محمد عالم افتخار
تعمد داشتم تا با مرور دور ديگر «جنگ سرد» که به روال معمول پيرامون سالگشت هاي 7 و 8 ثور؛ در رسانه هاي برون مرزي و درون مرزي مختلف کشور به راه مي افتد؛ مباني ايدئولوژيکي و مخصوصاً ترفند هاي بازي با افکار و احساسات و وجدانيات عامه را درين کار زار؛ تبيين و آشکار سازي نمايم.
براي اين مهم؛ مزيد بر تأملات تاريخي، سوسيولوژيکي(جامعه شناسي)، روانشناسي ... سريال ها و فيلم هايي چون «حريم سلطان» سليمان خان خليفه عثماني، «راز»(1) و مماثل ها را نيز حتي الامکان تعقيب و تدقيق مي نمودم. با اين پيش زمينه ها و دغدغه ها به مصاحبه جنرال عبدالقادر افسر کار ساز کودتا هاي 26 سرطان 1352 و 7 ثور 1357 برخوردم.
اين گفت و شنود به ظاهر خيلي ها بسيطِ احمد شفايي گزارشکر راديو بي بي سي(2) با اين افسر معروف و شخيص افغانستان که بر علاوه سالياني هم عضو بالا ترين حلقات رهبري سياسي و نظامي و نيز وزير دفاع افغانستان بوده است، يکسره نقشه و پلان پيشينه ام را به هم ريخت و افق هاي جذاب ديگري فرا رويم گشود.
همه ميدانيم که جنرال عبدالقادر پيلوت طيارات جنگي ميگ در اردوي پيشين افغانستان بود و با بال هاي همين طيارات بر فراز عمده ترين رويداد هاي تاريخ معاصر افغانستان جهيد و آنها را پيروزمندانه سمت و سو داد؛ ولي کم از کم؛ من تا همين روزهاي اخير نميدانستم که او؛ اساساً "چوپان زاده اي است از روستايي 'برنا آباد'، منطقهاي ميان ولسوالي غوريان و زنده جان در ولايت هرات در جنوب(؟) افغانستان. يک اشتباه، او را در سال 1319به مکتبي که فقط دو کلاس درس داشته کشانده است". او را " به جاي عبدالقادر ديگري به مکتب " برده بوده اند.
مسلماً جز به حساب احتمالات؛ " عبدالقادرِ ديگر" نميتوانست عين همين جنرال قادر شود که اگر اين "يک اشتباه" رخ نميداد.
اين کمترين؛ اينجا نه علاقه و تعلق خاطري به کليشه هاي "خلقي و خلقي گري" دارم که بي معني و موضوعيتي علمي و مسئولانه گويا بر عليه " اشرافي و اشراف زاده گي" تراش و عَلَم ميشد و نه ميخواهم بگويم که چوپانزاده بودن جنرال قادر؛ في النفسه کدام امتياز و ارزش نمايي براي اين شخصيت به هرحال مهم سياسي ـ نظامي معاصر افغانستان بوده است و خواهد بود. مگر ميتوانست و ميتواند بنا باشد که ميليون در ميليون چوپانزاده ديروزي و امروزي و فردايي افغانستان؛ شخصيتي کمابيش همانند جنرال قادر به بار آيند؟
ولي و معهذا؛ اگرکه علم (به معناي سيانس)؛ محصولي از مجموعه تجارب آدمي است؛ تجربه چوپانزاده بودن و باز به اشتباه عوض همنام ديگري؛ به مکتب افتادن ... و بالا آمدن؛ مقدمه خيلي خيلي مهمي نه تنها براي زيستنامه جنرال عبدالقادر بلکه براي خوانش و دانش يک فصل حماسي بسيار توفاني تاريخ قرن ماست!
من خودم؛ 20 سال بعد تر از جنرال قادر؛ نه به اشتباه بلکه با عناد و توطئه يعني به گونه جزايي روانه مکتب شده ام که به باور اطرافيانم اگرنه زندان؛ حد اقل مشابه قشله عسکري تحت شرايط جنگ ـ آنهم پر از تيره وتار ترين توهمات و واهيات ـ بود و لذا گرفتار آمدن به بدترين سرنوشت حساب ميشد.
يعني حتي دو دهه پس هم؛ آسمان افغانستان از توابع هرات (درغرب) تا دامنه هاي بلخ(در شمال) همان يک رنگ را داشت. و چنانکه اکنون ميدانيم اين رنگ در جلگه ها و کوهپايه هاي جنوب و شرق افغانستان غليظ تر هم بوده و هنوز که هنوز است؛ همچنان غليظ ميباشد. در حاليکه سالها و حتي قرن ها پيش رنگ آسمان دنيا؛ تا نزديکي مرز هاي افغانستان متحول و شديداً متحول شده بود.
حتي " قادراشتباهي"؛ وقتي از دهات به شهر کابل ميآيد، يک نوع تحول اجتماعي را احساس ميکند. تغييري که "با محيط درسي او کاملا متفاوت" بود.
او ميگويد: "ما هر روز به طرف قبر پدر پادشاه سلام ميداديم و براي سلامتي ظاهرشاه دعا ميکرديم ولي روند کلي (اوضاع و مقتضيات کشور) بر خلاف اين بود. يکي از روزها براي بازي واليبال به مکتب استقلال کابل رفته بوديم. مسابقه شروع نشد اما ناگهان کسي به نام بهرام علي آمد و بر ضد ظاهر شاه سخنراني کرد. اين در حالي بود که شاه در آن زمان سايه خدا بود و اعتقاد بر اين بود که اگر کسي شاه را ببيند به بهشت مي رود."
"توجه مردم به تغيير روز بر روز افزايش مييافت و آنان خواستار تغيير در زندگي خود بودند ولي دردستگاه حاکم گوش شنوا نبود."
مردم بيبيسي را مي شنيدند، از ايران مجلات به صورت هفتگي وارد مي شد و در کل جريانهاي روشنگر از مسيرهاي مختلف راه خود را به سمت افغانستان باز کرده بود. اين تابو شکني ها باعث شد که چهرههاي جديدي در جامعه ظهور کنند. برگشت تحصيل کردگان خارجي به افغانستان نيز باعث شد که توقعات در کشور افزايش يابد زيرا "اين افراد جهاني ديگري را ديده بودند و تجارب نو آموخته بودند."
نيروهاي تحصيل کرده بعد از برگشت از تحصيل در وضعيت بد زندگي مي کردند و اين روند باعث شده بود که آنان به دنبال تغييرات و کسي که رهبري اين تغييرات را به عهده بگيرد، باشند."
براي پاسخگويي به اين نياز مبرم و مبرم شونده اجتماعي و تاريخي نه؛ بلکه درست برعکس براي مقابله شوم با آن است که دربارياني به پيشوايي داماد پادشاه جنرال سردار عبدالولي؛ منجمله به علما و مشايخ و فلان و بهمانِ از عالم و آدم بيخبر نگهداشته شده متوسل ميگردند و دين را به مراتب بيشتر از پيش و افزونتر از حد معمول؛ ملعبه سياست ميکنند که نه چندان تصادفاً؛ جريان آن را محترم عتيق الله مولوي زاده طي مقاله " از دين پروري تا دين فروشي..." در همين روز ها بيرون دادند و خوشبختانه در وسيعترين گستره پخش و نشر گرديد.(3)
با بال هايي بر فراز تاريخ :
به قول گزارشگر بي بي سي؛ عبدالقادر بعد از سالها دوري از افغانستان اکنون به کابل برگشته و در اينجا زندگي ميکند. وزير دفاع سابق افغانستان در منطقه مکروريان کابل در خانه کرايي روزگار را به سختي ميگذارند.
بنده؛ تبصره بر اين قسمت گزارش و تحليل و تجزيه و استنتاج از آنرا براي فرصتي ديگر ميگذارم؛ چرا که مهمتر و مبرمتر؛ اينک؛ بشارت زيرين ميباشد:
گزارش ميگويد که او(جنرال قادر) اکنون سالخورده و پير است اما ميگويد که مي خواهد تمام آنچه را در تاريخ افغانستان شاهد بوده است به مردم بگويد و نمي خواهد تاريخ افغانستان را به خاک ببرد.
اينجانب؛ بي هراس به خود حق ميدهم که به اين عزم بلند مرحبا بگويم و آن را مظهر قانع کننده درک و احساس مسئوليت ملي و ميهني کسي بدانم که به راستي با بال هاي توانايي بر فراز تاريخ کم ازکم نيم قرن اين سرزمين با همه پيوند هايش با جريانات جهاني و بين المللي در پرواز بوده و با چشمان عقابي بر زواياي متعدد آن مي بايستي نظر داشته باشد.
من حتي با قبول ريسک ها و خطرات واقعي؛ ده سال قبل با استفاده از کوچکترين منفذ که برايم ميسر شده بود يعني جريده "طلوع افغانستان"؛ از محمد ظاهر شاه که به عنوان "باباي ملت" به کشور عودت داده شده بود؛ اين را خواستم که تاريخ را با خود به گور نبرد و به حيث شاهد و عامل و مسئول رويداد ها و سوانح 70 ساله؛ ياد داشت هايي از خويشتن به يادگار بگذارد.
در بحبوحه و نيز هنگام نگارش نامه سرگشاده به محمد ظاهر شاه (4) بود که متوجه شده بودم تاريخ قرن اخير افغانستان بدترين حالت را دارد و حتي سنت «تاج التواريخ» امير عبدالرحمن خان، «سراج التواريخ» و کارنامه هاي تنگاتنگ شاد روان کاتب با مرکز زعامت و سياست وقت؛ قسم خيلي فجيع متروک شده است!
بدينجهت تصور ميکنم؛ ميدانم که عبدالقادر از کدامين امر مهم و خطير و به لحاظ مردم و ملت و جوانان آن؛ از چه غنيمت عظمايي سخن ميگويد.
رؤوس موضوعاتي که در همين مصاحبه ارتجالي و مختصر هم آمده است؛ ميرساند که گفتني هاي جنرال قادر مهم و اساسي و گرانبهاست!:
ـ "به نظر ما هاشم ميوندوال گزينه مناسب بود ولي وقتي با او ديدار کرديم، پيشنهاد او اين بود که منتظر تاريخ باشيم و بايد خود را به مسير تاريخ بسپاريم تا مردم افغانستان با سواد شوند و بعد تغيير خواهد آمد."
ـ گزينه بعدي براي نيروهاي تحصيل کرده سردار داوود بود. "سردار داوود که از حکومت پادشاهي در افغانستان ناراضي بود، مي توانست راه اين قشر را به درون سلطنت باز کند."
" 25 ميزان 1350 در رستوراني با داوود قرار مانديم. او با يک موتر تويوتا آمد. ما بر سر يک ديوار سمنتي نشسته بوديم و داوود بعد از احوال پرسي گفت که اين وطن شماست. بعد از اين ديدار من، اکرم هلالي و خان محمد به خانه داوود رفتيم و در آنجا از طرح او در باره نظام اقتصادي و مناسبات بين المللي افغانستان جويا شديم که تاکيد داشت: "سوسياليسم براي شرايط افغانستان مناسب است".
ـ علت روي گردان شدن از داوود آن بود: " که داوود وعده داده بود تا حکومت از طبقات مختلف جامعه تشکيل شود ولي بعدها به سمت قوم گرايي (و کشور هاي اسلامي؟) حرکت کرد."
ـ در کودتاي 7 ثور: من و وطنجار به رياست راديو و تلويزيون رفتيم و من اعلام کردم که دولت بعد از اين به مردم افغانستان تعلق دارد و هيج زماني اعلام نکردم که دولت به حزب دموکراتيک مربوط است.
"بعد از آن به تشکيل يک شورا با ترکيب 12 نفر از خلق و 8 نفر از پرچم به توافق رسيديم و من به عنوان وزير دفاع افغانستان اعلام شدم."
ـ عبدالقادر ميگويد که گرايش حزب به سمت "قبيلهگرايي" باعث شد که با رهبران حزب اختلاف پيدا کند و اين روند منجر به 20 ماه زندان او در زندان پلچرخي کابل شد.
بدينگونه؛ مي بايستي گزارش مورد نظر بي بي سي و مندرجات آنرا؛ يک مژده گاني خيلي ها مهم و حياتي ارزيابي نمائيم. البته متأسفانه سلسله پرسش ها در مورد مکانيزم و ابزار ها و امکانات و آماده گي ها و توانمندي هاي الزامي پيرامون اين امرخطير باقي است؛ ولي بگذار خوشبين و نيک نظر باشيم. خوشبيني و نيک انديشي به لحاظ روانشناسي ي ساينتفيک؛ حتي قادر است گاه اثرات معجزه گونه بر زندگاني ما اعمال نمايد.
معهذا حقيقت سمج و سرسخت؛ اين است که متأسفانه قاعده؛ در مورد زمامداران و شاملان دست اول روند هاي سياسي ـ نظامي ـ اجتماعي ـ اقتصادي ـ فرهنگي و ديپلوماتيک قرن 20 در افغانستان؛ در آخرين تحليل تاريخ گريزي و حتي تاريخ ستيزي بوده است؛ از آنها که بر سر جيفه قدرت؛ کشته شدند و مجالي براي دم زدن نيافتند؛ ميگذريم ولي از آنان که پس از قدرت و گرفتاري هاي آن؛ سالياني طولاني در قيد حيات بودند؛ نيز چندان خيري حاصل نشد.
اعليحضرت امان الله خان؛ وقت و بخت آنرا داشتند که تمامي ريز و درشت حقايق تاريخي طرف دسترس شان را براي مردم افغانستان ونسل هاي آينده آنان و جهانيان ذيعلاقه بنويسند و بگويند و به انحاي ديگر بروز دهند. مگر متأسفانه حد اقل اين حقير هيچمدان در مورد؛ هيچ چيز قابل اعتنايي سراغ ندارم.
همين امروز و شايد فردا و فردا ها هم به سختي درک و احساس شود که بدون روشن شدن تمامي زواياي تاريخ دوره اماني؛ و مقدمات و پيامد هاي آن؛ افغانستان معاصر نميتواند تاريخ درست و به درد بخوري داشته باشد.
به نظرم محمد ظاهرشاه علي الوصف چهل سال زنده و فارغبال بودن پس از قدرت؛ حتي به اندازه چهل سطر به درد بخور از خاطرات و کرده ها و فرصت ها و تحميلات و خدمات و اشتباهات و گناهان ... خود، کاکا ها و پدر و خاندان خود حرف نزد.
شاد روان ببرک کارمل هم زمان نسبتاً درازي در اختيار داشتند و ميتوانستند علي الوصف بيماري و مشکلات ديگر؛ بيشتر به مهم تاريخ توجه فرمايند و کم از کم رساله اي مستقل و مطمئين در حد خاطرات و اعترافات شاه ايران در بستر بيماري و مرگ؛ از خويش بر جا بگذارند. بيائيد آرزو کنيم که چنين ثروتي وجود داشته باشد و دير يا زود از جايي سر در آورد.
البته عذر سردار محمد داووخان، نورمحمد تره کي و حفيظ الله امين؛ به علل مرگ هاي دراماتيک و نابهنگام شان پذيرفته است ولي کم از کم بنده؛ وقوفي ندارم که شادروان شهيد دکتور نجيب الله طي سالياني که در مهمانخانه ملل متحد در کابل پناهنده تشريف داشتند؛ درين راستا قدمي برداشته و قلمي کش فرموده اند يا خير؟
متأسفانه در رده هاي بعدي؛ کار هاي چنداني از دکتور محمد يوسف؛ محمد هاشم ميوند وال؛ داکتر عبدالظاهر و محمد موسي شفيق در فواصل پيش از مرگ و شهادت شان سراغ ندارم. اينچنين شمار کمي از ذوات دخيل در دولت ها و حوادث سياسي ـ نظامي دوران داووخاني، خلقي، پرچمي، جهادي، طالبي و حالِ حاضر کمابيش لب به سخن گشوده اند که علي الوصف قابل تأمل بودن ها؛ بازهم سزاوار سپاس و تحسين است اما درد و دريغ بيشترينه اين است که اکثريت مطلق؛ سکوت مرگبار و پرده نشيني و خود نهان سازي و "سر زير برف کردن" پيشه کرده اند.
شايد يکي از عوامل کليدي اين واقعيت تلخ و زمخت؛ به مرده ريگ خرده فرهنگي و حتي مُرده فرهنگي بر بگردد که بدبختانه از همان فرداي کودکي اغلب هرکدام از ما را مصدوم و مإؤوف ميکند. اين خرده فرهنگ و لاشه فرهنگ؛ برخلاف حقيقت و واقعيت مبرهن که بشر در خسران و جايز الخطاست و اصلاً به طريق خطا و خطر کردن است که تکامل و ترقي ميکند؛ اعتراف به اشتباه و خطا و فريب خورده گي و تذليل شده گي و درهم شکستن ... را بدتر از مرگ و هر مصيبت متصوره ديگر القا مينمايد.
به هرحال؛ با ترس از اطاله کلام؛ من در پرتو چنين ديدگاه ها و افق هاي مورد نظر است که سخنان جناب جنرال عبدالقادر را ارزيابي مينمايم. بيائيد همه صميمانه آرزو کنيم که ايشان واقعاً بتوانند يخ هاي اَخم و تَخم بزرگان! را بشکنانند و فرهنگ مدرن و مترقي و عادلانه و انساني «تاريخ برتر از همه و از هرچيز!» را در سرزمين مان بنياد بگذارند!
+++++++++++++++++
رويکرد ها و حاشيه هايي به اهميت متن:
1 ـ در گستره تتبعات و مطالعات خود تا کنون؛ اينجانب فيلم گويا مستند «راز» را يک مورد تيپيک تحميق گري و استحمارِ فرا جادويي و پسا مذهبي يافته ام. اين حقيقت کاملاً مسلم است که ثروت ها و مقامات طبقات ممتاز و مسلط بر توده هاي بشري در طول تاريخ اغلبِ اغلب؛ مستقيماً مساوي بوده است با حجم و جرم جهل و حمق توده هاي زحمتکش و بهره ده و مولد و خدمتگر.
اين جهل و حمق از آسمان نمي بارد و از زمين نمي جوشد. بلکه چه به گونه هاي غريزي و چه به گونه هاي آگاهانه و ماهرانه و هنرمندانه توليد و در فرد فرد توده ها ترزيق و نهادينه ميشود. بحث پيرامون سيستم ها و ابزار ها و ترفند هاي اين پروسه در طول تاريخ؛ اينجا و در چنين مختصري مقدور نيست؛ ولي جاي سعادت است که اينک ما در گسترهء زبان فارسي ـ دري دانشمندان والا مقامي داريم که به راحتي و روشني و صراحت بسيار از اين جادو گري هاي مغلق نوين رمز گشايي مينمايند و آنهارا خيلي جانانه خنثي و تباه ميکنند.
درين سلسله نقد کوتاه و اما بسيار استادانه جناب دکتور فرهنگ هلاکويي؛ از اين فيلم بسيار احمق کننده و توهين گر به علم و عقل بشر معاصر؛ خيلي ها شنيدني، لذت بخش و الهام آفرين است. من آنرا به مثابه تحفه قابل مباهات به هموطنان فهيم و شهيم و خاصتاً به جوانان عزيز و شيرين مان تقديم ميدارم:
2 ـ https://pendar.catsboard.com/t3914-topic
3 ـ https://pendar.catsboard.com/t3904-topic
4 ـ آرزو داشتم متن نامه سرگشاده مورد نظر را اينجا تقديم عزيزان کنم اما موفق نشدم سافت وير آنرا بيابم. قابل ذکر است که اين نامه در همان شماره طلوع افغانستان انتشار يافته است که مقاله بلند جناب محسن مخملباف در مورد جريانات معاصر افغانستان را در بر دارد.
منجمله براي جبيره اين قصور؛ شمارا دعوت ميکنم به تماشاي يک کارستان ديگر از نهضت روشنگري پيروزمندانه کنوني مان؛ آخرين برنامه تلويزيوني محترم شفيع عيار پيرامون رويداد هاي تروريستي بوستون ايالات متحده امريکا و مبادي و جوانب و حواشي آن:
جنرال قادر؛ با بال هايي بر فراز تاريخ قرن ما
تعمد داشتم تا با مرور دور ديگر «جنگ سرد» که به روال معمول پيرامون سالگشت هاي 7 و 8 ثور؛ در رسانه هاي برون مرزي و درون مرزي مختلف کشور به راه مي افتد؛ مباني ايدئولوژيکي و مخصوصاً ترفند هاي بازي با افکار و احساسات و وجدانيات عامه را درين کار زار؛ تبيين و آشکار سازي نمايم.
براي اين مهم؛ مزيد بر تأملات تاريخي، سوسيولوژيکي(جامعه شناسي)، روانشناسي ... سريال ها و فيلم هايي چون «حريم سلطان» سليمان خان خليفه عثماني، «راز»(1) و مماثل ها را نيز حتي الامکان تعقيب و تدقيق مي نمودم. با اين پيش زمينه ها و دغدغه ها به مصاحبه جنرال عبدالقادر افسر کار ساز کودتا هاي 26 سرطان 1352 و 7 ثور 1357 برخوردم.
اين گفت و شنود به ظاهر خيلي ها بسيطِ احمد شفايي گزارشکر راديو بي بي سي(2) با اين افسر معروف و شخيص افغانستان که بر علاوه سالياني هم عضو بالا ترين حلقات رهبري سياسي و نظامي و نيز وزير دفاع افغانستان بوده است، يکسره نقشه و پلان پيشينه ام را به هم ريخت و افق هاي جذاب ديگري فرا رويم گشود.
همه ميدانيم که جنرال عبدالقادر پيلوت طيارات جنگي ميگ در اردوي پيشين افغانستان بود و با بال هاي همين طيارات بر فراز عمده ترين رويداد هاي تاريخ معاصر افغانستان جهيد و آنها را پيروزمندانه سمت و سو داد؛ ولي کم از کم؛ من تا همين روزهاي اخير نميدانستم که او؛ اساساً "چوپان زاده اي است از روستايي 'برنا آباد'، منطقهاي ميان ولسوالي غوريان و زنده جان در ولايت هرات در جنوب(؟) افغانستان. يک اشتباه، او را در سال 1319به مکتبي که فقط دو کلاس درس داشته کشانده است". او را " به جاي عبدالقادر ديگري به مکتب " برده بوده اند.
مسلماً جز به حساب احتمالات؛ " عبدالقادرِ ديگر" نميتوانست عين همين جنرال قادر شود که اگر اين "يک اشتباه" رخ نميداد.
اين کمترين؛ اينجا نه علاقه و تعلق خاطري به کليشه هاي "خلقي و خلقي گري" دارم که بي معني و موضوعيتي علمي و مسئولانه گويا بر عليه " اشرافي و اشراف زاده گي" تراش و عَلَم ميشد و نه ميخواهم بگويم که چوپانزاده بودن جنرال قادر؛ في النفسه کدام امتياز و ارزش نمايي براي اين شخصيت به هرحال مهم سياسي ـ نظامي معاصر افغانستان بوده است و خواهد بود. مگر ميتوانست و ميتواند بنا باشد که ميليون در ميليون چوپانزاده ديروزي و امروزي و فردايي افغانستان؛ شخصيتي کمابيش همانند جنرال قادر به بار آيند؟
ولي و معهذا؛ اگرکه علم (به معناي سيانس)؛ محصولي از مجموعه تجارب آدمي است؛ تجربه چوپانزاده بودن و باز به اشتباه عوض همنام ديگري؛ به مکتب افتادن ... و بالا آمدن؛ مقدمه خيلي خيلي مهمي نه تنها براي زيستنامه جنرال عبدالقادر بلکه براي خوانش و دانش يک فصل حماسي بسيار توفاني تاريخ قرن ماست!
من خودم؛ 20 سال بعد تر از جنرال قادر؛ نه به اشتباه بلکه با عناد و توطئه يعني به گونه جزايي روانه مکتب شده ام که به باور اطرافيانم اگرنه زندان؛ حد اقل مشابه قشله عسکري تحت شرايط جنگ ـ آنهم پر از تيره وتار ترين توهمات و واهيات ـ بود و لذا گرفتار آمدن به بدترين سرنوشت حساب ميشد.
يعني حتي دو دهه پس هم؛ آسمان افغانستان از توابع هرات (درغرب) تا دامنه هاي بلخ(در شمال) همان يک رنگ را داشت. و چنانکه اکنون ميدانيم اين رنگ در جلگه ها و کوهپايه هاي جنوب و شرق افغانستان غليظ تر هم بوده و هنوز که هنوز است؛ همچنان غليظ ميباشد. در حاليکه سالها و حتي قرن ها پيش رنگ آسمان دنيا؛ تا نزديکي مرز هاي افغانستان متحول و شديداً متحول شده بود.
حتي " قادراشتباهي"؛ وقتي از دهات به شهر کابل ميآيد، يک نوع تحول اجتماعي را احساس ميکند. تغييري که "با محيط درسي او کاملا متفاوت" بود.
او ميگويد: "ما هر روز به طرف قبر پدر پادشاه سلام ميداديم و براي سلامتي ظاهرشاه دعا ميکرديم ولي روند کلي (اوضاع و مقتضيات کشور) بر خلاف اين بود. يکي از روزها براي بازي واليبال به مکتب استقلال کابل رفته بوديم. مسابقه شروع نشد اما ناگهان کسي به نام بهرام علي آمد و بر ضد ظاهر شاه سخنراني کرد. اين در حالي بود که شاه در آن زمان سايه خدا بود و اعتقاد بر اين بود که اگر کسي شاه را ببيند به بهشت مي رود."
"توجه مردم به تغيير روز بر روز افزايش مييافت و آنان خواستار تغيير در زندگي خود بودند ولي دردستگاه حاکم گوش شنوا نبود."
مردم بيبيسي را مي شنيدند، از ايران مجلات به صورت هفتگي وارد مي شد و در کل جريانهاي روشنگر از مسيرهاي مختلف راه خود را به سمت افغانستان باز کرده بود. اين تابو شکني ها باعث شد که چهرههاي جديدي در جامعه ظهور کنند. برگشت تحصيل کردگان خارجي به افغانستان نيز باعث شد که توقعات در کشور افزايش يابد زيرا "اين افراد جهاني ديگري را ديده بودند و تجارب نو آموخته بودند."
نيروهاي تحصيل کرده بعد از برگشت از تحصيل در وضعيت بد زندگي مي کردند و اين روند باعث شده بود که آنان به دنبال تغييرات و کسي که رهبري اين تغييرات را به عهده بگيرد، باشند."
براي پاسخگويي به اين نياز مبرم و مبرم شونده اجتماعي و تاريخي نه؛ بلکه درست برعکس براي مقابله شوم با آن است که دربارياني به پيشوايي داماد پادشاه جنرال سردار عبدالولي؛ منجمله به علما و مشايخ و فلان و بهمانِ از عالم و آدم بيخبر نگهداشته شده متوسل ميگردند و دين را به مراتب بيشتر از پيش و افزونتر از حد معمول؛ ملعبه سياست ميکنند که نه چندان تصادفاً؛ جريان آن را محترم عتيق الله مولوي زاده طي مقاله " از دين پروري تا دين فروشي..." در همين روز ها بيرون دادند و خوشبختانه در وسيعترين گستره پخش و نشر گرديد.(3)
با بال هايي بر فراز تاريخ :
به قول گزارشگر بي بي سي؛ عبدالقادر بعد از سالها دوري از افغانستان اکنون به کابل برگشته و در اينجا زندگي ميکند. وزير دفاع سابق افغانستان در منطقه مکروريان کابل در خانه کرايي روزگار را به سختي ميگذارند.
بنده؛ تبصره بر اين قسمت گزارش و تحليل و تجزيه و استنتاج از آنرا براي فرصتي ديگر ميگذارم؛ چرا که مهمتر و مبرمتر؛ اينک؛ بشارت زيرين ميباشد:
گزارش ميگويد که او(جنرال قادر) اکنون سالخورده و پير است اما ميگويد که مي خواهد تمام آنچه را در تاريخ افغانستان شاهد بوده است به مردم بگويد و نمي خواهد تاريخ افغانستان را به خاک ببرد.
اينجانب؛ بي هراس به خود حق ميدهم که به اين عزم بلند مرحبا بگويم و آن را مظهر قانع کننده درک و احساس مسئوليت ملي و ميهني کسي بدانم که به راستي با بال هاي توانايي بر فراز تاريخ کم ازکم نيم قرن اين سرزمين با همه پيوند هايش با جريانات جهاني و بين المللي در پرواز بوده و با چشمان عقابي بر زواياي متعدد آن مي بايستي نظر داشته باشد.
من حتي با قبول ريسک ها و خطرات واقعي؛ ده سال قبل با استفاده از کوچکترين منفذ که برايم ميسر شده بود يعني جريده "طلوع افغانستان"؛ از محمد ظاهر شاه که به عنوان "باباي ملت" به کشور عودت داده شده بود؛ اين را خواستم که تاريخ را با خود به گور نبرد و به حيث شاهد و عامل و مسئول رويداد ها و سوانح 70 ساله؛ ياد داشت هايي از خويشتن به يادگار بگذارد.
در بحبوحه و نيز هنگام نگارش نامه سرگشاده به محمد ظاهر شاه (4) بود که متوجه شده بودم تاريخ قرن اخير افغانستان بدترين حالت را دارد و حتي سنت «تاج التواريخ» امير عبدالرحمن خان، «سراج التواريخ» و کارنامه هاي تنگاتنگ شاد روان کاتب با مرکز زعامت و سياست وقت؛ قسم خيلي فجيع متروک شده است!
بدينجهت تصور ميکنم؛ ميدانم که عبدالقادر از کدامين امر مهم و خطير و به لحاظ مردم و ملت و جوانان آن؛ از چه غنيمت عظمايي سخن ميگويد.
رؤوس موضوعاتي که در همين مصاحبه ارتجالي و مختصر هم آمده است؛ ميرساند که گفتني هاي جنرال قادر مهم و اساسي و گرانبهاست!:
ـ "به نظر ما هاشم ميوندوال گزينه مناسب بود ولي وقتي با او ديدار کرديم، پيشنهاد او اين بود که منتظر تاريخ باشيم و بايد خود را به مسير تاريخ بسپاريم تا مردم افغانستان با سواد شوند و بعد تغيير خواهد آمد."
ـ گزينه بعدي براي نيروهاي تحصيل کرده سردار داوود بود. "سردار داوود که از حکومت پادشاهي در افغانستان ناراضي بود، مي توانست راه اين قشر را به درون سلطنت باز کند."
" 25 ميزان 1350 در رستوراني با داوود قرار مانديم. او با يک موتر تويوتا آمد. ما بر سر يک ديوار سمنتي نشسته بوديم و داوود بعد از احوال پرسي گفت که اين وطن شماست. بعد از اين ديدار من، اکرم هلالي و خان محمد به خانه داوود رفتيم و در آنجا از طرح او در باره نظام اقتصادي و مناسبات بين المللي افغانستان جويا شديم که تاکيد داشت: "سوسياليسم براي شرايط افغانستان مناسب است".
ـ علت روي گردان شدن از داوود آن بود: " که داوود وعده داده بود تا حکومت از طبقات مختلف جامعه تشکيل شود ولي بعدها به سمت قوم گرايي (و کشور هاي اسلامي؟) حرکت کرد."
ـ در کودتاي 7 ثور: من و وطنجار به رياست راديو و تلويزيون رفتيم و من اعلام کردم که دولت بعد از اين به مردم افغانستان تعلق دارد و هيج زماني اعلام نکردم که دولت به حزب دموکراتيک مربوط است.
"بعد از آن به تشکيل يک شورا با ترکيب 12 نفر از خلق و 8 نفر از پرچم به توافق رسيديم و من به عنوان وزير دفاع افغانستان اعلام شدم."
ـ عبدالقادر ميگويد که گرايش حزب به سمت "قبيلهگرايي" باعث شد که با رهبران حزب اختلاف پيدا کند و اين روند منجر به 20 ماه زندان او در زندان پلچرخي کابل شد.
بدينگونه؛ مي بايستي گزارش مورد نظر بي بي سي و مندرجات آنرا؛ يک مژده گاني خيلي ها مهم و حياتي ارزيابي نمائيم. البته متأسفانه سلسله پرسش ها در مورد مکانيزم و ابزار ها و امکانات و آماده گي ها و توانمندي هاي الزامي پيرامون اين امرخطير باقي است؛ ولي بگذار خوشبين و نيک نظر باشيم. خوشبيني و نيک انديشي به لحاظ روانشناسي ي ساينتفيک؛ حتي قادر است گاه اثرات معجزه گونه بر زندگاني ما اعمال نمايد.
معهذا حقيقت سمج و سرسخت؛ اين است که متأسفانه قاعده؛ در مورد زمامداران و شاملان دست اول روند هاي سياسي ـ نظامي ـ اجتماعي ـ اقتصادي ـ فرهنگي و ديپلوماتيک قرن 20 در افغانستان؛ در آخرين تحليل تاريخ گريزي و حتي تاريخ ستيزي بوده است؛ از آنها که بر سر جيفه قدرت؛ کشته شدند و مجالي براي دم زدن نيافتند؛ ميگذريم ولي از آنان که پس از قدرت و گرفتاري هاي آن؛ سالياني طولاني در قيد حيات بودند؛ نيز چندان خيري حاصل نشد.
اعليحضرت امان الله خان؛ وقت و بخت آنرا داشتند که تمامي ريز و درشت حقايق تاريخي طرف دسترس شان را براي مردم افغانستان ونسل هاي آينده آنان و جهانيان ذيعلاقه بنويسند و بگويند و به انحاي ديگر بروز دهند. مگر متأسفانه حد اقل اين حقير هيچمدان در مورد؛ هيچ چيز قابل اعتنايي سراغ ندارم.
همين امروز و شايد فردا و فردا ها هم به سختي درک و احساس شود که بدون روشن شدن تمامي زواياي تاريخ دوره اماني؛ و مقدمات و پيامد هاي آن؛ افغانستان معاصر نميتواند تاريخ درست و به درد بخوري داشته باشد.
به نظرم محمد ظاهرشاه علي الوصف چهل سال زنده و فارغبال بودن پس از قدرت؛ حتي به اندازه چهل سطر به درد بخور از خاطرات و کرده ها و فرصت ها و تحميلات و خدمات و اشتباهات و گناهان ... خود، کاکا ها و پدر و خاندان خود حرف نزد.
شاد روان ببرک کارمل هم زمان نسبتاً درازي در اختيار داشتند و ميتوانستند علي الوصف بيماري و مشکلات ديگر؛ بيشتر به مهم تاريخ توجه فرمايند و کم از کم رساله اي مستقل و مطمئين در حد خاطرات و اعترافات شاه ايران در بستر بيماري و مرگ؛ از خويش بر جا بگذارند. بيائيد آرزو کنيم که چنين ثروتي وجود داشته باشد و دير يا زود از جايي سر در آورد.
البته عذر سردار محمد داووخان، نورمحمد تره کي و حفيظ الله امين؛ به علل مرگ هاي دراماتيک و نابهنگام شان پذيرفته است ولي کم از کم بنده؛ وقوفي ندارم که شادروان شهيد دکتور نجيب الله طي سالياني که در مهمانخانه ملل متحد در کابل پناهنده تشريف داشتند؛ درين راستا قدمي برداشته و قلمي کش فرموده اند يا خير؟
متأسفانه در رده هاي بعدي؛ کار هاي چنداني از دکتور محمد يوسف؛ محمد هاشم ميوند وال؛ داکتر عبدالظاهر و محمد موسي شفيق در فواصل پيش از مرگ و شهادت شان سراغ ندارم. اينچنين شمار کمي از ذوات دخيل در دولت ها و حوادث سياسي ـ نظامي دوران داووخاني، خلقي، پرچمي، جهادي، طالبي و حالِ حاضر کمابيش لب به سخن گشوده اند که علي الوصف قابل تأمل بودن ها؛ بازهم سزاوار سپاس و تحسين است اما درد و دريغ بيشترينه اين است که اکثريت مطلق؛ سکوت مرگبار و پرده نشيني و خود نهان سازي و "سر زير برف کردن" پيشه کرده اند.
شايد يکي از عوامل کليدي اين واقعيت تلخ و زمخت؛ به مرده ريگ خرده فرهنگي و حتي مُرده فرهنگي بر بگردد که بدبختانه از همان فرداي کودکي اغلب هرکدام از ما را مصدوم و مإؤوف ميکند. اين خرده فرهنگ و لاشه فرهنگ؛ برخلاف حقيقت و واقعيت مبرهن که بشر در خسران و جايز الخطاست و اصلاً به طريق خطا و خطر کردن است که تکامل و ترقي ميکند؛ اعتراف به اشتباه و خطا و فريب خورده گي و تذليل شده گي و درهم شکستن ... را بدتر از مرگ و هر مصيبت متصوره ديگر القا مينمايد.
به هرحال؛ با ترس از اطاله کلام؛ من در پرتو چنين ديدگاه ها و افق هاي مورد نظر است که سخنان جناب جنرال عبدالقادر را ارزيابي مينمايم. بيائيد همه صميمانه آرزو کنيم که ايشان واقعاً بتوانند يخ هاي اَخم و تَخم بزرگان! را بشکنانند و فرهنگ مدرن و مترقي و عادلانه و انساني «تاريخ برتر از همه و از هرچيز!» را در سرزمين مان بنياد بگذارند!
+++++++++++++++++
رويکرد ها و حاشيه هايي به اهميت متن:
1 ـ در گستره تتبعات و مطالعات خود تا کنون؛ اينجانب فيلم گويا مستند «راز» را يک مورد تيپيک تحميق گري و استحمارِ فرا جادويي و پسا مذهبي يافته ام. اين حقيقت کاملاً مسلم است که ثروت ها و مقامات طبقات ممتاز و مسلط بر توده هاي بشري در طول تاريخ اغلبِ اغلب؛ مستقيماً مساوي بوده است با حجم و جرم جهل و حمق توده هاي زحمتکش و بهره ده و مولد و خدمتگر.
اين جهل و حمق از آسمان نمي بارد و از زمين نمي جوشد. بلکه چه به گونه هاي غريزي و چه به گونه هاي آگاهانه و ماهرانه و هنرمندانه توليد و در فرد فرد توده ها ترزيق و نهادينه ميشود. بحث پيرامون سيستم ها و ابزار ها و ترفند هاي اين پروسه در طول تاريخ؛ اينجا و در چنين مختصري مقدور نيست؛ ولي جاي سعادت است که اينک ما در گسترهء زبان فارسي ـ دري دانشمندان والا مقامي داريم که به راحتي و روشني و صراحت بسيار از اين جادو گري هاي مغلق نوين رمز گشايي مينمايند و آنهارا خيلي جانانه خنثي و تباه ميکنند.
درين سلسله نقد کوتاه و اما بسيار استادانه جناب دکتور فرهنگ هلاکويي؛ از اين فيلم بسيار احمق کننده و توهين گر به علم و عقل بشر معاصر؛ خيلي ها شنيدني، لذت بخش و الهام آفرين است. من آنرا به مثابه تحفه قابل مباهات به هموطنان فهيم و شهيم و خاصتاً به جوانان عزيز و شيرين مان تقديم ميدارم:
2 ـ https://pendar.catsboard.com/t3914-topic
3 ـ https://pendar.catsboard.com/t3904-topic
4 ـ آرزو داشتم متن نامه سرگشاده مورد نظر را اينجا تقديم عزيزان کنم اما موفق نشدم سافت وير آنرا بيابم. قابل ذکر است که اين نامه در همان شماره طلوع افغانستان انتشار يافته است که مقاله بلند جناب محسن مخملباف در مورد جريانات معاصر افغانستان را در بر دارد.
منجمله براي جبيره اين قصور؛ شمارا دعوت ميکنم به تماشاي يک کارستان ديگر از نهضت روشنگري پيروزمندانه کنوني مان؛ آخرين برنامه تلويزيوني محترم شفيع عيار پيرامون رويداد هاي تروريستي بوستون ايالات متحده امريکا و مبادي و جوانب و حواشي آن: