پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20150525

    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب Empty فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب

    پست  admin

    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب Oo_a_a10
    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب
    بخش نهم:
    آقای حصین در صفحهء 106 شرح مفصلی در رابطه به سروری ، وطنجار وگلابزوی که به سفارت شوروی با موتر لیموزین سیاه رفته و پناه خواسته بودند می آورد. ومی نویسد که آنها پس از چندین روزکه در کوه های اطراف کابل مخفی شده بودند به سفارت شوروی رفته وپناهنده گی سیاسی خواستند. او می نویسد که شیر جان مزدوریار در میان انها نبود وانتقال آن سه نفر نیز به وسیلهء تابوت تا میدان طیاره قابل قبول نیست.
    البته این درست است که نویسنده گان کتاب " تجاوز بر کشور مستقل " اشتباه کرده وجناب مزدور یار را نیز در جملهء آن سه نفر یاد کرده اند ؛ ولی انتقال آن سه نفر توسط تابوت های مخصوص زیاد تعجب بر انگیز نیست ؛ حتا اگر آقای حق شناس هم این موضوع را نپذیرفته باشد. زیرا که در آن ایام ولیالی روابط امین با پوزانف بسیار تیره بود وکار مندان سفارت مانند
    گذشته به صورت آزادانه به میدان هوایی گشت وگذار کرده نمی توانستند. وانگهی این سه نفر شخصیت شناخته شده ومهم را مگر سفارت شوروی می توانست ؛ حتا در شب تاریک به طیاره بالا کند وکسی از این موضوع خبر نشود./ بلی این افسانه نیست ، واقعیت است وهمه ازآن خبر داشتند. وطنجار مرحوم هم که مست می شد بار ها از این موضوع یاد می کرد ومی گفت من مرده یی بودم که دوباره زنده شدم. امروزه در خاطرات میر صاحب کاروال نیز می خوانیم که این سه نفر به وسیلهء تابوت ها ی مخصوص تا طیاره انتقال وبعداً به اتحاد شوروی وقت برده شدند.
    گفتنی است که قصه یی را که آقای حصین از زبان سروری حکایت می کند سخت خنده آور است. این قصه که ساخته وپرداختهء ذهن شاه محمود حصین است ، قصهء آدمهایی نیست که خود را به موش مرده گی زدند ودر تابوت خفتند وازدم تیغ امین جلاد رستند؛ بل افسانهء مضحکی است ازگریه وندبهء همان دلاورانی که قیام نظامی ثور را به پیروزی رسانیدند ولی حالا از شدت سرما به خود می لرزند، هیزم جمع می کنند ، ودر فراق زن وفرزند خونابه از دیده می بارند. او اززبان سروری چنین می نویسد:
    " ... هرسه ما از شهر به جانب لوگر رفتیم ( لابد با همان لموزین سیاه رنگ – عظیمی ) شب را در دامنهء یک کوه بر سر بردیم . ( کدام کوه ؟ ) هوا خیلی سرد بود.من و گلابزوی به هیزم جمع کردن رفتیم. وقتی باز گشتیم وطنجار به شدت می گریست ( آن مادر مرده را چرا با خود نبرده بودید که می ترسید ؟ عظیمی) و اشک می ریخت ومی گفت : سر نوشت زن وفرزندم چه خواهد شد ؟ "
    البته من نمی پرسم که چرا وطنجار را درآن تاریکی شب رها کردند که بترسد واشک بریزد ؛ اما می پرسم که گریستن واشک ریختن وطنجار به خاطر سر نوشت زن وفرزندش مهملی بیش نیست. مگر او مهرهء اساسی قیام مسلح ثور نبود. اگر بود پس در آن موقع زن وفرزند وخانواده نداشت که آنان را پیش از قیام ویا در گرماگرم قیام به خاطر می آورد وبا ترس از ناکامی قیام ، به خاطر زن وفرزندش راه خود را می گرفت ومی رفت؟ آن وطنجار راببین که چه دلاور است واین وطنجار را دریاب که چه سخت مظلوم وترسو وبی پناه وبینوا !
    باری ! حصین از قول سروری می نویسد " چند روز بعد به صورت مخفی به شهر بر گشتیم -- البته که باید پرسید چند روز بعد ودر این چند روز در کجا پنهان شده بودید ، چه می خوردید ، چه می نوشیدید وموتر لیموزین را چه کرده بودید ؟ آیا وطنجار آرام شده بود یا همچنان گریه می کرد ؟ : -- شهر تحت تعقیب شدید امین قرار داشت ( شهر یا آدمهایش ؟ ) ، امید کدام حرکت عاجل هم نبود . به این جهت مؤقتاً به ترک وطن پرداختیم ، اما نگفت چگونه وبه کجا رفتیم . "
    الکساندر لیاخوفسکی در صفحهء 117 جلد اول کتابش در همین مورد چنین می نویسد :
    " ... همزمان با آن به الکساندر پوزانف سفارش شد به حواریون تره کی ( سروری ، وطنجار و گلابزوی ) در سفارت شوروی پناه بدهد. این هدایت عملی گردید. آنها را نخست به درون محوطهء سفارت آورده وسپس به گونهء غیر قانونی به مسکو بردند که تا دسامبر 1979 در آن شهر به سر بردند. "
    ***
    در صفحات بعدی حصین بار دیگر دو پا را در یک کفش نموده وبا قاطعیت می نویسد که در زمان حاکمیت خلقی وضع نظامی کشور آنقدر وخیم نبود که رژیم روز های آخر عمر خود را حساب کند. اما جنرال لیاخوفسکی در صفحهء 81 جلد اول اثر گرانسنگش چنین می نویسد :
    " ... در ماه ژوئن 1978 نخستین خیزش های مسلحانه در برابر اقدامات " دموکراتیک وضد فیودالی " دولت مرکزی در استانهای بدخشان ، بامیان ، کنر ، پکتیا ، وننگرهار صورت گرفت. رهبری این خیزش ها را محافل زمیندار وفئودال ، بورژوازی کمپرادور( دلال ) با همیاری رهبران روحانی مسلمان در دست داشتند...
    عملیات یگانهای ارتش وکار برد توپخانه ونیروی هوای برای سر کوب قیامهای مسلحانه اپوزیسیون در روستا ها در میان اهالی غیر نظامی تلفات بار آورده وشبکه های آبرسانی وآبیاری را ویران می ساخت و حاصلات را در کشتزار ها بر باد می داد. این کار به آن انجامید که جنبش مقاومت به تدریج گسترده تر گردد...مگر دولت با تکیه برسر نیزه ، کماکان ادامه می داد ویگانهای رزمی بیشتری را وارد کارزار می ساخت. ارتشیان به جاهایی گسیل گردیدند که در گذشته هیچگاهی حتی پا نمی گذاشتند.( در قبایل آزاد پشتون)"
    درصفحه 85 همین کتاب چنین می خوانیم :
    " ... در اغازژانویه 1979 ، اوضاع در کشور به شدت روبه خرابی گذاشت. مقاومت مسلحانه در برابر حکومت در استانهای مرکزی هزارستان که تاثیر کابل به گونهء سنتی درآن حاکم بود، پا گرفت. تاجیکهای منطقهء نورستان نیز در برابر دولت به پا خاستند. ...پروپاگند ضد دولتی به ویژه در میان نظامیان به منظور فروپاشی شیرازهء ارتش افغانستان ، تشکیل دسته های جدید اپوزیسیون مسلح از نظامیان گریزی وهمچنان افزایش مهاجرت به پاکستان وایران ادامه یافت. در بسیاری از استانها عملیات خرابکارانهء گروه های اپوزیسیون درزمینهء بستن راه ها، بریدن سیمهای برق وتیلفون وترور هوادران دولت در همه جا آغازگردید"
    می بینید که با وجود اینهمه فاکت ها وحقایق انکار ناپذیر، آقای حصین می نویسد که وضع وخیم نبود وآب از آب تکان نخورده بود. آری همین وضع دشوار نظامی سیاسی بود که سران رژیم از کرملین مصرانه تقاضای گسیل نیروهای رزمی شوروی را به افغانستان می نمودند. اما آقای حصین که مانند همیشه سر خود را به سنگ واقعیت های انکار ناپذیر می کوبد ، بار دیگر در صفحهء 109 مثلث بی عیب خویش چنین می نویسد:
    " ... سناریوی فلم تلویزیونی که چگونگی مداخلهء نظامی شوروی را در افغانستان به تمثیل گرفته است وبوریس گروموف نیز آنرا نقل میکند قبل از آنکه واقعیت داشته باشد به نوع توطئه های مافیایی وسازمانهای جاسوسی می ماند. "
    در این مورد باید گفت که این تنها گروموف نیست که درآن باره اسناد غیر قابل انکار ارایه می کند. همین جنرال لیاخوفسکی وهمان جنرال گرییف که آقای حصین اسمش را به صلاحیت خود مانند نام داکتر شاه ولی تغییر داده واو را " آگایف " می خواند وهمچنان ده ها تن رجل سیاسی وپژوهشگران روسی در بارهء آن تقاضا ها ، گفتگوها نموده واسناد فراوانی انتشار داده اند. مثلاً الکساندر لیاخوفسکی پس ازآوردن ده ها سند محرمانه مبنی بر تقاضای رژیم از گسیل نیروهای شوروی به افغانستان در صفحهء 98 اثرش می نویسد:
    " .. پس از آن که در پانزدهم مارچ در شهر هرات شورش آغاز شد، رهبران افغان سخت هراسان گردیده از جانب شوروی خواستند با سپاهیان خود به کمک آنها بشتابند. "
    همو در همان کتاب ( ص 100) چنین می نویسد:
    " .. به تاریخ بیستم ماه مارس ( تره کی ) با دست پاچه گی وسراسیمه گی ( پنهانی ) به ماسکو آمد وبا کاسیگین ، گرومیکو، اوستینف و پوناماریف گفتگو کرد. در این سفر تره کی با لیونید برژنف نیز دیدار وطی این دیدار یک بار دیگر خواهش کرد سپاهیان شوروی را به افغانستان بفرستد..."
    این گفتگو ها در کتاب " اسناد محرمانهء شوروی در بارهء افغانستان ( سالهای 1978-1991) از سوی مرکز مطالعات استراتیژیک سویس چاپ شده است. ولی آقای حصین اگر به این مرکز علمی معتبر جهانی هم بی باور است وگفتگوی تلفونی نور محمد تره کی والکسی کاسیگین را " نوع توطئه های مافیایی وسازمانهای جاسوسی " می پندارد ، توقع می رود که حالا که دروازه های بسیاری از آرشیف های اتحاد شوروی سابق به روی پژوهنده گان باز شده است ، به آرشیف ها ی آنجا مراجعه کنند. اما خاک به چشم تاریخ نریزد. نکتهء دیگری را که می خواستم خدمت خوانندهء گران ارج این سیاه مشق ها به عرض برسانم این است که ، حالا که جناب حصین ، آقایان گروموف ولیاخوفسکی را وابسته به باند های مافیایی وسازمان های جاسوسی می پندارد، دلش ؛ ولی آیا این رفقایش که به صورت واضح وشفاف می نویسند که زمینهء اشغال افغانستان در هنگام پادشاهی صد ویک روزهء امین مساعد گردانیده شد، نیز وابسته به همان سازمانهای جاسوسی وباند های مافیایی اند ؟ :
    " ... تا اوستا ولینعمت دخپلی مستقلی تولواکی په دوران کی سری اردو ته لوملی دکابل هوایی دگر او بیا دتول افغانستان داشغال زمینه برابره نکره؟ د1358 کال دجدی په سلورمه او پنزمه نیته چی د 1979 م کال ددسمبر 25 او 26 نیتی سره سمون کاوه دکابل هوایی دگر ته دشوروی اتحاد سو غونده کوماندواوزرهدار قطعات دچا په امر او دسه لپاره انتقال شول؟ تاسو دخپل ملی رهبر سره یو حای ( زای ) سه عکس العمل وشود؟ هغه وخت مو دتجاوز غز ولی پورته نکر( نکل ) ؟ بیا دجدی 6/5ماشام دتاجبیک په قصر کی لویه میلمستیا چی دروسی آشپزانو خاص پخکری خواره ( خواله ) او حشاک ( سشاک ) پکی وو دسه لپاره جول شوی وه ؟ آیا دشوروی قطعاتو دراتگ په افتخار نه وه جوری شوی او تاسو په افتخار سره نه ویل چی انقلاب
    44
    په بین المللی سویه تضمین شو؟ خو دا قطعات گردیز ته نه بلکی ستا محفل ته ننوتل او دغه میلمه بیا دلادن په شان په کوربه هغه سه وکره چی لا تر اوسه ماغزه په کرار ندی ."
    نک کنید، به مقاله یی که عنوانی نشریه ء " وحدت ملی " به زبان پشتو ، از طرف خلقی های هوا خواه نورمحمد تره کی خطاب به عبد الرشید جلیلی و نظیف الله نهضت و ... منتشر شده است .
    هو ، جناب حصین ، همدومره بس دی ، حکه ( زکه ) چی خوشحال ختک هم وایی :
    خوشحاله بس کره خاموشی شه ده وچاته وایی دســــــــــــــــــــود پندونه
    ***
    آقای حصین در صفحهء 112 مثلث بی عیب خویش می نویسد :
    " .. چسپاندن کلمهء خان با نام پدر نور محمد تره کی با اینکه در بین پشتونهای افغانستان ، شخصیت اغلب به اعتبار قومی ارتباط می گیرد..با اینهم قصد نگارنده اردووسیاست اینست که به این وسیله نشان دهد که تره کی
    آنگونه که میگفت پسر یک چوپان نه بلکه فرزند یک خان است . "
    نگفته بودم که این آقا مریض روانی است وباید فوراً تحت درمان قرارگیرد؟ آخر ببینید که چگونه از کاه کوه می سازد، ورنه واژهء " خان " پسوند احترام آمیزی است درفرهنگ ما افغانها ؛ پسوندی که برای دارا ونادار و " خان " وارباب و کارگر وچوپان به یکسان استعمال می شود. اما حالا به خاطر آن که مریضی آقای حصین بیشتر از این شدت نیابد ، این واژه را پس می گیرم و می نویسم : نورمحمد تره کی پسر نظر محمد بود یا به عباره دیگر : نورمحمد ولد نظر محمد. مقصد که شما خوشحال شوید آقای حصین!
    در صفحهء 113 شاه محمود حصین باز هم به تاریخ سازی وتاریخ پردازی دست یازیده وچنین حکم صادر می کند:
    " .... اگر به تاریخ های گذشته های کشور مراجعه کنیم از جهت تاریخی بادغیس قلمرو زمینداور است. از غور تا زمینداور قلمروحاکمیت سلالهء غوریان بوده است ک در پشتون بودن آن شکی نیست . یک بخش از داستانهای ابو مسلم خراسانی وپهلوان معرف او امیر فولاد وبعد امیر کرور جهان پهلوان در همین سر زمین بادغیس شکل گرفته است . "
    حالا از شاه محمود حصین باید پرسید که این گفته ها تکرار همان حرفهایی نیست که علامه حبیبی در کتاب خود " تاریخ افغانستان " نوشته اند؟ همان پژوهش هایی که استاد حبیبی خود بر کتاب( " پته خزانه " با تصحیح ، تعلیقات وترجمه دری ) تکیه کرده است . اگر آن طور است – که همین طور هم هست – باید گفت که در مورد" پته خزانه" سوالات زیادی است وتا کنون در معرض دید پژوهشگران قرارگرفته است که در مورد صحت وسقم آن ابراز نظر شود. اکثریت دانشمندان افغان شناس آن را جعلی می دانند. از جمله پروفیسور قلندر افریدی وپروفیسور مومند، استادان بزرگ زبان پشتو در اکادمی پشتوی پشاور. آنها درزمینه دو کتاب قطور به نام های " پته خزانه فی الحقیقت " و " پته خزانه فی المیزان " نوشته و آن را رد کرده اند وحتانوشته اندکه علامه حبیبی جعلیاتی ازخود ساخته وپرداخته است. آنها نوشته اندکه ما پشتون ها درزنده گی
    افتخارات کافی داریم وبه این گونه افتخارات کاذب نیازی نداریم.
    شاه محمود حصین در صفحهء 115 می نویسد :
    " .... تره کی در سال 1226 مدیر عمومی پطرول مقرر گشت که از همین جا سر وصدای دستبازی در کوپونها را علیه او راه انداختند. "
    ولی باید از شاه محمود خان حصین پرسید که آیا شادروان در سال 1226 تولد یافته بود ؟ آیا پرچمی ها در سال 1226 یعنی یکصد وپنجاه سال پیش از این تاریخ وجود داشتند که برضد شاد روان سر وصدا به راه اندازند؟ حّـتا اگر در نوشتن این سنه اشتباه تایپی صورت گرفته واین سال، سال 1326یا 1336خ باشد ؟
    حصین چند سطر پایینتر می نویسد : تبدیلی تره کی به ولایت قطغن وبدخشان معادل با سایبریای شوروی بود.
    وصد البته که عجب مقایسه یی !! سپس در صفحهء 119 می نویسد که مخالفان تره کی ( منظورش در این جا نگارنده این سطور است ) به علت حسادت وتنگ نظری " یک تلاش بیماری دیگری را راه انداخته اند و آن این که نورمحمد تره کی گویی اصلاً نویسنده وصاحب فهم وقلم قابل توجه نبوده است . " ؛ اما کسی نیست که از جناب حصین بپرسد که در کجا ، چه وقت این هیچمدان یک تلاش بیماری دیگری را به راه انداخته وگفته باشد که آن شادروان اصلاً نه نویسنده بوده ونه صاحب قلم. من درصفحهء 204اردو وسیاست صرف همینقدر نوشته بودم که او " ... شخص مهذب ، مهربان ، وخوش قلبی بود واستعدادی در سطح متوسط داشت " والبته که ننوشته بودم که " نابغهء شرق بود . " ، بود؟ معلوم دار که نبود. در مورد آن تاریخ [ 1948] باید گفت که اشتباه شده است ، سالی که شوروی ها، حق الزحمهء هفتصد هزاردالری را به سبب نوشتن ناول " دبنگ مسافری" یا " مسافر ابله " ، به نورمحمد ته کی دادند 1958 بود، نی 1948. اما در مورد روابط آن شادروان با سفارت شوروی اگر به صفحهء 37 کتاب " افغانستان در منگنهء ژئوپولتیک " نوشتهء و. پلاستون و و. اندریانف ترجمه آقای عزیزآریانفر مراجعه کنیم ، چنین می خوانیم :
    " ... باید خاطر نشان ساخت که درآغاز دههء هفتاد سدهء بیستم ، کمیتهء مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بیشتراز تره کی پشتیبانی می کردند. ( حتی برای آموزش دادن تره کی یک آموزشکار شوروی را به نام ن. ا. دوریانکف گماشته بودند. ) "
    مؤلفین کتاب در پاورقی همان صفحه چنین می نویسند:
    " ... دوریانکف نیکلای الکساندرویچ ( 3/1/1329- 17/12/ 1379 ) در یک خانواده ءکار گر پا به گیتی نهاد. به سال 1945 درزبانشناسی دکترا گرفت وبه معاونیت ریاست دانشسرای خاورشناسی فرهنگستان علوم شوروی پیشین رسید. اوازسال 1961 عضو افتخاری " پشتو تولنه " (اکادمی زبان وادبیات پشتو بود) . افغانها ( در گام نخستین پشتونها، ازجمله نورمحمد تره کی که یک ادیب پشتون تباربود) به او به خاطر آشنایی بسیار بالایش با گویش های زبان پشتوارج فراوان قایل بودند واورا می ستودند.دوریانکف دید ناسخته یی برویژه گی
    دگردیسی اوضاع در افغانستان داشت. به گونهء مثال یکسره با تیز تره کی وامین در بارهء" انقلاب پرولتری"
    همنوا بود. او در گزارش هایی که [ به ] کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی می فرستاد ، موقف خود را بی پروا باز تاب می داد که بهای چندانی به آن نمی دادند. به پندار من دوریانکف درارزیابی دورنمای دگردیسی اوضاع سیاسی در کشور ره خطا می پیمود. بزرگترین لغزش او آن بود که به گونهء همه جانبه وکامل تاثیر دیگران از جمله نیرو های خارجی را در دگردیسی اوضاع درسنجش نمی گرفت. دوریانکف سر انجام نتوانست ازآزمون " انقلاب افغانی " 1978 بدر آید وبه تاریخ 17 دسامبر 1979 با اگاهی یافتن از کشته شدن تره کی ( که بنا بر اطلاعات دست دشت داشته شاگردش بود ) در گذشت . "
    آنتونی آرنولد ، تحلیلگر امریکایی که در آستانه گسیل سپاهیان شوروی در افغانستان کارمی کرد، درصفحهء 60 کتابش به نام " کمونیست چند حزبی که از طرف پوهاند دوکتور علمی ترجمه شده است ، " در بارهء جایزه لنین که به خاطر نوشتن ناول " دبنگ مسافری " به نورمحد تره کی داده شد چنین می نویسد :
    " ... برای نورمحمد تره کی به نام جایزهء لنین برای کتاب " دبنگ مسافری " یا مسافر ابله را که به پشتو نوشته وفاقد ارزش اجتماعی وادبی بود ، روس هامبلغ 700000 دالربه او رشوت داده وتره کی وجوه یاد شده را در جهت تنظیم وترتیب حزبش به مصرف رسانید . "
    این جستار از کتاب " کمونیست چند حزبی را به سببی آوردم که آقای حصین در صفحهء 119 مثلث بی عیب وبی علتش ادعا می کند که این داستان میانه تا آن فرصت درادبیات پشتو ودری افغانستان نمونه یی نداشته است . او در مورد آن ناول چنین می نویسد :
    " .. دبنگ مسافری اثری است با محتوای نیرومند ریالیستی که جایزهء ادبی شعبهء تحقیقات زبان پشتوی اکادمی شرق شناسی شوروی را به دست آورده ودشمنان نور محمد تره کی این جایزهء ادبی را که منحصر به فرد نبوده ونمونه های آنرا در کشورخود وسایرکشور هانیز داریم به معنی پرداختن پول هنگفت ؟؟؟ از جانب مسکو برای فعالیت های سیاسی بعدی نورمحمد تره کی میدانند. "
    اکنون اگر به این گفته های جناب حصین با دقت نظر نگاه کنیم می بینیم که او مبلغ هفتصد هزار دالر را که حتا در روزگار ما هم پول کمی نیست ؛ چه رسد به سال 1958 ، مبلغ اندکی می پندارد. آخر از او باید پرسید که پس به خاطر نوشتن این شاهکار چه قدر به او می چرداختند. هفت ملیون ، هفتاد ملیون یا هفتصد ملیون دالر تا مبلغ هنگفتی می شد ؟ دیگر این که این ادعای او هم درست نیست که کتاب دبنگ مسافری در ادبیات پشتو ودری افغانستان نمونه یی نداشته است . سوم این که اکادمی شرق شناسی در مسکو وجود خارجی ندارد؛ امادراتحاد شوروی مؤسسه یی بود به نام اکادمی علوم که در جنب آن یک انستیتوت پژوهشی به نام انستیتوت اکادمی علوم وجود داشت. ، در مرکز شهرماسکو در نزدیکی رستورانت ازبکستان. نکته دیگر این که شعبه یی به نام " تحقیقات زبان پشتو " هم در این انستیتوت وجود نداشت. مگر شعبه یی به نام افغانستان شناسی چرا! درهمین شعبه بود که کار شناسان گوناگون از جمله محققینی در رشتهء زبان وادبیات پشتو کار می کردند. ونکته اخیر این که بر اهل خبره پوشیده نیست که همچو جوایزی در گذشته از سوی شعبهء تبلیغ وآژیتاسیون کمیتهء مرکزی حزب کمونیست شوروی ، برای رهبران احزاب چپی جهان ، به ویژه جهان سوم وکشور های شرقی داده می شد. وبرای پرده پوشی ، آن جوایز را زیر نام ولفافهء جایزهء انستیتوت شرق شناسی جا می زدند ومبالغی که در اختیار آنان قرار می دادند ظاهراً برای مقاصد دیگری ، از جمله هزینهء امور حزبی وتبلیغاتی شان در نظر گرفته می شد که البته شاد روان تره کی در این مورد استثناء نبود. بگذریم!
    از صفحهء 125 الی 130 در کتاب مثلث بی عیب می خوانیم که قتل نورمحمد تره کی نتیجهء توطئه ماسکو بوده است : " ... تره کی شخصیتی بود که در آن موقع نه خنده اش به خنده میماند ونه گریه اش به گریه." والبته مثل همیشه کسی نیست که از وی بپرسد : پس خنده ها وگریه های آن شادروان به چی میمانست؟ آخر ای فرزند خلق چرا دیده ودانسته به آن پیر مرد مظلوم وخوش قلب که اکنون درمیان ما نیست توهین می کنی؟ اگردیگران برایت نگفته باشند ، بگذار من برایت بگویم که دربارهء کسانی که به ابدیت پیوسته اند روده درازی نکن. زیرا که تهمت بستن وآنها را به عملی که انجام نداده اند محکوم کردن ، عمل بسیار زشت وفظیح محسوب می شود.
    بخش دهم:
     
    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والاکاذیب

    بخش دهم:
    در صص 131 الی 138 این فرزند خلق کوشیده است تا ثابت کند که حفیظ الله امین جاسوس سیا نبود، او از شوروی ها تقاضا نکرده بود که نیرو های خویش را به افغانستان وارد کنند. یا این که امین شخصیت مستقلی بود ولی جرأت مخالفت با اتحاد شوروی را نداشت. یا این که شب نامه ها برضد امین از طرف سفارت شوروی تهیه وپخش می شد. ومهملات فراوانی ازاین گونه که نه دردی را دوا می کنندونه به درد تاریخ می خورند. ولی به نظر می رسد که منظور او از سیاه کردن این چند صفحه ، این مسأله بوده باشد که امین می خواست ، وی( حصین )را سر به نیست کند وبه همین خاطر اورا فرستاده بود به ولایت وردک - جایی که زادگاه حصین است—برای تبلیغ !! خنده آور نیست که امین استادش را که روح وروان حزب بود ، با چنان وقاحت وسبعیت وچشم سفیدی می کشد که آب ازآب تکان نمی خورد؛ ولی برای از میان برداشتن یک فرد عادی حزب ، توطئه می کند وبه چنان تمهید ووسیله یی دست می زند که هرگزاز وی انتظار نمی رود. آخر برای او که هزاران نفر را به قتل رسانیده بود، کشتن یک مخالف ، آنهم در رده ء بسیار پایین حزب ، ساده تر ازنوشیدن جرعه آبی از گیلاسی نبود ؟ این ادعا ی حصین هم که انگار سندی به قلم یکی از شاگردان حصین که مانند دیگر شاگردانش به او " استاد " می گفت ، نوشته شده باشد وسر انجام به دست "کام" رسیده باشد و 
    " کام " که استاد حصین را می شناخته است چیزی به او نگفته وامر امین را نا دیده گرفته باشد ، جفنگ دیگری است که فقط درچانتهء آدمهای لافوکی مانند نویسنده کتاب مثلث بی عیب پیدا می تواند شد. مگر آن که حصین وار بپرسیم که در ان صورت آیا " ناف " حصین با " ناف " کام گره نخورده بود وحصین دوسره بازی نمی کرد ؟
    از صفحات 138 الی 142 مثلث بی عیب نیز باید بدون مکثی گذشت. زیرا که هیچ حرف مهمی در این صفحات نمی توان یافت ، جز این که : امین ارستوکرات نبود. بچهء فلم نبود. به موزیم ملی افغانستان دستبرد نزده بود. صدیق افغان یک شارلتان بود . وداکتر نجیب هم دست کمی از او نداشت. خوب دوست عزیز، تو گفتی وما باور کردیم وبا تو همنوا می شویم که حفیظالله امین نه دراکولا بود و نه فرانکشتاین. نه بچهء فلم بود ونه مقلد . نه عیاش بود ونه تجمل پرست. نه جاسوس بود ونه شارلتان ودارندهء هزار عیب شرعی دیگر. مقصد که خودت خوش باشی. اما آیا کسی باور خواهد کرد ؟
    مثلث نویس یک بار دیگر در صفحات 143 الی 147 می نویسد که نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین از شوروی ها تقاضا نکرده بودند – نی به صورت شفاهی ونی به صورت رسمی – که نیروهای شان را به افغانستان پیاده کنند. او در این مورد در صفحهء 143 چنین می نویسد:
    " .. درزمان حکومت سه ماه وچند روز امین افزایش مستشاران نظامی وتحویل دهی اسلحه ومهمات به آنگونهء که تبلیغ می کنند ، منطقی ندارد. " وسپس می افزاید که نویسندهء اردووسیاست اگر نام چند مستشار تازه وارد وچند نوع اسلحهء جدید ومقدار مهمات را احصائیه می داد مشکل حل بود.
    اگرچه این پرسش سفیهانه به نظر می رسد که آدم پس از گذشت بیست وچند سال ، نام مشاوران ومستشاران تازه وارد را دردوران حا کمیت صد ویک روزهء امین به خاطر بیاورد ؛ ولی الکساندر لیاخوفسکی جنرال شوروی درصفحهء 96کتابش " توفان در افغانستان " اگر ازاین نام ها یادی نمی کند در عوض به پرسش های دیگر مثلث بی عیب نویس پاسخ می دهد :
    " .. از اوریل 1978 تا مارس 1979 میان ماسکو وکابل بیش از 75 سازشنامه ( قرار داد ) به امضأ رسیده بودکه بر پایهء آن 4500 مشاور شوروی به افغانستان رفتند. تمام هزینه ها را بر پایهء رهنمود آر. اس -41 تاریخی 7 ژانویه 1979 ( ضمیمهء بند 27 پروتکول 137 ) شورای وزیران اتحاد شوروی که به امضای کاسیگین نخست وزیر رسیده بود( بر پایهء تقاضای جانب افغانی ) جانب شوروی به دوش گرفته واز مجرای کمک های بلا عوض به کشور های خارجی وبودجهء کمیتهء دولتی برنامه ریزی شوروی تمویل می کرد. "
    همین نویسنده دررابطه با دعوت سپاهیان شوروی در صفحهء 111 همان اثر می نویسد :
    " ... امین بازهم مسألهء استقرارسه یگان شوروی را در کابل در صورت بروز حالت اضطراری درپایتخت مطرح ساخت. به نظر او یگانهای شوروی می توانند به سفارت شوروی ، باشگاه ارتش ( کلوب عسکری ) وساحهء تپه تاج بیگ که در پایان سال سران دولت به کاخ جدید کوچ خواهند کرد ودارای سربازخانه است ، 
    پنهانی استقرار یابند. امین گفت رفیق تره کی چشم به راه ورود فوری یک گردان شوروی واستقرارآن در ساحهء کلوب ( باشگاه ) عسکری است . " 
    نمایندهء ک. " . ب . 79.7.24
    The Sovict in Perspective stanfird Hoover institation
    آنتونی آرنولد در صفحهء 82 کتابش می نویسد : 
    " .. نور محمد تره کی هنگام بازدید ازمسکو در سپتامبر 1979 به آمدن نیرو موافقه کرده بود."
    وبالآخره درکتاب جنگ در افغانستان نوشتهء گروهی از دانشمندان انستیتوی تاریخ نظامی فدراسیون روسیه در صفحهء 234 آن چنین می خوانیم :
    " .. پیامی از کابل : 
    به تاریخ 14 ژوئن در خانه خلق با امین دیدار داشتیم. امین گفت که " دشمنان تلاش دارندگارد خانهء خلق را خریده ورهبران دولت را از بین ببرند. ما به پاسبانان خانهء خلق چندان اعتماد نداریم. خواهش می کنم به رهبران اتحاد شوروی گزارش بدهید به ما کمک نمایند وبرای پاسداری از حکومت در خانهء خلق وپایگاه های هوایی بگرام وشیندند زرهپوشها ، نفربرهای زرهی وپرسونل مربوط را گسیل دارند. " به گونه یی که آگاهی دارید ، امین در گذشته هم چندین بار پیشنهاد کرده بود پرسونل شوروی با زرهپوشها وهوا پیما ها در انجام برخی وظایف مستقیماً در کارزار جنگ در برابرشورشیان اشتراک ورزند.
    گریلف 16/6/1379
    همین نویسنده گان در صفحهء 232کتاب " جنگ در افغانستان " چنین می نویسند: 
    « .. یکی از ناظران رخداد ها خبرنگارپیشین روزنامهء" پراودا " در افغانستان ، پاول دمیچنکو گزارش داده بود" اوضاع درافغانستان به گونهء افسار گسیخته روبه خرابی دارد، امین مانند تره کی با زاری (تضرع والتماس ) تقاضای کمک نظامی می نماید، تا حد اقل یک تیپ را برای سرکوب شورشیان بفرستیم. »
    درصفحهء 233 همین کتاب نیز چنین می خوانیم:
    « گزارش دربارهء تقاضاهای مصرانه رهبران افغان مبنی بر گسیل نیرو به افغانستاندر دفتر بایگانی ( آرشیو) ستاد کل نیرو های مسلح ( ستردرستیز ) نگهداری می گردد . »
    بدینترتیب می رسیم به پایان این ماجرا ؛ ولی اگر آقای حصین هنوز هم قانع نشده باشد می تواند صص 112-113و114 " توفان در افغانستان " را نیز بخواند تا مشکل اش در زمینه رفع گردد !
    درارتباط با کشته شدن نورمحمد تره کی هم آقای حصین مطالبی نوشته است که بالای برخی ازآنها مکث می کنیم . مثلاً در صفحهء 150 مثلث بی عیب چنین می نویسد :
    " ... مسکو برای آسان ساختن تجاوز به هر نحوی که بود در کشتن نورمحمد تره کی نقشی داشت وبعد از مرگش اشک تمساح ریخت. "
    این سومین باری است که حصین این مسأله را عنوان می کند. آری یاوه گویی است و طامات بافی. آخر به رویت کدام سند، کدام حجت وشاهد ودلیل ؟ او می خواهد بگوید که شاگرد وفادار، استاد بزرگوارش را نکشته بود. این مسکو بود که اورا کشت ولی بعداز مرگش اشک تمساح ریخت. بلی چه خوب گفته اند که گربه که عاجز شود ، چشم سفید تر می شود وبه چشم پلنگ چنگ می اندازد.
    از صفحه 150 الی 157 مثلث بی عیب وبی علت ، جناب حصین ، وضع ناهنجنار سیاسی _ نظامی آن روز وروزگار وطن ومنطقه را توضیح می دهد ولی با چه بادی در غبغب! شق القمر کرده باشد انگار! در حالی که آن چه که این جناب که هم " شغلش " تاریخ است وهم به او "اوستا"می گویند ، می نویسد ، امروزه پس از حوادث یازدهم سپتامبرکه تفسیرها وتعبیر ها وپژوهش های ژرفی در پیرامون اوضاع سیاسی نظامی آن برههء تاریخ کشور مان صورت گرفته است ، به پشیزی نمی ارزد. اما با اینهمه بگذار باهمین نوشته های خود عیش کند. چرا عیشش را منغض کنیم؟ خدا را خوش نمی آید. فقط همین قدراز او می پرسیم که معنای این جمله اش که در صفحهء 151 نوشته است چیست ؟ " سرچینه های اورا نمد گذاری کند " یعنی چه ؟ همچنان ازاو می خواهم که بعداز این " هدر " را " حدر" ننویسد وبه " شدت کوبیده بود " را " به شدت کفته "
    در زمینهء حوادث تپهء تاج بیگ نیز" فرزندخلق "، طامات چه که چتیات بافته است. این درست است که نه این عاجز ونه استاد حصین در آن مهمانی با شکوه وپر طمطراق حضور نداشتیم ؛ ولی آقای دستگیرپنجشیری نیز که در محفل حضور داشت ، ازکنار بسیاری از مسایل با سکوت گذشته است. در حا لی که در کتاب "جنگ در افغانستان" ، حرفهای فراوانی در بارهء دعوت امین ، چگونه گی مسموم شدن او ویورش قطعات مخصوص شوروی به تپهء تاج بیک آمده است که در کتاب پنجشیری نمی توان یافت. بنابراین خوانندهء عزیز را زحمت می دهم که به صفحات 256الی 267 کتاب " جنگ در افغانستان " نگاه نماید تا تصویر روشنی ازآن چه در آن روز گذشت و آن چه برسر امین آمد ، پیدا نماید.
    آقای حصین درصفحات بعدی برای چندمین ؛ ولی به گفته واملای خودش " چندومین "- بار انتقادمی کند که چرا نویسندهء اردو وسیاست نوشته است : " تره کی کی بود؟"، " امین کی بود ؟ " ، انگار با این پرسش توهینی یا فروبینیی متوجه شاد روان نهفته بوده باشد.درحالی که منظورمن روشن است : معرفی صدا وسیما وخصوصیات فردی وپیشینهء سیاسی واجتماعی ودرجهء علمی وکنش ومنش این دو بازیگر تاریخ ساز ، در همان برههء تاریخ کشورمان. همین وبس ودیگر هیچ . ولی آقای حصین همین عنوان ها را بهانه قرار می دهد و تا می تواند عقده گشایی می کند، دشنام می دهد ، لگد می پراند ، زمین وآسمان را به دندان می گزد، همچون اژدهایی زهر هلاهلش را می ریزد ؛ غافل ازاین که این تلاش ها بیحاصل است زیرا هرگز نمی تواند حفیظ الله امین را به چهره یی تبدیل کند که دستانش تا بازوان به خون مردم ما آلوده نبوده است. بنابراین ناگزیر همان بیوگرافیی را برای امین از روی لابدی ونا گزیری می نویسد که در کتاب اردو وسیاست آمده است ، البته منفی این جملات : " ... راستی پشت امین کی ایستاده بود؟ سیاست وحشتناک دیکتاتوری؟ ترس ازمردم ؟ ویا سادیزم ، مرض وجنون آدمکشی وزمامداری . با همهء این حرف ها آیا او یک فاشیست طراز نوین نبود؟ " بود یانبود؟ آقای حصین ؟ مگر می توان خاک درچشم تاریخ ریخت وامین را یک زمامدارملی و وطنپرست ودادگرجا زد ؟ اگر نشنیده ای بشنو که مولای روم در این خصوص چه می فرماید : 
    خاک زن بردیدهء حس بین خویــش
    دیدهء حس دشمن عقل است و کیش 
    گفتنی است که در این جستارکتاب مثلث بی عیب ، معنای این جملات چندان روشن نیست : در صفحهء 164
    می نویسد" .. نورمحمد تره کی منشی عمومی جهت خودرا در یک لست واحد پیشنهاد می کرد." یا این جمله در همان صفحه : " .کارمل از عمده ترین کسانی بود. " یادر صفحهء 165:" در مرگ اوتوطئه مسکوویقیناً کارمل نیز بگونهء قلمی سهم داشت. " وایضاً در همان صفحهء 165: " .. از این رو با محکوم کردن امین بروی نقش پای کارمل خس پوشک میسازد."
    زیر عنوان " ببرک کارمل همسفر تجاوز بر افغانستان" که از صفحهء 170 الی187 را در بر می گیرد، فرزند خلق آن چه در چنته داشته است همه را بیرون ریخته است : خیال بافی ، داستان پردازی ، فلم سازی ، دروغ پراگنی ، یاوه سرایی ، تناقض گویی ، تاریخ سازی وبه گفتهء میرسید قاسم خان یکی ازپیش کسوتان نهضت مشروطیت " خوشی چتی " گویی. وصد البته حصین خان انتظار دارد که مردم این اباطیل رابخوانند و باور کنند که اوستاذ حصین عجب مرد میدانی بوده وعجب قهر مانی که در کجا نیست که حضور ندارد وکدام موضوعی نیست که از آن بی خبر باشد. مثلاً همین فلمی که حصین حتا نمی داند نامش چیست، والله توکلی می نویسد: " مزرعه سبز"، لابد به سرش زده واز این مصراع حافظ صاحبدل آن را دزدی کرده است: مزرع سبز فلک دیدم وداس مه نو / یا دم از کشته خویش آمد وهنگام درو/ فلمی که تنها آقای حصین از وجودش اطلاع دارد و هیچکس دیگری نی ! باز آن فلم را – اگر وجود هم داشته باشد- به تجاوز شوروی به افغانستان چه مناسبتی ؟ خنده آور نیست که ببرک کارمل فقید برای توجیه تجاوز شوروی دستور ساختن چنان فلمی را بدهد که خودش به حیث قهرمان فلم وداکتر اناهیتا راتبزاد ، چهرهء دوم ( خواهر بزرگ ) آن فلم باشند. مگر ببرک کارمل آن قدر بی سویه بود که خود را با حفیظ الله امین ( بچهء فلم ) مقایسه کند ؟
    از این فلم وفلم سازی ودیکتات ودیکتات نویسی که بگذریم ، درهمین صفحهء 172 به این جملات بر می خوریم که معنایش را حتا پنجشیری صاحب - حصین او را استادخود می خواند- هم نخواهد فهمید : " ..حرکت آغاز وبه اطراف مزرعه می رسد . " ، " اشباح خرابکار از عقب صخره های کوه سر بلند می کنند ومزرعه را محافظه شده در می یابند ناگهان همچون سایه ها نا پدید می شوند " ، " فصل به رسیدن است "
    آری حیف این همه کاغذ!
    در بارهء این که "صدای ببرک کارمل را به ما گذاشتند" (در ص173) ویا این که امان الله صخره وآقای تینگار برافروخته شده باشند وپس از آن گریسته باشند در زندان پلچرخی و حتا مسحور جمال درتعجب فرو رفته باشد ، حرفی نیست.آخر، بسیاری مردم در آن شب وروز هم تعجب می کردند وهم می گریستند : عده یی به خاطر این که حفیظ الله امین خون آشام نابود شده بود ، خوشحال بودند. باندیت ها صدالبته که سرشک غم از دیده می باریدند و بعضی ها هم با بی تفاوتی به این مساله می نگریستند. آری درآن روزان وشبان ، که زنده گی به مویی بسته و" اوج التقای رگ وخنجر" بود و" یسنای حجم مصیبت " بیداد می کرد ، خبر سر نگونی حاکمیت فاشیستی امین وباند جنایتکارش – بدون این که کس یه چگونه گی سرنگونی او در آن لحظات بیندیشد- برای اکثریت مطلق مردم ما خبر دلپذیر وخوشایندی بود. دوست من ، باور کن ، روزگار سیاهی بود آن روزها] همانطوری که سرور آذرخش می گوید : 
    " ...مرداب ومه وموج مه ومرداب 
    در اوج التقای رگ وخنجر
    تا ، بیکران رسید. " 
    ***
    اقای حصین در صفحهء 175 و176 اثرش بار دیگرخیالبافی کرده ومی نویسد که گویا بیانیه یی که روز پنجشنبه 6 جدی 1358 خ به عنوان بیانیهء تاریخی حفیظ الله امین ازطریق رادیو کابل پخش می شد وهرگز پخش نشد، همه وهمه برضد روسها بود ومی خواست بگوید که مردم افغانستان دخول قشون سرخ به وطن آزاد ومستقل شان را یک نوع تجاوز ومداخلهء مغرضانه تلقی می کنند. دراین موردنخست باید از حصین پرسید که چه سندی موجود است که که حفیظ الله امین برضد روسها سخن گفته و دخول اردوی سرخ را به افغانستان تجاوز ومداخلهء مغرضانه تلقی کرده باشد. از حصین پرسیده می شود که آیا متن بیانیه را در اختیار دارد؟ وانگهی مگر امین در جریان ورود قطعات شوروی سابق به افغانستان نبود ؟ کسی که خود "چندومین"
    باردر خواست گسیل سربازن شوروی را به افغانستان نموده بود ، چطور می توانست از ورود آنان خشمگین باشد؟ در اسنادی که امروزبه دست نشر سپرده شده است ، خلاف آن چه آقای حصین می نویسد ، هنگامی که 
    امین جلاد شنید که قطعات شوروی سر حد حیرتان را عبور کرد یکجا با حواریون خود جامی به سلامتی شوروی بزرگ بالا انداخت و گفت دوستان شوروی، ما را هر گزتنها نمی گذارندو اکنون حقانیت انقلاب ما به سویهء بین المللی تسجیل شد. نکتهءدیگراین که اگر ورود روسها به کشور مان برای امین دور از انتظار می بود ، وقت کافی در اختیار داشت تادست به تدبیر های مؤثر بزند. مثلاً ایراد بیانیهء رادیویی ، دیدار با نمایندهء ملل متحد ونماینده گان کشور های خارجی در کابل و به احضارات درجه یک محاربوی در آوردن قطعات وجزوتام های قوای مسلح کشور. ببینید چند روز از ورود قطعات شوروی از طریق زمین وهوا می گذرد وتازه پس از سه روز امین می خواست بیانیهء رادیویی برضد روسها بدهد. مگر امین در این مدت خواب بود ، یا سرگرم باده گساری ؟ البته شکی نیست که امین می خواست در آن روز بیانیهء رادیویی بدهد ، مگر نه برضد روسها. بل می خواست آمدن آنان را توجیه کند وبه اطلاع مردم افغانستان برساند که نظر به فیصلهء دولت افغانستان ودر خواست دفتر سیاسی حزب و برپایهء قرار داد میان افغانستان واتحاد شوروی ، از سپاهیان شوروی دعوت کرده است که به افغانستان بیایند وحاکمیت خلقی را دربرابر تجاوز همسایه گان کمک وپشتیبانی کنند. البته که ایراد چنین بیانیه در آن هوا وفضا یک امر طبیعی بود ؛ مگر آن چه مثلث نویس تافته وبافته است ، چیزی جز جعل حقایق ومسخ تاریخ ، بوده نمی تواند.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 7:47 ميباشد