محمد عالم افتخار
همزمان؛ حين مرور دو مقاله از جناب دکتور اندس نبي هيکل در سايت آريايي متوجه عرصه هاي ديگري از اين گفتمان گرديدم هرچند که عناوين مقالات محترم هيکل؛ چندان کمک نميکند که خواننده متوجه تفاوت آنها با نوشته هاي متداول و روتين گردد، معهذا مقاله " تب سياسي" شان به من کمک کرد تا در يابم؛ ايشان پيشنهادات جناب دکتور يونس در مورد بيرون رفت از گرفتاري هاي کنوني و اصولاً سي و چند ساله و شايد ابدي! در افغانستان را به داوري گرفته و به چنين استنتاجي از آنها نايل آمده اند(2):
" خوبترين بيان داکتر يونس نقل وي از پروردگار عالميان بود که فرموده است:حالت هيچ قومي را تغيير نميدهد مگر اينکه خود نفسهاي خود را تغيير دهند. پيش از اينکه دموکراسي اسلامي را به جامعه داخلي معرفي نماييم، بايد اسلام را براي اعضاي کليدي اين جامعه معرفي نماييم. بهتر بود همه ي پيشنهادها را به اين يکي خلاصه ميکرد."
براي همچو مني درست نيست که تنها نظر و ملاحظه و داوري شخص دومي را ولو که معبود و معشوق و مرشيد و مرجح تقليد و استاد... من هم باشد؛ دست بسته قبول نموده و با "صدق الله العظيم! و صدق النبي الکريم! و صدق الابوهريره رضوان الله تعالي و..و..." بسنده کنم و ميمونوار به راه خود ادامه دهم و يا هم مرکب وار آماده سواري دادن گردم!
به انگيزه عادت و با تمام پُر رويي و شک و ترديد (و شايد هم تمسخر بر مقاله تب سياسي!) سراغ خود فرمايشات جناب دکتور يونس رفتم و آنها را در سايت هاي چندي يافته مرور کردم. وجود چند کامينت جالب بر پاي موضوع در سايت خاوران؛ تحريصم کرد که همين متن را به دقت و بار بار بخوانم.
البته بايد اعتراف نمايم با همان سنگ هايي که امروزه ما؛ اشيا را وزن مي نماييم؛ پيشنهادات جناب دکتور يونس؛ سزاوار توزين و تأمل فرا تر و دامنه دارتر از آنچه ميباشد که در مقاله " تب سياسي" صورت گرفته است.
"تب سياسي" ميگويد: "تاريخ مثالهايي دارد که تب داکتري در آنها با تب سياسي توأم شده است. تب داکتري در تواميت با تب سياسي در آلام مردم افغانستان در ساليان اخير نقش متبارز داشته است. داکتران متعددي بر تن بيمار افغانستان مصروف جراحي بدون انستيزي اند. دکتراني را به ياد مياوريم که در فرمولبندي پاليسيهاي سياسي و اقتصادي از زمان بن اول تا کنون فعالانه نقش داشته اند و امروز يا قادر نيستند مسووليت برعهده گيرند و ديگران را مقصر ناکامي خويش ميپندارند. اين پيشنهاد ميتواند ادامه نسخه هاي متعدد براي اين بيمار باشد."
يعني اينکه نه تنها پيشنهادات دکتور يونس؛ چيز نوي نيست و از جمع و تفريق و ضرب و تقسيم و ساير معادلات حقيقي ي اوضاع؛ حاصل و مخرج تازه(ولو غلط و اشتباه!) برون نداده بلکه تلاشي براي گريز از مسئوليت و پاي فشاري برهمان جراحي بدون انستيزي بر تن بيمار افغانستان هم هست!
ولي به نظر اين حقير؛ اينکه ما تقريبا بالعموم در همچو تشبثات و آزمونها تقريباً هيچگاه رهي به دهي نمي بريم؛ اصل صداقت و درد مردم و حب وطن و عشق و علاقه مان به علمي انديشيدن و عقلاني حساب و کتاب کردن وغيره نيست.
اساسي ترين جايگاه و پايگاه سيستمِ عقلانيت و انديشه و منطق و بنابرين کم و کيف شخصيتي و توانايي هاي مان براي رو برو شدن با خود و ديگران و با مسايل جامعه و جهان؛ بد ترين و در مواردي وحشتناکترين اِشکال ها را دارد و در همين حال تقريباً هيچ کدام مان حاضر و قادر نيستيم ببينيم و بپذيريم که با دست و پاي و اندام هاي شتري ـ آنهم بلاواسطه ـ لج داريم که ابريشم بافي و يا ادعاي ابريشم بافي بکنيم.
به هر حال فرمايشات جناب دکتور يونس که اساساً تلويزيوني بود؛ در نخستين قسمت که پياده شده حاوي چنين خبر و پيامي است:
"قسميکه شما بينندگان عزيز به خوبي آگاهي داريد وضع رقت بار افغانستان همه را به تشويش انداخته است. جناب استاد سيرت مورخ هفتم ماه مارچ سال جاري در يکصد و چهارده دقيقه پيشنهادات شانرا در مورد افغانستان از طريق تلويزيون پيام افغان به مردم پيشکش کردند که من منحيث يک مسلمان و هموطن از جناب شان تشکر مي کنم. اما جناب استاد سيرت راه حل را نشان ندادند. گفتند دين از سياست جدائي ندارد که اين را همه ميدانيم. از نظام سياسي صحبت کردند و اما نگفتند چه نوع نظام سياسي. از عدالت صحبت کردند و رهبر عادل و اما نگفتند چه نوع عدالت. آيا همان عدالتي که تا سال 1968 يک شيعه شامل وزارت خارجه افغانستان شده نه مي توانست؟ آيا همان عدالتي که يک غير پشتون نه ميتوانست جنرال پنج ستاره شود؟ همان عدالتي که مردم به خاطر عقايد سياسي شان راه(ي) زندان دهمزنگ و بعدآً پلچرخي مي شدند؟ پيشنهاد کردند که يک حکومت انتقالي به وجود آيد و اما برنامۀ کاري اين حکومت را توضيح نکردند.
زندگي مردم روز به روز خراب تر شده مي رود و خوبتر ني. اين خرابي اوضاع اين معني را نه ميدهد که حکومت افغانستان بعد از خروج عساکر امريکائي سقوط مي کند. بر عکس، حکومت و دولت در جاي خود باقي خواهد ماند به دلايل ذيل..."
اين کمترين؛ فرمايشات 114 دقيقه اي جناب ستار سيرت را نشنيده ام و شاد ميشوم اگر عزيزاني بتوانند راه استفاضه از آنرا برايم نشان دهند؛ ولي مي بينيم که قضاوت جناب دکتور يونس در مورد مبرهن ميدارد که حتي شنيدن اين 114 دقيقه فرمايشات؛ جز ضياع وقت چيزي نخواهد بود؛ وانگهي در مورد فرمايشات خود جناب دکتور يونس؛ محترم دکتور نبي اندس چنان ميفرمايند و آنرا نسخه اي براي دوام جراحي هاي "بدون انيستيزي" بر جسم نحيف و خونچکان يعني بر "زخم ناسور" مردم افغانستان ميدانند که باکمال بدبختي علي الوصف برخي ملاحظات حاشيه اي و نسبتي نميتوان؛ اين داوري را رد و نفي کرد.
به هرحال؛ به گمانم نفس اينکه مباحثه و مناظره و طرح و پيشنهاد وجود دارد و با بهره گيري از امکاناتِ مورد دسترس هرکس؛ پخش و تبليغ و ترويج ميشود و باز اينکه صورت هاي ديالوگ و گفتمان به خويش ميگيرد؛ خوش آيند و ارزشمند است ولي با در نظرداشت اين حقيقت قهار که تا بر اساسات و الزامات و قوانين و قواعد شناخت علمي احترام و اعتنا و اتکا و وفاداري پر وسواس نداشته باشيم؛ کاري جز سفسطه و مغلطه انجام داده نميتوانيم؛
شايد هم طول و تفصيل و کشاله يابي هاي بيش از حد و حدود بحث ها و جدل هاي تيره و تار و اعصاب خراب کن و نوميدي آور بالاخره؛ گوش و چشم مردمان را خسته و دشمنان را به تداوم تاخت و تاز هاي افغانستان برباد کن شان جري تر و مصمم تر نيز بگرداند.
ممکن است کدام نوعي بيماري باشد؛ ولي براي اين بيچاره بيکس و کوي؛ مواجه گشتن با يک بحث پرطمطراق و در فشاني پيامبر مآبانه ولي بيحاصل و بدفرجام؛ حتي به سختي ي مواجه شدن با شنيع ترين و توصيف ناپذيرين فاجعه از قماش فاجعهء اخير در ولايت فراه است که طي فقط ساعاتي 56 تن از هموطنان مان بيگناه و بيخبر کشته و حتي به ذغال مبدل گشتند و نزديک به 120 تن هم سلامت و جواني و توانايي هاي جسماني و رواني حد اقل خود ر ا از دست دادند و نميدانم چه مقدار ثروت هاي ملي و اموال و دارايي هاي بيت المال خاکسترگرديد.
همين لحظه در روزنامه اي خواندم که نگاشته بودند: " شايد افغانها در مورد مسايل مختلف، از سياست و مذهب تا غذا خوردن و نوع لباس پوشيدن، با هم اختلاف داشته باشند، اما بر سر يک موضوع اتفاق نظر دارند: «پاکستان دشمن افغانستان است و طالب نوکر پاکستان.»"
من حتي در صحت اين حکم به لحاظ دقت الزامي عقلاني ترديد بسيار جدي دارم ولي اينکه گهگاه به لحاظ احساسي مردمان هموطن ما به همين جا رسيده اند و ميرسند؛ حق با اين روز نامه است!
تمامي مصايب امروز و ديروز افغانستاني ها اساساً منبعث از اين؛ بوده و ميباشد که از شش جهت؛ عقل آنان دزديده شده است و دزديده ميشود. اجازه دهيد براي تسهيل فهم اين معضل؛ از يک حکايت تمثيلي بسيار نيرومند در فولکلور غني کشور مان مدد بجويم:
معروف است که زماني در سرزميني؛ مردماني زنده گاني ميکردند که به دليل خوردن از آب "پوپان"(3) عقل شان ضايع شده بود. آنان قادر به حل و فصل مسايل و گرفتاري هاي خورد تا بزرگ خود نبودند؛ لذا به ناگزير هميشه به کسي اقتدا و از وي استمداد ميکردند که به نظر شان "عقل کل" بود. شُهرت و کُنيت اين شخص هم "اکه عقل" بود.
مردم بيچاره که براي تأمين رزق و روزي به مهرِ زمين و آسمان وابسته بودند؛ زماني متوجه شدند که گندم با جوش دادن بزرگ ميشود. رفتند نزد اکه عقل و پرسيدند که آيا گندم را جوشانده و کلان دانه ساخته بکاريم حاصل کلان دانه تر و فراوان تري به دست نخواهيم آورد. اکه عقل که به راستي هم چيز هايي از"عقل شکلي"(ميخانيکي) داشت؛ فرمود؛ معلومدار؛ هرچه بکاريد؛ همان ميدرويد!
مردم؛ آنسال تمامي تخم هاي خود را جوشانده بر زمين پاشيدند ولي هرچه منتظر شدند؛ جز کم و بيش علف هرزه نرويد.
وقتي طاقت ها طاق شد؛ رفتند ؛ نزد اکه عقل. چون عرض حال نمودند اکه عقل فرمود: امسال آب و هوا هم خوب بود و طاعات و عبادات بيشتري هم که کرديم؛ امکان ندارد؛ حتماً بلايي کشت ها را خورده است!
همه باهم ريختند برسر کشتزار ها و در جايي؛ اکه عقل بوته سبز و ستبري ديد که از برکت بي رقيب بودن در دامان دشت پهناور؛ تربوز هايي چندين برابرِ معمول؛ بزرگ حاصل کرده بود.
اکه عقل؛ همه را فرا خواند و فرمود: يافتم؛ بلا را يافتم. بلا همين "سبز گندم خورک" است؛ نمي بينيد؛ چه بد بد پنديده است!
مردم خشمگين شدند و در صدد يورش به "سبز گندم خورک" گشتند.
اکه عقل آنان را به سختي هوشدار داده به خود آورد و گفت:
ابداً بي سلاح بر وي نزديک نشويد؛ آفتي که دشتي با اين عظمت را بلعيده؛ شمارا هم دانه دانه لقمه خام ميکند؛ برويد با قوي ترين سلاح ها و ابزار هايتان حاضر گرديد.
مردم مسلح و مجهز بازگشتند. اکه عقل به طرز مناسب امر يورش داد. در لحظاتي تربوز ها باد باد شدند و پيرامون شان مانند ميدان "قتال و جهاد" خونين گرديد.
قضارا يک تخمک تربوز بر پيشاني کسي پريد و او را به فغان وحشتناکي واداشت. به دستور اکه عقل او برجاي خود شخ ايستاد تا نشان زني؛ تخمک را نشانه گرفت و نابود کرد.
وقتي اين مرد نقش زمين گشت: اکه عقل شکر الهي بر جا آورد که لااقل پيکر او توسط بلا نابود نگرديده .
سپس فرياد و واويلايي از درخت مشرف بر بوته تربوز بلند شد؛ يکي ديگري که از وحشت بر درخت پريده و با گردن ميان دو نيم ساقه ستبر گير کرده بود؛ براي نجات کمک مي طلبيد.
به دستور اکه عقل؛ ريسماني به سويش انداختند تا بر کمرش بست و آنگاه مردان قوتمندي کشش کردند؛ در لحظه اي يک تنهِ بي سر به پائين افتاد.
در قبال سؤال اينکه کله اين مرد؛ چه شده است؛ اکه عقل دستور داد تا زنش را حاضر کنند. همينکه زن رسيد؛ پرسيد: آيا شوهرت؛ کله هم داشت؟
زن؛ با ترديد بسيار جواب داد؛ به خدا؛ خوب نميدانم ليکن بعضي وقتها؛ يک کلوله واري چيز روي گردنش شور ميخورد!
اکه عقل کم کم شروع به گريستن کرد و وقتي مردم علت را جويا شدند؛ با ارتعاش صدا و از صدق دل ناليد:
نميدانم؛ شما مردم نادان؛ بعد از سرِ من چطور خواهيد کرد؟!
*************
احتراماً به عرض همه ميرسانم که تمام جزئيات اين حکايت فولکلوريک؛ درست همانگونه که اينجانب ده ها بار از زبان افراد مختلف شنيده ام؛ نقل گرديد. هدف هيچگونه تقارن و تطابق دادن آن بر وضعيت حقيقي و حکمي ي هيچکدام از شاملان مباحث جاري نيست. بلکه مراد دقيقاً کاناليزه کردن استعداد هاي حسي و عاطفي و فکري ي خواننده گان محترم بر اعماق و بر ريشه هاي پرابلم ميباشد.
با ترس از اينکه طولاني ديدن متن؛ موجب انصراف يا تأخير و تعلل خواننده از پرداختن به آن نشود؛ بريده هاي اين بحث را هفته وار در همين حدود تقديم خواهم داشت ولي آرزو ميکنم که تا رسيدن به نتايج مطلوب؛ بتوانم ادامه اش دهم و غني ترش گردانم.
++++++++++++++
ياد آوري ها :
(1) مقاله مورد نظر به علت ناتمام بودن فرمايشات جناب محمد امين فروتن؛ در زمينه؛ تا زمان نشر آن؛ ناتکميل است؛ شايد بتوانم ملاحظات بيشتر و اساسي تر را طي اين بحث؛ ارائه کنم.
(2) http://www.ariaye.com/dari10/siasi/haikal3.html
(3) من؛ بيشتر همين "آب پوپان" شنيده ام و در برابر استعاره افسانه اي يا اسطوره اي "آب حيات" آنرا مقبولتر مي پندارم ولي متأسفانه دقيقاً نميدانم آب پوپان چه معني و مفهوم و مصداق دارد؛ شايد اشارت به چشمه و دريا و مماثل هايي است. اگر عزيزاني در زمينه معلومات دقيق تر داشته باشند و آنرا به هرترتيب که خود صواب ميدانند؛ لطف کنند؛ سخت ممنون ميشوم.
مباني حقير و فلاکتبار ايدئولوژيهاي منم گويان افغانستان
درين اواخر به نظر ميرسد که يک گفتمان قسماً جدي در عرصه مسايل انديشه اي، تئوريک و تحليلي جريانات سياسي ـ نظامي دهه هاي متأخر و به ويژه دهه پسا طالباني در ميدياي درون مرزي و برون مرزي کشورمان ـ افغانستان ـ جريان مي يابد. درين سلسله کمينه؛ در هفته پيش پيرامون اتهاماتي که عنواني جناب زلمي خيليلزاد و ايکاش و اما و اگر هايي که در بارهِ نقش او درين جريانات مطرح شده بود؛ پرداختم.(1) همزمان؛ حين مرور دو مقاله از جناب دکتور اندس نبي هيکل در سايت آريايي متوجه عرصه هاي ديگري از اين گفتمان گرديدم هرچند که عناوين مقالات محترم هيکل؛ چندان کمک نميکند که خواننده متوجه تفاوت آنها با نوشته هاي متداول و روتين گردد، معهذا مقاله " تب سياسي" شان به من کمک کرد تا در يابم؛ ايشان پيشنهادات جناب دکتور يونس در مورد بيرون رفت از گرفتاري هاي کنوني و اصولاً سي و چند ساله و شايد ابدي! در افغانستان را به داوري گرفته و به چنين استنتاجي از آنها نايل آمده اند(2):
" خوبترين بيان داکتر يونس نقل وي از پروردگار عالميان بود که فرموده است:حالت هيچ قومي را تغيير نميدهد مگر اينکه خود نفسهاي خود را تغيير دهند. پيش از اينکه دموکراسي اسلامي را به جامعه داخلي معرفي نماييم، بايد اسلام را براي اعضاي کليدي اين جامعه معرفي نماييم. بهتر بود همه ي پيشنهادها را به اين يکي خلاصه ميکرد."
براي همچو مني درست نيست که تنها نظر و ملاحظه و داوري شخص دومي را ولو که معبود و معشوق و مرشيد و مرجح تقليد و استاد... من هم باشد؛ دست بسته قبول نموده و با "صدق الله العظيم! و صدق النبي الکريم! و صدق الابوهريره رضوان الله تعالي و..و..." بسنده کنم و ميمونوار به راه خود ادامه دهم و يا هم مرکب وار آماده سواري دادن گردم!
به انگيزه عادت و با تمام پُر رويي و شک و ترديد (و شايد هم تمسخر بر مقاله تب سياسي!) سراغ خود فرمايشات جناب دکتور يونس رفتم و آنها را در سايت هاي چندي يافته مرور کردم. وجود چند کامينت جالب بر پاي موضوع در سايت خاوران؛ تحريصم کرد که همين متن را به دقت و بار بار بخوانم.
البته بايد اعتراف نمايم با همان سنگ هايي که امروزه ما؛ اشيا را وزن مي نماييم؛ پيشنهادات جناب دکتور يونس؛ سزاوار توزين و تأمل فرا تر و دامنه دارتر از آنچه ميباشد که در مقاله " تب سياسي" صورت گرفته است.
"تب سياسي" ميگويد: "تاريخ مثالهايي دارد که تب داکتري در آنها با تب سياسي توأم شده است. تب داکتري در تواميت با تب سياسي در آلام مردم افغانستان در ساليان اخير نقش متبارز داشته است. داکتران متعددي بر تن بيمار افغانستان مصروف جراحي بدون انستيزي اند. دکتراني را به ياد مياوريم که در فرمولبندي پاليسيهاي سياسي و اقتصادي از زمان بن اول تا کنون فعالانه نقش داشته اند و امروز يا قادر نيستند مسووليت برعهده گيرند و ديگران را مقصر ناکامي خويش ميپندارند. اين پيشنهاد ميتواند ادامه نسخه هاي متعدد براي اين بيمار باشد."
يعني اينکه نه تنها پيشنهادات دکتور يونس؛ چيز نوي نيست و از جمع و تفريق و ضرب و تقسيم و ساير معادلات حقيقي ي اوضاع؛ حاصل و مخرج تازه(ولو غلط و اشتباه!) برون نداده بلکه تلاشي براي گريز از مسئوليت و پاي فشاري برهمان جراحي بدون انستيزي بر تن بيمار افغانستان هم هست!
ولي به نظر اين حقير؛ اينکه ما تقريبا بالعموم در همچو تشبثات و آزمونها تقريباً هيچگاه رهي به دهي نمي بريم؛ اصل صداقت و درد مردم و حب وطن و عشق و علاقه مان به علمي انديشيدن و عقلاني حساب و کتاب کردن وغيره نيست.
اساسي ترين جايگاه و پايگاه سيستمِ عقلانيت و انديشه و منطق و بنابرين کم و کيف شخصيتي و توانايي هاي مان براي رو برو شدن با خود و ديگران و با مسايل جامعه و جهان؛ بد ترين و در مواردي وحشتناکترين اِشکال ها را دارد و در همين حال تقريباً هيچ کدام مان حاضر و قادر نيستيم ببينيم و بپذيريم که با دست و پاي و اندام هاي شتري ـ آنهم بلاواسطه ـ لج داريم که ابريشم بافي و يا ادعاي ابريشم بافي بکنيم.
به هر حال فرمايشات جناب دکتور يونس که اساساً تلويزيوني بود؛ در نخستين قسمت که پياده شده حاوي چنين خبر و پيامي است:
"قسميکه شما بينندگان عزيز به خوبي آگاهي داريد وضع رقت بار افغانستان همه را به تشويش انداخته است. جناب استاد سيرت مورخ هفتم ماه مارچ سال جاري در يکصد و چهارده دقيقه پيشنهادات شانرا در مورد افغانستان از طريق تلويزيون پيام افغان به مردم پيشکش کردند که من منحيث يک مسلمان و هموطن از جناب شان تشکر مي کنم. اما جناب استاد سيرت راه حل را نشان ندادند. گفتند دين از سياست جدائي ندارد که اين را همه ميدانيم. از نظام سياسي صحبت کردند و اما نگفتند چه نوع نظام سياسي. از عدالت صحبت کردند و رهبر عادل و اما نگفتند چه نوع عدالت. آيا همان عدالتي که تا سال 1968 يک شيعه شامل وزارت خارجه افغانستان شده نه مي توانست؟ آيا همان عدالتي که يک غير پشتون نه ميتوانست جنرال پنج ستاره شود؟ همان عدالتي که مردم به خاطر عقايد سياسي شان راه(ي) زندان دهمزنگ و بعدآً پلچرخي مي شدند؟ پيشنهاد کردند که يک حکومت انتقالي به وجود آيد و اما برنامۀ کاري اين حکومت را توضيح نکردند.
زندگي مردم روز به روز خراب تر شده مي رود و خوبتر ني. اين خرابي اوضاع اين معني را نه ميدهد که حکومت افغانستان بعد از خروج عساکر امريکائي سقوط مي کند. بر عکس، حکومت و دولت در جاي خود باقي خواهد ماند به دلايل ذيل..."
اين کمترين؛ فرمايشات 114 دقيقه اي جناب ستار سيرت را نشنيده ام و شاد ميشوم اگر عزيزاني بتوانند راه استفاضه از آنرا برايم نشان دهند؛ ولي مي بينيم که قضاوت جناب دکتور يونس در مورد مبرهن ميدارد که حتي شنيدن اين 114 دقيقه فرمايشات؛ جز ضياع وقت چيزي نخواهد بود؛ وانگهي در مورد فرمايشات خود جناب دکتور يونس؛ محترم دکتور نبي اندس چنان ميفرمايند و آنرا نسخه اي براي دوام جراحي هاي "بدون انيستيزي" بر جسم نحيف و خونچکان يعني بر "زخم ناسور" مردم افغانستان ميدانند که باکمال بدبختي علي الوصف برخي ملاحظات حاشيه اي و نسبتي نميتوان؛ اين داوري را رد و نفي کرد.
به هرحال؛ به گمانم نفس اينکه مباحثه و مناظره و طرح و پيشنهاد وجود دارد و با بهره گيري از امکاناتِ مورد دسترس هرکس؛ پخش و تبليغ و ترويج ميشود و باز اينکه صورت هاي ديالوگ و گفتمان به خويش ميگيرد؛ خوش آيند و ارزشمند است ولي با در نظرداشت اين حقيقت قهار که تا بر اساسات و الزامات و قوانين و قواعد شناخت علمي احترام و اعتنا و اتکا و وفاداري پر وسواس نداشته باشيم؛ کاري جز سفسطه و مغلطه انجام داده نميتوانيم؛
شايد هم طول و تفصيل و کشاله يابي هاي بيش از حد و حدود بحث ها و جدل هاي تيره و تار و اعصاب خراب کن و نوميدي آور بالاخره؛ گوش و چشم مردمان را خسته و دشمنان را به تداوم تاخت و تاز هاي افغانستان برباد کن شان جري تر و مصمم تر نيز بگرداند.
ممکن است کدام نوعي بيماري باشد؛ ولي براي اين بيچاره بيکس و کوي؛ مواجه گشتن با يک بحث پرطمطراق و در فشاني پيامبر مآبانه ولي بيحاصل و بدفرجام؛ حتي به سختي ي مواجه شدن با شنيع ترين و توصيف ناپذيرين فاجعه از قماش فاجعهء اخير در ولايت فراه است که طي فقط ساعاتي 56 تن از هموطنان مان بيگناه و بيخبر کشته و حتي به ذغال مبدل گشتند و نزديک به 120 تن هم سلامت و جواني و توانايي هاي جسماني و رواني حد اقل خود ر ا از دست دادند و نميدانم چه مقدار ثروت هاي ملي و اموال و دارايي هاي بيت المال خاکسترگرديد.
همين لحظه در روزنامه اي خواندم که نگاشته بودند: " شايد افغانها در مورد مسايل مختلف، از سياست و مذهب تا غذا خوردن و نوع لباس پوشيدن، با هم اختلاف داشته باشند، اما بر سر يک موضوع اتفاق نظر دارند: «پاکستان دشمن افغانستان است و طالب نوکر پاکستان.»"
من حتي در صحت اين حکم به لحاظ دقت الزامي عقلاني ترديد بسيار جدي دارم ولي اينکه گهگاه به لحاظ احساسي مردمان هموطن ما به همين جا رسيده اند و ميرسند؛ حق با اين روز نامه است!
تمامي مصايب امروز و ديروز افغانستاني ها اساساً منبعث از اين؛ بوده و ميباشد که از شش جهت؛ عقل آنان دزديده شده است و دزديده ميشود. اجازه دهيد براي تسهيل فهم اين معضل؛ از يک حکايت تمثيلي بسيار نيرومند در فولکلور غني کشور مان مدد بجويم:
معروف است که زماني در سرزميني؛ مردماني زنده گاني ميکردند که به دليل خوردن از آب "پوپان"(3) عقل شان ضايع شده بود. آنان قادر به حل و فصل مسايل و گرفتاري هاي خورد تا بزرگ خود نبودند؛ لذا به ناگزير هميشه به کسي اقتدا و از وي استمداد ميکردند که به نظر شان "عقل کل" بود. شُهرت و کُنيت اين شخص هم "اکه عقل" بود.
مردم بيچاره که براي تأمين رزق و روزي به مهرِ زمين و آسمان وابسته بودند؛ زماني متوجه شدند که گندم با جوش دادن بزرگ ميشود. رفتند نزد اکه عقل و پرسيدند که آيا گندم را جوشانده و کلان دانه ساخته بکاريم حاصل کلان دانه تر و فراوان تري به دست نخواهيم آورد. اکه عقل که به راستي هم چيز هايي از"عقل شکلي"(ميخانيکي) داشت؛ فرمود؛ معلومدار؛ هرچه بکاريد؛ همان ميدرويد!
مردم؛ آنسال تمامي تخم هاي خود را جوشانده بر زمين پاشيدند ولي هرچه منتظر شدند؛ جز کم و بيش علف هرزه نرويد.
وقتي طاقت ها طاق شد؛ رفتند ؛ نزد اکه عقل. چون عرض حال نمودند اکه عقل فرمود: امسال آب و هوا هم خوب بود و طاعات و عبادات بيشتري هم که کرديم؛ امکان ندارد؛ حتماً بلايي کشت ها را خورده است!
همه باهم ريختند برسر کشتزار ها و در جايي؛ اکه عقل بوته سبز و ستبري ديد که از برکت بي رقيب بودن در دامان دشت پهناور؛ تربوز هايي چندين برابرِ معمول؛ بزرگ حاصل کرده بود.
اکه عقل؛ همه را فرا خواند و فرمود: يافتم؛ بلا را يافتم. بلا همين "سبز گندم خورک" است؛ نمي بينيد؛ چه بد بد پنديده است!
مردم خشمگين شدند و در صدد يورش به "سبز گندم خورک" گشتند.
اکه عقل آنان را به سختي هوشدار داده به خود آورد و گفت:
ابداً بي سلاح بر وي نزديک نشويد؛ آفتي که دشتي با اين عظمت را بلعيده؛ شمارا هم دانه دانه لقمه خام ميکند؛ برويد با قوي ترين سلاح ها و ابزار هايتان حاضر گرديد.
مردم مسلح و مجهز بازگشتند. اکه عقل به طرز مناسب امر يورش داد. در لحظاتي تربوز ها باد باد شدند و پيرامون شان مانند ميدان "قتال و جهاد" خونين گرديد.
قضارا يک تخمک تربوز بر پيشاني کسي پريد و او را به فغان وحشتناکي واداشت. به دستور اکه عقل او برجاي خود شخ ايستاد تا نشان زني؛ تخمک را نشانه گرفت و نابود کرد.
وقتي اين مرد نقش زمين گشت: اکه عقل شکر الهي بر جا آورد که لااقل پيکر او توسط بلا نابود نگرديده .
سپس فرياد و واويلايي از درخت مشرف بر بوته تربوز بلند شد؛ يکي ديگري که از وحشت بر درخت پريده و با گردن ميان دو نيم ساقه ستبر گير کرده بود؛ براي نجات کمک مي طلبيد.
به دستور اکه عقل؛ ريسماني به سويش انداختند تا بر کمرش بست و آنگاه مردان قوتمندي کشش کردند؛ در لحظه اي يک تنهِ بي سر به پائين افتاد.
در قبال سؤال اينکه کله اين مرد؛ چه شده است؛ اکه عقل دستور داد تا زنش را حاضر کنند. همينکه زن رسيد؛ پرسيد: آيا شوهرت؛ کله هم داشت؟
زن؛ با ترديد بسيار جواب داد؛ به خدا؛ خوب نميدانم ليکن بعضي وقتها؛ يک کلوله واري چيز روي گردنش شور ميخورد!
اکه عقل کم کم شروع به گريستن کرد و وقتي مردم علت را جويا شدند؛ با ارتعاش صدا و از صدق دل ناليد:
نميدانم؛ شما مردم نادان؛ بعد از سرِ من چطور خواهيد کرد؟!
*************
احتراماً به عرض همه ميرسانم که تمام جزئيات اين حکايت فولکلوريک؛ درست همانگونه که اينجانب ده ها بار از زبان افراد مختلف شنيده ام؛ نقل گرديد. هدف هيچگونه تقارن و تطابق دادن آن بر وضعيت حقيقي و حکمي ي هيچکدام از شاملان مباحث جاري نيست. بلکه مراد دقيقاً کاناليزه کردن استعداد هاي حسي و عاطفي و فکري ي خواننده گان محترم بر اعماق و بر ريشه هاي پرابلم ميباشد.
با ترس از اينکه طولاني ديدن متن؛ موجب انصراف يا تأخير و تعلل خواننده از پرداختن به آن نشود؛ بريده هاي اين بحث را هفته وار در همين حدود تقديم خواهم داشت ولي آرزو ميکنم که تا رسيدن به نتايج مطلوب؛ بتوانم ادامه اش دهم و غني ترش گردانم.
++++++++++++++
ياد آوري ها :
(1) مقاله مورد نظر به علت ناتمام بودن فرمايشات جناب محمد امين فروتن؛ در زمينه؛ تا زمان نشر آن؛ ناتکميل است؛ شايد بتوانم ملاحظات بيشتر و اساسي تر را طي اين بحث؛ ارائه کنم.
(2) http://www.ariaye.com/dari10/siasi/haikal3.html
(3) من؛ بيشتر همين "آب پوپان" شنيده ام و در برابر استعاره افسانه اي يا اسطوره اي "آب حيات" آنرا مقبولتر مي پندارم ولي متأسفانه دقيقاً نميدانم آب پوپان چه معني و مفهوم و مصداق دارد؛ شايد اشارت به چشمه و دريا و مماثل هايي است. اگر عزيزاني در زمينه معلومات دقيق تر داشته باشند و آنرا به هرترتيب که خود صواب ميدانند؛ لطف کنند؛ سخت ممنون ميشوم.