محمد عالم افتخار
«اُم ايمن د رسوال الله غول خورلي دئ نه متيازي!»
http://www.ariaye.com/ketab/mamoon/mamoon2.pdf
آرزومندم که همه شيفته گان و تشنه گان اطلاعات و روشنايي و حقيقت؛ اين اثر را به نيکويي و اما با استقلال رأي و نقادانه مطالعه بفرمايند و منجمله به طريق چاپ و تکثير سعي نمايند که ساير دوستان و عزيزان هم از آن بهره ور شوند. کمينه مسرور از آنم که سخناني که خيلي قبل در مورد جناب مأمون؛ حينيکه آماج دسايس تيره و تاري قرار گرفته بودند؛ از قلم من جاري شده بود؛ به جا و درست بوده است:
http://ariaye.com/dari7/siasi/eftekhar9.html
و اما اصل عرايض امروز:
«راباندي ديره گرانه .... افتخار صيبه!
سلامونه! .... مضمون دي مي ولوست او دير مي استفاده ور حخه وکره؛ و پاتي برخوته په انتظار کي يم. خو په يوه غلطي او هم پر تيروتنه مو دير په خواشيني شوم. اول خو اُم ايمن صحابه د رسول الله غول خورلي دي نه متيازي. گومان کوم چي غول او بول دواره يو لغت دي او په دوو ژبو کي بدلي رابدلي شوي. خو زه په همدي دليل درته نه ليکم. ما هغه خبره دي وزوروله چه ويلي يي دي: هغه ملا يا داملا چي په ويديو کي شکاري ـ قرباني ـ دي نه زياتره!
شه پوهيژي چه دا ملا مزاري دي؛ له دي امله وطنداري دي مجبوره کريده چه هغه سوچ بي گناه او آن "قرباني" وشئي..!»
اين پيام بسيار جالب و جدي توسط ايميل مواصلت کرده است. البته متن به الفباي انگليسي ميباشد و با اينکه بائيستي زبانهاي دري و پشتو هردو براي همه مان به يکسان قابل فهم باشد؛ معهذا اجازه دهيد؛ پيام را به دري هم بياورم:
«مضمون شما(افغانستان؛ آمادهِ "تجدد و رونسانس" است نه مهياي "برگشت طالبان") را خواندم و ازآن زياد استفاده کردم و منتظر بخش هاي متباقي آن استم. ولي در برابر يک غلطي و نيز يک طفره روي تان بسيار متأثر گرديدم. نخست اينکه اُم ايمن صحابه رسول الله مدفوع خورده و نه ادرار. غُول و بَول به گمان من هر دو يک لغت استند که در دو زبان دچار تغييراتي شده اند. ولي من صرف به همين دليل نمي نويسم؛ مرا آن سخن آزار داد که گفته ايد: آن ملا يا داملا که در ويديو ظاهر ميشود؛ قرباني است و نه بيشتر.
خوب ميدانيد که اين ملا؛ مزاري است؛ بنابرآن وطنداري مجبوريتان کرده است که او را پاک بي گناه و حتي «قرباني» وانمود سازيد.»
کمترين کاري که در قبال اين پيام تاکنون استثنايي؛ ميتوانم انجام دهم اداي احترام و عرض سپاس فراوان ميباشد. اعتراض اين دوست گرامي در مورد نخست کاملاً و در مورد دومي به لحاظ افاده؛ وارد و بجاست.
ولي چنانکه در نوشتهء روي ويديوي مورد نظر ملاحظه ميفرمائيد؛ اشتباه در ترجمه بول به "ادرار و شاش" در منبع يعني يوتيوب رخ داده است و البته اينکه من و ديگران؛ از بي دقتي همان را تکرار کرده رفته ايم؛ قابل توجيه نميباشد؛ و باري ديگر؛ ممنون اين عزيز که من و ديگران را متوجه اشتباه ساختند.
اما در مورد دوم؛ فقط فشار وارد کردن برخود براي کوتاه نويسي؛ موجب عدم تفاهم و شايد هم سوء تفاهم گرديده است. حقيقت اين است که من مشخصاً تا زماني نام و شهرت ملاي ويديو را نميدانستم که يک برنامه تازه از نو آور و رنسانگر پيشتاز محترم شفيع عيار در يوتيوب پُست گرديد و دقيقاً نيز همزمان بود با مواصلت اين پيام عالي.
چنانکه در ويديوي اين برنامه مشاهده ميفرمائيد؛ جناب شفيع عيار براي نخستين بار اين ملاصاحب را معرفي ميدارند و از "کمالات و برکات" هنوز بزرگتر و تکاندهنده تر وي و از همفکري و همسويي و چه بسا پيوستگي هاي احتمالي اش با سازمان جهنمي ي "آي ايس آي" سخن ميگويند.
اما اينکه من؛ در مورد نوشته ام که :" جناب مُلا يا داملايي که در ويديو تشريف دارند؛ صرف نظر از اينکه من و شما از ايشان شناختي داشته باشيم يا نه؛ عامل و فاعل و مصدر و مسبب نيستند. ايشان هم مانند هزاران ديگر؛ قرباني اند؛ قرباني ي "معارف" اسلام ابوسفياني و اموي و يزيدي...!" هدف؛ يک گسترهء تاريخي ـ فرهنگي به مقياس تمام "جهان اسلام" و به مقياس تاريخ 1400 ساله آن است.
هدف اين است که اين مجموعه ترهات و خرافات و عدول ها از قرآن و افسانه بافي هاي شنيع و شوم در مورد پيامبر اسلام و حتي "الله" خداي اسلام؛ کار و ابداع و اختراع اين ملا و مولوي و همانند هاي امروزي ي او نيست؛ اين کار در طول تاريخ اسلام خاصتاً در قرن اول آن توسط زر و زور و پلان و فرمان حکام و سلاطين غاصب و جابر و جائر صورت گرفته و نسل پئ نسل حتي توسط "شير مادر" و سپس توسط نظامات تعليم و تعلم طالب ها و ملا ها (و سايران) به ذهن و ضمير ناخود آگاه و خود آگاه آنها بار شده رفته است و بار شده ميرود.
اينجاست که "قرباني" بودن ـ آنهم نه به مفهوم عام بلکه به مفهوم مشخص "قرباني ي "معارف" اسلام ابوسفياني و اموي و يزيدي...!" بودن معنا و مصداق مي يابد. بدين حساب نه تنها شماري از ملايان بلکه اکثريت قاطع مردمان مان اعم از تسنن و تشيع و فرق ديگر؛ چنين قرباني هايي اند؛ قرباني ي باور هايي از شش جهت تلقين و تحميل شده بر ايشان در سراسر عمر و خاصتاً در دوران بيحد حساس و در اغفال کودکي که رويهمرفته تا 18ـ 19 ساله گي امتداد دارد.
اينجانب حتي در شش ـ هفت ساله گي شاهد بودم که پدرم و جمعي که در ضيافتي بودند خيلي با مزه و عقيده و اطمينان ابراز ميداشتند: يگانه زن اهل بهشت؛ زن بابه خارکش است که حتي در غيابت بابه خارکش هم؛ تنبان نمي پوشد و هي نگران مي باشد که آلآن بابه خارکش ميرسد و ممکن است مشتاق وصلت و جماع باشد و در آنصورت؛ موجوديت تنبان؛ تأخيري در رفع اشتهايش به وجود خواهد آورد.
اينک امروز؛ انچه جنابان ملا هدايت الله و ملا مفلح و کثير ديگر ميفرمايند؛ نهايتاً همان رسوبات فرتوت ميباشد و بس!
بر علاوه چنانکه ملاحظه ميفرمائيد؛ اين ملاآقا مزاري که اکنون معلوم است آخوند هدايت الله از ملاامان مزارشريف ميباشد؛ روايات را از منابع مشخص و مؤکد نقل مينمايد؛ "معارف" اسلام ابوسفياني و اموي و يزيدي و دنباله هايش تا اخوانيت و وهابيت و طالبانيت...... پُر است از اينگونه روايات و فسون ها و فسانه ها. و دقيقاً راز بدبختي ي"جهان اسلام" و سبب الاسباب فکري و معنوي ي عقبمانده گي و ننگ و ذلت و اِدبار آن؛ همينجاست.
اينکه اين ملا چرا اينهمه شنيع ترين، رسواترين، احمقانه ترين و ننگين ترين قصه گگ هاي ابوصفياني و يزيدي ... را براي خطبه هايش بر مي گزيند؛ مسلماً هم مبين حد و حدود هوشي و عقلي و ساير شاخصه هاي شخصيتي ي اوست و هم ميتواند عمد و قصد هاي سياسي ـ روانشناختي و استخباراتي توسط مراجع قدرت حاکم و يا قدرت طلبان داخلي و منطقوي و فرا منطقه اي در آن دخيل باشد؛ مثلاً سنجش اينکه وقتي امام جماعتي چنين است؛ پيروان و مستمعان و مقتديانش صاحب چه ظرفيت ها و آماده گي ها... خواهند بود؟! و شايد چنين امري در مورد اهالي ي مزار که تصور ميشود مردم مدني تر و روشنتري بوده و مردم مدني تر و روشنتري شده باشند؛ يک اهميت ويژه تر هم خواهد داشت.
به هرحال؛ مهمترين نکته استراتيژيکدر سياست آي ايس آي و قوت هاي دست پرورده و تحت امرش؛ نه از اکنون بلکه اقلاً از 4 دهه و اکثراً در تمام عمر منحوس زائيده استعمار انگليس ـ پاکستان ـ اين بوده و هست که «نفاذ شريعت اسلامي» و حکومت و«امارت اسلامي» ناب و خالص؛ شعار ميدهند ولي هرگز و ابداً نه حاضر اند و نه قادر؛ که محتواي اين بسته هاي مطلقاً سياسيرا توضيح و تشريح نمايند.
در حاليکه حتي به اعتراف دانشمند اسلامي ي باوزن و با معلومات وطني مان دکتور عبدالستار سيرت؛ اسلام و شريعت آن به علت بسته شدن باب اجتهاد در قرن چهارم هجري؛ گرفتار رکود و جمود هزار ساله گرديده و در قبال مسايل عديده دنياي هزاران بار متحول گشته و پيشرفته کنوني؛ به ويژه در بخش تسنن هيچگونه پاسخ ندارد. و اوضاع عيني و ذهني ي "جهان اسلام" هم طوري نيست که بتواند جريان سالم و صالح و نيرومند و کارساز اجتهاد و اجماع و قياس و روشن انديشي ديني و دنيايي را احيا نمايد و بر پاي بدارد و شريعت را با مقتضيات عصر و زمان کنوني و فردايي که به مراتب پيچيده تر و غير قابل پيشبيني تر خواهد بود؛ منطبق سازد و از دنباله رو بيچاره و بيکاره حوادث و مسايل بودن؛ به پيشگام و پيشرو و رهبري کننده و سمت و سو دهنده آنها بدل بگرداند.
لطفاً اعترافات جناب پروفيسور عبدالستار سيرت را در اين ويديو به دقت و اهتمام و تفکر و تعمق بشنويد:
لهذا محضاً بر حسب همين شرح و اذعان جناب ستار سيرت؛ «نفاذ شريعت اسلامي» و حکومت و«امارت اسلامي» ناب و خالص؛ يعني عقبگرد به هزار سال پيش؛ يعني ارتجاع و جهل و جنون سياه و تيره و تار که مظاهر و اثباتيه هاي بيحد و حساب آن در همه جاي کشور ما؛ جمهوريه اسلاميه پاکستان؛ منطقهء شرق ميانه، افريقا و سراسر جهان اقلاً در نيم قرن اخير از زمين مي جوشد و از آسمان مي بارد!
ناگفته نماند که جناب ستار سيرت منحيث انقلابي و رونسانگر؛ به اين اعترافات اقدام نفرموده اند؛ ايشان منحيث المجموع همان "معارف" و "شريعت" فراهم شده در قرون چهارگانهِ نخست اموي ـ عباسي را که اساساً مبتني بر "احاديث" جعلي و روايات و قصه گک هاي جعلي تر است و به حيث يک کل "قرآن" را مسخ و مثله و حتي تعويض و متقاعد ميسازد؛ منحيث تنها و يگانه شکل و ماهيت اسلام و تعاليم محمد پيامبرِ زهر داده شده و شهيد مظلوم و اهانت شده اسلام؛ قبول دارند و (صرف نظر از انگيزه ها و محرکات شان) سرسختانه بر سر آن ايستاده اند. ولي و معهذا منحيث آگاه و خبره همين گدام اطلاعات؛ مانند مورد بالا؛ گهگاه اعترافات شان ميتواند قابل استفاده و استفاضه باشد!
از اينها که بگذريم حقيقت اعظم و غير قابل انکار براي احد من الناس از دهري و سکولار گرفته تا اخواني و امام زماني و طالب و قالبي هاي ديگر؛ اين است که مسلمانان اعم از سني و شيعه و ساير فرق بيشمار؛ همه بشر اند.
علوم و دانش هاي معاصر به حدي راز هاي ذهن و روان و تن تنها و گروه و جمع و جماعت هاي بشري را کشف و آفتابي ساخته است که نه تنها با هزار سال وامانده گي و جامانده گي اسلام بلکه حتي با يک قرن پيش قابل مقايسه نيست.
مبتني بر اين آخرين دستاورد هاي علوم و ساينس؛ اينجانب همين دوهفته پيش طي مقالت «بشر که دو درصد به کمال ميرسد؛ آيا موجودي ناقص الخلقه است؟» اطلاعات فشرده کليدي خدمت عزيزان تقديم داشتم؛ و اينک در رابطه به موضوع يک بخش از آنرا اينجا اقتباس مي نمايم تا خواننده گان ارجمند؛ از زاويه علوم معاصر هم در مورد مسايل فوق به تفکر و تأمل بپردازند:
********
جناب دکتور فرهنگ هلاکويي که رواندرمانگر بزرگ و ذيصلاحي هم ميباشند؛ منجمله با تکنيک هاي هيپنوتيزم؛ ضمير ناآگاه (ناخود آگاه) يا بخش پنهان و مرموز روان آدم ها را به صحنه مي آورند و به تشخيص و تراپي و تداوي آنها مي پردازند. از همين سلسله بيش از 16000 مورد را در کارنامه دارند. ايشان هم با اتکا به مجموعه مطالعات روانشناسي و بشر شناسي و جامعه شناسي ....و هم متکي به اينهمه تجربه عملي و عيني به مدد ارقام رياضي چنين تصويري از روان آدمي به دست ميدهند:
• 88 درصد روان؛ عبارت است از ضمير و ذهن پنهان ـ ناآگاه
• 12 درصد؛ عبارت است از بخش آگاه ذهن و ضمير
از جملهِ 88 درصد ناخود آگاه؛ بيش از 80 درصد؛ در 8 سال نخست دوران کودکيساخته شده و متعلق به همه آن چيز هايي است که درين برهه وارد مغز و حافظه کودک گرديده است. رويهمرفته بشر در همه متباقي زندگي 60 ـ 70 ساله اش امکان مانور ها و نوساناتي فقط در حدوداً 12 درصد ذهن و ضمير خود را داراست؛ ولي به آن 80 درصد و بيشتر؛ تقريباً هيچگونه امکان دسترس و تصرف را حايز نمي باشد.
استاد فرهنگ هلاکويي؛ اين حجم عظيم رواني را؛ "کودک درون" مي نامد و بالنتيجه فرد بشري حامل آنرا؛ به زني حامله تشبيه ميدارد که اين "کودک درون" اي بسا مرده و گنديده و فلاکت بار را چار و ناچار با خويش حمل ميکند.
مشاهدات باليني، هيپنوتيکي، الکترونيکي وغيره نشان ميدهد که قريب تمامي عناصر سازنده "کودک درون" آدم ها؛ مرضي و رنجبار و درد انگيز ميباشند؛ و تعداد کمي از آدم ها فقط چيز هاي اندک رضائيت بخش، شادي آور و سليم را دارا اند.
آدم ها نه تنها قادر نميشوند بر عُقده ها و درد ها و زخم هايي که از لحظات جنيني تا 8 ساله گي برداشته و انباشته اند؛ تصرف و غلبه نمايند بلکه همچنان قادر نيستند بر باورها و اعتقاداتيکه تا 8 ساله گي «پذيرفته» اند و در واقع با کمال جهل و جنون و حمق و سفاهت و دنائت فرا حيواني؛ توسط اوليا و اطرافيان بر ايشان تحميل گرديده است؛ حتي شک و ترديد نمايند چه رسد به باز بيني و باز انديشي بر آنها.
يک سلسله "صفات" که بخشي زياد بيماري ها اند؛ از طريق توارث يعني توسط ژن هايي که از پدر و مادر و نسل هاي پيشتر منتقل گرديده؛ مي آيد ولي سلسله غالب ديگر، از محيط رحمي، خانواده گي، اجتماعي و فراتر؛ ناشي و يا اکتساب ميشوند.
درين سلسله "هوش" زمينه هاي قوي توارثي و ژنتيکي دارد ولي "عقل" که به اکتيف( فعال) شدن مغز و سيستم عصبي در مراحل بلوغ و به هرحال به مراحل پسين تر زنده گاني مربوط ميباشد؛ تا حدود تعيين کننده به سلامت حد اقل رواني مشروط است؛ لذا اگر "کودک درون" يا بخش اعظم ناخود آگاه؛ به پيمانه هاي بسيار بالا؛ مرضي و پر آسيب بوده و يا هم مزيداً شرايط رشد و رسش بعدي و تعليم و تربيت خانواده گي و اجتماعي؛ خراب باشد ميتواند تشکل و سلامت عقل را مانع گردد؛بدينجهت بر آورد شده است که بيشتر از 60 فيصد مردم دنياي امروز اصلاً چيزي به مصداق عقل ندارند.
از آنجا که تنها عقل نيرومند و سالم ميتواند انديشه و شناخت علمي از خود و ديگران و اجتماع و محيط و طبيعت و کائينات را محقق بسازد؛ لهذا علاوه بر آن 60 درصدِ فاقد عقل؛ کميت بزرگ مردمان هم؛ عقل توانمند درين سطوح را دارا نيستند و منجمله نميتوانند انديشه و شناخت علمي(ساينتفيک)را به طور دقيق و منطقي و چندين جانبه و همه جانبه برداشت و دريافت (يا اکتساب) نمايند....
+++++++++++++++++++
1ـ بنابر اهميت، جالبيت و پيوند تنگاتنگ با اصل مقال؛ متن مورد اشاره را اينجا بازنويس ميکنم:
به نام پاک و شريف مردمان نجيب افغانستان !
بنده متأسفانه وقت و بخت آنرا ندارم که پيرامون هر مسأله و خبر و پيشامد روزانه تبصره و فضولي نمايم . اما استثناءً نميتوان تأثر برداشت و دم نزد و درد کشيد و « واي » نگفت !
درين اواخر ؛ شايد از ديويد پتريئوس بود که پرسيدند ؛ به آينده خوشبين است يا بدبين ؟ پاسخ داد :
من نه خوشبين و نه بد بين ؛ بلکه واقعبين استم !
من طبعاً هم براي جناب ديويد پتريئوس ، هم براي خود و هم براي شما عزيزان آرزوي چنين ستيژ در انديشه و عمل را دارم . گرچه در حد خود اوپتيميزم و آرمانگرايي و شور و اشتياق مفرط به آينده ؛ براي خوبي ها و زيبايي ها ، فضايل و کرامات ، روشنايي ها و خرمي ها ، داد و عدل و قسط و برابر حقوقي و برابر مقامي ... چيز بسيار نيک و مطلوب براي بشر در مجموع و براي هنرمندان و کاشفان و محققان و مخترعان و ژورناليستان و صنعتگران و متشبثان کار هاي بزرگ در توليد نعمات مادي و ايجاديات معنوي است ؛ ولي به همان تناسبي که ما به عرصهء عمل و پراتيک نزديک ميباشيم ؛ واقعبيني ضروري تر و حياتي تر ميگردد .
بدينجهت در فورمول ها و محاسبات ؛ ذره اي (به اندازهء ثابت پلانگ) از خوشبيني و يا بد بيني نميتواند جا داشته باشد!
آرزومندم عرايض بنده در پايان حتي الامکان بدينگونه کاناليزه شده بتواند :
در مورد اول :
اين هفته سوء قصد تيپيکي به جان يکي از ژورناليست ها ، محققان ، نويسندگان و صاحب نظران طراز اول کشور ما محترم عبدالرزاق مامون؛ در کابل وقوع يافت و ماموران ترور بر سر و روي وئ ؛ قوي ترين تيزاب را پاشيده ؛ به سخن دکتوران ؛ صورت و ساير اندام هاي محترم مامون را دچار يک سوخته گي ي وخيم 10 فيصدي ساختند .
اقدام تروريستي عليه رزاق مامون که تأليفات قابل توجهي در افشا گري ي توطئه هاي داخلي و منطقوي عليه مردم افغانستان دارد ؛ ضمن اينکه يک عمل تهديدي و انتقامجويانه است ؛ واکنش وحشيانه و هار ضد روشنگري و رونسانس گسترش يابنده درين سرزمين ميباشد .
اين عمل در عين حال يک تلاش نوميدانه و مذبوحانه است ؛ چرا که ديگر نه افغانستان و نه منطقهء ما ؛ در «زمان ـ مکان» سلطه داران جبار محضاً متکي بر مناسبات و فرهنگ ارباب ـ رعيتي و قبيلوي قرار ندارند .
گرچه بقاياي نظام هاي فرتوت دوگانهء ياد شده با لوازم فرهنگي ي آنها همچون جناره هاي گور ناشده هنوز بر روي زمين اين مناطق و بر دوش توده هاي مليوني ي زحمتکشان و محرومان آنها سنگيني ميکند ؛ معهذا خورشيد روشنگري طلوع کرده و ديگر خفاشان تفنگ به دوش و تيزاب به دست ... قادر به بر گرداندن آن نيستند .
ضرور است به خاطر آسوده گي ي خاطر مرتجعان سيه دماغ و تيره درون ؛ مشخصاً خاطرنشان سازيم که اين «روشنگري» و «رونسانس» و «اصلاحگري= پروتيستانتيزم» نيست که جامعه را متحول ميکند؛ بلکه جبر هاي مقاومت ناپذير رشد مادي و اقتصادي ي جوامع است که اين پديده هاي روبنايي را به وجود مي آورد و پر و بال ميدهد و بالاخره به جريان غالب مبدل ميسازد .
عين پديده در اروپا اتفاق افتاد. ابتدا در بيز ها و بنياد هاي مادي و عيني ي جوامع تحولات به وقوع پيوست ؛ اقتصاد و معيشت نيمه صنعتي پديد آمد و بازار و مارکيت و تعاملات مربوط به آنها قوام يافت که با همهء اينها ؛ مناسبات و عرف ها و قوانين و طرز تفکر قديم و امتيازات و مقامات کهن ؛ در تضاد و تعارض قرار مي گرفت .
اينجا بود که نو جويي و نوزايي (رونسانس) در انديشه ها و ساز و کار هاي اجتماعي و مدني و اخلاقي ... ضرورت افتاد .
آنچه «رونسانس» ميخوانيم ؛ بدينگونه آغازيد و با جريانات مقاومت ناپذير ته بنايي و اقتصادي و آماده گي هاي فکري و رواني و احتياجات عيني ي توده هاي مردم مورد حمايت طبيعي و بديهي قرار گرفت .
اين بود که ترور ها و به غل و زنجير و زندان ... کشانيدن و حتي زنده زنده آتش زدن انديشمندان و دانش پژوهان و مخترعان و ديگر انديشان توسط شدادان کليسايي و عُمال بي ردا و بي صليب شان نه فقط جريان اين توفان نور را سد کرده نتوانست بلکه اغلب به مثابهء تورمُز فنري عمل کرد که اندکي پس از هر فشاري با شدت بيشتر ضربات آن بر روي خود ارتجاعيون و محافظه کاران نواخته ميشد .
البته بايد مؤکداً خاطر نشان شود که ما از يک پروسهء تاريخي سخن ميگوئيم . در عرض اين پروسه قرباني ها گريز ناپذير بوده ، هست و خواهد بود .
شايد مرتجعيني به اين؛ دل خوش کنند ؛ افغانستان که صنعتي و نيمه صنعتي نشده ؛ اکثريت مطلق نفوس بيسواد و پايبند خرافات و تابع ارباب و خان و ملک اند !؟
ولي اين سيه دماغان ابله ؛ بايد از کروزينک ها و ليموزين هايي که سوار ميشوند و از تانک و توپ و طياره و اسلحهء مدرن که به آن تکيه دارند و از تمامي فرآورده هاي تمدن هاي معاصر که در آن غرق هستند ... بايد بدانند که نوزايي و نوفکري و نوخواهي و بالاخره رونسانس ـ حتي به مراتب قوي تر و عميق تر و فيصله کن تر از آنچه در قرن 18 و 19 اروپا را در نورديد ـ ؛ اينجا در قلب آسيا سر بر آسمان سائيدني است و يکي از عوامل قوت و شکوه و شتاب سنجش ناپذير آن ؛ جنايات و منافقت ها ، دروغ ها و ريا کاري هاي مفتضح ، غلام منشي ها و ددمنشي ها، فساد و گند و تعفن ... اخلاقي و اطواري و رفتاري يِ خود آنها طي سه ـ چهار دههء اخير نيز ميباشد .
مزيداً انقلاب انفورماتيک ؛ که در هنگام رونسانس اروپا حتي به خواب بهترين نوابغ آن هم نمي آمد ؛ امروز واقعيت عظيم الشاني است که کرهء زمين را همچو دهکده اي به هم نزديک ساخته و فقط طئ سه ثانيه همه گونه اطلاعات ميان تمامي جوامع بشري پخش مي گردد و به همين گونه تمامي اطلاعات در هر لحظه براي همه گونه خواهنده گان و کاوشگران آن مورد دسترس قرار دارد .
اينجاست که خفاشان تاريکي هاي تاريخ ؛ ديگر شانش ندارند ، با تيزاب پاشي و کشتن و بستن روشنگران و نور آوران ؛ کاري از پيش ببرند . ترور وحشيانه و زجرکش کنندهء قلمدار نور نويس مامون؛ که خوشبختانه هم به هدف غايي اش نرسيده است؛ نام اين فرزند کاوشگر افغانستان را جهاني ساخت و آثار وئ را صد ها چندان نسبت به گذشته خواندني تر و خواستني تر کرد!!
با اينهم نکته قابل تأمل در واکنش هاي جريانات به اصطلاح روشنگري و چپ و مدني و دموکرات ما وجود داشت و دارد که در زمينه؛ خيلي شائيسته و پر قوت و تعرضي نبود. صرف نظر از هرگونه بهانه و توجيه ؛ در آخرين تحليل اين سستي و بيروحي ميتواند عملاً و نتيجتاً به مثابهء سر شوراندن با ترور و تروريست تلقي شود .
به اميد رسيده گي به کم و کيف اين بيماري در آينده !