پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    ...«بچه خر! افغانستان؛ هيچوقت در قرن سيزده نبود!»...

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140303

    ...«بچه خر! افغانستان؛ هيچوقت در قرن سيزده نبود!»... Empty ...«بچه خر! افغانستان؛ هيچوقت در قرن سيزده نبود!»...

    پست  admin

    ...«بچه خر! افغانستان؛ هيچوقت در قرن سيزده نبود!»... Damad16
    محمد عالم افتخار

    ...«بچه خر! افغانستان؛ هيچوقت در قرن سيزده نبود!»...

    گلاب به رويِ خواننده گان گرامي؛
    اين تيتر برگرفته شده از دُرفشانيهاي يک مدعي رهبري و زعامت افغانستان خطاب به جمع هواداران و پشتيبانانش ميباشد؛ و درست به همين علت؛ سرنامه يک نوشتار از بنياد گوهر اصيل آدمي؛ که لزوماً مؤسسهِ "سياسي  روزمره گي" نيست؛ قرار گرفته است.
    ايشان جناب دکتور اشرف غني احمدزي کانديداي مطرح براي انتخابات کنوني رياست جمهوري؛ ميباشند که در محضر هزار ها تن از هموطنان بخش هاي شمالي کشور به زبان فارسي دري چنين فرموده اند:
    «مه ميفامم. انتقال موجب چيست؟ انتقال از يک طرف خطر است، از يک طرف يک فرصت.
    خطر ده چيست؟
    خطر ده ايست که هرکس مثل " روويستي ورد"  واري ميگه « افغانستانه بانين که ده قرن سيزده بره». بچهِ خر! افغانستان هيچوقت ده قرن سيزده نبود.»
    در ينجا خواهيد خواند:

    *ـ "افغانستان شناسي" وحشتناک يک داوطلب حاکم شدن بر افغانستان
    *ـ "قرن سيزده" چيست و "افغانستان قرن سيزدهمي" کدام است؟
    *ـ بلاي يورش ملخوار وحشيان مغولي و بربر هاي چنگيزي
    *ـ تأثيرات سنگين  و عميق تباهي هايي که "درهزار سال رفع شدني نبود"!

    مقدمتاً اجازه ميخواهم؛ از انبوه استقبال پرشور و ابراز احساسات و نظريات دوستان و عزيزان دور و نزديک نسبت کارهاي ناچيز اخير بنياد گوهر اصيل آدمي؛ ابراز سپاس و امتنان نمايم. به دلايل ضيقي امکانات با شرمندگي نميتوانم تمامي پيام هاي جانبخش و روح افزاي عزيزان را به نشر سپرده با سايران شريک نمايم. تنها به حيث نمونه؛ اين لينک را خدمت تقديم ميدارم که کم ازکم مظهر 40 درصد ساير پيام هاست:
    http://homayun.org/?p=37402#comment-1380
    اما با احساس خاص؛ سپاسگذارم از آن فرهنگيان گرامي مقيم دنمارک که لطف نموده نه تنها به ويژه در واکنش به سلسله مطالب «خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست!» احساسات و نظريات تشويقي خود را ابراز داشته اند؛ بلکه به طور جمعي و کوپراتيفي؛ مبلغ 200 دالر گردآوري نموده و به بنياد گوهر اصيل آدمي گسيل فرموده اند.

    ****

    عرايض به جاي مقدمه :


    روزشنبه 22 مي 2010 - 01 ثور 1389 بي بي سي و ساير خبرگزاري ها گزارش دادند که ويليام هيگ وزير خارجه، ليام فاکس وزير دفاع و اندرو ميچل وزير توسعه بين المللي دولت ائتلافي بريتانيا  وارد کابل شدند.
    " وزير دفاع بريتانيا قبل از سفرش به کابل مقاله اي براي روزنامه تايمز نوشت و در آن تصريح کرد که:" ما براي اين؛ در افغانستان نيستيم که به يک کشور شکست خورده قرن سيزدهمي کمک کنيم. بلکه به خاطر مردم بريتانيا و امنيت جهاني در آنجا حضور داريم."
    من که درين زمان در افغانستان بودم؛ خيلي زود متوجه شدم که دادن نسبت کشور "شکست خورده يا از هم گسيخته قرن سيزدهمي" به افغانستان؛ خيلي بد «غيرت افغاني» را به شور آورد. مخصوصاً از سيل داو و فحش که رسانه ها باد ميکردند و حتي ده عکس قبلاً ناديده! ايکه از کدام بايگاني کشيده و بر روي ليام فاکس زدند؛ خطر آن ميرفت که مبادا ليام فاکس و همراهانش به سرنوشت «داکتر برايدن» و همرزمان 16 هزار نفري اش در مسير سروبي ـ تورخم مواجه گردند.
    اين احتمال را خاصتاً واکنش اعلام شده رئيس جمهور منتخب! افغانستان قرن 20 جلالتمآب حامد کرزي، بسيار بلند بُرد ؛ وقتا که در ديدار با همين مقامات انگليسي؛ خشم خود را در باره سخنان فاكس ابراز كرد و گفت: اين سخنان نشانگر بي احترامي و بي اعتماديِ متقابل از سوي دولت انگليس است.
    كرزاي افزود: با اين اظهارات؛ بريتانيا همچنان به عنوان كشوري استعمارگر و نژادپرست شناخته خواهد شد، من بر اين باورم كه فاكس به آنچه بيان كرده است باور كامل دارد و از حمايت‎هايي نيز برخوردارست.
    رئيس جمهور افغانستان در حالي كه خواستار پيشبرد همكاري‎هاي كابل و لندن شد، افزود: اگر روابط دو كشور اين گونه پيش برود باعث بروز مشكلاتي (لابد تا سرحد تکرار داستان ياران داکتر برايدن!) خواهد شد.

    اينجا لزوماً يک پرسش عرض اندام ميکند که چرا سياستمداران مسئول غربي؛ مخصوصاٌ پس از سال 2009 در هنگام سفر هاشان به افغانستان و يا حين تماس به موضوع افغانستان؛ شعار هاي حمايت از دموکراسي و حقوق بشر و حقوق زن و تعليم و تربيت و ترقي و مدنيت وغيره را؛ اندک اندک به بوته "فراموشي!" مي سپارند و بالاخره به داد زدن هاي اينچنيني که ما براي اين؛ در افغانستان نيستيم که به يک کشور شکست خورده قرن سيزدهمي کمک کنيم؛ بلکه به خاطر مردم بريتانيا و امنيت جهاني در آنجا حضور داريم." متوسل ميگردند؟
    نظير همين داد و واويلا ها؛ چنانکه رسانه ها فراوان ثبت دارند؛از همان بازهِ زماني تا همين امروز؛ از زبان وزراي دفاع و خارجه المان؛ صدراعظم انگليس و مقامات متعدد امريکايي نيز فراوان بلند شده است و تا جاييکه بنده تعقيب نموده ام؛ اين رويکرد متضاد با ساليان نخست تشريف آوري "جامعه جهاني" به افغانستان؛ کم و بيش در مطبوعات غربي و حتي در پارلمانهاي اين کشور ها نيز مورد انتقاد قرار گرفته است.
    ولي از خلال آنچه تاکنون به قول يک همقلم؛ «روزي نامه» هاي افغانستان و نيز رسانه هاي تصويري و صوتي و انترنيتي ما در مورد؛ برون داده اند؛ کمترين توجه و تأمل هم به اصل و بنياد مسئاله عطف نشده است و نميشود.
    به نظر اين کمترين؛ سخنان ليام فاکس انگليسي؛ درين راستا سخت تيپيک است!
    دقت فرمائيد وقتي قرار ميشود؛ او منحيث وزير دفاع انگليس براي ملاقات با سربازان انگليسي بيايد که در افغانستان با سر درگمي و دشواري ويژهِ خويش؛ به سر ميبرند و چندان چشم انداز روشني پيش روي خود نمي بينند؛ حتماً ضرورت دارد که براي آنان و مزيداً براي ارتشي هاي انگليس به طور وسيع و براي افکار عامه مردمان بريتانيا و حتي جهان؛ چيزي براي گفتن داشته باشد.
    در آستانه چنين امري؛ معمولاً منابع «فکر سازي»، سامانه هاي مغز شويي، روانپروري و روان جنگي... شديداً فعال ميشوند تا که بهترين شعارها و بيانات پاسخگوي نيازمندي هاي مسئولان را فراهم نموده و در اختيار ايشان بگذارند.
    ضمن چنين جريانات و کارکرد هايي است که انديشه بافان و انديشه سازان انگليسي؛ در سوابق تاريخي و روحي ـ رواني افغانستان تحقيقات و تتبعات کرده و منجمله اين سرزمين و مردمان عوام و "نخبه" آنرا؛ شديداً آسيب ديده از ايلغار بربريان مغولي و چنگيزي يافته اند و اين دريافت را چنين فرموله نموده اند که افغانستان برخلاف مثلاً امريکا، کانادا و حتي جاپان و کوريا، سرزميني باير و آماده حاصلدهي هاي آسان نبوده؛ بلکه کشور در هم شکسته و از هم گسيخته به ويژه درپئ تباهي هاي قرن سيزدهم است که عواقب آن بلا ها نه اينکه تا قرن بيستم رفع نشده بلکه از جهاتي بيماري ها و بدهنجاري هاي مزمن اجتماعي، بينشي، اخلاقي، وجداني وغيره رشد يابنده و وخيم شونده هم به بار آورده است. وهمه اينها منجمله کار متحول ساختن دموکراتيک و متمدن ساختن آنرا از بيرون؛ به سختي نوميد کننده متبادر مي گرداند.
    اين مطالعات في المثل؛ افغانستان را که مخصوصاً توسط تيم تنباندار2009 يا "مثلث نکبت"(کرزي ـ فهيم ـ خليلي) نمايندگي ميشود؛ در مقام يک آدم جسماً معيوب و چولاق و روحاً داراي انواع ايسکيزوفيرني ها نشان ميدهد.
    افغانستاني که  طالباني گري و جهادي گري و فاسد شوي و قلدوري و دزدي و دروغ و شرارت و شيطنت...؛ بيشتر و بهتر از مزارع ترياک و خشخاش در آن؛ رشد و رسش داشته و ثمر داده است و ثمر ميدهد ولي دانش و مطالعه و همزيستي و سازمانپذيري و آرمانگرايي مدني و عشق به ساينس و تکنولوژي و هنر و زيبايي و پيشرفت و ترقي عمومي در آن و کار و خدمت به مردم؛ چيز هاي بيگانه و بد گماني آور و مقاومت آفرين مي باشند.
    افغانستاني که قريب همه مردم آنرا کسي مانند بريژينسکي ميتواند در مدت کوتاهي؛ مُلا و چلو و مجاهد و طالب و انتحاري بسازد؛ ولي همو و تواناتر ها از او قادر نيست حتي در نزديک به يک دهه؛ يکي از ارزش هاي علمي و مدني و مترقي و عصري را در آن به پايداري برساند!

    "افغانستان شناسي" وحشتناک يک داوطلب حاکم شدن بر افغانستان

    خوب؛ آنچه در بالا گفته آمديم کار ديگران منجمله انگليسي ها بود؛ به نظر ميرسد همين روال مطالعاتي و انديشوي؛ نويسنده يا گوينده اي موسوم به " روويستي ورد" را نيز به جاي مشابه رسانيده و او نيز دريافته است که در شوره زار؛ تخم پاشيدن به صرفه نيست؛ بهتر است افغانستان طالباني و القاعده اي را به حالش بگذاريم و حتي رها کنيم که در همان حالت قرن سيزدهمي؛ بماند و بپوسد!
    ولي اينبار؛ سخن روويستي ورد؛ که مردم عام از آن آگاه نيستند؛ خشم و غضب "متفکر دوم جهان!" و کانديداي پرآوازه رياست جمهوري 2014 افغانستان جناب اشرف غني احمد زي را بر انگيخته است. از آنجاکه هرسخن و هر نفس «متفکر درجه دوم دنيا!» مانند نزولات آسماني؛ مي بايستي مطهر و مقدس باشد؛ پس به احتمال اغلب؛ روويستي ورد؛ «بچه خر» است.
    البته  «بچه خر» به خاطر آن نيست که افغانستان يا جناب اشرف غني استعداد و آمادگي آنرا دارند که طي پروسه ياعمليه "انتقال" سياسي؛ افغانستان را به طرف قرن سيزدهم نه بلکه به طرف قرن 21  مي برند؛ بلکه «بچه خر» به خاطر آن است که:
    «افغانستان هيچوقت ده قرن سيزده نبود.»
    امثال جناب اشرف غني بام تا شام ميفرمايند که افغانستان با اينکه (د احمدشاه بابا، ميرويس نيکه، ملالي، محمدگلخان مومند..تاتوبي دي؛ خو؛ پنحه زره کلن تاريخ لري.)
    چطور ممکن است که افغانستان از سير تاريخ پنج هزار سال که 62 هزار قرن ميشود؛ هيچوقت در يکي از قرن ها يعني قرن 13 (موجود و حي و حاضر) نباشد؟!
    شايد اجداد بزرگوار اشرف غني با غيب بيني دريافته بودند که قرن 13؛ قرن شوم و خطير است و لذا کشور خود را از "ماشين زمان" بيرون کشيدند؛ "فريز" کردند يا چنانکه شوخي ميکنند؛ اولين تسخيرکنندگان کره مهتاب لغماني ها ميباشند؛ افغانستان هم طي قرن 13 به کره مهتاب منتقل شده بود!؟
    واي! ببخشيد: چون اجداد جناب اشرف غني؛ کوچي بودند؛ لذا؛ از افغانستان؛ کوچ کرده بودند!
    مگر با وصف تشريف بردن کوچگران احمدزايي؛ که بازهم افغانستان بدبخت زير ايلغار و خون و آتش مغول مانده بود؛ پس «بچه خر» کدام حقيقت را نفهيمده که «مغز متفکر» آنرا دريافته است!
    ها؛ بلي؛ درست شد!
    کشوري به نام افغانستان؛ در قرن 13 نبود؛ زيرا که اين کشور جديد التشکيل است و محصول جورآمد روسيه تزاري و انگليس؛ بر سر آن به حيث «منطقه حايل» در ميان متصرفات دو امپراتوري در اواخر قرن نزدهم ميباشد!
    ميگويند: سه ماه ازعروسي ملا نصرالدين گذشته بود که خانه اش؛ اولاد شد. ملا به زنش گفت:
    ـ مگر يک کودک؛ نه ماه در شکم مادرش نبايد بماند؟
    زن ملا گفت: البته که طفل نه ماه در شکم مي ماند و طفل ما هم نه ماه را پوره کرده است!
    ملا پرسيد: چطور؟
    زن گفت: 3 ماه شد که تو مرا گرفتي يانه؟
    ملا گفت : معلومدار!
    زن گفت: 3 ماه شده من تورا گرفته ام يانه؟
    ملاگفت: بالکل ؛ حقيقت!
    زن افزود: با 3 ماهي که طفل مان به دنيا آمد؛ نه ماه نميشود؟!
    ملا، احساساتي شده و به اهل دهل و سرنا فرمود: بدرانگانين که حساب پوره برآمد!
    و شايد با چنين محاسباتي است که کمپاين انتخاباتي جناب اشرف غني احمد زي هئ ميدرنگانند که همه چيز رو به راه است!
    در حاليکه اين «افغانستان شناسي» جناب اشرف غني احمد زي؛ منحيث کسي که قرار است در زعامت اين کشور فوق العاده پر مسئاله و پر درد و پر بيماري و پر ناهنجاري و پر احتياج ... قرار گيرد؛ به بالاترين درجاتِ ممکن؛ خطر ناک ميباشد!
    به همان درجات خطر ناک و حتي وحشتناک است؛ که از مورد حفيظ الله امين بود!
    براي نيل به اين حقيقت مخوف؛ اجازه دهيد مسئاله را کمي مشروحتر بشگافيم!

    "قرن سيزده" چيست و "افغانستان قرن سيزدهمي" کدام است؟

    مراد از قرن 13 برههِ زماني تجاوزات بربرهاي مغولي بر شهر ها و کشور هاي پيشرفته و غني و پرجمعيت آسياي مرکزي و آسياي جنوبي زمان تا رود سند و مناطق کوچکي در آسياي صغير است و دقيقاً بازه تقويمي بين سال‌هاي 1219 تا 1256 ميلادي برابر با 616 تا 654 هجري قمري را در بر ميگيرد.
    چنگيز، سرکرده بربر هاي مغولي؛ قبل براين تاريخ؛ بر کشور بزرگ چين استيلا يافته و بدينگونه امپراتوري عظيمي را تحت رهبري خويش به وجود آورده بود.
    همزمان؛ در متباقي حصص بر اعظم آسيا و افريقا ظاهراً امپراتوري يا خلافت اسلامي بر پا بود ولي اين قدرت سياسي ـ مذهبي؛ با چالش هاي متعدد و روز افزون از ناحيه قدرت هاي محلي (ملوک طوايف) و دولت هاي تابعه رو به رو و با آنان دست به گريبان بود و عمده ترين اينها همانا حاکميت خوارزمشاهيان در ايران بزرگ به شمول ماوراءالنهر، خراسان (افغانستان)، فارس... تا مرز هاي هند به شمار ميرفت. بنابر اهميت ويژه تاريخي ـ بشري موضوع لطفاً به اين ايضاحات بيشتر دقت فرمائيد:
    مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه ( 617–596 ه ق) غوريان (609-597 ه ق) توانستند پس از برافتادن غزنويان (583-344 ه ق) باقي‌مانده سرزمين‌هاي غزنوي و شهرهاي خراسان مانند بلخ زادگاه مولوي را به تصرف خود در آوردند و رويهمرفته؛ غوريان شهرهاي طالقان خراسان، بلخ، هرات، پروان، باميان را در تصرف داشتند.
    سلطان محمد در سال 609 سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنين در سال 611 توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال 606 او مازندران را تسخير کرد.
    از اواسط سدهٔ ششم هجري جماعتي از ترکان زردپوست شمال چين در ولايت کاشغر و ختن دولتي بزرگ به نام دولت قراختائيان تشکيل داده بودند که بودايي مذهب بودند. خوارزمشاهيان براي اينکه راه آنان را سد کنند قبول کرده بودند که هر ساله مبلغي به آنان باج دهند. اين رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود. اما او از پرداخت خراج به پادشاهي که او را مشرِک مي‌دانست؛ اِبا ورزيد. سلطان محمد سه بار با قراختائيان جنگ کرد و توانست در سال 607 قراختائيان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را نيز به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبايل نايمان تسخير کند.
    رويهرفته بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقيان عراق عجم (590-511 ه ق) به دست علاءالدين تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمراني ايران غربي بين ناصر خليفه عباسي (622–575 ه ق) و علاءالدين تکش و همچنين جانشين او سلطان محمد اختلافات و دشمنيِ هاي سختي بروز نمود.
    بر همين اساس از زمان به قدرت رسيدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ايران غربي ميدان تاخت ‌وتاز لشکريان خوارزمي و سپاهيان خليفه اسلامي گرديد. ناصر خليفه اسلامي براي قلع و قمع سلطان محمد؛ نه‌تنها سلاطين غور و علماي متعصب ماوراءالنهر را بر او بر مي‌انگيخت بلکه از اسماعيليه  و غيرمسلمانان قراختائي و اقوام مغول نيز کمک خواست و در نتيجه نه تنها موجب سرنگوني خوارزمشاه شد بلکه خاندان خودش را نيز سرنگون کرد.
    هر چند که احتمال آنکه ناصر خليفه عباسي به علت دشمني با خوارزمشاه؛ مغول را تشويق به حمله بر خوارزمشاهيان کرده باشد، از رسم و آيين سياست و مملکت‌داري اين خليفه بعيد به نظر نمي‌رسد اما توجه چنگيز به چنين پيامي در آن ايام بعيد مي‌نمايد. با اين وجود بعضي از مورخان به نقش خليفه بغداد در حمله مغول به سرزمين خوارزمشاهيان اشاره کرده و آورده‌اند که رفتن سفير از جانب ناصر خليفه به حضور چنگيز خان و علني شدن دشمني خليفهٔ مسلمين با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمين‌هاي اسلامي در جري‌شدن و تمايل چنگيز به جنگ، بي‌تأثير نبوده‌است. به گفتهٔ ابن اثير:
    ناصر خليفه با اين که سه سال آخر خلافتش بيمار و زمين‌گير بود، چيزي از ستمکاري‌ها نکاست، در حقِ رعيت، بدسيرت و ستمگر بود، عراق در روزگارش ويران شد و اموال مردم را چندان گرفت که آواره شدند و هم او بود که براى دفع خطر خوارزمشاه با مغولان مکاتبه کرد و پاى آنان را به سرزمين‌هاى اسلامى کشانيد.
    سلطان محمد بعد از اينکه حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقي و مشرق به کاشغر و لب سند رسانيد به سمت مغرب يعني عراق توجه کرد. اين ممالک را در اين تاريخ اتابکان فارس و آذربايجان در دست داشتند و نفوذ روحاني خليفهٔ عباسي نيز در اين دو منطقه تا حدي باقي بود.
    سلطان محمد بر سر اينکه نفوذ حکم خوارزمشاهيان در بغداد را خواستار بود و همچنين نسبت ياري خواستن خليفه از اسماعيليه و قراختائيان براي برانداختن حکومت او، با خليفه در اختلاف بود. بر اثر اين اختلاف و دشمني سلطان محمد؛ از علماي مملکت خود فتوا گرفت مبني بر اينکه بني عباس محق به خلافت نيستند و بايد يک نفر از سادات حسيني را به اين مقام برگزيد. به همين نظر خليفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خليفهٔ عباسي در خطبه‌ها برده نشود و بر روي سکه درج نگردد و يکي از سادات علوي ترمذي را به خلافت گمارد. خوارزمشاه در سال 614 به قصد بغداد لشکر کشيد اما چون زمستان بود لشکريانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زيادي ديدند و مجبور شد به خراسان برگردد.
    از آنطرف؛ چنگيز پس از تاخت و تاز در چين شمالي توانست پکن را تسخير کند. سپس طوايف اويغور را به اظهار اطاعت واداشت. کوچلک خان سرکردهٔ قبايل نايمان را که بر اراضي اقوام قراختائيان تسلط يافته بود، از آنجا راند و بدينگونه با محمد خوارزمشاه که حدود شرقي قلمرو خود را به اين نواحي رسانده بود، همسايه گشت و مرز مشترک يافت.
    آنچه از شواهد برمي‌آيد لشکرکشي چنگيز به ايران بزرگ قديم براي بدست آوردن سرزميني تازه و کسب غنائم نبود. زيرا چنگيز با وجود کشور پر ثروت و عظيم چين که در تصرف داشت به لشکرکشي به ايران نيازي نداشت. برعکس چنگيز به رواج بازرگاني و تردد تجار علاقه مند بود و بازرگاني را تشويق مي‌نمود و براي همين؛ در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهي مقتدر مي‌دانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همين منظور جمعي از تجار خود را با هدايايي به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آباداني متصرفاتش مطلع ساخت.
    سلطان محمد نيز که در صدد توسعه متصرفات خود بود پس از شيب و فراز هايي حاضر شد با چنگيز خان روابط دوستي برقرار سازد.
    در همين جهت اولين سفير سلطان خوارزم در پکن پذيرفته شد و چنگيز تجارت بين مغول و قلمرو سلطان محمد را لازمهٔ ايجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جريان همين احوال تعدادي بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد؛ پاره‌اي اجناس به ولايت خان مغول بردند و چنگيز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجويي نمود و آنها را به خشنودي بازگرداند.
    چنگيز در سال 1218 ميلادي (614 ه ق) تعدادي بازرگان مغول را که به 450 نفر مي‌رسيدند و ظاهراً اکثر آنها نيز مسلمانان متصرفات وي بودند با پاره‌اي اجناس به همراه ايشان و با نامه‌اي شامل توصيهٔ آنها و درخواست برقراري رابطه بين دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غايرخان (اينالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمايت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسي در سرحد قلمروِ حکومتش توقيف نمود و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولايت عراق بود و گزارش غايرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگيز تلقي کرد، تمامي اين بازرگانان را قتل‌عام نمود. سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل 500 شتر طلا، نقره، مصنوعات ابريشمي چيني، پوست‌هاي گران‌بها و امثال اينها بود؛ فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهي فرستادند.
    چنگيز خان هنگاميکه از واقعهٔ اترار مطلع گرديد؛ از محمد خوارزمشاه درخواست نمود تا مسبب اين واقعه يعني غايرخان را به او بسپارد و خسارات وارده را جبران نمايد. مگرسلطان محمد مايل به استرداد غايرخان نبود زيرا بيشتر لشکريان وغالب سرکردگان لشکر او از خويشان غايرخان بودند و همچنين مادر سلطان محمد( ترکان خاتون)، که در کارها نفوذ داشت نيز به قدرت ترکان قنقلي پشت گرم بود و چنين شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگيز خان را قبول نکرد بلکه سفير چنگيزخان که براي ابلاغ اين درخواست يعني تسليم دادن غايرخان به پايتخت خوارزمشاهي آمده بود؛ نيز به امر سلطان محمد به قتل رسيد و همراهان او با ريش و سبيل بريده به نزد چنگيز بازگردانده شدند. اين رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگيزخان را به آسياي مرکزي تسريع نمود.
    بر علاوه منحيث المجموع؛ براي قوم تاتار که بر اثر بدوي بودن، احتياج مبرمي به اجناس نواحي مترقي‌تر داشتند، از قديم باز نگاه داشتن راه‌هاي تجارتي اهميت بسياري داشت. چنگيز خان از ابتداي به قدرت رسيدن به بازرگاني اهميت بسياري مي‌داد زيرا او نياز به تهيهٔ اسلحه از هند و دمشق داشت و همچنين نيازمند به بازارهايي براي فروش محصولات مغولستان و همچنين سرزمين تازه به تصرف درآمدهٔ چين بود.
    اما برخلاف اهداف چنگيز، کشمکش بين سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبايل نايمان در کاشغر باعث بسته شدن راه‌ها و وقفه مابين تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با اين وقفه در راه‌ هاي زميني، راه دريائي خليج فارس در اثر جنگ بين حکمران کيش و حکمران هرمز نيز مسدود شده بود که نتيجهٔ آن بوجود آمدن يک بحران تجارتي در ناحيه آسياي مرکزي بود.
    بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راه‌ها بودند. به همين علت است که در حملات چنگيز ياري رساندن برخي از بازرگانان مسلمان در پيشرفت چنگيز به طرف غرب ديده مي‌شود. براي رفع اين بحران نخست کوچلک خان در سال 1218 ميلادي توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهميت روابط تجارتي با شرق دور و قرار داشتن سرزمينش را بر سر راه جاده ابريشم درک کند و از احتياجات بازرگانان و خواست چنگيز غافل گرديد؛ بنابراين بعد از ميان برداشتن کوچلک خان؛ نوبت به خود اين سلطان غافل رسيد.
    بدينگونه بود که لشکريان مغول چون مور و ملخ از لانه هاشان در مغولستان و چين؛ بيرون خزيدن گرفتند و طي حدوداً نيم قرن؛ بي سابقه ترين و شايد نامکرر ترين فجايع را در عمر بشريت؛ بر بلاد آباد آن روزگار و بر مردمان پيشرفته و متمدن دوران؛ نازل گردانيدند.



    (ادامه را که فوق العاده بکر و دلچسپ ميباشد؛ هفته آينده خواهيد خواند؛ انشاء الله!)
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 10:42 ميباشد