نوام چامسکی
ترجمه :پدرام نیا
عبارتی که پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به سرعت بر سر زبانها افتاد، عبارت "تاریخی بودن" این انتخابات بود که بیشک بجا بود، زیرا راه یافتن خانواده ای سیاه به کاخ سفید حادثهی بینظیری است.
در این میان چند اتفاق شگفتانگیز دیگر نیز رخ داد. یکی از آنها نامشخص بودن پیروزی دموکراتها پس از گردهماییهایشان بود. انتظار میرفت که با توجه به اوج بحران اقتصادی، هشت سال پیگیری سیاستهای شوم و ویرانگر حزب حاکم در همهی جبههها، رشد بینظیر بیکاری که اینک از هر دورهی پس از جنگ بیشتر شده، سقوط بیمثال متوسط ثروت، سقوطی چنان نامعمول که حتا به رویگرداندن اعضای حزب حاکم از رئیس جمهور منجر شد و در نهایت با از بین رفتن وجههی جهانی آمریکا، حزب مخالف به پیروزی کوبندهای دست یابد، اما دیدیم که دموکراتها به سختی در این انتخابات برنده شدند. واقعیت این است که اگر بحران اقتصادی کمی دیرتر برملا میشد، امکان شکستشان هم میرفت.
سئوال را اینگونه طرح میکنیم که با این همه، به راستی چرا دموکراتها با تفاوت آرایی بسیار کم به پیروزی رسیدند؟ یکی از پاسخهای احتمالی این است که هر دو حزب نسبت به افکار عمومی جامعه بیتوجه بودند. ٨٠ درصد از مردم آمریکا بر این باورند که کشور به سمت و سوی اشتباهی میرود و دولت در همهی برنامهریزیها منفعت گروه خاصی از خودیها را در نظر میگیرد، نه منافع مردم را. از سوی دیگر ٩٤ درصد از مردم معتقدند که دولت به افکار عمومی اهمیت نمیدهد. مطالعات زیادی نشان میدهد که هر دو حزب در ارتباط با موضوعهای اساسی داخلی و جهانی گرایشی جدی به سمت جناح راست دارند.
در کشوری که شرکتهای تجاری همه چیز را تحت مهار خود دارند، حزبی که در خدمت مردم باشد، به موفقیت دست نمییابد و برای این عقیده شواهدی در دست است. دلیل کلی بر این گفته را از زبان توماس فرگوسن، بر اساس "تئوری سرمایهگذاری" او میشنویم که معتقد است سیاستها بیشتر در راستای بازتاب آرزوهای جناحهای قدرتمندی هستند که هر چهار سال یک بار سرمایهای را برای مهار دولت هزینه میکنند. دلایل جزئیتر بیشمارند که از این میان به یکی از آنها اشاره میکنیم. دولت آمریکا، ٦٠ سال تمام در برابر تصویب اصل پایهای قانون بینالمللی کار که تضمین کنندهی آزادی تشکلها است، ایستادگی کرد. تحلیلگرهای قانونی بحث در این زمینه را "عبور از خط قرمز سیاستهای آمریکا" میدانند و معتقدند که هرگز مذاکرهای در این زمینه انجام نگرفته است. بسیاری این بیاعتنایی واشنگتن را نسبت به پیمانهای سازمان بینالمللی کار برابر با فداکاری بیحد و حصر آنها در واگذاری حقوق قیمت گذاری (که به "حقوق مالکیت نخبگان" معروف است) به شرکتهای بزرگ تلقی کردهاند. در این مقال مطالب زیادی برای افشا هست که در این مقاله جای بحث آن نیست.
در انتخابات اخیر یکی از نامزدهای حزب دموکرات، زن و دیگری آمریکایی آفریقایی تبار بود که این نیز خود حادثهای تاریخی است. حادثهای که چهل سال پیش غیر قابل تصور بود. این واقعیت که کشور به اندازهی کافی متمدن شده تا پذیرای این باشد، گواهی انکار ناپذیر بر کوششهای دههی ١٩٦٠ و پیامدهای آن است.
... ستاد انتخاباتی اوباما چنان صنعت بازاریابی و ارتباطی مردم را به دست گرفت که این دوره به "عصر بازاریابی تبلیغاتی سال ٢٠٠٨" معروف شد و در این بازاریابی به راحتی کمپانی اپل را شکست داد. وظیفهی اصلی صنعت ارتباطی نامبرده این است که مصرف کنندهی ناآگاه را تشویق کند تا کالایش را بیاندیشه و بیاستدلال انتخاب نماید. این شیوه در واقع تیشه به ریشهی تئوریهای صحیح بازاریابی میزند و همان شیوهای است که نامزدها برای رسیدن به منافع خود از آن استفاده میکنند و از این راه به ریشهی دموکراسی تیشه میزنند.
از زمان آزادسازی سرمایه در دههی ١٩٧٠ تاکنون بنیادهای مالی قدرتمند، با شتابی فزاینده، از سمت اقتصاد تولیدی به سوی اقتصاد دلالی رفتهاند. این همان علت اساسی فلج اقتصادی کنونی است و منجر به بحران و رکود واقعی و بدبختیهای اقتصادی شده و دامن اکثریت بزرگ مردمی را گرفته که برای ٣٠ سال درآمدهایشان ثابت مانده، در حالیکه مزایا سقوط کرده است. قابل ذکر است که مسبب این واقعهی شگفتانگیز، "آلن گرینسپن" است که موفق به "کاهش روزافزون امنیت شغلی کارگران" شد. این کار "به طور عجیبی مانع افزایش دستمزدها" گردید و در عوض همین مقدار که باید به افزایش دستمزدها تعلق میگرفت، به جیب گروهی از ما بهتران واریز شد. بیتوجهی گرینسپن به خاطر ترکیدن حباب خانه سازی از پی فروپاشی حباب تکنولوژی علت ناگهانی بحران مالی کنونی بود که خود او با تاسف به این واقعیت اذعان کرد...