محمد عالم افتخار
گفتني است که نخستين تصوير از کائينات در 13 ميليارد سال پيش؛ را با کيفيتي ارزنده ؛ تليسکوپي موسوم به "کوبي ستلايت" ؛ چندين سال قبل فراهم کرده بود.
البته مشکل است که ذهن شرقي و خاصتاً افغاني بتواند معنا و هدف و اهميت کامل اين خبر را دريابد. معهذا آنرا به مثابه يک انگيزنده و مُنَبِه "فکر" و "عقل" ـ اين عطيه آفريدگاري منحصر به نوع بشرـ اينجا مقدمه گويا آوردم و براي دانشجويان عزيز؛ تنها همينقدر ميتوانم عرض نمايم که ما ـ هرکدام ـ وقتي به آسمان شب نگاه ميکنيم به "کئ" مي بينيم و نه به "کجا".
نور منبعثه يا منعکسه از ستاره هايي که به چشم ما برميخورند؛ ده ها ، صد ها ، هزار ها و حتي ميليونها سال نوري قبل از آنها کنده شده و اينک به زمين رسيده اند. نه تنها در لحظهء حاضر اجرامي که ما مي بينيم در جاي متصوره نيستند بلکه چه بسا اصلاً شايد دچار " مرگ ستاره اي" شده و از بين رفته باشند و براي دريافت حالات اين لحظه آنها؛ ما به همانقدر زمانهاي ديگر "نوري" ضرورت داريم که صبر کنيم و انتظار بکشيم.
پس ما با همين چشمان کم بين غير مسلح خود هم ده ها ، صد ها ، هزار ها و حتي ميليونها سال نوري پيشتر را مي بينيم يا تصوير اين زمانها در ديدگان مان منعکس و در دماغ هاي مان ثبت ميشود.
تليسکوپ ها همين قدرت بينايي مان را به ضريب هزار ها برابر بالا مي برند؛ درست مانند آنکه ابزار ها و تکنولوژي هاي سير و سفر؛ هزاران مرتبه قدرت راهپيمايي مان را افزايش داده اند و..و..و..!
اينگونه نوع بشر؛ در عصر حاضر ميتود ها، فن ها، لياقت ها و مهارت هاي تکامل يافته اي دارد که تصاوير و حقايق زمانهاي گذشته بر سر موجودات حيه و بر سر نوع خود را بيش از پيش به دست مي آورد و کشف و بر ملا ميکند.
البته تمام جهان داراي قوانين و هنجارها و رفتار هاي متعدد و متکثر است که همه هم در خطوط موازي باهم حرکت نمي نمايند؛ زيگزاک و انحنا و تندي و کندي... دارند و لهذا باهم تصادم و همديگر را قطع نيز ميکنند.
قوانين و هنجارها و رفتار هاي موجودات حيه علي الوصف تفاوت هاي فاحش کمي و کيفي؛ بازهم تحت همان قواعد و اجبار هاي قوانين و هنجارها و رفتار هاي جهان غير حيه است؛ البته آنچه متعلق به بشر ميشود؛ بغرنجي ها و تراکم ها و تاريکي هاي بيشتري پيدا کرده است؛ ولي همه و همه از فعل و انفعالات و کنش ها و واکنش هاي طولاني مدت او؛ در گستره تکامل و در عرصه تنازع بقا ناشي شده است و ناشي ميشود.
بشر؛ مانند ساير موجودات حيه ناگزير از "سوخت و ساز" است که در زبان بين المللي زيست شناسي "ايسيميلاسيون و ديسيميلاسيون" گفته ميشود. يعني مزيد بر دم و بازدم (تنفس) بايد مواد و مايعات معيني بخورد و بياشامد، از آنها انرژي بگيرد و مازاد را سرِفرصت طرح نمايد.
بنابر موقعيت خاص و ساختار هاي مشخص طبيعي؛ بشر علاوه بر خوردني ها و نوشيدني ها، نياز به پوشاک و سرپناه هم پيدا نموده است و با همه اينها؛ بايستي ايميني خويش را تأمين مي نموده و لهذا بائيستي قدرت مبارزه با تهديدات را مي يافته و حفظ ميکرده است.
نه بشر و نه هيچ موجود حيهِ ديگر؛ نميتواند چنان خورد و نوش کند که براي تمام عمرش کفاف دهد؛ حتي بشر در شبانه روز ناگزير از يافتن نعمات و خوردن و نوشيدن چند مرتبه اي آنهاست. نه بشر و نه ساير موجودات حيه؛ در تن و جسم خود امکانات آنرا ندارند که حتي يک وعده غذايي بيشتر را ؛ تذخير يا پس انداز نمايند.
ولي نياز به تذخير و پس انداز حتي به گونه غريزي درک پذير است چنانکه حشرات مانند مورچه و زنبور عسل؛ اين درک را به شگفت انگيزترين سطوح داشته و گدام ها و ذخاير هنگفتي فراهم مينمايند.
نبايد گرفتار اين حماقت باشيم که زنبورها؛ براي ما انسانهاست که عسل توليد مينمايند؛ آنها فقط براي فرداي خود و فرزندان خود؛ کندو هارا مي انبايند.
اينگونه گياهان و درخت ها و حيوانات بري و بحري همه و همه، جز به غم جان خود و ادامه نسل خويش نيستند. در کل هم ؛ اگر از چيزي بيزار و منزجر و متنفر باشند؛ آن همانا؛ انسان خود گم کرده است که خويشتن را "اشرف مخلوقات" و "خليفه خدا در زمين!!!" مي تراشد.
درک اين نيازِ اندوختن و براي فردا و فردا ها آمادگي گرفتن؛ نزد بشر مسئاله بزرگ "ثروت" را به وجود آورده و پرابلم حفظ جان و ايميني حياتِ خود و تأمين و تضمين ثروت خويش؛ به پيدايش مسئاله بزرگتر "قدرت" انجاميده است!
با عرض پوزش از کوتاه قلمي خود درين زمينه؛ صرف خاطرنشان ميسازم که براي قبض و بسط و شرح و نقد و تجزيه و تحليل اين دو بزرگترين مسئالهِ هر فرد و هر جامعه و هر فرهنگ و هر مذهب و هر عصر... نه تنها هزاران کتاب و کتابخانه وجود دارد و بهترين و بزرگترين نوابغ سراسر عالم بشري براي آنها عمر و دهاي خود را صرف کرده اند؛ بلکه بيشترين دانشکده ها و دانشگاه ها و بخش هاي تخصصي علوم کنوني جهان در عاليترين مدارج به همين مسايل وقف ميباشد.
رويهمرفته هيچ پديده و جريان و حرکت و طرح و توطئه و تزوير و تحميق و جنگ و جدل و ايدئولوژي و مذهب و اخلاق و حتي روحانيت و تصوف و معنا و معنويتي نيست که به صورت قطع و مطلق از مسايل بنيادين بشري يعني قدرت و ثروت؛ مجزا و منفک و مجرد باشد؛ اينکه رتق و فتق امور مرتبط به مسايل بنيادين ثروت و قدرت؛ عمدتاً به گونه سياست متبارز ميشود فقط نسبيتي از برهنه گي يا مستور بودن و مستقيم يا غير مستقيم بودن را در بر دارد و بس.
مثلاً آنچه يکي از هم قلمان گرامي طي تازه ترين مقالت خويش در مورد کتاب مقدس مسلمانان ـ قرآن ـ مي نويسد نيز سراپا به مسايل ثروت و قدرت و بيان برهنه تر آنهاسياست برميگردد و بس؛ توجه فرمائيد:
" آيا قرآن تنها به مثابه پاره هايي از کاغذ که در نخستين روزگاران اسلام و به روايتي در زمان خلافت حضرت عثمان سومين خليفه اي از مسلمانان جمع آوري شده و بحيث شئ متبرکي در دست جهل و به عنوان پرچمي برسر نيزه هاي جنايت برآفراشته ميشوند ؟
يا قرآن کتابي که برخلاف آنچه مؤمنين امروزي مي پندارند و بي ايمانان قياس ميکنند – بيشترين توجه اش به طبيعت ، زندگي و آگاهي و عزت و قدرت و پيشرفت و کمال است و اين کتاب را که آئينه کائنات ، جامعه و تاريخ است و با مراجعه به فرآيند ديناميک و پوياي اصل « اجتهاد جمعي » نقشه راه همه نسل ها و در تمامي عصرها گردد و از آن روزي که به « حيله دشمن » و به کمک دوستان نادان مغز اش را گذاشتند و تنها جلد اش مصرف پيدا کرد و از آن هنگام که اين آئينه کائنات و تاريخِ انسان را که خواندني و کشف شدني است ديگر نخواندند و کشف نکردند ، به قول دانشمندي براي تقديس و تٌبرُک و کوچ کشي و عروسي و اموات بکار رفت و از آنگاهي که ديگر درمان درد هاي فکري و روحي و اجتماعي را در او جستجو نکرد، تنها وسيله شفاي امراض جسماني چون درد کمر و قُلنج گشت !! وديگر نداي ملکوتي اش بر قلمرو تاريخ اجتهاد و تمدن بشري ساکت گشت و خاموش شد و بالاخره ميبينيم که با گذشت بيش از هزار و چهارصد سال تمام در خدمت اموات قرارش داده اند وعاشقانه نثار ارواح گذشته گانش ميــکنند و ندايش از قبرستان ها ي هر قوم و هر قبيله اي از ما بگوش ميرسد .حتي با صداهاي خطرناکتري گفتند : اصلأ قرآن حقيقي دست امام زمان است(1)"
پرسش بس مهمي که از فرمايشات بالا سر برفلک مي افرازد؛ اين است؛ وقتا که قرآن؛ مؤمن بهاي مسلمانان در طول تمام تاريخ اسلام، آئين بزرگي که 1400 مليون نفر پيرو دارد؛ با چنين جهل و جنايت و ترفند و توطئه به " قبرستان ها ي هر قوم و هر قبيله " مختص و محدود و مخفي ساخته شده؛ اهل قدرت و ثروت؛ عوض آن چه چيزي را علم و مُد و معمول کرده اند؟
بنده آرزو مندم و شايد خيلي هاي ديگر هم در اين آرزومندي شريک اند که هم قلم گرامي بخواهند و بتوانند پاسخ "علمي" اين پرسش را از " قلمرو تاريخ اجتهاد و تمدن بشري" بيرون آورده به ما عنايت فرمايند!
تا آن لحظه؛ ما ناگزيريم از منابعي چون "تاريخ تمدن اسلام" اثر بسيار معتبر جرجي زيدان مدد بگيريم و کم وبيش براين آتش خروشان تحميق شده گي و مظلوم و مغبون و مرکوب گشته گي خود و هزاران پُشت از نياکان خويش؛ اندک خاک و آبي بيافشانيم:
****
"جعل حديث :
پس از قتل عثمان بر سر خلافت فتنه برخاست و بسياري داو طلب خلافت شدند و هر دسته به طرفداري سردستهء خود دنبال دليل تراشي رفته و دلايل خود را با احاديث تحکيم مي کردند و هرکدام که به استدلال محتاج مي شدند فوري حديث جعل نموده و ازآن استفاده مي کردند و در نتيجه جعل حديث معمول شد و هرج و مرج راه افتاد .
مثلاً مهلب ابن ابي صفره که از پر هيز گاران و نجيبان زمان خود بود براي تقويت مسلمانان و ضعيف ساختن خوارج حديث جعل ميکرد. بسياري هم مي دانستند که حديث مهلب جعل است ولي معتقد بودند که جنگ؛ نيرنگ است و بايد از هر نيرنگي در پيشرفت جنگ استفاده شود و البته امثال مهلب بسياري از رجال به همان جهات احاديث دروغين مي ساختند .
پس از رحلت حضرت رسول (هم) مهاجرين و انصار براي خلافت کشمکش داشتند و هر کدام آنرا حق خود مي دانستند تا اينکه عمر گفت: من از پيغمبر شنيدم که پيشواي مسلمانان از قريش باشد و همين حديث کا ر را به نفع مهاجران (قريش) يکسره ساخت ....
بنابر آنچه گفتيم شگفت نيست که طمع کاران براي جلب منافع خصوصي از خود حديث بسازند و به آن استدلال کنند . مطابق گفته و نوشتهء اهل تحقيق؛ مشهور ترين حديث سازان چهار نفر بودند:
1 ـ ابن ابي يحيي در مدينه .
2 ـ واقدي در بغداد .
3 ـ مقاتل ابن سليمان در خراسان .
4 ـ محمد بن سعيد در شام .
حديث سازان در پاره اي موارد به گناه خويش اعتراف مي کردند؛ مثلاً همين که والي کوفه درسال 153 هجري فرمان قتل ابن ابوالعجاي حديث ساز را صادر کرد؛ وي گفت:
حالا که حتماً مرا مي کشيد بدانيد که چهار هزار حديث ساخته و پرداخته ام و بدانوسيله حرام شما را حلال و حلال شما را حرام کردم و با آن احاديث روزهء خود را گشوديد و بي جهت روزه گرفتيد.
ديگر از حديث سازان مشهور احمد جويباري، ابن عکاشهء کرماني، ابن تميم فريايي است. و بطوريکه ابن سهل سري ميگويد اينان ده هزار حديث از پيش خود جعل کردند."
*****
اين کمترين؛ بدبختانه به اعلا عليين هايي چون " قلمرو تاريخ اجتهاد و تمدن بشري" دسترس ندارم؛ ديده گي ها و دانسته گي هايم بسيار ساده و پيش پا افتاده و از روي خس و خاک و خون و اشک و حوادث و سوانح ... است.
در دوران مکتب ابتدايي ام؛ در منطقه زادگاهم ـ سانچارک ـ ساخت و ساز شهر نوي آغاز شد. من هم براي پيدا کردن پول قلم و کتابچه و نيز ديدن و دريافتن کار هاي مهندسي و عمراني؛ گهگاه در سراي يکي از نزديکان پدرم به مردکاري ميرفتم. آخر؛ سراي و نيز حويلي پخته دومنزله او تکميل شد . براي تيمن و تبرک يا بازگشايي آنها؛ دوست ثروتمند مان مصمم گرديد که ختم و خيراتي راه اندازد.
حسب تصادف حين رأي زني هايش با ملا ها و عقلا حاضر بودم. و براي نخستين بار آنجا شنيدم که فرمودند براي اينکه ختم کاملِ کامل شود؛ علاوه بر قرآن مجيد؛ صحيح بخاري شريف را هم بايد ختم کرد.
ميگفتند که در تمام ولسوالي؛ ملا يا داملايي که صحيح بخاري شريف را ختم کرده بتواند؛ وجود ندارد؛ لذا ملايان يا قاريان لازمه را از مزار شريف و سرپل خواستند.
اين ختم توامين اعظم و اکبر؛ موجب برانگيختن تعجب و تحسين خيلي ها گشت و به گمانم بعد ها کسان ديگري به سياق همچشمي و سيالي آنرا؛ حتي شايد باشکوه تر برگزار نمودند.
نميدانم چرا؛ چند سالي؛ من صحيح بخاري شريف را؛ قرآن بزرگ ميدانستم شايد هم بدين ملحوظ که ختم آن؛ زمان زيادي را در برگرفته بود.
درست از همين نقطه يا "گره" تا اينکه نهضت شجاعانه و قهرمانانه روشنگري جناب شفيع عيار را مطالعه و بر رسي و بالاخره طي مقالت " شفيع عيار؛ و کشف حقيقت قرآن و حديث در اَبَر لابراتوار افپاک"(2) آنرا تائيد و استقبال و پشتباني نموده به هموطنانم معرفي کردم؛ اتکا و منبع و مأخد و مکتب و آموزشگاه من؛ تجربه ها و عمليه ها و جوشش ها و رويش ها و معنويت ها و ماديت ها و خوبي ها و بديها و بربريت ها و مظلوميت ها و حقانيت ها و بطلانيت ها... در روي خاک و دشت و کوه و دره و شهر و ده وطنم و در مردم و در دشمنان مردم آن بود، هست و ميباشد.
من اين گستره را اَبَرلابراتوار افپاک ناميده ام ولي شايد نتوانسته ام معنا و مقصد آنرا براي چندان کس؛ قابل درک و دريافت بسازم.
امروزه در دنيا لابراتوار ها و ابرلابراتوار هاي فراواني در زير زمين و روي زمين و ميان فضا با اهداف و مقاصد مختلفي بر پا اند و کار ميکنند و حاصل پروسيس ها و تجربيات پيچيده آنها شناخت ها و آگاهي هاي بشري را پالوده و آزموده و دقيق و کاربردي ميسازد و به کشفيات تازه به تازه نيز نايل مي آيند.
از اين جمله؛ يکي هم ابرلابراتوار برخورد دهنده ذرات بنيادي به نام مخفف (LHC) است که در تونلي طولاني در عمق زير زمين سويس و فرانسه با مصارف بس هنگفت و تکنولوژي ها و امکانات فوق العاده اعمار گرديده است. هدف غايي در اين ابرلابراتوار شتاب بخشي برابر هاي سرعت نور به ذرات بنيادي و برخورد دادن آنها با هم و مطالعهِ روند تجزيهء آنها به ذرات بنيادي تر است. بدينگونه دانشمندان فيزيک ميخواهند رويداد هاي مورد نظر تئوري "مدل استاندرد" و فرضيه "بيگ بانگ" را باز سازي نموده از بوته آزمايش بگذرانند و راز هاي اوليه تر تکوين و تشکيل جهان ما را از پرده بيرون افگنند.
در ابر لابراتوار افپاک و به عباره ديگر ابرلابراتوار "الله اکبر!" که در سرزمين افغانستان و پاکستان تقريباً با همانقدر مصارف و تکنولوژي ها و امکانات و در مواردي حتي با ولخرچي بيشتر؛ حداقل از 40 سال بدينسو برپاست؛ ذرات بنيادي و اوليه نه بلکه آدم هاي بنيادي و اوليه شتاب و برخورد داده ميشوند. يعني اينکه عمده مصارفات آن بر خلاف تمامي لابراتوار هاي ديگر دنياي معاصر فقط جان و تن و خون و سر و گردن و گوشت و پوست و روح و روان ... آدمي است!
اکنون معلوم است که درين ابرلابراتوار چه مُدل و کدام فرضيه اي قرار است آزمايش و اثبات گردد؟
اين همان مُدل اسلام اموي ـ يزيدي ـ سلفي ـ وهابي است و فرضيه (ببخشيد: فلسفه) خلقت و ذات اوليه بشر و استعداد ها و آسيب ها و آفت هايش در ايمان کور ميراثي؟
اين ابرلابراتوار گرچه اساساً در خاک و فضاي افغانستان و پاکستان موجود است و کارکرد دارد ولي با در نظر داشت اينکه جهان "دهکده اي" شده و باز امر اساسي؛ شتاب دهي و برخورد دهي آدم هاي بينادي و اوليه است؛ لذا گستره آنرا در همان چوکات مرز هاي افپاک که اتفاقاً زياد محترم و به رسميت شناخته شده هم نيستند؛ نميتوان مهر وموم و لاک کرد؛ بدينجهت بدبختانه يا خوشبختانه اينک تمام جهان گستره اعمِ ابرلابراتوار افپاک و "الله اکبر!" است.
بدينجهت به ناگزير افپاکي ها و الله اکبري هاي "خارج نشين "!! هم داريم و حاشا که آنها را از افپاکي ها و الله اکبري هاي داخل نشين (داخل افغانستان و پاکستان و وزيرستان و جهاديستان و طالبستان)؛ تفکيک و تجريد نابجا و ناروا کنيم!
کشفيات شگرف محترم شفيع عيار در مورد حقيقت قرآن و حديث و «بازي شيطاني»(3) با اسلام و معتقدات مؤمنان ساده و در بي خبري ديني و تاريخي نگهداشته شدهِ کشور يکي از برازنده ترين داده هاي فرعي ولي مهمتر از اصلي و پلاني ي ابرلابراتوار دوزخي افپاک است.
البته بايد اذعان و اعلام داشت که درين عرصه همه چيز محدود و منوط به شفيع عيار نيست؛ هزاران روشنفکر و انديشمند افغانستان و پاکستان و فراتر بالنوبه به همچو استنتاج ها و دريافت ها و کشفيات نايل آمده نه تنها روند هاي «بازي شيطاني» معاصر استعمار کهن و نوين را با اسلام و مقدسات مسلمانان دريافته اند بلکه به پرابلم هاي اساسي انحراف دهنده آئين اسلام از فرداي شهادت پيامبر گرامي آن؛ راه برده اند که علي الرغم موانع و خطرات؛ طي آثار قلمي، انترنيتي، راديو تلويزيوني و ستلايتي شان بازتاب هاي فراوان دارد .
علاوتاً خيلي خيلي مردم و جوانان افغانستان و پاکستان و فراتر؛ متوجه اين حقايق عظيم هولناک و تباهکننده سرزمين ها و اوطان شان و فريب خورده گي و تحميق و گمراه شده گي هاي اوليه و در درازاي قرن ها و به ويژه در نيمه دوم قرن 20 گرديده اند.
بدينگونه؛ فاش و آفتابي شده ميرود که در عوض دعوت و آموزش واحد حضرت محمد مصطفي؛ نه يک اسلام قلب و وارونه که اسلام هاي متعدد و متخاصم و متعارض؛ هرطرف شاخ و پنجه کشيده و ريشه دوانيده است.
"اسلام هاي متعارض"(4) يعني سني و شيعه و خوارج و معتزله همه و همه مدعي ابتنا بر کتاب مقدس قرآن اند ولي در حقيقت؛ هرکدام بر پشتوانه هاي انبوه "حديث جعلي" مختص به خود شکل گرفته اند.
شمه اي از داستان "جعل حديث" را پيشتر از کتاب تاريخ تمدن اسلام خوانديم. آنجا سخن از چهار هزار و ده هزار حديث جعل شده بود ولي در واقع حديث هاي ساخته گي سر به صد ها هزار مي زده است.
اينهمه حجم عظيم و متراکم و سرسام آور حديث جعلي؛ دنياي اسلام را به لحاظ کلامي و شرعي وايدئولوژيکي و فکري و فقهي و فرقه اي... گرفتار آشوب هايي در حد سونامي ها کرد و ناگزير کساني مانند غواصان؛ خطر غوطه زدن در کام امواج اين سونامي ها را پذيرا گشتند و يا هم به چنين مشقاتي مامور و مجبور شدند؛ به هدف آنکه از انبوه هاي که اغلبِ اغلب سقيم و جعلي بودند؛ چيزهايي گويا صحيح دريافت و گزينش نمايند.
اينگونه؛ کتاب هايي به نام "صحيح" نوشته شد که در بخش اسلام حاکمه و ممتاز که بالاخره اهل سنت (تسنن) نام گرفت؛ صحاح سته (يا شش صحيح) مقبول و مشهور گشت. عمده و اول اين صحيح ها؛ همانا "صحيح بخاري" است که تا حد شريکِ قرآن و هموزن آن حداقل در ختم ها؛ علوِ مقامات و درجات يافته است!
********
به هرحال؛ ابرلابراتوار هايي به ابعادي که عرض کردم؛ نتايج و دست آورد هاي اصلي و فرعي نامحدودي دارند؛ گاه ممکن است نتايج فرعي يا دست آورد هاي غير منتظره و پلان نشدهِ عمده تر و برتر از محصولاتِ پلاني و متوقعه داشته باشند.
به نظر اين کمترين؛ به هرحسابي ابر لابراتوار افپاک (يا "جهاد" و "الله اکبر!") تا کنون توانسته است بافته گي هاي 1400 ساله را بيرحمانه، آشکارا و به طور برگشت ناپذير؛ پُنبه کند و از آن گذشته؛ گند و لجني را که گويا آدم از آن ساخته شده؛ به آفتاب اندازد.
بنده درين گستره يافته ها و تاليفات قابل ملاحظه اي دارم که "فصل صفر" آن ها در کتابي تحت نام «گوهر اصيل آدمي» چاپ شده و در سراسر جهان قابل دسترس ميباشد.
اين کتاب نه آنقدر ها تصادفي يا مصلحتي و نظاير اينها؛ با ناله شبانه عجيب و هول انگيز يک پيامبرـ حضرت محمد عربي قريشي ـ در قبرستان بقيع شروع شده و دل توحش قرون را ميدرد. در قلب آن يک يادداشت اهدائيه تفصيلي عنواني همين پيامبر وجود دارد که با اين دوبيتي جزيل و جميل و جليل پايان مي يابد:
اينجا هيچگونه سياست و منافقتي وجود ندارد. علم اليقين من؛ کمابيش دو دهه قبل بدينجا رسيد که پيامبر اسلام؛ هرگز و ابداً نميتوانسته است؛ آنچنان شخصيتي باشد که در غزوه ها و سريه هاي کذايي و کذابانه و ضد عقل و فراست انساني و ديگر انتساب ها و اتهامات شوم و شنيع بر وئ؛ نشانش ميدهند. او کمابيش مي بايستي شخصيتي بوده باشد؛ همانند عيسي مسيح.
ولي او را به طرز مادي و چوبي نه؛ بلکه به طور معنوي و روحي و جادويي به صليب کشيده اند و نام اين صليب موهن و موهش؛ که اينک 1400 سال بعد برملا و افشا و رسوا ميگردد؛ همانا "حديث" است. توسط "جعل حديث" است که براي حضرت محمد؛ آنهمه غزوه ها و سريه ها و آنهمه زنباره گي ها و بيرحمي ها و شقاوت ها و چپاولگري ها و برده سازي ها... درست کرده اند؛ توسط جعل حديث است که قرآن؛ تنها سخن و ارشاد و سنت و صورت و سيرت پيامبر را دَور زده و آنرا راهي قبرستانها و دخمه هاي اموات ساخته اند.
چنانکه محترم شفيع عيار در تازه ترين برنامه روشنگرانه خويش در مورد "حديث و اسلام" مبرهن داشته اند جناب مولف صحيح بخاري؛ از ميان 600000 (ششصد هزار) حديث نامنهاد در حدود 7000 حديث را بر مي گزيند و صحيح مي پندارد که چيزي در حدود 1 فيصد خرمن احاديثي است که او توانسته بوده گِرد بياورد.
يعني جناب بخاري عمده ترين کاري که انجام داده اند؛ سقيم و جعلي و دورغين کشيدن 99 فيصد سخناني است که بر پيغمبر اسلام تهمت زده شده بوده؛ و بدينگونه بيشتر از593000 (پنجصد ونود وسه هزار) حديث گردآورده خود را به زباله داني انداخته اند. ايشان در اين امر خطير؛ محک و سنجه و معياري جز قواي عقلي و احياناً اشراقي خود نداشته اند.
با اينکه کار بزرگ جناب امام بخاري؛ مورد پذيرش حاکمان سياسي و مراجع اقتدار مذهبي فراواني از قرن سوم هجري تاکنون قرار داشته است و قرار دارد و به همين جهت نيز؛ کتاب صحيح بخاري؛ قرآن دوم مذاهب اربعه اهل تسنن پنداشته شده و خيلي هم يکجا با قرآن ختم و تلاوت ميگردد؛ معهذا وجود پنج صحيح معتبر ديگر در جنب صحيح بخاري در مجموعه "صحاح سته"؛ گوياي آن است که کتاب بزرگ و قطور(7 جلدي) صحيح بخاري نميتوانسته است؛ مجموعه نياز هاي ارباب قدرت و ثروت يعني حاکمان متعدد و متضاد و متعارض جهان اسلام را تمام و کمال برآورده سازد.
در عين حال نبايد فراموش کرد که مجموعه هاي ديگري از حديث بر علاوهِ "صحاح سته" نزد فرق مختلف اهل سنت معتبر باقي مانده و تقريباً موازي با صحاح سته و مجموعه هاي علاوه گي حديث نزد اهل تسنن؛ بانک هاي حديثِ مخصوص نزد ساير مذاهب و فرقه هاي "اسلامي" هم وجود دارد، مُطاع و محترم و در پهلوي قرآن؛ داراي قدسيت و قابليت ختم و تلاوت ميباشد.
همه اين مجموعه ها و مجلدات؛ قابل نقد و بررسي خردمندانه و مدني و منطقي و تاريخي و علمي اند و در بوته چنين نقد و باز سنجي و بازنگري است که اعماق و ابعاد فاجعه اي برملا ميشود که هم جان پيامبر اسلام را گرفته است و هم آئين و تعاليم بزرگ و عادلانه و انساني او را وارونه، تهي از محتوا و قلب ماهيت نموده ايدئولوژي فاشيستي و اکستريمستي ابوسفياني ـ اموي ـ سلفي ـ وهابي ـ اخواني ـ القاعده اي... را جايگزين آن ساخته است.
اگر بناست که نقد و عيار و تدقيق و تسجيل حديث که اينهمه جعل و فتنه و فساد در آن وجود دارد، به نام "انکار حديث"؛ کفر تلقي شود؛ بزرگترين کافر به اين حساب؛ حضرت امام بخاري؛ صاحب "صحيح بخاري" خواهد بود که 99 فيصد احاديث مورد دسترس خود را منکر گرديده و ابطال فرموده است.
به ترتيب صاحبان ساير "صحيح" ها نيز که نزديک به همين حدود احاديث را نفي وانکار و طرد نموده اند. اصلاً تمامي کتاب هاي "صحيح"؛ کتاب هاي کفري بايد باشند چرا که متضمن انکار و ابطال حدود 99 درصد حديث و صِرف قبول و انتخاب چُرت انداز حدوداً 1 درصد آن ميباشند.
بدينگونه شما؛ گوش هاي دراز و دُم هاي زير تنباني راه اندازان چنين تکفير ها و تفسيق ها را به خوبي ميتوانيد مشاهده فرمائيد. جانوراني که دانسته يا ندانسته فقط بر کفر تاريخي مرشدان و پيش قراولان مفسد و منافق خويش و دشمنان رنگارنگ پيغمبر مظلوم و مقتول و اهانت شده اسلام؛ پافشاري دارند ولي بيخبراز حقيقت روزگار ميباشند بدين معني:
حالا که آنان دزد شده اند؛ نه اينکه ماهتاب که آفتاب هم بر آمده است!
ولي اينک؛ نياز و ضرورت عصر و مسلمانان عصر نقد و عيار و تدقيق و تسجيل "صحيح" هاست؛ آيا مثلاً در گام اول محتويات "صحيح بخاري" ـ اين قرآن ثاني!" از چه قرار است؟
همين مهم است که در برنامه تلويزيوني و ستلايتي" حديث و اسلام" فرزند فرزانه عصر افغانستان محترم شفيع عيار مورد مباحثه بسيار جذاب و عادلانه و محترمانه و همه فهم قرار دارد؛ هم در اين برنامه؛ تمثيل مولاناي بزرگ مبني بر گنجانيدن "بحري در کوزه اي" خيلي ها مصداق يافته است.
لطفاً به دقت و اعصاب آرام و مغز سرد بشنويد و بعد اگر خواستيد شما هم به مقتضاي عقل و منطق خويش نظر دهيد و سخن بگوئيد:
+++++++++++++
رويکرد ها:
(1) در سلسله مقالات " نيم نگاهي به مناظره ها و جدل هاي مذهبي خارج نشينان معاصر"ـ گره را با گره نميتوان باز کرد ـ از محمد امين فروتن
http://www.khorshed.org/?p=8104
(2) http://www.vatandar.at/eftkhar145.htm
(3) ضمناً اشارت به کتاب مهم ، مستند و متقن رابرت درايفوس با همين نام در متن ترجمه شده ميباشد که روي ويبسايت بزرگ آريايي قابل دسترس خيلي آسان و رايگان است:
http://www.ariaye.com/etlaat/matlab.html
(4) کتاب بسيار ارزنده " اسلام هاي متعارض" تتبع و تأليف امير حسين خنجي را که سايت جوان ولي پرمحتواي فيروزکوه انتشار داده است؛ از اينجا آسان دانلود نموده هم خود مطالعه فرمائيد و هم به دوستان تان بدهيد که بخوانند:
http://firouzkoh.com/PDF/eslaamhaaye-motaarez.pdf
شفيع عيار؛ حجت را تمام؛ و "گِره را باز کرد"!
در خبري علمي از پخش ستلايتي تلويزيون 1 شنيدم که قرار است طي بيشتر از يک دهه آينده ؛ تليسکوپي ساخته و به کار انداخته شود که نزديک به 150 برابر پيشرفته ترين تليسکوپ هاي کنوني جهان؛ قدرت تصوير برداري از فضا ـ زمان در کائينات را خواهد داشت و در نتيجه تصاويري با بالاترين کيفيت از 13 مليارد سال عمر کائينات را براي تحقيقات علمي آينده فراهم خواهد ساخت.گفتني است که نخستين تصوير از کائينات در 13 ميليارد سال پيش؛ را با کيفيتي ارزنده ؛ تليسکوپي موسوم به "کوبي ستلايت" ؛ چندين سال قبل فراهم کرده بود.
البته مشکل است که ذهن شرقي و خاصتاً افغاني بتواند معنا و هدف و اهميت کامل اين خبر را دريابد. معهذا آنرا به مثابه يک انگيزنده و مُنَبِه "فکر" و "عقل" ـ اين عطيه آفريدگاري منحصر به نوع بشرـ اينجا مقدمه گويا آوردم و براي دانشجويان عزيز؛ تنها همينقدر ميتوانم عرض نمايم که ما ـ هرکدام ـ وقتي به آسمان شب نگاه ميکنيم به "کئ" مي بينيم و نه به "کجا".
نور منبعثه يا منعکسه از ستاره هايي که به چشم ما برميخورند؛ ده ها ، صد ها ، هزار ها و حتي ميليونها سال نوري قبل از آنها کنده شده و اينک به زمين رسيده اند. نه تنها در لحظهء حاضر اجرامي که ما مي بينيم در جاي متصوره نيستند بلکه چه بسا اصلاً شايد دچار " مرگ ستاره اي" شده و از بين رفته باشند و براي دريافت حالات اين لحظه آنها؛ ما به همانقدر زمانهاي ديگر "نوري" ضرورت داريم که صبر کنيم و انتظار بکشيم.
پس ما با همين چشمان کم بين غير مسلح خود هم ده ها ، صد ها ، هزار ها و حتي ميليونها سال نوري پيشتر را مي بينيم يا تصوير اين زمانها در ديدگان مان منعکس و در دماغ هاي مان ثبت ميشود.
تليسکوپ ها همين قدرت بينايي مان را به ضريب هزار ها برابر بالا مي برند؛ درست مانند آنکه ابزار ها و تکنولوژي هاي سير و سفر؛ هزاران مرتبه قدرت راهپيمايي مان را افزايش داده اند و..و..و..!
اينگونه نوع بشر؛ در عصر حاضر ميتود ها، فن ها، لياقت ها و مهارت هاي تکامل يافته اي دارد که تصاوير و حقايق زمانهاي گذشته بر سر موجودات حيه و بر سر نوع خود را بيش از پيش به دست مي آورد و کشف و بر ملا ميکند.
البته تمام جهان داراي قوانين و هنجارها و رفتار هاي متعدد و متکثر است که همه هم در خطوط موازي باهم حرکت نمي نمايند؛ زيگزاک و انحنا و تندي و کندي... دارند و لهذا باهم تصادم و همديگر را قطع نيز ميکنند.
قوانين و هنجارها و رفتار هاي موجودات حيه علي الوصف تفاوت هاي فاحش کمي و کيفي؛ بازهم تحت همان قواعد و اجبار هاي قوانين و هنجارها و رفتار هاي جهان غير حيه است؛ البته آنچه متعلق به بشر ميشود؛ بغرنجي ها و تراکم ها و تاريکي هاي بيشتري پيدا کرده است؛ ولي همه و همه از فعل و انفعالات و کنش ها و واکنش هاي طولاني مدت او؛ در گستره تکامل و در عرصه تنازع بقا ناشي شده است و ناشي ميشود.
بشر؛ مانند ساير موجودات حيه ناگزير از "سوخت و ساز" است که در زبان بين المللي زيست شناسي "ايسيميلاسيون و ديسيميلاسيون" گفته ميشود. يعني مزيد بر دم و بازدم (تنفس) بايد مواد و مايعات معيني بخورد و بياشامد، از آنها انرژي بگيرد و مازاد را سرِفرصت طرح نمايد.
بنابر موقعيت خاص و ساختار هاي مشخص طبيعي؛ بشر علاوه بر خوردني ها و نوشيدني ها، نياز به پوشاک و سرپناه هم پيدا نموده است و با همه اينها؛ بايستي ايميني خويش را تأمين مي نموده و لهذا بائيستي قدرت مبارزه با تهديدات را مي يافته و حفظ ميکرده است.
نه بشر و نه هيچ موجود حيهِ ديگر؛ نميتواند چنان خورد و نوش کند که براي تمام عمرش کفاف دهد؛ حتي بشر در شبانه روز ناگزير از يافتن نعمات و خوردن و نوشيدن چند مرتبه اي آنهاست. نه بشر و نه ساير موجودات حيه؛ در تن و جسم خود امکانات آنرا ندارند که حتي يک وعده غذايي بيشتر را ؛ تذخير يا پس انداز نمايند.
ولي نياز به تذخير و پس انداز حتي به گونه غريزي درک پذير است چنانکه حشرات مانند مورچه و زنبور عسل؛ اين درک را به شگفت انگيزترين سطوح داشته و گدام ها و ذخاير هنگفتي فراهم مينمايند.
نبايد گرفتار اين حماقت باشيم که زنبورها؛ براي ما انسانهاست که عسل توليد مينمايند؛ آنها فقط براي فرداي خود و فرزندان خود؛ کندو هارا مي انبايند.
اينگونه گياهان و درخت ها و حيوانات بري و بحري همه و همه، جز به غم جان خود و ادامه نسل خويش نيستند. در کل هم ؛ اگر از چيزي بيزار و منزجر و متنفر باشند؛ آن همانا؛ انسان خود گم کرده است که خويشتن را "اشرف مخلوقات" و "خليفه خدا در زمين!!!" مي تراشد.
درک اين نيازِ اندوختن و براي فردا و فردا ها آمادگي گرفتن؛ نزد بشر مسئاله بزرگ "ثروت" را به وجود آورده و پرابلم حفظ جان و ايميني حياتِ خود و تأمين و تضمين ثروت خويش؛ به پيدايش مسئاله بزرگتر "قدرت" انجاميده است!
با عرض پوزش از کوتاه قلمي خود درين زمينه؛ صرف خاطرنشان ميسازم که براي قبض و بسط و شرح و نقد و تجزيه و تحليل اين دو بزرگترين مسئالهِ هر فرد و هر جامعه و هر فرهنگ و هر مذهب و هر عصر... نه تنها هزاران کتاب و کتابخانه وجود دارد و بهترين و بزرگترين نوابغ سراسر عالم بشري براي آنها عمر و دهاي خود را صرف کرده اند؛ بلکه بيشترين دانشکده ها و دانشگاه ها و بخش هاي تخصصي علوم کنوني جهان در عاليترين مدارج به همين مسايل وقف ميباشد.
رويهمرفته هيچ پديده و جريان و حرکت و طرح و توطئه و تزوير و تحميق و جنگ و جدل و ايدئولوژي و مذهب و اخلاق و حتي روحانيت و تصوف و معنا و معنويتي نيست که به صورت قطع و مطلق از مسايل بنيادين بشري يعني قدرت و ثروت؛ مجزا و منفک و مجرد باشد؛ اينکه رتق و فتق امور مرتبط به مسايل بنيادين ثروت و قدرت؛ عمدتاً به گونه سياست متبارز ميشود فقط نسبيتي از برهنه گي يا مستور بودن و مستقيم يا غير مستقيم بودن را در بر دارد و بس.
مثلاً آنچه يکي از هم قلمان گرامي طي تازه ترين مقالت خويش در مورد کتاب مقدس مسلمانان ـ قرآن ـ مي نويسد نيز سراپا به مسايل ثروت و قدرت و بيان برهنه تر آنهاسياست برميگردد و بس؛ توجه فرمائيد:
" آيا قرآن تنها به مثابه پاره هايي از کاغذ که در نخستين روزگاران اسلام و به روايتي در زمان خلافت حضرت عثمان سومين خليفه اي از مسلمانان جمع آوري شده و بحيث شئ متبرکي در دست جهل و به عنوان پرچمي برسر نيزه هاي جنايت برآفراشته ميشوند ؟
يا قرآن کتابي که برخلاف آنچه مؤمنين امروزي مي پندارند و بي ايمانان قياس ميکنند – بيشترين توجه اش به طبيعت ، زندگي و آگاهي و عزت و قدرت و پيشرفت و کمال است و اين کتاب را که آئينه کائنات ، جامعه و تاريخ است و با مراجعه به فرآيند ديناميک و پوياي اصل « اجتهاد جمعي » نقشه راه همه نسل ها و در تمامي عصرها گردد و از آن روزي که به « حيله دشمن » و به کمک دوستان نادان مغز اش را گذاشتند و تنها جلد اش مصرف پيدا کرد و از آن هنگام که اين آئينه کائنات و تاريخِ انسان را که خواندني و کشف شدني است ديگر نخواندند و کشف نکردند ، به قول دانشمندي براي تقديس و تٌبرُک و کوچ کشي و عروسي و اموات بکار رفت و از آنگاهي که ديگر درمان درد هاي فکري و روحي و اجتماعي را در او جستجو نکرد، تنها وسيله شفاي امراض جسماني چون درد کمر و قُلنج گشت !! وديگر نداي ملکوتي اش بر قلمرو تاريخ اجتهاد و تمدن بشري ساکت گشت و خاموش شد و بالاخره ميبينيم که با گذشت بيش از هزار و چهارصد سال تمام در خدمت اموات قرارش داده اند وعاشقانه نثار ارواح گذشته گانش ميــکنند و ندايش از قبرستان ها ي هر قوم و هر قبيله اي از ما بگوش ميرسد .حتي با صداهاي خطرناکتري گفتند : اصلأ قرآن حقيقي دست امام زمان است(1)"
پرسش بس مهمي که از فرمايشات بالا سر برفلک مي افرازد؛ اين است؛ وقتا که قرآن؛ مؤمن بهاي مسلمانان در طول تمام تاريخ اسلام، آئين بزرگي که 1400 مليون نفر پيرو دارد؛ با چنين جهل و جنايت و ترفند و توطئه به " قبرستان ها ي هر قوم و هر قبيله " مختص و محدود و مخفي ساخته شده؛ اهل قدرت و ثروت؛ عوض آن چه چيزي را علم و مُد و معمول کرده اند؟
بنده آرزو مندم و شايد خيلي هاي ديگر هم در اين آرزومندي شريک اند که هم قلم گرامي بخواهند و بتوانند پاسخ "علمي" اين پرسش را از " قلمرو تاريخ اجتهاد و تمدن بشري" بيرون آورده به ما عنايت فرمايند!
تا آن لحظه؛ ما ناگزيريم از منابعي چون "تاريخ تمدن اسلام" اثر بسيار معتبر جرجي زيدان مدد بگيريم و کم وبيش براين آتش خروشان تحميق شده گي و مظلوم و مغبون و مرکوب گشته گي خود و هزاران پُشت از نياکان خويش؛ اندک خاک و آبي بيافشانيم:
****
"جعل حديث :
پس از قتل عثمان بر سر خلافت فتنه برخاست و بسياري داو طلب خلافت شدند و هر دسته به طرفداري سردستهء خود دنبال دليل تراشي رفته و دلايل خود را با احاديث تحکيم مي کردند و هرکدام که به استدلال محتاج مي شدند فوري حديث جعل نموده و ازآن استفاده مي کردند و در نتيجه جعل حديث معمول شد و هرج و مرج راه افتاد .
مثلاً مهلب ابن ابي صفره که از پر هيز گاران و نجيبان زمان خود بود براي تقويت مسلمانان و ضعيف ساختن خوارج حديث جعل ميکرد. بسياري هم مي دانستند که حديث مهلب جعل است ولي معتقد بودند که جنگ؛ نيرنگ است و بايد از هر نيرنگي در پيشرفت جنگ استفاده شود و البته امثال مهلب بسياري از رجال به همان جهات احاديث دروغين مي ساختند .
پس از رحلت حضرت رسول (هم) مهاجرين و انصار براي خلافت کشمکش داشتند و هر کدام آنرا حق خود مي دانستند تا اينکه عمر گفت: من از پيغمبر شنيدم که پيشواي مسلمانان از قريش باشد و همين حديث کا ر را به نفع مهاجران (قريش) يکسره ساخت ....
بنابر آنچه گفتيم شگفت نيست که طمع کاران براي جلب منافع خصوصي از خود حديث بسازند و به آن استدلال کنند . مطابق گفته و نوشتهء اهل تحقيق؛ مشهور ترين حديث سازان چهار نفر بودند:
1 ـ ابن ابي يحيي در مدينه .
2 ـ واقدي در بغداد .
3 ـ مقاتل ابن سليمان در خراسان .
4 ـ محمد بن سعيد در شام .
حديث سازان در پاره اي موارد به گناه خويش اعتراف مي کردند؛ مثلاً همين که والي کوفه درسال 153 هجري فرمان قتل ابن ابوالعجاي حديث ساز را صادر کرد؛ وي گفت:
حالا که حتماً مرا مي کشيد بدانيد که چهار هزار حديث ساخته و پرداخته ام و بدانوسيله حرام شما را حلال و حلال شما را حرام کردم و با آن احاديث روزهء خود را گشوديد و بي جهت روزه گرفتيد.
ديگر از حديث سازان مشهور احمد جويباري، ابن عکاشهء کرماني، ابن تميم فريايي است. و بطوريکه ابن سهل سري ميگويد اينان ده هزار حديث از پيش خود جعل کردند."
*****
اين کمترين؛ بدبختانه به اعلا عليين هايي چون " قلمرو تاريخ اجتهاد و تمدن بشري" دسترس ندارم؛ ديده گي ها و دانسته گي هايم بسيار ساده و پيش پا افتاده و از روي خس و خاک و خون و اشک و حوادث و سوانح ... است.
در دوران مکتب ابتدايي ام؛ در منطقه زادگاهم ـ سانچارک ـ ساخت و ساز شهر نوي آغاز شد. من هم براي پيدا کردن پول قلم و کتابچه و نيز ديدن و دريافتن کار هاي مهندسي و عمراني؛ گهگاه در سراي يکي از نزديکان پدرم به مردکاري ميرفتم. آخر؛ سراي و نيز حويلي پخته دومنزله او تکميل شد . براي تيمن و تبرک يا بازگشايي آنها؛ دوست ثروتمند مان مصمم گرديد که ختم و خيراتي راه اندازد.
حسب تصادف حين رأي زني هايش با ملا ها و عقلا حاضر بودم. و براي نخستين بار آنجا شنيدم که فرمودند براي اينکه ختم کاملِ کامل شود؛ علاوه بر قرآن مجيد؛ صحيح بخاري شريف را هم بايد ختم کرد.
ميگفتند که در تمام ولسوالي؛ ملا يا داملايي که صحيح بخاري شريف را ختم کرده بتواند؛ وجود ندارد؛ لذا ملايان يا قاريان لازمه را از مزار شريف و سرپل خواستند.
اين ختم توامين اعظم و اکبر؛ موجب برانگيختن تعجب و تحسين خيلي ها گشت و به گمانم بعد ها کسان ديگري به سياق همچشمي و سيالي آنرا؛ حتي شايد باشکوه تر برگزار نمودند.
نميدانم چرا؛ چند سالي؛ من صحيح بخاري شريف را؛ قرآن بزرگ ميدانستم شايد هم بدين ملحوظ که ختم آن؛ زمان زيادي را در برگرفته بود.
درست از همين نقطه يا "گره" تا اينکه نهضت شجاعانه و قهرمانانه روشنگري جناب شفيع عيار را مطالعه و بر رسي و بالاخره طي مقالت " شفيع عيار؛ و کشف حقيقت قرآن و حديث در اَبَر لابراتوار افپاک"(2) آنرا تائيد و استقبال و پشتباني نموده به هموطنانم معرفي کردم؛ اتکا و منبع و مأخد و مکتب و آموزشگاه من؛ تجربه ها و عمليه ها و جوشش ها و رويش ها و معنويت ها و ماديت ها و خوبي ها و بديها و بربريت ها و مظلوميت ها و حقانيت ها و بطلانيت ها... در روي خاک و دشت و کوه و دره و شهر و ده وطنم و در مردم و در دشمنان مردم آن بود، هست و ميباشد.
من اين گستره را اَبَرلابراتوار افپاک ناميده ام ولي شايد نتوانسته ام معنا و مقصد آنرا براي چندان کس؛ قابل درک و دريافت بسازم.
امروزه در دنيا لابراتوار ها و ابرلابراتوار هاي فراواني در زير زمين و روي زمين و ميان فضا با اهداف و مقاصد مختلفي بر پا اند و کار ميکنند و حاصل پروسيس ها و تجربيات پيچيده آنها شناخت ها و آگاهي هاي بشري را پالوده و آزموده و دقيق و کاربردي ميسازد و به کشفيات تازه به تازه نيز نايل مي آيند.
از اين جمله؛ يکي هم ابرلابراتوار برخورد دهنده ذرات بنيادي به نام مخفف (LHC) است که در تونلي طولاني در عمق زير زمين سويس و فرانسه با مصارف بس هنگفت و تکنولوژي ها و امکانات فوق العاده اعمار گرديده است. هدف غايي در اين ابرلابراتوار شتاب بخشي برابر هاي سرعت نور به ذرات بنيادي و برخورد دادن آنها با هم و مطالعهِ روند تجزيهء آنها به ذرات بنيادي تر است. بدينگونه دانشمندان فيزيک ميخواهند رويداد هاي مورد نظر تئوري "مدل استاندرد" و فرضيه "بيگ بانگ" را باز سازي نموده از بوته آزمايش بگذرانند و راز هاي اوليه تر تکوين و تشکيل جهان ما را از پرده بيرون افگنند.
در ابر لابراتوار افپاک و به عباره ديگر ابرلابراتوار "الله اکبر!" که در سرزمين افغانستان و پاکستان تقريباً با همانقدر مصارف و تکنولوژي ها و امکانات و در مواردي حتي با ولخرچي بيشتر؛ حداقل از 40 سال بدينسو برپاست؛ ذرات بنيادي و اوليه نه بلکه آدم هاي بنيادي و اوليه شتاب و برخورد داده ميشوند. يعني اينکه عمده مصارفات آن بر خلاف تمامي لابراتوار هاي ديگر دنياي معاصر فقط جان و تن و خون و سر و گردن و گوشت و پوست و روح و روان ... آدمي است!
اکنون معلوم است که درين ابرلابراتوار چه مُدل و کدام فرضيه اي قرار است آزمايش و اثبات گردد؟
اين همان مُدل اسلام اموي ـ يزيدي ـ سلفي ـ وهابي است و فرضيه (ببخشيد: فلسفه) خلقت و ذات اوليه بشر و استعداد ها و آسيب ها و آفت هايش در ايمان کور ميراثي؟
اين ابرلابراتوار گرچه اساساً در خاک و فضاي افغانستان و پاکستان موجود است و کارکرد دارد ولي با در نظر داشت اينکه جهان "دهکده اي" شده و باز امر اساسي؛ شتاب دهي و برخورد دهي آدم هاي بينادي و اوليه است؛ لذا گستره آنرا در همان چوکات مرز هاي افپاک که اتفاقاً زياد محترم و به رسميت شناخته شده هم نيستند؛ نميتوان مهر وموم و لاک کرد؛ بدينجهت بدبختانه يا خوشبختانه اينک تمام جهان گستره اعمِ ابرلابراتوار افپاک و "الله اکبر!" است.
بدينجهت به ناگزير افپاکي ها و الله اکبري هاي "خارج نشين "!! هم داريم و حاشا که آنها را از افپاکي ها و الله اکبري هاي داخل نشين (داخل افغانستان و پاکستان و وزيرستان و جهاديستان و طالبستان)؛ تفکيک و تجريد نابجا و ناروا کنيم!
کشفيات شگرف محترم شفيع عيار در مورد حقيقت قرآن و حديث و «بازي شيطاني»(3) با اسلام و معتقدات مؤمنان ساده و در بي خبري ديني و تاريخي نگهداشته شدهِ کشور يکي از برازنده ترين داده هاي فرعي ولي مهمتر از اصلي و پلاني ي ابرلابراتوار دوزخي افپاک است.
البته بايد اذعان و اعلام داشت که درين عرصه همه چيز محدود و منوط به شفيع عيار نيست؛ هزاران روشنفکر و انديشمند افغانستان و پاکستان و فراتر بالنوبه به همچو استنتاج ها و دريافت ها و کشفيات نايل آمده نه تنها روند هاي «بازي شيطاني» معاصر استعمار کهن و نوين را با اسلام و مقدسات مسلمانان دريافته اند بلکه به پرابلم هاي اساسي انحراف دهنده آئين اسلام از فرداي شهادت پيامبر گرامي آن؛ راه برده اند که علي الرغم موانع و خطرات؛ طي آثار قلمي، انترنيتي، راديو تلويزيوني و ستلايتي شان بازتاب هاي فراوان دارد .
علاوتاً خيلي خيلي مردم و جوانان افغانستان و پاکستان و فراتر؛ متوجه اين حقايق عظيم هولناک و تباهکننده سرزمين ها و اوطان شان و فريب خورده گي و تحميق و گمراه شده گي هاي اوليه و در درازاي قرن ها و به ويژه در نيمه دوم قرن 20 گرديده اند.
بدينگونه؛ فاش و آفتابي شده ميرود که در عوض دعوت و آموزش واحد حضرت محمد مصطفي؛ نه يک اسلام قلب و وارونه که اسلام هاي متعدد و متخاصم و متعارض؛ هرطرف شاخ و پنجه کشيده و ريشه دوانيده است.
"اسلام هاي متعارض"(4) يعني سني و شيعه و خوارج و معتزله همه و همه مدعي ابتنا بر کتاب مقدس قرآن اند ولي در حقيقت؛ هرکدام بر پشتوانه هاي انبوه "حديث جعلي" مختص به خود شکل گرفته اند.
شمه اي از داستان "جعل حديث" را پيشتر از کتاب تاريخ تمدن اسلام خوانديم. آنجا سخن از چهار هزار و ده هزار حديث جعل شده بود ولي در واقع حديث هاي ساخته گي سر به صد ها هزار مي زده است.
اينهمه حجم عظيم و متراکم و سرسام آور حديث جعلي؛ دنياي اسلام را به لحاظ کلامي و شرعي وايدئولوژيکي و فکري و فقهي و فرقه اي... گرفتار آشوب هايي در حد سونامي ها کرد و ناگزير کساني مانند غواصان؛ خطر غوطه زدن در کام امواج اين سونامي ها را پذيرا گشتند و يا هم به چنين مشقاتي مامور و مجبور شدند؛ به هدف آنکه از انبوه هاي که اغلبِ اغلب سقيم و جعلي بودند؛ چيزهايي گويا صحيح دريافت و گزينش نمايند.
اينگونه؛ کتاب هايي به نام "صحيح" نوشته شد که در بخش اسلام حاکمه و ممتاز که بالاخره اهل سنت (تسنن) نام گرفت؛ صحاح سته (يا شش صحيح) مقبول و مشهور گشت. عمده و اول اين صحيح ها؛ همانا "صحيح بخاري" است که تا حد شريکِ قرآن و هموزن آن حداقل در ختم ها؛ علوِ مقامات و درجات يافته است!
********
به هرحال؛ ابرلابراتوار هايي به ابعادي که عرض کردم؛ نتايج و دست آورد هاي اصلي و فرعي نامحدودي دارند؛ گاه ممکن است نتايج فرعي يا دست آورد هاي غير منتظره و پلان نشدهِ عمده تر و برتر از محصولاتِ پلاني و متوقعه داشته باشند.
به نظر اين کمترين؛ به هرحسابي ابر لابراتوار افپاک (يا "جهاد" و "الله اکبر!") تا کنون توانسته است بافته گي هاي 1400 ساله را بيرحمانه، آشکارا و به طور برگشت ناپذير؛ پُنبه کند و از آن گذشته؛ گند و لجني را که گويا آدم از آن ساخته شده؛ به آفتاب اندازد.
بنده درين گستره يافته ها و تاليفات قابل ملاحظه اي دارم که "فصل صفر" آن ها در کتابي تحت نام «گوهر اصيل آدمي» چاپ شده و در سراسر جهان قابل دسترس ميباشد.
اين کتاب نه آنقدر ها تصادفي يا مصلحتي و نظاير اينها؛ با ناله شبانه عجيب و هول انگيز يک پيامبرـ حضرت محمد عربي قريشي ـ در قبرستان بقيع شروع شده و دل توحش قرون را ميدرد. در قلب آن يک يادداشت اهدائيه تفصيلي عنواني همين پيامبر وجود دارد که با اين دوبيتي جزيل و جميل و جليل پايان مي يابد:
گر بمانديم زنده بر دوزيم ــــ جامه اي کز فراق چاک شده
ور بمرديم عذر ما بپذير ـــ اي بسا آرزو که خاک شده
ور بمرديم عذر ما بپذير ـــ اي بسا آرزو که خاک شده
اينجا هيچگونه سياست و منافقتي وجود ندارد. علم اليقين من؛ کمابيش دو دهه قبل بدينجا رسيد که پيامبر اسلام؛ هرگز و ابداً نميتوانسته است؛ آنچنان شخصيتي باشد که در غزوه ها و سريه هاي کذايي و کذابانه و ضد عقل و فراست انساني و ديگر انتساب ها و اتهامات شوم و شنيع بر وئ؛ نشانش ميدهند. او کمابيش مي بايستي شخصيتي بوده باشد؛ همانند عيسي مسيح.
ولي او را به طرز مادي و چوبي نه؛ بلکه به طور معنوي و روحي و جادويي به صليب کشيده اند و نام اين صليب موهن و موهش؛ که اينک 1400 سال بعد برملا و افشا و رسوا ميگردد؛ همانا "حديث" است. توسط "جعل حديث" است که براي حضرت محمد؛ آنهمه غزوه ها و سريه ها و آنهمه زنباره گي ها و بيرحمي ها و شقاوت ها و چپاولگري ها و برده سازي ها... درست کرده اند؛ توسط جعل حديث است که قرآن؛ تنها سخن و ارشاد و سنت و صورت و سيرت پيامبر را دَور زده و آنرا راهي قبرستانها و دخمه هاي اموات ساخته اند.
چنانکه محترم شفيع عيار در تازه ترين برنامه روشنگرانه خويش در مورد "حديث و اسلام" مبرهن داشته اند جناب مولف صحيح بخاري؛ از ميان 600000 (ششصد هزار) حديث نامنهاد در حدود 7000 حديث را بر مي گزيند و صحيح مي پندارد که چيزي در حدود 1 فيصد خرمن احاديثي است که او توانسته بوده گِرد بياورد.
يعني جناب بخاري عمده ترين کاري که انجام داده اند؛ سقيم و جعلي و دورغين کشيدن 99 فيصد سخناني است که بر پيغمبر اسلام تهمت زده شده بوده؛ و بدينگونه بيشتر از593000 (پنجصد ونود وسه هزار) حديث گردآورده خود را به زباله داني انداخته اند. ايشان در اين امر خطير؛ محک و سنجه و معياري جز قواي عقلي و احياناً اشراقي خود نداشته اند.
با اينکه کار بزرگ جناب امام بخاري؛ مورد پذيرش حاکمان سياسي و مراجع اقتدار مذهبي فراواني از قرن سوم هجري تاکنون قرار داشته است و قرار دارد و به همين جهت نيز؛ کتاب صحيح بخاري؛ قرآن دوم مذاهب اربعه اهل تسنن پنداشته شده و خيلي هم يکجا با قرآن ختم و تلاوت ميگردد؛ معهذا وجود پنج صحيح معتبر ديگر در جنب صحيح بخاري در مجموعه "صحاح سته"؛ گوياي آن است که کتاب بزرگ و قطور(7 جلدي) صحيح بخاري نميتوانسته است؛ مجموعه نياز هاي ارباب قدرت و ثروت يعني حاکمان متعدد و متضاد و متعارض جهان اسلام را تمام و کمال برآورده سازد.
در عين حال نبايد فراموش کرد که مجموعه هاي ديگري از حديث بر علاوهِ "صحاح سته" نزد فرق مختلف اهل سنت معتبر باقي مانده و تقريباً موازي با صحاح سته و مجموعه هاي علاوه گي حديث نزد اهل تسنن؛ بانک هاي حديثِ مخصوص نزد ساير مذاهب و فرقه هاي "اسلامي" هم وجود دارد، مُطاع و محترم و در پهلوي قرآن؛ داراي قدسيت و قابليت ختم و تلاوت ميباشد.
همه اين مجموعه ها و مجلدات؛ قابل نقد و بررسي خردمندانه و مدني و منطقي و تاريخي و علمي اند و در بوته چنين نقد و باز سنجي و بازنگري است که اعماق و ابعاد فاجعه اي برملا ميشود که هم جان پيامبر اسلام را گرفته است و هم آئين و تعاليم بزرگ و عادلانه و انساني او را وارونه، تهي از محتوا و قلب ماهيت نموده ايدئولوژي فاشيستي و اکستريمستي ابوسفياني ـ اموي ـ سلفي ـ وهابي ـ اخواني ـ القاعده اي... را جايگزين آن ساخته است.
اگر بناست که نقد و عيار و تدقيق و تسجيل حديث که اينهمه جعل و فتنه و فساد در آن وجود دارد، به نام "انکار حديث"؛ کفر تلقي شود؛ بزرگترين کافر به اين حساب؛ حضرت امام بخاري؛ صاحب "صحيح بخاري" خواهد بود که 99 فيصد احاديث مورد دسترس خود را منکر گرديده و ابطال فرموده است.
به ترتيب صاحبان ساير "صحيح" ها نيز که نزديک به همين حدود احاديث را نفي وانکار و طرد نموده اند. اصلاً تمامي کتاب هاي "صحيح"؛ کتاب هاي کفري بايد باشند چرا که متضمن انکار و ابطال حدود 99 درصد حديث و صِرف قبول و انتخاب چُرت انداز حدوداً 1 درصد آن ميباشند.
بدينگونه شما؛ گوش هاي دراز و دُم هاي زير تنباني راه اندازان چنين تکفير ها و تفسيق ها را به خوبي ميتوانيد مشاهده فرمائيد. جانوراني که دانسته يا ندانسته فقط بر کفر تاريخي مرشدان و پيش قراولان مفسد و منافق خويش و دشمنان رنگارنگ پيغمبر مظلوم و مقتول و اهانت شده اسلام؛ پافشاري دارند ولي بيخبراز حقيقت روزگار ميباشند بدين معني:
حالا که آنان دزد شده اند؛ نه اينکه ماهتاب که آفتاب هم بر آمده است!
ولي اينک؛ نياز و ضرورت عصر و مسلمانان عصر نقد و عيار و تدقيق و تسجيل "صحيح" هاست؛ آيا مثلاً در گام اول محتويات "صحيح بخاري" ـ اين قرآن ثاني!" از چه قرار است؟
همين مهم است که در برنامه تلويزيوني و ستلايتي" حديث و اسلام" فرزند فرزانه عصر افغانستان محترم شفيع عيار مورد مباحثه بسيار جذاب و عادلانه و محترمانه و همه فهم قرار دارد؛ هم در اين برنامه؛ تمثيل مولاناي بزرگ مبني بر گنجانيدن "بحري در کوزه اي" خيلي ها مصداق يافته است.
لطفاً به دقت و اعصاب آرام و مغز سرد بشنويد و بعد اگر خواستيد شما هم به مقتضاي عقل و منطق خويش نظر دهيد و سخن بگوئيد:
+++++++++++++
رويکرد ها:
(1) در سلسله مقالات " نيم نگاهي به مناظره ها و جدل هاي مذهبي خارج نشينان معاصر"ـ گره را با گره نميتوان باز کرد ـ از محمد امين فروتن
http://www.khorshed.org/?p=8104
(2) http://www.vatandar.at/eftkhar145.htm
(3) ضمناً اشارت به کتاب مهم ، مستند و متقن رابرت درايفوس با همين نام در متن ترجمه شده ميباشد که روي ويبسايت بزرگ آريايي قابل دسترس خيلي آسان و رايگان است:
http://www.ariaye.com/etlaat/matlab.html
(4) کتاب بسيار ارزنده " اسلام هاي متعارض" تتبع و تأليف امير حسين خنجي را که سايت جوان ولي پرمحتواي فيروزکوه انتشار داده است؛ از اينجا آسان دانلود نموده هم خود مطالعه فرمائيد و هم به دوستان تان بدهيد که بخوانند:
http://firouzkoh.com/PDF/eslaamhaaye-motaarez.pdf