پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    "حبس ايمني " يا پرکاري خلاي مجازات اعدام

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20080404

    "حبس ايمني " يا پرکاري خلاي مجازات اعدام Empty "حبس ايمني " يا پرکاري خلاي مجازات اعدام

    پست  admin

    محمد قاسم هاشمی

    Rétention de sûreté
    "حبس ایمنی" یا پرکاری خلای مجازات اعدام
    آیا جمهوری فرانسه از پرنسیپ های حقوق بشر عدول ورزیده است؟
    حکومت جمهوری فرانسه اخیراٌ طرح قانون جنجال برانګیزی را تحت عنوان "حبس ایمنی" به پارلمان آن کشور پیشنهاد و راي آنرا دریافت نمود.
    مطابق به این قانون، آنعده مجرمین جانی ایکه پس از سپری نمودن مدت حبس خویش خطرناک تلقی شوند، به این مفهوم که امکان ارتکاب مجدد توسط آنها متصور باشد، پس از اخذ نظر هیات مؤظف، حبس آنها تمدید میشود.
    بدینترتیب این قانون شامل حال آنعده از جنایتکارانی میشود که قبلاٌ مجازات اعدام در مورد آنها مطالبه میګردید. تصویب این قانون نه تنها بر مجازات اعدام منحیث یک ضرورت مهر صحه میګذارد؛ بلکه خود بر پرنسپ های منعکسه در اعلامیهء جهانی حقوق بشر صدمه وارد نموه و آصول و پرنسیپ های پذیرفته شده بین المللی در عرصهء حقوق و مجازات را زیر پا میګذارد.
    اګر قرار بر این باشد که هرآنچه کشور های غربی به آن مبادرت میورزند عین حقیقت است و سایرین مکلف اند تا آنرا سرمشق قرار داده و از آن پیروی نمایند، حرفی نیست؛ ولی هرګاه چنین الزامی مطرح نیست، هر فرد و یا ګروهی از افراد حق دارند تا، متکی به اصل فلسفی "حق جز یکی نمیتواند باشد"، در مورد صحت و یا عدم صحت یکی از موضوعاتیکه یکی مناقض آندیګر است سؤالاتی را طرح نمایند.
    هرګاه الغای مجازات اعدام خود اشتباه بوده باشد، این اشتباه حیثیت خشت اول را خواهد داشت که هر تلاش بعدی نخواهد توانست اشتباهء خشت اولی را جبران نماید و بدینګونه تا به ثریا مرتکب اشباه خواهیم شد.
    برای تثبیت صحت و یا عدم صحت تصمیم آخذه مبنی بر لغو مجازات اعدام باید تاریخچه الغای مجازات اعدام را توام با استدلالاتیکه جهت ضرورت لغو مجازات اعدام ارائه میګردید، مطالعه نمود:
    مسالهء اعدام تا سالهای ۱۹۷۰ میلادی به خصوص در زمان انقلاب کبیر فرانسه، اواسط فرن ۱۹ و اوایل قرن نزده از جمله مسایل مورد بحث و شدیداٌ حساسیت برانګیز بود.
    منبع مباحثات
    مسالهء الغای مجازات اعدام برای اولین بار در عصر انقلاب کبیر فرانسه توسط دانشمند ایتالوی بنام "سزار بیکاریا" در کتاب معروفش تحت عنوان "جرایم و مجازات" که مخفیانه در ۱۷۶۴انتشار یافت، مطرح شد. این کتاب مورد علاقهء دانشمندان عصر انقلاب کبیر فرانسه جون دیدرو و دالامیر قرار ګرفته و ولتر در سال ۱۷۶۶ تفصیلات و توضیحاتی را در رابطه به جرایم و مجازات منتشر نمود.
    بیکاریا در طرح خویش بر ارزش استدلال و بشردوستی اصرار داشت "بخاطر اینکه هیچ مجازاتی عمل خشونت آمیزی فرد و یا افرادی علیهء یک فرد نباشد، باید حتماٌ علنی، سریع، تا حد ممکن ملایم، متناسب با جرم مرتکبه و پیشبینی شده در قانون باشد". او میپرسد: "انسانها به اساس کدام حق بخود اجازه میدهند تا همنوع خویش را بکشند؟ واضح است این آن حقی نیست که قوانین و حاکمیت بر آن استوار است".
    او در ارزیابیهای خود مجازات اعدام را حق ندانسته میافزاید: "اګر بتوانم عدم ضرورت و عدم مفیدیت این نوع مجازات را ثابت نمایم، موفقیتی را نصیب جامعهء بشری نموده ام".
    او در نهایت به این نتیجه میرسد که با در نظرداشت اینکه "تجارب قرون" مبین آنست که "هیچګاهی آخرین مجازات نتوانسته است انسان مصمم را از تصمیمش بخاطر تخریب اجتماع منصرف کند" در فضای صلح و قانونیت هیچ نظامی ضرورت ندارد تا به مجازات اعدام متوسل شود.
    اما الغای رسمی وعملی مجازات اعدام توسط حکومات مدت زمان طولانی ایرا دربر ګرفت.
    کشور های امریکای مرکزی و جنوبی :
    ۱ ونیزویلا در سال ۱۸۶۳
    ۲ کوستاریکا در سال ۱۸۷۷
    ۳ پاناما در سال ۱۹۰۳
    ۴ اکواتور در سال ۱۹۰۶


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الجمعة 4 أبريل 2008 - 5:07 ، و در مجموع 5 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الجمعة 4 أبريل 2008 - 5:14  admin

    ۴ اکواتور در سال ۱۹۰۶
    اولین کشور های اند که مجازات اعدام را ملغا قرار دادند
    در حالیکه :
    ۱ سن مارین در سال ۱۸۶۵
    ۲ آیسلند در سال ۱۹۲۸
    ۳ آلمان در سال ۱۹۴۹ بعداٌ در سال ۱۹۸۷
    ۴ سن سیژ در سال ۱۹۶۹
    اولین کشورهای اروپائی اند که در جمع ملغا کنندګان مجازات اعدام شامل شدند.
    بعد از الغای مجازات اعدام توسط حکومت چیلی در سال ۲۰۰۱، تعداد کشورهائیکه، تا حال، مجازات اعدام را رسماٌ ملغا قرار داده اند به ۷۵ کشور میرسد.
    جمهوری فرانسه در اکتوبر سال ۱۹۸۱ به آنان پیوست. هرچند این کشور در ۲۶ اکتوبر سال ۱۷۹۵ به صورت مشروط مجازات اعدام را ملغا قرار داده بود؛ مګر دوباره در ۲۵ دسامبر سال ۱۸۰۱ شامل حقوق جزای فرانسه شد.
    در اواسط قرن ۱۹ دانشمندان فرانسوی در جهت الغای اعدام به مبارزه ادامه دادند که در راس آنها میتوان از ویکتور هوګو نام برد که اشعاری نیز در زمینه سروده است.
    حکومت مؤقت سال ۱۸۴۸ فرانسه اشد مجازات را ملغا کرد؛ مګر این الغا صرفاٌ به منظور بدست آوردن نتایج سیاسی بود.
    پارلمان فرانسه در سال ۱۸۴۸ تعدیلات قانون جزا را، که مجازات اعدام را ملغا قرار میداد و توسط ویکتور هوګو در برابر اسامبلهء ملی از آن دفاع میشد، رد نمود.
    برای شناخت بهتر معضله، نخست باید دانست که حق چیست تا بعداٌ از مجازات بتوان صحبت کرد، زیرا هر توبیخ و مجازات پیامدیست از اتلاف حقی.
    اګر قرار باشد عدالت را " قرار دادن هرچیز در جایش" قبول کنیم، بدون شک جامع ترین و درست ترین تعریف از حق "قرار ګرفتن همه چیز در جایش" است.
    برای شناخت بهتر حق، باید حق را از علم حقوق تفکیک کرد، زیرا علم امریست اکتسابی نه ذاتی؛ به این معنا که انسان علم و یا علوم را، پس از تولد و به مرور زمان کسب میکند.
    حقوق که متشکل است از تاریخچه، منابع، تعاریف و شاخه های مختلف حقوق همه و همه در یک جمعبندی بنام علم حقوق مورد مطالعه قرار میګیرد. در حالیکه حق امریست ذاتی که یکجا باوجود و حتی، بنا بر اصل فلسفی "تناسب حکمت با مقصد وجود"، قبل از حیات و وجود مطرح بحث است.
    اګر حق را از دیدګاهء علم حقوق تعریف نمائیم، حق عبارت از مجموع پرنسیپ هائیست که روابط میان اشخاص را تنظیم مینماید و عمده ترین منبع آنرا قانون تشکیل میدهد و یا حق عبارت از امتیازیست که به اساس قانون برای شخص اعطا میګردد.
    در این تعاریف، حق در مقام "است" و یا "تحقق" مطرح است.
    تعریف "قرار ګرفتن هر چیز در جایش"، تعریفیست از حق در مقام "تعریف" یا "باید" که هرچند چنین مفهوم از حق در تعریف حقی در مقام "تحقق" یا "باید" جا ندارد اما در هدف آن همان مفهوم حقی در مقام "باید" یا "تعریف" تبلور یافته است.
    اګر حق در مقام "تحقق" را مجموع پرنسیپ ها جهت تامین نظم میان اشخاص در نظر بګیریم، قانون وسیله ای میشود جهت برآوردن مامولی بنام نظم.
    نظم نمیتواند چیزی جز قرار ګرفتن هرچیز در جایش باشد. ما برای تعریف و رسیدن به این هدف به وسایلی ضرورت داریم که این وسایل دو دسته اند:
    ۱ـ وسایل تعریف (تشخیص)
    ۲ـ وسایل رسیدن به هدف (ایجاد)
    وسایل تعریف ارتباط دارد به مسایل مربوط به شناخت حق.
    وسایل مختلفی در تشخیص نظم و تعیین هدف وجود دارند که تمامی آنها در معرفت بشری خلاصه میشوند.
    طوریکه عبدالکریم سروش میګوید معرفت و دانش بشری در دو مقام مورد مطالعه است:
    مقام ګردآوری و مقام قضاوت.
    در مقام ګردآوری، محقق تمام معلومات و نظریات ارائه شده و علوم مرتبط به موضوع مورد بحث را جمع آوری و مسایل مهم و مورد ضرورت را انتخاب و از آنها در مرحلهء قضاوت کار میګیرد.
    پس غنای نظر نهائی بستګی دارد به غنای معلومات جمع بندی شده و این سلسله با کشف مسایل تازه و انکشاف علوم مصرفی، انکشاف می یابد.
    پس تشخیص ما از مسایل امریست نسبی و اخلاقی را در آن راه نیست.
    ولی نظم و یا حق خود مقاهیمی اند ثابت و لایتغییر.
    ای بسا اشخاصیکه قربانیِ عدم تمایز وسیلهء "تعریف" و "تحقق" ګردیده اند؛ زیرا وسیلهء تعیین حقی در مقام "باید" اخلاق است و وسیلهء تشخیص حقی در مقام "تحقق"، معرفت متغیر انسان و برداشت او از حق، قدرت و.... با این برداشت میتوان قدرت را در مقام "تحقق"، حق و حق را در مقام "تعریف"، قدرت دانست با این مد نظرداشت که حق به مثابهء قدرت مفهوم دوګانهء حق، اعم از از حق "تحققی" و حق "تعریفی" را ارائه مینماید.
    برای رسیدن به اهدافیکه از دیدګاه و براساس معیار های اخلاقی تعریف شده اند نباید از طرق دیګری اقدام نمائیم؛ بلکه باید میان هدف و سیلهء رسیدن به هدف توافقی وجود داشته باشد. به همین علت میتوان ګفت حقی که ما امروز از آن صحبت و دفاع مینمائیم "تعریفی" نه؛ بلکه "تحققی" است و در یک کلام، "تحققی" است از "تحقق"؛ یعنی همانطوریکه باید سیاسی، باید اخلاقی نیست، باید قانونی را نیز نمیتوان باید اخلاقی دانست.
    با توجه به این مطلب که نظم در طبیعت موجود است و قوانین جهت تامین این نظم هم همان قوانین نانوشتهء طبیعی اند و حق هم مجموع صلاحیت هائیست که اجزای طبیعت بنا به خصوصیات وجود خویش واجد آنهاست، سؤالی باید طرح ګردد مبنی براینکه کدامیک از نظام و حق نسبت به آندیګر مقدم است؟
    اګر به ایجاد نظمی در یک سیستم دقت نمائیم، ملاحظه میګردد که قبل از ایجاد نظام نقش و یا تاثیری که یک جزء در سیستم بازی خواهد نمود باید مشخص ګردد؛ مثلاٌ اګر قرار باشد پرزه ایرا برای یک ماشین طراحی نمائیم، قبل از تولید و قرار دادن آن در سیستم ماشین باید ضرورت و نقش پرزهء متذکره را در ماشین مشخص نمود.
    نقش و تاثیری را که یک جزء در یک سیستم بازی مینماید میتوان بنام صلاحیت و یا حق جزء در کلی بنام سیستم دانست.
    ولی نباید این نقش را به عنوان وجیبه در نظر داشت؛ زیرا؛ با در نظرداشت اینکه قانون در دو مقام "وسیلهء تعریف" و "وسیلهء تحقق" قابل مطالعه است، در این حالت الزام اجرای امری نه بلکه توان اجراء مطرح است.
    به همین لحاظ ګاهی حق را به عنوان قدرت تعریف نموده اند، قدرت و توانیکه خالق به مخلوق اعطا مینماید؛ انجنیر یا طراح ماشینی برای اجزای ماشین منحیث یک کل توانائی های را در نظر ګرفته و بعداٌ به تولید آنها دست یازیده است. یعنی با توجه به همان اصل فلسفی "تناسب حکمت و مقصد وجود".
    از همینجاست که در فرهنګ غرب، خداوند را منحیث خالق جهان با صفت قدرت کل (۱) و در فرهنګ شرق با صفت حق میشناسند.
    حق داشتن است نه بودن. حق داشتن یعنی برخوردار بودن. پس حق جزء حیات است نه عین و اساس آن. حق در بودنش موجود و در فقدانش مفهوم است.
    بودن حالت است و داشتن بکارګیری وسایل بودن. حالت در بودنش مطرح است و حق در اتلافش.
    پس میتوان ګفت که هستی بالاتر از صفت خداوند است و در ذاتش تقرب میکند؛ در حالیکه حق، از آنجائیکه فقط در حالت اتلاف مطرح میګردد، صفت اوست.
    حق هدف است و وجیبه وسیله؛ پس حق مقدم است بر تظاهر مادی وجود. (۲)
    وجود همراه و یکجا با وجیبه ایجاد میشود؛ در حالیکه حق نسبت به تظاهر مادی وجود تقدم دارد.
    ادامه دارد
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    (۱)
    TOUTES-PUISSANCES
    (۲)
    در بحث مربوط به ابعاد فیزیکی "نقطه" را شکلی دارای بعد صفری، خط را منحیث شکل و یا موجود یک بعدی، سطح بدون عمق و ضخامت را دو بعدی و مکعب را منحیث شکل سه بعدی میشناسند، زمان به مثایهء بعد چهارمی بعد ها توسط البرت انشتین شامل فیزیک شد.
    اینجا ترجیح داده شده است تا "تظاهر وجود" به جای کلمهء "وجود" استفاده شود؛زیرا"هستی جوهری" که هیچ دانشمندی اعم از مادیګرا، ایده آلیست و رئالیست نمیتوانند، همجون نقطه، وجود آنرا انکار نمایند، از ابعاد چهارګانه فراتر میرود. با در نظرداشت فقدان معادل کلمهء هستی در زبانهای انګلیسی و فرانسوی و عقیدهء ژان پل سارتر به ماتریالیسم "تقدم هستی اشیا بر چیستی آنها" ترجمه ایست اشتباه که در مورد مفصلاٌ در هستی، جهان و بعد پنجم که آمادهء چاپ است نوشته ام. علاوتاٌ این کتاب که یک اثر علمی خواهد بود معمای افزایش و کاهش سرعت سفینه های فضائی در نزدیکی جاذبهء سیارهء زمین را نیز تا حد توان پاسخ خواهد ګفت.
    avatar

    پست الأحد 6 أبريل 2008 - 3:02  admin

    "حبس ایمنی" یا پرکاری خلای مجازات اعدام
    آیا جمهوری فرانسه از پرنسیپ های حقوق بشر عدول ورزیده است؟
    به ادامهء قبل
    عده ای از دوستان با ارسال برقنامه ها و تماس تیلفونی ضمن سایر توضیحات خواستند تا عدم صحت ترجمهء تقدم هستی بر چیستی را که روح فلسفهء اګزیستانسیالیسم ژان پل سارتر فرانسوی را تشکیل میدهد توضیح نمایم و من هم خود را ناګزیر یافتم تا آنرا در اینجا بیاورم:
    دانشمندان امروزی بخصوص متخصصین علوم فضائی اکثراٌ این سؤال را مطرح مینماید که آیا حیاتی در خارج از نظام شمسی ایکه ما جزئی از آنیم وجود دارد و یا خیر؟ نمیدانم آنها میخواهند بدینګونه اذهان عامه را متوجهء خویش نموده به فعالیت های خویش اهمیت داده بودجه های فوق العاده را از آن خود سازند؟ و یا اینکه تا حال نتوانسته اند تعریف دقیقی از زندګی داشته و بر محور آن موجود زنده را تشخیص دهند؟
    در مورد اینکه چه موجودی را میتوان زنده تعریف نمود، باید شناخت ما از زندګی و هستی کامل و تفکیک میان آندو دقیق باشد.
    هستی در سرتاپای کائنات در جریان است و هیچ چیزی قادر به آن نیست تا هستی مطلق را احتوا نماید.
    هستی بر زمان میګذرد و زمان قادر به ګذشت بر آن نیست.
    شاید سوالی در ذهن خطور نماید مبنی بر اینکه ما هستیم، پس چرا زمان بر ما میګذرد؟ این همان تفاوتیست که منصور حلاج و شمس تبریزی را از هم جدا میسازد؛ آنجا که شمس میګوید:
    ۱"منصور حلاج به حقیقت حق نرسیده بودی، اګر به حقیقت حق رسیده بودی، ان الحق نګفتی"
    هستی دو ګونه است:
    هستی معلق یا عرضی
    هستی مطلق یا جوهری
    به این معنا که جوهر هستی از عرایض آن متفاوت است. طوریکه هستی جوهری دربرګیرندهء عرایض خود است و عرایضش هرګز توانائی دربرګیری هستی جوهری را ندارد.
    پس هستی را باید در دو مبحث جدا ازهم (جوهر هستی و عرایض هستی) مطالعه کرد.
    زندګی شامل مبحث عرایض هستی میشود نه جوهر آن.
    برای تشخیص موجود حیه و اطلاق صفت زنده بر آن ناګزیریم عرایض هستی را در دو کتګوری متفاوت ازهم مطالعه نمائیم. زیرا، اګر قرار باشد فقط حرکت را اساس زندګی قرار دهیم و هر موجود محرک را زنده تعریف نمائیم، سنګ، چوب، کوه و ... را باید موجودات زنده خطاب نمائیم. زیرا، مطابق به نطریهء البرت انشتین، در جهان و کائنات هیچ چیزی ساکن و غیر محرک را نمیتوان سراغ نمود. او تا حدی پیش رفت که میګفت اګر ترنی از ایستګاهی حرکت مینماید، هیچ کسی نمیتواند صد در صد ادعا نماید که ترن بر ایستګاه میګذرد و یا اینکه ایستګاه بر ترن میګذرد.
    او میګفت دو ترنی را در فضای لایتناهی تصور نمائید که هیچ ریفرنسی برای تثبیت حرکت یکی بر آندیګری وجود نداشته باشد. اګر ترن "الف" بر ترن "ب" میګذرد در حقیقت ترن "ب" نیز بر ترن "الف" ګذشته است. پس موقعیت موجودیکه ما آنرا ساکن میدانیم در فضا تغییر یافته است و تغییر موقعیت از نقطه ای به نقطهء دیګری خود مبین حرکت است. بناءٌ هیچ موجود ساکنی در نظام کائنات وجود ندارد.
    ولی خوشبختانه ما در زمین خویش ریفرنسی برای موجودات محرک و ساکن داریم که موقعیت اشیای ساکن نسبت به آن تغییر نمی یابد و هرآنچه که موقعیتش در مقایسه با آن ریفرنس تغییر یابد، محرک خوانده میشود. اما زندګی فقط زمینی نیست. پس سکون و حرکت نمیتواند دلیلی بر هستی و یا عدم باشد.
    تعریفی که میتوان از زندګی اراېه داد چنین خواهد بود:
    قرار ګرفتن عرایض هستی در چوکات سیستم واحدیکه اجزای متشکلهء آن همزمان با ایجاد تنظیم یافته است.
    در این تعریف سه موضوع از اهمیت برخوردارند:
    avatar

    پست الأحد 6 أبريل 2008 - 3:03  admin

    اول عرایض هستی:
    زیرا زمان بر آن میګذرد و در اثر ګذشت زمان نمو میکند، تغییر شکل میدهد، خشک میشود و بالاخره میمرد.
    عرض بنا به محدودیتش نسبت به جوهر مفهوم میشود. هرګاه عرایض هستی با جوهر هستی همسری نماید، در انصورت زندګی نه؛ بلکه هستی مطرح میګردد؛ زیرا زندګی بنا به خصوصیت محدود به زمانش مفهوم میشود و هرکاه موجوی به زمان بګذرد، چوکات زندګی را دریده به هستی مطلق رسیده است .
    دوم تنظیم در سیستم واحد:
    ولی تنها عرض بودن نسبت به هستی برای تشخیص زندګی و موجود زنده کافی نیست؛ زیرا جوب نیز در اثر ګذشت زمان خشک میشود، تغییر شکل میدهد، سنګ نیز در جریان زمان تغییر شکل میدهد. اما نه سنګ و نه چوبی را میتوان موجو رنده خواند؛ زیرا، با آنکه وجود آنها مرکب از اتم هایی اند که هرکدام زنده و در حرکت اند؛ ولی بنا به عدم تنظیم آنها در سیستم واحدی نمیتوانیم آنها را موجودات زنده بخوانیم. باوجود آنکه هر اتم مرکبهء وجود آنها خود تابع سیستم مختص به خود اند. هرګاه مجموع مواد مرکبهء موجودی در چوکات سیستم منظمی قرار ګیرند، آنګاهست که آن موجو را میتوان زنده خواند. زمانیکه سیستم تنظیم کنندهء مواد مرکبه از بین رفت، مواد مرکبه هرکدام جدا ازهم و در استقلال کامل از سیستمی که آنها را در موجود واحدی قرار داده بود، به زندګی خویش ادامه میدهند و زندګی آنها در چوکات همان سیستم منظمی که اتم ها تابع آنند ادامه می یابد، تغییر شکل میدهد، ماده به انرژی و انرژی به ماده تبدیل میشود. پس عدم زندګی در فقدان سیستم مفهوم میشود؛ در حالیکه اجزای مرکبهء سیستم خود زنده اند. بدینګونه میتوان ادعا کرد که عدم در عرایض هستی مفهوم میشود نه در جوهر هستی.
    سوم و بالاخره همزمانی ایجاد مواد مرکبه و تشکیل سیستم:
    امروزه ربات های تصنعی تولید شده اند که هرکرام تابع سیستم منظم اند. باوجودیکه هر سلول مرکبهء وجود آنها از سیستم منظم و واحد ربات تابعیت نمیکند. مګر کتلهء واحدیکه دست و پای آنها را تشکیل داده است از در تابعیت از سیستم واحدی حرکت مینمایند. فرق آنها با موجودات زنده در آنست که مواد متشکلهء اجزای بدن آنها قبل از ایجاد سیستم آنها از آن تابعیت میکنند، وجود داشته است.
    از آنچه ګفته شد بر می آید که عرایض هستی نیز به دودسته تقسیم میشوند:
    عرایض واجد زندګی
    عرایض فاقد زندګی
    اګر آنچه را ګفته آمدیم خلاضه نماېیم، به این نتیجه میرسیم که جوهر همه موجودات را هستی جوهری تشکیل داده است و هستی بر همه تقدم دارد. این ګفته هیچ رابطه ای با آنچه ژان پل سارتر تحت عنوان فلسفهء اګزیستانسیالیسم معرقی نمود، ندارد. زیرا هستی به آنګونه که در ادبیات فارسی مروج است در هیچ ادبیات دیګری نمیتوان آنرا سراغ نمود. اګزیستانسی که سارتر از آن ضحبت میکند و به اشتباه هستی ترجمه شده است، همان تظاهر مادی موجودات است نه هستی آنها. تظاهر مادی اشیا در ردیف عرایض قرار دارد نه در هستی جږهری.
    هستی آنست که وجود و ماهیت آن فقط هستی است و نمیتوان میان وجود و ماهیت آن فرق ګذاشته یکی را بر آن دیګری مقدم و یا مؤخر خواند. تظاهر مادی و ماهیت آنها فقط در مورد عرایض هستی صادق اند.
    حال برمیګردیم به اصل موضوع مورد بحث خویش.
    در قسمت قبلی به تعریف حق پرداختیم و حق در مقام تحقق و تعریف را از هم تفکیک نمودیم.
    باتوجه به آنچه در قسمت ګذشته تذکر یافت، به طور خلاصه میتوان ګفت که حق هم امتیاز است، هم قدرت و هم نظم، با این تزئید که حق در هر حالت میتواند امتیاز باشد؛ مګر امتیاز در هر حالت نمیتواند حق باشد.
    حال باید جرم را شناخت
    جرم یعنی عملی در تناقض با ضوابط حاکم در نظام اجتماع. این ضوابط میتوانند ناشی از قوانین موضوعه باشند و یا عرف، سنن، رسوم و عنعنات و رویه های پذیرفته شدهء نانوشته که در یک توامیت کلی باهم منبع حق را تشکیل داده اند.
    با این مد نظرداشت میتوان ګفت که جرم تنها و تنها در جوامع تصنعی چون اجتماع بشری مطرح میشود و ګرنه در نظام طبیعت و در اجتماع موجودات ذاتاٌ اجتماعی چون مورچګان و زنبوران عسل جرم نمیتواند مفهوم شود و از آنجائیکه حق دراتلافش مفهوم میشود، در نظام طبیعت نمیتوان از حق به مثابه بکارګیری وسایل یا "داشتن" صحبت کرد؛ بلکه در طبیعت حق همان "بودن" و یا "حالت" و در یک کلام "توانائی" و "قدرت" است.
    پس مجرم یعنی شخص عصیانګریکه در عدم تبعیت از ضوابط اجتماعی عملی را در جهت خلاف انتظار جامعه مرتکب میشود.
    ولی، بعضاٌ می شود عصیانګری از دل اجتماع برخیزد تا مناسبات غیر عادلانهء حاکم را براندازد و در صدد آن باشد تا نظام بهتری را که بیانګر حقیقت حق باشد، جانشین نظام موجود نماید. در اینصورت، با توجه به تعریف عدالت (قرار دادن هرچیز در جایش) نمیتوان این عمل را جرم تلقی نموده با آن برخورد نمود.
    بناءٌ دو نوع نقض "مثبت" و "منفی" وجود دارد که درهردو صورت اجتماع و نظم حاکم بر آن به قربانی کشیده میشود.
    در "نقض منفی" ضابطه ها در برابر خواست فرد قربانی میشوند که هدف و منافع بدست آمده منحیث نتایج عمل نقض در خود فرد مرتکب خلاصه میشوند.
    در"نقض مثبت" ضابطه ها در برابر خواست فرد و یا ګروهی از افراد قربانی میشوند که هدف و مناقع حاصله از آن منحیث نتایج عمل در خود فرد و یا ګروه خاصی از افراد خلاصه نه؛ بلکه همه ګیر اند.
    انقلاب خود عمل سرکشی از ضوابط حاکم بر اجتماعست که به منظور نیل به اهداف فرد و یا ګرهی که نتایج حاصله از آن به نفع کل است، به آن توسل میجویند.
    هماطوریکه قبلاٌ به آن اشاره شد، حق در مواردی به مفهوم نظم است. بناءٌ هر عمل ناقض نظم تجاوز به حقیست. از همینجاست که حقوق را به دو دستهء حقوق عامه و حقوق خاصه تقسیم بندی نموده اند.
    در صورت وقوع جرم سرقت، مجرم بر علاوهء اعادهء اموال مسروقه و یا جبران خسارهء وارده به متضرر، بخاطر اخلال نظم عامه نیز مجازات میشود. مال مسروقه امتیازیست که تحت عنوان مالک به شخص داده شده است، در حالیکه نظم خواست است نه امتیاز، خواستی که حق بودنش در تناسب با تشکیل جامعهء بشری مؤخر است؛ زیرا در نظام طبیعت مالکیت خصوصی ای وجود ندارد به همین دلیل و با صراحت میتوانګفت که در نظام طبیعت، مالکیت بر" زور" استوار است نه بر حق.
    بعضاٌ حق به مفهوم توانائی مطرح میګردد؛ مثلاٌ حق بیان، حق تنفس، حق تولید مثل، ....
    حق به مفهوم توانائی، بر خلاف حق مالکیت خصوصی، در نظام طبیعت نیز به عنوان حق شناخته میشود. همانګونه که استفادهء نا سالم از وسایل و امکاناتیکه طبیعت در اختیار بشر قرار داده موجب ایجاد حق تصنعی ای بنام مالکیت شد، بدون شک عدم محدویت حق بیان نیز نظم حاکم در جامعه را برهم خواهد زد. چګونګی محدودیت آزادی بیان را بعداٌ از همین طریق به قضاوت خوانندهء محترم خواهد ګذاشت.
    به هر حال، نقض هر یک از حقوقی که در بالا از آنها تذکر به عمل آمد جرم است. ولی از لحاظ حقوقی جرم دارای عناصر متشکله بوده و پرنسیپ های پذیرفته شدهء بین المللی بر آن جاریست.
    هیچ عملی در فقدان عناصر آتی جرم شناخته نمیشود:
    عنصر معنوی
    عنصر معنوی جرم را قصد و ارده تشکیل میدهد. به ان مفهوم که هیچ عملی منحیث جرم شناخته نمیشود مګر اینکه شخص به آن اراده نموده باشد. در صورتیکه شخصی در اثز تصادف ضرری به شخص ثانی میرساند نمیتوان آنرا منحیث مجرم مواخذه نمود، هرچند سؤال جبران خساره نیز مطرح باشد؛ زیرا در تصادفات قصد جرمی وجود ندارد و همین فقدان قصد و ارادهء جرمی است که به عمل خصوصیت تصادف را میبخشد.
    باید دانست که در علم حقوق میان اراده و قصد جرمی فرق قایلند که توضیح آنرا در اینجا ضروری نمیبیم.
    عنصر مادی
    هدف از عنصر مادی جرم آثار مادی و عملی ارادهء جرمیست. یعنی تا زمانیکه قصد جرمی عملی نګردیده و جرم عملاٌ واقع نشده باشد نمیتوان، تنها با اتکا به موجودیت قصد جرمی شخص را مجرم محسوب نموده، مجازات کرد.
    مسالهء تشبث به جرم در صورت موجودیت ارادهء جرمی و جلوګیری از وقوع عملی آن بنابر مداخلهء عوامل بیرونی مطرح میګردد که در این حالت بیشتر بر قراین شامل در قضیه انکا میشود.
    عنصر قانونی
    عنصر قانونی یعنی عملی، قبل از ارتکاب توسط شخصی، در قانون منحیث جرم شناخته شده و مجازاتی برای آن پیشبینی شده باشد.
    این عنصر زادهء پرنسیپ پذیرفته شده بین المللی "قانونیت و یا مشروعیت جرایم و مجازات است". یعنی تازمانیکه یک عمل منحیث جرم در قانون پیشبینی و مجازاتی برای آن از قبل تعیین نګردیده باشد، شخص مرتکب عمل مذکور را نمیتوان مورد بازپرس قانونی قرار داد. هرګاه این عمل بعداٌ توسط قانون منحیث جرم پذیرفته شده ومجازاتی برای آن نیز معین ګردد، در انصورت نیز، مطابق پرسیپ پذیرفته شدهء بین المللی "عدم رجعت قانون با ماقبل" شخص متذکره را نمیتوان مورد تعقیب جزائی قرار داد.
    طوریکه ملاحظه میګردد که علم حقوق بر علاوهء تعریف، به عناصر متشکلهء جرم نیز پرداخته و انواع جرایم را مشخص نموده و آنها را در سه دستهء عمده قباحات، جنحه و جنایت جمعبندی نموده است. به این مفهوم که علم حقوق به هرآنچه که به یک عمل خصوصیت جرمی میبخشد پرداخته است. این در حالیست که تاکنون هیچ دانشمندی به نزاکت آنچه که به مجازات خصوصیت جزائی میبخشد توجه نکرده و آنرا جستجو ننموده است.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ۱ خط سوم ـ تالیف صاحب الزمانی
    این موضوع از آنجهت که حافظ شیرازی و شمس تبریزی را در تائید و رد ادعای منصور حلاج در برابر هم قرار داده است نیز در همان اثر (هستی، جهان و بعد پنجم) تا حد ممکن مورد تحلیل قرار ګرفته است.
    avatar

    پست الأحد 6 أبريل 2008 - 3:04  admin

    "حبس ايمني " يا پرکاري خلاي مجازات اعدام Pendar_home2
    avatar

    پست الأربعاء 9 أبريل 2008 - 21:47  admin

    "حبس ایمنی" یا پرکاری خلای مجازات اعدام
    آیا جمهوری فرانسه از پرنسیپ های حقوق بشر عدول ورزیده است؟
    قسمت سوم و پایانی
    قبل از پرداختن به آنچه به مجازات خصوصیت جزائی میبخشد لازم است تا دلایل مخالفان تطبیق مجازات اعدام را بدانیم.
    اګر به تاریخ مراجعه نماېیم به وضاحت میتوان ملاحظه نمود که مباحثات در مورد ضرورت الغای مجازات اعدام پیامدی بوده است از آغاز مبارزات اندیویدوآلیستی در غرب؛ به این مفهوم که تقاضای الغای مجازات اعدام اثر ضمنی تیوری دفاع از منافع فرد در برابر اجتماعست.
    دلایل ارائه شده مبنی بر ضرورت الغای مجازات اعدام در سه دلیل عمدهء زیر خلاصه میشوند:
    عدم حق بودن مجازات اعدام :
    طرفداران الغای مجازات اعدام به این باورند که انسان توانائی زندګی بخشیدن را ندارد. بناءٌ حق سلب آنرا نیز نمیتواند داشته باشد. چنانچه بیکاریا در اثر معروف خویش تحت عنوان "جرایم و مجازات" مینوشت: "انسانها به اساس کدام حق بخود اجازه میدهند تا همنوع خویش را بکشند؟ واضح است این آن حقی نیست که قوانین و حاکمیت بر آن استوار است."
    آنها ادعا دارند که شخصیت فرد از محیط ماحولش متاثر است و بدون شک مجرمین نیز نمیتوانند از این امر مستثنی باشند. بناءٌ اجتماع مسئولیت دارد عقده هایی را که شخصیت فرد مجرم به تاسی از آنها شکل ګرفته و فرد را به عمل جرمی واداشته است جستجو و به مداوای آن اقدام نماید تا اینکه خود به عمل وحشیانه ای چون اعدام دست یازد.
    فقدان خصوصیت باز دارنده :
    با توجه به اینکه اجتماع حق ندارد تا فردی را، تحت نام مجازات از حق زندګی محروم نماید، تمام مجازات دارای اثر بازدارنده بالای مجرمین و سایر افراد اجتماعست. یعنی هم مجرمین و هم افراد اجتماع را از عواقب وخیم اعمال جرمی هشدار میدهد.
    بناءٌ و باتوجه به ګفتهء بیکاریا "هیچګاهی آخرین مجازات نتوانسته است انسان مصمم را از تصمیمش بخاطر تخریب اجتماع منصرف کند" تطبیق این مجازات اثر بازدارندهء خویش بر مجرم را ندارد.
    عدم امکان جبران اشتباه :
    این استدلال بر امکان اشتباه از جانب قاضی استوار است. بدینتزتیب که در صورت اشتباه قاضی در اصدار حکم اعدام نسبت به متهمی که بعد از تطبیق مجازات بیګناهی اش ثابت میګردد هیچ مرجعی توانائی جبران چنین اشتباهی را نخواهد داشت.
    بدون شک استدلالات مزبور بنا به خصوصیت تفکر بشری نمیتواند خالی از اشتباهات باشد.
    در قدم اول باید دانست که الغای مجازات اعدام یګانه عکس العمل اجتماعیست که بدون توسل به مباحثات علمی و فقط با اتکا به احساسات عده یی قادر به وارد نمودن تغییر در اسناد فوق العاده معتبر دولتی چون قانون جزا شده است.
    بیکاریا خود با اتکا به علم حقوق در مورد صحت و سقم نظریه اش مبنی بر الغای مجازات اعدام مطمئن نیست؛ آنجا که مینویسد "اګر بتوانم عدم ضرورت و عدم مفیدیت این نوع مجازات را ثابت نمایم، موفقیتی را نصیب جامعهء بشری نموده ام". تردد و اګرنویسی از عدم باور خود نویسنده نسبت به آنجه مینویسد ناشی میشود.
    هرچند دانشمندان فرانسوی چون ولتر، دالامبر و دیدرو به نوشته های بیکاریا در رابطه به مجازات اعدام علاقه ګرفتند، مګر هیچکدام نخواستند و یانتوانستند دلایل مقنعی که به نظریهء بیکاریا قوام بخشد ارائه نمایند. علاقهء ویکتور هوګو نیز ناشی از آن بود که پسرش در جملهء متهمین شامل بود و به همین دلیل جای بحث علمی به احساسات رجوع نموده واشعاری در مورد سروده است.
    به هر ترتیب، ضعف نظریهء بیکاریا و طرفداران امروزی الغای مجازات اعدام را در دو ساحهء تیوری و عمل میتوان برجسته کرد.
    در ساحهء تیوری :
    در رابطه به ادعای مبنی برعدم حق بودن مجازات اعدام مبتنی بر عدم توانائی انسان به زندګی بخشیدن، همان خصوصیت طبیعی حق یعنی حق به مثابهء توانائی و قدرت توجه شده است.
    اګر انسان نوانائی بخشیدن زندګی به کسی را ندارد، آزادی را نیز به کسی نبخشیده است در مقدمهء اعلامیهء جهانی حقوق بشر انسان منحیث موجودیکه آزاد آفریده شده است معرفی ګردیده است. پس چګونه انسان و یا اجتماع انسانی به خود اجازه میدهد تا فردی را تحت عنوان مجازات سلبی، از حق آزادی محروم کند؟
    شاید استدلال شود که اګر آزادی شخصی سلب شد، اجتماع میتواند دوباره انرا اعاده نماید. اما مشکل زمانی برجسته میګردد ګه شخصی مدتی را در حبس سپری نموده و دو باره آزاد میشود آیا انسانها توان افزایش همان مدتی را که شخص در زندان سپری نموه است در طول عمر او دارند؟
    مجازات در هر شکل آن سلب حق است نه اعطای آن و آنهم سلب حق به منظور تحقق امتیاز برای شخصیت اعتباریِ بنام جامعه در عکس العمل به اتلاف حق شخصیت حقیقی و یا حکمی. مصئونیت در حقوقی در مقام تحقق، حق و در حقوقی در مقام تعریف، امتیاز است. آیا میتوان در تطبیق مجازات، حق را در مقام تعریف و در اعطای حق، در مقام تحقق در نظر ګرفت؟
    الغای مجازات اعدام فقط در صورت تطبیق حق تعریفی و حذف امتیاز امکان پذیر است؛ یعنی در حالتی که در آن همه کار ها فقط عمل اند و هیچګاهی نمیتوان از عکس العمل صحبت کرد.
    اما در مورد شخصیت مجرم منحیث محصول محیط ماحول باید ګفت که در نتیجهء انقلابات تعداد کثیری از افراد جانهای خویش را از دست میدهند؛ ولی با آنهم از افراد و یا ګروهی از افراد که انقلابات را سازمان داده اند به عنوان مفاخر ملی مینګرند؛ در حالیکه قربانی تنی را در برابر اهداف اکثریت، به بهانهء اینکه شخصیت فرد محصول اجتماع ماحول اوست، تعدی و ظلم میپنداریم !
    انسانها به چنین اشتباهی ادامه خواهند داد، مګر اینکه عوامل پرورش شخصیت ها را به درستی از همدیګر تفکیک و نقش هرکدام را با درجهء تاثیرش روی شکل ګیری شخصیت مجرم بررسی نمائیم.
    شخصیت انسان محصول عوامل متعدد است که به صورت عموم میتوان انها را در دو دسته عوامل بیرونی و عوامل درونی مورد مطالعه قرار داد.
    عوامل بیرونی عواملی اند که در خارج از وجود شخص قرار داشته و ارادهء شخص متاثر به تنهائی در دګرګونی آنها تاثیر نداشته؛ در حالیکه هر دګرګونی در آن اثرات مثبت و یا منفی خویش را در شکل ګیری شخصت فرد میګذارد. محیط ماحول، وضعیت سیاسی، اقتصادی، جغرافیائی، دینی، مذهبی ... عوامل بیرونی مؤثر در شکل ګیری شخصیت افراد را تشکیل میدهند.
    عوامل درونی عواملی اند که در درون شخص قرار داشته و باوجود آنکه بعضاٌ از عوامل بیرونی متاثر میشوند؛ مګر توانائی جاذبه و دافعهء اثرات بیرونی را دارند؛ طوریکه اثرات بیرونی هیچ نقشی در تعیین اندازهء دافعوی و جاذبوی آنها ندارند. عقل، علم، عشق نفس عوامل درونی مؤثر در شکل ګیری شخصیت افراد را تشکیل میدهند.
    هرچند علم را افراد از جامعه فرا میګیرند؛ مګر در اینجا علم منحیث یک اندوخته مطرح است که در وجود شخص فیزیکی واحدی ذخیره شده است.
    در نظر بګیریم شخصی را که در محیط اسلامی تولد و در همانجا ودر محدودهء فرهنګ اسلامی بزرګ شده است. بناءٌ شراب را یک متاع بی ارزش دانسته و، از اینکه مطابق به شریعت اسلامی، سرقت در ربودن جنس بی ارزش نمیتواند مطرح شود، در جامعهء غیر دینی مشروبات الکولی را دزدیده و میخواهد آنها را از بین ببرد.
    در این حالت، علم منحیث عامل درونی عمل نموده است؛ زیرا در اجتماع غیر دینی که شخص این عمل را مرتکب شده است، به مشروبات الکولی ارزش قایلند و بنابرآن در مورد آنها نیز سرقت میتواند مطرح باشد.
    از جانب دیګر علم به مثابهء مجموعهء معلومات نمینواند به تنهائی ارادهء شخص را متاثر نموده او را به عمل وادارد.
    کامپیوتر منحیث مجموع معلومات میتواند مثالی خوبی به این ادعا باشد. همه به این باور داریم که معوماتی را که کامپیوتر در حافظهء خویش جا داده است به مراتب بیشتر از توانائی های افراد در ذخیره و حفظ معلومات است. ولی هرګز ندیده ایم که کامپیوتری بدون هدایت انسانها عمل نماید؛ زیرا کامپیوتر ها فاقد عقل اند و این عقل است که اراده می آفریند. عقل مجموع معلومات حافظه در ذهن را تحلیل و در نهایت و از لابلای معلومات حافظه آنچه را برای موضوع مربوطه انتخاب مینماید حکم مینماید.
    avatar

    پست الأربعاء 9 أبريل 2008 - 21:48  admin

    در نظر بګیرید شاګردان صنف واحدی را که تمام مدت آموزش در مورد موضوع خاصی را زیر سقف واحدی ګذرانیده و از منبع واحدی اخذ معلومات نموه اند. اګر نظر شاګردان را در مورد واقعیت اتفاق افتاده ایکه با آنچه آنها فراګرفته بودند ارتباط دارد جویا شویم، هر کدام تحلیل های مربوط به خویش را که ناشی از تفاوت عقل هرکدام است اظهار میدارند. هرچند این تحلیل ها به اسا س همان معلوماتیست که همه یکسان اخذ و حفظ نموده اند.
    اګر قرار باشد در ارتکاب جرایم نقش اجتماع را منحیث یګانه عامل در نظر بګیریم، عنصر اراده منحیث عنصر متشکلهء جرم را انکار نموده ایم؛ زیرا در اینصورت موضوع اکراه مطرح میګردد و اکراه دو ګونه (مادی و معنوی) است که هردو را میتوان در عامل اجتماعی جستجو نمود. در اینصورت مفهوم جرمی عمل از میان رفته و موضوع عکس العمل مطرح میګردد و عکس العمل جرم نه بلکه حق است و حق اصلاٌ قابل مجازات نیست.
    جامعه معلول انسان است نه علت آن. در شکل ګیری شخصیت انسان عناصر مختلف دخالت دارند که میتوان تمام آنها را در دو عنصر عمدهء (ترکیب ژنتیک و جامعه) خلاصه کرد.
    انسان خود اجتماعیست کامل نباید با توجه به اجتماع بیرونی اجتماع درونیِ انسان را نادیده ګرفت اجتماع درونیِ انسان نظامیست مطلقه با حکومت دوسره (مغز و دل) هرګاه در ریفراندوم وجود یکی از آنها آرای بیشتری ګسب نمود بر آن دیګری حکم میراند.
    در هرکدام از مغز و دل مجالس دوګانه (در اولی علم وعقل و در دومی عشق و نفس) دایر است.
    سه رنګ اصلی و حقیقی آبی، زرد و سرخ وجود دارند. از ترکیب رنګهای زرد و سرخ، رنګ نارنجی و از ترکیب رنګهای آبی و سرخ، رنګ سیاه و به همینګوه رنګهای مختلف دیګری ترکیب میشوند. ولی هرګاه در ترکیب رنګ آبی و سرخ اندازهء آبی بیشتر باشد، رنګ سیاه و در صورت تزئید رنک سرخ در مقایسه با آبی، رنګ بنفش تولید میشود.
    در اعمال جرمی ایکه توسط انسانها ارتکاب می یابند نیز وضع به همینګونه است. در هر عمل جرمی نیز باید تشخیص نمود که نقش عامل عشق در آن بیشتر بوده است یا نفس. عقل یا علم. مغز یا دل. عامل درونی و یا بیرونی.
    تثبیت مرجع اصدار حکم (مجالس درونی) و درجه اثر آن بر عمل وظیفهء قاضیست تا بر مبنای آن فیصلهء نهائی را در مورد متهم صادر نماید. باتوجه به همین نزاکتهاست که خداوند قضاوت را پرمسئولیت ترین وظیفه معرفی نموده است.
    در قضایای حقوقی، در پذیرفتن شخصیت فرد منحیث محصول محیط ماحول دید شامل است. اندیویدوآلیسم از جمله مسایل اقتصادیست که در قدم نخست سیاست و از طریق آن مسایل حقوقی را تحت الشعاع قرار داده تا الغای مجازات اعدام راه برده است.
    در کشورهای غربی در تابعیت از نظریات اندیویدوآلیستی هرګاهیکه سؤال امتیاز مطرح بوده است، برای فرد بیش از اجتماع امتیاز قایل شده ایم؛ ولی ګاهیکه مسئولیت مطرح بوده است، بیشتر اجتماع را مسئول دانسته ایم.
    هدف قوانین را حفظ نظم عامه تشکیل میدهد که از دو طریق تدابیر امنیتی و مجازات برآوره میشود. مقصد از توبیخ و مجازات پیوند مجدد جریحهء وارده بر نظم اجتماعیست.
    قوانین بیش از آنکه جنبهء توبیخی داشته باشند، جنبهء بازدارنده دارند و از همینجاست که، به مثابهء نص اجتماعی، فرد را در جهت پیروی از خویش میخواند و در صورت تخلف مجازاتی را نیز برای متخلفین پیشبینی نموده است.
    قانون حاوی سه بخش تدابیر، اعطای امتیاز و توبیخ است که هر کدام در پیوند لایتجزی با یکدیګر ګره خورده اند و همانند پله های ترازو هر مزاد و کساد در یکی ایجاب تغییر در آندیګری را مینماید.
    اهداف قانون بیش از هرجیز در تدابیر پیشبینی شده درآن تبلور می یابد؛ در حالیکه مجازات به منظور برداشتن موانع رسیدن به هدف تطبیق میګردند و امتیاز در هر شکل آن زادهء اتلاف حقیست. هدف قانون حفظ نظم است که آنرا تدابیر لازم تضمین میکند؛ در حالیکه مجازات عکس العملیست در برابر اخلال نظم.
    پیشبینی مجازات اعدام در قوانین جزائی همچون سلاح اتمی خصوصیت باز دارنده دارد و نمیتوان این خصوصیت را انکار کرد.
    از آنجائیکه قوانین خود منبع حق در مقام تحقق است، قانونګذار صلاحیت تغییر هدف قوانین را ندارد، در حالیکه ما با ملغا قرار دادن مجازات اعدام، هدف دفاع از حق را به دفاع از فرد تغییر خواهیم داد.
    استدلال عدم امکان جبران اشتباه تا اندازه یی مقنع به نظر می آید و تجارب عملی نیز آنرا استوارتر میسازد.
    اما از آنجائیکه این استدلال مبتنی به اګر است بناءٌ بیشتر جنبهء ذهنی دارد تا عینی و میتوان این استدلال را با اګر دیګری رد نمود:
    اګر در مورد قضاوت قاضی که خود متخصص امور است مشکوک باشیم، چګونه میتوان به قضاوت مبنی بر الغای مجازات اعدام که اکثراٌ افراد غیر متخصص در دفاع از آن موضع میګیرند اعتماد کرد؟ آیا قضاوت ما در مورد الغای مجازات اعدام میتواند صد در صد قضاوت بجا باشد؟ اګر قاضی در هر ده هزار مورد یکبار مرتکب اشتباه شود، آیا ما با این قضاوت خویش همه روزه از جنایتکاران دفاع نموده حق اجتماع را تلف نکرده ایم؟
    در ساحهء عملی :
    برای شناخت بهتر ضرورت و یا عدم ضرورت مجازات اعدام باید نخست از همه مجازات را تعریف نمود تا در روشنائی آن ضرورت درجه بندیهای مختلف مجازات را برای جرایم مختلف و از آنجمله مجازات اعدام را دانست.
    مجازات جیست؟
    مجازات عکس المل اجتماعیست به منظور محروم سازی مرتکب عمل جرمی از آنچه سایر حقوق بر مبنای آن استوار اند. مجازات به انواع مختلفی تقسیم میشوند که توضیح هرکدام از حوصلهء این نوشته خارج است. آنچه به این نوشته ارتباط میګیرد مجازات سلبی اند که سلب حیات و سلب کلی و یا قسمی آزادی شامل آن میګردد.
    طوریکه قبلاٌ به آن اشاره شد علم حقوق به هرآنچه که به یک عمل خصوصیت جرمی میبخشد پرداخته است؛ در حالیکه تاکنون هیچ دانشمندی به آنچه که به مجازات خصوصیت جزائی میبخشد توجه نکرده و آنرا جستجو ننموده است.
    در مبحث حقوق باید خصوصیات برای مجازات پیشبینی و در ردیف آنها سلب قسمی و یا دایمی مجرم از آنچه که برایش ارزش دارد جا داده شود؛ زیرا تجارب نشان داده است عده یی از مجرمین برای آزادی منحیث حق اصلاٌ ارزشی قایل نمیشوند.
    پس مجرمین را باید در دو کتګوری جدا از هم مطالعه کرد. یعنی آنعده مجرمینی که به آزادی ارزش قایلند و مجرمینی که هیچ ارزشی به آزادی قایل نمیشوند.
    سلب نمودن فردی از حقی در صورتی میتواند مجازات باشد که شخص مجرم به آنچه او از آن محروم میشود ارزش قایل باشد. در غیر آن مجازات نه تنها جنبهء تنبیهی و باز دارنده نخواهد داشت؛ بلکه برای عده یی جنبهء تشویقی در جهت ارتکاب جرم را نیز خواهد داشت.
    یکی از مجرمین فرانسوی که به جرم قتل چهار دختر جوان پس از تجاوز جنسی به آنها به حبس محکوم و پس از سپری نمودن دورهء طولانی حبس از زندان رها و هشت دختر جوان دیګر را به قتل رسانیده دوباره راهی زندان شد. او با این کارش الغای مجازات اعدام توسط فرانسویان را به باد استهزاء ګرفت.
    آیا با محروم سازی شخصی از آنچه که برایش ارزش قایل نیست میتوانیم به اهدافی که مجازات تعقیب مینمایند نایل آئیم؟ هرګز نه، بلکه بر علاوه اجتماع را به پرداخت مصارف اعاشه و اباطه و مصارف صحی مجرمین محکوم نموده ایم.
    همین خلا ها ی ناشی از الغای مجازات اعدام موجب شد تا سیاستمداران فرانسوی دست به کار شده در صدد پر کاری این خلاء عمل نمایند.
    اما همانطوریکه قبلاٌ به آن اشاره شد مرمت های بعدی نمیتواند مشکل ناشی از کجیِ خشت نخستین را جبران نماید و بدینګونه حبس ایمنی که در قانون جدید جزائی فرانسه انعکاس یافته است خود خالی از اشتباهات نبوده؛ بلکه پرنسیپ های اساسیِ حقوق جزا و مواد مندرجه در اعلامیهء جهانی حقوق بشر را زیر پا نموده است.
    در مادهء ۹ اعلامیهء جهانی حقوق بشر آمده است:
    "هیچ کس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد"
    این ماده به پرنسیپ پذیرفته شدهء بین المللی در ساحهء حقوق جزا که متکی به آن "قاضی نمیتواند به اساس علم خویش در مورد متهمی حکم نماید"، قوت میبخشد.
    هدف از عدم توقیف خودسرانهء افراد همچنان تاکیدیست بر عناصر متشکلهء جرم. در حالیکه مطابق به احکام مندرج در رابطه به حبس ایمنی، قاضی و یا هیات مؤظفی که در راس آن قاضی قرار دارد صلاحیت آنرا دارد تا شخصی را بدون در نظرداشت عنصر مادی جرم و یاهم بدون موجودیت قراین لازم مبنی بر تثبیت تشبث به جرم محاکمه نموده و به اساس علم خویش برای مدت نامعلومی به مدت حبس بیافزاید و چنین چیزی به کرات تکرار شود.
    این قانون همچنان احکام مندرج مادهء ۱۰ اعلامیتهء جهانی حقوق بشر را نادیده ګرفته است:
    مطابق به مادهء ۱۰ اعلامیهء جهانی حقوق بشر، هر متهم تا زمان اصدار حکم نهائی محکمهء علنی که طی آن مجرم شناخته نشده است بیګناه محسوب میشود و بناءٍ از تمام حقوقی که یک فرد آزاد برخوردار است میتواند مستفید شود. در حالیکه در قضایای مربوط به حبس ایمنی، متهم به جرمی که شاید خودش نیز تصور ارتکاب آنرا نکند، به اساس اعمال متصوریکه ساخنه و پرداختهء ذهن هیات مؤظف است محاکمه میشود نه به اساس عمل انجام شده که مطابق به پرنسیپ قانونیت جرم و جزا قبلاٌ در قانون پیشبینی و مجازاتی برای آن تعیین شده باشد. این در حالیست که شخص قبل از حکم محکمه ګناهکار قبول شده و منحیث مجرم به او نګاه میشود.
    این قانون احکام مندرج مادهء ۲۰ اعلامیهء جهانی حقوق بشر را که تاکید جدی ایست بر اصل قانونیت جرایم و مجازات صریحاٌ به باد استهزاء ګرفته است
    در اصول جزائی بر پیشبینی عمل جرمی و مجازات مربوط به آن در قانون تاکید شده است. در حالیکه حبس ایمنی مجازاتیست برای عملی که اتفاق نیافتاده است. در صورتیکه عملی که واقع نشده باشد چګونه میتوان از جرم صحبت کرد تا در مورد آن مجازاتی را تعیین کرد؟
    از جانب دیګر جرم عملیست که از عدم اجرای وجایب اجتماعی ناشی میشود، اګر قرار باشد افراد را به اساس تصوریکه قاضی دارد مجازات نمائیم، در مورد جرایم اهمالی چګونه عمل خواهد شد؟
    مادهء ۲۰ اعلامیهء همچنان بر تناسب جرم و مجازات تاکید دارد.
    در صورتیکه جرمی عملاٌ واقع نشده باشد چګونه میتوان از تناسب مجازات با آن حرف زد؟
    از سویی مجازات مبتنی بر تصور ارتکاب، قبل از ارتکاب عملی نیز میتواند متصور باشد.
    این قانون موجب خواهد شد تا افراد مختلف با ارتکاب جرم مشابه به مجازات مختلف از هم محکوم شوند و بدینګونه به اصل تساوی حقوق در برابر قانون که روح اعلامیهء جهانی حقوق بشر را تشکیل داده است صدمه وارد شود.
    آیا مرجعی است تا آنانی را که تحت نام دفاع از حقوق بشر در امور دورترین کشورها مداخله نموده با وضع تعزیرات ملتها را به بیچارګی و آوارګی میکشانند، به نقض از حقوق بشر محکوم نموده با ایشان رفتار نماید؟
    پایان

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الأربعاء 8 مايو 2024 - 9:51 ميباشد