گردش بی ارزش
این قافله گا ه ِ عمر چون دانه حبابی رفت
این منزلت هستی بی چنگ و ربابی رفت
سودای ِ غم ِ دنیا آورد اثر در دل
در چشم پریشانم خون آمد و آبی رفت
با کشتی ِ نفس ِ خود در بحر ِ گنه غرقیم
نی کار ثواب آمد نی ره به صوابی رفت
در هستی ِ نا هستی چندان چه دلت بستی
از کا رگه ِ سستی هر خوب و خرابی رفت
با بانگ گنه کاری در دیر چه بگذاری
دل مخزن ِ بیماری غرق است عتابی رفت
سیم و زر این دنیا یک یک ز کفم در شد
تا خرقه و دیوانم در جام شرابی رفت
از عشق که |پرشورم در نطق چه پرز ورم
خط ِ قلم ما هم شد درج ِ کتابی رفت
در عشق که مهجورم دروصل چه مجبورم
نی دست ِ عنانم بود نی پا به رکابم رفت
خروار ِ قصور ام را بخشای کریم ِ من
کی عجز ِ سوال ما بی حل ِ جوابی رفت
نا امیدی گناهی است منمای ( همایون شاه)
مستی کن و رندی کن تا باده ی نابی رفت
سید همایون شاه عالمی
2004- کابل – افغانستان