پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    مژده، مژده، مژده؛

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20140120

    مژده، مژده، مژده؛ Empty مژده، مژده، مژده؛

    پست  admin

    مژده، مژده، مژده؛ Damad14
     محمد عالم افتخار
     
              

             افغانستان وارد ژرفناي علم عصر گرديد!
     
     
    براي من جاي مسرت غير منتظره و احساس خوشبختي وصف ناپذير است که هم به خودم و هم به وطنداران گرامي و به ويژه به جواندختران و جوانپسران پُراستعداد ميهنم مژده ميدهم که افغانستان؛ يخ و کنگل تحجر طالباني را درهم شکست و پيروزمندانه و کارستان ساز وارد ژرفترين و مقدمترين ساحل بحر جوشان علوم عصر جديد يعني قرن 21 گرديد.
    عيبي ندارد اگر اين ليد و پيش سخن؛ به عزيزاني مقوله «متفکر بزرگ دوم» را تداعي نمايد، براي کساني «رياضي فلسفي جهان»، به کساني «تليسکوب قرآن» و به کساني مفاهيم و ايده هاي مماثل را.
    هيچ شخص حقيقي و حکمي و منجمله متفکر و پژوهشگر و محقق و دانشجو و دانشمند و به تبع آن هيچ قشر و لايه اجتماعي و ملي و کشوري... که با انديشه و علم و کشف و اختراع سر و کار دارد؛ نميتواند يکدم و بدون مقدمات و آموزش ها و "آزمون ـ خطاـ آزمون" هاي بيشمار؛ حتي به علوم و فنون حاضر و آماده؛ محاط و مسلط گردد.
    اينگونه در جريان تدريسِ حتي مجهز با لابراتوار ها و ملزومات ديگر توسط لايق ترين و حاذق ترين استادان؛ ميتواند دانشجوياني از ماتريال ها برداشت ها و تعبيراتي خيلي شرم آور و دقيقاً احمقانه و سفيهانه اي داشته باشند و بار بار هم اينچنين موارد را تکراراً از خويشتن متبارز گردانند.
    وانگهي علم؛ ولو در عاليترين ستيژهايي که امروزه رسيده است؛ نيز ابداً مدعي مطلقيت چوکاتي نيست يعني عجالتاً کاملترين علوم نيز؛ به جانب کمال عاليتر و عاليتري پويايي دارند و درين مسير؛ نقطه ايستايي و توقف احتمالاً هرگز وجود نخواهد داشت.
    اينجا افق نظر و دايرهء سخن من؛ محدود به بهترين و طبيعي ترين روند ها و روال هاست و اصلاً به ابتذال هاي چه بسا جنايتکارانهِ خريد و فروش اسناد و القاب علمي و سياست ها و مفسده هاي گوناگون درين راستا؛ وقت و ارادهِ مکث و صغرا و کبرا ندارم.
    بر اساس تتبعات باستانشناسي و تـاريخي (به مفهوم عمومي تر کلمه)  آگاهي آفاقي محقق ميباشد که از لمحهِ برداشتن يک قلوه سنگ(سنگ عادي و ناتراشيده) به هدف دفاع از خود و يا هم به هدف انداختن ميوه و چيز قابل تغذيه از درخت يا جاي ديگر؛ توسط موجود حيه اي که بعداً بشر نام گرفت؛ تا کنون اقلاً پنج ميليون سال گذشته است.
    درين شکي وجود ندارد و هرگز هم نبايد وجود داشته باشد که ما عاليترين تمدن ها و توانايي هاي کنوني بشري اعم از مادي و معنوي را؛ مرهون برداشتن همان قلوه سنگ؛ توسط دست در همان پس گردنه سخت دور افتاده زمان و تاريخ استيم و بدون اين انقلابي ترين گام و اقدام؛ امکان داشت ما هم اکنون يک حيوان متعارف جنگل و يا اقيانوس باشيم و يا هم تا حال؛ اصلاً منقرض و نيست و نابود شده بوديم.
    اينجا به صورت کاملاً الزامي و اضطراري؛ خاطر نشان مينمايم که به ويژه در عصر و زمان زنده گاني ي ما؛ فراوان مشاهده ميگردد که جانوران مختلف؛ منجمله در "سيرک" ها؛ کار ها و بازي هايي بسيار پيچيده انجام ميدهند که برداشتن قلوه سنگ توسط يک جاندار در 5 مليون سال پيش؛ ظاهراً با ساده ترين آنها قابل موازنه و مقايسه نيست. ولي اولاً نبايد فراموش کنيم که اينهمه به علت دخالت انسان به گونه اهلي ساختن و ياد دادن مهارت ها به جانوران مزبور؛ ممکن ميشود و ثانياً اگر هم در عالم کاملاً دست نخورده وحوش بنا بر جبر هايي؛ جانوراني از سنگ و چوب وغيره؛ منحيث ابزار دفاع و تغذيه و نيرومندي و برتري... استفاده مينمايند؛ نيز با آن رويداد انقلابي عظما و کبير در تاريخ حيات؛ يکي و همسان نيست.
    چرا که برداشتن آن قلوه سنگ در يک مرحله بسي عقب تر تکامل عمومي؛ متحقق شد وانگهي با تواتر برداشتن سنگ هاي ديگر؛ تداوم يافت و از همه مهمتر و تعيين کننده تر اينکه عين مهارت به طرز تکاملتر يافته تر و تکامل يافته ترين؛ به نسل بعد و همينگونه بالترتيب به نسل هاي پسيني ي عين جانور؛ منتقل گرديد.  
    بدينگونه يک عصر کامل و طولاني باستانشناسي و تاريخي ـ فرهنگي به نام «عصر حجر» را واقعيت بخشيد که دانشمندان آنرا به مراحل مختلفي تقسيم کرده و در مورد مطالعات عظيمي انجام داده اند و مطالعات عظيمي نيز در دستور کار دانش بشري است.
    ملاحظه ميفرمائيد که هيچ مهارت خود به خودي يا ناشي از اهلي شدن و تربيت يافتن جانوران ديگر؛ منجر به همچو تحول بنيادي و انقلاب ممتد نشده است و نخواهد شد؛ مگر اينکه ...
    از اينجا نتيجه مسلم علم پذيري که به دست مي آيد؛ معلول بودن برداشتن نخستين قلوه سنگ توسط اولين جد يا مام بشر و استعمال آن به هدف "تنازع بقا"يي است؛ پس علت در جايي ديگر نهفته بوده و ميباشد و الا همه بوزينه ها و گوريل ها و دلفين... هايي که اشيايي را با دست و دهان خويش برداشته و با آنها بازي يا کار و مبارزه اي انجام ميدهند بايد بتوانند اين مهارت ها را منحيث قاعده؛ امتداد ببخشند و مخصوصاً در غياب دخالت بشر؛ آنها را متنوع و متکامل بسازند و به نسل هاي متعاقب خويش؛ منحيث "فرهنگ" تسري و انتقال بدهند؟!
    معناي واضح اين حقيقت آن است که پيش از برداشتن آن نخستين قلوه سنگ در ابتداي حيات بشر؛ موتاسيون، جهش يا تحول کيفي اي در "ژينوم" اين موجود حيه؛ متحقق شده بوده است.
    ميدانيم که ژينوم و ژنتيک و ژن؛ مقولات و مصطلحات کاملاً نوين در ادبيات بشري است که چند دهه اي بيشتر سابقه ندارد و قبل بر اين؛ از ارث ذاتي، خميره، اصل فطري، جوهر نخستين، گوهر بنياني وغيره سخن در ميان بود؛ اگر به جاي و به نماينده گي از همه اين مقولات؛ همان «گوهر» را برگزينيم؛ در باور هاي کودکي و بدوي ي بشر؛ نوع بشر؛ ميتوانست و مي بايست داراي هزاران گونه گوهر ذاتي باشد:
    هر تبار، هر قوم و قبيله، هر دين و باور، هر نژاد، هر ملت، هر سرزمين، هر تمدن، هر زمان و زمانه... و حتي هر يل و پهلوان و سوپر من و سوپر ومن؛ ميتوانست و مي بايست «گوهر» ويژه داشته باشد؛ اين «گوهر» ها با پست يا عالي و عاليتر بودن؛ با اصيل و خسک و خشره بودن، با نوراني و کم نور و بي نور و ظلماني بودن، با قدسي و غير قدسي و خاکي و افلاکي وغيره وغيره بودن؛ از هم متفاوت و متضاد و خواستني و ناخواستني و دوست داشتني و دوست نداشتني و پرستيدني و منفور و مطرود داشتني ... تصور ميگرديدند.
    نه تنها افسانه ها و فولکلور هاي مردمان مختلف بلکه مقدس ترين کتب و کتيبه ها و مناسک و رفتار ها و خلقيات بشري در سراسر عالم؛ پُر و حتي لبريز از همين انگاره ها و باور ها و تصورات و توهمات است.
    ولي با کشف حقيقت اعظمي منحيث گنجينه اطلاعات ژنتيکي به نام مخفف علمي ي(DNA) و پيشرفت هاي علوم زيست شناسي، ژنتيک و فراژنتيک؛ محقق گرديد که تمامي نوع بشر داراي گوهر اساساً واحدي است؛ البته (DNA) هر فرد بشري درست مانند ساختار خطوط شصت و مختصات قرنيه وغيره؛ حتي از فردي تا فردي تفاوت دارد ولي اين تفاوت هاي اصولاً بيحساب؛ ابداً باعث نميگردد که گوهر اصلي بشري يعني همان «گوهر اصيل آدمي» چند و چندين گانه باشد.
    عين وحدت در مرکبات گوهري ساير جانوران و گياهان که (DNA) يکي از آنها و مهمترين آنهاست؛ نيز وجود دارد و اينکه در بين گونه اي از گونه هاي جانوري و نباتي؛ آنهمه تضاد ها و تفاوت ها که ميان نوع بشر ديده شده است و ديده ميشود به نظر نمي آيد؛ ناشي از عامل افزوده و غير قابل مقايسه با همه گونه هاي ديگر جانوري و نباتي است و اين عامل در يک مقوله فشرده؛ «فرهنگ» نام دارد.
    فرهنگ؛ نه تنها بشر را از ساير گونه ها؛ متمايز و ممتاز ميگرداند بلکه موجبات متمايز و متفاوت و متخاصم شدن ميان خود کتله هاي بشري را نيز فراهم کرده است؛ علت اين حقيقت تلخ اين است که نوع بشر؛ نميتوانسته است يک فرهنگ شسته و رفته همه بشري و دنيا شمول فراهم نمايد و به ناگزير فرهنگ ها به طرز کتلوي و منطقوي و قومي و قبيلوي و نژادي و مذهبي و طبقاتي و...و...و... شکل گرفته و رسوب کرده رفته است.
    لهذا اين؛ "گوهر" نيست که تضاد ها و تخاصم ها و تناقض ها و تصادم ها در ميان نوع واحد بشري را موجب ميگردد بلکه "فرهنگ" است که در سراسر عالم بشري فقط به گونه "خرده فرهنگ" ها موجوديت و مداومت يافته است!
    پس از علوم زيست شناسي و ژنتيک و پاراژنتيک؛ پيشرفت هاي علوم روانشناسي و به ويژه "مغز شناسي" نشان دادند که مؤلفه هاي خرده فرهنگي؛ فقط در مغز بشر است که توليد و توزيع و تدخيل و نهادينه و رواني ميگردند و در کردار بشري متبارز ميشوند.
    درست به همين اساس و علت و انگيزيش است که من اينک با طمانيت خاطر کامل؛ به عزيزان هموطنم مژدگاني ميدهم که افغانستان به طريق فرزندان اصيل و انسان و خويشتن شناسش؛ وارد ژرفاي علوم عصر حاضر گرديده و پا به پاي پيشرو ترين دانشمندان بشري؛ قدم بر ميدارد.
    شماره اين پيشروان دانش ساينتفيک عصر ما؛ به تناسب جُهال طالباني و پاکستانيست ها و سعوديست ها و وهابيون "حيوان کالانعام و بلکه گمراه تر از آنها"(به فرموده کتاب مقدس قرآن) و شؤونيست ها و سکتريست هاي تبار پرست مماثل؛ حتي صدم يک فيصد هم نيست ولي اصالت با آنهاست و آينده؛ به تمام و کمال به آنان و به علم و انديشه و همت و صولت شان تعلق دارد.
    اصلاً مانند خورشيد آسمان؛ روشن است که خيزش هاي دورانساز "رونسانس" و سپس "روشنگري"  و "هومانيزم" و "دموکراسي" و نهايتاً  "حقوق بشر" در پي استبداد وحشي دينمدارانه کليساي کاتوليک در اروپا بود که موضوعيت و ضرورت و امکان ظهور يافت و نه تنها اروپا بلکه تمام جهان بشري را به مراحل و مراتب ترقي و تنور شتابان؛ هل داد و به پيش راند.
    اينک پاکستانيزم و سعوديزم و وهابيزم و سلفيه و خرفيه که در افغانستان حالت "جهاديزم" و "طالبانيزم" و فروعات شؤونيستي و سکتاريستي به خود اختيار کرده است؛ دارد عين نقش تاريخي تجربه شده در اروپا توسط جهال متحجر و متعصب و متشدد کليسايي را ايفا مينمايد و فرزندان اندکي ذيشعور و با مناعت و باهمت و باشرف افغانستان ( و نه تنها افغانستان!) را به طرف پيشرو ترين دانش ها و آگاهي ها و علوم عصر حاضر ميکشاند و حتي به مقامات و مدارجي ميراند که هنوز ساير پيشتازان بشري؛ به آنها نايل نگرديده اند.
    من؛ اگر امروز از ديگـر ذوات و شخصيت ها و جريانات و سازمانها و نهاد ها و آثار و دستاورد هايشان سخن نميگويم و نميتوانم سخن بگويم؛ جداً معذرت ميخواهم.
    امروز؛ عرض و سخنم از دانشمند کاملاً ناشناخته براي خودم محترم دکتور غلام محمد انصاري است که عضو کميسيون صحي مجمع دانشمندان و متخصصان افغانستان معرفي شده اند و نام اين نهاد هم نخستين بار است که در گوش من طنين انداز ميگردد. محتمل است که اينهمه نو بودن اين نام ها و شخصيت هاي حقيقي و حکمي برايم؛ ناشي از فقر اطلاعاتي بنده بوده باشد و استدعا کنيم که چنين موارد بسيار و بيشمار بادا!
    گرامي دکتور غلام محمد انصاري؛ اخيراً مقدمه گونه اي از يک پروژه روشنگرانه علمي بسي گستردهِ سازنده و حياتي براي فرداي افغانستان و مزيداً آسيا و حتي سراسر بشريت؛ بيرون داده اند که فرنام دارد:
    "حاکميت ماتحت الشعور با محتواي منفي مانع بزرگ در راه پيشرفت شخصي و اجتماعي"
    http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part36/ansari-15-01-2014.pdf
    اين کمترين؛ آرزو ندارد که اينجا مصداق ضرب المثل" قدر زر؛ زرگر بداند؛ قدر گوهر؛ گوهري"  متحقق شود و بلکه آرزويم اين است که هموطنان عزيز فراواني فرياد برآورند و اعتراض بفرمايند که من؛ از عهدهِ اداي مطلب و احقاق حق سخن نبرامده ام و ارج و ارزش و مايه و پايهِ موضوع و مدعا بسي بيشتر از اينهاست.
    به هرحال؛ سخن بر سر علم و پيشرفته ترين ستيژ کنوني آن ميباشد. با اينکه تهيه و نگارش اين مقالت محترم دکتور غلام محمد انصاري؛ کمي عجولانه به نظر ميرسد و از بد روزگار؛ کمي هم با نواقص تخنيکي در ويبسايت وزين گفتمان؛ پي دي ايف شده و به نشر رسيده است؛ معهذا؛ هرانچه که ميسر شده و بروز گرديده است؛ براي من کفايت ميکند که آنرا؛ قطعاً متفاوت از همه مقاله ها و سياهه هاي ديگر اعلام بدارم که ماشاءالله اگر نه روزانه؛ مسلماً هفته وار ده ها ويبسايت افغاني را مالامال و شاداب و سيرآب ميدارند.
    ليد مقالت دکتور انصاري چنين است:
    "قرن 21؛ قرن تحولات و دگرگوني هاي عميق اجتماعي، علمي و طبي است. چون بشريت در اين قرن داراي سريعترين سيستم تبادله اطلاعات، تبادله افکار و انديشه ها ميباشد و از سوي ديگر کارد نيرنگ و بي عدالتي به استخوان مردم و حتي اکثريت علماي با وجدان جهان رسيده است؛ اين حالت درد آور؛ همه را براي راهيابي و رهايي دعوت مي نمايد."
    ايشان پس از سطوري چند ادامه ميدهند:
    "صحبت هاي طبي من؛ استنادش به جديد ترين تحقيقات علمي روي حجره و ژن ميباشد که توسط بروس ليپتون پروفيسور بيولوژي حجره(بيولوژي سلولي) در امريکا صورت گرفته و تجارب 34 ساله طبي خودم نيز در آن نقش ايفا مينمايد.
    بروس ليپتون در اثر تحقيقات خود به روي حجره هاي تهدابي (سلول هاي بنيادي ـ استيم سيل) به مقام پروفيسوري رسيد. وي در دوران طفوليت با ميکروسکوب آشنا شد و از همان وقت علاقه شديدي به درک حقيقت در زندگي حجرات ميکروسکوپيک پيدا نمود. او قبل از تحقيقاتش روي بيولوژي ي حجره؛ در پوهنتون... اين درس را ميداد که ژن؛ انکشاف حجره را کنترول ميکند، کرکتر انسان را مي سازد و رفتار انسانها را تعيين ميدارد. ولي پس از اينکه تحقيقاتش خلاف اينها را نشان داد؛ ديگر نتوانست مغاير آنچه که کشف نموده بود؛ به تدريس ادامه دهد.
    او با وصف داشتن قرار داد دايمي؛ اين پوهنتون را ترک نمود و سپس در پوهنتون ديگري آغاز  به فعاليت کرد.
    بروس ليپتون در تحقيقات خود؛ يک حجره تهدابي(سلول بنيادي) را در بشقاب نمو گذاشت. پس از هر ده ساعت اين حجره دو چند ميشد و پس از يک هفته؛ از يک حجره؛ (حسب تکثير تصاعدي) هزاران حجره به وجود مي آمد که همه داراي عين ژن (قسماً عين گوهر) بودند. با تغيير يافتن محيط غذايي براي نموي سلول هاي داراي عين ژن؛ مشاهده شد که حجرات و سلول ها بسته به محيط غذايي؛ به سلول هاي شحمي، استخواني يا پوستي مبدل ميگردند. لذا ديگر سوال اين بود که سرنوشت اين حجرات را چه چيزي تعيين ميکند:
    ژن يا محيط؟
    و پاسخ ؛ محيط ؛ و در اين محدوده "محيط غذايي" بود.
    در همين حال معلوم شد که هرگاه سلول هاي سالم در محيطي ناسالم و مريض قرار داده شوند؛ ناسالم و مريض ميگردند و اي بسا همين ها با برگشتاندن به محيط سالم؛ مجدداً تندرست و سالم مي شوند.
    روشي که از اينهمه تحقيقات و کشفيات حاصله به دست آمد؛ اپي ژنتيک ( يا مافوق توارث) ناميده شد. اين شاخه نوين علمي اصالت بسي از رفتار هاي سلولي و رفتار هاي ارگانيزم ها و موجودات حيه واز همه مهمتر انسان را ناشي شده از محيط؛ دريافت نمود يعني اينکه نقش کنترول کننده و تعيين کنننده در زمينه با محيط ميباشد؛ در عين حاليکه ژن ها کارکرد سازنده خود در محدوده هاي معينه را دارا اند.
    لذا علم جديد ما را به اين نتيجه ميرساند که محيط و تغيير محيط؛ سرنوشت حجره و حيات بيولوژيک را تعيين مي نمايد؛ بنابر اين؛ ما ميتوانيم با تغيير دادن محيط ( در مورد بشر و جامعه بشري با تغيير دادن محيط خرده فرهنگي از فرداي تولد تا 8 ـ 10 ـ 12 ساله گي) سرنوشت خود را به دست خود گيريم.
    دانشمند عزيز و محترم؛ دکتور غلام محمد انصاري؛ پس از به دست دادن اين شاه کليد هاي سخت با ارزش؛ به تعميمات علمي (و نه فلسفي) در عين راستا ادامه ميدهند که متأسفانه قسمتي از وسط مقاله شان؛ به علت نواقص تخنيکي له و لورده شده و اشکالاتي شايد مهم را براي خواننده ايجاد کرده است. معهذا؛ ادامه تعميمات؛ خيلي ها ذيقيمت است به ويژه آنجا ها که ايشان؛ تصوير هايي از ضمير آگاه و ضمير ناخود آگاه (مافوق الشعور و ماتحت الشعور) انساني به دست ميدهند و از جمله ميفرمايند که ظرفيت گيرش و پردازش خود آگاه حدود 40 بايت است در حاليکه ظرفيت ماتحت الشعور يا ناخود آگاه؛ ميليون ها بايت ميباشد.
    براي من؛ تناسب هاي در صدي اشکالي ندارد ولي نياز حس ميکنم که اگر اين موارد با دقت هرچه تمامتر علمي ارائه شود و عندالامکان؛ اثباتيه ها، منابع و ماخذ اين ارقام تشريح گردد؛ نيروي ايقان آفريني احکام را به مراتب بالا خواهد برد.
    اينجانب اراده داشتم که سلسله اي از دريافت هاي ذيقيمت ساير دانشمندان و محققان بشري را از چگونگي کارکرد هاي مغز بشري ـ اين عاليترين و پيچيده ترين دستگاه در عالم حيات ـ در پيوند به اين عريضه و پيام؛ خدمت عزيزان؛ تقديم بدارم؛ ولي چنانکه مي بينيم؛ ظرف اين مطلب به اشباع رسيده است و انگهي؛ دکتور غلام محمد انصاري عزيز هم فقط ؛ مقدمه اي ارائه داشته اند و همه را منتظر دوام ارشادات خويش در حالت آماده باش قرار داده اند؛ لهذا؛ عجالتاً رفع زحمت مي نمايم و « يار زنده و صحبت باقي!» ميگويم.
    معهذا؛ بايستي جوانان عزيز ميهن اعم از دختر و پسر توجه داشته باشند که هر پيشرفت علمي در جهان و هر موفقيت هموطنان دانشمند خودمان درين راستا ها؛ تائيد کننده و تثبيت کننده بيش از پيش دکتورين و کتاب «گوهر اصيل آدمي» و سلسله مقالات «گوهر اصيل آدمي چگونه کشف گرديد و چگونه پيامد هايي خواهد داشت؟» ميباشد.
    اگر غير از اين و بر خلاف اين است؛ لطف فرموده؛ اينجانب و سايرين را با دليل و برهان و شهود و ثبوت آگاه فرمائيد و الا بي تفاوتي و کلوخ چشمي را نفرين نموده و جامعه جوان افغانستان را از آن پالوده بداريد!
    عکس اين حالت؛ همان تن دادن به دکتورين و انديشه آي آيس اي پاکستان، شيخ هاي فاجرعربي، مرتجعترين هژمونيست هاي امپرياليستي و مولود پليد آنان: طالبانيزم و وهابيت و سلفيت تکفيري است.
    انتخاب کنيد؛ اين حق شماست!
     ولي حق هم يک مقوله قراردادي اجتماعي حتي جهانشمول ميباشد و لهذا؛ هرکس نميتواند؛ معناي من دراوردي خود از حق را داشته باشد وانگهي حق؛ هميشه توأمان با خود؛ وظيفه و مکلفيت و مسئوليت را داراست!
     
    شاد و آباد و براي مباحث سازنده تر آينده؛ آماده باشيد!

     
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 11:44 ميباشد