخود و عملکرد هاي مسؤولين قطعات، عوامل عقب نشيني قطعات و نيز تعهد مخلصانه رفيق بارکزي به خاطر دفاع از همين خط و تا آخرين قطره خون و عملکردنش در مورد رخداد هاي آن روزرا براي جنرال صلاح الدين خان به صورت همه جانبه توضيحات دادم . وي در جوابم ګفت : يک جفاي بزرګ صورت ګرفته است زيرا ديدګاه هاي رهبري، حزبي و دولتي به اساس ګزارش سرباز در مورد رفيق بارکزي منفي و مغاير چشمديد هاي خودت است.
    محترم جنرال صلاح الدين خان احساساتي شده بود و از من خواست تا جريان اين واقعيت ها را دوباره از زبان خودم براي محترم تورن جنرال آصف دلاور، قوماندان عمومي جبهه شرق توضح بدهم.
    با تاسف که در آن شب بالاي پوسته هاي خط دفاعي منطقه دشت ګمبيري دشمن حمله کرده بود و محترم آصف دلاور مصروف سوق و اداره قوت ها در آن استقامت بود. من زياد انتظار کشيدم ولي مصروفيت هاي محترم آصف دلاور باعث شد که من بايد آن صحبت هاي توضيحي خود را که با جنرال صلاح الدين داشتم به شکل يک ګزارش تحريري به مقام محترم قرارګاه اوپراتيفي ستردرستيز تهيه و تقديم نمايم. وعده ما هم با صلاح الدين خان ساعت 8 صبح (فرداي آن شب) شد که ګزارش را تهيه و تسليم نمايم.
    در آن شب امکانات تايپ و تاپيست را در اختيار نداشتم و خودم هم از خوشي هيجاني شده بودم که اګر هرچه زودتر اين ګزارش تهيه شود بهتر است، زيرا سرنوشت يک ابرمرد تاريخ مورد بحث بود.
    با استفاده از ماشين محاربوي که در اختيارم بود در منطقه پل بهسود، پشت خانه يک دوست خوبم رسول خان که مسؤول کلتوري آمريت سياسي قول اردو بود رفتم تا از استعداد قلمي او در تهيه اين ګزارش ارزنده استفاده نمايم.
    اين ګزارش همان شب در آمريت سياسي قول اردوي نمبر 1 به کتابت تورن رسول به داخل 3 نقل، با استفاده از کاربن پبپر تهيه و ساعت 8 صبح مطابق وعده به قومانداني محترم جبهه جنګ جلال آباد براي محترم جنرال صلاح الدين تسليم داده شد.
    قرارګاه اوپراتيفي ستردرستيز ګزارش مرا که بخش هايش ارتباط ميګرفت به امر محاربوي همان روز مورخ 17 حوت مقام محترم ستردرستيز در استقامت ثمرخيل، مورد تطبيق قرار داد و خوشبختانه نظر به اطميناني که از طريق محترم صلاح الدين حاصل کردم بدون تفاوت در قسمت زمان (من ساعت نداشتم و وقت را تخميني به يادداشت هايم قيد نموده بودم) ديګر ګزارش من با موارد شامل امر محاربوي مقام محترم ستردرستيز کاملا مطابقت داشت.
    بعدا صحت ګزارش من از طرف قومانداني عمومي زون شرق تاييد و تعقيب آن مسؤولانه و صادقانه با تاييد محترم آصف دلاور از طريق جنرال صلاح الدين خان به رياست عمومي امور سياسي اردو و از اين طريق به سر قومانداني اعلي قواي مسلح و شخص محترم نجيب الله رييس جمهور افغانستان قرار ميګيرد و اولين بار شهادت قهرمانانه شادروان بارکزي رسانه يي ميشود و در خبر هاي رسمي ساعت 8 شب همان روز، طي فرمان رياست جمهوري افغانستان لقب قهرمان جمهوري افغانستان براي قهرمان شهيد بارکزي که حق مسلم وي بود و نيز با تفويض رتبه دګرجنرالي مفتخر ميګردد.
     
    روحش شاد و جايگاهش بهشت برين باد!
    با احترام
    دګروال رحيم شاهين
     
    دوستان گران ارج ! دوسه روز پيش رفيق عزيز مان عمرهژيرمطلبي برايم پست کرد که توسط خامه زيباي بانو نسرين ژورناليست هنگري الاصل درمورد جنگ حماسه ساز جلال آباد نوشته شده بود. بانو نسرين درآن نوشته درمورد اهميت و ماهيت جنگ جلال آباد از منظر سياسي – نظامي پرداخته و بعد از قلمفرسايي هاي فراوان آن جنگ را با جنگ عمومي دوم جهان يک سان و مشابه دانسته بود. اما درمورد شروع ، جريان و درمورد ترکيب و حالت و وضعيت و گروپمان طرفين و خطوط ومواضع و مفکوره و قرار نظامي طرفين درگير درآن جنگ چندان معلومات چشمگيري که به درد تاريخ حرب کشور بخورد ارايه نکرده بود. درياد داشت هاي وي فقط برخي نام هايي درذهنم زنده شدند که ازاثر گذشت زمان به دهليز هاي تو درتوي هر ذهني سرگردان شده و درهاله يي از گرد و غبار مي پيچند والبته جا دارد ازايشان سپاسمند بود. همچنان تکه هايي از ياد داشت هاي وي را بعد از سره کردن مي توان به آرشيف تاريخ سپرد، تا براي کتاب حجيمي که درآينده درمورد جنگ حماسه ساز جلال آباد نوشته خواهد شد به کار آيد. البته من اين کار را به زودي انجام خواهم داد. ازسوي ديگر من منتظر نوشتهء رفيق عزيزم داکتر واسع عظيمي هستم که برايم خبر داده بودند، در طي يکي دو روز آينده مطلبي درمورد نوشته بانو نسرين خواهند نوشت. مي خواهم ياد آور شوم که درمجموع نوشتن کار پرتضريص تاريخ آن طوري که تصور مي شود، آسان نيست، به ويژه نوشتن درمورد جنگ بزرگ ابعادي مانند نبرد جلال آباد، براي کسي که درکوران حوادث نباشد و از دور با خواندن چند کتاب و روزنامه و شنيدن چند خاطره تصور کند که تمام حوادث را به صورت کامل باز تاب داده است، سخت دشوار خواهد بود.
    واما درمورد نقش من درپروسه سقوط نظام جمهوري افغانستان ، خانم نسرين همان گل هايي را به آب داده است که شايعه سازان ومشتي ازنامجويان هرزه و ولگرد، سال ها پيش به آب داده اند و تا هنوز که هنوز است مانند افسانه سرمگسک تکرار مي کنند. غافل ازآن که با اين شايعه ها نمي توان زبان و پروبال حقيقت را بريد وازپرواز حقيقت به اقصي نقاط اين جهان بي درو پيکر جلوگيري کرد :
    واما :
    اين نامه برقي را همين امروز از جناب برزين بهرام که ازکابل نوشته اند گرفته ام ؛ ولي دريغا که اين جوان با احساس و با درد کشورم را نديده ام و نه مي شناسم :
     
    فرمانده شجاع، سرلشکر مدبر، قهرمان ميدان شمشير و قلم، جناب عظيمي صاحب ! سلام هاي گرمم را پذيرا شويد. اميد صحتمند و سر حال بوده باشيد.
     
    سالها پيش کتاب اردو و سياست را که به قلم تواناي شما نوشته شده است خوانده بودم. از همان زمان شيفته نوشته هاي شما ميباشم. به نظرم پختگي کلام، آرايش زيباي جملات، و شيوه منحصر به فرد شما در بيان حقايق به غنامندي و تاثير گذاري نوشته هاي تان افزوده و هر خواننده يي را مجذوب خود ميسازد.
    چندي پيش از لاي مقالاتي که در مورد جنگ جلال آباد نوشته بوديد آدرس ايميل شما را پيدا کردم و خواستم با اين نامه مختصر از جانفشاني ها و ايثارگري هاي شما در دفاع از کشور عزيزمان قدرداني نموده خواهش نمايم تا با نبشته هاي هرچه بيشتر در مورد حقايق سالهاي مبارزات ترقي خواهانه و وطنپرستانه تان مردم اين کهن بوم و بر به ويژه نسل جوان آنرا در روشنايي قرار دهيد. تا باشد داستانهاي رشادت، دليري، و از خود گذري جوانان دهه پنجاه و شصت الهام بخش روح خفته و بي جنب و جوش شان گردد.
    ديدار و نشستن به پاي صحبت هاي گهربار و الهام بخش شما يکي از آرزو هايم است.
    بهرام برزين / کابل – افغانستان
    ايمل آدرس : Bahram_barzin@ yahoo.com
    نامه ديگر از همين دوست با احساس : و
    جناب محترم عظيمي صاحب!
    سلام هاي گرمم را پذيرا شويد. اميد با تمام خانواده داراي صحت و سلامت کامل بوده باشيد.
    راستش چندي پيش به نوشته گرانبهاي تان تحت عنوان "من و آن مرد مؤقر" که در سايت رسالت نشر شده بود سر خوردم. از اين که وقت کافي براي خواندن در انترنت نداشتم يک کاپي آنرا چاپ نموده با خود گرفتم تا باشد در يک فرصت مناسب از داشته هاي آن مستفيد گردم. ديروز شروع به خواندن نمودم و با وجودي که خواستم از نقل قول هاي تان گذشته صرف به خواندن خاطره هاي تان اکتفا نمايم اما نتوانستم تا ناوقتهاي شب به پايان نوشته تان برسم.
    چه زيبا مينويسيد. نثر شما خصوصآ و قتي خاطره يي را بيان ميکنيد و مهارتهاي هنري تان را در ترسيم صحنه ها بکار ميگيريد کمتر از نظم فردوسي بزرگ نيست.
    واين هم يک خاطره از سپري نمودن يک روز و اندي با خاطره هاي شما: چون نميشد خواندن را رها نموده به حرفهاي خانمم گوش کنم يا حد اقل به سوالاتش به حوصله مندي جواب بدهم، نزديک بود يک کودتاي ديگري در خانه ما رخ دهد که خوشبختانه چنان نشد. پس از چندي اوضاع تحت کنترول درامد و همه چيز عادي شد. خوب شد که اتفاقي نيفتاد ورنه هيچ عظيمي يي در بين خانواده کوچم نبود که خاطرات آن کودتا را با قلم توانا و شايسته گي ويژه خود به روي کاغذ آورده جاودان سازد.
    هميشه سبز باشيد.
    بهرام برزين
    کابل - افغانستان
     
    چند ديدگاه روشنگرانه :
    اکرم حيدري جبارخيل :
    يك خاطره بسيار جالب از محترم جنرال نجيب قومندان فرقه يازده .
    در آ ن زمان كه وي قومندان و جنرال بود، والي جلال آباد يك مولوي به نام اعظم شنيواري بود ، روزي جنرال نجيب به دفتر ولايت نزد والي رفته بود بعد از اداي احترام منتظر والي صاحب بود كه متوجه وي گردد ولي والي صاحب در تيلفون صحبت داشت ، مگر جنرال وطن استاده و منتظر هدايت وي بودند .بالاخره والي صاحب براي جنرال صاحب ميگويد كه ضابط صاحب بينيشيد. براي اعظم شنيواري همه افسران ، همان ظابط بود ، بدون آن که بداند در مقابلش جنرال وطن قرار دارد
    خاطره ديگر هم ازرفيق جبارخيل فرزانه است :
    "نقش و زحمات خسته گي ناپذير محترم جنرال گل حبيب (حبيب) در ارتقاي سطح احضارات محاربوي ، و ارتقاي آگاهي سياسي كاركنان سياسي و تمام پرسونل قول اردوي نمره يك به صفت آمر سياسي قول اردو نهايت با ارزش و برجسته بود . او منحيث يك آمر سياسي برجسته ، قبل از جنگ جلال آباد شخصأ يكجا با كاركنان آمريت سياسي در جبهه سرخ ديوار شب ها و روز ها را سپري نمود.خيمه كاركنان سياسي را ايجاد نمود و خودش يكجا با كاركنان سياسي ديگر با همان خيمه آمريت سياسي ، جزوتام به جزوتام و پوسته به پوسته به خاطر بلند بردن ارتقاي محاربوي و آ گاهي سياسي سربازان و افسران ، شخصأ سهم گرفت و در همان زمان قبل از جنگ جلال آباد بود كه نظر به خدمات بزرگ ايشان شاد روان باركزي به رتبه تورنجنرالي و رفيق گل حبيب به رتبه جنرالي ارتقا نمودند .
    ولي اما موجوديت چنين آمر سياسي قوي و وفادار ، براي بعضي از مسؤولين وقت قابل تحمل نبود ، همان بود كه جنرال گل حبيب را از آمريت سياسي قول اردو سبكدوش نمودند و پشنهاد وي را به صفت معاون قول اردو نموده بودند كه قبل از آغاز يك هفته از جنگ وي به صفت معاون قول اردو وظيفه داشتند . بلي او نه تنها يك كاركن سياسي مجرب بود بل كه يك قومندان مجرب نيز بودند؛ولي از لحاظ موقف نقش آمريت سياسي تا معاونيت قول اردو تفاوت وجود داشت ، او شخصا از اين تغيير موقف خويش خرسند نبود ولي ميگفت كه وظيفه ، وظيفه است ، بايد به خاطر وطن خويش از هر طريق و راهي كه ميشود خدمت نمود. "
    جنرال فرهيخته گل حبيب را بسيار ازنزديک مي شناختم. وي واقعاً يک قوماندان برجسته ويک آمر سياسي فعال وآگاه و مدرک بود. زماني که درفرقه هشت قرغه قوماندان فرقه بود، فرقه را با درايت وتدبير خاصي رهبري مي کرد. شنيدم بعد از حادثه سقوط حاکميت دولتي حزب مان به مريضي ذات الريه مصاب شده بود که اميدوارم کاملاً صحت ياب گرديده باشند. از تصحيح به موقع رفيق جبارخيل در مورد مقام رفيق گل جبيب در روز هاي نخست جنگ جلال آباد و مقام رفيق رحيم شاهين درامريت سياسي قول اردو سپاسگزارم. بلي رفيق گل حبيب درآن روز ها معاون قول اردو و رفيق شاهين سرمفتش آمريت سياسي قول اردو بودند.
    يک ياد واره ديگر درمورد ارزنده گي هاي شخصيت زنده ياد دگرجنرال بارکزي:
    سخي نوروزي :
    منهم بنوبهء خودراجع به جنرال بارکزي شهيدحرفهايي دارم که بايد حضوردوستان وعلاقمندان تقديم کنم.
    بارکزي عزيز راچندين بار درعملياتهاي محاربوي جلال آباد ديده ام.
    شايددرسال1365بودکه عملياتي دردرهء نازيان تحت اداره رفيق عظيمي صورت گرفت.
    هدف عمليات پاکسازي دره نازيان از وجود مجاهدين وافرازپوسته هاي امنيتي در دوسوي دره بود که نظر به هدايت قوماندان اعلي قواي مسلح حدود500نفر مليشه انطرف مرز بنابردلايلي که بدولت افغانستان پناه آورده بودند.بايد بطورمصوون ازهمين مسير بانطرف انتقال داده ميشد..
    ساعت 11 بجه قبل ازظهر جلسه بعداز تعين وظايف در مهمانخانه کلوپ عسکري خاتمه يافت. قوماندان فرقه 11دگروال بارکزي بودوقوماندان فرقه 9 دگروال غلام حضرت..
    دردهليز بارکزي با چندافسر فرقه درحال صحبت بود که ياورش باونزديک شدودر گوشش چيزي گفت بارکزي باتبسم گفت. برو از طرف من برايشان سلام بگو. من وظيفه ميروم.چون عسکرهستم.جنگ شروع ميشود. بعداز وظيفه خدمت شان به کابل خواهم آمد. از سرباز محافظش که ناصرنام داشت.قضيه را پرسيدم.ناصر گفت.پدرومادر قوماندان صاحب براي ديدنش از کابل آمده وتازه رسيده اند.
    جريانات جنگ دره ء نازيان را در فرصت ديگر خواهم نوشت.
    پيامي از بانو بهار نورالهي :
    عرض حرمت به جنرال صاحب محترم از مطالب پر محتواي تان ‌يک دنيا سپاس. من تمام مضمون نوشته شده در باره قهرمانان عزيز وطن را خواندم. اين حقيقت کامل را که شما بيان کرديد عين مطلب را من هم از زبان پدرم شنيده‌ام و اين ‌يک حقيقت کامل است که جانبازان وطن ما هر لحظه در اوراق تاريخ زنده و جاويدان هستند . از اين که با سوال ناگهاني خود شما را مواجه ساختم معذرت ميخواهم شما و ديگر قهرمانان وطن در قلوب نسل جوان جايگاه خاص داريد و خدمات شما هر زمان با ياد مردم وطن تان است کامياب و کامگار باشيد..
    دوستان گرامي :
    دراين چند روز پسين بانوي هنگري تباري به نام نسرين کتونا که همسر يکي از نزديکان حفيظ الله امين است؛ در رابطه به جنگ جلال آباد مطالبي سرهمبندي کرده ومقاله يي نوشته است که نه تنها به مسايل سياسي – نظامي برهه يي از تاريخ کشور مان مربوط مي شود؛ بل به مسايلي که به هيچ صورتي از صور به جنگ جلال آباد مربوط نمي شود و چيزي درحد اتهام زني و شايعه سازي است نيز پرداخته است که باب دندان تعدادي از هرزه گردان انترنتي قرار گرفته است. اما بگذار آن ها دل خوش کنند؛ ولي مگر مي توان حقايق " فرار" آن کسي را که با فرارش کشور را به اين حال وروز انداخت کتمان وماست مالي کرد ووي را معصوم ومظلوم جلوه داد؟
    ***
    به هرحال امروز بين من و آن خانم که متأسفانه اندکي از خود راضي به نظرم جلوه کرده است، اين مناظره قلمي صورت گرفت :
    نسرين خانم :
    سلام، لطفا غلطي هاي مقاله من را ، من حيث قوماندان جبهه جنګ جلال اباد، دقيق، نقطه به نقطه اصلاح کنيد. موضوع صرف جنګ جلا ل اباد است، تسليم قدرت نيست.
    م . نبي عظيمي :
    سلام بانوي عزيز! خواندن مقاله شما براي هراشتراک کننده جنگ حماسه ساز جلال آباد خالي از دلچسپي نيست و همچنان براي من. به ويژه آن جا هايي که نام هاي افسران قواي مسلح را که درآن جنگ حماسه ساز اشتراک کرده بودند، ذکر کرده ايد. البته من نگاه گذرايي به آن نوشته شما انداخته ام ، اما نه نگاه کارشناسانه. شايد روزي فرصت ميسر شود که تکه هايي از مقاله تان را که به درد تاريخ حرب کشور ما بخورد ؛ به حيث فراز هاي ناگفته شده بيرون نويسي کنم و در چاپ بعدي کتاب ياد واره هايي از جنک جلال آباد بگذارم. عجالتاً فقط مي خواهم بگويم که پندار ها وديدگاه هاي سياسي تان درمورد فاجعه سقوط نظام ما با آن چه در زبان وقلم شايعه سازان و فلم سازان دردرازاي اين همه سال جاري وساري بوده است، تفاوتي ندارد. کاش منحيث يک گزارشگر خبره نظامي فقط به بررسي وضعيت، حالت ، ترکيب قوا و وسايط ، تناسب قوت هاي طرفين، مفکوره و قرار و اهداف دو طرف جببهه مي پرداختيد. کاش از سهم مستقيم نيروهاي مليشه پاکستان و 19 جنرال پاکستاني و سهم اسامه بن لادن و هزاران عرب داوطلب در جنگ جلال آباد به صورت مستند از آن سوي جبهه راپور هاي دقيق جمع آوري مي کرديد، کاش ميزان تلفات و ضايعات انساني و تخنيکي اين جنگ را با زبان ارقام واعداد مي نوشتيد. کاش از نقش ويرانگر و مخرب استنگر در جنگ جلال آباد و از قهرماني هاي هوا بازان کشور ياد مي کرديد و نام چند قهرمان به نام را که نگذاشتند تفوق هوايي قواي هوايي افغاانستان توسط استنگر از بين برود ، تحليل هايي مي داديد. نه اين که عظيمي کي بود ، دلاور کي بود و فلان و بسمدان کي ها بودند؟ شادمان باشيد بانوي عزيز
    بانو نسرين کتونا :
    جنرال صاحب، عرض سلام ! لطفا غلطي هاي مقاله را با استدلال دقيق نشان بدهيد. موصوع از جپ هاي عمومي مهمتر است. خواهيش من اين است که در مسايل علوم نطامي و عوامل دقيق باشية، دلايل سقوط رژيم داکتر نجيب و شکست دادن پلان ملل متحد اينجا مطرح نميباشد و نبايد باشد. کتاب شمارا خواندم )کتاب جنګ جلا ل اباد منظورم است« و در موردش معرفي نقدي نشر ميکنم. ما هميشه امده هستيم به تبادل نظر اما در سطح مسلکي، سطح سياسي نه. منتظر راهنمايي و انتقاد اموزنده شما ميباشم.
    نبي عظيمي :
    سلام دوباره به شما ! من هرگز نگفته ام که مقاله شما داراي غلطي ها واشتباهات فراوان است. اما با همان يک نظر گذرا متوجه شدم که کمبودي هايي هم دارد که بايد مورد توجه قرار گيرند. مثلا شما از تعداد وترکيب قوت هاي دولتي ( قواي مسلح ) در جنگ جلال آباد ياد نمي کنيد؛ همچنان خواننده نمي داند که طرف مقابل با کدام ترکيب و کدام گرو پمان و کدام قومناندان ازکدام احزاب جهادي دراين نبرد اشتراک کرده بود.. از کدام اسلحه استفاده مي کردند، تکتيک هاي دوست و دشمن در اين نبرد چه بود؟ شما تعداد تانک هاي طرف مقابل را درمقاله تان ذکر نکرده ايد، درحالي که طرف مقابل نير تانک و بيرديم و زرهپوش دراختيار داشت و از آن دراين جنگ استفاده کرده بود. شما اين جنگ را ابه جز از لحاظ استخباراتي ديگر از کدام لحاظ با جنگ هاي جهاني مقايسه مي کنيد؟ آيا دراين جنگ مجاهدين هم مانند طرف هاي درگير جنک جهاني دوم با هواپيما ها ي محاربوي مسلح بودند؟ شما که متخصص مسايل نظامي هستيد بايد تفاوت بين جنگ هاي جهاني، منطقه يي ، جنگ بين قواي مسلح منظم دوکشور و جنگ هاي محلي و چريکي را بدانيد که حتماً با اين ادعا هاي بلند تان مي دانيد. وانگهي مسايل سوق واداره ، تشريک مساعي بين قوت هاي هوايي و زميني و راکتي و توپچي در بحبوحه جنگ بيخي فراموش تان شده است. شما درباره اکمالاتت مواد مادي مانند مهمات اسلحه توپچي و زميني و اکمالات مواد لوژستيکي و تخليه شهدا و زخمي ها از جبهه به مرکز کاملا سکوت کرده ايد. خواننده مي خواهد بداند که چگونه کمبود پرسونل براي خط اول جبهه شرق جبران مي شد؟ مي خواهد بداند که کدام انگيزه يي باعث شده بود که بعد از سقوط ثمرخيل سربازان تا پاي جان برزمند و به دشمن تسليم نشوند. خواننده درباره تلفات جنگ از هردو طرف درمقاله شما با يک داوري آفاقي بر مي خورد. همچنان آماري که در مورد اسلحه و تخنيک اردوي آن زمان داده ايد، بدون مأخذ است و نمي تواند قابل اعتبار براي يک کاوشگري کارشناسانه نظامي باشد. البته عرض کرده ام وبار ديگر مي گويم که مقاله تان ارزش آن را دارد که با يک نگاه کارشناسانه مورد بررسي قرار گيرد. اما براي فعلاً همين قدر کافي است.؛ زيرا من مصروف نوشتن کتابي به نام روز هاي دشوار هستم که پرداختن به دشواري ها و عظمت جنگ جلالل اباد يکي از عاوين برجسته آن است. شاد مان باشيد داکتر صاحب و پدرود
    گفتني است که شما خود بدون آن که صلاحيت کنکاش درحل يک معضله تاريخي سياسي را داشته باشيد، به تحريک هرکسي که بوده است ، نوشته تان را سياسي ساخته ايد و متأسفم که اين پاينويس هاي بدون سند و مدرک مجکمه پسند ، آسيب فراواني به مقاله پژوهشي تان زده است.
    بانوي عزيز! تا من فرصت بيابم و مقاله تان را جدي بگيرم- به قول شما کلمه به کلمه نقد کنم – توجه تان را به نوشته پرمحتواي داکتر واسع عظيمي نويسنده و پژو هشگر نام آور کشور جلب مي کنم که همين چند لحظه پيش در برگه من گذاشته اند:
    داکتر واسع عظيمي :
    نبرد جلال آباد
    نخستين نبرد يک دولت سيکولار با جهادگران سلفي و القاعده
    نويسنده: خانم N. Ktvna
    نسرين کتونا، ديپلمات مجاري، داکتر علوم نظامي و يکي از اعضاي هيت ديپلوماتيک ملل متحد در حل قضيه افغانستان در سالهاي نود ترسايي.
     
    *****
    خانم نسرين کتونا کارشناش نظامي، نگاشته ي دارد روي نبرد جلال آباد. عمود ميانگين خيمه ي در نگاشته خانم نسرين، نتيجه گيري از نبرد جلال آباد است براي دوره پس از خروج نيرو هاي بين الملي از زادگاه ما. بسا ازنتيجه گيري هاي او، ميتواند براي حکومت افغانستان، رهنما باشد. من اما به اختصار به چند نکته در نگاشته خانم نسرين اشاره ميکنم:
     
    1 ) خانم کتونا: " پس از جنگ جهاني دوم، جنگ جلال آباد يکي از بزرگترين جنگ ها، در مقياس جهاني و عظيم ترين محاربۀ بالستيکي در طول تاريخ افغانستان بوده که با عمليات هاي گسترده و پيچيدۀ استخباراتي و اطلاعاتي توام بود"
     
    من اما فکر ميکنم:
    پس از چنگ دوم جهاني نبرد هاي ويرانگر بسياري در سرتا سر دنيا اتفاق افتاد. دو بار جنگ هندو پاکستان 1965 و 1971، جنگ ايران و عراق 19980 الي 1988، جنگ فالکلند 1982، دو بار جنگ اعراب و اسراييل1948، 1956،1967 و1973 ،جنگ ويتنام 1955 الي 1975 و نمونه هاي بيشمار ديگر.
     
    2) محاربه بالستيکي ترکيبي است تازه در ترمينولوگي نظامي. شايد نگارنده به استفاده راکت هاي بالستيکي ار ـ 11 يا سکاد در نبرد جلال آباد اشاره دارد.
     
    3) خانم کتونا: کميت قوتهاي مسلح افغان در آن مقطع ( 1989) به استثناي مليشه هاي قومي حدود 250 تا 260 هزار نفر را تشکيل داده بود.
     
    من اما فکر ميکنم:
    بنا برروايت کارشناسان روسي و افسران افغان، کميت نيروهاي مسلح، به بيش از 350 هزار تن ميرسيد. نيروهاي شبه نطامي و سپاهيان نظامي حزب بر سر اقتدار را چيزي حدود صد هزار نفر تخمين زده اند.
     
    4) خانم کتونا:" مليشاي قبائلي در سال 1988 منحل گرديدند به استثنا فرقه 53 "
     
    من اما فکر ميکنم:
    واقعيت چنان بود که،تمامي نيرو هاي شبه نظامي الي فروپاشي دولت، در رابطه با ساختار هاي امنيتي پايدار ماند.
     
    5) خانم کتونا " در حکومت مؤقت مجاهدين که به مهندسي پاکستان در ماه دسامبر 1988 در وجود حکمتيار بحيث صدراعظم و سياف وزير خارجه ايجاد گرديد، جلال آباد بحيث پايتخت آن در نظر گرفته شده بود."
     
    من اما فکر ميکنم:
    در نخستين حکومت در تبعيد مجاهدين، حکمتيار سمت وزارت خارجه را داشت.
     
     
     
     
     
     

     

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الأحد 8 سبتمبر 2024 - 8:13 ميباشد