محمد عالم افتخار
«جنبش چپ »
و معادله ای از کاشف « نسبیت » (اینشتاین)
(( بخش پنجم )) فعالان جنبش چپ باید؛
در آئین های توده ها سهیم و برآنها دانا و توانا باشند!
“ only two things are infinite ,
The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “
« فقط دو چیز بی نهایت اند ؛
کائینات و استوپیدیای بشر .
و من در بارهء اولی مطمئن نیستم . » (آلبرت اینشتاین)
دیدار تاریخی و درس بزرگ :
نمیدانم سال 65 بود یا 1366 که آن ملاقات تاریخی اتفاق افتاد . ملاقات با دکتور برنا واصفی متخصص صحت روانی که به قول خودش توسط دکتور نجیب الله رئیس جمهور وقت فراخوانده شده بود تا شفاخانهء صحت روان در افغانستان را ساماندهی نماید .
من تکالیفی داشتم که مانع کار و زنده گی نورمال برایم بود ؛ منجمله به معضلات خواب ، ضعف دید و ناتوانی هایی در معاشرت با اطرافیان مواجه بودم .
اتفاقاً اپارتمان پنج اتاقه ایکه رئیس جمهور برای این متخصص بزرگ طب روانی فراهم کرده بود ؛ فاصله زیادی از کلبهء من نداشت و بر علاوه ما هر دو با جمعی دیگر ازاهالی ی مکروریان برنامهء دوش و ورزش صبحانه داشتیم . درین جریان با هم شناخت پیدا کردیم و خلاصه جهت ملاقات تعارفی و نیز استمداد برای کمک صحی از خدمت جناب دکتور در اپارتمانش رفتم . دوستی هم همراهم بود .
نشستیم و چای و شیرینی میل کردیم و آخر الامر هم سگرت هایی گرفتیم . جناب دکتور واصفی عندالموقع سگرت های ما را آتش زد و خاکستر دانی را که از قبل روی میز بود ؛ نزدیکتر به ما گذاشت . با اینکه ایشان سگرت نگرفتند اما با هچ اخم و کنشی دود سگرت های ما را استنشاق میکردند و اندکترین علامت نارضائیتی و اشمئزاز بروز نمیدادند .
آنگاه توسط من و دوستم مسایل صحی عنوان گردید ؛ ایشان به سان دکتور و نه مهماندار؛ شکایات ما را شنیدند و پرسش هایی کردند و در اخیر در مورد من فرمودند که این معضلات در سطح افغانستان بیماری نیست ؛ ولی با اینهم مساعدت طبی خواهند کرد و در مورد دوست همراهم نیز سخن در همین حدود بود .
ولی جناب دکتور فرمودند که مریض بودن و مورد مداوا بودن نزد ایشان ؛ حیثیت «رفیق» بودن با ایشان را دارد ؛ لذا اگر ما خواهش رفاقت با ایشان را داریم باید یک رفیق دیگر را ترک نمائیم .
خیلی زود معلوم شد که این رفیق که باید ترک شود ؛ سگرت است .
من قطی های سگرت و گوگرد را بلافاصله خواستم از کلکین روبرو که باز بود ؛ به بیرون قلاچ نمایم ولی دکتور مانع گردیده فرمود :
سگرت و گوگرد همچنان باید نزدت باشد ؛ در منزل و دفتر و هرجا ؛ هرکی میخواهد برایش تعارف کن و سگرت را برایش آتش بزن ؛ ولی خود مطلقاًً باید به آن لب نزنی ! اگر بدینگونه این قطی خاتمه می یابد قطی دیگر بخر و اصلاًًً روزی بدون سگرت و گوگرد نباشی !
من و دوستم متعهد شدیم و قرار شد سه شبانه روز بعد مراجعه نمائیم . در موعد مقرر دوستم اگر مگر کرد و با من نزد دکتور نرفت ؛ ولی چون من خدمت دکتور رسیدم ؛ مجال نداد تا سخن بزنم . فقط یگ نگاه عمیق به چشمانم نمود و گفت :
این دوا و این آدرس و اینهم طریق استعمال آن !
***
سه روز که طبق هدایتش ؛ دوز دوا را زیاد کرده رفتم ؛ منجمله خشکی دهان برایم پیدا شد. نزدش رفتم ؛ گفت :
دقیقاً همین دوز برایت کافیست و باید با خشکی دهان بسازی !
چون استفهام کردم ؛ با مهربانی گفت :
بیا بنشین ؛ با آدم های باسواد و کنجکاو جنجال ما زیاد تر است !
او یک درس عظیم را برای من گشود . از چگونگی ی فیزیولوژی ی مغـز و تشکل مؤلفه های روانی گفت و آنگاه آمد ؛ بر سر غدد درون مغزی که مسئول تولید هورمون های ادرینالین و سیروتونین میباشند .
اینها و سایر هورمون ها و« ستروئید » ها پیوسته به پیمانه های لازمهء حیاتیت اورگانیزم ؛ توسط «سازنده» های آنها در دماغ و متعلقات آن ؛ ساخته شده و در خون موجود حیه می ریزند و از خون ؛ توسط سلول هایی که «گیرنده» های هریک را دارا باشند ؛ به اندازهء ضرورت مورد استفاده قرار میگیرند .
حالت عادی و متعادل ( بیلانس Balance بیوشیمیایی یا بیو کیمیکال) آنها بسته به ایجابات زیستی و روانی در طول زمان متفاوت است ؛ ولی یک حد وسط در هرحال ؛ برای اندازهء هر کدام در خون فرض شده است . موجودیت هورمون و استروئیدی بیش از حد وسط ـ به تناسب حالات پیرامونی ـ در خون حالت غیر عادی و نامتعادل ( ان بیلانس Unbalance) می باشد و نشاندهندهء بیماری است .
مثلاً اندازه ء از حد متوسط کم ادرینالین ؛ سبب سستی و بی مقاومتی و غش و کوما میشود ؛ چنانکه در چنین مواردیکه به سایر علل نیز به وجود آمده باشد؛ فوراً به مریض ادرینالین یا ستروئید های هم خواص آنرا زرق میکنند ؛ در اینگونه حالات ( مانند حساسیت در برابر ادویه چون پنی سیلین ) ادرینالین و استروئید های مشابه ؛ نعمت معجزه آسایی ثابت می شوند که گویا « مُرده را زنده می کنند» !
اما فزونی مقدار ادرینالین ، سیروتونین و هر هورمون دیگر از میزان متوسط و متناسب به ایجابات شرایط محیطی ؛ خود در موجود حیه سمیت ممتد تولید میکند و علائیم و آثار بیماری های عصبی ـ روانی را متبارز میگرداند .
حسب تشریحات دکتور ـ تا جائیکه من توانسته ام برداشت کنم ـ هورمون حیاتی ی ادرینالین ؛ وقتی طور تشدیدی افراز میشود و باید افرازشود که موجود زنده معروض به خطر حیاتی گردیده باشد .
این هورمون که پس از تولید با سرعت تام در خون گسترش می یابد تمامی اندام ها و سلول های بدن را برای مقابله با خطر تجهیز میکند ؛ چنانکه فی المثل آدمی به مدد هورمون ادرنالین چنان نیرو می یابد که سنگ عظیمی را به ساده گی بر میدارد و به سوی خطر می افگند . اما زمانیکه مقدار ادرینالین در خون پائین آمد و به حد معمول رسید ؛ چنین آدمی ـ آنچه خود انجام داده است را باور کرده نمیتواند . در تست ها و آزمایش های مجدد هم چنین اتفاقی محال است که بیافتد .
بدینگونه سیروتونین و سایر هورمون های که دماغ بخصوص در آدمی تولید میکند و باید بکند ؛ برای اهداف ویژهء حیاتی اختصاص دارند .
مهمترین نکته درین میان ؛ این است که خواه ادرینالین و خواه سیروتونین و خواه دیگر هورمون ها اغلباً به حکم اوضاع محیطی تحریک میشوند و تولید میگردند . اکنون اگر اوضاع محیط ( ایکو سیستم ) چنان پر تنش و پیوسته هراسناک و دلهره آور باشد ؛ مؤلد ادرینالین در مغز ناگزیر است پیوسته به تولید غیر متعادل ادرینالین بپردازد ؛ این جبر تواتر عمل ؛ سرانجام باعث میشود که خصیصه یا ملکهء انعطافی و مشروط بودن کار مؤلد(سازنده)ء ادرینالین از بین برود و مؤلد هورمون ادرینالین قسم متواتر و سرانجام بدون انگیزه و تحریک از بیرون هم ؛ ادرینالین بی لزوم افراز کرده برود و به همین دلیل صاحب ارگانیزم مورد نظر دچار بیماری های روانی گردد .
بیماری ترس بی سبب و بی دلیل ( فوبیا ) و احساس وحشت مداوم از جهتی میتواند یکی از آنها حساب شود!
تا جائیکه من درک کردم استاد برنا واصفی در مورد سیروتونین فرمودند که این هورمون در زمان غم و عزا و ماتم بیشتر افراز میگردد و باید افراز گردد تا «فرد زنده» بشر را در برابر مصیبت پیش آمده وقایه کند و توانایی ببخشاید . ولی محیط مداوماً ماتمبار به ویژه در دوران کودکی ؛ سبب می شود که مؤلـد سیروتونین نیز یاغی گردد و انضباط و سیستم نورمال فیزیولوژیکی اش معروض بی نظمی گشته و یا اصلاً آشوب در آن حاکم شود .
دکتور واصفی روشن ساخت که عمدتاً به دلیل شرایط ناشاد و غصه آور دوران کودکی و مزیداً تمدد اوضاع مشابه در پسان ها ؛ در من ؛ «سازنده»ء سیروتونین به درجهء اول و«سازنده» های یک تعداد هورمون های مشابه و متضاد با آن به درجات بعدی ؛ نامتعادل گردیده و منجر به این ناراحتی های روحی ـ عصبی شده است .
دوای تجویز شده ؛ ماده مؤثرهء نهی کننده ( بلاک کننده)ء این سازنده های درون مغزی سیروتو نین وغیره را دارد . ولی هنوز دوایی نداریم که تنها سازندهء یک یا چند هورمون مشخص و تعیین شده را بلاک نماید و به دیگر «سازنده ها»ی هورمونی اثر نگذارد ؛ این است که دوا ؛ علاوه بر بلاک کردن سازندهء سیرتونین وغیره ؛ غدوات تولید بزاق دهان را هم ؛ البته با شدت کمتر بلاک میکند ؛ خشکی و تلخی ی دهان به همین علت است.
جناب دکتور برنا خطاب به من فرمود :
حالتی که با این دوز دوا برایت پیدا شده ؛ نشاندهندهء آن است که «سازنده» های هورمون های زاید در حد قناعت بخش بلاک شده اند و حالا باید تداوی آنقدر ادامه پیدا کند که «سازنده» های هورمونی تا اندازه های نورمال ؛ عادت بگیرند و دوباره به یاغیگری عودت نکنند .
من بدینگونه تا حد بالا و غیر منتظره ای وارد دنیای درون خویش گشتم . ضمن درمان دوایی ؛ توصیه دکتور این بود که بیشتر مثبت نگری و آرمانهای بلند را در خود بپرورم ؛ با واقعیت های ناباب دور و نزدیک کنار بیایم ؛ حتی الامکان برنامه های زیستی و معاشرت هایم را بهبود بخشیده بروم و به چیز هایی مانند کتاب و ورزش های بدنی و ذهنی بیشتر بپردازم .
لطف استثنایی دیگر جناب دکتور این بود که شخصاً به حیث همسایه و رفیق می توانند ؛ در اوقات فراغت معاشر من باشند.
در ملاقات های دیگر که من به مطالعهء کتب فیزیولوژی و روانشناسی و بیوشیمی و فارموکولوژی .. زیاد علاقه گرفته بودم ؛ مشکلات مرا در مورد حل میکردند و به پرسش هایم پاسخ های بعضاً مفصل 1-2 ساعته میدادند .
در ضمن جناب دکتور منحیث تجارب ؛ از مراجعان مریض خویش در لندن میگفتند ؛ چه بسا مریضانی که زنجیر پیچ به حضور شان آورده شده بود و با تداوی های دوایی و غیر دوایی کاملاً شفایاب شده و به افراد خلاق و پرتوانی در جوامع خود مبدل گردیده بودند . بخصوص مواردیکه مریضان با صحبت و تداعی خاطرات کهن ؛ حتی بدون دوا صحت یاب گردیده بودند ؛ بسیار دلچسپ وآموزنده بود .
رویهمرفته این دوا بیش و کم سه سال توسط من استفاده میشد و از بخت نیک ؛ یک همصنفی ام که یادش بخیر؛ فارماسیست توانایی بود و دوافروشی داشت ؛ هم دوا را برایم تدارک میکرد و هم به ویژه زمانیکه دکتور برنا از افغانستان رفت ؛ او در مورد مسایل دوایی و طبی و غیره انیس و مؤنسم گشته بود و بر علاوه دوستان کمیاب افغانی و ایرانی ی دیگری داشتم که با آنها سرم در مسایل فرهنگی و هنری گرم میشد ؛ پیوسته اطلاعاتم تنوع می یافت و افزایش کسب می کرد .
در همین دوران مقداری به ظرافت های هنر تیاتر ورود کسب کردم و منجمله آثار متعدد شکسپیر را با ولع و لذت تمام خواندم و خود نیز چند پارچه نمایشنامه های طنزی و تراژیک کوتاه و بلند نگاشتم .
***
هنوز سال اول تداوی ام بود که از دوستی خبر شدم مریض است ؛ وقتی به عیادتش رفتم بدگونه به تخت افتاده بود . مرا گفتند : با مریض زیاد صحبت نکن و از خبر های تکاندهنده که در محیط کم نبود؛ چیزی نگویی .
با پرس و پالی که از مریض و از فامیلش کردم معلوم شد که دچار ناراحتی های قلبی است و دکتوران توصیه کرده اند که به طور مطلق استراحت کند ؛ دوا بگیرد و پرهیز های زیادی نماید .
ضمن صحبت با فامیل ؛ خانمش را خیلی مأیوس یافتم و از همه رقت انگیزتر اینکه در همان حال ؛ چیز هایی میدوخت که خاص تشریفات تدفین است .
فقط به پشتوانهء یکی دو صحبت دکتور واصفی که خیلی ناراحتی ها و حتی سکته های قلبی را به عوامل و انگیزه های روانی مربوط دانسته بود ؛ عاجلاً نزدش رفتم و ازش تمنا کردم که باری از این دوست مریضم دیدن کند .
تحت شرایطی پذیرفت و پس از معاینه و اخذ مقداری معلومات ؛ به منزل دکتور برگشتیم . در راه برایم گفت :
«اگر خود مریض را آمادهء کمک به خودش کرده میتوانی ؛ من کوشش خود را میکنم . ولی مورد او فرق دارد و با دوا نمیشود ؛ او باید در جلسات صحت روان (که دو بار در هفته در کارته پروان دایر میگردید ) اشتراک نماید .»
خلاصه این مریض آنچنانی ؛ با اینکه حوادث بدی چند مرتبه به سختی فشارش داد ؛ هنوز زنده و به نسبت بالا تندرست است ؛ برای آنکه او پذیرفت و در جلسات متعدد صحت روان پیگیرانه شرکت نمود ؛ در ماه سوم به اثر اصرار زیادش ؛ چند تابلیت « شبه دوا » برایش داده شده بود و گویا با آنها چنان انرژی یافته بود که صبحانه «چمن حضوری» در شرق و «چمن ببرک» در غرب کابل را پیاده طئ میکرد و نه خود و نه فامیلش دیگرمهیای مُردن او نبودند !