پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    روز هاي دشوار « از قسمت اول الي قسمت يازدهم »

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140419

    روز هاي دشوار « از قسمت اول  الي قسمت يازدهم » Empty روز هاي دشوار « از قسمت اول الي قسمت يازدهم »

    پست  admin

    روز هاي دشوار « از قسمت اول  الي قسمت يازدهم » 415
    شش ماه پيش مي خواستم درباره حقايق ودقايق روز هاي دشواري که پس از بازگشت قطعات نظامي شوروي به وطن شان ، برما و اردو و مردم ما گذشت، ياد واره هايم را بنويسم. تا اين تجربه هاي سوزان درسي ويا عبرتي گردد براي نظاميان جوان کشور ما که درآستانه بازگشت سربازان بيگانه ازکشور ما قرار دارند. اما چنين پيش امد که من به شدت مصروف نوشتن سلسله ياد داشت ها درمورد يک برهه ديگر تاريخ کشور مان گرديدم ونتواستم اين مهم را به سرانجام برسانم . اميدوارم در روز هاي آينده بتوانم با کمک شما بازديد کننده گان و مهمانان وبه ويژه نظاميان ورفقاي عزيز نبشتن اين خاطرات را از سر گيرم:

    روزهاي دشوار

    جنرال بوريس گروموف آخرين نظامي ارتش سرخ است که افغانستان را ترک مي کند. لحظه يي دروسط پل دوستي مي ايستد. نگاهي به عقب مي اندازد. درپشت سرش کشوري را مي بيند که دراين نه سال لشکر کشي ارتش سرخ که وي سپه سالار آن بوده است، به مرز تباهي کشانيده شده است. جنرال گروموف با وجدان نا آرام و خاطر ناشاد لحظاتي به فکر فرو مي رود واز خود مي پرسد : حال چه پيش خواهد آمد؟ حال اين مردم چه خواهند کرد، چه خواهند خورد و چه روزهاي دشواري درپيش خواهند داشت ؟ اما اين کشمکش درون لحظه يي نمي پايد. صداي پسر جوانش " ماکسيم " او را به خود مي آورد . ماکسيم از آن طرف پل به سوي پدر مي دود. گروموف نيزپر مي گشايد، چند لحظه بعد پدر وپسر درآغوش هم فرو مي روند. افغانستان اين زخم خونين ، با کشتزار هاي سوخته، خانه ها وپل ها وجاده هاي ويران شده ارتش نا توان و مردم بينوا وفقير واقتصاد تباه شدهء آن ديگر درپشت سر جنرال قرار دارد و براي هميشه فراموش مي گردد : انگار کسي انگشت زخمي اش را بريده ودور انداخته باشد به منظور فراموش کردن درد.
    روس ها برگشته اند به کشور شان. مي گويند جنگ را نباخته ايم ، برده ايم . آنان دربسي حالات افتخار مي کنند و مي گويند در هيچ جنگ روياروي ارتش ما شکست نخورده ونخواهد خورد.مي گويند از نظر ما جنگ تمام شده است. بوريس هم هرجا که مي رود با همين لاف ها وگزافه گويي ها درباره کشوري سخن مي زند که پانزده هزار کشته و پنجاه هزار زخمي واسير ولادرک به ارتش شکست ناپذير روس ارمغان داده است. هفتاد هزار تن تلفات جنگ . هفتاد هزار سرباز وافسر مگر درواقع يک ارتش کوچک نيست ؟ از برکت همين حرف ها بوريس گروموف شهر دار شهر ماسکو مي شود و به مقام هاي بلند نظامي دست مي يابد. اما من اين جناب را از نزديک مي شناسم. از زماني که رييس ارکان وبعداً قوماندان فرقه 5 موتور ريزه ارتش سرخ مستقر در ميدان هوايي شيندند هرات بود. او به زودي به عوض جنرال يوري شتالين که دوست من بود، مقرر شد ومن درآن هنگام فرمانده فرقه 17 هرات بودم. او جوانتر و خون گرم تر از يوري شتالين بود. استغنا و خود بزرگ بيني اش از رفتار وکردارش با همکاران و همطرازانش به خوبي پيدا بود. جاه طلبي هم يکي از ويژه گي هاي ديگر اين شخصيت نظامي بود. او که خويشتن را شخصيت داراي سطح بالاي انتلکتوئل معرفي مي کرد وديگران مثلاً زنده ياد ببرک کارمل را دارنده سطح نازل انتلکتوئل ، به خاطر نوشيدن مشروب الکلي ؛ درحقيقت دروغ مي گفت. زيرا دربرابر چشمان ده ها افسر وسرباز، بارها وبارها از فرط نوشيدن الکل مست والست افتاده و ياورانش مجبور شده بودند تا به زير شانه هايش درآمده وکشان کشان اين جنرال مدرن باسطح بلند انتلکتوئل ! را به خوابگاهش برسانند.
    بار دوم نامبرده را دراکادمي جنرال شتاپ ( اکادمي ارکانحربي مارشال وروشيلوف ) ديدم. دوسال تمام ما دريک بلاک درتپه هاي لنين زنده گي مي کرديم. درآن هنگام هر روز همديگر را مي ديديم : درسرويس اکادمي، دردهليز هاي تو درتوي آن عمارت قديمي، درکتابخانه ، درکانتين و يا درکافه ترياي اکادمي که "يوليا " زيبا دختر موطلايي درپيشخوانش ايستاده مي بود وبا وسوسه انگيز ترين لبخند ها متاعش را به محصلين عرضه مي کرد. بوريس درآن روزها همسرش را ازدست داده بود. اندوهگين و ماتم زده بود. گهگاهي که فرصت دست مي داد با هم صحبت مي کرديم. البته درآن زمان زبان روسي من چندان تعريفي نداشت ؛ اما اوحرف هاي مرا مي فهميد. آرزو داشت پس از ختم اکادمي به افغانستان برود ودرآن جا خدمت کند. شايد مي خواست هم اندوه از دست رفتن همسرش را درآن سرزمين فراموش کند وهم زمينه هاي رشد سريعش را در ارتش فراهم بسازد. درصحبت هايش از ببرک کارمل که درآن هنگام رهبر سياسي ونظامي افغانستان بود، با احترام فراوان ياد مي کرد ووي را يک انقلابي آتشين ودوست صميمي مردم و کشور شورا ها مي خواند.
    بار سوم نامبرده را درترکيب هيأتي يافتم که براي ارزيابي درجهء مؤثريت وکارآمدي جنگ افزار روسي به کابل آمده بودند. درراس اين هيأت سترجنرال وارينيکوف معاون لوي درستيزارتش سرخ قرار داشت. ما در فراز تپه يي که مشرف به درهء پغمان بود باهم ملاقي شديم. لحظاتي با هم صحبت کرديم : از هرات ، از دوران تحصيل و ازوي درباره شتالين پرسيدم . گفت قوماندان يکي از اردو هايي است که در ارمنستان مستقر است. ازوي دعوت کردم تا مهمان من شود؛ ولي وي گفت چند ساعت بعد پروازمي کند، با جنرال وارينيکوف به سوي هرات.
    واينک چهارمين بار است که وي به افغانستان مي آيد. اما اين بار قوماندان اردوي چهل است ووظيفه اساسي اش خروج بي درد سر ارتش چهل است از باتلاق جنگ افغانستان.
    ***
    آري حالا روس ها رفته اند. ما مانده ايم واين کشور بي در وپيکر. مي دانيم که روز هاي دشواري درپيش است. ما بايد خود از وجب وجب اين سرزمين بلاکشيده دفاع کنيم. مي دانيم که روس ها ما را تنها گذاشته اند. با مشتي جنگ افزار درب وداغان ومهمات اندک. اين نخستين باري نيست که سياستمداران شوروي بزرگ متحدين کوچک خود را درنظر نمي گيرند ودربدترين شرايط آنان را به امان خدا رها مي کنند. مثلاً درسال هاي 30 رهبران کمينترن اعدام شدند. دموکرات هاي آذربايجان وکردستان در پايان سال 1940 به جلادان سلطنت ايران تسليم داده شدند. و همچنان که سترجنرال محمود قارييف مي نويسد در دوران زمامداري سرگي خروشچف رهبران کشور هاي "دموکراسي توده يي" به دور افگنده شدند وحين تحول ديگر سياست در شوروي پيشين ، جانشينان آن رهبران برکنار شده نيز برکنار گرديدند. درافغانستان نيز چنين واقع شد : پس از فروپاشي اتحاد شوروي پيشين وزارت خارجه روسيه با حمايت رييس معاون رييس جمهور الکساندر روتسکوي کاملاً از افغانستان رو گردانيد و جانب مجاهدين را گرفت.
    ***
    در واقع سند اين خيانت دربهار 1993توسط الکساندر روتسکوي معاون رييس جمهور روسيه پس از فروپاشي اتحاد شوروي امضاء مي شود. دگروال هوايي الکساندر روتسکوي که درپايگاه هوايي اردوي 40 در بگرام به حيث پيلوت اجراي وظيفه مي کرد با آندري کوزيروف وزيرخارجه روسيه فدراتيف ظاهراً زير نام مسأله رهايي اسيران جنگي شوروي سابق به پاکستان مسافارت مي کنند؛ ولي با سران مجاهدين از جمله برهان الدين رباني ديدار مي کنند . به دنبال اين سفر هيأتي تحت رياست برهان الدين رباني به ماسکو مسافرت کرده وديدار هايي با مقام هاي مهم و سياستمداران مطرح روسيه فدراتيف انجام مي دهند. روتسکوي توافق مي کند تا تحويل دهي اسلحه ، مهمات وانواع مواد سوخت وتجهيزات و پرزه جات تخنيکي به اردوي افغانستان قطع گردد. واين درحالي است که روتسکوي خود يک نظامي است وبه نيکويي مي داند که نيرو هاي هوايي، زرهي وتوپچي وراکتي افغانستان در تمام اين زمينه ها دستنگر اتحاد شوروي پيشين وروسيه فدراتيف اند. او به خوبي مي داند که با قطع اين کمک ها توانايي هاي رزمي اردوي افغانستان ازدست مي روند و مجاهدين قادر مي شوند تا به پيروزيي زود رس که هرگز درخيال شان نمي گنجيد دست يابند. روتسکوي درماسکو سخنان توبه مانندي اظهار مي کند و تعهد مي سپارد براي دوستي وايجاد حکومت مؤقت اسلامي توسط مجاهدين درکابل. وزير خارجه روسيه اندره کوزيرف هم اعلام مي دارد که درافغانستان همه چيز براي حل وفصل آماده است. تنها حمايت شوروي از افراطيون ( منظور حزب وطن ) به رهبري نجيب الله مانع اين کار است.
    بدينترتيب نه وزارت خارجه شوروي ونه وزارت خارجه روسيه ، هيچ کاري را براي آن که امريکا وپاکستان توافق نامه هاي ژنيو را مراعات نمايند، انجام نمي دهند. سربازان شوروي از افغانستان بيرون مي شوند، کمک هاي نظامي شوروي به افغانستان کاملاً قطع مي شوند ، مگر پايگاه هاي مجاهدين در قلمرو پاکستان باقي مي مانند وتحويلدهي اسلحه ومهمات به آنان ادامه مي يابد.
    به همين سبب بود که داکتر نجيب الله پس ازقطع کمک ها وادامه نامردي هاي سياستمداران روس نامهء آگنده از درد براي شيوارد نادزي مي نويسد و چنين گلايه مي کند:
    ..."من نمي خواستم رييس جمهور شوم. شما مرا راضي ساختيد. پيگيرانه خواهش کرديد و وعده حمايت داديد... حالا ديگر من وجمهوري افغانستان را به دست سرنوشت رها مي کنيد. چگونه مي توان اين مسأله را درک کرد ؟"
    شايد به همين خاطر بود که ل. ي . شپارشين در کتابش به نام دست هاي ماسکو در ص 206 چنين نوشت :
     
    " نجيب الله مي تواند درپايان فهرست درازي از آناني قرار گيرد که به خردمندي وکياست رهبران شوروي وسياست پيگيرانهء اتحاد شوروي باور داشتند وحاضر بودند از منافع شوروي دفاع کنند وکاملاً به آن باور کنند که کشور کبير همسايه ، آن ها را ازکليه ناگواري ها حمايت خواهد کرد."
    ***
    اما هنوز روس ها به وطن شان برنگشته بودند که آوازه بازگشت آنان برخي از رفقاي ما را نيز سرآسيمه و مضطرب ساخته بود. به ويژه کساني را که از پيوستن به حزب هدف ديگري به جز احراز مقام و منزلت و اندوختن پول وثروت نداشتند. آنان همان بي باوران وبي ايمان هايي بودند که با کوچکترين احساس خطر اگر دربيرون ازکشور بودند، با هزار ويک بهانه ازآمدن به کشور شان خود داري کردند ويا با صد ها ترفند کوشيدند از کشور خارج شوند و خود ها را به نقاط امن وسواحل آرام برسانند. اين ها قيماق خوران حزب ما بودند. کساني که در حرف زدن و نظر دادن و تيوري بافتن کسي را به حيث رقيب نمي پذيرفتند و حالا هم نمي پذيرند وطرفه آن که همين ها حالا تقاص تمام گناهان بشري را به دوش کساني مي اندازند که درآن روز هاي دشوار با تمام امکاناتي که داشتند وطن را رها نکردند واز بلست بلست اين سرزمين تا پاي جان دفاع کردند. من يقين دارم که مهمانان اين برگه نام هاي بسياري از اين آقايان را به خاطر مي اورند. نام هاي کساني را که امروز کاربرد واژه زيبا و پراز معناي " رفيق " را در پيشوند نام شان عيب و ننگ مي شمارند. .
     
    باري، ما ديگر کاملاً تنها شده ايم. بي يار و بي ياور در برهوتي از دشواري ها و بد بياري ها. مشکل اساسي مان ناباوري مردم و سربازان خسته ازجنگ نسبت به کارآيي نظام و ارتش است. روحيه  و روان سپاهياني که در خط مقدم جبهه مي رزمند ، روز تا روز درسطح نازل و ضعيف تري قرار مي گيرد. زيرا آنان کمبود مهمات ، کمبود روغنيات و آذوقه و تخليه به موقع شهدا و زخمياني را که درسنگر ها افتاده اند ومنتظر چرخبال ها اند، مي بينند ، مي دانند و حس مي کنند.. سربازان اين خطوط شاهد کم شدن روز افزون پرواز هاي هوا پيما هاي جنگي شده اند و به خوبي پي برده اند که ديگر توپچي جبهه نمي تواند در هردرگيري ازآنان حمايت کند. دربرابر رهبري وزارت دفاع کشور کوهي از وظايف قرار دارد که حل آن به تدبير و خرد و تجربه و دانش مسلکي و عشق لايزال به وطن ومردم اين سرزمين بسته گي دارد:
    مثلاً انبوه عظيمي از وسايط زرهي و موتر هاي جر ولاري ارتش اين جا وآن جا ازحرکت باز مانده اند. بسياري از اين وسايط مي توانند با تبديل گرديدن پرزه جات اضافي به فعاليت آغاز کنند؛ اما متأسفانه در انبارهاي ترميم خانه هاي مرکز و قطعات اطراف پرزه جات وسامان آلات تخنيکي وجود ندارند.
     
    اما در واقع اين جنگ لعنتي کشور را به گورستان بزرگي از تانک ها، زرهپوش ها، توپ ها و موتر هاي جر وسايط و لاري هاي باربري تبديل ساخته است. درميدان هاي هوايي لاشه هاي هوا پيما ها وچرخبال ها به وفرت به چشم مي خورند. در دشت ها وهامون ها و کنار جاده ها وشاهراه هاي کشور ني يکي ني دوتا؛ بل به ده ها و صد ها چنين گورستان هاي غول آسا ديده مي شوند. تانک هاي روسي تي 54، تي 55 وتانک هاي مدرني مانند تي 62 با قله هايي داغان، زنجيرهاي شکسته، ماشيندار هاي تکه تکه شده، لاري هاي سوخته و توپ هاي به سينه افتاده وبي ارابه ، ثمرهء سال ها جنگ دراين سرزمين هستند. برخي از اين توپ ها وماشيندار ها به قدري شليک کرده اند که ميل هاي شان سوخته است. دراين وسايط نشانه هاي غم انگيزي از کشته شدن انسان ها ديده مي شوند: در اين جا تانکي هست که درقله آن پس از اصابت راکت انداز جويباري از خون راننده تانک فواره کرده و بعد خشک شده است. بسياري اين تانک ها زنجير ندارند و چرخ هاي شان را زنگار گرفته است. درميان برخي از اين تانک ها وزرهپوش هاي سوخته تکه هاي بزرگي از لباس وموزه و گيتس سوخته يا شليمافون هاي نيم سوز ديده مي شوند. نام ها و ياداشت هاي يادگاري در بدنه داخلي تانک ها که گاه با ميخ ويا قلم توش و گاهي با مويک رنگمالي نوشته شده اند، نيزجالب و ياد آور روزگاري اند که جنگ درکوه وکمر اين سرزمين جريان داشت و بي گناه وگنهکار را به يکسان درآتش خشم خويش مي سوزانيد. مثلاً اين تانک شايد تانک معاون سياسي تولي بوده باشد ؛ زيرا در ديوارهء داخلي آن نوشته اند : زنده باد انقلاب ثور ومرحله تکاملي آن، زنده باد ببرک کارمل عزيز. درزرهپوش ديگري عکس يک دوشيزه زيبا ودر زير عکس با خط کج ومعوجي : فرشته جان ! منتظر من باش! درکف موترجر راکت هاي بي ام -21 تعويذي افتاده است که پوش نيم سوخته يي دارد از تکه ء سرخ رنگي. در سپر توپي با خط سفيد برجسته يي : بسم الله الرحمن رحيم، خدايا ما را نگهدار !! دربادي لاري يي : گرنداني غيرت افغاني ام .. پس ده ميدان آي تا نشانت بتم!
     
    آري تا چشم کار مي کند مي بيني که چقدر اسلحه و جنگ افزار دراين جنگ ازکار افتيده ودر حقيقت به آهن غرازه و اسقاط مبدل شده اند. به آهن پاره هايي که فقط به درد کوره هاي ذوب آهن مي خورند اما کو و کجاست کارخانه هاي ذوب آهن ما ؟ درواقع اين کشور هاي همسايه اند که بيشترين منفعت را از اين جنگ مي برند. خداوند حقاني و کباري هاي مانند او را داده است تا ازاين جنگي که اسلحه دربرابر اسلحه مي جنگد نفع ببرند. به نظر من چنين جنگي را مي توان جنگ مدرن ناميد. جنگ مدرن نسبت به ابزار هايش سختگير است . دراين چنين جنگ ها جنگ افزار هاي بيشتري به تناسب آدم ها از بين مي روند. زيرا جنگ افزار در برابر جنگ افزار مي جنگد و جنگ تن به تن کمتر اتفاق مي افتد. به همين سبب نبايد سربازان به نبود وکمبود اسلحه و مهمات دچار گردند
     
    آري ! حالا که به آن روز هاي دشوار زنده گي مان نگاه مي کنم ؛ مي توانم بگويم که " ما " از آزمون سختي پيروزمندانه بدر شده بوديم. راستش زمين وزمان با ما سرجنگ داشت. "دوستان" ما با ناجوانمردي مشهودي ما را رها کرده بودند و جهانيان نيز براي نابودي وسقوط رژيم مان هر روز درپي توطئه ودسيسهء تازه يي بودند. اما برجسته ترين و نابکار ترين مشکل ما، شگافي بود که دربين اعضاي حزب به ويژه در رده هاي بالايي به ميان مي آمد و روز به روز عميق تر مي شد. تفاوت ديدگاه ها و نظريات درمورد برخورد با مخالفين مسلح يکي از اين اختلاف ها بود. داکتر نجيب الله سياست مصالحه ملي را باتمکين ومداراي فراوان با مخالفين مسلح پيشنهاد کرده و حتي مقام وزارت دفاع را براي احمد شاه مسعود پيشکش کرده بود. اين تصميم اگر براي عدهء محدودي از اعضاي حزب قابل پذيرش بود ؛ مگر براي اکثريت قابل ملاحظه ء حزبي ها پذيرفتني نمي توانست باشد. زيرا آنان عقيده داشتند که با موجوديت قواي مسلح توانمند مي توان از موضع قدرت با آنان داخل مذاکره شد، ني از موضع ضعف و مدارا، درست مانند امروز. اما اگرچه داکتر نجيب الله اشک نمي ريخت و مانند دولتمردان امروزين به مخالفين مسلح عذر وزاري نمي کرد؛ اما گزينش چنان سياستي موجب گرديد تا مخالفين وحاميان شان به اين تصور باطل باور کنند که در نبرد هاي آينده پيروزي از آن آنهاست و به همين سبب تصور کردند که آخرين نبرد توأم با پيروزي هاي آشکار وقاطع با دولتِ تحت رهبري داکتر نجيب الله در شهر جلال آباد اتفاق خواهد افتاد.
    دشواري هاي قواي مسلح نيز درامر آماده گي براي دفاع از سرزمين پدري مان بعد از عودت قطعات شوروي از افغانستان بيشتر وبيشتر شد. مهمترين مسأله بخشيدن مورال رزمي و جنگنده گي تا سرحد پيروزي به مقابل مخالفين مسلح بود. مسأله جلب و احضار و اکمال صفوف قطعات و جزوتام هاي بزرگ اردو يکي از دشواري ها ومسأله هاي کليدي بود که بايد با راهکار هاي عملي تازه يي پيريزي و پلان گزاري مي گرديد. فرار روز افزون سربازان نيزمشکل ديگري بود که بايد جلو آن گرفته مي شد و يا دست کم کاهش مي يافت واز فرار هاي کتلوي و ترک کردن سنگر ها به صورت دسته جمعي وپيوستن به دشمن جلوگيري مي گرديد. مسأله اکمالات اسلحه ، مهمات ، مواد مادي و لوژستيکي نيز دربرابر رهبري دولتي و حزيي و رهبري قواي مسلح قرار گرفته بود. ازسوي ديگز جنرال شهنواز تني وزير دفاع وقت که تصور مي کرد سياست کادري دولت نجيب الله دربرابر افسران خلقي اردو عادلانه نيست، پس از برگشت سپاهيان شوروي به کشور شان ، تصور مي کرد که مي تواند با تهديد داکتر نجيب به قيام نمودن افسران خلقي يي که در پست هاي کليدي قطعات و جزوتام هاي بزرگ اردو اجراي وظيفه مي کردند، به هدفي برسد که سال ها پيش درهمنشيني با جنرالان بلند پايه روسي مانند مارشال سرگي سوکولوف معاون اول وزارت دفاع شوروي، مارشال اخرامييف لوي درستيز قواي مسلح شوروي، سترجنرال ورونيکوف معاون اول وزارت دفاع وبرخي از مستشاران بزرگ وبرجسته ء آن کشور درافغانستان آموخته وتلقين شده بود. زيرا اين شخصيت هاي نظامي به اين عقيده بودند که چون تعداد افسران خلقي نسبت به افسران پرچمي دراردو چنيدن مراتبه بيشتر وپايگاه شان مردمي تر از پرچمي ها است و جنگ را هم همين افسران خلقي پيش مي برند ودراين راه کشته مي شوند، بنابراين آنان مستحق دريافت مقام هاي بالا ، رتبه هاي بلند و نشان ها ومدال هاي بيشتري نسبت به پرچمي ها هستند. اين ذوات وشخصيت هاي نظامي روسي تا حدي دراين کار غلو مي کردند که به زودي به نام روس هاي خلقي دراردو شهرت يافتند. اما درتيره گي مناسبات ميان خلقي ها وپرچمي ها در آستانه کودتاي شهنواز تني به گفتهء سترجنرال قارييف لوي مستشار نظامي قشون شوروي درافغانستان، نقش منفي انعطاف ناپذير را شخص رييس جمهور نجيب الله وبه ويزه حواريون او - که به گونهء مصنوعي ونه هميشه حق به جانب اقدامات وزير دفاع را منفي جلوه مي دادند - بازي مي کردند. به ويژه ودرگام نخست درزمينه تقرر کادرها. جنرال گرييف در صص 84-85 کتاب معروفش بازگشت سپاهيان شوروي از افغانستان نگاه فشرده يي دارد در باره تيره گي اين روابط و آغازماجراي کودتا يا به قول وي شورش شهنواز تني .
    " .... با آن که درآستانه شورش هنگامي که مناسبات پيچيده گرديده واوضاع به مشکل قابل کنترول بود، تني خودسرانه بيشتر از200 افسر را به پست هاي گوناگون گماشت. اين امر که فرماندهان ارکان ( منظور گرييف قوماندانان بزرگ پرچمي ها در قطعات و جزوتام هاي بزرگ اردو است.) ارتش عملاً به وي بي اعتنايي مي کردند، عصبانيت وبر افروخته گي تني را دامن مي زد. به گونه مثال هنگام بازديد تني از جلال آباد درفوريه 1990 فرمانده جبهه جلال آباد سپهبد ( دگر جنرال ) لودين به پيشواز وديدار وزير دفاع نيامده وهمچنان درنشست فرماندهان يگان هاي پادگان اشتراک نورزيد. درباره اين مسآله که نقض ساده ترين انتظام درنظام ارتش بود، رييس جمهور تنها به يک ياد آوري سطحي تلفني به او بسنده کرد....ما بارها پيرامون اين مسايل با رييس جمهور نجيب الله گفتگو مي کرديم. در اصول او با ما بر لــــزوم ( ضرورت) بر آوردن خواست هاي خلقي ها که نيروي چشمگيري را در اختيار داشتند وبا اين که در بسياري از مسايل مي توان از گذشت کار گرفت وشماري از پيشنهاد هاي آنان را مي توان پذيرفت، موافق بود. مگر حواريون او در شنيدن اين گفته ها گوش کري داشتند وپنهاني به دشمني با خلقي ها ادامه مي دادند. گذشته از اين شماري از پرچمي ها وخلقي ها با يکديگربدبيني ها وخصومت هاي شخصي نيز داشتند. همه اين ملاحظات براي پرتنش ساختن اوضاع بهانه به دست خلقي ها مي داد."
    گفتني است که گرييف درباره دشمني ها و خصومت هاي شخصي پرچمي ها با خلقي ها يا چيزي نمي داند ويا اگرمي داند از گفتن آن بنابر دلايلي که به نزد خود دارد، اباء مي ورزد. اما درباره اختلاف ديدگاه هاي بخش هاي مخفي ( پرچم ) وعلني ( خلق ) حزب . د. خ. ا. صاحب نظران فراوان نوشته وکنکاش کرده اند که دراين مختصر نمي گنجد. اما ريشه هاي دشمني هاي شخصي را مي توان از زماني بر شمرد که بنا بر امر مستقيم حفيظ الله امين هزاران عضو ملکي ونظامي بخش پرچم به اتهام کودتا بر ضد حاکميت خلقي گرفتار و درنظارت خانه ها وادارات سازمان استخباراتي رژيم ( اگسا ) با وحشيانه ترين ، موهن ترين و بي رحمانه ترين وصع تحت بازجويي واستنطاق قرار گرفته وبعداً به زندان پلچرخي انتقال داده شده و بسياري ها کوته قفلي مي شدند و پرچمي هاي فراواني هم شبانه در پوليگون هاي انداخت تانک ها در قواي 4 وپانزده زرهدار درپلچرخي به گودال هاي از پيش آماده شده انداخته وسر به نيست مي شدند. پرسش اين جاست که آيا پرچمي ها يي که متحمل اين همه شکنجه، زجر وتوهين و کشتارهاي وحشيانه شده بودند، مي توانستند با ديدن يکي از خلقي هايي که درآن زمان مجري اين کشتار ها و شکنجه ها بودند، با صفا و صميميت مقابل شده دستان شان را مانند يک رفيق شفيق حزبي بفشارند وواکنش نشان ندهند؟
     
    رفيق عزيز مان نورمحمد سنگر شاعر، نويسنده و پژوهشگرتوانا اين پرسش را چنين پاسخ مي دهد : " درود به رفيق عظيمي عزيز! به باور من" صرف نظر از فکتور هاي خارجي" ، دو دليل براي پاسخ منفي به پرسش شما وجود داشت:
     1 ــ عدم صداقت شخص نجيب و حواريونش.
     2 ــ زياد خواهي هاي خلقي ها که بعد از کودتاي 14 ثور 1365 خورشيدي فکر مي کردند پرچمي ها دو پارچه شده اند و زمان شانس خوبي را برايشان مساعد ساخته است .
     در حالي که براي هر حزبي شرافتمند در آن لحظات سرنوشت ساز، حفظ وحدت حزب و به ويژه قواي مسلح کشور بالاتر از سليقه هاي گروهي و شخصي شان بود و در آن استقامت تلاش خسته گي ناپذير مي کردند. با آن که مرحوم نجيب الله بي مهري خارج از انتظار با هواخوان و طرفداران زنده ياد ببرک کارمل داشت و دست به تصفيه کاري هاي ناجوانمردانه زد اما آنها بدر شدن پيروزمندانه از آن مرجله سرنوشت ساز را صرف نظر از اين که پيروزي ها به نام چه کسي رقم مي خورند، از آن خود مي دانستند و در آن راه جانبازانه مي رزميدند. هيچ ترديدي ندارم که همه پيروزي ها محصول همينگونه انديشه حاکم در ميان رفقاي ما بود."
    با تاييد ديدگاه سنگر گرامي اين را هم بايد اضافه کرد که اگر نگاه شتابنده يي برگذشته روابط خلقي ها و پرچمي ها بيفگنيم مي بينيم که پس ازآن که عده يي از نظاميان خلقي ها بعد از گرفتاري رهبران حزب د. خ. افغانستان به دستور سردار محمد داوود ، قيام مسلحانه را به اساس قومانده حفيظ الله امين آغاز کردند و قدرت دولتي را تصاحب نمودند، ديگر نه تنها پرچمي ها؛ بل ساير مردمان اين سرزمين بلاکشيده از کوچکترين حقوق انساني خويش محروم شده وبه حيث شهروندان درجه دوم وسوم تلقي شدند. آنان که خود هارا فاتحين بلامنازع اين سرزمين مي پنداشتند، به زودي انسان هاي اين سرزمين را مانند انسان هاي شهر بابل از فهم کلام وزبان شان محروم ساختند. درهمان روز وروزگار بود که گفتن درودي بر ديگري دشنام تلقي مي گرديد. زبان ها چون زبان گروه ماران شده بودند سراسر با زهر آغشته . جبين ها آژنگين ، سرود مهرخاموش ؛ اما زبان خشم آهنگين. وجدان ها سياه و سرها ازباده غرور و خود خواهي لبريز. بستن و کشتن به اشاره يي وقين وفانه وبرق وقمچين به بهانه يي بسته . پس تواگر به عوض آن پرچمي ها مي بودي، روي دژخيمت را مي بوسيدي و دستانش رامي فشردي؟ در حيرتم که حالا کساني اين جا وآن جا با نگاه نو وتازه يي به گذشته مي نگرند. انگار نه اميني بوده ونه دژخيمي. استحاله يي صورت گرفته است انگار: ميرغضب به مرد مؤقري که هم دانشمند بوده وهم با دسپلين تغيير شکل وماهيت داده است. اين نوانديشان که ما شاءالله هم وسعت نظر دارند وهم زمين وزمان را با ديد " باز " گز مي کنند، خون هاي ريخته شده هزاران شهيد حزب مان را، شکنجه هاي وحشتناک دژخيمان امين را، به گودال انداختن بهترين فرزندان اين وطن را مانند حاتم طايي مي بخشند و بر قربانيان اين حوادث مرگبار که هيچ چيز ديگري نمي خواهند به جز شفاف خواني تاريخ،ريشخند مي زنند و آنان را به شيفته رهبري متهم مي سازند. يکي آنان را پرچمي هاي سرخ خطاب مي کند وديگري پرچمي هاي بي گذشت و متعصب؛ ولي آيا زليخا پوپل مي تواند به قتل رسانيدن فاروق شهيد همسر جوانش را به دست امين فراموش کند؟ آيا من مي توانم به قتل رسيدن همصنفي وهمسنگرم دگرمن هدايت الله شهيد را ويا به قتل رسانيدن دسته جمعي مثلاً بيشتر ازهفتاد فيصد افسران پرچمي قطعه پراشوت را که نزديکترين رفقايم بودند، فراموش کنم؟ آيا مردم افغانستان مي توانند خون هاي مقدس آن دوازده هزارتن وابسته گان عزيز شان را که نام هاي شان درنخستين روزهاي زمامداري امين مير غضب درده ها لست درج و بردروازه هاي ولايت کابل کوبيده شده بود، را ببخشند وبه ريش کسي که اين جلاد تاريخ را مرد مؤقر و بافضيلت مي تراشد، تف نکنند؟
    برگرديم به دشواري ها وروزهاي سختي که درپيش داشتيم و پشت سرگذاشتيم:
    واما نگاه زود گذري به گذشته و ماجراي عودت قطعات محدود به کشور شان : پيش از برگشت کامل قوت هاي نظامي اتحاد شوروي وقت ، آقاي گرباچف خواسته بود به نشانه خوش خدمتي بيشتربه امريکاييان واطمينان وباورغربي ها به پروسه خروج قوا، پيش از پيش شش غند نظامي قوت هاي محدود مستقردر افغانستان را به کشور شان باز گشت دهد. به همين مناسبت کنفرانس مطبوعاتي بزرگي در قصرستور وزارت خارجه داير شد. کنفرانسي که درآن ژورناليست هاي کشورهاي غربي وکشورهاي سوسياليستي و همسايه ها به صورت گسترده يي شرکت ورزيدند. دراين کنفرانس وزيرخارجه وقت به نماينده گي حکومت ومن به نماينده گي از قوت هاي مسلح افغانستان وآقاي تورنجنرال تسسکوف به نماينده گي از اردوي 40 شوروي وقت صحبت کرده وبه سوالات ژورناليستان مذکور پاسخ داديم. گردانندهء کنفرانس دوست عزيزم آقاي سرور يورش بود..
    البته که کنفرانس به خوبي گذشت و بيشترين پرسش ها متوجه من بود. سوال کننده ها مي خواستند بدانند که آيا بعد از خروج نيروهاي شوروي، ارتش ونيروهاي مسلح افغانستان قادر خواهد بود ، حتي براي يک هفته هم از حاکميت دولتي ونظام موجود دفاع کنند؟ سوالي که درآن برههء زماني درذهن تمام جهانيان مي گذشت و پاسخش را خود شان با همين يک کلمه برزبان مي آوردند : هرگز! . االبته قصد من اين نيست که کيف وکان وچند وچون آن کنفرانس تاريخي مطبوعاتي را دراين مختصر بيان کنم ؛ بل مراد من اين است که درهمان روزبا صراحت کامل وبا آواز رسا اعلان گرديد که به زودي شش غند اردوي 40 دوباره به کشور شان برمي گردند و پس از تکميل شدن پروسه خروج اردوي 40 از افغانستان مسئووليت تأمين امنيت، حفظ استقلال ملي و تماميت ارضي افغانستان را قواي مسلح کشور به ويژه اردوي افغانستان به دوش خواهند داشت.
     
    آري، درهمان روز بود که حجم عظيم دشواري هايي را که فرا راه ارتش افغانستان قرار داشت با ذره ذره وجودم احساس کردم و خوشبختانه از همان روز بود که کار خسته گي ناپذير ، بي امان، لاينقطع وهدفمند براي تأمين اين مأمول درتمام نهاد هاي امنيتي به خصوص اردوي افغانستان آغاز گرديد. درآن شبان وروزان که آتش جنگ درتمام جبهات از برکت کمک هاي سخاوتمندانه امريکاييان وکشورهاي غربي و همسايه گان شرور وآزمند ما مانند پاکستان وايران شعله ور بود، ما ازيکسو با مخالفين تا دندان مسلح که اکنون با داشتن راکت هاي ضد هوايي استنگر حتي تفوق هوايي نيروهاي ما را به چالش گرفته بودند مي جنگيديم، از سوي ديگر به کار پرحجم وگسترده ابعاد پلان گذاري براي تصرف نيروها، آماده ساختن افسران قرارگاه هاي قطعات بزرگ براي پلان گذاري هاي مستقل بدون موجوديت مشاورين شوروي، ايجاد ذخاير استراتيژيکي مواد مادي به خصوص مواد نفتي ومهمات براي يک جنگ دراز مدت عادلانهء تدافعي ، تثبيت، تحکيم و تقوية مواضع وخطوط جبهات اساسي نبرد که با به دست داشتن ويا از دست رفتن آن ها سرنوشت جنگ تعيين مي گرديد، تثبيت وتشخيص مناطق ومحلات آسيب پذيري که پافشاري در نگهداري آن ها ناگزيري تلفات و ضايعات بزرگ وجبران ناپذيري را درقبال داشت، تخليه اين مناطق از وجود پوسته هاي امنيتي بعد ازخروج اردوي 40 از افغانستان، پلان گذاري دقيق براي دردست داشتن مطمين شاهراه هاي بزرگ کشور به ويژه شاهراه کابل حيرتان، آموزش وآماده ساختن قوماندانان قطعات وجزوتام ها براي اتخاذ قرار هاي محاربوي وسوق واداره متين به صورت مستقلانه درصورت عدم موجوديت مشاورين خارجي و همچنان مسأله آماده سازي ذهني وروحي پرسونل ارتش براي دفاع مستقلانه دست يازيديم. افزون براين ها تدابير ديگري مانند ترميم تانک ها و ماشين هاي محاربوي و اسلحه ثقيل توپچي وراکتي در ترميم خانه هاي مرکزي يا در ترميم خانه ها وورکشاپ ها در شهر ترمز ازبکستان ، فرستادن طيارات بمبارد وشکاري و چرخ بال هاي قواي هوايي در شهر کيف جهت ترميم و کنترول و ازدياد ريسورس هاي پروازي، آماده ساختن وتعليم وتربيه پيلوتان جوان براي پرواز هاي مستقل محاربوي درشرايط دشوار جوي و پرواز درهنگام ديد محدود وشب ، ايجاد ذخاير وبيزهاي مواد نفتي ومهمات براي طيارات در ميدان هاي اساسي مانند بگرام وشيندند و دهدادي مزارشريف نيز وظايف دوام دار و پيوسته يي بودند که دربرابر قوت هاي هوايي ومدافعه هوايي قرار داشتند و از طرف رهبري وزارت دفاع به ويژه ستردرستيز قواي مسلح پيوسته پيگيري مي شدند.
     
    يکي از وظايف دشوارگذار ديگر اين بود که چگونه با بي روحيه گي و به اصطلاح نظامي ها با روحيهء پانيک که بعد از خروج شش غند شوروي آرام آرام عموميت مي يافت و نه تنها بالاي روان اهالي ملکي بل بالاي روحيهء برخي از اعضاي حزب نيز تاثير منفي برجاي مي گذاشت، مبارزه کرد؟ اين وظيفه سخت دشوار را در ارتش بايد رياست عمومي امور سياسي اردو وارگان هاي سياسي به پيش مي بردند. وظايف ارگان هاي کشف و استخبارات نيز اهميت خاصي پيدا مي کرد. در آن شرايط دشوار ما بايد پيوسته از نيات مخالفين ومفکوره ها و تعداد وترکيب آن ها خبر مي داشتيم و مي دانستيم که عمال و حاسوسان آن ها در صورت نفوذ در صفوف قواي مسلح مي توانند ضربات جبران ناپذيري بر قوت هاي ما وارد کنند. تشويش رهبري وزارت دفاع از پيوستن برخي از قطعات مليشه به صفوف مخالف نيز يک مسأله بسيار جدي بود وهمچنان بي باوري نسبت به وفاداري برخي از کادرها و فرماندهان ارتش درقطعات دوردست. چنانچه حقيقت زنده گي نشان داد که بعد از خروح نيرو هاي شوروي دربيشترين موارد، سقوط پوسته ها و تسليمي قطعات نظامي از اثر خيانت برخي از فرماندهان عالي رتبه صورت گرفته است. مثلاً سقوط خوست ويا تضعيف شدن ارتش افغانستان از اثر کودتاي وزير دفاع وقت دگر جنرال شهنواز تني. مبارزه با فرارپرسونل وآوردن کاهش درسطح فرار، تشويق داوطلبان براي پيوستن به صفوف ارتش از طريق دادن امتيازات مادي بيشتر، جلب و احضار اجباري براي تکميل کردن صفوف ارتش حد اقل تا سطح هفتاد فيصد وظايف ديگري بودند که هرکدام درجايش از اهميت فق العاده يي بر خوردار مي توانستند بود.
    به هرحال دربرابر ما کمپلکسي ازوظايف مهم وتأخير ناپذير قرار داشت و ما مي بايئست هرچه زودتر دست به کار مي شديم. پس شروع کرديم از تصرف قوت ها از يک استقامت غير حياتي و استعمال آن ها به نقاط و مناطق کليدي و حياتي ديگر. مثلاً آيا موجوديت يک پادگان نظامي درمنطقهء دور دست جنوب کشور مانند ارگون ضرور بود؟ ويا همين طور دراسمار کنرها ويا درچمکني ؟ و آيا دردست داشتن ونداشتن اين مناطق نفعي به حال دولت داشت؟ آيا ما به جزدردست داشتن هستهء ولسوالي يا علاقداري کدام دستآوردي دراين مناطق داشتيم؟ البته که فايدهء دردست داشتن اين مناطق از لحاظ سياسي مي توانست مد نظر باشد ؛ ولي ازلحاظ اقتصادي چه نفعي براي ما مي توانست داشته باشد ومهم تر ازهمه از لحاظ نظامي؟ آيا چنين مناطقي که حتي ده فيصد جغرافياي آن درکنترول ما قرار نداشتند ويگانه وسيله ارتباط واکمال پرسونل نظامي و ملکي آن نقاط، از طريق هوا تأمين مي گرديد، درشرايطي که هرروز بغرنج تر و پيچيده تر مي گرديد، به نفع حاکميت بود ويا به ضررآن؟ آيا ما نمي توانستيم با عقب نشيني تکتيکي اين مناطق را به مخالفين رها کنيم و با تصرف نيروهاوسازماندهي دوبارهء اين نيروها خطوط مدافعه جبهات اساسي نبرد مثلاً خط مدافعه را درجلال آباد تحکيم وتقويه کنيم ويا پوسته هاي امنيتي بزرگ راهي را که ازسروبي تا جلال آباد امتداد داشت و به دست داشتن اين بزرگ راه يعني دردست داشتن جلال آباد را تحکيم و تقويت وپوسته هاي امنيتي را اضافه سازيم ؟ خوشبختانه اين پيشنهادات را قومانداني اعلي قواي مسلح کشور پذيرفت وارتش افغانستان براي تحقق بخشيدن اين پلان ها کار بي امان را آغاز کرد. لازم به تذکر است که دراستراتيژي جنگي ما اين مسأله نيز وضاحت کامل داشت که پس از خروج نيروها اوپراسيون هاي تعرضي محاربوي متوقف گردد و درعوض ارتش افغانستان به مدافعه سيال ومتحرک براي دفاع از پايتخت، شهرهاي بزرگ ومناطق حياتي نظامي واقتصادي کشور بپردازد. البته حساب عملياتي که به منظور وسيع ساختن ساحه مدافعه صورت مي گرفت مستثني از اين قاعده بود. مانند عمليات محاربوي در تنگي واغجان لوگر به منظور فراخ ساختن مدافعه شهر کابل و جلوگيري از اصابت راکت هاي زمين به زمين دورمنزل مخالفين. يا عمليات محاربوي به همين منظور درپغمان.
     
    گفتني است که درروز بازگشت اين شش غند به کشور شان در بالاحصار کابل مراسم توديعي با اشتراک داکتر نجيب الله و برخي از اعضاي بيوروي اجراييه حزب و هيأت رهبري وزارت دفاع افغانستان و قوماندان اردوي 40 انجام يافت. داکتر نجيب و قوماندان اردوي 40 هرکدام بيانيه هايي به همين مناسبت ايراد کرده و سپاهيان اردوي 40 از برابر لوژي که در ميدان تعليم بالاحصار کابل برپا شده بود با اجراي مراسم شاندار عسکري گذشتند و بالاحصار را ترک گفتند. درهمان دقايق بود که شاد روان ببرک کارمل که تا هنوز رييس دولت بود نيز به لوژ رسم گذشت آمد . ما به استقبالش شتافتيم ؛ ولي داکتر نجيب الله که حال منشي عمومي حزب و قوماندان اعلاي قواي مسلح کشور بود، بدون اين که رويش را برگرداند ويا تعارفي کند، همچنان با تکان دادن دست به سوي سپاهيان شوروي احساساتش را تبارزداده و وانمود ساخت که متوجه آمدن رهبرپيشين حزب نشده است. شايد هم او دراين فکر بود که چون وي در مقام نخست رهبري کشور قرار دارد ، مي بايست ببرک کارمل تمکين نموده و با وي مصافحه نمايد. اما نه تنها چنين نشد ؛ بل ببرک کارمل مانند کوهي از غرور در گوشه يي از لوژ ايستاد و درمراسم توديع سربازاني که بهترين رفقاي شان را دراين جنگ بي مفهوم ازدست داده بودند، شرکت کرد. حالا که آن روز را به ياد مي آورم وظيفه خود مي پندارم تا از غرور واستغنا واستواري مردي سخن بزنم که صلابت و هيبت حضورش به هيچ کسي اين اجازه را نمي داد که کوچکش بگيرد ويا کوچکش بسازد.
     
    بدنترتيب پس از خروج شش غند اردوي 40 ازافغانستان به زودي آماده گي ها براي بلند رفتن توانايي هاي نظامي ارتش آغازشد و اعضاي حزب همراه با برخي از نيروهاي ملي و دموکراتيک از طريق اتحاد عمل وتبليغ مؤثر و لاينقطع شان چه درسخنراني ها وچه دررسانه ها، خروج اين نيرو هارا به حادثه برجسته يي به نفع مردم افغنستان که همانا تأمين صلح وثبات واستقلال سياسي کشور ما بود، تبديل وبازتاب دادند.البته اين مسأله را هم نبايد انکار کرد که بيانيه تاريخي منشي عمومي حزب و قوماندان اعلي قواي مسلح افغانستان داکتر نجيب الله مرحوم دربرابر اعضاي حزب و جمع غفيري از مردم کابل پس از خروج نيروهاي رزمي شوروي سابق تکانه نيرومندي بود درجهت احياي روحيه اعضاي حزب وارتقاي مورال رزمي افسران وسربازان قواي مسلح افغانستان که درموقعش به آن بايد پرداخت./
    دوستان عزيز! مي دانم که برخي از بخش هاي اين ياد داشت ها براي غير نظاميان اندکي ثقيل وشايد هم خسته کن باشد. اما براي پي بردن به دشواري هاي فراواني که فرا راه دفاع مستقلانه قرار داشت، ناگزيري ياد آوري ولو بسيار فشرده آن دشواري ها اجتناب ناپذير است:
    و اما اگرچه داکتر نجيب الله مرحوم با آن سخنراني بي نظير تاريخي خود احساسات ملي و روحيه نبرد را با دشمنان وطن درروح و روان منسوبان قواي مسلح و اعضاي قهرمان حزب و سازمان جوانان دميد؛ اما براي تعميم و گسترش و پاسداري اين ارزش مهم وحياتي ضرور بود تا ضرورت تحکيم هرچه بيشتر انضباط و دسپلين درتمام قدمه ها از وزارت شروع تا سطح بلوک ودلگي و خپوري ( سرباز ) توسط کار بي امان سياسي وتربيتي آغاز يابد و قواي مسلح به ويژه افسران و سربازان اردوي درحال جنگ افغانستان با ذره ذره وجود خويش اين مسأله را درک وهضم کنند و بدانند که بي انضباطي درشرايط جنگي به مثابه خيانت به مردم و کشور تلقي شده و کسي که خودسرانه سنگر را رها کند، کمترين جزايش پس ازمحکمه صحرايي ، اعدام خواهد بود.
    اما چرا اين مسأله آن قدر اهميت داشت که درالويت کار قوماندانان و افسران اردو بايد قرار مي گرفت؟
    اگر به تاريخ جنگ ها نگاهي بيفگنيم مي بينيم که خصلت واهميت اجتماعي جنگ ومسايل مربوط به اجراي جنگ از زمان وقوع انقلاب کبير فرانسه و صنعتي شدن جامعه اروپايي درقرن نزدهم دچار تحولات وتغييرات اساسي گرديده است. همين طور پس از جنگ جهاني دوم رقابت بين ابر قدرت هاي وقت ( شوروي ديروز و ايا لات متحده امريکا ) از لحاظ نظامي وسياسي باعث شد، تا ابر قدرت ها ارتش هاي خود را چه از لحاظ مصارف مالي وچه از لحاظ تعداد سرباز وافسرافزايش دهند و اسلحه پرقدرت وتباه کن اتمي وغير اتمي را با استفاده از پيشرفت هاي محيرالعقول عرصه علوم وفن آوري هاي نوين به وجود آورند. ازجمله اين تغييرات مي توان از ويژه گي هايي مانند اختراعات گوناگون اسلحه وتخنيک محاربوي وتبديل شدن دسته هاي سربازان سواره نظام قرن 14 - 16 و سربازان حرفه يي به همگاني شدن خدمت نظام وتبديل شدن قطعات وجزوتام هاي رزمي به سازمان هاي مدرن امروزي به ويژه پس از جنگ دوم جهاني اشاره داشت. نتيجه ء بررسي اين تغيير وتحول ممتد وادواري حمله ودفاع وجنگ وگريز نمايان مي سازد که دراختيار داشتن سلاح مدرن و سبک وداراي آتش مقتدر، پلان گذاري دقيق وانظباط آهنين، مسؤوليت پذيري دردقايق دشوار مرگ وزنده گي ومورال درخشان رزمي پرسونل وپيشقدم شدن فرماندهان جنگي در خطوط مقدم نبرد واتخاذ " قرار " دليرانه درشرايط خطير وسرنوشت ساز يعني انتخاب نمودن مرگ پرافتخار نسبت به زنده گي پر از ادبار، متضمن پيروزي هاي درخشان درامر فرماندهي واداره و داشتن سيطره ونفوذ مستحکم وخلل ناپذير دربخش هاي نظامي، سياسي واجتماعي کشور مي گردند.
    وانگهي سرشت کامل سازمان يک ارتش به خودي خود مربوط مي شود به برداشت ها وديدگاه هاي مشخص از رفتار اجتماعي. يعني وظيفه يي که به اردو سپرده شده است. همان وظيفه يي که حتي درشرايط پيکار بين مرگ وزنده گي هنوز هم دربرابر ارتشيان قرار دارد، يعني دفاع از استقلال کشور، تماميت ارضي ، حاکميت ملي و دفاع از مقدسات ومنافع ملي کشور: تا آخرين دم، تا رمق هاي واپسين وتا داشتن آخرين قطره خون دربدن. براي تحقق اين خواسته ها سازمان سعي مي کند تا اين وظايف را با يک سلسله هنجارهاي کلي و ارزش هايي چون مکافات ومجازات وتلاش هاي بي امان درجهت تزريق نمودن احساس وطنپرستي وايجاد انگيزه نيرومند بين افسران وسربازان براي نبـرد ( دفاع يا تعرض ) از طريق ارگان هاي سياسي ويا افسراني که نسبت به ساير همقطاران شان از دوکتورين سياسي – نظامي کشور درک بهتر وزبان فصيح تر دارند ، به مرحله اجرا بگذارد. همچنان به منظور آن که نظم حاکم براهداف تعيين شدهء فوق به صورت درست وکامل انجام شود، واگذاري قدرت فرماندهي به کساني که از توانايي فرماندهي بيشتر برخوردار باشند و از آزمون هاي سخت وسوزان ميدان هاي جنگ با دليري ورشادت گذر کرده باشند، صورت مي پذيرد؛ اما درتمام اين احوال انضباط ودسپلين نظامي جزء لاينفک هستهء اصلي تمام سازمان هاي نظامي بوده وازمهمترين موضوعات ومسايل مورد پژوهش وبررسي درعلوم نظامي به شمار مي آيند.
     
    ناگفته پيداست که انضباط آهنين ، ارزش وملاک اصلي سازمان نظامي را تشکيل مي دهد. اين امر باعث مي شود که رفتار وکردار تک تک افراد دردوران صلح و پيش از حنگ ويا حالت اضطرار درکشور ازسوي نهاد ها وارگان هاي استخباراتي وکشفي دقيقاً مورد مطالعه قرار گيرد.مهمترين مسأله اين بررسي ها را ارتباطات پرسونل اردو با اتباع بيگانه تشکيل مي دهد که از ساده ترين سپاهي گرفته تا شخص وزير دفاع کشور به صورت پيوسته مورد شک وسؤ ظن نهاد هاي امنيتي قرار مي داشته باشند. همچنان رفتار وکردار ديگر آن ها مانند قوم وزبان ومليت پرستي ، تمايل به زراندوزي، علاقه مندي به زن والکل ، فقدان مسؤوليت پذيري و سرباز زدن از وظايف دشوار و حساس و تمايل به روز گذراني و وقت کشي و ترجيح دادن مفاد شخصي نسبت به منافع ملي از جملهء مسايل مهمي اند که دردستور کار اين نهاد ها قرار دارند. گفتني است که نهاد هاي کشف واستخبارات درتمام قدمه هاي سازمان هاي يک ارتش مدرن وجود دارند و با عنايت به همين نکات است که سازمان نظامي توانايي و کارآيي آن را پيدا مي کند تا از ارتکاب خيانت سرباز وافسر در صفوف سازمان جلوگيري کند و روحيه بالا و عالي رزمي براي نبرد هاي حال وآينده پيدا کند.
    مهمترين اصل درتعميم بخشيدن انضباط مستحکم اين است که فرمانده بايد از تطبيق اوامرش مطمين شود. بايد بداند که امري را که داده است، دروقت وزمانش و مو به مو اجرا گرديده است يانه؟ کنترول نمودن وپيگيري نمودن امر قوماندان نه تنها وظيفه شخص او ؛ بل يکي از وظايف اساسي وتأخيرناپذير قرار گاه يا ستاد وي شمرده مي شود. رئيس ارکان به درجه اول مسؤول تطبيق امر فرمانده اش است. پيروزي وياشکست فرمانده درواقع پيروزي وشکست قرارگاه (هيأت رهبري ) يک واحد نظامي مثلاً ازکندک مستقل گرفته تا سطح وزارت دفاع است. فرماندهي قطعات وجزوتام هاي نظامي درمرحله نخست بايد با تقسيم نمودن وظايف وصلاحيت هاي مشخص در درون سازمان نظم بگيرد. البته جايگاه فرمانده به عنوان آمر صلاحيتدار مطلقاً محفوظ باقي مي ماند. پس از اين تقسيم وظايف وصلاحيت هاي اجرايي است که درميان افسران روابط فرماندهي وفرمانبري ( آمر ومادون ) شکل مي گيرد و کوشش مي شود اين روابط با تحميل ارزش ها واعِمال مجازات ها حفظ شود. پرسش و باز خواست از اجراي وظايف سپرده شده به مادون ها يکي از هنر ها وميتود هاي ارزشمند درهنر فرماندهي است. ورنه صادر نمودن ديرکتيف ها واصدار اوامر تحريري به خودي خود مانند نوشتن در يک پارچه يخ و گذاشتن آن درآفتاب است. . بدينترتيب مي بينيم که تنها نظم وانضباط دريک سازمان نظامي وکنترول وظايف داده شده است که از وقوع فساد وخيانت درارتش جلوگيري مي کند. البته دراين شکي نيست که در جبهه هاي نبرد آن بخشي از پرسونل يک ارتش که از لحاظ تعداد سرباز و اسلحه وتخنيک محاربوي برتري دارند، نسبت به بخش هايي که فاقد اين امتيازات هستند، پيروزي هاي بيشتري به دست مي آورند؛ اما اگر همين بخش هم به صورت ماهرانه رهبري نشوند و از انظباط ودسپلين عالي برخوردار نباشند، به زودي روحيه رزمي خويش را از دست مي دهند و متحمل شکست هاي پي درپي مي گردند. اما اين روحيه رزمي که با انضباط ودسپلين وانگيزه براي جنگيدن وقرباني دادن در ارتباط تنگاتنگ است، بحث دراز دامن ديگري است که بايد دريک مقال مستقل به آن پرداخت
    و اما پيش ازآن که به دشواري ديگر ازجمله مسأله فرار که زخم ناسوري بود برپيکر قواي مسلح وگردان هاي رزمنده حزبي و سازمان ديموکراتيک جوانان بپردازم، خاطره يي دارم از سال پار که حيفم آمد تا با دوستان شريک نسازم :
    درشهر محبوبم هستم. درزادگاه عزيزم کابل. منتظر دوستي هستم دريکي از نقاط مزدحم شهر. وعده کرده است تا با هم به ديدار عزيز ديگري برويم که دوست مشترک ماست ومدتي مي شود که ازديار غرب برگشته است. دوستم چند دقيقه يي تأخير دارد. البته جاي گله نيست. زيرا همان طوري که ديگر آسمان کابل آبي آبي نيست و هوايش لطافت و صفاي گذشته را ندارد وهمان طوري که از مهر ومحبت گذشته بين همشهريان نه خبري است ونه اثري، همان طور هم بسياري از ارزش هاي عالي انساني مانند درانتظار نگذاشتن وبه وقت وزمان به ميعاد گاه رسيدن نيز تغيير کرده است. وانگهي جاي کدام گله يي باقي مي ماند ، هنگامي که راه بندان به صورت لاينقطع ادامه دارد و براي رسيدن به مقصد بايد دست دعا به سوي آسمان بلند کرد و ازگناهان کبيره وصغيره استغفار نمود تا دروازه هاي رحمت گشوده شود وترا به مقصد برساند. درهمين افکار مستغرق هستم که از روبرو چند تا سرباز به من نزديک مي شوند. سربازاني که مو هاي بلند وپريشان وريش هاي رسيده يي دارند . يکي موزه پوشيده وديگري کرمچ سفيد به پا دارد. پتلون ها کوتاه وجمپر ها تنگ اند وکلاه ها هم رنگارنگ و پيک هاي شان نيز کج ووارونه. يخن هاي جمپرها باز اند و پيراهن ها وجاکت هاي سرخ وسبز شان نمايان.هرکدام سگرتي بر لب دارد وکلاشنيکوفي دردست. با اشتياق سگرت دود مي کنند ودود آن را به روي دختر ها وزن هايي که از کنار شان مي گذرند، پف مي کنند وبق بق مي خندند. آنان هنوز چند قدمي از من دور نشده اند که موتر پيکپي که آرم ونشان اردوي ملي دربدنه اش مي درخشد با سرعت سرسام آوري از پهلويم عبور مي کند و چند متر آن طرف تر دروسط سرک مي ايستد. دربادي موتر چند زن و کودک با دوسه مرد ديگر نشسته اند. مردي از موتر پياده مي شود ودوان دوان به سوي من مي آيد. از تعجب نزديک است که شاخ بکشم. آخر اين دوست من است، همان دوستي که از يک ساعت بدينسو منتظرش هستم. با اشتياق اورا درآغوش مي گيرم و مي پرسم مگر در اردوي ملي خدمت مي کني؟ مي خندد ومي گويد، ني بابا ! راه بندان بود و فقط موتر هاي اردوي ملي و پوليس مي توانستند از اين سد سکندر بگذرند. خدا راننده هاي شان را خير بدهد که درچنين مواقع به کمک مردم مي شتابند. خوب ديگر پول حلال مشکلات است، اين طور نيست؟
    به چشمان دوستم خيره مي شوم وبه ياد دوراني مي افتم که در چوکات قول اردوي مرکزي وزارت دفاع واحد نظاميي به نام " قطعه انضباط " وجود داشت. همان قطعه يي که بعد ها به نام غند 717 انظباط شهري مسمي گرديد و وظايف بسيار مهم وبزرگي را در عرصهء تأمين امنيت و مراعات نمودن نظم وانضباط توسط منسوبان قواي مسلح درشهر کابل انجام مي داد. به ياد آن سربازان رشيد قطعه انضباط مي افتم که ملبس با يونيفورم هاي مخصوص شان جوره جوره با هيبت و وقار خاصي در چهارراهي هاي مهم و مزدحم شهر ايستاده مي شدند و هر افسر وسرباز قواي مسلح پيش از گذشتن از کنار آنان به سر وروي خود دست مي کشيد تا مطمين شود که سرووضعش ( به اصطلاح نظامي: قيافه اش) منظم ومطابق آيين نامه خدمات داخله اردوي افغانستان باشد. يادم مي آيد که وظايف آنان درگسترهء برقراري نظم و انضباط نظامي تا چه حد واندازه گسترده و مهم بود:
    ــ  کنترول کردن اعمال و رفتار منسوبان قواي مسلح و وسايط وتخنيک محاربوي .
    ــ  کنترول کردن کارت هاي هويت، کارت هاي ترخيص و رخصتي وخدمتي و اجازه نامه هاي فرماندهان جهت ناگذيري برخي ازافسران وسربازان شان به داخل شهر کابل .
    ــ  جلوگيري کردن از حمل و نقل سلاح به داخل شهر و ممانعت از خريد وفروش اسلحه، مهمات ، البسه ، اعاشه و تجهيزات نظامي اردو وپوليس .
    ــ جلوگيري از بي بند وباري ها ، زور گويي ها و حق تلفي هاي آنان درمناسبات روزمره شان با همشهريان کابل .
    ــ ممانعت نمودن از اذيت وآزار زنان ودختران ونو جوانان چه درهنگام رفتن وچه هنگام رخصتي شاگردان به مکاتب.
    ــ کنترول کردن سينما ها واماکن تفريحي به منظور جلوگيري از ورود سربازان با يونيفورم نظامي .
    ــ جلوگيري از استفاده غير قانوني فرماندهان ازسربازان شان به عوض مرد کار يا نجار وگلکار وغيره .
    ــ جلوگيري از استفاده غير مجاز از موتر هاي سواري درروزهاي جمعه ورخصتي ها.
    درهمين افکار دور ودراز غرق شده ام که دوستم از من مي پرسد، چي گپ است؟
    مگر کشتي هايت غرق شده اند که به فکر فرو رفته اي؟
     زهر خندي مي زنم ومي گويم ، راستش را اگر بگويم ، بلي ! کشتي هاي همه ما وشما غرق شده اند. آخر کجا شد آن همه نظم، آن همه دسپلين، آن همه کنترول ومراقبت . اين چه حال است ؟ آخر به من بگو، تو که يک زماني مسؤوليت نظم وانضباط را درشهر کابل به عهده داشتي، چه واقع شد که چنين شد؟ اين همه لجام گسيخته گي ، اين همه بي بند وباري را چگونه بايد توجيه کرد؟ اين اراکين بلند پايهء نظامي مان مصروف کدام کاري هستند ؟ اگردرشهري نظم نباشد ، قانون هم هرگز تطبيق نخواهد شد وهرکس که زور دربازو وزر درترازو داشت، هرچه خواست انجام خواهد داد. مگرنه ؟ حرف هاي دوستم دقيق به يادم نيست که چه گفت ؛ ولي به ياد دارم که اين بيت نغز وپرمغز را خوانده بود : آن سبو بشکست و آن ساقي نماند.
    ***
    خوشبختانه جريان انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي نشان داد که درحال حاضر قواي مسلح افغانستان از دسپلين و انضباط عالي برخوردار است ووظايف داده شده را پس از خروج کامل نيروهاي خارجي از کشوربه وجه احسن انجام خواهد داد که چنين باد!
    ***
    بين دلتنگي و من باز
    تفاهم شده است
    آه
    ساعت کوچک خوشبختي من
    گم شده است
    اما شما ؟ اميدوارم با خواندن اين مطلب دراز دامن دلتنگ نشويد :
    همان طوري که گفته آمديم دو مسأله ديگر دشواري هاي جدي و بسيار با اهميتي بودند که از همان نخستين سال هاي جنگ و بعد ها پس از بازگشت سپاهيان شوروي به کشور شان يعني در سال هاي دفاع مستقلانه در برابر قومانداني اعلي قواي مسلح ورهبري ارتش وساير نيرو هاي رزمي کشور قرار داشت: جلب و احضار سربازان و جلوگيري از فرار آنان از صفوف قواي مسلح افغاانستان .
    اما نه تنها درافغانستان بل درتمام دنيا چه کسي خواهد بود که تا هنوز واژه ء فرار يا گريز را بارها وبارها به مناسبت هاي گوناگون و وقت وناوقت در زنده گي روزمرهء خويش نشنيده وبا آن آشنا نباشد؟ : فرار از زندان، فرار از چنگ قانون و چنگال عدالت، فرار ازدام آدم ربايان و هراس افگنان و دزدان، فرار از بار مسؤوليت، گريز از عشق، گريزازپرسش وپاسخ، عسکر گريز، فرار از کشور، فرار را برقرار ترجيح دادن ، فرار مغزها ، فرار از .. و فرار از اردو. بنابراين، تعبير اين واژه مي تواند نسبي باشد ، ني مطلق. مانند ارزش هاي خوب وبد که نسبي اند وهرگز نمي توانند مطلق باشند وآيه هاي مُنزل . مثلاً فرار کردن از دام شيطان ، فرار از خواهشات نفس اماره، فراراز چنگ جنايتکاران و .. مناسبت ها واعمالي اند خوشآيند و مقبول و روا و غير قابل سرزنش. در حالي که فرار از چنگ قانون و فرار از پذيرفتن مسؤوليت ومردم ووطن را به حال خود رها کردن يا فراراز صفوف اردو اعمالي پنداشته شده اند به شدت زشت، قبيح ، ناروا، وقابل نکوهش ومجازات..
    واما پديده فرار دراردو از آن جهت درجامعه شناختي جنگ به مثابه يک پديده شوم و ننگين شمرده شده است که با اين عملِ افسران وسربازان، قدرت وسطح محاربوي اردو کاهش مي يابد و به توانايي هايي رزمي آن آسيب هاي جبران ناپذير وارد گرديده و درآخرين تحليل به نفع دشمنان خاک ووطن ومردم يک کشور تمام مي شود. گريز از سنگر نبرد خاصتاً در اثناي جنگ خيانت آشکار به وطن و مردم است و مطابق به قوانين اساسي و جزايي بسياري کشورها ، فرد گريز پا وفراري درصورت دستگيري در زمان جنگ محاکمه صحرايي شده و درهمان ميدان تيرباران مي گردد.


    اين مطلب آخرين بار توسط admin در الثلاثاء 13 مايو 2014 - 23:48 ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الأحد 20 أبريل 2014 - 0:00  admin

    اگر به پيشينهء فرار به حيث يک پديده تاريخي نظر اندازيم ، مي بينيم که اين پديده نه تنها دراعصار وقرون گذشته و دراردو هاي کلاسيک جهان، گاه زياد وگاه کم وجود داشته است ، بل درزمان حاضر وحتا درميان کشور هايي که داراي اردو هاي مقتدر وبا انضباطي هم هستند کماکان وجود داشته و وجود خواهد داشت. زيرا عضويت در نيروهاي مسلح دال برآن نيست که همه سربازان وافسران با جنگ وکشت وکشتار موافق باشند. مثلاً درهنگام جنگ ويتنام هزاران سرباز امريکايي با فرار از اردو وگذشتن از مرز به کانادا ومکزيک گريختند. همين اکنون نيز براي اجتناب از خدمت درعراق وبه ويژه افغانستان جوانان واجد شرايط سربازي وسربازاني که بايد به جبهات جنگ اعزام گردند، کوشش مي کنند از خدمت سربازي سرباز زنند و با عبور غير قانوني از مرز ها از مرگ بگريزند. برخي ازآنان از روابط سياسي خويش استفاده مي کنند تا از جنگ به دور باشند. درهمين جا بايد گفت که متأسفانه اين مسآله درکشور ما زياد معمول است و ما نظاميان کمتر شاهد بوده ايم که پسر يک وزير ويا يک عضو عاليرتبهء دولت در صف مقدم جبهه جنگيده و يا دراثناي جنگ زخمي وکشته شده باشد. اينان نخست با استفاده ازراه هاي ممکن خدمت نظام را به تعويق مي اندازند ، مانند ادامه تحصيل دردانشگاه، خدمت چندين ساله درشغل معلمي و تدريس يا مشاغل غير نظامي درعقب جبهه جنگ، مانند خدمت درتشکيلات صحي اردو، کارکردن درشفاخانه هاي نظامي، استخدام شدن به حيث باديگارد پدر ويا برادر و خويشاوندان ، يا خدمت کردن در قدمه هاي لوژستيکي اردو.( بسياري ازاين نورچشمان حتي حاضر نيستند و حاضر نبوده اند که يونيفورم نظامي را به تن کنند.) از سوي ديگر هم هستند کساني که با دادن رشوه و يا استفاده از زور سند معافيت پزشکي به دست آورده و از خدمت نظامي فرار مي کنند. درزمان حاضرهم که اردو از داوطلبان تشکيل شده است، براي گريز ازرفتن به جبهه و ترس از کشته شدن بسياري از اين ترفند هابه کار گرفته مي شود . تنها اين سربازان بي واسطه وبي وسيله اند که طعمهء ميل سلاح دشمن مي گردند، نه آن نورچشماني که معاش از ارگان هاي قواي مسلح مي گيرند ولي بادي گارد اين وزير يا آن وکيل پارلمان هستند.
    ***
    واما تدابيري که درآن سال ها براي کاهش فرار وبلند رفتن جلب واحضاراجرا مي گرديد کم نبودند و ازراس تا قاعده نظام را مصروف ساخته بود. درآن سال ها شوراي دفاع وطن اين مسأله را تقريباً درهرنشست خويش درآجنداي کاري اش داخل مي کرد و لوي درستيز قواي مسلح درزمينه گزارش مي داد و در سطح قومانداني اعلي رييس ارکان قواي مسلح پاسخگوي اين مسأله بود.
    به همين سبب در کدام جلسه و گرد همآيي نبود که درباره فرار سربازان اردو صحبت نمي شد و قوماندانان ، قرارگاه ها وکادر هاي حزبي ودولتي مورد بازخواست قرار نمي گرفتند. درآن هنگام که جنگ اعلام ناشده ونابرابر برضد دولت جمهوري افغانستان از سوي قدرت هاي قهار و جنگ افروز سرمايه داري به راه انداخته شده بود وبيشتر از126 کشور جهان برضد دولت جمهوري افغانستان مي جنگيدند، وظيفهء اکمال قواي مسلح به ويژه ارتش افغانستان ازجملهء وظايف درجه اول وتأخير ناپذير رژيم شمرده مي شد. وظيفهء بس دشوار وخطيري که مهمترين و اساسي ترين آن را جلب واحضار سربازان، جلوگيري از فرار و تعليم وتربيه ورسانيدن عساکر براي جنگيدن به مقابل دشمن تشـــکيل مي داد.
    گفتني است که اگرچه در آغازرويداد ثور، يعني درزمان شاد روان نورمحمد تره کي سطح اکمال اردو بلند بود ؛ ولي بنابر تبليغات زهرآگين مخالفين و گسترده شدن وزبانه کشيدن شعله هاي جنگ ، آرام آرام درسطح اکمال اردو کاهش به عمل آمد؛ تا جايي که درسال 1981 م تعداد سربازان اردو به درجهء قابل ملاحظه يي کاهش يافت. آنتوني هايمن درکتابش " افغانستان در زير سلطه شوروي " درمورد سطح اکمال اردو درآن برهه چنين مي نويسد :
    " ... برطبق آمار مؤثق تعداد نفرات ارتش افغان درسال 1983 به پنجاه هزار نفر رسيد که به اين ترتيب نسبت به سال 1981 دوبرابر شده است. با وجود اين هم روحيهء ارتش ضعيف است وسربازان از وظيفه همچنان به تعداد زياد فرار مي کنند. تعداد فراريان را درهرماه بيش از هزار نفر گزارش مي دهند. فقط فعاليت دايمي دستهء فشار توانسته است عده يي از آن ها را درارتش نگاه دارد. اين دسته ها به طور مرتب درشهر ها ونواحي اطراف درگشت وگذار هستند ...."
    اين گفته ها تا حدودي مقرون به حقيقت بود. زيرا فقط ازبرکت جلب واحضار اجباري وجلوگيري از فرار به وسيلهء تدابير پيش گيري کننده - يکي از اين تدابير همان دسته هاي فشاري بود که اين پژوهشگر نام مي برد- و ازبرکت کنترول وبازخواست شديد مسأله جلب واحضار وفرار ازسوي کميته مرکزي حزب ، قوماندانان وقرارگاه هاي نظامي ورهبران سياسي بود که درآن شرايطي که افراد واجد به خدمت ازکشور فرار کرده ويا درحالت فرار بودند، اردو مي توانست هم خود را اکمل کند ، هم قابليت محاربوي خود را حفظ کند وهم درمقابل دشمنان رنگارنگ خود بجنگد. سطح اکمال اردو دريکي ازآن سال هاي دشوار( 1984) بدينگونه بود :
    فيصدي اکمال افسران 95.6/ خردضابطان مکتبي 52% / سربازان 55.5 درصد و سطح اکمال اردو 61 فيصد بود. اما اين درجهء اکمال نوسان داشت. يعني گاه کم وگاه زياد مي گرديد ومربوط بود به شدت گرفتن آتش جنگ و برعکس ، موسم سرما وگرما وارتباط مستقيم با فرار پرسونل و ضايعات وتلفات در عمليات ها وتداوي زخمي ها درشفاخانه هاي نظامي ودولتي وفرستادن دوبارهء آنان به قطعات محارب قبلي شان.
    تعداد فراريان اردو در سال 1362چنين بود : درربع اول سال : 7010 تن / درربع دوم : 10453 تن / درربع سوم: 8905 تن ودرربع چهارم 7775 تن. مجموع فرارايان : 34143 تن. درحالي که درسال 1361 رقم فرار 25400 تن بود. يعني درسال 1362 درفرار سربازان به تعداد 9000تن افزود شده بود.
    درآن برهه هم يکي از علت هاي اساسي مانند امروز جنگ بود.گسترده گي و درازا وپهناي آن جنگ روز افزون بود، خشک وتر را مي سوزانيد وقربانيان بيشماري مي گرفت. به همين سبب بود که با وصف تمام تدابير پيش گيري کننده وکار بي امان سياسي ، باز هم بودند افرادي که حاضر نبودند جان هاي شيرين شان را فداي وعده هايي کنند که هنوز درسطح تبليغ بود و تصور مي شد که تمام اين هياهو براي کشته شدن آنان به راه انداخته شده است.
    اما با اين همه جهت جلوگيري از فرار و نگهداشتن سطح اکمال ارتش در حالتي که قابليت محاربوي ومانور عالي خود را حفظ کند، ميتود ها وروش هاي گوناگوني امتحان شد: مقررات و قوانين مربوط به جلب واحضار بارها تغيير کرد. مثلاً سن شموليت به خدمت مکلفيت عسکري از 22 سال به 20 سال و بعد ها به نزده وهژده وحتي هفده رسيد. دربرخي موارد حتي پسران 15 و 16 ساله نيز که از سوي گروپ هاي جلب واحضار گرفتار مي شدند، اصلاح سن گرديده وبه عسکري سوق مي شدند. به تدريج سربازان احتياط تا سن 40 وبعداً 45 نيز جلب شدند. دورهء خدمت سربازي از دو سال به سه سال ارتقا يافت وحتي دربرخي از موارد پايان دورهء خدمت معلوم نبود. سربازاني که مي خواستند به صورت داو طلبانه شامل خدمت مي شدند ويا پس از ترخيص به خدمت دوام مي دادند کم از کم پنجهزار افغاني که درآن وقت پول کمي نبود، دريافت مي کردند. البته اردو شيوه هاي زيادي را براي جلوگيري از فرار و بلند رفتن جلب واحضار امتحان کرد که دراين تنگجا از ذکر آن صرف نظر مي شود.
    ***
    به هرحال جفاي بزرگي که با اردوي افغانستان ازسوي امريکائيان وعمال افغاني شان صورت گرفت، همانا تبديل کردن شيوه ء سنتي جلب واحضار يا مکلفيت عسکري به سيستم خدمت داوطلبانه در اردو بود که برخلاف سنت هاي مردم ما انجام يافت وشيرازهء دسپلين وانضباط نظامي را دراردو ازهم گسيخت. اما با اين هم فقط يک علت اساسي مي تواند براي فرار سربازي که بنابر خواهش خود به صفوف اردو مي پيوندد، وجود داشته باشد: بي انگيزه گي براي جنگيدن و کشته شدن. بدون ترديد يک سرباز فاقد انگيزه واحساس وطنپرستي هرگز نمي تواند و شايد هم هرگز نخواهد سينه اش را سپر مرمي دشمني کند که تعريف وتعبير مشخصي از وي نشده است. به نظر مي رسد که درچنين وضعيتي بهتر باشد از طريق برنامه هاي آ موزشي بلاوقفهء آموزگاران و افسران متعهد وطنپرست و آگاه ، نخست تعريف مشخصي از دشمن براي سربازان ارائه گردد و بعداً چهره هاي سياه و اعمال جنايتکارانه شان برملا شده ، حس وطنپرستي ومردم دوستي و دفاع از تماميت ارضي و استقلال سياسي کشور درذهن وشعور سرباز تزريق گرديده ونهادينه شود تا وي منافع مردم خويش را بر منفعت شخصي اش ترجيح داده بتواند./
    ***
    چند ديدگاه به ارتباط عملکرد ناسخته نظاميان شوروي درافغانستان و مسأله روحيه نبرد ارتش کنوني افغانستان :
    احسان عثمان:
    با مطالعه بخش چهارم " روز هاى دشوار " نوشته ى رفيق ستر جنرال عظيمى گرامى ، كه اشاره يى راجع به عودت قطعات اتحاد شوروى از افغانستان داشته اند، خاطره عودت كندك ميكانيزه مربوط قواى شوروى مقيم باميان در ذهنم تداعى و مختصراً عرض ميگردد.
    قبلأ مختصر ياد داشتى در برگه " ياد واره ها " راجع به سقوط باميان عرض نموده بودم ، و اينك راجع به خروج كندك ميكانيزه قواى شوروى مقيم باميان : سال 1366 هه . ش بود ، اينكه كدام ماه متاسفانه فراموشم شده ، هياتى از مركز بولايت باميان آمده و نماينده وزارت داخله دگروال رحيم گل خان مدير لوژستيك ق. ع. د. از انقلاب بود ، محترم عوض بنى زاده معين وزارت اقوام و قبايل هم به همين رابطه وارد باميان شده بود ، من بصفت آمر سياسى قوماندانى امنيه وقت و عضو كميته حزبى ولايتى مصروف وظيفه محوله بودم ، جلسه يى به اشتراك معين اقوام و قبائل ، منشى و والى ولايت ، هيأت اعزامى مركز و ساير اعضا ء قرارگاه مشترك و نماينده كندك ميكانيزه مقيم باميان داير و خاطرنشان گرديد كه پرسونل كندك بعد از مدتى به مركز انتقال ولى چند عراده ماشين محاربوى و ساير سلاح هاى ثقيل و مهمات تسليم قطعات قواى مسلح مقيم باميان ، اعم از اردو ، پوليس و امنيت دولتى ميگردد ، ولى با تاسف در فرداى آنروز وقتيكه هوا رو به تاريكى ميرفت ، نشست و پرواز هليكوپتر ها شروع شد ، وقتيكه با قرارگاه كندك تماس حاصل شد ، گفتند كه كدام موضوع خاص و مهم نيست و ما در همين جا " باميان " حضور داريم ، ولى ما قبلا به پرسونل أعلام حضارات درجه يك را كرده بوديم ، وقتيكه هوا رو به روشنى نهاد من و محترم ملك شاه قوماندان امنيه بصوب قرارگاه " دوستها " رفتيم ، و ديديم كه به اصطلاح وطنى " جاى است و جولا نى " بطور بسيار عاجل با پرسونل موجود در نقاط تخليه شده از جمله شهر غلغله و دو نقطه حاكم كه در دو تپه اطراف ميدان هوايى قرار داشت ، پسته هاى امنيتى افراز و خلاء بوجود امده رفع گرديد ، قبل از ينكه كندك كاملأ  انتقال كند، ازينكه رابطه من با رفقاى كندك اردو و رياست امنيت نهايت صميمانه بود ، شب قبل به آمر سياسي رياست امنيت گفتم : رفيق بنايى زاده ! قسميكه از فحوا بر مى آيد ، دوست ها بزودى ازين جا مى روند ، بايد اماده گى لازم داشته باشيم ، فراموشم نمى شود كه رفيق بنايى زاده كه يادش به خير گفت : رفيق احسان مورالت ضعيف شده ، دوست ها به اين زودى نمي روند ! ولى متاسفانه كه هم بى اطلاع رفتند و هم خلاف وعده ، نه تنها سلاح و مهمات تسليم نكردند ، بلكه ماشيندارها و موتور هاى ماشين هاى محاربوى بجا مانده در مواضع را غير فعال ساختند ، قابل ياد آورى است كه تجربه عودت بار نخست از ولايت باميان اغاز گرديد .
    و همچنان قابل ياد آورى است كه منسوبان هر سه ارگان قواى مسلح در تشريك مساعي صادقانه از مواضع خويش در برابر مخالفين مسلح دفاع تا اينكه پلان انتقال از طرف مركز بدون سنجش و عجولانه ترتيب كه قبلا مختصراً در موردش عرض نموده بودم . احترام
    عمر فيض :
    رفيق احسان عثمان گرامي خاطره تاريخي تانرا با علاقمندي خواندم. چنين ناجوانمردي در آن طايفه نهفته است. در برخي ولايات پوسته و قرارگاه هاي شانرا با سلاح و مهمات تسليم اشرار نموده بودند.
    احسان عثمان :
    بلى رفيق عزيز عمر فيض ، متاسفانهء در جريان حضور قطعات شوروى سابق در افغانستان ، در پهلوى اينكه تعدادى زيادى از سربازان جوان شان جان باختند ، ولى عده يى ديگر از افسران و قوماندان با صلاحيت شان دل به ماديات بستنند و زمينه ساز سقوط و تسليمى پسته هابه دشمن شدند ، و عده يى هم مسايل جناحى را در حزب د.خ.ا دامن مى زدند ، و خود بهره مى بردند.
    ***
    مايک همر:
    هنوز جنگ تمام نشده است.
    نفرت از طالبان و ناراحتي هاي ذهني ازموجوديت عساکري ناتو در افغانستان افرادي اردوي ملي را نا خوداگاه به هم نزديک و متحد ساخته ، ولي پروفيشنليزمي عسکري درهيچ ساحه اردو آن چنان به نظر نميرسد که کشوري به بزرگي افغانستان را بدون کمک مردم به آنها ؤاگذار نمود ، در حاليکه دوصد هزارعسکري مسلح قدرتي تخريبي و دفاعي فوق العاده بايدداشته باشد .
    حلوا چورک :
    تعريفي مشخص از دشمن در اين کشوري دين زده فکر ميکنم ممکن نباشد براي سربازاني که اعضاي خانواده اکثريت آنها اخوند و ملاه و يا به نوعي با مسجد وحديث و آيت هاي آسماني سرو کار دارند ، اکثر اتفاقات ناخراشي که در سرباز خانه ها ميافتد مثلأ قتل بيست ويک سرباز در کنر به همکاري چهارتا عسکري اردوي ملي و يا مانندي اين واقعات نشآن دهنده ذهنيت مشترك بيني طالب و اکثر افرادي اردوي ملي ميباشد که کاردي جنگ را به استخوان ما رسانيده است . به احترام شما بزرگان من نميخواهم انگشت روي دين بگزارم
    ***
    مکثي درباره مسأله روحيه نبرد و دشواري هايي که درنبود آن پديدار مي گردند :
    باتأسف ودريغ فراوان مي توان ادعا کرد که اگر نگاه کوتاهي به جنگ چندين سالهء دولت کنوني و پشتيبانان تا دندان مسلح خارجي آن با مخالفين دولت افغانستان يعني طالبان والقاعده بيندازيم ، مي بينيم که نيروهاي مخالفين توانسته اند کارآيي ، توانمندي و تحرک نظامي وفکري خويش را درمقايسه با نيروهاي دولتي وحاميان خارجي آن به اثبات برسانند. درحالي که ارتش افغانستان و نيروهاي نظامي خارجي مستقر درافغانستان از ساختار بي نهايت اقتدار گرايانه نسبت به طالب ها والقاعده بر خوردار بوده است. دراين مقايسه متوجه مي شويم که تفوق شيوه هاي ابداعي نيروهاي طالب والقاعده مانند، عمليات انتحاري ( قرباني کردن جان و زنده گي به خاطر آرمان )، بم گزاري هاي کنار جاده و يا بم هاي هدايت شونده توسط ريمونت کنترول، اجراي کمين ها، نفوذ در کمربند هاي داخلي شهرهاي بزرگ و سازماندهي ترور مقامات بزرگ دولتي ونظامي مانند ترور جنرال داوود داوود وديگران، فرار دادن صد ها تن از زندان قندهار وغيره توسط طالبان والقاعده ، تمامي نقشه ها وتاکتيک هاي از پيش تعيين شدهء جنگ هاي کلاسيک را به چالش کشانيد ودريک دادگري بي طرفانه اعتبار چنين تاکتيک هارا زير سوال برد.يکي از دوستان فيسبوکي ام که با نام مستعار مايک همر مي نويسد، درمورد کار آيي ارتش ها چنين ديدگاهي دارد :
    " جنگيدن براي استحکام تماميت ارضي يک کشور حتي اگر توسط ضعيف ترين سربازان هم صورت بگيرد با جنگ براي فقط استحکام جنگ در يک منطقه کاملأ فرق دارد . فکر ميکنم هيچ فريقي بعد از حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان براي اين مملکت جنگيده باشد . اردو تا زمانيکه خود مختار در قسمت پلان و استراتيژي و‌تکنيک نگردد قابل استفاده در هيچ جو نطامي نيست . محمد قاسم در واقعه گوشته اگر منتطرامر وزارت دفاع ميشد اصلأ مرگ او و ده ها عسکري پاکستاني اتفاق نمي افتاد و هکذا اگر پلان عسکري درستي موجود ميبود گوشته دوباره به شکلي قبل از حمله عسکري اردوي ملي بر نميگشت . جنگ کاري بدي است ولي خالي از مفادات آني و دير پا نيز نيست ، بايد هوشيارانه جنگيد و فقط بايد براي افغانستان جنگيد که در اين مرحله تاريخي سخت به از جان گذر و فدايي نياز دارد" .
    اين حرف ها درست است ؛ ولي اگر دريک اردو مانند ارتشي که حزب ديموکراتيک خلق افغانستان براي دفاع مستقلانه آماده ساخته بود، روحيه و انگيزه براي جنگيدن ايجاد شود، آن اردو شکست ناپذير مي گردد. اما بااين وصف سوال اساسي اين است که چرا نيرو هايي که در مقايسه با يک ارتش اقتدار گرا هم ازلحاظ ويژه گي هاي ساختي، هم ازنظر سطح آگاهي ودانش نظامي، هم از لحاظ داشتن تکنولوژي تسليحاتي وهم از نظر شمار افراد ده ها مراتبه درسطح نازل قرار دارد، مي تواند دامنهء ستيز ونبرد شان را چنان گسترده سازند که يگانه ابر قدرت نظامي – سياسي جهان ، با افتخار فراوان در باره گشوده شدن باب مذاکرهء مستقيم با آنان سخن بگويد؟
    پاسخ به اين سوال اگرچه سخت دشوار است ؛ ولي با نگاه ژرف جامعه شناسانه نظامي مي توان گفت که بهره مندي از نيروهاي معنوي ،عقيدتي ودروني اين نيروها ، انگيزه يي مي تواند بود براي عالي بودن روحيهء نبرد و آماده گي براي ايثار و دادن هرنوع قرباني.
    بي نياز از اثبات است که کارآيي و تحرک ارتش دولتي وابسته است به کميت وکيفيت پرسونل، اسلحه وتخنيک محاربوي وفرماندهي قوي ومدبرانه . همچنان ويژه گي هاي ساختي ديگر ارتش دولتي را، ساختار سلسله مراتبي ، تمرکز گرايي ، اطاعت بي چون وچرا ازمافوق ، انضباط آهنين و تبعيت بي چون وچراي مادونان ( فرمانبرداران ) از اوامر وهدايات آمرين ( فرماندهان ) و مافوقان تشکيل مي دهد. مثلاً در يک ارتش دولتي يک فرمانده مقتدر و مؤفق کسي است که نظاميان از ترس به وي احترام بگذارند ويا دست کم با برخورد قانوني و استفاده از صلاحيت هاي فرماندهي اش مادونانش را به احترام وادار سازد.
    اما در نيروهاي شورشي تمام اين ارزش ها مي توانند، برعکس باشند. مثلاً ساختار نيروهاي مخالف دولت مي توانند سلسله مراتبي نباشند. يعني درحالي که آنان به اوامر وهدايات قوماندانان خويش پابندي دارند ودرحالي که اين سلسله مراتب به صورت مسلسل وزنجيره يي وجود ندارد، با اين هم مانعي براي اجرا وانجام اوامرآمرين احساس نمي گردد. مثلاً يک رزمنده عادي يا ساير سپاهي ( سرباز عادي – خپوري ) بدون مراجعه به فرمانده گروپ خويش مي تواند درصورت ضرورت مستقيماً با فرمانده عمومي نيروها ملاقات کرده وعرض حال نمايد. اما اين به معني بي انضباطي نيست، زيرا انضباط حاکم دراين گونه نيروها، خشک وبي روح نيست وفرمانده از عنصر ترس براي اطاعت افرادش استفاده نمي کند. دراين نوع نيروها عنصر پابندي به سنن اخلاقي جامعه مانند وفاداري به عهد ، پيمان ناشکني، والتزام داشتن به آرمان ها و رسيدن به اهداف نقش تعيين کننده دارند، نه ترس از قوماندان و جزايي که با درنظر داشت قوانين دولتي ونظامي مانند "خدمات داخله وجزاي عسکري" - درصورت ارتکاب کدام گناه – برايش داده شود..
    درباره روحيه نبرد نيز همان طوري که دربالا اشاره شد وديديم که اگر روحيه نبرد واعتقاد به پيروزي وجود نداشته باشد حتي وزير دفاع يک کشور نيز باشنيدن چند فير مخالفين، گريز را نسبت به قرارترجيح مي دهد، بايد گفت که بسياري به اين باور اند گه روحيه نبرد درميان نظاميان ، به احساس رضايت شغلي وبرتري تکنالوژي مربوط مي باشد. به تعبير " پيتر مي ير- جامعه شناس آلماني 1977" نويسنده کتاب جامعه شناسي جنگ وارتش، اصطلاح روحيه نبرد بسيار گنگ ونامفهوم است وبسياري آن را با محرک هاي ايديولوژي مربوط مي دانند و برخي ديگر درجنبه ايديولوژيک اين اصطلاح ترديد دارند. اما به نظرمن ( نگارنده اين سطور) اگرچه درجبهه هاي نبرد بخشي که از لحاظ تعداد پرسونل وتکنولوژي واسلحه در برتري باشد، تفوق وارشديت به دست مي آورد ؛ اما با اين همه بايد اذعان کرد که به اساس تجارب سوزاني که درجنگ هاي افغانستان با مخالفين دولت چه درزمان حاکميت حزب د.خ. افغانستان وچه در عصر حکمروايي جناب کرزي به دست آمده است ،به مراتب ديده شده که روحيه نبرد به هيچ وجهه به ميزان تفوق تکنولوژي وتسليحاتي وابسته نبوده است. جان مايه ها وجوهر اين روحيه درعناصرو ارزش هايي مانند شهادت درراه عقيده وآرمان ، داشتن انگيزه براي ايثار وقرباني و باور داشتن خلل ناپذير به تکتيک هاي کارآ و رهبري سالم فرمانده نهفته بوده است..
    درحالي که پرسش هاي زيادي درارتباط با داشتن روحيهءعالي نبرد افغان ها دربرابر خارجي ها پس از تحليل و تجزيه جنگ هاي آزادي بخش – افغان انگليس – وجنگ هايي که بين اردوي افغانستان و مجاهدين سابق رخ داده بود، هنوزهم درنزد کارشناسان جامعه شناسي نظامي غرب بي پاسخ مانده اند ، بايد گفت که اگر سربازان اردوي کنوني افغانستان از همان آغاز بازسازي اردو به اساس جلب واحضار عنعنه يي ودوره مکليفت عسکري به صفوف اردو جلب مي شدند نه به شکل سربازان اجير، درآن صورت با وصف اين همه بي باوري ها به داشتن روحيه نبرد وفداکاري وايثار به خاطر وطن، شايد وضع مورال وروحيهء رزمي افسران وسربازان اردو درچنين سطح پاييني نمي بود که وزير دفاع شان با يک تق تفنگ پشت به صحنه کند وشعار اردوي کنوني : " خدا، وطن و وظيفه " را ازياد ببرد. آري، متأسفانه اردويي که مردم وطن به آن به چشم حافظ وپاسدار اصلي استقلال وتماميت ارضي کشورمي نگرند، حالا چه بخواهيم و يا چه نخواهيم از خردضابطان وسربازاني تشکيل يافته است که به صورت عموم دربدل دريافت پول خدمت مي کنند و انگيزه يي که آنان را به پيوستن به صفوف اين اردو وادار ساخته است، انگيزهء اقتصادي است. به همين سبب هم است که ميزان تعهد آنان دربرابر ارزش هاي کلان ملي مانند وطنپرستي، استقلال طلبي، ازخودگذري، خدمت گزاري به مردم پس ازانتقال کامل قدرت به آنان ارزيابي شده مي تواند.
    ***
    دريک مقايسه سطحي بين اردو هاي ديروز به ويژه اردويي که حزب دموکراتيک خلق افغانستان آن را آموزش داده بود واردوي فعلي که به غلط اردوي ملي نام يافته است، مي توان دريافت که آن اردو درحالي که با نيم جهان مي جنگيد، حتي درسال هاي دفاع مستقلانه درحالي که کمک هاي مادي ومعنوي يگانه پشتيبان خارجي دولت ( روسيه ) آن زمان قطع شده بود، توانست با داشتن روحيه عالي رزمي تجاوز گستردهء قواي پاکستاني را در جلال آباد متوقف ساخته وبا تعرض متقابل آن هارا به شکست وسپس به فرار فضيحت بارمجبور ساخته و تا دروازهء خيبر تعقيب نمايد. ياد مان نرفته است که درهمان سال هاي دفاع مستقلانه چگونه سربازان وافسران تا آخرين مرمي مي جنگيدند وهرگز به دشمن تسليم نمي شدند.آيا عمل انتحاري جنرال سرافراز اردو، روانشاد احمد الدين شهيد که درپنجشير بم دستي را درشکم خود منفجر کرد تا زنده به دست دشمن نيفتد، فراموش مان شده است؟ آيا کارنامه هايي که پيلوتان ازجان گذشتهء مان درزير باران راکت ومرمي دشمن درجلال آباد وخوست انجام مي دادند، از ياد وخاطر تاريخ خواهد رفت؟ آيا قهرماني هاي ازجان گذشته گان امنيت دولتي که با حيات وزنده گي خويش بازي نموده ودرقلب دشمن نفوذ کرده، اهداف خويش را ازبين برده ونابود مي کردند و خود نيز جام شهادت سرمي کشيدند، درواقع عمل ويا عمليات انتحاري نبوده است ؟ البته من با اين عقيده کاملاً مخالفم که عمليات انتحاري را درکشور ما طالبان رايج ساخته باشند. قرباني دادن درراه دفاع از آرمان هاي حزب ومردم ودفاع از استقلال وتماميت ارضي کشور به ويژه درزمان حاکميت حزب د. خ. افغانستان اظهر من الشمس بوده است که هيچ وجدان منصف ودادگر نمي تواند آن را درنظر نگيرد. تاريخ حرب کشور ما درسال هاي دفاع مستقلانه مشحون از ده ها وصد ها عمل انتحاريي است که سربازان وافسران اردوي آن زمان براي دفاع از سنگر هاي شان در بسي از جنگ هاي نابرابر انجام داده وتا آخرين مرمي مقاومت کرده ولي پوسته و سنگر خويش را بدون ريختن خون خود به دشمن تسليم نکرده اند.
    اما دراين لحظات حساس درحالي که روز ي نيست که از کمبود اسلحه ثقيل وهواپيما هاي محاربوي سخنگويان رژيم و اردو سخن نگويند و تشويش و دلهره ء شان را از ايستاده گي دربرابر نيروهاي مخالفين ابراز ندارند، اين سوال پيدا مي شود که مگر طالبان والقاعده توپ وتانک و هواپيما دراختيار دارند که نمي توان با آنان مقابله کرد؟ و نکتهء ديگر اين که درميان اين اردوي يکصد وهفتاد هزار نفري دست کم ده تن مانند قاسم شهيد پيدا خواهند شد که به خاطر ازبين بردن رهبران و اهداف حياتي دشمن - درست مانند خود آنان - ، دست به عمليات انتحاري بزنند؟ کاري که همان طوري که گفته شد بارها درتاريخ حرب کشورما و تاريخ حرب جهان اتفاق افتاده و مختص به طالب ها والقاعده نيست. ولي اگر روحيه نبرد درکالبد سرباز وطن دميده شود و انگيزه واحساس وطنپرستي در روح وروانش تزريق گردد، بدون کمترين ترديد مي توان اطمينان داشت که دربرابر شورشيان متحجر وسرسپرده به عقايد وآرمان هاي آسماني که تصور مي کنند با عمليات انتحاري عوامل شر وفساد را مي کشند و خود شهيد مي شوند وبه بهشت موعود راه مي يابند ، ايستاده گي خواهند کرد..
     
    ***
    و اما جنرال احمد الدين شهيد را از گذشته هاي بسيار دور مي شناسم. از دوراني که ضابط صنف ما بود در پوهنزي پياده حربي پوهنتون. او و جنرال عبدالقادر مياخيل دو صنف بالاتر از ما بودند. هردو باتمکين ، هردو با وقار و هردو سخت با انضباط و با دسپلين. ازسوي ديگر مي توان گفت که هردو با استعداد و لايق و زحمتکش و با دانش مترقي آراسته و پيراسته. احمد الدين اول نمره عمومي بود، به همين سبب درکادر علمي دانشگاه نظامي پذيرفته شد و کمي بعد به غرض تحصيل به امريکا رفت و دربازگشت بازهم به وظيفه اش به صفت افسر اداري و استاد تکتيک در حربي پوهنتون ابقا شد. او همشيره همصنفي مان سيد مرتضي را به همسري اش برگزيده بود و سيد مرتضي که يکي از رفقاي متعهد و وفادار به راه ورسم زنده ياد ببرک کارمل بود و مدتي در سفارت افغانستان درماسکو به صفت رايزن يا آتشه تجارتي افغانستان اجراي وظيفه مي کرد، قرابت و خويشاوندي نزديکي با رفيق عزيز مان نجم الدين کاوياني داشت.
    من در حربي پوهنتون با احمد الدين و نظرياتش آشنا شدم. احمدالدين را سيد مرتضي که گهگاهي براي ملاقات با عزيز الرحمن پسر عبدالرحمن تاجر معروف تاير برجستون - اوهم همصنفي من در مکتب شيوه کي و ليسه حبيبيه بود- به بالا حصار مي آمد، با ما معرفي کرده بود. به همين سبب در شب هايي که وي نوکريوال پوهنزي مي بود به اتاقش مي رفتيم. از صحبت هايش مستفيد مي شديم و ازنزدش کتاب هاي خواندني وآثار مترقي مي گرفتيم ودورازچشم ديگران درساعات " مذاکره " و تفريح مي خوانديم. راستش ما ( من ، عزيرالرحمن و لطيف انصاف واحمد الدين و گهگاهي زنده ياد طاهر بدخشي که درآن هنگام محصل کورس افسران احتياط بود ) دانسته يا نادانسته سنگ بناي نخستين عمارت پرافتخار افسراني را که مي خواستند در شيوه زنده گي مردم شان از طريق تغيير رژيم شاهي به جمهوري بهبودي حاصل شود مي گذاشتيم. افسران ديگري هم بودند مانند ذبيح الله زيارمل که فارغ کورس مستعجل بود و درحربي پوهنتون تحصيلاتش را ادامه مي داد. حکيم سروري نيز از افسران روشن و مجهز با دانش مترقي بود او نيز محصل زرنگ و هوشيار و با استعداد و دوست ما بود. رفيق عزيز عازم و نورالله تالقاني و غلام سخي اتمر نيز از جمله افسران روشن در آن دانشگاه بودند. البته شاد روان عبدالحق علومي و برادرش نورالحق علومي وبرخي از افسران ديگري که ذکر نام هاي شان دراين مختصر نمي گنجد نيز از جمله نظاميان پيشتاز و پيشکسوت مترقي بودند واين همه درروز وروزگاري بود که هنوز حزب ديموکراتيک خلق افغانستان اظهار وجود نکرده بود. گفتني است که برخي از اين شخصيت ها با مير اکبر خيبر تماس داشتند و همان طوري که مي دانيم آن شاد روان از همان آغاز تاسيس حزب مسؤوليت بخش نظامي جناح پرچم حزب را به عهده داشت.
    سال ها گذشت و حادثه هاي فراواني دروطن رخ داد. من وبرخي ازرفقايم درکودتاي ضد سلطنتي اشتراک کرده ورژيم پوسيده شاهي را سرنگون کرديم. بعد قيام مسلحانه ثور به وقوع پيوست و مدتي نگذشت که حفيظ الله امين وباند تبهکارش قدرت دولتي و حزبي را قبضه کرده و شروع کرد به بستن و کشتن مردم بيگناه و روشنفکران وطن و به ويژه پرچمداران.
    متأسفانه درتمام اين سال هاي پراز حادثه و اشک و خون و دود وآتش من احمد الدين را فراموش کردم و شايد هم وي مرا. عزيزالرحمن ولطيف انصاف ازخدمت عسکري به هر دليلي که بود استعفا کرده وبه امريکا رفتند وسيد مرتضي هم معلوم نشد که چه شد و کجا رفت.
    ***
    درميدان هوايي خواجه رواش بود که اورا ديدم. با ديدن همديگر هردوي ما شگفتيم به خصوص هنگامي که دانستيم باهم به ماسکو مي رويم و دراکادمي جنرال شتاپ شوروي همدرس خواهيم بود. درهمان نخستين روز همه به اتفاق هم وي را به حيث بزرگ صنف برگزيديم وبه وي بيعت کرديم ؛ زيرا همه وي را به حيث استاد مي شناختند و مورد احترام همه بود. ازجمله مورد تاييد واحترام جنرال رفيع که تا آن لجظه وزير دفاع کشور بود.
    همدرس بودن با احمد الدين براي همه ما موهبتي بود بس بزرگ. او اگرچه زبان روسي را درآن موقع به خوبي نمي دانست ؛ ولي با دانش گسترده يي که داشت توانست به زودي به اثبات برساند که نه تنها يک افسر شايسته اداري است؛ بل يک شخصيت علمي ويک آگاه نظامي با نبوغ و توانايي هاي منحصر به فرد است. استادان وجنرالان اکادمي به زودي اورا کشف کردند و دربسي موردها ازوي مي طلبيدند تا درفهم وهضم مسايل بغرنج نظامي به ما کمک کند. قرار ها و پلان گزاري ها و سنجش ها وسنجه هاي احمد الدين چه دربالاي خريطه هاي وضعيت و چه درهنگام پاسخ گويي به پرسش هاي روز مره استادان ، هميشه دقيق و مورد قبول بود.
    خوشتر آن که احمد الدين آدم خشک و بي بو وبي خاصيتي نبود، درعوض خوش صحبت بود ونيکو منظر و جوانمرد و گشاده دست. شب هاي رخصتي من و سليم جان سليمي و هاشم و گهگاهي جنرال اکرم که حالا معاون لوي درستيز است باوي براي تفريح به شهر مي رفتيم. درگوشه يي مي نشستيم، مي نوشيديم ، مي گفتيم ، مي خنديديم و غم دوران را از دل مي زدوديم. ديري نگذشت که ما با هم چنان انس والفتي يافتيم که ياران گرمابه و گلستان شديم.
    يک سال گذشت. جنرال رفيع و نظرمحمد خان مرحوم قوماندان هوايي و مدافعه هوايي و فتح محمد مرحوم که رييس لوژستيک بود ومن بنابر امر مرکز براي ادامه تحصيل و نوشتن ديپلوم ارکانحربي به ماسکو مانديم وديگران رفتند به کابل .
    احمد الدين رييس ارکان قول اردوي مرکزي شد. جايي که قوماندان آن جنرال شهنواز تني بود ويک سال بعد که تحصيل ما ختم شد، من هم به صفت معاون همان قول اردو تعيين شدم. حالا ديگر هردوي ما دريک دفتر مي نشستيم و کارهاي قول اردو را مشترکاً انجام مي داديم. نزديک تر شده بوديم ورازي نبود که از همديگر پنهان کرده بتوانيم. احمد الدين به زودي نظر مساعد مشاورين شوروي را با لياقت وکارفهمي و کارداني يي که داشت جلب کرد و نامش نه تنها بر سرزبان هاي مشاورين افتاد؛ بل افسران وسربازان قرارگاه قول اردو و قوماندانان قطعات وي را دوست مي داشتند و قابل احترام وسزاوار ستايش. در همان روز ها بود که احمد الدين خطر را حس کرد وبه من گفت به گمانش تني و ي رابه حيث رقيب خويش پنداشته ووجودش را تحمل کرده نمي تواند.
    يکي دو ماه همکار بوديم وبعد من بنابر امر زنده ياد ببرک کارمل آمر زون شمالغرب کشور درهرات شدم. معاون وزير هم که شدم هنوز احمد الدين درقول اردو بود و گهگاهي به دفترم مي آمد و خاطرات دوران تحصيل را باهم به ياد مي آورديم
    ***
    دردفترم نشسته ام که ياورم خبر مي دهد ، رييس ارکان قواي مرکز در گارنيزيون کوچک پيشغور پنجشير شهيد شده است. ازجايم برمي خيزم و مي پرسم چي گفتي ؟ دنيا به سرم شب مي شود. چشمانم سياهي مي کند و اشک هايم بدون اراده صورتم را خيس مي کنند. رييس اوپراسيون را مي خواهم. به گمانم جنرال انور مرحوم که خود يکي از نخبه گان نظامي بود با عجله به نزدم مي آيد. مي پرسم رفيق احمد الدين چه وقت به پنجشير رفته بود که من بي خبرم. مي گويد وي به امر لوي درستيز به پنجشير رفته بود تا از پوسته هاي امنيتي آن جا شخصاً بازديد کند و مشکلات شان را حل کند. مي گويم پوسته پيشغور آخرين پوسته ما است. چگونه به آن جا رفته است؟ مي گويد برايش از وزارت امر شده بود. بعد مي گويد که او ازهمان جا گزارش داده و ازتني خواسته بود تا هرچه زودتر مهمات اين پوسته را توسط هليکوپتر ها اکمال کنند. اما دوسه روزي مي گذرد و کسي به تقاضايش وقعي نمي گذارد. جنک شدت پيدا مي کند، احمد الدين مانند يک سرباز درپهلوي ساير سربازان در پشت سنگر قرار مي گيرد و مي جنگد. تا آخرين مرمي. بعد مهمات خلاص مي شوند، مجاهدين بالاي پوسته هاي گارنيزيون پيشغور حمله مي کنند، جمعي را مي کشند و جمعي را اسير مي گيرند و برخي ها هم فرار کرده خود ها را نجات مي دهند.
    حالا دربرابر جنرال چند انتخاب وجود دارد: دستهايش را بالا گرفته وتسليم شود. فرار کند و خودرا به کابل برساند و يا مرگ را به بي غيرتي و بي ننگي ترجيح دهد. اوراه سوم را برمي گزيند. مرگ با افتخار. پس پن امنيتي بم دستي را مي کشد. صبر مي کند تا مخالفين براي دستگيري اش بيايند و همين که چند تايي به او نزديک مي شود ، بم را به روي زمين انداخته و خودرا بالاي آن مي اندازد.
    چندروز بعد که پيکر سوخته اش را به کابل آوردند ، کاوياني برايم تيلفون کرد و گفت يک بار درشفاخانه چهار صد بستر بيا. رفتم وديدم که چه محشري برپا است. همه اشک مي ريزند و همه حيران وسرگردان که آيا اين جسد از احمد الدين است؟ جسد کاملاً سوخته بود. شکمش حفره ء سياه بزرگي بود با چند تا استخوان سوخته . دو تا سوراخ سياه به عوض چشم. کاوياني پرسيد، شناختيش ؟ بلي او را شناخته بودم. دستهايش سالم بودند و انگشتانش همان انگشتان پاکيزه و ماهري بودند که بارها درهنگام رسم کردن خريطه هاي وضعيت به آن ها خيره شده و شاهد کارآيي و مهارت شان درقلمزني ورسامي بودم. لختي بعد که بوت هايش را ازمنزلش آوردند و به پايش کردند ، ديگر مسلم شد که او همان جنرال با شرف اردو است که جان داد ؛ ولي تسليم نشد. خدايش بيامرزاد و روانش شاد باد!
    ***
    اگرچه شهادت اين اسطوره همه را داغدارساخت؛ اما اين پرسش سوزان تا حال بامن ودرمن است که چرا هيچ کسي از قاتل اصلي او که کسي جز شهنواز تني نبود، نپرسيد که براي چي و چرا يک جنرال اردو را با آن سطح و مقام در پيشترين خط مدافعه فرستاد وبراي چي وبه کدام علت به گزارش هاي وي توجه نشد و چرا به موقع برايش کمک صورت نگرفت؟
     
    واما مسأله انضباط ودسپلين وروحيه نبرد دراردوي 40 :
    پس ازخروج شش غند ارتش 40 شوروي پيشين از افغانستان قطعات و جزوتام هاي آن ارتش آرام آرام از درگيري با مجاهدين پيشين سرباز مي زدند و ازدور ناظر جنگيدن اردو و ساير قوت هاي امنيتي افغانستان بودند، چندان که انگار با مجاهدين پروتوکول هايي به امضا رسانيده باشند، مبني بربيغرض بودن و بي طرفي و بي تفاوت ماندن؛ مگر تا هنگامي که خود معروض حملات مجاهدين قرار بگيرند. اما هنگامي که مورد حمله قرار مي گرفتند ، دست به حمله متقابل مي زدند و زمين وزمان را به توپ بسته و به آتش مي کشيدند. درغير آن دربارک هاي نظامي و يا پوسته هاي امنيتي خويش به امور روزمره پرداخته و يا درميدان هاي تعليم مصروف تعليم وتربيه نظامي مي شدند. هنوز مدتي از بازگشت آن قطعات نگذشته بود که به نظر مي رسيد افسران وسربازان آن نيروها براي عودت به کشور شان روز شماري مي کنند. برخي از پوسته هاي اين قطعات که امنيت شاهراه ها را تأمين مي کردند، در طول سال ها با مردم محل آشنايي پيدا کرده و ازطريق آن ها با گروپ هاي مسلح مخالف درحال مذاکره و آتش بس بودند. مردم مي گفتند که دربسياري از نقاط شاهراه ها در پهلوي پوسته هاي امنيتي روس ها، مجاهدين نيز داراي پوسته هاي مؤقتي بودند. حتي مردم ديده بودند که روس ها ومخالفين پهلو به پهلو درسايهء درختان ويا درپيتاو ها نشسته ، صحبت مي کردند، چاي مي نوشيند، سگرت وچرس دود مي کردند، نسواربه دهن مي انداختند و حتي الکهول مي نوشيدند. مخالفين مسلح، مسافرين بس ها و خود رو هاي ملکي را دراين محلات از سرويس ها پايين مي کردند وبسياري ها را به اتهام " حزبي " بودن و " کمونيست " و " ملحد " و " دولتي " و " سرباز " بودن از موتر ها پايين کرده و مورد اذيت وآزار قرار داده و جريمه مي کردند. درچنين حالات اجناس قيمتي و جواهرات زن ها و پول نقد به نام جريمه اخذ مي شد و اگر کدام سندي برضد کسي موجود مي بود ويا شهادتي مبني برحزبي بودن ويا دولتي بودن متهم ، درآن صورت بدون باز خواست وپرسان بيشتر ، آن نگون بخت را به گلوله مي بستند واين درحالي مي بود که پوسته هاي روس ازنزديک شاهد تير باران شدن دوستان افغاني شان مي بودند؛ ولي خم بر ابرو نمي آوردند. براي بستن دهن هاي آن آدم ها و تفنگ هاي شان کافي بود تا مخالفين دولت چند تلي چرس براي شان به تحفه گويا پيشکش کنند و يا يکي دوبوتل ودکا ويا تايپ ريکاردرهاي سوني و سنيو بخشش بدهند ، در آن صورت هرکاري را که مي خواستند با آن ها انجام مي دادند. ازخريد اسلحه و صندوق هاي مهمات شان شروع تا موتر و حتي زرهپوش.
    از سوي ديگر اين پاسگاه ها وبرخي از گارنيزيون هاي خرد روس ها محل خريد وفروش پرزه جات موتر ها شده بودند. کافي بود تا شما اندکي به خود جرأت داده با دود کردن يک سگرتي به يکي از پهره داران نزديک شويد و با گفتن يکي دو کلمه روسي که درآن وقت همه دستفروشان کابل آموخته بودند با آنان باب صحبت را بگشاييد تا دنيا به کام تان مي شد و معامله صورت مي گرفت . پهره دار دوستانش را درجريان مي گذاشت و آن چه مي خواستيد از داخل قطعه دزديده شده و دربدل چند تل چرس به شما تقديم مي شد.آنان موتر هاي بسته را پرزه کرده و مي فروختند.
    اين اردو با وصف قهرماني ها و جانبازي ها در وطن ما، متأسفانه به حيث يک اردوي داراي دسپلين عالي تبارز نکرد و با گذشت زمان دراين اردو عناصر بي انضباطي، خيانت به منافع ارتش و حتي جنايت رشد کرد . اگر درسال هاي اول جنگ برخي از اين قطعات به محاربه داخل مي شدند و مي جنگيدند، اينک پس از بازگشت آن 6 غند، قواي دوست به قواي بي طرف استحاله کرده و ديگر درغندي خير نشسته وحيثيت تماشاچي را دارا بودند. درعمليات مشترک محاربوي، روس ها محلات را محاصره مي کردند و سربازان افغان داخل کمربند محاصره شده ورويارو با دشمن مي جنگيدند. بزرگترين کمک روس ها دراين گونه جنگ ها تنها حمايه هوايي بود يا حمايه آتشي که بنابر خواهش مکرر وزارت دفاع يا قومانداني اعلي صورت مي گرفت. البته من نمي گويم که آنان روحيه نبرد را ازدست داده بودند، فقط مي خواستم بگويم که متأسفانه شايد به نسبت طولاني شدن جنگ يا بيهوده پنداشتن اين جنگ نوعي بطالت و کهالت وعدم علاقه به جنگيدن با مخالفين دولت افغانستان اين ارتش را مانند موريانه مي خورد و از وظايف اساسي اش که کمک انترنالسيوناليستي به مردم واردوي افغانستان بود باز مي داشت. به اساس آمار سارنوالي عمومي قواي مسلح شوروي در طول نه سال جنگ درافغانستان 12.6 فيصد پرسونل دراعمال بدمستي و بدماشي ، 12.4 فيصد در اختلاس، 11.9 فيصد در دزدي اموال دولتي ، 11.8 در عمل تجاوز بر زنان و پسران جوان، 8.4 فيصد در اتهام به قتل، 7.3 فيصد در اتهام به اختلاس اموال دولتي محاکمه گرديده اند.
    ***
    به زودي پس از بازگشت شش غند قوت هاي محدود شوروي داکتر نجيب با فراست وشم نظامي وسياسي يي که داشت متوجه گرديد که ارتش افغانستان به آن شکل پارچه پارچه در پوسته ها وپاسگاه ها و گارنيزيون هاي کوچک و دوردست در دراز مدت نمي تواند در برابر حملات روز افزون دشمن مقاومت کرده و از تماميت ارضي کشور دفاع کند. به ويژه قوت هاي سرحدي کشور که تازه ايجاد شده وداراي 14 لوا در خوست، ننگرهار، قندهار، نيمروز، هرات، وازه خوا، شيندند، چمکني ، ارگون، کنرها، هلمند بيان خيل جاجي و لواهاي 13 و14 نوتشکيل بود. او متوجه گرديد که هرگاه قوت هاي دوست از کشور خارج گردند، اين لوا ها به نسبت عدم اکمالات به موقع مهمات و مواد مادي و تخليه زخمي ها فقط حيثيت يک طعمه را مي توانند براي مخالفين داشته باشند. وانگهي نجيب الله به خوبي مي دانست که راز بقاي رژيم ورمز نگهداشتن خطوط مدافعه درجبهه جنگ وابسته به دردست داشتن مطمين شاهراه ها وبزرگراه هاي عمده و اساسي کشور است وبه همين سبب تدابيرضروري يي را که در صص 335-344 مختصراً به آن ها اشاره شده است ، اتخاذ کرد. تدابيري که درواقع استراتيژي و پس منظر فعاليت قواي مسلح افغانستان را براي دفاع از سرزمين شان تشکيل مي داد.
    به هرحال روس ها برگشتند و روز ها وشبان دشوار با شعله ور شدن آتش جنگ در تمام جبهات و شاهراه هاي کشور آغاز يافت: ازفشار بالاي خوست گرفته، تا فشار بالاي شاهراه کابل ننگرهار، مسدودشدن شاهراه سالنگ ، وضع متشنج در ارزگان ، گارنيزيون اسمار ، بريکوت ، محمود راقي ، قندهاروديگر نقاط کشور.
    نگاهي به دساتير وهدايات داکتر نجيب الله رييس جمهور و قوماندان اعلي قواي مسلح درجلسه قرارگاه قومانداني اعلي قواي مسلح بيانگر وضع به شدت پيچيده نظامي – سياسي کشورپس ازبازگشت روس ها به وطن شان مي باشد.
    رييس جلسه داکتر نجيب الله رييس جمهور
    اعضا : رييس ارکان قومانداني اعلي جنرال رفيع ، وزير دفاع جنرال شهنواز تني، ، وزير داخله راز محمد پکتين ، وزير امنيت دولتي شاد روان غلام فاروق يعقوبي ، لوي درستيزجنرال آصف دلاور، قوماندان هوايي و مدافعه هوايي جنرال عبدالقادر آکا، قوماندان گارنيزيون کابل جنرال م. افضل لودين و بعد جنرال م. نبي عظيمي ، رييس عدل ودفاع کميته مرکزي زنده ياد جنرال عبدالحق علومي ومستشار نظامي رييس جمهور جنرال قارييف و مستشار وزارت دفاع جنرال تسسکوف و بعد ها جنرال شيين
    گزارش هاي کشفي :
    ــ به اساس معلومات کشف و استخبارات درآينده نزديک احمد شاه مسعود بالاي تخار و قندوز حمله مي کند.
    ــ امروز بالاي شهر قندهار تصميم حمله وجود دارد. گروپ هاي ميانه رو ( سه گانه ) که با دولت هم تماس دارند، تصميم گرفته اند که درقندهار دولت ظاهر شاه، پادشاه پيشين افغانستان را اعلان کنند. اين گروپ هاي سه گانه با دراني ها يکجا شده اند. آن ها عليه باند گروپ هاي حزب اسلامي گلب الدين و سياف که غلزايي ها را تشکيل مي دهند، جنگ را شروع کرده اند. حزب اسلامي از آي اس آي پاکستان کمک بيشتر نظامي مطالبه کرده است. ضياء رييس جمهور پاکستان با آمدن ظاهر شاه به افغانستان مخالفت دارد و حکمتيار را که يک بنياد گراي تيپ خودش است براي زمام داري آينده افغانستان رشد مي دهد ودراين جنگ نيز کمک خواهد کرد.
    ــ گارنيزيون اسمار در محاصره است. از دو سه روز به اين طرف شهدا و زخمي هاي آن گارنيزيون تخليه نشده اند. گارنيزيون دروضع بدي قرار دارد و تصميم مخالفين اين است تا آن را سقوط دهند.
    ــ وضع امنيتي ارزگان قابل انديشه است.
    ــ رفقا ، موضوع سپين بولدک و مفرزه بالا بلوک را ياد داشت کنيد، بعداً وظيفه مي دهم
    ــ اطراف کابل همچنان متشنج است. انور دنگر با يک قوت پنجصد نفري مي خواهد بالاي پوسته هاي امنيتي کاريز مير حمله کند.
    درتمام اين مورد ها ستر درستيز ، رياست کشف، وزارت امنيت دولتي ، منابع کشفي و اطلاعاتي خود را ايقاذ نمايند و هرچه زودتر کرکتر ، مفکوره و پلان هاي آينده مخالفان را به ميدان کشيده ، درجلسه فردا به شخص خودم گزارش دهند.
    وظايف :
    ــ ارتباط تخار از ده روز به اين طرف قطع است. ستر درستيز ووزارت داخله مکلف مي گردند تا به هرترتيي که مي توانند ارتباط آن ها را تأمين نموده ووضع را تحليل و تدقيق نمايند. با بشير بغلاني که درمحل است تماس گرفته شود و وضعيت از نزدش پرسيده شود. وضع قطعات " صمد " درخواجه غار ارزيابي گردد . سارندوي هم از طريق خود کوشش نمايد.
    ــ درقندوز قوت ها نبايد پاسيف باشند. بايد کمين ها تأسيس گردند . اگر تغيير وتبديل افسران وسربازان ضرور باشد به صورت کل مطرح شود. شايد بتوان فرقه ديگري را به عوض فرقه 54 جا به جا کنيم. زيرا درراپورها ، ارتباط بعضي از افسران آن فرقه با احمدشاه مسعود به چشم مي خورد.
    ــ فرقه 18 به حال احضارات دايمي درآورده شود. گروپ اوپراتيفي قندوز کوردينات هاي محلات تجمع دشمن را تهيه وبه ستردرستيز و قواي هوايي مخابره کند و بدون معطلي تحت ضربه قرار داده شود. ( پس از سقوط قندوز درتابستان 1988 گروپ اوپراتيفي تحت اداره جنرال عبدالرووف بيگي ايجاد شد که پس ازاستقرار کامل وضع منحل گرديد.)
    ــ يک جوره هليکوپتر براي سازايي ها به تخار فرستاده شود.
    ــ درمورد قندهار : " قرار " علومي درمورد سپين بولدک استماع گردد، درصورتي که موافق بود مفرزه از بالا بلوک تخليه گردد. ضربات هوايي دربولدک متکاثف شوند همچنان ضربات هوايي دراطراف قندهار بالاي مواضع حزب اسلامي تشديد يابند. براي ارزگان بعد ازضربات هوايي مواد مورد ضرورت توسط پراشوت ديسانت گردد. درصورتي که جنگ بين باند گروپ ها ادامه يابد، بايد به آنان موقع داده شود ورفيق علومي نبايد دخالت کند. به دراني ها درصورت لزوم کمک شود.
    ــ موضوع بريکوت و کتواز را ستردرستيز مطالعه کند. شهدا وزخمي هاي آن جا ها تخليه شود و همچنان اکمالات خوست براي يک لحظه هم نبايد فراموش گردد.
    ــ قوت هاي رزيرف از زرمت کشيده شوند. درظرف چهار روز آينده ولسوالي "اوبه " هرات تخليه شود.
    ــ قطار هاي اکمالاتي براي گرديز توسط ستر درستيز پلان گزاري شود. نيمروز تحليه شود و درآن جا صرف يک کندک کومانداتور قواي سرحدي باقي بماند.
    ــ لواي 3 سرحدي لغو شود و تمام پرسونل آن اعتبار از همين لحظه به فرقه 7 داده شود.
    ــ تخليه قطعات غور وولسوالي شهرک از طريق هوا عملي گردد.
    ــ محمود راقي نيز تخليه شود. تخليه گلبهار مطالعه شود. درمورد تخليه غزني از وجود قوت هاي مسلح بايد فکر کرد که ايا مفيد است ويا به ضرر ما تمام مي شود. ستر درستيز مطالعه کند.
    ــ فرقه هاي جديد در تخار و قندوز ايجاد شوند.
    ــ ترخيص از همين لحظه معطل گردد.
    ــ موضوع لواي 99 راکت تحقيق شود.* ومسؤولين حادثه به ميدان کشيده شوند. بريد جنرال صديق ذهين به نسبت غفلت در وظيفه به رتبه دگروالي تنزيل رتبه گردد.
    ---------------------------
    * توضيح آن که از اثر اصابت راکت هاي سکر مخالفين که از پغمان فير شده بود، يکي از ديپو هاي مهمات وسلتون در لواي 99 راکت درقرغه حريق شد که منجر به ازبين رفتن بيش از پنج هزار تن مهمات گرديد. درآن موقع جنرال صديق ذهين معاون تخنيکي وزارت دفاع بود.
    -------------------------
    اين وظايف مي بايست در درازناي بيست وچهار ساعت آينده توسط قرارگاه ها وقوماندانان و نيروهاي زميني و هوايي ارتش و ساير وزارت هاي قواي مسلح حل وفصل گردند ؛ اما هرگاه نگاه مختصري به حجم اين وظايف بيندازيم به خوبي درمي يابيم که از يک سو بار اصلي جنگ رويا رو با دشمن را اردوي افغانستان متقبل مي شد واز سوي ديگر متوجه مي شويم که جنگ در سرتاسر کشور به شدت ادامه داشت وروز تا روز وضع نظامي – سياسي پيچيده تر ودشوار تر مي گرديد. همچنان از خلال وظايف بالاروشن مي کردد که مفکوره استراتيژيک قومانداني اعلي قواي مسلح افغانستان تخليه پاسگاه ها و گارنيزيون هاي دور دست و منزوي درکشوراست که دردست داشتن يا نداشتن آن ها نه تنها از لحاظ اقتصادي اهميتي نداشت، بل از لحاظ نظامي نيز درد سر بزرگي بود براي نيروهاي هوايي ارتش، آن هم درشرايطي که سي آي اي با وارد کردن ودراختيار قرار دادن موشک هاي هوشيار استنگر به آرمان بزرگش يعني ازبين بردن تفوق هوايي نيروهاي ما نزديک شده بود.
    همچنان از صورت جلسه قرارگاه اعلي قواي مسلح افغانستان بر مي آيد که اگرچه هنوز قوت هاي محدود اتحاد شوروي به کشور شان بازگشت نکرده بودند ولي درانجام اين وظايف هيچ سهمي نداشتند و همان طوري که دربالا اشاره شد، حيثيت تماشاچي را پيدا کرده بودند. چه مي دانم شايد هم از بالا براي شان دستور رسيده بود که چون مذاکرات با مخالفين از سوي نماينده گان ارشد روس درجريان است، نبايد با داخل شدن دراين جنگ بيهوده جلو معامله يي را که درحال نضج گرفتن با مخالفين بود، بگيرند. ستر جنرال گرييف دراين زمينه چنين مي نويسد :

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 26 أبريل 2024 - 23:35 ميباشد