پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    پژوهشي از دوکتو وفا صميمي در پيرامون شعر

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    پژوهشي از دوکتو وفا صميمي در پيرامون شعر Empty پژوهشي از دوکتو وفا صميمي در پيرامون شعر

    پست  admin الأحد 30 نوفمبر 2008 - 4:58

    شعر
    نگارش وپژوهش از : د. وفأ معصومی) :
    (مفاهیم واساساتیکه با درنظرداشت آن ، شعر راه بالندگی وثمربخشی بخود می گیرد)
    ــ تعریف شعر
    ــ چگونگی شعر
    ــ نهادهای شعر ودیگر خصوصیات لذتبخش یک شعر دل انگیز.
    ــ اهمیت ومقام شعر به شکل یک حربۀ مؤثری که در ظاهر بی دود وبی صداست ولی ، در فراز ونشیب زمان لذتبخش، انگیزنده وتکان دهنده میباشد.
    ــ استعاره
    داکتر محمد معین در فرهنگ فارسی معین، شعر را با تمام ظرافت وجامعیت آن اینگونه تعریف میکند:
    « سخن موزون وغالبأ مقفی حاکی از احساس و تخیل ، وفرق شعر ونظم را درین دانسته اند که :
    شعر کلامیست موزون ومتخیل وبنابران « شعر منثور» هم وجود دارد ، وهمچون « نظم » کلامی میباشد موزون ومقفی . بنابران نظم غیر شعر هم وجود دارد مانند نصاب فراهی ، بن شعرو بوطیقا که نزد قدما یکی از بخشهای علوم منطقیه میباشد».
    اشعار در مجموع ولی شعر سیاسی واجتماعی بالخصوص ،باید همگام وهم مضمون با دردها وناملایمات زمان بر بنیاد دفاع از حق وطرد بلاقید وشرط غیر حق وغیرعادلانه، درهمان زمان هرچه گویاتر،برهنه تر ورهنمونگر به پیش برود وبیان گردد.
    رسالت شعرومضمون شعر در یک بُرهه معین زمان و دوراز سنتهای معمول وناسودمند در اینست که، اگرشعر راهکشای بیان درست معضلات ودرک دقیق ازناملایمات، ونسخۀ مجوزۀ زمانی آن نباشد، آنوقت است که مضمون و مرام شعر به سوی بی بهرگی وبی اثری لازم می رود که ایکاش وباید دور از تنگناهای معمول وحصارگریهای ناجایز وناموافق ِ به جا مانده از پار، سر بر می افراشت وجهانی ازغوغای حق میبود . مولای بلخ میگوید :
    جامۀ شَعر است شِعر وتا درون جامه کیست
    یاکه حور جامه زیب ویاکه دیوِ جامه کن
    شاعران ما، باید بادرنظر داشت نبض زمان وبا در برملا ساختن چهر ه های سخیف اهریمنان، وکالبد شکافی صریح وبدون کم وکاست نظامهای طاغوت صفت، باید که ناملایمات ودسائس زمان خودرا ،آنطوریکه درخورجنایات آنهاست وآن گونه ایکه میخواهند شرح دهند چونکه اشعار موزون ، گیرا و برهنه اثر گزاری درخور شأن خودرا دارد که دارد.
    « قدما برای شعر قائل به این سه خصیصۀ مهم بودند : « موزون بودن ، مقفی بودن ، وخیال انگیز بودن » . ولی تکیه بالخصوص روی « کلام مخیل » بودن شعر است واین را خواجه نصیرالدین طوسی درکتاب( اساس الاقتباس) تصریح میکند ومیگوید که« قافیه ووزن برای شعر امور اعتباری وفرعی میباشد».
    لذا فرق بین «شعر» و « نظم » از همان ایام قدیم مطرح بوده که اگر سخن موزون ومقفی بود ولی قوت شاعرانه( به اصطلاح حافظ بدون قوۀ شاعره) درآن تجلی نداشت نظم خوانده میشود.
    « ای بساشاعر که او درعمر خود نظمی نبافت
    وی بسا ناظم که او درعمر خود شعری نگفت » .
    «ازآنجا که بین شعر وتفکر، شعر وزبان شعر وآفرینش خیال ، پیوند نزدیک وجود دارد بنابران شاعر بزرگ ومبرز بودن یعنی در گستره های فکر و سخندانی وآفرینش به مقام بلند رسیدن، نصیبۀ هرکسی نیست، چونکه تا اندازه ای به نبوغ وپویۀ حیاتی وپرورش وتلاشهای فردی خاصی تعلق دارد، وبی سبب نیست که شاعران برجسته وشناخته شده ، مورد عزت وتعجب جامعه قرار میگیرند، واشعار شان با وجود تغییرو گذشت زمان ، شگفتی آور ، دل انگیز ، رخنه گرو تکان دهنده بجا میماند. لذا شاعران رول بزرگی در جهت دهی ، تربیت عقلی عاطفی جامعه خود دارند. وقرار گفتۀ چرنیشفسکی « هرآنچه که برای انسان جالب ورغبت انگیز باشد میتواند مضمون هنر واقع شود.» وبه گفتۀ گورکی : « ولی شاعران در عرصۀ تاریخ دوران خود نمیتوانند تنها خدمتگار ودایۀ عواطف خود باشند. بلکه باید بتوانند که پژواک تاریخ وبانگ جامعه حتی در بیان صمیمی ترین شورها ، دربیان عشق واندوه ودلهرۀ خود قرار گیرند ».
    اما در وطن ما ودیگر ممالک فارسی زبان شعر نه تنها وسیلۀ بیان احساسات آن مردم به انواع مختلفی چون طنز وحماسی وغیره بوده ،بلکه دربرگیرندۀ دین، آئین ،عرفان وفلسفه در کلام منظوم مردم ما میباشد،و از همه چشمگیرتر اینکه روآوردن به دنیای شعر در شرائط ناگوار اجتماعی ،اگر از سوئی آموزنده وبسیچ کننده است ، از سوی دیگر تسلی گر دردهائیست که دشمن را باشمشیر قلم به شکست در موضعگیری باطلش ، به گونه ای مجبور میکند .شعر از زمانه های خیلی دور به اینطرف به منزلۀ محراب پناه در رویاروئی با شرایط خاصی بوده است، اگرچه شاعران بعضأ محکوم به سرنوشت غم انگیزی در زمانه های خود بوده اند وبه گفته دانشمندی این دیگردرمجموع همان « بردگی جمعی » بوده است که با دستهای خونین مستبدین به وقوع می گرائیده است .
    در کالبد شگافی شعر میتوان مقولات گوناگونی را مطرح ساخت مثلأ ارکان اساسی شعر را از جمله میتوان سه چیز دانست :
    1 ـ فن یا تکتیک که قواعد شعری وزبان ادبی را در می گیرد.
    2 ـ قریحه واستعداد شاعری که باید شرائط آن ازجهت ساخت جسمی وروحی وجود داشته باشد .
    3 ـ مضمون یعنی اندیشه های بکر وژرف وتخیل جذاب ، غریب ودل انگیز ، که به اصطلاح « غیراسطوره ای » است یعنی که خیال منطبق با واقعیت میباشد، نه برکنده از واقعیت وجود شور وحساسیت ونیرویپندار حافظه وغیره به عنوان « زیر بنای نفسانی» وقریحۀ هنری ناگزیر است. به اصطلاح قرون وسطائی به گفتۀ : شاعر ، شاعر زائیده میشود ، ساخته نمیشود . موافق نیستم زیرآنچه که نیروهای بالقوۀ جسمی وروحی به فعل درمی آورد کسب وتربیت ومحیط تاریخی اجتماعی میباشد واستعداد واحد شاید گاهی به گونۀ متضاد تجلی کند برحسب آنکه در چه شرایط مشخصی اجتماعی قرار دارد. لذا نقش پرورش در شرائط گوناگونش نقش اساسی شمرده میشود.
    ازجملۀ خصوصیات یک شعر مؤثر به نکات زیرین تکیه می کنیم :
    .
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    پژوهشي از دوکتو وفا صميمي در پيرامون شعر Empty رد: پژوهشي از دوکتو وفا صميمي در پيرامون شعر

    پست  admin الأحد 30 نوفمبر 2008 - 4:58

    1ــ قدرت تصویر :
    میگویند قدرت تصویر در مثنوی های شعرای مقتدر زبان عزیز فارسی ــ دری ما کار سخت ومشکلی نیست ،مشکل تصویر در شعر در غزل به وجود می آیدو هویدا میگردد که شباهت به اعجاز دارد. مثلأ به چند شعری از حافظ نظر بیاندازید:
    دوش می آمد ورخساره برافروخته بود
    تا کجا باز دل غمزدۀ ای سوخته بود
    رسم عاشق کشی وشیوۀ شهر آشوبی
    جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
    جان عشاق سپند رخ خود، میدانست
    وآتش چهره بدین کار برافروخته بود
    گرچه میگفت که زارت بکُشَم میدیدم
    که نهانش نظری با من دل سوخته بود
    کفر زلفش رۀ دین میزد وآن سنگین دل
    درپیش مشعلی از چهره برافروخته بود
    دل بسی خون به کف آورد وولی دیده بریخت
    الله الله که تلف کردو که اندوخته بود
    یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
    آنکه یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود
    گفت وخوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
    یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود
    2 ـ استفادۀ گسترده از مضامین :
    مثلأ حافظ از جملۀ شعرأ در گستردگی مضامین ابتکاری زبانزد عام وخاص میباشد که غیر از پهنای دید دقیق ، دانش وقریحۀ سرشار اودیگر تعبیری ندارد.که البته وضاحت مضمون در گویندگان سبکهای مختلف شعر فارسی چه هندی وچه عراقی وغیره ، ملموس تر وضمنی تر بیان شده است. به قول دانشمندی « مضمون در شعر حافظ آنقدر بسیط وآرام بیان شده است که بعضأ به چشم نمیخورد».
    3 ــ شور انگیزی : از خصوصیات دیگر شعر در گویندگان « قرآن پارسی» 1 بعضأخواب آلودگی نیست ،شور انگیزیست چه در اشعار حافظ ، چه در اشعار تبریزی وچه در اشعار بیدل :
    در نمازم خم ابروی تو بایاد آمد
    حالتی رفت که محراب به فریاد آمد (حافظ) .
    عاجز کُشیست شیوۀ ابنای روزگار
    بیدل به چشم خیره نگاهان زبون مباش ( بیدل )
    به زیر ابر مدام آفتاب پنهان نیست
    زرخ نقاب برافگن که آفتاب شود (شوقی اصفهانی )
    از برای سرو جائی چون کنار آب نیست
    آب از شوق تو گشتم در کنار من بیا ( غنی کشمیری )
    4 ــ مختصر گفتن و دقیق گفتن یکی دیگر از خصوصیات شعر است.
    زندگی یافت از لب تو کمال
    ومن المأ کل شی حی ( کمال )
    در هر نماز دست به زانو چرا زند
    زاهد اگر زکرده پشیمان نگشته است ( غنی کشمیری )
    آتش عشق سوخت خواجو را
    وقنا ربنأ عذاب النار ( خواجو)
    5 ــ شیرین بیانی:
    لحن شیرین یا روانی وپاکی در اشعار:
    دین ودنیا هردو باید باخت در بازار عشق
    مردم کم مایه را خود با چنین سودا چه کار (سلمان )
    حسن سبزی به خط سبز مرا کرداسیر
    دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم ( غنی کشمیری )
    6 ــ نوای موسیقی گونه در اشعار :
    نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل
    تشنه را آب محال است که از یاد رود (کلیم کاشانی)
    رسائی در اشعار شعرأ :
    پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
    توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند ( حافظ)
    ندانم این شب قدر است ویا ستارۀ صبح
    توئی برابرمن یا خیال در نظرم ( سعدی)
    7 ــ کنایه در اشعار :
    نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
    ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد ( حافظ)
    تا خیال بوسه کردم یار رفت
    این غزال از بوی خون رم میکند ( صائب)
    8 ــ استعاره در اشعار :
    « استعاره در شعر یعنی به عاریه گرفتن لغتی بجای لغت دیگر، زیرا در استعاره ،شاعر واژه دیگری را به جای واژه های دیگریا اصلی به کار می برد ».
    گروه انبوهی از شاعران ، هنرشناسان ومنتقدان استعاره رامهمتر از هرصنعت شعری دیگر میدانند، وزیبائی شعر را با کار برد استعاره مترادف می انگارند.لوگنسن میگوید« استعاره عنصراصلی ادبیات است».
    والاس استیونسن میگوید :« حقیقت مبتذل تکراری است وما با استعاره از آن میگریزیم ». سیروس شمیسا هم در کتاب «بیان » مینویسد : «استعار بزرگترین کشف هنرمند وعالی ترین امکانات در حیطۀ زبان هنری است ودیگر ازآن بیشتر نمیتوان رفت. استعاره کار آمدترین عنصر تخیل وبه اصطلاح ابزار نقاشی در کلام است» استعاره باعث میشود که تمامی اشیای دور وبر مانرا به گونۀ دیگر ببینیم، وشعریکه استعاره ندارد از جنبه های هنری محروم میباشد. به قول آمل طالبی « نمک ندارد شعریکه استعاره ندارد ». برای استعاره در ذهن همیشه قرینه ای وجود دارد که خواننده را به سمت کلمات مورد نظر شاعر می کشاند.
    خورخه لوییس بورخس در کتاب « این هنر شعر» میگوید: باید بگویم آنچه در مورد استعاره مهم است این واقعیت است که خواننده ویا شنونده استعاره بودن آنرا دریابد. و این تنها باآوردن قرینه های مناسب برای استعاره ها ممکن میشود». به طور مثال در اشعار کهن به استعاراتی چون « بت» که استعاره از معشوق است،« لعل» که استعاره از لب و« سنبل» در معنای استعاری همان «زلف » و« نرگس » که استعارۀ مشهور چشم میباشد. استعاره های کهن که به ذهن نزدیکتر اند آنهارا با اندک دقت میتوان دانست وپیدانمود.
    برای نمونه در اشعار سهراب سپهری گاهی استعاره های مرکب ومفرد فراوان دیده میشود مثلأ : « دوستان ما کجاهستند\ روزهاشان پرتقالی باد» که استعار مرکبی است برای روزهای خوش وبا نشاط. یا مثلأ اخوان میگوید « باسبد رفتم به میدان،صبحگاهی بود \ میوه ها آوازمیخواندند» که منظورش ازآواز ، زندگی وطراوت زندگی میباشد. ونیما میگوید :« می تراود مهتاب\ میدرخشد شبتاب » که درین شعر کرۀ ماه را به صورت کوزه ای تصور میکند که جای آب در آن نور از ماه می تراود ودر واقع ذرات نور به شکل قطرات آب در نظر گرفته شده است که استعارۀ بدیع وپیچیدۀ میباشد .وباز میگوید : « نگران بامن استاده سحر» که سحر را به یک انسان تشبیه نموده است ودرحقیقت درآن آنیمیسمی دیده میشود. شاملو همچنان استعاره های زیبا وفروانی به کار برده است مانند « سوگواران دراز گیسو به هردو جانب رود» که سؤگواران به درخت بید شباهت دارد. یاآنکه میگوید : « آه بگذاریدم ! بگذاریدم! اگر مرگ\ همه آنلحظه های آشناست که که ساعت سرخ \از تپش باز میماند» که برای اولین بار قلب را به ساعت سرخ تشبیه میکندکه استعاره ایست زیبا.
    فروغ فرخزاد میگوید :«من ازکجا می آیم\که اینچنین به بوی شب آغشته ام » یا وقتیکه میگوید :« به ایوان میروم وانگشتانم را \ برپوست کشیدۀ شب میکشم » که شب خود پوست کشیده دارد.
    خوخ لویس بورخس ازین شعر یاد میکند « شهری به رنگ گل سرخ وقدمت نیمی از زمان » ومی افزاید که اگر شاعر گفته بود « شهری به رنگ گل سرخ وبه قدمت زمان » اصلأ حرف مهمی نزده بود

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الإثنين 29 أبريل 2024 - 0:32 ميباشد