پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    نقدي بر کتاب : مثلث بي عيب

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20150403

    نقدي بر کتاب : مثلث بي عيب Empty نقدي بر کتاب : مثلث بي عيب

    پست  admin

    نقدي بر کتاب : مثلث بي عيب Ooouoo12



    فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والا کا‌ذیب :
    این فراز ها را برای خندیدن دوستان برنگزیده ام. با دریغ که جناب حصین همین طور می نوشت و همین طور می انگاشت :
    بخش پنجم :
    آ
    در صفحهء 19 می نویسد که جمعیت اسلامی آقای ربانی " در بسی موارد تاریخ افغانستان را چوب کاری کرده است . " وچند سطر پایینتر نیز می نویسد که عظیمی " ... متن برداشت مستقیم از اثر چورج آرنی را نیز چوب کاری کرده است . "
    حالا اگرمنظور از " چوب کاری " که یک ترکیب عامیانه است -- ودر این جمله بسیار بی مورد استعمال شده است-- ، تحریف حقایق باشد، باید گفت که بگذار آقای ربانی وجمعیت اسلامی خود جواب بدهند که چرا تاریخ زنده ګی این مردم مظلوم را چوب کاری کرده اند؛ ولی در بارهء آن نقل قول جورج آرنی که نوشته بود : "مطالب انتقادی در رابطه با راهی که دولت در پیش گرفته بود در برداشت " واین جمله که " ... مطالب انتقادی را در برداشت " ، باید به عرض رسانید که کدام تفاوتی از لحاظ مفهوم وجود ندارد. زیرا که من ننوشته بودم : " مطالب انتقادی را در بر نداشت ." ، منظور این است که امانت مفهوم ومعنا در اقتباس حفظ شده است ، هر چند که آن جمله به اصطلاح رندان " بَینه به بَینه " یا خط به خط نقل نشده است. ؛ اما باید گفت که در برخی موارد نقال حق دارد که گاهی ازبرای تلخیص ، پرانتزی باز کند یا نکند. به ویژه در حصهء نقل جستار هایی از نویسنده گانی که مفهوم دو سطررا در بیست سطر انتقال می دهندمانند همین حصین خود مان!
    که اگر کسی مانند من مجبورباشد که نقل قولی از کتابش را بیاورد -- خداوند چنین روزی را بالای هیچ کافر و مسلمانی نیاورد-- مجبور می شود دست کم بیست سی سطر از وی نقل کند ومجبور می شود تا آن جمله ها را ترجمه وتفسیر نماید تا خواننده به مفهوم مطلب دسترسی پیدا کند.
    در همین صفحه آقای حصین نوشته های نویسنده گانی مانند جورج آرنی ، آنتونی هایمن ، سلیک هریسن وسایر نویسنده گان وژور نالیستان غربی را که در مورد حوادث سالهای پسین افغانستان، مطالعات ژرفی دارند ، " سخت نارسا وبی پایه " می انگارد ودر صفحات بعدی آثار نویسنده گان ، خبره گان ، ژور نالیستان و جنرالان روسی را نیز . والبته فراموش می کند که خود جناب برای نوشتن شهکارش ده ها بار به همین آثار نارسا و بی پایه مراجعه کرده است . وانگهی اگر کسی از وی بپرسد که در صورتی که هم شرقی ها وهم غربی ها وهم عرب وهم عجم ، تاریخ افغانستان را در خط معین تبلیغاتی زمان جنگ سرد و مقاومت نوشته و
    آن را " چوب کاری " کرده اند ، در این صورت به کدام تاریخی می توان استناد جست ؟ به مثلث بی عیب شاه محمود خان حصین ؟ مسخره نیست ؟ نیما چه به جا سروده بود : ای فسانه خسانند آنان [ اینان ]
    که فروبسته ره به گلزار
    ..........
    ***
    حصین در صفحهء 21 مثلث بی عیب می نویسد :" عظیمی ... نخست بر افغان ملت که گویی برتری نژادی می خواسته است ، هجوم برده ..."
    من می گویم ، حاشاً وکلاً ! این یکی. د یگر این که منظور نویسنده از واژهء " گویی "، اگر انگاشتن است وتصور کردن وپنداشتن ، این خاک پای عالمیان نه به کسی هجوم برده ونه چنان اتهامی بر کسی وارد نموده است . ولی آیا حصین از نشرات افغان ملتی ها کدام سند و مدرکی آورده می تواند که آنان مثلاً روزی وروزگاری هم برابری قومی خواسته باشند ؟
    راستش را اگربخواهید ، وقتی که به چنین اباطیل ویاوه سرایی ها در کتاب بی مثال مثلث بی عیب بر می خورم ، به یاد کتاب " دوهمه سقاوی " سمسور افغان می افتم ، به یاد همان کسی که آن تحفهء کمیابش را به
    " نادر شاه بابا " و "محمد گل خان مهمند بابا " اش تقدیم کرد ونوشت که مردم شمالی باید از دند شمالی کوچ داده شوند وبه عوض ایشان پشتون ها جا به جا گردند، تا کمربند مطمئن امنیتی در اطراف شهر کابل به وجود آید. والبته طالبان کرام هم چنان کردند که او نسخه داد ه بود. از تبصرهء بیشتر می گذرم ، فقط از آقای حصین سؤال می کنم که این سمسور خان که یقیناً حالا مصروف نوشتن کتاب دیگر برای بابای دیگرش است ، به کدام جریان سیاسی وابسته می تواند بود و بلند گوی کدام حزبی ؟
    آقای حصین یا بهتراست گفته شود ، همتا و هم فکر وهم داعیهء سمسور افغان ، در صفحهء 22 مثلث بی عیب نیز، به این بحث به منظور حمایت از همفکرانش مانند سمسور افغان ادامه داده ومی نویسد :
    " ... تاختن بر افغان ملت و دموکرات مترقی میوند وال وشخص او چرا. آن یکی بیشترین ترکیبش پشتون بوده واحساس وطنپرستی با نیشهء ناسیونالیستی آنها در خط مخالف کارمل ویاران خود کش وبیگانه پرور او قرار می گیرد . واین دیگر با توطئه وسهم مستقیم پولیس جناح پرچم به شهادت می رسد. "
    آری ، بیچاره خواب دیده که اگر آب به آسیاب مخالفین ح. د. خ. ا. بریزد وبنویسد که افغان ملتی ها نیشهء ناسیونالیستی داشتند ، حق به جانب اند ؛ ولی چون بیشترین ترکیب آنان پشتون ها بوده اند ، به همین سبب مورد تاخت وتاز عظیمی پشتون ستیز واقع گردیده اند. ومیوند وال مرحوم هم به اساس توطئه پولیس پرچمی ها گرفتار وبه شهادت رسانیده شده است. اما این گنگ خوابیده که یک مطلب ساده را نمی تواند به درستی بیان کند وعالم وآدم را کر وکور می پندارد وچنین بادی از تفنگ بادی اش رها می کند ، آیا می تواند کدام سندی و یا عکسی ویا نوار گفتگویی برا ی اثبات قولش ارائه دهد؟ او که در چندین جای این کتاب شرم تاریخش به این موضوع پرداخته است وحکم قاطع می دهد که پولیس های پرچمی ، میوند وال مرحوم را به شهادت رسانیده اند ، کاش برشایعات کوچه وبازار اتکأ نمی کرد وبا آوردن دلایل وشواهد غیر قابل انکار، ادعایش را به اثبات می رسانید. گفتنی است که میوند وال مرحوم به امر وهدایت مستقیم سردار محمد داوود اولین رئیس جمهور افغانستان از منزلش گرفتار شد وبعد از چند روز تحقیق درحالی که به حقایقی دال بر کودتای ضد جمهوری سردار محمد داوود اعتراف کرده بود ، بنا بر گزارش رسمی وزارت داخلهء وقت ، در زندان خود کشی کرد.
     
    از صفحات بعدی که نوشته است آقای نور الله تالقانی پرچمی نبود و یا چرا نام های کادر های نظامی بخش خلقی در کتابچهء یادداشت سردارعبد الولی وجود نداشت ، به این دلایل می گذرم که اولاً ثابت کردن پرچمی بودن یا نبودن نور الله تالقانی وآصف الم ، به چه دردتاریخ می خورند؟ حالا که تو می گویی پرچمی نبودند ، من حاضرم که حتا بگویم آنان از همان خلقی های سور بودند تا خودت خوش شوی . دوم این که مگر من مقصرم که که سردار ولی تنها نام های پرچمی ها را در کتا بچه گک یاد داشت خود نوشته بود واز خلقی ها را نه ؟ برو از خودش بپرس. آخر او آب حیات خورده وهمین الان، ُست ولغُت در قصر کوتی باغچه ء ارگ نشسته وبر بی وفایی این دنیا ی دون لعنت می فرستد.
    درصفحهء 26 شاهکار این مثلث نویس متعصب چنین می خوانیم :
    " ملت پشتون پس از احمد شاه ابدالی 1747 تاج وتخت کشور را تصاحب کرد. "
    حال اگر واژهء ملت را بشگا فیم ، می بینیم که شاه محمود خان حصین درک درستی ازواژهء ملت ندارد. زیرا که حتا تا امروز نه تنها پشتونها به معنای واقعی کلمه به " ملت " تبدیل نشده اند ، بل غیر پشتونها نیز. زیرا که تاج پوشی آن امپراطور بزرگ که " دُر دُران " لقب یافت ، با تعبیر جدید جز یک فدراسیون قبایل یا اتحاد قبایل چیز دیگری به حساب آمده نمی تواند.در آن "جرگه" که به ظاهر امر مجذوبی به نام " صابر" جغه بر فرق احمد شاه می گذارد ، اگر از حمایت حاجی جمال ، سردار بزرگترین قبیله در ترکیب کنفدراسیون قبایل برخوردار نمی بود، می توانست دست به چنین اقدامی بزند؟ در همان موقع هست که شرق شناس معروف " الفنستون" ، خاطر نشان می کند : " من هر قدر تلاش کردم که بدانم این ها ( ملت ) چی نام دارد به نتیجه نرسیدم." دانشمند دیگری به نام اولیویه رواکه خود مدتی تا سال 1992 در خط "مقاومت" قلم می زد
    درکتاب " افغانستان اسلامی وتجدد سیاسی " به صورت بسیار ساده بیان می کند : " کنفدراسیون مذکور ، به منظور عملی ساختن یک طرح قلمرو گشایی وکسب غنیمت وخراج پی ریزی شد. " واضافه می کند : "چوکات جامعه ، بر اساس جامعه عنعنه یی یاسنتی استوار بود." از آن پس تا آمدن نادر شاه همین امرادامه یافت و با آمدن او ، یک بار جامعه سنتی افغانها ، موجودیت خویش را در وجود"لویه جرگه" برای "مشروعیت " بخشیدن به پادشاهی محمد نادر متظاهر ساخت، با ذکر این مسأله که حکومت مرکزی همیشه وهمیشه در برابر قدرت متنفذان محلی وقبیله یی به شدت ضعیف وناتوان بوده است .
    به این گونه می بینیم که در برابرما، یک ساختار قبیله یی واگر اصطلاح معاصر تر را به کار ببریم یک
    "جامعهء سنتی" قرار دارد. ارزیابی های پیشین ما که با نوشته شدن مقالهء آقای دستگیر پنجشیری ، برای ثابت ساختن این که جامعه ء ما " فیودالی " هست آغاز می شد؛ ولی باید گفت که آن ارزیابی یی بود که بر مارکسیزم روسی استوار بود، نی بر برسی های اجتماعی کارل مارکس شهیر.
    بنابراین این ادعای حصین که پشتونها در زمان پادشاهی احمد شاه درانی ویا احفاد وی به درجهء " ملت " رسیده باشند ، لابد از کشفیات جدید علوم اجتماعی است ویا لاجرم از اختراعات آقای حصین . اما یک مسأله را باید در همین جا توضیح داد که " تاختن " بر افغان ملت ویا هر گروه شوونیستی دیگری ، از هر تبار، وقبیله یی که باشد ، الزاماً به معنای تاختن بر خلق شریف پشتون کشور ما نیست .
    ***
    در بارهء نامه ء آقای ظهور الله ظهوری که لطف کرده بودند ومطالبی در مورد جریان سیاسی " محفل انتظار " به اثر خواهش من نوشته وبرایم فرستاده بودند وآقای حصین موجدیت چنین نامه یی را با دیده ء
    شک وتردید می نگرد ، بایدگفت که آن دانشی مرد گرامی ، فضل خداوند زنده وسلامت هستند ودر هالیند
    - حالا درافغانستان – زنده گی می کنند ومن یقین کامل دارم که اگر ضرورت افتد، از آنچه نوشته اند ، دفاع
    می کنند. اما این تنها اعتراض حصین نیست ، او به ارتباط همان نامه از من می پرسد : " آیا این درست است که ملت پشتون از مالیات معاف بود ؟ " بلی درست است . در زمان امیر عبد الرحمان خان ، محمد زایی ها ی بارکزایی از مالیات معاف بودند. معاف چی ، که حتا برای هر دختر طایفه ء سلطنتی که به خانه شوهر می رفت مبلغ 300 روپیه ازخزانهء دولت جهیزیه داده می شد. در زمان حاضر هم اگر اقای حصین یک نفر از اهالی مثلاً پکتیا وپکتیکا را که دو ولایت بزرگ کشور اند ، نام گرفت که مالیه می دهند،از آقای ظهوری خواهش خواهیم کرد که ادعایش را پس بگیرد.
    در صفحهء 28 می نویسد: " ... اولاً عبدالله باحث درست نیست، نام او بحر الدین باحث بود. وثانیاً محفل انتظار در آن فرصت به چند شاخهء جدا از هم تقسیم شده بودکه هرکدام از خود رهبرانی داشت. بحر الدین
    24
    باحث رهبر نبود. این غلطی را ازنام تا موقعیتش میر محمد صدیق فرهنگ ودیگران نوشته وآقای عظیمی همان نوشته ها را بنام معلومات خود جا زده ، غلط پی غلط میرود.
    ولی من غلط پی غلط نرفته ام وآقای حصین می تواند صفحهء 176 طبع سوم اردووسیاست را بگشاید ومشاهده فرماید که آن نام بحر الدین باحث ثبت شده است ، نه عبدالله باحث . وانگهی آیابااین اشتباه جزیی لازم است که نیش زدن زنده یاد محمد صدیق فرهنگ " روی دست گرفته شود ؟ " چنانچه او در (ص30 ) می نویسد:
    " پریدنها ازشاخی به شاخی ادامه دارد. نیش زدن جنرال عبدالقادرودستگیرپنجشیری را روی دست می گیرد."
    دربارهء پریدن ها از شاخی به شاخی ، بایداز خود حصین پرسید که آوردن حرف های تکراری در صص 28 و29 که گفته های داکترحسن شرق است وهیچ حرف تازه یی ندارد ، به مفهوم پرواز کردن حصین ازدرختی به درختی نیست؟ این یکی . ودوم این که آیا نیش زدن روی دست گرفته می شود؟ وسوم، این که نه جنرال قادررا کسی نیش زده ونه جناب پنجشیری را . تنها به حقایقی اشاره شده که آدم وعالم از آن خبر دارند.
    راستی معلوم خاطر اقای حصین بوده باشد که بعد از سقوط حاکمیت ح. د. خ. ا. آقای پنجشیری ، قصیدهء بلند بالایی در ستایش و مدح احمد شاه مسعود سروده بود،که مسعود را خوش نیامد واو را از خود براند. این قصه را یکی ازدوستان من که در آن هنگام مدیر مسؤول جریدهء " دهقان " بود ودر آن لحظه غرض اجرای کاری به نزد مسعود رفته بود، پس از انتشار کتاب " ظهور وزوال .. " پنچشیری برایم نوشت وقصیده را هم فرستاد؛ ولی من نه تنها از آن استفاده نکردم ، بل در برابر اتهامات بی اساس آقای پنجشیری که در ظهور وزوال به آدرس این ناتوان نوشته بود، ویا مطالب رنگارنگی که در سایت آریایی به ارتباط مهمانیی که در قصر تاجبیک درروز تهاجم قشون سرخ شوروی وقت می نویسد، سکوت کرده ام. آخر هیچ که نباشد او یکی ازپیش کسوتان حزب ما ست واحترامش بر همه واجب.
    درباره صحت وسقم اظهارات حصین که در صفحات 31 الی 34 درموردقهرمانی های خودش وآقای دستگیر پنجشیری آورده است ، نمی توان به درستی داد گری نمود. زیرا که تمیز بین راست ودروغ وسیاه وسفید در این اظهارات واقعاً دشوار است وجداکردن سره از ناسرهء آن کار هفت مستوفی. پس می گذاریم قضاوت را برای آنان ومی پردازیم به مبحث تازه یی که ازصفحه 34 تا صفحهء 41 زیر عنوان از " فهرمانی تا دروغ " سر هم بندی کرده است :
    حصین در این صفحات ، پس از آن که در بارهء کودتای 26 سرطان سال 1352 خ یاوه سرایی می کند ، از قول پاچا گل وفادار، به استناد نوشته ها ی قلمی اش – کدام نوشته ها ؟ - وهمچنان ازقول غوث الدین فایق حرف هایی می نویسد که هیچ آدم خوش باوری هم قانع شده نمی تواند، چه رسدبه پژوهشگرانی که " شغل " شان تاریخ نویسی است و روشن ساختن زوایای تاریک آن. آخر ، آقای حصین باید از خود می پرسید که پاچاگل وفاداردر کودتای 26سرطان در زمینهء سوق وادارهء قطعات وچزوتام های زمینی اصلاً چه نقشی می توانست داشته باشد؟ آیا او وآقای عبد الحمید محتاط که تخنیکران قوای هوایی بودند، کدام شناختی در قوای زمینی اردوی آن وقت افغانستان می توانستند داشت؟ وفادار که می نویسد تلفون ها را به موقع قطع کرده بودند ، چندان درست ودقیق نمی گوید.این مسأله رامی توان از خانوادهء ستر جنرال خان محمد خان وزیر دفاع آن زمان پرسید. جناب ایشان زنده هستند ودامادایشان آقای محمد عزیزکه در آن موقع بریدمن بود ، نیز به یاد خواهد آورد که موقعی که منزل وزیر دفاع از طرف قطعهء انضباط محاصره شد ، تلفون منزل شان فعال بو وخان محمد خان از قطعه یی که در قلعهء جنگی وضع الجیش داشت ، کمک می خواست.
    در مورد چرندیاتی که آقای غوث الدین فایق در کتابش نوشته است ، حرف ها وپاسخ هایی در کتاب " از سُکر تا صَحو " که در سایت وزین مشعل به نشر رسید ، ارائه شده است. دراین جا ، می خواستم از آقای حصین که" شغلش" تاریخ است ، بپرسم که آیا شما باور می کنید که جناب فایق، سردار محمد داوود خان فقید را وادار ساخته باشد که در صورت پیروزی کودتا ، نظام جمهوری را بر گزیند، و اگر این توصیه را فایق به داوود خان نمی کرد، نامبرده نظام شاهی را بر می گزید وخود را پادشاه افغانستان می خواند. فایق در صفحهء 53 طبع اول کتابش " رازی را که نمی خواستم افشأ گردد " ، چنین می نویسد:
    " .. بعداًسردار محمد داوود ازمن پرسید : اگر خداوند مؤفقیت را نصیب ما سازد ، شکل وفورم حکومت آینده چه نوع باشد؟ از تمایلش درک کردم که منظور شان بازهم شاهی است. گفتم نظام جمهوری یک نظام ایده آل
    25
    طرف قبول ملت ها وجامعه جهان امروز است. اگر خداخواست وارادهء خداوند به مؤفقیت پیروزی ما باشد ، بهتر است نظام آیندهء افغانستان جمهوری باشد."
    ویا در صفحه 34 همان کتاب چنین می خوانیم :
    " ... مصمم براین شدم تا خلاف توقع احزاب (؟ ) از راه کوتاهی به منافع وطن ومردم افغانستان ، حفظ استقلال وآزادی کشور تحولی را براه اندازم . بنابر معاذیر چندی در فکر زعامت آینده شدم."
    البته که به آقای فایق باید گفت جزاک الله !!! ولی از آقای حصین که آدم هوشیار وبسیار کلان است ، باید پرسید که توکه شغلت تاریخ است چگونه باور می کنی که یک تورن مفلوک قوای کار که درجهء علم ودانش وسویه وسواد او رایکی از همکارانش آقای دگروال خان آقا سعید در نقد کوبندهء خویش برکتاب فایق ، به میدان کشیده وبابیان معتبر واسناد غیرقابل انکار اتهامات او را بر خود ودیگران رد کرده است ، بتواند سردار محمد داوود رابه گزینش نظام جمهوری به عوض نظام شاهی متقاعد ووادار ساخته باشد. خوب دیگر، چه خوب گفته اند که زبان زاغ را زاغ می فهمد . ورنه چطور نویسنده وتاریخ نویسی مانند شما ، تمام اتهامات او را درمورد این جانب " در بسط" قبول نموده واز آن مرهمی سلزد برای التیام زخم های درون وبیرون خویش .
    بلی آقای حصین ! این حرفها اگرتلخ است ، تحمل کنید . زیرا که "شغل" شما تاریخ است وتاریخ به گفتهء مؤرخ نام آور" روضة الصفأ " ، در نوشتن آن باید طریق تأمل بر گزید : " ... احوال عام راکما ینبغی به طریق عقل معلوم نتوان کرد و نیز محال است که شخصی واحد از افراد بشری چندانکه مدت بقای عالم است، واقعات وحالات آدمیان را مشاهده کند وبه خیر وشر آن از طریق معاینه وقوف یابد، پس به طریق شناختن احوال عالم وعالمیان واوضاع واطوار ایشان طریق تأمل باشد در علم تاریخ." نک به " روضة الصفا ج1 ص2 تألیف میر خواند.
    علامه اقبال لاهوری نیز درباب اهمیت تاریخ واین که نباید تاریخ باسهل انگاری واحساس مسؤلیت نوشته شود، ابیات شور انگیزی دارد که چند بیت آن را دراین جا می آورم :
    چیست تاریخ ای زخود بیگانه ای داستانی ، قصه یی ، افسانه یی ؟
    این تو را از خویشتن آگه کنــــــد آشنای کار ومــرد ره کــــــــــند
    روح را سرمایه ء ناب است این جسم ملت راچواعصاب است این
    ضبط کن تاریخ را ، پاینده شـــو از نفس های رمیده زنده شو
    سرزند از ماضی تــــو حال تو خیزد ازحــــــال تو استــــقبال تو
    آقای دگروال خان آقا سعید در رابطه با لاف ها ، دروغ گوییها ، دشنام ها واتهامات غوث الدین فایق می نویسد:
    " ... آن آینده یی که غوث الدین جگتورن درآن تصمیم بگیرد ، چه باشد؟ بیایید خوانندهء گران قدر قضاوت کنیم ، یک شخصی که ادارهء تولی شفاخانهء چهار صد بستر اردو را پیش برده نتواند ودر یک تولی کندک پانتونی مدت نه سال ازترفیع محروم شود ، مانند لنین وتره کی ویا امین قیافه بگیرد، آیا عجیب نیست ؟ این اشخاص ، خوب یا بد حد اقل در رأس یک حزب قرار داشتند؛ اما آقای فایق چه ؟ یک لوم‍‍ٔری بریدمن( ضابط دوستاره یی ) دوسیه داری که در سال 1344 کسی حاضر نمی شد در راه با او همراه شود ، چه رسد به آن که حرف او را در مسایل پر خاطره بپذیرند..." نک به :" رازی که فایق افشأ نکرد" . طبع اول 1379، ص37. نوشته دگروال خان آقا سعید.
    همین نویسنده در صفحهء 39اثرش ، خطاب به آقای فایق می نویسد :
    " ... واما اظهارات شما ، چون من خود در جریان بوده ام ، نوشته های شما را بسیار مبالغه آمیز می یابم که مانند افسانه های کوه قاف وملک شاه رومی پر از غلو است. "
    در صفحهء 50 همین اثر، خان آقا سعید چنین می نویسد:
    " .. درمورداین که فایق ذریعهء رسولی صاحب به سردار صاحب پیام تهدید آمیز فرستاده واز او خواسته باشد که 12 بجه شب منتظر باشند، چه می توان گفت ؟ انسان دیوانه می شود. خدایا دربرابر دروغی به این
     
    بزرگی ووقاحت چه می توان گفت ؟ "
    صفحه 50 " رازی را که فایق فاش نکرد" رانیز می خوانیم :
    " ... آقای فایق از تسخیر قوای 4 و15 زرهدار توسط جگلن ( کندک مشر ) محمد علی نام می برد. شما ساحهء قوای چهر وپانزده را با وسایط زرهی مدرن شان در نظر بگیرید ویک نفر را، وبعد خود قضاوت فرمایید . همچنان قوای هوایی کشور را توسط پنج نفر یعنی مرتضی قل خان تورن تخنیک هوایی و..اسدالله خان که بعد ها در دورهء تره کی رئیس اگسا شد، به دست گرفته اند. "
    بنا براین من ، به آقای حصین مشوره می دهم که این کتاب جالب را بخوانند وهمچنان کتاب دیگر خان آقا سعید به نام " از جاسوسی تا وزارت " را وکتاب قطور دیگری را که یکی از هموطنان ما به نام داکترع. متعهدنوشته است و" عقرب های زننده " نام دارد؛ تا بداند که ازچه مأخذ با اعتباری ! برای اتهام بستن به این کمترین سود جسته است.
    درمورد آن اتهام بی اساس فایق که گویا هنگام اجرای حکم اعدام محکومان فقرهء میوند وال مرحوم ، فرمان آتش ، توسط این حقیر سرا پا تقصیر داده شده باشد، باید گفت که جفنگی بیش نیست. بنا براین دلایل که من در آن هنگام قوماندان غندانظباط شهری قوای مرکز بودم ، نه قوماندان بلوک یا دلگی که قومانده دادن به سه ، چهار نفر سر باز وظیفهء من بوده باشد. دیگر این که فایق از ترس نمی گوید که خودش درصحنه اعدام آن اشخاص وجود داشت ، ورنه چطور حتا اجزای آن قومانده را که به زبان پشتو داده شده بود و توسط شخص پشتو زبانی باید ایراد شده باشد ، تا کنون به یاد دارد؟ می گویند او از همه کرده آتشی تر بود و می خواست قومانده را خودش بدهد؛ اما این که حالا دیده است اکر این راز را افشأ کند به نفعش نیست ، قصه را از زبان سربازی باز گو می کند که حتا نامش را نمی داند. همچنان طامات بافی های دیگری همچون محکومان را به پس از تیر باران شدن ، توسط تفنگچه به گلوله بستن نیز، از همان افسانه های کوه قاف وملک شاه رومی است که فایق نوشته وآقای حصین باور کرده است . باری شاملو چه خوب سروده بود:
    نیست ازبد گــــــویی نا مهربانانم غمـــــــی


    رفته مدت ها که من زین یاوه گویی ها کرم
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 17 مايو 2024 - 12:03 ميباشد