پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    (بخش 100 الي 106) من و آن مرد مؤقر!!

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140126

    (بخش 100 الي 106) من و آن مرد مؤقر!! Empty (بخش 100 الي 106) من و آن مرد مؤقر!!

    پست  admin

    (بخش 100 الي 106) من و آن مرد مؤقر!! 1812
    (بخش 100 الي 106) من و آن مرد مؤقر!! 1712




    ( بخش 101 )
    **************
     
    همين امروز دوست ورفيق عزيزم شير محمد سرشک دريکي از پيام هاي روشنگرانه شان نوشتند که خوشبختانه آقاي صلاح الدين رهش يا همو دلير مردي که پرويز هم مي ناميدندش ودر خردسالي و نوباوه گي سرنوشت زنده گي و زنده گاني اش را با سازمان زيرزميني پرچم گره زده وتا سرحد مرگ فعال و پويا بود، صحت وعافيت دارد ودر شهرخارکوف اوکراين زنده گي مي کند :
    شيرمحمد سرشک :
    " .. همان پرويز خوشبختانه داراي صحت و عافيت هستند و فعلاً در شهر خارکوف اوکراين مصروف کار وزنده گي هستند. بعد از تحول درجريان مبارزه دوبارزخمي ويک بار اسير گرديد. دراخير مصروف کار ژورناليستي در سباوون بود وخوب درخشيد.چنان چه صفحه " کشتزارسوخته" که ازطرف وي در سباوون ترتيب وتهيه مي گرديد ،خواننده گان زياد داشت. با نام صلاح الدين رهش رفقا ودوستان زيادي آشنا هستند. بادرود هاي رفيقانه "
     
    ***
    روزان وشبان 14 و 15 قوس که برابر با چهارم و پنجم نوامبر است، بدون هيچ تغييري مي گذرد. پروا يا مشق وتمرين بخش زيرخاکي پرچم که به خاطر سقوط امين جنايتکار وباند وي انجام يافت، خوشبختانه بدون سر وصدا وافشا گري پايان مي يابد و سرهيچ نازنيني طعمه ساطور تيز وبي رحم جلادان امين قرار نمي گيرد. هنوز امين درارگ است و در پناه برج وباروي بلند و مستحکم آن نفرين گاه. اما دراين ايام ولي الي تيره وسياه سرو صدا و رفت و آمد وهلهله وهياهو در قصر هاي دارالامان و تاج بيگ ديده و شنيده مي شوند. گفته مي شود که کار ترميم و باز سازي هردو قصر به شيوه و شکل وشمايل دلخواه و پذيرفتني به انجام رسيده است. مي گويند که قالي هاي ايراني وافغاني فيل پاي و مور وابريشمي و پرده هاي ديبا وحرير و قنديل ها و چهل چراغ هاي کريستال وبلور و موبل هاي آخرين مد دنياي مد وفيشن و ظروف چيني و فغفور وکريستال از چين و ماچين و جاپان و بنگال و فرغانه و فرنگ وفرانس و روس خريداري شده و همين لحظه ديزاينر ها واهل خبره و ذوق مصروف تزيين وديزاين وديکوريشن اين قصر ها به ويزه قصر تاج هستند. دربيرون آوازه افتاده است که امين مي خواهد ارگ نفرين شده را ترک بگويد و به قصر دارالامان رفته دوران تجمل و جلال وشان وشوکت امير غازي امان الله را اعاده کند. مي گويند يکي از دلايل ديگر ترک ارگ اين است که هرشب کابوس وحشتناکي به سراغش مي آيد و تا صبح با آن کابوس دست و پنجه نرم مي کند. مي گويند اين خنده ها و بق بق زدن هايش همه تصنعي اند و وي که بازيگر ماهري است به خوبي مي تواند چهره باطنش را درپس اين قهقهه ها پنهان کند. مي گويند روح سرگردان استاد در پس هر دروازه و درخم هر زينه در کمين وي نشسته است. استاد شمشير آخته يي دردست دارد که از نوکش خون مي چکد. مردم مي گويند که شاگرد وفادار شب ها وحشت زده از خواب بيدار مي شود . گلويش خشکي مي کند، کسي نيست تا جرعه آبي بدو بدهد. ناگزير به سوي يخچال مي رود. اما آبي نمي يابد. يخچال مالامال از خون است. خون دوازده هزار زنداني جمع خون آن پيرمرد مظلوم. خون دوازده هزار ويک بينوا و بي گناه اين وطن.
    افزون به اين آوازه ها، آوازه ديگري بر سرزبان ها مي افتد. مي گويند اسدالله امين داماد وبرادر زاده مرد مؤقر درشب هاي گذشته يعني 13يا 14 دسامبر به نسبت افراط درباده نوشي و افراط در مجامعت بادختران روسپي شهر به شدت وتا سرحد مرگ دل درد گرفته و مصاب به اسهال و پيچش خوني شده و از همان عضو بي نامش نيز خون وريم جاري بوده است. هرچند سرطبيب وداکتر مورد اعتماد امين داکتر ولايت حبيبي فورا با تيمي از داکتران روسي مرد وزن بر بالين مريض حاضر مي شوند، مگر چاره کاررا درآن مي يابند تا درهمان نيم شب نامبرده را به ماسکو انتقال دهند* . اما من اين اسدالله امين را درغزني ديده بودم. درراس هيآتي آمده بود که رفيق وفامل نيز درترکيب آن شامل بود و من ووفا درهمان جا با هم آشنا شديم. بگزاريد کوشش کنم تا چهره اش را به ياد آورم. بلي او جوان خوش تيپي بود. قامتش نه زياد بلند بود ونه کوتاه. درست تر بگويم به قاعده بود. چهره اش استخواني بود.. چشم هاي نه چندان درشتي داشت. بشره اش سبزه بود واندکي به تيره گي متمايل. اصالتش غير قابل انکار بود. بااطمينان سخن مي زد و در حرکاتش چيزي مانند تحقير کردن و به هيچ گرفتن آدم ها به عيان ديده مي شد. به نظرم مي رسيد که هرقدر ولسي والي غزني دلبري مي کرد وبا اشاره وايما به او مي فهماند که ودکا نوشيدن تا آن حد درمحضر آدم هاي مخلي مانند وفامل وعظيمي صورت خوشي نخواهد داشت به گوشش نمي رفت. جوان بود ومست جان خود، آخر!
    يک خبر ديگر هم درهمان شب وروز کابل را تکان داد. اين خبر را به گمانم فاروق جان ظريف که بعد از بسيار وقت ها به ديدنم آمده بود، با خود آورده بود، يا کس ديگر. اما بيخي يادم است که نه تواب بود ونه گل پاچا. يک شيرمردي از فراز تعمير بلند مخابرات شب نامه ها را به دست باد سپرده بود. درست مانند ننه پلاکيا مادر پاول در رمان بي بديل ماکسيم گورکي...
    فردا شب دراين باره خواهم نوشت.
    * رفتن اسدالله امين به ماسکو به اساس نوشته دو تن از ژورناليستان روسي مؤلفين کتب تجاوز و ويروس بنا بر خوردن زهري بود که توسط آشپز روسي به نام ميخائيل درغداي وي وامين ريخته شده بود. اين جريان را درموقعش به تفصيل از متن کتاب ويروس .. خواهم آورد.
     
     
     
    ( بخش 102 )
    **************
     
    نمي دانم درآن نيم روزي که اين قصه اثر گذار را شنيدم ، چرا فراموش کردم که تاريخ وقوع آن را بپرسم، شايد هم راوي اين حادثه همين که رمان بي بديل " مادر " ماکسيم گورکي را نيمه گشوده بالاي صندلي اتاق نشيمن ديده بود ، به صرافت افتاده بود که از ماجراي مشابهي برايم قصه کند که اين بار نه در زمان تزار الکساندر ؛ بل در زمان خود ما و درپيش روي چشمان هزاران همشهري مان درمرکز کابل رخ داده بود. بار ديگر مي گويم که فراموش کرده ام او کي بود، فاروق جان ظريف برادر فريد ظريف و عمر ظريف بود يا کس ديگري. اما هرکسي که بود ، به طور قطع آدم کتاب خوان وبا معرفتي بود. اول بگذاريد اندکي از مادر براي تان بگويم. از ننه پلاگيا مادر پاول. هرچند مي دانم که بسياري از رفقاي مان اين کتاب را که مانند خرمگس و خوشه هاي خشم و پاشنه آهنين و .. هيجان برانگيز و پر جاذبه است درنخستين روز هاي عضويت شان به حزب خوانده اند؛ ولي مگر خواندن چند خط ديگر وياد آوري ازاين شهکار به عنوان سلام ودرود به پيشگاه با عظمت گورکي نمايانگر فرهنگ متعالي مان نخواهد بود؟
     
    قهرمان داستان زني است به نام "پلاگي"او زني که پس از مرگ شوهر مستبد ، خود راي ، مشروب خوار قهار وفاسدش ، تمام هم و غم خود را متوجه فرزندش " پاول " مي نمايد. به تدريح درجريان فعاليت هاي انقلابي و پنهاني پسر جوانش که کارگر يک فابريکه است، قرار مي گيرد. کم کم از پشت در ودروازه حرف هاي پاول ودوستانش را مي شنود وباواژه هاي حقيقت، عدالت، برابري ، آزادي ، استبداد ، زنجير شکني ، انقلاب و .. آشنا مي شود و احساس مي کند در درونش شرري شور مي زند، گرمش مي کند ، آتش اش مي زند و به نظرش مي رسد که او نيز به يکي از اين جوانان پرشورمبدل شده است. به زودي در محافل و مجالس آنان مي نشيند. براي شان چاي و غذا مي برد. پيام هاي شان را به يکديگر مي رساند و فرشته ء نگهباني مي شود براي آن جمعيت کوچک ؛ ولي انقلابيون با اراده و استوار. باول چندين بار زنداني مي شود. مادر ( پلاکي ) درغياب وي وظيفه پخش شب نامه ها را به عهده مي گيرد. روزي درقطاري بالا مي شود. سبدي در دست دارد. سبد پر از شب نامه است. پوليس هاي تزار مادر را تعقيب کرده اند. برايش دستور مي دهند که دست هايش را بالا بگيرد و تسليم شود. مادر خود را نمي بازد.؛ اما مي داند که پايان کار فرارسيده است. نمي خواهد وظيفه اش نا تمام باقي بماند. ناگهان تصميم جسورانه يي مي گيرد. روپوش سبد را برمي دارد، سبد را به هوا پرتاب مي کند. ورق هاي شب نامه ها را دست باد به هوا مي برد و درتمام ايستگاه پخش مي کند. پوليس نمي تواند از دسترسي مردم به اوراق ضد دولتي جلو گيري کند. دژخيمان به خشم مي آيند و مادر را گلوله باران مي کنند. هنگام جان سپردن پلاگيا مي گويد : " حقيقت را نمي توان با درياي خون خاموش کرد. "
    وحالا درزمان امين و امينيان نابکار پس از صد ها سال حماسه ديگري آفريده مي شود. اين حماسه ساز همان شيرمردي است که عملش با تخلصش در همخواني کامل قرار دارد. اين شيرمرد "دلاور" تخلص مي کند. نامش عبدالرحمن است. عبدالرحمن دلاور از تبار آزاده گان و دلير مردان و پرچمي است واز همان پرچمي هايي که اگر سرش را هم ببرند ودر پهلوي جسدش بگذارند هرگز نه رهبرش را ، نه مکتبش را و نه رفقاي راه وآرمانش را لو نمي دهد وبه آنان خيانت نمي کند.هنوز مورد پيگرد نيست و هنوز دژخيمان وي را نمي شناسند. او ماستر علوم سياسي است . بااستفاده از يک بورس حزبي در دوران پسا امين و امينيان به بلغاريا رفته و ديپلوم گرفته است و به کابل برگشته است. او برادر کهتر نياز محمد دلاور است . نياز محمد افسر اردو بود و باري هم رييس مسلخ. نياز محمد دلاور به قول رفيق فرزانه مان فرهاد بارکزي همان شخصيتي است که درواپسين روزهاي زمامداري داکتر نجيب الله شهيد ، در محضر يک اجتماع بزرگ درمورد استعفايش از مقام رياست جمهوري خطاب به وي گفته بود : " رفيق نجيب شما هيچ جايي رفته نمي توانيد، اگر درآسمان برويد از پاهاي تان واگر درزمين فرو رويد، ازموهاي تان خواهيم گرفت ." فرزند اين نياز محمد که نيک محمد دلاور نام داشت نيز ازجمله پرچمي هاي راد مرد و دليري است که درجريان تحقيق دربرابر شکنجه هاي وحشتناک دژخيمان با استواري ايستاد و نام هاي رفقايش را افشاء نکرد و دژحيمان دوزخي اين ابر مرد را در جريان تحقيق مانند دگرمن هدايت الله شهيد ، شهيد ساختند.
    و اما : اين رفيق استوار وبا همت مان بنابر چشم ديد همان راوي که نامش را فراموش کرده ام و به اساس نوشته رفيق بارکزي وتاييد اسدالله کشتمند در روز روشن ودر پيشروي چشمان صد ها پاسبان و پوليس و افراد جنيتکار امين از فراز تعمير 14 منزله وزارت مخابرات در دو صد قدمي ارگ امين به تعداد 110 ورق شب نامه را که بادستان خود نوشته بود، به هوا پرتاب کرد وبه دست باد سپرد وباد هم اين امانت را با امانتداري کامل به شهروندان کابل رسانيد:
    فرهاد بارکزي :
    " پس از آماده گي هاي لازم ( جمع آوري معلومات در مورد ساختمان بلند منزل ، ساعت ازدحام مردم، و چگونه گي فرار از منطقه پس از اجراي عمليات ) تصميم گرفته بود تا تعداد زيادي از شبنامه ها را در شهر همزمان به خوانش مردم در اثناي ازدحام روز برساند .رژيم را ديوانه بسازد. پس به تعداد 110 قطعه شبنامه راآماده کرده ( البته شب نامه ها درآن زمان با دست و کاپي آن ها توسط کاربن پيپر 4- 5 نسخه تهيه مي شد .) در جيب گذاشته وراهي بلند منزل شهر [ تعمير 14 منزله مخابرات ] گرديد. نخست دريکي از دفاتري که اميني ها درآن جا به کار اشتغال داشتند داخل شده ، براي انحراف نمودن توجه شان از عمال امين چند سوالي پرسيده بود. سپس از راهروي که قبلاً بلد شده بود، بر بالاي بام ساختمان رفته و تمام شب نامه ها را به يکباره گي به هوا وبه طرف پايين پرتاب وبه دست باد سپرده بود. ( درست مانند همان اوراق تبليغاتي يي که درايام جشن توسط چرخبال ها بر فراز شهرپخش مي کردند .) بعد به سرعت دوباره از سربام به داخل ساختمان آمده واز طريق زينه ها ( پلکان ها ) سيزده طبقه را پايين شده بود. زماني که به طبقه هم سطح زمين رسيد ، از جانب عمال امين که سراسيمه سر ازوي سوال مي کردند و خواهان معلومات بودند توقف داده شده بود؛ ولي او با کمال جرأت واستواري بدون آن که خودرا از دست بدهد به آن ها گفته بود: بلي من ديدم که کسي از منزل بالا درحال فرار بود. بالا برويد ، حتماً او را خواهيد يافت. بعد خودش از ساختمان بيرون شده ودرست پس ازهمين لحظه به حالت اختفا رفته بود وتا ششم جدي تا ختم مبارزه مخفي برضد رژيم استبداد مبارزه نمود. "
     
    ( بخش 103 )
    **************
    رفيق اسد الله کشتمند درمورد اين حماسه ساز دوران ما دريک پيامي خطاب به فرهاد بارکزي چنين نوشت:
    " ...اين همان رفيقي است که دريک ياد واره درباره خانواده اش نوشته ام. او خودش اين جريان را برايم جکايت کرد. قهرمان گمنام يعني همين! خودش چه قدر انسان محبوب ومهربان وبي ادعايي است. يکي از اعضاي خانواده اش از بزرگترين قهرمانان حزب است که در زير شکنجه به شهادت رسيد "
    رفيق آقا نوراني :
    "همين ابتکار رفيق ما [ رفيق عبدالرحمن دلاور ] در پوليتخنيک هم آوازه شد. رفقاي پوليتخنيک هم به شدت به پخش شب نامه ها شروع کردند. دستور بود که درداخل پوليتخنيک شب نامه پخش نکنند. اما درجمنازيوم حين نمايش فلم، شب نامه ها پخش شده بود. بسياري خلقي ها هم شبنامه يافته بودند. آن قدر شب نامه کاپي کرده بوديم که اثر[ قلم ] خودکار ساليان متمادي در دوانگشت ميانه ام باقي مانده بود که هرگز فراموشم نمي شود."
    رفيق حفيظ مصدق :
    "...قابل ياد آوري است که همراه با رفقا هدايت ونيک محمد دلاور ، شوکت خليل نيز درهمان شب 20 حوت 1357 گرفتار، شکنجه وبه شهادت رسيدند که من درخاطره يي از 20 حوت 1357 ياد آور شده ام. از رفيق زنده ياد نيک محمد دلاور پسر هنرمند خوش آواز به جا مانده است به اسم نجيم نيکزاد که اکنون درهاليند زنده گي مي کند."
    آري، همان طوري که خوانديم ، رفقاي مان درکجا نبودند که حماسه نيافريدند. در شب نامه نوشتن، در شب نامه پخش کردن، در تبليغات ضد امين وباند تبهکارش ، در پايداري و مقاومت در برابر شکنجه ، درتحمل درد ورنج وعذاب زندان ها وزندان بان ها و در مبارزه با نا اميدي ويأس بانو حميده گشتاسب يکي از بانواني است که همسرش را در جبهه تاله وبرفک از دست داده است. شوهرش درمديريت تخقيق "کام " کارمند است . رييس وي جنرال عزيز است. همو اميني سنگدل وبي رحم مشهور. اورا به جبهه فرستاده بودند ؛ زيرا به حسن رويه و روش انساني با متهمين برخورد مي کرده است. همسر بانو حميده يک پرچمي اصيل است. پدرش اور به سليمان لايق معرفي کرده وازطريق همو به مديريت تحقيق معرفي وشامل وظيفه شده است. او گهگاهي خاطرات روزمره اش را در دفتر خاطراتش مي نويسد. حالا پس ازشهادتش دريکي از برگه هاي آن دفتر ،بانو حميده مي خواند :
    امروز 23 اسد سال 1358 است. ازمخفي گاه پرچمي ها يک گروپ پرچمي ها را گرفتار کرده اند. شخصي را که براي تحقيق آورده اند "سرمند " نام دارد . دردوسيه اش نام اطلاع دهنده که مستعار غ .ل . است ذکر شده است . همسر حميده جان فکر مي کند که شايد اين اطلاع دهنده غرزي لايق باشد. جواني را که آورده اند، چشمانش بسته است وبه شدت لت و کوب شده است...
    دربخش دوم خاطرات همسر بانو گشتاسب چنين مي خوانيم :
    گرفتار کننده: ع .ع. يا عارف عالميار
    گرفتار شونده: داکتر علي شاه محجوب
    " ... داکتر علي شاه محجوب جواني زرد مو، قد ميانه، زخمي است . لت وکوب زياد شده و توسط گرفتار کننده نيمه جان آورده شده است. شايسته گل و من مؤظف شديم تا از او تحقيق کنيم. من برايش استعلام دادم و ازنزدش پرسيدم ، شما عليه انقلاب کبير ثور مبارزه مي کنيد و دريک سازمان مخفي اشرافي ضد خلق ودولت خلقي تنظيم هستيد. در پاسخم نوشت : من عليه انقلاب ثور نمي رزمم. اين انقلاب به ما تعلق دارد. پرسش دوم : شما به کدام سازمان جاسوسي کار مي کنيد؟ جواب : من درهيچ سازمان جاسوسي کار نمي کنم. من يک داکتر هستم. سوال: شما که در سازمان محفي اشراف زاده ها فعاليت مي کنيد، نام مسؤول ونام حلقه مخفي ارتباطي تان را بنويسيد. جواب : من درهيچ سازمان مخفي تنظيم نيستم. من به خاطر منافع مردم و خلق نجيب افغانستان کار و فعاليت مي کنم. با کسي درارتباط نيستم."
    " من اين پاسخ هارا به شايسته گل خان که مدير جديد ما است، گزارش دادم و نوشتم که اين بيچاره زخمي و لت و کوب شده، تنها فعايت داکتري مي کند. نوشته است که درهيچ تشکل مخفي نيست. مديرم گفت : احمق ، به ناز و نعمت جواب نمي دهد. لت و کوب، جريان برق، بوتل، ديگ [ پراز روغن جوشان ] و ديگر وسايل را آماده کو تا اقرار کند و تا مخفي گاه هاي مسؤولان و همکارانش را به ما اطلاع بدهد. بايد پارچه پارچه شود. با اين استعلام بازي کاري نمي شود. "
    " من برايش گفتم درجان او يک رمق نمانده، کجاي او را بزنم. ناخن هاي پاها و دست هايش تکه تکه ، استخوان هاي قبرغه هايش شکسته ، ازرفتن و گپ زدن مانده است، من ديگر چه کنم ؟ گفت : به خيالم دلت به کار نمي شود. مره دوسيه را به من بده. راستي چرا براي او آب و غذا بردي ؟ گفتم ، آخر مي ميرد... گفت برو احمق تو سارنوال شده نمي تواني. تو تحقيق را ياد نداري. حيف کتاب ها و کورسي که خواندي. مره دوسيه را، خودم پيش مي برم....شايسته گل خان باشرر دونفره به جان آن داکتر بدبخت رفتند. چيغ وفريادش دنيا را گرفته بود. من طاقت نياورده از دفتر بيرون برآمدم . نمي دانم ، سرنوشت اين داکتر مؤدب و خوش قيافه چه شد ؟ "
    فراخوان :
    سلام به رفقا، دوستان و مهمانان وبازديد کننده گان اين برگه
    1 ـ همان طوري که مي بينيد، آرام آرام به روز هايي نزديک مي شويم که مژده دهنده سقوط مرگبار امين و دارودستهء جنايتکار وي اند. تا کنون ما درمورد قهرماني هاي برخي ازرفقاي ازجان گذشته ء خود نوشتيم وياد شان را گرامي داشتيم؛ اما درباره قهرماني هاي سازمان مخفي زنان حتي يک سطري ننوشتيم. ازسوي ديگرمي دانيم که نقش اين شير زنان در دوران مخفي نيز کمتر از نقش مردان نبوده است. نمونه بارز آن موجوديت فعال رفيق بانو جميله پلوشه در ترکيب هيأت رهبري مخفي در زمان امين است. اگرچه رفيق بزرگوار مان جناب سلطان علي کشتمند درکتاب بي نظير شان به نام هاي برخي از اين مادران و خواهران مان اشاره هايي داشته اند و از نقش آنان در زنده نگهداشتن وپويا بودن سازمان مخفي ياد آور شده اند؛ ولي البته که کافي نيست و بايد نمونه هاي آورده شده واين مسأله نيز مورد کنکاش رفقا و دوستان ما قرار بگيرد.
    2 ـ  اين نوشته ها بدون نام بردن از آن دژخيمان معروف و شکنجه گران و جلادان طراز فاشيستي آن برهه و نثار نفرين و لعنت بر آنان ،به حسن ختامي نخواهد رسيد. بنابراين خواهشمندم تا دوستان و آگاهان دراين مورد نيز دانستني هاي شان را بنويسند و اين ياد داشت ها را غنا ببخشند.
                                 شادمان باشيد
     
    ( بخش 104 )
    **************
    وحالا برگرديم به شايعات مردم درباره عياشي عبدالله امين با دخترکان روسپي در شب 14 دسامبر و دل دردي واسهال و خون وريم جاري شدن از اعضاي بي نام رييس کام ! فقط اين قصه سر دراز دارد و تا به آن جا که اشاره کرده ام برسيم مثنوي هفتاد من کاغذ مي خواهد که نه شما عزيزان حوصله خواندنش را خواهيد داشت ونه اين راوي حوصله گفتن و نوشتن آن را. بنابراين فشرده مي گويم :
    پس از به شهادت رسيدن شاد روان نورمحمد تره کي با آن شکل فجيع ، کميسيوني در بيروي سياسي حزب کمونيست شوروي تشکيل شد که هدف آن را تحليل وبررسي اوضاع نظامي - سياسي افغانستان ، قتل تره کي، چگونه گي حکومت داري امين ، وفاداري امين به اتحاد شوروي وحزب کمونيست آن در راس ليونيد بريزنيف، تمايلات وي براي بهبود روابط با غرب منجمله امريکا که در شرايط جنگ سرد دشمن شماره يک شوروي شمرده مي شد، برخورد امين با پرچمي ها ، خلقي هاي ناراضي و روشنفکران افغانستان، و ضعيت و حالت ودرجه آماده گي ارتش افغانستان در مقابله با نيروهاي روبه تزايد مسلح مخالفين تشکيل مي داد. اين کميسيون در هرهفته يک بار تشکيل جلسه مي داد و بيشتر از پيش روي وفاداري امين به اتحاد شوروي و حفاظت نيرو هاي سالم انديش حزب د. خ. و تقويت قواي مسلح افغانستان صحبت مي شد.
    ل . بريزنيف در نخستين جلسه اين کميسيون با تأثر وتألم فراوان گفته بود : مي دانيد ، اين يک واقعه ناهنجار است . ما فقط يک ماه پيش از رفيق تره کي دراين جا [ قصر کريملين] استقبال کرديم، يکديگر را درآغوش کشيديم ، از او حمايت و پشتيباني خود را اعلام کرديم. اما اکنون اين شخص ماجرا جو گرفت و او را خفک کرد .
    درهمان جلسه ، بريزينف خطاب به آندروپوف عضو بيروي سياسي و رييس کي جي بي که عضو کميسيون نيزبود با لحن طعنه آميز گفته بود.: تو وعده کرده بودي که موقع نمي دهي يک مو از سر رفيق تره کي کنده شود، مي تواني توضيح بدهي که چرا چنين شد؟ اما رييس کي جي بي گفته بود: ما نتوانستيم اين امين را به درستي بشناسيم . آخ او بسيار مکار و فريب کار بود وهمه ما را فريب داد.
    پس ازآن روز اين کميسيون بارها به بحث و فحص مي پردازند و سر انجام پس از بررسي هاي گوناگون به اين نتيجه مي رسند که امين بايد جزاي قتل تره کي را ببيند و از قدرت کنار زده شود. اما چگونه وچطور؟ راه هاي مختلفي پيشنهاد مي شود که يکي از آن ها اعزام قوت هاي مسلح شوروي به افغانستان است به خاطر ازبين بردن امين ، تشکيل حکومت جديد و قلع و قمع شورشيان و استقرار وضع درسرحدات جنوبي شوروي. در کميسيون بريژنيف و اوستينوف وزير دفاع طرفدار اعزام قوا اند. اوستينوف مي گويد مشکل ما دراين امر نهفته است که امين با اين ضد وبند هايش با دشمن ، به تنهايي به نزد دشمن نمي رود ، او افغانستان را نيز با خود مي برد. گروميکو وزير خارجه مي گويد : البته ما نمي توانيم افغانستان را از دست بدهيم ؛ ولي بايد قدم هاي سنجيده برداريم زيرا هرگونه خطا مي تواند براي ما بسيار قيمت تمام شود. دراين ميان پوناماريوف دوبار به کابل سفر مي کند تا امين را از تمايلات ديکتاتور مآبانه اش باز داشته و وادار سازد تا با مخالفين به ويژه با پرچمي ها و بخش خلقي هاي ناراضي از در سازش و مدارا پيش آمد کند؛ اما درگوش امين فرو نمي رود.
    دريکي از جلسات آندروپوف گزارش مي دهد که براساس اطلاعات حفيظ الله امين پس از تصفيه پرچمي ها ، اکنون به جان رفقاي خلقي خود افتاده است و مي خواهد آنان را از پست هاي اساس اردو و پوليس برطرف ويا به زندان بيفگند.اندورپوف رييس کي جي بي اين را هم مي گويد که رهبران حلقه هاي مخالف امين ، آن هايي که در اروپا مهاجر شده اند، اظهار آماده گي کرده اند تادر يک جبهه واحد عليه رژيم کنوني اقدام کنند. آن ها روابط تنگاتنگ با ساير رفقاي خود که درکشور درحالت مخفي هستند ، دارا مي باشند.
    از جمله نظاميان مارشال اتحاد شوروي اگارکوف لوي درستيز ، سترجنرال پاولوفسکي قوماندان عمومي قواي زميني اردوي شوروي، مارشال اخرامييف معاون اول ستردرستيز، سترجنرال ورينيکوف، جنرال گاوريلوف سرمشاور نظامي شوروي درافغانستان و واسيلي زاپوتين مشاور رييس عمومي امور سياسي اردو ، مخالف اعزام قوت هاي نظامي شوروي به افغانستان بودند و دليل مي آوردند که قواي مسلح افغانستان با داشتن بيش از يک صد هزار سرباز وافسر و تخنيک و اسلحه کافي و هواپيما هاي محاربوي توانايي آن را دارد که دربرابر نيروهاي شورشي از خود دفاع کنند. مي گفتند اگر ما به چنين اقدامي دست بزنيم براي امريکا بهانه يي مي دهيم تا نه تنها از لحاظ سياسي به خاطر تجاوز به يک کشور مستقل ما را محکوم کند؛ بل به همين بهانه شورشيان را تا دندان مسلح بسازد وعليه نيروهاي ما به سرزمين افغانستان بفرستند.
    اما با وصف اين دلايل که بعد ها صحت آن به اثبات رسيد، مسأله اعزام قوا به افغانستان دريک حلقه تنگ ( بريژنيف، اوستينوف، آندروپوف، گروميکو و پونو ماريوف ) بحث صورت گرفته وسرانجام تصميم گرفته شد .
    دراين ميان تقاضاي امين براي ديدار ازشوروي و ملاقات با صدر هيأت رييسه ليونيد بريزنيف مورد تاييد اين حلقه قرار مي گيرد وبريژنيف مي گويد : يعني معناي سخنان شما اين است که من مجبور خواهم شد روي اين خبيث را ببوسم؟
     
    ( بخش 105 )
    **************
    براي اين منظور در مرحله نخست چند کار اساسي بايد با درنظرداشت پروتوکول مؤرخ 21 اکتوبر 1979 بيروي سياسي ، همين حلقه تنگ هرکس درحصه خود تصاميمي اتخاذ و بعد از منظوري رييس کميسيون ( بريژينف) درحصه تطبيق آن اقدام مي کردند. يکي از آن تصاميم اين بود که چون دو رويي وغير صادق بودن امين با اتحاد شوروي و کوشش هايش درحصه بهبود و گسترش روابطش با غرب حاجت به اثبات ندارد، بنابراين از انجام خواهش مصرانه امين مبني بر اعزام دسته جات خاص سربازان براي حفاظت و نگهباني وي خود داري شود. جنرال گوريلف سر مشاور نظامي شوروي در اردوي افغانستان که به نظر مي رسد در دفاع از امين قرار داشته و معتقد است که اردوي افغانستان مي تواند با شورشيان مقابله کند، از وظيفه اش سبکدوش و به ماسکو فرا خوانده شود. به عوض وي دگرجنرال ماگوماتيف تعيين گرديده وبلافاصله به افغانستان پرواز کند. همچنان واسيلي زاپلاتين مشاور رييس عمومي امور سياسي اردو نيز از افغانستان فرا خوانده شود.
    چند روز بعد رييس کي گي بي اندروپوف اسنادي را که در همان کميسيون بيروي سياسي تهيه وترتيب شده است، براي معاون خود کريوچکوف که رييس بخش خارجي کي گي بي است ، مي فرستد. براساس اين اسناد که هيچ امضايي درپايش ديده نمي شود، بايد امين بد ذات از بين مي رفت، بايد کاري صورت مي گرفت تا افغانستان راه رشد سوسياليستي را ادامه مي داد. افغانستان بايد دوست و متحد شوروي باقي مي ماند. ليدراني که درمهاجرت به سر مي بردند و روابط تنگاتنگ خود را با اعضاي مخفي وعلني حزب در داخل افغانستان حفظ کرده بودند ، بايد وارد معرکه مي گرديدند و در آينده به تاشکند که درنزديکي سرحد با افغانستان است ، برده شده ودروقت موعود در اندک زماني به وطن برگشته درنابودي امين ودم ودستگاهش سهم گرفته ، قدرت را به دست مي گرفتند.
    ازسوي ديگر در پايتخت افغانستان مامورين کي گي بي ( امنيت ملي اتحاد شوروي ) دوشادوش پرچمي هاي مخفي و مخاافين ازجمله خلقي هاي ناراض کار مي کردند. درپايگاه هوايي بگرام و درکابل جزوتام هاي بزرگ جنگجو يان خاص کي گي بي و سربازان ارتش شوروي که تعداد شان به 500 نفر مي رسيد متمرکز گرديده بودند. ( اين رقم تقريباً معادل همان رقمي است که خويشاوند نزديک اکرم راننده تکسي حدس زده بود.) درحلقه نزديک امين افسر کي گي بي موجود بود وکار مي کرد. براي جمع آوري معلومات واطلاعات اضافه تر از 1600 متخصص و مشاور نظامي وملکي ، تمام کارمندان نماينده گي کي بي و دفتر کشف خارجي ، منسوبين عملياتي دستهء " زينييت " و همچنان اجنت ها از ميان شوروي هاي مقيم افغانستان 103 اجنت و 115 شخص قابل اعتماد جلب شده بودند. همچنان ازياسينووا که مقر اداره کشف خارجي درماسکو بود ، منسوبين شبکه 8 رياست " c" کشف غير رسمي يا غير علني و عملاً تمام مامورين رياست کشف خارحي که دربخش افغانستان کار مي کردند ، فرستاده شدند. منسوبين دسته " زينيت " قبلاً به افغانستان اعزام گرديده بودند . افزون براين کريوچکوف توانسته بود ، اندروپوف را متقاغد بسازد تا دراختيار وي منسوبين سازمان يافتهء گروپ " َA" يعني دستهء ضد ترور را که درتشکيل رياست هفتم کي گي بي بود به بگرام اعزام بدارد
    اما آيا با اين قواي اندک امکان داشت که بر ارگ جايي که دست کم 2000 تن از بهترين جنگاوران گارد رياست جمهوري و افسران وفادار و ازجان گذشته امين در پناه ديوار ها وسنگر هاي مستحکم دفاع مي کردند يورش برد و امين را از بين برد؟ کريوچکوف بعد از رايزني هاي بسيار با خود و نماينده خاصش جنرال بوريس ايوانف چنين " قرار " اتخاذ کرده بود:
    رويکرد. برخي بخش هاي اين نوشته را هنگام نوشتن کتاب اردو وسياست شخص خودم از کتاب " تجاوز .. " ترجمه کرده بودم . و بخش هاي ديگر آن را از کتاب ويروس نوشته همين نويسنده گان ولاديمير سينيگروف و واليري سامونين که جناب غوث جانباز به فارسي برگردانيده اند، گرفته ام.
     
     
     
     
     
    ( بخش 106 )
    **************
    درپلان کريوچکوف دليل از بين بردن امين ، حکم محکمه انقلابي اعلان مي گرديد. زيرا از آن جايي که دست هاي امين تا آرنج ها درخون مردم آلوده بود، بنابراين موجب ايجاد سرو صداي مخالف دربين مردم نمي گرديد. ازسوي ديگر بنابر اسنادي که درنزد دولت اتحاد شوروي موجود بود ازماه مارچ 1979 بدينسو ليدران افغانستان ( تره کي - امين ) بار ها، حداقل چهارده بار از رهبري شوروي خواسته بودند تا قواي نظامي خود را به دليل مداخلات خارجي درامور داخلي افغانستان داخل اين کشور بسازند. بنابراين اعزام قوا بنا بر موازين حقوق بين المللي که اساس آن را " معاهده دوستي ، همسايه گي نيک و همکاري ميان شوروي و جمهوري ديموکراتيک افغانستان و منشور ملل و تقاضاهاي مکرر رهبري افغانستان تشکيل مي داد ، گذاشته مي شد.
    دراين ميان به تاريخ 12 دسامبر امريکا و متحدين آن اعلام نمودند که راکت هاي جديد برد متوسط خويش را دراروپا جا به جا مي سازند. البته اين چيزي بود که توازن استراتيژيک قوا را برهم مي زد و رهبري شوروي را سخت ناراحت مي ساخت.دراين صورت اگر افغانستان ازدست مي رفت ، آيا پيرشنگ هاي امريکايي درخاک افغانستان نصب نمي گرديد و امنيت جمهوري هاي آسياي ميانه آسيب پذير نمي شد ؟
     
    بنابراين کريوچکوف بايد هرچه زودتر عمل مي کرد ؛ اما چگونه آن برج وباروي مستحکم وسنگر پولادين را درهم مي کوبيد، ارگ را تسخير مي کرد و امين بد ذات را نابود مي ساخت؟ ولي به اساس پلان و قرار وي :
    قرار بود پنج عراده زرهپوش با تمام سرعت به دروازه ارگ هجوم برده، دروازه را شکسته و ازبين برده، داخل ارگ مي شدند. در آن جا برق آسا نقاط تدافعي گارد و محلات مقاومت را امحاء مي کردند. سپس ترجمان از طريق لودسپيکر اعلان مي کرد که رژيم ضد مردمي امين ازبين رفته وبنابراين منسوبين گارد بايد بدون مقاومت تسليم شوند. کريوچکو اميدوار بود که نفرت نسبت به امين تا سطحي رسيده باشدکه سربازان اين پيشنهاد را با پيشاني باز پذيرفته و به استقبال ناجيان خويش بشتابند.
    بدينترتيب درحقيقت از کريو چکوف خواسته شده بود تا طرح يک کودتاي سياسي و تعويض رژيم را درکشور همسايه بريزد. اما افغانستان يک کشور مستقل بود. از جمله اقمار کشور مألوفش ( شوروي ) نيز نبود. بنابراين چگونه به جهانيان توضيح داده مي شد که اتحاد شوروي بر اساس درخواست رهبري اين کشور داخل قلمرو آن شده و پس از دخول بلافاصله رييس دولت آن را از بين برده است؟ اين سوال ها ذهن کريوچکو را مصروف مي ساخت ولي او مجبور بود فيصله رهبري حزبي ودولتي کشور خويش را انجام دهد : امين بنا برحکم محکمه انقلابي از بين مي رفت و به عوضش نيروهاي سالم حزب رهبري وقدرت را به دست مي گرفتند. چارهء ديگري نبود! کاش نيروهاي سالم حزب ديموکراتيک خلق افغانستان توانايي رزمي بيشتر مي داشتند تا قدرت به وسيله خود افغان ها ازيک دست به دست ديگر انتقال مي يافت. اي کاش!
    به اساس پلان جنرال ايوانف رييس اداره کشف خارجي قرار بود، به تاريخ 13 دسامبر حفيظ الله امين و دامادش اسدالله امين که به عوض اسدالله سروري رييس عمومي استخبارات ( کام ) شده بود، توسط ماده مخصوص که در نوشيدني شان انداخته و حل مي شد ، بايد مسموم شده به خواب مي رفتند. دراين مدت بايد قوت هاي رزمي شوروي از کندک مسلمانان گرفته تا گروپ " زينيت " و پرسونل کشف و کوماندو بالاي زرهپوش ها و خود رو ها نشسته به سوي کابل حرکت مي کردند و به مجرد رسيدن به کابل اين نقاط را اشغال مي کردند: اقامت گاه امين، عمارت وزارت دفاع، قرارگاه قول اردوي مرکز، وزارت داخله ، راديو وتلويزيون، قرارگاه کام وزندان پلچرخي. نيروهاي سالم حزب يعني سازمان مخفي پرچم و خلقي هاي ناراض از امين وطرفداران تره کي به حال احضارات درجه يک آمده و عند الموقع وظايفي را که از ايشان خواسته شده بود، انجام مي دادند.
    به تاريخ 13 دسامبر آشپزي که نزد امين توظيف گرديده بود ودرحقيقت مامور کشف خارجي به نام " ت. ميخاييل " بود، هدايت دريافت کرد که مادهء مخصوصي را که از ماسکو رسيده بود، ( ماده مسموم کننده ) را تطبيق نمايد. آشپز مطابق پلان ماده مخصوص را درکوکاکولامخلوط ساخته و آن را حين صرف غذاي چاشت بالاي ميز نان رييس دولت گذاشت. امين به هيچ چيز پي نبرد وبا کمال ميل کوکاکولا را نوشيده با اشتهاي کامل غذا مي خورد. آشپز پس ازآن که متيقن شد که ماده خاص به جايي که بايد مي رفت، رسيد ازداخل ارگ به نوکريوال آتشه اقتصادي شوروي تيلفون کرده و جمله رمزي ذيل را اداء کرد " " لطفاً بگوييد که موضوع بقيه موبل براي اپارتمان من درمکروريان چطور حل وفصل مي شود؟ " جمله مذکور معناي آن را مي داد که وظيفه سپرده شده را انجام داده وبراي رفتن به محلي که از پيش برايش تعيين شده است، آماده است. بدينترتيب ت. ميخاييل ارگ را توسط موتري که برايش مي فرستند ترک مي گويد و درسفارت شوروي مخفي مي گردد. گفتني است که قرار بود تاثيرات آن ماده مخصوص بعد از گذشت 5-6 ساعت بالاي کاکا وبرادر زاده معلوم شده و روشن گردد که آنان را تا دروازه جهنمم رسانيده است ياني ؟
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 12:59 ميباشد