پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    يک قرنسياست امريکايي

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    يک قرنسياست امريکايي Empty يک قرنسياست امريکايي

    پست  admin الخميس 10 أبريل 2008 - 3:04

    یک قرن سیاست آمریکائی سرنگون کردن رژیم ها / از هاوائی تا عراق
    مصاحبه با « استیفن کینزر »
    ترجمه فریدون گیلانی


    مصاحبه ای با «استیفن کینزر » مولف کتاب « یک قرن سیاست آمریکائی سرنگون کردن رژیم ها/ از هاوائی تا عراق » که اخیرا در آمریکا منتشر شده است . این مصاحبه را « امی گودمن » با نویسنده معروف آمریکائی که از فعالان جنبش صلح است ، انجام داده است . « کینزر» در این کتاب می نویسد که اشغال نظامی عراق « اوج 110 سال سیاست آمریکا بود که در جریان آن چهارده دولت را که به دلائل ایدئولوژیک ، سیاسی و اقتصادی ، باب میل اش نبود ، سرنگون کرد.»

    کینزر ، در این کتاب می گوید : « اشغال عراق در سال 2003 جدا از وقایع 110 سال گذشته نبود، بلکه نقطه اوج این سیاست بود . تغییر رژیم عراق ، به نظر می رسید که در مدت زمان کوتاهی کار کردی داشته است . اما اکنون معلوم شده است که این عملیات نتایج شومی را در بر داشته است . بنابراین ، سایر کودتاها ، انقلاب ها و تجاوزهای نظامی ایالات متحده نیز با هدف تغییر دولت ها ، زیر سئوال جدی رفته اند. »

    استیفن کینزر نویسنده ی سرویس خارجی نیویورک تایمز و نویسنده کتاب های متعددی است که ازآن جمله می توان « همه ی شاهان » و « میوه تلخ » را نام برد. کینزر به تازگی از نیویورک تایمز کناره گرفته. این مصاحبه را از « دموکراسی ، حالا ! » (! Democracy Now ) به فارسی برگردانده ام . که به همان صورت پرسش و پاسخ است .

    امی گود من: شما در کتاب اخیرتان به چهارده کودتا اشاره کرده اید که ایالات متحده در آن دست داشته است . دلیل عمده ی دخالت ایالات متحده برای سرنگونی دولت های کشورهای دیگرچیست؟

    استیفن کینزر: بسیاری از این کودتاها را به طور مجرد مورد بررسی قرارداده اند . من اما ، در کتابم این کودتا را به صورت مجرد نمی نگرم و پیوند طولانی میان آن را به صورت وقایع پیوسته هم بررسی می کنم . به هریک از این کودتا ها که می نگرم ، به سه انگیزه ی مشخص در ارتباط میان آن ها می رسم . نخستین اتفاقی که می افتد ، این است که آن رژیم به خاطر ایجاد مشکلاتی برای بعضی کمپانی های آمریکائی ، زیر سئوال می رود. این دردسرها برای شرکت های آمریکائی، از مطالبه ی پرداخت مالیات ، قوانین کار ، یا قوانین محیط زیست آغاز می شود . بعضی وقت ها ، دردسر از این جا آغاز می شود که شرکت ها ملی می شوند ( مثل موضوع ملی کردن صنعت نفت ایران به وسیله ی نهضت ملی دکتر محمد مصدق – م ) ، یا نه ، به ترتیبی از آنان خواسته می شود که بخشی از اراضی تحت تصرف ، یا دارائی های خود را به مردم که صاحبان اصلی باشند ، برگردانند . بنابراین ، نخستین اتفاقی که می افتد ، این است که آمریکا یا متفقین خارجی ، در کشوری دیگر فعال می شوند ، دولت آن کشور سرسختی نشان می دهد ، یا مشکلاتی ایجاد می کند . مطالبه اش هم این است که آزادی عمل داشته باشد .

    بعد ، روسای آن شرکت به رهبری سیاسی ایالات متحده از آن کشور شکایت می برند . در مراحل سیاسی ، انگیزه در کاخ سفید شکل مقدماتی و مخصوص خود را می گیرد. دولت ایالات متحده ، مستقیما برای دفاع از حقوق آن شرکت دخالت نمی کند ، بلکه انگیزه را از شکل اقتصادی به صورت سیاسی وسوق الجیشی تبدیل می کند . پیش فرض معماران سیاسی ایالات متحده این است که هر رژیمی که مانعی برای یک شرکت آمریکائی ایجاد کند ، یا شرکت آمریکائی را به ستوه آورد ، باید ضد آمریکائی باشد . و ، در این صورت ، به طور یقین سرکوبگر ، دیکتاتور و احتمالا ابزار قدرتی دیگر برای از بین بردن منافع ایالات متحده است . بنابراین ، انگیزه از مضمون اقتصادی به مضمون سیاسی تغییر شکل می دهد و اساس این تغییر نیز ، هرگز تغییر نکرده است .

    آنگاه ، زمانی که رهبران ایلات متحده می خواهند دلیل و انگیزه عملیات را به مردم آمریکا توضیح بدهند ، صورت قضیه باردیگر دچار تغییر می شود . در این شکل جدید ، رهبران سیاسی ایالات متحده هیچ اشاره ای به انگیزه ی اقتصادی ، و حتی سیاسی ، نمی کنند . و تصویری از عملیات آزادیبخش را به خورد مردم می دهند . تبلیغ می کنند که می خواهند به ملت زیر فشار و فقیر کمک کنند و آنان را از شر رژیم هائی که در فرضیات آنان مستبد است ، خلاص کنند ، و رژیم دیگری را که مزاحم شرکت های آمریکائی نشود ، جایگزین کنند ؟

    امی گودمن : می خواهم پرسشم را به آغاز کتاب تان برگردانم ، به هاوائی .

    استیفن کینزر: گمان نکنم خیلی از آمریکائی ها باور کنند که هاوائی ؛ پیش از آن که به چنگ آمریکا بیفتد ، حکومتی مستقل بود . به طور خلاصه ، داستان از این قرار است که : در اوائل قرن نوزدهم، صدها میسیون آمریکائی ؛ عمدتا از « نیواینگلند » ، با کشتی راه افتادند به سوئی که آن را جزایر ساندویچی می نامیدند تا « خود را وقف آنان کنند ، آنان را از توحش در آورند و به آنان تمدن بخشاینده و مهربان مسیحیت را بیاموزند .»

    چندی از مکاشفه ی این هیئت های تبلیغ مذهبی و فرزندان شان در مورد خوابیدن پولی کلان در هاوائی نمی گذشت که این سفرهای پی در پی و پرجمعیت دریائی آغاز شد . دیرگاهی بود که بومی های هاوائی نیشکر می کاشتند ، اما راه کارهای تصفیه و صادر کردنش را بلد نبودند. با تصرف بسیاری از زمین های بومیان هاوائی ، گروهی که خود را مبلغان مذهبی متخصص کشت و برداشت و تصفیه و صدور نیشکر در راه خدا می دانستند ، به راه ثروت و مال اندوزی کلان افتادند ، سلسه کشتزارهای وسیع نیشکر را در هاوائی برپا کردند و با صدور شکر به ایالات متحده ، ثروتی کلان اندوختند.

    در اوایل سال های 1890 ، ایالات متحده تعرفه ای را ازتصویب مجلس گذراند که فروش شکرهاوائی در آمریکا را غیر ممکن می کرد . پس ، آنان دچار وحشت شدند . چیزی نمانده بود که ثروت های باد آورده ی مبلغان مسیحی ، برباد رود . و به فکر افتادند که چه راهی می توانند برای ادامه صدور شکر به ایالات متحده پیدا کنند ؟

    هیئت های ثروتمند مذهبی دنبال پاسخ کاملی می گشتند که چگونه می توانند این مانع را از سر راه بردارند ؟ راهش را پیدا کردند. رهبر انقلابیون هاوائی ؛ البته اگر بشود چنین نامی رویش گذاشت ؛ در حالی که اصلا آمریکائی بود ، ناگهان به واشینگتن رفت . با فرمانده نیروی دریائی آمریکا ملاقات کرد . موضوع را مستقیما با رئیس جمهوری ایالات متحده « بنجامین هریسون » در میان گذاشت . و از او قول گرفت که ایالات متحده از شورشیان در مقابل پادشاهی هاوائی حمایت خواهد کرد.

    به این ترتیب ، رهبر آمریکائی ی انقلابیون هاوائی به کشورش بازگشت و یکی از سه زمامدار هاوائی شد که اساسا انقلاب هاوائی را هدایت می کردند . پس ، این آدم جزو هئیت سه نفره ی اداره کشور شد. نفر دوم هم سفیر آمریکا بود که خود طرفدار الحاق هاوائی به ایالات متحده بود و از وزارت امورخارجه دستور گرفته بود تا هرچه را در توان دارد برای انقلاب به کارگیرد . نفر سوم هم فرمانده ناوگان جنگی ایالات متحده بود که بدون هیچ مانعی در کناره هونولولو پهلو گرفته بود .

    انقلاب هاوائی ، مثل آب خوردن انجام شد . رهبر انقلابیون هاوائی ، نخبگان کشت نیشکر مبلغان مذهبی ، روزی دورهم نشستند و به سادگی اعلام کردند که « ما دولت هاوائی را سرنگون کردیم ، و حالا ما دولتیم . » و پیش از آن که ملکه توانائی پاسخ دادن داشته باشد ، سفیر ایالات متحده 250 تفنگدار آمریکائی را از ساحل هونولولو فراخواند که بدون هیچ مانعی به حرکت در آمدند و اعلام کردند به دلیل آن که با تغییر دولت ، نا آرامی هائی پیش آمده ، تفنگداران نیروی دریائی در ساحل پیاده شده اند تا از رژیم جدید و جان و مال مردم هاوائی حفاظت کنند . این حرکت ، بدان معنی بود که دیگر هیچ کاری از ملکه ساخته نیست . ایالات متحده بی درنگ دولت جدید را به رسمیت شناخت ، و در مرحله ای بسیار ساده ، پادشاهی هاوائی به پایان رسید ، سرانجام هم هاوائی به ایالات متحده ملحق شد.

    امی گودمن : ملکه سفیران سایر کشورها را فرا نخواند ؟

    استیفن کینزر: ملکه حیرت کرد ، اعضای دولت ملکه هم متحیر شدند . در واقع ، از ایالات متحده سئوال کردند ، « چه نا آرامی ئی در هاوائی وجود دارد ؟ چه کسی در خطر است ؟ لطفا به ما بگوئید از آنان حفاظت کنیم . » ملکه فقط در حدود 600 سرباز در اختیار داشت . همه نیروی نظامی هاوائی ، همین بود . وزرای کابینه ی او ، سفیران کشورهای خارجی در هونولولو را که در حدود دوازده سفیر بودند ، فراخواندند و به آنان گفتند ، « یعنی ما باید چه کار کنیم ؟ فکر می کنید با تفنگداران دریائی ایالات متحده بجنگیم ؟ » سفیران هم با احتیاط جواب دادند که این کار به نظرشان احمقانه می آید . « بهتر است شما شرایط جدید را بپذیرید و در موقعیت دیگری ، و با امکانات دیگری ، تاج سلطنتی را برگردانید . » این امر ، محال بود . تازه در آن صورت هم ، کاملا روشن بود که حاکم این کشور کوچک و ضعیف ایالات متحده است و هیچ مقاومتی هم در برابر دخالت

    نظامی آمریکائی ها نمی شود کرد .

    امی گودمن : چند سالی طول کشید تا سرانجام هاوائی ضمیمه ی ایالات متحده شد ؟

    استیفن کینزر: داستان جالبی است . پس از انقلاب ؛ بی درنگ انقلابیون وابسته به ایالات متحده به واشینگتن رفتند و به یقین ، پرزیدنت هریسون ، همان گونه که قول داده بود ، لایحه ای را به کنگره ایالات متحده داد تا هاوائی را ضمیمه ی آمریکا کنند . اما وقتی گند قضیه در آمد که کودتا چگونه و از طرف چه کسی سازماندهی شد ، مقاومتی صورت گرفت که باعث شد کنگره با الحاق فوری هاوائی به ایالات متحده موافقت نکند .

    و درست در همان زمان ، رئیس جمهوری تغییر کرد . بنجامین هریسون از جمهوری خواهان کاخ سفید را ترک گفت و « گرور کلیولند » از حزب دموکرات به جایش نشست . کلیولند با الحاق هاوائی مخالف بود . ضد امپریالیست بود . توافق نامه را لغو کرد ، و این بدان معنی بود که چند سالی هاوائی کشوری مستقل باقی ماند تا رئیس جمهوری بعدی « مک کینلی » از جمهوری خواهان وارد کاخ سفید شود . پس از آن ، در اوج جنگ های اسپانیا و آمریکا ، که در جریان آن ایالات متحده فیلیپین را صاحب شد ، هاوائی به ایالات متحده تقدیم شد ، زیرا ایستگاه بین راه کالیفرنیا و فیلیپین بود. در این زمان ، یعنی پنج سال پس از انقلات (!) هاوائی ضمیمه ی ایالات متحده شد .

    امی گودمن : داریم با استیفن کینزر حرف می زنیم . اول میسیون های مذهبی وارد شدند ، بعد سر و کله تفنگداران آمریکائی پیدا می شود .

    استیفن کینزر: دقیقا همین طور است که می گوئید . بعضی وقت ها این عبارت به گوش من میخورد که « تجارت در پی پرچم . » اما تحقیقات من به این نتیجه می رسید که قضیه درست به عکس است . اول عملیات تجاری می آید ، بعد پرچم تجارت را دنبال می کند.
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    يک قرنسياست امريکايي Empty رد: يک قرنسياست امريکايي

    پست  admin الخميس 10 أبريل 2008 - 3:05

    امی گودمن: شما از چهارده کشور نام برده اید که ایالات متحده در آن زمان در آن ها دخالت کرده است : هاوائی ، کوبا ، فیلیپین ، پورتوریکو ، شیلی ، هندوراس ، ایران ، گواتمالا ، یمن جنوبی ، افغانستان، عراق و پاناما . اجازه بدهید در مورد کوبا بپرسم . چه اتفاقی افتاد ؟

    استیفن کینزر: داستان کوبا بسیار جالب توجه است . بیشتر به این جهت که یکی از موضوع های اصلی کتاب من است . در این بخش ، ملاحظه می کنیم که چگونه دخالت های ایالات متحده ، سرانجام واکنش هائی را در پی داشته که منجر به ضد آمریکائی تر شدن رژیم جدید ، نسبت به رژیم هائی شده که ما بانی سرنگونی اش بوده ایم . ماجرای کوبا ، در این نکته است که عمده می شود . آمریکائی ها از دیرزمانی پیش ، حتی از زمان ریاست جمهوری « توماس جفرسون » ، به کوبا نظر داشت . اما در سال 1898 که موضوع مربوط می شود به آزاد کردن کوبا ، توجه و علاقه ی بسیاری از آمریکائی ها به آن جلب می شود .

    یادتان نرود که در سال 1898 ، اقتصاد کوبا در بست زیر سلطه ی آمریکائی ها بود . کوبا تولید کننده بزرگ شکر بود و کشت نیشکر در این کشور ، در انحصار آمریکا بود . هم چون این ، کوبا از بزرگترین بازارهای مصرف کالاهای آمریکائی بود . تقریبا 85% کالاهای بازار کوبا ، ساخت آمریکا بودند ، بنابراین تجارت ایالات متحده ، منافع سرشاری در این کشور داشت .

    در چنین شرایطی ، میهن پرستان کوبائی در اواخر قرن نوزدهم علیه سلطه ی استعماری اسپانیا شورش کردند . در سال 1898 ، به نظر می رسید که فقط چند قدم تا پیروزی فاصله داشته باشند . این پدیده ، منافع آمریکا را در کوبا به مخاطره می انداخت ، برای آن که انقلابیون طرفدار اصلاحات اجتماعی هم بودند . آنان حرف از اصلاحات ارضی می زدند ؛ که می توانست صاحبان مزارع نیشکر را که آمریکائی بودند ، به دردسر بیندازد . انقلابیون ، از تعرفه ی گمرکی پشتیبانی می کردند تا باعث رشد تولید داخلی شود . این امر ، می توانست کار را برای صادرات کمپانی های آمریکائی به کوبا ، بادشواری های جدی روبه رو کند.

    امی گودمن: ازچه سالی حرف می زنید ؟

    استیفن کینزر: از اواخر سال های 1890 . فشار آمریکائی ، که در جهاتی با زمزمه های تجار فعال در کوبا به هیجان در آمده بود ، شروع کرد به ساختن تصویری از استعمارگران حاکم اسپانیائی که به شکل غیر قابل بیانی وحشی و مستبد اند . بنابراین ، شلاق غیرت و شور و شوق به تن و بدن افکار عمومی آمریکا فرود آمد . این غیرت زمانی به جوش آمد که کشتی جنگی آمریکائی به نام (Maine ) در بندر هاوانا به هوا رفت . من در کتابم تیتر اول « نیویورک جورنال » را نقل کرده ام که « ماشین جهنمی دشمن ، کشتی جنگی ما را منفجر کرد . » هفتاد و پنج سال از آن واقعه نگذشت که گزارش نیروی دریائی آمریکا اعتراف کرد که کشتی جنگی (Maine ) بر اثر اتفاقی که در خود کشتی افتاد ، منفجر شد . یعنی که اسپانیائی ها هیچ نقشی در آن واقعه نداشتند و ما در آن زمان اطلاعی از این جریان نداشتیم . این جا بود که مطبوعات علیه ایالات متحده به خشم در آمدند.

    پس از آن بود که آمریکائی ها تصمیم گرفتند در کمک به میهن پرستان برای بیرون راندن استعمارگران اسپانیائی ، نیروی نظامی به کوبا بفرستند ، اما انقلابیون کوبائی ، علاقه ای به این کمک از خود نشان ندادند . میهن پرستان نمی دانستند که پس از ورود هزارن سرباز آمریکائی به کوبا ، بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ در پاسخ به این ابهام ، دولت ایالات متحده و کنگره قانونی را گذراندند که به صراحت می گفت ، « ما به کوبا قول می دهیم که به محض کسب استقلال ، همه نیروهای آمریکائی کوبا را ترک خواهند کرد و کوبا می تواند کاملا کشوری مستقل باشد.»

    پس از گذشتن این قانون از کنگره بود که شورشیان کوبا کمک آمریکائی ها را پذیرفتند . سربازان آمریکائی به کوبا رفتند . فرمانده شان « تدی روزولت » بود که اونیفورم مخصوص اش را «بروکس برادرز» در نیویورک طراحی کرده بود . در جنگی که در واقع یک روز طول کشید ، اسپانیائی ها شکست خوردند و کوبا برای استقلالش جشنی بزرگ برپا کرد .

    درست پیش از جشن استقلال ، آمریکائی ها اعلام کردند که نظرشان تغییر کرده و آن قانون در شرایطی اضطراری و غیر عقلانی از کنگره گذشته و حالا برآنند که استقلال کوبا نظر خوبی نیست، بنابراین ، ارتش ایالات متحده از کوبا عقب نخواهد کشید . ما چند دهه در کوبا ماندیم و به وسیله افسران ارتش اداره اش کردیم . تازه بعدش هم ، مدت ها با حمایت از دیکتاتورهای محلی به حضورمان ادامه دادیم .

    ناگهان شعله ی سال 1959 زبانه کشید . در این زمان انقلاب فیدل کاسترو پیروز شد . فیدل کاسترو کاسترو رهبر انقلاب از کوه ها سرازیر می شود و نخستین سخنرانی ی پس از پیروزی را، در سانتیاگو انجام دهد . در این سخنرانی ، که من آن را در کتابم نقل کرده ام ، از نوع رژیمی که قرار است برکشور حاکم شود ، حرفی نمی زند ، اما قولی به مردم می دهد . می گوید : « این بار به شما قول می دهم واقعه ی 1898 تکرار نخواهد شد که آمریکائی ها بیایند و ارباب کشورما بشوند. »

    با اطمینان می توانم بگویم همه ی آمریکائی هائی که آن سخنرانی را شنیدند ، متوجه معمای 1898 نشدند . در درجه ی اول هیچ خاطره ای از آن چه در 1898 رخ داده بود در ذهن نداشتند، ثانیا ، حیرت کردند که ، « چه ربطی میان انقلاب امروز کوبا و اتفاقی که شصت سال پیش از آن افتاده است وجود دارد ؟ » آمریکائی ها نفهمیدند خشم و انزجاری که این گونه دخالت های نظامی در قلب و روح مردم کشورهای خارجی ایجاد می کند ، بعدها تبدیل به خشونت انفجاری می شود.

    امروزه می توان با دلیل منطقی گفت که ما در سال 1898 با وعده ی استقلال به کوبا لشکر کشی کردیم و بعد که موفق شدیم به هدف خود برسیم ، در کوبا جا خوش کردیم و زیر قول و قرار و مصوبه ی کنگره و دولت زدیم . در چهل سال گذشته ، هرگز نتوانسته ایم با پدیده ی کمونیسم فیدل کاسترو رو به رو شویم . البته که حالا هم خیلی دل مان می خواهد همان دموکراسی و استقلالی را به کوبا وعده بدهیم که در سال 1898 به میهن پرستان کوبائی دادیم ، اما دیگر دیر شده است . و این نمونه ای است از عقیم کردن حاکمیت ملی مردم و آمال و آرزوهای آنان ، یعنی که ما خودمان را با تظاهر به کمک به این کشورها کوک می کنیم ، اما امنیت ملی خودمان را با این نیرنگ ها و تجاوزها ، به طور جدی به خطر می اندازیم .

    امی گودمن: برای مثال ، آنچه امروز در عراق شاهد آنیم ، تنها نقش دولت ایالات متحده ، شاید به قول شما برای حفظ کمپانی های آمریکائی نیست ، نقش رسانه های خبری را نمی توانیم ندیده بگیریم. برگردیم به کوبا ، نقش رسانه های خبری در آن زمان چه بود ؟

    استیفن کینزر: در جنگ آمریکا و اسپانیا ، نقش رسانه های خبری واقعا شرم آور بود . آمریکائی ها هیچ علاقه ی خاصی به نقش اسپانیا در کوبا نداشتند . وقتی مطبوعات شروع کردند به پرداختن تصویری وحشی از اسپانیائی ها – یعنی دقیقا با همین عنوان – ، و نوشتند که استعمار گران در تابستان 1898 چه نقش وحشیانه ای داشتند ، آمریکائی ها واقعا جوش آوردند.
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    يک قرنسياست امريکايي Empty رد: يک قرنسياست امريکايي

    پست  admin الخميس 10 أبريل 2008 - 3:13

    حالا اما ، آنچه در تاریخ مطبوعات ، و در رابطه با جنگ مطبوعاتی علیه کوبا ملاحظه می کنیم ، نعل وارونه زدن است . در تاریخ آمریکا می نویسند ما اصلا نمی خواستیم به رژیمی حمله کنیم . ما همیشه دنبال الگو و نمونه می گردیم تا عمده اش کنیم . آمریکائی ها عادت کرده اند تا عاشق این باشند که شیطان و روح پلید و دشمنی دوزخی در مقابل شان ایستاده است . این پدیده ، باید فردی باشد که مظهری شیطانی و مستبدی پلید در رژیم مورد نظری است که ما می خواهیم به آن حمله کنیم . ما، این نمونه را در مورد بسیاری از سران کشورها در تاریخ مان داریم ؛ کاسترو ، قذافی و ...

    در رابطه با جنگ آمریکا و اسپانیا ، در درجه اول می خواستیم دیوی از پادشاه اسپانیا بسازیم ، اما اصلا پادشاهی وجود نداشت . اسپانیا ملکه ای داشت که در اصل شاهزاده ای اطریشی بود و اصلا کاره ای نبود . جانشین این ملکه هم ، پسر بچه ای بود که آن زمان دوازده سالش بود. بعد ،بهانه را عوض کردیم و بر آن شدیم تا از ژنرالی اسپانیائی به نام « ویلر » دیو بسازیم . بنابراین ، «ژانرویلر» در تصویر پردازی های ما ، آن دیو پلید استعمار اسپانیا از کار در آمد .

    در دوران جدید ، عین همین الگو پردازی را داریم ملاحظه می کنیم . برای آن که همیشه می خواهیم یک فرد را عمده کنیم و از او دیو بسازیم . نظری که پشت این طراحی کلاسیک و مدرن خوابیده است، این است که همه مردم دنیا در طبیعت خود ، دموکراسی آمریکائی را دوست می دارند ، پس می خواهند دوست ایالات متحده باشند . اگر چنین نباشد ، پس باید آدم خاص ، یا جریانی در آن کشور وجود داشته باشد که توانسته است طبیعت و تمایل مردم کشورش را که باید عاشق دموکراسی و طالب دوستی آمریکائی باشد ، دست کاری کند . این آدم بخصوص است که توی کار سیاست ها و اقتصاد آمریکائی می گذارد و مانع دوستی مردم کشورش با ایالات متحده می شود .

    امی گودمن: می توانید چیزی از « جان فوستر دالس » بگوئید ؟ دالس که بود ، چه نقشی در دخالت ها ، مثلا در گواتمالا و پیش از آن ، در ایران داشت ؟

    استیفن کینزر: کاری که در این کتاب آخرم کرده ام ؛ که در کتاب های قبلی نکرده بودم ، تامل بسیاری روی جان فوستر دالس است . دالس یکی از مهره های کلیدی در صحنه پردازی های نیمه دوم قرن بیستم بود ، و من وقت بسیاری را صرف تحلیل شخصیت و نقش او کرده ام . اهمیت قضیه در این است که جان فوستر دالس زمانی دراز از جوانی خود را صرف وکالت کمپانی های بزرگ کرد . وکیلی که پول کلانی از شرکت ها می گرفت . او ، نماینده شرکت های چند ملیتی غول آسا بود . دالس ، با این مختصات ، نه تنها وکیل نماینده « یونایتد فروت » ، بلکه نماینده کمپانی بین المللی « نیکل » در سراسر جهان بود . نظر دالس این بود که از منافع کمپانی های آمریکائی در سراسر جهان باید حفاظت کرد . بنابراین ، او فقط اقتصادی فکر می کرد . او می اندیشید که سیاست آمریکا باید براساس دفاع از منافع این شرکت های بزرگ در سراسر جهان تنظیم شود .

    دالس فرزندی از تبار کشیشان بود. عمیقا مذهبی بود . پدرش کشیش بود . پدر بزرگش عضو ارشد میسیون مذهبی در هندوستان بود . این رابطه ها ، به سرسختی های او می افزود. این سرسختی، نقش عمده ای در تغییر دوران ساز آمریکا داشت . جوهر این سرسختی ، به «دالس » تلقین کرده بود که ماموریتی الهی دارد . به نظر او ، چون خداوند کامیابی و سعادت و دموکراسی را به ایالات متحده اعطا کرده است ، ما نه تنها این حق را داریم ، بلکه ماموریت الهی داریم که فوائد این مزیت و بخشش خدائی را ، با سایر کشورها ؛ بخصوص کشورهائی که چیزی از نظام سیاسی سرشان نمی شود ، تقسیم کنیم . بنابراین ، جان فوستر دالس جهان را سرسختانه سیاه و سفید می دید .

    به نظر او ، در آن زمان توطئه های کمونیستی بر آن بودند تا ایالات متحده را نابود کنند . برای مثال، دالس با هر گونه مبادله ی فرهنگی با کشورهای کمونیستی مخالف بود . سال ها کوشید تا مانع سفر خبرنگاران آمریکائی به چین شود . او ، باهرگونه نشست سران کشورهای کمونیستی با سران آمریکائی مخالف بود . با هر گونه توافق نامه ای با کشورهای کمونیستی ، در هر زمینه ای ، مخالفت می ورزید . برای این که فکر می کرد هر گونه توافق نامه ای ، اعتبار آمریکا را پائین می آورد .

    وقتی ایران صنعت نفت را ملی اعلام کرد و گواتمالا سعی کرد در مقابل شرکت صدور میوه بایستد ، دالس مساله را از این گونه ارزیابی نمی کرد که مردم کشورهای دیگر ، از حق حاکمیت خود بر منابع طبیعی خود دفاع می کنند . به نظر او ، این گونه نهضت ها و مطالبات و جنبش های بدیهی ، حرکتی ضد آمریکائی بودند و کرملین اداره شان می کرد که نتیجه اش ، شرکت های آمریکائی را دچار دردسر می کرد . به نظر دالس ، این تازه آغاز یک تهاجم ضد آمریکائی بود .

    سئوالی که من در کتابم مطرح کرده ام ، از این قرار است که : چرا ما به طور استراتژیک جنبش های ملی در کشورهائی مثل ایران و گواتمالا و بعدها شیلی را ، این گونه ارزیابی می کردیم ؟ چرا ما این جنبش های ملی را توطئه ای بین المللی علیه آمریکا می پنداشتیم ؟ حال که بعدها ، بنا به مدارک اثباتی ، معلوم شده که واقعیت امر ، چنین نبوده است . به نظر من ، دلیل مساله آن است که سیاستمداران و دیپلمات های ما ، تاریخ دیپلماسی را عموما از تاریخ دیپلماسی اروپائی آموخته اند . ما خیلی اروپا زده ایم . دیپلمات ها و سیاستمداران ما ، سنت های سیاسی دیپلماسی اروپائی را ، برای خود تبدیل به آیه کرده اند . این حضرات ، با اتحادهای سیاسی و جنگ های تجاوزکارانه که در آن قدرت های بزرگ ، قدرت های کوچک را به عنوان ابزار به کار می گیرند ، آشنائی دارند . اما ، آمال و آرزوی کشورهای فقیر برای حاکمیت بر منابع طبیعی شان ، هرگز در تاریخ اروپائی جائی نداشته است . این ، عوارض نوعی بیماری است که آمریکائی ها از تاریخ سیاسی اروپا آموخته اند که تمایل غریزی حفظ منافع کمپانی های آمریکائی هم ، به آن اضافه شده است . به نظر من ، مجموعه ی این بیماری است که باعث می شود آمریکائی ها جنبش های ملی را به غلط مورد داوری قرار دهند و آن را توطئه جهان برای نابود کردن ایالات متحده ارزیابی کنند .

    امی گودمن: شاید هم مساله ی دفاع از منافع شرکت های آمریکائی ، مثلا در مورد گواتمالا که «یوناتیدفروت » نمی خواست قلمرو منافعش را از دست بدهد ، عمده تر از همه بود .

    استیفن کینزر: معنی واقعی قضیه این است که کمپانی ها بهتر از همه می دانند که در کشور مورد چپاول ، صلاح کار آمریکا در چیست ، ما باید اضافه کنم که که ما خود را چنین سازماندهی کرده ایم و بر مبنای آن به این باور قطعی رسیده ایم که هرکشوری که مشکلی برای کمپانی های آمریکائی ایجاد می کند ، مردم خودش را هم سرکوب می کند . این واقعیت ، تبدیل به بخشی از روحیه ی آمریکائی شده است که به بهانه ی مردم و دموکراسی و ازاین حرف ها ، نگذارد منافع و سیاست های چپاولگرانه ی شرکت های آمریکائی ، مورد کمترین محدودیت و تهدیدی در کشورهای دیگر قرار بگیرند. شما می دانید که ما مردمی احساساتی هستیم و آمریکائی ها ( که خود دو میلیون زندانی و ارعاب و سانسور و تفتیش عقاید و شنود غیر انسانی و روحیه ای متحاوز و زور گو دارند – م ) نارحت می شوند از این که مردمی دیگر ، در آن سوی دنیا ، دارند رنج می کشند. ( پس باید با بمب های آزادیبخش ! ده تنی ، تفنگداران دریائی و حتی بمب اتمی به نجات شان بشتابند ! – م ) دولتمردان آمریکائی که می خواهند به صورت های مختلف ، از جمله نظامی ، در امور داخلی آن کشورها دخالت کنند ، دقیقا متوجه این حساسیت شده اند و از همان به عنوان انگیزه سوء استفاده می کنند. دولت ایالات متحده ، به این حساسیت ها دامن می زند، تا مدافع تجاوزهایش باشند.

    امی گودمن : در مورد خشمی که امروزه در ایران وجود دارد . حرف بزنیم . در مورد احساس ایرانی ها نسبت به آمریکا که ریشه در کودتای آمریکائی سال 1953 ( 28مرداد سال 1332 علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق – م ) دارد حرف بزنیم .

    استیفن کینزر: به نظر من دشوار است که امروزه بتوانیم « ایران » و « دموکراسی » را در یک جمله بگذاریم . واقعیت این است که در اواخر دهه ی چهل و اوائل دهه ی پنجاه ، ایران داشت برای استقرار دموکراسی عمل می کرد . چون ایران صنعت نفت را ملی اعلام کرد و ( به رهبری دکتر محمد مصدق – م ) اجازه نداد خارجی ها به استثمار خود ادامه دهند ، هدف دخالت خارجی ها واقع شد، و ایالات متحده دموکراسی ایران را در تابستان 1953 سرنگون کرد .

    به جای دموکراسی ، ما تاج را به سر شاه ( محمد رضا پهلوی – م ) برگرداندیم . و شاه ، بیست و پنج سال با تشدید ارعاب و سرکوبی و اختناق ، حکومت کرد . نتیجه ی اختناق شاه ، انقلاب اسلامی ( قیام ضد سلطنتی – م ) دراواخر دهه ی هفتاد بود . آن انقلاب ، جمعی از آخوندهای فناتیک ضد آمریکا را سرکار آورد که رژیم خود را با گروگان گرفتن آمریکائی ها شروع کردند و بیست و پنج سال سرکوبی و اختناق را به مردم ایران تحمیل کرد وعلیه مردم ایران ، چیزی کم نگذاشت . گاهی هم ، خیلی خشن ، به منافع آمریکا در جهان ضربه زد . همین رژیم است که ما اکنون در رابطه با آن بحرانی جدی و جهانی را برسر انرژی هسته ای راه انداخته ایم .

    اگر ما در سال 1953 دموکراسی ایران را در هم نمی کوبیدیم ، حالا باید پنجاه سال می بود که در قلب خاور میانه مسلمان ، شاهد دموکراسی باشیم . من نمی توانم این واقعیت را از ذهنم پاک کنم که چگونه اکنون در خاور میانه شاهد خلاف آن هستیم . اگر ایالات متحده سر آن دموکراسی را نمی برید، چنین رژیمی در ایران به قدرت نمی رسید و هرگز خطری جهانی به نام بحران هسته ای بروز نمی کرد . این ، بزرگترین نمونه ی نتیجه ی دخالت های ما در سرنگون کردن حکومت هائی است که به جای آن ، حکومتی بدتر نشسته است .

    حالا که آمریکائی ها انگشت اشاره شان را به سمت مردم ایران دراز کرده اند و می گویند : « شما گرفتار مستبدان شده اید ! شما گرفتار دیکتاتوری وحشی شده اید ! شما باید دموکراسی داشته باشید ! شما باید رژیمی آزاد داشته باشید ! » خوب ؛ مردم ایران هم می گویند ، « ما این جا دموکراسی داشتیم ( منظور دموکراسی نهضت ملی به رهبری دکتر محمد مصدق است که با دخالت CIA و MI 6 با صرف دو و نیم میلیون دلار سربریده شد – م ) این شما بودید که آمدید دموکراسی ما را سرنگون کردید . » اکنون ایالات متحده به دولت ایران گیر داده است ، اما ما آمریکائی ها باید درک کنیم که مردم ایران نیز از ما شاکی هستند که در تابستان 1953 دموکراسی شان را سرنگون کردیم . پس ، در این مرحله ، باید به جای جنگ به بحث پرداخت .

    ( و مبارزه برای سرنگونی جمهوری جنایتکار اسلامی را به مبارزات مردم ایران واگذاشت که زمزمه های جدی همین جنگ ، رژیم اسلامی را در مقابل بدیهی ترین مطالبات و مبارزات مردم ایران ، هارتر کرده است . اصل قضیه این است که امپریالیست ها بنا به تاریخ حضور متجاوز خود نشان داده اند که مبارزات آزادیبخش مردم را بر نمی تابند و همه جا خواسته اند چنین مبارزاتی را با دخالت های سیاسی ، اقتصادی و در نهایت نظامی ، یا به سمت توطئه های خود هدایت کنند ، یا مردم را با تجاوز نظامی و تحمیل جنگ ، به انهدام بکشانند ، چرا که به قول نوام چامسکی ، نتیجه ی این مبارزات ، در نهایت به نفع چپاولگران نخواهد بود – م )

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون السبت 27 أبريل 2024 - 3:49 ميباشد