پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20120227

    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير Empty رخداد های خونبار دو سدۀ اخير

    پست  admin

    عبدالواحد فیضی



    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير را چی نام گذاشت؟

    ( پاد شاه گردشی ها، شورشهای مذهبی، قيامهای مسلحانه ويا انقلابات آزاديبخش؟)
    ازمدتها بدين سو، شماری ازنويسنده گان تازه بدوران رسيدۀ ميهن مان، حرفهای زيادی پيرامون حوادث و رخدادهای سه دهۀ اخير، ازجمله راجع به رويدادهفتم ثور 1357، به اصطلاح آنان " کودتای ثور"، مطالبی را بخورد مردم ميدهند؛ بدون اين که دربارۀ واژه های" کودتا" ، " قيام مسلحانه" ،" شورشهای مذهبی" و " انقلاب" تعريف مشخصی که با عقل سليم وتفکر قرين به جامعه شناسی علمی مطابقت کند، ارائه داشته باشند؛ پيامد های مثبت و منفی هريک را درشکل گيری روند تحولات بنيادی جوامع انسانی و در زنده گی آتيۀ توده های مردم، بصورت علمی تحليل نمايند؛ يکسره و به يکباره گی ، درخصومت با مفاهيم علمی قرار ميگرند؛ طوری که خود مدعی، خود دادستان و خود قاضی دادگاه ميشوند و داوری تاريخ را بدوش گرفته، مطابق ذوق و علاقه مندی شخصی و مقاصد سياسی خود، حکم دلخواه خويش را بدستور فرمانروايان بی رقيب کنونی، به نرخ روز صادر ميفرمايند. حتا اين بيماری نگارشی و مطبوعاتی دروجود آنانی نيز سرايت نموده که طی سالهای دهۀ 80 به وفرت « حقيقت ا نقلاب ثور» گفتند و نوشتند؛ وليک حالا در فصل جديد تحولات نيو ليبراليزم (!) ازطريق نشرات " B.B.C " ، با سايربلند گوهای صدای امريکا ، صدای آلمان وشبکه های تلويزيونی آريانای مسکينيار، آريانای بيات، پيام افغان و امثالهم همنوا گرديده، واژۀ « کودتای ثور» را بکارميبرند.
    خوانندۀ عزيز! شما خود قضاوت فرماييد: آيا اين هموطنان گرامی مان ، ديروز دروغ ميگفتند ويا امروز با چنين دروغ پراگنی ها درپی مغشوش ساختن ذهنيت عامه برآمده اند؟
    ازهمه جالبتراين که، وقتی از بی امنيتی، بی ثباتی، فقر ، مرض، بدبختی، بی سوادی، فساد اداری، قچاق مواد مخدر، بی قانونی ، بی عدالتی ووضعيت مصيبتبار کنونی دولت مافيايی کرزی حرف زده ميشود؛ موجوديت فعلی اين همۀ ناهنجاری ها را ناشی ازحوادث سه دهۀ اخير می پندارند، بدون اين که بين خوب وبد، حق وباطل، راست و دروغ، سپيد و سياه، ارتقاء و ارتجاع؛ تفکيک بعمل آورده باشند.
    اگر کتاب « افغانستان در مسير تاريخ » تأليف علامه مرحوم غبار بدقت مطالعه گردد، بخوبی قابل دريافت است که درطول تاريخ دراين سرزمين، ازجمله پيش از رويداد هفتم ثور 1357 درميهن ما ازعدالت ، مساوات، برادری، برابری، دموکراسی، سعادت و خوشبختی، امنيت و ارامش عام وتام خبری نبود. پس اين پرسش پيش می آيد که آيا کليه فرمانروايان پيشين درافغانستان با رأی سری، مساوی، مستقيم و همگانی مردم درفضای کاملاً آزاد و دموکراتيک انتخاب شده بودند يا خير؟
    بخاطرجلوگيری ازاطالۀ کلام ، اگر از ذکرحوادث ورويداد های گذشته های دورصرف نظرکنيم و توجه خويش را بيشتربه وقايع تاريخی دو سدۀ اخيرمتمرکز سازيم؛ معلوم نيست که اين مدعيان واقعه نگار(!) به خانه جنگی ها، لشکر کشی ها ، قتل و خونريزی ها و سرسپردگی به بيگانه گان را که حکام خانواده های سدوزايی و محمد زايی بمنظوررسيدن به تاج وتخت دراين سرزمين روا داشتند و دامنۀ پهناورخراسان پرفروغ را به پارچه ها تقسيم و تجزيه نمودند و بخش باقی مانده را " افغانستان" نام گذاشتند؛ چی تعريف و تلقی ميکنند؟ " کودتا"، " ا نقلاب"، " قيام توده های مردم" (!) ويا" پادشاه گردشی خونبار و زنده گی برانداز خانمانسوز
    هرگاه " کودتا" را حرکت مسلحانۀ قدرت مندان عاليرتبۀ نظامی دستگاه حاکم ( شامل: برادران و پسران فرد اول کشور، وزيردفاع، فرماندارکل قوای مسلح، صدراعظم و بعضاً جنرالهای مقتدر اردو) بمنظورگرفتن قدرت سياسی و ساقط کردن حاکميت و برانداختن رهبران، از ادارۀ کشور، تعريف نماييم؛ دراين صورت سنگبنای کودتاهای خونين را درافغانستان پسران تيمورشاه درانی گذاشتند وادامه دهندۀ اين راه پسران وبازمانده گان سردار پاينده محمدخان محمدزايی و سردارسلطان محمد خان طلايی شدند که همه بخاطرتصاحب قدرت و تقسيم منفعت با همديگر جنگيدند؛ کشورمان را ميان استعمارگران انگليس و زمامداران دولتهای همجوار، درمعرض معامله و فروش قراردادند؛ خون صدهاهزار انسان جامعۀ مان را درجهت کسب منافع شخصی ريختند و افغانستان را برای سده ها ازهمپايی با کاروان تکامل جوامع بشری، بازداشتند.
    بلی! بروايت تاريخ حوادث درکشورمان به گونۀ زيرين رقم خورد:
    - شهزاده محمود بدستور و هدايت مستقيم انگليسها ودرتبانی با شاه قاجار ايران، برادرش شاه زمان را که زمامدارمقتدر، کارآگاه و طرف تاييد نسبی مردم بود؛ بزورتفنگ و ازطريق جنگهای خونين، ازقدرت سرنگون کرد، زندانی ساخت و کورنمود که اين حادثه بشکل آتی ثبت اوراق زرين تاريخ گرديده است:
    « به اين صورت درنتيجۀ سياست مخالفانۀ استعماری انگليس و حرص و جهالت حکومت قاجاری ايران مخصوصاً اغراض شهزاده محمود و عدۀ از فئودالهای مقتدر درانی، دولت بزرگی به نفع استعمار درآسيای وسطی برافتاد و افغانستان بار ديگر در سراشيبی ا نحطاط سياسی و اقتصادی فرو افتاد.
    دوسال ازخلع زمانشاه نگذشته بود (1803 ) که ولايت خراسان را که سالانه يک مليون روپيه و پنجاه هزارخروارغله ماليات داشت، دولت قاجاری ايران گرفت و بعدها دولت روسيه به مرو دست انداخت. پنجاب بعد از زمانشاه درتحت ادارۀ رنجيت سنگ اعلان استقلال کرد. ازتاريخ عزل زمانشاه تا 20 سال ( دورۀ حکمرانی برادران وزيرفتح خان ) قلعۀ اتک، ملتان، کشمير، ديرۀ غازی، ديرۀ اسمعيل وپشاور، يکی پی ديگری ازافغانستان جدا و به حکومت جديد الظهورسکهه پنجاب الحاق گرديد، تا بدست انگليسها رسيد.
    اين تجزيه و انتزاع پارچه های مختلف مملکت تا اواخر قرن نزدهم طول کشيد و بالآخره سياست انگليس، افغانستان قديم [ خراسان پرفروغ ديروز] را درقلب کوچک و فشردۀ کنونی درآورد ( البته به کمک عدۀ ازفئودالهای مقتدر داخلی ).
    جا نشينان بی کفايت زمانشاه هم، مجدداً توسعۀ سيستم ملوک ا لطوايفی را در ا فغانستان بار آوردند و کشور را قرنی به عقب راندند.» (1)
    - پسران سردار پاينده محمد خان محمد زايی و نواده هايش درپروسۀ تصاحب قدرت سياسی؛ بمنظور تسکين حرص سيری ناپذير و تقسيم مناطق افغانستان، شديد ترين جنگهای فاجعه بار را براه انداختند؛ دهها هزار انسان را ازدم تيغ کشيدند و قربان هوسبازی های آذمندانۀ خويش ساختند تا آن جا که ازکشتن ، کورکردن، زندانی نمودن و تبعيد نزديک ترين وابستگان خود نيز دريغ نورزيدند.
    امير عبدالرحمان خان(6)
    بطور مثال، امير عبدالرحمان خان که درکشتن، بداربستن، چشم کشيدن و انجام انواع شکنجه های ضد انسانی سرآمد روزگار بود؛ آن عده مبارزين و آزاديخواهان افغانستان را که درجنگهای سرنوشت ساز درمقابل انگليسها شجاعانه رزميده بودند و ازخود حماسه های ماندگاربجا گذاشتند؛ ازروی خلوص نيت و با قلبهای پاک، اين سردار فراری جبون و معامله گر را ، صاحب تاج و تخت، قدرت و مقام نمودند؛ نيست و نابود کرد و با اين عملکرد جنايتکارانۀ خود ، نفرت ابدی را نصيب شد که سر انجام با نوشاندن جام زهر توسط پسر ارشدش سردارحبيب الله خان ، به حيات ننگينش پايان داده شد و امير جديد با اين القاب دروغين « سراج الملت والدين » برمسند قدرت تکيه زد که درتاريخ به شکل زير درج است:
    « يکی ازاطبای محرم و معتمد امير مرزا محمد ابراهيم مرد مورخ و اديب بود که معالجه و ادويۀ اميرتحت نظر او قرارداشت، چنانيکه طعام امير زير نظرناظرمحمد خان مهردارسلطنتی ( بعدها امين اطلاعات) تهيه می شد. درهرحال هنگام بيماری آخرين امير درباغ بالا، مرزا ازاطاق بغرض کاری خارج عمارت رفت و برگشت. درهمين مدت بود که بامير [ به امير] جامی ازدوا نوشانده شده بود. مرزا درعودت جام خالی را دردست پيش خدمتی ديد، بگرفت و بوئيد و پرسيد که اين چيست؟ پيش خدمت جواب داد جام دوايی است که سردارصاحب کلان ( سردارحبيب الله خان) به امير صاحب داد. درهمين لحظه سردارازاطاق اميرخارج شد و سلی محکمی بروی مرزا کشيد و گفت امير صاحب خواب است و تو بلند حرف ميزنی. آنگاه پيش خدمت را با جام مرخص کرد و خود به اطاق امير برگشت. فردا روز شنبه 9 جمادی الثانی 1391 قمری (1901 مسيحی ) امير عبدالرحمن خان ازدنيا درگذشته بود. تا سه روزمرگ اميرخاموش نگهداشته شد و ترتيبات عسکری و بيعت به امير حبيبالله خان گرفته شد. هيچکس درکشور ازاين تبديلی شاهی ناراض نبود و همه درمرگ آن پادشاه خشمناک شادمانی ميکردند. حتی بعدازمرگ اميربعضی ها درمرقد او آتش زدند و خانه سامان باشی مزار او نفيس خان پنجشيری مورد عتاب و مجازات امير حبيب الله خان قرارگرفت و درتعداد محافظين قبر افزوده گشت.
    اميرحبيب الله در ده ميزان ميت پدر را درکابل آورد و دفن نمود، درحاليکه خودش قبل ازمراسم تدفين پدرازطرف سپاه ودربار کابل[ نه ازجانب عموم مردم افغانستان ] به پادشاهی اعلام شده بود.
    اما مرزا محمد ابراهيم خان 18 سال ديگرازدربار و ماموريت رسمی مطرود و درخانۀ خود منزوی ماند و حتی قيمت ادويه يی که برای امير عبدالرحمن خان ساخته بود بالای او حواله و تحصيل گرديد. بعد ازکشته شدن اميرحبيب الله خان مرزا مجدداً طرف نوازش شاه امان الله خان قرارگرفت و آنگاه اين قضيه را با دوستان نزديک خود درميان نهاد.»(2)
    - اميرحبيب الله خان بعد ازقتل پدر خواست تا لکه های خون و جنايات سلطنت را با گزينش برخورد ملايم تر با مردم و تبارز چهرۀ تقلبی زهد و تقوای مذهبی، ازدامان خانواده اش بزدايد. اما اين فريب و نيرنگ ديرپا باقی نماند:
    امير قيود حجاب و گشت و گذاررا بالای زنان قايم نمود و امرکرد که هيچکس دريک زمان ازچهار زن نکاحی بيشترداشته نميتواند ؛
    اودستور داد که غلامان و کنيزان دوران پدرش بعد ازاين درمعرض خريد و فروش قرار نگيرند؛ اما بعدها خود بيشتر از100 زن و دختر زيبا روی را به عناوين مختلف درحرمسرای شاهی جهت هوس رانی و برا ورده ساختن خواهشات نفسانی بخدمت گرفت؛
    اميرحبيب الله هدايت داد تا قضايای تمام زندانيان ( زن و مرد) باقی مانده ازدوران پدرش تحت بازرسی قرارگيرد؛ کسانی که بی دوسيه اند رهاشوند و زندانيان دوسيه داررا، بعد ازاکمال تحقيق بحضور خودش آورند تا تعيين مجازات کند.

    اميرحبيب الله و زنان حرمسرای(6)



    امير درکتاب محبوسين کوتوالی کابل، بقلم خود چنين نوشت:

    « سرازامروز 29 ذيقعده 1330 قمری کورکردن انسان موقوف و عوض آن 12 سال حبس، عوض گوش بريدن 6 سال حبس و عوض دست بريدن درصورت غيرشرعی 10 سال حبس مقرر شد...». (3)
    اما درعين زمان اميرمقررات وضع کردۀ خودش را دردومورد آتی بدين گونه نقض نمود:
    - « سردارمحمد عظيم خان پسرسردار محمد اسمعيل خان نواسۀ سردار محمد اسحق خان که ازماورانهر [ما وراء النهر] به افغانستان برگشته و درخانه سردارمحمد عزيزخان نادر درقلعه چه بينی حصارکابل منزل گزيده بود، خوابی ديد که با البسه سرخ سوار اسپی است. رفقای جوانش تعبير کردند که روزی شاه خواهی شد. اين خواب و تعبير به امير راپورداده شد و جوان بيگناه درارگ محبوس و مجلس قضايی ازسران سرداران محمد زايی تشکيل گرديد. دراين مجلس اکثريت طرفدار حبس يا تبعيد متهم بودند ولی سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله رأی به کشتن آن بيگناه داد. نائب السلطنه سردارنصرالله خان چاقوی کوچک خودش را ازجيب کشيد و نشان داد و گفت که با اين آله کوچک ميتوان اشتری را ذبح نمود همچنين دشمن خوردی [خُردی] ميتواند پادشاه بزرگی را ازبين ببرد. پس امير حبيب الله خان امرکرد متهم جوان را درباغ ارگ بردند ووحشيانه سنگسار کردند (ثور1291)»؛
    - «همچنين امير حبيب الله خان درآغاز سلطنت خود زن جوانی (ميرمن بنت سردارمحمد سرورخان) را که به گناه معاشقه و آنهم در عهد امير عبدالرحمن خان بدست مرزا محمد حسين خان کوتوال کابل، ازدو چشم نيشترزد و آن زن زيبا خودش را با برادۀ الماس بکشت، درحاليکه محبوب او( محمد ابراهيم پسر استاد احمد نجار باشی ) که يکی از قشنگترين جوانان کابل بود قبلاً بدار آويخته شده بود... ».(4)
    نتيجه اين که: امير حبيب الله خان که دست پروردۀ پدرخونخوارش اميرعبدالرحمن خان بود و به قول معروف"عاقبت گرگ زاده گرگ شود" درحالی که پدرش را بخاطرتسريع انتقال قدرت با نوشاندن جام زهر بکشت؛ جوانی که صرف هوای پادشاهی را در خواب ديده بود، سنگسار کرد؛ تعهدش را درمورد حقوق انسانی زنان نقض نمود؛ دربرابر خواست ترقيخواهانه و وطپرستانۀ مشروطه خواهان و" جمعيت سری ملی" که خواهان تبديل حکومت مطلق العنان به يک حکومت مشروطه ، تحصيل استقلال افغانستان ونشر تمدن و فرهنگ جديد درکشوربودند، نيز راه ورسم پدر و ساير اميران پيشين را برگزيد ه ، نهضت مشروطيت را سرکوب خونين کرد ؛ تعدادی ازاعضای اين حزب را لقمه های دهن توپ ساخت و متباقی رارهسپار زندانها کرد....
    واما امان الله خان عين الدوله ، راديکال ترين فرد خانوادۀ سلطنت، در زير تأثيرانديشه های ترقيخواهانۀ محمود طرزی، با پيوستن به " حزب سری ملی" زمينۀ سقوط سلطنت پدر را با طرح برنامۀ کودتای نظامی فراهم آورد.
    سرانجام اميرحبيبالله خان به اساس تصميم و فيصلۀ " حزب سری ملی دربار" ( توسط شجاع الدوله خان فراشباشی، همکار عين الدوله) درماه فبروری ( 1919) درشکارگاه کله گوش لغمان ترور، وتاريخ پدر و پسر با تفاوتی چند تکرارگرديد.
    بعد ازقتل امير، نصر الله خان نائب السلطنه درجلال آباد و امان الله خان عين الدوله درکابل اعلام سلطنت نمودند.
    شاه امان الله با افسران نظامی(6)
    ولی سير حوادث وسمت شتابندۀ تکاملی تاريخ با انديشه های آزادی خواهی و تجدد پسندی امان الله جوان بود، طوری که :« او گفته بود که من تاج سلطنت را با شرط استقلال و آزادی داخلی و خارجی افغانستان پذيرفته ام وهم اشاره به لزوم توجه درزندگی سپاه کشورنموده بود، لهذا درهرجائی که مخالفت با امير احساس شد عسکر محل بطرفداری شاه جديد مداخلت کرد. مثلاً درقطغن ناظرمحمد صفر خان والی که مربوط بدسته نائب السلطنه بوده و بيعت نامه بنام او ترتيب کرده بود، از طرف عسکرمعزول و محبوس و بکابل تحت الحفظ فرستاده شد. درميمنه همچنين جنرال عبدالغفارخان گرفتارطرفداران دولت جديد گرديد، بعدها درهرات نيز اين واقعه تکرارشد. درجلال آباد همچنين شد، سپاه ازبين خود يکنفرعسکرهراتی بنام غلام رسول خان را وکيل قوماندان خويش قراردادند. اين قوماندان جديد عسکرمحافظ بالای خزانه و گدام و جباخانه و تمام ادارات دولتی بگماشت و خطبه بنام امير امان الله خان بخواند، بيرق شاهی نائب السلطنه را ازبام عمارت فرود آورد و نائب السلطنه را با احترام تحت نظر و حفاظت نگهداشت، سردارمحمد نادرخان سپهسالار و خاندانش را با مرزا محمد حسين خان مستوفی الممالک محبوس و توسط قشون محافظ بزيرقوماندۀ شاه علی رضا خان کندک مشربکابل فرستاد و هم بيعت سپاه را توسط نمايده خود بدربارکابل روانه کرد. اين فعاليت سپاه نمونه بارز نظم و دسپلين اردوی افغانستان بود، درحاليکه هيچ خونی ريخته نشد و تخريباتی بعمل نيامد.» (5)
    بدين ترتيب نائب السلطنه به کابل انتقال و محبوس گرديد؛ عين الدوله سلطنت افغانستان و استقلال کشور را اعلام وصفحۀ نوينی درتاريخ سرزمين باستانی مان به نام شاه امان الله رقم زده شد و کودتای نظامی درون دربارسلطنتی برخلاف دوره های پيشين؛ راه را درمسير حصول استقلال سياسی افغانستان باز و زمينه های عينی را برای آبادی کشور و خوشبختی مردم ما، هموار و مساعد نمود.



    1- افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص (391 )
    2 - افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص (699)
    3 - افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص (701)
    4- افغانستان درمسير تاريخ ص ( 701)
    5- افغانستان درمسير تاريخ ج اول ص( 743- 744 )
    Williams Afghan Media Project -6


    اين مطلب آخرين بار توسط admin در الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:45 ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 1:02  admin

    ( بخش دوم )
    از جنبش مشروطيت دوم تا پيکاردادخواهانۀ نهضت دموکراتيک افغانستان!
    الف- دوران زمامداری شاه امان الله:
    طوری که دربخش اول اين مقال گفته شد، به ادامۀ فعاليت طرفداران نهضت مشروطيت اول؛ مشروطيت دوم ، سه هدف عمده و اساسی : ( تبديل سلطنت مطلق العنان به نظام مشروطه؛ تحصيل استقلال سياسی، تأمين حقوق و آزادی های فردی؛ نشر و اشاعۀ فرهنگ جديد و وارد شدن افغانستان درشاهراه تکامل و پيشرفتهای اقتصادی- اجتماعی ) را در دستور کارش قرارداد؛ امير حبيب الله خان را که به يک مانع بزرگ در برابرتحقق اين خواستهای ترقيخواهانۀ نهضت و حزب سری ملی قرار گرفته بود؛ ازميان برداشت و شهزاده امان الله ، شخصيت مرکزی و توانمند اين جمعيت، با دستيابی به قدرت، برنامۀ کاری خود را درزمينۀ پياده نمودن اهداف ذکرشده، در 28 فبروری 1919 اين گونه اعلام نمود:
    « ای ملت معظم افغانستان! من هنگام شهادت پدروکالت سلطنت را در کابل داشتم و اکنون به اصالت آن بارسنگين امانت را متوکلاً و معتصماً بالله بعهده گرفتم. وقتيکه ملت بزرگ من تاج شاهی را برسر من نهاد، من عهد بستم که بايستی دولت افغانستان مانند ساير قدرتهای مستقل جهان، درداخل و خارج کشورآزاد ومستقل باشد، ملت افغانستان درداخل کشور آزادی کامل داشته و ازهرگونه تجاوز وظلمی محفوظ و مردم فقط بايد مطيع قانون باشند وبس. کار اجباری و بيگاردرتمام رشته ها ممنوع و ملغاست. حکومت ما درافغانستان اصلاحاتی خواهد نمود که ملت و مملکت ما بتوانند دربين ملل متمدن جهان جای مناسب مقام خود را حاصل نمايند. من دراجراآت امورکشورمشورت را بحکم وشاورهم
    فی الامر رهبرقرارخواهم داد. ای ملت عزيز و ای قوم باتميز درحفظ دين و دولت و ملت بيدار و درنگهبانی وطن خويش هوشيارباشيد. من از خداوند برای شما و اهل اسلام و کليه بنی نوع انسان خير وسعادت ميخواهم...» (1)


    سوقيات سپاه افغانستان 1919 (12)
    شاه جوان همينکه حمايت مردم و سپاه را درداخل، بهبود اوضاع را درمقياس منطقه و بين المللی، بويژه پيروزی انقلاب سوسيالستی اکتوبر 1917 را درهمسايگی افغانستان به نفع آزادی مملکت ميدانست؛ بتاريخ 3 مارچ 1919 طی نامه ای عنوانی نمايندۀ دولت انگليس درهند، خواهان تجديد نظر درمعاهدۀ1905 ، يعنی استقلال افغانستان گرديد؛ بمجرد استنکاف دولت انگليس ازدادن جواب و درک تحرکات نظامی قوای دشمن درسرحدات شرقی و جنوبی افغانستان؛ بدون تعلل به سوقيات سپاه درآن سمت ها مبادرت ورزيد، که درنتيجه قيام سوم مردم آزاديخواه افغانستان برضد استعماگران انگليس بتاريخ 3 می 1919 آغاز و بتاريخ 3 جون سال متذکره پيشنهاد متارکه و ختم جنگ ازجانب انگليسها ارائه ودرگام نخست معاهدۀ صلح راولپندی در8 اگست 1919 بين نماينده های طرفين به امضاء رسيد؛ ولی ازاين که معاهده مذکوربصورت يکجانبه ، به نفع انگليسها انجام يافته بود؛ رئيس هيأت افغانستان مواخذه و مجازات گرديده، معاهدۀ دوم در22 نوامبر1921 ازجانب وزرای خارجۀ دو کشور، بداخل (14) ماده به امضاء رسيد، که درمواد اول و دوم آن چنين آمده است:
    - « ماده 1- دولتين عليتين برتانيه و افغانستان بالمقابل تمامی حقوق استقلال داخلی و خارجی يکديگر خود شانرا تصديق نموده محترم ميشمارند.
    - ماده 2- دولتين عليتين عاقدين بالمقابل سرحدات هندوستان و افغانستان را بطوريکه دولت عليه افغانستان بموجب ماده پنجم عهد نامه که بتاريخ 8 اگست 1919 عيسوی مطابق 11 ذيقعده الحرام 1337 هجری در راولپندی انعقاد يافته است قبول کرده بود قبول مينمايند...» (2)
    متن مادۀ 5 قرارداد راولپندی: « دولت افغانستان سرحد بين افغانستان و هندوستان را که امير مرحوم قبول نموده بودند، قبول مينمايند(!) ونيز متعهد ميشوند که قسمت تحديد نشده خط سرحد طرف مغرب خيبر در جائيکه حمله آوری ازجانب افغانستان دراين زمان واقع شد، بواسطه کميشن دولت بهيه برتانيه بزودی تحديد شود(!) و حدی را که کميشن دولت بهيه برتانيه تعيين نمايد قبول بکنند(!) عساکر دولت بهيه برتانيه براين سمت درمقامات حاليه خود خواهد ماند تا وقتيکه تحديد حدود مذکوربعمل بيايد.»( 3)
    همچنان درمادۀ هفتم معاهدۀ 1921 آمده است: « هرماليکه بموجب مادۀ 6 منجانب دولت عليه افغانستان وارد کرده شود برای اينکه فوراً بافغانستان حمل کرده شود هيچ حق گمرک دربندرهای هندوستان برتانوی گرفته نخواهد شد....» (4)
    واما آگاهان سياسی و مورخان کشورمان را عقيده براين است که ما درعرصۀ نظامی قوت رزمنده گی و درميز مذاکرات ضعف سياسی خود را به نمايش گذاشتيم و « انگليس شکست نظامی خود را با يک فتح سياسی تلافی کرد » (5)
    وليک دريک اثر تاريخی ديگر چنين ميخوانيم : « بموجب احکام اين معاهده که درآن مواد مربوط به مناسبات سياسی دوکشوربا نهايت دقت و احتياط به شکل متوازن ترتيب يافته حکومت انگلستان سرانجام استقلال افغانستان را درامورداخلی و خارجی به الفاظ صريح و واضح تصديق نموده موافقت کرد که وزارت مختارهای دوکشور درپايتخت های يکديگر تأسيس گردد. درمقابل حکومت افغانستان هم به الفاظ واضح و صريح خط ديورند را به عنوان سرحد دوکشورتأييد نمود و به اين صورت ازتمام مدعيات خود درماورای خط مذکورمنصرف گرديد و دراين قسمت هيأت انگليسی ازکوشش هيأت افغانستان برای حفظ مساوات و تقابل دراحکام عهد نامه ماهرانه به سود خود کارگرفت به اين معنی که درمادۀ يازدهم طرفين متعهد شدند تا درصورت اقدام به عمليات حربی عليه قبايل داخل حوزۀ شان قبلاً ازموضوع به طرف مقابل اطلاع بدهند و اين چيزی بود که هرنوع ادعای افغانستان را دربارۀ داشتن روابط خاص با قبايل ماورای سرحد ديورند نقض می کرد. درقسمت تجارتی دولت برتانيه حق عبورمال التجارۀ مربوط به افغانستان را ازخاک هند تصديق نمود اما درمورد اسلحه و مهمات حربی اين حق را به حصول اطمينان ازحسن نيت افغانستان و عدم استعمال سلاح و مهمات عليه هند مربوط ساخت و چنانچه بعداً خواهيم ديد ازاين قيد بعدها به زيان افغانستان بهره برداری نمود حتی درقسمت عبور اموال تجارتی افغانستان ازخاک هند هم افغانستان را به تاديۀ محصول گمرکی با اعادۀ آن پس از خارج شدن مال ازهند مجبورساخت که وجوه هنگفتی ازدارايی اين کشور همراه دراختيار مقامات هندی قرار می گيرد.
    اندکی پس از امضای اين عهد نامه نمايندگی های سياسی دو کشور به رتبۀ وزيرمختار درپايتخت های دوجانب تاسيس گرديد....» (6)
    بعد ازکسب استقلال سياسی افغانستان، خط سير حرکت طبقات و اقشار جامعه ازهم جدا گرديد. طبقۀ اشراف و فئودال و قشر روحانی وابسته به دربار سلاطين مستبد و ستمگرپيشين، با سلب شدن امتيازات مستمری شان، درضديت با دولت قرارگرفتند؛ ولی روشنفکران تحول طلب پيرو خط نهضت مشروطيت اول و دوم، که دارای نظريات مترقی و خواهان تحولات بنيادی درکشوربودند؛ شاه امان الله را درمورد تنظيم و تطبيق اهداف ترقيخواهانۀ دولت نوبنياد ، ياری و مساعدت نمودند.
    مهمترين کاری که دراين دوره صورت گرفت، همانا تدوين اولين قانون اساسی افغانستان بود که : « در جرگۀ کبير(872) نفری درجلال آباد مرکب ازنمايندگان ملت و اعضای حکومت تصويب و متعاقباً درجرگۀ کبير پغمان ( منعقد درسرطان 1303 شمسی ) به تصويب و امضاء رسيد...» (7) که بموجب اين قانون برای اولين بار درافغانستان قدرت بی حد و حصرسلطنت مطلقه درچهارچوب نظام شاهی توسط قانون و موسسات سياسی مثل هيأت وزرا و شورای دولت و محاکم محدود گرديد وبخشی ازحقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان ، مانند آزادی بيان، نشرات، مصئونيت مسکن و محرميت مکاتيب وغيره بصورت نسبی تأمين شد.
    همين گونه دراين دوره بود که تعدادی از قوانين ديگر به نام نظام نامه ها وضع و تصويب گرديد که درطرح و تدوين آنها نقش اعضای نهضت مشروطيت دوم، مانند محمود طرزی، عبدالهادی داوی ، ميرسيد قاسم خان، عبدالرحمان لودين، تاج محمد پغمانی، ميرغلام محمد غبار، محمد انوربسمل وغيره بازتاب روشن دارد.


    عبدالهادی داوی(12)
    دراين دوره پس ازانفاذ قوانين، به سلسلۀ تطبيق ريفورمهای ترقی خواهانه، دربخش فرهنگی نيز تحولات اساسی رخ داد :
    « طبق مادۀ 68 قانون اساسی نخستين افغانستان تحصيل معارف تا درجۀ ابتدائيه اجباری و درپای تخت به علاوه ليسۀ حبيبيه، ليسه های امان و امانی توسط پروفيسران فرانسوی و جرمنی و استادان داخلی تاسيس گرديد. مکاتب رشدی غازی، رشديۀ استقلال، تلگراف، رسامی، نجاری، معماری، السنه، زراعت، دارالعلوم عربی، رشديۀ مستورات، رشديۀ جلال آباد، زراعت، رشديۀ قندهار، رشديۀ هرات، رشديۀ مزار شريف، رشديۀ قطغن، مکتب پليس، موزيک، قالين بافی، آرچتکت، تدبير منزل زنانه، مکتب طبيه، مستورات و بيشتر از 322 باب مکاتب ابتدائيه درتمام ولايات کشوربازشد. تعداد طلبۀ مکاتب ابتدايی تا ( 1927) به
    " پنجاو يک هزار" نفررسيد. درليسه ها ومکاتب رشدی و مسلکی " سه هزار " نفرطلبه تحصيل می کرد و اين غير ازمدرسۀ نظامی بود.
    ازسال 1923 تا 1927 کتب درسی ازطرف وزارت معارف طبع گرديد و مطبعۀ معارف تاسيس شد. چند صد نفر طلبۀ افغانی درممالک اتحاد شوروی، جرمنی، فرانسه، ايتاليا و ترکيه به حساب وزارت معارف مشغول تحصيل شد و سال ديگر يکعده دختران افغانی درترکيه به غرض تحصيل اعزام وفرستادن يک عده طلبۀ نظامی درانگلستان درنظر گرفته شد....
    همچنين دولت سينمائی درکابل و تياتری درپغمان داير کرد و سيزده جريده و مجله به مصرف دولت درکابل و ولايات منتشرساخت ازقبيل: ارشاد النسوان، اتحاد مشرقی، روزنامۀ افغان، مجلۀ معرف معارف (بعداً آئينه عرفان) ، جريدۀ هفته وارامان افغان، مجلۀ اردو، جريدۀ اتفاق اسلام، جريدۀ اتحاد، روزنامۀ ابلاغ، جريدۀ بيد ار، روزنامۀ حقيقت، جريدۀ انتقادی ستارۀ افغان، جريدۀ طلوع افغان....» (8)


    شاه امان الله در پغمان(12)
    برطبق مادۀ 11 قانون اساسی که گفته شده بود:« مطبوعات واخبارات داخليه مطابق نظامنامۀ مخصوص آن آزاد می باشد» درسال 1927 برای اولين بارجريدۀ هفته گی انيس ازطرف موسس و نويسندۀ آن غلام محی الدين انيس در12 صفحه وجريدۀ هفته وار نسيم سحر به مديريت احمد راتب درچهار صفحه ، انتشاريافتند، که اکثر مقالات از جانب عبدالهادی خان داوی نوشته می شد.
    طوری که درسطور بالا تذکاريافت، دردرون دستگاه دولت و کابينه، تضاد های عميق و موضعگيری های متفاوت انديشوی وجود داشت. درحالی که محمود طرزی وزيرخارجه بمثابۀ يکی ازپيشگامان جنبش مشروطيت دوم و مبارز آشتی ناپذيرضد استعمار، طرفدارتغييرات اساسی و تحولات بنيادی، به شمول استقرار نظام مشروطه درکشوربود؛ ولی عبدالقدوس خان صدر اعظم با ساير عناصر ارتجاعی دستگاه دولت، با تمام نظريات ترقی خواهانۀ طرزی و شخص شاه امان الله، موضع مخالفت را درپيش گرفتند. چنانچه اودرنامه ای عنوانی حضرات مجددی اينگونه عقده گشايی ميکند:
    « جنابان فضايل نشانان شرافت بنيانان شمس المشايخ صاحب و نور المشايخ صاحب را حضرت الهی ازآفات ارضی و سماوی محفوظ و مسلم دارد... آن جناب به خوبی ازعريضۀ سابقه ام آگاه می باشند که از حضور اعليحضرت درخواست نموده بودم که چهارساعت موقع شرفيابی مواجه جنابان داده شود تا آنچه را که فرض منصبی منست به حضور شما بغرض گردن خلاصی اخروی به عرض رسانده، بعد ازآن وجود مبارک شان رابه خدا وند سپرده و خود را پيادۀ شطرنج و جزء بيجان بدانم و دراطاعت اولوالامرجان دهم و زبان نگشايم دو دفعه که شرفيابی برايم حاصل شد شمايان نبوديد و ناظر صاحب خارجه ( محمود طرزی) دربين بود و من ازاظهار مطلب بازماندم زيرا دريک فقره راۀ و رأی ناظرخارجه مخالف رايم بود وگر با من می پيچيد و نظر اعليحضرت هم آنطرف می بود، بدون خجالت چيزی بدست نمی آمد، اينک شمه يی ازنظر خود را به واسطۀ آن جنابان خلاصه می نمايم: نصارا درمورد مسلمانان دو نوع حمله دارند يکی با شمشير و ديگر با قلم و فريب، ازحملۀ اول ملت و دولت را درحساب می گيرند و درحملۀ دوم شخص شاه درنظر است که ملت را به گردن دو لت می اندازند و نتيجه آنهم
    " اصول مشروطيت " است که سيزده سال پيشتر « پايونير» ازآن ذکر کرد و گفت: مشروطيت درترکيه و ايران به سببی مستحکم شد که مردم لذت آزادی چشيده بودند؛ واما درافغانستان برعکس ترکيه و ايران مشروطيت ثمری نداد برای ويرانی اين دولت کدام سردار نامدار يا ملای بيرق دار ويا خان با اعتبار به کار است.
    من ميدانم که برای دولت انگليس قوت حمله وحواله شمشيربالای ملت و دولت افغانستان نمانده وآنچه مانده فريب است که عبارت از«مشروطيت » است و علاج آن اين است که « ازطرف شرع انور مشروطه طلبان را بايد واحب القتل» دانست و بعد ازآن برای تعليمات علوم جديده دست و آستين را بالانمود. خواستم که درقندهارنيز تعليم علوم جديد را جاری نمايم. ليکن به حکم شرع بايد ميکروب مشروطه ازبين برده شود ازآنست که ازعلمای اينجا سوالی نموده و جواب گرفتم و به غرض استحضارشما فرستادم اگرلازم بدانيد تقديم حضورنموده دروازۀ اين « فريب » را بند نمائيد....» (9)
    ازمطالعۀ اين جريانات فهميده ميشود که نهضت امانی و جنبش مشروطيت دوم از يکسو با استعمار انگليس درگير بود؛ ازطرف ديگر قوتهای ارتجاعی درداخل کابينه و خارج ازآن درسراسرافغانستان عليه نظام مصروف دسيسه سازی و توطئه چينی بودند.
    بلی، همين اتحاد مثلث شامل نيروهای ارتجاعی درون حاکميت با روحانيون وابسته به دربار سلاطين ستمگرپيشين، درتحت رهبری دولت انگليس بودند که ازطريق سازماندهی شورشهای ارتجاعی درپکتيا و ننگرهار توانستند دولت را ازتطبيق ريفورم های بنيادی به نفع توده های مردم بازداشته ، حمايت مردم را ازآن بزدايند.
    البته دراين راستا اشتباهات شخص شاه نيز نقش تعين کننده را در سرکوب اين نهضت بجا گذاشت که مختصری ازآن را برمی شماريم:
    1- بزرگترين اشتباه شاه امان الله اين بود که پس از سرنگونی رژيم قرون وسطايی پدرش و کسب استقلال کشور و پيش کشيدن ريفورم های بنيادی درافغانستان؛ کادرهای ملی مؤمن و معتقد به اين تحولات را درجهت پياده کردن اهداف نظام، بسيج، متشکل و منسجم نه نمود؛ بلکه برعکس دولتی را از ترکيب عناصرمترقی و مرتجع ساخت و انها رادر کنار هم قرارداد که يک بخش دولت در جهت تطبيق ريفورم ها کار صادقانه می نمودند و بخش ديگری بر ضد آن اهداف، فعاليتهای دشمنانه و خرابکارانه را انجام ميدادند. بدين ترتيب دشمنان تاريخی نهضت امانی فعاليتهای تخريبی خويش را دردرون حاکميت انجام و دولت جوان نوبنياد را زير ضربات شديد درونی قراردادند؛
    2- اشتباه ديگر شاه اين بود که هيچگونه کار مثمری را درجهت رشد و تکامل کمی و کيفی "حزب سری ملی"، ايجاد پايگاه توده يی آن در ميان مردم و اتخاذ تصاميم سرنوشت سازرا برمبنای خرد جمعی، اعضای حزب واهل بصيرت انجام نداد؛ بلکه به پيشنهاد های اعضای اين حزب که خواست نخستين شان استقرارنظام مشروطيت بود؛ نيز تمکين نه نمود؛ اعضای حزب را مأيوس و به تدريج از کنار خود دور کرد و جای آنان را عناصر فاسد، رشوه خوار، مرتجع و عقبگرای پيرو انديشه های قرون وسطايی گرفت:
    « يک قسمت ديگر مامورين بزرگ که با سياست خارجی آشنايی و با سياست داخله دلچسپی نداشتند فقط مشغول رشوت خوردن و پول اندوختن بودند و بس. درمقابل، شاه تنها مانده بود و ديگر حزبی و مشاورينی با کفايت نداشت. آن رجال فعال و هم عقيده قديم او که در راه تبديل رژيم خدمت کرده بودند، نيز به آهستگی ازپهلوی شاه دور ساخته شدند، بعضی درولايات داخله و بعضی درسفارت های خارج و دور ازمرکزمنصوب گرديدند.
    باين صورت صحنۀ سياست و اداره برای اشخاص مخالف دولت بازتر می گرديد، و بعد از انهدام دولت معلوم شد که چگونه بعضی رجال عمدۀ دولت دراغتشاشات خوست و شنوار و کاپيسا دست داشتند. يک حاکم اعلی دولت ( امرالدين خان هندی) به غرض مشتعل ساختن مردم پاکتيا درمجامع عام قانون را جانشين شريعت معرفی می کرد، و يک والی دولت درهرات ( محمد ابراهيم خان) توسط محمد محفوظ خان هندی قوماندان کوتوالی، محبوسين را آن قدر گرسنگی ميداد تا در بام محبس بالا شده، صلوات می کشيدند و آذان ميدادند و شهريان هر روزی اين درامای تکراررا ميديدند. يک نفروالی ديگر(عظيم الله خان) بدون مدافعه ولايت قطغن و بدخشان را دربيعت بچۀ سقا[حبيب الله کلکانی] داخل نمود. و يک والی ديگر(علی احمد خان والی کابل) بنام تنظيم اداره درکاپيسا می رفت و با حبيب الله بچۀ سقا و سيد حسين محرمانه عهد و پيمان می بست و ديگری ( احمد علی خان رئيس تنظيمه) درکاپيسا و پروان ميرفت و دهاره دزدان را با اسلحه دولت مجهز می کرد. يک قوماندان نظامی ( محمد گل خان مهمند) هم عامداً هنگام اشغال شنوار پست خود را درجلال آباد ترک می کرد و دها مثال اين. کتله های دهقان کشور نيز به مرور[ زمان] زيرضربات ماليات روزافزون و رشوت مامورين و بی اعتنائی دولت کوفته و متنفر و آمادۀ هرگونه قيامی می شدند.
    البته سياست مخالفانۀ خارجی می توانست ازين زمينه مساعد برای انهدام دولت مخالف خود استفاده کند، خصوصاً که دولت امانيه تمام دروازه های کشور را بر رخ هرگونه اشخاص خارجی و مخصوصاً مسلمانان مستعمراتی بازگذاشته بود. دولت هنوزتشکيلات ضد جاسوسی نداشت و دايره ضبط احوالات او فقط مصروف تعقيب دوستان دولت بود نه ازدشمنانش، چنانيکه تا سنگوخيل برعسکر و افسر دولت حمله نه نمود، دولت کمترين اطلاعی نداشت، وهم تا وقتيکه بچۀ سقا[ حبيب الله کلکانی] درپشت دروازۀ ارگ سلطنتی بحمله آغاز نکرد، رياست ضبط احوالات افغانستان اطلاعاتی نداشت، درحاليکه عمال خارجی درداخل صفوف تمام مردم افغانستان درروستا و شهرنفوذ کرده و درلباس تاجر و ملا ، قالين فروش و سماوارچی، مامور وترجمان، داکتر و معلم مشغول پروپاگند خطرناک بودند.
    اين فساد اداره با ضعف زمامدارکل، مردم افغانستان را ازحمايت و پشتيبانی دولت بازداشت و ازديگر طرف نقشه های نهانی توطئه و دسيسه عناصرارتجاعی داخلی، با اقدامات و فعاليتهای جاسوسی استعماری يکجا شد، و بارديگرکشورافغانستان درآستانه يک تحول تاريخی اجتماعی واژگونه گرديد، واين خودسنت سياست استعمار بود که درظهورهرجنبش نوين، افغانستان را بقدرمقدورعقب براند. (10)
    3- شاه برنامۀ علماً تنظيم شده ای را درزمينۀ پياده کردن اهداف ترقيخواهانۀ نهضت مشروطيت دوم؛ برمبنای شرايط مسلط آن وقت و قدرت و توانمندی امکانات تطبيق آن درجامعه توسط متحدينش، توأم با تشخيص دقيق دشمنان داخلی ومبارزۀ قاطع عليه آنان را دراختيار نداشت.
    4- همينگونه او به عوض رويدست گرفتن برنامه های زيربنايی ، که موجب تغييروبهبود در وضع زنده گی فلاکتبارمردم ميگرديد؛ بعد ازبازگشت ازسفر اروپا، انجام کارهای جنجال برانگيز ذوقی و سليقه يی مانند تعيين رنگ و لباس زنان و مردان، تغيير روز رخصتی هفته ازجمعه به پنجشنبه و پروگرام پيش ازوقت رفع حجاب زنان و امثالهم را درپيش گرفت که سرانجام راه اندازی اين حرکت های تقليدی بی ثمرضد سنن و عنعنات ديرينۀ مردم، نه تنها دولت را ازانجام وظايف اصلی، يعنی تحقق تحولات بنيادی بازداشت؛ بلکه برای دشمنان وطن و مردم زمينۀ تبليغات تخريبی و فعاليتهای ضد دولتی را مساعد نمود که نمونه های آن چنين ثبت و ضبط تاريخ شده است:
    « اما شاه پس از[ سفرخارج و] وصول به پايتخت، درحالی که ادارۀ امور روزمره را بازهم به وکيل [ محمد ولی خان] واگذار شد، نقشه اش را جهت دورۀ جديد اصلاحات طرح نمود. اساساً وی ازعقب نشينی که چهار سال پيش درلويه جرگۀ پغمان دربرابرملايان و سايرعناصرمحافظه کار به عمل آورده بود، پشيمان بود و اکنون می خواست آن را توسط اقدامات تازه جبران کند. دراين جا به اين نکته اشاره ميکنيم که برخلاف اصلاحات دورۀ اول پادشاهی او که محصول انديشه و تجربۀ يک تعداد از شخصيتهای متفکر افغانستانی و خارجی بود، اصلاحات تازه بيشتر ازمغزشخص شاه نشأت می کرد و همکاران نزديک او چون محمود بيگ و محمد ولی خان نه تنها درطرح نقشۀ آن شرکت نداشتند بلکه دربسا موارد با محتوی و طرز اجرای آن مخالف بودند. آنها حتی دلايل مخالفت شان را به شاه اظهارنمودند اما او به آن اعتنا نکرد و مانند شخصی که در حالت خلسه و نشه به اجرای کاری می پردازد، نقشه هايش را بدون توجه به عواقب آن تطبيق کرد.
    درمرحلۀ اول به کارآزاد ساختن زنان مشغول شد. درماه جولای ملکه ثريا درمقاله ای درامان افغان ضرورت رفع حجاب را بيان کرد، متعاقب آن شاه زنان مامورين ارشد و معاريف شهر را در قصرشاهی دعوت نموده با آنان ازآزادی زنان درسايرکشورها صحبت نمود و درضمن آن اظهار داشت که اگرشوهران شان به آنها آزادی نميدهند حق دارند ايشان را هدف گلوله قراردهند و وی شخصاً سلاح لازم را برای اجرای اين کار به ايشان خواهد داد(!) درعين حال امرشد تا مردان هم لباس سنتی شان را ترک گفته لباس اروپايی به تن کنند و کلاه اروپايی به سر بگذارند و اين فرمان نامعقول که منافی تمام موازين آزادی و دموکراسی بود با تهديد به جريمۀ نقدی بالای مردم بيچاره ای که نه توان تهيه لباس مذکور را داشتند ونه با طرزپوشيدن آن آشنا بودند، تطبيق گرديد و طبيعی است که موجی از بدبينی را دربرابرشاه و اصلاحات او برانگيخت.
    سپس شاه لويه جرگه را برای بررسی و تصويب اصلاحات تازه به کابل دعوت کرد و وکلا را مجبورساخت تا برای شرکت درآن عمامه و لباس محلی را کنارگذاشته لباس سياه اروپايی به تن کنند و کلاه شاپو به سربگذارند. آنها که ازاين تحميلات سخت ناراحت شده بودند ازمرحلۀ نخست دربرابراصلاحات جديد موضع مخالف اختيار کردند. جرگه ازتاريخ 28 اگست تا 5 سپتمبر 1928 ( 6 سنبله تا 14- 1307) درپغمان انعقاد يافت. شاه درآن چند خطابه راجع به مزايای تمدن جديد و حقوق نسوان ايراد کرد و تأسيس پارلمانی را مرکب از 150 عضو با تمديد مدت خدمت نظامی از دوسال به سه سال و جمع آوری يک اعانه ای عمومی براساس پنج افغانی را از هرنفر ويک ماه معاش ازهرمامور به مقصد خريداری اسلحه از خارج پيشنهاد کرد. همچنان تقاضا کرد که ملکه ثريا به عنوان ملکۀ رسمی وپسر او سردار رحمت الله خان به عنوان وليعد افغانستان قبول شوند. اين پيشنهاد با بی ميلی ازجانب لويه جرگه تصويب شد اما پيشنهاد ديگر او دربارۀ محدود شدن تعداد زوجات و تعيين حد اقل سن ازدواج ازجانب مجلس رد شد و درپايان کار وکلا با ذهن مخالف وبرآشفته مجلس را ترک گفتند و دربازگشت به محل سپشتت شان شاه را برخی به بی دينی و بعضی به بدعت و نوآوری دردين متهم ساختند.
    تعيين صدراعظم يا رئيس الوزرآء به ذات خود فکرمعقول بود و با برنامۀ مشروطيت که شاه ادعای تطبيق آن را داشت موافق بود، اما چون درآن هنگام دو جريان سياسی مشخص تحول طلب و محافظه کاردر کشور وجود داشت که رهبری غير رسمی دسته اول با محمد ولی خان و قيادت بازهم غيررسمی دسته دوم با محمد نادر خان بود بايستی مقام صدارت به يکی ازاين دو تفويض می شد تا کابينه را ازبين همکاران خود تشکيل می کرد ويا اينکه کارتعيين صدراعظم که برای مدت نه سال به تعويق افتاده بود بازهم تا تأسيس اولين پارلمان ملت می ماند. درضمن سعی به عمل می آمد که جريان های مذکوربه شکل حزب درآمده زمينه را جهت تشکيل حکومت حزبی مساعد می ساخت، اما شاه به هيچ يک ازاين اقدامات نپرداخت.... عبدالرحمن لودين رهبر دستۀ تندرو جوانان افغان که [ درمورد رياست وزراء توسط شاه] دست به مخالفت بلند نموده گفت" چون شاه غيرمسؤول می باشد، رئيس الوزرايی مسؤول لازم است تا از اعمال خود به ملت جواب بگويد." شاه به اين گفتار اعتنا نکرد، فردای آن عبدالرحمن خان ازوظيفه اش به صفت مديرگمرک کابل استعفاء داد و اين امرشگافی را که اخيراً بين شاه و روشنفکران پيدا شده بود عميق تر ساخت.
    درچنين احوال که تحريکات عليه شاه به نقطۀ عروج رسيده بود آخرين افراد دستۀ روشنفکرکه يگانه طرفداربرنامۀ اصلاحات بودند هم کابينه را ترک گفتند. محمد ولی خان وظيفۀ وزارت حربيه را به عبدالعزيزخان بارکزايی سپرد وخود اجازۀ مسافرت به خارج گرفت ، اما شاه تاريخ مسافرت اورا به تعويق انداخت ووی با عنوان وکيل که هنوزترک نکرده بود دروضع مشکوکی باقی ماند....
    وزيران و مأموران بزرگ که آينده را مشکوک می ديدند درصدد آن بودند که يک آن اول تر کيسه شان را ازسيم وزرمملو سازند و برای اين کارحتی اصلاحاتی را که هدف آن رفاه و بهبود عامه بود مثل شامل ساختن کودکان درمکاتب و رفع حجاب و استعمال پارچۀ وطنی و امثال آن وسيلۀ اخذ وجرساخته نقشه های شاه را درنظر مردم بی اعتبار مینمودند. شاه که توسط درباريان متملق ازمردم تجريد شده بود ميخواست که رشتۀ اصلاحات يا تغييرات تازه را که بعضی ازآنان مثل تبديل روز رخصتی هفته ازجمعه به پنج شنبه و پوشيدن لباس اروپايی بی محتوی و برخی مانند رفع حجاب و تعليم نسوان سودمند اما وسايل تطبيق آن مفقود بود، به قوۀ نطق و بيان عملی گردند... درباريان متملق او را به اين کار ها تشويق نموده امان الله کبيرمی ناميدند درحاليکه دوستان واقعی اورا از نتايج آن برحذرمی ساختند ليکن سخنان مصلحت آميزشان در برابرمداهنه و تملق دستۀ مخالف و حالت روانی خود شاه، جايی را نمی گرفت و وی هرروز به سرعت اقداماتش می افزود.» (11)


    شاه امان الله در لویه جرگه پغمان(12)
    بدين ترتيب با تهی نمودن نهضت مشروطيت دوم ازمحتوی و درونمايۀ اصلی آن؛ عدم تمکين به پيشنهادات ونظريات روشنفکران ترقی خواه و تحول طلب افغانستان به شمول ذواتی که درسرنگونی سلطنت استبدادی پدر وپيروزی خودش نقش مرکزی داشتند و دور نمودن همۀ آنان از درون حاکميت؛ عدم توجه به کار و فعاليت مستمر" حزب سری ملی" و رشد کمی و کيفی آن درجهت انجام اهداف مطروحۀ نهضت، ادارۀ حکومت و تربيت کادرهای ملی وطن دوست و هدفمند؛ يکه تازی شاه ومصروف شدنش درکارهای تقليدی وغير ضروری که منجر به محاصرۀ وی بوسيلۀ مامورين فاسد، رشوه خوار و وابسته به ارتجاع و استعمار گرديد؛ زمينه های عينی و ذهنی را برای سازماندهی شورش های ارتجاعی زير نام دين و مذهب درپکتيا و ننگرهارمساعد نمود تا قوای نظامی دولت را درآن مناطق مصروف وذهن رهبری دولت را سراسيمه نمايند.
    سرانجام با هجومی ازجبهۀ شمال کابل به سرکردگی حبيب الله کلکانی، شاه پايتخت را گذاشت؛ نخست به قندهاررفت، سپس برغم اين که وی از حمايت بيشترمردم و روشنفکران کشور و پشتيبانی شهروندان قندهار و مردم هزاره جات برخورداربود؛ ولی دراثر انجام يک دسيسه از داخل و ازدرون اطرافيانش و اعزام جنرال محمد نادرخان ازجانب انگليس ها درسرحدات جنوبی کشور ؛ شاه امان الله افغانستان را برای هميش ترک گفته، رهسپار ايتاليا شد و نهضت مشروطيت دوم نيز بوسيلۀ ارتجاع سياه و سپيد وابسته به استعمارومداخلۀ مستقيم دولت انگليس سقوط نموده، افغانستان برای سالهای متمادی ازمسير قانونمند رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی باز ماند.
    خوانندۀ گرامی!
    اگر رويدادهای تاريخی قرن بيستم را در کشور، ازآغاز زمامداری شاه امان الله تاپايان حکومت داکترنجيب الله ، بدقت مرور و بررسی نماييم؛ بدرستی درمی يابيم که آن اشتباهاتی که باعث سقوط دولت امانی وناکامی نهضت مشروطيت دوم گرديد؛ عين اشتباهات تا سرحد ارتکاب خيانت به روند تحولات، رشد و تکامل نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، بوسيلۀ دو زمامدار بعدی ( سردارمحمد داوود و دوکتور نجيب الله ) بوقوع پيوست و
    " تاريخ دوبارتکرارگرديد":
    - سردارمحمد داوود، صدراعظم مستعفی وجنرال متقاعد که در حالت انزوا درمنزلش قرارداشت؛ هيچ يک ازاعضای کرسی نشين خاندان سلطنت، مامورين عالی رتبۀ لشکری و کشوری، از وی يادی نمی کردند؛ يک تعداد جوانان بيدار ووطنپرست ضد نظام پوسيدۀ سلطنتی دربخشهای مختلف اردو، مانند فيض محمد شهيد، عبدالحميد محتاط ، پادشاه گل وفادار، احمد ضياء مجيد، محمد نبی عظيمی، هدايت الله شهيد، عبدالستار و امثالهم که در مراکزمهم و کليدی ارتش ازقدرت وامکانات لازم برخورداربودند؛ بتاريخ 26 سرطان 1352 با يک اقدام جانبازانۀ سرنوشت سازکودتای نظامی را به پيروزی رسانيدند و به عمر 40 سالۀ سلطنت روبه زوال محمد ظاهرشاه پايان بخشيده ، محمد داوود را ازکنج عزلت بيرون کشيده بحيث رئيس دولت جمهوری افغانستان و رهبرآيندۀ مملکت برگزيدند.
    با مطالعۀ اوضاع ومشاهدۀ چهره های جوان تحول طلب و ترقيخواه کشور درمتن قدرت و ارگانهای دولت جديد؛ هردو جناح سابق حزب دموکراتيک خلق افغانستان نيز حمايت خود را ازرژيم نوين اعلام و دولت جديد را درزمينۀ تطبيق اهداف ترقی خواهانۀ
    " خطاب به مردم افغانستان" ياری و مساعدت همه جانبه نمودند؛ وليک داوودخان با استقراررژيم و آرامش نسبی اوضاع درکشور، به مرض خود خواهی، جاه طلبی و يکه تازی های سردارمنشانۀ دوران گذشتۀ خود و خانواده اش بازگشت و روی تمام اهداف و تعهدات قبلی خود پا گذاشته، هريکی ازشخصيتهای ذکرشده را که
    « زنده شدن پس ازمرگ » را درعالم دنيا و درزنده گی خودش به تصوير کشيده بودند؛ ازقدرت و ادارۀ دولت برکنار کرد. حتا بالای داکتر حسن شرق که مثل عصای دستش هميشه درخدمت رسمی و شخصی او قرارداشت، نيز رحم نه نمود؛ عوض آنان بدنام ترين، بی مايه ترين و فاسد ترين اشخاص رشوه خوار، نادان، کم سواد و ناتوان مانند عبدالقدير نورستانی مامور ترافيک، سردارغلام حيدررسولی افسرمتقاعد افسرده حال را با تنی چند ازاشخاص متملق و چاپلوس که شب و روز درمدح و ثنای وی مصروف بودند، درکنارخويش قرارداده، با دادن مشوره های غلط و گمراه کنندۀ آنان، راه مصيبت، بد بختی و آواره گی را برای توده های مردم و سقوط حاکميت ، درپيش گرفت وسرانجام با سرنوشت خود، تمام اعضای فاميلش و جامعۀ افغانستان بازی ناکام را انجام داد.
    - همين گونه داکتر نجيب الله که دردامان ح. د. خ. پرورده شده بود و از جانب زعامت حزب و شخص زنده ياد ببرک کارمل درپستهای مهم حزبی و دولتی به شمول رياست عمومی خدمات اطلاعات دولتی گماشته شد؛ اما وی برخلاف انتظار اعضای حزب و اخلاق حزبی بتاريخ 14 ثور1365 مطابق پلان دشمنان تاريخی حزب ووطن دست به کودتای ننگين ضد حزبی عليه زعامت حزب و دولت زد و به تعقيب آن مانند داوود خان طی مدت کوتاهی تمامی اعضای فعال، بادانش، رسالتمند و معتقد به اهداف ترقی خواهانۀ حزب و دولت را که آگاهانه و با ايمان درسنگر دفاع ازوطن، مردم و آرمانهای انسانی حزب قرارداشتند؛ بصورت يکسره ازوظايف حزبی و دولتی سبکدوش نموده، تعدادی راهم راهی زندانها نمود؛ بعوض آنان باند جنايتکارحفيظ الله امين را که دستهای شان تا آرنج بخون هزاران عضو حزب و هموطنان ما آلوده بود، با تعدادی ازاشخاص فرومايه و بدنام وابسته به فرکسيون های ضد حزبی ، برگزيده، با برنامۀ علماً تنظيم شدۀ حزب و قانون اساسی آن وداع گفته راه ارتجاع و عقبگرد را به نفع دشمنان داخلی و خارجی حزب ، وطن و مردم افغانستان تا فرجام تعقيب نمود.
    نجيب نيزدرحزب و دولت، درپستهای حساس و کليدی مانند روزهای واپسين امان الله خان و داوود خان، افراد متملق، چاپلوس، رشوه خوار و بدنام ترين عناصر دلقک صفت و هرآنکه او را قهرمان مصالحۀ ملی موعظه و مدح می کرد، برمی گزيد.
    وی پروسۀ دوستی را با دشمنان حقيقی حزب ، وطن و مردم و کينه و خصومت را با صادق ترين اعضای حزب و منتقدينش تا سرحد جنون و ازخود بيگانگی درپيش گرفت.
    سرانجام اين مسير عقبگرد را به نفع دشمنان وطن و مردم تا سرحد سقوط حاکميت، برگزيد ن راه فرار و رفتن به پای دار تعقيب نمود.
    اما تفاوت بسيارکلی ميان شاه امان الله ، سردارمحمد داوود و داکتر نجيب الله، صرف نظر ازموارد ديگر، دراين است که امان الله خان تا آخرين لحظات زنده گی برضد استعمارانگليس رزميد و هرگز تسليم نشد؛ مگرسردارمحمد داوود بصورت رسمی دربرابرمخالفين غربی، کشور های عربی و منطقه که با آنها چند سالی درستيز و خصومت قرار داشت؛ تسليم شده، طی سفرهای که به آن کشورها نمود، ازهمه ادعا ها و بلند پروازی هايش رسماً عذرخواهی نمود.
    همچنان داکتر نجيب الله نيزازطريق تماسهای استخباراتی و هم بوسيلۀ نماينده گان رسمی خويش، آقايان سليمان لايق و داکتر ضميرو غيره عذرخواهی را پيشه کرد وبه کشورهای که دستهای شان به خون مليونها هموطن ما و ويرانی افغانستان آلودهبود؛ سند تسليمی و انجام خدمت را درمراحل بعدی به پيشگاه آنان تقديم نمود. وليک ازاين که وظيفه او خاتمه يافته تلقی ميگرديد و زمان حکومتش مطابق سناريوی تنظيم شدۀ قبلی به پايان رسيده بود؛ آنها داکتر صاحب مرحومی را تحويل نگرفتند.
    در رابطه به موضوع دربخشهای بعدی به استناد فاکتهای تاريخی به تفصيل صحبت خواهد شد.
    ادامه دارد
    مآخذ:
    1- کتاب افغانستان درمسير تاريخ، مؤلف ميرغلام محمد غبار جلد اول صفحه 752 چاپ مطبعۀ کابل.
    2- همان کتاب ، ج اول، ص 779 .
    3- همان کتاب، ج اول، ص 775 .
    4- همان کتاب، ج اول ، ص 781 .
    5- همان کتاب ، ج اول ، ص 775 .
    6- افغانستان درپنج قرن اخير مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، جلد اول صفحه 537 چاپ دوم سال 1380 تهران .
    7- افغانستان درمسيرتاريخ، ج اول ، ص- 761 .
    8- همان کتاب، ج اول ، ص 794 .
    9- همان کتاب ، ج اول، صص 802- 803 .
    10- همان کتاب، ج اول، ص 805 .
    11- افغانستان درپنج قرن اخير ج اول ازصفحه 554 الی 558 .
    12 -Williams Afghan Media Project
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 1:14  admin

    رخداد های خونبار دوسدۀ اخير را چی نام گذاشت؟

    ( پادشاه گردشی ها، شورشهای مذهبی، کودتا ها، قيامهای مسلحانه ويا انقلابات آزاديبخش )

    ( بخش سوم )

    حکومت 9 ماهۀحبيب الله کلکانی ويادرامۀ انتقال قدرت به محمد نادرخان، شخص مطلوب دولت انگليس براساس سناريوی ارتجاع داخلی و خارجی.



    حبیب الله کلکانی از طرف چپ به راست نفردوم(15)

    پس ازآنکه شاه امان الله افغانستان را ترک ومقيم ايتاليا گرديد، نخستين وظيفۀ استعمارانگليس وارتجاع داخلی بپايان رسيد. زيرا غيرازحبيب الله کلکانی وياران نزديکش، نيروی ديگری را يارای آن نبود که باشاه امان الله مقابلۀ نظامی نمايد و او را مجبور به عقب نشينی به قندهار سازد.

    درست درچنين اوضاع و احوال، نوبت به اجرای اهداف ووظايف غايی انگليسها درزمينۀ استقرار يک دولت جديد دست نشاندۀ مورد نظرخود شان فرارسيد. بنابران عمال خارجی فعاليتهای تازه ای را آغاز و حرکت معنازی را درپيش گرفتند. يعنی، تا وقتيکه امان الله خان درداخل قلمرو افغانستان باقيمانده بود ، تمام دستگاه های سری وعلنی، سياسی ومذهبی از حبيب الله کلکانی حمايت مينمودند. بگونۀ مثال، حضرت نورالمشايخ مجددی د رپکتيا با چند هزار مريد مسلح خود امرمارش به استقامت غزنی و حمله عليه نيروهای نظامی امان الله را که به صوب کابل درحالت پيشروی بودند، داد. سران قوم وزيری هم که به حمايت ازامان الله خان برخاسته و آمادۀ جنگ و تعرض بودند، از طرف انگليسها ممانعت بعمل آمد تابر ضد قوای حبيب الله، وارد پکتيا شوند.

    همينگونه، زمانيکه امان الله خان ازقندهاربه جانب کابل به تعرض آغاز نمود، برای آنکه کابل دوباره بدست او نيفتد، محمدنادرخان به عجله ازپکتيا وارد لوگرشد تا پيشتر ازامان الله خان کابل را به تصرف خود درآورد ( عين اقدامات ناکام را قوماندان عبدالحق درزمان طالبان نيزانجام داد) . ولی قبل از اينکه اين پروگرام احتياطی وی عملی شود، قوای اعزامی نورالمشايخ ( سليمان خيلها ) درغزنه بر روی قوت های تعرضی امان الله خان آتش کشودند و بدستياری سبوتاژکننده گان داخل دربار ، اردوی شاه را ازپيشروی به سمت کابل باز داشته ، تبليغاتی را سازمان دادند که درنتيجه قوای وفاداربه شاه امان الله پراگنده شده وخودش مجبوربه عقب نشينی گرديد:

    « پس ازآنکه شاه در 4 جوزا وغلام نبی خان چرخی در 10 جوزا از افغانستان خارج گرديدند ودولت امانيه ازريشه برافتاد؛ اينک نوبت به اجرای وظيفۀ دوم بچۀ سقا [به باورنگارنده پروگرام دوم انگليسها] رسيد وآن اين بود که کشور را برای قبول يک رژيم ديگرآماده و مهيآ نمايد. اجرای چنين وظيفه ئی بالای مرد مسلمان و ساده ئی چون حبيب الله بچۀ سقا [ کلکانی ] که درمرکز و ولايات ازطرف عمال شعوری استعماری درجامۀ هواخواهان صادقش محصور شده بود، کار مشکلی نبود. اينست که به سرعت اوضاع معناز گرديد و در چهارماه نقشۀ جديد تا آخرتطبيق گرديد . کسانيکه تقريبآ پنجماه ازبچۀ سقا [ حبيب الله کلکانی ] جداً حمايت کرده اورا بصفت « خادم دين رسول الله » به جامعه معرفی مينمودند ، اينک همه متحد القول او را يک « دزد غدار ودشمن افغانستان» می ناميدند. ديگر نه عدۀ از روحانيون[ و حضرات شمس المشايخ و نورالمشايخ] از اين خادم دين نامی به نيکويی می بردند ونه خواجه بابوخان و ملک ميرعلم خان و بابا منگل سنگ و امثال ايشان مثل سابق خدام سابق او بودند. فی المثل اگرچند تنی با احساس قهرمانی ووفاداری باقی ماندند ، جای همۀ ايشان روی چوبۀ داربود، ازقبيل شيرجانخان، محمدصديق خان صاحب زاده وسايرين . واقعآ اين نقشۀ سياسی درافغانستان با چنان مهارت تطبيق گرديد، گو اينکه درامۀ درستيژ تياتر بدون موانعی درنهايت سهولت بازی ميشود.» (1)

    بلی ! اين بازی سياسی استعمارانگليس ، روی سرنوشت يک ملت بپا خاسته و درحال رشد بخاطری انجام گرديد ، که آن ابرقدرت نميخواست تا در همسايگی هند طلايی يک افغانستان آزاد ، آباد و مترقی و آنهم مخالف امپراتوری بريتانيا وجود داشته باشد . زيرا دولت انگليس ميدانست ، که امپراتوری او ازاشغال نظامی افغانستان برای هميش عاجز وناتوان است. پس هدف انگليسها درسرکوب نهضت امانی و تطبيق شعار« تفرقه انداز وحکومت کن » همانا اميد بميان آمدن دولتی درافغانستان بود ، که حد اقل بتواند باحفظ استقلال ظاهری کشور، سياست خارجی خويش را معناز سياست خارجی دولت امانيه قراردهد. يعنی اجتناب ازنزد يکی با اتحاد شوروی و وابستگی عام و تام به دولت انگليس را برگزيند. درعين حال اين دولت جديد بقدری مرتجع باشد، که ازاجرا و تحقق هرگونه تحول وترقی اقتصادی واجتماعی و تأمين تساوی حقوق مردم وتقويۀ اتحاد ملی افغانستان جلوگيری نمايد.

    اينست که حکومت متزلزل حبيب الله کلکانی دراثراشتباهات بزرک شاه امان الله که گوشه هايی ازآن در بخش دوم اين مبحث تاريخی بازتاب يافت؛ جمع نارضايتی مردم و فعاليتهای تخريبی انگليسا ووابستگان شان، برضد برنامه های ترقيخواهانۀ دولت امانی، درحقيقت امر بمثبۀ پلی ميان د و رژيم ، يکی دولت ترقيخواه وعدالت پسند امان الله خان و ديگری حکومت استبدادی ارتجاعی محافظه کار جنرال محمد نادرخان، وارد صحنه وبازی های سياسی گرديد که بعد از 9 ماه مطابق برنامۀ تنظيم شدۀ قبلی انگليسها، با تهاجم قبايل دوطرف خط استعماری ديورند وسهمگيری فعال حضرات نورالمشايخ وفخرالمشايخ وتنی چند ازدرباريان چاکرمنش ملکی ونظامی ، پايان يافت ويک رژيم جلاد خون آشام براريکۀ قدرت نشست، که درين رابطه به سلسلۀ مراتب درآينده نگاشته خواهد شد.

    درمورد شناخت شخصيت اميرحبيب الله کلکانی و محمدنادرخان، نظريات مختلفی ارائه وجانبداريهای متفاوتی صورت گرفته، هرنويسندۀ قلم بدست وهرمنشی دفتر و زمامداری بنابرتعلقات طبقاتی ووابستگی های خانواده گی، زبانی، قومی وسمتی و سليقه ها و جانبداری های شخصی براعمال آنها داوری های متفاوتی نموده اند:
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 1:18  admin

    - نويسنده ای بنام مستعار" سمسورافغان" که بعداً شهرتش افشاء گرديده است درکتابی تحت عنوان « دويمه سقاوی » که درسال 1377 خورشيدی درآلمان به چاپ رسيده و دارای (164) صفحه بوده ، دربرگۀ اول آن نوشته است:« اهدا به: *اعليحضرت غازی محمد نادرخان و قهرمان ملی محمدگل خان مومند که دورۀ اول سقاوی را سقوط دادند.

    * آنعده جوانان و فرزندان ميهن که دورۀ دوم سقاوی را ازپای انداخته با قربانی سر و دادن خون خويش، وطن را ازتجزيه رهايی بخشيدند».

    البته هدف نويسنده ازاين « جوانان و فرزندان ميهن (!)» همانا تنظيم طالبان افغان تبار پاکستانی و جنگجويان حزب اسلامی حکمتياراست که هردوتنظيم ارتجاعی و جنگ طلب طی دوران حيات شان خدمات قابل قدری(!) را برای همۀ مردم مان، بويژه زنان و فرهنگيان افغانستان انجام داده اند(!)

    آقای سمسورافغان دراين کتاب، حبيب الله کلکانی را يک انسان احمق ! دزد! همنشين اوباش ها ! پسر يک سقاو! مربوط به يک قوم اقليت ! و سرانجام جاسوس انگليس ! معرفی داشته، قيام اورا عليه دولت شاه امان الله ناشی از تصميم انگيسها، بخاطر انتقال قدرت ازيک قوم« اکثريت » به « اقليت» يعنی تاجک ها عنوان کرده چنين مينگارد:

    « انگليسها با آنکه به گونهء رسمی استقلال و آزادی افغانها و شکست خود شان را معترف بودند، بازهم از دخالت و دست اندازی درمسأله و مسايل(؟) افغانستان روگردان نشده، درجست و جوی يک تجربهء ديگر درين ديار گرديدند، آنها به خاطر پياده کردن اين آرزو چنان يک فردی را انتخاب کردند که هم ساده بود وهم احمق و هم منسوب به يک قوم اقليت. انگليسها اين تجربه را ميکردند تا ببينند ظرفيت و کارايی اقليتها در حکومت کردن و دولت داری چگونه است؟ آيا آنها (اقليت ها) درحکمرانی ها و اداره های فردا به عنوان يک اصل، مطرح شده ميتواند يا خير؟ اثرمندی انگليسها تضمين و درنظر گرفته ميشود يانه؟ درحکومت و ادارهء وطن ظرفيت آنها ( اقليت ها) چقدر و سهم شان درثبات و بی ثباتی جامعه تا چی حد خواهد بود؟

    به خاطر پيدا کردن پاسخ درست به همين پرسشها و عقب زدن تمدن جديد و نيز انتقام گرفتن ازافغانها، حبيب الله کلکانی ( بچهء سقاو) را انتخاب کردند تا با کمک خود و ارتجاع داخلی، نخست اوضاع را خراب و سپس تمدن و ترقی درحال رشد و رويش را به سقوط روبه رو کنند.» (2)

    آقای سمسورافغان دراين کتاب کينۀ ديرين، خصومت چرکين و عقده های ننگين سياست بازی های ناکام دوران شکستش را عليه زنده ياد ببرک کارمل بنياد گذار و رهبرپيشين حزب دموکراتيک خلق افغانستان، بخاطری تبارز داده ودست به چرند گويی ها زده که کارمل دشمن آشتی ناپذيراستعمارکهنه و نو بوده و جواسيس " سی. آی. ای" و " آی. اس. آی " را همواره افشاء کرده، نگذاشته است تا برنامه های آنان درکشورما پياده شود؛ همين گونه برضد حبيب الله کلکانی و برهان الدين ربانی که ازقوم تاجک هستند؛ همچنان درضديت با زبان فارسی که به نظر وی طی دونيم صد سال حاکميت پشتونها بحيث زبان رسمی دردفتر ودر دربار بوده و زبان پشتو حيثيت زبان محکوم و دومی را داشته؛ دشمنی آشکارش را ابراز نموده است.

    - آقای لطيف کريمی که مقالات زيادی درسايت های انترنتی نشرمی نمايد؛ کتابی را تحت عنوان

    « يغمای دوم منگلی درپاسخ دويمه سقاوی » درسال 1384 خورشيدی نشر نموده است که دربرگۀ اول آن چنين آمده است:

    « اهداء!

    اين مجموعه را به روان پاک عيارانيکه جوانمردانه، مخلصانه، صادقانه، با پاهای برهنه بخاطرحفظ نواميس ملی کشورمان رزميدند وازهيچگونه تهديد نهراسيدند و سرانجام به پاس احترام به قرآن کريم با حيل وتزويراهريمنان، ابومسلم وارخودرا به دارمنصورزمان آويختند، اهداء می کنم. روح شان شاد باد!».

    آقای کريمی ضمن نقد کتاب « دويم سقاوی » بداخل (32) بخش و رد نظريات و اتهامات" سمسور افغان" درهمه عرصه ها، که چند مورد آن ذکرخواهد شد، نخست درزمينۀ شاه امان الله اين گونه رشتۀ سخن را آغاز نموده است:

    « امير امان الله خان با پيروی ازدين مبين اسلام تساوی حقوق تمام مليت های باهم برادر و برابر را اعلان نمود که با اعلان آن سايراقليت های برده ديگر تحمل يک لحظه ستم و فساد را کرده نتوانستند و حقوق محمد زايی ها و غيرمحمد زايی ها آهسته آهسته دردوپلۀ ترازوی تعادل خود را برقرارمی ساخت. اينجاست که سرداران، خوانين و ملاهای اجير، مفتخوارسرحدی که ازخوان بيت المال متنعم بودند دستهای شان از تجاوز به حقوق اقليت ها کوتاه شد. خصوصاً که مردم سرحدات ازشاه بواسطۀ دست کشيدن دولت ازمعاونت و حمايت اوشان رنجيده بودند و بعضی ملاها و ملک ها هم بواسطۀ ازدست رفتن امتيازات خود ازدولت متنفر بودند. دشمنان، ازاين انزجار و روش بی خردانۀ حکام حکومت پکتيا سوء استفاده کرده وبرای سرنگونی شاه عادل به کمک مستقيم و غيرمستقيم بيگانگان اقدامات عملی [ را نخست درپکتيا و سپس درننگرهار وشينوار] براه انداختند که نتيجه اش چنان شد!

    به اساس نقل قول ازپوهاند عبدالحی حبيبی مورخ مشهورکشور:« ديده شد شاه وطندوست قربانی اعمال ناروای عمال فاسد دربار و همکاران مغرض او گرديد. شورشها به اثرتحريک و دسيسۀ اجانب صورت می گرفت. سپهسالارمحمد نادرخان و برادرانش با انگليسها پيوند خوردند و ازقشرروحانی و مذهبی و مصارف هنگفت پول برای شان به نفع خود و سقوط دولت جوان امانيه استفاده کردند.» (3 )

    آقای کريمی درمورد شخصيت حبيب الله کلکانی، گفته های «سمسورافغان» را اين گونه رد می نمايد: « اميرحبيب الله درقولش وفادار، متين، برده بار، رادمرد بی هراس و عيارسربلند بود. پدرش نه سقاء دوره گرد، بلکه درميدانهای جنگ افغان وانگليس بدون تبعيض وامتيازقومی و لسانی زخمی های تشنه لب جنگ را آب حيات می رساند و لقب سقاء شهيدان را افتخارکرد[افتخارلقب سقاء شهيدان را حاصل نمود].

    ...وسرانجام دروجود اميرحبيب الله خادم دين رسول الله يک عالم معنويت را نيزمی يابيم چون حاتم طايی ،رستم داستان [رستم دستان] سمک عيار، ابومسلم خراسانی درعصرخود بشمار می رفت» . (4 )

    کريمی، نظر سمسور افغان را درمورد ضد پشتون بودن کلکانی، چنين رد ميکند:

    « جالب ترازهمه برخلاف نوشته های سمسورافغان که او[ کلکانی ] را ضد پشتونها معرفی داشته، بخاطر وحدت ملی ويکپارچگی کشورقسميکه مرحوم غبار نيز تاييد می کند، ذوات پشتون را چون سردارکبيرخان، سردار شاه محمود خان، سردارشيراحمد خان، سردارفيض محمد خان، سردارمحمد حيدرخان، محمد ولی جان، امرالدين خان، عبدالوکيل خان، محمدهاشم خان افندی، جنرال محمد عمرخان مشهوربه سورجرنيل و صدها تن ديگر را درمقام های ذيصلاح بدون تعصبات قومی و لسانی جا داد و سردارشاه محمود خان برادرمحمد نادرخان را رئيس تنظيميۀ جنوبی مقررکرد. ولی مسأله پشتونوالی و تعهد با انگليسها اورا [شاه محمودخان را] مجبورساخت که بعدها خود را کنارکشيده با برادرش بپيوندد. همچنان برطبق فرمان اميرحبيب الله، محمد علم خان نائب سالار، عبدالرحمن خان شينوار، فرقه مشرعبدالوکيل خان نورستانی را درپستهای حساس رهبری ولايات شرق کشور مقررنمود.» (5 )

    لطيف کريمی، ادعای ديگرسمسور افغان را مبنی براين که گويا لشکريان اميرحبيب الله شهررا بغارت بردند و به ناموس مردم تجاوزکردند؛ ازقول مرحوم غباراين گونه رد می کند:« درورود بچۀ سقاء به کابل تنها يکنفر سپاهی او بدوکانی دستبرد نمود ولی سيد حسين گوش اورا بديوار دوکان ميخکوب نمود.» ، « محی الدين انيس درکتاب بحران ونجات نيزتاييد می کند، درزمان زمامداری حبيب الله کلکلنی هيچگاه بمال و ناموس مردم تجاوز صورت نگرفته، چنان نظم و امنيتی درشهربرقراربود که مردم ازطرف شب دروازه های شان را نمی بستند.»( 6)

    درمورد ادعای ديگرسمسورافغان مبنی بر ارتباط کلکانی با انگليسها آقای کريمی گفتۀ مولوی محمد ادريس يکتن ازعلمای جيد و برجستۀ افغانستان را که دراخير کتاب " عياری ازخراسان" اثر استاد خليل الله خليلی نوشته است؛ نقل و رد می نمايد:

    « 1- اينکه می گويند خادم دين رسول الله با مردم شجاع و متدين کوهدامن، کوهستان و پنجشير و ملحقات آن قومی از اقوام افغانستان به تحريک انگليس درمقابل حکومت امانيه قيام و انقلاب کرده اند، اين يک افترا وتهمت وبهتان محض است. زيرا اولاً اين مردم بودند که سه بارلشکربريتانيا را ازکابل کشيدند ... چگونه ممکن است که همان مردم غيور و مسلمان با تحريک دشمن ديرينۀ خود درمقابل حکومت خود قيام نمايند. استغفرالله العظيم.

    2 - اراکين دولت خادم دين و وزرايش همه بقايای کسانی بودند که نام آنها درتاريخ غزوات افغانستان در مخالفت با انگليس مانند آفتاب روشن است....» ( 7 )

    کريمی درجای ديگری گفته هايی ازحامد مترجم و تصحيح کنندۀ کتاب داوود خان درچنگال ک.گ. ب را چنين نقل قول وتمسک قرارميدهد:

    « خادم دين نمی تواند قهرمان کامل يک جامعۀ اسلامی باشد، چون خائن سفاکی چون نادرخان ازطرف وی [به] منصب صدارت عظمی پيشنهاد گرديد، وطنفروش شناخته شده ای چون ياورگلخان سمت مشاوری ويرا يافت و انتقام خود را ازغازيان گرفت. بيت المال بدستور وی دراختيارخائنی چون شاه محمود خان و هاشم خان قرارداده شد. مانمی خواهيم وی [ کلکانی] را (بابا) و ( اتل ) بخوانيم اما هرگاه درصدد مقايسۀ وی با نادرخان برآييم خادم دين يک خادم است و نادرخان يک خائن.»

    « سرانجام با گذشت ماه ها و سالها مردم را عقيده برين شد که سقاء زاده گان بهتر از سفاک زاده گان است.» (8 )

    استاد خليل الله خليلی شاعر وسخنورچيره دست زبان و ادب فارسی- دری کشورمان، درکتابی تحت عنوان « عياری ازخراسان» حبيب الله کلکانی را يک عيار دانسته خصايل وی را اين گونه بيان نموده است:

    « فرزند رشيد بابا دربرابر زورمندان و ستمکاران عاصی و طغيان گر و درمقابل ناتوانان و بيوه زنان نيازمند فروتن و فرمان بربود.» وی ادامه ميدهد:« درآغازجلوس درارگ خادم دين چنين گفت: بياری خدا و همکاری رفقاء شجاع درين جا آمده ام علمای دين فتوا داده اند که پادشاه سابق خلع و من بجای او بنشينم. من همان دهقان زادۀ ناچيز بندۀ خداوند و سربازبیسواد که بودم هستم اميد من اينست که بشما خدمت کنم و در عهدی که با خدا کرده ام پايدارباشم ميان ما و شما تفاوت نيست هرفرد شما پادشاه می باشيد و بعداً روبه اسيران کرد و گفت من شما را دوست دارم که با من مردانه جنگها کرديد و وظيفۀ عسکری خود را صادقانه انجام داديد دشمن من کسانيست که درگذشته مورد اعتماد بودند و حق نمک بادارخود را نشناختند. درجنگ نان و حلوا بخش نميشود رفقای من را که شما کشته ايد خون آنها را بشما بخشيدم و رفقای شما را اگرهمراهان من کشته باشند شما ببخشيد، بخشايش کارجوانمردان است اگروظيفۀ تان را ادامه ميدهيد معاش شما دوچندان ميشود». (9 )

    و اما، ميرمحمد صديق فرهنگ را درمورد شخصيت و حکومت حبيب الله کلکانی عقيده براين است:

    « دولتی که به دنبال کاميابی حبيب الله به ميان آمد ازنظرشکل اداره ترکيبی بود از ادارۀ عصری و ابتکارات جاهلانۀ شخصی. دراين اداره که شخص اميردررأس آن واقع بود دو گروه متمايز اشخاص با

    يکد يگر درعين حال همکاری و کشمکش داشتند. دريکسو همکاران رهزنی(؟) حبيب الله مانند سيد حسين و ملک محسن و امثال ايشان قرارداشتند که مانند او بی سواد و ازاوضاع جهان بی خبربودند. درسمت ديگر اقليت با سواد و آگاهی واقع بودند که توسط سه برادر از احفاد ميرمسجدی خان پيشوای جهاد درجنگ اول افغان و انگليس، شيرجان خان وزيردربار، عطاء الحق خان وزيرخارجه و محمد صديق خان فرقه مشر رئيس تنظيميۀ سمت جنوبی رهبری می شد. اينان سعی داشتند تا دستگاه دولتی را به گونه ای تنظيم کنند که دوام و بقای آن تأمين شود و برای اجرای وظايف متنوعی که دولت عصری به عهده دارد، آماده گردد.» (10 )

    فرهنگ درمورد خوی و خصلت اميرحبيب الله کلکانی چنين مينگارد:

    « حبيب الله مرد روستايی بود و اکثريت خصلتهای مردم روستانشين افغانستان را دروجود خود جمع داشت. درايام جوانی انسانی قانع و پرکار و به مشاغل عادی باغبانی و سپاهی گری راضی بود. درجريان جنگ منگل درزيرتآثيرتبليغات مخالفان دولت امان الله شاه قرارگرفت وبا تصوراينکه شاه مذکور ازدين اسلام انحراف ورزيده است ازجانب معاندان داخلی و خارجی او استعمال شد. دراقدام عليه دولت يقيناً علاوه بر احساسات، انگيزۀ منفعت جويی وجاه طلبی شخص او نيزموثربوده است. با وصف آن مردی راستکار و جوانمرد بود. بدون علت يا محض ازروی کينه توزی و سود جويی به آزارمردم نمی پرداخت. چنانچه در مرحلۀ اول پادشاهی اش متعرض افراد خانوادۀ شاهی و ارکان دولت سابق نشد و با اينکه دردوره های بعدی يک تعداد ازهردو گروه را اعدام نمود واين اعدام ها بدون محاکمه و اثبات جرم صورت گرفت اما خانوادۀ کسانی که اعدام شدند محفوظ ماندند و دربعضی موارد مثلاً درمورد محمد نادرخان، افراد خانوادۀ آنانی که با او می جنگيدند تحت حفاظت قرارگرفتند. به وطن و وطنداران و استقلال کشور علاقۀ راستين داشت و اين مطلب را درجشن استقلال سال ( 1308 ) با اين جملۀ ساده اما پرمعنی که « استقلال نه ازمن و نه ازامان الله بلکه ازشما ولس است »، اعلان کرد. اشخاص جوانمرد و با وفا را می پسنديد و ازمردم خائن و حق ناشناس نفرت داشت. چنانچه افراد غند شاهی را که دردفاع ازامان الله خان با او مردانه جنگيده بودند، تحسين کرد اما شخصی را به نام قاری دوست محمد که به او ازسازش برای قتلش گزارش داده بود با سازشکاران که از روشنفکران بودند، يکجا محکوم به اعدام ساخت وچنين استدلال کرد « او که با رفقايش خيانت کرد با من چه خواهد کرد؟»

    مرحوم فرهنگ، درپايان به اين نتيجه می رسد که:

    « اما آنچه ازهمه بيشتر درخوی و خصلت او توجه می کرد يکی شجاعت و اعتماد به نفس بود و ديگری پرهيزگاری درمشتهيات نفسانی، با وجود محروميت هايی که دردوره زندگی فقيرانه اش ازناحيۀ نعمات مادی متحمل شده بود، چون به قدرت رسيد ازهيچ يک به درجۀ غلو و افراط استفاده نکرد. به استثنای روزهای رسمی، لباس عادی محلی به تن می کرد، هرچه برايش حاضر می کردند می خورد و از زن بازی و بچه بازی خود داری می کرد... بادرنظر گرفتن مطالب فوق بهترين مثالی که درتاريخ برای حبيب الله بچۀ سقاء می توان سراغ کرد، يعقوب ليث صفاری است که ازرويگری به رهزنی و ازرهزنی به عياری و ازعياری به پادشاهی رسيد و خاطرۀ خصلت های نيک خود را درتاريخ به يادگار گذاشت».(11 )

    اما آنچه، که اکنون بايست روی آن مکث نمود اينست، که عدۀ ازروشنفکران کشورما نا آگاهانه ويا اگاهانه وخصمانه، عوض ذکر نام اصلی( حبيب الله کلکانی) او را بصورت تحقير آميز « بچۀ سقا » می نويسند .

    گرچه انجام کاروشغل « سقاء » نه تنها هيچگونه عيبی ندارد؛ بلکه اجرای هرکاروشغلی مشروع وقانونی که بوسيلۀ آن امرار حيات صورت ميگيرد، مايۀ افتخار بوده، وظايف، « سقاء» ، « حمال» ، « سنگشکن»، «چوبشکن»، « کارگر» ، « دهقان» وغيره همه حرفۀ شريفانه می باشند. مگر تا جاييکه به همگان معلوم وهويداست، که در کوهدامن زمين ازجمله درمناطق ميربچه کوت وکلکان هيچکس به اين پيشه مشغوليت نداشته، مردم آن جاها عمدتآ درزراعت وباغداری وقسمآ دربخشهای فرهنگی وساير خدمات اجتماعی، مشغول بوده اند.هرگاه استدلال استاد خليل الله خليلی را دراثرش بنام « عياری ازخراسان» مقرون به حقيقت پنداريم، که پدر حبيب الله کلکانی درجنگ ويورش رزمنده گان ميهن مان عليه انگليسها ، وظيفۀ انتقال آب را برای مبارزين وطن پرست ضد استعمارانگليس انجام ميداد؛ اين کار، يک وجيبۀ بزرگ ملی ومايۀ افتخاربوده ، که نه تنها او بلکه بيشتر مردان سالمند و زنان حماسه آفرين کشورما اين وظيفۀ ميهنی را درنبردهای هشتاد ساله عليه اشغالگران انگليس، قهرمانانه بسررسانيده اند. اما چرا اين وظيفۀ مقدس را بصورت تحقيرآميزبرحبيب الله کلکانی و پدرش حواله مينمايند؛ به باور نويسندۀ اين سطور، اين پندارها توطئه جنرال محمد نادرخان و خانواده اش ( باستثنای عزيزنعيم) بوده که بعدآ از طريق مداحان وابسته بدربار درميان فرهنگيان وسايراقشار جامعه، پخش وتبليغ گرديده،که حتا مورخين کشورمان را نيز زيرتأثير قرارداده است.

    اکنون عده ای از قلم بدستان ديروزی و امروزی، عين کلمات مداحان درباری را به طرز خصمانه، با آگاهی ويا نا آگاهانه بکار می برند.

    همين گونه به تعقيب انتشارکتابی تحت عنوان « دويمه سقاوی » ازجانب « سمسور افغان؟ » ، سال پار محفلی ازجانب وزارت اطلاعات و فرهنگ (!) جمهوری اسلامی افغانستان، درتوصيف ازشخصيت و خدمات شايان و قابل قدر(!) جنرال محمد نادر خان و محمد گل خان مومند برگزار وازمجموع اقدامات و کارنامه های ننگين آنان درسربه نيست کردن مشروطه خواهان دوم، قتل و کشتار مبارزين ملی معرکۀ استقلال افغانستان ونسل کشی دهاهزارزن ومرد، پير و جوان درولايات کاپيسا، پروان ، کوهدامن وساير مناطق کشور، تقدير بعمل آورده آنان را قهرمانان ملی (!) جا زدند.

    علی رغم اين که پيرامون شخصيت و کارکردهای حبيب الله کلکانی و محمد نادرخان نظريات متفاوت نويسنده گان و مورخان کشورمان درسطوربالای اين مقال توضيحاتی ارائه گرديد؛ اکنون بيمورد نخواهد بود تا بمنظور شناخت دقيق وهمه جانبه ازاين دو زمامدارپيشين، سری به کشورهمسايۀ مان سرزمين ايران، که طی قرون متمادی دارای فرهنگ، زبان وتاريخ مشترک بوده ايم ؛ زده ، نظريات تحقيقی واقناعی را از دانشمند بزرگ، پژوهشگرگرانسنگ ونقاد بی همتای زبان وادب پارسی- دری زنده ياد احمد شا ملو، که مؤلف صدها جلد کتاب و آثارکم نظيری بوده و چون ستارۀ فروزانی درآسمان ادب، تاريخ و فرهنگ اين حوزۀ تمدنی درخشيده است؛ برای پاسخ به سؤالات روشنفکران جستجوگر و درک کامل تر مان؛ برگزينيم .

    استاد سخن احمدشاملو درمقاله ای تحت عنوان : ( تاريخ حقايق پشت پرده را بازگوميکند ) نظريات تحقيقی اش را درمورد اين دو زمامدارپيشين چنين ابراز نموده اند:

    « نگارش اين بحث مبنی برآن نيست، که از اميرحبيب الله کلکانی روئين تن تاريخ ساخته شود ، بلکه مراد آنست تا بنياد ادعاهای خاکين وبرچسپ زدنهای ديرين ورشکست گردد ونيز نمائی ازجوهرذاتی حبيب الله ، که زيربار ناسزاگويی سرداران ودسيسه سازان درباری گورشده، درخشنده گردد.

    تاجاييکه تاريخ گواست،آن پدرکوهدامنی ! نام پسرش را نه "دزد" بلکه حبيب الله انتخاب کرده بود. پس آن پدربرنسل های آينده اين حق را دارد، که از هنگاميکه از فرزند ش ياد مينمايند، نامش را حبيب الله نوشته کنند. راستش وقتيکه مخالفين ، دربارهای محمد زاييان را که با صد بد نامی و هزاران زشت نامی در تاريخ های درباری و گاه گاه در نگارش های امروزين جلوه گر ميشود، می خوانم، چندان شگفت زده نميشوم . چرا؟ چونکه پادشاهان و اميران سده های معاصر ميهن درهر روز وهر ماه تلآ شيد ند که چرخ تاريخ کشور را بر شالودۀ ، سجل و سوانح شخصی، فامِلی و قومي خويش بنا نمايند ، تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود ميلآن داده باشند.

    اگر بدون پيرايه سخن گفت، اين اميران وپادشاهان درهرجا، که مخالفين سياسی خويش را يافتند ، ازبرای کم زدن وزبون نشان دادن آنان با شيوه های گوناگون نامردی و نامراوی دست زدند ودشمنان سياسی خويش را پست، خوار وبی نسب به جهانيان معرفی نمودند. ازبرای چنين کاری، هرامير وشاه، حاتم طايی گرديد و خزانۀ بيت المال گنج بی صاحب گشت. ازخزانۀ بيت المال به کيسۀ هر تاريخ نگاردرباری و به گلوی هرمداح بازاری سکه ها ريخته شد ، تا تاريخ يکنواخت قومی ، نوين گردد وسجل اميران رنگين.

    برای نمونه، هرگاه به کتاب تاريخ مکاتب وليسه های که درزير چشمان وزيرمعارف وقت سردارمحمد نعيم به چاپ ميرسيد نگاه شود ملاحظه کرده ميتوانيد که درمغزهای نوجوان دانشجو، کوبيده ميشد که جواني که نادرشاه را ازپادرآورد، يک " غلام بچه " بود وآنهم غلام بچۀ که هويت پدرواقعی اش چندان هويدا نبود.

    باچنين سخنان کينه توزانه و دشمنانه ، دربار ودرباريان ميکوشيدند که در مغزهای دانشجويان شخم زنند وتخم بکارند که گويا انسان پدرداشته و دسترخوان پدر ديده هيچگاه نادرشاه را به آن دنيا گسيل نميداشت .

    ( بادريغ فراوان، از قلم دلدادگان و دلبران دربار تا کنون نخوانده ام که می پرسيدند و يا بپرسند که اگر پدر عبدالخالق چندان معلوم نبود و او بی نسب بود ، پس چرا تنها به جهت کردار آن عبدالخالق ، پدر، ماما و عموی او پس به پس سر زده شدند و کاسه سر دوستان عبدالخالق تک تک درکنج زندانها پوسانيده شد؟)

    بهمين گونه برای ساليان درازی، بلی گويان دربار! از برکت بدست آوردن کرسیهای سردولتی، و يا از ترس زورگويی سرداران،رساله ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند، که گويا حبيب الله کلکانی "دزد" بود. بخاطريکه حبيب الله کلکانی را بيشتر در ديده ها کم زده باشند و در تاريخ نا چيز جلوه داده با شند ، در گفتگوها ناميد نش"بچه،سقو". در نيافتم که سقو بودن چه عيبی داشته است ؟ آيا سقوی نمودن هزار بار شايسته تر نمی نمايد، نسبت به اينکه از برکت آب جبين و آبلۀ دستان مردمان، زنده گی طفيلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟ ندانستم که سقو بودن به مراتب پسنديده تر نمی نمود و نمی نمايد نسبت به اينکه چون تيمورشاه زنباره و بسان دوست محمد خان چاکر انگريز و مانند شاه شجاع نوکر فرنگ بود ؟



    حبیب الله و نصرالله در سن کودکی(15)
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 1:23  admin

    فخر می بايد به قناعت آن سقو و "سقوی ها" که با نان جوين و سفرۀ خشکين سا ختند، ليکن هرگزغذای رنگين درکاسۀ زرين انگريز نخوردند . نيکا شهرا ! که چنين آب آوربلند همت در دامان خود خوابيده دارد.

    اگرازجفا ها ِييکه زورگويان به تاريخ کشور روا داشتند، بگذ شت، نکتۀ اساسی در پيش چشمان می ايستد که بعضی درباريان در نگارش خويش جستان و شتابان داوری نموده و حبيب الله را شتابزده و يکسره"دزد سر گردنه" قلمداد نموده اند، در حاليکه برخلآف گفتار درباريان محمد زايی و فرزندان، آن انگور پروردۀ کوهدامن "دزد سر گردنه" نبود، روستايی بود ساده گو، جوانمرد بود وساده رو، کاکه بود و راستگو، ناخوان بود مگرپخته گو. بسا ارزشهای پايمردی و وفاداری را که خوانندۀ خراسانی کنونی درتاريخ ، تشنه وارجستجو ميکند ، درکاروکردار حبيب الله ميتوان سراغ نمود. همان ارزشهای ساده، مگر نايابی را ، که بسا شاهان و اميران معا صرکشورکم وبيش فاقدش بوده وبرای بدست آوردن آرمانهای زير ناف وسر شکم ، خراسانيان را بِيسواد ، زندگی را دوزخ، خراسان را چو حصار نای زندان تنگ و تاريک نگهداشته بودند.

    اگربراستی درباب آن جوان کوهدامن- حبيب الله- با داد سخن آورد وبه چشمان خواننده خاک نزد ، هيچ دوران بهتر از زمان حکومت حبيب الله کلکانی نميتواند نکتۀ پژوهش جهت ارزيابی شخصيت حبيب الله قرار گيرد. سرشت مرد را در آن روزگار بايد به آزمون گرفت که در روی کرسی قدرت زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش يک شهزاده و با سواد(زمانشاه) چشمان برادر خود را کور کرد، و ديگری شيرعليخان در زندان ، روان فرزند را نابود کرد، و آن ديگری امان الله گلوی عم را در ارگ تادم مرگ توسط عاملآن خود فشرد.

    باييست ديد و ارزيابی کرد که در آن هنگام که حبيب الله بيسواد روی همان کرسی سرخور تکيه زده بود، در مقايسه با ديگر اميران پيشين و پسين، اوچگونه فرمانروايی کرد. آنگاه در باب حبيب الله در دادگاه تاريخ ميتوان سنگين و همه جانبه سخن آورد و بنيا د ين بيطرفانه نگاشت.

    با در نظر داشت اين اصل، حبيب الله که درب مکتب نديده و از انديشه خيلی پخته و ديد رسته برخوردار نبود، روش بسا کارکرد هايش و شيوه کشورداريش، بيک کاکه خراسانی همسان می نمايد. بگونه نمونه نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی: همان صفت از خود گذری، داشتن وفا، نگهداشت حرمت زنان و پاس سخن پروردگار داشتن که پله به پله و کتاب به کتاب در ادبيات فارسی- دری درج است، در کردار حبيب الله بمشاهده ميرسد. دم نقد، اين رويداد های تاريخی ميتواند حبيب الله را در ديدگاه خواننده يک جوانمرد استوار وپايمرد پايدار- جوانمرد وپايمردي، که آب انگور وبوی گندم سرمست وچشم سيرش بار آورد ه بود:

    1: زمانيکه حبيب الله قدرت سياسی را در کابل گرفت، بگفته، مرحوم قاسم رشتيا يک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود. آن کوهدامنی ، نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان دختران جوان رسد، بلکه پاسدار آبرو و عزت شان گرديد. در همين هنگام شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشيد و برای گرفتن تخت و بدست آوردن سر حبيب الله کمر بست. حبيب الله درحاليکه حريفش را با تمام قوت در قندهار يافت، ازخوهران جوان امان الله وسيلۀ سياسی نساخت. آنان را جهت خُرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران را خواسته وهرخواهر جوان امان الله را بدست هر قوم و خويش شان سپرد. چنين حرمت گذاشتن به زنان و زنان دشمنان و چنان خودگذری را بجز در حبيب الله، در کدام امير و شاه در تاريخ کشور ميتوان سراغ کرد؟

    اکنون بر ميگرديم به برگ ديگری از تاريخ:

    سردار محمد داود پسرعم ظاهر شاه بود. اين دو در يک فاميل و در يک چهار ديواری بزرگ شده بودند. يکی به نام شاه وديگری به نام نخست وزير، برای سالها روی اسپ روزگار، سوار و در کارزار کشور پايگه می گذاشتند و در هرماه وهر سال با تمام فاميل های خود روی يک ميز نان، صف می آراستند . پيوند اين دو سردار وفاميل های شان بدانجا کشيده بود که ازدواج ها صورت گرفته بود. مگر درسال 1352 زمانيکه سردار محمد داود، ظاهرشاه را برکنار وخود را مرد ميدان معرفی نمود ، همان فاميل شاه را درارگ زندانی و گروگان نگهداشت، بخاطرهمان کرسی، که حبيب الله روستايی دربرابر امان الله می جنگيد، و خواهران امان الله را برای نهگداشت همان کرسی، گروگان نگرفته بود.

    مگر تا استعفا نامه شاه ازروم نيامد ، فاميل وی را داود درارگ گروگان نگهداشت،که داشت.

    آن بود پاسداری يک روستايی کوهدامنی از خواهران جوان امان الله در ارگ که امروز بنام" دزد سرگردنه" دشنام نثارش ميشود و اين گروگان گيری سردار داؤد ملقب به ( رهبر!) در برابر با خانوادۀ خودش.

    2: زمانيکه افراد قبايلی جنوبی داخل و خارج مرز به رهبری نادرشاه دربرابرحبيب الله خان می جنگيدند، اعضای فاميل نادر شاه بشمول خانم شاه محمود که دختر امير حبيب الله خان شهيد بود و نامش « صفورا» و لقبش « قمرالبنات» بود، در ارگ نزد آن کوهدامنی زندانی بود. حبيب الله زمانی فاميل نادر خان را به زندان افگند که شاه محمود خان توسط او به حيث رئيس تنظيميۀ جنوبی مقررشده بود، برخلاف حبيب الله با نادر دست به فعاليت زد.با آنهم آن باغبان کوهدامنی، موی اعضای فاميل نادر و شاه محمود خان را خيانت نکرد. در سخت ترين نبرد های شبانه روزی درگرداگرد ارگ و دربرابرآتش توپخانه نادر، حبيب الله امنيت فاميل نادر را در ارگ، بدوش گرفت و نگذاشت تا به آنها آسيبی برسد. حتی در ايام شکست وعقب نشينی از ارگ، حبيب الله فاميل نادر و" صفوراقمرالبنات" را برای اهداف سياسی و حتی نجات جان خود، گروگان نگرفت و با خود به کوهدامن نبرد.

    بدينگونه حبيب الله درتاريخ معاصر افغانستان نشانی بيادگار گذاشت که گروگان گيری زنان خلاف رسوم نياکان و فرهنگ روستايی اوست. با چنين حرمت گذاشتن به زنان و از خود گذری در برابر زنان دشمنان، حبيب الله چنان کرد در زندگی سياسی، که پهلوانان راستين از خود بيادگار گذاشتند، در واژه های آهنگين دقيقی و فردوسی.

    اکنون بر ميگرديم به روزگار ديگر تاريخ:

    پس از اعدام اميرحبيب الله کلکانی، نادر به جان فاميل او افتاد. نادر زمانی به اسارت فاميل آن باغبان پيشه دست يازيد که از حريفش امير حبيب الله جز نام و نشان، خبری نبود. آن کوهدامنی سر زده شده بود. مگر در همان اسارت گيری، نادر روش قوم گرايی خودرا ، آشکار در کردار پياده نمود. چنانکه: زوجۀ امير حبيب الله خان کلکانی « بی بی سروری» و يا « بی بی سنگری» که در فرهنگ فارسی دری پرورش يافته بود، با دو دخترش در زندان افگنده شد. وارثين حکومت نادر، تا توان داشتند اين زن و دو دختررا برای بيست سال در زندان نگهداشتند، و سپس برای بيست سال ديگر آنها را دور ازکوهدامن، به بلخ تبعيد نمودند.

    اگر اين زنان کوهدامنی از شمال کشور نمی بودند و درفرهنگ فارسی- دری پرورش نمی يافتند و اندک ارتباط خونی با محمد زاييان میداشتند، آيا نادر اينان را برای چهل سال و تا پايان عمردرزندانها و تبعيدگاه ها، شکنجه ميکردند؟ هرگز! اينست ثبوت تاريخی اين ادعا:

    نادر زوجه دوم امير حبيب الله کلکانی را که « بی نظير» نام داشت و مادر اندر آقای عزيز الله واصفی بود، نه در زندان افگند و نه مجازات کرد. نادر بی نظير را آزار نرساند، چون آن خانم محمد زايی بود و از تار و پود فاميل و قوم نادر شاه بشمار ميرفت. نادر شاه نه تنها بی نظير را به زندان نه افگند، بلکه در ازدواج آن خانم با پدر آقای عزيز الله واصفی، مرحوم عبدالرشيد خان الکوزی کوشيد.

    آيا کنون وقت به پختگی اش نرسيده، که رگ رگ حکومت نادر و بند بند روش سياسی آل يحيی برپايۀ تعصب قومی نادريان، تاريخ خوار نگارش خواهد آمد، که باخواندنش مردم خدا را گريه، خوانندگان را سوگ وناله آيد، که چه ناروايی هايی نبود، که درروند هفتا د سال درزير چتر " شاه سايۀ خدا" برشهريان و روستائيان دست بسته روا پنداشته نشد! نارواهائيکه حتی درقطی شيطان نميتوان يافت. آن باشد روش انسانی حبيب الله باغبان در برابرفاميل نادرشاه وخانم شاه محمود واين بود جفاکاری نادرشاه وتعصب قومی آل يحيی دربرابر زن و فرزند حبيب الله خان کلکانی .

    وقتی نيروهای اميرحبيب الله داخل کابل شد سروسامان کابليان دست نخورد وخانه ها غارت نگرديد وارگ سالم پاييد.

    برميگرديم به رخداد ديگری تاريخ :

    زمانيکه افراد نادرشاه که نيم آنرا افراد قبايلی غيرساکن کشورتشکيل ميداد، به کابل رسيدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده وديوانه وار درخانه های بسا کابليان ريختند وهرآنچه درشهر"رودابۀ کابلی" بود به جنوب و آنسوی مرزجنوبی به يغما برده شد. گويی کابل شهرعشق-غنيمت جنگی بوده باشد. حتی افراد قبايلی قالينهای ارگ شاهی را ، که از وقت حبيب الله کوهدامنی درارگ باقی مانده بود، باکاردها پارچه نموده وميان خويش تقسيم نمودند. ازدست چپاول افراد قبايلی درارگ، ظرف وفرش نماند و نادرشاه مجبورشد، که برای چندين روز درارگ نپايد ودرخانۀ خويشاوندان خود بسربرد. يا اينکه وحشت ودهشت نيروهای قبايلی در کابل از کرداردزدان سرگردنه، که به بيابانهای مرومی تاختند چه تفاوتی داشته ودارد؟ آيا نيروهای قبايلی دزدگونه وچپاولگرانه رفتارننمودند؟

    يا کردار نيروهای قبايلی وروش آل يحيی چون گذشته بالاتر ازداد تاريخ به شمار ميايد ؟

    آن بود روش و دولتداری يک روستايی چشم سير، هنگاميکه از سمت شمال به دروازه های کابل قد راست ودم راست رسيد، که درتاريخ سرداران نامش به صفت " دزد" پالش می يابد. اين غارت نادر وافراد قبايلی درکابل، که هيچ تاريخ سرداری از آن دزدی و چپاول نام نبرد.

    درتجليل جشن آزادی کشور امير حبيب الله کلکانی به پيشگاه مردمش بی آلايشانه گفت:" استقلال نه ازمن است ونه ازامان الله، بلکه ازشما ولس ا ست!..."

    اين گفتارناب اميرحبيب الله کلکانی درتاريخ ناياب است. نگاه شود در تاريخ کشور، آيا شاه ويا اميری بجزآن برنای کوهدامن يافت، که چنان بی آلايشانه وچنان فروتنانه حق وجان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد؟ به جزحبيب الله ديگر مردی را چنان اقرار و گفتاردرتاريخ نيابيد!

    افزون بر گفتار بالا، درجشن آزادی کشور، حبيب الله به گسيل پيامی فرمان داد، که تا به امروز هيچ قدرتمندی درتاريخ انسان فرمان نداده است. درهمان جشن آزادی او پيام تبريکی به امان الله خان درروم مخابره نمود وازاينکه آزادی کشور تحت رهبری اش گرفته شده بود ، به آن شاه تبريک گفت . اينگونه کردار را گويند سخاوت وفتوت، يعنی" کاکه گی".

    کنون برميگرديم به رويداد ديگری از تاريخ :

    نادرشاه که روی قدرت آمد، درهردرب وديوار، که نام امان الله خان يافت با ميله ای تفنگ تراشيد ودرهر کتابچه وکتب، که نام امان الله را ديد ، آن کتاب وکتابچه را به آتش کشيد. آن کتا ب وکتاچه سوزيهای نادر و فاميل نادر ازپی دگرگون ساختن تاريخ کشور، ياد ازمورخ ونقاد تبريزی احمد کسروی ميکند.

    دردربار نادر همانگونه کتابها به آتش کشيده شد، که کسروی ازبرای فرونشاندن نفرتش به عطار و مولوی، خيام وسعدی، ديوان های بزرگان شعر فارسی دری را به آتش کشيده خاکسترنمود وجشن کتاب سوزان برپا داشت.

    مگر کردارنادر و وارثين او پی دستکاری به رويدادهای تاريخ کشور، در روی منار استقلال درکابل، چنين نگارش فرمان داده شد :

    « به يادگار ورود کاميابی يگانه مجاهد وطنپرست ملت خواه جناب محمد نادرخان سپه سالار که عموم ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوۀ شمشير اين مرد دلير از انگليس درسال 1298 حاصل نمود. »

    همينگونه سياه کاری و دستکاری نادر و نادريان را درتاريخ و فرهنگ کشور، نوشته های فرمايشی " اشتباهات اندک " خواند. پس به پا خاست، کمربست ودر راه شد تا دريافت، که اشتباهات درتاريخ انسان چه بوده باشد.

    آن بود راستگويی يک مکتب ناديد ای روستايی درباب آزادی کشور و پاسخ به امان الله، و اين بود سياه کاری سپه سالار و وارثين او اندر تباهی فرهنگ و نيرنگ کاری در تاريخ کشور.

    اميرحبيب الله کلکانی، که زمام امور را گرفت، با گفتار ساده روسها را هوشدار داد، که " بخارا را آزاد خواهد کرد!" و اين اشارۀ حبيب الله بدين معنی بود، که شانۀ پهن روستايی، زير يوغ انگليس نخواهد رفت.

    اکنون برميگرديم به رخداد ديگر تاريخ :

    نادر چون به کابل رسيد، جهت خوشنودی روسها، تمام مجاهدين و مهاجرين بخارا را درشمال کشور " قين و فانه " کرد. کارنادر بدانجا پايان نگرفت، بلکه ريشۀ مقاومت ضد روسی را درشمال کشور نيز خشکانيد. هر انسان سمت شمال کشور ( مانند سيد منصورمزاری، که در پيشاپيش جوانان بلخ چون قاری عالم، خواجه و ايشان شريف وغيره بهر آزادی بخارا وسمرقند می رزميدند ) به دار نادر زده شد ويا درکنار مهاجرين بخارا چون سياه بيک به هيرمند وقندهار تبعيد کنان روانه شد.

    همان ضربۀ کاری به مقاومت بخاراييان بود، که روسها آرام آرام به آنسوی دريای آمو لنگرانداختند و درانتظارنشستند تا روزکام رسد وزمان به " شهزادۀ سرخ " برادرزادۀ نادر محمد داؤد رسد تا که خراسانيان نيز چون بخاراييان دسته دسته بميرند.

    مگر نادرشاه ازآغاز تا به انجام دولتداری، درسايۀ انگريز پر و بال کشيد. اندرين باب مثالهای بيشماری است و نگاه شود به کارهاييکه پژوهشگران و تاريخ نگاران غير درباری ازجمله داکتر آدمک .

    مگر يک مثال برجستۀ ديگر، که تا اکنون نگارش نيافته، جهت بيان راز و ساز نادرشاه با انگريزان درين نبشته می آيد :

    درزمانيکه نادر نيروهای قبايلی مرز را در پشاور جهت نبرد در برابر حبيب الله کلکانی بسيج ميساخت ، نادرشاه برای هفته ها در بازار قصه خوانی پشاور اقامت گزيده بود. در آنزمان پشاور ومناطق قبايلی ، که پسان ها نادر با روان آسوده و بدون کدام دغدغه يی درپشاور ماند، نيرو آماده کرد وازهمان پشاور نقشه های جنگی و عمليات نبرد را تدارک کرد. اما زمانيکه نادر به قدرت رسيد، يکی ازروشنفکران ميهن غلام محی الدين خان آرتی زاده، از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادر از همان پشاور رزمد، مگر انگريز مجالش نداد ودرنزديک بالاحصار پشاور به شکل نا معلوم کشته شد.

    در روند اين دهه های پی درپی ، آيا جوان دردبيرستان ويا دانشگاه به خوانش اين سرگذشت دردآور اما فخرآفرين آرتی زاده درتاريخ های سرکاری محمد زائيان شده است؟ هرگزنه! چون بيان سرگذشت آرتی زاده گز به گز نشان ميدهد، که تا به چه حد درسايه وهمکاری انگريزان دربازار قصه خوانی پشاور نادر به جهت گرفتن کابل، به کارهايش آب و تاب بخشيد.

    آن بود روش آشتی ناپذير يک روستايی و کوهدامنی دربرابر روسها و انگريزان، و اين بود دودسته خدمتگذاری يک درباری دربرابر دو قدرت بيگانه.

    حبيب الله کلکانی، که درکابل قدرت سياسی بدست گرفت، افراد شکست خوردۀ غند شاهی را، که بيشتر شان از قندهار بودند وبه طرفداری امان الله خان دربرابر حبيب الله رزميده بودند، تمجيد کرد. آن افراد اسير را " دشمنان باغيرت ونمک به حلال " خطابيده و وفاداری شانرا به شاه امان الله آفرين گفت.

    حبيب الله به هيچ يک ازاعضای آن غند اسيرآزار نرساند . اينگونه گفتار و کرداررا گويند ازخود گذری يعنی جوانمردی!

    برگرديم به گوشۀ ديگری از تاريخ :

    زمانيکه نادرخان به قدرت رسيد نخست سر شخصيتهای برجستۀ کشور و وفادار به امان الله را ازتن جدا کرد. به گونۀ مثال: شاه محمد وليخان دروازی، که چهرۀ شناخته شده ای سياسی درسطح جهانی بود ، با همکاری دو وزير سوگند خور فيض محمد زکريا و عبدالاحد خان وردک مايار، محاکمۀ دروغين شده و پس از چندی به دار کشيده شد.

    ضربۀ آل يحيی به دار کشيدن توقف نيافت! پس ازکشتن دروازی، نادر و نا دريان رفتند وهستی دروازی را مال حکومت خويش اعلام کردند . آنها فشار اقتصادی را هم کمتر دانستند وبه ابتکاری ديگری دست زدند: دروازه های مکتبها را به رخ کودکان دروازی بستند به اميد اينکه ديگر سری درين خانوادۀ بدخشی بالا نشود واستعدادی نرويد.

    دوم، مردی چون محمد گل مهمند را که نه به فرهنگ کوهدامن ميساخت ونه به رسوم سمت شمال احترام ميگذاشت، به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را از کمر، زين وازپا، نعل واز کله سرزند. نادر گذاشت، که دست قبايلی های درون وبرون مرزکشور به دامان دختران وزنان کوهدامن رسد و زن و فرزند کوهدامن به نام غنيمت حتی به آنسوی مرز جنوبی رسد. مگرشامگاه در کودامن به پايان نرسيد، به قول رشتيا " قتل دسته جمعی" مردمان کوهدامن بدست نيروهای قبايلی درشمال کشور انجام گرفت و در انبان نفرت، کوهدامنيان چکيده شدند. ( تاريخ تکرار ميشود وطالبان نيزعين جنايت را درمقابل مردمان بيدفاع ومظلوم شمالی انجام نمودند).

    با چنين قتل ها وبه غنيمت گيريهای دختران وزنان، نادرتخم نفاق و بدبينی را درميان باشندگان ميهن آگاهانه کشت نمود.

    اينهمه بيدادگريها در کوهدامن را نويسندگان نوشته های فرمايشی(!) تحت حاکميت مرکزی حکومت نادرشاه، روا می پندارند. شگفتا! نميدانستم، که روش دريدن انسان را درکوهدامن، نمای قانونی داده باشد ...مقاومت کوهدامنيان دربرابر ستم نادری با واژۀ " اشرار " در نوشته های شان رنگ وپيوند ميدهند...

    يک کوهدامنی دو کوهدامنی ويا صد کوهدامنی درشمال کشور زير چکش قرار نگرفته بود. سخن از تمام کوهدامن است. تمام باشندگان کوهدامن" اشرار " بودند؟ آن کوهدامنيان که ايستادن را به سکوت ، پايداری را به بردگی و مردن را به بندگی شايسته انگاشتند ، هريک در جوانمردی حبيب الله بودند ودر کاکه گی ،امير حبيب الله .

    شاد باد روان شان درتۀ هر تاکستان و جاودان باد رزم شان دربزم هر جوان !

    زمانيکه حبيب الله درشهرکابل سنگرگرفت، به پيمانی، که روی قرآن پاک نموده بود ، پادشاه سه روزۀ کشور و برادرامان الله ، عنايت الله خان را آزار نرسانيد. به سوگندی، که حبيب الله پاکدين روی کتاب پروردگار نموده بود، حرمت گذاشت وعنايت الله را گذاشت، که با فاميلش آسوده از ارگ خارج وکشور را ترک گويد.

    باچنين کاری، حبيب الله قرآن را برای ضربه زدن حريفان سياسی خود نفروخت وپيمان خود را در روی قرآن آفريدگار نشکست. اينگونه پيمان نگهداری، خويشتن داری را دراوج قدرت، چکامه سرايان دُرگو، می نامند بزرگمنشی و پاکد لی !

    برميگرديم به زمان ديگری از تاريخ :

    نادرشاه ، که قدرت سياسی را درکابل بدست آورد ، برای به چنگ آوردن رقيب سياسی اش حبيب الله ، بر روی قرآن مهرنمود، که اگر آن کوهدامنی تسليم شود، اورا آزار وگزند نخواهد رساند. حبيب الله مهر نادر را درقرآن ضمانت دانسته به کابل آمد. نادرسخن پروردگار را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آورد و خلاف پيمان ومهرش درکتاب آفريدگار، حبيب الله را بدست سران قبايل طرفدار خود سپرد وحبيب الله و يارانش در ارگ تيرباران گرديدند وخلاف کرامت انسانی جسد بی روان آن کوهدامنی ازارگ بر روی خاک کش کشان به چمن حضوری برده شد و درچمن حضوری جسد تير خورده و چنواری شده ای حبيب الله، به دار کشيده شد . جسد خونبار وبی روان حبيب الله را برای روزها به دار گذاشتند ، به هدف اينکه چشمان همزبانان حبيب الله را سوزانده باشند.

    آن بود حرمت گذاری يک بيسواد کوهدامنی دربرابر قرآن، که امروز به نام " بچۀ سقو! " پست وزبون شمرده ميشود، و اين بود قرآن فروشی نادرشاه، که تاهنوزهم درپارۀ از نگارشهای ارادتمندانه " زعيم " ناميده ميشود!

    ( آری! قبرش امروز دوباره ترميم ميگردد و فرزندش لقب "بابای ملت" را کمايی ميکند، و بازهم تاريخ بگونه ای تکرار ميشود و همان انگريز باهمان شيوۀ تجربه شده، همان بازی را ازسر ميگيرد!)

    با آنهمه رويدادها، که دربالا آمد، نادر برازندگی های هم داشت، که نميتوان ازآن چشم پوشيد . ازجمله ميتوان از پختگی اش در امور لشکری نام برد . مگر روش کينه توزی قوم پشتون را در برابر بقيه باشندگان ميهن، وسيله ای سياسی ساخت . با انگريز ساخت و مجاهدين بخارا را سر زد . پيمان شکستن و قرآن فروختن اوست ، که نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاريخ و نگارش، مرد نامطلوب وغير اعتماد جلوه ميدهد.

    با اينکه حبيب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانيان ساخته نشده بود، گزارشات و رويدادهايی، که در بالا آمد، اورا با نشان دادن جوانمردی وراستگويی درمواقع خيلی حساس، نگينه وار ميان خيل اميران دوسده ای کشور می درخشاند.

    بيشتر از اين رويدادهای بيان شده، برخلاف نوشته های بعضیها گواه ميدهد، که آن فرزند کوهدامن " دزد " وار و " دزد " گونه حکومت نکرد ، بل در زمان رهبری ازخود قناعت به نفس ، شيوۀ مردی از زنان ( زنان دشمنان ) پاسداری، بی تعصبی، وفا به پيمان و حرمت به قرآن خدا، بيادگار گذاشت.

    اين شيوه های ازخود گذری، قناعت پسندی، ساده زيستی، جوانمردی، چشم سيری و بی آلايشی حبيب الله است که برکارکردها و کارنامه های بسی اميران محمد زايی، چربی ميکند ودرنتيجه آن جوان کوهدامنی را حاشيه به متن تاريخ، کاکه وار می جهد و آفتاب وار می درخشد.» (12 )

    ازآنچه تا ايندم گفته آمد نتيجه بايست اين باشد که به پرسشهای اصلی مان پاسخ دهد:

    - اين رخداد تاريخی، آيا يک پادشاه گردشی بوده است؟ " نه "، زيرا دراين انتقال قدرت جای يک شاه ويا شهزاده را پادشاه ويا شهزادۀ ديگرنگرفت؛ بلکه جای يک پادشاه وشهزادۀ محمدزايی به يک دهقان زادۀ انگورفروش روستايی خالی گرديد.

    - آيا اين يک کودتای نظامی بود؟" نه خير"، بخاطری که دراين رويداد هيچ يک از هيأت رهبری ارشد دولت، شامل برادران شاه، وزير دفاع، فرمانده کل قوای مسلح، وزير داخله و امنيت، شرکت نداشتند و اين حرکت ازدرون نظام و ارتش برنه خاسته بود؛ بلکه ازروستاها آغازگرديد و قدرت مرکزی را ازپا درانداخت.

    - پس اين حرکت يک شورش مذهبی بود ويا قيام مسلحانۀ روستائيان؟ بلی هردوحرکت مذکور درآن بمشاهده ميرسد: برای اين که مضون مبارزه برضد حکومت ترقيخواه شاه امان الله را شورشهای مذهبی ملاها و روحانيون واپس گرا وعمال مرتجع وابسته به دولت استعماری انگليس تشکيل ميداد که برای نخستين بار در سال (1924) شورش ارتجاعی عليه دولت وقت، بوسيلۀ دونفرملا ی ولايت پکتيا بنامهای ملا عبدالله مشهور به ملای لنگ و ملا عبدالرشيد به تحريک نورالمشايخ فضل عمرمجددی و حمايت مردم منگل، جدران ، جاجی، احمد زايی و سليمان خيل ، درضديت و مخالفت با تطبيق قانون جزای افغانستان درمحاکم، که آن را مخالف شريعت وانمود ميکردند، آغازشد.

    محمد نادرخان وزيرحرب، که ازطرف شاه موظف به آرام ساختن شورشيان پکتيا گرديد؛ ازانجام اين کارخودداری کرده گفت: « اين وظيفه را به شرطی می پذيرد که دولت ازتطبيق قانون جزا و قانون خدمت نظامی معروف به هشت نفری درسمت جنوبی صرف نظرنموده به او اجازه بدهد که با دادن اين امتيازات با شورشيان صلح نمايد. شاه درجواب گفت که نمی تواند دريک کشور دوقانون را جاری سازد و اگر اوحاضر نيست برای تطبيق نمودن قوانين نافذ درکشوربه سمت جنوبی برود بايد وظيفه اش را ترک بگويد ووی چنين کرد.» (13 )



    از طرف چپ به راست نفردوم(نادر خان) (15)

    محمد نادرخان بعد ازمذاکره با وزيرمختار دولت انگليس و انتقاد از اصلاحات امان الله خان، بحيث وزيرمختار به فرانسه رفت و بعد ازخواستن دوبرادرش، محمدهاشم خان و شاه ولی خان، يک مرکزقوی فعاليتهای تخريبی را به رهبری انگليسها عليه دولت شاه امان الله تشکيل داد و سپس با تأمين ارتباط با نورالمشايخ درهندوستان وملاها و سران اقوام پکتيا، دامنۀ اين شورشها را به شينواروسايرمناطق ننگرهار کشانيد که هنگامۀ آن به ولايات کاپيسا وپروان و مناطق کوهدامن زمين نيزسرايت نمود؛ تا اينکه حکم تکفير شاه واعلان جهاد عليه دولت ميان روستائيان ولايات متذکره پخش و منجربه سقوط دولت امانی گرديد.

    ولی تا جايی که ترکيب هيأت رهبری حکومت حبيب الله کلکانی ديده می شود، درکابينه وساير مقامات مربوط دولت وی، وجود روحانيون و ملاهای شورشی آن وقت ( مانند شورشهای مذهبی ضد نهضت دموکراتيک دهۀ 80 تنظيمهای جهادی و طالبی ساخت پاکستان و ايران، کشورهای عربی و غربی)، بمشاهده نميرسد. همچنان درجريان نبرد و فعاليتهای نظامی قوتهای جنگی حبيب الله کلکانی عليه عساکردولتی ، هيچ يکی از روحانيون، ملا ها وطالبان مدارس دينی بحيث فرمانده وسربازحضورفزيکی و نقش رهبری کنندۀ نظامی و قوت جنگی را درميدان نبرد نداشتند؛ بلکه شرکت کننده گان عموماً دهقانان مسلمان و شخصيتهای ملی مربوط به مبارزين معرکۀ استقلال افغانستان، چون: شيرجان خان، عطا الحق خان، عبدالغفورخان، محمد صديق خان، ميرزا محمد يوسف خان، عبدالرحيم خان، عبدالقديرخان، خليل الله خان خليلی و امثالم بودند که هريک آنان زيرتأثيرتفکر جهاد عليه يک دولتی که ضد اسلامی گفته می شد، جمع شده بودند؛ همچنان خاطرات تلخ لشکرکشی ها، خانه جنگی ها، برادرکشی ها و جنگ های خانمانسوز حکام و سلاطين برادران سدوزايی و محمد زايی، بويژه زجر وشکنجه های جسمی و روانی ضد انسانی اميرعبدالرحمان خان، و پسرش اميرحبيب الله خان که برمردم اعمال نموده بودند وتأثيرات ناگواراين همه جنايات در اذهان و خاطره ها نهفته بود؛ افزون برسفارشات شاه امان الله مبنی بر منع استعمال لباسهای ملی مردان و برقع زنان و خريداری و پوشيدن دريشی و لباسهای مودل اروپايی برای مرد وزن، که مردم قدرت و توان خريداری آن را نداشتند و « جمع آوری يک اعانۀ عمومی براساس 5 افغانی ازهرنفر ويک ماه معاش ازهرمامور به مقصد خريداری اسلحه ازخارج (14 )، بارسنگينی بود که کمردهقانان بی زمين و کم زمين را درروستاها و مامورين لشکری و کشوری را درمرکز و ولايات خم می نمود؛ همه و همۀ اينها يک جا شده، تأثيرات منفی انفجاری غيرقابل کنترول را درذهنيت توده های مردم ببار آورد.

    سرانجام هردو عامل متذکره منجر به قيام مسلحانۀ دهقانان عليه دولت جوان وترقيخواه افغانستان و سقوط دولت ونهضت امانی گرديد که درفرجام، دولت حبيب الله کلکانی هم مطابق برنامه واقدامات دولت انگليس پس از9 ماه جنگ های خونين به نمايندۀ اصلی آن کشور، جنرال محمد نادرخان انتقال و کشورما برای سالهای متمادی ازسير کاروان تکامل اجتماعی بازماند.

    واما، به باورنگارنده، تاريخ بازهم درکشورما تکرار گرديد، وليک به گونه های متفاوت!.

    بلی! ازآنجاييکه داستان تعهد نادرشاه درقرآنکريم ودعوت حبيب الله کلکانی به صلح وعدم خونريزی، که بعدآ بالای تعهد ش پا گذاشت وحبيب الله و يارانش را بدار آويخت؛ ثبت صفحات زرين تاريخ و قلبهای فرد ، فرد مردم افغانستان شده است ؛ گراف اعتبار نمودن به قول ، سوگند وتعهد شاهان و فرمانروايان بعدی را ضرب صفرنمود و حوادث خونبار را ببار آورد . چنانچه درماه حوت 1370 زمانيکه بی اعتمادی ها و نارضايتی ها درشمال کشور آغاز و عمداً ازسوی اراکين تازه گماشته شده درآن سمت دامن زده شد؛ دوکتور نجيب الله رئيس جمهور وقت بعد ازتماسها و مذاکرات بالوسيله با فرماندهان زون شمال وپذيرفتن برخی خواستهای شان، ازجنرال دوستم وجنرال مومن تقاضا نمود تا غرض حل وفصل همه پروبلم ها به کابل بيايند. مگرچون آن دو جنرال ، تقاضا وتعهد قرآنی نادرشاه را درتاريخ خوانده و درحافظه داشتند ، به تعهد وتقاضای دوکتور نجيب الله ، برغم اينکه وی با محمد نادر شاه تفاوتهای ماهوی داشت ؛ باور نکردند و پروسۀ سقوط حاکميت ح. د. خ. ا که بتاريخ 14 ثور 1365 آغاز شده بود وامکان جلوگيری از آن وجود داشت؛ تسريع گرديده، پس از سقوط مناطق درجنوب و جنوب شرق کشور؛ با سقوط (9) ولايت درشمال وازدست رفتن حاکميت درولايات کاپيسا وپروان ، همه راهها ، امکانات و شرايط برای تهاجم تنظيمها وسقوط نهايی دولت ، از جنوب، شرق وغرب و شمال، در5 ثور 1371 باز ومساعد گرديد ، که حوادث بعدی : خونريزی ها ، ويرانی ها، آواره گی ها و تباهی مادی و معنوی ناشی ازآن ثبت تاريخ خونبار کشورما شد.

    واما دوکتور نجيب الله ، همينکه بدفتر سازمان ملل متحد پناهنده شد ، چهارسال وپنجماه بعد با اشغال کابل بوسيلۀ طالبان، برخلاف رعايت درسهای تاريخ، به گفتار وتعهد همان فرزندان وابسته به استعمار و" آی. اس. آی " اعتماد نمود؛ سرانجام ، بتاريخ 6 ميزان 1375 بدستهای کثيف همان پيروان نوکر صفت خط خونين (طالبان وشرکاء ! ) جام شهادت را نوشيد .

    اميد وارم تا نويسنده گان گرانقدر وقلم بدستان تازه کار کشورمان با برداشت سالم ازدرسهای تاريخ در داوری های شان پيرامون شخصيتها وزمام داران پيشين ، عادلانه قضا وت فرموده ازدايرۀ عد ل وانصاف عدول نکرده ، تعصبات زبانی ، قومی ، قبيلوی ، سمتی ، گروهی و مذهبی را درقضاوت خويش جا نداده ، عين انديشه های تاريخ نگاران درباری و وابسته را، که ديگر خيلی بی مقدار و مبتذل شده اند ؛ معيارشناخت وداوری قرارندهند، تا در دادگاه جامعه و داوری نسلهای آينده ، شخصيت يک فرهنگی ونويسندۀ قلم بدست کشور ما رنگ تعصب و فرهنگ قبيله پرستی را ازخود بجا نگذاشته باشد.

    پايان بخش سوم

    مآ خذ:

    1- افغانستان درمسيرتاريخ مؤلف مير غلام محمد غبار جلد دوم صفحۀ ( 6)

    2- کتاب ( دويمه سقاوی- سقاوی دوم) نويسنده سمسورافغان (؟) برگردان به فارسی- دری ازدکتور

    خليل الله وداد بارش، صفحات 6- 7 چاپ اول سال 1377 خورشيدی.

    3- کتاب يغمای دوم منگلی نويسنده لطيف کريمی ص 18 چاپ اول سال 1384 خورشيدی افغانستان.

    4- همان کتاب ص 25 .

    5- همان کتاب ص 26 .

    6- همان کتاب ص 27 .

    7- همان کتاب ص 38 .

    8- همان کتاب ص 43 .

    9- همان کتاب صص 41- 42 .

    10- افغانستان درپنج قرن اخيرمؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ ص 603 ج اول سال چاپ 1380 .

    11- همان کتاب ص 623 .

    12- شماره های 53- 54- 55 ماهنامۀ آزادی چاپ دنمارک.

    13- افغانستان درپنج قرن اخير مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ صص 548- 549 ج اول.

    14- همان کتاب ص 554 .

    15-Williams Afghan Media Project
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 3:13  admin

    ( بخش چهارم )

    دوران حاکميت جنرال محمد نادرخان و ساير خاندان حکمران





    طوری که دربخش سوم اين مقال گفته شد، سال 1929 مصادف است با يورش مجدد استعمارانگليس با پيش کشيدن و گماشتن علنی جنرال محمد نادرخان و برادرانش، با حمايت و شرکت مستقيم عده ای از روحانيون وابسته به استعمار و وفاداربه سلاطين ستمگر پيشين ؛ پشتيبانی برخی ازسران معامله گر اقوام و قبايل و گروههای تاريک انديش، دردوطرف نوارمرزی خط ديورند و سرايت آن به مناطق ديگر؛ برضد نهضت مشروطيت دوم، که درفرجام دستاورد های ده سالۀ نهضت امانی بگونۀ سوال برانگيز، باحرکتی ازشمال کابل بوسيلۀ دهقان زادۀ بيسوادی باسم حبيب الله کلکانی وپس ازمدت چهارماه عزيمت شاه امان الله ازکشور، با انتقال و احرازقدرت سياسی به نمايندۀ اصلی انگليسها (جنرال محمد نادر خان)، باخونين ترين ووحشيانه ترين شکل آن، سرکوب گرديد .
    [size=12]درمورد اخلاق، خوی، خصلت و کرکترمحمد نادرخان در بخش سوم اين نبشته، با نقل قول از گفته های مورخين و پژوهشگران معلومات مفصلی ارائه گرديد؛ اما پيرامون اين مسأله که او و خانواده اش چگونه وارد افغانستان شدند و اين که چطور و به چی شيوه، تاج و تخت برايش ارزانی گرديد؛ شرح کامل آن به روايت اسناد زيرين چنين است:
    1- « درجنگ دوم انگليس وافغان ( 1880- 1878 ) هنگاميکه امير محمد يعقوب خان جبهۀ ملت افغانستان را ترک و معاهدۀ گندمک را امضاء نمود، دولت انگليس ازوجود چنين پاد شاه تسليم شده بی نياز، و با قيام مردم افغانستان مقابل گرديد. پس اميرمحمد يعقوب خان اسير را در سپتمبر 1879 ازکابل به هندوستان تبعيد نمود ومتعاقباً سرداريحی خان ( يکی ازپسران سلطان محمد خان طلايی ) خسر اميرمحمد يعقوب خان را نيزازکابل به ديره دون هند فرستاد.





    اميرمحمد يعقوب خان

    خانوادۀ يحی خان از 1879 تا 1901 درديره دون ميزيستند وچون درهندوستان دارايی نداشتند که معيشت شان را کفايت کند، لهذا با جيرۀ مختصری که حکومت انگليس بايشان ميداد، ميساختند، خصوصاً که اعضای اين خانواده فاقد سرمايه برای تجارت و هم فاقد تخصص برای اشتغال درشقی ازشقوق امود بودند.

    پس ازسرداريحی خان پسران بزرگش سردارمحمد يوسف خان و سردار محمد آصف خان روسای فاميل و هريک دارای فرزندان متعددی بودند، ازآنجمله سردار محمد نادرخان پسر سردارمحمديوسف خان است که درديره دون درسال 1883 بدنيا آمد و پنج برادرداشت: محمدعزيز خان، محمد هاشم خان، شاه ولی خان، شاه محمود خان و محمد علی خان. وقتيکه اميرعبدالرحمن خان اجازه داد که اين خانواده ازتبعيد گاه ديره دون به افغانستان بيايند، آخرين سال سلطنت خودش (1901) بود. دراينوقت سردارمحمد نادرخان هژده سال داشت و با سايربرادران و عموزادگان خود تحصيلات خصوصی درهندوستان نموده ومقداری اردو و انگليسی فراگرفته بودند. ترديدی نيست که اينان ازکودکی با تمدن هند و انگليس آشنا و مأنوس گرديده و تحت تأثيرادارۀ مستعمراتی انگليس قرار گرفته بودند. زيرا تأثيرات و انفعالات ايام شباب درنفس انسان قوی و پايداراست. پس وقتی که به افغانستان آمدند، تطابق با محيط جديد ومغاير با محيط هندوستان، برای جوانان شان بسيارمشکل بود. ازهمين سبب در قشرخانواده گی خويش پيچيدند، وازجامعۀ افغانی دورترماندند وبرعکس دردربارکابل فرورفتند و آداب شاه پرستی فراگرفتند تا جائيکه برای ساير درباريان « نمونۀ مثال » گرديدند، وهم شخص شاه جديد (اميرحبيب الله خان) را بخود جلب نمودند. حتی شاه خواهرمحمد نادرخان را بخود تزويج نمود، واين وصلت باعتبار اين خاندان درنزدشاه افزود. معهذا ايشان تنها دردربارافغانستان معروف گرديده بودند، درحاليکه ملت هنوز ايشانرا نمی شناخت. اميرحبيب الله خان بتدريج اين خانواده را برکشيد و نه تنها در دربار بلکه در اردوی افغانستان هم مقام داد: پدران اينها ( محمد آصف خان و محمد يوسف خان) با عنوان « مصاحبين خاص » نديم هميشه گی شاه گرديدند. محمد نادرخان و برادرش محمد علی خان، جنرال و غند مشر عساکرمحافظ شاه شدند. برادران ديگرش محمد عزيز خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان بالترتيب شاه آغاسی خارجه، رکاب باشی و « سرخان اسپور» ( آمرقطعۀ سواره خانزادگان دربار) گرديدند.

    همچنين عموزاده گان محمد نادرخان، دونفر محمد سليمان خان شاه آغاسی نظامی و احمدشاه خان « سرميراسپور» ( اميرقطعه سواره مير زادگان دربار) شدند. بعدها يکنفرديگرشان ( احمد علی خان ) نيز بيکی ازين مراتب درباری رسيد، درحاليکه محمد هاشم خان برادرمحمد نادر خان مقام « سر- سراوسی » (آمر دسته سروسان حضورشاه ) را داشت.

    باين ترتيب دربارافغانستان بالتدريج دردست اين خانواده افتاد.»(1)

    2- جارج آرنی نگاشته است:

    « غلام نبی [ چرخی]، درحاليکه درسرحد شمالی کمين گرفته بود، درجنوب رقيب ديگرتلاش داشت. درسالهای 1920 دردربارامان الله غالباً رقبای سرسخت گروپ چرخی را پنج برادر( مصاحبان) تشکيل ميداد. بزرگترين آنها جنرال محمد نادرخان بود که درسومين جنگ افغان- انگليس شناخته شد.بالآخره مصاحبان تأثير خود را دردربار ازدست دادند. آنها فدرتاً محافظه کاربودند و شديداً با ريفورم های شاه مخالفت ميکردند. درسال 1924 نادرخان باسرنوشت بسياری ازافغانهای بانفوذ مواجه گرديد و بحيث سفيردرپاريس مقررشد. دوسال بعد به بهانۀ خرابی صحی [ وضع صحی] وظيفۀ خود را ترک گفت ورهسپارجنوب فرانسه گرديد.

    دراوايل سال 1929 نادرخان و دوبرادرش به هندوستان آمدند و پشتيبانی بريتانوی ها را برای گرفتن مجدد کابل جستجو کردند. برای بريتانيه چنين فرصت را فقط خداوند داده بود. علی رغم دساتير ازلندن که آنها را ازمداخلۀ مستقيم بازميداشت، ماموران بريتانيائی با چشم های کور به استخدام پشتيبانان ازميان قبايل دربخش بريتانوی سرحد پرداختند. درنيمۀ ماه اکتوبر، نادرخان لشکرقابل ملاحظه يی را جمع آوری کرد تا ارتش حبيب الله را دفع کرده، کابل را تسخيرکند. سقاء [حبيب الله کلکانی] به سنگرخود درکوهستان فرارکرد؛ مگر او بزودی گرفتارگرديد وهمرا با افراد عمده اش دوهفته بعد درمحضرعام بقتل رسيد. بالآخره عزت پشتونها درتابستان بعدی زمانی اعاده شد که نادرخان قبايل بی دسپلين سرحدی را غرض خاموش کردن شورش(؟) تاجک ها به کوهستان فرستاد که درآنجا با بی رحمی عمل کردند. به هرحال غيرمحتمل به نظرميرسيد که نادرخان سلطنت را به امان الله بسپارد، اگرچه موصوف دراواخراظهاروفاداری به او نيزکرده بود. بايقين ميتوان گفت که او مايل نبود تاريفورم های پسرکاکايش (؟) را عملی سازد. بزودی بعد ازآنکه داخل کابل شد به هرنام محمد نادرشاه پادشاه افغانستان اعلان گرديد. بمثابۀ يک عسکرتقدم داد تا اختياراتش برسايرنقاط کشوراستحکام يابد که ازطريق يک برنامۀ دقيق صلحجويانه درپايان سال 1931 درجنوب وازطريق عمل نظامی درغرب و شمال جايی که رهبربزرگ شورشيان بنام ابراهيم بيگ به آن سوی دريای آمو بدست دشمنان شوروی خود رفت، به آن نايل آمد.» (2)

    3- الف- آقای سيدال يوسفزی نگاشته است:

    « همفريز درتلگرام خود تصريح نموده بود که: ولو اين اقدام دولت بريتانيه سبب نارضايتی حبيب الله اميرجديد کابل را موجب گردد بازهم موجوديت نادروبرادرانش دراين موقع درافغانستان بسيارمهم وضروری است. که سند مذکور دراسناد محرمانۀ دولت بريتانيه موجود می باشد.

    همانست که بتاريخ 21 جنوری 1929 سفارت انگلستان درپاريس تلفونی تماس گرفته، او وبرادرانش را برای اخذ ويزه به پاريس دعوت نمود و درپاريس سفيرانگيس شخصاً آنها را ملاقات نموده و ازوقفه يی که درصدورويزه رخ داده بود، معذرت خواست و ويزۀ ديپلماتيک از طريق هند با سفارش مخصوص برای هرسه برادر اعطاء کرد وهمچنان برای ( ريزرويتسن ) جای درکشتی ( قيصرهند ) که هفتۀ بعد ازبندر مارسی عازم هند بود، به آنها مهيا نمود. به اين قسم دورۀ انزوا و انتظار مرگبارسه سالۀ نادر وبرادرانش درجنوب فرانسه بپايان رسيده و اينک به کمک دوستان غمگسارخويش يکبارديگرخود را درآستانۀ فعاليتهای تازه و اميد بخشی مشاهده ميکردند وجد و شعف نادر به حدی بود که نه تنها هدايت صريح دولت مطبوع خود را برای آمدن ازطريق مسکو ناديده گرفت برعلاوه شهزادۀ خوردسالی را که سرپرستی اش دراين مسافرت به شخص او سپرده شده بود نيز فراموش کرد....

    ... ازطرف ديگرحبيب الله کلکانی نيزنادررا يک رقيب احتمالی تلقی می نمود، و چون ازمخالفت او وامان الله خان اطلاع داشت ميخواست او را به حلقۀ خود داخل سازد ويا لا اقل وی را تحت کنترول خود داشته باشد، همان بود که درهفتۀ اول تخت نشينی خود، شاه محمود را بحيث مشاور خصوصی خويش تعيين نموده و احمدشاه پسرکاکای او را با عبدالعزيزپسرمامای هاشم برای آوردن نادربکابل به اروپا اعزام نمود و به آنها هدايت داده شد که پول سفرخرچ خود را ازوکيل تجارپشاوراخذ نمايند، ولی عبدالحکيم وکيل تجار که ازطرفداران جدی امان الله خان بود، امرحبيب الله را نه پذيرفت و اين بارنيزمانند رساندن آنها ازکابل به پشاورکه با طيارۀ پوستۀ سفارت انگليس صورت گرفته بود، بدوش دولت بريتانيا افتاد تا آنها را بمصرف خود ازهند خارج و به کشتی بنشاند، چنانچه دراوراق محرمانۀ دولت بريتانيه به اين موضوع اشاره به عمل آمده است و همين خود نشان ميدهد که انگليسها ازعزم و اقدام حبيب الله برای برگرداندن نادر آگاهی کامل داشتند، اما چون پلان خودشان پيشتر طرح شده ومتوازی با اقدام حبيب الله درجريان بود، بهيچ قيمت نمی خواستند دراين مرحله که هنوزامان الله خان داخل صحنه بود، مراحل بعدی نقشۀ آنها فاش شود، ازاينرو با اينکه ميدانستند که دراين وقت نادر و برادرانش درکشتی قيصرهند جانب بمبه ئی درحال حرکت می باشند ازفرستادن نمايندۀ حبيب الله نه تنها ممانعت به عمل نياوردند، بلکه تسهيلات هم برای آنها فراهم نمودند....

    نادر وبرادرانش بتاريخ 23 فبروری1929 به بندر بمبه ئی مواصلت نمودند، اما پس ازپياده شدن آنها ازکشتی نمايندۀ وايسرای هند بنام (سی جی فريک) با نادرملاقات نمود. فرستادن نمايندۀ مخصوص درعرشۀ کشتی برای آن بود تا قبل ازآنکه مامورين افغانی که برای استقبال آمده بودند، با او تماس بگيرند، مفاهمات مقدماتی صورت گرفته باشد. تاجاييکه دراوراق محرمانۀ دولت بريتانيه بملاحظه ميرسد، درضمن همين مصاحبه نادر به نمايندۀ وايسرای هند اطمينان داد که نزد امان الله خان نميرود و ازامان الله خان پشتيبانی نميکند و بلعکس به هرقسميکه آرزوی دولت بريتانيه باشد رفتارخواهد کرد. بعد ازاين مذاکرات آنها ازکشتی پياده شده ازطرف قونسل و ديگرافغانهای مقيم بمبه ئی استقبال شدند و درهوتل تاج محل اقامت اختيار نمودند....

    ب- به هرحال خبرشورش شنوار، برادران فراری را درجنوب فرانسه چنان بی قرارساخت که بدون انتظارانکشاف اوضاع ويا دريافت هدايت ازکارفرمايان خويش، خودسرانه جهت حرکت جانب افغانستان داخل اقدامات شدند، بطوريکه دراسناد محرمانۀ دولت بريتانيه ذکراست هاشم بتاريخ دهم دسامبر يعنی پيش ازحملۀ حبيب الله کلکانی بکابل، به قونسلگری انگليس درشهر ( نيس ) رفته برای خود و دوبرادرش نادر و شاه ولی تقاضای ويزۀ ترانزيت را ازخاک هند مينمايد، اما قونسل انگليس برطبق مقررات اولترويزۀ دخول به افغانستان را مطالبه ميکند، ازينرو هاشم بپاريس رفت و تقاضای خود را بسفارت انگليس درآنجا تکرارنمود ، آنها جواب رد دادند و دراثراصرار وی که ميگفت او وبرادرانش اشخاص معروف ازدوستان نزديک دولت بريتانيه ميباشند و مقامات انگليسی آنها را خوب ميشناسند، بنابران داشتن ويزۀ افغانی درمورد آنها ضروری نيست....

    حقيقت اينست که امان الله خان با گرفتن تلگرام سفارت پاريس که از آرزوی نادرخان و برادرانش برای مراجعت بوطن اطلاع ميداد چون ازجريانات زيرپرده و پلان اصلی انگيسها به اندازۀ کافی معلومات نداشت، با وجود بدگمانی ها و تجارب سابقه ازروی حسن نيت اين ارادۀ آنها را بمقصد معاونت با خود تلقی نموده تصميم گرفت تا درين موقع باريک يکبارديگرآنها را بيازمايد، درواقع دراين وقت او وضع غريقی را داشت که به هرخس وخاشاک دست می اندازد، همچنانکه والی علی احمد خان دشمن ديرينۀ خويش را به سفارش مادرخود درين روزها بحيث رئيس تنظيمۀ سمت مشرقی به جلال آباد اعزام کرده بود اکنون اميد وار بود که نادر وبرادرانش را برای دفع حبيب الله کلکانی مورد استفاده قرار داده وبرطبق ضرب المثل مشهور( سرمار را بدست دشمن بکوبد ) لهذا درتلگرامی که بسفارت پاريس مخابره شد ازين آرزوی نادر وبرادرانش حسن استقبال به عمل آمده ولی بازهم ازروی احتياط هدايت داده شد تا ازطريق ماسکو و تاشکند با طيارۀ شوروی بکابل بيايند و ضمناً به غرض نشان دادن اعتماد مزيد بشخص او هدايت داده شد تا هدايت الله پسرارشد شاه [ امان الله ] را که درفرانسه مشغول تحصيل بود، نيزباخود بياورد وازطرف ديگر درهمان موقع شاه محمود برادرخورد نادررا که پس ازبرطرفی ازحکومت اعلی مشرقی بظاهر بحيث معيين وزارت داخله وظيفه داده بود ودرحقيقت بيکاروبلا تکليف بسرميبرد، نزدخود خواسته، استمالت نمود و قوماندانی يکی ازجبهات حساس پايتخت را که جبهۀ ده سبز و خواجه رواش باشد، به او تفويض کرد، اين جبهه اگرچه درجنگهای حبيب الله کلکانی بيشتررول تدافعی را دارا بود، اما ازسبب اينکه ميدان طيارۀ شيرپور و محبس عمومی کابل (که درقلعۀ تاريخی شيرپوروقعيه داشت [ موقعيت داشت] نيزتحت اثرآن بود، درآن وقت اهميت خاص را حايزبوده و چنانکه ديده شد درموقع حملۀ دوم حبيب الله اولين محاذيکه بدون جنگ ازهم پاشيد، همين محاذ بود.... » (3)

    جنرال محمد نادرخان بعد ازگرفتن قدرت سياسی بوسيلۀ همان روحانيون ! و شورشيان قبايل ضد نهضت امانی، نخست اميرحبيب الله کلکانی ورفقايش را برغم اين که درصفحۀ قرآنکريم سوگند تعهد مصالحه را مبنی برعدم خشونت و خونريزی ودست نبردن به اسلحه وجنگ ، نوشته وروی آن مهر وامضا گذاشته بود؛ ليکن بيشرمانه بالای تمام تعهدات خود پا نهاد و خلاف سوگند خود بر قرآن ورعايت سنتهای ديرين و پسنديدۀ اين سرزمين، آنان را تيرباران کرده، نعش شان را بدارآويخت؛ سپس اکثريت جوانان دلير وبزرگمردان سلحشورولايات کاپيسا، پروان و کوهدامن زمين را که درجنگهای آزاديبخش ضد استعمارقهرمانانه رزميده بودند، بوسيلۀ جلاد مشهوری بنام محمد گل خان مهمند يا ازدم تيغ کشيد ويا تحويل زندانهای سياه نموده ، جايداد های عده ای ازآنان را غصب وبه شورشيان قبايل بعنوان پاداش زحمات شان(!) درريختن خون مبارزين استقلال، بطور انعام بخشش نمود:

    « درحاليکه شاه درکابل هرروزازده تا پنجاه نفرمردم شمالی را گلوله باران مينمود وتعداد مجموع اين کشتارهای دسته جمعی و بدون تحقيقات و بدون محاکمه درحدود هفت صد نفرميرسيد....
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 3:22  admin

    ( بخش چهارم )
    قيام کلکانی ها و داود زايی های کوهدامن درسرطان 1309 شمسی [ دربرابر فشارحکومت نظامی، مبنی بر قتل وکشتارمردم بی گناه، جمع کردن اسلحه و پول ازدهاقين بی وسيله] بعمل آمد؛ محمد گل خان [مهمند] در4 اسد سال مذکور برياست آنولايت گماشته شد. او با اتکا بقوۀ بيست و پنج هزارنفری حشری و يک فرقۀ عسکری توپخانه دولتی درولايت پروان و کاپيسا دست به عملياتی زد که دريک کشورفتح شدۀ خارجی هم مجازنيست. محمد گلخان درينولايت قيافت يک مارشال فاتحی بخود گرفته، درکمال تکبر وبيگانگی با مردم پيشامد وروش دشمنانه ووحشيانه نمود. او قوای حشری ونظامی را درتاراج خانه ها، انهدام ديوارباغها، احتراق قلعه ها بگماشت و خود ازشکنجه و لت وکوب و اهانت مردم ( اعم ازقيام کننده و مطيع دولت ) فروگذارنکرد. او ازقيام کننده جان ميخواست و ازمطيع مال. انکارکننده را چوب ميزد و دشنام ميداد، حتی تهديد باحضار زنش درمجلس عام مينمود. درخانه های که تلاشی ميشد و اسلحه و پول بدست نمی آمد، زنان خانواده تهديد به فروبردن سوزن در پستان شان ميشد. با اين روش تا زمستان 1309 شمسی ( طبق اطلاع شماره 58 مورخ دلو روزنامۀ دولتی اصلاح ) محمد گلخان ازمردم کاپيسا و پروان 2378 تفنگ و 170 تفنگچه و 39384 دانه طلا و 149206 سکۀ نقره بيرون کشيد و بکابل تقديم کرد. البته آنچه را که قوای حشری و نظامی برای خود گرفته بودند، داخل اين حساب نيست. اين تنها نبود محمدگلخان ( طبق خبرشمارۀ سابق الذکر اصلاح ) پانزده نفر را دراين ولايت بحکم شخص خود اعدام نمود، 617 نفر را زنجيرپيچ بکابل فرستاد.... محمد گلخان برطبق اطلاع همين شماره اصلاح، قسمتی ازشهرچهاريکار را که مرکزاداری و تجارتی ولايت بود، حريق و خراب ساخت؛ همچنين او سرايخواجه مرکزکوهدامن را تماماً محترق و ويران نمود. درحاليکه او قبلاً ازمردم ششصد نفر را گروگان گرفته بکابل فرستاده بود؛ درهرقسمتی ازينولايت چند، چند خانوار پاکتيايی را جبراً اسکان و بهترين اراضی مردم را بايشان اعطا نمود، تا آشتی را بين اين دو ولايت ممتنع سازد....

    رويهمرفته روش محمد گلخان درکوهدامن و کوهستان، همان نتايجی را که ميخواستند داد يعنی اول مردم دلير اينولايت که درتاريخ قرن نزدهم افغانستان، درراه دفاع از استقلال کشوربمقابل امپراتوری بريتانيا، کانون بزرگ و با افتخاری محسوب بود، سرکوب گرديد. دوم نفاق و خصومت بين مردم افغانستان که هدف يگانۀ دشمن بود، درين حادثه عملاً بميان آمد ، يعنی مردم کاپيسا و پروان تمام تعدی نسبت بخود را ازحشريهای مردم پاکتيا دانستند و نسبت بآنان کينۀ سختی دردل گرفتند؛ خصوصاً که محمد گلخان خودشرا بغلط نمايندۀ پشتو زبانان کشور جلوه ميداد. سوم دولت نواحداث افغانستان با دشمنی قسمت عمده ئی ازمردم کشورمبتلا و در مقابل سياست استعماری تنها و لهذا مجبوربسازش بيشتربا استعمار انگليس گرديد.» (4)

    واما محمد نادرخان و برادرانش جفاهای بی شمار و غيرقابل عفوه را برمردم ولايت پکتيا و مربوطات آن نيز روا داشته ، آنها را بصورت مصنوعی بين خانوادۀ خود تقسيم کرده، هريک با خدعه و نيرنگ، خود را مدافع يک قوم تبارزميدادند. درحالی که دراين خط کشی های تقلبی و اغواگری ها، جزفريب ونيرنگ و استفادۀ سوء ازاحساسات پاک آنان، درجنگ وسييطره جويی به نفع خود، ديگرهيچ دلسوزی وصداقتی وجود نداشت.

    چنانچه ديده شد که اين اقوام را قسماً بصورت عمدی از پروسۀ رشد و انکشاف اقتصادی- اجتماعی بدور نگهداشته و با استفادۀ سوء از روحيۀ سلحشوری آنان پای شان را در منازعات به شکل برادرکشی های قومی، جنگهای داخلی و منطقوی کشانيدند که فشردۀ آن را درتاريخ چنين می خوانيم:

    « مردم ولايت پاکتيا نظر باوضاع جغرافيايی و اقتصادی نسبت باکثر ولايات افغانستان فقيرند. زراعت آنها محدود و تجارت خارجی شان منحصر به عشايرکوچی و نيمه کوچی سليمانخيل وخروتی وغيره است. تجارت داخلی ايشان عبارت است ازچوب ارچه و ريسمان و منج که توسط قاطر وارد بازارکابل ميشد. خوراک اکثريت مردم آرد جواری و خانه های نشيمن ازگليم و توشک عاری و درعوض شمع و تيل، چراغ ايشان " چراغ چوب " بود. معهذا اين مردم دلير و مسلح درتمام ماجرا های تاريخی دردفاع ازاستقلال، نقش موثرخويشرا بجا گذاشته اند. نادرشاه تمام اين چيزها را ميدانست و درپاکتيا عملاً تجربه اندوخته بود، پس دراستحصال سلطنت افغانستان اينولايت را مرکزثقل فعاليتهای خود قرارداد و بکمک آنها تاج شاهی برسرنهاد. ازآن بعد نادرشاه برای در دست داشتن اين قوه درمقابل مخالفين خويش دست بوسايلی زد که ظاهراً مردم پاکتيا را مفتون ميساخت و درواقع ايشان را مغبون مينمود. نادرشاه اينمردم را را از خدمت زيرپرچم نظامی معاف داشت [ اين بزرگترين گناه و جنايتی بود که درحق مردم مناطق مذکورانجام و آنان را عملاً ازقرابت و نزديکی، محبت و برادری وتأمين مراودات اجتماعی باساير اقوام ولايات افغانستان بازداشت و خصومت اين دورنگی را ميان اقوام کشورآگاهانه ايجادنمود ] ودر دربار و دوايرحکومت برخوانين ايشان ترجيحی قايل گرديد. اما سلطنت هرگزنميخواست در راه نشرمعارف و بيداری مردم با تاسيس صنايع و بلند بردن سويۀ زندگانی توده های مردم پاکتيا کوچکترين قدمی بردارد، زيرا آگاهی و بيداری و رفاه مردم را مانع آن ميدانست که بتواند آن ولايت را هرطوریکه سلطنت بخواهد استعمال کند.

    لهذا حکومت بصورت عمومی مردم را درتاريکی و فقر و احتياج نگهميداشت و هم ازوحدت و اتحاد داخلی مردم پاکتيا جلوگيری کرده وآتش رقابتها وتعصبات عشيره وی را بين شان مشتعل ميگذاشت [ مينمود]. چنانچه خصومت مردم جاجی را با مردم منگل، شاه محمود خان تا زنده بود نگهداشت». (5)

    نادرشاه درهمان اوايل احراز قدرت درخزان 1929، جنرال پينن خان ،ميرزا محمد اکبرخان،امرالدين خان، عبدالطيف خان کوهاتی، محمدنعيم خان کوهاتی،عيسی خان قلعه سفيدی، تازه گل خان لوگری، سلطان محمد خان مرادخانی، محمد حکيم خان چهاردهی وال، احمد شاه خان کندکمشر، دوست محمد خان غند مشرپغمانی و سيد محمد خان کندک مشرقندهاری را بدون تحقيق و اثبات جرم وگناهی گلوله باران نمود.

    به تعقيب آن اين جلاد خونخوار، شخصيت برازندۀ کشورمان، محمد وليخان دروازی وکيل شاه امان الله را، که برای تحکيم استقلال افغانستان خدمات شايانی را انجام داده بود، درزمستان 1929 بازداشت ، درجريان يک محاکمۀ فرمايشی و پيش کشيدن اتهامان مضحک ، بی پايه و بدور ازحقيقت نخست به هشتسال حبس محکوم وبعداً درتابستان 1933 وی را بدون ارتکاب کدام جرم وگناهی، خلاف تمام موازين حقوقی و پرنسيپ های دولتمداری، درکنار برادران غلام نبی خان چرخی، تيرباران نمود.

    پس ازانجام اين جنايت سردمداران رژيم سفاک به دنبال تعقيب، پيگرد و سرکوب مشروطه خواهان دوم، شامل جمعيت سری دربار وساير جوانان ترقيخواه ضداستعمار رفتند. درگام نخست عبدالرحمن لودین رئيس بلديۀ وقت، تاج محمدخان پغمانی، فيض محمدخان باروت سازوسايروطنپرستانی که در مبارزه برضد استبداد داخلی وطرد استعمارانگليس واسترداد استقلال وترقی کشور، سهم فعال و سرنوشت سازگرفته بودند؛ يکی راپی ديگربدهن توپ بستند وحتا غلام محی الدين خان ارتی را که در پشاور آواره شده بود، نيز ترورنمودند.

    بعدازتطبيق پروژۀ جنايت درحق شخصيتهای ذکرشدۀ مشروطيت دوم؛ جلادان آدم کش به عقب افراد باقی ماندۀ اين نهضت، شامل ميرزا عبدالرحمن ، سعدالدين خان وکيل، محمدانوربسمل، ميرغلام محمدغبار، عبدالهادی داوی... افتيدند وهمه را يکحا با ساير تحول طلبان کشور، برای سالهای متمادی درزندانهای مخوف و مرگ آفرين نگهداشتند .

    همينگونه خانوادۀ حکمران، غلام نبی خان چرخی را بصورت بيرحمانه زير ميلهای تفنگ در16 عقرب 1311 بقتل رسانيدند وبعدآ برادران واعضای فاميل وی را، چون جنرال غلام جيلانی خان چرخی، جنرال شيرمحمدخان چرخی و برادرزاده هايش، غلام ربانی خان ، غلام مصطفی خان وعبدالطيف خان را بدار آويختند ومتباقی همه اعضای فاميل های آنها را رهسپار زندانها نمودند .

    اگرگلولۀ تفنگچۀ عبدالخالق جوان آزاديخواه، اين شاه مستبد وخونخوار را ازپا نمی انداخت، تمام زندانيان سياسی وآزاديخواهان کشور را ازدم تيغ کشيده، درافغانستان، صدای آزاديخواهی برای ساليان متمادی شنيده نمی شد .

    مرحوم غبار را عقيده براين بوده است که: « درتطبيق اين نقشه [ قتل وکشتار دسته جمعی وانفرادی، زندانی کردن وانواع شکنجه های جسمی وروحی وايجاد فضای وحشت وبربريت وتهاجم دد منشانه به جان، مال وناموس مردم وساير جنايات ضد انسانی ] شخص نادرشاه وبرادرانش محمدهاشم خان صدراعظم و شاه محمودخان وزيرحربيه،اختيارات مساوی داشته وهريک پادشاهی مطلق العنان بشمارميرفتند . چنانکه هريک ازآنها در پايتخت وولايات کشوربامر شخص خود، بدون تحقيق و محاکمه، اشخاص را اعدام، شکنجه، حبس، تبعيد، مصادره و خاندانها را برباد، قلاع را محترق ومنهدم وتوده های مردم را سرکوب ميکردند .

    بنابرين، حکومت نادرشاه ازهمان قدم نخستين ، دست بخون مردم بشست . اين حکومت سعی ميکرد، که خودش را در نظرملت افغانستان خلف الصدق اميرعبدالرحمن خان مستبد جلوه دهد، ولی بزودی مردم فهميدند، که بين اين حکومت وحتی حکومت اميرعبدالرحمن خان فرق زمين آسمان در اندازۀ استبداد آن موجود است .

    اميرعبدالرحمن خان درقرن 19 خون مينوشيد ونادرشاه درقرن بيست.

    اول الذکرازاستقلال خارجی کشوردربرابرانگليس چشم پوشيد و اخيرالذکر از استقلال داخلی . اميرمرام خودرا با شمشيرتطبيق کرد و نادرشاه با توطئه وتيغ . اميرآنچه ازمردم گرفت درداخل کشوربماند و نادرشاه آنچه را گرفت درکشورهای بيگانه ذخيره نمود و و....» (6) .

    سرانجام طوري که گفته آمد اين شاه جلاد وخون آشام روز(16 عقرب 1312 ) با گلولۀ عبدالخالق جوان 17 ساله متعلم ليسۀ نجات (ليسۀ امانی) ازپا درافتيد وبه حيات ننگينش بحيث يک توطئه گرماهر، جنايتکارمحيل وقاتل حرفوی پايان بخشيده شد:

    « باينصورت نام سلطنت بعدازنادرشاه به پسرش واقتدار واقعی سلطنت به دو برادرش( محمدهاشم خان صدراعظم وشاه محمودخان وزيرحرب ) منتقل گرديد وسلطنت دوبرادرتاختم جنگ جهانی دوم، 14 سال به درازا کشيد.

    درطی اين مدت ظاهرشاه مانند شاه شجاع جزازنام، هيچگونه قدرت و مداخلۀ درامورسلطنت نداشت ومثل محبوس دربين چهارديوارارگ سلطنتی بسر ميبرد . تنهافرقی، که بين شاه شجاع وظاهرشاه ميتوان يافت اينست، که شاه شجاع اسير دست مکناتن انگليسی بود وظاهرشاه اسيردست عموهای خود محمد هاشم خان وشاه محمود خان. خصوصاً که بعدها دو شهزاده جديد ( محمد داود خان و محمد نعيم خان ) نيز از طرف محمد هاشم خان دربرابرشاه بميدان آورده شد.» (7)

    واما، بعد ازکشته شدن نادرشاه، اين دوبرادرش همان سياست ددمنشانۀ شاه مقتول واعمال سرکوبگرانۀ خود را ادامه داده ، درکنارعبدالخالق، پدر، مادر، برادر، خواهر، کاکا، ماما وساير اعضای فاميل وی را با رفقای هم صنفش، يکجا با جمع بزرگی ازروشنفکران، باتهام قتل نادر خان دستگيروبعد ازاعما ل وحشيانه ترين شکنجه های ضد انسانی بر زندانيان سياسی، ازگناهان ناکرده ايشان اعتراف گرفتند .

    درحاليکه قاضی محکمه تنها عبدالخالق هزاره ومحمود معاون وی را به اعدام محکوم نموده بود؛ ولی خانوادۀ حکمران! برخلاف حکم محکمه و در مغايرت کامل با اساسات دين اسلام وقوانين موضوعه( که صلاحيت حکم اعدام را صرف محکمه داشته، پادشاه ويا رئيس جمهور ميتواند آن را تخفيف ويا تعديل به حبس نمايد نه اين که مجازات حبس را به اعدام شدت بخشد؛ صدراعظم اصلاً صلاحيتی درتغييرحکم محکمه ندارد)، درجلسۀ فرمايشی درباريان وابسته به سلطنت، حکم اعدام 16 نفر: عبدالخالق هزاره کشندۀ نادرخان، محمود معاون وی، خداداد پدر، مولاداد کاکا، قربانعلی مامای عبدالخالق، علی اکبرخان غندمشرکاکای محمودخان ، غلام ربانی خان و غلام مصطفی خان و عبدالطيف خان پسران خانوادۀ چرخی، محمد ايوب خان معاون اداری ليسه امانی، ميرعزيزخان، مير مسجدی خان، محمود خان دوم، محمد زمان خان، ميرزا محمد خان و اميرمحمد خان ناشرين شبنامه ها را توأم با حبس 11 نفر بيگناه ديگر صادر ودر26 قوس 1312 اين کشتار دسته جمعی را به شکل فجيعی درميدان دهمزنگ کابل تطبيق وفصل ديگری ازجنايت و آدم کشی در تاريخ معاصر افغانستان، بنام خانوادۀ نادرخان، در کنارجنايات گذشتۀ شان، ثبت اوراق تاريخ گرديد.

    فهرست زندانيان سياسی آزاديخواه ضد استعمار وتحول طلبان ضد استبداد خانوادۀ حکمران (هاشم خان و شاه محمودخان) قرارآتی است:

    1 - محمدانوربسمل شاعر 2 - محمدابراهيم صفا شاعربرادراو3 -محمد اسماعيل خان4 - محمد طاهرخان 5 - محمدنعيم خان 6 - محمد اسلم خان 7 - و محمدهاشم خان ازهمان خانواده8 - عبدالصبورغفوری نويسنده 9 - محمد يوسف حقيقی 10 -عبدالغنی معلم 11 - ميرغلام محمد غبارمورخ 12 - ميرعبدالرشيد بيغم 13 - وميرغلام حامد بهار برادران غبار 14 - سرورجويا نويسنده 15 - غلام حسين جويا16- سعدالدين بها نويسنده 17 - عبدالعزيزخان وکيل قندهار 18 - عبدالاول قريشی وکيل تالقان 19 -عبدالهادی داوی نويسنده 20 -عبدالشکورداوی متعلم 21 - حبيب الله خان سرمامور 22 - محمد امين خان سفير23 - محمدسعيد خان متعلم 24 -ميرسيدقاسم خان نويسنده 25 - محمد عمرپيلوت 26 - فيض محمد ناصری نويسنده 27 - محمدهاشم خان کارمند وزارت خارجه 28 -عبدالرحمان خان کامند وزارت خارجه 29 - غلام رضاخان ترجمان 30 - احمدجان رحمانی 31 - لالا سيدمير 32 - محمد اميرخان ترجمان 33 - عبدالغفارخان سرحد دار 34 - عبدالغفور خان35 - جانبازجان چرخی معاون وزارت حربيه 36 - شيراحمدخان چرخی فرقه مشر 37 - سيد احمد فرقه مشر38 - غلام نبی فرقه مشر 39 - فتح محمد فرقه مشربهسودی 40 - غلام دستگيرخان قلعۀ بيگی- 41 عبدالله منصوری42 - عبدالنبی منصوری متعلم 43 - محمدجعفر ايوبی متعلم 44 - سيداکرم خان45 - عبدالحکيم رستاقی46 -غلام محی الدين انيس نويسنده47 - محمدخالد انيس48 - محمدولی خان پنجشيری49 - محمدعثمان ترجمان50 - محمدعمرمعلم51 -محمدحيدر نيسان شاعر52 - پاينده محمد خان53 - محمد اکبرپروانی54 - حبش خان 55 - محمد صالح پرونتا نويسنده56 - محمد ابراهيم متعلم 57 - محمداکرم لودين متعلم 58 - محمدايوب خان غوربندی59 - محمدکبيرخان غوربندی60 - محمد زبيرخان شاه آقاسی61 - حبيب الله خان شاه آقاسی 62 -احمدشاه خان رئيس 63 - گل احمدخان حاکم 64 - عبدالاحد فدايی 65 - غلام فاروق تلگرافی 66 - حبيب الله تلگرافی67 - غلام صديق صبری تلگرافی68 - رحيم وردی تلگرافی 69 - عبدالاحد خان رسام 70 - محمد ناصرغرغشت نويسند 71 - محمدابراهيم خليل شاعر 72 - فيض محمدخان کارمند وزارت خارجه73 - حاجی عبدالخالق خان74 عبدالحميد خان75 - عبدالحبيب خان 76 - و محمدنبی خان برادران حاجی 77 - محمد امان خان فراشباشی78 - غلام صفدر اعتمادی79 - محمدشريف ضيايی 80 - محمدعثمان مغازه دار81 - غلام غوث خان صاحب منصب82 - حکيم اسلم خان مهاجر83 - محمود خان سنجری مهاجر84 - محمدبشرمنشی زاده 85 - محمدکريم منشی زاده 86 - محمدکبير منشی زاده 87 - غلام حيدرخان نقشبندی تاجر88 - محمدياسين خان تاجر89 - عبدالرحيم خان کورير90 - دادمحمدخان کورير91 - پاينده محمدخان کارمند وزارت خارجه 92 غلام محمد خان متعلم 93 - حيدرعلی خان متعلم 94 - قربانعلی خان 95 - عبدالودودخان انجنير96 - ميرزا عبدالقيوم خان97 -عبدالکريم خان 98 - عبدالوهاب خان کوهستانی 99 - عبدالرحيم خان معاون صدارت 100 - خليل الله خليلی شاعر101 - عبدالحليم خان کوهستانی102 - اعظم خواجه خان رئيس شرکت برق 103 - محمد نعيم خان بابی 104 - شاهرخ ميرزا 105 - عبدالصبور پغمانی106 - عبدالحی خان پنجشيری107 - سيد غلام حيدرپاچا 108 - عبدالرازق خان 109 - محمدکريم خان حاکم اعلی فراه 110 - محمدحسين خان معاون ليسۀ استقلال 111 - عبدالعظيم مهاجر112 - محمدعظيم مزاری113 - صفرعلی امنی نويسنده 114 - عبدالقديرخان کوهدامنی 115 - محمد عزيزخان کوهدامنی 116 - صاحب زاده عطاء الحق خان 117 - ملک قيس خوگيانی 118 - صوفی هوتلی 119 - محمد يونس مهندس 120 - غلام حيدرخان صاحب منصب 121 - و محمدحسين خان صاحب منصب.

    « بدين ترتيب زمينۀ مبارزۀ آزاديخواهانۀ مردم افغانستان برای تقريبآ 15 سال ديگربتأ خير کشيده شد .

    درطی اين مدت هيچکس آزادانه بخارج کشورسفرکرده نميتوانست وروشنفکران درداخل کشورهم قادربرفتن بی اجازه ازولايتی، بولايت ديگری نبودند. تمام مکاتبات اين گروه بعنوان داخل وخارج درپوسته خانه ها، بازومطالعه می شد. پنج نفر روشنفکر نميتوانستند درمحفلی گردآيند. درهيچ مجلس، محفل وادارۀ سخن از سياست داخلی وخارجی زده نمی شد. گويندۀ کلمات، مليت وملی، وطن و وطن پرستی، ترقی وترقيخواهی، بحيث ديوانۀ زنجيری تلقی ميگرديد وسخن از سياست استعماری انگليس راندن ويا ازآزادی ومساوات حرف زدن ديگر بمثابۀ خيانت دينی وجنايت ملی بشمارميرفت.»(8)

    علی رغم اين که درسرزمين کهنسال خراسان ديروز وافغانستان امروز، ازساليان متمادی زبانهای متعددی وجود داشت؛ مگرمسألۀ زبان کدام مشکلی را درمناسبات اقتصادی و اجتماعی مردم ايجاد نکرده بود. زيرا زبان فارسی- دری درسراسردورۀ اسلامی بحيث زبان رسمی و زبان معاملات دردفاتر و دربارها مورد استفادۀ همگان قرارداشت. همين گونه درسرزمين پهناورهندوستان ازسالهای دور الی اشغال آن بوسيلۀ انگليسها زبان فارسی- دری بحيث زبان رسمی دفتر وديوان جايگاه اول را داشت.

    احمد شاه درانی با اين که زبان مادری اش پشتو بود ؛ ولی بادرک اين واقعيت که زبان فارسی- دری، دارای واژه گان غنامند وازلحاظ گوينده گان آن دومين زبان درسراسر کشورهای اسلامی بوده است، بدين لحاظ آن را درمعاملات دولتی وسيستم اداری و قضايی کشور بحيث زبان رسمی حفظ نمود.

    و اما بعد ازسقوط نهضت امانی خصومت آشکار برضد زبان فارسی- دری آغاز يافت:

    « دردورۀ پادشاهی محمد نادرشاه محمدگل خان مومند وزير داخله تحريکاتی را درجهت تعميم زبان پشتو طرد زبان دری نه تنها ازدواير دولت بلکه ازموسسات تعليمی و حتی خانه و بازار آغاز کرد. شاه نخست اورا به عنوان رئيس تنظيمه به قندهار فرستاد تا اقداماتش را درمنطقۀ پشتوزبان محدود مانده موجب بروز رد عمل در ساير مناطق کشورنشود. اما درسال (1932) تغييرفکرداده اورا به همان عنوان به ولايات شمالی فرستاد و درآنجا محمد گل خان، نظريۀ برتری خواهی قومی و لسانی اش را درمحل اجرا گذاشت، دراين ضمن وی مردمان دری زبان وترکی زبان را وادارمی ساخت تا عرايض شان را به زبان پشتو بنويسند و به عرايضی که به زبان دری به او می رسيد ترتيب اثرنمی داد. خانواده های پشتون را حتی ازخارج سرحدات افغانستان به تعدادزياد به شمال هندوکش کوچ داده با دادن زمين و ديگر امتيازات اسکان می کرد و درماموريت هم به پشتو زبانان ترجيح می داد.

    محمد هاشم خان درمرحلۀ اول با اين اقدامات نظرمساعد نداشت اما پس ازآنکه درسال (1932) هتلررهبرناسيونال سوسياليست آلمان زمام قدرت را دردست گرفته و به تبليغ نظريۀ برتری نژادی پرداخت، يک عده ازشخصيتهای دولتی افغانستان ازجمله محمد داود خان و محمد نعيم خان برادرزادگان محمد هاشم خان و عبدالمجيدخان رئيس بانک ملی به نظر مذکورگرويده تبليغات همانندی را درافغانستان روی دست گرفتند....

    درافغانستان قدم اول دراين راه توسط فرمانی برداشته شد که درشماره 12 حوت سال (1315) مرادف به 3 مارچ (1937) ميلادی راجع به زبان پشتو درجريدۀ اصلاح نشرشد ومطالب عمدۀ آن به شرح زير است:

    ج.ع .ج .ا.ا. شأن عم محترم سردارشاه ولی خان غازی وکيل صدراعظم!

    مسلم است که مسألۀ زبان دروحدت مليه و حفظ آداب وشعاير يک ملت اثرات معتنابهی داشته و توجه به اين مطلب ازجملۀ ضروريات حياتيۀ يک مملکت به شمارمی رود و درمملکت عزيزما ازطرفی زبان فارسی مورد احتياج بوده وازجانب ديگربه علت اينکه قسمت بزرگ ملت ما (!) به لسان افغانی (*) متکلم ومامورين علی الاکثربه سبب نداشتن[ندانستن] زبان پشتو دچارمشکل می شوند لهذا برای رفع زيان اين نقيصه و سهل معاملات رسمی و اراده فرموده ايم همچنان که زبان فارسی درداخل افغانستان زبان تدريس وکتابت است درترويج و احيای لسان افغانی (!) هم سعی به عمل آمده و ازهمه اول مأمورين دولت اين زبان ملی را بياموزند... شما به وزارت ها و نايب الحکومتی ها... امربدهيد که مأمورين لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمايند که درمدت سه سال لسان افغانی را آموخته ودرمحاوره وکتابت مورد استفاده قرار بدهند ... الی اخير.

    عبارت فرمان به پيمانه ای که اهميت موضوع درکارداشت روشن و دقيق نبود... بهرحال اقداماتی که به دنبال نشرفرمان صورت گرفت مقصد اصلی آن را روشن ساخت، زيرا بلا فاصله کورس های تدريس پشتو درتمام دواير کشورتأسيس گرديد و مامورين مکلف شدند تا جهت فراگرفتن پشتو درآن شرکت کنند، درحالی که اقدامی همانند جهت آموختن زبان فارسی به مأمورين پشتوزبان صورت نگرفت. همچنان به زودی معلوم شد که تخمين فرمان راجع به مدتی که اجرای اين برنامه لازم داشت نه تنها خوش بينانه بلکه ساده لوحانه بود، چنانچه درپايان مدت سه سال طرح کنندگان برنامه حتی خود شان و اعضای حکومت و کابينۀ شان موفق نشدند زبان پشتو را فراگيرند... اما زيان بزرگترتطبيق اين برنامه درساحۀ معارف نمايان شد. دراينجا ناگهان دستورداده شد که تدريس درسراسرکشوراززبان فارسی به پشتو تحويل داده شود و برای معلمان هم کورس پشتو دايرشود. درنتيجه اين امردرمناطق غيرپشتو زبان معلمانی که خود پشتو نمی دانستند موظف شدند تا مضامينی را از کتاب درسی که آن هم به زبان پشتو نبود به شاگردانی که آنها هم پشتو نمی دانستند به زبان پشتو تدريس کنند و درپايان سال به همين ترتيب از ايشان امتحان هم بگيرند. هرچند هيچ وسيله ای برای تخمين اندازۀ زيانی که ازاين بابت به گسترش علم ودانش درکشوروارد گرديد دردست نيست اما بدون مبالغه میتوان گفت که دراثر آن معارف افغانستان برای دهها سال عقب افتاد و جوانان غيرپشتوزبان ازدست يابی به گنجينۀ ادب دری و فارسی که رکن عمدۀ فرهنگ شان بود به طورقهری محروم ساخته شدند، وای بسا که بی سواد بارآمدند. ازنظراقتصادی دهها مليون ساعت کارمأمورين و صدها مليون ساعت کار مراجعين ضايع شد بدون آنکه منظوری که ظاهراً اين برنامه برآن بنايافته بود تأمين شده باشد.» (9)

    سرانجام همينکه درپايان ختم جنگ جهانی دوم سيستم مستعمراتی انگليس فروپاشيد ورهبری سيستم جهانی استعمار کهنه ونو را هم ايالات متحده بنا برتفوق نظامی واقتصادی نسبت به انگليس، تحويل گرفت؛ همينگونه در جبهۀ مقابل ، سيستم جهانی سوسياليزم تشکيل وجنبشهای آزاديبخش ملی در کشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين نضج يافت ؛ درکشورما نيز خانوادۀ حکمران درسال 1946 دست به يک عقب نشينی تاکتيکی زده، قدرت ازمحمد هاشم خان به پاد شاه منتقل وشاه محمودخان پست صدارت را تسليم شد، ظاهرآ سياست ملايم تری را نسبت به هاشم خان درپيش گرفته، مصمم به تعديل سياست خارجی وتجديد ادارۀ داخلی وريفورمهای اجتماعی شده، برای باراول سخن ازآزادی ودموکراسی، ترقی وتجدد زده شد وريفورمهای درعرصۀ معارف بعمل امد و موافقتنامه های با اتحادشوروی وايالات متحدۀ امريکا بامضا رسيده، قرضۀ هشت مليون دالری را از اتحادشوروی برای اعمار پروژه های زيربنايی بدست آوردند .

    همين طور حکومت قبل ازاين که دموکراسی را رسماً اعلام وقوانين دموکراتيک را وضع نمايد، يکدورۀ امتحانی را آغاز وآزادی انتخابات شورای ملی وبلديه ها ( شهرداريها ) را اعلان نمود.

    روشنفکران آزاديخواه وتحول طلب کشور دست به تشکيل سازمانهای سياسی زدند؛ حزب ويش زلميان به رهبری عبدالرؤف بينوا وعضويت گل پاچا الفت، فيض محمد انگارونورمحمد تره کی و... ؛ حزب وطن برهبری ميرغلام محمد غبار و عضويت سرورجويا و ميرمحمد صديق فرهنگ و ديگران؛ حزب خلق به رهبری عبدالرحمان محمودی و عضويت محمدنعيم شايان، خال محمد خسته ، عبدالحميد مبارزو...؛

    حزب سری اتحاد به زعامت سيد اسماعيل بلخی و خواجه محمد نعيم قوماندان امنيه و ديگران؛ ايجاد گرديد . درکناراحزاب ذکرشده، اتحاديۀ محصلين دانشگاه کابل نيز درسال 1329 باشرکت فعال ميرعلی احمد شامل، محمديونس سرخابی، ببرک کارمل، اسعد حسان غبار، محمدحسن شرق وديگران تشکيل وهمۀ اين نهادها فعاليت های سياسی را درجهت تنوير اذهان مردم ، بيداری جوانان و دفاع ازحقوق و خواستهای مسلم توده های مليونی کشورآغاز نموده؛ استقرار حاکميت قانون ونظام مشروطيت را ازطريق انتشاربرنامه های خويش درجرايد حزبی مطالبه نمودند؛ وليک شاه محمود خان جناح باصطلاح معتدل(!) خانوادۀ حکمران تحمل خواستهای برحق نماينده های واقعی مردم را نکرده، فعاليت های سياسی را ممنوع، رهبران و فعالين احزاب واتحاديۀ محصلين را سرکوب و درانتخابات دورۀ هشتم شورای ملی و شهرداری ها دستبرد زده ، راه برادران مستبدش را درپيش گرفت و کار انجام آن را به محمد داوود خان خلف الصدق محمدهاشم خان وا گذاشت:

    « حکومت باوجود داشتن چنين پلان امتحانی، ازتشکيل يک جبهۀ واحد سياسی ويا جبهۀ متحد دربرابرخود هراس وبيم داشت...ولی با تمام اين پيشبينی های حکومت، همينکه شورای انتخابی تاسيس، احزاب سياسی تشکيل وجرايد حزبی منتشرگرديد، نتايج ومحصولات آنها جز از آن بود که حکومت ميخواست. زيرا اين جريانات سياسی با وجود تنوع تشکيلاتی وتعدد موسساتی، عملآ درمقا بل حکومت بحيث يک جبهۀ متحد صف آرايی نموده وبرای تاسيس رژيم دموکراتيک وتعميم آزادی ومساوات عمومی وهم برضد امتيازوانحصارسياسی واقتصادی طبقات حاکمه مبارزه کردند.

    اينست که حکومت بعدآ کليۀ اين نهضتهای سياسی را بکوفت وپاليسی اختناق قديم را ازسرگرفت. معهذا تا آنوقت احزاب و جرايد حزبی آنقدرکارکرده بودند که تأثيرآن دراذهان عمومی محسوس بود. پس حکومت بغرض امحای تاثير اين جنبشهای سياسی، يکدوره اختناق ده ساله سياسی را اعاده نمود، آزادی انتخابات شورای ملی و بلديه ها با مداخلات علنی حکومت ازبين برده شد، احزاب سياسی وجرايد حزبی نابود گرديد وفرصت تبارز مبارزين وطنپرست درصحنۀ سياست کشور سلب شد. » (10)

    بدين ترتيب، جنبش مشروطيت سوم باسرکوب شمارزيادی از اعضای آن، شامل رهبران و فعالين احزاب، نهضت دورۀ هفتم شورای ملی، بلديۀ شهر کابل و نهضت محصلين برای يکدوره موقت خاموش گرديد.

    شاه که ازدموکراسی تاجداردلخواه خودش دلسرد شده بود، در6 سپتمبر 1953با پخش خبراستعفای شاه محمود خان، خواست تا نسخۀ ديکتاتوری جديدی را دروجود پسرعمش سردارمحمد داوود خان، بحيث صدراعظم جديد در کشورپياده کند.

    برغم اينکه ، درپايان حکومت شاه محمودخان وسالهای حکومت محمد داوود، عده ای ازبقايای آزاديخواهان نهضت مشروطيت سوم، دراثر اعمال فشار واختناق سياسی درزندان ازلحاظ جسمی خيلی ها نا توان شده بودند؛ ازجمله عبدالرحمان محمودی درسال دهم درزندان، به امراض مختلف مصاب که درنتيجه او را ازپا افگند؛ حکومت زمانی اورا اززندان رها نمود که فقط دوماه بعد ازآن با اين جهان پرازرنج وداع گفته، به ابديت پيوست.

    بدين طرز، سرورجويا که مجموع دوران زنده گی مقاومش در زندانهای مخوف ومرگباراين خانوادۀ سفاک درحدود (22 الی 25) سال را دربر ميگرفت، درسال نهم دورۀ دوم زندان، بصورت سؤال برانگيز درمحبس" شهزادۀ سرخ" چشم ازجهان فروبست وبه اين ترتيب جويا ، محمودی وغباربا ساير زندانيان آزاديخواه ووطنپرستان ترقی پسند؛ درتاريخ معاصرافغانستان، نام خويش را بحيث مبارزين تسليم ناپذير نهضت دموکراتيک عدالتخواه ، ثبت نمودند.

    عدۀ ديگری نيز دراثر کبرسن وسختيهای روزگارعملآ امکانات اشتراک فعال درمبارزۀ سياسی را ازدست دادند وبخشی هم درمخالفت

    با سياستهای استبدادی به مبارزات منفردانه وغيرعلنی ادامه دادند؛

    ولی درهرحال ايده ها واهداف آزاديخواهانه و انديشه های مشروطه طلبانۀ نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، دراذهان وروان توده های مردم وتفکر جوانان مبارز و آزاديخواه ميهن ما، بويژه دانش جويان و دانش آموزان دانشگاهها و مدارس کشور وسيعآ نفوذ و جاه گرفت .

    نتيجه گيری:

    ازآنچه تا ايندم گفته شد ميتوان به اين نتيجه رسيد:

    الف: محمد نادرخان همان گونه که قدرت را ازشاه امان الله با ايجاد دسيسه درسرحدات جنوبی کشور؛ راه اندازی شورشهای مذهبی؛ تحريک و اغواء قبايل جنوب عليه مردم آزاديدوست شمال کابل وپاماندن بالای معتقدات اسلامی غصب نمود؛ درحفظ و دوام سلطنت استبدادی اش نيز از نوع توطئه و دسيسۀ خونبار، دريغ نه ورزيد:

    - او نخست اميرحبيب الله کلکانی رابا اعضای حکومتش، علی رغم تعهد تحريری درحاشيۀ قرآنکريم، مبنی برعدم خشونت و خونريزی ، تيرباران نمود؛

    - محمد ولی خان وکيل امان الله خان ويکتن ازبرجسته ترين اعضاء نهضت مشروطيت دوم را با دسيسه واتهامات مضحک ازبين برد؛

    - غلام نبی خان چرخی، يکی ازشخصيتهای پردرخشش ديگر دولت شاه امان الله را با برادرانش ازميان برداشت؛

    - همه مشروطه خواهان ضد استبداد وضد استعماررا بمنظور ارضای خاطر انگليسها، يا تيرباران کرد ويا روانه زندانها ساخت؛

    - شمارکثيری از آزاديخواهان دورۀ مبارزۀ هشتادسالۀ ضد استعمار انگليس را در ولايات پروان، کاپيسا و مناطق کوهدامن ازدم تيغ کشيد وجايداد های شان را به قاتلين توزيع نمود؛

    - مردم دريخيل جدران پکتيا را به شکل خونين سرکوب کرد و خصومت ميان مردم جاجی و منگل را ايجاد و دامن زد و تا واپسين نفسهای خودش و ختم آخرين زمامداراين دودمان، اين مشکل باقی ماند؛

    - مطابق برنامۀ محمد گل خان مهمند مردم ولايات شمال را به طرز وحشيانه سرکوب وجايداد های شان را غصب و به قاتلين انتقال داده شده ازآنطرف خط ديورند، توزيع نمود.

    .

    سرانجام اين حکمران خونخوار، درزيربارجنايات خويش، بدست عبدالخالق جوان آزاديخواه، ازقدرت ساقط و به حياتش پايان داده شد وتاج سلطنت رسماً برسرمحمد ظاهرپسرش، قدرت وادارۀ دولت عملاً بدستهای برادران و برادرزاده اش ( محمدهاشم خان، شاه محمود خان، محمد داوود خان ) انتقال يافت.

    درنتيجه، اين رويداد را با حفظ احترام به قهرمانی عبدالخالق ويارانش ، ميتوان يک پادشاه گردشی ازيک جلاد ستمگر به سه خونخوار ديگر عضو خانوادۀ حکمران، ناميد.

    ب: محمد هاشم خان صدراعظم وفرمانروای کل کشور،همان راه و روش نادرخان را تا آخرين رمق حيات تعقيب نمود:

    - اوهم درزمان حاکميت برادرش درتمام آن همه سرکوبگری ها با داشتن صلاحيت و قدرت يکسان اشتراک داشت و نيزدردوران حاکميت خودش نه تنها عبدالخالق و محمود رفيقش را با اعمال وحشيانه ترين شکنجه ازبين برد؛ بلکه هم قطاران وهمه خانوادۀ اين دوجوان را بدون کدام جرم و گناهی با برادران وبرادرزاده های غلام نبی خان چرخی يکجا تيرباران نمود.

    - هاشم خان تعداد باقی ماندۀ مبارزين آزاديخواه نهضت امانی را برای سالهای متمادی رهسپارزندانها کرد.

    - اودرسال 1944 مردم جدران، درسال 1945 مردم کنر رابه طرز خونين سرکوب کرده، درسال 1947 مطالبات برحق مردم صافی را درشرق کشور با عصری ترين سلاح بيرحمانه سرکوب نموده، نائب سالارعبدالرحيم خان کوهستانی معاون صدارت را به گناه منسوب بودنش به قوم صافی با خانواده اش محبوس نمود.

    ج: شاه محمود خان، برادرديگر اين خانواده، برغم اين که درهمه اعمال هاشم خان بحيث شخص دوم مملکت سهم و شرکت داشت؛ مگر بعد اً وی زمانی که زمام صدارت را عهده دارشد، درابتداء چهرۀ يک دموکرات (!) را ازخود تبارزداد؛ ولی اين ادعا کذايی بود:

    تواضع های ظالم مکرصيادی بود بيدل

    که خم خم رفتن صياد زبهر قتل مرغان است

    او روی همه ادعاهايش پاگذاشت و نهضت مشروطيت سوم را سرکوب و جرايد و مطبوعات آزاد را مسدود نموده، همه رهبران و فعالين احزاب سياسی، اتحاديۀ محصلين و جوانان را رهسپارزندانها نموده، روش ديکتاتوری خلفش را درپيشگرفت.

    د: سردارمحمد داوود خان، همان گونه که برادرزادۀ اصلی هاشم خان بود، درطرز ادارۀ کشور با کمی تفاوت راه عم بزرگش را بمثابۀ استاد و رهنمايش پيشه کرده، رهبران و فعالين احزاب و سازمانهای سياسی را برای سالهای متمادی، حتا تا دم مرگ بدون تحقيق، محاکمه و تعيين سرنوشت درکنج زندانها نگهداشت؛ عبدالملک خان وزيرماليه را نيزبدون بازپرس واقامۀ دعوی و تعيين مجازات تا اخرين روزهای حاکميتش محبوس وشکنجۀ روحی داد و صدای آزادی خواهی و انتقاد روشنفکران را خفه نمود؛ وليک داوود خان طرفدارترقی وپيشرفت کشورمطابق طرز ديد ويژۀ خودش بود و درزمينۀ رشد اقتصادی وآموزش و پرورش جوانان کشورنسبت به اخلافش دلسوزی و صداقت داشت:

    محمدداؤد با اينکه، طی دهسال حکومت خويش دربرابرهرگونه سازمان سياسی وحتی اجتماعی وفرهنگی ودربرابرهرگونه فعاليت توده يی و مبارزۀ سياسی بسختی حساسيت نشان ميداد؛ شخصآ خود را مرکز و مرجع سياست وقانونيت ميپنداشت؛ سياستهای تبعيضی ملی وقومی را اعمال ميکرد وبه توده های مردم ونقش سازندۀ شان درجامعه معتقد نبود؛ ولی وی جانبدار جدی ترقی وپيشرفت اقتصادی- اجتماعی افغانستان بود.

    چنانچه درنتيجۀ پلانهای رشد اقتصادی دهسالۀ وی، تحولات اقتصادی و اجتماعی درکشور بوجود آمد که درنتيجۀ آن صفوف روشنفکران به گونۀ روز افزون فشرده تر؛ تعداد زحمتکشان فزونترودرمجموع سطح آگاهی توده های مردم بيشتر گرديد .

    درست درهمين سالها بود، که رزمنده ترين عناصری ازحلقات مطالعه که درميان گروههای از جوانان ايجاد گرديده بود، بيش ازپيش خصلت سياسی کسب ميکردند .

    درعرصۀ ايجاد حلقات مطالعه وگرايشها برای گسترش آنها، عدۀ از روشنفکران دارای انديشه های چپ ودموکراتيک، بويژه ببرک کارمل ( محصل فاکولتۀ حقوق دانشکاه کابل ) بفعاليتهای مبتکرانۀ ميپرداخت.

    ببرک کارمل درچندين حلقۀ مطالعاتی بطورمتناوب شرکت ميورزيد . اودر برخوردها وصحبتهايش خيلی با احتياط ومتواضع بود، ولی عملآ نظريات سياسی وی به جانبداری جدی ازدموکراسی، که خيلی گيرا و مجاب کننده بود، سرتاپای مباحثات جلسات را احتوا ميکرد .

    کارمل بمثابۀ پلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته وجوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته ، بنا برشناختهايش ازهردوجانب، زمينه های بازديدها وصحبتهای متداوم را با شخصيتهای سياسی دورۀ هفتم شورای ملی ، برای بسياری ازجوانان بوجود آورده بود، که عمدتآ عبارت بودند، از شخصيتهای خانوادۀ عبدالرحمن محمودی، ميرغلام محمد غبار، مير محمدصديق فرهنگ، فتح محمد فرقه مشر، براتعلی تاج وساير رهبران سياسی هزاره ها وديگرشخصيتهای حزب وطن ، رهبران حزب ويش زلميان، ازجمله نورمحمد تره کی، عبدالرؤف بينوا وبقايای اتحاديۀ محصلان دورۀ هفتم که همقطاران وی بودند وشخصيتهای مستقل ومنفرد مانند ميراکبرخيبرو ديگران.( 11)

    بلی، از آنحاييکه زنده گی وزمان ، برخلاف آرادۀ اربابان قدرت، توقف را نمی پذيرد، بنابران رکود وبن بست سياسی ده سالۀ کشور، درنتيجۀ بوجود آمدن تغيرات وتحولات اقتصادی واجتماعی درعرصه های پلان گذاری و ايجاد زيرساختهای اقتصای وفرهنگی وبالنتيجه رشد وارتقای سطح آگاهی جوانان، دانش آموزان ، روشنفکران وفرهنگيان کشور، نهضت دموکراتيک ضد استبدادی جامعۀ افغانستان را د وباره جان تا زه بخشيد و ازجملۀ پيشگامان اين جنبش، فرزندان برومند و فداکارميهن مان، که اززندانهای مخوف ومرگبارآل يحی جان به سلامت برده بودند، با آغاز پيکارهای سرنوشت سازشان، نظام سلطنتی را به دادن بخشی ازخواستهای اساسی وبرحق مردم، ازجمله نظام دموکراسی و شاهی مشروطه وا داشتند ، که درنتيجۀ آن زمينۀ های مساعدی برای اعلام دموکراسی بوسيلۀ حکومت اعتدال پسند دوکتورمحمد يوسف وفضای نسبتآ بازی برای تبارزانديشه های ترقيخواهانه و فعاليتهای سياسی نهضت دموکراتيک وعدالتخواه کشورپديد آمد.

    پايان بخش چهارم

    مآخذ:

    1- افغانستان درمسيرتاريخ تأليف ميرغلام محمد غبار ج 2 ص(23-24)

    2- افغانستان درگذرگاه کشورگشايان، مؤلف:جارج آرنی، مترجمان پروفيسوردکتورسيد محمد يوسف علمی و پروفيسورحبيب الرحمان هاله، ناشر: بنگاه انتشارات ميهن، کتابخانۀ سبا، چاپ سوم حمل 1382ص23)

    3- جريدۀ تصوير ارگان نشراتی شورای مهاجران افغان مقيم آلمان، شماره( 55 ماه جنوری- فبروری 2009 )وشماره (54 ماه نوامبرو دسامبر سال 2008 )

    4 افغانستان درمسير تاريخ تأليف مرحوم غبار ج 2 ص ( 70 الی 73 )

    5- همان کتاب ج 2 ص ( 81- 82 )

    6- همان کتاب ج 2 ص ( 58- 59 )

    7- همان کتاب ج 2 ص ( 159- 160 )

    8- همان کتاب ج 2 ص ( 174 )

    9- افغانستان درپنج قرن اخيرمولف ميرمحمدصديق فرهنگ ج 2 ص ( 661- 664 )

    10- افغانستان درمسيرتاريخ تأليف ميرغلام محمد غبارج 2 ص( 238)

    11- استفاده ازيادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی سلطان علی کشتمند ج 2- 1 ص ( 95- 98 )



    (*)هنوزتا آن روزهاپشتو تولنه تشکيل نشده بود و واژه های " پشتو" و

    " دری" مورد استعمال عموم قرارنداشت و درروستاهای شمال و مناطق مرکزی همان واژه های " افغانی" و " فارسی" را افاده می نمايند، تا هم اکنون درولسوالی زادگاه اين قلم منطقه ای که پشتونها زنده گی ميکنند بنام منطقۀ " افغانيه " مسمی می باشد. واژه های " پشتو" و " دری" بعد ازتاسيس " پشتو تولنه" درزبان گفتار و نوشتارعموميت پيداگرد.


    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:04  admin

    ( بخش پنجم )
    انفاذ قانون اساسی جديد و حکومتهای مربوط به دهۀ دموکراسی
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_AFGHANISTAN-PRIMEMISTERS


    طوری که درمباحث گذشته گفته شد، محمد نادرخان و بازمانده گانش بنا برتسلط روحيۀ جنون آميز قومی ومنافع خانواده گی، درراه غصب قدرت وبه دست آوردن تاج و تخت سلطنت، درافغانستان حمام خون را جاری نمودند تا اين که خود نيز دراين راه سرباختند؛ سلطنت وفرمانروايی دراين کشور را ميراث مشترک پدری خود ميدانستند. چنانکه مشاهده گرديد، بعد ازمرگ نادرخان قدرت و حکمروايی عملاً يکی پی ديگر به هاشم خان، شاه محمود خان و داوودخان، منتقل وازمحمد ظاهر صرف نامی بعنوان پادشاه برده ميشد.
    اما دراثربوجود آمدن تغييرات و تحولات عميق سياسی و اجتماعی دراوضاع جهانی وتأثير قانونمند آن دررشد وارتقاء بيشترآگاهی افکارآزاديخواهی درميان روشنفکران، بويژه جوانان دانشجو ودانش آموز کشور؛ تأمين مناسبات گستردۀ سياسی و اقتصادی افغانستان با دول پيشرفتۀ وترقيخواه جهان وجلب کمک های سودمند آنان درزمينۀ ايجاد زيرساختهای اقتصادی و فرهنگی و طرح و تنظيم سيستم پلان گذاری دولتی، بمنظور ارائه پاسخ به نيازمندی های ضروری مطالبات حياتی توده های مردم؛ همۀ اينها زمينه های مساعدی را برای رشد و تکامل انديشه های سياسی پيشرو عصر و فعاليتهای روشنگرانه و تشکل گروههای سياسی درمقياس وسيع تردرجامعه ببارآورده، نظام سلطنتی را مجبور به عقب نشينی نمود تا از انتقال قدرت بصورت نوبتی ازيک عضو خانواده بديگر آن، بنابرحکم زمان و مقاومت جانبازانه و تسليم ناپذير مبارزين آزاديخواه و تحول طلب اين سرزمين، انصراف ورزيده؛ برخلاف ارادۀ سردار صاحب مبنی بر حفظ حاکميت دروجود سيستم يک حزبی تحت زعامت خودش و سوای انتظارديرين مارشال صاحب (!) برای جانشينی پسرش به اساس نوبت دراريکۀ قدرت؛ سرانجام درماه مارج 1963 محمد ظاهرشاه با پخش خبر استعفای سردارمحمد داوود ازمقام صدارت و توظيف دوکتورمحمد يوسف وزير معادن وصنايع به تشکيل حکومت وکابينۀ جديد؛ به رقابت های درونی هردوجناح باصطلاح چپ(!) و راست سلطنت و ادامۀ استبداد خونين نظام مطلق العنان، دست کم درشکل و شيوۀ حاکميت نقطۀ پايان گذاشته، خواست تا اين بار خودش دررهبری و ادارۀ کشورنقش مرکزی را ايفاء نمايد.
    درمورد توظيف و تعيين صدراعظم ، خارج ازچوکات اعضای خاندان سلطنتی، نظريات متفاوتی وجود دارد؛ ازجمله جورج آرنی می نويسد:
    « سياست خارجی عجولانۀ داود موجب نارضايتی ها گرديد. تحرک آگاهانۀ قبايل پشتون جنوب خط ديورند، ازسال 1953 به بعد دوبار کشور را به طرف جنگ با پاکستان کشانيد. افغانستان را محاصرۀ اقتصادی نمود. درنتيجه درسال 1961 چيزی که خودش برخود تحميل کرد، به اثر آن کمک های ايالات متحده هم فرستاده شده نتوانست و بودجۀ همه وزارت خانه ها 20 فيصد تنقيض گرديد. درعين زمان قيمت ها صد فيصد بالا رفت عوامل فوق دست به دست هم داده زمينۀ استفادۀ خطرناک (؟!) اتحاد شوروی را فراهم ساخت. درفرجام، حوصلۀ اقليت تحصيل کرده خواهان ترقی و پيشرفت کشورهم سررفت دراواخر درک نمود که افغانستان بايد به تدريج تحول می يافت و او درسال 1962 به پسر کاکايش، محمدظاهرپادشاه افغانستان، به نوعی ازنمايندگی مردم درقدرت تاکيد کرد. او شايد قلباً طرفدار آن بوده که قدرت دولتی درآينده تحت قانون جديد فعاليت کند. به هرحال، پلان آيندۀ او هرچه بود، موصوف دراوايل سال 1963 درک نمود که اوکشوررا درکوچه های تاريک سياسی رهبری ميکرده است. بنابران بتاريخ 3 مارچ استعفايش را به پادشاه تقديم کرد.
    ظاهرشاه پس از 30 سال سلطنت بی قدرت درحالتی قراريافت که توانست برای نخستين بار قدرت را به دست خود بگيرد. درگذشته قدرت دراختيارکاکايش محمد هاشم بود. او شاهی مشروطه را درپيش گرفت و روابطش را با پاکستان بهبود بخشيد. او به اين مسأله تحقق بخشيد که سيطرۀ 35 ساله خانوادۀ سلطنتی پايان يابد و مانع رويکارآمدن مجدد داود خان گردد. او داکتر محمد يوسف را که بحيث وزير معادن و صنايع کارميکرد، باين سمت گماشت. ناگفته نبايد گذاشت که دوکتور محمد يوسف ازقوم پشتون نبود. ازهمين تاريخ به بعد خاندان سلطنتی بايد مسووليت خود را درترتيب طبقه متوسط افغانها ايفا ميکرد....» (1)
    اما ميرمحمد صديق فرهنگ مفکورۀ نظام مشروطه رانزد شاه، به سالهای قبل وانمود وبدين باوراست:
    « اساساً فکرانتقال وظيفۀ صدارت به افراد غيرخانواده درنظرشاه تازگی نداشت وپيش ازاين هم در مراحل جداگانه آن را با بعضی ازاشخاص درميان گذاشته بود. اما کسانی که وی برای اين کاردرنظر داشت، خواه به علت بی اعتمادی به تصميم شاه و خواه به علت ترس ازاعضای خانوادۀ او به پيشنهاد او دراين باره جواب مثبت ندادند....
    پس ازاستعفای محمد داود خان، شاه نخست وظيفۀ صدارت را به داکتر عبدالظاهرپيشنهاد کرد اما چون وی عذرپيش آورد، به دکتر محمد يوسف رجوع کرد و اين يک آمادگی اش را برای اجرای آن ابراز داشت(!) اما خانوادۀ شاهی چنانچه پيش ازاين گفته شد، به حکم روحيۀ قومی و به حکم نقشی که بعضی ازايشان درکسب مقام شاهی و حفظت آن اجرا کرده بودند، سلطنت افغانستان را ملک مشترک خود می شمردند و به اين عقيده بودند که وظيفۀ صدارت را بايد به نوبت انجام دهند. تفويض عهدۀ مذکوربه شخص خارج ازخانواده دراين هنگام هرچند با مخالفت آشکار ازجانب ايشان مواجه نشد اما اقلاً دو شخص آن را به گونۀ موقت ويا مشروط پذيرفتند. اول محمد داود خان صدراعظم سابق که می خواست پس از استعفاء دوباره به عنوان رهبرحزب واحد سياسی زمام امور را به دست آرد و اين باربا قدرت بيشتر ازسابق حکمرانی نمايد، دوم سردارشاه ولی خان عم شاه که فکرمی کرد حقش دراحراز صدارت به گونۀ نوبتی ضايع شده وبايد اکنون با انتقال قدرت به پسرش سردارعبدالولی جبران گردد. هرچند درنگاه او اين نوع قدرت باالضرور مستلزم مقام صدارت نبود معذالک او را واداشت تااز اين تاريخ به بعد بيش ازپيش درکارهای دولت مداخله نمايد واين کارتا حدی دربارۀ حسن نيت شاه شک و شبهه ايجاد کرد.
    درمرحلۀ نخست هردو شخص با فکرتعيين صدراعظم ازخارج خانوادۀ شاهی همراهی کردند وبه اغلب احتمال رقابت شان با يکديگر دراين امر بی تأثيرنبوده است. اما درباطن هريک می خواست از اوضاع جديد به سود خود بهره برداری کند: سردار با تشکيل حزب يگانه و کسب دوبارۀ قدرت ازآن راه و شاه ولی خان با متمرکز ساختن قدرت حقيقی دروجود سردار عبدالولی بدون عنوان صدارت.» (2)
    وليک سلطان علی کشتمند صدراعظم پيشين افغانستان را عقيده براين است:
    « درماه مارچ 1963 تغييرمهم و بی سابقه ای درشيوۀ ادارۀ حکومت بوجود آمد. محمد داؤد، پسر
    عموی شاه، خلاف انتظار پس ازده سال حکومت، استعفای خويش را ازمقام صدارت افغانستان اعلام کرد.
    باينقرار، سرانجام پادشاه تصميم گرفت که صرف نظرازدرد سرهای آن، ازارتباطات خانوادگی درکار حکومت صرف نظر نمايد و خود شخصاً درادارۀ امورکشورفعال گردد. ازجمله، وی درسال 1962 به مسافرتی طولانی درداخل کشور بمنظور ايجاد روابط مستقيم بارهبران قومی و قبيلوی پرداخت و پس ازآن ازمحمد داؤد خواست که استعفا ء بدهد.
    دلايل زيادی ميتواند برای آن تغييرغيرمترقبه وجود داشته باشد و عمده ترين آنها ازاين قرار اند:
    نخست اينکه: شيوۀ حکومت ده سالۀ استبدادی محمد داؤد، به رغم بهبود نسبی درزندگی مردم ناشی
    ازاقدامات اقتصادی وی، نا رضايتی شديد اهالی و بخصوص اقشارروشنفکری جامعه را ببارآورده بود.
    دوم اينکه: اوضاع درجهان بطورقابل ملاحظه يی تغيير نموده و خواستهای محافل روشنفکری کشور برای تحول درجهت دموکراسی يکبارديگربالا گرفته بود.
    سوم اينکه: درشرايط نوين، حکومت کردن به شيوۀ کهن برای ادامۀ نظام سلطنتی مفيد شمرده نميشد.
    چهارم اينکه: شکل ديگری ازحکومت کردن يکبارديگرمتناوباً مورد آزمايش قرارميگرفت.
    پنجم اينکه: سياستهای محمد داؤد دررابطه به مسأله پشتونستان که ازلحاظ اقتصادی کمرشکن بود و دوبار افغانستان را درلبۀ پرتگاه جنگ با پاکستان قرارداد، اشکالاتی را در سياست خارجی کشور بخصوص با کشورهمسايه و حاميان غربی آن بوجود آورده بود.
    ششم ومهمتر ازهمه اينکه: سرانجام محمد ظاهرخواست تا خود دراداره دولت نقش مستقيم ايفاء نمايد.
    با اين اقدام شايد دوهدف مطمح نظربود. يکی اينکه: مسئوليتهای سنگين و سهمگين گذشته به حکومتهای گذشتۀ خاندانی واگذارشود وپادشاه خود پس ازآن درسطح قانون اساسی غيرمسئول اعلام گردد.
    دو، ديگراينکه:ازنارضايتی شديد مردم، ناشی ازناهنجاريهای حکومتهای خانوادگی کاسته شود و عمر سلطنت طولانی گردد.
    بدينقرار، تغيير حکومت دراينبارجاگزينی ساده و براساس نوبت درميان خانواده مانند دفعات پيشين نبود، بلکه اين مسأله باضرورت تحول و يکبارديگربا آزمايش دموکراسی درکشورتوآم گرديد. ازقرارمعلوم شايد محمد ظاهرشاه شخصاً ضرورت چنين تغييری را برای محمد داؤد نيزقبلاً حالی ساخته باشد. زيرا محمد داؤد، طرح يک قانون اساسی را به پادشاه ارائه نمود که حاوی پيشنهادات چندی درجهت پذيرش دموکراسی محدود درکشوربود. ولی دموکراسی سياسی ازيکسو با طبيعت محمد داؤد درعمل مطابقت نداشت و ازسوی ديگر پيشنهادات متذکره که ازلحاظ محتوی خويش فاقد اصول قبولشدۀ دموکراتيک بود، ناقص و غيرعملی شمرده ميشد. افزون برآن، محمدداؤدبحيث رهبريگانه حزب سياسی پيشنهادی خويش، ادامۀ حکومت خود را برای تحقق پيشنهادات، مشروط ميساخت. پيشنهادات مشخص محمد داؤد طی پيامی ازجانب وی يکروزپس از استعفايش به تاريخ 11 مارچ 1963 اعلام گرديد. محمد داؤد ازتعديل قانون اساسی و ازدموکراسی واقعی و باثبات و ازتقسيم قدرت ميان قوای سه گانۀ دولت درپيام خويش سخن گفته بود.
    خبر استعفای محمد داؤد درميان مردم نخست با تعجب وسپس با خوشحالی مواجه شد. بسياری ازمردم به کوچه ها و جاده ها ريختند و فضای نيمه جشنی درشهر حکمفرما گرديد. سؤالات زيادی دراذهان مردم خطور ميکرد وبازار شايعات گرم بود. بعضيها ميپرسيدند که مبادا درعقب پرده دستهای ديگری، دستهای غربی ها درکار باشد.
    معهذا، اقشارمختلف مردم ازاين تغيير باخورسندی استقبال کردند. جوانان و روشنفکران اميد وارشدند که سرانجام فضای مساعد تری برای تنفس سياسی درکشورفراهم خواهد شد وبخاطر دفاع ازحقوق پايمال شدۀ مردم امکانات برای مبارزۀ متشکل و دموکراتيک بوجود خواهد آمد. حتی نمايندگان ارتجاع سياسی که در دوران حکومت محمد داؤد تحت فشارهای معينی قرارداشتند، ازاين تغيير برای انجام فعاليتهای آزاد علاقمند شدند. تاجران و بازاريان ازاينکه راه ترانزيتی بارديگرازطريق پاکستان بازگرديده و مناسبات بازرگانی از سرگرفته خواهد شد، اظها خوشی مينمودند. اگرچه تبادلۀ [مبادله] اموال ميان افغانستان و پاکستان درطول مدتيکه سرحدات بسته بود، بطورقاچاق انجام ميگرديد ولی منفعت اساسی را نه تاجران بلکه قاچاقچيان سرحدی بدست ميآوردند. کوچيها نيزابرازخورسندی مينمودند که پس ازآن خواهند توانست آزادانه به پاکستان و ازآنجا به افغانستان رفت وآمد نمايند وبه داد و ستد و معاملات ديرينۀ خويش بپردازند. » (3)
    دررابطه بااختلافات درون نظام ميرعنايت الله سادات توضيحات بيشتری بدين شرح ارائه نموده است:
    « درسال 1963 اختلافات درونی سلطنت تشديد يافت. يکی ازعوامل اين اختلاف رقابت پسرکاکای ديگر پادشاه و داماد او سردار عبدالولی با سردارمحمد داود خان بود. عبدالولی پيوسته ميکوشيد تا نظرشاه را به خود معطوف کرده و به کمک پدرخود مارشال شاه ولی خان روابط و پيوندهای محکمی با نظاميان، سران قبايل و مهره های ذی نفوذ دولت ايجاد نمايد. به اين منظورنقادان سردارمحمد داودخان را درخفا تشجيع کرده و درصدد ايجاد فاصله ها ميان شاه و صدراعظم برآمد. سردارمحمد داودخان توقع داشت که پادشاه با حساسيت موضوع متوجه شده و جنرال عبدالولی را به انصراف ازين رقابت ها وادارخواهد کرد. ولی شاه به اين اقدام متوسل نشد، زيرا اختلاف ميان او و صدراعظم نيز نضج يافته بود. سردارمحمد داودخان پس از سقوط رژيم شاهی، نامۀ ده سال پيش خود عنوانی شاه را منتشر نمود که درآن به اين اختلافات اشاره و" خودسری های اهل دربار" را منحيث يکی ازعوامل جدی کناره گيری آنوقت خود ازحکومت معرفی ميداشت.
    علاوه براختلافات شخصی، مشکلات ديگری نيز موجود بود، که اجراآت حکومت را به بُن بست ميکشانيد ازجمله خرابی مناسبات با پاکستان مشکل عمده را تشکيل ميداد. زيرا دردوسال گذشته (1962- 1961 ) راه ترانزيت ازطريق بندرکراچی مسدود باقی ماند و انسداد اين راه تجارتی تأثيرات ناگواری را بربخش تشبثات خصوصی به بار آورده بود. بناءً يگانه راه بيرون رفت ازين معضله، تغيرپاليسی به مقابل پاکستان ويا به عبارۀ ديگر استعفاء محمد داود خان و تبديل حکومت به حساب می آمد. تاروابط دوکشور ازحالت تقابل بيرون گرديده و زمينه های رشد تجارت به ميان آيد. محمد داود خان بتاريخ نهم مارچ 1963 مستعفی شد. تا روابط با پاکستان عادی ساخته شده و کمک های غربی درانکشاف اقتصادی و اجتماعی افغانستان افزايش يابد. درابتداء پيش بينی ميشد که تغيررژيم مطلقه به رژيم شاهی مشروطه اذهان عامۀ بين المللی را به افغانستان معطوف کرده و زمينه های همکاری با دول شرق و غرب را ممکن خواهد ساخت. بناءً همراه با استعفاء محمد داود خان ازپُست صدارت،طرح تعويض رژيم به شاهی مشروطه نيز دردستورکارروزقرارگرفت.
    افراد آگاه اطراف دربار، آنهايی که طرفدارواقعی بيطرفی افغانستان بودند، ميخواستند تا پس ازاستعفاء محمد داود خان، کشورازحالت« درگيرماندن ميان دوابرقدرت » بيرون شده و روابط خارجی آن با تمام کشورهای همسايه و ابرقدرت ها متوازن گردد....
    اين اميد واری ها و چاره جويی ها ايجاد تدوين يک قانون اساسی مترقی را درچوکات رژيم شاهی مشروطه ميکرد، که بعدها ازجانب مطبوعات دولتی بنام « دموکراسی تاج دار» اشتهارشد. لويه جرگه مورخ نهم و دهم سپتمبر 1963 مسوده قانون اساسی را تصويب کرد. يکماه بعد دراکتوبر 1963 اين قانون ازجانب پادشاه توشيح گرديد. مطابق احکام قانون اساسی جديد درماههای اگست و سپتمبر 1965 انتخابات عمومی برای پارلمان تدويريافت.
    قانون اساسی 128 ماده داشت که مادۀ اول آن دولت افغانستان را شاهی مشروطه تعريف ميکرد. گرچه اين قانون ظاهراُ حکومت را ازسلطنت جدا ساخت، اما صلاحيت های مندرج شاه در قانون، بيشتر از صلاحيت های يک رئيس جمهوردررژيم رياست جمهوری بود.
    تمثيل حاکميت ملی، سرقوماندانی اعلای قوای مسلح، اعلان جنگ و متارکه، انحلال پارلمان و اعلام انتخابات جديد، معرفی صدراعظم موظف وقبول استعفاء صدراعظم، فرمان تقرروزرا به پيشنهاد صدراعظم، عفوعمومی، تاييد ويا رد حکم اعدام ازجملۀ صلاحيت های قانونی شاه بوده....» (4)
    دوکتورمحمد يوسف بعد از اعلام خط مشی و تشکيل کابينه درعرصۀاقتصادی و سياست خارجی روش حکومت محمد داوود را ادامه داد. وی سياست اقتصادی حکومت خود را برپايۀ اقتصاد رهبری شده و حمايت ازتشبثات خصوصی وجلب سرمايه های خارجی، اعلان نمود؛ اما درمورد مسألۀ جنجال برانگيز، يعنی قضيۀ پشتونستان که افغانستان را دوبار تا دم آغاز جنگ نظامی تمام عيار فاجعه بار با پاکستان کشانيده بود و هيچگونه منفعتی ( بجز نتايج مصيبت باربعدی آن، در جنگهای زنده گی براندازسی سالۀ اخير افغانستان و زمينه های مساعد رشد وپرورش نظامی- سياسی و ايديولوژيک مجاهد، طالب، القاعده و بی قاعده را ببار آورد چيز ديگری) را درقبال نداشت؛ با انعطاف و تعقل برخوردعاملانه نمود و با وساطت شاه ايران و انعقاد معاهدات جديد، برقطع روابط ديپلماتيک وسياسی دوران تشنج زای حکومت داوود خان پايان بخشيد.
    صدراعظم جديد به تاريخ 28 مارچ 1963، کميتۀ هفت عضوی را به رياست سيد شمس الدين مجروح، وزيرعدليه جهت تسويد قانون اساسی جديد توظيف و پس ازانجام آن، مسودۀ قانون اساسی، بمنظور بررسی و دقت بيشتر به کمسيون مشورتی 28 عضوی، تحت رياست دوکتور عبدالظاهرسپرده شد.
    سرانجام مسودۀ مذکور به تاريخ 9 سپتمبر 1964 به شورای عالی نماينده گان مردم ( لويه جرگه ) تفويض و بعد ازتصويب آن، دراول اکتوبر 1964 ازجانب پادشاه توشيح و نظر به مصرحات مندرج اين قانون، زمينه های عملی فعاليتهای سياسی و آزادی های مدنی شهروندان افغانستان دريک محدودۀ معينی تسجيل و نهضت دموکراتيک عدالتخواه جامعۀ افغانستان، با اساليب جديد و انديشه های طرازنوين سياسی وارد مرحلۀ نوينی ازمبارزۀ سياسی و فعاليت اجتماعی گرديد.
    بعدازانفاذ قانون اساسی جديد و اعلام دموکراسی، بوسيلۀ حکومت دوکتور محمد يوسف، روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب کشورکه ازدم تيغ جلادان آل يحی جان به سلامت برده بودند، مطابق به آيدآل ها و انديشه های متعدد و متفاوتی گردهم آمده ، دست به تشکل سازمانهای سياسی زدند که پيشگام ترين، نيرومند ترين و منضبط ترين آنان جمعيت دموکراتيک خلق بود که دربخشهای بعدی به تفصيل پيرامون آن صحبت خواهد شد.
    علی رغم اين که قانون اساسی جديد، نظام مشروطيت را درتيوری اعلام و تفکيک صلاحيتهای قوای سه گانۀ دولت را رسميت بخشيد؛ بخشی ازحقوق و آزادی های مدنی شهروندان افغانستان را بازتاب و زمينه های مساعد انجام کار وفعاليت سياسی را برای نيروهای آزاديخواه و تحول طلب تا حدودی مساعد نمود؛
    ولی برعکس گفته های برخی ازمورخين نزديک به دربارسلطنت، اين قانون دارای خلاها ، نواقص و کمبودی های جدی نيز بود:
    « ازجمله ميتوان ازموکول کردن تشکيل احزاب سياسی وبرخی ازآزادی های دموکراتيک وفعاليتهای سياسی ديگر به قوانين جداگانه، ياد آوری کرد. همچنان عدم رعايت تقسيم دقيق ميان صلاحيهای شاه و پارلمان موجب آن گرديد که نه پارلمان به يک نيروی واقعی مبدل گردد و نه اينکه سيستم سياسی کشور واقعاً به پادشاهی مشروطه با تمام خصوصيات آن تغييرنمايد.
    اين نواقص قانون اساسی و جمع اين حقيقت که بسياری ازارزشهای آن درعمل ازجانب حکومتها نقض گرديد، دموکراسی اعلام شده را خصلت محدود بخشيد. چنانکه، احزاب سياسی برای فعاليتهای سياسی بر اساس قانون اساسی درتئوری اجازه تشکيل يافتند، ولی قانون احزاب تاپايان [سلطنت] توشيح نگرديد.» (5)
    بنابرآن درکشوری که احزاب سياسی بنابرعدم توشيح و انفاذ قانون احزاب، طی هشت سال يعنی دو دورۀ تقنينيه، حق فعاليت رسمی درتعيين سرنوشت کشوربرای شان داده نشود؛ نيروهای دارای انديشه های دموکراتيک و ترقيخواه چپ را تئوريسنهای(!) وابسته به دربار سلطنت، " افراطی" و " غيرمشروع" درنبشته های تاريخ گونۀ شان ، خوانند؛ حکومت ها که علی القاعده درنظام های دموکراسی توسط احزاب سياسی دارندۀ اکثريت درپارلمان تشکيل ميشوند، برخلاف ازجانب پادشاه به شورا معرفی ومطابق فرمايش رأی اعتماد بدست می آورد؛ اينگونه دموکراسی را چی بايد نام گذاشت: دموکراسی محدود، درباری، تاجدار ويا سر و دُم بريده؟
    بهرحال، حکومت دوکتورمحمد يوسف ازآغاز کار اقداماتی را درمورد تطبيق پلان پنج سالۀ دوم؛ عقد موافقتنامه های جديد و همکاری با اتحادشوروی و ايالات متحدۀ امريکا؛ تحکيم پايه های اقتصاد ملی ( دولتی- مختلط و خصوصی) احداث و اعمار يک تعداد پروژه های مهم زيربنايی توليدی- مواصلاتی و فرهنگی را، رويدست گرفت و اقدامات جديدی را درجهت تجديد تشکيلات ارگانهای اداری محلات به راه انداخت، که برطبق آن افغانستان به 29 واحد اداری ( ولايت ) تقسيم بندی گرديد؛ اما اين تقسيمات متناسب با تعداد جمعيت و نفوس شهروندان و کميت و کيفيت حجم کارهای اداری محلات وظرفيت فعاليتهای اقتصادی واجتماعی ولايات، همخوانی نداشت.
    همين گونه حکومت جديد، قانون انتخابات را تدوين وبروفق آن انتخابات دورۀ دوازدهم شورای ملی صورت گرفت؛ وليک نقص بزرگ در اين قانون اين بود که انتخاب وکلای شورای ملی را براساس تعداد نفوس محلات، مطابق قوانين عام قبول شدۀ همه کشورها تجويز نکرده؛ بلکه برخلاف اصول دموکراسی، انتخاب هريک ازوکلا رابه شيوۀ کهنه و مطابق تقسيمات واحد های اداری ولسوالی ها پيشبينی نمود، که درنتيجۀ آن ازولسوالی های پرجمعيت مانند کوهستان کاپيسا، خان آباد کندز، اندخوی فارياب، انجيل هرات و امثالهم که دارای حدود(100) يکصد هزارنفوس بودند، يک وکيل و از ولسوالی های معروف و شورابک کندهار، چورۀ ارزگان و نظير آنان که دارای حدود (10 ) ده هزارجمعيت بودند نيز يک وکيل، درنظرگرفته شد وبدين ترتيب حق مشروع و مسلم شهروندان ساکن درولسوالی های پرجمعيت درمجموع کشور، پايمال گرديد.
    به هممين منوال، موضوع نبود قانون احزاب، سد بزرگی را دربرابر فعاليت احزاب سياسی و شرکت آنها درمبارزات پارلمانی وسهم گرفتن درتعيين سرنوشت مردم ايجاد نموده، برعکس زمينه را برای مشارکت ملاکان خونخوارمحل، سرمايه داران ستمگر، ارستو کراتهای اشرافيت وابسته به دربار و گرم شدن بازار خريد و فروش آراء مردم مساعد ساخت.
    دوکتورمحمد يوسف به باوراين قلم، به رغم اين که درميان هرپنج نخست وزيردوران دموکراسی تاجدار، بصورت نسبی دارای دانش بالاتر، ابتکارعمل، معتقد به دموکراسی تيپ غربی و تا حدودی تحول پسند بود؛ اما ازآن جايی که وی ازميان طوفان های مبارزات توده يی برنه خاسته و درمتن فعاليتهای احزاب سياسی رشد و پرورش نيافته، صرف يک تکنوکرات نزديک به سلطنت بود؛ بنابران دردوران حکومتش ازفعاليتهای سياسی و تشکل احزاب دموکراتيک وانديشه های چپ می هراسيد. ازاين رو، وی ازرويا رويی با انتقادات نيروهای دموکراتيک و تشکيل احزاب راديکال و چپ، سخت درهراس بود. چنانچه درزمان نخست وزيری او سازمانهای سياسی و نشرات آزاد اجازۀ فعاليت نيافتند. سرانجام با بروز حادثۀ 3 عقرب 1344 ، ابتکار عمل را درفرونشاندن خشم جوانان معترض و سوگوار ازدست داده، با دادن استعفا جايش را به محمد هاشم ميوندوال رقيبش که از مدتها قبل درکمين نشسته بود واگذاشت.
    درمورد حادثۀ سوم عقرب که جريان آن ازجلوچشم ما گذشته و تعداد بيشتری ازروشنفکران و فعالين سياسی کشور پيرامون بروز و علل و عوامل آن آگاهی کامل دارند؛ وليک با کمال تأسف درکتاب افغانستان درپنج قرن اخيرصفحات 773- 776 تأليف ميرمحمد صديق فرهنگ و درکتاب افغانستان درقرن بيستم، اثر ظاهرطنين درصفحۀ 150 اظهارات سيد قاسم رشتيا برادرفرهنگ، اين رويداد بصورت کاملاً نادرست، دور ازحقيقت و عقده مندانه انعکاس و آن را برنامه ريزی شده ازجانب پرچمداران ح. د خ. ا، برهبری زنده ياد ببرک کارمل قلمداد کرده، حتا رشتيا ناشيانه گفته است: « حادثۀ سوم عقرب چيزی اتفاقی نبود. دراينجا دست چپی ها مخصوصاً گروه پرچم و ببرک کارمل، نجيب و طرفدارهايشان ترتيبات مکمل گرفته بودند....»
    مرحوم رشتيا آنقدرچشم بسته و آفاقی حرف زده که حتا نميدانست که روانشاد داکترنجيب درسال 1344 اصلاً عضو ح. د. خ. ا نبود. همين طور درسال مذکورهيچ گروهی بنام پرچم ويا خلق وجود نداشت؛ بعد از انشعاب حزب درسال 1346 ونشر جريدۀ پرچم درماه حوت همان سال، اصطلاحات " پرچمی" و" خلقی" مورد استعمال قرارگرفت. دراين رابطه سلطان علی کشتمند صدراعظم پيشين افغانستان جريان واقعه را که خود دراين رويدادشرکت داشت اينگونه شرح ميدهد:
    « دراکتوبر1365، رويدادی مهم سياسی درکشوررخداد که معروف به حادثۀ سوم عقرب است. دراين روز (25 اکتوبر) تظاهرات مسالمت آميزی پيرامون پارلمان نوتأسيس به راه افتاد، ولی حکومت دچاردستپاچگی شد ونيروهای معينی ازمحافل حاکمه با اعمال خشونت بيجا آنرا به حادثه خونينی مبدل ساختند. دراين روز حکومت، بدون هيچگونه مجوزقانونی و بدون موجب، صرف برپايۀ يک انگيزۀ نادرست سياسی و بدون ملاحظات وسنجشهای قبلی عواقب آن ، شماری را که من نيز درآن ميان بودم، بازداشت کرد. درحاليکه دوکتورمحمديوسف صرف با اندک نرمش سياسی و دلجوئی محصلان، ميتوانست بسادگی ازسقوط حکومت خود جلوگيری نمايد. ولی محمدهاشم ميوندوال که مترصد اوضاع بود، بجای وی ازآن وضع خيلی خوب بهره برداری نمود. درهرحال، پس ازچند روزمحدود، درنتيجۀ مقاومت شديد محصلان و خواست عمدۀ ايشان برای آزادی زندانيان وتغيير حکومت، من همراه باديگران اززندان آزاد شدم.
    توضيح بيشتر پيرامون اين مسأله راضروری ميشمارم:
    برغم توجيهات گوناگون صاحب نظران و تلقيات متناقض دربررسیهای متعدد، مظاهرۀ سوم عقرب هنگامه جوئی نه، بلکه يک اجتماع مسالمت آميزبود که بدون سازماندهی قبلی درصبح سوم عقرب، 25 اکتوبر1965، بطورخود بخودی بوجودآمد. اين حقيقتی است که من شاهد آن و خود يکتن ازشرکت کنندگان اولی آن بودم.
    مسألۀ اساسی درپديد آمدن حادثۀ 3 عقرب يک موضوع ساده بود که درهرنظام دموکراتيک، قبولشده تلقی ميشود. اين موضوع عبارت بود ازطرح مسألۀ رأی اعتماد برحکومت بطورعلنی يا سری. اصلآ شورای نو تشکيل براساس قانون اساسی جديد، شوروشوق وهيجانات زيادی را ميان اقشاری ازجوانان که هواخواه جدی بسط و گسترش دموکراسی درکشوربودند، ايجادنمود. ايشان علاقمندی شديدی برای جريانات درون مجلس ابرازميکردند وبرای استماع مباحث آن پيرامون مجلس گرد ميآمدند وعده يی، تاجائيکه امکان پذير بود، در محل معين اختصاص داده شده برای مستمعين، مينشستند وديگران ازطريق بلند گوها که خارج ازتالارنصب گرديده بود، گوش فراميدادند.
    اين امرازنخستين روزهای جلسات مجلس معمول شده بود. دلايل آن ازاينقراربود:
    نخست، تشنگی شديد جوانان بخاطردموکراسی که ازمردم بارها بازگرفته شده بود.
    دوم، علاقمندی جدی اهل سياست به کسب اطلاعات سياسی.
    سوم، مشاهدۀ تجارب عملی آزادی های سياسی درعمل دروجود پارلمان.
    چهارم، حصول اطمينان ازاينکه حکومت آيا درعمل آزاديهای دموکراتيک متعهد شدۀ خودرا در برابر نمايندگان مردم رعايت مينمايد؟
    پنجم، کسب اطمينان ازاينکه آيا وکلا درپارلمان برطبق تعهدات انتخاباتی خويش با استفاده ازدموکراسی اعلام شده عمل مينمايند؟
    بطورکلی مباحث پارلمانی درکشوربرای جوانان علاقمند به امورسياسی يک مسأله تازه و برانگيزنده بود. باينجهت درشرايط فقدان قانون احزاب و عدم موجوديت حزب رسمی سياسی درکشور، درطی چند روز نخستين افتتاح جلسات پارلمانی، شور وشوق زيادی برای حضور درجلسات شورا و استماع بيانيه های وکلاء ازجانب گروهها و اقشارمختلف جوانان و بخصوص محصلان ابرازميگرديد. هرگاه درايت، صبر و تحمل سياسی ازجانب حکومت وجود ميداشت به زودی اينگونه علاقمنديهای احساساتی فروکش ميکرد و جای آنرا متدرجاً تعقل سياسی ميگرفت و حوادث ناگوارنيز بروزنميکرد.
    جلسات شورا برمبنای قانون اساسی به تاريخ 14 اکتوبرافتتاح گرديد و قراربود که بتاريخ 24 اکتوبر، جلسه رأی اعتماد برحکومت درمجلس مطرح گردد. ازصبح اول وقت تعداد کثيری ازجوانان، علاقمندان و محصلان پيرامون تالارگرد آمدند. عده ای درداخل برطبق معمول روزهای پيشين درجايگاه مستمعين که محل جداگانه ای دربخش بالايی تالاربود جابجاشدند و شماربيشتری برون ازتالار اجتماع کردند ومترصد بودند تا جريان مجلس را ازطريق بلندگوها بشنوند. درموعد معين هيأت وزرا وارد مجلس شدند و ازآنجائيکه هنوز به اجتماع مسالمت آميز مردم عادت نکرده بودند بعوض اينکه ازآن استقبال نمايند، اين وضع را منافی حيثيت خويش پنداشتند وبه رسم اعتراض مجلس را ترک گفتند. اين حرکت عجولانه موجب بروز اعتراضات در درون و برون مجلس گرديد.
    هيأت اداری شورا که درآغاز، خود مشوق و مسبب تجمع استماع کنندگان درمجلس شده بود، پيشنهاد نمود که رأی اعتماد برحکومت سری انجام گيرد. وضع مغشوشی درداخل مجلس پديد آمد ودرگير ودارآن، تشکيل جلسه بخاطر بحث برمسأله رأی اعتماد برحکومت برای فردای آنروزسری اعلام گرديد.
    بتاريخ 25 اکتوبر ( 3 عقرب )، درحاليکه تصميم برسريت جلسه باطلاع مردم رسانيده نشده بود، برطبق معمول يکبارديگرشمارزيادی پيرامون مجلس تجمع نمودند، ولی پوليس مانع ورود آنان دردرون محوطۀ پارلمان گرديد. اجتماع کنندگان درحوالی کارته 3 درکنارسرک دارالامان اجتماع نمودند و به ايراد بيانيه ها پرداختند. من نيزدراجتماع حضورداشتم. اجتماع و بينيه ها هردو مسالمت آميزبود. ازدموکراسی وضرورت تحمل دموکراتيک دربرابر انتقادات وارده و ازاهميت اصل علنيت درنظام دموکراسی صحبت بعمل ميآمد. درپايان اجتماع قطعنامه ای مختصرکه حاوی تقاضای معينی ازحکومت بخاطر رعايت اصول دموکراسی بود، صادرگرديد. دراين ميان ببرک کارمل بعنوان نمايندۀ مردم درپارلمان سخنرانی پرشوری به دفاع از آزادی های دموکراتيک مردم وبه دفاع ازعلنيت مجلس حين بحث برموضوع با اهميتی چون جلسۀ رأی اعتماد ايراد نمود. اينکه گفته ميشود، وی مستقيماً جوانان را برای مظاهره برانگيخت درست نيست و هرگاه چنين چيزی گفته باشد بازهم بايستی درشرايط صحبت ازدموکراسی طبعی تلقی ميگرديد. درهرحال تشکيل اجتماع با آن شور وهيجانی که درميان جوانان وجود داشت، امری ناگزيرشمرده ميشد.
    اجتماع درمقابل فابريکۀ حجاری ونجاری پراگنده گرديد. شماری مستقيماً درجادۀ دارالامان بطورمتفرق بسوی شهرحرکت کردند و شماری ديگربطورجمعی بسوی کارتۀ چهار رهسپارشدند. من درزمرۀ جمعيت اخيرنبودم، ولی گفتند که ايشان بطورناگهانی بوسيلۀ افراد مسلح با مسلسلها که بوسيلۀ خودروهای زرهپوش اداره ميشدند، درحوالی کارتۀ چهار مورد حمله قرارگرفتند.
    درمورد اينکه دستور آتش گشودن برتظاهرکنندگان ازسوی کدام مقامی صادرشده باشد، ميرمحمد صديق فرهنگ دراثرخويش" افغانستان درپنج قران اخير"، جلد اول، قسمت دوم، ص 743، چنين مينويسد:
    « معلوم نيست که به امر کدام شخص کدام قطعات اردو وارد صحنه شد، زيرا نتيجۀ تحقيقاتی که دراين باره صورت گرفت، هيچگاه انتشارنيافت. اما قدرمسلم اين است که بعد ازظهرهنگامی که باپايان يافتن روز امکان ختم تظاهرات مشاهده ميشد، دريک نقطه واقع درنزديکی خانه صدراعظم و ماموريت پوليس افراد مسلح اردو به تظاهرکنندگان آتش کردند. براساس شايعه محيط امرآتش ازجانب سردار عبدالولی صادرگرديد و درنتيجۀ آن سه نفر که يک تن محصل و دوتن غيرمحصل بودند به قتل رسيده عده ای زخم برداشتند.» همچنان صباح الدين کشککی دراثرخويش بنام " دهه قانون اساسی "، ص 47 چنين اظهار ميدارد: « عبدالولی قوماندان قوای مرکزمواظبت اموررا درمناطق اطراف عمارت شوری شخصاً به عهده گرفته بود. او درآنجا با يکتعداد تانکها حضورداشت. به اساس همه شواهد دست داشته عبدالولی بود که فيررا اجازه داد.»
    باينقرار، دراثرتيراندازی افراد مسلح بر يک اجتماع که درمرحله کاملاً پايانی خود رسيده بوده بود، شماری ازشرکت کنندگان درتظاهر بقتل رسيدند و شماری ديگر زخمی شدند. با وقوع اين حادثه، اجتماع کنندگان درکوچه های کارته چهار پراگنده شدند، ولی خيلی به زودی محصلان دانشگاه کابل اطلاع يافتند و متدرجاً دريک اجتماع بزرگی درمحوطه بنای يادگاری سيد جمال الدين افغانی، پيوست با دانشگاه متذکره، گرد آمدند. اکنون ديگر اجتماع کنندگان و سخنرانان، پس ازوقوع حادثه، خيلی برآشفته شده بودند. دراجتماع فيصله بعمل آمد که تظاهرات اعتراضيه بسوی شهر کشانده خواهد شد. با اطلاع ازاين تصميم محصلان، دانشگاه از سه جهت ازسوی گروههای کثيری ازافراد مسلح محاصره گرديد و راهها بسوی شهربسته شد. ولی تظاهر کنندگان به ماجرای پيشبينی ناشده ای دست زدند. آنان بسوی راه چهارمی، يعنی کوه آسمائی روی آوردند و از گردنه های بلند آن با تحمل سختی های زيادی عبورکردند وپس ازچند ساعتی درحوالی شام در کارته پروان سرازيرشدند. تظاهرکنندگان درنزديکيهای شهرکابل اجتماع نمودند وفيصله بعمل آوردند که به اجتماعات خويش ادامه خواهند داد.
    ازفردای آنروزمحصلان درمحوطه دانشگاه دست به اعتصاب و اجتماع زدند. درعين زمان حکومت به دستگيری چند تن ازاشتراک کنندگان اجتماع اقدام نمود. ازجمله، صبح روز 26 اکتوبر پوليس، محمد طاهر بدخشی و مرا که دروزارت معادن و صنايع کارميکرديم، دروزارت متذکره دستگيرنمود و درنظارتخانه ولايت کابل توقيف کرد. دليل اينکه چرا ما دوتن را دستگيرنمودند معلوم نگرديد، زيرا ما نه محصل بوديم
    ونه ازاشتراک کنندگان فعال تظاهرات. ولی شايد به دليل اينکه اعضای کميته مرکزی حزب جديدالتشکيل دموکراتيک خلق بوديم و همچنان شخصاً دوکتورمحمد يوسف و انجنيرمحمد حسين مساء ( قبلاً معين وبرای مدتی وزيرمعادن و صنايع واخيراً درآن زمان، وزيرامورداخله) ما را ميشناختند. همچنان درعين زمان بدون دلايل موجه يک تن محصل- عبدالبصيررنجبر ويکتن استاد- انجنيرمحمد عثمان را نيز زندانی ساختند.
    درهرحال معلوم بود که باين اقدام نيز، بطورناسنجيده، عجولانه و بدون کسب اطلاعات موثق قبلی دست زدند. هرگاه اندکی توجه مينمودند، درمييافتند که حزب دموکراتيک خلق افغانستان مخالف ادامۀ حکومت دوکتور محمد يوسف نبود. ولی اتخاذ موضع مخالف درپارلمان دررابطه به يکسلسله مسايل اساسی، ازسوی نماينده حزب امری معمول وقبولشده دموکراتيک تلقی ميگرديد وشرکت دراجتماعات يا تظاهرات مسالمت آميز از بديهيات يک نظام دموکراتيک شمرده ميشد.
    پس ازدسـتگيری ما، ببرک کارمل اين حقيقت را به مقامات مربوط حالی ساخت که هنوززمان موجوداست وبرای جلوگيری ازوخامت وضع، حکومت بايد انعطاف و نرمش لازم ازخود نشان بدهد، زندانيان را آزاد نمايد و صدراعظم شخصاً ازمحصلان دلجوئی بعمل آورد. ولی حکومت بآن مشوره ها توجه نه نمود.
    طوريکه گفته شد، مارا به زندان متذکره انتقال دادند و طی 10 روز ديگر که درزندان بوديم هيچگونه بازجوئی ازما بعمل نيامد. ولی درعين زمان آزادی زندانيان 3 عقرب درسرلوحه خواستهای محصلان قرار گرفت. با آنکه برای حکومت دوکتورمحمد يوسف زمان کافی وجود داشت تا با يک ابتکار يا يک اقدام موجه وضع را بحالت عادی برگرداند. اکنون ديگر خواست اساسی محصلان برای پايان دادن به اعتصابات، صرف آزادی زندانيان متذکره بود و عذرخواهی عام ازحادثه تيراندازی. ولی حکومت ازجا نجنبيد و به پاسيفيزم خويش ادامه داد.
    درنتيجه، پادشاه ازدوکتورمحمد يوسف خواست تا وی ازمقام صدارت استعفا بدهد و بتاريخ 29 اکتوبر 1965 محمد هاشم ميوند وال را بحيث صدراعظم، مؤظف به تشکيل حکومت ساخت....
    باينمناسبت ميان او[ ميوند وال ] و دوکتور محمد يوسف پيوسته اختلاف ورقابت شديد شخصی وجود داشت و ميوندوال برای گرفتن قدرت، باصطلاح سردوشصت پا بود. دوکتورمحمد يوسف ازاين امر کاملاً مطلع بود وشايد هرگونه تعلل را دربرابرتقاضا برای اينکه فوراً بايد استعفا بدهد زايد ميدانست. دراينباره کشککی در
    " دهۀ قانون اساسی" ابرازميدارد: « محمد يوسف توسط همکارانش متهم گرديد که دربرابر فشارتسليم شد و بدون مجادلۀ واقعی برای بقای خود استعفا کرد، طوريکه يکتن ازاعضای کابينۀ اوگفت: " محمد يوسف بسيار خوش بود که درعوض بحيث سفيرمقررشود". باينقرار او کنار رفت وازجمله مسئوليت حادثه تيراندازی بر تظاهرکنندگان مسالمت جو را عملاً برعهده گرفت». (6)
    درمورد ر اين رخداد ، ميرعنايت الله سادات نيز نظرهمسان با کشتمند داشته که معلومات پيرامون آن خالی ازمنفعت نخواهد بود:
    « حکومت دورۀ انتقال به رياست دوکتورمحمد يوسف توانست درظرف دوسال مراحل مقدماتی وارد شدن به يک سيستم پارلمانی را دريک نظام شاهی مشروطه بدون برخورد با کدام موانع جدی طی نمايد. قانون اساسی جديد تصويب و انتخابات هردوجرگه پارلمان ، بدون رسميت احزاب، بارعايت قدرت جوانب ذی نفوذ تدويريافت. توظيف دوکتورمحمد يوسف به حيث صدراعظم ازجانب شاه و انتخاب وی ازطرف ولسی جرگه درنزد منورين و حلقات سياسی کشورامرغيرمنتظره نبود و دربرابر او کدام الترناتيف ديگری نيز وجود نداشت. درجريان انتخابات ميان حلقۀ مربوط به او و جناح پرچم [بعدی] ح. د خ. ا ، نوعی ازائتلاف انتخاباتی بميان آمده بود که درنتيجه به حمايۀ قاطع اين جناح، بعضی ازمنسوبين حلقۀ مربوط به او مانند مير محمد صديق فرهنگ و خواهرش رقيه ابوبکرازشهرکابل به ولسی جرگه راه يافتند. ولی به ارتباط ترکيب کابينۀ موظف تشويش های درميان مامورين دولت، اهل کسبه و تجارت وجود داشت. زيرا آوازه های پخش ميشد که سيد قاسم رشتيا بارديگرپرقدرت تر ازگذشته منحيث معاون صدارت و وزيرماليه درنظرگرفته شده است. دررابطه به اجراآت اداری رشتيا اززمانی که مامورپُست و پارسل وزارت مخابرات بود تا انتصابش به حيث وزيرماليه حرف ها و سخنان زيادی وجود داشت. اين موضوع بوسيلۀ شبنامه ها و جر وبحث ها آنقدر بالا گرفت که دوکتورمحمد يوسف مجبورشد او را ازفهرست ترکيب کابينۀ پيشنهادی خود بيرون سازد. اعتراض عليه سيد قاسم رشتيا وقتی به اوجش رسيد که به روزدوم عقرب درحاليکه تعدادزيادی ازوکلا و سامعين در صحن ولسی جرگه حاضربودند مردی بر احاطۀ ديوارشورا بلند شده و خطاب به وکلا صدا زد که حکومت موظف قابل انتخاب نيست، زيرا انسان نامطلوبی مانند سيدقاسم رشتيا درآن وجودخواهد داشت. سپس با نشان دادن اوراق و اسناد، کلمات و حرف های درمورد سوانح و اجراآت گذشتۀ او بيان داشت. هنوز بيانيۀ اين شخص پايان نيافته بود که پوليس مداخله کرد ه و موصوف را دستگيرکرد. همين اعتراضات باعث شد که بخاطرجلوگيری ازافشاگری های بيشتر عده ای ازافراد معين درداخل ولسی جرگه و خارج آن به داير کردن غيرعلنی جلسه رأی اعتماد اصرارمی ورزيدند. بالآخره جلسۀ رأی اعتماد خلاف توقع مردم بتاريخ 25 اکتوبر 1965 مطابق سوم عقرب درعقب درهای بسته دايرشد. تدويرسری جلسه، اعتراض شديدی را درميان اهالی برانگيخته وشکل مظاهرات خيابانی را که درپيشاپيش آن محصلان پوهنتون کابل قرارداشتند، به خود گرفت. مقامات دولتی بغرض متفرق ساختن مظاهره کنندگان بلا درنگ متوشل به استعمال آتش زرهپوش و سلاح خفيف گرديدند که به قتل 3 تن مظاهره کننده و زخمی شدن صد نفرديگر منتهی شد. نسل جوان چنين رفتار ظالمانه را دربرابر همچو يک تظاهراعتراضی مسالمت آميز تقبيح نموده وروز سوم عقرب به مثابۀ روز ياد بود حرکت نوين ديموکراتيک [ جوانان گلگون کفن و آزاديخواه افغانستان] ثبت تاريخ شد. متعلقين دربار به دوام ماموريت دوکتورمحمد يوسف منحيث صدراعظم دردورۀ تقنينی جديد مايل نبودند. بهمين جهت حکومت موظف را به انعطاف ناپذيری دربرابرتظاهرکنندگان توصيه نموده و آنرا با مردم مواجه ساختند. درشهرکابل گفته ميشد که دستورآتشباری ازجانب جنرال عبدالولی قوماندان قوای مرکزی پسرکاکای شاه داده شده بود. اما درين مورد کدام توضيح رسمی نه ازجانب جنرال ولی ونه ازجانب کابينۀ سرپرست وجود دارد. حکومت موظف طی جلسۀ سری برای يک دورۀ تقنينی رأی اعتماد را ازولسی جرگه بدست آورد، اما پادشاه حادثه خونين سوم عقرب را استنادنموده و دوکتورمحمد يوسف را چهار روز بعد به « استعفا نظربه دلايل صحی» وادار کرد وبه عوض او محمد هاشم ميوند وال را که تا آنوقت وزير اطلاعات و کلتوربود، به تشکيل کابينۀ جديد موظف ساخت....» (7)
    محمد هاشم ميوند وال بتاريخ 29 اکتوبر 1965 حکومت خويش را تشکيل وازپارلمان رأی اعتماد اکثريت وکلاء را بدست آورد.
    وی دربرنامه کاری اش درشورا وعده های دلگرم کننده ای را درمورد تطبيق حاکميت قانون، نظام دموکراسی و برچيدن بساط فساد اداری، مبارز عليه قانون شکنی و کاردرجهت رشد اقتصاد مملکت وبهبود زنده گی مردم، اعلام نمود؛ ولی درعمل اقدامات مؤثر ومشهودی را درزمينۀ تطبيق بسياری ازتعهداتش درپيش نگرفت.
    بزرگترين کارهای مهم وی: ابرازهمدردی با محصلان دانشگاه کابل و فرونشاندن خشم جوانان سوگوار حادثۀ سوم عقرب 1344؛ دادن اجازۀ انتشارجرايد آزاد ( پنج شماره جريدۀ خلق- جريدۀ افغان ملت و نشريۀ خودش بنام مساوات) بود. اما بعداً جريدۀ خلق خلاف احکام قانون اساسی و پرنسيب های حقوقی، بدون تحقيق، بررسی و حکم محکمه؛ صرف به فرمايش مجلس سنا توقيف گرديد وجريدۀ افغان ملت، درواکنش به تفتيش شرکت برق کابل که رئيس آن طی سالهای متمادی غلام محمد فرهاد صاحب امتيازجريدۀ متذکره ورهبر سازمان افغان ملت بود؛ به نشر وافشای مطالبی که درمجلۀ رامپارتس امريکايی، دربارۀ وابستگی اتحاديۀ محصلان افغانستان درايالات متحدۀ امريکا با سازمان استخباراتی" سی. آی. ای"، توسط عبدالطيف هوتکی، که ميوند وال درآن زمان سفيرکبير دولت افغانستان درواشينگتن و حفيظ الله امين رئيس اتحاديۀ محصلان بود، اقدام نمود. درمقابل ميوندوال جريدۀ افغان ملت را توقيف کرد؛ ولی ازاين که جريدۀ مساوات مربوط به ميوند وال، درنشرمقالۀ مذکور اين جمله را که : « بعضی ازهمکاران" سی. آی. ای" درمقامات بالايی دولت افغانستان جا دارند» ازقلم انداخت؛ سؤالات زيادی را درمورد وی وحفيظ الله امين درميان روشنفکران وجامعه ايجاد نمود.
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_MAIWANDWAL-HASHAIM
    محمد هاشم ميوند وال در امریکا
    ميوندوال بخاطر رد اين اتهامات و تقويت جايگاه متزلزلش درميان روشنفکران ، برخلاف اعتقاداتش که وابسته به غرب بود؛ دست به تأسيس سازمانی به نام " حزب دموکرات مترقی " زد ودربرنامۀ اين حزب باورمندی اش را به سوسياليزم ابرازداشت . درعين زمان وی درصحبتهايش بخاطرکسب حمايت ساير مقامات دولت، خود را خادم شاه معرفی می نمود.
    سرانجام ميوندوال با پاگذاشتنش دردوکشتی، ازهردو بزيرافتاد و در11 اکتوبر 1967 استعفايش ازجانب شاه منظور و بجايش نوراحمد اعتمادی موظف به تشکيل کابينه گرديد وبعدها ميوند وال دريک صحبت در پارک زرنگار، درد دلش را اين گونه بيان داشت:
    به ما دادند درس نارسی را + که نتوان يافت راه زنده گی را
    به کار مملکت قفلی نهادند + کليدش را بدست ما ندادند
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_Nur-Ahmad-Etemadi
    نوراحمد اعتمادی
    نوراحمد اعتمادی درماه نوامبر1967 اعضای حکومتش را توأم بابرنامۀ کاری خويش به شورا معرفی و رأی اعتماد حاصل نمود.
    ازآن جايی که حکومتهای دهۀ باصطلاح دموکراسی بنابرنبود قانون احزاب سياسی واين که نخست وزيران ازميان احزاب مردمی برنخاسته بودند؛ بنابران برنامه های آنان درکليت يکسان بود؛ صرف در جزئيات هرکدام وعده های فريبنده و بی پايه ای را بخاطرکسب آراء وکلاء و جلب توجه جوانان آزاديخواه وتحول طلب، ميدادند.
    دردورۀ حکومت اعتمادی به جرايد آزاد مانند پرچم، شعلۀ جاويد، صدای عوام، پيام وجدان، ترجمان ، سبا، گهيز، خيبر، ملت وغيره اجازۀ نشرات داده شد. همچنان برغم اين که ازتوشيح و انفاذ قانون احزاب سياسی، بوسيلۀ شاه جلوگيری بعمل آمد؛ اما حکومت ازفعاليت سازمانهای سياسی جلوگيری نکرد، که ازاين وضع گروههای چپ افراطی ( مائوويستها) و راست افراطی ( اخوانی ها) استفادۀ سوء نموده، بنابراعتقادات و برداشتهای نادرست ازمبادی علمی ودينی، دست به ماجراجويی های خونين زدند، که درمورد آن درمبحث آينده صحبت تفصيلی خواهيم داشت.
    حکومت اعتمادی درحالی که فشارهای پيهم را عليه نيروهای چپ اصولی، ازجمله اعضای ح. د. خ. ا (به ارادۀ خودش ويا بدستورشاه ) وارد آورد؛ جريدۀ پرچم را مانند جريدۀ خلق، بدون تحقيق و فيصلۀ محکمه توقيف نمود؛ درانتخابات دورۀ سيزدهم شورای ملی دستبرد بی شرمانه صورت گرفت و کانديدان موفق حزب ( عبدالهادی کريم، عبدالقادربهيارو غلام سخی دهقان ) به شمول دستگيرپنجشيری عضو کميته مرکزی حزب بدون اسناد قانونی زندانی و دريک محکمۀ فرمايشی مجازات شدند. همينپشته کادرهای حزب، ازجمله نجيب، وکيل، نجم الدين، اسماعيل، امتيازحسن ، خليل زمر، حشمت کيانی، حشمت اورنگ وسايرين را چندين بار، منجمله شش تن آنان را باتهام شرکت درتظاهرات برضد اکسپرو اگنيو معاون رئيس جمهورامريکا درنيمۀ دوم سال 1348 بازداشت و تقاضای مجازات شديد آنان را نمودند؛ وليک در اثردفاع پرمحتوای حقوقی وسياسی آنان درجريان دادگاه علنی سالون رياست محکمۀ ولايت کابل، که صاحب اين قلم بحيث سکرترمحکمه فی المجلس حضور داشت، نمايندۀ حکومت ( سارنوال موظف ضياء الحق اتمر) آن گونه تحت تأثير قرارگرفته، احساس ناتوانی نمود که بحالت ضعف به زمين افتيد.
    ازاين که سارنوال موظف دربرابردفاعيۀ متهمين، اسناد موثق رد و استدلالی ارائه کرده نتوانست وهيأت قضايی دادگاه نيزکدام دليل و برهان موجه و محکم به مجازات آنان نداشت، لاجرم بخاطر ملزم نشدن حکومت ، به حبس سپری شدۀ چهارتن و يکساله زندان نجيب و وکيل اکتفاء نمود. مگر درعين زمان فعاليتهای گروههای راست افراطی و نشرات شان آزاد گذاشته شد.
    بنابران اتهام بستن های مرحوم فرهنگ درکتاب افغانستان درپنج قرن اخير (صفحات 790- 796 ) درمورد رابطۀ اعتمادی با ح. د. خ. ا کاملاً دورازحقيقت و عقده مندانه می باشد که پيرامون اين عقده ها بعداً صحبتهای تفصيلی و تاريخی بعمل خواهد آمد.
    به هر حال واقعيت اين است که: « نوراحمد اعمادی شخصاً تا حدود معينی گرايش به تداوم دموکراسی داشت و سياست تحمل دربرابر اپوزيسيون سياسی را درپيش گرفته بود، نه اينکه گرايش برای حمايت بخصوص پرچميها داشته باشد.
    تضادها و کشمکشهای درونی محافل حاکمه برای کسب قدرت، عامل اساسی برای بی ثباتی اوضاع سياسی و حکومتها درافغانستان، بويژه دردهۀ نيمه دموکراسی شمرده ميشود. اين امر دررابطه به سقوط حکومت نوراحمد اعتمادی نيز صدق مينمايد. موقف وی ازجانب حکومت قبلی و بخصوص ازجانب شخص ميوندوال بشدت تضعيف ميگرديد ودرميان اعضای حکومت وی نيزبرای رسيدن بعدی به کرسيها تلاش بدنام کننده، انجام ميشد. نمايندگان محافل حاکمه که درشورا تسلط کامل داشتند و خواهان تغييرمهره ها درکادرحکومت بودند، درماه می 1971 بدون ارائه انتقادات يا پيشنهادات مشخص، موقف کارشکنانه دربرابر وی اتخاذ کردند. اعتمادی وادارگرديد که بخاطر احتراز ازبرخورد با شورا به تاريخ 16 می 1971 استفعايش را به پادشاه بسپارد.» (8)
    دوکتورعبدالظاهر درماه جون 1971 ازطرف پادشاه موظف به تشکيل کابينه شده و ازمجلس نماينده گان رأی اعتماد گرفت؛ ولی حکومتش بعد ازيکسال و دوماه دراثربوجود آمدن خشک سالی مرگ آفرين؛ قحطی و کمبود جدی غله جات دريک تعداد مناطق کشور؛ بی امنيتی ها درشماری ازولايات و محلات؛ کارشکنی عناصرارتجاعی و ماجراجوی متعصب درشورا دررابطه به زبان و برتری قايل شدن به زبان پشتو به شيوۀ تفکر فاشيستی محمد گل خان مهمند، درمتن قانون مامورين دولت؛ بی کفايتی وعدم تحرک فعال و سودمند ارگانهای ذيربط حکومت ، نسبت به زنده گی رقتبار مردم؛ همۀ اينها جمع تخريبکاری همکاران نزديک محمد موسی شفيق وزيرخارجه و کانديد جديد اين احتمالی پُست، درحکومت و پارلمان برضد داکترعبدالظاهر، موجب گرديد تا وی استعفايش را به پادشاه بسپارد و مولانا شفيق موظف به تشکيل حکومت گردد.
    هنری بارد شيرايديولوگ جهان سرمايه، ناکامی شاهی مشروطه را درعوامل زيرين ميداند:
    « درطی يک دهه يعنی ازسال 1963 که درآن [زمان ] داود جبراً منزوی گرديد تا سال 1973 که او بارديگر براريکۀ قدرت تکيه زد، ظاهرشاه سعی ورزيد تا حکومت شاهی عنعنوی مطلقه را به شاهی مشروطۀ نوين تغييردهد. اما بنابر عواملی اين آرزو براورده نشد. اين عوامل شامل عدم آمادگی کشورمطبوع او برای تسلط و حکومت برخود، تعلل درمورد اجازه دادن برموسساتی که برای يک حکومت مردمی ضروری پنداشته ميشود و بی کفايتی اداری بود، که مشکلات کشور را بيشترگردانيد.
    پادشاه دراثرتعلل و ترددش مانع تکامل آن احزاب سياسی گرديد که متشکل ازمردمان مطيع بخود او و متعهد به چنان سيستم محتاطانۀ غربی باشند که خودش ميخواست درکشوربجود [ بوجود] آيد.
    ولی او ازرشد و نموی گروههای سياسی که به طور نيمه قانونی فعاليت داشتند جلوگيری نکرد و درطی يک دهه چنان تمايلات سياسی تبارزکرد که منتج به افراط و تند روی گرديد و چندين نوع جنبش مارکسيستی و گروههای افراطی به ظهورپيوست....» (9)
    فهميده شده نتوانست که منظور وبرداشت آقای "هنری" ازجنبش مارکسيستی و گروههای افراطی در افغنستان چيست؟ هرگاه هدف وی ح. د. خ. ا بوده باشد؛ برنامه اين حزب که درجريدۀ خلق منتشرگرديد، عبارت ازتأمين استقلال ملی ( سياسی- اقتصادی) تحقق تحولات ملی- دموکراتيک درهمه عرصه های زندگی جامعه، بمنظور گذار قانونمند ازعقب مانده گی اقتصادی- اجتماعی مرگ آفرين قرون متمادی، بجانب يک زنده گی بهتر و تأمين عدالت اجتماعی درکشوربود که دربخش ششم اين نبشته روی آن مرورخواهيم نمود. واژۀ افراط گرانيز به سازمانها و گروههايی اطلاق ميگردد که مبارزات سياسی مسالمت آميز را رد و نفی کرده، بخاطررسيدن به هدف وکسب قدرت، به استعمال سلاح و شمشيرمتوسل ميگردند، مانند مائوويستها و تنظيم های بنياد گرای اسلامی، القاعده و بی قاعدۀ ديگری؛ نه احزاب و سازمانهايی سياسی که دارای برنامه های ترقيخواهانۀ رسمی و فعاليتهای مسالمت آميز و قانونی بوده اند.
    هرگاه در يک نظام دموکراسی احزاب دموکراتيک و چپ مانند ح. د. خ. ا درکنار احزاب راست در کشورحضورنداشته و حق فعاليت سياسی و ارائه برنامه را به پيشگاه جامعه ازنزدشان صلب نمايند؛ چگونه ميتوان ازنظام دموکراسی و حکومت قانون حرف زد.
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_Mohammad-Musa-Shafiq1
    محمد موسی شفيق
    محمد موسی شفيق پسر مولوی محمد ابراهيم کاموی ازجملۀ روشنفکران هوشيار گروههای راست افراطی بوده که ميخواست دموکراسی امريکايی را با اسلام سياسی مکتب سيد قطب و محمدقطب تلفيق دهد.
    درسال 1343 خورشيدی آغاز باصطلاح دهۀ دموکراسی که نويسندۀ اين سطور، وارد کادرماموريت دروزارت عدليه شد، شفيق درمقام معينيت، سرپرست رياست تقنين و درعين زمان منشی مجلس وزراء، ايفای وظيفه مينمود.
    نقش وی درتدوين قوانين و جاگزين کردن واژه های زبان پشتو بداخل زبان فارسی- دری درنام گذاریها (مانند ستره محکمه- لوی سارنوالی- سارنوال- سارنمل وا مثالهم، برخلاف صراحت درقانون اساسی نافذۀ آن وقت، که گفته شده بود" تحقيق جرايم ازوظيفۀ مدعی ا لعموم است که جزء قوۀ اجرائيه دولت ميباشد")، تعيين کننده بوده است.
    غلام محمد نيازی رهبر سازمان اخوان المسلمين، درآن سالها مديرتأليف و ترجمۀ رياست تقنين وزارت عدليه بود که روابط کاری منظم را با استادان بخش فقه و قانون جامع الازهرمصرکه درامورقانون گذاری دراين وزارت کارميکردند؛ قايم نموده بود. اوهم ازدست پروردگان شفيق محسوب می شد و از رهنمايی وحمايت مادی و معنوی وی هميشه برخورداربود.
    شفيق دربرنامۀ کاری و اهداف استرتژيک خويش، سه وظيفۀ عمده واساسی را رويدست داشت:
    اول- ميخواست تا با جلب و جذب کمک های غرب، ايران، جاپان وچين، جلو ادامۀ کمک های اقتصادی و فرهنگی اتحاد شوروی وقت را درپروژه های زيربنايی افغانستان بگيرد؛
    دوم- مناسبات افغانستان رابا کشورهای ايران و پاکستان درمورد منازعات روی آب دريای هلمند و خط ديورند و مسألۀپشتونستان، حل و فصل نمايد؛
    سوم- نهضت دموکراتيک راديکال، ازجمله حزب دموکراتيک خلق افغانستان را ازميان مردم ومتن جامعه بردارد و درعوض احزاب دست راستی افراطی (پيرو اخوان المسلمين مصر) را با شماری ازسازمانهای راست ميانۀ غرب پرست وابسته به ايالات متحده و سلطنت را درجامعه حاکم سازد.
    وی درهرسه مورد گامهای تا حدودی جدی برداشت؛ ولی اين برنامۀ تفويض شدۀ مولانا صاحب که مرحوم
    " فرهنگ " نيز آن را درنوشته های تاريخی اش مورد تاييد قرارداده و همواره سرکوب نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان را به نام احزاب غيرقانونی (!) و افراطی!؟ خواستاربوده، حکومتهايی که اين کار را انجام داده نتوانسته اند؛ آنان را مورد انتقاد قرارداده است؛ با قانونمندی تکامل نظام اجتماعی، حرکت پيشروندۀ تاريخ و دستورزمان و شرايط عينی و ذهنی آن وقت جامعۀ افغانستان درمطابقت قرارنداشت؛ از آن رو به پيروزی و انجام اين وظا يف! توفيق حاصل کرده نتوانست، تا اين که حکومت وی دراثرتشديد اختلافات درونی ميان دوجناح سلطنت،يکی باصطلاح تند رو متمايل به شرق وديگری کندرو محافظه کارپيرو غرب؛ يک جا باپادشاهی چهل سالۀ محمد ظاهرشاه درتند باد کودتای 26 سرطان 1352 پايان يافت وفصل ديگری درتاريخ افغانستان آغازگرديد.
    ( پايان بخش پنجم )
    1- افغانستان گذرگاه کشور گشايان مؤلف: جارج آرنی صفحه 44 .
    2- افغانستان درپنج قرن اخير تأليف مير محمد صديق فرهنگ جلد دوم ص 742 – 744 .
    3- يادداشتهای سياسی ورويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1-2، ص 99- 101.
    4- افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه، مؤلف: ميرعنايت الله سادات صفحه 118- 117 .
    5- يادداشتهای سياسی ورويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند جلد 1-2 ص 109 .
    6- يادداشتهای سياسی ورويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند ج 1-2 ص 112- 118 .
    7- افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه، مؤلف: ميرعنايت الله سادات صفحه 123- 122 .
    8- ياد داشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی مؤلف سلطان علی کشنمند ج 1-2 ص 221 .
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:10  admin

    ( بخش ششم )
    تأ سيس ح. د. خ. ا . و فعاليتهای آن دردموکراسی تاجدار:
    ازآن جايی که حزب دموکراتيک خلق افغانستان، بمثابۀ وارث بالاستحقاق و ادامه دهندۀ سنن مبارزات دادخواهانۀ جنبش مشروطيت اول- دوم و سوم اين سرزمين، نقش ارزشمند مرکزی رهنمود دهنده و اجراکننده را درزمينۀ رشد وتکامل نهضت دموکراتيک و مترقی افغانستان، ايفاء نموده است که بجزمريضان عقده مند و دشمنان سوگند خوردۀ وطن ومردم مان؛ ديگرهيچ انسان واقعبين و صحتمند و روشنفکربا ايمان ،متعهد و باورمند به صداقت و عدالت، نميتواند ازآن انکارنمايد؛ بنابرآن، بجا خواهد بود تا به پيشواز ازچهل و پنجمين سالگرد تأسيس ح. د. خ. ا، رشتۀ سخن را پيرامون تأسيس اين حزب ونقش آن دربسترتحولاتی که درمسير رخدادهای سياسی نيمۀ دوم سدۀ بيستم بوجود آمده، توأم با عملکردش درامر بيداری وارتقاء آگاهی سياسی توده های مردم و تربيت يک نسلی ازکادرهای فرهيخته و مجرب درعرصه های سياسی- اقتصادی، فرهنگی و نظامی، که دردل تاريخ زندۀ کشور و قلبهای پرتپش هريک از راه روان اين جادۀ فرازونشيب زنده گی مان، ثبت و ضبط گرديده است، آغازنماييم؛ تا پاسخی باشد به آن عده ازجوانانی که تازه وارد ميدان مبارزات سياسی کشور ميگردند و همين گونه جواب محکمی باشد به آن ياوه سرايان هوسباز و مزد بگيرهرزه گوی شبکه های استخبارات دول غربی و منطقه که ازناحيۀ آغازفعاليت نوين اين حزب ، تب لرزه دربدن آنان مستولی و خواب ازچشم های شان پريده، چرند نويسی و هزيان گويی را در شماری ازرسانه های صوتی، تصويری و نگارشی راه اندازی نموده اند.

    همان گونه که دربخش پنجم اين نبشته تذکار به عمل آمد، بعد ازاستعفاء محمد داوود ازپست صدارت و اعلام نظام مشروطيت و دموکراسی بوسيلۀ حکومت دوکتورمحمد يوسف؛ روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب کشور، که از سلول های زندان خانوادۀ حکمران جان سالم بدربرده بودند، حلقات و گروههای معينی را ايجاد و با پخش و تبليغ انديشه های نوينی دست به تشکل های سياسی جديدی زدند، که پيشگامترين و نيرومند ترين آنان جمعيت دموکراتيک خلق بود.


    عکس دسته جمعی اعضای کنگره موسس(6)
    اين حلقات که مبارزات سياسی را قبلاً بصورت مخفی انجام ميدادند؛ با مساعد شدن شرايط نوين وبرپايۀ ديدگاههای مشابه و نزديک باهم، بعد ازتبادل نظر وتوافق باهمی، بتاريخ 18 سنبلۀ 1342درنشستی درمنزل کرايی ببرک کارمل شخصيت پرتحرک و مرکزی اين گرد همايی، کميتۀ تدارک را برای تدويرکنگرۀ موسس جمعيت، ازترکيب ذوات آتی ايجاد نمودند:


    1- ميرغلام محمد غبار رئيس حزب وطن دردورۀ حکومات قبلی ( در جنبش مشروطيت سوم )؛

    2- نورمحمد تره کی عضو هيأت رهبری فعال حزب ويش زلميان، درهمين دورۀ تاريخی؛

    3- ببرک کارمل پرچمدار پيشتازجنبش محصلان دانشگاه کابل و شخصيت مرکزی حلقۀ وصل مبارزين نسل جوان با آزاديخواهان دوره های پيشين؛

    4- ميراکبرخيبردانشمند سياسی واستاد اکادمی پوليس و هم اتاقی دوران زندان کارمل؛

    5- علی محمد زهما استاد دانشکدۀ ادبيات دانشگاه کابل؛

    6- محمد صديق روهی شخصيت علمی و فرهنگی؛

    7- محمد طاهربدخشی جوان با استعداد ومبارز عدالتخواه ؛


    قابل تذکار است که دوشخصيت اخير الذکر نمايندۀ نسل جوان بودند که درکميتۀ تدارک اشتراک ورزيدند.

    ولی بعداً استاد زهما و صديق روهی با استفاده ازبورسهای تحصيلی عازم کشورهای سويدن و لبنان گرديده، شرکت شان درکارکميتۀ تدارک پايان يافت.

    همين گونه دوکتورهادی محمودی و مير محمد صديق فرهنگ درچند جلسۀ کميتۀ تدارک اشتراک کرده ، سپس با آن مقاطعه نمودند.

    با نزديک شدن به پايان کار کميتۀ تدارک و رفتن بسوی تدويرکنگرۀ مؤسس جمعيت؛ اختلافات انديشوی روی اصول کلی متن برنامه و اساسنامۀ ميان ميرغلام محمد غبار و چهار عضو ديگر آغاز وسرانجام اين اختلافات که عمدتاً روی انديشه های ايده ئولوژيک؛ افزون براين که مرحوم غبار با تحمل رنجهای بی شماردوره های طولانی زندان و کبرسن ( نزديک به 70 سال )، مطالبات خواستهای انقلابی نسل جوان را با آهنگ شتابندۀ آن زمان همراهی کرده نميتوانست؛همه دست بدست هم داده، تا موصوف ازشرکت درکارزار مبارزات سياسی پرازفراز و فرود دهۀ 60 خورشيدی کنار رود و مصروف کار در عرصۀ فرهنگی و تدوين گاهنامۀ « افغانستان درمسيرتاريخ » گردد.

    درمورد اين اختلافات تحليل های متفاوتی صورت گرفته وهرکسی مطابق به ذوق خود برآن داوری نموده است.

    به باوراين قلم ، بايست روی نظريات اشخاصی اتکاء گردد که درمتن آن رويداد ها شخصاً حضور داشته و با شخصيتهای سياسی مطرح،در مخاصمت نبوده اند.

    تا جايی که اين جانب معلومات دارم؛ دو شخصيت ذيصلاح: محترم سلطان علی کشتمند نخست وزير پيشين افغانستان و اکادميسين دستگيرپنجشيری سابق رئيس کميسيون تفتيش مرکزی ح. د .خ. ا که هردو اعضای اصلی کميته مرکزی کنگرۀ مؤسس و شرکت کننده گان با صلاحيت اين رويدادهای تاريخساز بودند؛ نظريات خويش را دراين رابطه ابراز کرده اند که ازنظرتاريخ نگاری صائب ديده ميشوند؛ نه نوشته های اشخاصی که درمتن اين رخداد ها حاضرنبودند ويا آنانی که دستهای شان به خون هزاران انسان بيگناه ميهن، بشمول اعضای حزب آلوده بوده وازپاداش اعمال شان" آزرده خاطر" شده، با برچسب زدن های دور ازحقيقت، عقده گشايی کرده اند.

    اول- دستگيرپنجشيری عضو اصلی کميته مرکزی منتخب کنگرۀ موسس و منشی يکی از حوزه های مربوط به کميتۀ تدارک می نويسد:

    « بیاد باید آورد که تفاوت نظر اصولی میان میرغلام محمد غبار ودیگر اعضای کمیتۀ سرپرست با نزدیک شدن زمان تأسیس کنگره ، پیرامون طرح وتدوین اساسنامه ، برنامه وحل وفصل ساختار تشکیلاتی اهداف سیاسی تاکتیکی، ستراتیژیک، غایی وگرایش بین ا لمللی" جمعیت دموکراتیک خلق " پدیدار گردید.

    درآ ن زمان تعداد مجموعی حوزه های شهر کابل از10تا 12حوزه وشمار اعضای حوزه ها به هیچ صورت از 70 عضو بیشتر نبود درنتیجۀ اختلاف نظرمیان این دوگرایش سياسی وسازمانی درون کمیتۀ تدارک کنگره ضرورت دید و بازدید وگفتگوهای روياروي اعضای حوزه ها باغبار فقید وببرک کارمل احساس گردید. درین شرایط استاد زهماء وزنده یاد محمد صدیق روهی با استفاده از فیلوشپ ها وسکالرشپهای کشورهای سویدن وبیروت حضور نداشتند وزنده یاد ببرک کارمل درعمل ازگرایش بخش جوان کمیته سرپرست نماینده گی میکرد و نورمحمد تره کی آگاهانه مایل نبود که خود را با غبارفقید مواجه کند.

    منزل میرغلام محمدغبار درکنار جادهء ولایت کابل موقعیت داشت، من سرحلقه ء کمیته ء شهر آراء و کارتۀ پروان بودم درآن مرحله فعالیت تشکیلاتی ما، حوزه های جمعیت بنام کمیته یاد میشد، روانشاد حیدر مسعود برای من، هادی کريم ویکی دو رفیق دیگر، زمینهء ملاقات را با غبار فقید فراهم ساحت. این نخستین ملاقات ما با این مرد پخته جوش دوران استقلال شاه امان الله واستبداد کبیروصغیرخاندان سلطنتی بود. سرووضع مرتب ودریشی به تن داشتند. رنجهای طولانی زندانهای استبداد وتبعید های طولانی قامت برجستهء او را خم نکرده بود. بیداد زمان و زنده گی ازشور حيات حافظه نیرومند و نیروی مقاومت این دموکرات انقلابی نه کاسته بود .

    غبارفقید پس از تعارفات به صحبت خویش آغاز وصادقانه بیان کرد که: درین روزها شماری از دوستان مرابه اخذ " حق السکوت " از حکومت انتقالی دکتر محمد یوسف متهم میکنند. ایشان بدون هرگونه برافروخته گی، قباله های شرعی واسناد موثق قانونی را به ما ارایه نمودند که حکومات استبدادی درگذشته خلاف این اسناد شرعی بالای زمین پدری ایشان چنداتاقی را درکنار جادهء ولایت برای پوسته خانه اعمار کرده بود ودهها سال بدون پردا خت کرایه ازان استفاده میشد ه است این جایداد شرعاً مسترد و قیمت آبادی آن نیز طبق قانون محاسبه حل وفصل شد ه بود. به ایشان گفتم ممکن مخالفان چنین تبلیغاتی به کنند، ولی باتکیه به منطق مردم خویش به این باوریم که" گل خشک هرگز بر دیوار نمی چپسپد " آرزو مندیم که دیدگاه شمارا دربارۀ اهداف سیاسی وموازین سازمانی "جمعیت دموکراتیک خلق " ورا هها ووسایل مبارزه ء فردای خویش بدانیم.

    آنگاه غبار فقید دیدگاه خودرا بدون پرده پوشی به این الفاظ آغاز وبا همه شفافیت بیان کرد که:

    « اختلاف نظرما با " ببرک جان "، ماهیت سیاسی دارد.» ایشان به این باور بودند که از حدود قانون اساسی وشاهی مشروطه نباید گامی فرا تر نهاده شود. غبار فقید پرده از روی استبداد استعماری ونظام شاهی افغانستان برداشت وگفت" شما از افراط کاریهای مستبدانه خاندان سلطنتی هنوزشناخت کافی ندارید از دوران محمد نادرشاه (1930 ) تا امروز ( 1964 ) ، صدها مشروطه خواه، جوانان بیدار وترقیخواه این آب وخاک را، به گناه مبارزه در راه آزادی، دموکراسی شاهی مشروطه به دار آویخته ، لقمه ء توپ ساخته، زندانی تبعید واز مردم تجرید، بد نام واز صف مبارزهء فعال ضد استعماری وضد استبدادی بیرون ریخته وبی نقش کرده اند ودرفرجام با شفا فیت وبروشنی گفتند: " با همه شناختی که از خاندان حکمران کشور دارم باورم نمی آيد که ماهیت استبداد در افغانستان ، تغییر کیفی کرده باشد، خاندان حکمران، نسل دیگری ازانقلابيون نورستهء ما را به میدان خواهند کشید آنان را شناخته شکار و ترور سیاسی میکند ودر پل باغ عمومی به دار می آویزد. من مسوولیت این گونه بیدادگری و کشتار خونین نسل دیگری از مبارزان وطن را به عهده گرفته نمیتوانم.

    درپایان این دیدارالهام بخش به نماینده گی ازهمرزمان، ازکار اقناعی وتوضیحی دلسوزانۀ زنده نام غبار فقید سپاسگزاری کردم وبه ایشان با اطمینان محکم گفتم که شما با کارنامه درخشان مقاومت دادخواهانه وقربانیهای بی مانند تاریخی خویش براستبداد استعماری ضربه های کاری وارد آورده اید. آرزومندم که ادامه دهنده گان سنن مبارزات ملی وضد استبدادی شما در راه تأمین حاکمیت دموکراتیک کارگران ودهقانان وتمامی زحمتکشان افغانستان با گامهای استواری بازهم به پیش روند وبرنظامات نیمه جان زمینداری اربابی وارتجاعی کشور، ضربه های دیگری وارد بتوانند. درفرجام غبار فقید آرزومندی خودرا برای سعادت وپیروزی ما ابراز داشتند یا د ایشان به خیر و روان شا ن شا دباد....

    به هرحال از توضیحات موجز ورویاروی غبار فقید به این حقایق آگاهی یا فتیم که درهمان برههء تاریخ جامعهء مستعد به تکامل ما، گوهر اندیشه ها وارمانهای غبار فقید، استقرار شاهی مشروطه ، جدایی دین ازدولت، حاکمیت قانون، مبارزهء مسالمت آمیزعلیه استبداد ارتجاع، واپسگرایی تندروی دفاع از صلح وامنیت پایه دار، برابری حقوق زنان بامردان، تأمین حقوق و آزادیهای دموکراتیک جامعه واحترام به ارزشهای اعلامیهء جهانی حقوق بشر بوده است....

    گوهر اختلاف وتفاوت نظرغبار فقید با نور محمد تره کی وببرک کارمل به باورم همین گرایش روشن ایشان به رشد مستقل ملی افغانستان واحد تجزیه نا پذیر ما واستقرار دولت مشروطه شاهی به مثابه هدف غایی بود ه است.

    غبار فقید پس از روشن ساختن دیدگاه ومواضع خویش وترک شرافتمندانۀ کمیتهء سرپرست "حمعیت دموکراتیک خلق " ازسیاست فعال حزبی درعمل کناره گیری کرد وبه کارطبع ونشرکتاب مشهور" افغانستان درمسیر تاریخ " خود پرداخت....

    پس از کناره گیری داوطلبانه غبار فقید وفرزند فرهیخته ایشان آقای حشمت خلیل از فعالیت سازمانی وسیاسی، نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، استاد میراکبرخیبر ومحمد طاهر بدخشی، این چها رعضو کمیتۀ تدارک با کمیته های ( حو زه های ) انگشت شمار نواحی شهر کابل پیوند منظم سازمانی برقرار کردند و زمینه های تدارک کنگره به تدریج فراهم شد.» (1)

    دوم- سلطان علی کشتمند جريان تدويرکميتۀ تدارک واختلافات بعدی را اين گونه شرح ميدهد:

    « بمنظور انجام کارسياسی درحوزه ها، جلب اعضای جديد و آمادگی برای تشکيل حزب سياسی، کميته تدارک بوجود آمد. درتاسيس اين کميته بويژه ببرک کارمل نقش عمده ايفاء نمود. وی با استفاده ازشناختها، درکها و مناسبات وسيع سياسی خويش ضرورت و امکان ايجاد و رشد آنرا به حزب سياسی مستدل ساخت.

    کميته تدارک درآغاز متشکل ازشش تن درپائيز 1963 ايجاد گرديد و اعضای آن عبارت بودند از: ببرک کارمل، ميرغلام محمد غبار، ميراکبرخيبر، نورمحمد تره کی، علی محمد زهما و صديق الله روحی. محمد طاهربدخشی اندکی بعد بآن پيوست. دوکتورهادی محمودی درچند جلسه اولی کميته تدارک شرکت کرد و بعداً با آن مقاطعه نمود. ميرمحمد صديق فرهنگ که با عضويت نورمحمد تره کی درکميته متذکره اختلاف نظر داشت، پس ازچند جلسه، ازشرکت درآن عملاً ابا ورزيد، ولی مناسبات نزديک خويش را با ببرک کارمل حفظ کرد.

    با تشکيل کميته تدارک هريک ازاعضای آن حلقات، دوستان و علاقمندان خويش را درحوزه ها متشکل ساختند و درآغازسرپرستی آنها را خود برعهده گرفتند ومتدرجاً اعضای برجستۀ اين حوزه ها با همديگر شناسائی حاصل کردند و اعضای کميته تدارک متناوباً با ايشان ديدار بعمل ميآوردند....

    بيشترين حوزه ها و اعضاء را ببرک کارمل ازميان جوانان روشنفکرآزاد انديش مربوط به مليتهای مختلف افغانستان، بوجود آورده بود. برای هريک ازحوزه ها، يکتن به صفت منشی بحيث سرپرست تعيين گرديده بود و من نيز اينچنين وظيفه ايرا دريکی ازحوزه هائيکه دارای بيشترين اعضاء بود، برعهده داشتم.

    اعضای حوزۀ مربوط به ميراکبرخيبرمشتمل برشماری ازروشنفکران با استعداد ازميان خانواده های نيمه مرفه و متوسط الحال شهری، با ببرک کارمل نيز ازهمان ابتداء شناخت و همکاری نزديک داشتند.

    نورمحمد تره کی با شماری ازجوانان و محصلان که غالباً ريشه های توده يی و دهاتی داشتند و عمدتاً پشتون بودند و با عده ای ازاشخاص مسن که با وی دارای شناختهای قبلی شخصی بودند، ديد وبازديد داشت. افراد دسته دومی مانند آدم خان، عطا محمد شيرزی، وکيل عبدالله و چند تن ديگراهل حرفه و تجارت پيشه بودند.

    اعضای نزديک به محمد طاهربدخشی را عمدتاً جوانان بادرد روشنفکر وعده ای ازکارگران مربوط به مليتهای تاجک و ازبک، اصلاً منسوب به بدخشان و ولايات شمال کشورتشکيل ميکرد.

    صديق الله روحی و علی محمد زهماء پس ازمدتی يکی پی ديگر بالترتيب راهی کشورهای لبنان ( يونو ورستی بيروت) و يکی از کشورهای اسکاندويائی با استفاده ازفيلوشپهای آموزشی، شدند.

    برغم آنکه اعضای کميته با عزيمت ايشان بخارجه بغرض ادامۀ تحصيل و تجربه اندوزی مخالف بودند، ولی ايشان نپذيرفتند. باينطريق عضويت ايشان درکميته تدارک معوق ماند و عملاً پايان يافت....

    ميرغلام محمد غبارپس ازچندی کميته تدارک را ترک گفت. علت آن تاجائيکه توضيح گرديد، پديد آمدن اختلاف نظردررابطه به مسأله رهبری درحزبيکه بايد تشکيل ميگرديد و ماهيت برنامه يی آن بود. واقعيت اينست که بطورمفهوم شده رهبرآيندۀ حزب ميرغلام محمد غبارتلقی ميگرديد و ببرک کارمل نيزباين امر اذعان داشت. ولی پس ازچندی برملا گرديد که نورمحمد تره کی به هرقيمتی درپی آن بود تا بحيث رهبر حزب شناخته شود. وی خويشتن را درکميته تدارک شخصاً متمايل به سوسياليزم نشان داده بود، درحاليکه مشی رسمی قطعاً چنين نبود. با آشکارشدن چنين گرايشهائی ميرغلام محمد غبار ازعضويت درکميته استعفاء نمود و همچنان ازهمينجا اختلاف جدی ميان ببرک کارمل و نورمحمد تره کی ازيکسو و ميان ببرک کارمل و ميرغلام محمد غبارازسوی ديگر، بوجود آمد.» (2)

    کميتۀ تدارک کارخود را با چهارعضو ( نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، ميراکبرخيبر و محمد طاهر بدخشی ) ادامه داد و کارحوزه ها ( کميته های کار) سياسی را تا تدويرکنگره رهبری نمود.

    سرانجام کميتۀ تدارک بعد ازتصويب و انفاذ قانون اساسی جديد افغانستان درميزان سال 1343 تدابير تدوير کنگره را رويدست گرفت وساعاتی قبل ازاول جنوری 1965 ميلادی ، مطابق 11 جدی 1343 خورشيدی، کنگرۀ موسس درمنزل نورمحمد تره کی واقع کارتۀ چهارکابل با شرکت 27 عضو نماينده گان منتخب کميته های کار( حوزه ها ) و شخصيت های با اعتبار ملی و سياسی، متشکل ازهمه اقوام ساکن دروطن،دايرگرديد، اصول کلی واساسی برنامه و ساختارتشکيلاتی جمعيت تصويب و11 تن به عضويت اصلی و علی البدل کميته مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق، برگزيده شدند.

    جريان تدويرکنگرۀ موسس را سلطان علی کشتمند اين گونه شرح ميدهد:

    « درکنگره، 30 نماينده ازهريک ازحوزه های سياسی انتخاب و دعوت شده بودند و 27 تن عملاً درآن شرکت کردند. ميراکبرخيبربنابرملحوظات ناوارد سياسی ازجانب يکتن ازاعضای کميته تدارک و دو تن ديگر: محمد اسمعيل دانش و عبدالقدوس غوربندی، به بهانۀ ناموجه کاراداری غائب بودند.

    [دستگير پنجشيری مجموع اين تعداد را 31 تن معرفی و عدم شرکت داکتراناهيتا راتبزاد را نسبت تسلط شرايط مرد سالاری آن زمان بيان ميدارد؛ درغيرآن هرگاه داکتر راتبزاد بحيث شخصيت برازنده ومبارز پيشتازرديف اول درمتن اين جمعيت دموکراتيک و آزاديخواه وجود نميداشت و ازحمايت مردم ، بويژه قشر زنان و کادرهای مبارزجمعيت دموکراتيک برخوردار نمی بود؛ چگونه ميتوانست چهارماه بعد از آن، در مبارزات انتخاباتی دورۀ دوازدهم شورای ملی اشتراک و بحيث کانديد پيروزمند به پارلمان رود و درهمين سال( 1344) سازمان دموکراتيک زنان افغانستان را ايجاد و بحيث رهبرموفق آن، خواستهای برحق نيمی ازپيکر جامعۀ را درمارشها و ميتينگ ها بازتاب دهد و روزهشتم مارچ را برای اولين بار با به پرواز درآوردن کبوترصلح بعنوان سمبول آزادی زنان افغانستان، درپارک زرنگارکابل بمثابۀ روزهمبستگی زنان ميهن اعلام و برگزارنمايد." سپيده دم" ]

    اعضای کنگره که درجلسه شرکت ورزيدند عبارت بودند از: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، محمد طاهر بدخشی، دستگيرپنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند، صالح محمد زيری، عبدالکريم ميثاق، شاه ولی، محمد ظاهرجدران، عبدالوهاب صافی، سليمان لايق، نوراحمد نور، محمد حسن بارق شفيعی، ملا عيسی کارگر، عبدالهادی کريم، محمد ظاهرافق، عبدالحکيم شرعی، عبدالحکيم هلالی، محمد اکرم کارگر، عبدالله جاجی، نورالله کلالی، آدم خان جاجی، غلام محی الدين زرمتی، عطا محمد شيرزی، عبدالقيوم قويم

    و خان محمد خاليار.

    نمايندگان ازلحاظ ملی، قومی و نژادی مربوط به مليتهای عمده مسپشت درافغانستان، ازلحاظ تشکيلات منطقوی کشورمربوط به 15 ولايت و ازلحاظ منشاء طبقاتی مربوط به اقشار مختلف اجتماعی ميشدند. شمار بيشترشرکت کنندگان، همان منشی های قبلی حوزه های سياسی بودند که بحيث نمايندگان انتخاب و به کنگره فرستاده شدند. ايشان با درنظرداشت ملحوظات و حساسيتهای قومی، منطقوی و زبانی و بخاطرپيش بينی برای فراگيرشدن و سراسری ساختن حزب، قبلاً دستچين شده بودند و باينقرار ترکيب شرکت کنندگان در کنگره و اعضای انتخاب شده درمقامات رهبری حزب بگونه ای با ترکيب ملی کشورتا حدودی همسان به نظر ميآمد.

    بنابرآن، اين حقيقت شايان ذکراست که تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان ( ح د خ ا ) يک پديده تصادفی و شتابزده نبود. برای اين امرکارهای مقدماتی وسيعی ازلحاظ سازماندهی و پيش بينی تمام مراحل تکاملی حزب، انجام گرديده بود که اقدامات زيرين را شامل ميگردد:

    - ايجاد حلقه های مباحثات و مطالعات سياسی بخاطربرگماری بهترين کادرهای مبارز؛

    - انجام تبادل نظروسيع با ادامه دهندگان و پيش کسوتان راه مبارزه دموکراتيک و آزاديخواه دورۀ هفتم شورای ملی بخاطر تداوم مبارزه؛

    - سعی برای ترکيب منطقی کميته تدارک بمنظورپيوند دادن نسلهای پيشين و جديد مبارزان و انديشه های سياسی دموکراتيک و ترقيخواه؛

    - شرکت دادن افراد و شخصيتهای سياسی و اجتماعی مربوط به گروه های قومی مختلف، کهنسالان و جوانان درحوزه ها؛

    - متقاعد ساختن اعضای حوزه ها، بمثابه اعضای بالقوه حزب، به ادبيات دموکراتيک وايد ئولوژی مترقی.

    کنگرۀ ح د خ ا درفضای نيمه مخفی داير گرديد، زيرا بيم آن ميرفت که محافل حاکمه مبادا دست به کدام پيگرد بزنند. به نظرميرسيد که محافل متذکره، موجوديت علنی تجمعی را با بنياد گذاری چنان سازمان سياسی ای که نيروهای دموکراتيک پيرو تئوری انقلابی درآن نقش رهبری کننده داشتند، تحمل نخواهند کرد. اوضاع برچنين احوالی گواهی ميداد و دليل عمده، عدم اعلام قانون احزاب بود. تلقياتی وجود داشت که از ايجاد حزب پيشرو که تأسيس آن دردستورروزقرارداشت جلو گيری بعمل خواهد آمد.

    کنگره بوسيلۀ محمد طاهر بدخشی، عضو کميته تدارک، افتتاح گرديد. وی نورمحمد تره کی و ببرک کامل را بعنوان سازماندهندگان طرازاول سازمان سياسی و کنگره آن ، به نمايندگان با قرائت زندگينامه و مبارزات ايشان، به شرکت کنندگان معرفی نمود. باينگونه مفهوم شده تلقی ميگرديد که هردو تن نقش رهبری کننده مساويانه درحزب ايفا خواهند کرد، ولی يک تن ايشان درهرحال رسماً بايد دررأس قرارميگرفت. کارمل اين موقف را داو طلبانه برای تره کی واگزارشده بود....

    بنا به پيشنهاد بدخشی آدم خان جاجی که کهنسال ترين عضو وپشتون بود بحيث رئيس کنگره و عبدالحکيم شرعی که جوان و غيرپشتون بود بعنوان معاون رئيس برگزيده شدند. آدم خان بيانيۀ مختصری قرائت کرد و ازتره کی و کارمل تقاضا نمود که بالترتيب صحبت نمايند. نورمحمد تره کی بيانيه ای دربارۀ گذشته تاريخی افغانستان و اهميت ايجاد حزب مترقی درکشور ايراد نمود و ببرک کارمل درباره اوضاع موجود افغانستان و جهان، سخنرانی نمود. متن اين بيانيه ها را " کميته تدارک" آماده ساخته بود.» (3)

    درمورد متن سخنرانی های متذکره دستگيرپنجشيری نظريات توضيحی بيشتری دارد که تا حدودی با نظر کشتمند متفاوت است:

    « موجزاینکه کنگرهء موأسس ( کنگرهء اول ) جمعیت دموکراتیک خلق پس از یکدهه واند سال اختناق سیاسی بعداز ظهر 11جدی خورشیدی برابر به اول جنوری 1965 م درشهر کابل ومنزل نور محمد تره کی واقع شیرشاه مینه (کارتهء چهار ) دعوت گردید و لی گشایش کنگره ء موأسس ( کنگره ء اول ) "جمعیت دموکراتیک خلق " به احترام حضور و اشتراک شخصیتهای بلند پایه حزب خلق عبدالرحمان محمودی کم وبیش نیم ساعت به تأخیر افتاد درجریان این وقفه ببرک کارمل خیلی برافروخته و خسته به نظرمی آمد . ازو پرسیدم که چرا مشوش ونگران میباشند ؟ درپاسخ گفت که دوتابلیت ویلیم خورده ام .

    گفتم چرا ؟ گفت که چند لحظه پیش در کمیتۀ تدارک روی بیانیهء اساسی کنگره مباحثه وگفتگو ی پرهیجانی دا شتیم دربیانیۀ اساسی ای که توسط رفیق نورمحمد تره کی ایراد میشود جنبش های حبیب الله کلکانی، سلیمان خیل کنر، زمینداور و خوگیانی ، دموکراتیک وضد فیودالی وضد استبدادی ارزیابی و توصیف شده است. ببرک کارمل گفت این بیانیه وتحلیل سیاسی، نیروهای استبداد ضد انقلاب وارتجاع بین لمللی را پیش ازوقت ، علیه جمعیت ما تحریک میکند زیرا درنتیجهء جنبش دهقانی "امیر حبیب لله خا دم دین " محمد نادر خان ازان سوی دیورند به همکاری حکومت استعماری بریتانیای کبیر به کشورما صادر و بر ویرانه های دولت شاه امان الله استقراریافت واز سوی دولت اتحاد شوروی ودولت استعمارجوی بریتانیا ی کبیر ودیگر کشورهای اروپا و آسیا به ویژه ازسوی ایران و ترکیه جوان برسمیت شناخته شد و افزود ند که بیا نیهء رفیق نورمحمد تره کی ازین ریزه کاریهای سیاسی ودیپلوماتیک تهی به نظرمیرسد و به همین علت سخت مشوش هستم وهنگامیکه ازو پرسید م بیانیه اساسی چگونه ماهیتی باید داشته باشد بیدرنگ گفت که: شکل بیانیه بایستی نرم ولی ماهیت آن ضد فیودالی ضد امپریالستی و ضد "ارتجاع " (وا پسگرایی ) وتهاجمی باشد، ولی رفقا کمیتهء تدارک دیدگاه من را بخوبی درک و دربیانیۀ اساسی وبه دقت بیان وتلفیق نتواستنه اند با این دلیل در بارۀ آینده وسرنوشت جمعیت نو بنیاد ما مشوش هستم .

    کار کنگره با معرفی زنده گینامه کار ومبارزه ء سیاسی نور محمد تره کی ونقش او درهیأت اجراییه جنبش ویش زلمیان توسط محمد طاهر بدخشی آغا زگردید واز ایشان خواهش شد تا بیانیه اساسی کنگره را ایراد کنند

    درین بیانیه تحلیل موجزی ازوضع تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، ملی وبین المللی صورت گرفت به اصول مبارزهء طبقاتی بویژه به تضاد بین دهقانان وملاکان فیودال اشاره صریح و بی پرده شد .

    جنبش دهقانی شمالی به رهبری امیر حبیب الله کلکانی جنبشهای خلق سلیمانخیل جدران، صافی زمینداور به مثابه جنبشهای ضد فیودالی ضد استبدادی ارزیابی گردید؛ درین بیانیه حلقه های حاکم دوسوی مرز استعماری دیورند به عنوان میراثخوارن استعمار بریتانیای کبیر ودشمنان اصلی خلق افغانستان وضد ملی توصیف شد.

    تاجاییکه دربخش اول این مقاله تذکاریافت پیش از گشایش کنگره نشست دیگری به اشتراک نورمحمد تره کی ببرک کارمل ومحمد طاهر بدخشی سه عضو کمیته تدارک کنگره دایر شده ، پیرامون شکل ومتن بیانیهء اساسی کنگره گفتگوی گرم وانتقادی صورت گرفته بود، ببرک کارمل درین برهه کار مبارزه وزنده گی حزبی طرف دار شکل نرم ومحتوای قوی ضد امپریالستی ضد استعماری ضد ارتجاعی و ضد استبدادی وطرفدار دفاع از آزادی دموکراسی ترقی وصلح وبرابری حقوقی ملل ومردمان افغانستان وجهان بود و استعمال عریان جنبشهای دهقانی مبارزه ء طبقاتی وواژه های مارکسزم - لیننزم اصطلاحات سرخ سیاسی پیش از وقت غیر ضروری وچپ روی وتحریک آمیز ارزیابی کرده بود؛ به همین دلیل درجریان کنگره خیلی خموش وخسته به نظر میرسید وبرای تسکین اعصاب خویش دو تابلیت ویلیم خورده بود، ولی نورمحمد تره کی ومحمد طاهر بدخشی مغایر دیدگاه ببرک کارمل به این پندار بوده اند که " اهداف ستراتیژیک وغایی جمعیت دموکراتیک خلق نباید از نظر بنیادگذاران جمعیت دموکراتیک پنهان شود ". (4)

    ازنظريات هردو نويسندۀ وارد دراين رويداد ميتوان چنين نتيجه گرفت: زنده ياد ببرک کارمل در جايگاه يک شخصيت دارندۀ خط مشی اصولی چپ مرکزی قرارداشت که ازيکطرف با حرکتهای تند چپ روانۀ پيش ازوقت نورمحمد تره کی و ازجانب ديگر با حرکتهای کُند راست روانۀ ريفورميستی مرحوم غبار مواجه بود که همين موضعگيری متعادل و اصولی کارمل درپروسه های بعدی برضد حرکتهای چپ افراطی بعد ازهفتم ثور 1357 و عقبگردهای راست مرگ آفرين بعد ازکودتای 14 ثور 1365 تا آخر سقوط حاکميت دراوايل دهۀ نود ميلادی ادامه يافت. اين اختلافات کارمل با غبار وديگران؛ برخلاف نويسنده های تازه کار وعقده مند؛ دارای پايه های تئوريک، انديشوی و حزبی بوده، نه مقام خواهی و جاه طلبی.

    سرانجام باستناد نظريات تاييد شده؛ درختم صحبتهای نمايندگان دوسند زنده گی ساز اين جمعيت، تحت عنوان اصول مرامی و تشکيلاتی سازمان به کنگره ارائه و مورد تصويب قرارگرفته، تجويزبعمل آمدتا اسناد متذکره بمثابۀ نکات اساسی برای طرح و تدوين مرامنامه و اساسنامۀ جمعيت پذيرفته شوند. بمنظور انجام اين کار، کميسيونی به رهبری ببرک کارمل، با عضويت محمد طاهربدخشی، دستگيرپنجشيری و داکتر شاولی برگزيده شد. سپس مطابق آجندا موضوع تشکيلاتی پيرامون انتخاب اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی به بحث گذاشته شد. درنتيجۀ ابرازرأی بصورت آزاد، سری، مساوی و مستقيم، هفت عضو کنگره هريک: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، محمد طاهربدخشی، غلام دستگيرپنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند وصالح محمد زيری بصفت اعضای اصلی وعبدالکريم ميثاق، داکترشاه ولی، محمدظاهر جدران و عبدالوهاب صافی بحيث اعضای علی البدل کميتۀ مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق انتخاب شدند.

    درختم کارکنگره، نخستين پلنوم کميته مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق با شرکت اعضای اصلی و علی البدل آن داير و دراين جلسه نورمحمد تره کی بحيث منشی اول و ببرک کارمل بصفت منشی دوم کميته مرکزی اين نخستين سازمان دموکراتيک چپ و ترقيخواه کشوربرگزيده شدند.

    بدين ترتيب برای اولين بار درتاريخ افغانستان، سازمانی ازميان توده های مردم م، بنام " جمعيت دموکراتيک خلق " يگانه سازمان سياسی با انظباط ودارای تشکيلات منظم چپ ومترقی ودارای برنامۀ علمآ تنظيم شده که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع ونماينده گی مينمود وانجام تحولات بنيادی را دربرابراعضايش وتمام رزمنده گان راه آزادی وترقی اجتماعی قرار ميداد ؛ تشکيل وپا بعرصۀ وجود نهاد، که بعدآ به ح. د. خ. ا مسمی وبه کار وفعاليت سياسی آغاز نمود.

    پس ازاعلان موجوديت جمعيت دموکراتيک خلق، سازمانهای ديگری ازسلطنت طلبان گرفته تا راست ميانه، راست افراطی و چپ مائوويستی به فعاليت آغازکردند که مشهورترين آنان عبارت است از:

    1- جريان دموکراتيک نوين که ارگان نشراتی اش" شعلۀ جاويد" و رهبرآن عبداالرحيم محمودی بود؛

    2- جريان افغان سوسيال دموکرات، ارگان مطبوعاتی آن" افغان ملت" و رهبرآن غلام محمد فرهاد بود؛

    3- سازمان وحدت ملی که ارگان نشراتی اش " جريدۀ وحدت" و رهبری آن بدوش خليل الله خليلی بود؛

    4- سازمان دموکرات مترقی، با ارگان نشراتی" مساوات برهبری محمدهاشم ميوند وال فعاليت داشت؛

    5- جمعيت صدای عوام با ارگان نشراتی" صدای عوام" تحت رهبری عبدالکريم فرزان فعاليت مينمود؛

    6- جمعيت جوانان مسلمان، ارگان نشراتی آن " گهيز" زيررهبری غلام محمد نيازی فعاليت ميکرد که درجامعه بنام اخوانی ها ياد ميشدند وبعداً به پارچه ها و تنظيم های بنياد گری اسلامی تقسيم و مشهورشدند.

    طوری که درجريان زنده گی ودر روند رويدادهای تاريخی ديده شد؛ کار وفعاليت اين سازمانها ( باستثنای صدای عوام که ازنظر کميت کوچک و ازديدگاه کيفيت آنقدرملموس نبود) ازراست افراطی و ميانه گرفته تا چپ افراطی، عمدتاً مبارزه آنان برضد جمعيت دموکراتيک خلق و کمتر بازتاب دهندۀ خواستها و نيازهای مبرم توده های مردم و تهی ازدورنمای روشن برای زنده گی آينده بودند.

    جمعيت دموکراتيک خلق بموجب احکام قانون اساسی نافذ درکشور، درکارزارمبارزات انتخاباتی دورۀ دوازدهم شورای ملی اشتراک وبرپايۀ فيصلۀ کميتۀ مرکزی تعدادی از رهبران و اعضای سازمان براساس محل سپشتت و امکانات عينی و عملی بخاطر راه اندازی تبليغات وسيع دربين توده های مردم وارد عرصۀ نوين مبارزه گرديدند.

    برطبق تصميم کميتۀ مرکزی جمعيت: نورمحمد تره کی ازولسوالی ناوه ولايت غزنی ( محل تولدش) ، ببرک کارمل و اناهيتا راتبزاد ازشهرکابل، سلطان علی کشتمند ازولسوالی چهاردهی کابل، نوراحمد نور ازولسوالی پنجوايی ولايت قندهار وديگران نيز ازمناطق محل زيست شان برای وکالت شورا کانديد شدند.

    ازجملۀ تمام کانديدها صرف چارتن: ببرک کارمل، اناهيتا راتبزاد ازشهرکابل، نوراحمد نور ازولسوالی پنجوايی قندهار و فيضان الحق فيضان ازولسوالی رودات ننگرهارموفق به اخذ آراء اکثريت قاطع رأی دهنده گان شدند؛ ديگران به شمول نورمحمد تره کی وسلطان علی کشتمند موفق به کسب اکثريت آراء نه گرديدند.

    بدين ترتيب فرکسيون پارلمانی جمعيت دموکراتيک خلق دروجود چهارعضو، برهبری ببرک کارمل وارد مبارزات پارلمانی گرديده رسالت تاريخی خود را طی اين دوره درجهت دفاع ازمنافع زحمتکشان و ارتقاء رشد آگاهی توده های مردم، بويژه جوانان ايفاء نمود ودربرابرتوطئه های دشمنان داخلی و خارجی و تهاجم وحشيانۀ عمال محافل حاکمه، استاده گی و مقابلۀ تادم مرگ کرد.

    جمعيت ، بعد از انجام اين وظيفۀ بزرگ ، طرح وتدوين برنامۀ خويش را، که توسط کميسيونی تحت رهبری ببرک کارمل وعضويت فعال محمد طاهر بدخشی ، دستگيرپنجشيری وداکترشاه ولی تحريروتنظيم شده بود؛ مورد تصويب قرارداده، با نشرآن درجريدۀ خلق ، به پيشگاه مردم افغانستان تقديم شد .

    برمبنای مرام دموکراتيک خلق، محتوای اصلی وبنيادی نهضت دموکراتيک جامعۀافغانستان را مبارزۀ قانونمند توده های مردم درجهت حل تضاد آشتی ناپذيرميان فئودالها، تاجران بزرگ محتکر(بورژواکمپرادور) ، بورژوابيروکراتيک ونماينده گان انحصارات بين المللی ازيکسو و زحمتکشان کشورما ازسوی ديگر تشکيل ميداد.

    در مرام جمعيت دموکراتيک خلق، ايجاد حکومت ملی ودموکراتيک ، بمثابۀهدف استراتيژيک و يگانه راه حل تضاد موجود تشخيص وچنين تصريح شده بود: « پايۀ اساسی چنين حکومت بايد متشکل از جبهۀ متحد ملی متشکل ازتمام نيروهای ترقيخواه، دموکراتيک ووطنپرست، يعنی کارگران، دهقانان، منورين مترقی، اهل حرفه، خورده بورژوازی وبورژدازی ملی باشد، که درراه استقلال ملی، تعميم دموکراسی درحيات اجتماعی وبه پايان رساندن جنبش دموکراتيک ضد امپريالستی وضد فئودالی مجاهده ومبارزه مينمايند.» دراين برنامه، وظايف داخلی وخارجی حزب را چنين ميخوانيم:



    درعرصۀ داخلی: تحکيم استقلال ملی، دفاع ازحاکميت ملی وتماميت ارضی؛ رفع عقب ماندگی سياسی واقتصادی ، رهايی ازقيد وبند مناسبات توليدی پوسيدۀ فيودالی، ازطريق ايجاد موسسات صنعتی کوچک وبزرگ ورشد سريع صنايع ملی؛ حل عادلانۀ مسألۀ زمين وآب ونوسازی سيستم های آبياری؛ مبارزه درراه استحکام پايه های وحدت ملی، تعميم اصول د موکراسی وعدالت اجتماعی درجامعه ، تضمين قانونی حقوق و آزادی های فردی واجتماعی مردم؛ اصلاح بنيادی وديموکراتيزه ساختن سيستم عدلی و قضايی؛ رفع تبعيض جنسی و برابری حقوق شهروندان درکليه بخشهای حيات اجتماعی؛ ايجاد و بسط نهاد های مدافع حقوق زحمتکشان، سهمگيری پيگر واشتراک فعال درامرتشکيل اتحاديه های کارگری- کانون ها و انجمن های فرهنگی و ادبی- سازمانهای توده يی ودموکراتيک ( زنان وجوانان ) وتشکل حرفوی اصناف؛ اصلاح و بهبود سيستم آموزش- پرورش وتحصيلات عالی؛ ايجاد شرايط مناسب وفراهم آوری زمينه های مادی ومعنوی به هدف عرضۀ بهتر وبيشترخدمات اجتماعی وتعميم بيمه های صحی؛ رونق بخشيدن به پروسۀ فعاليتهای هنری وکلتوری، رشد شاخه های علم وفرهنگ درجامعه؛ ارتقای سطح آگاهی اقشار مردم ازطريق گسترش شبکۀ خدمات مطبوعاتی واطلاع رسانی درمرکز و ولايات کشور؛ ترميم- بازسازی و مدرنيزه کردن شبکه های مخابراتی ومواصلاتی موجود واحداث خطوط جديد با جلب همکاریهای تخنيکی وفنی دول پيشرفتۀ جهان….

    درعرصۀ خارجی: دفاع ازداعيۀ صلح- ديتانت وامنيت جهانی؛ پابندی به اصول جنبش عدم انسلاک، برقراری مناسبات نيک وحسنه با کشورهای همسايه وکليه ملل جهان برمبنای احترام متقابل وعدم مداخله درامورداخلی همديگر؛ پيروی ازسياست همزيستی مسالمت آميز وضديت با استعمار(کهنه ونو)- استثمار- ارتجاع بين المللی وامپرياليسم ؛ پشتيبانی و حمايت ازخواست برحق ملت های جهان که درراه حصول استقلال سياسی- حق خود اراديت وتحکيم استقلال اقتصادی خويش ميرزميدند؛ تأييد وپشتيبانی ازاعلاميۀ جهانی حقوق بشروساير قراردادها- مقاوله ها- ميثاق ها وپروتوکول های بين المللی که با منافع خلق های جهان درتضاد واقع نمی شدند؛ احترام به منشور سازمان ملل متحد….

    تحقق اهداف مرامی درگام اول ازوظايف حکومت دموکراسی ملی شمرده شده بود که ميبايستی باتشکيل جبهۀ متحد ملی، متشکل ازهمه نيروهای ملی- دموکراتيک و وطنپرست فعال درجامعه ازطريق اتخاذ راه رشد غيرسرمايه داری و مبارزه بامظاهرنفوذ امپرياليسم، تغييرات ريشه يی را درتمامی بخشها وعرصه های حيات اجتماعی بوجود می آورد وراه را بسوی سمتگيری ساختمان جامعۀ شايسته و مترقی وفاقد استثمار و بهره کشی يک انسان بوسيلۀ انسان ديگر، هموار ميساخت.

    مبرهن است که پايه گذاری يک حزب انقلابی مدافع صديق آرمانهای مردم براساس اصل نيازمندیهای سياسی ومطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی صورت ميگيرد. بنا بران ثمربخشی کار وفعاليت آن ارتباط مستقيم به درجۀ پختگی سياسی وسطح آگاهی اجتماعی اعضای حزب دارد. ايجاد وحفظ وحدت سياسی و سازمانی در حزب، تکامل واستحکام وحدت ارگانيک درگفتار وکردار( نظر و عمل) درتمام سطوح، موفقيت حزب را تضمين ميکند و با لنوبه زمينه های لازم را جهت جلب اعتماد و پشتيبانی توده های مردم ، فراهم ميسازد.

    بايست باصراحت اعلام نماييم، که برای اولين باردرتاريخ افغانستان، فقط ح. د. خ. ا بود، که خواستها ونيازهای حياتی مردم رنج کشيدۀ ما را دقيقآ تشخيص وپاسخ مثبتی را درجهت برآوردن اِين خواستها ازطريق همين برنامۀ حزب به پيشگاه جامعه ارائه نمود ومردم افغانستان درمتن آن،منافع امروزی خود وبهروزی فردای فرزندان شان را دريافتند وپشتيبانی بيدريغ خويش را درزمينۀ تحقق اين برنامه اعلام وعملآ سرنوشت خود را با سرنوشت پيشاهنگ سياسی شان گره زده، ازطريق تنظيم ومشارکت فعال درحزب وسازمانهای توده يی مربوط آن، حزب را بمثابۀ يک سازمان سراسری توانمند، يک اپوزيسيون قوی والترناتيف دولت، به پيشگاه جامعۀ افغانستان وجهان معرفی نمودند.

    درست بنا بردرک ماهيت سياسی و اهميت بزرگ اين حزب بود، که درداخل وخارج کشور طيف وسيعی ازنيروهای ارتجاع داخلی وبين المللی دست بدست هم داده، فعاليتهای تخريبی خصمانه را عليه آن آغازکرده، درگام اول جاسوس معلوم الحال (حفيظ الله امين ) را باکاربرد شيوه ها واساليب مختلف دردرون حزب نفوذ دادند، تا ازطريق وی شعارهای چپ روانۀ مخالف هدف های برناموی حزب چون: انقلاب سوسيالستی- دکتاتوری پرولتاريا وغيره را بالابکشند، که سرانجام درکوتاه مدتی توانستند تا نخستين انشعاب را درسال 1346 برحزب تحميل نمايند، که تفصيل بيشتر آن را ازقلم اکادميسين دستگر پنجشيری (حاضر وناظر درصنه )، بخوانش ميگيريم:

    «
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:11  admin

    سرانجام در سال دوم تأسیس " جمعیت دموکراتیک خلق " موضوع تدوین اساسنامه وطرح مسودهء
    آن درپلنوم کمیتهء مرکزی ج.د.خ تصویب شد برای انجام این وظیفه بازهم کمسیونی به رهبری ببرک کارمل منشی و عضویت محمد طاهر بدخشی رییس تشکیلات ، دستگیر پنجشیری رییس کنترول جمعیت ودکترشاه ولی رییس تیوری وتبلیغ ج.د.خ موظف گردید.

    طرح نخستین اسا سنامه ء جمعیت دموکراتیک خلق در روشنی اساسنامه های مشروطه خواهان اول، دوم وحلقه های سیاسی دوران استقلال، ویش زلمیان ( جوانان بیدار) احزاب سیاسی " خلق "، "وطن " و احزاب ملی ودموکراتیک کشورهای همسایه منطقه وخاورمیانه ء عربی پس از سه ماه گفتگو، مشاجره و تعلل ومقاومت در آغاز سال 1346 خورشیدی ازسوی کمیتهء مرکزی جمعیت دموکراتیک خلق تصویب شد وفیصله به عمل آمد تا پلنوم کمیتهء مرکزی دعوت ودایرگردد واساسنامهء مصوب کمیتهء مرکزی، از سوی پلنوم جمعیت دموکراتیک خلق تایید وتصویب شود. هرچند انشعاب 14ثور 1346 مانع تدویرپلنوم و تصویب نهایی اسا سنامه ء جمعیت گردید.

    رویهمرفته تسوید وتصویب مرامنا مه واساسنامه ء جمعیت دموکراتیک خلق ازخدمات برجستۀ سازمانی وسیاسی جمعیت دموکراتیک خلق بشمار می آید ( 20 ( براساس این اساسنامه ماهیت اجتماعی واصول جهان بینی وتیوریک سازمان مشخص شد جمعیت نوبنیا د دموکراتیک خلق درعمل ونظر به جنبش انقلابی جامعه وجهان به وضوح کامل خودرا معرفی کرد....

    ولی تاجاییکه بیاد دارم جمعیت دموکراتیک خلق ازتاریخ شکست منشی عمومی در انتخابات 1344 ولسی جرگه تا تأسیس جریده ء خلق ( 22حمل 1345 خورشیدی دریک بی اصولی ، دلسردی وخودسری درهمه عرصه ها بویژه از نگاه سازمانی دوچار گردید اشتراک فعال جمعیت در روز پشتونستان (1344 خورشیدی) سخنرانیهای محمد طاهربدخشی وسلطان علی کشتمند درواقعهء خونین 3عقرب 1344 وزندانی شدن این دوعضوکمیتهء مرکزی ومحمود بریالی و بصیررنجبر درین تظاهرات خونین دانشجویان وشهریان کابل سفر خود سرانه منشی عمومی جمعیت ، ظاهرا به المان دموکراتیک، های وهوی تبلیغاتی هواداران حفیظ الله امین درباره ء ترجمه و چاپ یک کتاب فلسفی ازسوی منشی عمومی فرایند انشعاب واختلافات درون جمعیت را شتاب بخشید.

    درزمینه ء نشرات جریده ء خلق نیز گرایشهای متفاوتی آشکار شد. گروهی به این باور بود که بیشترین ستونهای جریده به مسایل بین المللی مبارزه ء ایده ئو لوژیک وتشریح تیوریک مبارزه طبقاتی باشد؛ ولی ببرک کارمل درهمان برهه ء حرکت جنبش وجامعه ازمبارزه ء سیاسی، اقتصادی ومطالباتی کارگران دانشجویان پیشه وران شهری وزحمتکشان کشور طرفداری میکرد وبه این باوربود که تحلیل مشخص ازاوضاع اجتماعی واقتصادی و مبارزه درراه اصول مرامی و تطبیق ارزشهای دموکراتیک قانون اساسی تأمین مشروطیت ، همه وهمه مبارزه ء سیاسی و اقتصادی وشکلی از مبارزهء طبقاتی است.

    من نیز گزارش دست آوردهای مبارزات اقتصادی ومطالباتی کارگران و زحمتشکان کابل ودیگر مراکز تولیدی و صنعتی کشور را غالبا به تخلص مستعار نامه نگار کارگری باری درجرید ء خلق و بیشتر در جریدهء پرچم ، به نشر می سپردم .

    به هنگام نشر مرام جمعیت دموکراتیک خلق منشی عمومی هدفی را که دربرابر نهضت و سازمان

    می نهاد " استقرار دولت دموکراسی خلقی به حیث هدف ستراتیژیک " بدون ذکر ایجاد جبهه ء متحد دموکراتیک از نیروهای سیاسی بود ه است - ولی ازسوی ببرک کارمل " حکومت دموکراسی ملی وتعقیب راه رشد غیر سرمایه داری وپیش کشیدن شعار جبهه متحد ملی و دموکراتیک طبق تحلیل علمی شرایط کشور" مطرح گردید واین طرح پس از مباحثات وگفتگو های طولانی در مرامنامه " جمعیت دموکراتیک خلق " مورد تصویب نهایی قرارگرفت ودرجریده ء خلق نشرشد .

    - با برگشت مرموز حفیظ الله امین ازامریکا ، حضور، نفوذ و اعتبار او نزد منشی عمومی جمعیت ، انحرافات عظمت طلبانه قومی و محلی او روبه فزونی نهاد وپس از توسعه ء کمیته ء مرکزی و ارتقای حفیظ الله امین بدون طی دورهء آزمایشی به عضویت مشاور کمیتهء مرکزی، بحران سیاسی دردرون جمعیت نیز گسترش بیشتر یافت.

    ببرک کارمل منشی دوم کمیته ء مرکزی برای ارتقای سطح شعور سیاسی و تقویت انضباط آگاهانه سازمانی دوطرح زیرین رابه کمیته ء مرکزی پیشنهاد کرد:

    1): - تصمیم نشر جریدهء جدید برای" جمعیت دموکاتیک خلق"

    2) : تصمیم اکثریت رهبری جمعیت درباره ء استعفای استاد میراکبر خیبرعضو کمیته تدارک کنگره از مسلک نظامی، تصمیم استعفای استاد میراکبرخیبرازمسلک نظامی اگر که پس از واقعه خونین 3عقرب 1344 خورشیدی وتبدیلی او به ولایت پکتیا، به خاطرشکستن قید وبند و نظارت پولیسی گرفته شده بود، ولی بازگشت استاد خیبر به کارهای حرفه یی وکمرنگ کردن نفوذ بی بند و بار حفیظ الله امین از مزایای دیگر سودمند ولی جانبی این تصمیم بوده می توانست.

    - منشی عمومی با هردو پیشنهاد ببرک کارمل مخالفت و به این موضوع پافشاری میکرد تا به هر قمیتی که شود جریده خلق احیا گردد. منطق منشی عمومی این بود که قانون احزاب هنوز تصویب وتوشیح نشده است هرگاه تلاش شود که باردیگر طبق قانون مطبوعات جریدهء خلق به صاحب امتیازآن تعلق بگیرد وبه این وسیله "جمعیت " طبق قانون ا حزا ب سیاسی به حیث یک حزب تثبیت میگردد.

    موجز اینکه این هردوپیشنهاد ببرک کارمل انگیزۀ صف آرا یی وانشعاب میان طرفدا ران منشی عمومی ومنشی کمیته مرکزی گردید ونورمحمد تره کی منشی عمومی گویا از ببرک کارمل سلب اعتماد کرد.

    ببرک کارمل برای تحکیم وحدت رهبری و جلوگیری از انشعاب استعفا نامه ء خودرا ازهمه مقامات رهبری کننده ء جمعیت توأم با یک تحلیل انتقادی از انحرافات درون جمعیت به کمیتهء مرکزی پیشنهاد کرد؛ ولی کمیته ء مرکزی تقاضای سبکدوشی ببرک کامل را از دارلانشا ء باحفظ عضویت او به کمیته ء مرکزی تصویب نمود و برای منشی عمومی و حفیظ الله امین نیز از سوی کمسیون تفتیش مرکزی اخطار تحریری تعیین وبه آنان ابلاغ شد تا در آیند ه پیش از فیصله کمیته مرکزی، تصامیم شخصی هیچ عضو رهبری را در سازمانهای حزبی اعلان و انضباط حزبی را خود سرانه نقض نکنند. فقط در جریان این بحران تشکیلاتی، دستگاه حاکمه ارتجاع به وسیله سردارعبدالرشید ودیگر وکیلان وابستهء خود درولسی جرگه حملهء جارحانه ء خودرا علیه گروپ پارلمانی جمعیت آغاز کرد؛ ولی این توطیه دستگاه نیز به واکنش شدید زنان مردان کارگران جوانا ن دانشجویان دانشگاه کابل روشنفکران وشهریان کابل مو اجه وخنثا گردید.

    محمد طاهر بدخشی گرداننده گی این مظاهره را بعهده داشت تظا هر ازشفاخانه " ابن سینا" روبروی نخستین ماشینخانهء کابل آغاز شد، دکترانا هیتا از بسترمریضی با سرودست بندچ بیچ وتن بیمار برخاست و با ابراز سپاس ازهمدردی اشتراک کننده گان مظاهره ء خیابانی 9 قوس 1345، از افراطکاریهای وحشیانه شماری از وکیلا ن وابسته به محافل حاکمه علیه کارمل ووکیل نوراحمد نور پرده برداشت ودر شهریان کابل بویژه در نسل جوان شور مبارزه ومقاومت داد خواهانه آفرید.

    موجزاینکه درین برهه رشد سازمانی وطرح وتصویب اساسنامه سه گرایش عمده ء زیرین به نظر میرسید:

    نخست- : نور محمد تره کی طرفدار مطلق کردن قطب مرکزیت بود.

    دوم - : ببرک کا مل واکثریت کمیته ء مرکزی منتخب کنگره از مرکزیت - دموکراتیک طرفداری میکرد.

    سوم - : محمد طاهر[بدخشی] درآغاز تشکیل کنگره وکمیتۀ مرکزی وپیش از تصمیم عضویت حضور ونفوذ حفیظ الله امین ، از وحدت جمعیت زیر رهبری نورمحمد تره کی منشی عمومی جمعیت پشتیبانی جدی وشعبه ء تشکیلات وستون فقرات جمعیت را رهبری میکرد؛ ولی با حضور ونفوذ مرموز وارتقای شتابنده حفیظ الله امین در جمعیت آن هم بدون طی مرحله ء آزمایشی، نظرمخالف داشته است محمد طاهر بدخشی با درک وتحلیل وضع سیاسی وگرایشهای درون جنبش جامعه و اوضاع سیاسی پیرامون افغانستان به فکر وذکر جداکردن فعالان سیاسی شمال هندوکش وتجربه ء اشکال گونه گون مبارزۀ مخفی و علنی مسالمت آمیز وسازماندهی مبارزات مسلحانه افتاد با حفیظ الله امین در مسایل تشکیلاتی برخوردهای جدی کرد.

    دستگیر پنجشیری شهرالله شهپر وسید عبدالحکیم شرعی نیز درین مرحله رشد سازمانی ازاصول سازمانی احزاب طرازنوین طبقهء کارگر ومترقی یعنی" مرکزیت برپایه ء دموکراسی" واز وحدت دموکراتیک همه نیروهای سیاسی در افغانستان واحد وتجزیه ناپذیر پشتیبانی به عمل می آوردند.

    مشخص تر باید گفت که اختلاف آراء پیرامون جهات وقطبهای اساسی مرکزیت دموکراتیک تشدید شد این مسأله ازلحاظ ساختمان تشکیلاتی جمعیت اصل عمده ورهنما ، به شمار می آمد درین زمینه منشی عمومی وطرفداران برجسته شدن قطب مرکزیت روی مواضع زیرین پافشاری میکرده اند:

    - که : ذکر انتخابی بودن مقامات رهبری جمعیت در اساسنامه ضرور نیست.

    زیرا شرایط کارما دروضع کنونی مطلقا انتصابی بودن مقامات رهبری کننده ء حزبی وفعالان سیاسی را حکم میکند.

    - که: رأی مخفی باید به رأ ی علنی تبدیل شود. زیرا اعتماد سیاسی منشی عمومی درانتصاب اعضای رهبری شرط است.

    - گزارش دهی به سازمانهای مربوط جمعیت شرط نیست زیرا شرایط اختناق اجازه نمیدهد.

    - تبعیت اقلیت از اکثریت یک امر میکانیکی است اعتماد سیاسی منشی عمومی شرط لام است.

    - راجع به پرنسیپ ( اصل وقاعده ) ، ( رعا یت جدی انضباط جمعیتی برای همه ء افراد در"هر مقامی" که باشند ) گفته میشد که ذکر واژه ء "هرمقام " در اسا سنامه لزومی ندارد وباید ترکیب "هر مقام " از اساسنامه ء جمعیت حذف شود.

    - دربار ه ء " مقام " عقیده داشتند که به اساس سلسله ء مراتب منشی اول ( جنرال سکرتر ) عالیترین مقام انتخابی جمعیت است دساتیر منشی عمومی بالای تمام اعضای جمعیت به شمول اعضای کمیته ء مرکزی هیأت اجراییه و اعضای دارلانشای جمعیت قابل اجرا است تا مرکزیت ودسپلین در جمعیت تأمین گردد .

    موجزاینکه: شور وبحث آزاد انه درمسایل واخذ تصمیم دموکراتیک واصل تبعیت اقلیت ازاکثریت شیوهء انتقاد وانتقاد ازخود اساسا برای تمامیت خواهان قابل درک تحمل وهضم نبود و آگاهانه از اصول مرکزیت – دموکراتیک چشم پوشی میکرده اند ( اسناد دستنویس پلنوم وسیع 15 عقرب 1346.برابر به . 7نومبر 1967.)

    مسأله پشتونستان وخط استعماری دیورند، در شب تأسیس کنگره ء اول جمعیت دموکراتیک خلق درباره مسأله پشتونستان وخط جنجال برانگیز دیورند نیز جر وبحثهای داغی در گرفت. مستوفی غلام محی الدین زرملوال صریحا دعوای ا رضی را مطرح کرد. گوهر طرح زرمتی این بود که پشتونخوا وبلوچستان بخشی از قلرو افغانستان است. این سرزمینها به شمشیر استعمار بریتانیای کبیر از پیکر افغانستان جدا شده است. مردمان پشتونخوا وبلوچستان با مردم افغانستان پیوندهای قومی، زبانی، دینی، تاریخی و فرهنگی دارند، جمعیت دموکراتیک خلق براساس این همه پیوندهای تاریخی وفرهنگی میتواند و باید درراه رهایی خلقهای پشتون وبلوچ آنسوی مرز دیورند مبارزه واز حق تعیین سرنوشت آنان دفا ع کند این طرح مستوفی زرمتی با خطوط اساسی پالیسی کمیتهء تدارک کنگره ء اول وعهدنامه های شاهان وامیران افغانستان درهمان آغاز دهه دموکراسی در تضاد وتحریک آمیز بود. ولی ببرک کارمل وهودارنش ازسیاست همزیستی مسالمت آمیز، حل مسایل از طریق مذاکره، از عدم مداخله ودخالت در امورهمدیگر واز حق خود ارادیت پشتونها و بلوچهای آنسوی مرز دیورند دفاع میکردند. جروبحثها شدت گرفت، زرمتی ویکی دو عضو دیگر، جلسه کنگره را ترک کرد احتمال انشعاب قوت میگرفت، درین وضع شهرالله شهپر محمد طا هر بد خشی دستگبر پنجشیری وسید عبدلحکیم شرعی جوزجانی طرح قابل قبولی را پیشنهاد کردند درین طرح خواستهای هردو قطب با زتاب یافت از جمله گفته شد : خط دیورند یک خط استعماری است . جمعیت دموکراتیک خلق از تحکیم مناسبات دوستانه وبردرانه ء زبانی ، فرهنگی وتاریخی مردم افغانستان با خلقهای پشتون و بلوچ آنسوی دیورند پشتیبانی واز حق خود ارادیت خلق پشتون وبلوچ به اساس خواست عادلانه ء آنان حمایت میکند . این طرح به اتفاق آراء اعضای کنگره به تصو یب رسید وسپس با اند کی آرایش وپیراش لفظی در ماده هشتم مرامنامه ودر شماره ء اول ودوم جریدهء خلق بتاریخ 22حمل 1345 خورشیدی به زبانهای فارسی وپشتو وبه الفاظ زیرین طبع ونشز گردید....

    سرانجام طرح کمسیون اساسنامه، بر مبنای " مرکزیت دموکراتیک " به اکثریت آرای اعضای اصلی کمتهء مرکزی منتخب کنگره موءسس تصویب شد وسپس کمیته مرکزی تصویب کرد تا پلنوم کمیتهء مرکزی نیزدعوت گردد تا فرایند تصویب اساسنامه نهایی وزمینه ء تطبیق آن مساعد شود.

    ولی منشی عمومی به تحریک حفیظ ا لله امین ، پیش از تدویر پلنوم موضوع توسعه کمیته ء مرکزی را مطرح ساخت وبه کمیته ء مرکزی پیشنهاد نمود تا نخست فرایند انتصاب وتوسعهء کمیتۀ مرکزی پایان یابد وانگاه در فضای روشن تر سازمانی سیاسی و تغییر تناسب قومی اعضای کمیتۀ مرکزی به شیوه ء گویا "دموکراتیک ! " موضوع اساسنامه طرح وتصویب شود. درین زمینه نیز نزدیک به شش ماه وپس از چندین جلسه مباحثات ومشاجرات و درفضای تیره ء ناباوری سرانجام پیشنهادشد که در قدم اول کسانی به عضویت اصلی کمیته مرکزی انتصاب شوند که اتفاق آراء اعضای کمیتهء را به دست آورده بتوانند وانتصاب اعضای دیگر به آینده محول شود به اسا س این طرح ، دکتر شاه ولی ونوراحمد نور دو تن ازهو ادارن منشی عمومی و منشی کمیته مرکزی از میان اعضای مشورتی به اتفاق آراء به عضویت اصلی کمیته ء مرکزی پذیرفته شد ند وبازهم درتناسب اکثریت واقلیت تغییر ی نیامد وتناسب 3 عضو درمقابل 4 عضو کمیتهء مرکزی منتخب کنگره به 4 درمقا بل 5 عضو توسعه یافت؛ ولی این توسعه درین برهه مبارزه درون سازمانی قادر به تأمین وحدت ایده ئو لوژیک سازمانی ومشی سیاسی خود نشد و بپاس موی سپید منشی عمومی از عملیا ت نفاق افگنانه وانشعا بگرانۀ حفیظ الله امین جلوگیری کرده نتوانست وجمعیت روبه انشعابهای پیاپی قومی قبیله یی محلی وانحرافات گونه گون سیاسی وایده ئو لوژیک نهاد.

    انگیزه ء جدایی فرکسیونهای " خلق " و "پرچم " ( 14 ثور 1346 خورشیدی )

    با شگفتی باید ازین تصا دف و رویدا د تاریخی یا د کرد که:

    درهمان روزیکه در پارلمان جلسه ء استیضاح و در دانشگاه کابل گردهمایی بزرگی علیه مداخلهC .I .A جریان داشت گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق " را به ترک حوزه ها ، سازمانها وشعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب جمعیت دموکراتیک خلق بر اسا س نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (14 ثور 1346خورشيدی) اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک سیاسی وسازمانی نقد و اعتراف به اشتباهات، با سلاح ارزان اتهام افتراء دروغ، لجن پراگنی دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرورکاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقامجویی ونفرت وکینهء قومی و تعصب وعصبیت قبیله سالاری کاشته شد....

    کمیته ء مرکزی " جمعیت دموکراتیک خلق " به تاریخ 14 ثور 1346 به دوفرکسیون " خلق " و " پرچم " و با ترکیب زیرین منشعب گردید:

    - فرکسیون اقلیت:

    1 - نور محمد تره کی عضو کمیته ء مرکزی منتخب کنگرهء موءسس ( کنگرهء اول ) ، و منشی عمومی کمیته ء مرکزی " جمعیت دموکراتیک خلق " ؛

    2 - محمد طاهر بدخشی عضو کمیته ء مرکزی منتخب کنگره ء موءسس ( کنگره اول ) ورییس شعبهء تشکیلات؛

    3- دکتور صالح محمد زیری عضو کمیتهء مرکزی متنخب کنگره ء اول؛

    4 - دکتور شاه ولی عضو علی البدل کمیته ء مرکزی منتخب کنگرهء اول [بعداً ازجانب کميته مرکزی به عضو اصلی آن کميته ارتقاء نمود] سپس رییس تبلیغ وترویج فر کسیون "خلق ".

    - دوم فرکسیون اکثریت :

    1- : ببرک کارمل عضو کمیته ء مرکزی منتخب کنگره موءسس ( کنگره ء اول ) ومنشی منتخب کمیتهء مرکزی " جمعیت دموکراتیک خلق "؛

    2- : دستگیر پنجشیری عضو کمیته ء مرکزی منتخب کنگره ء موءسس ( کنگرهء اول ) و رییس شعبه ء تبلیغ " جمعیت دموکراتیک خلق "؛

    3- : شهرالله شهپر عضو کمیته ء مرکزی منتخب کنگر هء موءسس ( کنگرهء اول ) ورییس کنترول "جمعیت دموکراتیک خلق" ؛

    4 - : سلطانعلی کشتمند عضو کمیته ء مرکزی کنگرهء موءسس ( کنگره ء اول) ورییس شعبه ء مالی " جمعیت دموکراتیک خلق "؛

    5-: نور احمد نور عضوکنگرء موء سس ( کنگره ء اول ) جمعیت دموکراتیک خلق. [ بعداً درپلنوم کميتۀ مرکزی بحيث عضو اصلی آن کميته ارتقاء نمود] واندکی بعد رییس تشکیلات فرکسیون پرچم .» ( 5)


    ببرک کارمل
    طوری که ديده ميشود، دراين انشعاب ازجملۀ 7 عضواصلی کميتۀ مرکزی منتخب کنگرۀ موسس و دو عضو ديگرکه ازجانب پلنوم کميتۀ مرکزی به عضويت اصلی آن کميته ارتقاء و جمعاً ( 9 ) عضو اصلی اند، 4 عضو آن شامل: نورمحمد تره کی، طاهربدخشی وصالح محمد زيری و شاه ولی، درکنارمنشی اول " تره کی " و 5 عضو اصلی ديگريعنی اکثريت کميتۀ مرکزی حزب شامل:ببرک کارمل، دستگير پنجشيری ، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور بدفاع ازبرنامه و اساسنامۀ حزب وتحقق تحولات و ملی ودموکراتيک برطبق مرام نامۀ حزب قرارگرفته ، درکنار " کارمل " منشی دوم حزب ، موضعگيری اصولی نمودند .

    ازآنجاييکه ازجناح اول، (اقليت) طاهر بدخشی هم بنابرفشارها ، تحرِيکات وبرخوردهای فاشستی و ضد حزبی حفيظ الله امين، درهمان سال ازميان شان کناررفت وسازمان مستقلی را بنام سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان " سازا " ايجادنمود، ديگران قدرت و توانمندی علمی وسياسی کارفرهنگی را درآن حدودی نداشتند تا با نشرجريده ای، رابطۀ سياسی وايده ئولوژيک خويش رابا محتوای جريدۀ خلق تأمين ورسالت تاريخی شان را درزمينۀ تنويراذهان توده های مردم، بمقياس وسيع وگسترده ايفا نمايند .

    اما درجناح مقابل ( اکثريت)، انديشمندان بزرگ ، نويسنده گان توانای کشور و نماينده گان اقوام مختلف چون: ببرک کارمل، ميراکبرخيبر، سلطانعلی کشتمند، دستگيرپنجشيری، نوراحمد نور، شهرالله شهپر، اناهيتا راتب زاد وسايرين قرارداشتند، که بزودی به نشردومين ارگان نشراتی حزب " پرچم " مبادرت ورزيدند .

    جريدۀ تابناک پرچم اهداف ووظايف دور ونزديک حزب وسياستهای آن را درشرايط و اوضاع پس از انشعاب خيلی ها استادانه توضيح و تشريح نمود ووضع دشوار سياسی- اقتصادی وزنده گی فلاکتبار توده های زحمتکش را به تصويرکشيد.

    پرچم درزمينۀ مبارزۀ داد خواهانۀ مردم افغانستان از موجوديت طبقات ومبارزۀ طبقاتی؛ از پرابلم های ملی و مسايل بين المللی وازشرايط دشوار اقتصادی واجتماعی مردم، سخن گفت ؛ از بی عدالتی و موقف

    نا برابر زنان با مردان درجامعه ؛ ازبيکاری- بيسوادی و فقرجانکاه؛ ازنبود امکانات بهداشتی مورد نياز شهروندان افغانستان؛ از علل و عوامل عقب مانده گی درعرصه های علم- دانش- فرهنگ- آموزش و پرورش درکشور، باب صحبت را گشود وراههای برون رفت ازاين سختی ها را ، بشمول موضوعات مهم و حياتی ديگر برشمرد؛ سياستهای دور ونزديک حزب را بازتاب روشن داد.

    تمامی موضوعاتی که دربخشهای سياسی ، اقتصادی واجتماعی درجريدۀ پرچم به نشرسپرده شده بود، گواهی برآن ميدهد که همۀ توجه درجهت تحقق اين امر بزرگ وانسانی معطوف گرديده بود:

    چگونه به توده های مردم درامر بيداری ورشد آگاهی سياسی شان کمک صورت گيرد تا در مبارزه بخاطر آزادی وعدالت اجتماعی، اعمار جامعۀ نوين فارغ ازهرنوع ستم وبهره کشی، نقش ورسالت خويش را ايفاء نمايند .

    موجزاين که: جريدۀ پرچم نقش بزرگ روشنگرانه، هدايت کننده، توضيح دهنده وبسيج کنندۀ نيروهای مترقی را درجامعۀ افغانستان به شايستگی ايفا نمود.

    درمورد انتخابات دورۀ سيزدهم شورای ملی و انشعاب دوم درسال 1348- چشم ديد خود نگارنده:

    با آغاز مبارزات انتخاباتی دورۀ سيزدهم شورای ملی جمعيت دموکراتيک خلق، برغم کليه موانعی که در پيش روی آن خلق شده بود ، حزب با عزم و ارادۀ راسخ دراين کارزار مبارزات آگاهی بخش توده يی فعالانه شرکت ورزيد و تعدادی ازاعضای رهبری و کادرهای مجرب را بحيث کانديد وکالت به شورای ملی معرفی نمود. از شهرکابل برای باردوم زنده ياد ببرک کارمل و شمارديگری از ساير ولايات کانديد شدند و به مبارزۀ انتخاباتی آغازنمودند.

    ازآن جايی که هيآت حاکمۀ کشورازدست يافتن کانديد های جمعيت به پيروزی و رفتن نمايده گان آن به پارلمان تشويش بيشتری داشت؛ بنابرآن از تمام قدرت و امکانات دولتی برای جلوگيری ازپيروزی کانديدها استفاده کرد.

    ازاين که جنبش چپ دموکراتيک و نهضت روشنفکری درشهر کابل پايتخت افغانستان نيرومند و سازمان هم امکانات بيشتری درمرکز دراختيار داشت؛ بناً هيأت حاکمه نتوانست به مانند محلات ديگر، درمرکز دخالت آشکار نمايد. ازآن جهت ببرک کارمل وکيل پيشين دورۀ دوازدهم شورای ملی مانند گذشته با کسب بيش ازنصف مجموع آراء( ازجملۀ 3400 رأی مجموعی- 1734 رأی را کارمل و متباقی را بالترتيب معصومه عصمتی، محمد يونس مهدوی، غلام نبی خاطر، محمد عمرپيلوت و انجنيرمحمد علی اخذ نمودند) را ازنواحی سوم وچهارم شهرکابل بدست آورد و دوباره وارد پارلمان گرديد. ( * )

    همين گونه زنده ياد عبدالهادی کريم درحوزۀ اول و دوم ولسوالی پنجشيرکه درآن زمان مربوط ولايت کاپيسا بود، اکثريت قاطع آراء را بدست آورد و درحوزۀ سوم جوش وخروش جوانان و فوتوهای هادی کريم با شعارهای تبليغاتی انتخابات، شور وگرمی نويد بخشی به پيروزی قطعی وی را ميداد.

    اما ازآن جايی که يکی ازکانديدان مقابل وی شيراحمد کاتب احصائيه، فرزند شيريندل، پسرکاکای رحيم پنجشيری، مشهور به رحيم غلام بچۀ شاه سابق بود، که پيروزی هادی کريم با آن موج شتابندۀ مبارزات سياسی و پخش افکار و انديشه های چپ، دردرۀ زيبای پنجشيربرای رحيم غلام بچه و ذات ملوکانه مأيوس کننده وغيرقابل هضم محسوب ميگرديد. بنابران مقام سلطنت به اراکين دولت، ازجمله به دوکتوراحمد وليد حقوقی آمرعمومی اداری قوۀ قضائيه و رئيس کميسيون نظارت انتخابات سراسری و عزيزاحمد الکوزی معاون لوی سارنوال و معاون کميسيون و سايرارگانهای ذيربط دستورداد تا دسيسه ای مانند توطئه های قبلی خانوادۀ حکمران بسازند و برويت آن پرونده ای برای دستگيرپنجشيری رهبری کنندۀ تيم انتخاباتی هادی کريم و شخص خود وی ترتيب، تا هردو به اتهام جرمی که هرگز انجام نداده بودند، دريک محکمۀ فرمايشی مجازات شوند و بدين طريق جلو کار وفعاليت سياسی آنان را بگيرند و رحيم غلام بچۀ دربارهم بتواند بشکل آزادانه به پنجشيرسير وسفر و عيش و عشرت نمايد.

    همينطورصندوق عبدالقادربهيار کانديدای پيروزمند انتخابات را درولسوالی خان آباد و لايت قندوز بستند و خودش را باتهام توهين به قاضی محمکمه روانۀ زندان ساختند.

    بدين ترتيب هيأت حاکمۀ کشور خواست تا دراين مقطع خاص زمانی با يک تير دو فاخته را شکار نمايد. ازيکطرف دونمايندۀ انتخابی ملت و کادرهای پيشتازحزب را ازرفتن به پارلمان بازداشت؛ ازجانب ديگر بوسيلۀ شبکه های استخباراتی( ضبط احوالات) اين تبليغات را براه انداخت: « چگونه کارمل درکابل پيروز شد؛ ولی هادی کريم و قادربهياردرحالی که موفق به کسب آراء بيشتر مردم شدند؛ مگر به پارلمان راه نيافتند؛ گويا اين يک سازش و موافقۀ حزب با دولت بوده است».

    دراين ميان دست های ناپاک ديگری نيزبمقصد برهم زدن اعتماد رفيقانه ميان زنده ياد ببرک کارمل و دستگيرپنجشيری فعال شد و آگاهانه خواستند تا يک بدنۀ بزرگ جمعيت دموکراتيک خلق که پايه های توده يی اش در12 ولايت شمال افغانستان گسترش يافته بود جدا سازند و جنبشهای کارگری که ازگلبهار تا قندوز و ازپلخمری تا شبرغان شور و مستی را با الهام ازدنيای کاروهستی ايجاد و با مارشها وميتنگهای ظفرآفرين کاخ استبداد را به لرزه در آورده بود؛ ازمدافعان و سازمان دهندگان آن محروم گردانند.

    دربسا اوقات صحبتهايی که بين طرفين صورت ميگرفت، نه تنها سازنده نبود؛ بلکه بعضاً تفتين آميز و تحريک کننده نيز بود.

    اين عناصر نفاق افگن و آشوب طلب، نقش تخريبی خويش را درسالهای بعدی نيز انجام دادند و تاکنون هم از توطئه و دشمنی با حزب دست بردارنيستند. چهره های اين افراد فتنه گر برای هردو طرف افشاء شده است که البته درموقع لازم به معرفی آنها پرداخته خواهد شد.

    واما، شوربختانه کفارۀ اين جفاهای نابخشودنی را توده های مردم و حزب ما پرداختند؛ تنها درولايت کاپيسا که زادگاه نويسندۀ اين سطوراست، اکثريت اعضای حزب به سمت نهاد جديدی بنام" خلق کارگر" و بعداً به گروه کار وسازمانهای کوچک ديگری، پيوستند؛ کميتۀ حزبی ولايت کاپيسا درهمان سال 1348 متلاشی شد. سه سال بعد درماه جوزای 1352 با کارو تلاش ناچيز اين کمترين همه و شرکت عبدالوکيل کوچی و زنده ياد سيدهاشم شهيد، کميتۀ حزبی ولايت کاپيسا دوباره به فعاليت آغاز نمود و رابطۀ رفقای حزبی و لسوالی های: نجراب، کوهستان و تگاب به آن تأمين وتنظيم گرديد.

    رويداد ديگری که بعد ازانشعاب سال 1348 بوقوع پيوست، تجليل ازصدمين سالگرد تولد ولاديميراليچ لنين ازجانب رهبری جمعيت و نشرجريان آن درشمارۀ فوق العادۀ پرچم، توأم با انتشار پارچه شعری تحت عنوان" شيپورانقلاب" ازبارق شفيعی بود که اين هردو تصميم نا عاقبت انديشانه، نه تنها منجر به توقيف جريدۀ پرچم و ازدست دادن زبان گويا و سلاح بران حزب ما شد؛ بلکه موجب تخريب ذهنيت عامۀ مردم نسبت به حزب و اعضای آن و تحريک ملاهای مساجد و تقويت پلانهای تخريبی دشمنان داخلی و خارجی، ازجمله سازمان درکمين نشستۀ اخوان المسلمين افغانستان گرديد.

    برغم اينکه انشعابهای سالهای 1346 و1348 درح. د. خ. ا ضربۀ مهلکی را برپيکرآن ولطمۀ بزرگی را برپرستيژ آن وارد نمود ؛ وپروسۀ اتحاد نيروهای سياسی سالم جامعه با مشکلات روبروگرديد ؛ مظاهر بی ا تفاقی و چند پارچگی درصفوف وطنپرستان انقلابی، مانع بزرگی را درسرراه تشکل همگانی نيروهای ملی ودموکراتيک ايجاد نمود وجامعۀ روشنفکری افغانستان را قسمآ درسراشيب سردرگمی ِيک انتخاب درست قرارداده، رقبای سياسی درکمين نشسته را نيز موقع داد، تا ازشرايط بوجود آمده بسود خويش بهره برداری نمايند؛ با آنهم حزب ازطريق تشخيص وتوضيح زنده گی اندوهبارتوده های محروم جامعه، توأم با بيان راه علاج وبيرون رفت ازآن ، راهش را درميان کارگران، دهقانان وديگراقشار زحمتکش جامعه باز نموده، همۀ آنان را دردفاع ازحقوق وخواستهای صنفی وتشکل سازمانی شان، ياری ومساعدت لازم وهمه جانبه نموده، بدينطريق پايگاه وسيع توده يی و اجتماعی اش را درميان مردم گسترده تر نموده، پرستيژ واعتبارش را بمثابۀ يک حزب سراسری اپوزيسيون دولت، درجامعۀ افغانستان تثبيت و کميته های حزبی کار را درتمام واحد های اداری شهرها ومحلات تشکيل نمود .

    اين ح. د. خ. ا بود، که بعد ازيک توقف طولانی چندين سالۀ استبداد ( آل يحی ) برای نخستين بار سکوت را شکست وخواستهای برحق وقانونی محصلان دانشگاه کابل وسايرجوانان وروشنفکران را طی تظاهرات شاندارومسالمت آميز، درجهت دموکراتيزه کردن نظام پارلمانی واستماع جريان تصميم گيری وکلا بر سرنوشت حکومت وجامعه، بتاريخ سوم عقرب 1344 متبارز وراه اندازی نمود . برغم اينکه اين خواست معقول وقانونی آنان بوسيلۀ نظاميگران مستبد دربارسلطنت سرکوب خونين گرديد؛ ولی روز سوم عقرب بمثابۀ روز جنبش جوانان درتاريخ مبارزات سياسی افغانستان ثبت وهمه ساله ازآن تجليل بعمل می آمد .

    حزب درطول دهسال اول زنده گی پربار سياسی خويش ، درسازماندهی ورهبری جنبش آزاديخواهی وراه اندازی تظاهرات، اعتصابات وميتنگها بدفاع ازحقوق حقۀ اقشارمختلف جامعه، نقش مرکزی وتعيين کننده را بازی نمود ، که ميتوان ازراه اندازی تظاهرات سوم عقرب، تجليل ازروز همبستگی زنان( هشتم مارچ) و راه پيمايی درروزبين المللی طبقۀ کارگر( اول ماه می)، بصورت همه ساله ومارش ظفر آفرين کارکران نفت و گاز شبرغان الی پلخمری، تظاهرات 12هزارنفری کارگران نساجی گلبهار، کارخانه جات جنگلک ، سيلوی مرکز، نساجی بگرامی، محصلان دانشگاه کابل وغيره، که هرکدام موفقيتهای چشمگيری را درامربيداری مردم در قبال داشت؛ بگونۀ نمونه يادنمود ....

    همچنان شخصيت های برجستۀ حزب با شرکت درمبارزات پارلمانی دوره های 12 و13 شوراي ملی، خواستهای برحق مردم افغانستان را، چی درپروسۀ انتخابات، چی درجريان اخذ رأی اعتماد به حکومت موظف وچی درجلسات روتين و ابراز نظر براعمال وسرنوشت حکومات وقت، انعکاس داده، ازحقوق مسلم مردم ما در برابر اعمال سرکوبگرانۀ هيأت حاکمۀ مستبد آن زمان، دفاع نمودند. چنانچه صحبتهای داهيانۀ زنده ياد ببرک کارمل رهبرپيشين اين حزب درجلسات ابرازنظربراعمال وسرنوشت حکومات وهمينگونه صحبتهای تاريخی آن ابرمرد بزرگ، درمورد معاملۀ فروش آب دريای هيرمند بدولت ايران وترک جلسه وتالار پارلمان ازجانب کارمل وتمام سامعين دعوت شده، برسم اعتراض برضد اين معاملۀ وطن فروشانه، درتاريخ مبارزات پارلمانی افغانستان، بی سابقۀ است .

    ازآنجايی که قانون احزاب سياسی باستناد احکام مصرح درقانون اساسی افغانستان دراجلاس دورۀ دوازدهم شوراي ملی ازطرف هردومجلس تصويب وبغرض توشيح به پادشاه ارسال گرديد؛ ولی شاه بعوض توشيح اين قانون، آن را درطاق نسيان گذاشت. فقط ح. د.خ.ا بود، که اين سکوت را بشکست وبرای اولين بارزنده ياد ببرک کارمل طی يک سخنرانی تاريخی شان درپارک زرنگاردرپيشگاه هزاران تن ازشهريان کابل گفتند :

    مطابق به احکام قانون اساسی موجود، پادشاه واجب الاحترام و غيرمسؤول و صدراعظم ( دوکتور عبدالظاهر) مستعفی است؛ پس شخص مسؤول کيست که ما با او حرف بزنيم.

    درحاليکه قانون احزاب سياسی افغانستان ازجانب هردومجلس پارلمان تصويب شده است، پادشاه مطابق باحکام قانون اساسی کشور، صلاحيت توشيح آن را دارد نه صلاحيت معطلی (زندانی کردن) آن را برای ساليان متمادی .

    ازاينکه قانون اساسی افغانستان حق تشکيل وفعاليت احزاب سياسی را برای همه اتباع کشورداده است و قانون احزاب سياسی هم از هردو مجلس پارلمان پاس شده است ؛ بنابرآن وقت آن رسيده است، تا به پيشگاه مردم شريف وآزاديدوست افغانستان اعلام نماييم ، که اين" جمعيت دموکراتيک خلق" ،" پرچميها " بعد ازاين تاريخ؛ " حزب دموکراتيک خلق افغانستان" يعنی حزب زحمتکشان افغانستان، ميباشد .همينگونه به ديگران نيز پيشنهاد مينماييم تا رسميت احزاب شان را اعلام نمايند؛ من حاضرم ازاين تصميم درهرمقام وهرمحکمه ای که دايرگردد، قاطعانه دفاع نمايم. *))

    بعدازاين تاريخ نام حزب ما درنشرات حزبی وشعارهای بزرگ بهمين اسم تحريريافت وسايرسازمانهای سياسی نيز به پيروی ازحزب ما دست به عين اقدامات زدند .

    همينگونه برای نخستين باردرتاريخ افغانستان جبهۀ متحد ملی شامل تمام احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی بشمول شخصيتهای مستقل ملی وفرهنگی، بمنظور تشکيل جبهۀ مقاومت دربرابر عمل ننگين معاهدۀ آب دريای هلمند، به ابتکارمستقيم ح. د. خ. ا و دعوت يکروزقبل زنده ياد کارمل، درکابل ايجاد گرديد، که هيچکس نميتواند ازآن چشم پوشی کند .


    بدين منوال ، ح. د. خ. ا بود، که بمنظوربسيج همه توده های مردم، درروند تحولات دموکراتيک واعمار جامعۀ نوين درسرزمين ما وپيوند زدن تسمه های ارتباطی حزب با توده های مليونی مردم، اعم از زنان، جوانان، کامندان دولت وسايرزحمتکشان را به هدف پايه گذاری سازمانهای اجتماعی، صنفی و توده يی گامهای استوار و سازنده برداشت. نخست درسال 1344 سازمان دموکراتيک زنان افغانستان به رهبری زن شجاع و رزمنده، دوکتوراناهيتا راتب زاد تأسيس وسپس سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان برهبری برهان غياثی بنا نهاده شد وبه تعقيب آن صندوقهای تعاونی بمنزلۀ اشکال ابتدايی اتحاديه های صنفی، تشکيل وبه فعاليت آغاز نمود .

    بد ينگونه حزب طی دهسال اول کارومبارزات سياسی اش درک وآگاهی سياسی وخواستهای صنفی توده های مردم را درجهت تحقق نيازمنديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقا بخشيد وجايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود ، تا يا ازمداخلۀ لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانوادۀ سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به ارادۀ ملت، ادارۀ حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی ملت، به احزاب سياسی دارندۀ اکثريت درپارلمان وجبهۀ متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا مينمود؛ بشيوۀ قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدارودرحال زوالش انصراف ورزيده، راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد .

    اما شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان وحمايت توده های مردم را ازآن مشاهده ميکرد، دچار تشتت وآشفته حالی شده ، انتخابات دورۀ 14 شورای ملی را به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وسايرنيروهای ملی ودموکراتيک، کمايی کند. ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را درگذشته و حال برمردم انجام وکدام خدمتی را درجهت بهبود وضع فلاکتبار مردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسر حياتش را در عياشی درداخل وخارج کشور سپری ميکرد؛ بنابرآن بهراندازۀ که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترميشد وجوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره ميشدند ؛ بهمان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده ميرفت .

    درست درچنين شرايط واوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شدۀ تاجدار سلطنتی درکشور درلبۀ پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترميگرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناحهای مختلف دربار، تشديد شده ميرفت تا ازانتقال قدرت حکومت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد .

    ازآنجمله محمد داؤد ، که دهسال تمام درانتظار نشسته بود،ازاين وضع رقتبار و درحال سقوط سلطنت به نفع خود بهره برداری بموقع نموده ، با استفاده ازاحساسات پاک ووطنپرستانه واقدامات سرنوشت ساز وجان بازانۀ عده ای ازافسران جوان و تحصيل کرده دراتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده ميکردند وازدوام نظام پوسيدۀ سلطنت وعملکردهای حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت سلطنتی در26 سرطان 1352 پايان بخشيد ه نظام نوين جمهوری را اعلام نمودند .

    پايان بخش ششم



    زیرگاشت:

    *( ازآن جايی که دررأس کميته های انتخابات، قضات محاکم قرارداشتند، نگارنده هم بحيث سکرترمحکمه درجريان انتخابات درناحيۀ سوم شهر کابل حاضربود.) .



    (*) ( نگارنده دراين گردهمايی عقب زنده ياد کارمل حاضربود، فشردۀ صحبتهايش را درست درخاطره دارد ).



    مآخذ:

    1- نقش ببرک کارمل درتشکيل جمعيت دموکراتيک خلق- مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری بخش دوم- درسايت وزين آريايی سال 2008 .

    2- ياد داشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی- نويسنده سلطان علی کشتمند ج 1-2 ص (134- 131)

    3- همان کتاب ص ( 142- 140 )

    4- نقش ببرک کارمل... بخشهای دوم و سوم- درسايت آريايی سال 2008 .

    5- نقش ببرک کارمل... بخشهای ششم و هفتم درسايت آريايی سال 2008 .

    6- مقلات اکادیمسین پنجشیری در سایت آریایی
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:13  admin

    ( ازکودتای 26 سرطان 1352 تا قيام مسلحانۀ 7 ثور 1357 )
    ( بخش هفتم )
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_pdpa-dawood-zahir



    صبح روز 26 سرطان 1352 حين رسيدن به دفترکارم دررياست محکمۀ ولايت کاپيسا، از سقوط نظام سلطنتی محمد ظاهرشاه و اعلام رژيم جمهوری بوسيلۀ سردادمحمد داوود، صدراعظم پيشين و پسرعم شاه اطلاع حاصل نمودم.

    دربدو امر اين رويداد، پرسشهای گوناگونی را درذهنم تداعی نمود، با خود انديشيدم که چگونه ممکن گرديد تابساط سلطنت 265 سالۀ افغانستان، بوسيلۀ يکی از افراد سرشناس خانوادۀ حکمران که دردوران صدارتش درسرکوب رهبران و شخصيتهای بزرگ نهضت مشروطيت سوم ، دست بالا داشت؛ برچيده شود.

    برای دريافت پاسخ مناسب، به پرسشهايی که درذهنم خطور نموده بودند، همچنان اخذ دستور حزبی، رهسپار کابل شدم و با نوراحمد نورمسؤول تشکيلات کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان ديدار کردم.

    درشهرکابل چنان به نظر ميرسيد که همۀ مردم ازتغيير نظام خيلی ها خوشنود هستند وبا برپايی جشن و سرورخورسندی خويش را ابراز ميداشتند؛ شهروندان، اعم ازمرد و زن، پير و جوان نزديک تانک ها رفته به افسران جوان تبريک ميگفتند و با تبارز احساسات و انداختن دسته های گل بالای تانکها، حمايت و پشتيبانی خود را از نظام جديد جمهوری به نمايش می گذاشتند. در آن هنگام هيچگونه مخالفت و تبليغات ضد رژيم جمهوری ديده و شنيده نمی شد.

    درديدارم با نور ، ازصحبتهای وی چنين دريافتم که اين رخداد ، يعنی تغيير نظام با راه اندازی کودتای نظامی به رهبری فردی از درون خانوادۀ سلطنتی، با اشتراک فعال و جانبازانۀ شماری از افسران جوان، با درک ، با احساس و وطنپرست، بوقوع پيوسته است. ولی ازخلال صحبتهای اين عضو هيأت رهبری حزب معلوم ميشد که حزب ما نه تنها دراين رويداد کوچکترين دخالتی نداشت؛ بلکه اصلاً ازجريان آن هم کاملاً بی خبر بود. زيرا دستور اين مقام رهبری حزب به من که روانۀ کاپيسا بودم اين بود که الی هدايت ثانی ازهر گونه تبصره درمورد تاييد ويا رد نظام جديد ،همه رفقا خود داری نمايند و منتظر هدايت درآيندۀ نزديک باشند.

    بنابران قلم فرسايی های مير محمد صديق فرهنگ درجلد دوم کتاب ( افغانستان درپنج قرن اخير) و ساير تاريخ نگاران جعلکار که گويا ح. د.خ. ا و اتحاد شوروی دراين حادثه شرکت داشتند؛ نه تنها يک پندار کاملاً واهی، تخيلی ، نادرست، عقده مندانه و دورازحقيقت می باشد؛ بلکه کم ارزش دادن به رشادت، درايت، استعداد و لياقت افسران جوان اردوی با شهامت افغانستان و توهين به مبارزات و قهرمانی های تاريخی مردم حماسه آفرين اين سرزمين مرد خيز، نيز پنداشته ميشود .

    برای انداختن روشنی بيشترروی اين موضوع، بهترخواهد بود تا جريان را ازکتاب اردو و سياست، نبشتۀ جنرال محمد نبی عظيمی که درآن وقت بحيث قوماندان تولی در قطعۀ 717 انضباط شهری توظيف بود و در اين رويداد نقش فعال داشت، به خوانش گيريم:

    « عصرروز 16 جولای 1973 برابر با 25 سرطان 1352 هه. ش ضيافتی درسفارت عراق درکابل به مناسبت روز ملی آن کشوربرپا گرديده بود و يکتعداد ازرجال بزرگ به شمول سردارعبدالولی و وزير دفاع سترجنرال خان محمد خان درآن اشتراک کرده بودند. بعد ازختم مجلس، عده يی درشام آن روز درمنزل سفير امريکا جهت معرفی آتشه نظامی امريکا جمع شدند که خان محمد خان نيز شخصاً درآن اشتراک کرده بود. آنها بعد از خوردن غذا های مکلف و نوشابه های گوارا، مست و شنگول ازباده ء بی خبری و بی اعتنايی دربستر راحت غنوده بودند و عرش برين را سير می کردند.

    ساعت يکنيم بجه شب، امر شروع حرکت توسط سردار محمد داؤد ابلاغ گرديد، ما بسرعت دست بکار شديم... تولی ما مسلح گرديد. حسن شرق، غوث الدين فايق، مولاداد به نزد ما آمدند و برای شان سلاح توزيع نموديم... صاحب جان نيز تولی خويش را مسلح ساخت تولی ما به سرعت حرکت کرد و ساعت يک و چهل و پنج دقيقه شب، منزل وزير دفاع را مکملاً محاصره کرديم... ما اورا دريکی ازلاری های تولی خويش که درآن موقع سقف نداشت سوارکرديم. من درپهلويش نشستم و ضابطم ستارخان دريوری ميکرد. برای حفاظت فاميل و ناموس وی افراد مطمئن را توظيف نموده و خود به طرف منزل محمد داؤد خان حرکت کرديم... ساعت دقيقاً دو و ده دقيقۀ شب بود. بعد ازلحظۀ کوتاهی سردارمحمد داؤد خان که با پيراهن و تنبان سفيدی ملبس بود، همراه با سردار محمد نعيم و حسن شرق به دهن دروازه آمده و با من مصافحه نمود و پرسيد شما که هستيد؟ من خودم را معرفی کردم و ازگرفتاری خان محمد خان وزير دفاع او را مطلع ساختم. اوبسيار خشنود گرديد. مرا دربغل گرفت، رويم را بوسيد و گفت شما اولين افسری هستيد که وظيفۀ خود را دروقت و زمانش انجام داده ايد. برای شما و ساير رفقا و همکاران تان تبريک می گويم. پرسيد وظيفۀ دوم شما چيست؟ من گفتم، اشغال راديو افغانستان. گفت ازسردار عبدالولی اطلاع داريد که گرفتار شده ويا خير؟ من اطلاع نداشتم، ولی صدای فيرها را هم محمد داؤد خان می شنيد و هم ما. گفت فوراً وزير دفاع را درسرای شمالی بمنزل عبدالقدير نورستانی مامور ترافيک برسانيد و بعداً به وظيفۀ دوم خويش شروع کنيد. درصورتيکه برای گرفتاری سردار عبدالولی ازشما کمک خواسته شود، کمک برسانيد.

    وی درحاليکه سعی می کرد ازلرزش صدايش جلوگيری نمايد، بازهم نميتوانست هيجان، تشويش و اضطراب خود را مخفی سازد....

    ما خان محمد خان را به منزل قديرخان رسانيديم... ما هنگامی به منزل سردار عبدالولی رسيديم که درب منزل و گوشه يی ازتعمير وی توسط تانک های قطعه 444 کوماندو تخريب شده بود، و سردارعبدالولی بعد ازمقاومت کوتاهی تسليم شده، درحاليکه لباس جنرالی خود را پوشيده بود و دستها را بعلامت تسليم بالا گرفته بود، اززينۀ منزل دوم عمارت خويش پائين می شد و می گفت، يگانه خواهش من اينست که همراه با فاميلم مانند افغانها برخورد کنيد. فيض محمد خان به او وعده داد و وی را درتانک سوار کرده، بطرف منزل قدير خان حرکت کرد. سربازان فيرهای شادمانی نمودند و هزاران مرمی های فشنگ فير شد و شهرچراغان گرديد. تولی ما ، بسرعت بطرف راديو افغانستان حرکت کرد، حملۀ برق آسا، بالای افغان فلم، راديو افغانستان، کلوپ عسکری، توان مقاومت را ازمدافعين و افراد محافظ اين نقاط سلب کرد و ما به سهولت به راديو افغانستان دست يافتيم. سلاح افراد ژاندارم و پوليس و محافظين و پهره داران کلوپ عسکری بدست آمد و پهره داران ما به عوض آنها مستقرگرديدند. ما، سربازان خويش را ازچهار راهی آريانا، الی صحت عامه جابجا کرديم... ساعت 4 صبح اولين تانکهای قوتهای زرهدار، ازمقابل راديو افغانستان گذشتند و درشهرکابل پراگنده گرديدند. سرور و شعف ما و سربازان ما و افسرانيکه در راديو جمع شده بودند، انتها نداشت. بعد از دستگيری سردار عبدالولی، مارشال شاه ولی خان و خانمش درپغمان گرفتارشده و با عزت و احترام توسط صاحب جان و جان محمد به قصر صدارت زندانی گرديدند. شهزاده احمد شاه درمنزلش بعد از مقاومت کوتاهی گرفتارشد. محمد موسی شفيق را ازقرغه گرفتند، ساير توقيف شدگان را اشخاص و رجل آتی تشکيل ميداد: ملکه حميرا و اعضای خانوادۀ شاهی، محمد موسی شفيق صدراعظم، گلبهار خان جنرال قوماندان هوايی، جنرال غلام محمد خان قوماندان گارد شاهی، تورن جنرال قمرالدين خان قوماندان عمومی توپچی، دگروال رحمت الله صافی قوماندان قوت های کوماندو، تورن جنرال نظيم خان قوماندان فرقۀ 7 ريشخور، تورنجنرال نوازخان قوماندان فرقه 8 قرغه، بريد جنرال شيرمحمد خان" معروف به شيربادرنگ" قوماندان قوای 4 زرهدار، جنرال محمد حسين خان قوماندان قوای 15 زرهدار، جنرال عبدالحکيم خان کتوازی قوماندان عمومی ژاندارم و پوليس، قوماندانان غندها و مفرزه های ميدانهای هوايی کابل و بگرام و بعضی ازمهره های مهم درسطوح پائين مانند عبدالحنان دگرمن قوماندان امنيه و ميرگل سرمامور پوليس.

    ساعت 7 صبح متصدی راديو ازمن توضيح خواست که بعد ازتلاوت قرآنکريم، چه پروگرامی را نشر کنيم. من گفتم، نغمه های اتن ملی و موسيقی شادی بخش را مانند روزهای عيد و جشن پخش کنيد.

    راديو به نشرات خود آغاز کرد. ضياء مجيد به عجله به نزدم آمد و گفت امنيت استديوها را بگيريد، زيرا که اکنون رهبر تشريف می آورند. من اولين بار که کلمۀ رهبر را می شنيدم چندان به دلم ننشست، گويی لقب عاريتی بود که به اين مرد مُسن، کله طاس، فرتوت چسپانيده بودند. ولی بهر حال من چنان کردم که ضياء ميخواست. ساعت 7 و بيست دقيقه سردار ديروز و رهبر امروز درحاليکه پيراهن و پتلون بهاری به رنگ عسکری دربرداشت همراه با حسن شرق، ضياء مجيد، حيدر رسولی و عدۀ ازرهبران و سرگروپ های کودتا به راديو رسيد و بعد ازقبول احترام پرسونل قطعۀ ما، وارد ستديوشد، مهدی ظفرنطاق راديو، ميخواست بگويد که اکنون سردارمحمد داؤد بيانيه ميدهد، اما سردار محمد داؤد گفت، برادر ديگرمرا و هيچکس را سردار خطاب نکنيد، سرداری برای هميش ازافغانستان رخت بربسته است. مهدی ظفر بعد ازانانس کوتاهی، رشتۀ صحبت را به محمد داؤد سپرد و وی نطق قبلاً آماده شده يی خود را شروع نمود....» (1)

    برعکس توضيحات بالا، مير محمد صديق فرهنگ درارزيابی هايش پيرامون حادثۀ 26 سرطان 1352 با عقده گشايی ، از اشتراک محمد رفيع، اسلم وطنجار، عبدالحميد محتاط و عبدالقادر درکودتا ، بعنوان اعضای ح. د. خ. ا ( پرچم ) حرف زده و موجوديت آنان را دليل شرکت اين حزب درکودتا دانسته و پيروزی اين حرکت نظامی را ناشی از اراده و سهم شوروی ها قلمداد نموده است. دراين جا بايست با صراحت گفت که هردو ادعاء، ذهنيگرانه و اتهام بستن خلاف حقيقت است. زيرا، نخست اين که هرچهار شخصيت ذکرشده در جريان کودتا، نه تنها عضو حزب ما نبودند؛ بلکه عضويت هيچ سازمان سياسی را نداشتند؛ آنان صرف افسران جوان آزاديخواه و تحول طلب بودند. بعد ازاين تحول تنها محمد رفيع عضويت جناح پرچم ح. د. خ. ا واسلم وطنجار عضويت جناح خلق را حاصل کردند. عبدالقادر و عبدالحميد محتاط، افسران ترقيخواه مستقل بودند که محتاط درکوتای 26 سرطان سهم شايسته داشت و عبدالقادر با دو تن ديگردرقيام پيروزمندانۀ 7 ثور 1357، نقشهای مرکزی و تعيين کننده را ايفاء نمودند.

    درمورد شرکت شوروی ها دراين حادثه، به جز اتهام زنیها و عقده گشايی های آقای فرهنگ و برخی کوته نظران غربی که اهليت و شايستگی، دلاوری و شهامت فرزندان ميهن مان را به هيچ ميگيرند؛ ديگرهيچگونه اسناد موثق و شواهد معتبر، که قناعت را فراهم آورد، وجود ندارد.

    شايد نزد خواننده گان گران ارج اين پرسش مطرح گردد که چرا آقای مير محمد صديق فرهنگ، کينه و خصومت بی حد و حصرش را تا سرحد جنون عليه نظام سوسياليستی و اتحاد شوروی وقت؛ برضد مناسبات دوستی افغانستان و اتحاد شوروی که بنياد گذار آن امان الله خان پادشاه ترقيخواه کشور و ادامه دهندۀ آن محمد داوود خان و ديگران بودند؛ همينگونه با ح. د . خ. ا، بصورت عموم و بر ضد زنده ياد ببرک کارمل بصورت خاص، درصفحات متعدد کتابش ( افغانستان درپنج قرن اخير) ابراز داشته و پيوسته اين حزب را « افراطی؟! » ، « ماجرا جو؟! » و « غير قانونی؟!» خوانده است؟

    به باور اين قلم، مير محمد صديق فرهنگ بعنوان يک شخص، پيرو تفکرات دموکراسی غربی و مدافع سياست بازار آزاد و آزادی های محدود، درپيوند با حفظ منافع نظام سلطنتی، بورژوازی ملی و دلال وابسته به غرب وخواهان بوجود آمدن تغييرات کمی، نه کيفی، درجامعه به نفع بورژوازی، درجهت استحکام پايه های سلطنت و فرمانروايی هميشگی خانوادۀ حکمران درچهار چوب نظام دموکراسی تاجدار وتشکيل حکومت از جانب ارستو کراتهای اشرافيت، درافغانستان بوده است؛ بنابران ادامه و توسعۀ مناسبات دوستی و عقد قرار دادهای اقتصادی، فرهنگی و نظامی ميان افغانستان و اتحادشوروی، درآغازنيمۀ دوم سدۀ بيستم، که بوسيلۀ محمد داوود صدراعظم مقتدر آن وقت صورت گرفت و دردورۀ اعلام جمهوريتش گسترش بيشتر يافت؛ آقای فرهنگ را که طرفدار همچو مناسبات با امريکا بود؛ ولی آن کشور ازدادن هرگونه کمک به افغانستان، نسبت ناراحت شدن پاکستان، خود داری نمود؛ آزرده خاطر ساخت.بويژه اين که سالانه هزاران جوان افغانستان در اتحاد شوروی وساير دول سوسياليستی تحصيل ميکردند و سپس بحيث کادرهای ملی و مسلکی به جامعه تقديم و درارگانهای دولت جذب می شدند ؛ برای مرحوم فرهنگ غيرقابل تحمل بوده است.

    علت ديگر مخاصمت مرحوم فرهنگ با داوود خان اين است که وی درسال های اخيرنظام سلطنتی سفير کبير دولت افغانستان دريوگوسلاويا بود.بعداً درزمان جمهوری داوود خان اين پست را ازدست داد واز امتيازات نظام سلطنتی و اين که پسرش محمد امين فرهنگ « باجه اندر» پادشاه بود، نيز محروم گرديد.

    ازاين رو دربرابرداوود خان و هر آن کسی که به زعم نا قرار خودش نزديک به داوود تصور شده است؛ درکتابش مورد قهر و غضب وی قرارگرفته است.

    همچنان خصومت فرهنگ با ح. د. خ. ا بر ميگردد به زمان تأسيس اين حزب، آن گونه که دربخشهای پنجم و ششم تذکاربعمل آمد، فرهنگ ازجملۀ اعضای جنبش مشروطيت سوم وعضو هيأت رهبری حزب وطن بود؛ ولی بنا به اين گفتۀ ميرغلام محمد غبار اوبه حزب وطن نيز جفا نمود:

    « علت ديگری که خانوادۀ حکمران سيد قاسم رشتيا را برای ضربه وارد کردن به حزب وطن موظف ساخت اين بود که وی برادر مير محمد صديق فرهنگ، يکی از اعضای محبوس حزب وطن بوده و ميتوانست که ازطريق اين برادر رخنه کند.مير محمد صديق فرهنگ تا اين وقت درشرايط مخوف زندان سياسی خانوادۀ حکمران سخت ترسيده بود و تهديد و تخويف پيوسته ازطرف شاه عالمی والی کابل، مقاومت روانی اش را در هم شکسته بود.درچنين وقت حساسی سيد قاسم خان رشتيا، مامور عالی رتبۀ خانوادۀ حکمران [ منشی مجلس وزراء ] چندين بار با ميرمحمد صديق فرهنگ دردفترشاه عالمی والی کابل ملاقات کرده و با وعده و وعيد به اغوای وی پرداخت.مير محمد صديق فرهنگ دربرابراين همه فشار و نيرنگ تاب نياورده و بالآخره تسليم شده و علاوه برآن سعی کرد که اين نکته را موجه جلوه دهد که دادن عريضه به حکومت برای رهايی ازحبس سياسی يک اقدام درست است. باين ترتيب ميرمحمد صديق فرهنگ يکی دونفر ديگرازاعضای محبوس حزب وطن را لغزانيده و با خود همفکر ساخت، ولی نگارندۀ اين قلم ( مير غلام محمد غبار) و اکثريت اعضای محبوس حزب وطن به شمول سرورخان جويا و فتح محمد خان ميرزاد، با اين تسليم طلبی مخالفت شديد کرده و گفتند که چنين اقدامی باعث لغزيدن دردامان خانوادۀ حکمران ميگردد که ازآن رهايی نخواهد بود... مير محمد صديق فرهنگ پس از رهايی اززندان و متعاقب ملاقات با محمد داود خان صدراعظم، ازبسا اعضای حزب وطن دوری گزيده و چند سال بعد تر بحيث معين يک وزارت و سفير سلطنت خانوادۀ حکمران دريک پايتخت حساس اروپايی مقرر شد (بلگراد پايتخت يوگوسلاويه که مرکزعمدۀ رقابت سياسی و استخباراتی بلاک شرق و غرب بود)وهم هنگامی که کانديد وکالت درشورا گرديد، خانوادۀ حکمران نه تنها با وی مخالفتی نکرد، بلکه بازهم ازطريق سيد قاسم رشتيا (وزيرماليۀ وقت)کمک کرده و برای انتخاب شدن مير محمد صديق فرهنگ و خانم رقيه ( خواهر ايندو برادر) سهولتهائی فراهم کرد. علاوه برآن، ميرمحمد صديق فرهنگ ازطريق خويشاوندی دوپسرش ( ازدواج سيد فروق فرهنگ با دخترالله نواز هندی، و سيد امين فرهنگ با خواهراندرملکۀ افغانستان که دختراحمد شاه خان وزيردربارو پسرکاکای نادرشاه بود) با خانوادۀ حکمران تماس نزديکتری پيدا کرد. به اين ترتيب سيد قاسم رشتيا که ازخدام سابقه دار خانوادۀ حکمران بود، به هدفش رسيده و مير محمد صديق فرهنگ را درگلم [ گليم ] سياسی اين خاندان پيچانيد. صدمۀ که ميرمحمد صديق فرهنگ درمحبس ازداخل به حزب وطن رسانيد، قابل ملاحظه بود ». (2)


    فرهنگ درسال 1343 درزمان پايه گذاری ح. د. خ. ا درآغاز کار کميتۀ تدارک درچند جلسه شرکت کرد؛ اما ازاين که روند حرکت تکاملی اين جمعيت را با درنظرداشت پيوند هايش با سلطنت، نميتوانست دنبال کند؛ بنابران با بروز اختلافات وی با نورمحمد تره کی، صحنۀ مبارزه را ترک گفت و عقده ها را بدل جا داد.

    درسال 1348 مرحوم فرهنگ کانديداتوری اش را ازنواحی اول و دوم شهرکابل درانتخابات دورۀ 13 شورای ملی اعلام و شرکت نمود. اما ازاين که وی با کمی تفاوت دربرابر محمد اسحق عثمان شکست خورد؛ دراين راستا زنده ياد ببرک کارمل از نواحی سوم وچهارم شهر کابل با اخذ بيشتر ازنصف مجموع آراء بحيث وکيل مردم انتخاب گرديد.فرهنگ که درانتخابات سال 1344 پارلمانی با حمايت جمعيت دموکراتيک خلق برندۀ انتخابات شده بود و اين بار، همان انتظار وآرزوی پارينه اش براورده شده نتوانست، ازشکست خود و پيروزی کارمل عقده مند گرديده، با اين تخيل خام دورازحقيقت گيرماند که، نسبت رابطۀ مير اکبر خيبر و سليمان لايق دو تن از اعضای هيأت رهبری جناح پرچم ح. د. خ. ا با داکتراکرم عثمان برادر اسحق عثمان، گويا وی را حزب ما کمک کرده است. درحالی که واقعيت چنين نبوده است؛ زيرا تا جايی که بنا برحضورم درجريان انتخابات که ازآن دربخش ششم ذکر کردم، بخاطر دارم که علت پيروزی اسحق عثمان، ناشی از استعفای يک کانديد قدرت مند ديگری ازشهروندان پنجشير که دروزارت معادن و صنايع بحيث رئيس ايفای وظيفه می نمود و درميان باشنده گان مناطق: کلوله پشته، شهرارا، کارتۀ پروان ... که مردم پنجشير درآن جاها سپشتت داشتند، نفوذ و محبوبيت داشت و وی از کانيداتوری اش درمبارزات انتخاتی به نفع اسحق عثمان، گذشت؛ اصل مسأله همين بود ، نه چيز ديگری.

    مزيد برآن با پيروزی کودتای 26 سرطان 1352 بوسيلۀ افسران جوان اردو که بيشتر آنان دارای افکار مترقی بودند و به تعقيب آن ح. د. خ. ا اين تغيير نظام را يک رويداد بزرگ و مثبت در سرنوشت مردم افغانستان ارزيابی کرد و ازبرنامه های ترقيخواهانه آن حمايت نمود؛ مرحوم فرهنگ دراين تغيير و تحول همه امتيازات مادی ومعنوی ومقامات دولتی خويش را از دست داد؛ بنابران دراين رويداد عقده مندانه پای پرچمداران ح. د. خ. ا را دخيل ساخته و درتمام صفحات کتابش دست به عقده گشايی زده است.

    فرهنگ برغم اين که بعد از رويداد هفتم ثور 1357 ازطرف حفيظ الله امين زندانی شد و درزندان تا آخرين روزهای محبوسيتش درانتظار يک سرنوشت خطرناک مثل ساير زندانيان دقيقه شماری ميکرد ؛ وليک با تحول 6 جدی 1358 براساس فرمان عفوعمومی زنده ياد ببرک کارمل رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان از حبس رها گرديد: « با مرحوم محمد صديق فرهنگ بعد ازرهايی اش اززندان، رهبر وقت ببرک کارمل که دردورانهای قبل، منجمله درزندان سپس دردورۀ دوازدهم شورای ملی با موصوف مناسبات خوب و دوستانه داشتند، صحبت بعمل آوردند. بادرنظرداشت شخصيت علمی، فرهنگی وسياسی موصوف و نيازمندی جامعه به موجوديت چنين اشخاص از نامبرده تقاضای همکاری با دولت بميان آمد ، ايشان همکاری خود را از صميم قلب پذيرا گرديده و بنا برخواست خودشان دربست خارج رتبه بحيث مشاوردرصدارت عزتقررحاصل نمودند. ولی بعد ازمدتی تقاضای تقررخويش را بحيث سفيرکبير افغانستان درکشور هندوستان ارائه نمود. بنا براظهار زنده ياد جيلانی باختری وزيرزراعت پيشين درحکومت ونظام جمهوری محمد داوود وسفيردرحاکميت بعد از 6 جدی 1358، به بنده، نامبرده با مرحوم فرهنگ متفقآ نزد ببرک کارمل رفته پيشنهاد را مطرح مينمايند. ولی از آن جايی که قبلآ اکريمان داکترحسن شرق به اين سمت ازکشورهند مطالبه گرديده بود، بخاطر احرازش دراين پست ازوی معذرت خواسته ميشود ودرعوض سفارت کشورديگری به خواهش خودش مطالبه ميگردد.مرحوم فرهنگ در پيشنهاد دومی سفارت يوگوسلاويا را تقاضا ميدارد که اين خواهش وی با کمال ميل پذيرفته ميشود؛ مگر در ارسال اکريمان موصوف بنابر موضعگيری معين دولت يوگوسلاويا دررابطه با موجوديت قوای شوروی درافغانستان، علی رغم تقاضا های پيهم دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، ازطرف آن کشور اقدامی صورت نميگيرد. بعد ازمدت چندی ايشان دلتنگ گرديده وبا تقاضای اجرای پاسپورت غرض تداوی به هندوستان رهسپار ميگردد وبمجرد رسيدن به آن کشور، مخالفت خود را با دولت افغانستان دريک کنفرانس مطبوعاتی اعلام و به انتقادهای بيجا و بدگويی دهان می گشايد؛ ولی هرگاه جناب فرهنگ بحيث سفيرکبيردر هندوستان ويا يوگوسلاويا تقررحاصل مينمودند، آنگاه وی بحيث نمايندۀ سياسی دولت وقت، سياست خارجی کشور در اظهارات شان طورديگری به جهانيان بازتاب و انعکاس می يافت.» (3)

    درارتباط با تغييرنظام پادشاهی به رژيم جمهوری، احزاب و سازمانهای سياسی ازچپ تا راست افراطی موضعگيری های متفاوتی را اتخاذ نموده، يکی درتاييد و ديگری درپی تخريب آن برآمدند.بيانيۀ خطاب به مردم افغانستان، که درآن ساختمان يک جامعۀ مترقی وپيشرفته، مبتنی بر عدالت اجتماعی و محو هرنوع مظاهرتبعيض و نابرابری را درکشورنويد ميداد، با واکنشهای مختلفی درداخل کشور، منطقه وجهان مواجه گرديد. نيروهای مترقی و تحول طلب حمايت شان را ازنظام جديد ابراز وازآن استقبال بعمل آوردند.

    اما گروههای عقب گرا ومرتجعين داخلی و بين المللی که چنين چرخش وتحول را موافق با منفعت خود نميدانستند، دست به يک سلسله تخريبات و تحرکات نظامی ( کودتا های نافرجام درمرکز) وشورشها ی عقبگرايانه و ارتجاعی دراکناف ونقاط دور دست کشور زدند، که بعد ازسرکوبی و اضمحلال شان چون تاب مقاومت وتوان مبارزۀ قانونمند سياسی را نداشتند، به پاکستان فرارنموده و درآن جا پناه گزين شدند.


    ازآنجاييکه طرحها واقدامات پيشبينی شده رژيم جديد درعرصه های مختلف زنده گی اجتماعی، که در بيانيۀ محمد داوود تحت عنوان« خطاب بمردم افغانستان » بازتاب يافته بود؛ با خواستها ونظريات نيروهای مترقی وازجمله ح. د. خ. ا توافق کامل داشت،که درصورت تحقق آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را درجهت گذاربسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی درکشور فراهم سازد؛ ازاين رو سياستهای رژيم جديد، با برداشتها و تفاوتهای معينی ازوضع و نظام، مورد حمايت هردوجناح اين حزب قرار گرفت .
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:15  admin

    ح. د. خ. ا نه تنها محمد داؤد را درزمينۀ تنظيم برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در" خطاب به مردم افغانستان " ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی ومتخصصين بخشهای مختلف، درمرکز ومحلات، نيزکمک نمود .
    نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی وقوانين ديگر، زد.

    همينگونه اقدامات معين ديگری رادرزمينۀ بهبود شرايط کاروزنده گی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطررشد وتوسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، درجهت بهبود سطح زنده گی مردم ورشد وترقی جامعه ، مورد حمايت صادقانۀ ح. د. خ. ا قرارميگرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمدداوود بمثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی ازحمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت شخص خود ، بهره برداری نمايد .

    گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است ؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح. د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان جستجو کرد . اين وضع حزب را وادار نمود تا عملکردها وموضعگيريهايش را دررابطه به رژيم مورد تجديد نظرو بررسی دوباره قراردهد .

    مسئالۀ تجديد نظردرموضعگيری حزب دربرابررژيم، درکنفرانس حزبی مورخ 25 دسمبر1975 دربيانيۀ اساسی کنفرانس بوسيلۀ زنده ياد ببرک کارمل چنين تصريح گرديد :

    « دشمنان انکشاف واستقلال افغانستان، نيروهای ارتجاع دست راستی، که با جناح راست فعلی رژيم مدغم گرديده اند، مبارزۀ تحريک آميزخويش را عليه حزب تشديد بخشيده اند .رژيم حاکم افغانستان تلاش مينمايد تا ازيکسو تمايل انحرافی راست خويش را درزيرپردۀ شعارهای انقلابی نما بپوشاند وازسوی ديگرسياست فشار ، اختناق وپيگرد پوليسی را عليه نيروهای ترقيخواه جامعه تشديدکند.چنانکه درسراسرکشوربا استفاده از امکانات ارتجاعی پروپاگندی خويش سياست تهديد وترور را ميخواهد عليه نيروهای مترقی وقبل ازهمه عليه ح. د. خ. ا دامن زند . رژيم خط مشی سياسی خويش را ازجمله ، مصرحه دربرنامۀ خطاب به مردم افغانستان مورد تجديد نظرقرار داد وکميتۀ مرکزی جمهوری را، که درآن نمايندگان مترقی اکثريت داشتند، به ارگان غيرفعال مبدل ساخت وسمتگيری راستروانه را درسياستهای خويش اتخاذ نمود .

    اين رژيم بنابرخصلت طبقاتی خويش نتوانست، که درجهت منافع مردم به پيش رود ودرميان ايشان پايگاه وتکيه گاه پيدا نمايد . به صراحت بايد گفت، که امکان آن متصور است، که نظام به رژيمی انفرادی ارتجاعی ودکتاتوری تبديل گردد...رژيم اکنون دگرتلاش ميورزد تا منافع طبقات مظلوم جامعه را تحت عنوان آشتی با منافع طبقات استثمارگر، قربان نمايد .»( 4)

    کنفرانس با تاييد از بيانيۀ کارمل سندی را به تصويب رسانيد، که دريک بخش آن چنين آمده بود :

    « تازمانيکه مناسبات اجتماعی واقتصادی فئودالی ازراه واقعآ انقلابی ازميان برداشته نشود، پيوسته خطرات ناشی ازتهاجم ارتجاع موجود خواهد بود...يگانه وسيله برای نيل به انقلاب ملی ودموکراتيک، وحدت واتحاد تمام نيروهای دموکراتيک ومترقی وقبل ازهمه وحدت عام وتام ح. د. خ. ا ميباشد.» ( 5 )

    درمارچ 1976 رژيم محمد دا وود، مسودۀ قانون اساسی جمهوری افغانستان را به کميسيونی تفويض نمود، اما پيش ازآنکه اين مسوده مورد بررسی کميسيون قرار گيرد، ح. د. خ. ا طرح پيشنهادی خويش را پيرامون مندرجات آن تنظيم وبمقياس گسترده آن را انتشار وپخش نمود. در طرح حزب، مسودۀ قانون اساسی پيشنهادی رژيم داير بر سيستم پرزدنشل وقايل شدن صلاحيتهای وسيع به رئيس دولت، موردانتقاد قرارگرفته بود.

    طرح اصلی پيشنهادی حزب ما برای تدوين يک قانون اساسی دموکراتيک، مبتنی بود بر سيستم پارلمانی وحکومت فدرالی که فشرده ای ازمطالب عمدۀ آن قرارآتی است:

    « تضمين آزاديهای گستردۀ دموکراتيک توده های مردم افغانستان؛ شناسايی رسمی وقانونی حق فعاليت آزادانۀ احزاب، سازمانهای توده يی وصنفی؛ تأمين آزادی بيان ومطبوعات واجتماعات، برمبنای دموکراسی واقعی، که برپايۀ خدمت به مردم افغانستان استوارباشد؛ ممنوع ساختن استفاده ازمعتقدات مردم برای اغراض سياسی وبه سود مسايل حزبی گروهی؛ قانونی ساختن برابری تمام مليتها واقوام افغانستان؛ پيشبينی راههای رشد وپيشرفت اقتصادی-اجتماعی وساختمان جامعۀ مترقی آيندۀ کشوردرمطابقت با منافع اکثريت عظيم جامعه ؛ درنظرگرفتن استفادۀ مؤثر ازمنابع طبيعی وثروتهای ملی بسود مردم افغانستان...ومسايل عمدۀ ديگر». (6 )

    رژيم داوود از انتشار وپخش اين طرح خيلی ها خشمگين شده، دست به بازداشت عده ای از کادرها وفعالان حزب زد. ازجمله رفيق ارجمند محمد نبی شوريده را دريک محکمۀ فرمايشی و درعقب درهای بسته به مدت پنج سال زندان محکوم نمود.

    قدرمسلم اين است،که رو گردانی محمدداوود ازبرنامۀ ترقی خواهانۀ (خطاب بمردم افغانستان ) وگرايش سرسام آور به استقامت راست واعمال نفوذ سياه ترين عناصرضد ترقی وپيشرفت و نصب بدنام ترين افراد درپستهای کليدی دولت، توأم با فشار,پيگرد وزندانی ساختن حدود 100 تن اعضای حزب وسايرنيروهای ملی ودموکراتيک؛ هردوجناح ح. د. خ. ا را بران واداشت تاهرکدام متناسب با برداشتهای خويش ازوضع و احساس مسئووليت در برابراوضاع دشوار کشور ودادن پاسخ مثبت به ندای مادروطن و لبيک گفتن به دستور زمان، گردهم نشسته، روی مسألۀ وحدت مجدد حزب باب مذاکره را بگشايند تا ازاين طريق زمينه های لازم بمقصد اتحاد نيروهای ملی ، دموکراتيک و ميهن پرست فراهم گردد.

    برغم اينکه بتاريخ اول اکتبر1975 مذاکرات روی وحدت هردوجناح حزب آغازگرديد ه بود؛ ولی دراين ديدارها ومذاکرات بنابر تفاوت ديدگاهها دربارۀ مسايل آيديولوژيک ومرامی، خط مشی سياسی واصول سازمانی ، توافق کامل بعمل نيامد.

    سرانجام بعدازدوسال مذاکره و مفاهمه، درحاليکه رهبری جناح های حزب بابرداشتها وانتظارات متفاوت ازوضع ، باين نتيجه رسيدند، که وحدت سياسی وسازمانی ح. د. خ. ا يک ضرورت اجتناب ناپذير است؛ ازاين رو با درک اهميت موضوع اعلاميۀ وحدت ح. د. خ. ا درماه جون 1977 از جانب رهبران هردوجناح (نورمحمد تره کی وببرک کارمل) بامضاء رسيد .

    سپس بتاريخ 3 جولای 1977 کنفرانس وحدت به اشتراک 90 تن نماينده گان ( 45 +45) ازهردوطرف درکابل برگزارو درآن سند وحدت حزب تاييد و امضاء شد:

    « باينگونه، کنفرانس وحدت تصميم تاريخی مهمی را دربارۀ ختم فعاليتهای جداگانه بوسيلۀ جناحهای دوگانۀ حزب اتخاذ کرد.ولی درعرصۀ نظامی اين امرتحقق نيافت وعلت آن مداخلۀ آشکارحفيظ الله امين برای دستبازی ودستياری دراين زمينه بود .

    درحال، وحدت حزب با موفقيت نسبی انجام گرديد، که حادثۀ مهمی درتاريخ پر ازفراز وفرود ح. د. خ. ا بشمارميرفت وزمينه های بسيارمساعد را برای فعاليتهای واقعی دگرگون کنندۀ سياسی، هرگاه ازآن صادقانه وبموقع استفاده ميشد ؛ بوجود آورده بود .» ( 7 )

    رژيم محمدداوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری 1977 بوسيلۀ لويه جرکه مبتذ لی، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را درکشور اعلام و"حزب غورزنگ ملی " را بمثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم ، برسميت شناخته، استبداد رسمی را اعلام و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ " خطاب بمردم افغانستان" نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی، مترقی ودموکراتيک پشت پازد؛ بلکه خودرا دربرابرتمام نيروهای ملی ودموکراتيک قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی واجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ افغانستان ، بازداشت .

    ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا درشيوه کارو فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطورسری انجام وازپخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ در برابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پوليسی رژيم به اساليب و ميتودهای مختلف متوسل شود.

    همينگونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمدداوود بنا برتعهداتش درامرتطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدواربودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن، ازپشتيبانی نظام دست کشيدند .

    بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک وترقيخواه دربرابررژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند ، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ. ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی و نا بسامانی اوضاع اقتصادی وتعقيب سياستهای خشن و ضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود. مخالفت بعضی ازسازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا ) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان ( سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه ودربرخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.

    درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ

    « خطاب به مردم افغانستان » مسجل شده است؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران و شخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيتهای ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.

    آگاهان سياسی را عقيده براين است که دلايل عمدۀ تحقق نيافتن وظايف مندرج در برنامه ترقيخواهانه ( خطاب بمردم افغانستان ) را مطالب آتی تشکيل ميدهد:

    - عدم پابندی به تعهدات داده شده؛

    - دور ساختن مردم ازسياست نزديکی با دولت ، بنابر عقبگرد ازوظايف وعده داده شده؛

    - تزلزل و عدم پيگيری درتعقيب سياستهای مترقی؛

    - اتخاذ روشهای نوسانی درسياست خارجی وعقبگرايی درسياستهای داخلی؛

    - دوری گزينی و بريدن از متحدين مترقی وکليه نيروهای ترقيخواه دموکراتيک درداخل حاکميت ودر جامعه؛

    - اتکاء به عناصر راستگرا در ادارۀ دولت؛

    - شيوع فساد اداری دردستگاه دولت؛

    - تسلط روحيۀ جاه طلبی خودخواهانه ومتکبرانه؛

    - سرانجام غلبۀ مجدد خصوصيات شخصی مبنی برگرايشهای شديد به يکه تازی، انحصارگری واستبداد سياسی .

    بنابرتوضيحات ذکرشدۀ بالا، ميتوان روی اين نتيجه گيری سلطان علی کشتمند نخست وزير پيشين افغانستان، پيرامون وضع ناهنجارسالهای اخير حکومت داوود، که منجربه سقوط آن شد، صحه گذاشت:

    « درآخرين سالها وماههای حاکميت رژيم جمهوری محمدداؤد، سرتاپای جامعه را ازلحاظ اجتماعی وسياسی بحران فراگرفته بود. سوء استفاده از قدرت وهمچنان تبعيض وستم ملی، نژادی، زبانی ومذهبی به واقعيت روزمرۀ جامعه مبدل شده بود.سطح زندگی توده های وسيع مردم روزتازوزپائين ميآمد. اهالی کشور در شرايط فقدان کامل ابتدايی ترين حقوق اجتماعی- اقتصادی بسرميبردند وازحقوق سياسی، ازجمله ازحق ايجاد وفعاليت احزاب سياسی وسازمانهای اجتماعی محروم بودند .فعاليت احزاب سياسی موجود کشورممنوع گرديده، نه تنها اعضای آنها، بلکه غالب روشنفکران تحت تعقيبات پوليسی قرارداشتند وتنها حزب انقلاب ملی حاکم ازحق موجوديت وفعاليت برخوردار بود .

    دراين جريان ح. د. خ. ا به فعاليت مخفی خويش ادامه ميداد وازنگاه مردم يگانه مظهراميد برای مقابله بازورگوئيهای رژيم پنداشته ميشد.ولی سياستهای راستگرايانۀ دولت جمهوری وتنگترشدن روزافزون حلقۀ محاصره وپيگرد شديد پوليسی پيرامون حزب، زنگ خطررامينواخت .

    باينگونه، ازيکسونارضيتی مردم افغانستان ازادامۀ اختناق وبازگشت به استبداد سياسی رسمی روزتاروز فزونی مييافت وازسوی ديگربی نظمی وفساد درادارۀ دولت، توانايی رژيم را برای تضمين بقای آن به حد اقل رسانيده بود.

    بنابرآن، شرايط جهت وقوع دگرگونی سياسی درکشورفراهم گرديده بود و حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان، بحيث عامل ذهنی مؤثرعمل ميکرد.

    ازآغازسال 1977 به بعد، رژيم محمدداؤد روند تصفيۀ ادارۀ دولت وارتش را ازوجود شمارزيادی از همکاران خويش که دارای گرايشها، انديشه ها واحساسات دموکراتيک وچپ بودند، تشديد کرد وجاهای ايشان را به شماری ازنمايندگان طبقات واقشاری، که تکيه گاه سياسی حاکميت بودند، واگذارگرديد.

    درنتيجه ازيکسو روحيۀ بی اعتمادی دردستگاه دولت ودرميان مردم تقويت گرديد وازسوی ديگربوروکراتيزم وفساد درادارۀ دولتی شيوع بيشتريافت. کرسی نشينان وکارمندان بالارتبۀ دولتی صرف درانديشۀ ثروت اندوزی شخصی بودند وبرای مناسبات خانوادگی وتبارگرايی اهميت وارزش بالاتر ازنظم وقانون قايل ميشدند. ادارۀ دولت وسررشتۀ کليه امورمملکتی را شماری از افراد متملق ونزديک به شخص محمدداؤد، دردستان خويش گرفتند، که درانديشۀ حفظ خويشتن وثروت اندوزی بودند ودرزد وبند با همديگر، تا به فکرحفظ نظام. درامرتعيين اشخاص بمقامات دولتی و بالاکشيدن کادرها باين مقامات، وفاداری شخصی بيشترملاک قضاوت وعمل محمدداؤد بود، تا به پاکی، نام نيک وصلاحيت کاری ايشان.درنهايت، ادارۀ دولت درمجموع بسوی فساد ميرفت وکمتر اشخاصی درمقامات، خودرا متعهد ومکلف به اجرای وظايف ميدانستند.اين وضع موجب گرديد تا رژيم درانظارمردم بيش ازپيش بی اعتبارشود وناخوشنوديهای مردم افزايش يابد....

    عقبگرايی حکومت جمهوری ازلحاظ داخلی، درسياست خارجی آن نيز تداوم يافت. رژيم موضعگيريهای بين المللی خويش را ازسالهای 1977به بعد بطورقابل ملاحظه ای تغييرداد ومناسبات خود را با کشورها ونيروهای ارتجاعی منطقه، بخصوص با کشورهای اطراف خليج فارس بيش ازپيش گسترش وتحکيم بخشيد.آنچه مربوط به مناسبات با اتحادشوروی ميگرديد، درعرصه های همکاريهای،تخنيکی وتجارتی با آنکشور تغييرات بزرگی بوقوع نپيوست، ولی دررابطه به تربيت کادرهای ملی ونظامی درعوض باکشورهايی چون مصر، ترکيه، هند، ايران وحتی پاکستان موافقتهای حاصل گرديده بود.درعين زمان نظاميان تحصيلکرده دراتحادشوروی بدون تفريق ازاردو تصفيه ميشدند .

    تشديد تضادهای اجتماعی واقتصادی درجامعه، اردو را نيز بگونۀ روزافزون فراميگرفت ودرميان بخش قابل ملاحظۀ افسران ارتش، روحيۀ مخالفت با موضعگيريهای ارتجاعی رژيم، شدت مييافت.محمدداؤد واطرافيان وی با ملاحظۀ اينوضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه ، ايشان را تابع خويش بسازند. بنا برآن، آنان به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمارزيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند، از کادر ارتش وازصفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند.شمارزيادی از افسران به جاهای دوردست تبديل واعزام شدند وبرای شمارديگری محاکم نظامی فرمايشی سازمان داده شد ودوسيه ها ودسايس درست گرديد.

    رژيم درنظرداشت، که بطورکلی عناصرمترقی مخالف را درارتش فلج سازد وآنان را دراردوگاهها نگهدارد وازحق فعاليت سياسی محروم نمايد.

    محمدداؤد ازنيرومندی ح. د. خ. ا ونفوذ آن دررده های پائينی وميانۀ ارتش سخت بهراس افتاده بود. علاوه برآن، شمارزيادی ازافسران جوان که درداخل کشور، بخصوص بابرگماری ازمکاتب ملکی آموزش ديده بودند يا درمؤسسات آموزشی نظامی اتحادشوروی دوره های را تکميل نموده بودند، بيشتر هواخواه ح. د. خ. ا شمرده ميشدند. بادرک اين مطلب، رژيم به تصفيۀ ارتش ازوجود افسران پرچمی وخلقی، که شناخته شده بودند ، آغاز کرد. افزون برآن، جانبداران و هواخواهان حزب ازصفوف اردو ودر ادارۀ دولت، بويژه در مقامات بالايی، مشمول تصفيه های پی درپی قرارگرفتند.

    رژيم حتی نزديکترين رفقای کودتاچی خويش را با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی وهمکاری دارند، ازمقامات ايشان برکنارکرد وعده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد .

    درنتيجۀ تدابيرمتذکره حکومت موفق گرديد، که ارگانهای رهبری کنندۀ قدرت را بويژه درارتش تاحدود زيادی ازوجود افسران آگاه ومترقی پاکسازی کند وضربات معينی را برنيروهای دموکراتيک درارتش وارد سازد.ولی برغم همه ای اين تلاشها، نتوانست، که نظاميان را درپشت درهای بسته وقشله های نظامی مانند گذشته، نگهدارد ومخالفين را بطورکامل ازصحنۀ سياسی کشور خارج کند. زيرا درجريان سالهای حاکميت رژيم جمهوری ازسال 1973به بعد، نيروهای ملی ومترقی موفق شده بودند، که نه تنها موجوديت سياسی خويش را حفظ نمايند، بلکه هسته های رزمنده را درميان نظاميان ودرارتش نيز ايجاد کنند.

    رژيم قادرنبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخورد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال 1973شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد.افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشوربراذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخوردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج دراعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند.

    ارزيابيهائيکه ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای 1970 [دهۀ 70 ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند، که محمدداؤد تلاش ميورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس در مساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد.حزب بوضاحت درک ميکرد، که با کميت محدود خويش بمقياس جمعيت کشور، باآن سطح پائين آگاهی سياسی وطبقاتی زحمتکشان وپراگندگی آن و بملاحظۀ عوامل نامساعد ديگر، نميتوانست صرف به اتکاء جنبش توده يی، مقاصد ضد ملی رژيم را نقش برآب سازد.ولی بملاحظۀ شرايط موجود درکشور، بعضيها باين پنداربودند، نيروئيکه ميتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله [ دفاع مشروع ] بارژيم باشد، بسيج ارتش وتشکل سازمان نظامی حزب بود.

    بنابرآن ح. د. خ. ا توجه جدی وعاجل خويش رابه بسط وتحکيم سازمانهای حزبی درميان نظاميان مبذول نمود واين تلاشها بزودی ثمرات معين ببارآورد.اعتبارونفوذ حزب درميان بخش پيشتاز افسران وخورد ضابطان اردوی کشور، بگونۀ قابل ملاحظه ای افزايش يافت....

    همچنان درسالهای حاکميت رژيم جمهوری، مبارزه بخاطروارد کردن نفوذ درارتش ازسوی نيروهای راست و راست افراطی نيز شدت يافته بود.

    گروهبنديهای ازاين نيروها تلاش ميکردند تا درميان بخش رهبری وافسران بالا رتبۀ اردواتکاء و پايگاهی برای خود بوجودآورند. درميان برخی ازاعضای کابينه ونظاميان، که پستهای عمده وکليدی را دردست داشتند، مناسبات همکاری با گروهبنديهای متذکره ايجاد شده بود. معهذا آنها نتوانستند، که همانند دهۀ نيمه دموکراسی ابتکارعمل را ازدست اپوزيسيون چپ بگيرند.

    [ دراين رابطه يکی از وزرای جناح راست رژيم جمهوری درخزان سال 1371 در منزلش به نگارنده گفت: ما تصميم داشتيم تا قدرت را درآخرين ماههای قبل ازسقوط رژيم ، ازمحمد داوود با انجام يک کودتای آرام وبدون خون ريزی دردست گيريم وازانتقال آن به نيروهای چپ جلوگيری کنيم؛ ولی سير حوادث اين شانس را به ح. د. خ. ا داد وما نسبت اين که ازقدرت ونفوذ اين حزب دراردو، محاسبۀ دقيق نداشتيم؛ درمجموع همۀ ما غافلگيرشديم .]

    آنچه مربوط به شخص محمدداؤد ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردورا به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای 17 جولای 1973 موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدارنيروبرای حفظ وی بر قدرت، کافی ميباشد. اوبادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود .

    باينگونه، عقب گرد محمدداؤد درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه دررفع متشنج ترين تضادهای اجتماعی ، تشديد مبارزه ميان نيروهای چپ وراست درجامعه ودر درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش وپشتيبانی بخش پيشتازافسران وخوردضابطان ازنيروهای ملی ودموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا – همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد .» ( 8 )

    درمورد موضعگيری جناح های ح. د. خ. ا و نحوۀ برخورد آنان با رژيم محمد داوود، نظريات گوناگونی ازجانب، روشنفکران راستی و چپی، ارائه شده؛عده ای مطابق دلخواه و سليقۀ شخصی عقده گشايی نموده و برخی بربنياد انديشه های سياسی، نظريات خويش را ابراز داشته اند.

    آنچه را که نگارندۀ اين سطوربحيث يکی ازاعضای سالمند و سابقه دار اين حزب برداشت کرده ام و تعداد ی ازکادرها و حتا شماری از هيأت رهبری پيشين حزب نيز برآن باور دارند ( اما نسبت هرملحوظی که است، ابراز نظر نميدارند) موضعگيری جناحهای ح. د. خ. ا دراين رابطه، چی پيش از وحدت و چی پس از آن ، بدين منوال بوده است:

    الف: اکثريت جناح خلق ، تحت رهبری نورمحمد تره کی و نظرمسلط و تعيين کنندۀ حفيظ الله امين دراين رابطه؛ برمبنای همان انديشه های پيشين « انقلاب سوسياليستی » و « استقرار ديکتاتوری پرولتاريا» در يک جامعۀ فئودالی! که منجر به انشعاب اول گرديد؛ براين باور بودند که رژيم داوود بايد با انجام يک قيام نظامی ، بازور اسلحه درکمترين زمان ازقدرت ساقط و ح. د. خ. ا بصورت مستقل قدرت را دردست بگيرد؛

    ب: ببرک کارمل با اکثريت قاطع جناح پرچم و شماری از اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق ،که پابندی به رعايت از برنامۀ مصوب کنگرۀ موسس حزب و مبارزۀ مسالمت آميز، مطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی وطرفدار بسر رسانيدن انقلاب ملی دموکراتيک، ازطريق تشکيل جبهۀ متحد ملی بودند؛ نظر گروه اول را يک عمل ماجراجويانه و مخالف برنامۀ حزب دانسته؛ عقيده برآن داشتند تا ح. د. خ. ا بحيث يک حزب مستقل چپ مرکزی و اصولی، رژيم داوود را وادار به تطبيق تعهداتش « خطاب به مردم » و رعايت حقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان نمايد وتا مساعد شدن شرايط به يک گذارتاريخی که زمان زيادی را نياز دارد، ازاين رژيم حمايت و ازلغزيدنش دردامن گروههای راست افراطی وابسته به ارتجاع منطقه و امپرياليسم جلو گيری بعمل آورد.ولی درعين زمان کارمل و طرفداران اين نظر ازدولت بی پشتوانه و پايه های لرزان رژيم داوود درهراس بودند؛ بمنظور جلوگيری ازيورش نيروهای راست افراطی ووقوع حوادث خونبار؛ کارسياسی را ميان افسران جوان اردو و پوليس سازماندهی نموده، مترصد اوضاع نا آرام کشورگرديده، مصمم برآن بودند تا درصورتی که کودتای ارتجاعی ازدرون حاکميت ويا ازبيرون عليه داوود بطور ناگهانی صورت گيرد؛ حزب بايد ابتکارعمل را دردست گرفته، کودتا را ناکام سازد و قدرت را خود دردست گيرد.

    ج: استاد ميراکبرخيبر، سليمان لايق، بارق شفيعی و تعداد محدود ديگری ازکادرها مانند ذبيح الله زيارمل، محمد قاسم حيدری و ديگران را که از روزهای اول رژيم تا اخير رابطۀ نزديک با محمد داوود و داکتراکرم عثمان ( يکی از اقارب و فرد نزديک به داوود) داشتند، عقيده برآن بود تا ح. د. خ. ا بايست انحلالش را اعلام و تمامی اعضای رهبری، کادرها و صفوف آن درعقب داوود خان قرارگرفته، درحزب « غورزنگ ملی » مدغم گردند. استدلال گروه سوم اين بود که چون تعداد اعضای رهبری، کادرها و صفوف ح. د. خ. ا يک کميت عظيم و اکثريت قاطع بوده همه دارای انديشه های مترقی اند؛ آنها ميتوانند تأثيرات قاطع و تعيين کننده را درمشخص کردن برنامه های دولت و تطبيق آن درجامعه داشته باشند و سرانجام بعد ازمرگ داوود، الترناتيف وی جز ح. د. خ. ا، نيروی ديگری بوده نميتواند.

    علی رغم اين که اين نظريات درمراحل اول وآغازکنفرانس حزبی سال 1975 به اکثريت آراء رد گرديد؛ ولی اين انديشه تا آخربا قوتش باقی ماند ويک عده عناصر اپورتونيست مانند لايق، بارق و غوربندی تا حد نهايی از اين دونظر درزمينۀ ايجاد سوء تفاهم ميان اعضای حزب، برضد زنده ياد ببرک کامل استفادۀ سياسی ناشايست نمودند.

    اين نظريات و فعاليتهای گروه سوم، ازيکسو بالای محمد داوود و اعضای حکومش و ازجانب ديگر بالای گروه اول و بويژه حفيظ الله امين، تأثيرات معين ، متفاوت و تکان دهنده ای را بجا گذاشت.

    محمد داوود که همواره طرفدار فرمانروايی مادام العمردرکشور وقرارگرفتنش بحيث فرد اول مملکت بود و همين موقف، بالاتر ازهرچيزديگری نزدش ارزش داشت، ازآن محتاطانه و بدون سروصدا استقبال نمود؛

    اما با اخراج فيض محمد، عبدالحميد محتاط، پاچاگل وفادادار، ضياء مجيد، محمد نبی عظيمی و سرانجام دوکتورحسن شرق وديگران از رهبری و مقامهای دولت و اردوی ملی وپوليس، که آنها سر را به کف گرفته با اقدام جسورانه ورق تاريخ را صفحه زدند و يک سردار متقاعد و درکنج عزلت نشسته را، با احترام به حکم " والبعث بعد الموت" درجايگاه " زعيم" ، " رهبر" و رئيس جمهور مقتدر افغانستان قرارداده، قدرت دولتی چهل ساله نظام سلطنتی را با تمام جز وتام های اردو در يک شب دردست گرفته و آن را به سردار صاحب تقديم کردند؛ ولی سرانجام پاداش خاندان حکمران را آنچه که درتاريخ خوانده شده بود، با اخراج از وظايف بدست آوردند؛ مطابق برنامۀ غرب، عبدالقدير نورستانی و غلام حيدررسولی ، سيد عبداللله با بدست گرفتن همه مواضع قدرت جای آنان را دررهبری امورکشور گرفتند.

    وليک اين تقرب و فعاليتهای گروه سوم؛ ازيکطرف تشويش و درد سر بزرگی را برای آنان درزمينۀ انحصار قدرت؛ و ازجانب ديگر نگرانی شديد حفيظ الله امين را درمورد تطبيق پلان های نظامی گری و گرفتن قدرت، ايجاد نمود. زيرا هردو طرف، هم قدير و حيدر و عبداللله و هم حفيظ الله امين و همفکرانش ميدانستند، که درصورت يکجا شدن خيبر با داوود خان، ولو اگر با تعداد و کميت محدودی ازاعضای ح. د. خ. ا هم صورت گيرد؛ جلو فعاليتهای امين را دراردو که خيبر درآن بخش نفوذ بيشتری داشت، ميگيرد و ازسوی ديگر نقش قدير و حيدر را دررهبری ارگانهای دولت نيز تضعيف و منتفی نموده، بعد از مرگ داوود قدرت به اين بخش حزب انتقال مييابد.

    اين تشويش، درد، رنج و سرنوشت مشرک هردو جانب بود که موجب اتحاد قدير، حيدر و عبداللله با حفيظ الله امين و متحدينش گرديده، هردو گروه با اتخاذ تدابير و تنظيم برنامۀ مشترک ، ترور های سياسی را آغاز نمودند، که با قتل استادخيبر، امين بصورت يکه تاز وارد ميدان شده، گوی سبقت را از ديگران ربود، که درمورد اين اتحادها و چگونگی ترور خيبر دربخش هشتم اين مبحث صحبت تفصيلی خواهيم داشت.


    ازآنچه تا ايندم گفته آمد، اين نتيجه بدست می آيد:

    - استقرار رژيم جمهوری، بجای نظام پوسيده و فرتوت سلطنتی، که شاه درمجموع از ايجاد نهاد های دموکراتيک؛ تشکيل و فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی؛ از نزج و اوجگيری تحولات اجتماعی درکشور و پخش انديشه های ترقيخواهانه بمثابۀ چراغ رهنما، درراستای نجات انسان ازقيد و بند هرگونه ستم و اسارت؛ ازدموکراتيزه کردن حيات اجتماعی و نهادينه شدن حقوق و آزادی های مدنی در افغانستان جلو گيری بعمل آورد؛ ازروند رشد يابندۀ تحولات اجتماعی که متضمن براورده ساختن خواستها و نيازهای اساسی مردم بود، سخت هراس داشت؛ منحيث يک ضرورت مبرم زنده گی و دستور زمان به حساب می آمد.

    - افسران جوان اردو دارای انديشه های ترقيخواهانه و متمايل به چپ دردرون نظام، علی رغم اين که در استقرار رژيم جمهوری، نقش اول را داشتند و عملاً قدرت را ازنيروهای حافظ نظام سلطنتی، بدست گرفته و به محمد داوود، سردار خانه نشين متقاعد، که ازخاطرات همه ياران و اعضای خانواده اش افتيده و به فراموشی تاريخ سپرده شده بود، تحويل دادند؛ نسبت عدم شناخت دقيق از داوود بمثابۀ يک انسان متعصب، ديکتاتور مستبد، مطلق العنان فرورفته درجنون قدرت و شخص خود خواه و جاه طلب که بجز خود و خانواده اش، انسان ديگری را مستحق رهبری جامعه و انجام فعاليتهای مستقل سياسی نميدانست؛ آنان نسبت اختلافات درونی و چند دستگی دراظهار نظر و عمل خود، نتوانستند جايگاه خويش را در دستگاه دولت و رهبری بخشهايی از ادارۀ حکومت که دراختيار داشتند حفظ و تأثيرات معينی را بر داوود درزمينۀ تطبيق خط مشی رسمی دولت ( خطاب به مردم ) وارد آورند ؛

    - موجوديت اختلافات و چند دسته گی ها درميان احزاب و سازمانهای ترقيخواه و چپ، ازجمله جناحهای ح. د. خ. ا و تشديد فعاليتهای تبليغی برضد همديگر و هم موضعگيری آنان در رابطه با تاييد ويا تخريب نظام جمهوری، که منجر به تحريک افکار خود خواهانۀ داوود ميگرديد، نيز تأثيرناگوار را درزمينۀ لغزيدن داوود بجانب راست ، بجا گذاشت؛

    - فعاليتهای تخريبکارانۀ نيرو های راست و چپ افراطی و ارتجاع داخلی، منطقه و جهان؛ شبکه های استخباراتی وابسته به امپرياليسم و ارتجاع منطقه ( سيا ، ساواک ايران ، آی. اس. آی پاکستان...) ، برضد نظام جمهوری وسازماندهی کودتاهای نافرجام ، بشمول تبليغات خصمانه عليه نيروهای ترقيخواه و چپ دردرون و بيرون نظام؛ جمع عقب مانده گی اقتصادی و اجتماعی افغانستان موجب گرديد تا محمد داوود سر تعظيم را در برابرآنان فرود آورد و راه تسليم را درپيش گيرد؛

    - شخص محمد داوود نيز بربنياد افکار برتری جويانۀ قومی و تباری که دروجود ساير رهبران دولتی مانند عراق، مصر، ليبی و امثالهم، نيز متبارزبوده است؛ درابتدا بخاطر بدست آوردن قدرت، حفظ و تحکيم مواضعش دربرابرتهاجم نيروهای راست ميانه و افراطی، ازمجموع نيرو های دموکراتيک و چپ استفادۀ ابزاری نمود؛ همين که ازتحکيم پايه های رژيم مطمئن گرديد، آنگاه ازنيروهای ترقيخواه دردرون و بيرون نظام، بخاطر اين که آنان همواره برای رشد و ترقی نظام، دولت و زنده گی اقتصادی- اجتماعی توده های عظيم مردم، برنامه های منظم علمی، پيشنهاد ها، طرح ها ، نظريات و پلانهای مشخص کاری داشتند و همواره با برنامه به کار می آمدند و مسؤولانه حرف ميزدند؛ اما محمد داوود که خود را همه کاره و فهميده تر از هرشخص ديگری ميدانست، برآن بود تا ديگران خاموش بوده، حرف های عالمانۀ(!) " رهبر(!) " را لبيک گويند وازخود هيچ حرفی برزبان نياورند.

    بنابران داوود با يک تيم بی دانشی مانند عبدالقدير مامور ترافيک، حيدررسولی " مريد آغاصاحب جبل السراج "، سيد عبداللله و ديگران، که هميشه " صدقنا " و " آری" و " بلی" ميگفتند؛ غرور کاذب رهبر منشانۀ خود را آرامش خاطرنمود، که اين عمل نابخردانه اش، درحقيقت امر مسبب اتکای وی برآنان گرديده؛ يکی ازبزرگترين اشتباه جبران ناپذيرش که درفرجام منجربه سقوط نظام گرديد، بحساب می آيد.

    مزيد برآن محمد داوود از ح. د. خ. ا، به نسبت اين که پس از وحدت مجدد، ازنظر کمي و کيفي ، بزرگترين سازمان سياسی درافغانستان بود و تسمه های ارتباطی آن ازطريق سازمانهای اجتماعی درميان توده های مردم درشهرها و روستاها، پيوسته تأمين ميشد و نفوذ آن درميان افسران و خُرد ظابطان جوان اردُو و پوليس تحکيم می يافت، سخت نگرانی داشت و در هراس بسر می برد.

    بنابران وی درصدد آن شد تا اگربتواند بخشی از اعضای اين حزب را که دربالا ازجريان آن تذکر بعمل آمد با خود يکجا سازد و متباقی را سرکوب و ازسرراهش بردارد.

    ازاين رو موصوف دست به سبکدوشی و زندانی کردن بخشهای وسيع ازکادرهای ملکی و تصفيۀ اردو از وجود کادرهای نظامی اين حزب ، زد و عملاً درخدمت نيروهای راست و دشمنان داخلی و بين المللی وطن و مردم درآمد و راه سقوط را بدستهای لرزان و فکرناتوان و خودخواهی های سردارمنشانه اش دربيش گرفت.

    با استنتاج ازبرداشتها، گفته ها و توضيحات ارائه شده، درسهايی را که از اين رخداد های تاريخ بايد آموخت، فشردۀ آن اين گونه خواهد بود:

    «- زنده ترین درس قیام ضد سلطنتی ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ خورشیدی این حقیقت درخشان را به اثبات رسانید که: قهرمانان و برگزیده گان تاریخ به تنهایی و بدون پشتیبانی بیدریغ توده های آگاه، با سواد، سازمان یافته و با هدف هرگز و بطور قطع انقلاب نتوانسته و نمی تواند.

    - انقلاب و سمتگیری انقلابی بدون ترس از اشتباه نتیجه عمل آگاهانه خود توده ها و پیشآهنگان انقلابی و احزاب سیاسی آنان میباشد. فقط کارگران پیشرو دهقانان بی زمین کم زمین، با سواد و سازمانیافته، کار آگاهان رشته های گوناگون دانش و تکنالوژی معاصر، روشنفکران انقلابی، نیروها اقشار ملی وا جتماعی دموکراتیک بویژه لشکر عظیم زنان و جوانان آگاه و ترقیخواه میتوانند و باید نیروهای ا ساسی محرکۀ تکامل و سازنده گان واقعی تاریخ معاصر باشند و تحولات کیفی جامعه را به پیروزی رسانند .

    - از تحول ۲۶ سرطان سردار محمد داوود این درس تاریخی و حقیقت بروشنی درخشید که مسایل اساسی افغانستان از جمله مسأله ملی و تشکیل دولت ملی و مشارکت توده های مردم و حقوق شهروندی در حاکمیت ملی هیچگاه هرگز و به هیچ رو، با توسل به اصلاحات خام و نیم بند و زیر رهبری اشراف فیودال سلطنت طلبان و سرمایه داران دلال حل و فصل عادلانه و دموکراتیک شده نه میتواند.

    -درست به همین دلیل توده های زحمتکش و پیشاهنگان سیاسی آنان هنگامی انقلاب دموکراتیک و ملی خودرا به پیروزی رسانیده میتوانند و به استقرار نظام دموکراتیک ملی توفیق یافته میتوانند که پس از تصرف قدرت سیاسی بیدرنگ اهداف روشن رشد مستقل ملی - دموکراتیک و پیشرفت اجتماعی را مطرح کنند و زمینۀ اشتراک فعال توده ها و نماینده گان آگاه همه گروههای قومی و اجتماعی و مذهبی افغانستان را در تحولات دموکراتیک و ژرف اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی بدون هرگونه قید و شرط تعصب و عصبیت قومی محلی قبیله یی و مذهبی فراهم آورند ....» (9)

    واما، قتل های سياسی بدون بازجويی و بی اعتنايی درزمينۀ دستگيری مرتکبين آن به بحران قدرت، نقطۀ پايان گذاشت.

    بلی ! درست درخزان سال1977 شخصی بنام انعام الحق گران پيلوت آريانا با ضرب گلوله درمقابل منزلش واقع مکروريان اول شهرکابل بقتل رسيد.

    ازآنجايي که گران پيلوت با ببرک کارمل دريک بلاک زنده گی ميکرد وهردو ازقرارمعلوم دارای شباهتهای فزيکی باهمديگربودند. بنابرآن مبصرين سياسی، اطلاعات اعضای حزب واظهارات اهالی بلاک، حاکی ازآن بود، که هدف اصلی تروريسها ، ببرک کارمل بود؛ ولی ازاين که قاتل که مربوط به باند ترورستی حفيظ الله امين بود، نسبت تاريکی شب نتوانست تا دستورامين را بصورت درست تطبيق نمايد.

    به تعقيب آن علی احمد خرم وزيرپلان حکومت محمدداوود درروزروشن ازدفترکارش بوسيلۀ ترورستی باسم مرجان بيرون کشيده شد و ميخواست تابا استفاده ازشخص وزير و موتر وزارت بدفتر رئيس جمهور راه يابد.همينکه وزيرپلان اين تقاضا را نه پذيرفت، درمحضر عام درکنار موترش با شليک گلوله، بقتل رسيد.

    درمورد اين که مرجان تروريست، کی بود وچرا اين تروررا انجام داد، اکادميسين دستگيرپنجشيری عضو هيأت رهبری ومسئوول امور نظارت وکنترول آن وقت کميتۀ مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان چنين ابراز نظر مينمايند :

    « چهار ماه پیش از قیام مسلحانۀ هفتم ثور بحیث رییس یک هیا ت کنترول حزبی یکجا با سلیمان لایق ویک عضو دیگر کنترول حزبی موظف شدیم تا به مقصد کشف توطئه ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری حکومت جمهوری سردار داوود، به ولایت کندز برویم . علی احمد خرم بتاریخ 25 ماه عقرب 1356 از سوی مرجان معلم علی آباد ولایت کندز به شهادت رسیده و در کابل زندانی بود. دران ولایت نظام الدین تهذیب بحیث منشی حرفه یی کمیتۀ ولایت کندز کار ومبارزه میکرد ومرجان معلم نیز یکی از شاگردان ح. امین بود پیش از وحدت 12 سرطان 1356 فرکسیونهای خلق وپرچم ، توسط حفیظ الله امین به حیث عضو جریان دموکراتیک خلق به آن کمیتۀ حزبی معرفی و تنظیم شده بود تحقیقات در منزل نظام الدین تهذیب صورت میگرفت تحقیقات چهارروز تمام ادامه یافت بیش ازصد تن از فعالان سیاسیشهروولسوالیهای کندز مخفیانه وجدا ، جدا درمنزل ایشان می آمد و به پرسشهای هیات پاسخ میگفت و دربارۀ عضویت مرجان گواهی میداد از نتایج تحقیقات بوضوح کامل آشکارشد که : مرجان در جمعیت دموکراتیک خلق ازسوی حفیظ الله امین تنظیم ومعرفی شده بوده است .

    هدف وپلان شخصی حفیظ لله امین احتما لا این بوده است تا نخست مرجان معلم ، خرم رابه اثر تهدید مسلحانه با خود نزد سردار محمد داوود در ارگ جمهوری انتقال دهد سپس علیه رییس دولت حمله ترورستی انجام یابد و بهنگام اعلان حالت اضطرار، قدرت نظامی- سیاسی را توسط قیام مسلحانه بدست آورد و سرانجام مخالفان ورقیبان سیاسی خودرا یک بار وبرای همیشه سرکوب کند .ولی روشن روان "خرم" به امرونهی وتهدید مسلحانۀ مرجان سر فرود نیاو رد . سینه خودرا سپر تیر تفنگچۀ مرجان قاتل وافزار بی شعور تاریخ کرد، مرجان گرفتار محاکمه ومجازات سنگین شد.

    درنتیجۀ کشف این توطیه به پیشنهاد کمسیون کنترول حزبی ؛ بیدرنگ به تمام سازمانهای حزبی یک "اطلاعیه ء شفاهی " پخش شد که : جریان دموکراتیک خلق ترور علی احمد خرم وزیر پلانگذاری را تقبیح میکند و[ اين عمل را ] ضد اصول مبارزه مسالمت آمیز خود ارز یابی مینماید

    سپس موضوع اخراج حفیظ لله امین از کمیتۀ مرکزی ودردرجه ء اول سلب مسؤولیت وسبکدوشی اواز ساز مان " مخفی نظامی " در یک جلسه ء دیگر دفتر سیاسی مطرح بحث قرار گرفت .

    کریم میثا ق متن این مصوبه را نیز بقلم خود نوشت ولی نورمحمد تره کی منشی عمومی وببرک کارمل منشی کمیتۀ مرکزی ، مانع صدور مصوبه گردیدند ، منطق منشیان کمیتۀ مرکزی این بود که مد تی ضرورت است تا رهبر حزب با فعالان سیاسی اردو کار توضیحی کند و سازمانهای نظامی اردو به فعالان دیگری سپرده شود وپیوند آنان با ح . امین قطع گردد و از زیر نفوذ ح. امین کاملا بیرون شو ند آنگاه برکناری او دریک پلنوم کمیته مرکزی به تصویب برسد. دران زمان سازمانهای نظامی هردو فرکسیون بصورت جداگانه کار ومبارزه میکرد ند ومسؤولان سازمان نظامی فرکسیون خلق دکتر شاه ولی وحفیظ لله امین واز فرکسیون پرچم نور احمد نور وعبد الوکیل بود». ( 10)

    ولی باکمال تأسف ، حکومت محمدداوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابيرسودمند،علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت سرعت بيشتر داد.

    درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان وتحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باندهای ترورستی را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتری نمود.

    فرجام اين بخش از سناريوی" سيا" بتاريخ 17 اپريل 1978 همزمان با ترور استاد ميراکبرخيبرعضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک ودرمجموع دستگاه دولت وسراسرجامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را دايربرشعله ور شدن خشم وانزجار عميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد ؛ ولی رژيم داؤود، عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را دردرون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون و عدالت بسپارد و مانند تصميم عاقلانۀ شاه سابق درسال 1344 ( اعزام و شرکت ميوندوال درمراسم فاتحۀ شهدای سوم عقرب 1344 دردانشگاه کابل ) ، مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛ برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اعدام آنان، اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين آن را در سراسرکشور، در16 اپريل 1978 درپيش گرفت. بدين ترتيب او عملآ ح. د . خ. ا را درمعرض دوراهی انتخاب: مرگ دسته جمعی و يا" دفاع مشروع" ، قرارداد.

    سرانجام، با گزينش راه دوم و آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند افسران و سربازان اعضای حزب و هواخواه آرمانهای انسانی آن ، بساط حاکيت آخرين فرد خانوادۀ سلطان محمد طلايی درافغانستان برای هميش برچيده شد وبدين ترتيب پس ازسپری شدن پنج سال ، برای باردوم برگی ازصفحات تاريخ افغانستان دراين خطۀ باستانی، ورق زده شد . هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم ما باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام ديگران ازما گرفته شد.


    پايان بخش هفتم

    مآخذ:

    1- اردو و سياست، مؤلف محمد نبی عظيمی، ج 1- 2 ،صص 87- 90 چاپ سوم ، پشاور، 1378 .

    2- افغانستان درمسير تاريخ، مؤلف مير غلام محمد غبار، جلد دوم صص 251- 252 .

    3- مثلث شيطانی نبيل مسکينيار- حسن اميری وشکيب علومی، مقالۀ سيد احسان" واعظی" منتشرۀ سايت سپيده دم.

    4- ياد داشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1- 2 ، صص 268- 269 .

    5- همان کتاب ، صص 269- 270 .

    6- همان کتاب، ص 271 .

    7- همان کتاب ، ص 286 .

    8- همان کتاب ، ص 313- 323 .

    9- ماهيت دولت بيروکراتيک نظامی 26 سرطان 1352 ، مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری، منتشره درسايت سپيده دم.

    10- برداشت ازبخش مقالۀ اکادميسين دستگير پنجشيری، منتشره درسايت وزين آريايی.







    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:20  admin

    بخش هشتم )
    تحميل حاکميت دولتی برح. د. خ. ا. از7 ثور1357 ، تا 6 جدی 1358


    قسمت اول: چگونگی ترور ميراکبرخيبر ، علل و عوامل قيام هفتم ثور:
    طوري که همگان اطلاع دارند، بتاريخ 17 اپريل 1978 استاد ميراکبرخيبر يکتن از اعضای اصلی کميتۀ مرکزی ح. د. خ. ا ازمنزلش واقع مکرورويان اول بوسيلۀ عبدالقدوس غوربندی عضو ديگرکميته مرکزی حزب، که با وی ازگذشته بنا بردلايل ويژه ای ، رابطۀ نزديک و تنگاتنگ برقرار نموده بود، بعزم قدم زدن بيرون کشيده شد.

    غوربندی استاد خيبررا الی منطقۀ شيرپوربا خود برده ودربرگشت اورا تنها گذاشت. زمانيکه خيبر در ساعات شام به منطقۀ مکرورويان دوم کنونی رسيده بود، درسرک عمومی متصل مطبعۀ دولتی کابل باضرب گلولۀ تروريستان به شهادت رسيد وقاتلين فرارنمودند.

    درمورد شهادت استاد خيبروقاتلين وی حدس وگمانهای متفاوتی زده شد. رفقا وهمسنگران وی اين جنايت سازمان يافته را کار قاتلان حرفوی و جنايتکاران مسلکی، يعنی آن دشمنان سوگندخوردۀ حزب دموکراتيک خلق افغانستان ومردم قهرمان افغانستان دانستند که دردرون وبيرون حزب همچنان درارگانهای دولتی وظايفی داشتند. اين افراد ماجراجو درمقابل ح. د. خ. ا و ساير نيروهای وطنپرست، تا سرحد نهايی صفارايی واعلام مقابله را نموده بودند؛ ولی دشمنان حزب وخيبرشهيد، قتل اورا به گردن رفقای نزديک روزهای دشوارش انداخته، خواستند تا باصطلاح " با يک تير دوفاخته را شکارکنند ".

    پيش ازهرچيزديگر، به منظور ارزيابی درست و روشن ساختن کيف وکان قضيه ، بايست به چند اثر از مؤلفان خارجی ...مراجعه صورت گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان ، آبرو و حيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی درمعرض برد وباخت گذاشته اند وبا گشاده دستی آميخته با ريا ، دروغ و تزوير معامله نموده اند ، پی ببريم :

    1- هنری برادشر تحليل گرسياسی امريکايی و صاحب نظر درمسايل افغانستان ، نگاشته است:

    « ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روز بعد بقتل خود محمد داود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا افغان که يک اعتصاب اين پيلوتان را رهبری ميکرد دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی دررابطه به قتل وی وجود داشت ، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد ، زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند.

    اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود ، ميخواست ( با هدايت يا بدون نظر داود ) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند مرمی هاييکه توسط خلقی ها به منظور کشتن کارمل فير گرديد ، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان. امکان دارد که خرم بحيث يک رهبرغربی پلان عصری اقتصادی افغانستان محتملآ هدف عکس العمل مسلمانان قرار گرفته باشد. يا شايد او نسبت چنان منازعات خانوادگی کشته شده باشد که مربوط به شرف وناموس می باشد واين نوع منازعات هميشه درجامعۀ افغانستان جريان داشته است.

    قتل خيبر نه تنها مهمترين ، بلکه مرموزترين قتل هم بود ، غالبآ او را بحيث مغز متفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد ، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد.

    بسياری ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داود کشته شده است. نظريات اثبات نا شده هم وجود داشت که مرگ او را ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند ، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد.

    تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داود را به کشتارهای خاصۀ يک " رژيم فاشستی " و " تروريستی " متهم کرد....» (1)

    2- جارج آرنی نگاشته است :

    ((... رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد. و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود. هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داود تندروهای اسلامی را متهم کرد ، درحاليکه حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داود صورت گرفته بود.

    اما بعدها پرچمی ها ی برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد....)) (2)

    3- سليک هريسن محقق پرآوازه و روزنامه نگار قدرت مند وبا امکان ايالات متحدۀ امريکا درمورد علل وعوامل سقوط حکومت داوود وقتل استاد خيبر، اينگونه ابرازنظر می نمايد :

    « وقتی به سال قبل ازکودتای کمونستی به عقب می نگرم، خيلی روشن به يادم می آيد، که مامورين حکومت افغانستان فکرميکردند، که درحالت محاصره قراردارند. داود خودرا مانند هرديکتاتورديگردرانزوا قرارداده بود. پافشاری وی به وفاداری شخصی غيرقابل سوال وکنترول کامل حتی برامورخيلی جزيی اداری، يک عده از مشاورين خيلی کارفهم وکارآگاهش را ازحکومت راند.

    درحالی که داود خودش زندگی زاهد منشانه داشت برکسان نزديکش اتهامات رشوه وفساد اداری،که بعضی از اين اتهامات به معاملات کمکهای خارجی مربوط ميشد؛ واردگرديد. اين اتهامات رژيمش را درمعرض خطر انهدام ونابودی قرارداد. انکشاف اقتصادی باوجود کمکهای اقتصادی خارجی وافر، به مشکلات مواجه بود. انفلاسيون به بيست در صد بالغ ميشد وحالت اقتصادی روزبه روز به خرابی ميگراييد. اين حالت بردهقانان وکارگران، که ازتنگد ستی رنج ميبردند ، نسبت به طبقات ديگرفشارزيادتروارد می نمود. افزودی درمعاشات صاحب منصبان قوای مسلح و سبسيدی های قيم برای مامورين ملکی، ثبات مالی رژيم را ازبين می برد ونميتوانست آن نارضايتی های را ازبين ببرد، که به سبب صعود قيم دراردو ومامورين کشوری بوجود آمده بود. به سبب آنکه تاجران برحکومت بی اعتماد گشتند، سرمايه گذاری های خصوصی بکلی ازبين رفت.

    داود ، که با انتقاد متزايد وروزافزون مواجه گرديد، دريافت، که اساس قدرتش را فقط عده ای ازمحافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس وقوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داود در قوای مسلح، پوليس وکابينه، درمقابل آنانی، که خطری به رژيم پنداشته ميشدند به کينه جوييهای شخصی دست زدند. فکرميشد، که وزير داخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدررسولی ومعاون رئيس جمهورعبداللله بمنظور محو کلی کمونستها ازقدرت، کار ميکردند. دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروه های بنيادگرا، که در سابق تحت ستم قرارداشتند، مجددآ درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسيهای اسلامی کردن ضياالحق در پاکستان تشجيع شده بودند .

    دراين حالت متشنج، مبهم واستقطاب، يکی ازرهبران پرجم، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج از منزلش به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره ونمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی رامتهم ساخت. لويی دوپری، که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد، که توطئۀ قتل خيبربه صورت مستقيم ويا غيرمستقيم ازطرف وزيرداخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عدۀ ازدوستانش گفته بود، که وقت آن رسيده، که کمونستان قبل از آنکه بيش ازاين قويتر گردند، محوشوند.

    دوپری ميگفت که نورستانی" بيريای" وفادار ومردی بود که فکرميکرد همه آنچه را ميدانست که به نفع داود بود. وی خيال ميکرد، که ضرورنيست، که همه چيزهارا با داود درميان گذاشت.

    عبدالصمد غوث ميکوشد، که اين اتهام قتل خيبررا برحفيظ الله امين وارد آرد. وی ميگويد که عقيدۀ عامه در کابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.

    غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند. زمانی که ببرک کارمل درسال 1980 جاگزين امين شد، وی اين اتهام رابحيث جزء ازمساعی وسيعش که بخاطر سياه ساختن امين دراذهان عامه به راه انداخته بود، برشخص اخيرالذکر وارد کرد، نميتوان گفت که ادعای ببرک کارمل کاملآ عاری ازحقيقت است. خيبربه حيث تنظيم کنندۀ افسران درپرچم با حفيظ الله امين که مسئوول شبکۀ مخفی نظامی خلق درقوای مسلح بود، رقابت مستقيم داشت. خيبروامين اکثرآ سعی ميکردند که عين صاحب منصبان را جلب وجذب نمايند. اين دو دروقت مذاکراتی که برای اتحاد خلق وپرچم صورت ميگرفت بر سر کنترول هستۀ حزب درقوای مسلح شديدآ تصادم نموده بودند.

    طبق اظهارات منابع متعدد حزب کمونست، خيبردرزمان مذاکرات تا اخيربخاطرامتزاج هسته های نظامی پرچم و خلق مبارزه کرد. هدف وی اين بود، که به نقش امين درساحۀ نظامی ، که خيلی حساس بود، پايان دهد.» (3)

    داکترحسن شرق ميگويد:« درحاليکه ميراکبر خيبردرهمان روز( 17 اپريل 1978 ) قرارگفتۀ عبدالهادی مکمل معيين وزارت خارجه وعده داشتند تا 4 عصر با يکديگربه سينما ميرفتند. ميراکبرخيبر که بگفتۀ تعدادی از اعضای حزب، خصوصآ پرچميها به قيام مسلحانه بضد جمهوريت افغانستان سرسختانه مخالفت ميکردند ساعت15 / 3 دقيقه ازخانه به بهانۀ قدم زدن و اشتراک به جلسۀ رفقای حزبی به شهرنو ميروند و ازآنجا آقای غوربندی با او تا دوصد قدمی جای قتل او يکجا آمده واز آنجا خدا حافظی کرده پس ميگردند وچند د قيقه بعد ازيک موترجيپ روسی بالايش فيرميشود وبزمين می غلطد بگفته وشهادت رهگذری چند.

    اما آنچه به موضوع ارتباط ميگيرد روابط حفيظ الله امين و بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی می باشد.

    وزيرداخله بروز پنج ثور 1375 ازمحمد داؤد هدايت ميگيرد تا رهبران ح. د. خ. ا. را دستگير نمايند. اما حفيظ الله امين تا ساعت 9 صبح 7 ثورکه برفقای حزبی خود جهت قيام مسلحانه بضد محمد داؤد هدايت ميدادند؛ درخانۀ خود بودند به استناد فلميکه درزمان حفيظ الله امين تهيه شده بود.

    جنرال جان نثارخان رئيس استخبارات وزارت دفاع ملی حکومت جمهوری ميگويد:

    شخصآ به غلام حيدر رسولی بروز6 ثور اطلاع دادم که فعاليت تخريبی دراردو توسط حفيظ الله امين جريان دارد ودرعين روز محمدرفيع رئيس ارکان قوای 4 زرهدارازغلام حيدر رسولی هدايت گرفته بود تا تانکهای قوای 4 زرهدار را بروز 7 ثور اجازه بدهند که جهت تمرين از گاراج ها خارج و بطرف پلچرخی حرکت نمايند. بعد از اطلاع از وزير دفاع ملی خواهش کردم تا به تانکست ها اجازه ندهند که روز 7 ثور بخارج قشله حرکت نمايند اما او نپذيرفت. بروز 7 ثور غلام حيدرخان رسولی به تمام قطعات قوايمرکز هدايت داده بود تا بخاطر دستگيری رهبران ح. د. خ. جشن برپا و اتن ملی اجرا شود.

    تلفونی به او تماس گرفتم که وضع دراردو بکلی غير طبيعی بوده بايد به قطعات امر احضارات درجه اول داده شود او با يک تمسخر مرا توصيه به آرامش اعصاب و خاطرجمعی نمود. به ساعت 10 صبح روز7 ثور به وزير دفاع ملی تلفونی اطلاع دادم که تانکها برخلاف هدايت شما بطرف شهر کابل درحرکت می باشند گفت اطلاع دارم آماده گی گرفته ميشود.

    دوستی آنها [قديرنورستانی و حيدر رسولی] با حفيظ الله امين! محض بخاطر دشمنی با پرچمی ها بوده وغلام حيدر رسولی بحيث شخصی مسلمان و ملی دشمنی آشتی ناپذير خودرا از کمونست هرگز پنهان نميکردند وشايد دراثر همين توقعات طفلانه بوده باشد که برويداد 7 ثور عبدالقدير شديدآ جراحت برداشته بود و او را بشفاخانۀ 400 بستر اردو اشخاصی شناخته ناشده برای تداوی نقل داده بودند داکتر آدم درمل جراح مشهور اردو گفت که عبدالقدير خيلی آرزو داشت تا از زخمی بودن او به حفيظ الله امين اطلاع داده شود! اما شرايط آنروز امکان تماس را با حفيظ الله امين ناممکن نموده وجراحات عبدالقدير به او اجازه نداد تا بيشتر از چند ساعت محدود زنده بماند. ( 4)

    هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا ، با ژرف نگری ، با ديدۀ بصيرت ، با ضميرصفا ، با قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود ، بخوبی قابل دريافت است که درمتن همۀ آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای از مطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد ، با آنهم به شکلی از اشکال ، جزهای ازريشۀ حقيقت که درفرجام دراتحاد باهم ، بدنه -جوهر واصل حقيقت را تشکيل ميدهند ، بازتاب يافته است.



    واما، چشم ديد های نگارنده ازرويداد هفتم ثور 1357 قرار آتی است:

    شامگاه 17 اپريل 1978 ، مطابق 27 حمل 1357 ، درسرويس اعلانات فوتی راديو افغانستان، خبر درگذشت و مراسم تشييع جنازه و فاتحه گيری استاد ميراکبرخيبر، ازجانب نورمحمد تره کی، ببرک کارمل و ديگر اعضای هيأت اجرائيه و فاميل وی پخش گرديد، که باشنيدن آن همه اعضای حزب درهرکجايی که بودند، درسوگ و ماتم نشستند.

    با استماع اين خبرتکاندهنده، نگارنده به منزل رفقای حزبی ناحيۀ يازدهم شهرکابل که باهم رابطۀ حزبی و تشکيلاتی داشتيم، رفته و همه دراندوه جمعی فرو رفتيم.

    فردای آن روز درپيش روی منزل استاد واقع مکرورويان اول جمع شديم ؛ بعد ازادای مراسم احترام ، ازسوی مقامات رهبری حزب دستور صادر شد، که فردا جنازۀ استاد خيبر ازهمين جا باشرکت همه رفقای حزبی، دوستان و علاقه مندان برداشته خواهد شد و بعد ازادای نمازجنازه درمسجد پل خشتی درشهدای صالحين به خاک سپرده می شود.

    بنابران حضور و شرکت تمامی رفقای حزبی که درشهرکابل و اطراف آن زنده گی دارند، حتمی است.

    فردای آن روزازرفتن به وظايف دولتی انصراف و مطابق به وقت معينه به پيشروی منزل خيبرشهيد رفتيم و ساعت 12 ظهرمورخ 19 اپريل، جنازۀ زنده نام خيبرشهيد،با ا شتراک دهها هزارتن از اعضای حزب ، دوستان و هواخواهان وی از مکروريان اول برداشته شده ، با راه پيمايی عظيم وشأن داری از راه پل مکروريان، چهارراهی صحت عامه، چهارراهی آريانا و چهاراهی پشتونستان، درحاليکه لانۀ جاسوسی قصرسفيد و کاخ استبداد سلاطين ستمگررا به لرزه درآورده بود، به مسجد پل خشتی انتقال گرديد، که بعد از ادای نماز جنازه، ازآن جا تا مقبرۀ عمومی " شهدای صالحين " يکجا با مارش عظيم الشأن همسنگرانش انتقال و به خاک سپرده شد.

    بعد ازاتحاف دعاء و انجام مراسم دينی ، نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، اعلاميۀ حزب را به زبان پشتو و داکترشاه ولی متن اين اعلاميه را به زبان فارسی- دری ، قرائت نمودند، که دربخشی ازآن چنين آمده است:

    « شهادت رفيق ما دلالت گر تشديد مبارزۀ آشتی ناپذيرميان نيروهای وطنپرست انقلابی و نيروهای ارتجاع و پشتيبانان آنها امپرياليسم جهانيست که تا پيروزی قطعی زحمتکشان افغانستان ادامه خواهد يافت. ما به مناسبت مرگ رفيق شهيد خويش نه تنها گريه و زاری نخواهيم کرد، بلکه بازهم خواهيم آموخت که چگونه نيروی خود را برای پيکار انقلابی عليه دشمنان وطن و خلق افغانستان بيش ازپيش به کار بريم و هرگز دربرابر وحشت و ترور، ازراهيکه درپيش گرفته ايم عقب نه نشينيم.

    ما درحاليکه دراين محفل با شکوه که به خاطر بزرگداشت مرگ رفيق شهيد ميراکبرخيبر برپا گرديده است به اداره و دستگاه به اصطلاح امنيتی آن اعتراض می نماييم، با صراحت اعلام ميداريم که: هرگاه هيأت حاکمۀ کشورسياست دروغ تهديد را که دربرابرنيروهای ارتجاع داخلی وابسته به ارتجاع منطقه و بين المللی درپيش گرفته است تغيير ندهد، دستگاه اداره را ازوجود عناصرشناخته شده و نفوذداده شده ارتجاع وابسته به امپرياليسم تصفيه نکند، مسؤوليت زنده گی مبارزان وطنپرست را تأمين نه نمايد و عليه تروريزم و تروريستها قاطعانه اقدام ننمايد، مسؤول عواقب ناشی ازآن خواهد بود.» ( 5)

    سپس ببرک کامل منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، بيانيۀ سياسی حزب را با شور و احساسات هيجان بر انگيزی که خاصۀ صحبتهای او ميباشد ايراد کرد و شکست سکوت مرگبار پنجساله را اين گونه اعلام نمود:

    « رفيق شهيد و قهرمان ما اکبرخيبر با پيگيری به رفقا خاطرنشان می ساخت که سکوت مرگبار موجود سياسی را بايد شکست " هورا " بايد شکست " هورا " خيبر با شهادت خود سخت ترين سکوت را شکست....

    رفقا و دوستان! دراين آخرين مراسم و ادای احترام به خيبرشهيد اعلام ميداريم که :

    قاتلين اين رفيق عزيز ما، اين فرزند اصيل خلق کشورعبارتند ازقوای ارتجاع داخلی به سردمداری ارتجاع سياه و افراطی و محافل راستگرای حاکم، ارتجاع منطقه و امپرياليسم، دررأس شبکه های جاسوسی امريکا، پاکستان و ايران وغيره و غيره همه و همه عملاً در يک جبهۀ نا مقدس سياه به مثابۀ دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان. بدين جهت ما درپيشگاه آرامگاه رفيق شهيد خويش يک بار ديگر سوگند خود را درمبارزه عليه ارتجاع و امپرياليسم تجديد مينماييم و به بانگ رسا اعلام ميداريم:

    رفيق شهيد خيبر!

    خلق افغانستان انتقام تو و ديگرهمرزمان شهيد تو عبدالرحمان ها، عبدالقادرها و نيازمحمد ها را خواهد گرفت. " هورا "....

    [ کاملاً بخاطر دارم که زنده ياد کارمل خطاب به حاضرين کرده اين جمله را ( که درکتاب مؤخذ من نيامده است )، گفتند: "رفقا بپا خيزيد و به يک صدا بگوييد ": نگارنده ]

    سوگند به تو رفيق خيبر که ما درراه آرمانهای والای تو، آرمانهای نجيبانۀ طبقۀ کارگر درراه به پيروزی رساندن انقلاب دموکراتيک و ملی و انقلاب سوسياليستی با شرافت و بی هراس به پيش ميرويم و پرچم ظفرنمون مبارزۀ طبقاتی خلق افغانستان را که با خون پاک تو و شهيدان ديگرما گلگون شده است سربلند[ نگه] می داريم. اين شعار سه بار يکجا با مشايعت کننده گان برگور ميراکبرخيبر، تکرارگرديد.» (6)



    اين بيانيه خيلی ها هيجان انگيز و تأثير گذار درذهن وروان سرکوب شدۀ پنج سالۀ اعضای حزب ، نيروهای چپ و جنبش دموکراتيک و عدالتخواه کشور ومردم ما بود؛ اما درمورد مجموع بيانيه ها، شعارها ی تُند و تدابير کُند و برخورد های چند جانبه ، درپايان ( نتيجه گيری ) انديشه هايم را ابراز خواهم نمود.

    درختم مراسم بخاک سپاری ، باری به همه رفقا هدايت داده شد تا فردا و پس فردا ( 20 و 21 اپريل) تمامی رفقا درمراسم فاتحه درمسجد شاه دوشمشيره شرکت ورزند.

    مراسم فاتحه گيری بروزهای مذکور با شرکت اعضای حزب، دوستان و علاقه مندان وشهريان کابل با آن عظمتی صورت گرفت که تا کنون درجنازۀ هيچ يک ازرجال سياسی و شخصيتهای بلند پايۀ دولت افغانستان، نظير آن ديده و ثبت تاريخ نشده است.

    جريان تشييع جنازه و دو روز فاتحه گيری، توأم با صحبت هايی که درمراسم بخاک سپاری استاد خيبر صورت گرفت، همه زنگ خطريک توفان عدالتخواهی و بازتاب خشم گره خوردۀ پنج سال سکوت کُشنده ای بود که جلوگيری از آن برای همگان دشوار وغيرممکن شده بود.

    درعين زمان شکست اين سکوت بيانگر اين امر نيزبود که حکومت محمد داوود بايد بداند که ح. د. خ. ا، بمثابۀ بزرگترين و نيرومندترين حزب سياسی درکشورنه تنها زنده و فعال است؛ بلکه ازحمايت اکثريت دانشمندان ، روشنفکران ، فرهنگيان و جوانان کشور و پشتيبانی توده های کارگر و دهقان نيز برخوردار می باشد.

    بنابران لازم بود تا ازجانب مقامات دولتی دربرابر نظريات و پيشنهاد هايش بمثابۀ يک حزب واقعاً موجود و يک قدرت فعال و نيرومند درجامعه، تمکين ميگرديد؛ درمورد تأمين نظم و امنيت و جلوگيری ازفعاليت های تروريستی عناصر معلوم الحال تدابير گرفته می شد ؛ ازجمله درزمينه ترور استادخيبر بايد برخورد مسؤولانه صورت ميگرفت و عاملين آن بازداشت و به پنجۀ قانون و عدالت تسليم داده می شد.



    ولی ازآن جايي که محمد داوود بجز شخص خود و اطرافيانش، ديگر هيچ نيرويی را درجامعه بحيث انسان کامل الحقوق، مطابق اعلاميۀ جهانی حقوق بشر، برسميت نمی شناخت؛ حق فعاليت سياسی، شرکت دراداره و رهبری دولت را مال و ملک موروثی پدری برای خود و خانواده و خدمت گذاران دربار ميدانست؛ ازجانب ديگر دراطراف داوود شخصيتهای آگاه ، انديشمند، مجرب و آينده نگری وجود نداشت تا درزمينۀ اين رويداد برخورد قانونی وعاملانه ميکردند . بنابران محافل حاکمه با سراسيمه گی واحساس ترس از نيروهای چپ و دموکراتيک ، اين راهپيمايی مسالمت آميز و تقاضا هايی قانونی را ، که درجريان اين مراسم به ،پيش کشيده شده بود، بگونۀ شتاب زده ونابخردانه محکوم نموده مراسم تدفين وتقاضا های قانونی( دستگيری عاملين قتل خيبر) را يک عمل ضد قانونی اعلام وعوض دستگيری مجرمين اصلی قتل، رهبران مصيبت رسيدۀ حزب را بازداشت و دستوردستگيری تمام کادرها وفعالين واعضای سرشناس حزب را صادرنمودند.

    بهرحال، نگارنده برمبنای گفتۀ مشهور" تحليل مشخص ازاوضاع مشخص " بنابر مسؤوليت کار حزبی که دريکی از قطعات مرکزی ارتش داشتم، نزد رفيق مسؤول ارشد امورنظامی رفته پيرامون وضع وعواقبی که ناشی ازاين رويداد تصور می شد، طالب هدايت گرديدم. درمقابل، شخص مسؤول ( که فعلاً درقيد حيات قراردارند و اين نبشته را هم مطالعه خواهند نمود) برايم گفت که منتظر دستور باشيد. سپس دوبار ديگر بنابر تقاضای رفقای نظامی که حالت را متشنج و انفجاری ارزيابی می نمودند؛ به آدرس معين رفتم؛ وليک شخص مسؤول را ديده نتوانستم. سرانجام مجبورشده ، دربرابر پرسشهای پيهم رفقای نظامی اين گونه پاسخ دادم:

    « مقامات رهبری حزب جريان حوادث و اوضاع موجود را زيرنظردارند؛ عنقريب دساتيرو هدايت لازم صادر و به شما دراسرع وقت انتقال می يابد؛ ولی هرگاه هدايت بموقع آن نرسد ويا رفقای مسؤول زندانی شده، رابطه تأمين شده نتواند؛ شما با استنباط و ارزيابی از وضع و جريان حوادث، درصورتی که حکومت داوود دست به يورش خونين ودستگيری رهبری حزب بزند و مسألۀ بود و نبود فزيکی مجموع اعضای حزب مطرح گردد، درآن صورت شما با استفاده ازشناختهايی که با رفقای نظامی جناح خلق ح. د. خ. ا داريد و باهم درداخل قطعات صحبتهای حزبی داشته، ازنزديک بلد هستيد؛ بايست بخاطردفاع اززنده گی سراسری حزب و متحدينش، پلان تدابير عملکرد مشترک نظامی را تنظيم و برنامۀ توطئه امحای جمعی حزب را خنثی نماييد.»

    درمجموع يک هفته سکوت قبل ازتوفان بود؛ سرانجام شامگاه سه شنبه 25 اپريل 1978 حکومت محمد داوود دست به بازداشت رهبران و اعضای بلند پايۀ حزب ( نورمحمد تره کی- ببرک کارمل- داکتر شاه ولی – دستگيرپنجشيری- عبدالحکيم شرعی) و داکتر ضمير صافی يکتن از استادان دانشگاه کابل زد. فردای آن روز، قبل ازظهر26 اپريل يعنی 12 ساعت بعد اززندانی شدن شش تن ذکرشده، حفيظ الله امين نيز که درخانه اش قرارداشت، پس ازدادن دستور قيام به سازمان نظامی جناح خلق، خودرا مانند سليمان لايق و بارق شفيعی داو طلبانه به پوليس تسليم نمود.

    درسرويس خبری ساعت 8 شب همان روز راديو افغانستان، به نطاقی مهدی ظفر خبردستگيری همۀ آنان، به اتهام تخطی ازقانون و خيانت ملی و... پخش و به تمام ارگانهای امنيتی، عدلی و قضايی دستورداده شد تا در زمينۀ بازداشت و محاکمۀ اعضای ح. د. خ. ا، درهرکجايی که دستگير ميشوند، اقدامات جدی را رويدست گيرند.

    همينگونه ازمردم افغانستان تقاضا بعمل آمد تا در معرفی و دستگيری اعضای اين حزب، ارگانهای امنيتی و عدلی را کمک نمايند.

    با شنيدن اين خبر، دريافتم که مبارزۀ سرنوشت ساز " مرگ و زنده گی " را که ما بصورت يک احتمال تصورميکرديم؛ شوربختانه " ليوانی سردار" آن را دور ازتعقل و منطق ، بطور يک جانبه آغازنموده است.

    درآن هنگام امکان تماس با رفقای نظامی ممکن و متصورنبود؛ ازخانه بيرون شدم تا رفقای حزبی ناحيه مربوط را درجريان قراردهم؛ ليک دربيرون ازمنزل گشت و گذارافراد مشکوک غيرمحل، توأم با موتر های گشت " گزمه " پوليس درگردش بود؛ بتأسی ازآن امکان تماس بارفقای حزب هم غيرممکن گرديد.

    ازاين که تا ايندم هيچگونه دستوری پيرامون حوادث ذکرشده و واکنش رفقای نظامی و سرنوشت خودم، ازجانب مقامات رهبری حزب مواصلت نکرد؛ بنابران فردای آن روز پنجشنبه 27 اپريل 1978 مطابق 7 ثور 1357 خورشيدی، برمبنای دستور قبلی رهبری حزب که گفته شده بود : همه اعضای حزب بالای وظايف شان بروند و روزهای غيابت شرکت درمراسم مذکوررا هم ناشی از مريضی عايده افاده نمايند؛ نگارنده هم بعد ازصرف صبحانه ، انتقال کتابها و اسناد حزبی به جای مصئون و ثبت اين پارچه شعردريک کست ياد گاری که درآن زمان زياد دل نشين بود وشاعرآن هم تاهنوزبه استبداد نه پيوسته بود و از برافراشتن پرچم زحمتکشان! افغانستان نيز توبه نامه نداده بود:

    باز ابر سيه عصيانگر + قامت ازسلسله کهسار کشيد

    دخت زيبای فلک مهربرين + پرده برآتش رخسار کشيد

    نيلگون بحر فلک توفانيست + موجهای سيه آشفته تراست

    چهرۀ سرد زمين اندوهبار + باد درباديه ها نوحه گر است

    آشيانها همه برباد شده + مرغکان رفته چمن خاموش است

    جوی درمرگ گلان ميگريد + باغ ازبرف کفن بردوش است

    باغبان حوصله ازدست مده + اين ستيزنده شتا ميگذرد

    باش تا درپی اين سردی مرگ + اندرين عرصه چه ها ميگذرد

    غرش باد فغان توفان + موج وارستۀ دريا زايد

    ازنهان خانۀ هر ذرۀ برف + خرمن لالۀ صحرا زايد

    باش تابوسه به سرما بدهد + عارض گرم زمين سرد شود

    باش تا نطفۀ گُل درته برف + جور سرما بکشد مرد شود

    آسمان بستر خورشيد شود

    چمن از خندۀ گُل مست شود

    آنچه دی برده به يغما ازما

    باز ازما شود و هست شود

    روی فرزندانم رابوسيدم و توجه مادرشان را درمواظبت آيندۀ آنان خواستارشده روانۀ وظيفه ام درادارۀ عالی قضاء آن وقت شدم.

    درجريان روز ازساعت 30 . 8 الی 30 . 12 چهار مرتبه کارمندان اطلاعاتی مديريت عمومی مراقبت که پوليس های مسلکی بودند، بدفتر ما آمده ازموجوديت من و طارق کوهستانی که هردو اعضای مسلکی مديريت احصائيه رياست تدقيق و مطالعات بوديم، نظارت ميکردند. ولی فکر ميکنم که تاهنوزپروگرام گرفتاری کادرهای حزب آغاز نشده بود.

    اما درزاد گاهم ولسوالی نجراب ولايت کاپيسا، روی دستگيری اعضای حزب، ميان مقامات ذيصلاح محل اختلاف نظرايجادشده بود. طوری که بعداً افشاء گرديد، قاضی محکمه و قوماندان امنيۀ ولسوالی که ازاعضای جمعيت جوانان مسلمان ( اخوانی ها ) بودند، تلاش داشتند تا اسنادی را درمورد فعاليتهای حزبی و تنظيم ليست نامنويس اعضای حزب که نگارنده را بحيث حزبی سابقه دار وبزرک سال همه درشمارۀ اول ثبت کرده بودند؛ نهايی سازند و دستگيری را آغازنمايند؛ وليک ولسوال و ساير مامورين مخالفت ورزيده، استدلال شان اين بود که تا کنون مکتوب ويا هدايت رسمی درمورد اشخاص مشخص نرسيده است. بنابران دست زدن به اين عمل پيش ازوقت ميباشد.

    همينگونه ميان قريه داران و متنفذين محل هم نظر واحد وجود نداشت؛ زيرا اکثريت مردم ازرژيم متنفر بودند، طرفداری ازاين اقدام را نکردند. بعلت همين اختلافات، برنامۀ گروههای بنياد گرای درکمين نشسته مبنی بردستگيری اعضای حزب در اين روز ( پنجشنبه ) درمعرض تطبيق قرارنگرفت.

    ازآن جايی که در روز پنج شنبه کارمامورين دولت به ساعت يک بعد ازظهرپايان می يافت؛ بدان ملحوظ دراين روزپس ازختم کار و امضای حاضری، بداخل بس های دولتی نشسته ازمقر ادارۀ قضا و وزارت عدليه واقع قصر دارالامان روانۀ شهرشديم. همين که بس ها به چهارراهی دارالامان رسيدند، سرک مستقيم دارالامان الی ده مزنگ مسدود بود. سربازان نظامی به راننده هاگفتند که اين راه مسدود است، شما ازراه سرک غربی دارالامان بجانب قلعۀ شاده و ميرويس ميدان برويد. زمانی که به چهار راهی ميرويس ميدان رسيديم، بازهم سرک عمومی بجانب شهر و دانشگاه کابل مسدودبود ؛ راننده ها را به سمت پل تخنيک و باغ بالا رهنمايی نمودند. راکبين موتر يکی بطرف ديگر ميديديم ؛ ولی ازترس اعلان شب، هيچ کس تبصره نميکرد.

    اما وقتی که بس ما ازسه راهی پل تخنيک بجانب باغ بالا حرکت نمود، درآن جا نيز تانکها استاده بودند و ما را توقف دادند. درهمين لحظه که بين افسرنظامی و دريور بس اول صحبت جريان داشت، يک افسر تانک که ملبس به يونيفورم و تجهيزات ويژۀ يک تانکيست نظامی بود، نزديک کلکين موترما آمده ، ضمن رسم تعظيم عسکری ، دستش را به علامت پيروزی بلند نمود.

    نخست فکرکردم که وی شايدبا شخص ديگر مواجه باشد، اند کی دقيق شدم، ديدم که با من حرفی دارد، سپس شناختم که زنده ياد رفيق عزيز " قرار" افسرکندک تانک فرقۀ 8 است، که بعد ازمراسم فاتحۀ استاد خيبرپيوسته دستور "چه بايد کرد" حزبی را خواهان بود.

    آنگاه دريافتم که بلند کردن دست رفيق عزيزبعنوان پيروزی، بدين معنی است که مبارزۀ " مرگ و زنده گی " ازهردوجانب آغازشده است.

    اين رفيق با ايمان و سرسپردۀ حزب و وطن ، پنج ماه بعد، ازطرف باند جنايت پيشۀ حفيظ الله امين زندانی و بصورت وحشيانه شکنجه شد وسپس درنيمۀ دوم دۀ هشتاد، درنبرد روياروی بصفت قوماندان کندک امنيت دولتی ولايت کاپيسا با حزب اسلامی حکمتيار، جام شهادت را نوشيد و به جاودانگی پيوست.

    روانش شاد و خاطره اش گرامی و جاويدان باد!
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:21  admin

    بعد ازرسیدن به منزل ( درناحيۀ 11 خيرخانه) و صرف نهار و احوال گيری ازبرخی دوستانی که ازشهر آمده بودند، به منزل رفيق حزبی و شخصی ام ( لالا رزاق ) رفتم وهردو با مشاهدۀ اوضاع و جريان نبرد درداخل شهر، بويژه پس از پروازهواپيما های بم افگن قوای هوايی وزارت دفاع و بمبارد ارگ رياست جمهوری، انتظار دستورحزب و نتيجۀ نبرد طرفين را می کشيديم.

    سرانجام ، هنگام غروب آفتاب بود که رفيق آدينه سنگين يکی از رفقای ناحيۀ 11 حزبی نزد ما آمده ، پيروزی قيام ورهايی اعضای رهبری حزب را اززندان تبريک گفت. به تعقيب آن راديو را روشن نموديم که نغمۀ اتن و سرده های ميهنی را پخش ميکرد. بعد ازمدتی متن بيانيۀ شورای نظامی را به زبانهای پشتو و فارسی بوسيلۀ جگرن محمد اسلم وطنجار و دگروال عبدالقادر، مبنی برپيروزی قيام و سقوط حاکميت محمد داوود، استماع نموديم و نتيجۀ نهايی اعلام گرديد.

    از آنچه، که تا ايندم گفته آمد اين نتيجه بدست می آيد :

    اول – ترورميراکبرخيبر، باستناد نظريات پژوهشی هنری برادشير، جارج آرنی ، سليک هريسن، عبدالصمد غوث وباورهای داکتر حسن شرق مهمترين رکن کودتای 26 سرطان1352 ونزديکترين ارادتمند شخصی محمد داؤد، مبنِی براينکه " امين، قدير و حيدررسولی باهم روابط نزديک داشتند" واستدلال های صاحب نظران درون ح. د. خ. ا.،بدلايل آتی بدستورمستقيم سازمان سيا، بوسيلۀ باند ترورستی امين، قدير وحيدروهمکاری عبدالقدوس غوربندی صورت گرفته است:

    1:- قدرمسلم است، که سازمان سياه درراستای پياده کردن برنامه های غارتگرانۀ اتازونی درقارۀ آسيا ، بويژه بعد ازشکست مفتضحانه اش درويتنام، همه توجه خود را درمنطقۀ خاور ميانه تحت عنوان "جلوگيری ازنفوذ کمونيزم به آبهای گرم" که افغانستان قلب پرتپش آن را تشکيل ميداد؛ مبذول داشت. ولی دراين قلب، نهضت دموکراتيک ونوينی مطابق قانونمندی نظام درونی آن درتپش وحرکت بود ، که رهبری آن را ح. د. خ. ا. عملآ دردست داشت وروزتا روزدرميان همه طبقات واقشارزحمتکش کشور درمرکزومحلات بشمول ارتش وپوليس ، نفوذ ورسوخ چشمگيری حاصل مينمود؛ بنابرآن ايالات متحدۀ امريکا ومتحدينش همينکه ، اين حزب و نهضت چپ دموکراتيک را بمثابۀ دشمن آشتی ناپذيرانحصارات غارتگربين المللی ، يگانه الترناتيف رژيم محمد داوود تشخيص دادند، سازمان " سيا " وساير شبکه ها را توظيف کردند تا پای اين حزب ونهضت را بجانب ماجراهای خونين بکشا نند تا همه موانعی را که دربرابر اهداف امروزی شان درقارۀ آسيا ، ديروز ميديدند ازميان بردارند.

    ازاينرو آنها بعد ازوارد کردن فشارهای پيهم بر داوود و انصراف وی از" برنامۀ خطاب بمردم " و انحراف 180 درجۀ او بجانب غرب ودر ضديت با اتحاد شوروی ومجموع نهضت چپ در افغانستان، برنامۀ ترورعلی احمد خرم، ببرک کارمل وميراکبر خيبررا بوسيلۀ امين ، قدير و حيدررسولی، رويدست گرفتند، که خرم بوسيلۀ مرجان يکتن از اعضای باند امين طوري که از آن تذکررفت، ترورگرديد، همين گونه عوض کارمل ، گران پيلوت آريانا، که باهم شباهت چهره داشتند، بقتل رسيد وسرانجام با ترورميراکبر خيبرخواستند تا باصطلاح مردم ما ، با يک تيردو فاخته را شکارکنند، هم پای ح. د. خ. ا. را درمبارزه و مقابلۀ روياروی بارژيم داوود، که هرگز صلاح کار وبرنامۀ روز نبود؛ تحميلآ بکشانند وهم داوود را درجهت سرکوب خونين اين حزب ونهضت چپ، باتهام اين که " خيبر دوست طرف اعتماد وی دردرون نهضت چپ، ازدرون حزب بخاطرنزديکی وی با رئيس جمهور، ترورشده است؛ تشويق وترغيب نمايند.

    2- حفيظ الله امين، که بنابرگفتۀ اکادميسين دستگير پنجشيری درارتباط با ترورخرم ، درحالت سبکدوشی از کار در بخشهای نظامی و اخراج از عضويت کميته مرکزی حزب قرارداشت واز جانبی ازنفوذ واعتبارخيبر درمقام رهبری دولت و درميان افسران ارتش وبخشهای نظامی، که اورا رقيب خود ميدانست؛ سخت درهراس بود و آخرين نفسهای سياسی اش را درحزب ميکشيد ، يگانه راه نجات خودرا ازاين دومصيبت دامنگيرش ! ايجاد حادثۀ سرنوشت ساز و مصيبت بزرگتر وسراسری ، يعنی ترور خيبر و برپاکردن ماجراهای خونين ديگری برای ح. د. خ. ا. ميديد.

    3- قدير و حيدررسولی، که درتضاد های درونی حاکميت ومسابقۀ احراز قدرت بعد ازداوود ، هرلحظه خواب انحصار قدرت وتصرف کامل وهميشگی حاکميت را برای خود درحزب نام نهاد " انقلاب ملی" و دولت، برای مادام العمر ميديدند ، ح. د. خ. ا. را بصورت عام و نزديکی خيبر را با داوود خان بصورت خاص، يگانه رقيب سياسی وپهلوان ميدان رزم وجا نشين خويش درجادۀ مبارزۀ سياسی دانسته ، برآن شدند تا با ايجاد ماجرا های جديد، ازجمله تحريک داوودخان برعليه اتحاد شوروی و نزديکی وی با امريکا ، ايران، مصر، عربستان سعودی و پاکستان بآن حدی، که بگفتۀ حسن شرق توازن را برهم زد و محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور « درسپتامبر1977 به يکی ازدوستانش گفت: « قماررا باختيم.» ( 7) وطرح وتطبيق پروگرام ترور خيبر، برنامۀ سازمان" سيا " را درايجاد ماجرای دوم و وارد کردن ضربۀ نهايی برحريفان، هم گليم ح. د. خ. ا. را برچيده و هم سرنوشت داوود را که کاملآ دراختيار آنها قرار داشت، آنطوري که خواسته باشند رقم بزنند وپروسۀ وحدت را ميان حزب غورزنگ ملی و بقايای ح. د. خ. ا. وابسته وتسليم شده به حفيظ الله امين ، تأمين و " حزب انقلاب ملی طرازنوين (!)" را ايجاد ونهضت دموکراتيک ضد استعماری را برای هميش سرکوب نمايند.

    4- از آنجايي که مناسبات ميراکبرخيبر با محمد داوود آن طوری که دربخش " هفتم " اين مبحث توضيات مفصل ارائه گرديد؛ خيلی ها خوب وحسنه بود:« او می انگاشت ، که خيبريک آدم ملی وبا مطالعه وتصرف درمورد پشتونستان است وشما می فهميد که عشق داؤدخان پشتونستان بود- او تماسهای خودرا زيادتربا خيبرتنظيم ميکرد... و ميراکبرخيبرکه معتقد به تاييد وپشتيبانی ازرژيم داؤد وحتی ادغام جناح پرچم به غورزنگ ملی( حزب انقلاب ملی) داؤدخان بود...» ( که اين نظرش درکنفرانس دوم حزب رد گرديد. ولی اين مناسبات خوب داوود خان و خيبر، برای قدير و حيدررسولی و امين نسبت اين که خيبر شخصيت متفکر، دانشمند مجرب ودرامورنظامی وارد بود؛ قابل هضم وتحمل ديده نمی شد.

    5- علی رغم اين که شماری ازمقامات حزبی و دولتی آن وقت را عقيده براين بود، که ترور خيبر بوسيلۀ تروريستهای حکمتيار صورت گرفته و مسؤوليت اين حادثه را بدوش حزب اسلامی گذاشتند؛ اما نگارندۀ اين مبحث با نظر آنان موافق نمی باشد. زيرا ازيکطرف حکمتيار درآن زمان بحيث يک متهم فراری و تحت پيگرد رسمی دولت افغانستان، درپاکستان زنده گی ميکرد و درافغانستان آن گونه حضورفعال فزيکی، سياسی، مالی و اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی ای که امکانات تطبيق چنين عمليات جنايی را بصورت موفقانه و به تنهايی انجام دهد، دارا نبود؛ مگر اين که وی با سه تن ديگر( امين- قدير وحيدررسولی) درخفا همدست نمی بود؛

    ازجانب ديگر خيبرشهيد را عبدالقدوس غوربندی ازمنزلش به بهانۀ قدم زدن، بيرون کشيده وتا شهرنو با خود برده و دربازگشت تا نزديک تروريستان رسانيده است. سپس همين غوربندی بود که بپاس انجام همين وظيفه بحيث وزيرمقتدر و مشاورارشد حکومت حفيظ الله امين تا آخرين لحظات حيات وی درکنار امين قرارداشت و تا پايان زنده گی خويش دردفاع ازاعمال امين و برضد مخالفين وی سياه مشق نمود.

    بنابرآن اين سه کادرسازمان سيا ( امين، قدير وحيدررسولی) بودند که با داشتن حضورفزيکی- سياسی- مالی و اقتصادی- و امکانات نظامی- امنيتی و اطلاعاتی؛ برنامۀ ترور خيبررا بهمکاری غوربندی، انجام وهمين گونه محمد داوود را به قبول اين انديشۀ نادرست واداشتند، که گويا خيبر دوست نزديکش از جانب طرفداران ببرک کارمل ترورشده و اکنون آنها به نمايش قدرت وتهديد رژيم جمهوری نيز دست زده اند.

    ازآن جايی که اطلاعات تا حدودی موثق، حاکی ازآن بوده ، که رابطۀ کاری دربسا موارد و مراحل تاريخی بين امين و حکمتيار وجود داشته است؛ بنابران دور ازامکان نيست که درانجام اين جنايت، حکمتيار هم با امين و ديگران همنوا نشده باشد و امين و شُرکاء افراد تندرو و تروريستهای مربوط حکمتياررا، استخدام نه نموده باشند و بعد از اجرای وظيفه جنايتکارانه و دريافت دست مزد مرخص و به گفتۀ آقای وحيد مژده آنان ( لطيف و صمد) درسالهای بعدی شناسايی و سپس درجريان حوادث بقتل رسيده اند.

    بهرحال، داوودخان هم بعد از دورکردن دوستان حقيقی نظام جمهوريت که درپيروزی آن نقش مرکزی را ايفاء نموده بودند و چشم پوشی از برنامه " خطاب به مردم افغانستان، عملاً دراختيار قدير و حيدررسولی قرارداشت؛ نتوانست درک نمايد که کارمل ازنظرسياسی و عقيدتی، نه تنها به انجام اعمال تروريستی و کودتاها، هيچگونه باور و سازگاری نداشته ؛ بلکه اين گونه حرکات ازنظر او جنايت پنداشته می شد. چنانچه وی به گفتۀ داکترحسن شرق اين عقيده ونظر خود را بصورت صريح با خود داوودخان گفته بود.

    بدين ترتيب، آنان با ترورخيبر، پای ح. د. خ. ا. وداوودخان را مطابق سناريوی سازمان " سيا " در يک زورآزمايی و ماجراهای خونين غيرقابل پيش بينی کشانيدند.

    دوم :- ازآنجايي که داوودخان ، دوستان مجرب، مشاورين کارآگاه وشخصيتهای انديشمند و واپسنگر را درميان اعضای کابينه وحزب نام نهاد " انقلاب ملی" با خود نداشت، سازمان سيا با استفاده ازفرصت درگام نخست، آنعده ازروشنفکران وافسران نظامی بادانش وفعال مانند داکتر حسن شرق، ، فيض محمد، احمدضيا مجيد ،عبد الحميد محتاط، پادچاگل وفادار وسايرين را که در کودتای 26 سرطان 1352 نقش تعيين کننده را ايفا نموده بودند، همه را يکی پی ديگراز وظايف شان سبکدوش نموده، سپس روابط همکاری متقا بلی را، که ميان ح. د. خ. ا ورژيم داوود وجود داشت ، بدشمنی و مقابلۀ رويارويی مبدل نمود، سرانجام داوود را با اتخاذ تصاميم عجولانه وبالاتر ازقدرت وتوانمندی عملی اش درسفر اخيرش به اتحادشوروی به ژستها وحرکات جاه طلبانه وشئونستی، تحريک نمودند. همين که همه نيروها ومتحدين ملی و بين المللی اش را ازدور وپيشش دور کردند، آنگاه داوود را درحادثۀ ترور خيبر، که ميبايست با دستگيری قاتلان اصلی ( امين- قدير- حيدر و غوربندی) اظهارهمدردی با حزب و فاميل وی، مرحمی برزخمها می گذاشت ، برخلاف اورا دريک رويارويی نظامی دورازعقل ومنطق، يعنی دستگيری رهبران ح. د.خ. ا. و ازميان برداشتن فزيکی هزاران تن ازکادرها وصفوف حزب وبرچيدن بساط مجموع نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، شامل همه احزاب وسازمانهای چپ و دموکراتيک، به شمول دموکراتهای آزاد ، که بالاتر از قدرت و توانمندی رژيم بوسيده ومريض ودرحال زوالش بود؛ واداشتند. درحاليکه بگفتۀ داکتر حسن شرق حين رفتنش بحيث سفير درتوکيو، در ميدان طياره وقت وداع محمدنعيم خان درحاليکه تعدادی از اعضای ح انقلاب ملی و وزرا حاضر بودند، گفتند: « فکرنميکنم دوام جمهوريت برادرم بيشتر ازيکسال باشد اگرتصادفآ بيشتربود سال آينده توکيو نزد تو می آيم. ثور1356 . » (9) .

    همينگونه داکترشرق فروپاشی حکومت داوود را از زبان خودش اينگونه بيان ميدارد: « قبل ازحرکت بسوی جاپان جهت وداع بخانۀ محمد داؤد رفته بودم گفت: داکترجان ميدانم ازپيش آمد دوستان خود خوش نيستی برو بگذار يکی ازدوستانم زنده بماند تاروزی به مردم افغانستان بگويد که محمد داؤد شما را دوست داشت.» (10)

    درحاليکه رژيم درسال1356 بحدی ناتوان شده بود، که هردو برادربه دوام عمرحکومت خويش برای يکسال ديگر اعتقاد نداشتند؛ مگربا کمال تأسف که داوودخان يکسال بعد بنابرخودخواهی های خودش ووعده های ميانتهی همکارانش که عنان اختيار شان نزد سازمان" سيا " بود ، دست به يک اقدام ماجراجويانۀ دور ازعقل ومنطق زد ، که درحقيقت امراين تصميم وی، حکم خود کشی خود واعضای فاميلش وبازی يک قمارسياسی را با سرنوشت رژيم وجامعۀ افغانستان ، افاده ميکرد.

    بنابران قيام 7 ثور1357 ، بر خلاف تبليغات سازمانهای استخباراتی غرب ازجمله: بی. بی. سی .، صدای امريکا ، شبکۀ جهانی تلويزيون آريانا افغانستان ( درامريکا ) وسايررسانه های مزدور وابسته به سی.آی. ای و مبلغين و تحليلگران(!) غربی و داخلی؛ يک عمل کودتايی نبوده، که درتاريکی شب، از جانب هيآت رهبری ارتش ( وزيردفاع يا رئيس ستاد ارتش) و جنرالهای بلند پايۀ اردو صورت گرفته باشد؛ بلکه اين حرکت عبارت از يک قيام مسلحانۀ افسران وسربازان مربوط به طبقات و اقشار زحمتکش ونسل بالنده و ترقيخواه افغانستان و يک حرکت خود جوش ودردفاع ازجان و زنده گی صدها هزار انسان جامعۀ ما وجنبش دموکراتيک وترقيخواه افغانستان بود، که در روز روشن بر دژ ارتجاع سلاطين ستمگر که دروجب، وجب سنگها و خشت های اين قصر، خون صدها انسان آزاديخواه و وطپرست، نقش بسته بود، بتافت وبساط ظلم، استبداد و فرمانروايی يک رژيم سفاک وستمگر را، که بجزخود و خانواده وتنی چند ازعناصر نوکرصفت وغلام بچه گان دربار، ديگر هيچ حق وحقوقی را برای مردم افغانستان، احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی ونهادهای مدنی کشور قايل نبود؛ قدرت وحاکميت دولتی را بصورت خاص، مال و دارايی موروثی انحصاری خانوادۀ سلطانمحمد خان طلايی ميدانست؛ برچيد و راه را برای تشکيل جبهۀ متحد ملی، استقرار حاکميت قانون و نظام دموکراسی و پيروزی انقلاب ملی- دموکراتيک باز نمود، که باکمال تأسف کودتای امين برعليه حزب، اين پروسه را برهم زد و دراخير برنامۀ سازمان " سيا " پيروز گرديد.



    سوم:- درحاليکه مقامات امنيتی و استخباراتی رژيم داوود، آن گونه که " جان نثار رئيس استخبارات وزارت دفاع افشاء نمود؛ کاملآ اطلاع داشتند، که امين مسؤول امورنظامی افسران جناح خلق ح. د. خ. ا. است، چرا اورا ازروز25 اپريل الی ساعت 12 ظهر26 اپيل1978 يعنی تا زماني که باصطلاح دستورقيام مسلحانه را برای نظاميان جناح خلق ميدهد؛ زندانی نميکنند ويا ارتباط خود وی و فاميلش را با بيرون قطع نمی نمايند وبرايش اجازه داده ميشود تاچنين تصاميم سرنوشت ساز رابا اطمينان خاطر اتخاذ و بعد ازانجام کارش، بازداشت گردد.

    همينگونه ، درحاليکه اوخودرا ازجانب مقامات رهبری ح. د. خ. ا، رهبر و فرمانده قيام مسلحانه اعلام می نمايد، چگونه قيام سرنوشت ساز کشور را آغاز ميکند؛ ولی عوض اينکه شخص خود ورفقای ارتباطی اش را درمخفيگاه امنی جابجا کرده، قيام را تا فرجام آن رهبری نمايد، برخلاف قيام مسلحانۀ نظامی را ، که مرگ وزنده گی نهضت و جامعه را رقم ميزد، بی صاحب وبدون سرپرست گذاشته، خودرا محترمانه به پوليس تسليم می نمايد و داوطلبانه روانۀ زندان ميگردد. معلوم نيست که چی اعتمادی برای پيروزی يک قيامی، که رهبر ندارد، ازيک مرکز ومرجع ذيصلاح اشتراک مساعی وسوق وادارۀ قوتهای زمينی و هوايی انسجام و رهبری نميشود وبا رهبران جناح نظامی پرچم ح. د. خ. ا. هم تماس واشتراک مساعی بعمل نيامده وحتی نظاميان مربوط خود را ازدادن اطلاع وجلب همکاری آنها ممانعت می نمايد؛ وجود دارد.

    علی رغم اين که به ابتکارخود افسران نظامی هردو جناح حزب، درتعدادی ازقطعات اردو، ازجمله درقوای چهار و قوای 15 زرهدار، ميان جگرن محمد رفيع- جگرن محمد اسلم وطنجار- تورن غلام عمر" شهيد" و دگروال عبدالقادر و ديگران درقوای هوايی، تفاهم و وحدت نظر، پيرامون قيام نظامی در روزهفتم ثور، بوجود می آيد و حرکت را آغاز، اداره و رهبری می نمايند؛ ولی درکُليت خود، رهبری حزب که زير نام آن اقدام نظامی شروع شده بود، درهمان لحظه هيچگونه رابطه ای بين فرماندهان دست اول و هيأت رهبری حزب برقرارنبود؛ چنان می نمايد که اين حرکت سرنوشت ساز از يک دست و يک مرجع واحد دارای صلاحيتهای لازم حزبی و اجرئيوی، اداره و رهبری نميشد.

    ازاين لحاظ شماری ازنظاميان جناح پرچم حزب ازاين اقدام بزرگ تا بعد ازظهرهمان روز بی اطلاع مانده بودند. ازاينرو، اين بزرگترين خلاء و نقص مشهود درامر تعيين سرنوشت قيام و خصمانه ترين جفای امين درحق حزب، بويژه افسران دلير که حرکت انقلابی نظامی را براه انداخته بودند ، شمرده ميشود که البته درصورت شکست ، نهضت آزادی خواهی درافغانستان به مانند کشورسودان سرکوب خونين ميگرديد و جنبش انقلابی و عدالتخواهی برای ساليان متمادی به عقب می افتيد و صدای حق طلبی و آزادگی درگلوها می خشکيد.

    بهمين منوال، جنرال حيدررسولی بحيث وزيردفاع کشورهمزمان بازندانی شدن رهبران حزب ودادن احضارات درجه يک درقوای مسلح چرا مشهورترين افسران مربوط به هردو جناح ح د. خ. ا. را تحت نظارت ويا بازداشت قرار نميدهد. چی کسی، چگونه به او اطمينان ميدهد ، که آنها دربرابر اين اقدام دولت وزندانی شدن رهبران شان وعواقب بعدی آن بی تفاوت و نظاره گر نشسته ، خودها را داوطلبانه آمادۀ رفتن به زير چوبه دار می نمايند وازجنايات نادرخان عم داوود هم درس عبرت نگرفته واين خانواده را نشناخته وازقساوت آنها مگر اطلاع ندارند؟

    وپرسش آخر اينکه، امين چرا بعد ازپيروزی قيام، باسرعت کامل، مثل داستان فيلم های مافيای امريکايی قدير ، حيدررسولی وداؤد خان را با تمام اعضای فاميل و خانواده اش بقتل ميرساند؟ چرا موقع نميدهد تا ازهريک آنان بازجويی قانونی بعمل می آمد وتمام رازهای نهفته وپاسخ اين "چراها" داده می شد وبرملا ميگرديد، که کيها بودند، که با آنها روابط منظم کاری واطلاعاتی داشتند ومردم افغانستان هم در روشنی کامل اين رويدادها قرار ميگرفتند؟

    درشرايط واوضاع موجود، پاسخ اين چراها مستلزم پژوهش بيشتر وزمان بيشتر را نياز خواهد داشت. واما، به باور آگاهان سياسی حزب ما، کليد اين معما ها وپاسخ اين" چراها " وپرسشها بصورت دقيق در دست کسانی است ، که امروزافغانستان را بحيث تختۀ خيز تصرف آسيای ميانه و نفت خليج فارس، اشغال نموده و حريفان را از صحنۀ رقابت برداشته اند.

    اگرپروسه اينگونه سير نميکرد کشورما ويران و مردم ما قتل عام و فرهنگيان ما آواره نمی شدند؛ امروز در افغانستان بجای اين حکومت دست نشاندۀ مافيايی ترور، تفنگ وترياک، يک نظام دموکراتيک مردم سالار وحافظ منافع زحمتکشان مستقر ميبود وجايی برای حضور نظامی ، سياسی و اطلاعاتی اتازونی ومتحدين غربی و منطقوی اش و تبليغ انديشه های تابناک (!) : " بازار آزاد" بمعنی آزاد گذاشتن دزدان نکتايی دار مافيايی، برای چور و چپاول دارايی های عامه؛ " گلوباليسم" يعنی جهانی شدن جنگ و غارت کشورها ؛ " دموکراسی تاجدارسرمايه سالاری ، بدون اعتقاد به عدالت اجتماعی، درروند توليد، توزيع و مصرف نعمات مادی"؛ که درحقيقت امرتبليغ هرسه واژه بخاطرفريب توده های مردم ، پوشاندن پل پای دزدان و دشمنان حقيقی مردم و درمقياس گستردۀ آن، تقسيم مجدد جهان و تصرف همه منابع طبيعی، بويژه نفت کشورهای آسيای ميانه و حوزۀ خليج ؛ بوسيلۀ مونوپول های غارتگر بين المللی ميباشد؛ وجود نميداشت.

    درمورد اينکه عده يی ميگويند، که در قيام 7 ثور 1357، شوروی ها دست داشتند ويا برنامۀ قيام بوسيلۀ انهاتنظيم شده بود ويا هواپيماهای نظامی ازتاشکند پروازکرده ، کابل را بمباردمان ميکردند؛ ازريشه وبنياد غلط بوده، تمامی اين تبليغات زهراگين، ساخته وپرداختۀ شبکه های استخباراتی غرب، ازجمله سی. آی. ای. و عمال داخلی شان ، که هم درمبارزات سياسی مسالمت آميز دهۀ دموکراسی تاجدار! باختند وبجانب انحلال و فروپاشی رفتند وهم درمبارزات داغ و قيام مسلحانۀ تحميلی ، که ديگر سرنوشت بود و نبود صدهاهزار انسان مربوط به نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان باتمام دستاوردهای مادی و معنوی آن درمعرض خطرنيستی قرار داشت، به شکست مواجه شدند؛ ميباشد. آنها ميخواهند تا قدرت، شهامت ومردانگی افسران جوان کشور ما را کم جلوه دهند وشهامت آنها، ازجمله جان باختن پيلوتان قوای هوايی کشورمان را که بهترين ثبوت و گواه حضوررزمجويانۀ خود فرزندان ميهن ماست، بصورت خيلی نامردانه زير سوال قراردهند.

    دريک کلام ، آنها درد شکست خودرا مينالند نه اظهارحقيقت را، که دربالا توضيح شده است.

    واما خوشبختانه ،که سليک هريسن ژورنالست پرآوازه وپژوهشگرنظامی- سياسی ايالات متحدۀ امريکا و ديگوکوردوويز نمايندۀ ويژۀ سرمنشی سازمان ملل متحد درمذاکرات ژنيو، اين رويدادرا " يک کودتای افغانیبه سبک افغانی " عنوان کرده ميگويند:

    « مطا لعۀ جزئيات کودتای هفت ثور نشان ميدهد که کودتا درآخرين فرصت توسط خود افغانها تنظيم گرديد. اگر ادارات استخباراتی اتحاد شوروی درزمينه کمکی کرده باشد، کمک ايشان بعد از آغاز عمليات صورت گرفته است ، يعنی شوروی ها اساسآ درمقابل کارانجام شده قرارگرفتند. " (11 )

    درفرجام ميتوان گفت، که قيام مسلحانۀ هفتم ثور 1357 را، که رژيم خود کامۀ مستبد وضد دموکراتيک سردارمحمد داؤد ، درتفاهم و تبانی باغرب ، برح. د. خ. ا قهرآ وجبرآ تحميل نمودند، قيامی بود زادۀ تفکر و فعاليت خلاقۀ خود افسران جوان رسالتمند و با غرورکشور سلحشورمان افغانستان، که برای اولين باردرمهد آريا نای کبير ، در قلب آسيای ازبند رسته و پرتپش، فلک را سقف بشکافت و درتاريخ کشورمان، خراسان پرفروغ ديروز و افغانستان پرآشوب امروز، طرحی نو درانداخت.

    جنبش سترگی بود ازافسران پايين رتبۀ نظام و فرزندان کاوۀ آهنگر وابومسلم خراسانی، که بسا ط آخرين بقايای رژيم فرتوت سلطنت وسرداران طفيلی را برچيد وراه را برای آغاز يک انقلاب ملی و دموکراتيک وروند تحولات بنيادی درعرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشورمان بازنمود.

    ولی دريغا که با هجوم حملات وحشيانۀ انحصارات غارتگر بين المللی، دررأس ايالات متحدۀ امريکا و متحدين غربی و منطقوی اش دردرون وبيرون حاکميت ، اين آرمانهای والا وانسانی مطرح شده ، نخست با کودتای خونين امين برعليه حزب، بجانب انحراف ماورای چپ وسپس با دومين کودتای نجيب، ( 14 ثور 1365 ) به سمت راست و عقبگرد ننگين تا سرحد سقوط خونين کشانيده شد.

    ( پايان قسمت اول )
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:25  admin

    مبارزۀ جناحهای درون حاکميت، روی شکل و مضمون دولت جديد و پيروزی کودتای حفيظ الله امين:

    قبل از اين که راجع به نظريات دو جناح ح.د خ. ا، ( پرچم و خلق )، پيرامون رويداد هفتم ثور 1357 و تشکيل دولت ناشی از آن، توضيحاتی داده باشيم؛ بهترخواهد بود تا در گام نخست برداشت مان را درزمينۀ موجوديت و فعاليت بخشهای درونی جناح خلق و موضعگيری های هرکدام آنان دررابطه با اين رخداد، ارائه بداريم:

    جناح خلق ح. د. خ. ا، ازنظر اعتقادات سياسی و برداشت ازمفاهيم جامعه شناسی علمی و انطباق آن در جامعۀ افغانستان، بصورت عموم شامل سه بخش ( پيروان سنتی برتری خواه نورمحمد تره کی- سيطره جويان انحصار طلب خط خونين حفيظ الله امين- اصولگرا های ضد تفکرات شئونيستی مربوط به جناح دستگير پنجشيری) ، ميباشند.

    - هواداران تره کی، درابتداء شامل آن عده اعضای کميته مرکزی و رده های پايينی بودند که بعد ازانشعاب سال 1346 جانب وی را گرفتند؛ ولی بمرور زمان حفيظ الله امين با استفادۀ سوء ازاعتماد و حمايت تره کی ازوی؛ بمنظور پياده کردن پلان های تفويض شدۀ غرب؛ ساحۀ کار و فعاليت حزبی وسياسی را بر روی آنان تنگ تر ساخت؛ تا اين که درسال 1347، محمد طاهربدخشی دراثر برخوردهای مشکوک و ضد حزبی امين مقاطعۀ خود را با جناح خلق اعلام و سازمان جديدی را ايجاد نمود.

    به تعقيب طاهربدخشی « داکترزرغون، امان الله استوار، ظاهرافق، ابراهيم سامل همه کادرهای خلقی بودند که درجريان مبارزۀ درون حزبی با امين قبل ازقيام هفتم ثور1357 ش به شکلی ازاشکال مجبور به ترک حزب شدند و باستثنای دکتورزرغون ديگران مبارزات خود را به شيوه های رنگارنگ و تکتيکهای جداگانه درسازمانهای جداگانه و به نامهای مختلف ادامه دادند. (12) درمقابل ،جای آنان را چهره های مختص به گروپ امين درمقامات حزبی اشغال نمودند.

    - اما دراثر فعاليتهای انحصارطلبانه و برخورد های خشن و لجام گسيختۀ حفيظ الله امين و حمايت تره کی از وی؛ سرانجام داکتر صالح محمد زيری، عبدالرشيد آرين، بشمول تعدادی ازکادرها، درگروه سوم با دستگيرپنجشيری يکجا شده ، مبارزهعليه حرکات جاه طلبانۀ و تفکراتضد حزبی امين و شرکاء را درپيش گرفته؛ معتقد برآن شدند تا با تأمين وحدت مجدد هردو جناح ( خلق و پرچم ) ح. د. خ. ا، جلو خود سری های بی حد و حصر امين را بگيرند. بعد از وحدت هردو بخش حزب درسال 1356، مواضع حفيظ الله امين خيلی ها تضعيف گرديد.

    بخش دوم- حفيظ الله امين درواکنش با اين رويداد، بنابه گفتۀ يک منبع معتبر و با اهميت ؛ جلسۀ اعضای گروهش را درپغمان برگزار نمود و اين تشکل را بحيث يک حزب ، بمثابۀ الترناتيف ح. د. خ. ا درآن جلسه اعلام داشت. چناچه دراين رابطه محمد اقبال وزیری يکی از اعضای فعال باند امين داستان را اين گونه درکتابش نوشته است:

    « غلام دستگیر پنجشیری هسه ( تلاش ) وکره چی په گوند کی دبی باوری او بی اتفاقی هغه اورته لمن ووهی چی په خوا په گوند کی موجو د و و اوپه دیر زیرکی سره یی مخته بیوه حرنگه چی دخلقیانو په مینح کی دگوند دننه د زرغون فراکسیون و چی د امین په ضد کی فعالیت کاوه ولی په واقعیت کی ددغه فرکسیون شاته دری تنه ، چی اصلی محرک یی پنجشیری و او صالح محمد زیری اوعبدالکریم میثاق هم ورسره ملگری و ولارو دغو درو تنو دیو والی د پروسی په جریان کی خپل پلویان د حفیظالله امین په ضد تحریکول هم یی دنورمحمد تره کی د وراندیز په خلاف نه یوازی د گوند په یو والی کی دامین دسیاسی دفتر دغریتوب خند، بلکه د گوند حخه دهغه دایستلو په توطیه کی دببرک کارمل ملگری شول په پای کی دحفیظ الله امین اودهغه پلویانوته دگوند دضدیت ترنوم لاندی دوسیی جوری او دامین دایستلو دسند مسوده دمیثاق له خوا ولیکل شوه چی د مرکزی کمیتی ته وراندی او پریکره ونیول شی ؛ امین هم لاس ترزنی ناست نه و اود افغانستان ملی دموکراتیک گوند بنست یی کشیشود چی دمرکزی کمیتی غری یی لاندی کسان و و:

    حفیظ الله امین دگوند مشر- محمود سوما- محمد منصور هاشمی - عبدالرشید جلیلی - صدیق عالمیار - رازمحمد پکتین و صاحب جان صحرایی .

    زه د پلچرخی په جیل کی دعلیشا ه احمد زی له خوا ددی موضوع حخه خبر شوم دثور انقلاب د بریالیتوب وروسته امین راته وویل چی دگوند د جوریدو اسناد دهغه پولیس له خوا سوزول شوی و چی دثور په شپژ مه نیته یی دده دبندی کولو لپاره دده کورته ورغلی وو په دی دول نوموری سند چی دکنفرانس د گدونپشتکو لاسلیپشته ورباندی شوی و دپریکرو سره یوجای دمنحه ولار .» (13) یادداشت: این کنفرانس و تشکيل حزب نام نهاد حدود یکی و يادوهفته پیش ازترور خیبرازسوی امین درپغمان صورت گرفته بود.

    درمورد تأثير وحدت مجدد ح. د. خ. ا درجامعه وايجاد تشويش و اضطراب محمد داوود و حفيظ الله امين ازاين رويداد؛ اکادميسين دستگيرپنجشيری چنين مينگارد:

    « بهرحال درين شرايط و اوضاع، شخصيتهای درون جنبش هريکی ازرشد مبارزۀ اجتماعی و جنبش انقلابی کشور اميد ها و انتظارهای جداگانه و مخالف و مختلف داشتند. همچنين جريان وقايع و حوادث درون ح. د. خ. ا . و اقدامهای عجولانۀ دولت سردار محمد داوود حاکی ازين واقعيتهای انکار ناپذير بود که وحدت و همبسته گی هردو جناح قبلی حزب، مواضع حفيظ الله امين و سردار محمد داوود را يکسان ضعيفتر و پايۀ سياسی، اجتماعی و سازمانی آنان را لرزانترساخته بود. بنابرين حفيظ الله امين و سردار داوود هردو از مجاری مختلف برای نيل به مقاصد واحد غصب قدرت و اطفای گرايش ملی عظمت طلبانه خود به توطيه گری و نقب گذاری وحدت حزب و اعمال تحريک آميز آغازنهادند. يکی ازتحريکات خود سرانۀ حفيظ الله امين ترور علی احمد خرم وزيرپلان حکومت سردارداوود بتاريخ 25 عقرب 1356 بود. نقشۀ ترور علی احمد خرم تا جاييکه تحقيقات کميسيون کنترول درولايت کندز آشکارساخت توسط حفيظ الله امين طرح گرديده بود. درآن هنگام دررأس کميسيون کنترول حزبی قرارداشتم... تاجاييکه ازنتايج بررسی معلوم شد، حفيظ الله امين برای اجرای توطئه خود اعضا و حتی کادرهای حزبی کندز را مورد استفاده و استعمال قرارداده بود....

    حوادث قيام ثورنظريه ها و نتيجه گيری های هيأت اعزامی دفترسياسی را به وضوح کامل به اثبات رسانيد. زيرا اولين اقدام امين درهمان فردای تشکيل حکومت جمهوری دموکراتيک افغانستان، پذيرفتن زندانيان حادثۀ ترور خرم، ازجمله آزاد کردن و برخوردارساختن شخصی بنام شينواری ازمساعدت های مادی دولت نوبنياد بود. ازميان اين زندانيان تنها مرجان قاتل رها نشد.... » (14)



    ازآن جايی که بيروی سياسی و بويژه اعضای دارالانشاء کميته مرکزی ح. د. خ. ا بعد ازشهادت خيبر، متناسب با صحبتهای انقلابی ای که درختم مراسم تشييع جنازۀ وی بعمل آورده بودند؛ تدابيرلازم جمعی را درمورد عواقب بعدی آن اتخاذ نکردند ويا نتوانستند؛ بنابرآن حفيظ الله امين که درپرتگاه سقوط، يعنی اخراج ازکميته مرکزی و حتاعضويت حزب قرارداشت، با استفاده ازاين ضعف رهبری حزب و دراختيار قرارداشتن بخشهای نظامی جناح خلق ؛ تأمين مصئونيت خويش با استفاده از روابط محکم کاری (!) با قديرنورستانی و حيدر رسولی، دوتن ازمقامات کليدی ارکان دولت؛ دستورقيام مسلحانه را بصورت يک جانبه و بدون تدوين پلان منظم ودرنظرداشتن مشارکت هردو جناح حزب، که درنتيجه گيری اين بخش روی آن توضيحاتی خواهيم داشت؛ به نظاميان جناح خلق صادرنمود.

    درنتيجۀ پيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 که درآن نظاميان جناح پرچم نيز سهم فعال داشتند و بدون شرکت و يا مخالفت آنان پيروزی هرگزممکن نبود؛ امين با استفاده ازحمايت بی حد وحصر تره کی ، لقب قوماندان انقلاب ثور(!) را از آن خود کرد و بدين ترتيب هواداران نورمحمد تره کی را هم تحت تأثير خود قرارداده، درميان آنان جايگاه خود را تثبيت و تمام برنامه های را که ازجانب سازمان " سيا " برايش داده شده بود با حمايت تره کی و زيرنام رهبرکبير بسررسانيد.

    بخش سوم جناح خلق، که شامل دستگيرپنجشيری، داکترصالح محمد زيری، عبدالکريم ميثاق،عبدالرشيد آرين، عبدالحکيم شرعی، خليل کوهستانی، هنر غيرت و... بودند؛ آنان ازابتداء مخالف موقع دادن بيشتر به امين دراموررهبری حزب بودند؛ قبل از رويدادهفتم ثور1357 درپروسۀ وحدت مجدد حزب درتفاهم با جناح پرچم ازگزينش وی درهيأت اجرائيه حزب جلوگيری بعمل آوردند؛ به تعقيب آن درزمان ترور علی احمد خرم بدستور امين؛ همۀ آنان درزمينۀ اخراج امين ازکميته مرکزی و سبکدوشی اش ازرهبری سازمان نظامی، با پرچمداران ح. د. خ. ا همنواشده بودند؛ ولی همين که ازيکطرف حفيظ الله امين درجريان رخداد هفتم ثور 1357 جايگاهش را با استفاده از امکانات ذکرشده و مهارت های بخصوص خودش، درمقام قوماندان (!) انقلاب ثورمتبارزنمود ( درحالی که پيروزی اين قيام متعلق به فرماندهان نظامی آن مانند دگروال عبدالقادر، جگرن محمد رفيع، جگرن محمد اسلم وطنجار، سيد محمد گلاب زوی، جگرن خليل الله، جکتورن محمد يعقوب، تورن غلام عمر شهيد و... بود نه حفيظ الله امين که بعد ازدادن اطلاع گرفتاری رهبران حزب به نظاميان وباصطلاح صدور قيام (!) خود را داو طلبانه مانند بارق و لايق به پوليس تسليم نمود و قيام مسلحانه را که سرنوشت حزب ، وطن و مردم افغانستان به آن پيوند گسست ناپذير داشت، بی صاحب رها کرد )؛ ازجانب ديگر گردن نهادن بلا قيد و شرط نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی و صدراعظم افغانستان، به خواستهای ضد حزبی و وحدت شکنانۀ فاجعه بار امين، تاييد و پشتيبانی بی دريغ ازاين خواستها؛

    دردناکتر ازهمه ، پيوستن و تسليمی بی شرمانه چهارتن از اعضای کميته مرکزی، ( غلام مجدد مشهوربه سليمان لايق- محمد حسن مشهوربه بارق شفيعی- عبدالقدوس غوربندی- سروريورش) که ازجمله دوتن آنان ( لايق و بارق ) اعضای بيروی سياسی نيز بودند؛ بشمول تعداد انگشت شماری ازکادرهای بی ايمان، جبون ، سست عنصر و معامله گر جناح پرچم به باند سفاک حفيظ الله امين و انجام خوش خدمتی های آنان درمعرفی آدرسهای پرچمی ها و کُمک درامردستگيری و زندانی ساختن شماری از ورزيده ترين کادرهای حزب ( پرچمی ها) به جلادان امين و آغاز کشتار پرچمی ها بوسيلۀ امين و شرکاء؛ بخش ( سوم ) جناح خلق نيز ازمخالفت صريح با امين و تره کی دست کشيده و گوشه گيری را اختيار نمودند و سرانجام بعد از قتل تره کی بوسيلۀ امين، و رفتن سه تن ازرهبران نظامی قيام ثور به سفارت شوروی و زندانی شدن متباقی آنان؛ پنجشيری نيز به بهانۀ مريضی ازشرکت درحاکميت امين کناره جويی کرده به مسکو رفت و زيری و آرين و ديگران هم بی نقش گرديده زير نظارت امين قرارگرفتند. صرف عبدالحکيم شرعی تسليم باندامين شد و ميثاق هم تا حدودی به سازش تن درداد.

    بدين ترتيب حفيظ الله امين بعد ازقتل تره کی، اکثريت اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق را که به اشکال و عناوين مختلف ازهمکاری باوی سرباززدند، تحت پيگرد قرارداده، شماری ازکادرهای وحدت خواه را که دربرابر امين به مقابله برخاستند، زندانی کرد و ازآن جمله شماری از آنان را به شهادت رسانيد. هنوزنوبت سربه نيست کردن کامل اعضای حزب و سايرنيروهای مترقی نرسيده بود که به حيات ننگينش پايان داده شد.

    واما جناح پرچم ح. د. خ. ا، به استثنای چهار عنصر فروخته شده وتعدادی از دنباله روان آنان، متباقی همه پرچم مبارزه را برضد اين باند سفاک و خون آشام برافراشته نگهداشتند و با تشکيل سازمان انقلابی مخفی ضد فاشيسم، بخاطر تأمين وحدت مجدد هردوجناح حزب ، تشکيل جبهۀ متحد ملی و به پيروزی رسانيدن انقلاب ملی- دموکراتيک مندرج برنامه حزب و سند وحدت سال 1356 ، که ازمسير اصلی آن منحرف و حاکميت هفتم ثور آگاهانه به پرتگاه سقوط سوق داده می شد؛ رسالت تاريخی خويش را بحيث انقلابيون سربه کف تا سرکوب خونين اين جلادان وحشی صفت انجام و نام شان رابا دادن بهترين جوهر هستی ، يعنی جانهای شيرين حدود ( 3000) تن ازبهترين ها دردل تاريخ معاصر افغانستان ثبت نمودند.

    درمورد اين که پرچمداران ح. د. خ. ا چرا و تحت کدام شرايط دست به مبارزه بر ضد اين باندخونخوار زدند؛ آيا ايشان بنا به گفتۀ بعضی از دنباله روان گروه تسليم شده و برخی از اجنت های سازمان " سيا " و " آی. اس. آی " بخاطر مقام خواهی برضد قوماندان سپيده دم انقلاب(!) و دولت انقلابی (!) حفيظ الله امين قهرمان (!) به مقابله برخاستند و يا بمنظورضرورت بقای زنده گی حزب و نهضت و دفاع ازجان و هستی مردم زحمتکش و بی دفاع افغانستان که نگارنده خوب بخاطر دارد: امين دريک صحبت خويش در راديو تلويزيون گفته بود: « هرگاه از15 مليون نفوس کشور دوثلث آن درجنگ با حاکميت انقلابی ازبين بروند، ما با5 مليون باقی ماندۀ آن انقلاب را به پيروزی خواهيم رساند و اين کشور را خواهيم ساخت...» ؛ بهترخواهد بود تا جريان مبارزات درونی هردو طرف را اززبان شخصيت هايی که درمتن و درون بحث ها و مناقشات حضورداشتند، بشنويم؛ نه اين که ازتخيل کورکورانۀ خود حرف بزنيم و زير دهُل دشمنان غدار بشريت برقصيم و به خون شهدای حزب اعم ازپرچمی و خلقی وساير وطنپرستان، خيانت نماييم:

    الف- درمورد رخداد هفتم ثور، دستاورد ها وانحرافات آن دستگيرپنجشيری عضو بيروی سيياسی حزب درآن زمان چنين مينگارد:

    « قیام مسلحانه هفتم ثور پایه اجتماعی سیاسی سازمانی ملی ودموکراتیک داشته وصرفآ یک اقدام غیر آگاهانه نظامی وفاقد پشتوانۀ مردمی وسیاسی نبوده است برخلاف تبلیغات مسکینیار و دیگر دشمنان تاریخی مردم ، برای انحلا ل ، خلع سلاح ، پرا گنده گی سازمانی وسیاسی وتصرف قدرت سیاسی ازاین حزب وشاخه های رویندۀ آن تاکنون کم ازکم صد ملیارد دالر از گاو صندوقهای صاحبان صنایع جنگی وسلاطین نفتخوار جهان به مصرف رسیده است؛ ولی فرایند زوال حاکمیت حزب دموکراتیک خلق با زوا ل تنظیمهای بنیادگرا وطالبان ظلمت ، سمت وسو ی مختلف ومخالف دیگر ی داشته است واین فرایند از همان لحظات نخستین قیام و رهایی رهبری از توقیف استبداد و تصرف رادیو افغانستان آغاز شد وبا پیدایی دو گرایش متفاوت ازجمله ؛ قاطعیت ونرمش، انحصار قدرت و دفاع از اصول سازمانی ، خود محوری و رعایت تصامیم جمعی ومصوبه "سند وحدت 12سرطان 1356 خورشیدی" گرایش نیرومند به تمرکزقدرت و مبارزه برای دموکراسی درون حزبی ودولتی ودرنهایت مبارزه برضد کیش شخصیت وبسود رهبری جمعی ، زایش خودرا اعلان کرد و دوگرایش متضاد پیرامون مسأ له اشتراک یا عدم اشتراک رهبری سیاسی در قیام مسلحانه مسأ لۀ مرگ وزنده گی سردار محمد داوود ، دربارۀ تشکیل وترکیب حکومت ، پیرامون پخش نخستین اعلامیۀ رادیویی قیام برهبری جمعیت دموکراتیک خلق، مسأله بخش خطوط اساسی وظایف انقلابی در رادیو افغانستان و درنهایت پیرامون توسعه کمیتۀ مرکزی وشورای انقلابی، میان ببرک کارمل و حفیظ الله امین آشکار گردید ودرهمان نخستین ما ههای آغاز انقلاب ضد فیودالی، رهبری جناح پرچم از مقامات رهبری حزبی ودولتی برکنار و به سفارتهای کشورهای همسایه واروپای شرقی تعیین و تبعید شدند وشماری آز آنان ازجمله جنرال رفیع، سلطان علی کشتمند وزیر پلانگذاری وسلیمان لایق وزیر رادیو تلویزیون نجم الدین کاویانی وتعداد دیگری از فعالان لشکری وکشوری زندانی وشماری از انان بدون محاکمه سرکوب خونین شدند جنرال قادرهراتی فرمانده قیام مسلحانه هفتم ثور 1357 خورشیدی وطراح تمرکز قدرت دردست سازمانهای نظامی حزب ، به شیوه غیرانسانی وانتقامجویانه گرفتار زندانی وشکنجه شد وجنرال شاهپور احمد زی لوی درستیز ودکتر میرعلی اکبر به شیوه غیر دموکراتیک زندانی وبدون محاکمۀ قانونی توسط چاووشان [چاقوکشان] ح .امین مجا زات سنگین وسر به نیست گردید ند بر محمد طاهر بدخشی رهبر سازا فرزند جوان ویارانش مولانا باعث دکترزرغون ودیگر مخالفان سیاسی غیر مسلح ضربات غیر اصولی ومرگبار وارد آمد. ولی با اینهمه بحرانات سازمانی وکجروشیهای سیاسی سازمانی وتمرکز خونین حفیظ الله امین وحواریونش ، اصلاحات دموکراتیک ارضی طبق اصول مرامی جمعیت دموکراتیک خلق بسود دهقانان آغاز شد . شش صد هزارهکتار زمین به د هقا نان فقیر توزیع گردید درزمینۀ برابری حقوق زنان با مرد ان و ملی شدن بیش از ده هزار جریب زمین وجایدادیهای که توسط خاندان سلطنتی طی نیم قرن غصب شده بود فرمانهای عادلانه صادرشد سلب کننده گان ملکیتهای مردم ودهقا نان آزداه وطن سلب ما لکیت شدند وتحولات شتابنده وپرجوش وخروش فرهنگی ادبی وهنری آغاز و انجام یافت قیود استعداد کش کنکور صنف هشتم منسوخ ولغو گردید نزدیک به نیم ملیون کودک از حق آموزش وپرورش بهره مند شد هفت صد وپنجاه باب مکتب ابتدایی متوسط ولیسه طی ششماه گشایش یافت درنخستین سال تحول سیاسی هفتم ثور چهار صد وپنجاه باب مکتب اسا سی وپخته اعمارگردید؛ نزدیک به چهارده هزارمعلم استخدا م شد شش صد تن از فارغان ممتاز از تمامی لیسه های ولسوالی ها وشهرها بدون تبعیض قومی ومذهبی وجنسی برای تحصیلات عالی بخارج فرستاده شد این عدد برابربه یک سوم (1900) تن از محصلا نی بود که از آغازغصب قدرت توسط خاندان نادرخان تا پا یان فرمانروایی ضد دموکراتیک وحملۀ جنون آمیز سردارمحمد داؤود؛ طی 49 سال ، از امتیاز تحصیلات عالی برخوردار شده توانست این سیاست فرهنگی ملی ودموکراتیک تا زوال حاکمیت دکتر نجیب الله ادامه یافت.» (15)

    ب - سلطان علی کشتمند عملکرد های هردوجانب را اين گونه بازتاب داده است:

    « به روز اول می، پلنوم فوق العاده کميته مرکزی ح. د. خ. ا درتالارگلخانه صدارت درفضای متشنج و پردردسر دايرشد. قبل ازتشکيل جلسه.... درتالاربيرونی: تره کی، کارمل، نور، شاه ولی ( اعضای دارالانشاء کميته مرکزی) و امين نشسته بودند و رفت و آمد مکرری درآنجا صورت ميگرفت. سرانجام بعد ازظهر، جلسه دايرگرديد و فهرست کابينه يا هيأت وزراء مورد تائيد قرارگرفت. حفيظ الله امين نيز به پيشنهاد دارالانشاء بخاطر" خدمات انقلابی" وی بحيث عضو بيروی سياسی کميته مرکزی انتخاب گرديد!....

    شايان ياد آوری است که چهار مقام [ علاوه برپست رياست شورای انقلابی و مقام صدارت که تره کی هردوی آن را ازآن خود کرده بود ] درادارۀ دولت باصطلاح کليدی و مهم تلقی ميگرديد که عبارت بودند از: وزارتهای دفاع، امورخارجه، امورداخله و ادارۀ باصطلاح امنيت دولتی [ درآن وقت اگسا] . تره کی و امين برای اينکه سُکان قدرت را دردست داشته باشند برای بدست آوردن هرچهارمقام تلاش ميکردند. درباره وزارت امورخارجه حرفی درميان نبود، زيرا امين بالای آن دست گذاشته بود. درمورد وزارت دفاع نيز پرچميها ادعائی نداشتند[ زيرا عبدالقادر بحيث شخص مستحق درآن پُست مطرح بود] و دررابطه به امنيت دولتی اصلاً هيچگونه علاقمندی نشان ندادند. صرف درمورد وزارت امورداخله که با مسايل پيچيده روزمره مردم و مهمتر ازآن با اداره تمام ولايات و محلات کشورسر و کارداشت، پرچميها ابراز علاقمندی نمودند. همچنان باينوسيله ميخواستند که رهبری اين اداره بدست يکتن ملکی باشد و از يکه تازيها و نظاميگریها بگونه يی جلوگيری بعمل آيد.

    [ پيشنهاد نوراحمد نورعضو دارالانشاء و مسؤول امور تشکيلات کميته مرکزی ح. د. خ. ا دراين پُست بمثابۀ يک شخص مسلکی، فارغ دانشکدۀ حقوق دانشگاه کابل؛ داشتن تجارب مردم داری درمدت چهارسال کارش بحيث وکيل و نمايندۀ مردم درپارلمان افغانستان؛ ازنظرسياست عادلانۀ کادری ، کاملاً معقول، بجا و مناسب بود. پذيرش اين پيشنهاد، برغم اين که درعوض آن پُست ادارۀ اگسا را سهم خود دانسته ودرآن اسد الله سروری را مقررنمودند؛ با آنهم برای حريصان قدرت و تماميت خواهان ،غيرقابل قبول و به اجنتهای سازمان "سيا" و " آی. اس آی " مقام خواهی و جاه طلبی تلقی شده است!].

    محمد اسلم وطنجار بحيث وزيرمخابرات و معاون صدراعظم و درمقابل محمد رفيع بحيث وزيرفوائدعامه پذيرفته شدند. پست وزارت زراعت و اصلاحات ارضی به صالح محمد زيری، وزارت تعليم و تربيه به غلام دستگيرپنجشيری، وزارت ماليه به عبدالکريم ميثاق و وزارت پلان به من، سپرده شد.

    درجلسه موافقت بعمل آمد که نورمحمد تره کی نه تنها بحيث رئيس شورای انقلابی، بلکه درعين زمان بعنوان صدراعظم نيز کارنمايد. ببرک کارمل درمقامات تشريفاتی معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم بدوناينکه وظايف مشخصی داشته باشد، تعيين گرديد و حفيظ الله امين افزون بروزارت امور خارجه، مقام معاون صدراعظم را نيز احراز نمود که درعمل بالاتر از تمام صلاحيتهای صدراعظم را دردست داشت.» (16)

    کشتمند پلان حفيظ الله امين را درمورد تصفيه و اخراج همه اعضای رهبری و کادرهای فعال و چيزفهم ، با اتوريته ، مبتکر وبا اعتبار جناح پرچم ح. د. خ. ا ، بمنظور يکه تازی و انقلابی نمايی خويش، اين گونه توضيح ميدهد:

    « طوريکه درعمل ديده شد، پلان امين برای تصفيۀ کامل پرچميها ازحزب، ازاداره واز اردو سه مرحله بود.درمرحلۀ اول ، بايد فهرست پرچميها درمقاماتيکه مؤثريت داشتند، تکميل ميگرديد. البته، تشخيص ملکی ها کارمشکلی نبود و اين فهرست دراختيار وی قرارداشت....

    برپايۀ چنين پلانی، حفيظ الله امين تلاش نمود تا درآغاز به حيله گری، سپس با تطميع و دراخير با شانتاژ و تهديد فهرست نظاميان پرچميها را بدست آورد. او تاحدودی موفق به چنين امری گرديد و باينقرارمرحلۀ اول پلان وی تکميل شد.

    درمرحلۀ دوم، او درنظرداشت که اعضای رهبری پرچميها را فلج نمايد وبه سه بخش ازهمديگرجدا سازد. برای اين منظور، اولاً او موضع آن عده را که با وی تبانی داشتند، بنفع خويش محکمتر و مشخصتر ميکرد. ثانياً شماری را که درامورتشکيلات ملکی و نظامی حزب شناخت، اتوريته، دسترسی و امکانات بسيج داشتند، ازافغانستان تبعيد مينمود و باينوسيله دست شان را ازسازماندهی درون حزبی کوتاه ميکرد. ثا لثاً شماری را ازقبل انتخاب و نشانی مينمود و درتوطئه ايکه قبلاً خود سازمان داده بود، درگير ميساخت و بهانه برای سرکوب کامل حزب بدست ميآورد.

    مرحلۀ سوم، عبارت بود ازتصفيۀ وسيع حزب و سرکوب قاطع تمام پرچميها... برای اين منظور، امين بهانه ميکرد و هرروز شکايت جديدی را بالا ميآورد که گويا پرچميها و بخصوص افسران نظامی دراين و آن امر، دراينجا و آنجا، دراجرای وظايف انقلابی سهل انگاری ميکنند و حتی کارشکنی مينمايند؛ يا گويا اينکه مشاورين شوروی ازروشها و شيوهای کار غيرمسئولانه آنان انتقاد دارند....

    ديری نگذشت که عزل و تبدل نظاميان هوادار پرچميها و اشغال پستهای آنان بوسيله خلقيهای وفادار، آغاز گرديد. دراين جريان فهرستی ازنظاميها که اکثريت آنان وفادارشخص امين بودند برای شمول درترکيب شورای انقلابی پيشنهاد گرديد. [ اين تعداد علاوه بر آنانی بود که درروزهای اول بعد ازقيام ثور به اين مقام برگزيده شده بودند- نگارنده]. اين حرکت موجب تحريک جدی رهبری پرچميها بخصوص ببرک کارمل و نوراحمد نورگرديد. مشاجرات بالا گرفت، ولی آب زورسربه بالارفت.

    پس ازآن، کشمکشها بيشترگرديد و درجلسه مؤرخ 17 جون 1978 بيروی سياسی، امين با اکثريت آراء خلقيها [ بشمول لايق و بارق ] تصميم گرفت که شماری ازاعضای رهبری پرچميها را به خارجه تبعيد کند و البته مفهوم شده شمار ديگری را ازسرراه خويش به طرق ديگر بردارد.

    ببرک کارمل حين ملاقات پوزانوف سفير شوروی با نورمحمد تره کی دردفترش واقع درقصرگلخانه " خانه خلق " خواست که مطالبی را درميان بگذارد. او بتاريخ 18 جون 1978 ، درحاليکه سفيرشوروی پوزانوف و سرمشاورحزبی خارازوف نزد تره کی بودند، به دفترکاروی وارد گرديد. کارمل بدون توجه به سفيرکبير، ازاوضاع و احوال پيش آمده بشدت شکايت نمود و ازتره کی خواست که به آن وضع ناهنجار خاتمه بخشد. تره کی دنبالۀ صحبت را با کارمل موکول به آينده کرد، ولی ازاين واقعه بشدت برافروخته گرديد. معهذا، برطبق ياد داشت پوزانوف دريک سند رسمی محرم که درسال 2000 برروی شبکه انترنت برگردان آن به زبان انگليسی پخش گرديده است، کارمل چنين اظهارداشته بود:

    " اخيراً به نظر ميرسد که وحدت درحزب ازميان رفته است و اين امر بدون ترديد تأثير برخود حزب، براداره دولت، ارتش و انقلاب و بر اعتبارشوروی وارد مينمايد و ميتواند به عواقب ناگواری منجرگردد... متأسفانه عليه ما ( پرچميها ) درحزب، دولت وارتش تحريکات صورت ميگيرد. من نميخواهم پرابلمی ايجاد نمايم تا نه دوست و نه دشمن نتوانند ازموقف من بهره برداری نمايند. برطبق فيصله مؤرخ 17 جون 1978 بيروی سياسی کميته مرکزی شماری ازرفقا بحيث سفير به کشورهای خارجی فرستاده خواهند شد. من و نوراحمد نور... مفيد ميدانيم که بحيث سفرا يا درتحت نام تداوی صحی به خارجه برويم تا اينکه زمينه برای تحريکات عليه مردم نجيب و صادق داده نشود... متأسفانه من نه درحزب و نه درارتش امکانات آنرا ندارم که ازتسزهای [ تزسها ی] خويش دفاع نمايم، دشوار است که فيصله نامه 24 می درباره وحدت حزب و رهنمود های بيروی سياسی مورد تطبيق قراربگيرد. آنها بر روی کاغذ باقی ميمانند و چيزی بيش ازآن نيست... من هم درحزب و هم درحکومت سمت دوم را پس ازتره کی دارم ، با وجود آن نميدانم که درکشور چه ميگذرد. آنان مرا تجريد کرده اند، من درمسايل سياستهای داخلی و خارجی سهمی ندارم و من مثل اينکه در يک قفس طلايی زندگی مينمايم ".

    پوزانوف درسند متذکره بالا، نگرانی کارمل را درباره اينکه اعضای حزب ( پرچميها ) تحت فشار و کشتار قرارخواهند گرفت و بدنام ساخته خواهند شد، يادداشت کرده است. برپايه آن، کارمل چنين گفته بود: " من خود درتحت تهديد بسر ميبرم و ممکن است که مورد پيگرد قرارگيرم ". وی درنتيجه صحبتهای خود چنين اعلام کرده بود: " وضع درحزب بسوی ا نشعاب انکشاف می نمايد " .

    برطبق يادداشت پوزانوف درسند متذکره ، تره کی چنين نظرقاطع ابرازنموده بود: " تمام مسايل در ارگانهای حاکمه ح. د. خ. ا براساس مرکزيت دموکراتيک فيصله ميشود و هيچکسی، هيچکسی را تهديد نميکند. درحزب انشعاب وجود ندارد، وحدت حزب تحکيم گرديده است باوصف اينکه برخی اشخاص عليه آن اند. هرگاه کسی عليه انقلاب و وحدت حزب حرکت نمايد، دراينصورت تصفيه حزبی صورت خواهد گرفت. تروروجود ندارد، ولی بايد دانست که اين يا هرشخص ديگری برای انقلاب خطری بوجود آورد، درآنصورت موازين قاطع جزايی بر وی تا جزای اعدام تطبيق خواهد شد".

    پوزانوف درپايان يادداشت کرده است که با اين حرفها، تره کی صحبت را قطع کرد و فهماند که نميخواهد صحبت را با کارمل ادامه بدهد. کارمل خداحافظی کرد و رفت.

    پوزانوف اظهارميدارد که دربقيه صحبت، تره کی اظهارداشت که: حزب متحد است و وحدت آن روزتاروزمستحکمتر ميشود و درباره کسانيکه عليه وحدت قرارگيرند چنين اظهارنمود: " ما آنانرا مانند اينکه زيررولربخار ( جاده صاف کن غلتان ) قرارگيرند، خورد و خمير خواهيم کرد. اينچنين اقدامات صرف موجب تحکيم حزب ميگردد.

    تشديد فشار و تبعيد رهبران پرچميها:

    فشار برکارمل ازطريق آراء اکثريت اعضاء بيروی سياسی و کميته مرکزی شدت يافت. با استفاده ازآن بيروی سياسی بتاريخ 24 جون با اکثريت آراء فيصله کرد که شماری ازرهبران پرچميها به خارجه فرستاده شوند. کارمل وادارگرديد که به آن تن دردهد. امين بجای کارمل مقام منشی کميته مرکزی حزب را احراز نمود. ولی ، حرف دراينجا پايان نيافت و متعاقباً اعزام عده ديگری ازاعضای رهبری پرچميها بخارجه مطرح گرديد. درنتيجه کارمل به چنازلواکيا، اناهيتا راتبزاد به يوگوسلاويا، محمود بريالی به پاکستان، نوراحمد نور به ايالات متحده امريکا، نجيب الله به ايران، عبدالوکيل به بريتانيا بحيث سفيرتعيين و اعزام شدند. همچنان عبدالمجيد سربلند دربمبهئی هند بحيث جنرال قونسل و عده ديگری بحيث سکرترها تعيين و عازم کشورهای مربوط شدند. باينقرار، امين اکثريت آراء را ظاهراً برای ريشه کن کردن کامل پرچميها ازحزب، دولت و ارتش لازمی ميشمرد، بدست آورد. درجلسه مورخ 8 جولای بيروی سياسی رهبری سازمان دموکراتيک زنان و سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان را به دوتن ازخلقيها واگذارنمود، درحاليکه هردوسازمان صرف ازجانب پرچميها ايجاد و تکامل داده شده بود و رهبری ميگرديد. بتاريخ 16 جولای، بيروی سياسی فيصله کرد که تمام واليهای ولايات که به توصيه پرچميها تعيين شده بودند، برکنارگردند و بيشترصلاحيتهای واليها به منشی های کميته های ولايتی حزب تفويض گردد. بدينگونه ، بيروی سياسی به يک ماشين رأی دهی برای پيشنهادات امين مبدل شده بود.... » ( 17 )

    کشتمند آخرين تلاشهايش را درزمينۀ برگشت رهبری جناح حاکم حزب ازاقدامات خشن و يکه تازی ها؛ از حرکت های افراطی وسرکوبگری های طراز فاشيستی دردرون حزب و درمقياس جامعه؛ به جانب رعايت تعهدات رسمی حزبی- دولتی و تحکيم پايه های حاکميت انقلابی ازطريق تمکين به آزادی و کرامت انسانی و پاسخ به خواستهای برحق اعضای حزب و توده های مردم، اين گونه بيان ميدارد:

    « پس ازعزيمت اعضای رهبری پرچميها و برکناری وسيع نظاميان هوادارپرچميها ازمقامات نظامی ايشان، رهبری خلقيها درامرتصفيه بقيه کادرهای ملکی و نظامی دست آزاد يافتند. وضع دشواری بوجود آمده بود، تعقيبات و تضيقات هرلحظه شدت کسب ميکرد و مجال تنفس برای انسان باقی نميگذاشت. اعضای حزب بخش پرچميها کما کان تحت فشارگوناگون و مورد تعقيب و اهانت، آزار و اذيت قرار ميگرفتند، ازکار و عضويت حزبی اخراج ميشدند. اعضای ناراضی و متأذی حزب گاهگاهی نزد من ميآمدند و از وضع اختناق آور که روح و جان انسان را گداخته ميساخت، شکايت ميکردند. البته من نميتوانستم کاری برای ايشان انجام بدهم بجز اينکه آنان را به شکيبايی، حوصله مندی و ادامۀ مبارزۀ اصولی فرا ميخواندم....

    سياست اختناق و ترور گردانندگان رژيم درکشور بيداد ميکرد و شرايط برای کار و مبارزۀ حزبی خيليها سخت و سنگين بود. به رغم آن، من نميتوانستم که مراجعات رفقای خويش را ناديده انگارم و دربرابر پرسشهای ايشان بی پاسخ باقی بمانم. برای اينکه مبارزه بگونه بهترسازماندهی گردد وخصلت اصولی و جمعی يابد، گروه سه تنی رهبری پرچميها درکابل بمثابۀ نخستين گام ايجاد شد. اين کميتۀ رهبری متشکل بود از: نجم الدين کاويانی، محمد رفيع و من....

    شايان يادآوری است که هدف ما ازرهبری پرچميها مطلقاً سازماندهی بمنظور زنده نگهداشتن روان حزبی وانقلابی ايشان، جلوگيری ازتشتت فکری و پراگندگی سازمانی آنان و آمادگی ايشان برای دوام مبارزۀ اصولی و عادلانه بود. زيرا پرچميها پس ازعزيمت اعضای رهبری به خارجه و تحميل فشارهای توانفرسای رژيم، مشاهده عهد شکنيها، تکتازيها، زورگوئيها، بی اصوليها، خود خواهيها جاه طلبيها، بيرحميها و در مجموع تمام اعمال ناصواب و خشونتبار سردمداران رژيم ، بعضاً احساس سرشکستگی و نااميدی ميکردند.

    درچنين اوضاع و احوالی، ضرورت مبرم بود تا رفقا از اينوضع رهايی يابند و روح رزمجويانه انقلابی خويش را حفظ نمايند. اصلاً درشرايط متذکره وظيفه ديگری ازقبيل برانداختن فوری رژيم، دست زدن به ماجراهای نظاميگرانه وغيره نه مطرح بود و نه امکانپذير.

    من دروضع دشواری قرارداشتم. ازيکسو بايد کاری ميکردم که فشار سياسی بررفقا ازجانب رژيم تا حد ممکن کمتر ميگرديد و ازسوی ديگرکارسازماندهی فعال انجام ميگرفت تا روح ادامه مبارزه اصولی دروجود ايشان تقويت ميشد.

    آخرين تلاشهای بی نتيجه درگفت و شنود کشتمند با تره کی رهبرحزبی و دولتی آن وقت:

    « تحت فشار اين وضع، من بار ديگر نزد نورمحمد تره کی مراجعه کردم و اظهارداشتم که آيا او درجريان است ياخيرکه وضع پديد آمده موجب گرديده است تا شمار زيادی از اعضای حزب و مردم بنحو غيرعادلانه متحمل رنج و فشارگردند. او به يکبارگی برآشفته شد و گفت:

    " هيچکس حق ندارد که ازديگران نمايندگی کند. رهبرتان کارمل حتی نزد سفيرشوروی سرشکايت را بالا کرد چه فايده کرد که تو آنرا تکرا مينمايی!"

    متعاقباً وی اظهارداشت:

    " ما هرچه ميکنيم اختيار داريم ".

    وی بعد ازمکث کوتاهی گفت:

    " سفير شوروی چه کاره است، او در دربار ما سپير است!"

    او ازاين حرف خويش آشکارا نگران بنظر ميآمد و پس از لحظه ای با ملايمت گفت:

    " اگرتو به کار ديگران مداخله نکنی به مفادت خواهد بود. اگر تو مايل باشی و خود را اصلاح نمائی، ميتوانی مانند... با ما باشی"! [ اشاره ای است به لايق، بارق و غوربندی- نگارنده].

    من اظهارداشتم:

    " فکر ميکنم دراينجا سوء تفاهمی رخ داده است . من درباره خود شکايت ندارم که مورد اعتماد قرار بگيرم يانه. هدف من اينست که اگر وضع باين منوال ادامه يابد و دايره نارضايتيها دردرون و برون حزب روزتا روزتوسعه بيابد، روند انقلابی درجامعه شديداً صدمه ميبيند".

    او فکر ميکرد که کدام توطئه، کدام نقشه ای درکاراست، با تعجب پرسيد:

    " مگر چه صدمه ای ، کی ميتواند با ما خود را بزند؟"

    من اکنون بوضاحت بيشتر متوجه شدم که برای رهبران آن "پيروزی" ارزان قيمت قيام نظامی و تصفيه های بعدی درون حزبی و خفه کردن کوچکترين صدای اعتراض درگلوی هر مخالفی، کبر و غرور بيحد و حصر بخشيده است. بصراحت بيشتر دريافتم که ايشان اکنون به اعتقادات قبلی ايدئولوژيک حزب خويش مبنی براينکه مردم منشأ همه يی تحولات و نيروی محرکه تاريخ است و حزب طبقه کارگر پيشاهنگ سياسی مردم ميباشد، چندان اهميتی قايل نبودند و صرف به زور عقيده داشتند و به سرنيزه نظامی تکيه مينمودند. لهذا لازم ديدم که هدف خويش را با وضاحت بيشترچنين بيان نمايم:

    " هدف من اينست که درنتيجه سياستهای سرکوبگرانه عليه مردم و اعمال فشار بربخش بزرگی ازاعضای حزب، دايره نارضا يتيها و درنتيجه مخالفتها عليه دولت روزتاروزبيشترميگردد و هر دايره، پيرامون خود دايره های بزرگتر و وسيعترايجاد مينمايد. زيرا هر ناراضی و مخالف فعال و دارای طرفداران و هواخواهان ميتواند گروه هائی ازمخالفين جديد را بوجود آورد. باينترتيب بردرجه نارضايتی ها و بر تعداد مخالفين حزب و انقلاب روزتاروز افزود ميگردد. معلوم است که سرانجام انقلاب درگرداب خطرناکی قرار ميگيرد و حزب که ازدرون درحال شکستن است، قدرت دفاعی خود را متدرجاً ازدست ميدهد."

    ولی او که تا آنگاه به صحبت من با بی اعتنائی گوش داده بود، با عصبانيت اظهارداشت:

    " تشويش نداشته باش، هيچ چيز بدی واقع نميشود. ما برای مردم کارمينمائيم و مردم ازانقلاب ما دفاع مينمايند. ما درنظرداريم که يک حزب يکپارچه و متحد بوجود آوريم. ازاتحادها و وحدتهای مصنوعی کاری ساخته نيست. ما ميخواهيم که حزب را دريک قالب نو بريزيم تا يک حزب قوی مانند فولاد بوجود آيد. ما ديديم که ولدنگ کاری فايده ندارد. آهن ازهرجائيکه ولدنگ شده باز ميشکند. وحدت حزب ما چنين بود."

    اگرچه برای من دگرجائی برای حرف زدن باقی نمانده بود، ولی نميتوانستم که عدم موافقت خويش را با اين حرفها اظهار نه نمايم، لهذا خيلی باختصار گفتم:

    " تره کی صاحب! اينکه آهن ازکجا ميشکند، من چيزی نميدانم. ولی اعضای حزب آهن يا فولاد نيستند که دريک قالب مشابه ريخته شوند. شما ميتوانيد که هنوزحزب را ازگمراهی و تباهی نجات بدهيد. درهرحال اختيار دردست شمااست!"

    ... پس ازصرف غذا شماری مرخص شدند و درجريان صرف چای، نورمحمد تره کی خطاب به امين گفت:

    " امروزکشتمند ازوضع حزب و تغيير و تبديل اعضای حزبی بمن شکايت کرد. تو که حالا مسئول تشکيلات حزبی هم هستی، جوابش را بده!"

    حفيظ الله امين چهره حق بجانب و غرور آميز بخود گرفت و با بی اعتنائی گفت:

    " ديگر اين حرفها به درد نميخورد. ما اکنون برای ساختن حزب خود ازتجربه حزب کمونيست اتحادشوروی استفاده مينمائيم. ديگر هيچکس بما نگويد که چه بکنيم و چه نکنيم!"

    سپس او تره کی را مخاطب قرارداده و اظهازداشت:

    " سرمشا ور حزبی درامورتشکيلات حزبی زياد ميفهمد و شخصی وارد درکاراست و با ما خوب کار مينمايد."». ( 18)

    خوانندۀ عزيز!

    از مطالعۀ نظريات ارائه شدۀ دو عضو بيروی سياسی کميته مرکزی سابق ح. د. خ. ا و شخصيتهای مرکزی و مطرح دردرون رخدادهای آن زمان بوضاحت اين نتيجه بدست می آيد، که تمام تلاشهای حزبی و سياسی ازجانب رهبران جناح پرچم حزب، درزمينۀ دست کشيدن نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی و صدراعظم افغانستان، ازحمايت و جانبداری اعمال و فعاليتهای وحدت شکنانۀ ضد حزبی و سرکوبگرانۀ جنايتبار حفيظ الله امين، که فرجام آن سقوط حاکميت، بی اعتبارشدن حزب درجامعه و وارونه جلوه دادن اهداف و آرمانهای ح. د. خ. ا را درقبال داشت؛ نه تنهاکوچکترين نتايجی را ببار نياورد؛ بلکه برعکس، منجر به تبعيد اکثريت رهبران فعال جناح پرچم حزب، زندانی شدن فرماندهان اصلی قيام پيروزمند هفتم ثور 1357 ( عبدالقادروزيردفاع- محمد رفيع وزيرفوايد عامه ) و جنرال شاهپور احمد زی رئيس ستاد ارتش ( لوی درستيز) و به تعقيب آن بازداشت سلطان علی کشتمند عضو بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و وزير پلانگذاری، نظام الدين تهذيب وزيرسرحدات، نجم الدين کاويانی معيين وزارت امور اجتماعی ، سرورمنگل معيين وزارت فوايد عامه و ديگرکادرهای ارشد حزب گرديد. به ادامۀ آن پيگرد، دستگيری و سرکوب خونين همه کادرها و فعالين ملکی و نظامی جناح پرچم ح. د. خ. ا ، توأم با تبليغات زهراگين خصمانه، با نثارکردن دشنام های دور از اخلاق حزبی و آداب انسانی، آغازو شدت يافت.

    بنابران، برای پرچمداران ح. د. خ. ا انتخاب دوراه وجود داشت: يا تسليم شدن و تن دادن به پستی، گذشتن از حيثيت و آبرو، پا ماندن برعقايد سياسی و شرکت در بد ترين اعمال و جنايات ضد بشری و سپس داو طلبانه رفتن به زير تيغ جلادان هيتلرثانی بود ؛ و يا تشکيل سازمان مخفی مبارزين ضد استبداد و ضد ديکتاتوری طراز فاشيستی امين و مبارزه درجهت سرکوب اين باند جنايت پيشه و نجات حزب، نهضت و جامعۀ افغانستان ازکشتار دسته جمعی مردم ما که شوربختانه درچند ولايت اين وحشی گريها به شکل مشهود آن ، درمحضر عام بوقوع پيوست.

    قدرمسلم اين است که پرچمداران ح. د. خ. ا راه دوم، راه نجات حزب، وطن و مردم را برگزيدند و درايفای اين رسالت تاريخی قربانی های بزرگ و بيشماری را نيز متقبل شدند، که تفصيل آن در قسمت سوم اين مبحث دنبال خواهد شد.

    پايان قسمت دوم

    مآخذ:

    1- برادشر، هنری « افغانستان- تجاوزشوروی ومقاومت مجاهدين» ، ترجمه: شورای ثقافتی جهاد افغانستان، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاپ ( چاپ دوم) : 20 عقرب 1378 خورشيدی، ص 83- 87

    2- آرنی، جارج « افغانستان گذرگاه کشورکشايان»، مترجمان: پوهاند دوکتورسيد محمد يوسف علمی و پوهاند حبيب الرحمان هاله، ناشر: بنگاه نشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاپ (چاپ دوم) : خزان 1376 ، ص 75

    3- کورد وويز، دياگو وهريسن، سليک « حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان» ، مترجم: عبدالجبارثابت، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، ( چاپ دوم) : جوزای1377 خورشيدی ص 42- 44

    4-کرباس پوشهای برهنه پا ، مؤلف دوکتور حسن شرق ص (161-162)

    5- ظهور و زوال ح. د. خ. ا ، اکادميسين دستگير پنجشيری- بخش دوم، صفحه 68 چاپ اول سال 1377 .

    6- همان کتاب ، ص ( 71- 72 .

    7- افغانستان درقرن بيستم از ظاهرطنين ص( 201 ).

    8- افغانستان درقرن بيستم از ظاهر طنين صص (175 -203 )

    9- کرباس پوشان برهنه پا از دوکتور حسن شرق ص(140 )

    10- کرباس پوشان برهنه پا از دوکتورحسن شرق ص(141 )

    11- حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحادشوروی برافغانستان ، همان مؤلفين، ص 20 .

    12- کتاب ظهور و زوال... پنجشيری ، ص ( 54 ).

    13- کتاب درثورپاسون د کی جی بی دسيسی او د شوروی يرغل، از محمد اقبال وزيری صص 57- 58 .

    14- کتاب ظهور و زوال... اکادميسين پنجشيری- صص ( 55- 56 ).

    15- مقالۀ ا کادميسين پنجشيری بمناسبت هشتادمين سالگرد زنده ياد ببرک کارمل، درسايت آريايی.

    16- يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، سلطان علی کشتمند ج، 1-2 ، صص(354- 355 ).

    17- همان کتاب، صص ( 376- 381 ).

    18- همان کتاب ، صص ( 383- 389 ).
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:30  admin





    بخش نهم
    ( قسمت اول )
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_babrakKarmal




    آغاززند گی نوين برای حزب دموکراتيک خلق ومردم افغانستان پس ازششم جدی 1358

    طوری که دربخش هشتم اين مبحث تاريخی توضيحات ارائه گرديد؛ حفيظ الله امين بمثابۀ يک کادر آموزش ديدۀ سازمان استخبارات ايالات متحدۀ امريکا " سيا "؛ پرتاب شده دردرون ح. د. خ. ا؛ وظيفه داشت تا نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان را که رهبری آن را ح. د. خ. ا دردست داشت، سرکوب خونين نمايد؛ همه رهبران، کادرهای فعال و صفوف رزمندۀ آن را با ساير شخصيتهای ملی و وطندوست، روشنفکران ترقيخواه و تحول طلب، ازدم تيغ بکشد و تمامی زمينه ها و شرايط را برای افتيدن اين سرزمين درکام انحصارات غارتگر بين المللی، مطابق سناريوی "سيا" مساعدگرداند.
    امين اين مأموريت را با انجام قتل های زنجيره وی ( ترور: علی احمد خُرم وزير پلان، انعام الحق گران پيلوت آريانا، ميراکبر خيبر يکی ازبنياد گذاران ح. د. خ. ا، قتل محمد داوود وهمه خانوادۀ او، بشمول قديرنورستانی و حيدر رسولی، اعضای باند در درون دولت) ، آغازکرد و اين پروسۀ جنايتبار را با ريختاندن خون صد هاتن ازشخصيتهای بزرگ سياسی و نظامی ، ازجمله نوراحمد اعتمادی، محمد موسی شفيق نخست وزيران پيشين و ديگران توسعه داد و با ايجاد دسايس سازمان يافته و انجام قتل نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا ، محمد طاهر بدخشی، يکی ازبنياد گذاران ديگر ح. د . خ.ا ؛ هزاران تن ازکادرها و فعالين هردو جناح حزب؛ علماء، دانشمندان ، روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب و کشانيدن پای نظامیآن اتحاد شوروی درافغانستان غير منسلک ، اين سريال را با ازبين رفتن خود و بخشی ازاعضای فاميلش درشامگاه 27 دسمبر 1979 فرجام بخشيد .
    ببرک کارمل به نماينده گی از حزب دموکراتيک خلق افغانستان و شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، از پی سقوط رژيم حفيظ الله امين، خطوط عمده و اساسی دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، درهمان روز ( 27 دسمبر 1979 )، توأم با ابراز همدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده؛ عنوانی مردم عذاب کشيدۀ افغانستان، اين گونه اعلام نمودند:
    « اجازه بدهيد تا عميقترين تأثرات و همدردی ها، عظيمترين احترامات و درودهای آتشين را بمناسبت رنجهای بيکران و اشکهای خونين شما، بمناسبت حبس و زندان، تبعيد و مهاجرتهای جبری، زجر و شکنجه های وحشيانه و غيرانسانی، شهادت و کشتارجمعی دهها هزار مادران و پدران ما، برادران و خواهران ما، دختران، پسران و کودکان ما که ازطرف حفيظ الله امين ميرغضب و به دستور مستقيم اين جلاد آدمکُش، بعمل آمده به پيشگاه شما تقديم بدارم....
    دراين بيانيه مبرم ترين وظايف رژيم نوين چنين مشخص گرديده بود:
    « 1ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.
    2ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.
    3ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.
    4ـ احيای امنيت و مصئونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.
    5ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصئونيت منزل.
    6ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض ».
    مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:
    « دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال و همزيستی مسالمت آميز، از سياست دفاع ازصلح و ديتانت ( تشنج زدايی ) ، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ بمثابۀ يک عضو وفادارسازمان ملل متحد و کشورهای غيرمتعهدـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قراردادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد. اين نظام با نيروهای صلحدوست در يک جبهۀ وسيع جهانی عليه جنگ و جنگ طلبان، استعمارکهن و نو، امپرياليزم و صهيونيزم، فاشيزم و راسيزم، اپارتايد و نژاد پرستی ميرزمد و همبستگی بين المللی خود را با سيستم جهانی اصالت اجتماعی، جنبشهای جهانی کارگری و نهضتهای آزاديبخش ملی و اجتماعی کشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين بسط و توسعه ميدهد ». (1)
    برمبنای اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979 و جلسۀ مشترک هردو جناح رهبری حزب که دربرابراعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط رژيم وی نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ترکيب هيآت رهبری حزب ( اعضای کميته مرکزی، بيروی سياسی و دارالانشاء آن ) و دولت (هيآت رئيسۀ شورای انقلابی ) و حکومت ج. د. ا ( ازتاريخ 27 الی 31 دسمبر 1979 ) ، اين گونه اعلام گرديد:
    الف: ترکيب نوين رهبری حزب ( اعضای بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان )
    1ـ ببرک کارمل بحيث عضوبيروی سياسی و منشی عمومی کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان؛
    2ـ صالح محمد زيری ، عضو بيروی سياسی و منشی کميته مرکزی حزب؛
    3ـ نوراحمد نور ، عضو بيروی سياسی و منشی کميته مرکزی حزب؛
    4ـ غلام دستگير پنجشيری ، عضو بيروی سياسی و رئيس شعبۀ نظارت و کنترول کميته مرکزی حزب؛
    5ـ سلطان علی کشتمند ، عضو بيروی سياسی؛
    6ـ داکتر اناهيتا راتبزاد ، عضو بيروی سياسی؛
    7ـ اسد الله سروری ، عضو بيروی سياسی؛

    همچنان درهمين نشست (پلنوم کميته مرکزی )، 36 تن بحيث اعضای اصلی و 8 تن بصفت اعضای مشاور (علی البدل) کميته مرکزی از هردو جناح ، ح. د. خ. ا جديداً برگزيده شدند.
    ب ـ ترکيب هيأت رهبری دولت ج. د. ا :
    1ـ ببرک کارمل، بحيث رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان و قوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان؛
    2ـ اسد الله سروری، معاون شورای انقلابی؛
    3ـ سلطان علی کشتمند، معاون شورای انقلابی؛
    4ـ نور احمد نور، عضو هيأت رئيسۀ شورای انقلابی؛
    5ـ جنرال عبدالقادر، عضو هيأت رئيسۀ شورای انقلابی؛
    6ـ جنرال محمد اسلم وطنجار،عضو هيأت رئيسه؛
    7ـ جنرال گل آقا ، عضو هيأت رئيسه ؛
    8ـ داکتر صالح محمد زيری، عضو هيأت رئيسه ؛
    9ـ داکتر اناهيتا راتبزاد ، عضو هيأت رئيسۀ شورای انقلابی؛ برگزيده شدند.
    همچنان 58 تن از اعضای حزب و شخصيتهای ملی ، علماء و روحانيون پاک نهاد غيرحزبی بحيث اعضای شورای انقلابی برگزيده شدند.

    ج ـ رئيس و اعضای حکومت جمهوری دموکراتيک افغانستان:
    1ـ ببرک کارمل بحيث صدراعظم ؛
    2ـ اسد الله سروری ، معاون صدر اعظم ؛
    3ـ سلطان علی کشتمند ، معاون صدراعظم؛
    4ـ شاه محمد دوست ، وزير امور خارجه؛
    5ـ جنرال محمد رفيع ، وزير دفاع ملی؛
    6ـ سيدمحمد گلاب زوی، وزير داخله ؛
    7ـ داکتر اناهيتا راتب زاد ، وزيرتعليم و تربيه؛
    8ـ محمد اسلم وطنجار ، وزير مخابرات ؛
    9ـ عبدالوکيل ، وزير ماليه؛
    10ـ نظرمحمد ، وزير فوايد عامه ؛
    11ـ فيض محمد ، وزيرسرحدات و قبايل؛
    12ـ شيرجان مزدوريار، وزير ترانسپورت؛
    13ـ عبد المجيد سربلند ، وزير اطلاعات و کلتور؛
    14ـ عبدالرشيد آرين ، وزير عدليه و لوی سارنوال ؛
    15ـ سلطان علی کشتمند ، وزير پلانگذاری؛
    16ـ محمد اسماعيل دانش، وزيرمعادن و صنايع ؛
    17ـ رازمحمد پکتين ، وزير آب و برق ؛
    18ـ گلداد ، وزير تحصيلات عالی و مسلکی ؛
    19ـ محمد خان جلالر ، وزيرتجارت ؛
    20ـ محمد ابراهيم عظيم ، وزير صحت عامه ؛
    21ـ فضل الرحيم مهمند ، وزير زراعت .
    آنگونه که ديده ميشود، ازجملۀ (21) پُست از مقامات رهبری حکومت (شورای وزيران )، در 9 پُست آن ( شماره های: 1ـ 3ـ 4ـ 5ـ 7ـ 9ـ 11ـ 13ـ 15ـ ) اعضای بلند پايۀ حزبی جناح پرچم و در 9 پُست ديگرآن ( شماره های: 2ـ 6ـ 8ـ 10ـ 12ـ 14ـ 16ـ 17ـ 18 ) اعضای رهبری جناح خلق و درسه پُست ( 19ـ 20 ـ 21 ) دانشمندان و شخصيتهای مسلکی حکومتهای پيشين و غير حزبی تعيين شدند.
    بدين ترتيب، دراين تعيينات باستثنای مقام صدارت که درآن رهبر حزب، زنده ياد ببرک کارمل برگزيده شد؛ درسايرپُست ها و درکُليت آن تعادل ( 9 ـ 9 ) بين هردو جناح حزب ، رعايت گرديده بود. صرف نقش تکنوکراتها و شخصيتهای مسلکی غير حزبی، به تناسب اعضای حزب دراوايل کمرنگ بود. ای کاش دراين تعيينات، تعداد بيشتری از اين مقامات به تکنوکراتها و شخصيتهای مسلکی احزاب ديگری درنظر گرفته و يک دولت وسيع البنياد تشکيل ميشد. گرچه شرايط و اوضاع داخلی و بين المللی آن زمان ، ناگزيری های را در آغاز بررهبری آن وقت تحميل نمود؛ وليک بعدازمدتی اين آرزوها تاحدودی براورده شد.
    بنابران طوری که ديده ميشود، برخلاف تبليغات پرازفتنه وکينه ودروغ رقبای سياسی ح. د. خ. ا و زهرپاشی های مطبوعاتی دشمنان تاريخی وسوگند خوردۀ مردم افغانستان، با آمدن ارتش سرخ، کدام فرد مشخص به تنهايی به قدرت نرسيد؛ بلکه رژيم وحاکميت سياسی بوجود آمده پس از 7 ثور1357 ( 27 اپريل 1978 ) وارد مرحلۀ نوين خود گرديد و ح. د. خ. ا با تأمين وحدت مجدد، از آسيب پذيری يک دسيسۀ بزرک ، نجات يافت وجمعی از اعضای رهبری،کادرها وفعالين هردو جناح حزب ( پرچمی وخلقی) به انجام وظايف حزبی و دولتی ماموريت يافتند.
    ببرک کارمل منشی عمومی کميته مرکزی ح. د.خ. ا و رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، به تاريخ 6 جنوری 1980 برمبنای مشی اعلام شدۀ حزب و دولت جديد؛ فرمان عفو و آزادی تمامی زندانيان سياسی را ، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب ، زبان، قوم، مليت، ايده ئولوژی و اختلافات سياسی و سازمانی، صادرنمودند، که بموجب آن به تاريخ 7 جنوری دروازه های زندان مخوف و مرگبار پلچرخی در کابل و سپس درولايات بر روی زندانيان سياسی باز گرديد و هزاران زندانی ( به استثنای شماری از اعضای باند حفيظ الله امين که متهم به قتل های انفرادی و دسته جمعی بودند و خليل الله زمر که بازداشت ده سالۀ وی تاکنون هم سؤال برانگيز بوده است ) از حبس و پنجه های خونين جلادان امين رها شده به آغوش فاميل های شان برگشتند.
    طوری که مشاهده گرديد: « درمجموع درطی هجده روز ازتاريخ 27 دسمبر 1979 تا 15 جنوری 1980 درحدود (16) شانزده هزار تن زندانی سياسی درکابل و ولايات آزاد شدند. درميان آزادشده ها ازتمام سازمانها و گروههای سياسی و کليه اقشار اجتماعی و شخصيتهای سياسی و فرهنگی و نمايندگان مليتهای گوناگون کشور اعم از روحانيون، دانشمندان، استادان، معلمان، محصلان، هنرمندان، کارگران، پيشه وران، دهقانان موجود بود. ازجمله تعداد کثيری ازبنياد گرايان اسلامی وابسته به احزاب اخوانی بشمول برخی از رهبران ايشان [عبدالرب رسول سياف ] نيز درجمله آزاد شدگان بود. ) (2)
    دولت جديد به استناد اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979 ، حکومت ج. د. ا را موظف نمود تا ازطريق مراجع تقنينی طرح اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان را ، بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور تنظيم و بعد از طی مراحل غرض تصويب به شورای انقلابی ارائه نمايد. طرح اين سند معتبرملی ازجانب کميسيون مربوط تدوين و بعد از تاييد شورای وزيران به تاريخ 14 اپريل 1980 ازجانب شورای انقلابی مورد تصويب نهايی قرارگرفت و جامعۀ افغانستان را از خلای بزرگ نبود قانون اساسی درمملکت نجات بخشيد:
    « اصول اساسی ج. د. ا که در 68 ماده تدوين گرديده بود، نظام سياسی و اقتصادی کشور، آزاديها، حقوق و وظايف اساسی اتباع و اساسات ساختار دولتی کشوررا بمثابۀ يک دولت و قدرت سياسی طرازنوين تثبيت و اعلام نمود.
    در اصول اساسی متذکره دفاع از استقلال، حاکميت ملی، تماميت ارضی، اعتقاد و احترام به دين مقدس اسلام و رعايت آزادی کامل اجرای مناسک دينی مردم، پيشبينی گرديده بود.
    دراصول اساسی درعرصۀ بين المللی بمثابۀ يک دولت صلحدوست، خطوط اساسی سياست خارجی کشور اعلام گرديده بود که اساسات همکاری، عدم مداخله درامور داخلی، سياست عدم انسلاک و همزيستی مسالمت آميز با تمام کشورهارا دربر ميگرفت.
    اصول اساسی ساختمان جامعه نوين ازطريق تسريع رشد اقتصادی، ارتقای سطح زندگی و رفاه مردم، دموکراتيزه کردن واقعی زندگی سياسی کشور، ايجاد نظم دموکراتيک درعرصه اداره دولت، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين مالکيت خصوصی و شخصی مردم و نظم بخشيدن به مالکيت عامه را وظيفه دولت دموکراتيک قرارداده بود....
    درماده سوم اصول اساسی ازتشکيل جبهۀ ملی پدروطن و وظآيف آن چنين تذکربعمل آمده است:
    " جبهه ملی پدروطن مو ظف است تا درامراتحاد تمام نيروهای خلق جهت فعاليت مشترک درتعميل وظايف انکشاف ملی و دموکراتيک کشور، در تربيه مردم به روحيه وطنپرستانه و جلب وسيع اتباع دراداره اموردولت و جامعه مساعدت کند".
    بنابران دراصول اساسی به شورای انقلابی و حکومت وظيفه سپرده شده بود که اساسات حقوقی تشکيل چنين جبهه ای را طرح نمايند. افزون برآن ، گفته ميشد که روند توسعه و تحکيم جبهه ملی پدروطن و شرکت گسترده نمايندگان زحمتکشان و روشنفکران انقلابی دراداره دولت متکی برسهم و فعاليت سازمانهای سياسی و اجتماعی خواهد بود. برپايه آن بويژه دولت موظف بود تا ازتشکيل و فعاليت گسترده اتحاديه های کارگری، سازمانهای زنان و جوانان و روشنفکران و ساير سازمانهای اجتماعی و دموکراتيک حمايت نمايد. ( 3)
    درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا و بمنظور مشارکت فعال و همه جانبۀ تمام طبقات و اقشار زحمتکش کشور و تمامی نهاد های سياسی و اجتماعی ترقيخواه ميهن، در زمينۀ تأمين صلح و ختم جنگ، اعمار جامعۀ نوين و سهيم شدن درقدرت و ادارۀ دولت؛ سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، يکی پی ديگرايجاد و فعال گرديدند:
    - کوپراتيف های دهقانی؛
    - اتحاديۀ معلمان ؛
    - اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛
    - شورای عالی علماء و روحانيون؛
    - شورای مشورتی اقتصادی؛
    - اتحاديۀ ژورناليستان؛
    - اتحاديۀ هنرمندان؛
    - اتحاديۀ نويسندگان؛
    - اتحاديه های صنفی؛
    - سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛
    و سرانجام با تدوير کنگرۀ مؤسس جبهۀ ملی پدروطن به تاريخ 15 جون 1981 با شرکت بيش از(1000) تن اعم ازشخصيتهای بزرگ علمی، فرهنگی، ملی و اجتماعی، علمای دينی و پيروان مذاهب اهل تسنن، تشيُع ، اسماعيليه و اهل هنود افغانستان ؛ نماينده گان انتخابی و ذيصلاح سازمانهای اجتماعی ذکرشده ؛ بشمول ح. د. خ. ا ، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان ؛ درشهرکابل و انتخاب ( 95 ) تن به عضويت شورای مرکزی و ( 23 ) تن بحيث اعضای هيأت اجرائيه، بشمول رئيس ، معاونين و سکرتر مسؤرل جبهه ، زمينۀ مشارکت فعال همه سازمانهای ذکرشده و شخصيتهای مستقل علمی، سياسی، ملی ، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی ، درزمينۀ انجام اهداف ذکرشدۀ بالا ، در زير يک سقف " جبهۀ ملی پدروطن افغانستان " مساعد گرديد.
    همچنان درماه اپريل 1980 بيرق ملی ـ دولتی دارای سه رنگ ( سياه ، سرخ و سبز ) با نشان محراب و منبر که پس از حصول استقلال افغانستان بوجود آمده و بعد از قيام هفتم ثور 1357 به رنگ سرخ تعديل شده بود ، مطابق مشی نوين حزب و دولت و خواست مردم ، همان اصل قبلی، با اندک تغييرات درطرح آن ، مورد قبول قرارگرفت و درتمام دواير دولتی بر افراشته شد.
    دراوايل و جريان سال 1980 ،در ترکيب هيأت رهبری دولت و حکومت تغييراتی رخ داد. ببرک کارمل از عهدۀ پُست صدارت انصراف و سلطان علی کشتمند دراين مقام برگزيده شد. همچنان اسد الله سروری و سلطان علی کشتمند ازمعاونيت شورای انقلابی و صدارت و وزارت پلانگذاری ، سبکدوش گرديدند. سروری بحيث سفيرکبير دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان در مغلستان مقرر گرديد و بجای ايشان درمعاونيت شورای انقلابی عبدالرشيد آرين در معاونيت شورای وزيران گلداد و عبدالمجيد سربلند و درپست وزارت عدليه قانوندان عبدالوهاب صافی و سپس بشير بغلانی و درپُست وزارت پلان دوکتورخليل احمد ابوی و بعداً دوکتور عبرالواحد سرابی و درادارۀ جديدالتشکيل " خدمات اطلاعات دولتی" داکتر نجيب الله ، برگزيده شدند.
    همينگونه به ادامۀ آن داکتر صالح محمد زيری بحيث رئيس شورای مرکزی جبهۀ ملی پدر وطن و داکتراناهيتا راتبزاد علاوه بر مسؤوليت رهبری سازمان دموکراتيک زنان افغانستان که مؤسس آن بود؛با تقررش بحيث رئيس سازمان صلح و همبستگی و دوستی خلقها، از پُست وزارت تعليم و تربيه انصراف و عوض وی پروفيسور دوکتور فقيرمحمد يعقوبی دراين مقام تعيين گرديد.
    بدين ترتيب با تعيين پنج تن از دوکتوران و دانشمندان بخشهای مختلف علوم (صافی ، ابوی ، سرابی ، بغلانی و يعقوبی ) ، درکنار سه تن گذشته ، بيشتر از يک ثلث اعضای حکومت به شخصيتهای علمی ـ فرهنگی غير حزبی واگذار گرديده مشارکت ملی و مسلکی تاحدودی رعايت و خلای جدی مرحلۀ اول مرفوع گرديد.
    موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی - اقتصادی وتحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطرقطع جنگ و خونريزی وپايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها درامورداخلی کشور، برداشتند؛ ازجمله برای بار نخست موضوع مصالحۀ ملی بصورت اصولی آن ازجانب زعامت جديد ، مطرح گرديد وبا صدوراعلاميه های مورخ 14/ 5 / 1980 و 24 / 8 / 1981 کوشش بعمل آمد تامسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی ، بشمول بازگشت هرچه زودترقطعات نظامی شوروی به کشورشان، از طرق سياسی حل وفصل گردند.
    ولی با کمال تأسف ، ايا لات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی واعضای پيمان ناتو ، چين، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان و ايران، جنگ اعلام ناشده را عليه مردم افغانستان عمدتآ ازقلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و افغانستان به ميدان کشمکش های سياسی و زورآزمايی های نظامی ابرقدرتها، بدل شد.

    پايان قسمت اول


    اين مطلب آخرين بار توسط admin در الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:40 ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست الإثنين 27 فبراير 2012 - 5:32  admin

    ( بخش نهم )
    آغاززند گی نوين برای حزب دموکراتيک خلق ومردم فغانستان پس ازششم جدی 1358
    ( قسمت دوم )
    رخداد های خونبار دو سدۀ اخير U1_pdpa-revulotion
    طوری که دربخش هشتم و قسمت اول بخش نهم اين نبشته تذکار بعمل آمد، رژيم خون آشام حفيظ الله امين درنتيجۀ مقاومت شجاعانۀ مردم آزاديخواه افغانستان، بويژه قيامهای رويارويی ضد ديکتاتوری طرازفاشيستی، بوسيلۀ هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان ( پرچم و خلق ) و حمايت نظامی اتحادشوروی، سرنگون گرديد و درعوض، يک دولت تقريباً وسيع البنياد با شرکت هردو جناح حزب و شماری از روشنفکران تحول طلب، شخصيتهای ملی و دانشمندان مسلکی حکومتهای پيشين وغيرحزبی، تحت زعامت ببرک کارمل تشکيل گرديد.

    حزب و دولت جديد با وجود مواجه شدن با مشکلات ناشی از حضور قوای نظامی خارجی درکشور وبرُوز امراض خُرد و کوچک جناحی؛ شکل گيری فرکسيونهای جديد به هدف خرابکاری و تضعيف روند مبارزۀ حزبی وايجاد عمدی دشواری ها وکارشکنی ها درفعاليتهای سياسی و سر زدن بعضی حرکات وگرايشهای مغايروحدت ويکپارچگی حزبی؛ تا نيمه های دهۀ شصت خورشيدی با صفوف فشرده ومنظم و ثبات نسبی، با جلب همکاری بخشهای وسيع از مردم در مرکز و محلات ، با انرژی و توانايی بيشتر به حيات خود ادامه داد. دراين مدت کار های چشمگير و قابل لمس درراستای ارتقاء سطح زندگی توده ها صورت پذيرفت و درعرصه های سياسی- اقتصادی وفرهنگی وتحکيم پايه های حاکميت، تشکيل يک قوای مسلح نيرومند ورزمی، موفقيتهای غيرقابل انکاربدست آمد.

    علی رغم اين که « نقش رهبران و شخصيتها درست درهمينجا نمايان ميگردد که آنها با استعداد سازماندهی و توانايی فرماندهی و قدرت رهبری خود ميتوانند درچگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزۀ توده های مردم و سيمای مشخص محصول مبارزۀ طبقاتی مؤثر واقع شوند ودراين رابطه ميتوانند سيرحوادث را کُندتر يا تُندترکنند؛ نهضت را زودتر بشاهراه برسانند يا به کوره راه بغلطانند؛ نيل بهدف را آسانترکنند يا مشکلترسازند» (1) ازاهميت ويژه ای برخوردار می باشد؛ وليک با درنظرداشت احکام ذکرشدۀ جامعه شناسی علمی، بايست با صراحت کامل اذعان نمود که تمام ابتکارات، قهرمانی ها، ايثار و فداکاری های که منجر به دستاوردها ی چشمگيرو غير قابل انکارآن که نصيب حزب، دولت و جامعۀ افغانستان گرديده ، توأم بااشتباهات و لغزشهايی که طی اين دوره صورت گرفته است ، منحصر به يک فرد ويا اشخاص مشخص نبوده ؛ بلکه متعلق به کليه اعضای حزب و تمامی شخصيت های ملی و مسلکی شامل در دولت می باشد، که همه سوار دريک کشتی ، بخاطررسيدن به ساحل و نجات وطن و مردم افغانستان ازامواج پرتلاطم زندگی برانداز اين برهۀ تاريخ ، تلاش و جان فشانی می کردند. زيرا جريان رويدادها، تجارب زندگی و چشم ديدهای مان براين حقيقت غيرقابل انکار مُهرتاييد می گذارد ، که عناصربادانش و کم دانش، وطنپرست و ضعيف النفس، صادق و خائن، انقلابی و ارتجاعی، با ايمان و سست عنصر، راديکال و محافظه کار، ايثارگر و معامله گر، رسالتمند واپورتونيست ، ناسيوناليست و انترناسيوناليست... درهردوجناح حزب و غير حزبی های ذکر شده وجود داشته است، که هريک را ميتوان بوسيلۀ اعمال، حرکات، پندار و موضعگيريهای شان درجريان کار و ميدان مبارزه؛ بادرنظرداشت مقام، صلاحيت، قدرت و توانمندی آنان ، درهنگام بروز حوادث و رخداد های تاريخ، ازهمدگرتفکيک و تشخيص نمود.

    بنابران هرگاه جريان زندگی فراز و فرود ح. د. خ. ا را از سال تأسيس آن تا ايندم با عينک روشن و بدون دخيل ساختن تعصبات جناحی، ديدگاههای فرکسيونی، رقابت های سياسی و انگيزه های قومی، سمتی و قبيله يی ببينيم؛ موضعگيری های هريک ازرهبران، کادرها و صفوف جناح های حزب را در برابرحوادث و رخدادهای سرنوشت ساز تاريخ و درمقابل اعمال و برخوردهای حکومتها، نيروها و قدرتهای مطلقۀ جبار وستمگر داخلی و خارجی؛ طی چهاردهۀ اخير، بويژه درشرايط اشغال کشورمان توسط امپرياليستهای جهانخوار و پيمان تجاوزگر ناتو، مروری نقادانه نماييم؛ آنگاه وجدان بيدارمان بمثابۀ قاضی و ناظر بر اعمال ما اين گونه حکم را صادر خواهد نمود :

    بايد بالای پندارهای خام دوره های پيشين مبنی براين که اعضای فلان جناح حزب ويا سازمان همه دارای صفات مثبت و نيکو بوده و اعضای جناحهای ديگری دارای صفات زشت و منفی ذکر شده می باشند، خط بطلان کشيد و آن خط کشی های ديروزی ( پرچمی ـ خلقی ـ گروه کار... ) مربوط به خانوادۀ بزرگ ح.د. خ. ا، را به زباله دان تاريخ سپرد.

    بايست در داوری های امروزی خويش صفحۀ نوينی را برمبنای اصول رئاليسم گشود و درجريان مبارزه خط فاصل را ميان وطنپرستان انقلابی ايثارگر و اپورتونيستهای ارتجاعی معامله گر و... با رنگ قرمز کشيد وعناصری را که به حزب ، نهضت و وطن مرتکب خيانت شده اند و هم اکنون درحالت کُرنش و سازش و مذاکره با امپرياليسم جهانخوار و مزدوران داخلی آنان قراردارند؛ به نسل جوان کشور معرفی نمود تااين نسل بالنده، فريب اين مبلغان " گلوباليسم ـ جامعۀ جهانی ـ اقتصاد بازار آزاد و دموکراسی سر و دُم بريدۀ امريکايی و انگليسی را نخورند.

    ازمجموع دستاوردهای اين دوره ميتوان موارد آتی رابگونۀ نمونه برشمرد:

    «1ـ اصول اساسی ج. د. ا بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در 68 ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميزبه جهانيان معرفی نمود .

    بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا ، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع ازحقوق و آزادی های مردم برداشته شد.

    2- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:

    - تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛

    - رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛

    - اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛

    - اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛

    - بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛

    - سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛

    - اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات ( اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی) ؛

    - انجام خدمات اجتماعی:

    · تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛

    · تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛

    · تأسيس پرورشگاه وطن؛

    · گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست ؛

    · ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی دراخل و خارج کشور؛

    · اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛

    · ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....

    3- درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، يکی پی ديگرايجاد و فعال گرديدند:

    - کوپراتيف های دهقانی؛

    - اتحاديۀ معلمان ؛

    - اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛

    - شورای عالی علماء و روحانيون؛

    - شورای مشورتی اقتصادی؛

    - اتحاديۀ ژورناليستان؛

    - اتحاديۀ هنرمندان؛

    - اتحاديۀ نويسندگان؛

    - اتحاديه های صنفی؛

    - سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛

    4- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده وشموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن....» (2)

    واما با تأسف ، همگام با کار وپيکاروطنپرستانه وتلاشهای صادقانۀ اعضای شرافتمند حزب که هدفی جز خدمت به وطن و مردم نداشتند، درمرحلۀ دوم حاکميت نيزشماری ازعناصرناسالم درمقام های کليدی حزبی و دولتی، با استفاده از مشاورين ( ملکی و نظامی ) فساد پيشۀ روسی ، به هدف رسيدن به اميال شوم خويش ، ح. د. خ. ا را دامنگيربيماری های مزمن ساختند ودرکارزارويران گرانۀ خود، از تداوم جنگ اعلام ناشدۀ ارتجاع جهانی وامپرياليسم برضد کشورمان، دست درازی ومداخلۀ مستقيم دول همسايه درامور سرنوشت سازمردم افغانستان، حضورقوای بيگانه وشدت رقابت ابرقدرتها درپروسۀ جنگ سرد، سودجستند که مواردی از آن را برمی گزينيم:

    بعد ازسرکوب باند تبهکار حفيظ الله امين ، ازجناح خلق تمام اعضای هيأت رهبری و کادرهای آن ( باستثنای عبدالکريم ميثاق که بعداً درموردش صحبت خواهيم نمود)، که عليه اعمال جنايتبار امين بصورت علنی ويا مخفی قرارگرفته بودند، متناسب با موضعگيری های شان، درپروسۀ تعيينات جايگاه هرکدام در ارگانهای حزبی و دولتی مشخص گرديد و بصورت نسبی تا حدودی عدالت رعايت شد؛ وليک درجناح پرچم ح. د. خ. ا، اين چنين اقدامات درجادۀ عمل پياده نگرديد.

    به گونۀ مثال: پس از تبعيد اکثريت رهبری اين جناح و زندانی شدن متباقی ، بشمول کادرهای مشهورآن بوسيلۀ امين ؛ سازمان مخفی ح. د. خ. ا، ازميان کادرهای جوان، با انرژی، پرتحرک، جسور و متعهد به آرمانهای والا و انسانی حزب، تشکيل گرديد و پرچم حزب رابرافراشت و اين جادۀ پيکار را تا سرحد سقوط اين باند سفاک، علی رغم دادن قربانی های بيشمار و تحمل شرايط دشوار مرگ و زندگی و بجا گذاشتن هزاران شهيد، قهرمانانه پيمود و رسالتش را بحيث يک سازمان واقعاً انقلابی، مبتکر و شجاع درپيشگاه جامعۀ افغانستان و جهان ، چنان تثبيت نمود که مقامات آن وقت اتحاد شوروی دربرابراين رزم و پيکارآنان اين گونه اعتراف کردند:

    « گروه پرچمی ها در اختفاء کاربزرگی را برای متحد ساختن تمام نيرو های ترقيخواه بشمول حاميان تره کی از گروه قبلی " خلق " انجام داده بودند ».

    بعد ازششم جدی 1358 پروسۀ وحدت مجدد هردو جناح حزب و ادغام تشکيلاتی آنان درچوکات حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان نيز به نامهای پيشين " پرچم " و " خلق " صورت نگرفت؛ بلکه مطابق شرايط و اوضاع نوين و عملکردهای واقعی هردو بخش، تحت عنوان « جناح مخفی " و " جناح علنی " ح. د. خ. ا، تحقق پذيرفت.

    توجه فرماييد، اين جناح مخفی، همان سازمان مخفی ح.د.خ. ا بود که جايگاه جناح پرچم سرکوب شده را درپروسۀ وحدت مجدد با حقوق برابر تکميل و احراز موقعيت نمود. اما باکمال تأسف که جايگاه حقيقی سازمان مخفی حزب متناسب با رسالتی که دردشوارترين شرايط ترور و اختناق انجام داد؛ درپروسۀ تعيينات و گزينش کادرها درمقامات رهبری حزب و دولت درمرکز وولايات اصلاً درنظر گرفته نشد. تمام فعاليتهای ايثارگرانه و اقدامات ماندگار فراموش ناشدنی اين سازمان که در تاريخ کشورما و قلبهای پاک هزاران حزبی با وجدان ثبت و ضبط است، بدست فراموشی سپرده شد. ازجمع شش تن هيأت رهبری سازمان مخفی حزب، هيچ کدام درمقامات بيروی سياسی، دارالانشاء کميته مرکزی، هيأت رئيسۀ شورای انقلابی، شورای وزيران و حتا رؤسای شعبات کميته مرکزی حزب، برگزيده نشدند؛ بل بخاطردارم که شماری ازمسؤولين درجه اول شعبات ذيربط دربيروی سياسی و کميتۀ مرکزی حزب، پس از تکيه زدن براريکۀ قدرت، دستور انحلال سازمان مخفی حزب را بصورت عاجل و خيلی ها شتاب زده صادر کردند.

    درمورد ساير کادرها و مسؤولين اين سازمان در مرکز وولايات نيز برخوردها بگونۀ ذوقی و سليقه يی، برمبنای خوشبينی ها و بدبينی های فردی و شخصی صورت گرفت.

    هرگاه کتاب « يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی » جناب سلطان علی کشتمند مطالعه گردد؛ درآن ازکار و فعاليتهای سازمان مخفی توضيحاتی ارائه گرديده است؛ وليک درمورد معرفی کادرها و فعالين آن به تفکيک جايگاه رزم و مسؤوليتهای شان درمرکز و ولايات، هيچ گونه توضيحاتی داده نشده ؛ فقط نام همان کادرهای حزب ذکرشده است که يا خودش با آنان معرفت داشته ويا اسد الله کشتمند برادرش با ايشان روابط شخصی داشت.

    ازنظرپرنسيپ جايگاه کادرهای حزبی، سياسی، علمی ، اداری، نظامی، فرهنگی و هنری برمبنای ارزشمندی کار و فعاليتهای خلاقۀ انسانی آنان مشخص و درتاريخ ثبت و ضبط می گردد، نه برمبنای شناختهای شخصی ويا برخورد های ذوقی اقارب ودوستان.

    برملاک همين سنجشهای شخصی، ذوقی و سليقه يی مسؤولين امور تشکيلات کميته مرکزی حزب بود که اين کمترين همه نيز بعد از ختم مبارزات مخفی و آغاز کار و فعاليت حزبی به گونۀ علنی؛ علی رغم اين که مسؤوليت امور حزبی را دربخشی ازنواحی شهرکابل و استان کاپيسا عهده دار بودم؛ مگر چون کدام اخلاص مندی شخصی و روابط فرکسيونی با مسؤولين تشکيلات کميته مرکزی نداشتم و همواره حزبی فکر می کردم نه شخصی؛ بدان ملحوظ در ماههای جدی ـ دلو ـ حوت 1358 درهيچ تعييناتی سرنوشتم مشخص نگرديد؛ تا اين که درجلسۀ مورخ 20 حمل 1359 سازمان اوليۀ حزبی وزارت عدليه ، رفقای سازمان انتقادهای شديدی را به آدرس مقامات مربوطۀ حزب و دولت ابراز وبرای ارائه پاسخ ، به محترم عبدالرشيد آرين عضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، عضو شورای انقلابی و وزيرعدليۀ ج. د. ا، يک هفته مهلت داده شد. سرانجام به تاريخ 25 حمل 1359 ، دراثرفشار و انتقاد دسته جمعی رفقاء نگارنده بنابر پيشنهاد وزير عدليۀ وقت ، بحيث رئيس ذاتيۀ ادارۀ عالی قضاء ( بعداً با تشکيل ستره محکمه درسمت رئيس کادر و ارتباط خارجی ) برگزيده شدم.

    ازمجموع ( 680 ) تن اعضای رزمندۀ حزب ، ازشهرکابل و کاپيسا که دردوران مبارزات مخفی افتخارانسجام مجدد و تأمين ارتباط حزبی و سياسی آنان را با کميتۀ رهبری حزب برعهده داشتم و سپس درپروسۀ وحدت مجدد به حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان تقديم و مدغم شدند؛ از سازمانهای حزبی نواحی شهرکابل رفقاء : عبد العزيزعازم بحيث والی لغمان ـ بدخشان، سيد بصيرمعنوی بحيث والی پروان، انجنير عبدالقدير بحيث معاون محکمۀ عالی قوای مسلح برگزيده شدند و شيرمحمد بزرگر بصفت کادرحزبی دربخش سياسی به قوای مسلح معرفی و هرکدام درانجام وظايف رسالت خويش را ايفاء نمودند. وليک درمورد شمار ديگری ازکادرهای حزب، ازجمله رفقای کادر رهبری کاپيسا : عبدالوکيل کوچی ، محمد داوود شبرنگ، وزيرمحمد پيکار، عبدالواسع روشنگر، شهيدعبدالقدوس کارمند، شهيد سيدهاشم ، زنده يادعبدالجليل مسکينيار، زنده ياد محمد قاسم صافی، غلام ايشان، امرالله سرحدی، انجنير عبدالوهاب رفاه ، استاد شيرآقا جرأت، محمد نعيم رحيمی، خليل کارگر،غلام حضرت پيکان، نفيس دهقانيار و ... برخوردهای مخالف نورم های تشکيلاتی حزب مان ، که تکيه برگزينش کادرهای محل از رهنمودهای کاری و شعار حزبی ما بوده است، صورت گرفت؛ حتا حين تشکيل مجدد ولايت و کميتۀ حزبی ولايت کاپيسا، هيچ يک ازرفقای ذکرشده ، بنابر اين که رابطۀ حزبی و تشکيلاتی درسازمان مخفی با اين حقير سراپا تقصيرداشتند؛ همچنان از جمع رفقای کادر جناح علنی حزب چون: محمد اکرم صافی، خليل ميهن پور، شهيد بسم الله کارگر، وکيل فولاد، عبدالصمد کوهستانی، انجنير بهاوی و ديگران ، بخاطر اين که رابطۀ نزديک رفيقانه با زنده ياد خليل الله کوهستانی داشتند؛ هيچ يکی ازرفقای هردو جناح حزب درترکيب رهبری حزبی و دولتی آن ولايت ( بحيث والی ، منشی کميتۀ حزبی ولايت، معاون منشی ، مسؤول شعبات : تشکيلات ـ تبليغ و ترويج ـ نظارت و کنترول ـ دفاع و عدل ـ مالی و اداری... ) برگزيده نشدند؛ بلکه تمام رهبری مقامات ذکرشدۀ حزبی و دولتی ولايت ازخارج ولايت کاپيسا نصب و مقررشدند.

    نگارنده با اين رفقايی که در رهبری حزبی و دولتی ولايت عزتقرر حاصل نمودند، هيچ گونه خصومت و مخالفت شخصی نداشته و ندارم ؛ منظورم از ياد آوری اين سخن، برملا ساختن سياست نادرست و غيرعادلانه کادری بوده که ازجانب گردانندگان امورتشکيلاتی حزب تعميل شده بود، که حتا اکادميسين دستگيرپنجشيری ، عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان و رئيس شعبۀ نظارت و کنترول کميتۀ مرکزی ( قاضی القضات ) ح. د. خ. ا ، نيز دراثرحق تلفی ها و تطبيق سياست تفوق طلبانه و ضد اساسنامۀ حزب ، مجبورگرديد تا ازمقامش دربيروی سياسی کميته مرکزی حزب و پُست ذکرشده ، استعفاء نمايد.

    همين گونه برخورد نادرست و غالباَ ذهنی گرانۀ عده ای ازمسؤولين شعبات کمیته مرکزی ح. د. خ. ا ( بويژه شعبۀ تشکيلات ) و آمرين دواير دولتی، درزمينۀ سياست کادری و گزينش افراد درپست ها، مقام ها و وظايف حزبی و دولتی، براساس روابط جناحی، مناسبات فاميلی، تعلقات قومی- زبانی وسمتی و ملاحظات فرکسيونی و رفاقت های شخصی ادامه يافت که چند نمونۀ آن را برمی گزينيم :

    ـ طوری که همگان اطلاع دارند، بعد ازپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور 1357 و آغاز دستبرد زندگی برانداز حفيظ الله امين برموازين حزبی و نقض خشن سند وحدت ( مصوب 13 جوزای 1356 مطابق 3 جولای 1977) و سرکوب منتقدين درون و بيرون حزب و دولت؛ ازميان پنج عضو بيروی سياسی کميتۀ مرکزی، ازجناح پرچم ح. د. خ. ا دو عضو مشکوک، جبون و معامله گر آن هريک غلام مجدد مشهور به سليمان لايق و محمد حسن مشهور به بارق شفيعی درجهت تطبيق پلان کودتای امين و حاکم شدن وی برسرنوشت حزب و دولت، تبعيد و زندانی کردن رهبران و کادرهای فعال جناح پرچم، رأی دادند و سپس درهمدستی با عبدالقدوس غوربندی و ديگراعضای باند، درتمام جنايات خونين امين سهم فعال گرفتند.

    بعد ازسرکوب باند خون آشام حفيظ الله امين، غوربندی با ساير بانديتها و جنايتکاران بازداشت ، محاکمه و مجازات شدند؛ وليک لايق و بارق که ميزان جرم و جنايت آنان بيشتر ازغوربندی بود، عوض اين که مانند اين رفيق هم کيش ، به پنجۀ قانون تسليم و به کيفراعمال جنايتبارشان می رسيدند؛ باکمال تأسف، برخلاف خواست و تقاضای سازمان مخفی حزب و رفقای آزادشده اززندان، لايق بنا برپندار خام و بهانۀ قرابت و خويشاوندی با خيبرشهيد و بارق ازبرکت داشتن روابط فاميلی با نوراحمد نور عضو بيروی سياسی و منشی کميته مرکزی (مسؤول درجه اول امورتشکيلات ) ح. د. خ. ا ؛ هردوتن ازپروسۀ بازپرس، پيگرد عدلی و مجازات قانونی نی تنها معاف شدند؛ بلکه دوباره ابتدا بحيث اعضای علی البدل و سپس به عضويت اصلی کميتۀ مرکزی رسيدند و در مقامات حزبی و دولتی مقررشدند. سرانجام لايق بعد ازشهادت رفيق فيض محمد وزيرسرحدات، بعوض وی بمقام وزارت رسيد و بارق نيز با تغيير و تعديلی، بحيث معاون اول شورای مرکزی جبهۀ ملی پدروطن افغانستان، بعوض محمد نسيم جويا ، يکی از سازماندهندگان فعال ، جسور و مبتکر کميتۀ رهبری سازمان مخفی ح. د. خ. ا ، مطابق فرمايش و تصميم منشی تشکيلات کميتۀ مرکزی حزب نصب و از هردو ذوات عالی مقام (!) بخاطر سهم فعال شان درريختن خون هزاران عضو حزب، دهها هزار روشنفکر و صدها هزار هموطن بيگناه مان ، تقدير بعمل آمد.

    علی رغم اين که عفو شدن اين دو رفيق شفيق حفيظ الله امين ازپيگرد عدلی و قضايی و تعيين آنان درمقامات حزبی و دولتی، موجی از اعتراضات شديد اعضای پاک نهاد حزب را موجب شد؛ اما نه تنها دربرابر اين اعتراضات و سؤال های کليدی کادرهای حزب پاسخ مثبت و اقناعی ارائه نگرديد؛ بلکه رهبری امور تشکيلاتی حزب، کينۀ چرکينی را از اين انتقادهای اصولی فعالين حزب به دل راه دادند؛ سرانجام انتقام آن را درجريان پياده نمودن سياست کادری و روند رشد، ارتقاء و گزينش کادرها به مقام های حزبی و دولتی تاپايان حاکميت حزب گرفتند، که از جمله ميتوان يکی از زمينه های سقوط حاکميت ، همين عقده گشايی ها و سياست غيرعادلانه کادری را برشمرد.

    ـ همين گونه برخورد نادرست و تعصب آميز درمورد تعيين سرنوشت عبدالکريم ميثاق و خليل الله زمر نيز درپيش گرفته شد.

    درمورد اتهام همکاری ميثاق با حفيظ الله امين ، هرگاه اسناد موثقی وجود داشت که شرکت وی را درجنايات امين تثبيت می نمود، چرا از وی بازجويی قانونی صورت نگرفت و مثل ساير اعضای باند محاکمه و مجازات نشد. درغيرآن اگر وی عضو باند نبود؛ آن گونه که درمتن " طرح خطوط اساسی اهداف مرامی برنامۀ ح. د. خ. ا " آمده است، که امين ميخواست تا سه تن ازاعضای بيروی سياسی کميته مرکزی حزب هريک پنجشيری ـ زيری و ميثاق را نيز روانۀ پُلِگون نمايد؛ اين بدان معنی است که اين سه تن نه تنها همکار او نبوده؛ بلکه به نحوی از انحا درمخالفت با امين قرارداشته اند ، که خشم او را تا سرحد ترور شان موجب شده اند.

    به همين منوال، خليل الله زمر بدون بازپرس ، محاکمه و مجازات ، مانند برخورد فرمانروايان خانوادۀ حکمران، مدت ده سال کامل، بدون تعيين سرنوشت درکنج زندان پلچرخی ، بهترين دوران جوانی اش را ازدست داد. آيا کسی حاضر است تا مسأله به هدر رفتن ده سال حيات گهربار اين فرزند ميهن و شخصيت سياسی ـ فرهنگی وابسته به جنبش دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان را ، پاسخ گويد و جبران نمايد؟

    ـ مداخلۀ غير ضروری درکار و فعاليت سازمانهای اجتماعی، بويژه در زمينۀ گزينش کادرهای حزب درهيأت رهبری اين سازمانها، به شمول جبهۀ ملی پدروطن؛

    ـ نزديکی بيش ازحد شماری ازفرصت طلبان جناح های حزبی و تعدادی ازکارمندان عاليرتبۀ دولتی با مشاورين فاسد ورشوه خوار شوروی ( بخصوص شماری از جنرال های بدنام ، سست عنصر، اپورتونيست و غرب گرا و قاچاقبر) و برقراری مناسبات کاری در بسا موارد غير ضروری با آنان و سوء استفاده ازاين روابط ، بهدف رسيدن به مقاصد شخصی و گروپی؛

    ـ ايجاد بی لزوم اتاقهای دوستی افغان- شوروی درموسسات دولتی، در مغايرت با احساسات مذهبی مردم و روحيۀ حاکم در جامعه و شرايط جنگی کشور، که وسيله سازتبليغات خصمانه برضد حزب و حاکميت شد؛

    ـ دامن زدن به اختلاف های غيراصولی براساس انگيزه های شخصی با ماهيت خرابکارانه؛ تشديد روحيۀ خصومت و تشويق حس انتقام گيری، خودخواهی ها، جاه طلبیها، مقام پرستیها، گروهبندی ها، رفاقت بازی ها ، محفل بازی ها، قوم گرايی وبرتری جويی ها، توأم با دسيسه سازیها- خدعه ونيرنگ های استخباراتی؛ توطئه های سازمان يافته با استفاده ازشيوه های خدمات مخفی به کمک مشاورين فاسد ، ضعيف النفس وماجرا جوی روسی همکار وهمفکر با مقام های ارشد حزبی ودولتی افغانستان؛ به قابليت رزمی، اصوليت ورسالت سياسی حزب لطمۀ شديدی واردنمود؛ فعاليت آن را با دشواری های غيرقابل کنترول روبرو ساخت، تا اين که سرانجام شيرازۀ آن دستخوش نا بسامانیها شد.

    بتأسی از حرف های بالا ، ديده می شود که تبارزگرايشهای ناسالم بر معيار امتياز طلبی های فردی وگروهی؛ شوق رهبر شدن با توسل به حرکت های فرکسيونی وتجزيه طلبانه ؛ عطش سيرناپذير بخاطر اختصاص قدرت و صلاحيت بيشتر به حلقه های معين درمقام های رهبری و رده های کادری ، در وجود فرکسيونهای خرابکار، نيل به يکه تازی های قهرمان گونه با کاربرد روشهای ساختگی وميکانيکی؛ مهم جلوه دادن تفاوت نظرهای سليقه يی و بی بنياد؛ درک نادرست وناکافی ازروابط اجتماعی وديالکتيک تکامل پديده ها؛ ناپختگی ونا استواری درتطبيق درست انديشه های انقلابی درپراتيک اجتماعی؛ زد وبندهای پشت پردۀ عده ای از اعضای رهبری حزبی و دولتی با مقام های روسی تازه بدوران رسيده وبا محافل وحلقه های ارتجاع داخلی وبين المللی برپايۀ سازماندهی برقراری تماسها توسط دفاتر خدمات مخفی... زمينه ساز آن گرديد تابه دستورگرباچف کودتای درون حزبی مورخ 14 ثور 1365 عملی گردد و ح. د. خ. ا بار ديگردچار انشعاب شود.

    فرکسيون های قبيله گرا ، قوم پرست و امتيازطلب مخرب که نقش اساسی را در برهم زدن وحدت حزبی و شرکت فعال درکودتای 14 ثور 1365 داشتند، عبارتند از:

    الف ـ فرکسيون تماميت خواهان ناسيوناليست قبيله گرا ، با استفادۀ ابزاری از نام شهيد خيبر، زير نام " خيبريستها" به رهبری دوکتورنجيب الله وسليمان لايق؛

    ب ـ فرکسيون ناراضی ها به گردانندگی عبدالوکيل وجنرال محمد رفيع؛

    ج ـ فرکسيون سکتاريستهای ملی گرا، به مديريت نجم الدين کاويانی و اشتراک فعال فريد احمد مزدک ؛

    د ـ فرکسيون سکتاريستهای قوم گرا ، که زيرنام سلطان علی کشتمند، بوسيلۀ برادرش اسد الله کشتمند ايجاد شده بود؛

    ه ـ فرکسيون بزرگتر ازهمه اپورتونيستهای فرصت طلب، که بخاطر بدست آوردن پُست و قدرت، با هر فرکسيون و هرمقامی ، بصورت جداگانه سرخم می کردند، سرمی جنباندند و معامله می نمودند، سرپرستی آنان را درآغاز بارق شفيعی به عهده داشت؛ وليک درسال های واپسين مسؤوليت انسجام آنان را در ضديت با زنده ياد ببرک کارمل نوراحمد نور بدوش گرفت.

    و ـ درآغاز تأسيس حزب تاسال های اول مرحلۀ نوين در دهۀ هشتاد ميلادی، سلطان علی کشتمند، نوراحمد نور و جنرال محمد رفيع، پيرو انديشه های حزبی و سياسی ببرک کارمل بودند؛ ولی بعد ازآنکه مشاورين فاسد و توطئه گر روسی پيشنهاد عزيمت نوراحمد نور و جنرال محمد رفيع را جهت ارتقاء آموزش عالی حزبی و نظامی، با استفاده ازيک بورس کوتا مدت تحصيلی يک ساله به مسکو عملی ساختند. ؛ سپس اين اقدام به عنوان سبکدوشی آنان افاده و تحريکات عليه زنده ياد ببرک کارمل آغاز گرديد. به ادامۀ آن تيم گرباچف پلان برکناری کارمل و تغيير رهبری حزبی و دولتی افغانستان را با مقامات امريکا و پاکستان تنظيم و تصويب نمود؛طی مدت کوتاهی کارتبليغاتی و اگنتوری همه جانبه درجهت تخريب ببرک کارمل آغازشد ؛ بعداً اين سه تن نيز درپروسۀ تحريکات برضد رهبری حزبی ـ دولتی اشتراک ورزيدند و در سازماندهی و انجام کودتای ضد حزبی با نجيب و شرکاء ، نقش رهبری کننده را بدوش گرفتند تا اعضای حزب را دراين راستا بسيج نمايند. بعدازاين دستور ، نوراحمد نور رهبری فرکسيون اپورتونيستها را از بارق تحويل گرفت . بدين ترتيب همۀ آنان با تمام قدرت و امکانات دست داشته درخدمت تعميل فرمايش گرباچف و غرب قرارگرفتند.

    درنيمۀ دوم سال 1364، هنگامی که فعاليتهای فرکسيونی برضد رهبر اصول گرای حزب تشديد شده می رفت؛ داکتر نجيب الله با استفادۀ وسيع ازامکانات پولی و قدرت نامحدود " شبکۀ اختاپوتی " در ادارۀ خدمات اطلاعات دولتی و حمايت رهبری فاسد غرب زده و يک تعداد از مشاورين رشوه خوار روسی، اقدامات همه جانبه را برضد رهبری حزب و دولت آغاز و تعداد بيشتری ازاعضای بيروی سياسی و شماری از اعضای کميته مرکزی حزب، بويژه رهبران و اعضای فرکسيونهای ذکرشده را تطميع و وارد پلان ضد حزبی خويش نمود؛ اما خوشبختانه درميان کادرها و فعالين رسالتمند و با ايمان حزب ، نفوذ و رسوخی کمايی کرده نتوانست و دراقليت محض که درفيصدی نمی آمدند، قرارگرفت.

    زنده ياد ببرک کارمل بمثابۀ رهبر حزب و دولت ج. د. ا درميان رهبران جناح خلق، مخالفينی از قماش نجيب وشُرکاء نداشت؛ همگی به وی بچشم يک موی سفيد ، يک تن ازموسسين حزب وشخصيت درخور احترام و قابل قبول می نگريستند؛ اما فشارهای سياسی و فعاليتهای اگنتوری، تهديد و شانتاژ تيم گرباچف، توأم با نارضايتی آنان از سياست غيرعادلانۀ کادری، مبنی بر حضور کم رنگ شان ازنظر کمی و کيفی درمقام های کليدی حزب و دولت، اين جناح حزب را واداشت تا درکودتا شرکت ورزند.

    ازميان آنان، داکتر صالح محمد زيری، محمد اسلم وطنجار و نيازمحمد مهمند، دربيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی، بجانب نجيب پيوستند، درديگر سطوح فعاليتهای شان آنقدر ملموس نبود.

    درمجموع جناح خلق درانجام و پيروزی کودتا نقش جناحی داشتند، نه مرکزی؛ حتا سيد محمد گلابزوی نه تنها با داکترنجيب الله روابط نيکو نداشت؛ بلکه بايکديگر دربسا موارد خصومت می ورزيدند؛ اما فشارهای گرباچف و شواردنادزی وانتظارات جناح شان، اورا بجانب شرکت دراين عمل ضد حزبی کشانيد.

    ازآن جايی که برنامۀ تخريب کامل و نابودی بنيادی ح. د. خ.ا قبلاً از جانب گرباچف وشوارد نا دزی دريک معاملۀ خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های " سی. آی. ای."، انتلجنس سرويس انگليس و " آی. اس. آی. "، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- اسلام آباد- واشنگتن، به مقصد خاطر خواهی وراضی نگهداشتن دولت پاکستان، به تصويب رسيده بود؛ بنابران دستورکودتا به گونۀ مستقيم و علنی ازجانب گرباچف درماه حمل 1365، همزمان با دعوت ببرک کارمل به مسکو ، به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم درافغانستان و رهبران فرکسيون های ذکرشده و مقامات قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد ، که سقوط حاکميت حزب و بدبختی اعضای حزب و مردم افغانستان ، از همين جا آغاز گرديد.

    البته دربخش دهم (10) ، روی آن مروری همه جانبه خواهيم نمود.



    ( پايان بخش نهم )

    مآخذ :



    1ـ بنياد آموزش انقلابی، بخش ماترياليسم تاريخی، مؤلف داکتر احسان طبری، صفحه 258 ؛

    2ـ طرح: « خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامۀ ح. د. خ. ا ، منتشرۀ سايت سپيده دم ؛

    3ـ استفاده و برداشت از متن « خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامه ح. د.خ. ا » " " " .

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 26 أبريل 2024 - 20:33 ميباشد