پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    فتوا حربه خرد ستیزان

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20150517

    فتوا حربه خرد ستیزان Empty فتوا حربه خرد ستیزان

    پست  admin

    فتوا حربه خرد ستیزان Iu_u_a11
    فتوا حربه خرد ستیزان

    دربرگه بانوی فرزانه تورپیکی قیوم غزل سوزناکی یافتم. غزلی که هر بیت آن شرری و سوزی و آتشی بر دل می نهاد، می سوزانید، اثرگذار بود وداغ گذار : 
    تو سوختی و سوخت دل من هزار بار
    باآن که هیچ رابطه یی بین ما نبود
    وقتیکه می زدند سرت را به سنگ جهل !
    در آسمان شهر ، خدا بود یا نبود ؟ 
    و اما اندام اورا درحالی که هنوز زنده بود ، قطعه قطعه می کردند و درآنش می انداختند و می سوزانیدند، درست مانند حلاج وعبدالخالق کشنده نادر غدار و فرخنده بینوای مان . اما او کی بود ؟ 
    این جوان زیبا ، سوار کار توانا ، مرد کریم و دست ودلباز و آراسته به دانش ها و فضایل فراوان که پیش از مسلمان شدن پیرو دین مانوی بود، روزبه نام داشت روزبه پسر دادویه . مسلمان که شد نام اوراعبدالله ګذاشتند، عبدالله ابن مقفع ؛ اما دریغا که اسیر خشم دشمنان کین جوی خود قرار ګرفت و درسن ۳۶ ساله ګی در عین شګفته ګی و جوش زنده ګی به نحو دردناکی کشته شد. 
    خوب دیګر، زمان جادو ګر است و تاریخ تکرار می شود. زیرا درزمان ما نیز فرخنده ۲۷ ساله را درعین شګفته ګی و جوش جوانی به فتوای دشمنان دانش و خرد انسانی سنګسار، لګد کوب ، برهنه وعریان ساختند ، ازبالای پیکرش موتر را ګذشتاندند واګرچه صدای خرد شدن استخوان های بدنش را شنیدند ؛ اما بسنده نکردند. سرانجام به دریا پرتش کردند و با آتش خشم توفنده شان مانند ابن مقثفع وی را آټش زدند وسوختاندند. 
    و اما این فرزند ارجمند مشرق زمین که وجود او به تنهایی مایه تحول بزرګ در ادب و فرهنگ عرب گردید نه تنها آشنایی کامل به تاریخ و آداب و زبان مردم خود داشت ؛ بل زبان تازی ( عربی ) را نیز تا سر حد کمال می دانست و از زمره حکیم ترین حکما و هوشیار ترین مردم روزگار خود بود. 
    زنده یاد احسان طبری نوشت که درزنده ګی روزبه پوردادویه حوادث بسیاری نیست. شغل عمده ء او رتبه کاتبی در دستګاه امرا بود. نخست کاتب داوود بن یوسف از امرای بن امیه شد . سبس در خدمت دو عم ابوجعفر منصور خلیفه عباسی ( عیسی وسلمان ) درآمد و به کار منشیګری پرداخت. در همین وقت ومقام بود که با خلیفه آشنا شد . اما خلیفه عرب را این جوان تیز هوش وفاضل و مغرور خوش نیفتاد.
    و هیثم بن عدی گوید: ابن المقفع نزد عیسی بن علی شد و گفت مسلمانی در دل من راه کرد و خواهم بدست تو مسلمانی گرفتن . عیسی گفت اسلام آوردن تو فردا به محضر قواد و وجود مردمان سزاوارتر. و چون عشا بگستردند ابن مقفع بر خوان هم به رسم مجوسان زمزمه گرفت و عیسی بدو گفت با نیت مسلمانی نیز زمزمه آری؟!! گفت: نخواهم شبی را بی دین به روز کردن، و بامداد به دست عیسی مسلمان شد و ابن مقفع با همه فضایل مطعون ( طعنه ) به زندقه بود 

    بهر حال ابن مقفع به خوبی می دانست که انقراض یک قوم به مغلوبیت سیاسی و نظامی آن نیست بلکه فنای آن مترادف با نیست شدن آداب ملی و تاریخ و اخلاق و عادات و یادگارهای باستانی آن است، بنابراین از روی ذوق شخصی آنچه توانست از کتاب های فارسی قدیم را که متضمن این فضائل بود از طریق نقل و ترجمه از زبان و خط پهلوی به عربی از نابودی نجات داد مذهبی تقویت نماید در همین سال ها بود که کتاب های مرقیون و ابن دیصان و مانی را به عربی ترجمه کرده و در میان مردم انتشار داد، و باب برزویه طبیب را به قصد تبلیغ مذهب مانی که گویا خود نیز آن کیش را داشت ساخت و برکتاب کلیله و دمنه افزود. 

    انتشار این کتاب ها به تدریج مردم را در باب عقاید دینی به شک انداخت و راه برای کنجکاوی و بحث و جدل باز شد زیرا ابن مقفع خود نیز نخستین کسی بود که کتب منطقی ارسطو را از پهلوی به عربی ترجمه نموده و فن استدلال را به مسلمین عربی زبان آموخت و مقارن همان اوقات کتب دیگر ارسطو و حکمای یونان هم به عربی نقل گردیده کار جدل و مناظره بالا گرفت و افکار جدیدی در میان مسلمین انتشار یافت . اما چون منشاء آنها یک نفر مانوی( زندیق) یعنی ابن المقفع و طرفداران آنها نیز از همین زنادقه بودند آنها را به طور عموم زنادقه خواندند و شهرت ابن مقفع در انتشار این گونه مقالات تا آنجا کشیده شد که مهدی خلیفه عباسی می گفت من هیچ کتاب زندقه به دست نیاوردم که اصل آن از ابن المقفع نباشد !
    برخی برآنند که ابن مقفع خود کتاب کلیله و دمنه را تصنیف کرده است و پاره یی گویند که به زبان پارسی بود و او به لغت عربی تحویل کرد و تنها دیباچه کتاب به قلم ابن المقفع است.
    زنده یاد احسان طیری در اثر ارجناکش برخی بررسی ها .. می نویسد : یکی از آثار جلیل ابن مقفع « کلیله و دمنه» است که با آن که از زبان پهلوی آن را ترجمه کرده ، چنان در ترجمه آن مهارت به خرچ داده است که در واقع خود را درتصنیف این کتاب شریک ساخته است. از شانزده باب کلیله و دمنه ، ده باب آن متعلق به هندیان و شش باب آن متعلق به ایرانیان [ فارسی زبانان ] است. ادب الکبیر و ادب الصغیر نیز از مشهورترین آثار ابن مقفع است.
    کشته شدن ابن المقفع رادمرد بزرگ مشرق زمین را که در راه عشق به میهن به شهادت رسیده است بین سالهای 142 و 143 تا 145 هجری به دست سفیان بن یزدی بن المهلب بن ابی صفره والی بصره طبق دستور منصور دوانقی خلیفه عباسی نوشته اند. و ماجرای آن را چنین شرح داده اند که عبدالله بن علی عموی منصور خلیفه عباسی به دعوی خلافت بر ضد وی قیام کرد، منصور ابومسلم خراسانی را به جنگ عبدالله فرستاد. عبدالله در مقابل ابومسلم نتوانست مقاومت کند، سرانجام شکست خورد و پا به فرار نهاد. سلیمان و عیسی برادران عبدالله به شفاعت برخاسته و شفاعت عبدالله را نزد منصور نمودند، منصور حاضر شد با امضا کردن امان نامه یی به عبدالله بین علی اطمینان دهد که مورد تعدی و آزار خلیفه و کسان وی واقع نخواهد شد. تنظیم این نوشته به عهده ابن مقفع که منشی عیسی بن علی بود محول گردید ابن مقفع در این عهد نامه شرایط بسیار سنگینی برای خلیفه تعیین کرده و در بعضی از فصول آن چنین نوشته بود: (اگر امیرالمومنین به عم خود عبدالله غدر کند زنانش به طلاق بیزار و ستورانش وقف و بندگانش آزاد و مسلمانان از بیعت او یله و رها باشند. )
    عهدنامه مذکور را برای توشیح نزد منصور بردند که سخت بر وی گران آمد و گفت چه کسی آن را نوشته؟ گفتند مردی به نام ابن مقفع کاتب عموی تو عیسی. منصور به سفیان والی بصره دستور داد تا نسبت به کشتن ابن مقفع اقدام نماید. نوشته اند سفیان که از ابن مقفع کینه شدیدی در دل داشت با وضع بسیار فجیع و ناراحت کننده یی بدن مقدس این دانشمند عالی مقدار را که در مدت عمر کوتاه ولی پرارزش (36 سال) خود با جوش و خروش وصف ناشدنی بزرگترین و ارزنده ترین خدمت را به نهضت علمی و فرهنگی حوزه فرهنګی فارسی زبانان کرد، تکه تکه کرده و در آتش شعله ور تنوری که برای همین کار آماده کرده بود افکند :




    چون ابن مقفع به حجره سفیان درآمد، سفیان او را گفت آنچه مادر مرا بدان بر می شمردی، بیاد داری؟ 
    ابن مقفع بهراسید و به جان خویش زنهار طلبید ؛ ولی سفیان گفت : مادر من چنانکه تو گفتی مغتلمه بادا گر ترا نکشم، اما کشتن نو و بی مانند. پس فرمان کرد تا تنوری را برتافتند و اعضای بدن را یکی یکی جدا می کرد و در پیش چشم او به تنور می افکند تا جمله اعضای او جدا بشد، پس سر تنور استوار کرد و گفت بر مثله تو مرا مواخذتی نرود چه تو زندیقی بودی و دین بر مردمان تباه کردی . 
    باید به خاطر آورد که در روزګاری که ابن مقفع می زیست جریان مبارزه با زنادقه نیز جریان پر جوش و خروشی بود. دراین دوران یعنی دوران خلافت عباسی صد ها تن از روشنفکران عصر به جرم زندقه از دم تیغ بیدریغ خرد ستیزان ګذشتند . تصادفی نیست که قاتل فرومایه یی مانند سفیان ، ابن مقفع را زندیق می نامد. تمام کسانی که به زرتشتی ګری، مانی ګری، مزدکی ګری و پیروان مکتب ثتویت و جکمت یونان ګرایش داشتند، زندیق شمرده شدند. 
    مورخ مشهور طبری نوشت که خلیفه عباسی المهدی به موسی الهادی فرزندش توصیه بلیغ کرد که زندیقیان را نابود کند. اما زندیق به چه کسی می ګفتند وزنادقه به چه کسانی ؟ زنده یاد احسان طبری وصفی را که « جاحذ » از زنادقه کرده است درص ۱۵۵ کتاب مستطابش « برخی بر رسی ها و... » چنین آورده است : 
    « کسی که از میان نویسنده ګان سربلند کرده ، از سخن عبارات شیر ین را آموخته ، از علم اندکی تلقی کرده و حکم بزرګمهر را روایت می کند ووصایای اردشیر را حفظ دارد و انشاء عبدالحمید را مطالعه می کند وادب ابن مقفع را اخذ نموده وکتاب مزدک را معدن علم دانسته و کلیله و دمنه را مایه فضل شناخته و ګمان می کند که درسیاست فاروق اکبرشده ... وآنګاه برقرآن رد و انتقاد کرده و آن را متناقض و متباین می داند ، سپس اخبار واحادیث را تکذیب می کند ، راویان حدیث را طعن می کند، اګر شریح را ذکر کنند مذمت می کند، اګرحسن بصری را وصف نمایند نکویش نمی شمرد واګر شعبی را نام برند نادانش می شمارد و مجلس خود را به ستایش اردشیر بابکان و دادګری نوشیروان و جهانداری ساسانیان سرګرم می نماید و اګر ازجاسوس پرهیزد از مسلمین حذر کند ، سخن از معقول می راند و از محکم قرآن ګفتګو و ازمنسوخ آن خود داری می نماید و آن چه را که به چشم دیده نشود ، یا عقل آن را نپذیرد تکذیب می کند و حاضررا به غایب ترجیح می دهد و آن چه را درکتب وارد شده ، اګر مقرون به منطق باشد قبول و الا رد می کند ، چنین کسی زندیق است. » 
    بدین ترتیب بیشترین اشاراتی که دراین متن و جود دارند با صراحت کامل ابن مقفع را آماج قرار می دهد و سرانجام به وسیله سفیان سفاک پیکر عزیزش مثله می شود و در تنور سوزان انداخته شده می روند . ابن مقفع هنوز نفس دارد ، چشمانش مثله شدن خویش را به نماشا می نشیند تا هنګامی که دیګر رمقی در و جودش باقی نمی ماند وبعد به تنور انداخته شده و سفیان سرپوش را بالای تنور می ګذارد. شاید به این ګمان که مرګ انسانیت و نابودی فضیلت را از نظر ها پنهان کند ، غافل از ان که انسان فاضل و خردمند هرګز نمی میرد. 
    ***
    خدایا ! « ما » نیز مطعون به زنادقه ایم ؛ زیرا هستند کسانی که ما را ملحد و زندیق خطاب می کنند، به خاطرایمان وباور های خدشه ناپذیر مان به دانش و خرد ودستآورد های علوم و عشق به انسان و نفرت از فتوا های نابخردانی چون ملا نیازی ها !
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 9:25 ميباشد