پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    (بخش 142 الي 145) من و آن مرد مؤقر!!

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140309

    (بخش 142 الي 145) من و آن مرد مؤقر!! Empty (بخش 142 الي 145) من و آن مرد مؤقر!!

    پست  admin

    (بخش 142 الي 145) من و آن مرد مؤقر!! M10
    ( بخش 142 )
    **************
     
    ازهنگامي که قوماندان فرقه هفده هرات بودم, چند نام درذهنم باقي مانده است. نام هايي که چه درکميته ولايتي هرات و چه درميان منسوبين فرقه 17 و چه درميان مردم به عنوان سمبول هاي شکنجه و نماد هاي کشتار مردم بينوا و بي گناه هرات ، دهن به دهن گفته مي شد وبه قول مولوي سينه را شرحه شرحه مي ساخت :
    منشي کميته ولايتي " ذهين " نام داشت. آدم خرد جثه ولي تيز و چالاک وزيرکي بود. رفقاي کميته ولايتي آن جا مانند رفيق خليل سپاهي، رفيق متين، رفيق علي از نزدش روز خوش نداشتند. مي گفتند او يک تروريست مادر زاد است و با نفوذي که بالاي برخي از افسران فرقه 17 مانند محمد زي نيکمل رييس ارکان فرقه ودگروال علاء الدين قوماندان قواي 4 زرهداروبرخي مشاورين مانند دگروال کتاچوف که خود يک بانديست تمام عيار بود، دارد، هرکس را که خواسته باشند ترور مي کند. يک عضو ديگر اين کميته ولايتي هم که " چوپان " تخلص مي کرد وسياهي بروت هاي دبل اش از صد قدمي به چشم مي خورد، ازتيم ذهين ودارودسته ء آدمکشان اميني درهرات بود. اين دوعضو کميته ولايتي بعد ها از اثر دادخواهي اعضاي حزب دستگير وزنداني شده به اعدام محکوم شده بودند؛ اما درجايي خواندم که بعد ها در زمان داکتر صاحب نجيب با ديگر زندانيان آن دوره مثل برخي از اعضاي بيوروي سياسي امين با تأسي از مش مصالحه ملي رها شدند. ' گفتني است که درآن زمان اعضاي خلقي کميته ولايتي و ساير سازمان هاي شهري ونواحي وحتي ولسوالي هاي بخش خلق مسلح بودند؛ اما از پرچمي ها صرف خليل سپاهي و دوسه رفيق ديگر تفنگچه دستي داشتند و به همين سبب خلقي ها زور مي گفتند و هرکسي که سربالا مي کرد، حکم ترورش صادر مي شد. اين امر مرا برآن داشت تا شبي از ديپوي وسله پالي فرقه که مسؤول آن يکي از رفقا بود ، به تعداد پنجاه ميل تفنگچه دستي و کلاشنيکوف به رفقاي کميته ولايتي تسليم و آن ها را مسلح سازيم. يکي از چهره هاي مشهور ديگر درهرات دگرمن حسام الدين که قوماندان سارندوي و مسلکش هوايي بود، در نزد مردم هرات به آدمکشي شهرت يافته بود. او زماني قوماندان محبس دهمزنگ هم بوده ودرشکنجه کردن زنداني هاي پرچمي به ويزه رفقاي قطعه پراشوت دست داشت.
    چند نگاه ديگر :
    عبدالمحمد کاروار:
    به عقيده من ابعاد گسترده جنايات انجام شده از اولين روز هاي هفتم ثور الي ششم جدي در كشور آن قدر وسيع و دامنگير بود كه قياس آن در عقل نمي كنجد . براي من سوال بر انگيز است كه اين همه به زندان انداختن ها ,شكنجه هاي استخوان شكن, تير بارنهاي فردي ودسته جمعي انسان ها، از طياره انداختن هاي آدميان بر روي صخره كوهها ودره ها , طعمه حلق ماهيان درياهاي كوكچه و آمو ساختن فرزندان وطن و ده ها شيوه ديگر شكنجه و عذاب خانواده ها وجامعه راتنها جمعيتي بنام باندويا گروه جنايت كار امين انجام داده است ؟ تا جايي كه من بخاطر دارم به استثناي عده محدودي ازخلقي هاي وطن پرست كه هم تعداد شان كم بود وهم صﻼحيت شان محدود, اما بيشتراز %90 خلقي ها از رييس صندوق تعاوني گرفته تا عضو بيروي سياسي و اعضاي حكومت به شکلي از اشكال در راپوردهي، پيگرد و تعقيب,دستگيري, تحقيق وشكنجه وكشتار بيرحمانه ء پرچمداران وهمو طنان نقش داشتند. مثﻼ چند آدمک كمسواد و پر عقده به نامهاي آفت, طوفان, پيگير وسرحد از ولسوالي دشت ارچي وﻻيت كندز به كمك خلقيهاي محلي چنان آفت طوفان زاي بي سرحد را در شمال كشور دروﻻيات كندز,بدخشان, تخار, بغﻼن ,باميان سمنگان وشبرغان براه انداحتند كه درنتيجه صدها پرچمي, يكجا با ساير هموطنان جانهاي شرين خودرا در دره ها, زندانهاي محﻼت شكنجه و قبر هاي دسته جمعي از دست دادند ,درحال كه افراد متذكره نه قبل از هفت ثور ونه بعد ازآن هيچگاه روابط تنگا تنگ با امين نداشتند.از جانب ديگر زمانيكه تره كي به طور عريان وظالمانه به قتل رسانده ميشود جز عده قليل كه به قيمت جان خويش از رهبر توانا ونابغه شرق دفاع كردند وشهيد گرديدند, ديگرآب از آب تكان نخورد, شرم آور تر اينكه اكثر دبل بروتان كه تا ديروز با شنيدن نام تره كي با هوراه كشيدن گلو پاره ميكردند واز هيبت صداي شان زمين وزمان را ميلرزانيدند ، به قلم و كتابت خود سياه مشق كرده و آن مظلوم را متهم به داشتن كيش شخصيت نمودند, چنانچه رفقا همه شاهد اند كه در دفتر سازمان حزبي خلقي آن زمان در پوليتخنيك كابل به خط و امضاي شخصي هر عضو سازمان چنين سياه مشق موجود بود. قضاوت را به شما وتاريخ ميگذارم.
     
    زليخا پوپل :
    لعنت به امين خونخوار و دار ودسته شان که باعث نام بدي حزب پرافتخار ما در جامعه کنوني ګرديده و باعث شهادت و از بين بردن هزاران فرزند صديق وطن و سبب اغتشاش و قيام مردم به سردمداري حاميان غربي شان شدند. مرګ به امين و اميني هاي آدمخور و جنايتکار نوکران و جاسوسان امريکا. زماني بود که اينها خدا را نميشناختند اما حالا همه شان بخاطر کفاره ګناهان خود وبه خاطر پاک نمودن وجدان هاي کثيف و نا آرام شان به حج ميروند و حاجي شده مي آيند چنانچه ګفته اند: خر عيسي ګرش به مکه برند -- چون بيايد هنوز خر باشدنوز هم با جنايتکاراني طالباني مانند خود شان همدست شده از ريختاندن خون دست بردار نيستند، زيرا عادت کرده بودند. آقاي عباس خروشان چندي قبل بامن در برګه خاطره ها بحث کرده بود، خوب شد که چلوصافش از آب برآمد و نامش درج تاريخ قاتلان و جنايتکاران ګرديده است. شرم باد بر شما خاينين وطنفروش قاتل بي وجدان بي ضمير و.../
    احسان عثمان :
    عارف عالميار در پهلوى فعاليت هاى تروريستى و سرقت ، در سال 55 و يا 1356 بود كه به جرم تهديد و اخذ پول از يك هموطن ما از طرف مؤظفين آمريت تعقيب قوماندانى امنيه كابل گرفتار گرديد كه من منحيث عضو آمريت تعقيب با محترم بهاءالدين خان آمر تعقيب در گرفتارى موصوف شركت داشتم. قضيه ازين قرار بود كه شخصي به اسم ( .........) مدير در مؤسسه (................) توسط عارف عالميار و رفقايش به كدام بهانه در منزلى برده شده و حين تجاوز جنسي بالاى موصوف ، عكاسى نيز صورت مى گيرد و مدت مديدى با استفاده از موجوديت همين عكس ها از موصوف مطالبه پول مى نمايند و پول هم درين مدت بدست مى آورند ، تا اينكه شخص مذكور مجبور مى شود موضوع را به اطلاع پوليس برساند و عارف عالميار دستگير و زندانى شود . دو همكار ديگرش به نام هاى عين الدين وعزيز مسكونه حصه اول كارته پروان كه هر دو برادر بودند نيز گرفتار شدند كه در گرفتارى انها من و محترم ودود خان مأمور پوليس ماموريت پوليس وقت كارته پروان شركت داشتيم و از نزد اين دو برادر يك ميل تفنگچه حين گرفتارى بدست امد .
    نوت : اسم و محل كار هموطن متضرر بخاطرحفظ ابرو وحيثيت موصوف تحريرنگرديد/
    رفيق اميني :
    در آنزمان همه ايشان خون خور شده بودند حتا انسان از ترس به طرف شان نگاه کرده نمي توانست من به حيث محصل در آنزمان به ياد دارم که دها نفر از رفقاي محصل پرچمي و استادان را از پولتخنيک بردند که سرنوشت بعضي ايشان تا امروز معلوم نيست واقعاً جنايت کار وجاني بودند./
    تاج محمد ايثار :
    جناب عاليقدر عظيمى صاحب درود به شما صحت وعافيت بوده باشيد قلم تان رسا باشد وحوصله تان زياد وشما بنوسيد تا جوانان وهمه قشر جامعه ازآن استفاده نمايند اين عمل دستگري وكشتار دردرياي كوكچه بدخشان اعم از ملا  زميندار بنام اخوانى وبنام ستمى ده صد ها معلم ومحصل مأمور دولت تحت اين عناوين برده شدند وبرنگشته اند.
    ظاهر دقيق :
    نبشته زيبا، واضح و شفاف بود که تا به آخير از خوانش آن خسته نشدم ؛ اما متآثر شدم زيرا با خوانش اين داستان همز مان در افکارم جنايات خلقيها که در جاهاي ديگر در پيش چشمان صورت گيرفته بود مجسم ميشد ، هر قدر کوشش کردم تمرکز فکري نمايم اما تا به آخير چندين داستان در مغزم ادامه داشت
     
    شعيب محمد :
    والي ولايت لغمان حضرت گل بارگامي ومستوفي آن ولايت بنام حبيبالله ازولايت فراه در قتل وقتال مردم ولايت لغمان دست باز داشتند وهمچنان سرمامور آن ولايت يوسف خدمتگار كه رتبه نظامي آن (خوردظابط ) در كشتار مردم ولايت نيمروز كه قومندان امنيه آن ولايت بود هم رحم نه كرد بعد به ولايت لغمان تبديل شد انسان بي رحم بود وفعلن حضرتگل بارگامي در ها لند و خدمتگار در درنمارك زنده گي مي کنند.
    ***
    دوستان ! اگرچه شمار اندکي از نام هاي کساني که گرفتند و شکنجه دادند و کشتند وزير بولدوزر کردند و به گودال هاي پوليگون ها بهترين و ارجمند ترين فرزندان اين وطن اعم از روشنفکران، استادان، محصلين، مامورين دولت، کارگران ، دهقانان وساير زحمتکشان کشور را به صورت انفرادي و گاه به شکل دسته جمعي انداختند وزنده به گور کردند ، دراين چند برگ آمده است ؛ اما به گفته رفيق عزيز مان کاروارتعداد اين اشخاص يکي دوتا وده تا وصد تا نيست، هزاران تن است که ليست درازدامني را پر خواهد کرد واز حوصله اين يادداشت ها خارج است. بنابراين تصور مي کنم که همين مشت نمونه خروار کفايت کند.پس بياييد دستي بلند کيم وروح وروان آن عزيزان درخاک خفته و شباويزان ازدست رفته مان را شاد بخواهيم. آمين /afiz Mussadeq 4 марта г. 3:18
     
    رفيق عظيمي گرامي سپاس از شما که در افشا ومعرفي افراد جنايتکار باند امين سعي وتلاش خستگي ناپذير نموده ومينمايد درود بشما . در اين زمينه من هم ميخواهم يکي از افراد را قسما" معرفي نمايم يعني اينکه شايد مستقيم جنايات وي نبودم صرفا" شنيده ام اما از وي از اغاز قيام 7ثور شناخت دارم .اين جنايتکار وقاتل , محمد هاشم دقيق است که در سال 1357 محصل انستيتوت محاسبه که در مکتب تجارت در پل باغ عمومي موقعيت داشت بود در آغاز هفت ثور همراي من در کميته کار ناحيه سوم عضويت داشت و با منشي ناحيه محمد صديق علميار خيلي نزديک بود واز همان آغاز بوي متعفن وحدت شکني وخيانت از دهن کثيف آنها به مشام ميرسد( من اين مطلب را در قسمت اول خاطره اي از دوران اختفا نيز ياد آور شده ام ) محمد هاشم دقيق بعد از دو ماه بحيث مستوفي ولايت سمنگان مقرر گرديد موصوف در آن ولايت نماينده خاص امين بود به اساس گفته مردم شريف سمنگان به هزاران تن از اهالي آنجا را به نام هاي مختلف به قتل رسانده وبه شکل گروپي با دست پاي بسته در سياه چاه هاي دره صوف زنده بگور نموده است قرار اظهارات بعضي از رفقا آن منطقه مردم شريف سمنگان بخصوص دره صوف بعد ازتحول ششم جدي خواهان تسليمي موصوف از طرف دولت به دست مردم بودند. در زمينه رفقا که از آن منطقه استند معلومات بيشتر دارند اميد در مورد بيشتر روشني بياندازند.
     
    ( بخش 143 )
    **************
     
    برخي بررسي ها ونتيجه گيري ها از حکومت ودولت خلقي نورمحمد تره کي- حفيظ الله امين از ديد گاه صاحب نظران :
    نويسنده ، ژورناليست بنام و ژرف نگر کشور فاروق فردا :
    سريالي را که عظيمي صاحب،نويسنده فرزانه کشور،در باره مرد موقر آغازيده است،از جهات مختلف در خور اهميت است.من که اين رويکرد عالي را پبهم تعقيب کرده ام،خواستم به عنوان ابراز نظر دراين مسأله ارچند امر دشواريست اما چند سطري بنويسم
    اکثرا حفيظ الله امين را مبني بر برخورد هايش با پرچمي ها به مقايسه مي گيرند و ساير قضاوت ها را در همين روال ادامه و تول وترازو مي کنند.
    اما به نگر من زاويه ي ديگري از چيره شدن تلاش هاي ناکام وي براي يک سويي ساختن نهضت چپ نيز حايزاهميت بوده و از نظر دور مانده نمي تواند .
    پيش از آن که به اين مسأله بپردازم ،مي خواهم به نکتۀ ديگري اشاره بکنم و آن اين که تفاوت امين وتره کي در چي بود؟ تره کي برعلاوه آن که از نويسنده گان و داستان پردازان شيوه جديد در افغانستان شمرده ميشد و چند اثري هم در اين عرصه دارد که يک جهت قضيه است،اما درحزب بيشترينه متکي برتيوري هاي صيقل ناشده يي بود که اورا به طرف پرنسپ گرايي مي کشاند وآنچه سرش را زير بال کرد، برعلاوه ناکامي در برخي بازي هاي فراتر از حوزه نگرشي هايش شمرده مي شد. اعتقاداتش بر اين پرنسيپ هابود که سبب کشاندنش بدان باز يها نيز شده بود واما حفيظ الله امين درايتي داشت مبني بر درک سريع از اوضاع و جرأت تصميم گيري در آن. هر چند طرفدارانش خوشبينانه در موردش داوري مي کنند؛ ولي بدان توجه ندارند که درايت امين ذاتي نبود که بازگوينده استعدادي باشد، بلکه او ممثل درايت کسبي ويا درايت کتابي وتجربي يي بود که در برون از کشور خوانده وبر وي تمرين کرده بودند و اوصرف به جز بازيگري در نقش هاي نمايشنامه بيش بوده نمي توانست.
    تصاميم عجولانه و دوراز معقوليت هاي معمولي که از جانب وي صورت مي گرفتند نشان مي دهند که امين به يک مسووليتي متعهد شده بود که بايد در آن راه بي برگشت به پيش مي رفت. پيوستن امين به سرنوشتي که همه آن را مشاهده کرديم،پياده کردن تجربه هايي بود که در کشوري مثل افغانستان ناشيانه مي نمود.
    کمبود مشترک هر دو رهبر، باور سرسختانه آنان بر نمايشاتي بود که از سر نهايت نا صداقتي وبي اعتمادي به همديگر پيشکش مي کردند. دليل مهم اين گفته در آن نهفته است که ،با آن تظاهر محجوبانه درهمگرايي هاي از درون موريانه خورده ، هيچ کدام آنان نتوانستند،از طرف مقابل استفاده لازمي ببرند
    تره کي در تمام بخش خلق به پيمانه امين،کسي را نداشت که بتواند،با چنين اداراکات وگرفتن مسووليت وارد ميدان عمل شود، به ويژه در سرکوبي پرچمي ها که به مثابه دشمن اصلي براي شان نشاني شده بود. نظراکثريت خلقي ها در دشمن شناسي پراکتيکي از چشمه واحد آب مي خورد.همچنان حفيظ الله امين نيز بنا براين دليل که تجاربش بربنياد درس هاي گرفته گي اش بود و طوري که گفته آمد با اعتقادات و باورهاي مردم افغانستان(نه تنها باور هاي ديني)سازگاري بهم نمي رساند،نتوانست از فيگور معتدلي چون تره کي برا ي برآورده شدن اهدافش استفاده کند.اگر امين، تره کي را با بالش خفه نمي کرد،هزار مرتبه براي او مفيد تمام مي شد تا کشتنش. با وجود حادثه ء رسوا شدن اختلاف ميان هردو،اگرامين اورا نگه داشته مي توانست،امروز بسياري حرف ها به گونه ء ديگري مي بود.
    اگراقدامات يک سال وچند ماه آن دوره را از تظر بگذرانيم؛ به خوبي مشاهده مي شود که ،حزب يا بهتر بگوييم تره کي و امين،بيشترينه هم در درون حزب و هم در برون از آن مصروف تنش افزايي بودند.واين تنش تا صفوف به خلقي ها سرايت مي کرد.درس بزرگي که از آن باقي مانده اين است که امروز نيز بيشترينه در صفوف اين عزيزان ما در برخورد هاي شان حاکميت عقده و حسادت بيشتر به مشاهده مي رسد.که مسبب اصلي اين عقده ها و حسادت ها،از درون وبرون ،در پهلوي نابساماني فکري،وعقب مانده گي هاي فرهنگي واقتصادي صفوف،عدم مطالعه وشناخت بهم نه رساندن در جامعه شناسي افغاني حفيظ الله امين به محاسبه گرفته شده مي تواند. زيرا او نسبت به ديگرها يک مقدار شهري شده بود وبراي انتخاب کادرهاي عقده مند از ميان ديگران،به منظور وسعت بخشيدن به دامنه هاي اختلافات، انتخاب گر ناکام نبود..
    مي گويند که ژست هاي استاليني داشت،شايداين گفته ها در حق وي درست باشند،اما از ديد من سياست آنزماني امين با سياست هاي امروز امريکا جزئي از يک کل محاسبه مي گردد.او همزمان چندين جبهه را در داخل و برون حزب باز کرد. برعلاوه بي رحمي سنگدلانه بر پرچمي ها، سايه روشنفکران ديگر را نيز با تبر نمي زد؟ بد بختي حزب افغان ملت از ارسال پيام تبريکي شان به مناسبت پيروز ي انقلاب ثور آغاز نشد؟ (به حيث يک نمونه).کشتن خود خلقي ها درجاده چنداول از جمله شخصيت دانشي يي به نام عبدالسلام هلمندي،که يک فيلسوف مسلمان بود واستاد خارج از کادر علمي مضمون فلسفه در دانشگاه کابل.
    در قريه (کراره) حومه شهر اسعدآباد ولايت کنر کشتن بيش از 1200 نفر در يک روز با حضور و امر صاحب جان صحرايي که به قول شاهدان عيني شمار اشخاص و حتي خانواده هاي خلقي در آن نيز کم نبودند. امروز در آن قريه دو گور بزرگ دسته جمعي قرار دارد. من از اين قبر ها در سال 1359 گزارشي در درفش جوانان به نشر سپرده ام که اگرفرستي دست داد خاطره اش را نيز خواهم نوشت.
    بالاخره با يک ديد کوتاه بخش خلق از هيچ نگاهي توان حکومت مستقل را هنوز نيافته بود که پرچمي ها را به حاشيه راند ومورد عذاب قرار داد.تطبيق غير علمي وناسنجش شده اصلاحات ارضي اصلا به خاطر آن نبود که مردم بي زمين صاحب زمين شوند،امروز ديده مي شود که اين همه به منظور حاشيه بردن تره کي وهوادارن او به خاطرعملي شدن سناريويي بود که اگر بدان گونه که صورت بست،نمي شد،به گونه ديگري عملي بايد ميشد.تا سناريو راه تطبيق پيدا مي کرد صحنه ها در افغانستان به خودي خود بايد تغيير و تبديل مي شدند.
    هرچند در باره امين مبني بر جاسوس بودنش تا کنون حرف هاي موجه وغير موجه فراوان گفته شده است.چه در دنيا هيچ جاسوس سندي هم نميداشته باشد،ولي عدم توجه آشکار مسوولين دولتي وقت به حداقل امور عمراني در کشور از يک طرف و از انکشاف اوضاع امروز در افغانستان ونقش هايي که امين در آن بازي کرده است ،عدم ترديد در اين مسأله خالي ازاشتباه بوده نمي تواند.
     
    احد ترکمني :
    صدور حکم براي جرم و يا خدمت کسي نمي تواند بر حسب استدلال عقلي کار گر افتد، اين کار تحقيق نياز دارد و بي شبهه تا کنون شواهد بر خلاف وي فراون است. ولي آنچه در استنباط ها و تمايز ما مشکل آفرين است، نديدن تصوير بزرگ مي باشد. اين تصوير هم در گسترۀ زمان کشيده است و هم مکانش همه جهان است. درست نيست قضاوت بر مقياس هاي ذهني را شاهد بگيريم. در تصوير کلي که تاريخ، اوضاع اجتماعي سياسي منطقه و جهان و مهمتر از همه ضوابط و نياز هاي ژئوپوليتيکي و عناصر ديگري را در بر مي گيرد، درست يک قرن از اداره يکدست جهاني مي گذرد که چيزي جز اداره يک دست قانون و اقتصاد جهان نيست. اين اداره نه به امريکا تعلق دارد و نه به روسيه يا چين و انگليس. بايد گلوباليسم را شناخت و يافت تا ديد تابلوي جهان رنگ سياه و سفيد دارد، کبود است يا کثيرالالوان. چشم به راه نوشته هاي بعدي حضرتعالي نيز بايد بود که شاهدي از درون ماجراي نظامي و ستراتيژيک کشور و منطقه بوده ايد. تازه جناب شما يک زاويه از همه گسترۀ وسيع اين پرسپکتوريم هستيد، ولي از اهم ها، که نظر تان صايب است.....
     
    ( بخش 144 )
    **************
     
    از دوست گرامي جناب فياض نجيمي بهرمان نويسنده، پژوهشگر و يکي از آگاهان درگستره سياست و تاريخ که ازمدت ها بدينسو آشنايي دارم و ازمقاله ها و مطالب پژوهشي و تحليلي شان چه در برگه ديدگاه و چه در ساير تارنما ها و وبلاگ هايي که به نشر رسيده اند کسب فيض کرده ام ، خواهش کرده بودم تا ديدگاه ها و نظريات شان را درمورد يک ونيم سال حکومتداري دولت خلقي ( نورمحمد تره کي و حفيظ الله امين ) به عنوان حسن ختام بر اين مبحث بنويسند و خواننده گان وبازديدکننده گان اين پنجره را در روشني تجارب و درس هايي قرار دهند که با مطالعه حوادث رقتبار آن برهه به دست آمده است. آقاي نجيمي اين خواهش مرا با پيشاني باز پذيرفته و مقاله بلند و پرمحتوايي را که سال هاپيش نوشته بودند، برايم فرستاده اند. اين مقاله پژوهشي " معماي مداخله نظامي شوروي " درافغانستان نام دارد که دردو بخش تهيه شده و سرشار ازمعلومات دست اول و اسناد فراوان و مدارک مهم اند که تا حدود فراواني ، اين معما و راز ناگشوده را حل مي کند.
    البته من سر آن ندارم که دراين مختصر تمام فراز هاي آن مقاله ناب وارزنده را بياورم ؛ ولي برخي نکاتي که به پرسش هاي من و ساير خواننده گان درمورد دوران زمامداري نورمحمد تره کي و حفيظ الله امين پاسخ مي دهد، دراين جا آورده و خواندن آن مقاله را براي دوستان مشوره مي دهم
    جناب نجيمي درآغاز مقاله شان مي نويسند که کودتاي ثور ودرپي آن ديکتاتوري نظامي – ايديو لوژيک از همان آغاز دچار بحران گرديد : يکي بحران مشروعيت بيروني و ديگري بحران اختلافات دروني که ازاثر شگاف هاي پي درپي داخل رژيم به زودي به تصفيه هاي جمعي و فردي رژيم خلقي انجاميد و توده هاي زحمتکش راعليه دولت زحمتکش قرار داد. و مثال مي آورند شورش ها وخيزش هاي مردمي را عليه حکومت خلقي وازجمله قيام مسلحانه مردم هرات را که دولت خلقي را ناگزير ساخت مصرانه از اتحاد شوروي وقت تقاضاي کمک هاي نظامي به ويژه حمايت قواي هوايي آن کشور را مطالبه نمايد که البته شوروي درآن روزان وشبان از مداخله مستقيم نظامي اباء ورزيد. همچنان بهرمان به مسايل داغي که درزمان جنگ سرد بين ابر قدرت ها مي گذرد اشاره کرده و مسأله نصب راکت هاي ميان برد هسته يي را دراروپا از عوامل تحريک آميزي مي پندارد که مانند شايعه حضور گسترده امريکا در آب هاي خليج فارس و حمله آن کشور خشم دولت شورا هارا برانگيخته بودند. چند سطر پاين تر مي نويسد که بدينترتيب روس ها دراين انديشه شدند که اگر مخاليفن رژيم دولت خلقي به قدرت برسند، امکان آن وجود دارد که با همکاري چين امنيت استراتيژيک سرحدات شوروي را به چالش بکشند.
    اما نويسنده به اين باور است که تلاش هاي روس ها براي گستردن حوزه نفوذشان درافغانستان ازمتن تحولات دروني آن کشور برخاسته است. بهرمان مي نويسد :
    - - لشکرکشي قواي شوروي به افغانستان پيآمد مبارزه براي قدرت در درون حزب کمونيست وارگان هاي امنيتي آن بوده است.
    - - نقش شخصيت هاي افغاني دراين رويداد ها دست دوم وتا سطح مجريان سياست هاي بزرگ پايين مي آيد.
    - - به همين گونه نقش ح. د. خ. ا. درآوردن قواي شوروي به افغانستان دريک بحث خيلي خوشبينانه غيراز درجه دوم ويا سوم بهتر نمي شود
    - - .بالاخره سياست هاي اتخاذ شده از1976 تا 1990 درافغانستان روي مسايل اصلي و مهم نه طرح وابتکار ح. د. خ. ا. بلکه از شوروي ها که عمدتاً از ماسکو ديکته مي شد ويا بعضاً هم درکابل از طريق سرمشاوران و مشاوران مطرح مي گرديد.
    آقاي فياض نجيمي از جمله فکتور هاي تاثير گذار دروني يکي هم فکتور حفيظ الله امين را براوضاع و احوال نابه هنجاري که شکل گرفت ، به بررسي گرفته است که اينک فراز هاي آن را عيناً دراين جا مي گذارم :
    فکتور حفيظ الله امين:
    "بدون پيشداوري هاي سياسي و يا جانبداري هاي سليقه يي، در يک بحث تحقيقي و نقد تاريخي از سه دههء اخير افغانستان ميشود پديدهء حفيظ الله امين را به حيث عامل اساسي بحران و زمين لرزهء اجتماعي با وضاحت نوشت. به اساس اسناد کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي تهديد هاي کودتايي حزب دموکراتيک خلق عليه رژيم جمهوري محمد داوود بايد جدا از پديدهء امين نبوده باشد؛ زيرا امين رهبر نظاميان خلقي از محبت پريزدنت داوود به دور مانده بود. تلاش هاي امين براي براندازي حکومت داوود خان تا پيش از ثور 57 و ممانعت روسها از اقدامات کودتايي وي عليه دولت جمهوري مويد اين ادعاست. آنچي مربوط به دوران پس از پريزدنت داوود تا حملهء شوروي ميگردد، در تمام حوادث نقش حفيظ الله امين اساسي و تعيين کننده بوده است..
     
    در مورد پديدهء حفيظ الله امين و ارتباط آن با حملهء اتحاد شوروي بايد به جستجوي چند پرسشي رفت که مدتهاست هم ذهن سياسيان و هم تحليلگران و پابليسيست هاي خارجي و داخلي در مورد افغانستان را به خود مصروف ساخته است:
    مناسبات امين با ک. ج. ب . چگونه بود؟
    ـ آيا امين حمايت ج.آر.يو را با خود داشت؟
    ـ و آيا آنطوريکه ادعا شده است امين واقعا اجنت سي آي اي بود ويا خير ؟
    نويسنده به اين باور است که بر اساس تعهد در برابر تحقيق، نبايد به شخصيت ها بدون دسترسي به اسناد موثق برچسپ زده شود. اما درين مبحث چون موضوع مطروحه بر محور حملهء شوروي ميچرخد بنابرين براي يافتن پاسخ هاي بايسته لازم است تا ادعا هاي گرد و غبار زده دوباره از درون متن تاريخ بيرون کشيده شوند و به ياري اسناد جديد بررسي و در صورت امکان باب يک بحث ديگر مفتوح گردد .
    بسياري از کارشناسان مسالهء افغانستان، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ را با قتل تره کي و به قدرت رسيدن امين در ارتباط ميدانند. ازاسناد آرشيفي شوروي نيز چنين برميآيد که حفيظ الله امين از سپتامبر 1979 به بعد براي رهبري شوروي و به خصوص شخص اندروپف ديگر يک چهرهء نامطلوب و مشکوک بود. اما شک آنها خالي از محدوديت نبود زيرا نظاميان شوروي، برعکس رهبري کا. گي. بي، عليرغم قتل تره کي به امر امين، بازهم، بالاي وي اعتماد داشتند. در سوء اعتماد کا . گي . بي نوعي توطئهء بيروني و نه رقابت و جاه طلبي هاي تيپيک افغاني به حيث ساندروم تاريخي اين کشور برازند ه گي داشت.
    در فيصله ها و بحث هاي رهبري شوروي در قبال قضيه افغانستان نيز ميشود اين دو رده را پيگيري کرد. تا زمانيکه نفوذ مشاوران نظامي شوروي مطرح است، ما تمايلي از گسيل قوا نمي بينيم. اما با افزايش و تثبيت نقش کا. گي. بي شاهد رويکرد جديد در قبال قضيهء افغانستان ميشويم. رهبران شوروي در سه فصل سال 1979 چنان مخالف لشکرکشي به افغانستان بودند که مبادرت به آن اقدام را سبب ايجاد تنش و تخريب مناسبات بين المللي ميدانستند. روسها به اين باور بودند که فرمان «انقلاب ثور» در دستهاي «مطمئن» قرار دارد. ادعاي «اطمينان» آنها را بايد به اسناد پيش از کودتاي ثور به عقب برد. با تکيه به نامه هاي 1974 کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي ، ديده مي شود که رهبري آنکشور به ويژه کارگزاران کا. گي. بي بالاي تره کي از مدتها پيش اعتماد عام و تام داشته اند حتا ميتروخين در کتابش نام مستعار تره کي را «نور» مي نامد؛ اما اين اعتماد نبايد تا دم دستگاه ГРУ ياGRU گسترش يافته بوده باشد. دليل آن واضحا در ژرفا و پهناي رقابت هايي بوده است که از مدتها در ميان دو اداره استخباراتي در درون جامعهء شوروي موجود بوده است
     
    همچنان بايد ديد که نقش امريکايي ها تا پيش از تهاجم شوروي ها به افغانستان چي بوده است؟ آيا امريکايي ها کدام استراتيژي معين، آن طوريکه روسها ادعا ميکردند، و درين اواخر بريژينسکي نيز ميگويد داشتند يا خير؟ اگر آري، پس هدف آنها چي بود؟ ـ درگير ساختن شوروي در افغانستان يا غرق کردن آن در باتلاق افغانستان ؟
    نقش استخبارات شوروي : اگرقضيه تهاجم را صرفا يک اقدام رهبري شوروي بپنداريم ، در آنصورت به نظر نگارنده، پرده اول سناريوي آن بايد از ملاقات تره کي و بريژنف در سپتامبر 1979 آغاز گردد. در آن ملاقات بود که مسالهء اساسي يعني کنار گذاشتن حفيظ الله امين مطرح شد. ظاهرا ملاقات بريژنف با تره کي شبيه ملاقات رسمي يا کاري دو پايور دو کشور بود که روي مسايل گوناگون صحبت ميکنند. اما اين ملاقات چيزي بالاتر از يک صحبت روتين را احتوا ميکرد زيرا آنها در بارهء سرنوشت آيندهء رهبر «انقلاب» تصميمگيري کردند. آنها موافقه نمودند تا امين از قدرت دور شود. اما آيا اين توافق و تصميم گيري سوا از اينکه برِيژنف چگونه فکر ميکرد، براي تره کي واقعا قابل قبول بود. به نظر من خير! زيرا قدرت تره کي مديون امين بود و همو بود که قبل از مرگ نسبت باوري که به امين داشت قاب ساعتش را به او اهدا کرد!
     
    تره کي بنابر دلايل مختلف از جمله کم فهمي از سياست هاي بزرگ، بايد وسيله يي براي اجراي يک طرح وسيع تر قرار گرفته باشد. در عقب حوادثي که در پي توافق تره کي در باره برکناري امين تا برگشت وي به کابل و بعد سوقصد عليه جان امين در حضور سفير شوروي و برکناري سفير شوروي و جنرالهاي ديگر تا بقدرت رسيدن امين صورت گرفت، ميشود يک نوع عمليات اوپراتيفي استخباراتي را مشاهده کرد. اگر مرگ تره کي براي بريژنف تکاندهنده و عاطفه برانگيز بود ـ که مهم هم نبود ـ اما براي کسانيکه «سناريو»ي حمله را «نوشته» بودند، دوران عمل آغاز شد. تغييراتي عاجلي که در کادر استخباراتي و مشاوران شوروي در افغانستان به منصهء اجرا گذاشته شد درست درين سمت و به اين هدف بود. جنرال هاي مربوط به اداره استخبارات دولتي به سرعت به ماسکو فراخوانده شدند و حتا به بازنشستگي سوق گرديدند. اندروپف از عقب «سنگر» بيرون برآمد و تغيير عقيده اش را با موافقت به گسترش فعاليت (کا. گي. بي) در افغانستان ابرازداشت.
    اگر بريژنف قتل تره کي را سيليي محکم به روي خود پنداشت؛ براي اندروپف يک دوران آزمايش جدي براي بالا رفتن تا آخرين نقطهء اهرم قدرت فرا رسيد. ممکن است اين سوال مطرح شود که قتل تره کي با تصاحب اهرم قدرت در شوروي چي ارتباطي داشت؟ بدون شک ارتباط آن مستقيم بود زيرا همانطوريکه در رويداد هاي افغانستان دست (کا . گي . بي) باز مي شد، در درون جامعه و رهبري شوروي نيز حيطهء عمل آن گسترش مي يافت. بازي خيلي ظريف و دور انديشانه يي سياسي که هم منجر به کناره زدن رقباي اندروپف شد و هم بريژنف را به سوي يک ماجراجويي با استفاده از احساساتش هل داد. شکي نيست که اندروپف پايان اين ماجرا را به خوبي محاسبه کرده بود و ميدانست که مسووليت آن متوجه رهبر خواهد شد. و هرگاهيکه او لگام قدرت را به دست بگيرد، بدون اشکال ميتواند، لکهء ماجراجويي برِيژنف را از طريق برگشت دادن قوا پاک کند ـ بدون اينکه پاي خودش در قضيه دخيل باشد. اما در دوران تصاحب قدرت، اندروپف بهاي پلانش را از طريق سوئ قصد به جانش پرداخت.
     
    بريژنف که روي ديگر سکه را نمي دانست . از کشته شدن تره کي در خشم و غضب بود و عمل امين را نوعي توهين به خود مي دانست. اندري گروميکو در يکي از خاطراتش نگاشت: «قتل نورمحمد تره کي منشي عمومي کميته مرکزي حزب دموکراتيک خلق افغانستان، فضاي مناسبات امين و رهبري شوروي را بيش از پيش تخريب کرد... اين عمل خونين به خصوص بالاي بريژنف در حال نزع تاثير نهايت منفي داشت». بريژنف به گفتهء گروميکو ضمن يک ملاقات با والري ژيسکارد ديستن Valéry Giskard d’ Estaing رييس جمهوري فرانسه در سپتامبر 1980 يادآور شد که : «پريزدنت تره کي دوست شخصي من (بريژنف) بود. او در ماه سپتامبر 1979 به مهماني من آمد. اما بعد از برگشت دوباره به وطن توسط حفيظ الله امين به قتل رسيد. اين عمل امين را من هرگز نمي بخشم.»
    همچنان ژيسکارد ديستن، خود از ملاقاتش با بريژنف در سال 1980 چنين به خاطر مي آورد که: «رهبري شوروي در آن زمان دليل اعزام قوا به افغانستان را در آن ميدانستند که اگر آنها به آنجا مارش نميکردند، در جنوري سال 1980 امکان استقرار دولت مخاصم عليه شوروي ميسر بود.»)
     
    در رابطه به امريکايي ها ، از آنجاي يکه چهره هاي مهم دولت آن زمان امريکا از جمله برژينسکي ادعا کرده اند که آنها متمايل بودند تا روسها را به افغانستان بکشانند. پس بايد ديد که اينگونه ادعا ها از کجا سرچشمه ميگرفتند؟ آيا امريکايي ها بالاي امين حساب ميکردند و به وي وظايف خاصي جهت افگندن روسها به تلهء افغانستان را سپرده بودند؟ و يا ميخواستند تا از طريق کمک به مجاهدين اسلامگراي افغانستان، آسياي ميانهء شوروي را بي ثبات سازند؟ و بالاخره آنطوريکه در حلقات معين شوروي ادعا مي شد حفيظ الله امين واقعا در خدمت استخبارات امريکا بود؟ ـ البته پاسخ به اين پرسش دشوار است. اما بوکوفسکي يکي از کارکنان سابق (کا. گي. بي) ادعا ميکند که نام مستعار امين در نزد استخبارات شوروي «کاظم» بوده است. در لست ميتروخين نيز چنين نامي موجود است. )
    آنچي که ظاهرا زمينهء نگراني روسها را فراهم مي ساخت، عبارت از مانور هاي بود که امين ميان نمايندگان ديپلوماتيک غربي و شورويها انجام ميداد. دور از احتمال نيست که وي ميخواست تا از شوروي ها امتياز بگيرد و به عوض شک، مستقيما با وي کنارآيند. کشتن تره کي به اساس فرضيهء بالا شايد ادامهء سناريوي روسها بوده باشد و يا شايد هم غضب امين. اما به هر حال اقدام نابودسازي «رهبر کبير»، توانست امين را از نقش دومي به اولي بالا ببرد. مسالهء سوال برانگيز اينست که اگر امين به دوستي با شوروي وفادار نمي بود پس چگونه موافقه نمود که عساکر شوروي داخل افغانستان شوند. دگروال ابرتاس کاسيناس مشاور روسي سر فرمانده ستاد عالي يا لوي درستيز وزارت دفاع افغانستان، يعقوب، از همکاري عام و تام عبدالله امين در صفحات شمال براي گذر قوا از مرز ياد آور مي شود. (8) ولاديمير ميرونف کارشناس افغانستان، يکي از خاطراتش در بارهء امين را در يکي از مصاحبه هاي چاپ نشده اش براي هفته نامهء «اخبار هفته» چاپ کابل در سال 1990 چنين يادآور شد که :« بوريس پوناماريف رييس روابط بين المللي حزب کمونيست شوروي، ضمن ملاقات با حفيظ الله امين در وزارت خارجه، از وي در بارهء کتاب هاي داخل رفهء وي که همه آثار ستالين بودند، پرسيد. امين پاسخ داد که ستالين براي وي الگو است. زمانيکه پوناماريف به وي توصيه کرد تا بهتر است،آثار لينن را مطالعه کند. امين گفت: ترجيح ميدهد تا ستالين رابخواند.» (9
    آنچي مسلم است اينکه امين يک ديکتاتور قومگرايي بود که در استفاده از شيوه هاي ستالينيستي رهبري و مديريت هيچ نگراني و ترديدي به خود راه نميداد.
    به هر حال ميتروخين نويسنده کتاب «کا. گي. بي در افغانستان» مينگارد که :« در نوامبر 1979 مرکز اجنتي КГБ در کابل گزارشي عنواني به بريژنف فرستاد و در آن از تغيير سياست خارجي افغانستان به سوي راست و نزديکي با امريکا هوشدار داد. درين جريان امين چندين بار با شارژدافير امريکا در کابل ملاقات نموده بود، بدون اينکه روسها را از محتويات صحبت هايش مطلع سازد.»
    ديگو کوردويز و سليک هريسن نيز از ملاقات هاي پيهم امين با آدولف دابس يادآورشده اند. اما آيا همهء اينها را ميشود به حساب وابستگي امين به «سيا» برشمرد؟
     
    Steve Coll در کتاب Ghoast Wars مي نويسد : براي ديپلوماتهاي امريکايي مقيم کابل، امين يک ديکتاتوري بود که همزمان مسوول قتل آدولف دابس نيز شمرده مي شد. حتا آنها از شايعات در بارهء «سيا» بودن امين نيز مطلع بودند.»
     
    وي در ادامه مينگارد: «دابس قبل از مرگش، از مسوول CIA خود پرسيده بود که آيا آنچنان که شايع است امين واقعا اجنت CIA است؟ وي در پاسخ گفته بود که امين هيچگاه در CIA کار نکرده است. اين حرف ها را بعدتر جي. بروز. امستوتز J.Bruce Amstutz ، که در آنزمان معاون آدولف دابس بود و بعدتر، پس از قتل دابس، شارژدافير سفارت امريکا در کابل مقرر گرديد، برايم قصه کرد.» (13)
     
    نويسنده کتاب همچنان از زبان امستوتز نقل مي کند که: «افسران بخش شرق نزديک CIA به من (Amstutz )گفته اند که امين ني با ما در تماس بود و ني از ما حقوق دريافت مي کرد. همچنان گفته شده که زمانيکه امين در نيويارک اقامت داشته و ني بعد از آن، به جز از کدام صحبت تصادفي با وابستگان سيا، آنهم در دعوت هاي ديپلوماتيک، از ارتباط منظم وي نشانه يي در دست نيست.» ( 14) اما ستيف کول براي حفظ بيطرفي اش در ادامهء کتاب ميگويد که: « تا حال کدام سندي پيدا نشده که صحت و سقم اين حرف ها را به اثبات برساند.»
    امستوتز در خزان سرنوشت ساز 1979 حدود 5 بار با حفيظ الله امين ملاقات خصوصي داشت ولي صحبت هاي شان فاقد کدام نتيجهء ملموس بوده است... امستوتز امين را يک رهبر ستيزه جو، غير قابل سازش و انعطاف ناپذير از جمله دربرابر امريکايي ها مي يابد. به پندار وي امين که دوبار نتوانست در امتحان دکتوراي دانشگاه کلمبيا موفق شود، دليل آنرا عمل عمدي مي پنداشت و عدم موفقيت خود را نوعي تحقير و اهانت عليه خويش تلقي ميکرد. بعد ها اين مساله عقده يي را در درون او به وجود آورد، که منجر به دشمني با امريکايي ها گرديد. امين حتا آزردگي خويش را بدون تجاهل به امستوتز ابراز ميداشت.»
     
    عقده جويي و بهانه جويي هاي ناشي از ايگو سنتريسم به حيث ويژگي رواني امين ، يک بحث جداي روانشناسانه است، که به اين عنوان ارتباط ندارد. اما عقده در شرق، پديده ايست عام که با استبداn بهم آميخته و خشونت، ويراني و کشتار هاي بزرگ را زاده است. نمونه اي ديگر بهانه جويي امين که از نظر روانشناسي آنرا نوعي خصلت بچگانه ميدانند، در حادثهء تلاش نافرجام سوء قصد همکاران تره کي عليه جان وي هويدا گرديد. امين در آن حادثه سفير شوروي را مقصر دانست و با شوروي ها از راه قهر و ناز داخل جنگ زرگري شد.
     
    چيزيکه درين بحث ها پرسش زاست، همانا دلچسپي و گرم گرفتن بي حد آدولف دابس و امستوتز با امين است، که دريافت پاسخ بدانها ضرورت به زمان دارد. درينجا بايد دو مساله از هم تفکيک شوند: يکي بحث روي مسالهء تلاشهاي امين از طريق فعاليت هاي گسترده سياسي جهت تامين ارتباطات با دول مخالف شوروي و ديگر پرداختن به فعاليت در افغانستان.سيا
    ...
    از سوي ديگر ما در آستانه حمله شوروي مي بينيم که امريکايي ها مصروف طرح راهبرد هاي جديد در بارهء افغانستان اند. ستف کول مينگارد: که چند روز قبل از يورش روسها به افغانستان و کشته شدن امين، برژينسکي به جيمي کارتر پيشنهاد کرد تا ستراتيژي امريکا در رابطه به افغانستان تدوين شود. به نظر وي، امريکا بايد به شورشيان که غير منظم، ضعيف، فاقد نفوذ و سلاح اند، در وهلهء اول کمک هاي صحي نمايد؛ بعد آنها را سازماندهي نموده و سپس به آنها تاکتيک هاي نظامي آموزش دهد. و در مرحلهء بعدي بايد کمک هاي کشور هاي عربي براي آنها جلب و پاي چين دخيل گردد. ( 18)
    در شبي که شوروي ها دهليز به دهليز در پي دستگيري يا قتل امين بودند، برژينسکي خطوط اساسي پلانش را از طريق CIA طوري طرح کرد که ميتوانست تا ده سال آينده به ثمر بنشيند. وي ميگفت که : «هدف اصلي ما اينست تا شوروي ها را به افغانستان بکشانيم». يک هفته بعد از 27 دسامبر 1979، اين هدف را در يک ميموراندم چنين تشريح کرد که : «اگر هدف ما کاملا هم قابل دسترسي نباشد، باز بايد کوشيد تا زندگي را براي شوروي ها در افغانستان دشوار نماييم.» ...."
     
    آقاي بهرمان چنين نتيجه گيري مي کند :
    بهر حال انگيزهء تصميم گيري رهبري شوروي ظاهرا يک ماجراجويي چند پيرمرد بيمار تلقي ميتواند شود، که انتقامجويي نيز محرک آن بوده است، اما در عقب آن مبارزه قدرت در درون جامعهء شوروي را نيز ميشود ديد. بي پلاني رهبران شوروي براي افغانستان که در اسناد ضدو نقيض آنها به حيث مصوبات بيروي سياسي به تاريخ 27 دسامبر 1979 صادر شده اين ادعا را تاييد ميکند. برگردان متون در ضميمهء اين نوشته است که به ترتيب نشر خواهد شد. حتا حرفهاي در بارهء اشغاال افغانستان جهت دسترسي به آبهاي گرم هند و يا اشغال مناطق نفت خيز خليج فارس، جز تصورات غلط و ميان تهي چيز ديگري نيست زيرا اجراي چنين طرح ها از عقل رهبران سالخورده شوروي به دور بوده است. پس ميماند مسالهء درس عبرت. آنها آمدند تا به امين درس عبرت بدهند، اما خودشان در برگشت آنرا گرفتند.
     
    علي رغم اينکه کشور و مردم ما قرباني رقابت هاي دو ابرقدرت شد، آنچي تا ديرزمان تاريک خواهند ماند عبارت از تداوم داستان تجاوز و يا به دام افتادن روسها در تلهء افغانستان است. ممکن است حلقهء اساسي دليل تجاوز براي هميشه مفقود باقي بماند
     
    ( بخش 145 )
    **************
     
    داکتر عبدالواسع عظيمي :
    رييس جمهور پيشين حفيظ الله امين را، جذبه خزيدن به سوي قدرت مطلق، ازواقعيت بيگانه کرد. شايد عمود ميانگين خيمه يي عملکرد هاي خونبار او، با همين نکته گشايش يابد. روانکاوي شخصيت استالين، بسياري از گره ها را در مورد او گشود. تمرکز قدرت و تمرکز خونين قدرت در دستان او سبب گشت، ستايشگراني يابد که در سايه او، خود را يافتند و همسو و همرفتار او گشتند؛ ولي همان ها هم زياد نبودند. قدرت مطلق، ستايشگران مطلق رفتار مي يابد و امين توانست بهره ببرد و همسو رفتاراني بيابد که در سايه او، نقش او را ايفا کنند. پنجصد و بيست روز کافي بود که او بتواند رهبران جناح پرچم حزب دمکراتيک خلق افغانستان، متحدان بسا ميانه رفتار را از قدرت کنار بزند و بعداً رييس جمهورنور محمد تره کي و يگانه حامي خود را به قتل برساند و براي يکصدو يک روز رييس جمهوري فلک زده ترين سرزمين دنيا گردد. شش صد و چند روز تمرکز قدرت سبب گشت بيش از دوازده هزار نفررا با گمانه و ظن و پنچ هزار از متحدين پرچمي و چيزي حدود هزار نفر از همسو نگران شاخه خلق را نابود کند و سنگ پايه يي گردد براي نـموي "برادران مسلمان " تا انسجام يابند و سرباز گيري نمايند و در بازي ميان شرق و غرب به بازيکنان بي همتايي مبدل گردند. بازنده ترين ها، همانهايي بودند که آرمانگرا ترين هابودند. اشک در چشمانم حلقه ميبندد گاهي که خواندم، قيمت جان آدم با پشيزي برنمي گفتند
    در مورد حفيظ الله امين آن غره به اقبال، بسياري ها نگاشته اند و بيشتر هم کلي نگاري و اينبار اما، با نگاشته يي رودر رو هستيم که، به جزييات مي پردازد و باشيوه جديد پژوهشي. نگارنده توانسته است با شکيبايي تمام، بسياري ها را که حرفي در دل داشتند، به نگاشتن وادارد. زهي اقبال. جنرال عظيمي پيشتر از اين با کتاب ارود و سياست، توانست شيوه معمول تاريخ نگاري را، لااقل در افغانستان در هم بشکند. او با نوعي خاطره نگاري، ممد گشت بسياري ها لب بگشايند و بنويسند. نگاشته بالا، تسخيرم کرد و به دلايل فراوان بسياري که اينجا نگاشته اند، کساني بوده اند که به نوعي، تن دادند تا ذلت نپذيرند وبا عملکرد هاي امين و سالاران دم و دستگاه او در ستيز گردند. چه سرها که رفت وخاک را واداشت تا با آسمان ناله کند. آنچه امين آراست، زودونش دشوار بود. زشت آراست و آن زشتي هرگز ازدل و دماغ مردم نرفت. بار آنهمه ناراستي و پلشت رفتاري اوهنوز که هنوز است بر شانه هاي آدم هاي راست رفتار، سنگيني مي کند.
    من نگاشته من و آن مرد موقر را، بي گسست خواندم و در لايه هاي شکوه هاي درد آلود آسيب ديده گان، خودم را بيچيده يابيدم. آيا ميشود بهتر از اين " دکتاتور " را پزل نما، نمايه کرد؟ آدمي که جذبهء قدرت او را واداشت از سر انسانيت دوربزند ومروت و وفا به عهد را، معدوم بشمارد. آنچه او کرد، يک جنبش هر چند آرمانگرايانه را به خواري کشاند. من براي سرورم عظيمي تهنيت ميگويم.
    عارف عرفان :

    درودبرهمه دوستان وسروران گرامي ! با احترام عميق برهمه ديدگاه هاي هموندان عزيزبه اعتقاد اينجانب ،ما دربرابر پرسش يکي ازبغرنجترين معادله هاي چند مجهولۀ سياسي درخصوص تثبيت وابستگي "حفيظ الله امين" ،به سازمان سيا قرارداريم.اولآ سازمان سيا با توجه به استحکامات اطلاعاتي وحساسيت هاي معين جايگاه جنايتکارانۀ "امين"وسرگذشت تاريخي او،با افشائي اسناد درين خصوص،نميخواهد تا با روشهاي متعارف استخباراتي ،مسئووليت تاريخي او را بدوش کشد ونه هيچ سازمان استخباراتي ديگر،قادربود ويا قادر است ،تا با دست باز پروندۀ استخباراتي او را درزمان اقتدارش ويا پيش از آن موشگافي نمايد.همچنان گفتني است که خصوصيات زيرکانۀ امين نيز اين پل پا را تاجائي زدوده بود. حال زماني که استخبارات فرانسه وراديوي دولتي آنکشور مبتني برفاکت هاي لازم ،امين را به حيث جاسوس سيا ، معرفي ميدارد ويا نويسندۀمشهوري مثل پروفيسور"جان رايان"چندين رفرنس معتبر را براي عضويت امين درشبکۀ سيا،فهرست مينمايد، ويا همچنان نويسندۀ معروفي به نام "ويليم بلوم" به طور مستند،مينگارد که حفيظ الله امين درزمان تحصيلش درايالات متحدۀ آمريکا با بنياد "اسيا" که يکي از شاخه هاي "سيا" درآسيا بود،همکاري داشت،دلالت برعضويت او به سازمان سيا نمي نمايد؟؟ از سويي پروفيسور جان رايان مينگارد که صرف نظر ازمدارک بيشماري که برعضويت او برسازمان سيا صحه ميگذارد، اعمال او براي واژگون ساختن پايه هاي رژيم دلالت برعضويت او درسازمان سيا مينمايد. با توجه به محتويات همه ديدگاه هاي عزيزان،بايد خاطرنشان ساخت که قضاوت درجهان استخبارات برپايۀ مدارک مدون صورت نمي گيرد. صرف برخي حرکات نا متعارف ويا اطلاعات غير نوشتاري ويا مصور وغيره،اين روابط را صحه ميگذارد. درنبشتۀ پيشن ام ،برخي مدارک وديدگاههاي نويسندگان به ويژه اطلاعات استخبارات فرانسه ،درين خصوص نگارش يافته است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 12:03 ميباشد