پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست!

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140224

    خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست! Empty خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست!

    پست  admin

    محمد عالم افتخار
                      (تفسير و تحليل)
    بنياد روشنگري«گوهراصيل آدمي» به مثابه خونبهاي زلين جان و الياس جان تقديم ميکند:
    خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست! 1016
    *ـ چرا خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست؟
    *ـ چند نمونه «جهل ديني» و «جهل قرآني» فراگير در جهان اسلام:
    *ـ علم روانشناسي؛ و قرباني و عيد قربان:
    *ـ به حکم قرآن؛ کودکان؛ نبايد زير آموزش تعبدي گرفته شوند!
        
    *********
     
          قرن نزده تا بيست و يک را به درستي ميتوان؛ "عصر روانشناسي" خواند.
    اينک به مدد تکنولوژي هاي خيلي خيلي پيشرفته تا حد نانو تکنولوژي؛ "روانشناسي"؛ در کنار بيولوژي، فارموکولوژي (دواسازي و دارو درماني)، ژنتيک، اپي ژنتيک ... در رديف علوم ساينتفيک قرار گرفته است و تمامي نظريات و تئوري هاي اين عرصه مي تواند توسط آزمون هاي تکنولوژيکي؛ دقيق و ظريف و متقن گردد.
    خاصتاً دانش بسيار جديد ولي سخت عميق "مغز شناسي" نقش پشتيبان خارائين را براي شقوق مختلف "روانشناسي" و ميتود ها و فنون روانپروري و رواندرماني ايفا ميکند.
    همه اين علوم به وضوح و درخشش خيره کننده اي اثبات کردند که بشر بودن و انسان بودن؛ فقط و فقط و فقط به مغز و دماغ منوط و مربوط ميباشد و کاملاً بر ضد باور هاي ناگزير اساطيري مردمان اعصار قديم؛ هيچگونه ربط و قيد و بستي به ساير اندام هاي آدمي و به ويژه به صدر و سينه و قلب و ناف و پائين ناف (جاي خيالي نفس و نفس نفيسه!!)؛ ندارد.
    محتويات صدر و سينه آدمي؛ با جانوران عالي به ويژه با جانوران انسان نما( بوزينه، ژيبون، اورانگوتان...) کاملاً همسان است و مهمترين عضو يعني قلب؛ که قدما (حتي متفکران و دانشمندان قديم) مي پنداشتند که عشق و اخلاق و انديشه و دانش و معنويت و روحانيت و هزاران فلان و بهمان ديگر توسط آن متحقق ميشود؛ نيز کار کرد و خاصيتي را، فراتر از قلب هاي ساير حيوانات دارا نيست.
    چنانچه تاکنون هزاران مورد عمليات پيوند قلب؛ در جهان صورت گرفته است و حتي در يک مورد هم ديده نشده که ذره اي از خواص و عقايد و مشخصات افرادي که قلب جديد دريافت کرده اند؛ تغيير يافته باشد.
    حتي در انسانهايي به جاي قلب حقيقي؛ قلب مصنوعي يعني صاف و ساده؛ ماشين هاي پمپاژ خون قرار داده اند و باز هم آنان؛ همان آدم هايي باقي مانده اند که بودند.
    اينگونه؛ اگر اصل «مخاطب محوري و بنده محوري» قرآن که اينجانب در کتاب «معناي قرآن»؛ اثبات نموده و ارائه داده ام؛ مدنظر گرفته نشده و تعابير و تفاسير "علامه!" هاي جيره خوار شيخان و شاهان تاريخ پُر خون و آتش و رنگ و نيرنگ «اسلام ابوسفياني» از اعتبار و تحميل انداخته نشود؛ مهمترين و اساسي ترين تعابير و حکايات و روايات قرآن منجمله موضوع «شرح صدر» پيامبر و نزول وحي به قلب او؛ علماً ابطال ميگردد.
     اصل زرين و ساينتفيک «مخاطب محوري و بنده محوري»؛ مبرهن ميدارد که قرآن مجيد به علت خرده فرهنگ مسلط 1500 سال پيش عربستان و با رعايت اساطير و باور ها و رسوم و عنعنات عرب زبانان بدوي آنزمان که "مخاطبان" اين کتاب مقدس بوده اند؛ طرز بيان و حکايت و روايت ويژه همان زماني و همان مکاني دارد؛ نه طرز بيان علوي و ازلي و ابدي و فرازماني و فرامکاني.
    هکذا قرآن؛ حاوي تمامي «علم غيب» خداوندي يا به عبارت ديگر حاوي تمامي دانش هاي تمامي اعصار و تمامي زمانه ها نبوده بلکه دقيقاً به اساس نُص صريح خود قرآن؛ شامل «جز اندکي از علم» که به نوع بشر تا آنزمان اعطا شده بوده است؛ نمي باشد.
    منجمله حج و قرباني و نماز و روزه... و موضوعات حقوقي و باصطلاح شرعي؛ لا اقل در حد 90 درصدي؛ کاملاً ادامه همان خرده فرهنگ بدوي و عقايد و باور ها و توهمات و تلقيات مروج و مسلط وقت و زمان است؛ از اين جمله اسطوره قرباني کردن اسماعيل فرزند هاجرهِ کنيز که جد برخي از عرب ها دانسته ميشود؛ توسط حضرت ابراهيم؛ همان اسطوره قرباني کردن اسحق فرزند ساره (زن آزاد آن حضرت)؛ ميباشد که گويا جد يهودي هاست.
    معلوم است که اين اسطوره توراتي فراتر از سه تا چهار هزار سال قبل؛ ميان اعراب 15 قرن پيش؛ کاملاً جا افتاده و باور شده بوده است و حتي اينکه در اسطوره به جاي اسحق؛ اسماعيل قرار داده شده؛ نيز نتيجه کار طولاني و گسترده در زمان و مکان ميباشد.
    اساساً قرباني کردن؛ ريشه هاي چندين هزار سال کهنتر در ايران و شرق ميانه باستان دارد. انسان ها درآن ادوار دور؛ براي به دست آوردن ترحم خدايان، موفقيت در جنگها، دور کردن خويشتن از معرض امراض و شکرگذاري؛ به قرباني کردن حيوانات و يا انسانها مبادرت مي کردند.
    قابل فهم است که در پاره‏اي از موارد؛ در امر قرباني؛ افراط هاي ديوانه وار صورت مي‏گرفته و به همين علت در برخي از اديان و ملل منسوخ گرديده است. منجمله در دوران آريايي؛ آشو زردشت به دليل خروج آرياييان از حد اعتدال در قرباني کردن؛ با اين آيين مبارزه سختي کرده و آن را حذف و مردود مي کند.
    اينچنين مسلم است که مراسم عيد قربان يا «عيد سعيد اضحي»؛ هم فقط بعد از نزول قرآن و توسط قرآن برقرار نشده و درست همانند «مناسک حج» سالها و حتي قرن ها قبل؛ معمول و مرسوم بوده است.
     خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست! 1115
     
    خوشبختانه؛ دنيا نه در گذشته؛ تنها عربستان بوده و نه امروز؛ تنها عربستان است.
    در ده ها هزار قوم و قبيله و خرده فرهنگ و آئين و باوري که تاريخ بشري مي شناسد و در همين کميت که همين اکنون در جهان وجود دارد؛ اغلب اعياد و جشن هاي مردمان و ملت ها منشاء هاي اساطيري دارند و اکثر آنها هم؛ به نحوي از انحا کاپي و اقتباس کامل يا ناقص از منبع هاي اساطيري واحدِ دور و دورتري ميباشند و بدينجهت اشتراکات فراوان با همديگر دارند.
    حتي جشن هايي مانند نوروز که بزرگداشت تحويل و تجديد سال ميباشد؛ نيز سرشار از رنگ و لعاب اساطيري است و القصه  که گذشته و تاريخ و فرهنگ بشر؛ به ناگزير همين بوده است و لاغير.
     
    چرا؛ خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست؟
      
    نخستين و تعيين کننده ترين مسئاله؛ اينجا اين است که تعريف ما از «جهل» چيست؟
    قبلاً بايد قاطعانه تصريح کنيم که «جهل» عبارت از «ناداني» و ندانستن نيست.
    ندانستن و ناداني؛ حالت فطري و معصومانه بشر است؛ موجود حيه ايکه در اثر وقوع موتاسيون يا جهش کبير ژنوميک؛ در فاصله زماني ميان 5 تا 3 مليون سال پيش؛ به "بشر" گذار نمود؛ در واقع هيچ چيز نميدانست و نمي توانست بداند!
    گفتني متبرک است که اين گذار سترگ؛ در قرآن کتاب مقدس ما مسلمانان با تعبير «خلقت ديگر يا خلقت دوم» تجليل شده است؛ با اينکه روايت رازآلود؛ در پيوند به اين موضوع وجود دارد که «اسما»ي اشيا؛ توسط منبع الهي به جد نخستين بشر آموختانده شده؛ معهذا بلافاصله در اسطوره «هابيل و قابيل» دريافته ميشود که نسل دوم آدم اساطيري يعني قابيل حتي به اندازه يک زاغ؛ هم دانايي نداشته است و جسد برادر مقتول خود را مدت هاي مديدي بردوش ميکشيده؛ تا آنکه از زاغ «ياد ميگيرد» يا از کنش زاغ؛ در حدي «دانا» ميشود که جسد ناتوان از زنده شدن را؛ بايستي زير خاک دفن کند يا به آغوش زمين و طبيعت بسپارد.
    به طور عموم دانايي بشر؛ نه تنها در گذشته هاي دور بلکه در همين عصر ما؛ و حتي نه تنها در عصر ما بلکه تا آينده هاي بسيار دور و دراز؛ ناچيز و محدود بوده و ناچيز و محدود باقي خواهد ماند.
    اين حکم نه فقط در مورد توده هاي مليوني مردم؛ صادق است بلکه در مقياس دانايان و دانشمندان و علما... حتي بيشتر صادق بوده است، صادق ميباشد و صادق خواهد بود.
    فکر ميکنم شعري از ناصر خسرو بلخي است که:
     
    تا بدانجا رسيد دانش من    که بدانستمي؛ همي نادانم!
     
    واضحاً اين؛ حالتِ به نظم در آمدهِ سخن معروف سقراط؛ شهيد کبير دانش و علم است که 2500 سال پيش از اين؛ طنين انداخته بود: «آنقدر ميدانم که هيچ نمي دانم
    ما وقتي بتوانيم بدانيم که چقدر چيز هاست که ميتوانيم و بايد بدانيم ولي نميدانيم و نمي توانيم بدانيم؛ در آستانه دانايي سقراطي قرار خواهيم گرفت.
    لذا اقلا بنده؛ به خود اجازه نميدهم؛ مدعي گردم که در واقع پهنا و ژرفاي اين سخن هاي بسيار منيع و متعال؛ را دريافته ام و يا آنها از چه قرار ميباشند؟
    ولي صرف همينقدر ميتوانم حکم نمايم که دانش و دانستن هميشه؛ محدود و کرانمند و محاط است و ناداني و ندانستن؛ هميشه نامحدود و ناکرانمند و نامحيط!
    لهذا دانش و دانستن؛ پيوسته امري نسبي باقي خواهد ماند؛ اقليدس و اينشتاين و نيوتن و بوعلي سينا و استفن هافکينک و هزاران دانشمند و نابغه بشري؛ فقط در عرصه هاي اختصاصي محدود و معين ـ آنهم به تناسب زمان و مکان ـ دانش نسبتاً دقيق؛ و در پاره اي از عموميات؛ اطلاعات آفاقي داشته اند؛ ولي مسلماً در هزاران گستره ديگر؛ مانند سايران «نادان» و فاقد اطلاع بوده اند!
    علي الرغم مدعيات جُهال و غُلات؛ طبق نصوص کتب مقدس منجمله قرآن مجيد؛ پيامبران نيز چنين بوده اند؛ به شمول حضرت محمد خاتم المرسلين پيامبر اسلام.
    در معتقدات متفق القول ديني، فقط خداوند است که علم کامل و دانش بيکران دارد، فقط خداوند ميتواند، به طور کامل؛ از «ناداني» و ندانستن؛ بري باشد!
    لهذا «جهل»؛ مطلقاً ناداني و ندانستن نيست؛ پس چيست!؟
    جهل؛ بد داني، وارونه داني، غلط دانستن، وهمي پنداشتن، غير واقعي انگاشتن و نهايتاً مرضي انديشيدن و بيمارانه انديشه بافتن است که يک نام خيلي رساي اين حالت «سفسطه» ميباشد!
    بنابر اين حقايق مسلم؛ آنانيکه در باره خدا و دين؛ جاهلانه و مرضي و بيمار گونه انديشه و تلقي و توهم دارند؛ معلوم است که آنچه در مغز و دماغ آنان ميگذرد؛ با حقيقت خدا و دين؛ هيچگونه انطباق و مصداق ندارد.
    بدينگونه همچو افراد و دار و دسته ها؛ فقط جهل و سفسطه خويش را خدا و دين و حقيقت ... تلقي و توهم و در صورت داشتن حاکميت و سلطه و سلاح؛ همين تلقي و توهم را بر خلق خدا ديکته و تحميل مينمايند.
    چنين روال و روندي نه تنها در اسلام طي 1400 سال؛ ادامه داشته بلکه تقريباً کليه اديان و آئين ها و باور هاي بشري هميشه کمابيش با عين معضل گرفتار آمده و گرفتار بوده اند.
    نتيجه عمومي آن است که هيچ بشري «دانا و دانشمند» به دنيا نمي آيد و بنابرين «ناداني» حالت اصلي بشري ميباشد؛ ولي «جهل» درست به مانند «علم» توسط بشر «توليد» و فراهم گرديده نشر و پخش و نسل پي نسل هم منتقل ميشود.
    چنانکه امروزه در جهان مرسوم و معمول گرديده است؛ طبق نمودار ها و محاسباتي؛ شاخص هاي «توليد علم» در کشور ها را اندازه گيري مي نمايند؛ حتي به مراتب؛ مهمتر، ضروري تر و حياتي تر است که شاخص هاي «توليد جهل» در کشور ها و جوامع را هم سنجش و تثبيت نموده و بالنوبه اعلام و ابلاغ بدارند.
    در چنين شرايطي؛ کشور هاي مانند ايران و سعودي؛ اگر در شاخص هاي «توليد علم» بالفرض در شماره هاي 120 و 130 جهان قرار گيرند؛ مسلماً در شاخص هاي توليد جهل؛ کشور هاي رديف اول و دوم خواهند شد.
    افغانستان با تأسف؛ اهليت چنداني حتي براي «توليد جهل» ندارد و مانند بسا از موارد ديگر؛ وارد کننده و مصرف کننده «جهل» ميباشد؛ کما اينکه بيشترين همچو واردات از طريق پاکستان و «جهل فروشي» هاي موسوم به "مدارس اسلامي!!!" آن؛ در افغانستان سرازير ميگردد!
     
    چند نمونه «جهل ديني» و «جهل قرآني» فراگير در جهان اسلام:
     
    1 ـ در تعريف «سنت» گفته ميشود که چيز هاي مربوط به اعمال و اقوال محمد رسول الله است.
    يکي از روشن ترين مقاطع زندگاني حضرت محمد؛ همان دوره صباوت؛ نوجواني و جواني ايشان تا 40 ساله گي يعني قبل از بعثت به پيغمبري است.
    عمده ترين، نخستين و تعيين کننده ترين روش و منش و اخلاق حضرت محمد درين برهه؛ همانا منتقد و کنجکاو و نسبت به مدعيات و عادات و روايات قوم و قبيله و اطرافيان؛ شکاک بودن ايشان ميباشد.
    اگر حضرت محمد مانند سايران؛ عبد عبيد جامعه و محيط مي بود؛ ممکن نبود مقام زعامت و رهبري و علمبرداري يک قوم خيلي ها عقب مانده و بدوي را کسب نموده آنانرا دگرگون بسازد.
    قرآن کريم منجمله در نخستين آيات سوره مبارکه ياسين؛ وضعيت و خصوصيات اين قوم را حتي با عبارات تنفر برانگيز؛ شرح ميدهد.
    خوب. قبول که پيامبر شدنِ حضرت محمد؛ مقدر و به امر و اراده الله متعال منوط بود؛ ولي نمي توان انکار کرد که وقتي قرار است بني بشري؛ به پيغمبري و زعامت برگزيده شود؛ او متصف به اوصاف و مجهز به اخلاق و جهانبيني و شخصيتي گردانيده ميشود که دنياي موجود و وضع موجود را به نظر شک و ترديد و انتقاد ببيند و همه چيز را عقلاً و منطقاً بتواند ارزشيابي نموده چيز هايي را نفي و ذم و رد؛ و چيز هايي را قبول و تحسين و تائيد و تجليل بدارد.
    بنابراين؛ نخستين؛ تعيين کننده ترين و عمده ترين سنت پيامبر اسلام؛ بينش و خصلت شديداً و عميقاً انتقادي ايشان به وضع موجود پيرامون شان در کليه استقامت هاست و اين سنت سترگ؛ با تردستي و توانايي و موفقيت عجيبي توسط «معارف اسلامي سازان» جيره خوار اموي و عباسي و بعدي ها؛ تخطئه و پنهان و بهره گيري از آن براي مسلمانان غيرمقدور گردانيده شده است.
    تا جاييکه حتي از مسلمانان؛ حق و توان سوال و پرسش و تحقيق و تتبع و کشف و اختراع... يکسره سلب گرديده و يک «اُمت» دست و دهان بستهِ عبد عبيد مشتي قلدور و زور دار و زردار؛ از آنان درست گرديده است.
    2 ـ قرآن مجيد يکي از نادر کتب مقدس ميباشد که بيشترين تأکيد بر تعقل؛ دانش اندوزي؛ به کار گيري نيروي خرد و منطق و حساب و ميزان وغيره را نه تنها بر پيامبر و رهبران مذهبي بلکه بر کليه مسلمانان اعم از مرد و زن توصيه و تأکيد و تکليف مينمايد و در مقام الگو و مثال به طور اعم از «راسخان در دانش» و به طور مشخص از «علماي بني اسرائيل» ياد آور شده و در مواردي مسلمانان را به پرسش ها و نتيجيتاً آموختن از آنها هدايت ميدهد.
    علت اين توصيه و تکليف براي عقلاي اسلامي مي بايستي خيلي ها روشن مي بود؛ چرا که «علماي بني اسرائيل» که در مواردي « انبياي بني اسرائيل» هم خوانده مي شدند؛ کم از کم سنت 2500 ساله قبلي اجتهاد ديني و تفکر و تعقل در عالم و آدم را دارا بودند.
    ايشان منجمله به اينکه کتاب مقدس يعني «تورات» فرا زماني و فرامکاني نبوده و حاوي تمامي «علم غيب» نميباشد؛ وقوف پيدا کرده و خيلي از احکام و روايات و تکاليف ممکن يا معقول در گذشته ها را که در روزگار بعد تر معقوليت و ضرورت زماني و مکاني نداشت؛ در اثر اجماع علمي متفقه؛ تعطيل کرده بودند؛ البته بدون آنکه حتي يک «واو» تورات را کم و زياد ساخته و يا پرسشي را به اصل تقدس آن ايجاد نموده باشند.
    دعاوي مسلمانانِ مدعي دانايي و اجتهاد در مورد تحريف «تورات» هيچگاه ثبوت نشده و طي 15 قرن عُمر ديانت اسلام حتي يک برگه ناچيز؛ از تورات باصطلاح تحريف ناشده يافت نگرديد و در تمام اين بيش و کم سه هزار سال؛ فقط يک نسخه از اسفار پنجگانه "تورات" در تمام جهان وجود دارد که در جوامع علمي؛ به «پنج کتاب موسي» هم معروف ميباشد.
    اينکه امروزه؛ يهوديان سرآمد علم و دانش و تکنولوژي و بازرگاني و صدها عرصه ديگر تمدن جديد ميباشند؛ لا اقل يکي از علل آن؛ برکت همان تعقل و تدبر و راسخيت «علماي بني اسرائيل» در اجتهاد ديني و رهبري علمي و عاقلانه قوم شان ميباشد که قرآن؛ به طرز اعجاز آميز؛ کليد اين خزانه را به مسلمانان داده بود ولي ايشان عمدتاً گرفتار جهل و تعصب و تحجر شده؛ از جوامع اسلامي؛ تالاب هاي جامانده و وامانده اي درست نمودند.
    و بر علاوه با جهل و جنون و تعصب و جعل تاريخ باصطلاح غزوه ها و سريه ها؛ بر پيامبر رؤف و بزرگوار و عيسي منش خود ده ها مورد تهمت تصفيه نسلي قبايل يهود را زدند.
     
    دشمن دانا ؛ بلندت  مي کند    بر  زمينت  مي زند ؛ نادان دوست
     
    3 ـ نه تنها قرباني کردن انسان در دوران هاي توحش و بربريت تاريخ بشر؛ فراوان بوده است بلکه حتي مدت هاي مديدي مردمان بدوي؛ آئين ها و رسوم «آدمخواري» داشته اند. معلوم است که گذشته گذشته است. گذشته را نميتوان بر گرداند؛ اصلاح کرد و منجمله به آن عقلانيت و دانش و عدالت و عشق و محبت و اخلاق نيکو ... وغيره ترزيق نمود.
    آخر؛ آيا ممکن است هزاران و شاهد ميليونها «عروس نيل» يعني دختران زيبا و گلچيني را که آراسته و طي جشن و شادي نذر و قرباني خداي نيل ساخته اند؛ به زندگاني برگردانيم و توحش مرتکبان اين اعمال؛ را به آنها بدانانيم؟
    يا مثلاً؛ ميسر است هزاران و ده هزار زن شوهر مرده را که طي آئين هاي «ساتهي» در هندوستان تا همين نيم قرن قبل زنده زنده با شوهران متوفي سوختانده شده اند؛ احيا بداريم و اجرا کنندگان همين آئين ها را به قباحت و زشتي کرده هاشان ملتفت بسازيم؟
    تازه همين اکنون هم؛ قرباني کردن انسانها و بخصوص کودکان در جوامع قبيلوي و اتنيکي ي عقبمانده، وحشي و نيمه وحشي گوشه کنار جهان ادامه دارد!
    در همين سلسله است؛ آنچه که روايات يهوديت و اسلام از قرباني کردن فرزند حضرت ابراهيم به امر و به پيشگاه پروردگارش به دست ميدهند.
    علي الرغم توهمات و تعابير کوتاه نظرانه؛ در اين درامهِ ديني ـ عبادي؛ يک پيشرفت تعيين کننده و اساسي و اصلاح انقلابي در امر قرباني کردن انسان؛ حاصل ميشود و آن اينکه؛ منبعد قرباني کردن آدميزاده متوقف و با قرباني کردن چارپاياني مانند گوسفند و بز و گاو و شتر(وبرخي پرندگان در دين يهود)؛ تعويض ميگردد.
    حتي بعيد نبود که اگر اين هنگامه سترگ عقيدتي و اين تحول ره آورد آن؛ خلق نمي شد؛ يهوديان و مسلمانان هم مانند هندوان کم از کم تا نيم قرن پيش؛ هي فرزندان جوان (خاصتاً اول باري هاي) خود را قرباني کرده ميرفتند.
    ولي خيلي ها جالب و مهم و تأمل برانگيز است که اين درامه شگرف؛ قبل از اسلام اقلاً طي دو هزار سال؛ جزء تورات و در مجموع دين يهود هم بوده و درست از همانجا نيز به اسلام آمده است صرف با تغيير اينکه در نظر اسلام؛ ذبيح اين هنگامه؛ اسحق يهودي نه بلکه فرزند ديگر ابراهيم يعني حضرت اسماعيل عربي بوده است!
    ولي يهوديان قرن هاست که در مورد اين واقعه تئولوژيک؛ چندان حساسيت ندارند و نه تنها آنرا عيد نمي گيرند و در روز معين هزاران حيوان را بيجان نميکنند؛ بلکه حتي ديگر تذکار و تجليل زياد تبليغاتي هم از آن به عمل نمي آورند؛ چرا؟
    به خاطر اينکه ديگر علماً آشکارا شده است که دامن زدن به اين اسطوره و افسانه و رسم و عنعنه بر روان بشر معاصر و به ويژه بر روان نيم بشريت يعني کودکان؛ اثرات مخرب منفي دارد و مردمان دارنده و اجراکننده همچو آئين ها و رسوم و رواجها اکنون در جهان؛ وحشي و بيرحم و بدوي و عقبمانده نمودار ميگردند؛ در جهان پهناوريکه به دهکده کوچک مبدل شده و در آن تمامي اطلاعات با رنگ و تصوير و صدا؛ لحظه به لحظه به اقصاي عالم پخش ميگردد!
     
    علم روانشناسي؛ و قرباني و عيد قربان:
     
    يکي از مسلمات علم روانشناسي اين است که 88 تا 95 فيصد آنچه که "روان" خوانده ميشود؛ از لمحه نو زادي تا 12 ساله گي؛ در دماغ کودک آدمي؛ تعبيه و ضبط و نهادينه ميگردد. از اين جمله اضافه از 80 فيصد تا 8 ساله گي کودک؛ وقوع مي يابد.
    برخي از روانشناسان؛ اين بازهِ تشکل رواني را با اين تمثيل ايضاح کرده اند که تا 8 ساله گي دماغ طفل؛ مانند ديگ بي سرپوش بوده و بلامانع پذيراي تمامي اطلاعات محيطي و فرهنگي و درد و لذت و مشتقات آنها ميگردد ولي پس از اين؛ بر اين ديگ سرپوش گذاشته ميشود.
    اين حالت از يکطرف پذيرش مؤثرات رواني را دچار سستي و تأني ميکند و از طرف ديگر؛ انباشته هاي تهِ سرپوش را از تصرف «آگاهي» بيرون ميسازد.
    بدينجهت روانشناسان از فرويد و يونگ گرفته تا متأخران؛ روان انساني را به دو بخش «خودآگاه» و «ناخود آگاه» قسمت کرده اند که "شعور" و "ماتحت الشعور" و اصطلاحات معادل ديگر به ويژه در زبانهاي مختلف را نيز داراست.
    معلوم است که همه انسان ها و حتي همه جانداران؛ از طفوليت آغاز ميشوند؛ لذا هر بني بشري؛ ناچار از آن دورهِ فوق العاده حساس و تعيين کننده 8 ساله ميگذرد.
    اهميت و حساسيت اين 8 سال هم به هيچ وجه مساوي نيست؛ يک و نيم سال اول پس از نوزادي؛ حساس ترين و مهمترين است و باز تا سه ساله گي و چار ساله گي و...
    روانشناس، جامعه شناس و دانشمند چندين بعدي معاصرِ همزبان ما جناب دکتور فرهنگ هلاکويي با تحليل و تجزيه علمي دامنه دار؛ منحيث يک نتيجه و حکم جهانشمول ميفرمايند:
    "اوضاع دنيا تا زماني بهبود نمي يابد و ناگزير از يک بدي وارد بدي ديگر ميگردد که منجمله چاره اي پيدا نگردد که آن هشت سال نخست کودکي انسانها؛ تحت شرايط و امکانات علماً مطلوب و ايده آل؛ سپري شود."
    خلاصه کيفيت سرنوشت بشريت؛ به اين 8 سال دوران کودکي بستگي دارد!
    درين راستا سخن؛ اصلاً بي پايان است؛ کتاب «گوهر اصيل آدمي» و اغلب آثار اينجانب که روي سايت هاي انترنيتي به عزيزان تقديم شده است؛ يکسره معطوف و متکي به همين بينش و دانش بوده و حاوي تيزيس و دکتورين مشخص ميباشد که اينجا نه لزوم و نه مجال پرداختن به آنها وجود دارد.
    لذا فقط به کلي ترين صورت؛ به نقش و تأثير قرباني و عيد قربان؛ بر کودکان خاصتاً در همين 8 سال؛ نظري مي اندازيم.
    حسب معمول؛ آمد آمد عيد قربان؛ ظاهراً براي تمامي خورد و بزرگ مسلمان و حتي اهالي ساير اديان که کنار مسلمانان زيست ميکنند؛ تحرک و شور و شوق غيرمعمول به همراه مي آورد، خصوصاً کودکان به طور بي پيشينه؛ به جنب و جوش مي افتند؛ نيل به کالا هاي نو؛ گشت و گذار و بازي با همسالان؛ اخذ هدايا و ناز و نوازش ديدن از بزرگان و تناول سير و فراوان شوربا و گوشت قرباني و شيريني ها... دلايل اين رويداد ها در آنها ميباشد.
    اين مورد براي هرکدام ما؛ آشناست ولي چنانکه وقتي بر يک شهر يا يک جنگل انبوه يا آسمان پرستاره نظاره ميکنيم؛ ما به طور آگاهانه و انتخابي؛ بر تصاوير و مناظر محدودي فوکس مينمائيم؛ در حاليکه هر آنچه تصاوير و مناظر است؛ توسط مغز ما دريافت و ضبط ميشود؛ در آئين هاي قرباني و عيد قربان هم؛ ما چيز هاي بسيار اندکي را مورد توجه قرار ميدهيم در حاليکه مغز و روان ما چيز هاي بيحد و حصري را جذب و نهادينه و اندروني ميکنند.
    در عيد قربان؛ چه در منابر مساجد و چه در رسانه هاي تصويري و صوتي و چاپي و چه در بگو مگو ها ميان خود مردم؛ کودکان به فلسفه و علت وجودي اين عيد برخورد ميکنند و آن؛ همانا اقدام ابراهيم پيغمبر براي بريدن گردن فرزندش با اطاعت از امر خدا و جهت کسب رضاي خداست!
    اين موضوع در روزگار متحول شده ما؛ هرچه ماست مالي و تزئين و تلبيس شود؛ نه تنها باور مربوط را درون روان کودکان نهادينه ميکند؛ بلکه خدايي را که آنان اصلاً در ژن خود دارند؛ يک خداي قهار تشنه به خون فرزند انسان مجسم مي سازد که ممکن است؛ همين لحظه؛ از پدر و مادر آنان نيز بخواهد که ايشان را هم سر ببرند.
     خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست! 1214
      
    اين حالت رواني؛ وقتي آدمي؛ خاصتاً پدر است و به هر دليلي طوري درمانده يا بيمار و بي تعادل شده که خود را و آينده و سرنوشت دنيوي و اخروي خود را در غضب خدا مي بيند منجمله ميتواند او را به بريدن سر فرزند يا فرزندانش به گونه ابراهيمي!؛ وا بدارد.
    به فرض درست بودن گزارشات در مورد گردن بريدن دو کودک 4 ساله و 6 ساله (زالين جان و الياس جان) توسط يک پدر افغانستاني در المان؛ ما با حقيقت بسيار تلخ و هول انگيز ناشي از چنين زمينه هاي رواني؛ مواجه مي باشيم. (به پکيج اطلاعاتي هفته گذشته بنياد گوهر اصيل آدمي تحت عنوان عمومي همين مقاله مراجعه فرمائيد)
    طبق گزارشات مزيد؛ اين پدر که دکتور فردين آ خوانده شده؛ پس از سفري به امارات متحده عرب؛ گرفتار دگرگوني رواني گرديده و ضمن "درونگرا" شدن و تشديد تمرکز بر مناسک ديني؛ به پوشيدن لباس هاي سفيد دامن کشال وغيره روي آورده بوده است.
    از وضع چنان استنباط ميگردد که او يا قبل يا بعد از سفر؛ اسير شبکه هاي جادوگر افراط گرايي ديني گرديده و در جريان سفر؛ مورد شست و شوي مغزي و تغيير رواني قرار گرفته است.
    لذا تشبث او به بريدن گردن هاي فرزندان کوچکش ميتواند در پي يک خواب کابوس دار هراساننده ناشي از ته نشين شده هاي آئين و عمل قرباني؛ طي دوران کودکي خودش باشد!
    اينجا البته که بيماري رواني مصداق دارد ولي اين بيماري «جهل ديني» آشکاري را هم حمل مي کند که در بين مسلمانان عموميت دارد.
    تقريباً هيچگاه مُلايان اسلامي هنگام تشريح و تدريس اسطوره قرباني؛ بر اين حقيقت بزرگ تاکيد و تصريح نمي کنند که درين واقعه؛ اسماعيل يا اسحاق ذبيح(قرباني)؛ جوان بالغ و عاقل و نافذ همه تصرفات شرعي اش ميباشد و لهذا داوطلبانه آماده قرباني شدن ميگردد.
    به عبارت ديگر؛ اگر احياناً آن جوان مورد نظر؛ امر و خواست پدر را لبيک نمي گفت و چنانکه در قرآن تصريح شده طي تمام جريان «از صابران» نمي بود؛ همه جريان يکسره به هم ميريخت.
    بر علاوه؛ مُلايان نه تنها کمتر وضاحت ميدهند يا حتي خود ميدانند که معناي اين فلسفه و تکرار و تجليل ساليانه آن؛ اين است که بشر به نجات از وحشي گريي کشتن فرزندان خود براي خدايان و در واقع براي غلبه بر ترس و فوبياي خويش؛ توفيق يافته است بلکه بر عکس؛ آنرا تمام و کمال امر و خواست و فرض ازلي و ابدلي خداوند وانمود کرده؛ چرند هايي مانند اين را تحويل مردم ميدهند که ثواب هر تار موي قرباني چنين است و ثواب هر توته گوشت قرباني چنان و ثواب نخستين قطره خون آن فلان است و ثواب تقديم پوست و روده آن به مُلا؛ بهمان...
    ولي حقيقت اسطوره آن است که نه ابراهيم پيغمبر؛ فرزندش را غافلانه و به زور و در خواب؛ قرباني کرده و نه فرزند ذبيح اين اسطوره؛ درين مورد حالت نارضائيتي و دفاعي داشته است.
    مگر جهل ديني در مورد؛ متأسفانه با قيد اين حکم که تنها "قرباني از ابراهيم پذيرفته شد" موکد هم مي گردد؛ در حاليکه با همان ادبيات هم؛ قرباني بايد مزيداً از داو طلب و تسليم امر قربان شدن و شخص آماده از جان گذشته گي و فدا کاري پذيرفته شده و ثواب و اجر بيشتر به وي تعلق بگيرد.
    به هرحال؛ چنانکه حتي در همين سانحه آلمان ديده شد؛ به دلايل و انگيزه هاي متعدد مربوط به منافع بزرگ قدرت ها و ابر قدرت هاي سياسي و مذهبي؛ چنين موارد؛ زياد رسانه اي نميشود و مخصوصاً مورد تحليل و کاوش و اناليز در شبکه ها و مساجد و مدارس قرار نميگيرد.
    حال که در عصر رسانه و انترنيت و باصطلاح «انفجار اطلاعاتي»؛ چنين است؛ ميتوان وضع در گذشته ها را با اطمينان قياس کرد که اصلاً خبر هاي اينچنيني از محدوده هاي قرا و قصبات فراتر نمي رفته اند.
    بر علاوه اينکه جانوران انتخاب شده براي قرباني را سُرمه کرده، گلپوش ساخته و با دنگ و دهل براي دختران نامزد دار ميفرستند؛ اينکه در روز قرباني عالمي از جانوران را در خانه ها و کوچه ها و خيابان ها يعني در ملاي عام و در معرض ديد و تماشاي کودکان و اطفال گردن مي برند و شقه شقه ميکنند؛ از ديدِ دانش روانشناسي؛ موارد بسيار آسيب زننده بر فرزندان مان ميباشد و صرف حاصل آن تشکل روان خشونت گرا و قصاب منشانه يا توليد ترس و هراس و اضطراب مزيد و مزمن در اکثر آن ها مي تواند بود.
     خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست! 1314
     
     
    به حکم قرآن؛ کودکان؛ نبايد زير آموزش تعبدي گرفته شوند!
     
    بر خلاف آنچه دکانداران اسلام و قرآن و سنت نبوي و شريعت غراي محمدي!!! دعوا جلبي مي کنند؛ قرآن و اسلام و تعاليم حضرت محمد؛ خيلي ها گشاده و انساني و نزديک به عصر حاضر است.
    مهمترين موضوع در قرآن و اسلام راستين؛ اين است که کودکان از تکاليف و فرايض ديني مانند نماز و روزه و حج و قرباني... معاف ميباشند و حتي در حاليکه کودکان مرتکب گناهان کبيره و جنايت نيز شوند که براي بالغان؛ مجازات هايي تا سرحد اعدام دارد؛ صرف براي باز پروري و تعليم و تجديد تربيت به مکان معينه عمومي و دولتي فرستاده ميشوند يعني مانند بزرگان؛ تنبيه و مجازات نميگردند.
    البته در قرآن؛ مرحله کودکي؛ با بلوغ کامل و نفاذ جميع تصرفات شرعيه پايان مي يابد و سن معيني قيد نشده است. اين مورد در اسناد حقوقي ساير اديان و ملت ها و کشور ها هم چنين بوده ولي در نيمه دوم قرن بيستم پس از کنکاش دوامدار بين المللي با نظر داشت دستاورد هاي علوم انسان شناسي و روانشناسي و همانند ها؛ سازمان ملل متحد طي «کنوانسيون حقوق کودک»؛ تعريف ژرفتري از کودک به دست داد و منجمله سن کودکي را تا 18 ساله گي بلند برد.
    گرچه رعايت اين سن در فقه و قضاي اسلامي عجالتاً بعيد به نظر ميرسد ولي مراعات سنين 12 و بخصوص 8 ساله گي؛ کاملاً مقدور است. بنابر اين بر اساس اينکه تکاليف شرعي براي کودک اقلاً تا 12 ساله گي؛ نافذ نيست لهذا لزومي ندارد که در مورد اين تکاليف از فرداي تولد؛ به گوش او پُف و در مغز و روان او؛ تيله تنبه شده برود.
    خداي جاهل و دين جاهل؛ همان «جهل» اوست! 1414 

    به لحاظ علم روانشناسي؛ کودکان خاصتاً تا 8 ساله گي نبايد تحت تعليم و تربيت تعبدي و خرده فرهنگي گرفته شوند؛ چرا که ضرورت ندارد و بر علاوه مضر است و منجر به تشکل مماثل همان «جهل ديني» و ساير بيماري ها و ناهنجاري ها در ماتحت الضمير کودک ميگردد.
    بايد تا اين سنين؛ سواد و سواد حياتي؛ آموزه ها و تعاليم عام انساني چون برابري و برادري؛ صلح و بهزيستي و همزيستي؛ کمک به همنوع و دوست داشتن عالم حيات؛ زيبايي هاي طبيعت و عشق به آنها؛ اخلاقيات حميده عمومي و اساسات علوم دقيقه و تجربي همراه با بازي ها و ورزش هاي متعدد؛ برايشان ميسر و تامين و تقديم شود و پس از 8 ساله گي کم کم اطلاعات ديني و عقايد و مربوطات آنها ميتواند عالمانه و عادلانه و حاذقانه وارد نصاب هاي درسي ايشان گردانيده شود و خاصتاً چيز هايي مانند داستان قرباني و جنگ هاي راست و دروغ صدر اسلام که با وحشت ها و قصاوت هاي لرزاننده توأم است؛ و چيز هايي مانند مُنکر و نَکِر و عذاب قبر... اقلاٌ تا 8 ساله گي بايد در دروس اطفال؛ قدغن گردد.
    قابل تکرار مؤکد است که اينها صرف مقتضيات علوم جديد مغزشناسي و روانشناسي و تعليم و تربيت نيست؛ بلکه دقيق ترين درس ها و احکام خود قرآن مجيد است که به ناگزير در گذشته ها کمتر فهميده ميشده است.
    شايد خيلي عجيب و تصادفي نباشد که قرآن مجيد؛ از «علماي بني اسرائيل» به صراحت و تکرار سخن ميگويد ولي از برادر زادگان آنها «علماي بني اسماعيل» حتي به اشاره هم سخن ندارد.
    علماي اسلام يعني همان «علماي بني اسماعيل» هم اگر ميخواهند که؛ اين سکوت سنگين قرآني؛ به معناي ناممکن بودن علميت در آنها و يأس هميشه گي از اين لياقت در آنها تلقي و تثبيت نگردد؛ بايد خويشتن را براي فهم «معناي قرآن» همه جانبه آماده کنند.
    فهم «معناي قرآن» نيز بدون فهم معناي جهان و هستي و حيات و تاريخ و تکامل و تمدن و علوم و ساينس ميسر نميگردد. اگر به راستي باور داريد که پيامبر اسلام امر کرده بود: «دانش را بجوئيد ولو که در چين باشد»؛ خيلي جاهلانه است اگر تصور نمائيد که منظور پيامبر به زعم اغلب شما «علوم ديني» بوده است. در چين؛ تقريباً هيچگاه علوم ديني آنچنانکه شما مي انگاريد؛ موجود نه بوده و تدريس نمي شده است!
    پس منظور پيامبر؛ علوم تمدني و صنعتي و دارويي ... چين بايستي بوده باشد که باستاني ترين مدنيت هاي جهان را در خويش پرورده است!
    باز؛ حضرت محمد؛ مگر همان شخصيت نيست که وقتي قرار شد در يثرب متوطن شود؛ اولين کاري که کرد؛ نام آنرا به «مدينه» يعني شهر تغيير داد. اين؛ آيا فقط يک نام ذوقي بود يا مظهر ميلان به مدنيت و تمدن!؟
     
     
    در ابتدا اجازه ميخواهم تا به مناسبت دوازهمين سالگرد ويبسايت بزرگ، مؤفق و محبوب آريايي؛ خدمت جناب عزيز جرئت مؤسس و گردانندهء پُر انرژي و خستگي ناپذير آن و کافه دست اندکاران و کاربرانش؛ تبريکات ويژه تقديم بدارم.
    اينکه اين ويبسايت به طرز خبطه بر انگيز توانسته است؛ جم غفير همکاران ذيصلاح و توانا را به گونه هاي روز افزون به خود جلب نموده و به يک مرکز حاذبه بزرگ براي دارندگان سليقه ها و نظريه هاي مختلف و نيز به کانون آموزش و پرورش نسل هاي نو آگاهان و پيشاهنگان مبدل گردد؛ در شرايط امروز و دهه سپري شده افغانستان؛ دستاورد سترگي است. چه بسا يک راز زرين اين موفقيت؛ هم وجود وسعت نظر و صعه صدر به مقتضاي جهانبيني و جهانشناسي والاي معاصر بوده که در آن تنيدن بر پيله هاي تنگ و تاريک اتنيکي و ايدئولوژيکي، کيش شخصيت، تحجر حزبي و مذهبي و شوونيستي و فاشيستي که خيلي ها با تأسف در آنها دست و پا ميزنند؛ منتفي بوده است!
    مسلماً آثار روشنگرانه اي که آريايي درين 12 سال در جامعه افغانستان؛ برجا گذاشته؛ به سادگي بر شمرده شده نمي تواند؛ ولي ميشود به صراحت ابراز نمود که آرشيف 12 ساله آريايي يک گنجينه همسنگ بزرگترين دارة العارف کثير الابعاد براي محققان، دانشمندان و دانشجويان افغانستان معاصر ميباشد و لازم است ادامه فعاليت آنرا نيز چنين و بهتر از اين ديد و قدر شناخت و آرزو و تمنا کرد.
    اتفاقاً جناب جرئت به سلسله حمايت هاي مالي برجسته گذشته خويش؛ همزمان با اين سالگرد فرخنده نيز؛ بنياد «گوهر اصيل آدمي» را با اهداي 300 دالر؛ تشويق و تقويت مزيد فرموده اند که جاي سپاسگذاري ويژه دارد.
     
     
     
     

     
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 12:03 ميباشد