پس از سفر
قاسم هاشمی
دل بفرمود راه پیمودیم
ره ګل آلود دور منزل بود
چږ رسیدیم دیده وا کردیم
خود ندیدیم آنچه در دل بود
ره یکی بود منزل مقصود
راهیان عاشقانه پیمودند
چو سفر آخر است هیچکسی
نیست آن جایګه که میبودند
نقشی جز آشتی نمی بستیم
لوح عاری زکینهء دل را
ګل مقصود رنګ میکردیم
آتش نفس سوخت حاصل را
هرکه باغی ګشود و داس ګرفت
رنګ غیر از خودش همی چیند
چه شکستند شیشهء دل را!
هرکه تصویر خویش میبیند
سبزه را رنګ سرخ می پاشند
دست نقاش شان به روی زمین
نثر ترکیب واژه های خودی
شعر شان واژه های دفتر کین
وای! ای خستګان راهء دراز
ساربان مشعل دګر افروخت
یاس از بطن نا امیدی زاد
نخل امید پای تا سر سوخت
بهر کسب مقام و شهرت و نام
چه بګویم؟ چه ماجرا افتاد
دست بیګانګان دراز آمد
از نظر یاری آشنا افتاد
در شفق آفتاب ګم کردیم
همسفر! انتظار تست زمان
بی تو نی من منم که میدانی
نی ترا جای بی من است بدان!
۲۹ سنبلهء ۱۳۷۴
وزیر اکبرخان مینه ـ کابل
پوچی
تک تک ساعت رثای وقت میخواند به من
یا قدم از کاروان عمر میګیرد حساب
یا خدنګ عمر میکوبد به دوش هر لحظه ای
یا به صوت نغز میګوید چه میخوابی؟ شتاب!
سال و ماه و هفته های تلخ و ساعت های پوچ
عمر از بی مایګی ها هیچ را آبستن است
زین درنګ هیچزا بوی کرختی میرسد
آب هم زایستادګی ها احتیاج شستن است
در حریر آه می پیچد صدای سینه ام
تا ز سر آهسته میګیرم کلاهء خامه را
با دو عالم آرزو مضمون میخواهم نوشت
نرم میشوید سرشکم پای تا سر نامه را
سال ۱۹۹۷
لیون ـ فرانسه
اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأحد 9 مارس 2008 - 7:34 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.