پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    ملت فرانکنشتايني(2)

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20080811

    ملت فرانکنشتايني(2) Empty ملت فرانکنشتايني(2)

    پست  admin

    این نوشته بنابر اهمیت پژوهشی و علمی آن از جانب تارنما بزودی با افزودن تصاویر درمتن ویرایش میگردد.

    ملت فرانکنشتاینی
    (٢)

    احد ترکمنی
    کجای این هیکل اعجوبه به ملت می ماند[]
    که بیش از صد سال، با هنرِ فریماسونی، چون خروس های منقار شکسته، با توپ و تانک و راکت همدگر را تار و مار کرد؟]
    و دیدید خروسِ منتخب را !
    که منقارش هر دم با شیرۀ الماس و تریاک مرهم می شود، گستاخ و گستاخ تر، منقار های شکسته، تاج های پاره پاره و خون چکان دیگر را
    با چنگال و منقار و شهپر و شهبال بیشتر و بیشتر می دَرَد و می شکند؟
    چرا چون عاقلان ننشینیم،
    و چون زندگان، به جای تمنای انصاف از خصم، گره کار را با چشمان باز نگشاییم؟
    خصم ما، من و تو نیستیم، فریماسونری است که زندگی من و تو خصم اوست.
    و این قلمرو کوه و دره و جلگه و دشت چه رمز هایی را نهفته دارد که بالاخره در واپسین لحظات تاریخ، قلب سنگین و ملتهب آسیا، قلب ستراتیژی های جهان شده است؟
    جهان از ما اقوام افغانستان چه چیزی را پنهان داشته است که آثارش در کشور ما همه بوی عظمت، حماسه و ارادۀ انسان را نمایش می دهد و ما را یخن پاره های جهان ساخته است؟
    سرزمینی به ظاهر فقیر، هم اکنون که جهان را غلام ساخته اند، زیر زنجیر های فولادین لشکر بانکداران، تا هنوز نیز آزاد است و ظاهراً چون پلنگی می غُرد، و به سان لشکرگاهی آسمانش دود و غبار دارد، خاکش با خون عجین، و از این در، همه چکاچاک است؟
    و باز دستی از این چهارسوی تمدن ها به مغز چین و ماچین، دستی بر یخن ایران و پاهایی، دیگر نه برهنه، ولی کوه و کمر دیده، بر فرق آی اس آی- پاکستان می کوبد؟
    در عین حال عظمت های مرکز این قلعۀ استوار، محراق توجه است، بامیان دروازه های دانش و فضل را دوباره بر می گشاید، باز یاد مولانا است، و باز طنین تعلیمات بودا، نبوغ حکمای شرق و دانش خراسان، باز درخشش ترکان دانش گستر و دانش پرور است و باز افسانه های کهن در حال زنده شدن.
    و با صدای مژده های رسیده از آسمان، از بیغوله های نمناک و خانقای دل های عارفان نوین این دیار عرفان پرور، زمزمه های عاشقان به گوش جان ها می رسد.
    باز مگر رستا بر می خیزد؟
    در طریق رستگاری انسان، هرکه با ما نیست، از ما نیست!
    تصویر ملتی که فقط اقوام است
    نویسنده در جریان مطالعات پیوستۀ اوصاع بین المللی و تحولات خورد و بزرگ افغانستان در مدتی تقریباً ٣٠ سال به نتایجی رسیده ام که از مدت دو ماه به این سو با صاحب نظران افغان در میان گذاشته ام. استنباط کلی بنده را مطالعات دقیقتر از سال ٢٠٠٥ به این سو نه تنها تأیید می کند بلکه زمینه های بسیار گسترده ای نیز بر آن می افزاید که اعتراف می کنم به حدی وسیع و همه گیر است که تحقیقات گروهی را ایجاب می کند.
    رستگاری انسان محتاج نظام مناسبی است که فرد، خانواده، و قوم را ارزش می شمارد. من اقلاً چهل و پنج سال از شصت و یک سالِ زندگیم در جستجوی چنین نظامی بودم و زود دانستم که این جستجو درتمام ادوارحیات بشردر کرۀ زمین دوام داشته است. در عصر تاریخی ای که ما زندگی می کنیم، یعنی اقلاً طی این هفت یا هشت هزار سال تاریخ مدون، به جز مقاطع کوتاهی، انسان به عنوان یک کتله، همواره استثمار شده و به رستگاری نرسیده است.
    در افغانستان، به یادداشت خودم از سال های وسطِ ١٩٣٠ تا امروز، دولت هایی یکی پی دیگر آمدند که یک ماهیت درونی و پوشیده و یک شکل ظاهری داشتند. دولت ها در « ماهیت درونی یا مخفی»، اهداف مرموز و غیر قابل درکی را دنبال مینمودند که برخلاف ماهیت شکلی روی کاغذ؛ قوانین، بیانات و اعلامیه ها، با منافع انسان و رستگاری افراد و اقوام مغایرت و ضدیت داشت.
    من که در خانودۀ هزاره ای در کابل به دنیا آمده ام، با آن که پدرم یک افسر تحصیل یافته و بلند رتبه بود، دستگاه او را اجنبی می شمرد. در کودکی دریافتم در کشوری که زندگی می کنیم، هزاره نامی است که دارنده اش باید تحقیر، توهین، آقایی، ستم، بی حرمتی، دشنام و ناسزا را از دیگران بپذیرد و گردن افرازی نکند. بیشتر افرادِ طوایف دیگر، هزاره را با خود مساوی نمی انگاشتند واگر با هزاره ای معاشرت می نمودند، آن را نشان فضیلت و کرامت خویش می شمردند. عمال حکومت، پولیس و هر یک، در شهر و محلات، از هر فرد دیگر در برابر هزاره حمایت به عمل می آورد. هزاره بودن، اولین جرم طبیعی یک هزاره شمرده می شد و مظلوم و ظالمش، یکسان، لقمۀ چرب به حساب می آمد و بی رشوه از دستگاه دولتی، مأموریت پولیس، حکومتی ها و قضات و تا بالا ها رهایی نداشت و به حق نمی رسید.
    این ها را از آن زود دانستم که یکی از مشغولیات دایمی پدرم رها ساختن همچو مظلومین هزاره از چنگال دستگاه بود. خاصه پس از آنکه در سال ١٣٣٨ در ٤٦ سالگی تقاعدش دادند و ما از هر کنج و کنار چنین قضایا، از گرفتاری تا نجات چنین درمانده ها در جریان می بودیم.
    بدین جهت تا سالهای دموکراسی در ١٣٤٣ نیز چیزی در مورد هزاره ها تغییر نکرده بود. پندار کلی و رفتار وشیوه اجتماعی و سیاسی دستگاه دولتی و نظامات آن چنان بود که ما هزاره ها و دیگر اقوام باید می پذیرفتیم که کشور افغانستان سرزمین پشتون ها است و سایر اقوام در این کشور بیگانه های هستند که از آن میان هزاره نه تنها قوم پست تر است، بلکه بقایای لشکر مغول خونخوار و متجاوز نیز هست.
    این قانون نا نوشته ای بود که در افغانستان پشتون حق اول را دارد، پس از آن سنی ها مستحق دوم هستند و تمام فرق شیعه، هندوها، یهودیها، وسیکهایی که در افغانستان زندگی می کنند، کافر هستند.
    چیزی دیگری را که زود دانستم آن بود که در میان پشتون ها نیز درجات استحقاق است. اولین مستحق خود خاندان شاهی بود، دومین، نزدیکان سلطنت اعم از محمد زایی و دیگر اقوام، سپس پشتون های مشرقی و لغمان و پکتیا مستحق تر از دیگر پشتون ها بودند. تا دیر زمان کلمۀ افغان یا اوغان، برای ما و اکثر اقوام معنی پشتون می داد و هنگام معرفی ما به یکدیگر اوغان نمی گفتیم و معرفت ها با نام قومی هزاره، تاجک، ازبک و ترکمن به عمل می آمد.
    اکثر هزاره های کارمند دولت، اگر می شد، هزارگی خویش را پنهان می کردند. در کابل معروف ترین خطاب برای هزاره ها «موش خوار» و «چراغ کُش» بود. ما را غالی و مرید آقای خان می گفتند؛ و من خود تا مدتها نمی دانستم غالی و مرید آقای خان چیست؟ اما پذیرفته بودم که ما هزاره ها، همه مغول و اولاد چنگیز بوده، اقوام ناخواسته و ناخوشایندی هستیم که دیگران از نسبت و ارتباط با ما عار می دارند. حتی اعضای خانوادۀ مادری ام که از چنداول بودند، ما را در خفا موش خور می خواندند و آدم نمی شمردند.
    هر هزارۀ افغانستان از این خاطرات فراوان دارد و بنده هرگز استثنایی در این مورد ندیده ام. حتی کسانی نیز محکوم و حقیر بودند که همکار و خادم و مزدور دولت بوده، به قوم و طایفۀ خویش جفا و خیانت نیز می کردند. تا آنوقت دانسته بودم که دولت نادری بزرگان صادق ملکی و نظامی هزاره را پس از آن که از کمک شان در تحکیم دولت خود بهره گرفت، اعدام، فرار و یا محبوس کرده بود و من به چشم سر دیدم که پدر صاحب منصبم را یک والی اوغان که از درۀ غوربند با موترش عبور می کرد و به دلیلی با پدرم که پیاده روان بود بگو مگو کرد و با دانستن آن که لوامشری هزاره است، مورد دشنام و اهانت قرار داد. پدرم که جسور بود و روحیه ای بسیار قوی داشت، با خشم برخورد کرد. محافظان والی بر او ریختند و والی و عساکرش فریاد می زدند «حالا هزاره هم آدم شده است».
    من نیز زمانی با چنین شهرت آشکار هزارگی در کابل بزرگ شدم، درس خواندم، افسر نظامی شدم و مأموریت های خورد ملکی و ژورنالیستی کردم؛ ولی با وجود آن که دوستان صمیمی از هرقوم به شمول پشتون ها داشتم، اگر می گفتند هم، دلیلی نمی دیدم که باور کنم دیگران منِ هزاره را هم وزن خویش می شمارند. هزاره، تا سالها و حتی تا کنون اذیت های بیشماری از شیعه های غیر هزاره نیز کشیده است که در مواردی حتی پشتون ها نیز بهتر از آنان با ما رفتار داشته اند.



    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:50 ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الثلاثاء 12 أغسطس 2008 - 19:35  admin

    نوشته های بالا نه استدلالی نیاز دارد و نه سندی، چون آنچه بیان شد، تجربۀ اکثر هزاره هایی است که آرزویی جز هم وزن دیگران بودن ندارند. همین آرزو را همه هزاره ها داشتند، این درد را پدران ما با خود به زیر خاک بردند و ما نیز تا امروز به چنین احساسی نایل نشدیم.
    به خصوص سالهای آشوب داخلی و برخورد های استثنایی «طالبان بن عبدالرحمن» بر هزاره ها مخصوصاً و برسایر اقوام افغانستان عموماً، همه را بیشتر متقاعد بر آن کرد که افغانستان با برنامۀ ریخته ای به سوی پشتونی ساختن به پیش می رود و هر روز بر شدت و جدیت این سیاست افزایش به عمل می آید.
    عبدالرحمن مُرد، سیاست انگلیسی اش نمرده است
    هیچ قوم افغانستان از حکومتی که بر دوش سربازان امریکایی وارد افغانستان شد، توقع نداشت عین سیاستی را به پیش گیرد که تا کنون در افغانستان مشی نهانی دولت ها بود. لاکن شیوه هایی که این نظام و کشورهای خارجی حامی آن با اقوام افغانستان پیش گرفتند، برعکس شاهد است که قدرت سیاسی و اقتصادی در این کشور قدم به قدم همان سیاستی را دنبال می کنند که طی سه قرن گذشته جریان داشته است.
    با تأسف باید گفت که نمایندگان ناخلفی نام و موقف سیاسی طوایف مختلف پشتون را برای جاه طلبی های فردی به پول سازان و برنامۀ صهیونیستی گرو کردند و تن به آقایی بی عنوان ترین دولت جهان، یعنی «گوداگیان» پاکستان دادند. آنان اعتبار یک کتلۀ بزرگ انسانی را به بازی گرفته اند که روزگاری ولینعمت همان گوداگیان را در دره های پشتونخواه زبون ساخته بود.
    درست امروز، و درست پیش از انتخاباتی که قرار است فریماسونر ها سال آینده در افغانستان با دهل و سرنا به راه اندازند، آیا ممکن است پشتون های با درک و احساس، مردان حقیقی این قوم پا پیش گذارند، دست و بال خود فروخته های خویش را ببندند و نقش یک قوم بانفوذ را بازی نمایند؟ دسته های بی آزرمی که از مردان غیور پشتون در دولت نمایندگی می کنند، دیگر رسوا شده اند.
    پشتون های افغانستان نیازمندِ آنند که نشان بدهند برای یک کشور مشترک با دیگر اقوام می اندیشند. بر مردان ننگ و غیرتی که پشتو را تنها زبان نه، بلکه قانون اساسی این قوم بزرگ و محور پختونولی می دانند، لازم می افتد هویت حقیقی پشتون را که آزادی و خود ارادیت است دوباره وارد محفل دوستان نمایند، نه هویت فاشیستی ای که صهیونیست ها کوشیدند طی یک قرن اخیر بر آنان تحمیل کنند.
    در غیر آن اقوام افغانستان به این نظر جمهور رسیده اند که لکه های ننگینی، برعکس، در این نظام، قدرت سیاسی و نظامی دولت را از سوی پشتون ها قبضه کرده اند. آنان را اقوام افغانستان جواسیسی می دانند که پشتون سازی افغانستان هدف تاریخی فریماسونر های بنیادگذار حزب آنهاست. آنان می خواهند تمام اقوام دیگر را در زاویه ای فرعی قرار دهند و اگر لازم افتد قتل عام عبدالرحمن نیز تکرار خواهد شد.
    این تصویرمخصوصاً امروز، در ماه آکست سال ٢٠٠٨ میلادی، اقوام دیگر افغانستان را باورمند تر می سازد که اگر نجنبند، عصر موجودیت سیاسی آنها، که دریکصد سال گذشته نیز چندان برجسته نبود، به کلی از میان خواهد رفت و غیر از پشتون دیگران اقلیت هایی در کنار هندو ها و یهودان خواهند شد. از این تصور بوی واقعی خون و فاجعۀ دیگری می آید.
    دلایل بی شمارند و برای ما هزاره ها یک دلیل بزرگِ بی اعتمادی، کوچی و کوچی بازی هایی است که همه تا دندان مسلح هستند، بر سرزمین خلع سلاح شدۀ هزاره پیهم تجاوز می کنند و حکومت که در ادارۀ گروهی صهیونیست قرار دارد، به وضوح نیت پاکی نداشته، با هزاره ها که متحدین دولت نیز هستند، حیله گری می نماید و می خواهد با بیانیه، اعلامیه و فرمان واقعیت ها را بیشتر تحریف کند. قرن بیست برای حیله هایی این چنین دیر است و امروز خوشبختانه حقیقت پنهان شده نمی تواند.
    ما هزاره ها معتقد هستیم اگر در افغانستان دولت ها از ملت می بود، اولاً امیر حبیب اللهِ پلید از هزاره ها و دیگر اقوامی که مورد تبعیض و ستم پدرش قرار گرفته بود معذرت می خواست. امان الله که حتی امروز هم برخی او را پادشاه دموکرات، آزادی دوست و ترقی پسند می شمارند و نادر و اهلش تا سال ١٣٥٧، اشاره ای به مظالم و جنایات آن بی وطن نکردند. این بی اعتنایی در برابر ملیون ها انسان علامت برجستۀ آن است که کردار عبدالرحمن از سوی حکومات و دولت های پی در پی تأیید و تعقیب گردیده است.
    حکومات دست چپی که آشکارا با نام آزادی و برابری و عدالت انسان ها کودتا کردند نیز با عدم توجه به این جنایات تاریخی، شریک جرم به حساب می آیند. ولی این کار را نه تنها یکی از این حکومات نکرد که احزاب اسلامی نیز جنایات بیشماری بر جنایات گذشته افزود و طالبان رفتار عبدالرحمن را با تصفیۀ قومی دیگری، تا انفجار بودا ها و رسوایی جهانی و تاریخی پیروی نمودند.
    ولی بالاخره از دموکرات هایی که مخترع دموکراسی هستند و خود را ژاندارم آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می شمارند؛ از فضایل انسانی داد و فریاد می زنند، یهود را به خاطر قتل عام مصنوعی هیتلر آقای جهان ساخته اند و از او استمالت می نمایند چنین توقع داشتیم. ولی این دموکراسی و ملت سازان نیز جبران جنایت سیستماتیک و مکرر را حقی برای هزاره ها و سایر اقوام نشناختند.
    در عمل برخلاف، حبیب الله و امان الله قدم به قدم به عین همان راهی رفتند که موسس شان عبدالرحمن رفته بود. در دورۀ چهل سالۀ آلِ یحیی و جمهوریتِ آن خانواده، هزاره ها همان سان شهروندان درجه سه باقی ماندند. تنها تغییری که در این مدت به ظهور رسید، وزارت سمبولیک داکتر عبدالواحد سرابی اقتصاد دان برجستۀ هزاره بود که هرچند در هر کابینه ای از آن پس حضور داشت، ولی هیچاه به کدام وزارت کلیدی قرار نگرفت و چند وزیر دیگری که دولت ها حوصلۀ آنان را نداشتند. بزرگترین موقفی که به یک هزاره در سطح کابینه در تمام دوران سه صد ساله شاهان پشتون داده شد، وزارت پلان بود. اصولاً وزارت هایی مثل داخله، دفاع، خارجه، مالیه به استثنای دوره های کوتاهی، همواره در دست یک پشتون بوده است. این ها حقایقی اند که ثبوت نمی خواهند و اظهر من الشمس هستند.
    ولی در عوض، حرکات سیستماتیک از آغاز سلطنت عبدالرحمن تا امروز در برابر مردم و سرزمین هزاره در جریان است:
    ١- عبدالرحمن سرزمین های هزاره در ارزگان را که از پس از فرار اجباری آنان خالی ماند، به پشتون ها بخشید. آنان تا امروز خویشتن را مالک املاک مغضوبه می شمارند و هرگز این ملکیت را با موازین دین، وجدان و عدالت اجتماعی مورد تجدید نظر قرار ندادند. برعکس هر سال با ذرایع مختلف، از جمله تعرض مسلحانه، قدمی جلو تر رفتند. عبدالرحمن بر هزاره های باقی مانده که هیچ مقاومت و رمقی در آنها نمانده بود جزیه مقرر داشت. همو از هزارگان کنیز و غلام گرفت و به اهل دربار و محمد زایی ها بخشید. غلام و کنیز هزاره را تا مدتها کسی آزادی نداد. شنیده ام مادر بزرگوارِ یکی از دانشمندان غنیمت و برجستۀ معاصرِ پشتون، که نام نمی برم، از همان ردیف بوده اند؛ سردارانی از خانوادۀ سراج نیز از چنان مادرها به دنیا آمده اند.
    کوچی های پشتون را، که اکنون از اتباع پاکستان می باشند، همو بر مراتع و دهات هزاره سال به سال سرازیر ساخت، به آنان فرامین و قباله ها به عنوان حق و ملکیت صادر کرد. از آن پیش تر، تنها مردمانی از ساحات همجوارِ جنوب سرزمین هزاره به کوهستانات مرکزی رفت و آمد داشتند و غیر پشتون بودند. لاکن عبدالرحمن و زمامداران بعدی کوچی غلجایی را به این مسیر کشانید.
    در مورد کوچی های پشتون در کتاب «مردم سیار Peoples on the Move» تألیف دیوید فیلیپس در سال ٢٠٠١، توصیح شده است که آنان در پاکستان زندگی می کنند و عدۀ شان ٥٠٠ هزار نفر تخمین شده است در گذشته آنها از آسیای مرکزی تا غزنی و از آنجا به سند رفت و آمد داشتند و حتی تا پنجاب و
    کلکته کوچ می نمودند. آنها به تربیت مواشی می پردازند؛ بز، گوسفند و بعض دیگر حیوانات را می فروشند، تابستان را در مناطق وزیرستان جنوبی و زمستان را در سند می گذرانند. به قول نویسنده کتاب، پشتون های ساکن به آنان اهانت روا می دارند. این مردم خود را بیشتر مالدار می خوانند تا کوچی.
    ٢- نادر و اهلش نه تنها موارد بالا را رفع نکردند، بلکه بر آنها موارد دیگری افزود. اول، هزاره هایی که در به قدرت رسیدن نادر سهم داشتند و مدت کوتاهی رتبه های نظامی نیز گرفته بودند، به بهانه ها دستگیر شده، بدون محاکمه اعدام، تبعید و حبس شدند. در آن عصر مقامات محلی که در مناطق هزاره تقرر می یافتند، از دستۀ خاصی از عمال پشتونِ تبار دولتی بودند که برنامۀ صهیونیستی را برای زوال هزاره به پیش می بردند. معروف ترین آنها سید عباس خان حاکم اعلای غزنی بود که کارنامه های سفاکانه ای از او در تاریخ هزاره به ثبت رسیده است. از کارهای سیستماتیک دیگر در زمان نادر کوشش برای حذف هویت هزاره بود که با تغییر اسمای محلات و ولسوالی ها، پراکنده ساختن مراکز اداری و در نتیجه انکار حق ولایات مستقل به نام و نشان هزاره، جلوگیری دقیق از انکشاف سطح زندگی و آموزش هزاره ها، جلوگیری سیستماتیک از رشد رجال هزاره در دستگاه ملکی و نظامی دولت، حمایت صریح از تجاوزات وقفه ای که کوچی ها به عمل می آوردند به پیش برده می شد.
    دیوید فلیپس در صفحۀ ٢٦٦-٢٦٧ کتاب بالا می نویسد:
    «هزاره ها به دلیل آن که در آن قلمرو کوهستان توان دفاع از خویش و حمله بر کاروانها، لشکر ها و شهر ها را داشتند، در طول تاریخ خویش قویاًً مستقل بوده اند. خود ارادیت هزاره ها زمانی پایان یافت که انگلستان از ترس تهدید امپراتوری روس بر مستعمراتش در هند، از پادشاه کابل حمایت به عمل آورد، او بالاخره در سال ١٨٩٣ آن ها را شکست داد و غلبۀ او به قیمت بسیار هنگفتی بر هزاره ها وارد آمد. هزاره ها افغانستان را کشوری می دانند که پشتون ها ساخته اند و آن را به انقیاد کشیده اند. در نتیجۀ [لشکر کشی عبدالرحمن] قلمرو هزاره سه پارچه گردید، ساکنانش به غلامی کشانده شدند، ملا و مذهب سنی بر آنان تحمیل شد و از آن جهت عده ای از هزاره ها تا کنون سنی مانده اند.
    «دولت افغانستان کوشید نام هزاره را به «شیعه» تبدیل کند تا با این ادعا، که شیعه یک شعبۀ جدا شده از مذهب است، هویت قومی آنان را از میان ببرد. در سال ١٩٣٠ پشتون ها یک پادشاه دیگر [امان الله] را سرنگون کردند و ایدیالوژی نازی را سرمشق قرار داده با تلاش برای از بین بردن فرهنگ و زبان آنان حاکمیت پشتون را بر قرار و کوچیان پشتون را تشجیع کردند تا مراتع هزاره را اشغال نمایند. وقتی هزاره ها در برابر این پدیده طغیان کردند، بسیاری از آنان اعدام شدند. دست درازی های امرای محلی و حاکمیت پشتون بسیاری از هزاره های فقیر را مجبور ساخت به شهر ها کوچیده و به کار های مادون مثل نوکری در خانه ها، حمالی و عملگی بپردازند. هزاره ها مورد تبعیض قرار دارند، بسیاری از آنان هویت قومی خویش را پنهان کرده اند و از آن احساس حقارت می نمایند. در دوران اشغال شوروی هزاره ها در برابر کمونیست ها جنگیدند لاکن سنی هایی که با آنان متحد بودند، خیانت کردند و شب ٢٣ جون ١٩٧٩، به تعداد ١١٠٠٠ تن از آنان به قتل رسیدند و یا زنده به گور شدند.»
    avatar

    پست الثلاثاء 12 أغسطس 2008 - 19:36  admin

    اپارتاید- تصفیه قومی
    چنین سیاست را در لسان بین المللی اپارتاید و تصفیه قومی می گویند که مثال عمده اش افریقای جنوبی و رودیزیا بود. شهرت جهانی نلسون ماندلا به خاطر مبارزه ای است که با چنین یک نظامی به عمل آورد. هرچند نلسن ماندلا با پول سازانِ مافیای الماس و سفید پوستان انحصار گر کنار آمد و محبوب شد، ولی تنها روزی آن دوران خاطره شد که دولتی در افریقای جنوبی بدعت ها و ستم ها را برطرف کرد و از سیاهان عذر خواست. اما در زیمبابوی، که رابرت موگابه، یک رهبر جوانتر ضد اپارتاید به سفید ها و انحصار آنان تن در نداد، املاک سفید ها را به سیاهان داد خود شان را در حاشیه راند، غرب و مافیای رسانه ای اش او را هدف قرار داده اند و اگر شنیده باشید، نرخ تورم (انفلاسیون) در زیمبابوی در ماه گذشته به دو و نیم ملیون فیصد رسید و یک پارچه نان در آن کشور به ملیارد دالرِ زیمبابوی خریده می شود.
    ولی با تغییر زمان، روزی نیز رسید که نمی شد رسماً چنین شیوه هایی را به کار گرفت. لذا با نمایش هایی به نام دموکراسی حرامزادگی با زمان پیشه شد؛ در افغانستان برای هزاره ها چیزکی رسید و یک وزیر و یگان رئیس هزاره گماشته شدند. ولی نظام سیاسی کماکان در احتیار خانواده شاهی و تبارش باقی ماند. افرادی که به عنوان نمونه به مقامات در افغانستان رسیدند، ناگزیر محافظه کاری می کردند و از وجود شان در دولت، خیری به هزاره ها و دیگر اقوام نرسید و تغییری در احوال سیاسی و اجتماعی آنان به عمل نیامد. به استثای لشکر کشی حفیظ الله امین بر بامیان، هزاره ها اولین بار تغییرات مثبتی را در دوران ده سال و اندی زمامداری حزب دموکراتیک خلق افغانستان تجربه نمودند که شایان تذکر است. صدارت یک هزاره، هرچند جناب کشتمند فردی فراقوم بود، نقطۀ عطفی در تاریخ به شمار می رود ولی در این دوره هم مشکلاتی عظیم در درون ماشین قدرت برای مبارزه با پشتون سازی و تلاش در حفظ آن وجود داشت که در حقیقت بیشتر مردم افغانستان آن را تجربه کردند.
    هزاره به خاطری که قومی سختی دیده و ستم کشیده بود، زود رشد کرد. در دوره جمهوری داوود خان و در دوران چپی ها، مدتی قریب به شانزده سال، زمان کافی برای زنده شدن داشتند. و خوب نیز زنده شدند.
    یهودای سرگردان
    عبدالرحمن روزی بالاخره مثل هر گردن فرازی مُرد. مردک خودپسند، شیر خانه و روباه بیرون، در حالیکه زنده اش خود را خدای خلقِ محروم می دانست، برعکس، روفتگر لوژ فریماسون و شاگرد زیرک نظام بانکداری جهانی بود. این مرد را که ما تنها با سبعیتش می شناسیم، حیف است. زیرا خواص دیگر آن زن بارۀ لواط از نظر ها می افتد. ابر سیاه سبعیت، چهرۀ حقیقی او را می پوشاند؛ این هنر فریماسونری است. سپس ما غافل می مانیم تا این یهودای سرگردان را دنبال کنیم و ببینیم پس از آن که دُم لای پای جانب ایران گریخت و سر از بخارا کشید، چه واقع شد. عبدالرحمن فرصت کافی برای تربیت شدن یافت. و سپاهیانِ فریماسونر از صومعه هایی از امریکا، انگلستان، روسیه و و و امدند، او را مصنون در بخارا بردند و به لوژی در آنجا سپردند و فریماسونره ماندند و او. زنده با شاه بخارا. و دیدید که پس از انقلاب اکنوبر، خانوادۀ نادر اولادش را در قصری در حومۀ کابل پذیرایی محقری کردند؟
    پشتون های افغانستان و پاکستان همواره قربانی خصایل برجستۀ خود بوده اند. پشتو یا پختو، که ما آن را زبان این قوم بزرگ می دانیم، قانون گستردۀ اساسی آنان است. این کلمه را باید با شی پشتو و یک یای نانوشته بخوانیم. مانند پشّتیو یا پختیو. زبان پشتو به گمان غالب زبان زندگی و رسمی تابعین این قانون اساسی است و از آن جهت پشتو نام دارد. آنان بی پشتو، پشّتیو نمی توانند.
    من یک دوست دهاتی از پکتیا داشتم، به من می گفت کابلی ها مردم خوبی هستند، افسوس تا می خواهی با آنان گپ بزنی، «تِلَس پالسی کوی». اگر شما در میان این قوم دوستی داشته باشید، می دانید با چه قومی هشیار و مردانه ای طرف هستید. از او با «پشتیو»ی او، تا دوزخ یاری می رسد. و اگر مرد خدا باشی، تا جنت همدم توست و برایت سر و جان می دهد. دیدی هنر فریماسیون را؟ من این بحث جالب را جداگانه پی گرفتنی هستم.
    ولی ما هزاره هستیم، در تاریخ افغانستان هزاره ها از سال ١٩٩٢ به بعد، باز با یک حرکت سیستماتیک اپارتاید رو به رو است. حتی خطر تصفیۀ نژادی این قوم زنده را تهدید می کند.
    و آن ها که طرف خویش می شماریم، پشتون هستند. آنان نیز در گردنۀ تاریخند،
    اقوام عزیز افغانستان! چرا مزدوران را پشتون می شمارید؟ با پشتون اگر می خواهید هم وطن باشید، با پشتیو وارد پیمان شوید.
    سرگذشت هزاره ها اتفاقاً بسیار خوب مستند نیز شده است. امیرحبیب الله با انتشار سراج التواریخِ علامه فیض محمد کاتب، بر جنایات و سفاکی های پدرش مهر تأیید گذاشت. سراچ التواریخ که تاریخ رسمی دربار است، هیچ جنایتی از آن دوران را ناگفته نگذاشته است. این اثر کاتب، علاوه بر آن که تاریخی جامع و کامل است و با ادبیات بسیار عالی نوشته شده، سفاکی ها و جنایات امیر و عمالش را به شیوه ای بیان کرده است که دستگاه فاسد سلطنت گزارش ها را دایر بر توصیف دانسته بر آن صحه گذاشتند.
    آثار متعددی سیاست ها و مظالم خاندان یحیی را به ثبت رسانده اند که از آن هاست گزارش های سری سفارت خانه های ایالات متحده امریکا، روسیۀ شوروی و انگلستان که اکنون از صنف بندی سری خارج شده و بسیاری اسرار را فاش کرده اند. مخصوصاً گزارش هایی که به وسیلۀ مأمورین سیاسی شوروی در آغاز سلطنت نادر خان به کمیساریای امور خارجۀ شوروی فرستاده شده است، بسیار گویا می باشند. این همه اسناد و مدارک در انترنت به سهولت قابل دسترسی است.
    حوادث پس از خروج شوروی و آشوب ننگین مجاهدین مستند شده و جنایات طالبان ثبت تاریخ گردیده است. یک مورد از چنان گزارش ها را که محترم انجنیر غلام سخی ارزگانی طی مقاله ای در سایت کاتب هزاره منتشر کرده اند از «داکتر چونگ هیون پایک» است که در راپوری سالانه به ملل متحد، در مورد رخدادهای روز اول تصرف مزارشریف به دست طالبان می گوید:
    «در روز اول تسخیر مزارشریف، طالبان بدون هشدار و بدون کدام تشخیص و تمیز، هرکس را که در سرک می دیدند و هر کس که دم درب منازل شان ایستاده بود و یا از کلکین منزل خود بیرون را نگاه می کرد، آتش باری کردند. از آنجایی که طالبان بدون مقدمه و غافلگیرانه به مزارشریف داخل شدند، سرک ها از مردم پر بود. زنان، مردان و خردسالان همهء گروه ها بدون تفریق قومیت و مذهب به قتل رسیدند، به شمول دکانداران، دستفروشان، حتی الاغ ها، بزها و گوسفندها. کشتار در تمام طول روز ادامه داشت و به ساکنان از چهار روز تا یک هفته بعد اجازه داده شد، مرده های خود را جمع کنند و به آن برسند.»
    avatar

    پست الثلاثاء 12 أغسطس 2008 - 20:05  admin

    «در روز دوم تسخیر مزار شریف از جانب طالبان، هدف قرار دادن بخصوص هزاره ها شروع شد، ذریعه بلند گوها از مردم خواسته شد که منازل هزاره ها به آنها نشان داده شود. و در تلاشی های خانه به خانه در اکثر موارد پشتون های بلخ طالبان را راهنمایی می کردند.»
    در گزارش نماینده خاص ملل متحد مراقب حقوق بشر در افغانستان آمده است در ظرف شش روز اول سلطه طالبان بر مزارشریف سه هزار، از هزاره ها را در منازل شان یا در روی سرک ها به قتل رسانیده شدند، تعداد مجموع کشته ها به پنجهزار تا هشت هزار نفر تخمین می شود. یک هفته بعد از افتادن مزارشریف به دست طالبان، یعنی نیمه ماه اگست، مردم در بیرون محبس شهر جمع شده خواستار رهایی نزدیکان خود شدند. به آنها گفته شد که اگر نزدیکان خود را در درون محبس نیافتید بر سراغ آنها به شبرغان بروید و اگر هم آنجا نیافتید به دشت لیلی بروید».
    ریشه های بی اعتمادی
    در تمام دورانی که سیاست دولت های افغانستان تبعیض در برابر اقوام غیر پشتون و ستم در برابر هزاره ها بود، مردم طبعاً اهداف و وسایل رسیدن به آن ها را یک پدیدۀ داخلی می دانستند و گمان بر این بود که خانواده و یا تبار و قومی بر دیگران ستم روا می دارد و تبعیض به خرج می دهد. بر اساس شواهد عینی، منطقی ترین معنایی که برای این سیاست در افغانستان تصور می شد، برتری جویی پشتون بر سایر اقوام، و نتیجه ای که از این طرز فکر به دست می آمد، بی اعتمادی در برابر دولت و کینه در برابر پشتون ها بود. آشکار ترین بی اعتمادی و کینه ورزی در برابر این سیاست را از هر روز دیگر امروز بیشتر مشاهده می نماییم که در رسانه های افغانی آشکارا صف بندی قومی صورت گرفته و کار به دشنام و ناسزا کشیده است. دولت نیز با اقدامات مرموز هر روز بعد تازه ای بر این ابعاد می افزاید.
    برخورد جانبدارانه در رویداد تعرض کوچی بر بهسودِ هزاره جات و نفوذ با اقتدار گروه کوچکی از تفوق طلبان صهیونیست در دستگاه دولت، و تلاش برای پشتو سازی مجدد است که هر روز عقده ای بر عقده ها می افزاید.
    این تصویر حکومتی است که ظاهراً از سوی تمام مردم افغانستان انتخاب شده است، ولی مردم افغانستان فکر می کنند این دولت در نیات تفوق طلبان صهیونیست شریک است و مخفیانه در همین راه گام بر می دارد. این ذهنیت، همراه با معاملات پنهانی فریماسونر های حکومت ابوالغرایضِ کابل، ناتو و امریکا با جنایات کاران جنگی، طالبان و حزب اسلامی حکمتیار، آن رئیس شیاطین، برای دولت اعتبار و مشروعیت باقی نمی گذارد.
    درحالیکه محکمه بین المللی لاهه «رودوان کاراجیک» رهبر صربی را دستگیر و به محاکمه می کشاند، دولت کابل زیر ریش قوای ناتو و کشورهای مدعی آزادی و دموکراسی تصفیه نژادی شبیه صربی ها را حمایت می نماید. این دولت که ساکنین هزاره جات را خلع سلاح نموده است، کوچی هایی را که از پاکستان به این سو می آیند و تابعیت افغانی ندارند، و تعدادی نیز در قاچاق و ترور دست دارند و تا نیش مسلح هستند، به وسیلۀ سربازان و عمال دولتی علناً حمایت می نماید. سپس با نادیده گرفتن جنایات آنان، فرمان فتنه برانگیزی صادر می نماید و متعرض را مظلوم و متضرر اعلام می کند.

    چنین دولت را، که خود از خود سلب اعتماد کرده است، هیچ وجدانی نمایندۀ همه اقوام و انتخابی نمی شمارد و اخلاقاً مشروعیت ندارد.
    ولی حتی اگر همین نتیجه گیری نیز درست می بود، بالاخره حکومت کابل حکومتی بود که به یکی از اقوام تعلق داشت، ولی بر خلاف با وجود این سیاست، دولت کابل دولتی مورد قبول پشتون ها نیز نیست. زیرا:
    ١) از سال ٢٠٠١ بدینسو (حقیقی یا نمایشی) تنها پشتون ها با دولت کابل در جنگ هستند نه سایر اقوام افغانستان.
    ٢) کتله های بزرگی از پشتون های غیر طالبِ افغانستان نیز با درایت کامل، سیاست های این دولت و پشتون سازی صهیونیست ها را محکوم می نمایند. آگاهان معتقدند که عده ای انگشت شمار در مراکز قدرت با این آتش ها بازی می کنند، تفوق پشتون هدف اصلی آنان نیست و سیاست اقوام پشتون نیز زیاد به این توطئه اعتننا نحوواهد کرد.
    ولی در میز های ستراتیژی بانکداران بین المللی، افرادی با اشتیاق منتظرند هزاره ها و دیگر اقوام با پشتون ها در افتند. این ها را فریماسونر ها با حدت تمام توطئه می کنند. اتحادِ برابر پشتون ها با سایر اقوام، که صد در صد به نفع اقوام این قلمرو است، صد در صد ضرر بانکداران شمرده می شود. فریماسونر های افغان، این گراند ماسترهای ناسیونال سوسیالیست، هیتلر های افغانستانند. آنان را پشتون نشمارید و یاران آنان را نیز پشتون دوست نپندارید.
    زمان زمان آن نیست که از چنین دولتی توقع رستگاری اقوام و یا مردم را داشته باشیم بلکه زمان زمان آن است تا بپرسیم دولت های پی در پی که از منافع هیچ یک از اقوام این سرزمین نمایندگی نمی کردند، نمایندۀ کی بودند و اهداف دولت کنون و اسلافش چیست؟ این نیز به اثبات رسیده است که دولت افعلی و اکثر دولت های گذشته افغانستان اگر احیاناً اهداف ملی و انسانی را می خواستند دنبال نمایند نیز از آن کار عاجز بودند.
    صاحب نظران افغان به این عقیده هستند که امیر شیرعلی خواستار انکشاف بود، سید جمال الدین در آن هنگام علیه استعمار انگلیس مبارزه می کرد، امان الله و محمود طرزی، روشنفکران و داوود خان آرزو های ملی داشتند؛ به احزاب چپ و افکار سوسیالیستی بسیاری از روشنفکران هم عصر بنده باور و اعتماد داشتند، من شخصاً با آن که عضویت احزاب را تا کنون ندارم، به چپی ها باورم می آمد و از آن ها امید خیر برای انسان داشتم و هنوز دارم. ولی چه نیرویی مانع زمامداران انسان دوست می شود، آرمان ها را نابود می کند یا نهضت ها را در هم شکند؟
    می بینید که اگر به قضایای افغانستان عمیقتر از آن چه تا کنون تصور داشته ایم امعان به خرج دهیم، امید می میرد و پرسش های بی شماری قد بر می افرازند. نویسنده معتقد است که فریماسون، سازمان عنکبوتی بانکداران بین المللی مسئول این پدیده هاست؛ ولی یک سازمان چگونه می تواند بر تمام جهان حکومت کند؟

    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:18  admin

    آب عزیز است زیرا آب مادۀ حیات است. ولی در عصر ما، اولتر از آب، پول مادۀ حیات است.
    دولت ها را بانک های مرکزی به زانو در می آورند. زیرا مادۀ اولیۀ حیات دولت ها در بانک های مرکزی و دستانی قرار دارد که در خزانه های مرکزی کشور ها پول می اندازند. افرادی، تکرار می کنم، افرادی، که به خزانۀ بانک های مرکزی پول می ریزند، ادارۀ کشور ها را در دست دارند، نه روسای جمهور و وزرا و احزاب و فرقه ها و ملت ها. کشور و ملتی به نام امریکا و انگلستان، روسیه چین وغیره استعمار نمی کنند، حکمروای جهان، گردانندگان نظام مالی جهان هستند که هر دولتی را پول می دهند و برای عبور از هر مرزی پاسپورت دارند. این نظام شرق و غرب، شمال و جنوب، چپ و راست و خدا شناس و بی دین را یکسان در دست دارد. انتخاب روسای بانک های مرکزی، بدون موافقت فدرال ریرف امریکا و در نتیجه منظوری گراند لوژ فریماسونی مسئول منطقه، چه در پیکنگ، چه در ماسکو، چه در کابل، و چه در تهران امکان ندارد. این روسا را دولت ها نه، گورنر های فدرال ریزرف نیویارک انتخاب و گراند ماستر فریماسون منظور می کند.
    چرا ماسترانورالحق احدی، که دولت را با پول فدرال ریزرف امریکا می چرخاند، رئیس جمهور افغانستان نیست و حتی به جای آن که وزیر داخله، دفاع و امنیت ملی باشد، رئیس بانک مرکزی بود و اکنون وزیر مالیه است؟
    اگر بخواهی بدانی، دستی را برحلقوم خویش می یابی، اگر بخواهی مخالفت کنی نمی دانی با که و چه طرف شوی. هرسو روی می آوری، کسی دیو به نظر نمی خورد و همه چهرهء ها مال آدمیزاد است. با آن که همه چیز آشکار است، چیزی نمی بینیم. از این جهت هیچ سوء ظنی اشتباه نیست، تنها، ما مدرکی برای اعتبار گفتار خویش نداریم.
    مبارزۀ انسانی در عصر ما کجاست؟ هنوز هم کسی به فکر شش ملیارد نفر غلام در کرۀ زمین هست؟ آیا خدا و شیطان مصروف مبارزۀ حاکمیت شده اند و مخلوق در میان فراموش گشته است؟ آیا ما در عصر اژدها و دیو و صاعقه و جادو به سر می بریم؟ چرا هیچ مکتبی به اصل درد نمی پردازد و به جای بیان سادهً قضایا، همه چیز را در هاله های ابهام و اسرار می کشند؟؟
    بنده در این زمینه مطالعات پیوسته ای دارم که سال ها عمرم را خورده اند و اگر زندگی باقی بود، در موضعش، برای هر مورد مطالبی جدا و مدارکی جدا عرضه خواهم کرد. لاکن برای ضرورت در این بررسی تنها یاد آور می شوم که در دورۀ طولانی جنگ سرد، معاملات بانکی میان شوروی سوسیالیست، چین کمونیست، و غرب امپریالیست هرگز قطع نشد. شگفت انگیز تر از آن، حتی در گرماگرم بحران گروگان های سفارت امریکا در تهران، میانجی میان ایران و امریکا یکی از بانکداران معتبر بین المللی بود و او در سفری سری به تهران، آزادی گروگان ها را از آخوند های ابریشم نفس ایرانی استحصال نمود. رسوایی معاملات «ایران گیت» در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان هنوز به یاد همه است.
    فریماسونر ها در افغانستان
    تصویر بالا سنگ های یادگاری لشکرهای انگلیسی را نشان می دهد که در عملیات متعدد نظامی افغانستان سهم داشته اند. سنگ ها در دهانۀ درۀ خیبر در نزدیکی مرز میان پاکستان و افغانستان نصب شده اند. این عکس که در سایت «امپیراتوری بریتانیا» قرار دارد، ظاهراً علامات لوای هر لشکر را نشان می دهد که در جنگ های مختلف از سال های ؟؟؟؟ تا ١٨٠١ بر افغانستان هجوم برده و هر بار امیری را در کابل نصب و یا او را خلع کرده اند. اما در واقعیت، این سنگهاهمه سمبولیزم فریماسونری هستند که هر کدام افتخار یکی از لشکر ها شمرده می شود و نشان سهم آنان در گسترش اهداف بانکداران بین المللی به حساب می آید. معنی این سنگ های یادگاری برای تاریخ و محققان تاریخ آن است که با این لشکرها، فریماسونری وارد افغانستان شده است.
    تا اینجا استدلال کردم که کشورهای آسیای میانه، جنوبی و شرق میانه همچنان که مفهوم اروپایی ملت فرانکنشتاینی در انعکاس واقعیت های آن روز اروپا (١٨١٨) می رساند، با سیاست و زور تحمیل شدند و اهداف مخفی داشتتند. بر اساس اهداف مخفی ای که مایه اش پیمان ١٩٠٧ میان روسیۀ مانشویک و انگلستان بود یکصد و یک سال پیش ترکیب فعلی افغانستان، ایران، پاکستان و هند میان دو استعمار نیز موافقه شد و اینک که نتایج کامل از همه به دست آمده است و خود موجودیت مرز ها بحران شده اند، قرار است نقشۀ این قلمرو بزرگ دوباره به شکلی که عرضه شد در آید. آیا چیزی در مورد «خاورمیانۀ بزرگ» شنیده اید؟ تصویرش را من در این مقال عرضه می کنم.
    پدیده هایی چون آریانا و آرین بازی های میان ایران و افغانستان در سال های ١٩٣٠، مقارت ظهور حزب ناسیونال سوسیالیست هتلر در آلمان، جدا از مسألۀ تاریخی این نژاد، جعل و تحریف تاریخ و هویت، اندیشۀ قوم مالک و حاکم و اقوام خارجی و مهاجر، کوچی و ده ها پدیدۀ شوم این دوران یکصد و اند ساله، هرگز پدیده های کاملاً محلی و تصادفی و مربوط به تطور اجتماعی در این قلمرو مخلوط نبود. جریانات سیاسی مثل نهضت پشتو سازی، قیادتِ نخبگان افغان ملت، احزاب جهادی و سپس طالب و تمام ماجراهای ننگینی را که در این صد سال بر دوش کشیدیم مستقیماً جزو برنامه های سیاسی خارجیهای فریماسونر در آسیاست.
    حتی جریانات مخالف دولت های پی در پی نیز ریشه های عمیقی در خارج و در این سازمان حاکم برجهان داشتند و آمال خالص ملی را دنبال نتوانستند. در جریان سی سال اخیر، هر جریان سیاسی و قومی و مذهبی در افغانستان از سوی ایران، پاکستان و اتحاد شوروی از یکسو و حلقاتی در دنیای عربی و غرب حمایت شده است. احزاب چپ افغانستان را که عمدتاً متکی به اتحاد شوروی بودند و از آن آدرس توقع دو رنگی نداشتند، نیز شاخه های جداگانه ای از دوایر قدرت شوروی حمایت و در برابر یکدیگر استعمال نمودند.
    چرا آی اس آی پاکستان هرگز ارادۀ صمیمی برای متحد ساختن هفت گانه ها نشان نداد، با هر گروه رابطۀ جداگانه داشت و یکی را در برابر دیگری مورد استفاده قرار داد؟ طالبان از درون گروه های هفت گانه جوهر کشی شد و در برابر هفت گروه قرار گرفت، در حالی که همه سنی و اکثرأ از شاخۀ دیوبندی بودند. هکذا احزاب شیعه، که یک مرجع تقلید و رهبری مذهبی بین المللی داشتند نیز از سوی منابع مختلفی در درون هستۀ قدرت آخوند ها حمایت شده در برابر یکدیگر استعمال شدند. آن وقت دسته های متخاصم، خصومت های هندسی دیگری داشتند که در نتیجه، طی سی سال آشوب هیچ متحدی در میان آنان باقی نماند. تا بحدی که در اوج آشوب نیروهای چپ نیز در صف بندی ها سهیم شدند و تقریباً به حدی رسیدیم که هر کس دشمن هر کس دیگری بود و ثابت شد که ما وجوه مشترکی برای ملت بودن نداشته ایم و در واقع خصم های بالقوه ای بودیم که زمانه همه قوا را به فعل مبدل کرد. اگر ریشۀ این نا سازگاری ها در حوادث همین سی سال اخیر هم بود، درمان داشت ولی متأسفانه ریشه های کهن تری در این روابط ناهنجار وجود دارد که تقریباً خصومت را به عنعنه مبدل ساخته است.
    صفوی ها اولین نطفه فریماسون در آسیا
    این خصومت ها از به میان آمدن سلسلۀ صفوی در ایران آغاز شد و بدینقرار عمری شش قرنه دارد. موسس این سلسلۀ مرموز، نوادۀ یک خانوادۀ سلطنتی ونیزی است؛ آنان اولین نمایندگان منافع بانکداران در آسیا بودند و از آن زمان به این سو، هرگز این نمایندگی ها از میان نرفت و هیچ درباری در آسیا بدون مشاور اروپایی نماند. درهند تیموری ها و دربار صفویها مشاورین سبز چشم حضور داشتند و مشاروین دیگری از همان اروپا در دربار عثمانی های ترکیه مشوره می دادند. ولی در حقیقت امر، مشاروان، مشاور نبودند، بلکه آنان بانکدارانی بودند که دربار ها را استعمال می نمودند و اگر لازم می افتاد آنان را به استیصال پولی در آورده، در بسیاری موارد به اموری که می خواستند، مجبور می نمودند.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:20  admin

    در بحث گذشته به عرض رساندم که این جریانات بسیار بیخ دارند و منشای آنها فریماسونی است. این بحث بیشتر صاحب نظران با حوصله و افراد مسئول و پاسخگو به انسان؛ مخالف یا موافق، را مخاطب قرار می دهد و حرف های جالبی برای بازیگران بی صبر سیاست نخواهد داشت.
    مراد من آن است تا مشخصاً مدلل سازم که پس از شاه زمان سدوزایی، در افغانستان بازار فریماسون گرم شد و بسیاری از رجال خارجی دخیل در قضایای سیاسی کشور های آسیایی منجمله افغانستان، ایران و پاکستان فریماسونر های عالی مقامی بودند که یگانه هدف زندگی آنان تحقق طرح های فریماسون و حلقۀ درونی آن «الیومیناتی ها» بوده است.
    این افراد سیاستمداران، سرمایه داران، نظامیان، مورخین، مستشرقین و جواسیس اروپایی را در بر می گیرد که در تمام سرزمین های مستعمره پخش شده بودند. تصوری که ما از استعمار داریم و کشورها اروپایی، امریکا و شوروی را استعمارگر می شماریم، تصور ناقصی است. در واقع فریماسونرها گردانندگان دول اروپایی بودند و امکانات آن ملت ها را در کشورکشایی به کار گرفتند. کمپنی هند شرقی، که استعمار هند و بیشتر قلمرو های اطراف شبه قاره کارِ آن است، مال دولت انگلستان نبود. کمپنی با سرمایۀ بانکداران ایجاد شده بود و لشکر و کارمندان مختلفش را دولت انگلستان در بدل مزد فراهم می کرد و نمایندۀ سیاسی اش به شمار می رفت؛ ولی منافع کمپنی مال مردم بریتاینا، که خود به تدریج غلام شده بودند، نبود. مالک اصلی آن کمپنی و استعمار هند هردو، ائتلاف بانکداریست که گفته می شود متشکل از هشت تا سیزده خانوادۀ ثروتمند یهودی اند.
    امپریالیزمی که گناهش را دولت ها و مردم کشورهای غربی به دوش می برند، امپریالیزم پول سازان است. این ائتلاف با هدف استقرار دولت جهانی به راه افتاده است و در سال ١٩١٣ با ایجاد فدرال ریزف سیستم (بانک مرکزی ایالات متحده و مادر تمام بانک های مرکزی جهان) در امریکا، قدرت اجرایی به دست آورد. ائتلاف، سازمان فریماسون را در اختیار دارد که با سروسامان و تشکیلات فرقه ای، اکنون در تمام کشور های جهان شعباتی دارد که به آن لوژ می گویند. شیوه عمل این سازمان مثل سایر سازمان های سیاسی و فرقه ای است و به وسیلۀ شعبات و در قدمه های مختلف مانند رشته های عصبی فعالیت می نمایند. تنها فرق این سازمان با احزاب آن است که عملیات فریماسونری با محرمیت، اختفا و ظرافت شگفت انگیزی به پیش می رود. برای معلومات مزید، به بحث جداگانه ای مراجعه فرمایید که زیر نام پول یا انسان؟ در سایت وزین آریایی از این قلم منتشر می شود.
    پیامبران فریماسون در هند برتانوی
    یکی از افراد مؤثر در طراحی سیاست های یک قرن اخیر افغانستان، مورخ و دولتمرد انگلیسی مونتستیوارت الفنستون Mountstuart Elphinstone (تولد ١٧٧٩ مرگ ١٨٥٩) اسکاتلندی است که مأمور بلند پایه مستعمرات بریتانیایی در هند بود و تاریخ و جغرافیای افغانستان را در سال ١٨١٥ منتشر کرد. الفنستون خدمت را از کمپنی هند شرقی در ١٧٩٥ آغاز کرد و در سال ١٨٠١ وارد خدمات سیاسی گردید. در سال ١٨٠٧ به کابل اعزام شد تا برای جلوگیری از لشکر کشی ناپلئون بر هند، با شاه شجاع معامله کند. در بازگشت به هند، مهاراته ها را در بی اتفاقی نگهداشت و قتل یک فرستادۀ بارودا را بهانه ساخته، بر یکی از راجا های هندی پیمان اتحاد با بریتانیا را تحمیل کرده مخالفت در برابر انگلیس را در ١٨١٧ موقتاً پایان بخشید و بالاخره از ١٨١٩ تا ١٨٢٧ گورنر بمبئی بود. از آن پس دوبار به او پیشنهاد گورنرجنرالی هند داده شد و هر دو بار نپذیرفت. کتاب تاریخ هند را در سال ١٨٤١ در دو جلد نوشت که جلد دومش توصیه هایی برای دولت هند برتانوی بود. (انسیکلوپدیا بریتانیکا)
    الفنستون، که سکاتلندی الاصل است، از اعضای سرشناس فریماسون بود: «جناب مونتستیوارت الفنستون به توصیه پیشوای کل فریماسون هند، در سی نوامبر ١٨١٨ (٣٩ سالگی) به عضویت این سازمان وارد و به عنوان متصدی یکی از لوژها (شعبات فریماسون) گماشته شد» (تاریخ ماسونری تالیف البرت جی مک کی، پیشوای (ماستر) درجه ٣٣، جلد هفتم. ص ٣١٨.)
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:21  admin

    به نظر بنده دو تن از اولین انگلیس هایی که در مورد افغانستان اثر نوشته اند، آثار شان بسیار غرض آلود، و فتنه انگیز است. مونتستیوارت النفنستون، رجل عالیرتبه در رأس هیأت سیاسی به دربار شاه شجاع آمد و خود و هیأتش، دو سال تمام با امکانات پادشاهی و آزادی تمام، کار تخصصی و دقیقی را به انجام رساند. دومین نویسنده و گزارشگر، «هنری والتر بلیو ١٨٣٤-١٨٩٢ Henry Walter Bellew » انگلیسیِ متولد هند است. او داکتر جراح دیپلومه «رویال کالج آف مدیسن» در لندن است و در کمپنی هند شرقی بنگال مستقر بود. بلیو با «هنری برنت لُمسدِن» در سال ١٨٥٧ به سفارت کابل رفت و از آن پس (١٨٦٠) در «مردان» و «پشاور» به حیث داکتر جراح ملکی سپری کرد و در نهایت به عنوان افسر سیاسی در کابل گماشته شد. آخرین مقام او جراح کل هندوستان بود. بلیو کتاب هایی در مورد هند و افغانستان نوشت و اولین گرامر پشتو را در سال ١٨٥٠ به زبان انگلیسی منتشر کرد. آثارش در مورد افغانستان عبارت اند:
    ١- گزارش های سیاسی سفارت بریتانیا در کابل ١٨٥٧؛ ١٨٦٢.
    ٢- یک گزارش عمومی در مورد یوسف زایی ها؛ ١٨٦٤
    ٣- افغانستان و افغان ها؛ مطالعه کوتاهی در تاریخ، مردم و گزارشاتی در مورد معضلات کنونی با امیرشیرعلی؛ ١٨٧٩
    ٤- نژادهای افغانستان؛ ١٨٨٠
    ٥- فرهنگ لغات پشتو؛ با ریشه یابی لغات در زبان های هندی و فارسی با اضافتی از گایان چند
    ٦- یک تحقیق در قوم شناسی افغانستان؛ ١٨٩١
    ٧- کشمیر و کاشغر؛ گزارشی از سفر هیأت سیاسی به کاشغر در ١٨٧٣- ٧٤
    ٨- از اندوس الی تِگریس.
    نوشته های الفنستون و بلیو در دو سوی واقعیت قرار دارند. یکی پشتون ها را قومی استوار معرفی می نماید و دیگری از آنان چهرۀ وحشی ترسیم می کند. الفنستون در واقع با معرفی نظام قبیلوی پشتون ها به مقامات خود، انتخاب آنان را برای تصویر قوم حاکم در دوران آشوب و دوست و متحد در هنگام نیازمندی تداعی می کند. و بلیو که گویا هدفش برانگیختن سایر اقوام در برابر این قوم بوده است، رذایل و صفات ناباب را به آنان نسبت می دهد. در حالیکه هردو دیپلومات و هر دو دانشمند هستند و از اعتبار و موقف شایانی در مستعمرات بریتانیایی برخوردارند. دلیل آن که این دو، دو نسخۀ متفاوت از یک درامه را نوشته اند، مأموریت آنان از درون دایرۀ فریماسونری است و به عقیدۀ من این دسته از آثار ارزش استناد ندارند.
    فریماسونر ها هرگز در فکر سرنوشت وسیله ای که بر می گیزنند نیستند، تنها با افراد متنفذ معامله می کنند و سپس اقوام را به گروگان می گیرند، شستشوی مغزی می دهند و یا با ذهنیت های منفی یکی را در برابر دیگری مظنون می سازند و خصومت بار می آورند.
    اعماق توطئه
    الفنستون کتاب معروفش به نام گزارشی از پادشاهی کابل و متعلقاتش در فارس را در ١٨١٥ منتشر کرد. (سه سال پیش از نشر کتاب فرانکنشتاین) مواد کتاب را در جریان سفارتی به دربار شاه شجاع که دو سال ادامه کرد، تهیه نمود. الفنستون در مقدمۀ کتاب می گوید که هیات همراه او سال اول را صرف فراهم آوری مواد مورد نیاز و مفید برای دولت بریتانیا، مشتمل بر اطلاعات عمومی گذراند. سال دوم به تهیۀ اطلاعات دقیق در مورد جغرافیای عمومی سپری شد و هریک از اعضا به تهیه اطلاعات عمیق در موضوعات جداگانه از قبیل اقلیم، خاکشناسی، تولیدات و مالداری، سوداگری و عواید و تاریخ گماشته شدند؛ خودش به مطالعه نظام حکومتی، و رفتار مردم مشغول گشت. او تذکر داده است که برای تهیه این اطلاعات تا هنگامی که در قلمرو شاه شجاع بودند امکانات گسترده ای برای مطالعه در اختیار داشتند و هنگام بازگشت، به مطالعه افرادی که با وی همراه شده بودند ادامه دادند. در دهلی و اطراف آن نیز با افغان ها رابطه برقرار کردند، به بازار سالانه «هردوار» که میعادگاه ساکنان مناطق شمال غربی هند (صوبه سرحد) به شمار می رفت شرکت نمودند و به شهرک افغان نشین روهیل کوت (روهیله) سفر کردند. با این وسایل اطلاعات خویش را تکمیل و در سال ١٨١٠ به لندن فرستادند.
    فریماسونر ها پس از چنین مطالعاتی، که بسیار وسیع است و ما فقط به تعدادی از آن ها دسترسی یافته ایم، در مدت بیش از یک قرن، در سراسر هندوستان، افغانستان و ایران، خانواده ها و افراد و حلقات زیادی را به خدمت گرفتند و آنان را نسل در نسل، با ضمانت رشتۀ خونی، حفظ و تأمین نمودند. بسیاری از رجالی که در سیاست های این منطقه پس از خروج انگلیس ها نقش بازی کرده اند از همین قبیل اند. همزمان هرقدر افراد خوش بین، صاف دل و هدفمندی را نیز که توانستند فریب دادند، تا مفید بودند از آنان کار گرفتند و به مجرد رفع ضرورت از میان بردند. چنین افراد همواره به طرز مرموزی به قتل رسیده اند و راز قتل شان هرگز برملا نشده است.
    اگر توجه کنید، رجال عمده در جریان سیاست های یک قرن اخیر افغانستان به یکی از چنین رشته های خونی تعلق داشته اند. نیازی به نام بردن نیست، افغان ها بیشتر این افراد را می شناسند که نسل به نسل و دولت به دولت، از مقامات سیاسی و نظامی سر در می آورند. علاوه بر رشتۀ خون در این سلسله، روابط آرمانی، اقتصادی و منافع سیاسی نیز مایۀ معامله است. ارثی شدن سیاست و زعامت های حتی قانوناً انتخابی، مثل سوریه، هند، کوریای شمالی، کانگوی دموکراتیک و غیره در خانواده ها، دلیل بارز همین ظرافت است.
    به همین شیوه، عناصر محلی در قضایای افغانستان از عبدالرحمن تا طالب و رجال وابسته در دولت کنونی بیشتر در شبکۀ عنکبوتی پول سازان خارجی به رهبری فریماسون پرورد شده اند و هنوز هم پرورده می شوند. امروز که یکی از رسوا ترین دوره های تاریخ ما به شمار می رود، این عناصر مثل شبکۀ عنکبوت در میان هریک از اقوام کشور ما تار دوانده اند.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:24  admin

    ما که از سال ١٨٨١ تا سال ١٩٥٧ و از آن پس تا کنون ملت نشدیم، تنها به خاطر ضرورت پول سازان لندنی و نیویارکی و اهداف فریماسونی آنان ملت نشدیم. به خاطر آن هدف بود که طی سی سال آشوب، به کینه ورزی، دروغ و خیانت و حیله در برابر یکدیگر مبادرت ورزیدیم و سوزاندن و نابود ساختن سرزمین و هویت را بر یکدیگر روا داشتیم. نظام شوروی با خون ما منهدم گردید، ولی خود از برکت زعما و رجالی، که دانه از این خاک خوردند و تخم به سفرۀ دیگران گذاشتند، و هنوز هم، ناخواسته، اقوام تشنه به خون یک دیگر باقی ماندیم و رهبران ما در کنار ویرانه برای خود قصر های غرور و تکبر ساختند.
    این سی سال برای همۀ ما (که از بس شرم آور بود، ظالم و مظلوم همه زشت جلوه کردند) آبرویی باقی نگذاشته است تا بدان افتخار کنیم، فرمودۀ روشنفکرانی که خود نیز نکتایی دارند و عده ای را طالب نکتایی پوش می گویند، رجال نکتایی پوش و بی نکتایی، هردو، ما را از آن ملیت پینه ای نیز محروم کرد که سیاست در زمان احمد شاه ابدالی به وجود آورده بود.
    کارنامۀ سیاسی زمامداران در این سه صد و اندی سال به صورت عموم چنین است:
    ١- میرویس هوتکی برای نجات مردمی عصیان کرد که زیر ستم سفاکان صفویِ و گُرگین مسیحی قرار داشتتند. او اقوامی را از سلطه بیگانه نجات داد و اولادش که در آغاز مردمان ساده ای بودند، نه تنها چیزی از این خاک نفروختند، که صفوی های افسانوی را برچیدند و تا نزدیک قسطنطنیه رسیدند. آنان به روایت تاریخ با هزاره متحد بوده اند و در لشکر کمتر از بیست هزار نفری اولیۀ خویش در فتح اصفهان، ٥٠٠٠ جنگندۀ هزاره با خود داشتند. هوتکیان اصفهانِ نیم جهان را پایتخت خویش قرار دادند ولی اقوام تابع خود را قصابی نکردند. آن زمان قومی بر قوم دیگر با پشتیبانی و وسایل دولت لشکر نکشیده بود. آنها اولین پشتون هایی بودند که در افغانستان یک نظام سیاسی دولتی ایجاد نمودند. دورانی کوتاه و آغازش با آزادیبخشی بود ولی اشتغال دایم هوتکی ها به کشور کشایی، بالاخره آنان را نیز فاسد کرد و با شهرت سفاکی و جنون، تخم کینه ای را در آنسوی سرحد غربی کاشتند تا به دست سفاک جهان کشای دیگری به نام نادر افشار سرنگون شدند.
    ٢- احمد شاه بابا همه جنگجویی و کشورکشایی کرد و از نواسه هایش قبیله جنگی ها آغاز شد؛ هریک به دامن ایران، انگلیس و روس افتادند. محمد زایی ها هم روزگار حسادت ها و پدرکشی های خانوادگی خویش را فریضۀ اقوام تابع ساختند و جاه طلبی کارشان را به فریماسونر ها کشاند.
    ٣- تا زمان به قدرت رسیدن عبدالرحمن، فریماسونرها تنها به شاهان سدوزای و محمد زای مشوره می داد و بر راهشان دام می گسترد و در تنگنا قرارشان می داد. لاکن دورۀ عبدالرحمن سر آغاز تسلط فریماسونری در افغانستان باید به حساب در آید. زیرا از این زمان به بعد، بسیاری از شاهان، آشکار یا نهان، با فریماسونری مربوطند. من تا کنون سند مستقیمی از عضویت عبدالرحمن در فریماسون ندیده ام، ولی هر رابطۀ انگلیسی او را در لست فریماسونر ها یافته ام. تا بدان حد که ملکه ویکتوریا ولینعمت امیر عبدالرحمن، خود به علت زن بودن عضو فریماسون نبود، لاکن اکثر مردان خانواده اش از اعضای مشتاق آن شمرده شده اند. پادشاهان انگلیس از ١٧٦٢ تا ١٩٥٢ به مدت دوصد سال امپریالیزم انگلیس هریک فریماسونر بودند و بنا بر نظریاتی امپریالیزم انگلیس خود پدیده ای فریماسونری است.
    ٤- ایجاد ملت ها به وسیلۀ فریماسونر ها در آغاز قرن بیستم، هرگز به نیت ساختن ملت نبوده است. این گونه ملت سازی ها نوعی کار لابراتواری است که دانشمندان سیاست و ستراتیژی در کارخانه های صهیونیستی و با سرمایۀ پول سازان ایجاد کردند و پس از یک قرن مطالعه و تطبیقات، اکنون در صدد تغییراتی دیگر و ایجاد ترکیباتی جدید تر در آن هستند. عین تطبیقاتی که با «دی ان ای DNA» و با کاپی (کلون (cloneکردن حیوانات و چه بسا انسان ها به عمل می آید.
    آب ها به آسیاب ها باز می گردند
    موضوع را از ارائۀ یک نقشه آغاز می کنم که به استنباط من از سال های ١٩٦٠ میلادی بدینسو سرمشق ستراتیژی های نظامی نیروی ائتلاف پول، به اشتراک روسیۀ تزاری، وروسیۀ شوروی بوده است.
    نقشه اولین بار به تاریخ ١٨ نوامبر ٢٠٠٦ ضمن مقاله ای زیر عنوان «طرح هایی برای مرزبندی های جدید در شرق میانه» به قلم یک نویسندۀ کانادایی به نام «مهدی داریوش ناظم رویا» در «شبکه مرکز مطالعات جهانی ساختن Centre for Research on Globalization» که در اوتاوا پایتخت کانادا فعالیت دارد منتشر شده است. کلمۀ گلوبلایزیشن را که تحت اللفظی جهانی ساختن ترجمه کرده ام، در حقیقت نام دیگری از اقتصاد یا مارکیت بین المللی است. من نمی خواهم در مورد نوشتۀ «ناظم رویا» چیزی بگویم و تنها از نقشه ای که او ارائه داده است استفاده می نمایم. مولف اصلی نقشه «دگرمن رالف پیتر» از اکادمی جنگ ایالات متحده است. تبصره در مورد نقشه آن است که هرچند نظریۀ رسمی پنتاگون، وزارت دفاع امریکا، را منعکس نمی کند ولی به احتمال غالب مورد استفاده اکادیمی ملی جنگ و حلقات پلان گذاری نظامی ناتو و ایالات متحده قرار داشته است.
    این نقشه را دگرمن رالف «مرزهای خونی» نام داده و تبصره کرده است که تغییرات مورد نظر بحران های منطقه را به صورت بنیادی رفع می نماید. یکی از تبصرهای دیگران در مورد نقشه آن است که برای طرحش نقشه های زمان پیش از ریاست جمهوری وودرو ویلسن، ١٩١٣ -١٩٢١، که دو دوره رئیس جمهوری امریکا از حزب دموکرات بود استفاده شده است.
    دو تا از کارنامه های دوران زمامداری ویلسن از شوم ترین پدیده های تاریخ جهان و امریکا به شمار می رود. اولی تصویب قانون فدرال رزیرف و دادن امتیاز نشر بانکنوت و اعطای کریدت به تمویل گران انفرادی بود که مطابق قانون اساسی ایالات متحده صلاحیت کانگرس به شمار می رفت و مخالفان نظام در امریکا تا امروز آن را غیر قانونی تلقی می کنند. دومین پدیده نیز ورود امریکا در جنگ عمومی اول بود. بسیاری از کشور های شامل جنگ به شمول امریکا تا کنون نیز سود قرضه هایی را که در آن جنگ از فدرال ریزف گرفتند به مالکان خصوصی آن باز می پردازند.
    در نقشه می بینید که سرحدات هیچ کشوری از ترکیه تا مرز هند با نقشۀ فعلی و گذشتۀ این منطقه شباهت ندارد. از شمال، به جز برخی از کشور های سواحل کریمیای شوروی اسبق، که هم اکنون در آن ها غوغای تجزیه طلبی و جدایی خواهی و انضمام و انفکاک سرزمین ها طنین انداز است، سایر بخش های قلمرو تزار ها در سال ١٩٠٧، کاملاً دست نخورده به نظر می خورند. ساحاتی که در نقشه بیرنگ نشان داده شده، موضوع این بازی نیست.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:25  admin

    چنانچه ملاحظه می فرمایید، نقشه تمام کشور های این پهنۀ بزرگ مدنیت های نامدار شرق را در بر می گیرد که مطابق این طرح، قرار است به زودی دست کاری شوند. ترکیه کردها و ارمنی ها را باید از دست بدهد، عراق چندین پارچه شده، دولت های جدید عراق شیعه، عراق سنی از آن سر بدر نموده، مناطق کرد نشین را در شمال شرق از دست بدهد. کشوری در جنوب آن به نام دولت شیعۀ عرب ایجاد شود که چنگال های خرچنگی اش تمام سواحل خلیج فارس را در شمال و جنوب احاطه کند و تغییرات عمده د ر عربستان سعودی، اردن، سوریه و یمن به وقوع پیوندد.
    ولی توجه ما در این مقال، تغییراتی است که در پاکستان، افغانستان و ایران پدید آمده، در نتیجه کشور جدیدی برای بلوچ ها عرض اندام خواهد کرد. بنا بر این طرح، افغانستان سرزمین هایی را که در زمان شاهان سدوزایی و محمد زایی به انگلیس ها تقدیم شده بود، به شمول کشمیر دوباره تصاحب می کند و مرز ما با پاکستان بار دیگر به دریای اتک و خط «اندوس» مبدل می شود. دیورند، نه دیورند. در عوض هرات را ایرانیان پس می گیرند و سرزمین های بلوچ مجزا می شوند.
    در نتییجه، آن چه از این طرح به افغانستان می رسد، در عین حالی که ظاهراً معاملۀ پر منفعتی به نظر می آید وعواقبش به نظر من دامگیر چین خواهد شد، در ابهام قرار دارد. ولی تمام تلاش های فعلی حلقات داخل دولت، طالبان، و دیگر احزاب و سازمان های وابسته به پول سازان را توجیه می کند. کشور اکثریت پشتون؛ که هرگز درد پشتون را به عنوان فرد و خانواده درمان نخواهد کرد ولی بزرگترین موفقیت صهیونیزمِ فریماسونی خواهد بود. دراین معامله، عوامل بانکداران با گروگان گرفتن پشتون ها و به زاویه کشاندن سایر اقوام به قدرت خواهند رسید. امیر عبدالرحمن با چپن نی، با چشمانِ سبزِ سبز و نکتایی خواهد آمد.
    فریماسونر ها بودند که پشتون ها را در مناطق غیر پشتون اسکان دادند، جلگه های وسیع را از هزاره ها گرفتند ولی در سایر مناطق هزاره تا کنون قبیله ای را مستقر نتوانستند. اتفاقاً این هزاره جات بامیان را دارد که بنا بر پندار محکم در میان عده ای از تئوسوفیست های فریماسون، اسرار بیشماری، از جمله شواهدی از یک تمدن بیش از دوازده هزار ساله در آن مدفون است که به منشاء آرین ها ارتباط می گیرد. ویران شدن بت های بامیان به دست طالبان علامتی از جستجوی فریماسونر ها برای بدست آوردن چنان آبداتی می باشد.
    فریماسونر ها و تاریخ باستان
    وقت آن است که با ملل متحد با هشیاری رو به رو شد؛ یونسکو بامیان را تنها به دلایل حفظ مدنیت قدیم از گنجینه های فرهنگی جهان اعلام نکرده است. هدف اصلی تر، گرفتن امتیاز شهر و یا حق فریماسون برای کاوش های عمیقتر و دقیقتر خواهد بود. قرار اخبار اخیراً پایتخت غوریان نیز در شهر بامیان کشف شده است و اعلام اطمینان در مورد موجودیت بودای خوابیده، که قدش را ٣٠٠ متر گفته اند به عمل آمده است.
    چیزی که فریماسونر ها می جویند، بامیان را با مدنیت افسانه ای قبل از تاریخ به نام اتلانتیس Atlantis می دوزد و گفته می شود، دسته ای از بازماندگان آن مدنیت افسانوی که «هرودوت» مورخ یونان باستان اولین معرفش شمرده می شود، در این محل مستقر گردیدند و این روایت قدامت بامیان را به بیش از ١٢ هزار سال می رساند. نام آریایی و مفکوره «آریایی نژاد برتر» نیز در رابطه به این مدنیت افسانوی می باشد.
    این مفکورۀ که پیش از سال های ١٩٣٠ به جز اشاراتی در تاریخ باستان، به عنوان یک واقعیت تاریخی شناخته نشده است و با این مفهوم بر زبانی نیامده است، همزمان با ایجاد حزب نازی در آلمان، که خود را آریان و برتر می دانند، در ایران، که آنان نیز خود را آراین شمرده برتر می دانند و سپس در میان پشتونها که نیز خود را آریان و برتر می شمارند عرض وجود کرده است.
    مفکورۀ نژاد برتر آریان نیز سر از خورجین پول سازان و فراماسیون می کشد. واتیکان و نظام هایی در غرب که خود را ادامه دهندگان امپراتوری روم می دانند، نیز به آریان و اتلانتیس و حتی ادیان ماقبل تاریخ معتقدند وسمبولیزم آن را تا امروز در ابنیه، یونیفورم و شعایر خویش تبارز می دهند و تمام مظاهر آن امپراتوری را با مقکورۀ نژاد برتر و فرمانروا حفظ کرده اند. در عبا و قبا و کلاه و عصای پاپ، سمبولیزم ادیان آفتاب پرست حفظ شده است.
    آیا امان الله فریماسونر بود؟
    نقشه ای را که در بالا آوردم، طرحِ «بازی بزرگ» معروف است که در سال ١٩٠٧ به شکل پیمانی میان روسیۀ تزاری – مانشویکی و انگلیس عقد شد و سپس دولت شورا ها نیز بر آن دست خط کرد. شاه قاجاری ایران در همان سال ١٩٠٧ بر آن مهر و امضا نهاد و شریک ماجرا گردید؛ حبیب الله سراج ال(؟) هرچند بر آن امضا کرد و در آن سال در جریان سفری به دربارِ مافوق های خود به هند برتانوی، داوطلبانه به عضویت سازمان فراماسیون، که مرکز عقیدتی مذهب جدید، یعنی دموکراسی و آزادی است، در آمد و سوگندهای آن چنانی فراماسیون را ادا کرده لقب گراند ماستر درجه ٣٣ را گرفت تا عضو کامل و وفاداری در این پیمان شود. او از بخت بد با مخالفت های داخلی اقوام، به شمول خوانین پشتون در برابر پیمان و شمول امیر در سازمان فراماسیون رو به رو شد و از این اتحاد طلایی بیرون ماند.
    ولی از ظواهر تمدنی که امان الله خان در افغانستان ایجاد کرد و آن چه در آینده واقع شد استنباط می شود که امان الله خان و نادر خان هردو، درخفا، به عنوان دو تا شریک در این پیمان درآمده بودند. از روشنفکری و وطن پرستی امان الله تنها ابنیه ای باقی مانده است که همه با سمبولیزم فریماسون تزئین شده اند. روال مدنیت مطروحۀ وی یک مودل تمام عیار فریماسونی است، نتایج اقداماتش در افغانستان خون، تباهی و خانوادۀ فریماسونر نادر خانی را بر قدرت رساند، ولی تا کنون سندی که او را به فریماسون مربط کند و ثابت نماید پون پدرش پلیدش برهنۀ مادر زاد شده، سوگند وفاداری یاد کرده و کاسۀ خون دختری باکره را سر کشیده است یانه، به نظر نرسیده است. اما امان الله خان چرا برخلافِ انتظار در این ماجرا بازنده به نظر می رسد؟ حتماً عللی دارد که باید در قیام امیر حبیب الله خان کلکانی جستجو کرد. شاید امان الله خان با وجود اطاعت در راه پیاده کردن نقشه، مثل نادر خان فرد اندرونی نبوده است و نه هم او مانند نادر و برادرانش در اروپا کورس های فریماسونری خوانده بود. او به خاطر آن که جوان خوش ذوق ولی بی کفایتی بود که حتی در توطئه قتل پدرش به وسیله نادر خان شریک شد، با سرنوشت مردم افغانستان هوس بازی کرد و کار پول سازان را سهل گردانید؛ صرف به حیث وسیله ای برای به قدرت رسیدن مهرۀ اصلی، یعنی خانوادۀ سردار یحیی خان، مورد استفاده قرار گرفت و مغبون شد. ولی این بدان معنا نیست که امان الله خان، علی الرغم شهرتِ روشنفکری اش، فردی بوده است که برای انسان می اندیشید. رویدادهای زمان قدرت او برخلاف این دعوی را ثابت می سازد و نتیجۀ شومی که از بی کفایتی و هوسرانی او بر انسانِ بینوای این سرزمین نازل شد، هدفش را توجیه می کند. موارد زیادی از اعتراض های خوانین به برنامه های خیالی او با ارادۀ مردم هماهنگی داشت، ولی پول سازان انگلیسی از خواست مردم، با هنرِ پول و حیله استفادۀ نهایی را بردند.
    شواهد نزدیک در مورد این نقشه
    من در سال های ١٩٧٠ چیزهایی در مورد این نقشه شنیده بودم. در آن هنگام می گفتند سی آی ای پلانی را روی دست دارد که در آن افغانستان از نقشۀ جهان حذف می شود. ولی «شنیدن کی بود مانند دیدن». تا آن که در سال ٢٠٠٦ نقشۀ بالا را از انترنت بدست آوردم و خاطره ای را به یادم انداخت.
    من فارغ حربی پوهنتونِ کابل هستم، مدتی افسر اردو بودم تا در سال ١٣٥٢ به دلیل آن که انتخاب جنگیدن را برای آینده ام مسخره می دانستم، مستعفی شدم. در تابستان سال ١٩٧٦ مرا که در یکی از زون دوم آبرسانی شهر کابل کار می کردم، هم صنفان نظامی ام با نیت دعوتم به عضویت در حزب دموکراتیک خلق، به دیدار آخر هفته ای دعوت کردند. ما در پارک شهر نو قرار ملاقات گذاشتیم. پیش از دیدار، اطلاعی از نیت آنان نداشتم و آن را دیدار دوستانِ دوران تحصیل و افسری در قطعات اردو می شمردم. لاکن هنگامی که در گوشه ای از پارک همه با هم نشستیم، صحبت به سیاست رسید و یکی از آن دوستان مرا به عضویت در حزب دموکراتیک خلق دعوت کرد؛ گفتگو داغ تر شد. من حاشا کردم و همچنانکه لغت می گفتیم، دوست دیگری با صراحت ناشیانه ای گفت توطئه های بزرگی جریان دارد و نقشۀ افغانستان در خطر است؛ آیا حاضر نیستی در حفظ این کشور و تمامیت آن با ما همگام شوی؟ در آن شب که شاید چیزی کمتر از یکسال به هفت ثور ١٣٤٧ نمانده بود، همان افسر که سپس در مقامات متوسطی در اردوی حزب دموکراتیک خلق رسید، گفت قرار است به زودی انقلاب کنیم و از این جهت می خواهیم تو نیز با ما باشی.
    آنشب گذشت، با وجود تفکرات کاملاً مخالف، ما روابط شخصی هم صنفی گری را حفظ کردیم و گهگاه با هم جمع می شدیم. شبی یکی از آنان به من گفت، ما از سوی کریم میثاق ترا دعوت کردیم ولی نپذیرفتی. حزب می خواست ترا در بخش مطبوعات به کار اندازد، به اقبالت پشت پا زدی.
    البته حرف دوستم در مورد آقای میثاق که در مستی به من گفت بی اساس بود، ولی آنچه در مورد نقشه و تمامیت ارضی افغانستان در آنشب اولی از او شنیدم و تاریخ تقریبی ای را که برای اقدام انقلابی داد، تا کنون نیز نمی توانم چیزی تصادفی و بدون رابطه به نقشۀ بالا بشمارم. آن افسر خورد رتبۀ اردوی افغانستان که فعلاً در هالند بسر می برد، با مطالعه و دانش بسیار محدودی که داشت، چه گونه با قضیۀ تغییر نقشه افغانستان، که در آن هنگام اندک افراد چیزی در باره اش شنیده بودند، صحبت می کرد و با آن که اکثر رهبران حزبی حتی تا کنون می گویند انقلاب ثور به خاطر گرفتاری رهبران حزب از سوی داوود خان پیش از وقت صورت گرفت، دوستان من که از اعضای نظامی حزب بودند، چگونه با اطمینان از قریب الوقوع بودنش خبر می دادند؟

    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:28  admin

    دقتی بر معانی نقشه
    کشورهایی که در این نقشه با تغییرات نشان داده شده اند، ترکیه، سوریه، اردن، عراق، آذربایجان، ارمنستان، اسراییل، فلسطین، لبنان، عربستان سعودی، یمن، ایران، افغانستان و پاکستان است. این حوزه که شرق میانه، آسیای مرکزی و آسیای جنوبی را در بر می گیرند، قلمروی است که جنگ های سه صد ساله صلیبی، حملات چنگیز و تیمور، جنگ های سه صد سالۀ ترکها و صفوی ها و تصفیه های مذهبی شیعه و سنی، لشکر کشی های هوتکیان، نادر افشار، احمد شاه درانی و دوران اشغال انگلیس و سایر قدرت های اروپایی را در مدتی بیش از یک هزار سال شاهد بوده است و طبعاً بارها جمع و تفریق شده اند. ولی آخرین تقسیمات را انگلیسها و روس ها؛ هردو با دولت های فریماسونری، در آغاز قرن بیستم نقشه و طراحی کردند. با توجه به این که کار ما بررسی مسأله ملیت در افغانستان است، ناگزیر تنها به مطالعه ایجاد پاکستان و تجزیه افغانستان در اثر معاهده دیورند و اشغال پنجده از سوی روسها بسنده می کنیم و می بینیم که از نقشۀ کذایی وزارت دفاع امریکا چه حقایقی را در می یابیم.
    به این کاری نداریم که مهاتما گاندی فرد خوبی بود یا نه، ولی به این کار داریم که او را یکسال پس از آزادی هند به قتل رساندند و نهرو جایش را گرفت. از بازماندگان گاندی پرچم و نشان برجسته ای باقی نمانده است، ولی هویت او را خانوادۀ نهرو مالک شده و تا کنون همان نام در خانوادۀ نهروست که در هند تاج بخشی می کند. چنانکه شاید می دانید، یک شهزاده خانم ونیزی- ایتالوی، مادر شاه اسمعیل صفوی بود که پسرش کرد آنچه باید می کرد. اکنون یک شاهدخت دیگرِ ایتالیایی، «سونیا گاندی» عروس تاجدار دولت بزرگ دیگری در این منطقه و از شرکای پول سازان است که پرچم و نام گاندی را تمثیل می کند، هم او در هند صدراعظم و رئیس جمهور می گزیند، و دردا که او نیز تنها هنرپیشه ای است که چون امیرانِ زبونِ ما نقشش را بازی می کند و نقش او در سونوشت افغانستان مؤثر نیز می باشد.
    من می خواهم از حاشیه روی پرهیز کنم، ولی این ها حاشیه نیستند؛ در خم و پیچی که لاجرم می رویم، تمام بدبختی های منطقۀ ما نهفته است. تنها صفت دموکراسی هند خاموش نگهداشتن فقر و جهل از پرخاش کردن است. گاندی را یک متعصب هندو تصادفاً نکشت، گاندی را تاریخ از قبل ساخته شده ای کُشت تا، نا گزیر، نهروی فریماسونر به قدرت برسد. گاندی از رهبران زبدۀ جهان هست یا نیست به یکطرف، اما پس از به رسمیت رسیدن آزادی هند و جدایی پاکستان او نیز پوست نارنجی بیشتر برای پول سازان نبود و با وجود آن که رهبر کتلۀ عظیمی به شمار می رفت (آن زمان نزدیک ٤٠٠ ملیون)، او را با شیطنت مسخره ای به قتل رسانیدند تا گردانندگان اصلی یعنی نهرو و دسته اش (مثل نادر - امان الله، مثل شیرعلی - عبدالرحمن) به قدرت برسد. همین خانواده در سرنوشت افغانستان، تا امروز نفوذ و تأثیر دارند.
    مسلمانانی که در این سو، در پاکستان به قدرت رسیدند، زود مزۀ مسلمانی ناپاک انگلیسی را به ملتی چشاندند که با نام «پاک» به وجود آورده بودند. کتاب دینی مسلمانانِ بر سر اقتدار در پاکستان هرچند کتاب آسمانی همه مسلمانان است، ولی مجریانش فریماسونر های سوگند برهنه خورده و خون آشامیده هایی اند که در دانشگاه آکسفورد یا اکادیمی سلطنتی سندهورست در لندن و مدارس دیوبندی تربیت شده اند.
    مادام هلینا پتروونا بلاواتسکی Helena Petrovna Blavatsky انگیسی روسی الاصل، یکی از زنان فیلسوف قرن نوزده، در یکی از آثارش فصل کاملی در بارۀ فعالیت های فریماسونری یکی از افراد نامدار در تاریخ افغانستان دارد که من از ذکرش بنا به احترامِ آن شخصیت انصراف به عمل می آورم. ما اگر این حاشیه ها را به هم ندوزیم، نمی توانیم وضعیت سیاسی افغانستان و جهان را درست بفهمیم. این بافت منطقه ای، چنانکه در نقشه روشن است، همه کشور ها و ملت ها را در بر می گیرد.
    این توضیح کوچک برای بیان آن، که آزادی هندوستان، خود تمهیدی برای تحقق این نقشه بود و از این جهت رهبر اصلی اش را که برداشتند، زمام امور از طریق نهروی آکسفورد خوانده، در دست پول سازان قرار گرفت. نباید این را پی گیری کنیم که سیاستمدارانی که از آکسفورد و کامبریج فارغ شده اند، چه نقاط مشترکی دارند؟ ما پیش از آن که تصویر منطقه را ندیده ایم، نمی دانیم چرا در افغانستان گذشت آن چه گذشت و هنوز هم ادامه دارد آن چه باید ادامه یابد.
    آکسفوردیان، کمبریجیان و پرینستونیان چه می خوانند؟
    محمد علی جناح فارغ آکسفورد و سند هورست هردو بود، رهبران مهمِ در تشکیل پاکستان آکسفوردی و کامبریجی هستند. نهرو آکسفوردی بود، اندیرا گاندهی، هرچند دوست اتحاد شوروی، ولی از آکسفورد فارغ شده بود، راجیف گاندی پسرش نیز که مثل مادر به شکل دردناکی اعدام شد، شاگرد آکسفورد بود و از عجایب تصادفات!!! زن ایتالوی اش که الآن تاج بخش هند است نیز از همان آکسفورد فارغ شده است. آنان هم دوره اند، در آنجا آشنا شدند و درهنگام درس خواندن در آکسفورد ازدواج کردند؛ وصلت حتی وصلتی آکسفوردی است. چرا ما افغان ها این ها را به هم مربوط نمی سازیم. فاروق وردک، کرزی و افغان ملت را بجای ارتباط دادن به سجده گاه فریماسونی شان، به سرعت به پشتون ها نسبت می دهیم، لاکن شاگردان آکسفورد را پرینستونیان امریکایی و فارغان سند هورست و اکادمی ارکانحربی کویته را به یدکدیگر رابطه نمی دهیم و نمی پرسیم در این آکسفورد چه درس هایی می دهند؟ حتی شاهزاده های افریقایی و ملک زادگان آنجا و عرب ها نیز با آکسفورد و سند هورست و پرینستون و هاروارد رابطه دارند و برخی از همان ملک زاده ها سپس رهبران انقلابی افریقا شدند و عربهای آکسفوردی و سندهورستی زمامداران سرزمین های عربی اند. کلینتون ها از امریکا آمدند و در انگلستان درس خواندند. برخی از انگلیسها به امریکا رفتند و در پریستون تربیه شدند. این مراکز درسی را که ساخته است و راز ها در کجا هاست؟
    ما روزگار ما خوش است. ساعت ما به یخن کنی و توت و چارمغز خوری می گذرد و با مرغ و سگ جنگی مصروفیم. آنانی را که انگلیس رنگ قهرمان زد، قهرمان ماست و افسانه هایی که فریماسونر ها بافت، آرمان های ماست. ما که مصروف تماشای درام و نمایش هستیم، رهبران خویش را نیز از وری لباس و نقش قهرمان و ضدِ قهرمان می دانیم و نیکماش و بدماش می بینیم.
    آن حاشیه ها را از این جهت به هم ارتباط نمی دهیم که نا را از تفریح و افسانه های مان محروم می کنند. از دست طفل بازیچه گرفتن نابجاست. این را هم از آن جهت مربوط نمی دانیم که فریماسونر ها به هم رابطه نداده اند با آن که شاید می دانیم همه و یا مهم های شان اعضای فریماسون هستند.
    بعضی حتی، مانند حبیب الله خان و محمد علی جناح، شوالیه هم بودند. شوالیه ها باید در برابر پادشاه یا ملکۀ انگلیس زانو بزنند و شوالیه یعنی خادم و مدافع سرسپردۀ خانواده سلطنتی انگلیس، مثل سلمان رشدی. عضو فریماسون نیز هنگام مراسم دخولی Initiation باید برهنه باشد، اعمال معیینی را در برهنگی انجام بدهد و در پایان قبولی یک کاسه خون آدمیزاد را بنوشد. با آن که این مطلب افسانه به نظر می رسد، متأسفانه واقعیت است.
    جدایی پاکستان از هند که صورت گرفت. جاذبۀ سیاسی پاکستان، لیاقت علیخان صدراعضم آن کشور، به دست سید اختر نامی از اتباع پشتونِ افغانستان که فراری سیاسی یا جنایی نیز بود به قتل رسید و سپس مرگ او به انکشاف خصومت میان پاکستان و هند و پاکستان و افغانستان انجامید، هرچند او نیز از آکسفور برآمده بود، ولی پس از قتلش، زنش را در عسرت یافتند که خانه و سرپناهی نداشت و حبه ای در بانک و یا نقدینه را نمی شناخت. در آغاز این صحنه سازی ها، وزارت خارجۀ امریکا حتی ناراحت بود چرا این حوادث به یک قیام عمومی و آشوب در هر دو سوی سرحد پاکستان مبدل نشد، پشتون ها خاموش ماندن، سندی و پنجابی بر آنها نریخت و هند و پاکستان به در نیاویختند. آنها ناراحت بودند که چرا انعکاسات هنوز تنها دولتی است و به مردم سرایت نکرده است؟ و چنانکه دیدیم، بی صبری آنان بیهوده بود. در آنسو اولین جنگ تمام عیار با هند در گرفت و در اینسو فریماسونر های کابلی به تدارکات میان تهی نظامی دست یازیدند.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:29  admin

    بهشت جنایات و ترور
    ولی انگلستان و یا مستقیم تر پول سازان چه شگردی را در تقسیمات سیاسی ای که سپس پاکستان و افغانستان و هند شد به کار بردند. این ها را من نمی سازم، این اسناد در انترنت است و دست بر قضا همۀ این اطلاعات را سفارت امریکا در پاکستان ثبت کرده است.
    فریماسونر ها آنچه مناقشه میان هند و پاکستان در حوزۀ سند و پنجاب گذاشتند کار مانیست. در آن حدود تقریباً حادثه ایجاد نمی شود؛ لاکن کشمیر زخمی است که هنوز از آن خون می چکد. موجودیت کشمیر و اسلام جنگی در آن جا همواره زنده و تازه نگهداشته شده است. این ناحیه به دلیل همجواری با هند و چین (شاهراه کرگیل-قراقروم) ارزشی بی نهایت استراتیژیک دارد. در نقشۀ جدید کشمیر به افغانستان پیوست شدنی است و مرزی چند صد کیلومتری با ایالات نا آرام مسلمان نشین در غرب چین دارد. هرچند هنوز به قول معروف کابلی «در خانۀ داماد خبری نیست، ولی در خانۀ عروس؛ چین؛ دنگ و دول است» نا آرامی های جدید اویغورها، «دنگه دنگگه دیس» و این سو، در خانۀ داماد، سربازان امریکایی و ناتو و چشمان تیز بین آنان به آن سوی پامیر و قراقروم دوخته است.
    در این تقسیمات دو فقره بیشتر مورد توجه است. اول، کمربند مناطق آزاد قبایلی در آنسوی سرحد و کشمیر که از شمال شرق تا جنوب غرب افغانستان را تا مرزهای هند و چین احاطه کرده است دوم جدایی میان اقوام و قبایل پشتون ها و بلوچ ها و کشمیری ها.
    مناطق آزاد قبایلی حتی در زمان تسلط بریتانیا نیز به صنعت اسلحه سازی شهرت داشت. تفگ و تفنگچه تیرایی در افغانستان بسیار شهرت دارد. لاکن پس از تشکیل پاکستان و خروج قوای نظامی انگلیس از این ناحیه، مناطق آزاد قبایلی، روز تا روز به سرزمین مشروع جنایات مبدل گردید، در حالی که در همین سرزمین جنایات، مکتب دیوبندی، اعتقادات فرقه ای مولویان انگلیسی را به جای تعلیمات اسلامی از قبل مسلط گردانیده و هر پشتون ساکن این سرزمین را تندرو بالقوه ای تربیت نموده بود. هرچند مولانا مودودی را دولت پاکستان اعدام کرد، ولی چه راز هایی دیگر در چنین ماجرا ها دخیل است، عواقب کار آدم هایی مثل مولانا، قصه های گفتنی بیشماری خواهند داشت. اگر توالی این قضایا، رابطه هریک با دیگری و قانونمندی های آن ها را بدست نیاوریم، طبعاً بیشتر آن چه تا این جا بر شمردیم تصادفی به نظر می آیند. در حالیکه سنگر ملای سوات که اکنون لانۀ طالبان پاکستانی شده است، چیز جدیدی نیست و مجاهدان سواتی در سال های ١٨٥٠ و ٦٠ نیز همین اندازه آتش نفس بودند و یکبار پای انگلیس ها را در اواسط قرن نزده به آنجا کشانیده بودند.
    حالا ببینید چرا قبایل آزاد با هنر فریماسونری در میان افغانستان و پاکستان ایجاد شده است و سند و پنجاب بیرون از این اصطکاک می باشد؟ سرزمین اجنسی های آزاد، از همان ایام به عنوان بستر رشد تندروی و جنایات و تشبثات فراقانونی عرض وجود کرد تا ظاهرا با دادن امتیازی به پشتون ها، تندروی را در میان اقوام مظلوم پشتون در آن سوی سرحد مذهب بسازند. تا به تدریج باند ها و قدرت های آشوبگر در آن جا متمرکز گردند و در عین زمان، شاهرگ اقتصاد مواد مخدر نیز باشد و به تدریج شبکۀ وسیع قاچاق بین المللی مواد مخدر را در آن اجنسی ها انکشاف بدهند. امروز این معلومات که سی آی ای در رأس قاچاق مواد مخدرِ جهان است، از اطلاعات عمومی به شمار می رود.
    اقوام دیگر افغانستان نباید ملامت مظلومی انسان های این سرزمین را که فریماسونر ها در حق همه، اول پشتون ها روا داشته اند به گردن کسی اندازند که مثل من و تو بر یک کشتی طوفان زده سوار است. اگر تاریخ را بی غرض بخوانیم، پشتون ها بیشتر از هر قومی در افغانستان جفای استعمار را کشیده و بهای قرن ها زندگی انسان ها را در ازای تن فروشی و عظمت طلبی یک مشت خانواده و آدمِ زبون داده اند.
    آیا ممکن بود فریماسونر ها پس از سال ١٩٧٨ تا اکنون، سی سالی تمام، از درون قلمرو تحت ادارۀ دولتی در همسایگی یک دولت مشروع دیگر در برابر چشمان نیمه باز بین المللی تدارکات و سوقیات نظامی، جاسوسی، تروریستی، و شبکه قاچاق مواد مخدر را اداره کند؟ و هم زمان، کشوری آن چنانی را به عنوان عضو کامنویلت، سازمان ملل، پیمان سیاتو، سارک و کشورهای غیرمتعهد نیز نگهداشت؟ راه گریز شرعیِ دپلوماتیک برای این مشکل، منطقۀ خود مختار، بدون قانون، جنگل، بهشت جنایت بود که آنها در سال ١٩٠٧ خوابش را دیده بودند. مافیا مادر، برادر، خواهر و معشوق فدرال ریزرف و شوهر هر سه سازمان؛ سی آی ای، موساد و آی اس آی؛ است. و امروز؟ امروز دیگر قاچاق مواد مخدر نباید اشتر و قاطر را به ذهن تان بیاورد. قاچاق امروزه در جهان، «های تیک» است و با پرواز های نظامی و رهنمایی ماهواره ای صورت می پذیرد. اتفاقاً این جنگل مصنوعی راه بحری نیز دارد.
    [size=18]
    بیشترین ضرر ها متوجه کیست؟
    قربانی تمهیدات این نقشه در درجه اول بی شبهه هزاره ها بودند. تاجیک ها و سایر اقوام هر چند ستم های زیادی از عبدالرحمن و خانوادۀ نادری متحمل شدند، ولی در برابر هزاره ها آنها بیشتر متحد دولت سنی بودند و هنر فریماسونی این جهت گیری را با فتوای مذهبی ممکن ساخته بود. در این نقشه هدف تسخیر سرزمین هزاره به خاطر سنگر اصلی افغانستان بود که هزاره ها در آن به سر می برند. آنان تا سال های ١٨٩٣ کاملاً مستقل بودند، زیر بار هیچ امیر و خانی جز امیر و خان خود نمی رفتند، سرزمین شان را با استواری دفاع می کردند و با قوت در دست داشتند. آنان به روایت فلیپس، توانایی هجوم بر شهر ها و کاروانها را داشتند. اخلاق، عقاید و عادات انان نیز با سایر اقوام فرق داشت و فرهنگ و اصول خاص خود را داشتند. فریماسونر آن چه را بر سر راهش نمی خواهد چیزی است که این خواص را داشته باشد. زیرا بر چنین قوم نمی توان چیزی را قبولاند. وقتی معامله دردی را درمان نتواند، تنها چاره برچیدن مانع است.
    هزاره هنوز هم عملاً در عین موقعیت ستراتیژیک، عین تهدید را در برابر فریماسونرها، که هدف شان بسیار بسیار بالا تر از مسکون ساختن چند خانوادۀ مستمند کوچی یا پشتون است، شمرده می شوند. این مسأله به هیچوجه محلی و قومی نیست، بلکه عمق سیاسی و ستراتیژیکی دارد. پشتون و کوچی می تواند بهترین سرپوش برای این هدف ستراتیژیک باشد زیرا دلایل و تمهیدات محلی و ملل متحد پسندش را عبدالرحمن، حبیب الله، امان الله و حکومت های پی در پی فریماسونری پس از آن چراغ های ملت و دین، هم از لحاظ حقوقی، هم از لحاظ ظاهراً قانونی و هم با تأیید فرمان و قباله از صد و سی چهل سال به اینسو با جزمیت و ارادت کامل چیده اند. اگر روزی با تمهیدات فریماسونری، این ناحیه بمبارد شود، حادثۀ گذرای دیگری به حساب خواهد آمد. همچنان که جهاد عبدالرحمن را تا کنون هیچ مقامی از ارگ کابل محکوم نکرده است، عمل ناتو را نیز احدی جدی نخواهد گرفت. چند هزار هزاره ای اگر هم باقی ماند، دیر نخواهند پایید، که رادیو اکتیف و جنِتیک انجنیرینگ کارشان را خواهد کرد و به جای آریان های افغان، آریان های انترناسیونال را از بامیان تا کیهان مسخر خواهد شد.
    دومین قربانی پشتون ها در هر دو سوی سرحدند که ابزار این نقشۀ صهیونیزم قرار گرفته اند. این قوم نیز از عصر همایون و اکبر و جهانگیر، و از کفرِ صفویان و گُرگین تا کنون مساوی با هزاره ها ستم کشیده اند. آیا پشتون ها عاشِقِ شمشیر و تفنگند یا این نیازی که عنعنه شده است، به خاطر دفاع از تجاوزات مستمری است که نسل های این انسان های بالذات شریف را درهم پیچیده و در سنگر نگهمیدارد؟


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:35 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:31  admin

    تصویر بالا یک افسر انگلیسی سپاه سرحدی را در سال ١٩١٢ با محافظانش نشان می دهد. رابطۀ استعمار گر و مستعمره در این تصویر به خوبی مشاهده می شود.
    همچنان است زندگی در پکتیا، این سوی سرحد. در سفر پیاده ای که در سال ١٩٨٦ از متا سنگر در کرم اجنسی به داخل افغانستان تا حومۀ گردیز داشتم، دره های زیبایی را دیدم که گویی از عصر عبدالرحمن بدینسو دست نخورده اند و مردم مهربان و استواری را دیدم که دشمنی های عنعنوی، حیله گری ها و زد و بند قدرت های محلی و بیسوادی آنان را درمانده کرده بود. در همین سفر کاروانی از کوچیان را دیدم که به ظن جاسوسی برای پاکستان مورد بمبارد دو طیاره میگ روسی قرار گرفتند و در لحظه ای و جان و مال خویش را از دست دادند؛ درحالیکه عدۀ بسیار محدودی از میان آنان به قیمت سرنوشت همین مردم در کرسی های قدرت در هر دو سوی جدال گنچ اندوزی می کردند. آنان که در خط جهادی بودند و آنان که در دستگاه دولت افغانستان مقام و موقع داشتند.
    به کجا می رویم
    و تا به اینجا رسیدیم، مقداری از دانستنی ها در مورد عناصری که بازی بزرگ را در این منطقه (غیر از شرق میانه) ممکن ساخت ردیف نمودیم و دیدیم که پول سازان چگونه از سال های ١٩٤٠ بدینسو تمهیدات ادامۀ بازی ای را چیدند که ما ظاهراً همه را حاصل تکامل اجتماعی و امور تصادفی می شماریم. در حالیکه قتل گاندی، لیاقت علی خان، اندیرا گاندی، راجیو گاندی، ذوالفقار علی بوتو، جنرال ضیاء الحق و بی نظیر بوتو، همه طراحی شده بودند و با مسایل سیاسی در منطقه وافغانستان رابطۀ مستقیم دارند. بون دانستن چنین پدیده ها موضع خود را نیز نخواهیم یافت.
    دیدیم که برای جهاد، بن لادن، طالب و تمام پدیده های زنجیری این حوزه تمهیدات از پیش آماده شده بود. بنا بر آن تقسیم پشتون ها در دو سوی سرحد و ایجاد مناطق اجنسی های آزاد، بر پشتونها تحمیل شده است و گناه آن به گردن تنها دسته های کوچکی از هنرپیشه های اجرا کنندۀ نقش است.
    پیش از آن که از این موضوع فراتر برویم، یک نکته را قابل تذکر می دانم و آن نکته یک سوال است:
    چرا پشتون ها؟
    همانگونه که باید پرسید چرا یهودان و فلسطینی ها؟ و مهمتر از همه چرا نژاد آریا؟ آیا واقعاً میان این سه پدیده رایطه ای وجود دارد؟
    و پس از آن چرا مرکز افغانستان یعنی سرزمین هزاره ها؟ واقعاً چرا؟
    در زمین های هزاره هیچ امیدی برای تأمین زندگی پشتون ها نیست. این قلمرو عقاب ها، برای خود هزاره ها نیز چیز زیادی نداده است. زمین های حاصل خیز ندارد، در حال حاضر در خط ترانزیت نیست، بسیاری از زمامداران افغانستان به آن جا قدم نگذاشته اند، سالهای سال جز نام حقارت بار و درد آفرینی، در اذهان عامه و مطبوعات افغانستان جایی نداشت؛ تا اولین بار جریده «پیام وجدان» در سال ١٣٤٣ با ابتکار و جسارت شاد روان عبدالرؤف ترکمنی، اولین افسر تحصیل یافته هزاره، دگروال متقاعد، وکیل لویه جرگه سال ١٣٠٧ پغمان و پسر روشن ضمیر خانی از درۀ ترکمان در ولسوالی سرخ و پارسا نشر و صدای هزاره بلند شد. پیش از آن، به جز علامه ملا فیض محمد کاتب هزاره، کسی گمان نداشت هزاره سواد هم دارد یا نه؟ حتی شهید علامه سید اسماعیل بلخی، نابغۀ شاعر، عالم بی رقیب، مصلح خبیر و توانایی را که چیزی نمانده بود به دادخواهی از تمام اقوام، پادشاهی خانوادۀ پاینده را در افغانستان براندازد ولی با خبرچینی هموطنی از وردک ساعتی پیش از زمان موعود دستگیر گردید، تا هنگام آزادی از زندانِ بی محاکمه رژیم در سال ١٣٤٢، گمنام و ناشناخته بود. افراد دانشمند و ادیبی از این قوم گمنام آمدند، گمنام رفتند و فرهنگی که بسیار اصیل است، نیز نا شناخته ماند.
    این قوم اگر از خود همت نمی داشت و تکیه اش بر دیگران بود، از شمشیر عبدالرحمن سر بلند نمی کرد؛ ولی چرا سرزمین همین قوم ارزش بیش از یکهزار سال دست درازی را دارد؟ آیا قرنی دشمنی فقط به خاطر علفچری است که وجود ندارد؟ یا راز های دیگری در این کار است.
    اولاً عمر این دست درازی بسیار دراز است. هرچند ده ها قرن پیش اولین تلاش برای تسخیر سرزمین هزاره ها ناکام شد و قرن های زیادی در نطفه فراموشی ماند، ولی رومن ها و سپس انگلیس ها و روس ها این قضیۀ فراموش شده را باردیگر با نقشۀ «بازی بزرگ» زنده کردند. شاید تلاش اول در قرون ماضی با تلاش یک قرن اخیر برای اهداف متفاوتی بوده اند.
    یک پاراگراف از نوشتۀ یک جوان تحصیل یافتۀ هزاره در آسترالیا به نام ب. ر. «همتا»، در سایت «یاداشت هایی از آسترالیا» را در این قسمت نقل می کنم که پس از خواندن گزارشی در شمارۀ ماه فبروری ٢٠٠٨ مجلۀ «نشنل جیوگرافیک» نوشته است:
    «مطلب مذکور به زبان انگلیسی در وبسایت نیشنل جیوگرافیک نشر گردیده است. زمانی که این مطلب را خواندم احساس دوگانه به من رخ داد. از طرفی احساس مسرت و امیدواری بخاطر که یک خارجی دهن به تحسین مردم زحمتکش و لی ستمدیده ی من باز نموده و حقایق را صریحاْ بیان میکند. و از طرفی دیگر احساس درد و رنج چشمانم را پر از اشک ساخت. درد و رنجی که صفحات تاریخ از اظهار آن به ستوه آمده است.
    امروز، روز تاریخی "عذر خواهی" حکومت جدید از مردمان بومی آسترالیا بود، و بدین منظور پروگرامی را ترتیب داده بودند که در آن صدراعظم کشور رسماً طی یک سخنرانی متن تصویب شده ی عذرخواهی را قرائت نمود. مردمان بومی که در سرتاسر آسترالیا این برنامه را به صورت مستقیم میدیدند، اشک از چشمان شان جاری بود. به هر صورت روز تاریخی و سرنوشت سازی بود در تاریخ این کشور.
    بدبختانه یا خوشبختانه خواندن مقاله ی «بیگانه ها» درمجله نشنل جیوگرافیک National Geographic توسط بنده هم مصادف با این روز شد. و هزاران پرسش بی پاسخ را در ذهنم زنده ساخت.»
    من نیز به این گزارش در نشنل جیوگرافیک رجوع کردم که در شماره فبروی سال جاری نشر شده بود و یک پاراگراف را از آن گزارش به مناسبت این تحقیق انتخاب نمودم: «. . . طالبانِ حاکم که بیشتر پشتون های سنی هستند، هزاره ها را کافر، حیوان و بیگانه می دانند. از نظر طالبان آنان شباهتی به افغان ها ندارند و مانند مسلمانان عبادت نمی کنند. یکی از طالبان در مورد گروه های قومی غیر پشتون می گوید: «تاجیک ها به تاجیکستان، ازبک ها به ازبکستان، و هزاره ها به گورستان» و در عمل، هنگامی که بودا ها فروریختند، قوای طالبان هزارجات را محاصره کرده بودند و دهات را می سوزاندند تا منطقه را غیر قابل سکنی بسازند. با فرارسیدن خزان مردم هزاره جات هراس داشتند که از سرمای زمستان جان به سلامت برند. تا آن که یازده سپتمبر آمد و نجاتِ آنان را به ارمغان آورد.»


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:36 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 3:33  admin

    صهیونیزم در افغانستان
    انگلیس ها در نوشته های خویش در مورد پشتون ها هرگز صادق نبوده اند. مخصوصاً «بلیو» تاریخ این قوم را بسیار مغرضانه و فتنه بر انگیز نوشته و اهانت های بیشماری در اثرش به قوم پشتون روا داشته است. از محتوای آثار انگلیسی در مورد پشتون ها این تصور قوت می گیرد که آنان با اهداف معیین و با نوشته های ضد و نقیض پشتون ها را در برابر دیگر اقوام قرار داده اند. بسیاری از منابع غربی داستان های یهودی بودن برخی یا تمام اقوام پشتون را از قول خود آنان روایت کرده اند. مونتستوارت الفنستون انگلیسی در این ارتباط پشتون ها را از قبایل مهاجر سوریایی می شمارد که در اول ورود به مدخل غربی سرزمین هزاره، با شاهان این قوم در غور برخوردند و به عقب رانده شدند. من نمی توانم در این مورد که شعبه ای خاص از علوم را در بر می گیرد و صاحب نظران برجسته ای بایست در مورد آن حرف بزنند، در این بحث نظریه ای بدهم.
    بنا بر استلال های فوق، من در مورد اقامۀ دعویی صحبت می کنم بر علیه دو طرف است. یکی طراحان و دیگری عاملان و مجریان سیاست صهیونیستی در افغانستان. ما از ین گونه عاملان در تاریخ فراوان داریم ولی دعوی ما در این مقطع مشخص است. این دعوا بر علیه انگلیس است که عبدالرحمان را خوب آراست و زلف و یالش را زنگوله زد، او را امیر ساخت و به وسیلۀ او بر مقاومت های قومی لشکر کشیده، نقشۀ صهیونیستی پاکسازی اقوام و وسایل اجرای آن را که علاوه بر امکانات مادی، افراد سرسپرده ای را نیز شامل می شد، در دست نابکار او داد.
    تا آن زمان هنوز در شرق میانه نامی از دولت اسرائیلی نبود و به قرار تاریخی که الفنستون و دیگر انگلیس ها در حق پشتون ها تحریف کرده اند، اولین دولت صهیونیستی را فریماسون به وسیلۀ عبدالرحمن در کابل ایجاد کرد. اگر ادعای یهودی بودن اقوام پشتون که عناصر بانکداران سنگش را به سینه می زنند راست باشد، صهیونیزم بی شبهه اول بار در افغانستان رخنه کرد. طبعاً مرکز ثقل مقاومت مردم هزاره بود که بی آن هم تاریخ حیات شان از قرون اولیۀ اسلام با یورش طوایفی که آن هنگام نام پشتون را نداشتند و بنا به ادعا هایی که بیشتر انگلیس ها آن را به ثبت رسانده اند، ریشۀ بنی اسرائیلی داشتند و از سوریه مهاجرت نمودند، با مبارزات مقاومت در برابر متعرضان عجین شده بود.
    این دعوا علیه آنانی است که زمین های ملکیت تاریخی هزاره را به اقوام دیگر توزیع کردند. زمین هایی که ساکنانش یا قتل عام شده بودند و یا به ایران و هند برتانوی فرار نموده بودند. این را شما تاراج نام می گذارید یا تقسیمات ارضی و یا اسکان مردمان بی مسکن؟
    دعوی علیه کسانی، که به طور سیستماتیک نواقل را در ولایاتی که به صورت تاریخی سرزمین اقوام غیر پشتون بوده است مسکون ساختند. این نیز نه معنی اصلاحات ارضی و نه هم اسکان بی مسکانان را دارد.
    این نوع تقسیمات ارضی، تقسیمات ارضی صهیونیستی است و هرگز هیچ تعریف عاقلانۀ دیگری نمی توان بر آن گذارد، مگر از نوک میلۀ تفنگ. بی شبهه این پدیده ها ما را از حق در آمدن در اتحاد داوطلبانه و آگاهانه و عادلانۀ عناصر یک ملت محروم می سازد.
    ملت با پس منظری چنین، ملتِ مصنوعی ای است که از تکامل و تطور طبیعی و محلی جوامع و اقوام به وجود نیامده، با هیچ یک از جمیع معیار های نیک تحول اجتماعی و یا نهضت اصلاحی دینی سازگاری ندارد وبافت ملت ما بر بنای یک اندیشۀ استعماری سیاسی برای انقیاد اقوام طراحی شده است. برای بیان این دعوی، در نوشتار ملال آورو پر شاخ و برگ غیر مستقیم اقامه کردم که تمام اقوام ساکن در قلمرو افغانستان، در نتیجۀ این توطئه، که مسئولین آن در جهان کنونی موجود و قابل تعقیب و بازخواست می باشند، قربانی منافع دور و نزدیک بانکداران شده اند. منافع بانکداران، که به تنهایی یک فراز گنگ است، با یک دستورالعمل کلی (ماستر پلان) که خود مفهوم گنگ تر و ظاهراً آفاقی دارد، در افغانستان پیاده شده است. برای کنکاش در این ادعا بیایید از شخص امیر عبدالرحمن استعانت بجوییم:
    ادامه دارد
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 4:03  admin

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 26 أبريل 2024 - 22:37 ميباشد