پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    (بخش 107 الي 112) من و آن مرد مؤقر!!

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140202

     (بخش 107 الي 112) من و آن مرد مؤقر!! Empty (بخش 107 الي 112) من و آن مرد مؤقر!!

    پست  admin

     (بخش 107 الي 112) من و آن مرد مؤقر!! 2012


      (بخش 107 الي 112) من و آن مرد مؤقر!! 1913


    ( بخش 107 )
    **************
     
    پس ازآن که دگروال بوگدانف آشپز را از سفارت شوروي به اپارتمان يکي از کارمندانش مي برد وبرايش مي گويد فعلاً همين جا باش تا بعدا ترا به ماسکو انتقال بدهيم ، به اقامتگاه خود برمي گردد تا با اسدالله امين در صرف غذاي چاشت اشتراک کند. دراين ضيافت کوچک قرار بود جنرال ايوانف، دگروال بوگدانف و ترجمان شوروي ها اشتراک کنند واسدالله امين به وسيله همان ماده خاص مسموم گردد. اما بوريس ايوانف نماينده درجه يک کريوچکوف ودر واقع نماينده آندروپوف از اشتراک دراين مهماني صرف نظر مي کند وبه بوگدانف مي سپارد تا به دليل سرما خورده گي از عدم اشتراکش درغذاي چاشت عذرش را به اسدالله امين تقديم کند. بدينترتيب دربعد از ظهر13 دسامبر هردو دشمن اصلي با ماده مسموم کننده ملوث ساخته مي شوند.
     
    حال بايد سازماندهنده گان قيام گوش به زنگ مي بودند که ماده خاص اثر خود را بالاي اين دو چهره کليدي کشور گذاشته است يا خير؟ لحظات آگنده از بيم و اميد يکي پشت ديگر سپري مي شوند ولي هيچ خبري از ارگ نمي رسد. سرانجام ماسکو پيشنهاد مي کند که بوگدانف تلگرام عاجلي را که گويا امريکايي ها قرار است به زودترين فرصت کوماندو هاي خود را درقلمرو ايران پياده کند گرفته وبه همين بهانه به ديدار امين برود. اين تلگرام يک لحظه بعد برايش مي رسد و حوالي نيم شب بوگدانف همراه با ترجمان به ارگ رفته از طريق همان زينه هايي که سه ماه پيش تلون ( تړون ) جانش را سپر امين کرده بود به منزل دوم قصر گلخانه بالا مي شوند. اما با تعجب مي بيننند که شخصاً حفيظ الله امين از آنان استقبال مي کند. لختي بعد اسدالله امين هم که آن شب درهمان جا بود، براي لحظه يي ازاتاق خواب بيرون شده با بوگدانف احوالپرسي مي کند وبعد دوباره به اتاقش مي رود. بوگدانف امين را با متن تلگرام آشنا ساخته و عذر مي خواهد که درآن دل شب وي را ناراحت ساخته است. اما امين دروضعيت خوبي نيست. زيرچشمانش پنديده اند . رنگ پوستش فولادي شده است خسته به نظر مي رسد؛ اما اين همه مي توانند علايم کسالت معمولي باشند. امين با دقت سخنان بوگدانف را مي شنود و ازوي اظهار سپاس مي نمايد به خاطر زحمتي که کشيده ووي را ازچنين خبر مهمي مطلع ساخته است. امين خواهش مي کند تا درآينده نيز در صورت ضرورت وقت وناوقت وي را ار انکشاف اوضاع به ويزه در مورد خليج فارس با خبر بسازند . هنگام برگشت بوگدانف به مرکز خويش درماسکو گزارش مي دهد که کاکا وبرادر زاده هنوز تصميم ندارند تا از چمنزار هاي بهشت * دل برکنند وبروند به سوي ميدان هاي خشک وسوزان دوزخ!
     
    اما ماده خاص اثر خود را تنها بالاي اسدالله امين به جا گذاشته بود. صبح 14 دسامبر داکتران افغان وشوروي به ارگ احضار شده بودند. پس ازمعاينه ، معلوم شده بود که علايم شديد تسمم درخون وي وجود داشته است. اسد را ناگزير وبه طور عاجل به شفاخانه انتقال مي دهند وحوالي شام همان روز تصميم گرفته مي شود تا براي تداوي به ماسکو انتقال گردد.. روز ديگر بوريس ايوانف ضمن يک تماس تيلفوني به رييس رياست عمومي اول ( کريوچکوف ) گزارش داد: اسدالله امين درشفاخانه زيرسيروم قرار دارد. داکتران کوشش مي کنند ، معدهء او را شستشو دهند و خونش را پاک کنند. وضعيتش قناعت بخش نيست. اما حفيظ الله امين خوب است. از مرکز دستور رسيد که هيأت رهبري رژيم نوين را از بگرام دوباره به تاشکند انتقال دهند. عمليات سقوط رژيم امين عجالتاً تا دستور ثاني متوقف گردد. به سازمان نظامي و ملکي مخفي پرچمي ها و خلقي هاي ناراض که روز 14 دسامبر اشاره قيام را دريافت کرده بودند ، از معطل شدن قيام خبر داده شود.
     
    اما دررابطه به برادر زاده امين مي توان گفت که در آغاز دگروال بوگدانف معاون ايوانف مورد سوءظن قرار گرفته بود، زيرا بعد از صرف غذاي چاشت با وي وضع صحي اسد الله امين به وخامت گراييده بود. اما پس از پرس وپال و تحقيقات فوري و گسترده اجنت هاي استخبارات نتيجه غير منتظره يي به دست آمده بود که به نفع بوگدانف درآن اوضاع واحوال تيره و دشوار، تمام شده بود. از اثر تحقيقات معلوم شده بود که شام همان روز رييس کام با دخترکان سبکسر ولي زيبا رويان روي زمين ، به وقت گذراني وعياشي پرداخته ودرآن جا نيز شکمي از عزا درآورده وتا خرخره خورده ونوشيده بوده است. البته وصد البته که آن دخترکان دلربا ساعت بعد دستگير مي شوند وازکجا معلوم که به سزاي اعمال شان رسانيده نمي شوند. پس مي بينيد که تا نباشد چيزکي ، مردم نگويند چيزها !
     
    ***
     
    * چمنزار هاي بهشت داستاني است از نويسنده مشهور جهان ، جان اشتاين بک.
     
    ( بخش 108 )
    **************
     
    درمورد کشتن امين راه ها ووسايل ديگري نيز درنظر گرفته شده بود. به قول نويسنده گان کتاب چگونه ما به بيماري ويروس A ( هجوم به افغانستان ) دچار مي گرديديم ، آقايان ولاديميرسنيگروف و واليري ساموونين - کار گزاران عمليات نابودي امين چه درماسکو وچه درکابل راه هاي گوناگوني را دراثناي پلان گزاري درنظر داشتند. زيرا درآغاز مي خواستند امين را بدون استعمال نيروهاي بزرگ نظامي شوروي از بين ببرند؛ بل مي خواستند کار وي را توسط نيروي کمتر و با استفاده ا زشيوه هاي ديگري مانند کمين و ترور و يا دادن زهر نابود کرده و با استفاده از قوت هاي نظامي اندک شان که براي همين منظور دربگرام پياده و آماده ساخته بودند با تشريک مساعي نيروهاي نظامي و ملکي مخفي پرچمي ها و خلقي هاي ناراض که تا هنوز دراردو بودند، رژيم جديد را به قدرت برسانند. از نظر بوگدانف عمليات از بين بردن امين بايد بدون سرو صدا صورت مي گرفت. به همين سبب وي روزي داکتر بختورين را به نزد خود احضار کرده وازوي پرسيده بود :
    " بگو ، دندان هاي امين درچه وضعيتي قرار دارند؟ آيا او مي خواهد دندان هايش را در کلينيک سفارت پروتيز بدهيم ؟ "
    بختورين که افسر امور امنيتي هم بود چون به اصل موضوع پي نمي برد ، مي گويد مطالعه مي کنم. اما بگدانف به وي مي گويد : بسيار خوب مطالعه کن و درعين زمان از داکتران ما بپرس که آيا حين تداوي دندان هاي امين ، امکان گذاشتن امپولي با ماده خاص در زير دندان هايش وجود دارد؟
    بوگدانف وتيمش يک بار ديگر مسأله نشان زن هاي ماهر را هم درنظر گرفتند. کريوچکوف از ماسکو نسخه مي داد و پيشنهاد مي کرد تا ايوانف و بوگدانف واوسادچي که درمحل بودند ، امکانات کشتن امين را مطالعه کنند. مثلاً وي در آخرين روزها پيشنهاد کرده بود تا درکج گردشي هاي راه کم عرضي که به قصر تاج بيگ منتهي مي شد، کميني را سازماندهي کرده و موتر امين و محافظين وي را توسط راکت انداز ها زير آتش گرفته واز بين ببرند. همين طور بود پيشنهاد درمورد ازبين بردن امين توسط نشانجي ماهر که پيدا کرده ووي را حاضر ساخته بودند براي اجراي اين وظيفه. اما چون هر طرح و هرپيشنهاد ريسک هاي معين خود را داشت و تضمين صد درصدي نداشت، رد مي گرديد. يک بار جنرال بوريس ايوانف بي طاقت شده و براي نخستين مرتبه مسأله انتخاري را مطرح کرد.( مي خواهم بگويم که اين طالب بچه ها نگويند که انتحاري فقط و فقط کشف آنان وکار آن ها بوده است. ايوانف هم 35 سال پيش مي خواسته است خود را انفحار بدهد) ايوانف گفته بود : من خودم مي روم. به من يک ترجماني که مجرد باشد و حاضر گردد براي انجام وظيفه نظامي جانش را فدا کند، بدهيد. مي رويم وبعد ازآن که کاملاً خودرا به امين نزديک ساخيتم، خود ها را منفجر مي سازيم ويک جا با امين از بين مي رويم.
    اما چرا اين پلان ها به ويژه عمليات روز وشب 14 دسامبر اجرا نشد و درآخرين لحظات توقف داده شد؟ حتي رفقاي نظامي مخفي مان از طريق يکي از رهبران بخش مخفي نظامي به اسم مستعار " خوست " که دستور قيام را گرفته بودند ، به مشکل و دشواري فراوان توقف داده شدند و خوشبختانه به جز رفتن برق ها به ساعت 9 شب ، کدام حرکت افشاگرانه ء ديگر صورت نگرفت.
    حکمت اين کار را پژوهشگران روس دراين چند نکته مي پندارند : درماسکو هنگام تجمع نظاميان عاليرتبه و آمرين کي جي بي ، يک بار ديگر مسأله افغانستان و اوضاع موجود آن مورد بررسي قرار مي گيرد. قابليت فزيکي امين ( ماشين جنگي ) را درنظر گرفته و پس ازمشوره با کارمندان و مامورين که درکابل دارند، فيصله مي کنند تا عمليات معطل گردد. درآن اجلاس درنظر گرفته شده بود که نخست قطعات نظامي داخل افغانستان شده ، مراکز کليدي حکومتي مورد تهاجم قرار گرفته و امين بعد از نوش جان کردن سوپ آميخته با زهر از بين برده شود. درآن جلسه گفته شده بود که ناکامي در پلان اول به نظر همه سقوط مواضع اتحاد شوروي درافغانستان ، ازدست رفتن آن ، نابودي قطعي حزب ديموکراتيک خلق افغانستان و به احتمال قوي ازبين رفتن سفارت شوروي درکابل خواهد بود
     
    ***
    حالا تا شش جدي هنوز وقت است. بنابراين برمي گرديم به برخي ياد مانده هاي راوي اين سطور از آن روز هاو برخي ديدگاه هاي روشنگرانه دوستان و همچنان درمورد نقش زنان در دوران مخفي
     
    ( بخش 109 )
    **************
     
    نگاهي به يک پيشنهاد :
     
    رفيق عزيز مان عبدالمحمد کاروار درپيام شان چنين نوشته اند : " اکنون زمان آن فرا رسيده است که رفقا رزمجو، آصف دين، جميله جان پلوشه و نسيم جويا [ ومن رفيق داکتر بهاء را نيز علاوه مي کنم - عظيمي ] درمورد زواياي نبشته هاي107و 108 اظهار نظرنمايند. زيرا آنان درقيام حوت وساير اقدامات ضد فاشيستي امين نقش مرکزي داشتند."
    ديشب من هم از قول نويسنده گان روس ولاديمير سنيگروف و واليري سامونين نوشتم که به تاريخ 14 دسامبر دستور قيام به رفقاي بخش مخفي نظامي پرچم به اسم مستعار "خوست " داده شد وپس از ساعتي دستور توقف قيام به همين رفيق رهبري مخفي رسيد. حال همان طوري که رفيق کاروار نوشته اند، زمان آن فرا نرسيده است که ما اين رفيق "خوست " را بشناسيم؟ تا چه وقت اين رفقا لب از لب باز نمي کنند و مهر سکوت را از لب برنمي دارند؟ حالا که آب ها هم از آسياب ها افتاده است. پس اين دليران حزب که درآن شرايط ترور واختناق سررا به کف دست گرفته وازجان مايه گذاشته بودند ، چرا قلم برنمي دارند و به سخن نمي آيند؟ مگر ما توقع نوشتن مثنوي هفتاد من کاغذ را آز انان داريم ؟ هرگز، فقط مي خواهيم بدانيم که مثلاً اين رفيق " خوست " کدام يکي از آنان بود؟ بي انصافي خواهد شد اگر بگوييم که مي ترسند ويا محافظه کاري مي کنند و لي اگر همين طور لب از لب نگشايند و حقايق را مکتوم نگاه کنند، اگر من آنان را ببخشم، تو هرگز نخواهي بخشيد. مي بخشي ؟
    باري : ولاديمير استار استين کارمند رياست کشف خارجي است. آمر نزديکش اوسادچي نام دارد. اين هردو همکاران دگروال بوگدانف هستند و مي دانيم که جنرال بوريس ايوانف آمر عمومي ايشان و شخص اول کي جي بي درافغانستان است. استار استين به ياد مي آورد که به تاريخ 4 نوامبر رفيق " خوست " به وي اطلاع مي دهد که به کمک فلان وفلان قطعات - نام قطعات ذکر نشده است- وبه اميد و حمايت مردم کابل وولايات سازمان مخفي پرچمي ها تصميم گرفته اند تا عليه امين و باند جنايتکارش قيام عمومي را آغاز کنند وبه تاريخ 7 نوامبر که روز پيروزي انقلاب اکتوبر در شوروي است، آرزو دارند تا رسم گذشت عسکري ومارش زحمتکشان افغانستان را در جايگاه رسم گذشت نزديک چمن حضوري برپا کنند. استاراستين به خاطر مي آورد که با شنيدن اين خبر تا چه اندازه هيجاني شده وبدون فوت وقت به نزد اوسادچي رفته بود. آمر دفتر ، دگروال اوسادچي پس از شنيدن اين خبر عصباني شده وبه وي امر مي کند تا فوراً به کلوب شوروي ها درمکروريان برود . درآن جا ايوانف را که بايد درتالار باشد، پيدا کند وموضوع را به وي گزارش بدهد. اوسادچي مي گويد که اطلاع خوست مبني بر آغاز قيام ، ايوانف را نيز عصباني مي سازد وبه استاراستين امر مي دهد " واليري ، هرچه زودتر با خوست ملاقات کنيد وبگوييد که هنوز براي قيام کردن وقت است. تحرکات پيش از وقت مي توانند به ناکامي منجر شوند. درصورتي که ما به اشتراک و کمک نظامي پرچمي ها ضرورت پيدا نماييم، از طريق شما ( ولاديميراستاراستين) به آن ها اطلاع خواهيم داد."
    روز ديگر استارستين رفيق خوست را پيدا مي کند وخواهش مي کند تا قيام مسلحانه را متوقف سازند. خوست باشنيدن اين حرف ها خشنود مي شود ومي گويد معناي اين حرف هاي شما و آمرين تان اين است که شوروي از ما حمايت خواهد کرد.استارستين خاطرهء ديگرش را که مربوط مي شود به 14 دسامبر چنين به ياد مي آورد: وي را جنرال کيريپچينکو معاون جديد رياست عمومي اول ( کشف خارجي ) که از ماسکو به خاطرسازماندهي هرچه بهتر قيام آمده است، به نزدش احضار مي کند ومي گويد : واليري شما هرچه زودتربا عضو ارتباطي تان با سازمان مخفي پرچم به نام " خوست" تماس بگيريد وبه او بگوييد تا اقدامات شان را براي قيام سازمان نظامي پرچمي ها عليه رژيم امين شروع کنند. به او بگوييد که امشب کار اين رژيم بايد يک طرفه شود. کيرپيچمکو اضافه کرده بود که اعضاي سازمان مکلف نيستند درعمليات هجومي در ارگ اشتراک کنند. وظيفه عمده آنان عبارت خواهد بود تا به وظايف خود در قطعات اردو و پوليس حاضر باشند. اوضاع را در قواي مسلح زير کنترول گرفته و عادي سازند وسپس در اقدامات به خاطر تأمين نظم درشهر کابل وساير شهرهاي افغانستان سهم بگيرند.
    استاراستين مي گويد که من به زودي دريکي از پسکوچه هاي خلوت کابل درناحيه کوه آسمايي با خوست ملاقات کردم. به مجرد شنيدن سخنان من کم بود تا خوست به رقصيدن شروع کند. آنان از هم جدا مي شوند، اما همين که استاراستين به سفارت برمي گردد، دگروال اوسادچي وي را به نزد خود خواسته و مي گويد، وظيفه يي را که کيريپچينکو برايت داده بود، فعلا ملغي مي گردد. عاجل خوست را پيدا کن ووي را در جريان بگذار.چشم هاي اوستاراستين از حدقه مي برآيد وفريادش بلند شده مي گويد : مرا چي فکر کرده ايد؟ يک ساعت پيش به خوست يک چيز گفتم و حالا پس ازنيم ساعت بروم وبه او چيز ديگري بگويم؟ خوب ، حال چه کنم؟ بروم خودکشي کنم؟ اوسادچي مي گويد : هيجاني نشو. برو امر را اجرا کن. خوست را پيدا کن وبرايش بگو که شور نخورد!
     
    وبدينترتيب پس ازآن که بگدانف متوجه مي شود که زهرآميخته شده درکوکا کولا بالاي امين تاثير نکرده ووي سُت ولغت هنوز هم دراورنگ شاهي تکيه زده است، پلان مسکو تغيير مي کند و قيام متوقف مي شود.
    ***
    پرسش : خوست کي است؟ آيا مي تواند حرف هاي ولاديمير استارستين را تاييد کند؟
     
    ( بخش 110 )
    **************
     
    هوا فوق العاده سرد شده است. صندلي عاريتي يا به زبان عاميانه " حيرتي " را برداشته ايم. مادرم که بهشت زير پايش باد، آمده است و از برکت وي يا شايد هم از ترس وي ، همسرم مجبور شده است که صندلي بزرگ و دايمي را بگذارد. لحافش را دو سه روز در آفتاب پشت بام انداخته بودند. سرلحافي اش را هم شستشو وتميز و اتو کرده و قالينچه ء سرخ پراز نقش ونگار پدري را بالايش انداخته اند. يک سنگ مرمر مربع شکل را هم گذاشته اند درست در وسط صندلي، شايد براي زيب وزينت بيشتر يا گذاشتن چايحوش و چاينک چاي . اما صندلي يخ کرده است . برق نيست و ازديشب که رفته فقط چند ساعتي برگشته وبار ديگر رفته است.همسرم بالاي زمين وزمان قهر است . شور خورده امين را دشنام مي دهد. زيرا به پندار وي مسؤول تمام بدبختي ها و نابساماني ها ، از رفتن برق شروع تا قيمت شدن چوب و زغال و کرايه سرويس و چه و چه فقط همين امين و حکومت صاحب مرده اش است. اي واي اگر بفهمد که اين بار امين گناهي ندارد و اين کار کار رفقاي شوهر از پا افتاده اش است. ساعت ده صبح است. برق هاي شهر ديشب ساعت 9 رفتند و دم دماي صبح برگشتند وحال باز هم رفته اند . همسرم زغال تازه مي کند تا صندلي گرم شود و مادر شوهرش راضي. آرزو واميد درپهلوي بي بي جان درآمده و بي بي جان را با شيرين کاري ها و شيرين گفتاري ها و قهقهه هاي شان چنان سرگرم ساخته اند که توجهي نه به يخ بودن صندلي دارد ونه به گذشت زمان و نه به پيشاني ترش اين تنابنده خدا. به بيرون نگاه مي کنم. آسمان خانه ما ابري است، درست مانند خانه " نيما ". اما آيا اين آسمان همين طوري ابري خواهد ماند؟ اگر مي گذاشتند ديشب خود ما ابر هايش را ، ابرهاي آسمان شهر مان را با دستان خود دانه دانه مي چيديم . اما مي چينيم ، حتما . ديشب نشد، يک شب ديگر!
    از خانه بيرون مي شوم. يادم رفته است که عصايم را بردارم. لنگش پا اذيتم مي کند. برمي گردم پشت عصا. اميد عصا بر دست دوان دوان خود را به من مي رساند وبا سرفرازي وشيرين زباني عصايم را درمشتم مي گذارد. در دکان هاي قريه يکه توت گوشت خوب وتازه نمي يابم. از وسط بازار مي گذرم، کوره راهي را برمي گزينم. ميان بر که بروي تا بازار بي بي مهرو راهي نيست. همه اش ده الي پانزده دقيقه . پايم که نشکسته بود چابک پا تر بودم حتي نسبت به آقاي کرزي . اما حالا با اين عصا واين پاي سبيل مانده دست کم پانزده دقيقه وقت ضرورت است تا به آن جا برسم .
    خوب ديگر! سواد خانه هاي بي بي مهرو از دور پيدا مي شود. تپه يي که قبور بي بي مهرو و نامزد ناکامش " عزيز " همان جنگجوي افسانه يي درجنگ دوم افغان - انگليس را برفراز خود جا داده است ، نيز ديده مي شود. به بازار مي رسم. ناگهان کسي صدايم مي کند. آهنگ صدايش برايم آشنا است. رو برمي گردانم. باشي فراشخانه ارگ را در مقابل خود مي يابم. تحويلدار اکبر را با همان قد بلند، همان بالاپوش سياه دراز، کلاه قره قلي و سيماي مردانه. سلام خانه ارگ يادم مي آيد و تحويل خانه هاي لبالب از قالين و پرده وخيمه و خرگاه و اتاق کوچکي که دفتر ومحل کار باشي اکبر بود. عجب کاکه مردي بود. با وي انس گرفته بوديم. من و عزيز زلمي و ضيا مجيد هنگامي که در ميدان سلام خانه به سربازان انضباط درس جمع نظام مي داديم، همين که ساعت درسي تمام مي شد، پياله چاي سبز معطرش را با اشتياق تمام سرمي کشيديم ودر اتاقک کوچکش مي نشستيم وبه صحبت هاي اين مرد دنيا ديده گوش مي سپرديم. پادشاه گردشي هاي فراواني را ديده بود. رجال زيادي را مي شناخت. درجشن ها واعياد زيادي خيمه و خرگاه برپا کرده و قالين و قالينچه فرش کرده بود. سال ها مي شد، اورا نديده بودم. کمرش خميده بود ، ولي هنوز هم رکاب مي زد وبايسکلش همان بايسکل امبر سياه بود که بود. از کار وبارش پرسيدم . گفت درهمين روز ها کار وبار زياد است. بسياري اجناس ارگ در جمع من است. امين صاحب کوچ کشي مي کند به تپه تاج بيگ. برخي اجناس را انتقال مي دهيم به آن جا. مي گويند اين مال و اموال وزارت دربار واين تشکيلات فراش خانه و چاي دار خانه و موتر خانه هم از بين مي روند. مي پرسم پس سرنوشت خودت چي مي شود. مي گويد خدامهربان است. همين قدر که زنده هم مانده ايم و مارا نکشته اند ، بسيار است.
     
    ( بخش 111 )
    **************
     
     
    ( اين نوشته ء رفيق ارجمند مان، نويسنده نستوه وزيبا نگار عارف عرفان را از برگه يادواره ها گرفته ودراين جا مي گذارم. زيرا دراين نبشته گوشه هايي از تدارک قيام مستقلانه سازمان مخفي پرچمي هاي سربه کف گرفته را مي خوانيم که بنا بر ذهني گرايي ها و منفي بافي هاي برخي از جنرالان شوروي وقت، آغاز نشد تا راهي باز شود و بهانه يي فراهم گردد براي هجوم وحضور نظامي شوروي در افغانستان ) :
     
    يادوارۀ،ازتدارک "قيام " سازمان مخفي "پرچم"
    اين نبشته اساسآ از انگيزش ابتکار خلاقانه وماندگارمحترم سترجنرال نبي عظيمي، حول جمعبندي تکه پاره هاي تاريخي سرگذشت خونين جناح"پرچم "حزب دموکراتيک خلق افغانستان،که دراوج طوفاناتها دراقيانوس خونبار شناکرد و با ديووحشي زمان"حفيظ الله امين "وباند سفاک اوپنجه نرم نمود،به درخواست رفقا، پيرامون ناگفته هاي تدارک "قيام "نظامي حزب ،درآن برهۀ خطيرزمان الهام جسته است.
    اينجا بحث ما دررثاي تدارک و سازماندهي قيام نيمۀ دسامبرسال 1979،مطابق ماه قوس سال 1358 هجري شمسي است که گرهي به گرهگاه اعجاب انگيز، اعزام نيروهاي شوروي درکشورفزوني ميبخشد ،متمرکزخواهد بود.تمنا دارم تا رفقاي مطرح رهبري مخفي آنزماني جناح پرچم درمحور اين پديده لب گشوده وبه مثابه ناگفته هاي درخصوص عزم واردادۀ سرنوشت ساز سياسي حزب،که روزگاري ازجفاي روزگار،تاب اش به غليان رسيده بود،ودرجستجوي روزنه ومجرايي تنفس براي جامعه بود،وبه مصاف نبرد خون با شمشيرجانانه مي شتافت بايد بيشتر به روشنگري پرداخته وازحماسه سازي هاي جانبازانۀ حزب،حول اين تدبيررهائي بخش ،پرده برداري نمايند..
    تدابيربرپاي قيام دسمبر سال 1979 که حدود دوهفته قبل ازرخداد "ششم جدي "1358،بوقوع پيوست ،هنوزمنحيث يکي ازمعماهاي پرسش انگيز درسرنوشت سياسي من باقيست.چرا که اينجانب نه تنها به حيث شاهد عيني بل به حيث يکي ازاشتراک کنندگان فعال اين"قيام"تاکنون پرسش هاي بي پاسخ را درسينه داشته ام.سوالاتي که آمادگي نظامي حزب را براي واژگوني خونتاي زمان برميتابد،ويکبار ه وناخودآگاه اين خروش تابناک واين غريو رستاخيزبه خموشي مي گرايد،وظرف دوهفته تاخير،به دعوت آن مرد"موئقر" مهمانان تازه وارد،به کاخ ميزبان مغرورکه ازبادۀ قدرت،سربه مستي کشيده بود،هجوم برده وجديد ترين صفحه را درتاريخ سرنوشت افغانستان وجهان ورق ميزنند.
    من درآستانۀ تدارک قيام نظامي سازمان مخفي پرچم ،درنيمۀ دسمبر 1979 درفاکولتۀ زراعت دانشگاه کابل تحصيل ودرسازمان مخفي "پرچم " دست به فعاليت هاي گستردۀ سياسي ميزدم.بهترين شانس اثتثنائي که ازآن برخورداربودم وبيباکانه وبا ناترسي درامرمبارزه مخفي مبادرت ميورزيدم،عبارت ازين بود که من تازه سال 1358،براي اختفا گزيني ،جريان ماموريت خويش را در"پروژۀ آبياري خان آباد" قطع وسپس شامل دانشگاه کابل شدم.موقعيت من به مثابۀ دانش آموز تازه وارد درمحيط دانشگاهي اين فرصت را برايم فراهم ساخته بود،تا با هويت نا آشنا ،شبانگاه دراطاق ليليه ساعات نيمۀ شب را درمنزل دوم چپرکت،به نوشتن وکاپي نمودن شبنامه ها پرداخته ودرپيشاپيش سپيده دم ،به پخش آن درمناطق دهبوري ،کارتۀ سخي جمال مينه ...بپردازم .
    قابل يادهانيست که کانون سياسي دانشکدۀ زراعت دانشگاه کابل،ازاقليم سياسي معتدل تري برخورداربود.حضور محترم ياسين محسني رئيس فاکولته که ازهواداران رفيق غلام دستگير پنجشيري بود،با ترکيب استادان خلقي،استادصادق وصفاخان خط اعتدال سياسي راگشوده بود.مرهونم از استاد "شاه محمودحصين"،که تاريخ حزب را تدريس مينمود.چرا او بود که روزگاري با سينۀ فراخ دربرابرسوالم که پيرامون اساسنامۀ حزب ميچرخيد وعضويت آني يکي ازبلند پايگان تازه وارد را خلاف اساسنامه درمقامات رهبري جناح خلق هنگام پيوستنش به آن جناح به پرسش ميکشيد، واز سوي ديگر درپارچۀ امتحانات سميستراول ،که ازرفيق کارمل تحت القاب "شاغلي" نام برده بودم ،اغماض نموده وتنها به ناکامي ام درآن سميستراکتفا ورزيد،واز ارسال ام به سلولهاي زندان اجتناب جست.درآن زمان بگيروببست،جزاي ناکامي بزرگترين مزيتي بود که استادحصين ،سخاوتمندانه براي من اعطا فرمود.اينکه او بعد ازفروپاشي نظام،مجددآ درچهرۀ کينه توزانۀ امين ظاهرشد،ومجسمۀ آن" مردموئقر"رادرذهن خويش، ازنوبنا کرد حيرت انگيزاست؟
    دانشگاه کابل درآن زمان هرگاه ازيکسو به شکارگاه ومسلخگاه هميشگي دانش آموزان بوسيلۀ رژيم مبدل شده بود ،ازسوي ديگربه کانون جوشان وخروشان مبارزين سربکف ضد نظام خون آشام امين جلاد وميدان کارزار سياست پرجاذبه نسل جوان تبديل مي گرديد.اقامتگاه من" ليليۀ سوم "دانشگاه کابل بود که درجوار طب عدلي موقعيت داشت. مدير ليليه مشهور به"کلاشينکوف " ازهوادران نزديک امين جلاد بود،او هرشب استحقاق معين داشت تا عدۀ را به دست دژخيمان به چنگال مرگ مي فرستاد.حيرت انگيز ترين رويکرد سلحشورانه سنتي وآبائي فرزندان جسوروطن را،درآنهنگام ميتوان سراغ کرد،که آنها همرديف با داغ شدن وگرايش وحشتبارنظام خونين،به کانون هاي رهائي وميدانهاي رزم ميپوستند.ورود جوانان به" سازمان مخفي پرچم،به حيث افقگاه ،آن شب ظلماني،چشمگيربود.
    من روزگاري به علتي کم گرفتن مدارج احتياط درپذيرش نسل جوان،بوسيلۀ رفيق ارتباطي حلقۀ بالاي خويش رفيق" نورالدين نظامي "حال مسئول سايت وزين "رسانۀ نور" مقيم آلمان، که دليرمرد ناترس،انسان مهذ ب، سازماندۀ فعال،رفيق ايثارگرومهربان بود، مورد توبيخ واقع شدم،وچنان انضباط سازماني درآن هنگام مستولي بود،که اين جريان را دنباله دارساخت، واين پرونده به حلقات بالايي راه يافت.چنانچه روزگاري توسط رفيق "نظامي" عزيز برايم شفري انتقال يافت که من براي ملاقات يکي از بلندپايگان سازمان مخفي دردهبوري فراخوانده شده بودم.من زمانيکه به زمان معين به مکان معين رسيدم دربرابرخويش يکي از برازنده ترين وشجاعترين رفقا را ديدم،با تبادل شفرهاي معين با هم معرفي شديم وآن رفيق به جز شهيد قهرمان وپرافتخار وجاويدان حزب مان رفيق خليل خسرو کسي ديگري نبود.بعد از مصافحۀ مهرانگيز ورفيقانه ،بعد ازتوضيحات ،سناريوي کشتارغم انگيز رفقا توسط دژخيمان امين ،رفيق خسروشهيد ، اخطارگونه اضافه نمود که رفيق عارف ،بي تفاوتي وبي احتياطي شما درامر پذيرش تازه واردان درحزب،بزرگترين خطر را هم براي شما وهم براي حزب تان بوجود خواهد آورد.او ادامه داده افزود : رژيم دروضعي جنون آميزي قرارداردکه به مجردي دستگيرشدن ،تيرباران ات مي نمايند.
    گفتنيست که اين نا راحتي زماني درحلقات بالا سرايت کرد که من، درتلاش آن بودم تا يکي ازافراديرا که قبلآ ازرفقاي سازمان مخفي بنام سيد محمود بود، جذبش نمايم،که البته رفيق محمود عزيزجريانرابا کيف وکانش ، ازطريق چينل خويش به حلقات بالا انتقال داده بود وحلقات مربوط با سرعت تمام با کاربرد اصول وقوانين مبارزات مخفي ،تلاش نمودند تا منبعد از رخداد چنين اشتباهات اجتناب صورت گيرد.
    تا اينجا،اين يک تصوير وپيشدرامد اوضاع آشفتۀ سياسي وخون آميزآنزمان بودکه مختصرآبيان شد.حالا به کنۀ مطالب مربوط به تدارک "قيام "سازمان مخفي پرچم درنيمۀ دسامبر سال 1979،که تدارک اين قيام ،در آرشيف سازمان "کي گي بي" نيز ثبت شده وهمزمان،نا راحتي مقامات شوروي را دربر اندازي" قيام داخلي " برملا ميسازد، ميپردازم:
    روزگاري ،درنيمه هاي دسامبر که تاريخ دقيق آن ازآرشيف حافظه ام بيرون شده است، رفيق گران ارج "نورالدين نظامي" که مسئول حلقۀ زنجيرۀ بالاي ام بود،با تبسم وژيست هاي مهرانگيز ورفيقانه،من را درآغوش گرمش کشيد.او، من را مخاطب قرارداده وگفت :"رفيق عارف ،خوشبختانه روز موعود فرارسيد.فردا روز برپايي قيام ظفرمندانۀ حزب مان است،فردا بايد به حاکميت جبار امين خاتمه داده شود.حزب مان براي برانگيختن يک قيام سراسري ،آماده شده است ووظايف معين درين راستا دربرابر ما قرارگرفته است."از من خواسته شد تا فردا صبح ،دردارلمان کابل ،ودرمقابل وزارت تجارت،بطرز پراگنده ونه به شيوۀ پرسش انگيز،تجمع نماييم.بايد خاطر نشان ساخت که قبلآ درامتداد هفته هاي پيشين ،امکانات نظامي رفقا وپيشنهادات شان درخصوص چگونگي سقوط رژيم نيز مورد بررسي قرارگرفته بود.پس از حصول فرمان قيام، من شب هنگام قيام ،با پندار اينکه ممکن درين پيکار،پل هاي عقبي وبرگشت به حيات مجدد دگرگون گردد،نامۀ خداحافظي خويش را با پدرومادرعزيزم که در "غوربند" زندگي مينمودند،طي متني ذيل که درحافظه دارم بنوشتم:"پدربزرگوارومادرعزيزم! من به حيث پرورش يافتۀ دستان پرمهرشما،براي تحقق وجايب انساني وآرماني خويش دررهي قدم گذاشتم،که با آن افتخار ومباهات خواهيد کرد،من امروز تصميم گرفتم تا درکنار پيکارجويان حزب ووطن خويش براي وآژگوني نظام خون آشام امين ،درصف قهرمانان وطن،به قيام رهايبخش بپردازم.جز همين راه ايثارگري وقرباني،براي نجات جامعه ،راه ديگري نبود، اين زيباترين راهيست که خود برگزيده ام ،قرباني درين پيکارازبهترين آرزوهايم بود.اينجا ديگر جاي براي زاري وناله وفغان شما باقي نمي ماند،از کل زحمات والتفات پدرانه ومادرانۀ شما سپاس ،با اين اقدام پرافتخار ازشما طلب بخشايش ميخواهم .خدا حافظ خدا حافظ !!"
    اين متن را در بالاي بکس لباس خود درليليه گذاشتم،وبراي همصنفي هموطنم ،گفتم که فردا سفري طولاني پيش رودارم،هرگاه برنگشتم،اين بکس را طورامانت به فاميلم بسپار.
    فردا صبح عازم سنگر نبردشدم ، درمحلي که قبلآ نشاني شده بود،رسيدم وآنجا ديدم که رفيق همرزم وگرامي "نوالدين نظامي، قبلآ رسيده است. درپيرامون آن محيط در شعاع چند صد متري وزارت تجارت،مظاهري ازحضور بسياري رفقا بطرز پراگنده بنظرميرسيد.
    نخستين زيگنال برپائي قيام که براي ما گفته شده بود،طوري بود که بايد، يک هواپيماي بمب افگن به آسمان کابل به پروازآمده وپس ازنخستين عمليات اين هواپيما،تحت قومانده واحد بايد قيام آغاز ميگرديد.ما موظف بوديم تا براي بارنخست،محافظين امنيتي وزارت تجارت را خلع سلاح نموده وآن وزارت خانه را اشغال ميکرديم،واز نيروي سائير رفقا به مثابه نيروي ريزرف درين قيام استفاده ميشد.تاجايکه بعدآ دانستم ،فرماندۀ بخشي محلي ما ،درين قيام ،رفيق خليل خسرو بود،اما اوخوددرآن هنگام درآن ساحات مصروف گشت زني وترصد اوضاع بود .
    ما طاقت فرساترين مراحل انتظار را درهمان هواي سرد زمستاني وبا شکمهاي گرسنه ،تا حوالي شام آنروزتحمل کرديم. آنروز درامتداد حالت انتظار ، حتي هرهواپيماي ملکي که از ميدان هواي خواجه رواش بسوي آسمان ره ميکشيد،غرش آن تا تثبيت هويت هواپيما ،احساسات ما را به جوش آورده وقلب مانرا به تحرک ميکشيد. دراوج دمايش لحظات شعف انگيز ووجدآفرين در پاياني ترين لحظات آنروز که بايد رستاخيز واقعي براي وآژگوني آن اژدهاي خون آشام براه مي افتيد،آبشاري آب سرد،بر کوره زار قلوب انباشته ازحرارت آتشين ما که به غليان افتيده بود،فرودآمد وگفته شد که:"رفقا، قيام، تا امرثاني به تأخير افتيد،وبايد منتظر فرمان مجدد بود!".با شنيدن اين قرار، پيکر وروان رخشندۀ مان که درهواي سرد زمستاني، وتحمل گرسنگي،ودرنوائي سرنگوني امين ، به فولاد ناب مبدل شده بود،درجويي ازنا اميدي،ازخروش افتيد!
    ما، شامگاهان ،ازمراکز تجمع بسوي مخفيگاه ها فراخوانده شديم.رفقا بصورت گروپي تقسيم بندي شده بودند،من ورفيق سيد محمود عزيز،که ازشهروندان ولايت فارياب وشهرميمنه بود،درمنزل رفيق گرامي"نورالدين نظامي" که درجمال مينه کابل بود، آنشب را به حالت آماده باش سپري نموده ،وهرلحظه منتظر فرمان قيام بوديم.فرداي آنروز حوالي بعد ازظهر،پيامي ازحلقات بالائي دريافت داشتيم ،که گفته شده بود تا، همه رفقا به آدرس هاي قبلي شان جابجا شده وبه مبارزات روتين شان ادامه دهند . آنجا درهمان لحظات ديگرشعار" قيام "مطرح نبودوما ،مايوسانه ونوميدانه بسوي آشيانه هاي هراسناک خويش ره کشيديم.روزهاي زيادي نگذشته بود،که غرش هواپيماهاي غولپيکر نظامي اتحاد شوروي درآسمان کابل،درهم پيچيد وشهرکابل درتحت سايۀ اين هواپيما ها،رنگ ديگري مي جست.رژيم امين داوطلبانه ،بدست خود کفن وتابوت خويش را تحيه ميداشت،وازراديوو تلويزيون،اعلاميه پخش مينمود تا:"شهروندان کابل،همه وهمه با پرده هاي سياه، پنجره هاي خورا بپوشانند وازنگاه خويش به بيرون پنجره اجتناب جويند."بگمانم چنين شگردي به اين پندارمهندسي شده بود تا مردم، تردد قوت هاي زميني اتحادشوروي را که از ميدان خواجه رواش وبگرام بسوي بارکهاي نظامي ودرمحوريت کاخ امين جابجا ميشد،ملاحظه نفرمايند،اين همان لحظات سرنوشت سازتاريخ بود که حاکمان خواستند براي بقاي شان،حتي با دوانگشت آفتاب را پنهان نمايند.
    درامتداد رخداد "ششم جدي"، صبحگاهان،رفيق نورالدين نظامي با لبان پرخنده وچشمان اشکبار،بسوي من درليليۀ مادردانشگاه کابل، شتافت ،وپيام شادباش خويش ورفقا را به مناسبت سقوط مرگبارامين جلادارائيه داشت . من ازحادثۀ شب گذشته که به ابتکارخود ومشارکت رفقاي سازمان مخفي ،پس از شنيدن پيام وبيانات رفيق کارمل ومژدۀ سرنگوني امين از طريق راديو ، با يک "چاقوي پنج تکه " به تعداد پانزده تن ازهواداران امين رابه شمول آن "کلاشينکوف" خونخوار،که بيروح وبيجان گريده بودند درليليه خلع سلاح نموده،با کنترول اوضاع ليليه ،آنانرا دراطاقي محبوس ساخته بوديم ،تادرين روزرستاخيز به محاکمه وبه پايي عدالت کشانيده شوند،گزارش دادم،اما اوازبخشايش رهبري حزب واز صدوردساتير تازه وبخشنده ،درين راستا سخنها گفت وبا شنيدن هدايات رهبري حزب،همگان را به آرزوي کشيش شان به پايي ميز عدالت ،فورآ رهاوعازم مرکز تجمع درليسۀ حبيبيۀ کابل شديم،درآنجا بود،که به حيث مشت نمونۀ خروار، من به عظمت و قدرت ورزمايش حزب خوددرشرايط مبارزۀ مخفي عملآ پي بردم وافسوس خوردم که چرا آن قيام به قوام نرسيد!.
    مهم ترين پرسشي که درين يادواره ذهنم را مي آزارد،عبارت ازآمادگي وروحيۀ رزمي حزب براي اين قيام بود،چگونه،چرا وتحت کدام انگيزه ها ودلايل،اين نيروي رزمي به حاشيه باقي ماند.تالاجرم ارتش شوروي بوسيلۀ امين،براي نجات اش فراخوانده شد ودراوج آتشفشان سياسي ، دست آويزي بزرگي براي تجاوزات بيشتروبيشترغرب وشرکاي جرمي اش درمنطقه وافغانستان گرديده وروح وارستگي حزب را مکدرساخت ؟
    من به اين اعتقادم که فقيد ببرک کارمل به مثابۀ رهبر هوشمند ودورنگر، ازامکانات نظامي سازمان مخفي پرچم ،بکلي آگاه بود،چرا که درآستانۀ اعزام ارتش شوروي ضمن مخالفت با اعزام ارتش شوروي درافغانستان به مقامات آنکشورازطريق کريچکوف رئيس بخش خارجي "کي گي بي " گفته بود:"
    مگر،ما خود ميتوانيم از عهدۀ چنين يک کاري بدرآييم،من درنامۀ که به آدرس حزب کمونست فرستادم ،خاطرنشان ساختم که به مجرد دعوت به قيام ،امين فورآ از طريق رفقاي ما که درشرايط مخفي بسر ميبرند،وهم از طرفي توده هاي وسيع مردم که از وي، متنفرهستند سرنگون خواهند شد.شما افغانها را نمي شناسيد،من به شما اطمينان ميدهم ،مردم ديگرتحمل همچو مستبد را ندارند( *) "
    (*)سايت افغان جرمن،عنوان کتاب “ما چگونه به بيماري ويروس (A )هجوم به افغانستان مبتلا مي گرديدم .صفحات 301-302 ،مترجم محترم غوث جانباز.
     
    ( بخش 112 )
    **************
    تحويلدار اکبر خان که منزلش در بي بي مهرو است، بسيار اصرار مي کند تا نان چاشت را باوي بخورم. او آدم کريم و دست ودل بازي است. اگرچه درقريه زنده گي مي کند، اما ازفرهنگ بلند شهري برخورداراست و ارزش هاي وطني را پاس مي دارد. از همان لحظهء نخست که صدايش را شنيدم ، فهميدم که حتي اگر قرآن را شفيع بياورم ، نخواهد گذاشت که غذاي چاشت را باوي نخورم. مي دانم که اگر مي دانست با من مصادف مي شود، اگر گوسفندي را سربريده نمي توانست ، حتماً سر مرغي را زير بالش مي کرد ودر زير غوري پلو مي گذاشت. باري از او اصرار وازمن عذر وانکار و هزار ويک دليل وبهانه تا راضي مي شود و مي گذارد ، که برگردم به خانه تا خانواده ام پريشان نشوند و تصور نکنند که سرانجام شکارم کرده اند ، شکارچيان تردست وزبردستي که در خم هرکوچه يي دام گسترده اند.
    اما سخن هاي تحويلدار اکبر مبني برکوچ کشي امين از ارگ ساعتي مرا به خود مشغول مي دارد. پس اين آوازه ها درست بوده اند که امين در پشت ديوار هاي ارگ عذاب مي کشد و به زودي با اهل وعيال و فک وفاميل کوچ کشي مي کند و مي رود به تپه تاج بيگ.
    اين خبر را درذهنم حلاجي مي کنم و از لحاظ نظامي به تحليل مي گيرم. مي بينم که تصميم امين عاقلانه نيست. حيرانم که يعقوب به مثابه لوي درستيز کشور چگونه امين را درمورد تصميم گيري نادرستش هوشدار نداده است. ارگ با ديوار هاي بلند و دروازه هاي آهنين وسنگر هاي مستحکم وفضاي بسته براي مدافعه دراز مدت ساخته شده است. هرچند درچهار طرفش خندق وخندق هاي ارتباط مانند قلعه هاي جنگي کلاسيک وجود ندارد؛ اما با آن استحکام و ساز وبرگ نظامي و ذخاير وراه هاي متعدد دخول وخروج مي تواند ماه ها از خود مقاومت کند . آخر اين يعقوب چگونه فراموش کرده است، حادثه 7 ثور را. ارگ را نه بمباران طياره هايي که جنرال قادر قومانده مي داد و نه تانک هاي وطنجار و زرهپوش هاي .. فتح کرد. ارگ از درون شاريد. ارگ را پرچمي هايي که سرانجام فهميدند که قيام را رفقاي حزبي خود شان انجام داده اند، وپس از آن که دستور رهبري نظامي پرچم براي شان رسيد، به زانو درآورد. اين گپ را بايد يعقوب و جانداد قوماندان گارد که گفته مي شد ، افسر برجسته ولايقي بود، بايد مي فهميدند. جگرن يعقوب را من از وقتي مي شناختم که درلواي 444 کوماندو نخست قوماندان تولي بود. بعد براي مدتي به شوروي رفت و دررشته پرتاب پراشوت به گمانم در شهر ريزان درس خواند و دربازگشت رييس ارکان لوا شد. آدم کم حرف وبي سرو صدايي بود و افسر خوش قد و قامت با موهاي سياه مجعد. راستش آدم مؤدبي بود . ما بار ها همديگر را از نزديک ديده بوديم و به همديگر احترام مي گذاشتيم
    به هرحال هنوز اين خبر را به عضو رابطم نرسانيده ام که يکي از رفقا خبر مي دهد ، در جوار قصر تاج بيگ يک مفرزه قوي نيروهاي روسي جا به جا شده و مصروف حفر مواضع و خندق هاي مدافعه هستند. پس معلوم است که امين همين فردا وپس فردا به تپه تاج بيگ کوچ کشي مي کند. واه ، عجب خبر جالبي . بايد همين امروز و يا امشب اين خبر را برسانم به بالايي ها با مفاد و مضارش که درامر سرنگوني امين اثر گذار مي تواند بود.
    ***
    نويسنده گان روسي کتاب ويروس اين خبر را چنين آورده اند:
    چند روز بعد [ منظور 14 دسامبر است ] تقريباً همه واحد هايي که به بگرام مواصلت کرده بودند ، از قبيل کندک مسلمان ها، منسوبين کوماندو، گروپ زينيت هدايت دريافت کردند تا به حاشيه ء کابل درعمارت تکميل ناشدهء نظامي که درهمجواري قصر تاجبيگ موقعيت داشت ، براي حفاظت از اقامتگاه رييس دولت آفغانستان رفته و درآن جا مستقر شوند.
     
    صالح محمد زيري نيز درمورد آن نقل و انتقال چنين مي نويسد :
    " از اواسط سال 1357 جا هاي بعضي از وزارت خانه ها تبديل مي شدند. وزارت عدليه که درقصر دارالامان بود به تعمير وزارت دفاع ، مقابل دروازه شرقي ارگ انتقال داده شد. وزارت دفاع به قصر دارلامان منتقل گرديد. زماني که درخزان 1348 وضع دروني وبيروني دولت خلقي بحراني شد، چنين شايع گرديد که صدارت به قصر دارالامان انتقال داده مي شود. بسياري جا هاي تعمير متذکره ترميم ورنگ وروغن شد . قنديل هاي بزرگ آويزان شده و مانند گذشته ها مجلل شده بود. قصر تاج بيگ که درجناح غربي قصر دارالامان به فاصله نزديک قرار دارد، آن هم بسيار خوب ترميم شده بود. افراد نزديک به من مي گفتند که بالاي هردو قصر مصرف زيادي صورت گرفته است. تنها درترميم قصر دارالامان دو مليارد افغاني مصرف شده است. به همين جهت اين قصر اين گونه قنديل ها و چراغ ها را از وقت ساختنش نديده بود. چند روز بعد خبر شدم که رياست شوراي انقلابي به دارالامان و خانواده حفيظ الله امين به قصر تاج بيگ انتقال داده شده است. " ص 446خاطرات نيم سده ، نوشته صالح محمد زيري
    نويسنده گان ويروس مي نويسند که امين بدون هيچ درنگي به قصر تاح بيگ کوچ کشي کرد. اگرچه برخي از نزديکانش به او گفتند تا ازاين تصميم منصرف شود زيرا اين محل باز است ، چها رطرف آن کوه ها و تپه ها قرار دارند. امنيت درهمچو محلي به سختي مي تواند تأمين گردد ؛ اما امين در استدلال خود محکم بود و مي گفت : " رفقاي شوروي امنيت صد دردصد را تضمين مي نمايند. آن ها وعده داده اند تمام اطراف محل را با سيم خاردار وزنگ خطر محاط بسازند وبيست وچهار ساعت نوکريوالي داشته باشند." احتمالاً دليل ديگري نيز وجود داشت که وي مي خواست هرچه زودتر ارگ را ترک کند. درآن جا همه چيز ها ، فاجعه هاي چندي پيش را به خاطرش مي آوردند: به قتل رسيدن ترون ، ازبين بردن تره کي . درميان ديوار هاي ارگ او احساس ناراحتي مي کرد. ص 315 وايروس

    پس به همين سبب مانند مورچه هايي که زوال شان نزديک مي شود، بال کشيد و به سوي آن قصرشاهانه بال گشود.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 12:39 ميباشد