.با کمال تشکر و سپاس از سایت بسیار نورماتیف؛ اکتیف و حاضر الزمانی و حاضر المکانی پندار
اینجانب محمد عالم افتخار عضو نه چندان برجستهء پیشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان ؛ در رابطه به مسایل مطروحه ؛ خاطرات و یاد داشت های تاریخی دارم که مسکوت ماندن آنها را از این به بعد ؛ یک خیانت ملی و خیانت به بشریت میدانم.
هرچند که ما و حزبی ها و رهبران و کادر های معتقد و مومن و متعهد ح.د.خ.ا از یک طرف و کسان فرصت طلب و معامله گر و بندهء منافع و امیال شخصی و خانواده گی و قبیلوی خود از جانب دیگر؛ دیگر به روشنی نسبی تثبیت و افشا و مشخص شده ایم ولی با آنهم ؛ حقایق جداگانه و مشخص تاریخی ارزش و قیمت بلا رقیب خویش را حفظ نموده و استمرار بخشیده اند و این سلسله تا ابدیت ادامه خواهد داشت .
بنده که قریحهء شعری داشتم ؛ در ابتدا به سختی مرید جناب سلیمان لایق از جمله بر جسته گان نسل اول ح. د.خ .ا گردیدم. لحظاتی در زنده گانی من پیش آمد که نمیدانستم لایق خدای من است یا ذات و تمثال و اسطوره و نمادی که در فرا اوج های این عالم مقام دارد و همه چیز در ید قدرت و اراده اوست!
برادری داشتم از طفولیتِ خیلی ابتدایی مریض؛ و سر انجام به مدد لایق صاحب؛ بردمش به شفاخانه علی آباد و بستر و تداوی نمودم. طی آخرین دیدارم در او امید بهبود و سلامت یافتم و مختصر پولی جهت انتقالش به محل زیست مان؛ جاگذاشتم؛ هی در فکر آن بودم که اینک برادر؛ با صحت و عافیت بر میگردد و باید برایش تدارک زندگانی کرد؛ برایش زن گرفت و خانواده ساخت و...
اما فقط چند روز ی بعد اطلاعیه لایق صاحب این بود که آن عزیز؛ به اثر ذات الریهء ناگهانی فوت شد. جناب خلیل احمد ابوی والی وقت جوزجان؛ برجسته ترین شخصیتی بود که برای فاتحه و تسلی دهی تشریف آورد و مراسم ترحیم ما را غنا بخشید.
این را به خاطری یاد کردم که وفای عهد و دوستی و رفاقت من و لایق صاحب نیز؛ چنین بی اساس و پا در هوا بود. من به هدایت جناب حیدر مسعود مسئول بخش تبلیغ و ترویج کمیته مرکزی؛ مسئول تصدی مدیریت مسئول ارگان نشراتی ح.د.خ.ا گردیدم و مدتی بیش از یک ماه شباروز برای گردانیدان آن؛ ناگزیر شدم دوش و تپش شباروزی نمایم که کاری معمولاً بیش ازتوان ده نفر بود.
مشکل این بود که من بار به دوش داشتم ولی مقام و اتوریتهء من؛ نامعلوم بود و نمی توانستم مانند مدیر مسئول مسلم و مسجل اداره و منجمینت به راه انداخته تقسیم وظایف و امثال آن را متحقق سازم . این حالت موجب افسرده گی و بی حوصله گی در من شد و لازم گردید تا کم از کم روزی ؛ استراحت کنم . در پایان همان روز مصوبهء بوروی سیاسی ح.د.خ.ا؛ مصوبهء نور احمد نور و لایق و حیدر مسعود و مزدک و کاویانی ... شاید هم دکتور نجیب اصدار یافت که عالم افتخار مریض است و خلاص ؛ و فردا جناب حمیداله روغ ـ خواهر زاده جناب حیدر مسعود و داماد نورس جناب سلیمان لایق مدیر مسئول ارگان مرکزی حزب با نام تغییر یافتهء (حزب وطن ـ پیام ) عز تقرر یافت و چند ماهی بعد بنده گرفتار ودر 40 ساله گی تحت الحفظ و تحت السلاح راهی عسکری در گارد خاص شدم.
اما هدف؛ اینجا ؛ خط فکری و فرهنگی راسیستی است که شما برجسته ساخته اید. قبلاً باید عرض کنم که بنده عملاً جزخودم؛ اینک و همین لحظه کسی را سزاوار نام تاجیک در افغانستان نمی بینم . وقتی قرار است قسیم فهیم و قانونی و قسیم جنگلباغ... از تاجیک و فارسی دری نماینده گی نمایند؛ بگذار؛ این زبان و فرهنگ و مدنیت در گور و در زباله دان و در باتلاق باشد؛ محو و نیست و نابود و عفن و زار و ذلیل گردد.
من تا اینجا حقیقت های زیادی را در « دویمه سقاوی» و آثار مشابه پیدا میکنم؛ چرا که هیچ کتله و فرهنگ و نسل و نسب نمیتواند؛ دزدی و قطاع الطریقی و لومپنی را بها و ارزشی دهد که با معیار ها و ارزش های حد اقل دیگران رقابت نماید. بدبختانه و بسیاربسیار بدبختانه قوم یا ملیت تاجیک از رهگذر لومپن های شمالی و پنجشیری معلوم الحال ـ نه همه خلق تاجیک! – ضربات جبران ناپذیری را متحمل شده اند. هیچ و هیچ و هیچ چیز قابل دفاع نیست که نیست!
و اما آیا این؛ واقعیت بعدی و دنی و پست و پلید؛ میتواند؛ موجب ثبوت و تسجیل و تثبیت راسیسم سلیمان لایقی و..و... شود . خیر و خیر و هرگز و ابداً.
سلیمان لایق که امروز؛ از شعر« دوستدارم این وطن را » هم نادم و شرمنده و سرافگنده است؛ در همان مقالهء راسیستی ـ فاشیستی در حقیقت انقلاب ثور که مشتمل بر چنین ارقامی دروغین و بی اساس و شیطنت امیز از ترکیب ملی مردم افغانستان بود؛ اعتراض و واکنش به حق سایر ملیت های افغانستان و حتی پشتون ها را بر انگیخت که اغلب بالای آن نام کتاب هیتلر« نبرد من» را نوشتند.
از بخت بد؛ وقتی فشار اعتراض ها بر کمیته مرکزی و رهبری از حد گذشت؛ حیدر مسعود که به جاسوس مادر زاد کی .جی .بی معروف بود؛ بنده را احضار و از مقام مسئول تبلیغ و ترویج کمیته مرکزی و بیروی سیاسی موظف کرد که به پاسخ جناب سلیمان لایق متنی بنویسم و اراجیف این فاشیست ژنتیکی را مربوط به خودش وانمود ساخته و مسئولیت آنرا از دوش حزب و رهبری منتفی بگردانم .
چون فرمان و وظیفه بود؛ من با احتیاط های لازم؛ این امر را اجابت کردم؛ ولی همان حد اقل متن مصلحتی که من تدارک کرده بودم؛ بر روان سیاه فاشیزم قبیله گران آمد و اینگونه بود که خصومت جناب لایق و اعوان و انصار نصیب من شد و تا کنون و تا ابد چنین خواهد بود. تفصیل تسجیلی قضایا باشد به زمان و مکان دیگر.
هرچند که ما و حزبی ها و رهبران و کادر های معتقد و مومن و متعهد ح.د.خ.ا از یک طرف و کسان فرصت طلب و معامله گر و بندهء منافع و امیال شخصی و خانواده گی و قبیلوی خود از جانب دیگر؛ دیگر به روشنی نسبی تثبیت و افشا و مشخص شده ایم ولی با آنهم ؛ حقایق جداگانه و مشخص تاریخی ارزش و قیمت بلا رقیب خویش را حفظ نموده و استمرار بخشیده اند و این سلسله تا ابدیت ادامه خواهد داشت .
بنده که قریحهء شعری داشتم ؛ در ابتدا به سختی مرید جناب سلیمان لایق از جمله بر جسته گان نسل اول ح. د.خ .ا گردیدم. لحظاتی در زنده گانی من پیش آمد که نمیدانستم لایق خدای من است یا ذات و تمثال و اسطوره و نمادی که در فرا اوج های این عالم مقام دارد و همه چیز در ید قدرت و اراده اوست!
برادری داشتم از طفولیتِ خیلی ابتدایی مریض؛ و سر انجام به مدد لایق صاحب؛ بردمش به شفاخانه علی آباد و بستر و تداوی نمودم. طی آخرین دیدارم در او امید بهبود و سلامت یافتم و مختصر پولی جهت انتقالش به محل زیست مان؛ جاگذاشتم؛ هی در فکر آن بودم که اینک برادر؛ با صحت و عافیت بر میگردد و باید برایش تدارک زندگانی کرد؛ برایش زن گرفت و خانواده ساخت و...
اما فقط چند روز ی بعد اطلاعیه لایق صاحب این بود که آن عزیز؛ به اثر ذات الریهء ناگهانی فوت شد. جناب خلیل احمد ابوی والی وقت جوزجان؛ برجسته ترین شخصیتی بود که برای فاتحه و تسلی دهی تشریف آورد و مراسم ترحیم ما را غنا بخشید.
این را به خاطری یاد کردم که وفای عهد و دوستی و رفاقت من و لایق صاحب نیز؛ چنین بی اساس و پا در هوا بود. من به هدایت جناب حیدر مسعود مسئول بخش تبلیغ و ترویج کمیته مرکزی؛ مسئول تصدی مدیریت مسئول ارگان نشراتی ح.د.خ.ا گردیدم و مدتی بیش از یک ماه شباروز برای گردانیدان آن؛ ناگزیر شدم دوش و تپش شباروزی نمایم که کاری معمولاً بیش ازتوان ده نفر بود.
مشکل این بود که من بار به دوش داشتم ولی مقام و اتوریتهء من؛ نامعلوم بود و نمی توانستم مانند مدیر مسئول مسلم و مسجل اداره و منجمینت به راه انداخته تقسیم وظایف و امثال آن را متحقق سازم . این حالت موجب افسرده گی و بی حوصله گی در من شد و لازم گردید تا کم از کم روزی ؛ استراحت کنم . در پایان همان روز مصوبهء بوروی سیاسی ح.د.خ.ا؛ مصوبهء نور احمد نور و لایق و حیدر مسعود و مزدک و کاویانی ... شاید هم دکتور نجیب اصدار یافت که عالم افتخار مریض است و خلاص ؛ و فردا جناب حمیداله روغ ـ خواهر زاده جناب حیدر مسعود و داماد نورس جناب سلیمان لایق مدیر مسئول ارگان مرکزی حزب با نام تغییر یافتهء (حزب وطن ـ پیام ) عز تقرر یافت و چند ماهی بعد بنده گرفتار ودر 40 ساله گی تحت الحفظ و تحت السلاح راهی عسکری در گارد خاص شدم.
اما هدف؛ اینجا ؛ خط فکری و فرهنگی راسیستی است که شما برجسته ساخته اید. قبلاً باید عرض کنم که بنده عملاً جزخودم؛ اینک و همین لحظه کسی را سزاوار نام تاجیک در افغانستان نمی بینم . وقتی قرار است قسیم فهیم و قانونی و قسیم جنگلباغ... از تاجیک و فارسی دری نماینده گی نمایند؛ بگذار؛ این زبان و فرهنگ و مدنیت در گور و در زباله دان و در باتلاق باشد؛ محو و نیست و نابود و عفن و زار و ذلیل گردد.
من تا اینجا حقیقت های زیادی را در « دویمه سقاوی» و آثار مشابه پیدا میکنم؛ چرا که هیچ کتله و فرهنگ و نسل و نسب نمیتواند؛ دزدی و قطاع الطریقی و لومپنی را بها و ارزشی دهد که با معیار ها و ارزش های حد اقل دیگران رقابت نماید. بدبختانه و بسیاربسیار بدبختانه قوم یا ملیت تاجیک از رهگذر لومپن های شمالی و پنجشیری معلوم الحال ـ نه همه خلق تاجیک! – ضربات جبران ناپذیری را متحمل شده اند. هیچ و هیچ و هیچ چیز قابل دفاع نیست که نیست!
و اما آیا این؛ واقعیت بعدی و دنی و پست و پلید؛ میتواند؛ موجب ثبوت و تسجیل و تثبیت راسیسم سلیمان لایقی و..و... شود . خیر و خیر و هرگز و ابداً.
سلیمان لایق که امروز؛ از شعر« دوستدارم این وطن را » هم نادم و شرمنده و سرافگنده است؛ در همان مقالهء راسیستی ـ فاشیستی در حقیقت انقلاب ثور که مشتمل بر چنین ارقامی دروغین و بی اساس و شیطنت امیز از ترکیب ملی مردم افغانستان بود؛ اعتراض و واکنش به حق سایر ملیت های افغانستان و حتی پشتون ها را بر انگیخت که اغلب بالای آن نام کتاب هیتلر« نبرد من» را نوشتند.
از بخت بد؛ وقتی فشار اعتراض ها بر کمیته مرکزی و رهبری از حد گذشت؛ حیدر مسعود که به جاسوس مادر زاد کی .جی .بی معروف بود؛ بنده را احضار و از مقام مسئول تبلیغ و ترویج کمیته مرکزی و بیروی سیاسی موظف کرد که به پاسخ جناب سلیمان لایق متنی بنویسم و اراجیف این فاشیست ژنتیکی را مربوط به خودش وانمود ساخته و مسئولیت آنرا از دوش حزب و رهبری منتفی بگردانم .
چون فرمان و وظیفه بود؛ من با احتیاط های لازم؛ این امر را اجابت کردم؛ ولی همان حد اقل متن مصلحتی که من تدارک کرده بودم؛ بر روان سیاه فاشیزم قبیله گران آمد و اینگونه بود که خصومت جناب لایق و اعوان و انصار نصیب من شد و تا کنون و تا ابد چنین خواهد بود. تفصیل تسجیلی قضایا باشد به زمان و مکان دیگر.