پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20150531

    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب Empty فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب

    پست  admin

    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب _auo_o10




    فراز هایی ازنقد برکناب کنزالمهملات ..
    بخش یازدهم :
    درصفحهء 266 بازهم تکراراً می پرسدکه نظرمحمد خان شهید را چرا "ملا نظر" گفته ای ؟ به این سرال که پاسخ گفته شد. مگر نه ؟ لابد نگارندهء مثلث بی عیب ، دست کم یک هفته وقت ضرورت دارد ، تا دلیل آن را که چرا نظر محمد خان را همصنفانش ملا نظر می گفتند ، دریابد. اما این قضیهء ملا وملا بازی را که کنار بگذاریم ، می رسیم به صفحهء 267 که در سطر ششم آن چناب حصین چنین فرموده اند:
    57
    " .. اطفال نیمه ... که تکه های سفیدی بر افراشته اند .. " 

    اطفال نیمه ؟ این دیگر چیست ؟ موجوداتی از کرهء ماه ؟ یا این که در همین زمین خود مان ، اطفال را شقه کرده بودند ونیمه ساخته بودند وتکه های سفیدی در دست این نیمه آدم ها قرار داده بودند وهر آیینه این تکه ها همچون پرچم های سفیدی با هر وزش باد تکان میخوردند. بارک الله ! مگر قدما نگفته بودند که تا عقل نباشد جان در عذاب است ؟
    در صفحهء 267 مثلث بی عیب آقای حصین این کمترین راملامت می کند که چرا به زبان پشتو به روانی وسلاست حرف نمی زند وبه همین سبب " یک نیمه سردار است " بی انصاف ، حد اقل " سردار " می گفتی که در این روز وروزگاری که کلبی ومقصود هم " سردار" شده و به مقصود رسیده اند ، این خاک پای عالمیان نیز به ساحل مراد می رسید.مگر از تو چیزی کم می شد، حصین جان ؟ نکتهء دیگر این که از حصین باید پرسید که اگر کسی به زبان پشتو تسلط نداشته باشد ، محکوم به شکستاندن ونقض " وحدت ملی " است؟ 
    ولی هر پشتو زبانی که زبان فارسی را مانند خودت بنویسد ، هیچ گناهی مرتکب نشده است ؟ قضاوت را به خوانندهء عزیز می گذاریم ومی گوییم : 

    گر از بساط زمین عقل منهدم گردد 
    به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم


    در صفحهء 268 می نویسد که " ..قوماندانی جنگ پنجشیر به دست او ( عظیمی ) بود. " دراینجا هم دروغ می گوید. زیرا که من هیچ وقت درپنجشیر قوماندان جبههء جنگ نبوده ام؛ اگرچه بار ها دربحرانی ترین ودشوارترین لحظات جنگ به آن جا رفته ام . در بارهء مقادیر زیاد لاجورد وسنگهای قیمتی که داوید گای وولادیمیرسنیکروف در کتاب تجاوز به کشور مستقل ، از آن یاد کرده اند ونوشته اند که آن مقادیر سنگهای قیمتی را پس ازعملیات به مقام صدارت سپرده بودند، نیز بی خبرم. ولی هیچ تردیدی ندارم که جناب سلطان علی کشتمند که بیشترازیک دهه نخست وزیر افغانستان بود وهیچ کسی درچنین مواردی حتا نام سگ ایشان را نیز نگرفته اند، هیأتی تعیین کرده باشند و آن سنگهای قیمتی را پس ازتوزین به وزارت معادن وصنایع ویا بانک مرکزی سپرده باشند.
    درصفحهء 270 مثلث نویس برای صدمین بار عقده گشایی می نماید واین بار آماج حملات او جنرال عظیم خان شهید است، قوماندان فرقهء8 قرغه و زنده یاد جلال رزمنده. وهمین آدم بی مروت چنین می نویسد : 
    " ..برخی ها قربانی توطئه های خود وبرخی ها قربانی سانه های هوایی شده اند. "
     

    اما چه کسی است که نداند هلیکوپتر جنرال عظیم خان نه به خاطر نقص تخنیکی آتش گرفت ، بل توسط فیر اسلحهء عناصر ضد حاکمیت دولتی سقوط کرد. وهمچنان ازعرب گرفته تاعجم می دانند که جلال رزمنده برای کشته شدن خود توطئه نکرده بود. بل قربانی توطئه یی شده بود که باید عالیجنابانی مانند اسحاق توخی وفقیر ودان ازآن آگاه باشند.
    دربارهء این اتهام کنزالمهملات نویس نیز باید مکث کرد که می گوید درکتاب اردو وسیاست ، اسمی از جنرال ولایت حبیبی قوماندان شفاخانهء چهر صد بستراردو گرفته نشده است ؛ اما اگرکسی کورهم باشد ولای صفحهء 297 طبع سوم اردو وسیاست را بگشاید ، می بیند که در باره آن طبیب دلسوز ووظیفه شناس چنین آمده است : " قوماندان شفاخانه جنرال حبیبی بود که ابداً خسته نمی شد وبه وظیفهء خویش عشق می ورزید. " 
    همچنان از آقای دگروال سلطان گل طوطاخیل نام گرفته شده وکم ازکم ا ز بیشتر از بیست نفر داکتر ونرس که تشخیص " پرچمی " بودن و " خلقی " بودن آنان را می گذارم به عهدهء حصین خان .اما این بی انصافی وبی مروتی وزن ستیزی است که حصین ، حاذق ترین ومهربان ترین جراح زن شفاخانهء چهارصد بستر، جنرال سهیلا صدیق را" قصاب " خطاب می کند. ولی حتا یک نام راهم نمی گیرد که توسط جنرال سهیلا قصداً از دست وپا محروم ساخته شده باشد. اگراین طور می بود ، پس چطور امروز سهیلا صدیق در کرسی وزارت صحیهء افغانستان جلوس می کرد؟ نکته دیگر این که هیچکسی داکتر سهیلا را ندیده است که بادیگاردی داشته باشد. آن هم " بادی گاردان تنومند، مسلح ومسلکی .. " قباحت نویسی که از سر پرید چه یک نیزه ، چه صد نیزه !
    درصفحهء 283 ، کنز نویس دل پرخونی دارد ازنوشته های التقاطی (؟) وتکراری(؟) این ناتوان که ششصد صفحه را در بر گرفته است. آخر آقای حصین مگر من گفته بودم که " ناف" عالم با " ناف " این کتاب گره
    58
    خورده و"همه جمع آورده های خام وپختهء آن" آیات منزل است ویا چنین وچنان ؟ حصین در این مورد چنین می نویسد :
    " .. جمع آورده های خام وپختهء خود را درشکم داستان خود نمیریزد. " 
    خوب دیگر، داستان را ببین وشکم دارشدن آن را ، و جمع آورده های خام وپخته را بنگر و اردو وسیاست را!
    وبگذر! اما باش دوست عزیز که به نظرم می رسد حصین جان منظور دیگری دارد. اومی خواهد بگوید که دردورهء حاکمیت خلقی ( تره کی – امین ) سیستم اقتصادی وتجاری افغانستان نه تنها ضربه نخورده بود ، بلکه از برکت انقلاب شکوهمند وظفرنمون هفت ثور، شگوفا تر هم شده بود. بلی ، چشم سفیدی هم اندازه یی دارد!
    در جای دیگرازشدت غیظ وحسادت می نویسد که عظیمی عسکر، اقتصاد دان هم شده است. اما باید به او گفت که نی برادردین، غلط فهمیده ای ، زیرا که با پژوهش درامراحصائیه وآمار اقتصادی وآوردن چند جدول وصورت حساب کسی اقتصاد دان نمی تواند شد. ویا با نوشتن کنز المهملاتی تاریخ دان ومؤرخ. پس بیغم باش ای فرزند خلق!
    شاه محمود مذکوردرجای دیگر همین صفحه می نویسد که موضوع فرهنگی را با پیشرفت های اقتصادی چه کار؟ ولی به نظر من، برعکس بسیار کار! زیراکه مسایل اقتصادی وفرهنگی واجتماعی با همدیگر روابط تنگاتنگی می توانند داشت .درحقیقت اقتصاد وفرهنگ را می توان دورخ یک سکه به شمارآورد. مثلاً آیا می توان بدون در نظر گرفتن توانایی قتصادی یک کشور از توسعهء معارف وسیستم آموزش وپروش درآن کشور سخنی به میان آورد ومکتب ومدرسه ودانشکده ودانشگاه آباد نمود؟ مگر برای همین ریشه کن ساختن بیسوادی که شما سورخلقی ها پیش از وقت به صورت کاملاً جبری آن را تطبیق می کردید ، هزینهء گزافی ضرورت نبود: برای میز وچوکی وتخته سیاه و کتابچه و قلم وخریدن یا ساختن تعمیر ، در هر قریه وقصبه ؟ آری در کشوری که همه در غم نان هستند چگونه می توان مسایل اقتصادی را از مسایل فرهنگی جدا کرد؟ پرتو نادری چه خوش گفته است "
    دیروز در سایهءآن چنار پیر
    معلم معلومات طبیعی می گفت 
    یک لقمه نان چگونه به دست می آید 
    وما می خندیدیم 
    امروز من در سایهء سوزان درخت تجربه های خود می گویم 
    یک لقمه نان چگونه به دست می آید
    " علی سینا " می خندد
    و " نستوه " می گرید.
    وانگهی ، آیا "پیشرفت های اقتصادی" یا " انکشاف اقتصادی " کدام عنوان مشخص در اردو وسیاست است که آقای حصین آن را دیده ومن که آن کتاب را نوشته ام ، چنین عنوانی را ندیده ام .
    حصین در همین صفحه سؤال دیگری را مطرح می کند و چنین می نویسد :
    " .. آثار کلاسیک را غیر مترقی خواندن واز کتابخانه ها ناپدید ساختن کار منطقی ومطابق با منافع ملی بوده است ؟ "
    در این مورد باید گفت که اگر چنین کاری صورت گرفته باشد ، چه کسی آن کار را منطقی خوانده است ؟ من؟ ولی این ظلم است که کسی بنویسد دردورهء ببرک کارمل فقید ، به آثار کلاسیک وطن ما که گنجینه های علمی وفرهنگی به میراث ماندهء گذشته گان بوده است بر خورد مسؤلانه صورت نگرفت واین آثاربه مشورهء مشاورین روسی به بازار های سیاه به فروش رسیدند. بنا براین از حصین خان باید سؤال کرد که آیا نام چند اثر کلاسیک علمی ، ادبی ، وتاریخی را گرفته می تواند که در دورهء ببرک کارمل خردمند، از کتابخانه ها ناپدید شده باشند ودر بازار سیاه به فروش رسیده باشند ؟
    59
    در صفحهء 290 از قول شخصی به نام عبدالهادی توخی می نویسد که محمودی فقفید ، روزی درزندان " با عصبانیت تمام بر کارمل حمله برده نقش زمینش می سازد. " ، ولی این که این آقای عبدالهادی توخی در کجا وچه وقت ودر نزد چه کسی این حرف را گفته ، آقای حصین چیزی درچنته ندارد که برای ما بگوید. وامــّــا :
    باری در شمارهء بیست ودوم مجلهء" فردا " که در سویدن نشر می شود مطلبی خواندم به نام " محمودی ، آزاده یی بر بلندای معرفت وشجاعت " ازداکتر حسین بهروز ، شاگرد وپیرو باسپاس آن اسوهء شهامت . آقای بهروز در این مقاله مطول درباب زنده گی سیاسی محمودی فقید روشنی بیشتر انداخته وخاطرات خود را با آن مبارز پاکروان شرح داده است. او در این مطلب حتا یک حرفی هم از آن حادثه یی که انگار محمودی ، ببرک کارمل را درزندان نقش زمین ساخته باشد ، نیاورده ؛ ولی در عوض از توبیخ وسرزنشی حرف می زند که محمودی فقید هنگام برگشت شادروان از موطنش به کابل ، خطاب به وی نموده بود:
    " ... خوب به یاد دارم که پیش از انتخابات دورهء هشت ، نورمحمد تره کی نزد داکتر صاحب آمد ونان شام را با هم صرف کردیم . تره کی موقع چای نوشیدن به داکتر صاحب گفت که وقت رفتن برای انتخابات است . باید به وطن بروم وخود را کاندید نمایم. داکتر گفت مؤفقیت ترا می خواهم . او(تره کی ) جواب داد که انتخابات قریه وده واطراف مانند شهر کابل نیست که یک روز همه می آیند ورای می دهند و وکیل انتخاب می شود. در جای ما چند روزقبل باید با مردم مشوره ومذاکره گردد وبه آنها چای ونسوار تعارف گردد، نان وآبی خورانده شود وبعداً مردم برای رای دادن حاضر می شوند. ولی من پول نسوار وچای وآب ونان را ندارم. شما برای من چند هزار افغانی قرض بدهید تا بعد ازانتخابات من آن را به تدریج مسترد کنم. داکتر صاحب به امان الله برادر خود گفت ببین چه مقدار پول در خانه هست ، برای تره کی صاحب بیاورید. امان الله پس از چند دقیقه ده هزارافغانی آورده به داکترصاحب داد واو به تره کی عنایت فرمود. تره کی رخصت شد.
    چندی بعد طبق معمول درمعاینه خانهء داکتر محمودی بودیم که سر وکلهء تره کی پیدا شد. در معاینه خانه هم مانند همیشه ازدحام وبیروبار مراجعین بود. داکتر صاحب از تره کی پرسید مؤفقیت ها ازچه قرار است؟ تره کی جواب داد: همین که من زنده به نزد شما رسیده ونشسته ام بزرگترین مؤفقیت است. رأی دهنده گان پس از چند روز خورد ونوش ، یکی ازایشان به من گفت هرچه زودتر از این جا خفیه به کابل برگرد. من جان خود را نجات داده برگشتم. داکتر محمودی گفت تو که برای هوا خوری نرفته بودی ، توبرای مبارزه باحریفان رفته بودی . در مبارزه یا مؤفقیت وکامیابی است یاشکست وناکامی . اگر آنها حقیقتاً در مرگ تو اقتدا می داشتند ، گرچه من یقین دارم که همچو چیزی نبوده ، باز هم مردی که در میدان مبارزه در آمد کشته می شود یا می کشد. بهتر بود که تو مانند مردان در میدان مبارزه کشته می شدی ، نه این که مانند نامردان پشت گرداندی وفرار را برقرار ترجیح دادی. تره کی در جواب گفت : هرکس داکترمحمودی شده نمی تواند. 
    پس از چند روزکه اانتخابات غیر قانونی در کابل صورت گرفت ویک هفته بعد از آن داکتر محمودی ، میر غلام محمد غبار ودستهء از اعضای حزب خلق و وطن گرفتار شدند، مسلم است که خانوادهء داکتر صاحب وسایر محبوسین حزب خلق تا اندازه یی ازلحاظ مادی به مضیقه دچارگردید ند وامداد ناچیزاعضای حزب خلق برای خانوادهء محبوسین کافی نبود وتره کی آن بدهکاری خود را ادأنکرد."
    آقای حصین درصفحهء 291 اثرش می نویسد : 
    " ...تورنجنرال عبدالغنی خان گردیزی قلعه بیگی رئیس تنظیمهء قندهار با سران ویش زلمیان قندهار گفت وشنود وآنها را بسوی خود بکشند.چون در این کار عاجز امدند درهمان محفل گفت وشنودبه دستگیری سران ویش زلمیان امر کردند و آنها سالهای درازی در زندان ماندند. "
    اما این مسأله را محمد علم بثرکی ، در کتابش " ویش زلمیان دافغانستان یو سیاسی تحریک " به گونهء دیگری می نویسد که احتمالاً خوشآیند خاطر اقای حصین نخواهد بود. او درصفحهء 96 اثرش از قول غلام محی الدین زرملوال یکی از سران جنبش ویش زلمیان چنین می نویسد:
    " ... در سال 1330 صدر اعظم شاه محمود خان ، تعدادی از فعالین ویش زلمیان چون گل پاچا الفت ، قیام الدین خادم ، غلام محی الدین زرملوال ، غلام دستگیر پوپل ، عبدالرؤف بینوا ونورمحمد تره کی را به حضور خویش دعوت ... وبرای ما اخطار داد که بعد از این ویش زلمیان حق فعالیت سیاسی را نداشته وافزود هرکه علاقمند همکاری با حکومت است برایش مقام های بلند دولتی داده خواهد شد. همین بود که تره کی وبینوا ، از عضویت ویش زلمیان استعفا داده وهردوی آنها توبه نامه ء از فعالیت سیاسی برای صدر اعظم سپردند که در
    60
    مقابل بینوای اپرچونیست به حیث آتشهءمطبوعاتی در سفارت افغانی مقیم دهلی وتره کی یی ... به صفت آتشهء مطبوعاتی در سفارت افغانی مقیم واشنگتن مقرر گردیند. "
    حال از آقای حصین که ادعا دارد کدام مطلبی به نام " نگاهی به جنبش ویش زلمیان درافغانستان نوشته است ومطلب مذکور چاپ گستدنری هم شده باید پرسید که نوشته های مرحوم بثرکی وگفته های جناب زرملوال همان حقیقتی را به خاطر نمی آورد که باری مهدی اخوان ثالث فرموده بود: 
    " هیچکسی بی دامن ترنیست ، اما پیش خلق دیگران پوشند وما برآفتاب افگنده ایم . "
    در صفحهء291 از قول همان هادی توخی می نویسد که ببرک کارمل تنها سه ماه درزندان بود: 
    " ... اویقین داشت که کارمل را در همان سه ماه اول از سایر زندانیان جدا وبه جهت آماده گیهای بعدی دورهء زندان اورا با فرستادن به یکی از کشور های دیگر تعدیل کرده باشند. "
    تبصرهء دیگری براین اتهام خنده دار ومضحک نمی کنم. جزاین که هم مخ آن آقای عبدالهادی توخی عیب داشته که به چنین یقینی رسیده وهم مغز نویسندهء بی عیب. آخر اگر کسی مغز خر را هم جورده باشد به این یقین نمی رسد که یک کشور خارجی کسی رااززندان کشور متبوعش بدزد وچهار سال تمام اوراتحت تعلیم وتربیه بگیدر وبرای " آمادگی های بعدی " تربیه کند ؛ ولی از گوش تا گوش کسی خبر نشود؟ خوب دیگر از این : 

    ازاین مار خواراهرمن چهره گان
    زدانایی وشرم بی بهره گان 



    چه انتظاری جز رجز خوانی ودیده درایی می توان داشت ؟
    مریضی روانی نویسندهء بی عیب در صفحات 291 الی 305 نوشته اش عیان ترو مشهودتر می گردد. زیرا که او سعی می کند نه تنها ببرک کارمل را طرفدار نظام طبقاتی ورژیم سلطنتی معرفی کند، بل دولت های وقت اتحاد شوروی سابق را نیز. ولی چون پای استدلال اش چوبین می شود، دست به دامن قابچی باشی در بار می زند که برای استقبال او به منزلش رفته بود: " ..من تازه از زندان رهایی یافته وبه خانهء خود برگشته بودم. او به استقبالم من آمده بود. " البته حصین بیچاره همینقدر نمی داند که کسی به خانهء کسی جهت استقبالش نمی رود؛ بل می رود برای دیدارش ویا ملاقاتش. وانگهی آوردن حرفهای آن " لوی کاه کاه " می تواند سندی باشد برای محکوم کردن شخصیتی؟ آیا لوی کاه کاه این حرف ها را در محضر کدام محکمه بیان کرده بود. ازاین حرف ها نوارگفتگویی وجود دارد؟ آری بازهم باید کسی مغزالاغ خورده باشد که به این حرف ها باور کند. آن لوی کاه کاه بینوا را ببین وتحلیل ها وحرف های اورا در مورد نظام طبقاتی !
    جناب حصین در صفحهء 296 بار دیگردربارهء زبان پشتو وفارسی حرف می زند، مانند صفحات دیگر. درواقع هیچ صفحه یی در کتابش پیدا نمی شود که از" این دست " مریضی ها در آن سراغی نباشد. او می نویسد که هنگامی که ببرک کارمل به زبان پشتو حرف می زد ، پشتو زبانان از خنده گرده درد می شدند. ومن
    ( عظیمی ) می نویسم که هنگامی که آقای حصین به فارسی " چیز " می نویسد ، فارسی زبانان گرده درد می شوند، از فرط خنده. وبازهمان ضرب المثل به یادم می آید که چلو صاف به آفتابه تعنه گویان گفته بود: دو شگافه !
    شاه محمود حصین در صفحات بعدی سعی می کند تا ببرک کارمل را جاسوس ک.گ..ب. معرفی کند. او چند نقل قولی می آورد از این وآن نویسنده، که در حقیقت ریسمانی است بافته شده از حدس وگمان. ولی چون متوجه می شود که هیچ مسأله یی را ثابت نکرده ونتوانسته است به قول ایرانی ها هیچ غلطی انجام دهد ، حرف هایی ازجنرال بوریس گروموف را می آورد. جالب است که نوشته های بوریس گروموف در مورد گفتگوی تلفونی نور محمد تره کی والکس کاسیگین در بارهء اعزام قوا به افغانستان واسنادی که او در کتابش درمورد دعوت قطعات شوروی سابق به افغانستان از طرف زمامداران خلقی را توطئه نوع مافیایی می خواند، ولی این گفتهء اورا درمورد ببرک کارمل کاملاً تایید می کند. اما بگذارآقای حصین به همین توهم دچار باشد که مردم را می توان با این گونه تناقض گویی ها سردر گم ساخت وفریب داد. در حالی که مردم هرگز فریب یاوه سرایی های اشخاصی مانند حصین را نمی خورند. نویسنده گان کتاب " افغانستان در منگنهء ژئوپولیتیک " آقایان ولادیمیرپلاستون – و – ولادیمیر اندریانف در صفحهء 61 اثر شان چنین می نویسند: 
    61
    ".. البته کارمل نیز همچون نجیب آدمی بود با طراز بالای اندیشمندی انتلکتوئل ( در اینجا به هیچ روی نمی توان باارزیابی بوریس گروموف در کتاب ارتش سرخ در افغانستان که ازناتوانایهای فکری او می دهد ، ساز گار بود. ) سخنران بسیار توانایی بود. برزبان ادبی دری تسلط داشت ( زبان پشتو را ضعیف تر می دانست.) در مسایل سیاسی آکاهی بالایی داشت. راستش دربرانداز( مقایسه ) بانجیب سیاستمدار نرمتری بود. "

    همین نویسنده گان درصفحهء 62 همان اثردرمورد پاکروان ببرک کارمل خردمند چنین می نویسند:
    " .. ببرک کارمل در نتیجهء پویاییهای دشمنان وحدت حزب در ژوئن 1978 از کرسیهایش برکنار وبه سمت سفیر افغانستان به پراگ فرستا ده شد وتاپاییز 1979 درمهاجرت به سر برد. ببرک کارمل نیرو های سالم حزب خلق را که به تاریخ 27 دسامبر رژیم خود کامهء امین را سر نگون کردند رهبری کرد... در بارهء ببرک کارمل یااین که بسیار خوب می گفتند ومی نوشتند ویا این که بسیار بد. آنهم در بسیاری از موارد عین اشخاص. راستش در کشور ما این گونه تناقض گویی ها به سنت ویژه یی مبدل گردیده است. هر گاه کسی در کرسی بلند نشسته باشد آن گاه کاسه لیسان ، چاپلوسانه ومتملقان می کوشند نظر هر رهبر یا مسؤول بلند پایه را جلب کنند. مگربسنده است این رهبر یا مسؤول بلند پایه از کرسی فرودآید ، آنگاه با تب وتاب آغاز به نکوهش وسرزنش او وبرشمردن لغزشهایش می کنند... "
    در صفحهء 65 همان کتاب در رابطه با سخنان جنرال گروموف به آدرس ببرک کارمل نویسنده گان مذکور چنین نوشته اند :
    " ... کارمل همان گونه که دربالایاد آوگردیدیم، آدم فرزانه یی بود وتواناییها اتلکتوئل او نه تنها از بسیاری هوادارانش ، بل نیز از بسیاری نظامیان ما بالا میرفت. "
    در صفحهء 302 پس از آن که آقای حصین نمی تواند جاسوس بودن ببرک کارمل وطنپرست را به سازمان استخباراتی شوروی ثایت کند ، می کوشد تا اورا جاسوس سازمان" سیا" قلمداد کند و این تلاش مذبوحانه را به خاطرآن انجام می دهد که داستان پیدا شدن ارتباط امین با C.I.A را که به قلم خود در کتابچهء یادداشتش نوشته شده بود ، ماستمالی کند. حصین آن یاد داشت را در صفحهء 303 کتابش چاپ کرده وبا پررویی مدعی می شود که امین شمارهء کدام تلفون داخلی را نوشته ودر برابر ان سه حرفc.i.a.. را آورده است. یعنی مخفف نام شخصی ، محلی ویا آدرسی. حصین قصداً این حروف را به حروف خرد لاتین می نویسد تا خواننده را فریب دهد. ولی هرکسی که به آن یادداشت نگاه کند ، می بیند که در قسمت بالایی آن یادداشت ، آدرسی نوشته شده که کور هم می فهمد آدرسی است در امریکا. وهچنان صفا وستره حروف بزرگ C.I.A. را که مخفف سازمان جاسوسی " سیا " است در جلو چشمان خواننده می رقصد. دیگر این که از چه وقت به این طرف Tel. راکه حروف مختصرشده ء واژهء انگلیسی Telephone است به این شکل می نویسند: "EL" ؟
    اما یک نگاهی به عنوان حسن ختام همین بخش وبه خاطر رفع ملال واندکی تفریح . حصین می فرماید:
    " .. در یک سخن اینه ا افرادی بودند که در واقعیت تأثیر بیرون از حوزهء شکم خود را نداشتند." 
    بار ها گفته ام وبار دیگر می گویم که بارک الله حصین خان به این کام وزبان! اما شیخ اجل حضرت سعدی اندر باب دروغ گویان ویاوه سرایان قرن ها پیش چنین فرموده بودند:
    " .. دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگرنیز جراحت درست شود، نشان بماند. چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. قالَ بَل سؤلت لکمُ اَنفُسُکم امراً .

    یکی را که عادت بود راستی
    خطایی رود در گذارند از او
    وگر نامور شد به قول دروغ
    دگر راست باورندارند از او "
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 11:44 ميباشد