پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    قسمت سيزدهم نقد محترم غفار عريف بر بادنامهء ثريا بهاء

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    قسمت سيزدهم نقد محترم غفار عريف بر بادنامهء ثريا بهاء Empty قسمت سيزدهم نقد محترم غفار عريف بر بادنامهء ثريا بهاء

    پست  admin الأربعاء 6 فبراير 2013 - 15:20

    قسمت سيزدهم نقد محترم غفار عريف بر بادنامهء ثريا بهاء 2h3aa9x
    غفار عريف

    گفتني ها لازم و ضروري در باره ي:
    کتاب " رها در باد "
    بخش سيزدهم

    سخن را با نقل قولي از جان کولمن، در باره ي «عمليات پنهاني» آغاز مي داريم. زيرا حوادثي که پس از پيروزي قيام نظامي هفتم ثور 1357 و پيش از آن در افغانستان بوقوع پيوست، عمليات پنهاني نيروهاي ارتجاعي و امپرياليستي در جهان، به سردمداري ايالات متحده ي امريکا و نظام سلطنتي بريتانيا و دول عضو پيمان تجاوزگر ناتو و با اشتراک و سهمگيري مستقيم دولت شاهي آل سعود، شيخ نشينان حوزه ي خليج، زمامداران جمهوري مصر، عظمت طلبان چيني، جلادان نظامي گر پاکستان و رژيم سفاک شهنشاهي و سپس ولايت فقيه ي آخوند هاي خون آشام در ايران؛ پيوند ناگسستني دارد:
    «عمليات پنهان به آن دسته از کوشش هايي گفته مي شود که در فيلم هاي (جيمز باند) به تصوير کشيده شده اند. همان گونه که نويسنده اغلب بيان داشته، جيمز باند با آنکه يک شخصيت ساختگي است، اما سازماني که در فيلم نشان داده مي شود، واقعي است. تنها تفاوتي که سازمان اين فيلم با سرويس پنهاني اطلاعاتي بريتانيا دارد، نام آن دو است. سرويس پنهاني اطلاعاتي برون مرزي بريتانيا بنام ام. اي. 6 و سرويس امنيتي درون مرزي بنام ام . اي. 5 معروف اند. اين دو، از قديمي ترين نهاد هاي اطلاعاتي جهان به شمار مي روند. اين دو سازمان، همچنين پيشگام بهينه سازي شيوه ها و فن آوري هاي جاسوسي در جهانند. هيچ يک از سازمانهاي نامبرده از راه مجلس ملي، در برابر مردم بريتانيا مسؤوليتي ندارند و در عين حال، هردو در نهايت پنهان کاري، در پشت سر بيشتر رخدادهاي گوناگون علني قرار دارند.»
    (سياست پردازي و نيرنگ، تأليف: دکتر جان کولکمن، ترجمه: دکتر يحيي شمس، چاپ دوم، چاپخانه: گلشن، ص 143)
    عمليات پنهان بريتانيا که پا به پاي تحرک هاي توسعه طلبانه ي تزار روس، از نيمه دوم سده ي هجدهم مسيحي، در افغانستان آغاز يافت و در قرن نزدهم، توأم با دست به دست کردن تاج شاهي در بين اولاده ي تيمورشاه و شعله ورساختن آتش خانه جنگي هاي بنياد بر انداز ميان شاهان و شهزاده هاي دسته هاي قومي سدوزايي و محمد زايي ادامه پيدا کرد و به تعقيب آن با دامن زدن به فعاليت هاي تخريبي در قالب سياست هاي استعمار کهن، به نقطه ي اوج خود رسيد که سرکوب خونين جنبش مشروطيت اول و دوم و متلاشي نمودن مشروطيت سوم پيامد هاي آن است؛ مادر کليه عمليات استخباراتي خرابکارانه در افغانستان محسوب مي شود که سلسله ي آن تا به امروز جريان دارد.
    عمليات پنهان بريتانيا در افغانستان، با حصول استقلال سياسي کشور، در ابتدا دچار مشکل شد؛ وليک به زودي شبکه هاي جاسوسي انگليسي با نفوذ دادن اجيران زرخريد خود در درون جامعه و در سيستم سياسي افغانستان، اعتبار از دست رفته دستگاه استخبارات انگليس را، دوباره احياء نمودند.
    سازمان جهنمي استخبارات انگليس و دستگاه توطئه گر" سي. اي . اي"، يک جا با اداره هاي خدمات اطلاعات دولتي ساير ممالک امپرياليستي و ارتجاعي؛ تا سقوط نظام سلطنتي در افغانستان، در مخالفت با همکاري هاي سياسي- اقتصادي – تخنيکي – نظامي – علمي و فرهنگي، ميان افغانستان و اتحاد شوروي و دول عضو پيمان وارسا؛ فعاليت هاي خرابکارانه را در افغانستان به پيش بردند. در اصل اساس و سنگ تهداب رقابت ابر قدرت ها و بازي هاي شيطاني قدرت هاي نو ظهور منطقه يي، در رابطه به افغانستان ، پس از ختم جنگ دوم جهاني و بويژه از شروع دهه ي پنجاه ميلادي، گذاشته شد و اين رقابت در دهه ي هفتاد، ابعاد گسترده تري به خود گرفت.
    در زمان اقتدار سردار محمد داوود رئيس دولت جمهور افغانستان، فعاليت هاي خرابکارانه و بازي هاي استخباراتي ممالک همسايه و دول غربي، شکل و مضمون ديگري پيدا کردند:
    « ... سقوط پادشاه [ محمد ظاهر] عظمت طلبي ايراني ها را دو باره تحريک نمود. شاه ايران در سال 1974 به اين تلاش هاي خود آغاز نمود که کابل را در دايره اقتصادي و امنيتي اي شامل سازد که متمايل به غرب بوده باشد. از تهران اداره گردد، ايران، افغانستان، پاکستان، هند و دولت هاي خليج را احتوا نمايد.
    ايالات متحده امريکا اين پاليسي شاه را بحيث جزء همکاري هاي وسيع اقتصادي و نظامي واشنگتن و تهران در فعاليت هاي پوشيده و مخفي در جنوب شرق آسيا تشويق و تائيد نمود. وزير خارجه سابقه ايالات متحده امريکا هنري کيسنجر به صراحت اظهارمي داشت که داؤد بصورت شعوري و يا غير شعوري نماينده اتحاد شوروي است. اما کيسنجر و ساير مأمورين ذيعلاقه ايالات متحده امريکا مي گفتند که در صدد ايجاد تمايل به غرب، در منطقه نيستند، بلکه مي خواهند که بعوض جنبش غير منسلک فعلي طرفدار مسکو يک عدم انسلاک اصيل را به وجود بياورند. مخصوصأ آنها به اين نکته تأکيد مي کردند که در صدد تأسيس مناسبات کمک هاي نظامي با کابل نيستند ....
    نتيجه غير مرعي مساعي شاه [محمد رضا شاه پهلوي] توسعه فعاليت هاي شبکه جاسوسي ساواک بود که مي خواست جاگزين کي . جي . بي در افغانستان گردد.
    عمال شبکه هاي جاسوسي عربستان،هند، چين و يک تعداد ديگري از کشور هاي خليج فارس و شرق ميانه نيز بعد از سال 1973 در افغانستان نفوذ نمودند. نقش ايران را در سال 1975 اولاً فريدون هويدا، نماينده ايران در ملل متحد بمن [سليک هريسن] بيان نمود. وي به اين نقش ايران بحيث يک نمونه همکاري امريکا و ايران اشاره کرد. بعدأ من [سليک هريسن] در مورد شبکه هاي جاسوسي در کابل و رقابت هاي آنها، در جريان سفر هاي خويش به آن شهر و مراکز ممالک منطقه مطالب زيادي آموختم.
    ساواک و سي . آي. اي با هم همکاري مي نمودند. اين دو سازمان بعضي اوقات فعاليت هاي خود را با دستياري گروپ هاي مخفي مسلمانان بنياد گرابه پيش مي بردند. گروپ هاي مسلمانان بنيادگرا در مخالفت خويش با اتحاد شوروي، با سي .آي.اي و ساواک شريک بودند، اما از خود اهداف عليحده اي داشتند.
    گروپ هاي بنيادگرايان به نوبه خويش با اخوان المسلمين مصر و رابطه عالم اسلامي عربستان سعودي که يک شاخه از فعاليت هاي وهابيت را تمثيل مي نمايد، نيز ارتباط داشتند. زماني که عايدات کشور هاي عربي از مدرک فروش تيل زياد گرديد، عمال کشور هاي نو به ثروت رسيده عرب نيز با پول هنگفت به کابل سرازير گرديدند. اين ها نيزمانند ساواک جواسيسي را استخدام مي نمودند تا طرفداران کمونيست ها را در حکومت و قواي مسلح افغانستان تشخيص و به ايشان معرفي نمايند.
    تهران از يک طرف از طريق کمک هاي خويش بر داؤد فشار مي آورد که آن هايي را از کار حکومت برکنار سازند که گمان مي شد با کمونيست ها ارتباط دارند. از طرف ديگر ساواک اسلحه، وسايل مخابراتي و ساير کمک هاي شبه نظامي را به جمعيت هاي ضد داؤد مي رسانيد. برخي از اين کمک ها توسط ايران مستقيمأ به ناراضيان قبايلي که در غرب افغانستان فعاليت داشتند، توزيع مي گرديد: قسمتي از آن ذريعه پاکستان به دسته هاي بنياد گرايان که فعاليت هاي زير زميني داشتند مي رسيد. سلسله اذيت و آزار داؤد ذريعه مقامات پاکستاني وقتي به نقطه اوج خود رسيد که تحت سرپرستي اسلام آباد بر يک تعداد اهداف در داخل افغانستان حملات صورت گرفت. ساواک، سي .آي.اي و عمال پاکستان در کودتا هاي ناکام بروج سپتمبر و دسمبر سال 1973 و جون 1974 بنيادگرايان بر عليه داؤد دست داشتند.»
    (حقايق پشت پرده تهاجم شوروي بر افغانستان، تأليف: دياگوکوردوويز و سليگ هريسن، ترجمه: عبدالجبار ثابت، چاپ دوم: 1377، ناشر: مرکز نشراتي ميوند، صص 26-28)
    بر مبناي پيش در آمد بالا، فصل دوازدهم (صص 267-304) کتاب "رها در باد" را که حاوي عناوين: «اين فرعون بايد کشته شود»، «بر لب پرتگاه»، «يک زندگي تازه در مرداد»، «مرگ ما پر قو نيست» ، « قدم رؤيا نيک است» و «زمان داوري مي کند» ، مي باشد، با واقعيت هاي عيني در همان روزگار، محک مي زنيم.
    حکايتگر (ثريا بها) زير تيتر «اين فرعون بايد کشته شود» (صص267-273) موضوع هاي مربوط به چگونگي آغاز و پايان عمليات جنگي را در روز قيام نظامي هفتم ثور 1357، گز و پل نموده؛ پوچ گويي ها، مزخرف نويسي ها، ياوه سرايي ها و هرزه لايي هاي آن بيشتر با رنگ سبک مايگي و با بوي متعفن دشنامنامه ي «کوچه ما» آلوده است.
    اين مکاره ي دروغگو، در اين همه بيهوده گويي ها و مهمل بافي هاي خويش در باره ي حوادث روز هفتم ثور 1357، هيچ حرف تازه اي را بيان نکرده است؛ بلکه با گرفتن از نوشته هاي ديگران ، به شکل دانه چيني و با برداشت هاي التقاطي و انتزاعي به صحنه آرايي پرداخته است.
    در اين رابطه بايست چند اثر را به معرفي گرفت:
    ـ «افغانستان در قرن بيستم» (از مجموعه ي برنامه هاي بي . بي . سي) فصل چهاردهم (صص 213-227)، تيتر: «پايان خونين جمهوري محمد داوود»؛
    ـ «اردو و سياست، در سه دهه ي اخير افغانستان»، تأليف: ستر جنرال محمد نبي عظيمي، تيتر « دومين کودتاي اردو يا قيام مسلحانه 7 ثور» (صص 131-149، چاپ دوم: 1377) ؛
    ـ «يادداشت هاي سياسي و رويداد هاي تاريخي»، تأليف: سلطانعلي کشتمند، (ج دوم، صص 329-349)؛
    ـ «ظهور و زوال ح.د.خ.ا»، تأليف: اکادمسين دستگير پنجشيري، فصل سوم (صص 81 ـ 120)؛
    ـ «حقايق پشت پرده تهاجم اتحاد شوروي بر افغانستان»، تأليف: دياگوکوردوويز و سليک هريسن، ترجمه: عبدالجبار ثابت، (صص 41-55)؛
    ـ «افغانستان تجاوز شوروي و مقاومت مجاهدين» تأليف: هنري برادشر، (صص 86-104)؛
    ـ «وآن گلوله باران بامداد بهار»، تأليف: صبورالله سياه سنگ، ناشر: انتشارات سعيد، چاپ اول 1388، در 332 برگه؛
    ـ دهها و صد ها کتاب، رساله، تحليل سياسي، تفسير نظامي، بررسي ژورناليستيکي،مصاحبه ي مطبوعاتي، فيلم نامه ها ... با ديدگاه ها، افکار، باورها و برداشت هاي متفاوت از رويداد هفتم ثور 1357.
    (تذکار: عنوان «اين فرعون بايد کشته شود»، از سخنان سليمان لايق مي باشد و برداشتي است از نظر وي راجع به نحوه ي برخورد با سردارمحمد داوود «سرنوشت سياسي، حيات و ممات رئيس جمهور» پس از پيروزي قيام نظامي هفتم ثور 1357 که محترم صبورالله سياه سنگ در کتاب: «وآن گلوله باران بامداد بهار» اين موضوع را خيلي ها موشگافانه بررسي کرده است.)
    و اما حکايتگر(ثريا بها) با شيطان صفتي پرچمداران را «کرگسان» (ص270) خطاب نموده است، بي توجه به اين حقيقت که خودش از آوان شناخت دست چپ و راست خود، پيوسته با خوي و خصلت زشت: گاهي چون کرگدن، زماني همچون سوسمار و باري چون افعي به حيات ننگين خود ادامه داده است.
    جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نيست
    زانکه نادان را بر دانا بسي مقدار نيست
    بد بسوي بد گرايد نيک با نيک آرمد
    آن مر اين را جفت ني و اين مرآنرا يار نيست
    مرد دانا بُد رشيد و چرخ نادان بد کنش
    نزد يکديگر هگرز اين هردو را بازار نيست
    نيک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
    بر ستاره سعد و نحس اندر فلک مسمار نيست
    نيست هوشيار اين فلک رنجه بدين گشتم از و
    رنج بيند هوشيار از مرد کو هوشيار نيست ....

    "ناصر خسرو بلخي"
    حکايتگر در برگه ي (271) هذيان گويي را به قصه نشسته که مي شود به راحتي آن را سخن اهل ديوانه خانه تلقي کرد:
    «سلطانعلي کشتمند ... به عنوان وزير پلان تعيين شد. اما او يک وزارت را توهين به ايمان انقلابي خود دانست؛ بنابرآن اداره مرکزي احصائيه را نيز از آن خود ساخت.»
    در ارتباط به اين حکايت دروغين و بيشرمانه، چند نکتۀ اساسي وجود دارد که با درنظر داشت انها هر کارمند دولت، وارد به مسايل اداري به نادرستي ادعاي خِرد باختگان ، پي مي برد:
    ـ بر حسب تقسيمات واحد هاي اداري نظام دولتي درآن وقت و نظربه خصوصيت کاري، ادارۀ مرکزي احصائيه، هميشه جز تشکيل وزارت پلان بوده است؛
    ـ بدون فيصله و تصويب مجلس وزرا و تائيد رياست دولت، يک وزيري که تازه به وظيفه گماريده شده، هرگز صلاحيت آن را نداشت که از پشت ميز خطابه، به ميل خود، يک اداره ي دولتي را از آن خود بسازد؛
    ـ سلطانعلي کشتمند بعنوان يک تحصيل يافته و کادر رشته ي اقتصاد بخوبي مي دانست که اداره ي مرکزي احصائيه از چه اهميتي در افغانستان برخوردار است و با کارمندان آن چگونه برخورد کند، کدام نوع روابط کاري را داشته باشد و مناسبات کاري را با آنان چطور حفظ نمايد.
    در همين صفحه ي (271) چند سطر پايين تر از مطلب بالا، بر سلطانعلي کشتمند، چنين اتهام وارد نموده است:
    «... نخست از برگشت ناپذيري "انقلاب شکوهمند ثور" سخن راند و سپس بزرگترين خيانت ملي را بشارت داد که سرشماري نفوس ديگر ادامه نخواهد يافت.»
    در رابطه به اين اتهام نيز، دو مطلب را مي توان عنوان کرد:
    ـ سرشماري نفوس، برخلاف دروغ شاخدار حکايتگر ادامه يافت و نتايجي، هرچند تخميني، غير دقيق، غير علمي و آميخته با تقلب و دستکاري از سوي حفيظ الله امين (دستگير پنجشيري در يکي از نوشته هاي خود دستکاري حفيظ الله امين را در نتايج سرشماري نفوس، بر ملا ساخته است که در آن وقت سلطانعلي کشتمند وزير پلان نه؛ بلکه در زندان بود) از آن بدست آمد و در نشريه هاي اختصاصي متعدد احصائيه مرکزي بازتاب داده شد؛
    ـ در دروغ پردازي ها و صحنه سازي هاي شرم آور که در فصل يازدهم، در مورد ترور استاد خيبر، صورت گرفته و از جمله گويا عبدالکريم حکيمي، در مديريت قلم مخصوص با چند نفر کارمند اداره مرکزي احصائيه نشسته و راجع به اين موضوع حرف زده اند، در برگه ي (265) چنين آمده است:

    «پس از مکثي حکيمي به مطلب مهمي اشاره کرد و گفت: " چند شب پيش از قتل خيبر، در دعوت سفارت شوروي نورمحمد تره کي که سرش گرم بود، به من گفت: "در مورد پروژه سرشماري نفوس اداره شما بايد خاطر نشان کنم که اين سرشماري هرگز صورت نخواهد گرفت." »
    بايست، سلطانعلي کشتمند با توجه به مطالب بالا، با موضعگيري استوار، پاسخ اين اتهام چي [ثريا بها] و دروغگوي بي شرم، بي حيا و ناپاک را، کف دستش بگذارد!
    وليک تنها اين يگانه اتهام نيست، سلسله ي اتهام بستن ها از اين دست خاتمه پيدا نکرده، بلکه در برگه ها و در فصول آينده نيز با چند تاي ديگر نيز بر مي خوريم، منتظر باشيد، همه پاسخ طلب اند!
    پيش از پرداختن به مطالب بعدي، لازم است تا اندکي در باره ي بيماري رواني که اين افعي پر از زهر [ ثريا بها] به آن مبتلا مي باشد وبدون تفکيک و سوا ساختن خوب از بد، نيک از زشت، پاک از ناپاک، شريف از نا شريف، صادق از کاذب... با وقاحت و سبکسري و با فرومايگي به تحقير و توهين همگان دست يازيده، صحبت شود:
    بر طبق آموزش روانشناسانه ي زيگموند فرويد اتريشي، درمان شناس بيماري هاي رواني و مؤسس مکتب "پيسکاناليز" يا "روانکاوي"، چنان به نظر مي رسد که در وجود اين ننگ تربيه، اخلاق و انسانيت، نيروي شهوت و غريزه جنسي (غريزه ي ليبيد) به سبب مردارکاري هاي متداوم به تحليل رسيده که در نتيجه غريزه ي حيات و زندگي و عشق (غريزه ي اروس) مغلوب غريزه مرگ و شکست( غريزه ي تاناتوس) شده؛ چيرگي«تاناتوس» بر «اروس» براي اين شرمسار حقيقت، «هيستري» و ديوانگي به بار آورده است.
    پيامد اين «هيستري»و ديوانگي، دروغ سازي هاي شاخداري است که در طومار پر از کذب و ريا بنام "رها در باد" جا افتيده اند.
    حکايتگر روايت کرده که وزير پلان جديد (سلطانعلي کشتمند)، در هنگام معرفي شدن با کارمندان اداره ي مرکزي احصائيه، از پشت ميز خطابه گفته که «بنابر دستور کميته انقلابي»، همه تحصيل يافتگان در کشورهاي غربي «امريکا و انگلستان را از اين اداره اخراج مي کنم.» (ص271)، « ... خانم ثريا بها به عنوان عنصرضد انقلاب از کار برکنار شد.» (ص 272)، «جاي آن که اين وزير انقلابي تازه به دوران رسيده از تجارب و اندوخته هاي علمي حکيمي چيزي بياموزد (!) ناشيانه وي را به نام نماينده امپرياليسم غرب خانه نشين کرد و يعقوب برادر کم سواد رفيع سرباز کودتاچي را که کاتب حاضري بود به رياست برگزيد.» (ص 272)
    فرومايگي و اهريمن صفتي اين تاراجگر حقيقت حد و مرز را نمي شناسد و کمترين اعتنايي به عذاب وجدان ندارد!
    پس از عبدالکريم حکيمي،آقاي عبدالغفور ملکزاده تحصيل يافته امريکا بصفت رئيس اداره مرکزي احصائيه مقرر گرديد، نه يعقوب برادر محمد رفيع. يعقوب مدتي بعد از هفتم ثور 1357، به زندان افگنده شد.
    در باره ي اين دروغ «خانه نشستن در چنين رژيم خون آشام نه تنها برايم [براي ثريا بها] يک افتخار، بلکه يک ضرورت بود .... » (ص 272)
    بايد از حقيقت، ياري خواست!
    به تعبير خودش در آن رژيم خون آشام، اين خود صفت حقيقت ستيز، به دنبال لقمه ي چرب مي گشت. آنگونه که در آغاز کودتاي 26 سرطان 1352 در صدد ديدار با سرادر محمد داوود ويا معاونان وي بود و بالاخره وقت گرانبهاي وحيد عبدالله را به هدر داد؛ اين بار نيز زنجير دروازه دفتر يک وزير را کوبيد و چوکي باب دل خود را بدست آورد!
    در وزارت معارف (تعليم و تربيه)، مديريت ارتباط خارجه را از آن خود ساخت (اکاديميسن دستگير پنجشيري وزير معارف بود).
    هرکه گردن بدعوي افرازد
    خويشتن را بگردن اندازد
    سعدي افتاده ايست آزاده
    کس نيايد بجنگ افتاده
    اول انديشه وانگهي گفتار
    پاي بست آمده است و پس ديوار

    "سعدي"
    ويا:
    صوفي بيا که آينه صافيست جام را
    تا بنگري صفاي مي لعل فام را
    راز درون پرده زرندان مست پرس
    کاين حال نيست زاهد عالي مقام را
    عنقا شکار کس نشود دام باز چين
    کانجا هميشه باد بدستست دام را ...
    اي دل شباب رفت و نچيدي گلي زعيش
    پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را ...


    "حافظ"
    موضوع هاي که در زير تيتر «بر لب پرتگاه» (صص 273 – 278)، ( حکايتگر و کاتبان کتاب به عمد و آگاهانه تسلسل منطقي حوادث را از لحاظ زمان وقوع آنها، فداي نيات شوم و هدف هاي کثيف خود ساخته اند) با سبکسري و افکار ماليخوليايي به خورد خوانندگان داده شده است، در گذشته در آثار مؤرخان (حرفه يي و شوقي) و در نوشته هاي نويسندگان و تحليل گران رخدادهاي تاريخي و در بررسي هاي آگاهان سياسي (داخلي و خارجي) با ديدگاه هاي خوش بينانه ويا بدبينانه، در مطابقت با واقعيت ها ويا با دروغپردازي ها و قرينه سازي ها و صحنه آرايي ها ... آمده است. در اين جا با به عاريت گرفتن و دزدي کردن سطوري از نبشته هاي ديگران، برگه هاي کتاب "رها در باد" را متورم نموده اند. همچنان مطالب تکراري (محروميت خلقي ها از ناحيه دست نيافتن به دختران کابل ...) نيز وجود دارد.
    و اما اين تاجور خانم (تاجور خانمي بود دچار بيماري رواني و عصبي که در دهه چهل و نيمه اول دهه ي پنجاه خورشيدي، پيوسته با بي مضموني و سراسيمگي، بين کابل – پروان – بغلان (پلخمري) به علت نداشتن سرپناه واستقرار فکري، در رفت و آمد بود) و يا سودابه (شهنامۀ فردوسي) ي دوران ما [ثريا بها] از ياد برده است که مضمون تراژيدي «مکبث» نمايشنامه ي شکسپير، بيشتر از همه به کارنامه هاي ننگين خودش، ( البته زن درنقش مرد ) مطابقت پيدا مي کند. اين که با وقاحت برف بام خود را به بام ديگران انداخته است، نهايت بيشرمي و بي حيايي وي را آشکار مي سازد.
    چنان دان که بي شرم و بسيار گوي
    نبيند به نزديک کس آبروي
    چو کژي کند مرد، بيچاره خوان
    چو بيشرمي آرد، ستمکاره خوان

    "فردوسي"

    مطالبي که تحت عنوان «مرگ ما پر قو نيست» (صص 280-293)، (بازهم حکايتگر و نويسندگان کتاب، تسلسل منطقي حوادث، پيش آمد هاي سياسي و جنگي، برخورد ها و واکنش هاي نظامي... را از لحاظ زمان وقوع آنها، بر حسب دلخواه و بگونۀ قصدي وبا شيطان صفتي، رعايت نه نموده اند) گنجانيده شده است، نخستين واژه ها و سطر ها با دروغ سازي و گزافه گويي آغاز مي يابد. از جمله در آن هنگامي که اگريمان (استوار نامه ي) سفرا رسيد، تا هنوز «سونامي خون در کشور جاري ... ص 280» نگرديده بود.
    ولي آنچه در رابطه به سازمان هاي چپي (شعله جاويد) و «محفل انتظار» و رويداد هاي مربوط به فعاليت هاي اين نهاد هاي سياسي، پيش و بعد از قيام مسلحانه ي هفتم ثور، آورده شده است، در گذشته راجع به آنها بسيار نگارش يافته است. تنها اکادميسن دستگير پنجشيري در اين باره چند مقاله به چاپ رسانيده است.
    پيرامون موضوع هاي که زير عنوان «مرگ ما پر قو نيست» آمده است، هرگاه دست به ترتيب ليست کتاب – رساله ها و نگاشت هاي تاريخ گونه (داخلي و خارجي) و رديف بندي فهرست نويسندگان – مؤرخان – تحليل گران و آگاهان سياسي (داخلي و خارجي) بزنيم که به شرح و بست اين مسايل (بادرنظرداشت تفاوت ديدگاه ها، باور ها، افکار و عقايد) پرداخته اند، وقت زيادي را دربر مي گيرد و بر تعداد برگه هاي اين نبشته نيز افزود مي گردد؛ بنابرآن از آن بايد صرف نظر کرد.
    اما حکايتگر و کاتبان کتاب "رها در باد" در همه جا و در همه قضايا بطور يک جانبه، معلومات کتاب سوال بر انگيز و عاري از حقيقت، «اسناد ک.گ.ب در افغانستان» تأليف: واسيلي متروخين، ترجمه: حميد سيماب را دستاويز خود ساخته و بر شخصيت هاي مشخص اتهام بسته اند.
    در اين مبحث به دو اتهام سنگين بر مي خوريم که در هيچ اثر ديگري نيامده است. از اين رو ضرورت به ارائه اسناد مؤثق و دقيق دارند، در غير آن اين حکايتگر دروغگو [ ثريا بها] فريبکار، توطئه گر و دسيسه ساز به پاي ميز محاکمه کشانيده شود:
    ـ طرح پلان ترور حفيظ الله امين در فرودگاه هوايي تهران توسط دکتور نجيب الله (ص 288)، هنگام برگشت وي از کوبا (تا هنوز رژيم شاهي در ايران سقوط نکرده بود و دستگاه جهنمي ساواک نيز فعاليت داشت)؛
    ـ خريداري يک باب هوتل توسط دکتور نجيب الله (ص 292)، به نام «هلنابايو» معشوقه ي زيبايش، در يوگوسلاويا از مدرک پول هاي دزديده شده.
    حکاتگر در اين دروغگويي هاي خود، در يک مورد، (خريداري هوتل) از قول کنشکا پسر دوکتور اناهيتا راتبزاد، روايت کرده است که اين گفته صحت ندارد و قابل اعتبار نيست.
    اما در يک دروغگويي و ياوه سرايي ديگر که ارتباط مي گيرد به تولدي دختر معيوب دکتور نجيب الله، از قول محمود بريالي و داکتر صاحب راتبزاد روايت نموده است (ص 292).
    شاد روان محمود بريالي در ميان ما نيست و نمي تواند از خود دفاع نمايد. وليک داکتر صاحب راتبزاد در آن موقع که نگارنده ي اين سطور، برگه هاي کتاب "رها در باد" را برايش مي خواند، اين روايت را از ريشه نادرست پنداشت و بر جعل نگاران و دروغگويان شرمسار تاريخ، نفرين فرستاد.
    ثريا بها هيچگونه رابطه ي (مخفي و علني) با ح.د.خ.ا و با سازمان دموکراتيک زنان افغانستان نداشت. از سوي ديگر داکتر صاحب راتبزاد و محمود بريالي، کدام رفت وآمد فاميلي و مناسبات شخصي نيز با اين ياوه سرا و هرزه گوي حرفه يي نداشتتند. پس اين همه روايت هاي دروغين از کدام حجره ي شکم پرباد و ناجور و از کدام سلول مغزي ناسالم حکايتگر، به بيرون نشأت نموده است؟
    به اين دروغ شاخدار،چه مي توان نام گذاشت:
    «به زودي وکيل، نوراحمد نور و چند پرچمي خوش خدمت ديگر از گوشه و کنار اروپاسر رسيدند و همه روانه ي فرانسه شدند. آنجا با پادرمياني روس ها، حزب کمونيست فرانسه به آنها پناهندگي سياسي داد.» (ص 293)
    آيا در کشور هاي غربي، حزب کمونيست فرانسه مي تواند و يا صلاحيت آن را دارد که به فرد و يا افرادي پناهندگي سياسي بدهد؟
    هرگز نه !
    دول غربي در اروپا، قانون مشخص پذيرش متقاضيان پناهندگي سياسي را دارند و اداره ي مرکزي پناه جويان با در نظر داشت قراردادهاي بين المللي (اعلاميه جهاني حقوق بشر و فيصله هاي کنوانسيون ژنيو) اجرآات خويش را مطابق سياست هاي دولت، عيار مي سازد که جايي به حزب پشتيست، داير بر دادن حقوق پناهندگي به افراد و اشخاص، باقي نمي ماند.
    در برگه هاي (293-297) که به موضوع تولد دختر حکايتگر در بيمارستان اختصاص يافته، نکات جالبي ديده مي شود.
    صحنه سازي هاي خنده آور که در برگه هاي 294 و 295 آمده، بي ماهيت ترين حرف ها را بازگو مي نمايند.
    جالب است، دختر حفيظ الله امين در بيمارستان، در عالم ناشناسي (!) به کمک حکايتگر مي شتابد و روز بعدي با يک دسته گل ميخک به ديدنش مي آيد!
    تمام شهر وندان شهر کابل، دختر حفيظ الله امين را، در مارش ها و متينگ هاي که پس از هفتم ثور به راه انداخته مي شد (بويژه ليسه هاي دختران) ديده بودند که هرگز انسان دلسوز نبود و قلب مهربان نداشت.
    واقعيت امر در جاي ديگري نهفته است!
    دو هفته از تولد دختر حکايتگر سپري شده بود که برادرش، همايون از زندان پلچرخي رها شده به منزل وي آمد و داستان رهايي خويش را اين گونه شرح داد:
    « يک معجزه، يک داستان شگفتي آور است. ما چند نفر زنداني را براي کشتن بيرون سلول آوردند. امين گفته بود که به مناسبت عيد بيست نفر زنداني را به رسم معمول رها کنند. آنها زندانيان را براي رهايي بر مي شمردند و در موتر بالا مي کردند. يکي کمبود کرد و سرباز که زماني در وزارت داخله زير دستم کار مي کرد، مرا شناخت و از قولم گرفت و مرا در موتر بزرگ انداخت و گفت: «بيست نفر پوره شد.» موتر حرکت کرد مارا از پل چرخي آوردند بالاي پل مکروريان رها کردند. من با همين لباس زندان پياده آمدم.» (ص 297)
    در شرح اين داستان مضحک هيچ حقيقتي وجود ندارد، واقعيت امر در جاي ديگري نهفته است!
    زندانيان سياسي دوران «اگسا» و «کام» (نگارنده ي اين سطور جز آنان بود) خوب به ياد دارند که در روزهاي مشخص هفته در نيمه هاي شب، افسر نوکريوال در هربلاک، زنداني ها را از خواب بيدار مي ساخت و در دهليز هر منزل فرامي خواند. پس از آن نمايندگان «اگسا» و بعد تر «کام» مطابق ليست و مکتوبي که درمورد زنادنيان روانۀ پوليگون، با خود آورده بودند نام ها را مي خواندند و آنان را از ديگران جدا مي کردند و دستور مي دادند که لباس ها و سامان هاي مربوط را باخود بگيرند. اين پروسه بسيار دقيق به پيش برده مي شد که سربازان در آن هيچ نقش و تأثيري نداشتند.
    در آن زمان حفيظ الله امين و سرسپردگانش در «اگسا» و «کام» در بيرون از زندان با دادن امتيازاتي، يک تعداد افراد را شايد به شمار انگشتان دست ها، استخدام نموده بودند که با رهبران و کادرهاي سرشناس ح.د.خ.ا (جناح پرچم) خويشاوندي و قرابت فاميلي داشتند و تلاش مي نمودند تا به کمک آنان، پل پاي رهبران و اعضاي کميته مخفي را رديابي نمايند و ضربه هاي کاري و خُرد کننده را وارد آورند.
    کسي چه فکر کرده مي تواند که در عقب دلسوزي هاي دختر حفيظ الله امين و رهايي همايون از زندان پلچرخي، راز ديگري نهفته باشد!



    (ادامه دارد)

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 26 أبريل 2024 - 17:09 ميباشد