جنگ بیهوده تمدنها با فریب پایان تاریخ
جعفر پویه
هنوز مرکب تئوری پایان تاریخ فوکویاما خشک نشده و نظریه جنگ تمدنهای هانتینگتون دوباره خوانی نشده است که صدای خرد شدن استخوانهای قوی ترین ارتش جهان در اِعمال برتری تمدنش و حُقنه دموکراسی در همان گامهای اول به گوش می رسد. ارتشی که خود را یکه تاز میدان می پندارد، همراه نئوکانهای سوار بر دوش ژنرالها که قصد فتح جهان را کرده بودند، در گل مانده و راه و پس و پیش ندارد و هر روز در باتلاق عراق بیشتر فرو می رود. شهرها را با خاک یکسان کردند، با بمبهای فسفری و از جنس اورانیوم ضعیف شده به جان مردم افتادند تا فلسفه پایان تاریخ را به رخ کشند، برتری تمدن خویش را نشان دهند و مردم را وادار به تمکین از آن کنند. اما این شوالیه های تمدن برتر در برابر آنهایی که بخشی از محور شرارت لقب گرفته بودند، بی خاصیت از آب درآمدند. پچ پچها دیگر فایده ندارد و اکنون داد و فریاد بلند پایگانشان از داخل اتاقهای جنگ به بیرون درز می کند که هریک سعی دارد گناه شکست را به گردن دیگری بیاندازد. آری، ارتش به ظاهر فاتح نظم نوین جهانی در نخستین قدمها شکست خورد و ثابت کرد که جهان و مردمان آن آنگونه که تئوری پردازان صاحبان ثروتهای افسانه ای می گویند، چندان مبهوت قدرت آنان نیستند. حال دیگر این جرج بوش است که جنگ عراق را با اواخر جنگ ویتنام مقایسه می کند و جیمز بیکر، دوست خانوادگی اش هم به او نصیحت می کند که باید از دیگران کمک بخواهد و گرنه کارش تمام است. صدای شکست به تدریج بلندتر می شود و زمزمه عقب نشینی و یا طرحهای مشابه دیگر به گوش می رسد.
سیاستهای یکجانبه گرایی جهانی سازی که نئوکانهای آمریکایی سردسته آن بودند اکنون شکست خورده می نماید و آنها ناتوان از ادامه مسیر، به دنبال راه چاره می گردند. این سیاست که در وحله اول طرح خاورمیانه بزرگ را در دست داشت و انجام آنرا از عراق شروع کرده بود، راه به جایی نبرد. دلیل آنهم بسیار ساده است؛ آنها مردم را بسیار دست کم گرفته اند و فکر می کنند می توانند به شیوه قرون گذشته با توسل به زور و چماق جهان را به زیر مهمیز بکشند و هر چه می خواهند با آنها بکنند. به همین دلیل گوششان را به روی خیل فریادهای اعتراضی بسته بودند و چشمشان سعی داشت تا سیل میلیونی انسانهایی که در خیابانها به شیوه عملشان اعتراض می کردند را نبیند. اما حال دیگر چه پاسخی دارند؟ کشورها را با خاک یکسان کرده اند، تنها در عراق بیش از 650 هزار نفر را به قتل رسانده اند و افغانستان را به حال خویش رها کرده اند. در یوگسلاوی سابق چندین کشور کوچک و بزرگ به ظاهر مستقل ساخته اند و صنایع و راهها و زیرساختهای اقتصادی کشور را ویران کرده و فقر و بی خانمانی را برای مردم ارمغان آورده اند. با چنین آغازی معلوم است که مردم آخر عاقبت خود را چگونه می یابند. فقر، محنت و سیه روزی که طلیعه آن را بمبها و موشکهای ویرانگر ارتش تمدن برتر گواهی می دهند.
اما آنچه از همه بیشتر برای ما که از خاورمیانه به این ماجرا نگاه می کنیم جلب توجه می کند، سیاستی است که این تمدن برتر در منطقه پیش گرفته است. نابود سازی همان حداقلهایی که در طول سالیان دراز مردم ساخته اند، برانداختن بنیانهای مدنی و واگذار کردن کشور به دست عقب مانده ترین جریانهای قومی و مذهبی است. در عراق دولت سکولار حاکم را برانداخته اند و سعی دارند با برپایی یک جمهوری اسلامی، کشور را به دست ارتجاعی ترین جریانهای ممکن بسپارند. هرچند صدام حسین فردی دیکتاتور بود اما باید توجه کرد که او رهبر حزبی بود بنام حزب بعث. این حزب مذهبی نبود و بر تئوری سوسیالیسم -ناسیونالیسم عرب بنا شده بود. اما این روزها بسیار شنیده می شود که می گویند در زمان زمامداری صدام حسین این مسلمانهای سنی بودند که حاکمیت را داشتند و به شیعه ها اهمیتی نمی دادند. آنها از همین جا تخم دو دستگی و نفاق را بین دو گروه بزرگ مذهبی می پراکنند و گناه اعمال صدام را به سنیها نسبت می دهند تا بتوانند شیعه ها را به جان آنها بیاندازند و به ظاهر دلیل قانع کننده ای برای سنی کُشی داشته باشند. اما این حرفها به هیچ وجه درست نیست، حزب بعث حزب سنیها نبود و پایه آن بر ناسیونالیسم عربی قرار داشت. نمونه آن هم طارق عزیز، وزیر امورخارجه معروف عراق که مسلمان نبود بلکه، به اقلیت مسیحی عراق تعلق داشت. اما وقتی که تئوری سازان جنگ خانگی بناست که سفید را سیاه جلوه دهند، دست به هر دروغ و نیرنگی می زنند تا بتوانند با توسل به آن خاک به چشم مردم بپاشند. اگر صدام حسین دیکتاتور بود - که بود - اما سیستم پزشکی و تامین اجتماعی عراق که حاصل سالیان دراز کار مردم عراق بود، چه اشکالی داشت که نابود شد؟ سیستمی که نه تنها در منطقه همتا نداشت بلکه، به گواه نهاد بهداشت سازمان ملل متحد می توانست نمونه ای باشد برای کشورهای درحال رشد. به غیر از این، سیستم آموزش و پرورش عراق و یا وزارت کشور و دیگر نهادهای مدنی چه اشکالی داشت که نابود شد؟ آیا علت این نیست که اشغالگران و کسانی که می خواهند بعد از حزب بعث بر سر کار بیایند، همه دستآوردهای این سالهای مردم عراق را زیر عنوان میراث حزب بعث از بین بردند تا عراق را تبدیل به کشوری کنند که در عهد بربریت بسر می برد؟ نهادهای مدرن مدنی و تشکیلات کشوری را نابود کردند و به جای آن دوباره رهبران قبیله ها و سردمداران مذهبی و قومی را رسمیت بخشیدند تا دوباره سنتهای عقب مانده و به گور سپرده شده سر برآورند و بر مردم عراق آن کنند که این روزها شاهد آن هستیم. در این مدت اشغالگران و مرتجعان فرصت یافته، روشنفکران و افراد تحصیل کرده را از دم تیغ گذرانیدند و تا آنجا که دستشان می رسید آنها را به قتل رساندند. این یعنی همه ثروتهای اجتماعی مردم را نابود کردن تا دیگر در آنجا کسی نباشد که تا در مقابل دغلکاران و دروغگویان قد علم کند و بساط مردم فریبی آنان را رسوا نماید. این گونه سردمداران نظم نوین جهانی می خواهند جهان را بله قربان گوی خود کنند.
جعفر پویه
هنوز مرکب تئوری پایان تاریخ فوکویاما خشک نشده و نظریه جنگ تمدنهای هانتینگتون دوباره خوانی نشده است که صدای خرد شدن استخوانهای قوی ترین ارتش جهان در اِعمال برتری تمدنش و حُقنه دموکراسی در همان گامهای اول به گوش می رسد. ارتشی که خود را یکه تاز میدان می پندارد، همراه نئوکانهای سوار بر دوش ژنرالها که قصد فتح جهان را کرده بودند، در گل مانده و راه و پس و پیش ندارد و هر روز در باتلاق عراق بیشتر فرو می رود. شهرها را با خاک یکسان کردند، با بمبهای فسفری و از جنس اورانیوم ضعیف شده به جان مردم افتادند تا فلسفه پایان تاریخ را به رخ کشند، برتری تمدن خویش را نشان دهند و مردم را وادار به تمکین از آن کنند. اما این شوالیه های تمدن برتر در برابر آنهایی که بخشی از محور شرارت لقب گرفته بودند، بی خاصیت از آب درآمدند. پچ پچها دیگر فایده ندارد و اکنون داد و فریاد بلند پایگانشان از داخل اتاقهای جنگ به بیرون درز می کند که هریک سعی دارد گناه شکست را به گردن دیگری بیاندازد. آری، ارتش به ظاهر فاتح نظم نوین جهانی در نخستین قدمها شکست خورد و ثابت کرد که جهان و مردمان آن آنگونه که تئوری پردازان صاحبان ثروتهای افسانه ای می گویند، چندان مبهوت قدرت آنان نیستند. حال دیگر این جرج بوش است که جنگ عراق را با اواخر جنگ ویتنام مقایسه می کند و جیمز بیکر، دوست خانوادگی اش هم به او نصیحت می کند که باید از دیگران کمک بخواهد و گرنه کارش تمام است. صدای شکست به تدریج بلندتر می شود و زمزمه عقب نشینی و یا طرحهای مشابه دیگر به گوش می رسد.
سیاستهای یکجانبه گرایی جهانی سازی که نئوکانهای آمریکایی سردسته آن بودند اکنون شکست خورده می نماید و آنها ناتوان از ادامه مسیر، به دنبال راه چاره می گردند. این سیاست که در وحله اول طرح خاورمیانه بزرگ را در دست داشت و انجام آنرا از عراق شروع کرده بود، راه به جایی نبرد. دلیل آنهم بسیار ساده است؛ آنها مردم را بسیار دست کم گرفته اند و فکر می کنند می توانند به شیوه قرون گذشته با توسل به زور و چماق جهان را به زیر مهمیز بکشند و هر چه می خواهند با آنها بکنند. به همین دلیل گوششان را به روی خیل فریادهای اعتراضی بسته بودند و چشمشان سعی داشت تا سیل میلیونی انسانهایی که در خیابانها به شیوه عملشان اعتراض می کردند را نبیند. اما حال دیگر چه پاسخی دارند؟ کشورها را با خاک یکسان کرده اند، تنها در عراق بیش از 650 هزار نفر را به قتل رسانده اند و افغانستان را به حال خویش رها کرده اند. در یوگسلاوی سابق چندین کشور کوچک و بزرگ به ظاهر مستقل ساخته اند و صنایع و راهها و زیرساختهای اقتصادی کشور را ویران کرده و فقر و بی خانمانی را برای مردم ارمغان آورده اند. با چنین آغازی معلوم است که مردم آخر عاقبت خود را چگونه می یابند. فقر، محنت و سیه روزی که طلیعه آن را بمبها و موشکهای ویرانگر ارتش تمدن برتر گواهی می دهند.
اما آنچه از همه بیشتر برای ما که از خاورمیانه به این ماجرا نگاه می کنیم جلب توجه می کند، سیاستی است که این تمدن برتر در منطقه پیش گرفته است. نابود سازی همان حداقلهایی که در طول سالیان دراز مردم ساخته اند، برانداختن بنیانهای مدنی و واگذار کردن کشور به دست عقب مانده ترین جریانهای قومی و مذهبی است. در عراق دولت سکولار حاکم را برانداخته اند و سعی دارند با برپایی یک جمهوری اسلامی، کشور را به دست ارتجاعی ترین جریانهای ممکن بسپارند. هرچند صدام حسین فردی دیکتاتور بود اما باید توجه کرد که او رهبر حزبی بود بنام حزب بعث. این حزب مذهبی نبود و بر تئوری سوسیالیسم -ناسیونالیسم عرب بنا شده بود. اما این روزها بسیار شنیده می شود که می گویند در زمان زمامداری صدام حسین این مسلمانهای سنی بودند که حاکمیت را داشتند و به شیعه ها اهمیتی نمی دادند. آنها از همین جا تخم دو دستگی و نفاق را بین دو گروه بزرگ مذهبی می پراکنند و گناه اعمال صدام را به سنیها نسبت می دهند تا بتوانند شیعه ها را به جان آنها بیاندازند و به ظاهر دلیل قانع کننده ای برای سنی کُشی داشته باشند. اما این حرفها به هیچ وجه درست نیست، حزب بعث حزب سنیها نبود و پایه آن بر ناسیونالیسم عربی قرار داشت. نمونه آن هم طارق عزیز، وزیر امورخارجه معروف عراق که مسلمان نبود بلکه، به اقلیت مسیحی عراق تعلق داشت. اما وقتی که تئوری سازان جنگ خانگی بناست که سفید را سیاه جلوه دهند، دست به هر دروغ و نیرنگی می زنند تا بتوانند با توسل به آن خاک به چشم مردم بپاشند. اگر صدام حسین دیکتاتور بود - که بود - اما سیستم پزشکی و تامین اجتماعی عراق که حاصل سالیان دراز کار مردم عراق بود، چه اشکالی داشت که نابود شد؟ سیستمی که نه تنها در منطقه همتا نداشت بلکه، به گواه نهاد بهداشت سازمان ملل متحد می توانست نمونه ای باشد برای کشورهای درحال رشد. به غیر از این، سیستم آموزش و پرورش عراق و یا وزارت کشور و دیگر نهادهای مدنی چه اشکالی داشت که نابود شد؟ آیا علت این نیست که اشغالگران و کسانی که می خواهند بعد از حزب بعث بر سر کار بیایند، همه دستآوردهای این سالهای مردم عراق را زیر عنوان میراث حزب بعث از بین بردند تا عراق را تبدیل به کشوری کنند که در عهد بربریت بسر می برد؟ نهادهای مدرن مدنی و تشکیلات کشوری را نابود کردند و به جای آن دوباره رهبران قبیله ها و سردمداران مذهبی و قومی را رسمیت بخشیدند تا دوباره سنتهای عقب مانده و به گور سپرده شده سر برآورند و بر مردم عراق آن کنند که این روزها شاهد آن هستیم. در این مدت اشغالگران و مرتجعان فرصت یافته، روشنفکران و افراد تحصیل کرده را از دم تیغ گذرانیدند و تا آنجا که دستشان می رسید آنها را به قتل رساندند. این یعنی همه ثروتهای اجتماعی مردم را نابود کردن تا دیگر در آنجا کسی نباشد که تا در مقابل دغلکاران و دروغگویان قد علم کند و بساط مردم فریبی آنان را رسوا نماید. این گونه سردمداران نظم نوین جهانی می خواهند جهان را بله قربان گوی خود کنند.