پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    " اکه عقل " بُن اول و بليه هاي "سبز گندم خورک"!!!

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    " اکه عقل " بُن اول و بليه هاي "سبز گندم خورک"!!! Empty " اکه عقل " بُن اول و بليه هاي "سبز گندم خورک"!!!

    پست  admin الأحد 14 أبريل 2013 - 5:31

    " اکه عقل " بُن اول و بليه هاي "سبز گندم خورک"!!! A_ef10
    محمد عالم افتخار
    " اکه عقل " بُن اول و بليه هاي "سبز گندم خورک"!!!
    ـ بخش2ـ مباني حقير و فلاکتبار ايدئولوژيهاي منم گويان افغانستان
    با درود به عزيزاني که مددم فرمودند؛ ياد آور مي شوم که فرمايشات جناب عبدالستار سيرت؛ مورد نظر محترم دکتور فريد يونس را در يوتيوب يافتم و با تأمل بسيار شنيدم؛ منتها بيانيه؛ 114 دقيقه اي نه بلکه يک ساعت و چارده (74) دقيقه اي است و همين مغالطهِ گويا کوچک هم ميتواند؛ برساند که ما به کميت و کيفيت سخنان همديگر؛ و اي بسا اصلاً به سخن! چقدر دقت به خرچ ميدهيم؟!
    اين بيانيه؛ با تصوري که من از خوانش ارشادات دکتور يونس پيدا کرده بودم؛ همساني ندارد و برعکس حاوي حقايق فراوان ـ و بد بختانه بيش از حد هم فراوان و هکذا سيستماتيک ـ از جانب يک فرد مهم و مطرح در رويداد هاي بيشتر از يک دهه و حتي سه دهه اخير افغانستان و جريانات جهاني مربوط به آن است که اوضاع و گردانندگان صحنه ها و سناريو ها را طابق النعل بالنعل به حکايت "مردم آب پوپان خورده و اکه عقل شان" همانند و همسان نشان ميدهد.
    لهذا من؛ بالطبع استماع و استفاده از آن را براي کليه دوستان علاقمند مسايل جدي و سرنوشتي ي وطنم؛ توصيه ميدارم.

    جناب پروفيسور سيرت در اين بيانيه؛ دو موضوع بسيار مهم و عبرت انگيز را در باب کنفرانس "پادشاه ساز!!" بُن 2001 برجسته ميسازند:
    ـ آنچه "مصوبات کنفرانس بن" خوانده شد؛ به طرز کليدي 2 ماه پيش از آن در واشنگتن تجويز گرديده بود و لذا اين کنفرانس فقط نمايش تشريفاتي به خاطر تحميل آن تجويز بود.
    ـ چيزي به نام کنفرانس بُن؛ تحت شرايطي برگزار شد که افغانستان حتي ظرفيت و آماده گي داشتن يک هيأت به نام خودشرا حايز نبود؛ چنانکه گروپ هايي شرکت داده شده عبارت بودند از: 1 گروه روم؛ 2 گروه قبرس؛ 3 گروه اتحادشمال و 4 گروه پشاور.
    اساس نظام کنوني اصلاً بر مبناي تفرقه افگني ميان قوميت هاي افغانستاني؛ در بُن گذاشته شد که البته روش درازمدت مداخله گران خارجي و نظام هاي دست نشانده شان در افغانستان بوده است ولي اين بار غلظت و وخامت بالاتري يافت.
    مطابق اين بيانيه که با ابراز مؤکد شهادت تاريخي شخص جناب سيرت هم همراه ميشود؛ مقامات سياسي و نظامي امريکا پس از فاجعه 11 سپتامبر به حدي وضع آشفته داشته اند که حتي ميان خودشان نميتوانسته اند هماهنگي هاي حد اقلي به عمل آورند و منجمله مواضع و طرز بينش و تصميم سياسيون و نظامي هاي امريکايي که به روم و به ملاقات محمد ظاهرشاه مي آمده اند؛ به وضوع متفاوت و متضاد مي بوده است.
    علاوتاً جناب ستار سيرت به حواله نماينده عاليرتبه امريکا در کنفرانس بُن (آقاي دابينز) روشن ميسازد که آنها همزمان با اتخاذ تصميم لشکرکشي به افغانستان؛ از ميان افغان هاي انگشت شماري که با ايشان در ارتباط بوده؛ زعيم آينده افغانستان را بر بناي ارجحيت قومي تعيين کرده بودند و اينچنين حسب ذهنيت هايي که امريکا در مورد افغانستان داشته کرسي هايي را براي اقوام ديگري نيز مد نظر گرفته بودند.
    جناب سيرت تصريح مينمايد که ما؟ نظر به اوضاع شديداً اضطراري در حالاتيکه عساکر امريکا داخل افغانستان شده بودند؛ ناگزير تيم مطروحه آنها را پذيرفتيم مگر اخطار داديم که نبايد اين تيم حق ماندن در قدرت را بيش از شش ماه حکومت مؤقت داشته باشد؛ چرا که در آنصورت تمام امکانات و ظرفيت هاي دست داشته را براي بقا و دوام قدرت خويش توجيه و استعمال مينمايد و اوضاع فاجعه انگيز خواهد شد.
    در بيانيه؛ اينکه پس از سقوط شوروي؛ چگونه براي ده سال افغانستان تنها و بي يار و غمخوار رها گرديد و باز طي دهه حضور يافتن نظامي امريکا و ناتو و غرب در افغانستان؛ چرا اوضاع مشحون از فساد و نا امني و غارتگري و فجايع کاملاً بيسابقه گرديده؛ دولت دست نشانده و جامعه جهاني اصولاً ناکام و زمينگير شدند؛ با روشنايي و صداقت و صراحت مورد تحليل و حلاجي قرار گرفته است.
    شنونده دقيق و داراي قوه تفکر و تخيل کافي تا اينجا ميتواند؛ مصداق" گندم جوشانيده" کاريدن به اميد برداشتن حاصل مضاعف و در عوض مقابل شدن با بليه هاي "سبز گندم خورک" را توسط غربيان و امريکائيان در افغانستان؛ ببيند؛ ولي ميدانيم که عامل يک چنين بلاهت افسانوي؛ زايل شدن عقل ها توسط سموم درون "آب پوپان" ميباشد.
    کمينه؛ قبل بر اين در مقاله «متهمي به "خيانت" به "پدر مافيا" و به " اشباع غريزه قدرت" "»؛ برنامه تلويزيوني محترم شفيع عيار را به معرفي گرفتم که طي آن بر سخناني از جناب کولن پاول جنرال 4 ستاره امريکايي در 11 سال قبل تماس ميگيرد:

    اين سخنان به جواب پرسش تلويزيون سي اِن اِن بر سر قواي جبههِ متحد ملي وقت است و به نحوي تمامي قواي ضد طالبان و ضد پاکستان در آن زمان را افاده ميدارد.
    سوال سي اِن اِن؛ آن است که وضعيت اين قوا که در امر شکست دادن طالبان با ارتش ائتلاف بين المللي همکاري نموده و مينمايند؛ چگونه است؟
    جناب کولن پاول ميفرمايند که آنها در سمت شمال استند در مزارشريف!؛ ما در مورد آنها فکر خواهيم کرد.
    پرسيده ميشود که شما چرا به اين قوا اجازه نميدهيد که به طرف کابل پيشروي نمايند؛ آيا مي ترسيد که آي ايس آي خشمگين شود يا پاکستان؟
    جناب وزير ميگويند که آنها قواي کوچک 15 فيصدي سمت شمال استند و هرگاه ما اين کميت کوچک را در برابر قواي 85 فيصدي(يعني طالبان ـ جنوب) قرار دهيم؛ بغاوت بزرگي عليه ما نضج ميگيرد؛ لذا آنها بهتر است که در همان حوالي مزار شريف بمانند...
    بدينگونه جناب شفيع عيار نشان ميدهند که حتي وزير دفاع و خارجه وقت امريکا و بالطبع همه اهل تصميم و عمل امريکا در آن روزهاي حساس و تعيين کننده؛ از جغرافياي افغانستان اطلاع و آگاهي حد اقل ندارند تا جاييکه سمت شمال افغانستان را با مزار شريف يکي ميگيرند. اينگونه اطلاعات و باور هايشان از طالبان؛ طوريست که تمامي پشتونها را طالب ميشمارند و جنوب افغانستان را سراسر پشتوني ـ طالباني و شامل 85 فيصد نفوس و نيروي افغانستان محاسبه مينمايند.
    اين درست همان خط کشي ها و ذهنيت هايي است که آي ايس آي بر آنها باورانيده است. بر بناي چنين محاسبات و باور هايي است که عملکرد نظامي و سياسي امريکا و متحدانش در افغانستان پي ريزي ميگردد.
    مگر در بيانيه مورد بحث محترم ستار سيرت؛ حقايق بنيادي تر و سيستماتيک تري درين راستا ها تبيين ميگردد که بنا بر آنها به خصوص منابع اطلاعاتي، استخباراتي، دپلوماسي وغيره امريکا؛ تا زمانيکه ايران شاهنشاهي وجود دارد؛ اطلاعات دست و پا شکسته خود را در مورد افغانستان؛ از منابع مربوط ايران ميگيرند و پس از انقلاب ايران؛ درين استقامت؛ به طرز کامل به پاکستان و منجمله به آي ايس آي وابسته ميگردند.
    موارد مستند، تحقيقي و تحليلي اين موضوع قبلاً در کتاب هايي نظير"کشور شاهي افغانستان و ايالات متحده امريکا" به بحث گرفته شده و نسبت عواقب آنها اخطار ها داده شده بود ولي از جمله به علت آنچه "تفرعن امريکايي" خوانده ميشود؛ گوش شنوايي نيافت.
    مزيداً از فحواي اين حقايق و اطلاعات؛ ميتوان نتيجه گرفت؛ وقتاً که سرچشمهِ آگاهي و باور نهاد هاي اطلاعاتي و استخباراتي امريکا؛ حتي تا همين اواخر؛ بلا رقيب و شک و ترديد؛ کانال هاي پاکستاني بوده است؛آيا افغان هاي محدودي که طي 20ـ 30 سال گذشته توانسته اند به آن مراجع امريکايي راه يابند و مورد اعتماد قرار گيرند؛ ممکن بوده است که بدون طي نمودن کانال هاي پاکستاني؛ به همچو مراتبي رسيده باشند؟!
    مدارک تاريخي مانند "تلک خرس" و ديگر نوشته هاي پاکستاني هاي دخيل در رويداد هاي سه دهه اخير و هکذا اثباتيه ها و شهود فراوان ديگر در ميديا و در ميادين تجربي؛ همه گوياي آن است که حتي سازمان معروف و مخوف جهاني سي آي اي؛ در مورد افغانستان و جريانات و نيرو ها و شخصيت هايش...؛ قريب به طور کامل بر آي ايس آي و سياسيون و نظاميان پاکستاني اتکا و استناد داشته است.
    خوب . ميتوان براي توجيه اين حقيقت خيلي شرم آور و شوم براي امريکا که علت العلل سياست هاي وارونه و درهم شکسته اش در افغانستان و منطقه بايستي شمرده شود؛ چيز هايي مانند «جنگ سرد» و کمونيزم ستيزي را ؛ بهانه آورد که سابقاً موجبات اينهمه وابستگي را فراهم کرده بود ولي هيچ بهانه اي قادر نيست اين واقعيت آفتابي را کتمان نمايد که سياستگران امريکايي با "آب پوپان"پاکستان و آي ايس آي مسموم گرديده بودند و هنوز تحت سميت شديد آن؛ به سر مي برند.
    بدبختي هنوز بزرگتر اينجاست که به دليل غول آسا بودن نرم افرازي و سخت افزاري سيستم اطلاعاتي و رسانه اي و تبليغاتي امريکايي؛ باور هاي سمي سياستگران چندين دهه اخير امريکا؛ فرا امريکايي و جهاني هم گرديده و منجمله بخش هاي بزرگي از جامعه افغانستان را به شدت آلوده کرده است.
    بنده در اواخر سال 2001 و اوايل 2002 کارمند نشريه اي به نام "طلوع افغانستان" شدم. اين نشريه گرچه خيلي زود از هم پاشيد و چنانکه افواه بود بلا واسطه به سيستم رسانه اي روپرمرداخي افغانستان انکشاف نکرد؛ ولي چنانکه ديديم واقعاً "طلوع افغانستان مافيايي" را بشارت داده بود.
    نشريه که خيلي ها بعد دانستم توسط جناب عبدالقيوم کرزي عضو ارشد خاندان حکمران نو به دوران رسيده در کابل؛ تمويل و تدوير ميشود؛ درست همانند فرمول " وحدت ملي" کنفرانس بُن، هيأت تحريريه کشالي داشت و طبعاً بدون مراعات کوچکترين ملاحظات کيفيتي و اهل کار بودن؛ داراي جمع عددي همه اقوام کشور بود. در تشکيل آن؛ حسب معروف و معمول؛ مدير مسئول، معاون مدير مسئول و بخش سکرتريت وجود داشت ولي يک مقام ناشناخته و تعريف نشده به نام " رئيس هيأت تحرير" جديداً پيدايش يافته بود که بر مدير مسئول هم؛ رياست داشت!
    مدير مسئول اين نشريه؛ ژورناليست معروف؛ محمد اسماعيل اکبر و اما رئيس هيأت تحرير آن جناب حبيب الله رفيع بودند که هيچگاهي نام شان بدون پيشوند "استاد" برده نميشد.
    من طي ماه هايي که با اين جمع عجيب که بعضي خيله ها " توکري بقه" اش هم ميخواندند؛ همکاري داشتم؛ منجمله در تجارب بسيار ملموس و فراموش ناشدني؛ دريافتم که "وحدت ملي" افغانستان در نظام و معاشره جديد؛ قابل کنترول و سمت و سو دهي بخصوصي است که محضاً از عهدهء کسان مؤمن و متعهدي چون جناب حبيب الله رفيع ميتواند بدر شود.
    در يک کلام؛ اين "وحدت ملي"حاوي مفهوم و محتوايي نظير همانچيزي بود و تاکنون هست که پيشتر بيان آنرا توسط حضرت کولن پاول؛ شنيديم.
    چنانکه در همان روز ها مطالبي حاوي حمله بر محسن مخملباف فيلم ساز ايراني؛ توسط استاد رفيع و همقطاران در نشريه طلوع افغانستان انتشار مي يافت؛ من باري از جناب استاد پرسيدم آيا امکان دارد که من آنچه را که سازنده فيلم "سفر قندهار" وغيره در مورد افغانستان نوشته و انتشار داده و اينهمه باعث ناراحتي و نارضائيتي شده است؛ ببينم. ايشان لطف کرده بروشور(جزوه) حاوي مقاله مخملباف را به من دادند تا شخصي مطالعه اش نمايم.
    من از مطالعه متن اين مقاله چيز هاي خيلي متفاوت و در عين حال مهم و ضرور براي اقشار جوان و با سواد کشور خاصتاً در آن روز هاي حساس انتقالي؛ برداشت کردم و پيشنهاد نشر آنرا در کنار نظريات انتقادي؛ نمودم. ظاهراً مخالفتي نشد. به مدد کمپيوترکاري؛ آنرا تايپ و آماده چاپ ساختم و اتفاقاً روزي در غياب استاد رفيع؛ اقبال نشر يافت.
    اما؛ اين گستاخي؛ يک محاکمه حسابي ي من را در پي داشت. در جريان محاکمه که به حضور جناب قيوم کرزي داير بود؛ استاد رفيع؛ بالاخره مقاله مخملباف را؛ يک متن «ضدملي» خوانده تصميم من و سايرين براي نشر آن در مطبوعات دموکراتيک! روز را معادل «خيانت ملي» محاسبه فرمودند.
    مقاله مورد نظر عنوان دارد: «بودا در افغانستان تخريب نشد، از شرم فروريخت!»...؛ متني است تحقيقي و با ديد عادلانه و انساني در باره طالبان و فرهنگ طالباني که با زبان و ادبيات زيبا و خيلي مؤثري نگارش يافته است!
    بعد ها با استفاده از مزيت هاي تصويري اين مقاله بلند؛ حنامخملباف دخت کوچکتر نويسنده؛ از آن يک فيلم سينمايي هم ساخت که با نام مختصر" بودا؛ از شرم فرو ريخت!" منجمله در اينجا قابل دريافت مشروط ميباشد:
    http://vimeo.com/19005517
    چون طالبان مثلاً به باور کولن پاول هاي امريکايي و همانند هاي افغانستاني شان؛ 85 فيصد افغانستان اند؛ لذا نفس انتقاد و اما و اگر کردن در مورد آنها؛ ميشود"ضدملي" و "ضد وحدت ملي"ي استاد رفيع ها، برادران کرزايي و در رأس رئيس جمهور امريکا آوردهِ ما!
    ديگر معلوم معلوم است که او؛ آنقدر ها هم بي موجب؛ طالبان را؛ "برادران" خويش نميخواند.
    به راستي؛ آيا نبايد در باره مباني و اساسات ايديولوژي هاي بزرگان! مان فکر کرد؟!

    ++++++++++++++

    عزيزاني که مقاله بلند ياد شده محسن مخملباف را به طرق ديگر به دست آورده نتوانند؛ امر بفرمايند تا من به ايميل شان ارسال بدارم.

      اكنون الأحد 24 نوفمبر 2024 - 13:23 ميباشد