پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    گفتمان سالم براي وهمسويي بيشتر و بهتر

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20100325

    گفتمان سالم براي وهمسويي بيشتر و بهتر Empty گفتمان سالم براي وهمسويي بيشتر و بهتر

    پست  admin


    نوشتهء سعدالله خارا
    ازچندی به اینسو هیاهوی بیهوده در پیرامون ویدیوکلیپهای پایان حاکمیت دموکراتیک و آغاز استیلاگری جلادان جهادی در سایتهای ظاهرا مترقی اما فطرتا ترقی ستیز بوسیله معدودی ا ز گرداننده های کمسواد ، عقده مند ، جعلنگار و بی تربیه ، افراد ناراضی در سازمانهای کوچک حزب وطنی و مستعاریون بی حیا و بهتان نویس راه اندازی گردید. قبل ازین هیاهو ، ندای وحدتخواهی و احیای حزب واحد بلند بود و حتا یاوه سرایان آنرا با آب وتاب زمزمه میکردند.

    از هیاهو های یاوه سرایان باید استنتاج کرد که:

    وحدتخواهی حرف درست است اما دریافت طرق نیل به وحدت کار سهل نیست. ازینرو بعضا وحدتخواهی های نادرست منجر به ایجاد ورشکستگی در سازمانهای موجود میگردد.

    درینجا سعی میگردد در جهت شرکت در بحثی که اکنون در سایتهای واقعا مترقی به همت گرداننده های دانشمند و با رسالت پیش برده میشود در زمینه موانع همبستگی نیروهای مترقی و دموکرات و عدالتخوهای مکث و تامل صورت گیرد . از جمله میتوان به مقالات و تحلیلهای اخیر در سایتهای پیام نهضت ، وطن و سپیده دم اشاره کرد.

    نگارنده این سطور نیز بیش از یکسال پیش درفاروم نگاه بدین موانع اشاره کرده بود. تردیدی نیست که شرکت هر چه بیشترترقیخواهان در این مبحث به غنای آن خواهد افزود. نوشته را با سوال مهمی از متن مقاله ها آغاز میکنم: "و به راستی چرا پرچمداران دموکراتیک خلق پس از نزدیک به 16 سال سقوط حاکمیت خودی و استقرارحاکمیت فاجعه بار جهادی ، طالبی و دموکراسی مافیایی و استیلای امارت و بعدا جمهوری جهل و خشونت و ارتجاع نمیتواند در صحنه سیاسی افغانستان فعال شوند و بدیلی موثر عرضه کند؟" در این مختصر سعی خواهد شد به عواملی که در این ناتوانی دخیل بوده اند در حد توان و تجربه پاسخ داده شود، و راه حلهائی ارائه شود. در ابتدا بایستی باین نکته اشاره کرد که مسأله همبستگی و اتحاد نیروهای مترقی و مسأله رهبری بنوعی در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند، و شکل گیری یکی میتواند زمینه ساز شکل گیری دیگری باشد. در عین حال باید در نظر داشت که اتحاد میتواند در سطوح و اشکال مختلف اندیشه ای- سیاسی (حزبی- سازمانی)، جبهه ای (ائتلاف نیروها)، صنفی (اتحادیه ای) و یا بصورت یک جنبش ملی تحت لوای یک رهبری فرهمند فردی و یا شورائی صورت پذیرد. هدف این مقاله اما موشکافی این اشکال نیست.

    بدون شک عوامل مختلفی در پراکندگی صفوف پرچمداران و عدم شکل گیری نماد و یا رهبری جنبش دمکراسی خواهی مردم دخیل بوده اند. اجازه دهید در اینجا بیک رشته عواملی که توسط نظریه پردازان و مفسرین سیاسی برجسته شده اند اشاره کنم:



    کمبود های فرهنگی و اخلاقی در کشور در نتیجه استیلای فرهنگ وارداتی جهادی و مافیایی

    میتوان صفحه ها در مورد دردهای ناشی از کمبودهای فرهنگی و اخلاقی که در مجموع همگی ما کم و زیاد مبتلا به آنها هستیم، قلم زد. در این مورد نگارنده در گذشته و سایرین به پاره ای از این نارسائیها اشاره دارند.. این نارسائیها البته فقط مختص به کشور نیست، و پاره ای از آنان نیز مانند نیاز به مطرح شدن، در حد ملایم آن، زیاد هم غیرطبیعی بنظر نمیرسند. جوانبی از این فرهنگ ناجور مانند دوروئی و ریا شاید ناشی ازبنیادگرایی مذهبی، جوانبی دیگر مانند زیاده خواهی و راحت طلبی، شاید ناشی از تأثیر اقتصاد نامشروع بر جامعه، و بدبینی و بی اعتمادی و باور به تئوری توطئه، شاید ناشی از سلطه استبداد دیرپا و نقش اجنبی درکشور باشد. بهر حال منوط کردن اتحاد نیروهای مترقی به تزکیه نفس و اصلاح فرهنگی- اخلاقی مردم افغانستان (آنهم از طریق نصیحت)، زیاد راه بجائی نخواهد برد، چرا که سلطه ارتجاع، استبداد و فساد و ترویج هر روزه عقب مانده ترین خرافات جنون آمیز سنتی راه را بر هر گونه اصلاحی بسته است. اصلاح اخلاق و فرهنگ جامعه ما نیاز به فرایندی طولانی و آنهم اساساً پس از تغییرنظام سیاسی فعلی که کلیه شریانهای اقتصادی، نظامی و فرهنگی جامعه را در تحت کنترل مرگبار خود گرفته است، امکان پذیر خواهد شد. به باور من بیشتر میبایست به دنبال علل تاریخی و سیاسی رفتار روشنفکران و ترقیخواهان گشت، تا شاید بتوان دلایل بینش کماکان فرقه گرا، جزم گرا (دگماتیک)، رسوبات غیردمکراتیک و غیرکثرت گرا و کلاً بیعملی آنان را توضیح داد. هنگامیکه از بیعملی روشنفکران و ترقیخواهان صحبت میکنیم، طبیعتاً مفهوم نسبی آنرا در نظر داریم، چرا که هم اکنون نیز ما در داخل و خارج کشور شاهد مبارزاتی از جانب روشنفکران، دانشجویان و زنان هستیم. اما با در نظر گرفتن میزان نابسامانی و مصیبتی که استیلای جهل اندیشان برای مردم به ارمغان آورده، و با در نظر گرفتن هزاران دانشجو و افراد تحصیل کرده در داخل و خارج کشور، و در شرایطی که خطراحیای امارت طالبانی سایه افکنده است، و یا به عبارتی هستی جامعه ما در معرض نیستی قرار گرفته است، ما در مجموع شاهد بی برنامگی، بی تحرکی و بیعملی ترقیخواهانی هستیم که مترصد اند، خود را وابسته به حزب تخیلی دموکراتیک خلق دیروزی میشمارند و برای امروز هیچ کاری نمیکنند. پاسخ هر بی اخلاقی و بی فرهنگی در جامعه ، ترویج روشنگری و امیدوار شدن جامعه و بحرکت در آمدن آن در جهت نجات از وضعیت فعلی است. بیاد آوریم که "صیقل شده نبینی ریگی در حاشیه، سبز و سیه شوند ریگها کنار آب."



    خلای اندیشه و خط فکری روشن و فقدان یک گفتمان سالم دموکراتیک:

    امیواریم پس از رسوایی هیاهوگران کلیپ باز و قبل ازهمه مستعاریون مسخره و بازاری صفت مانند نجرابی افسر گارنیزیون ( شاید دست فروش جاده میوند و یا رکا خانه...) ،بیمار روانی نجیب روشن ، ذکریا مشهور به روغ لیونی و سایر یاوه سرایان بیکار ، لات و دده یی که قبلا افشاء شده اند ، نیروهای مترقی به حرفهای پوچ این بجلباز ها و کمسایی باز های سیاست بها ندهند و زمینه های گفتمان منطقی و سالم را دنبال کنند.

    بدون اغراق کلیه نحله های سیاسی نیروهای مترقی در شانزده سال گذشته ضربات کارساز ایدئولوژیک – سیاسی و فیزیکی را متحمل شده اند. بطور مشخص، اردوگاه چپ کشوردر مجموع با سمت گیری سیاسی به نفع بعضی سران جهادی و قومگرایان پس از سقوط حاکمیت ملی دموکراتیک کشور ، و چندی بعد با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و رویکرد چین به سرمایه داری، متحمل یک ضربه تاریخی شد. اگر به این واقعیت کشتار و قتل عام ده ها هزار تن مردم و تعدادی از کادرها و فعالین سیاسی توسط واپسگرایان در جریان جنگ تحمیلی دهه 60 خورشیدی اضافه کنیم، آنگاه به واقعیت اضمحلال اردوگاه چپ و مترقی کشورکه هنوز از آن سر بر نیآورده است، بهتر پی خواهیم برد. جای تأسف اینجاست که ما در میان بقایای اردوگاه چپ کماکان سنتز یا الگوی جدیدی که دست بالا را پیدا کرده باشد، مشاهده نمیکنیم. درست است که بسیاری از این نیروها بسمت سوسیال- دمکراسی و حتی لیبرال – دمکراسی متمایل شده اند، اما با پیدایش چپ نوپا در جامعه، معلوم نیست.

    گفتمان غالب کدام است! در گذشته ایدئولوژی چپ (با درک سیاه و سفید خود از جامعه و جهان) بهر حال قادر بود بسیاری از جوانان را بسمت مبارزه با استبداد سوق دهد. در نتیجه رشد نسبی سیاسی- فرهنگی جامعه، ایدئولوژیها در مجموع در میان صفوف ترقیخواهان رنگ باخته اند، اما متأسفانه بدیل یا پرچم فکری- سیاسی جدیدی که همانند ایدئولوژی یا مذهب قابلیت بسیج مردمی را داشته باشد، هنوز کاملاً شکل نگرفته است. بسیاری از دمکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر و عدالت اجتماعی صحبت میکنند، اما هنوز گفتمان غالب و راهبرد واقع بینانه ای که بتواند صفوف ما را منسجم کرده، برای توده های مردم قابل لمس بوده و بتواند آنانرا بحرکت در آورد، در افق سیاسی دیده نمیشود. "همکلامی که مقدمه همگامی است" هنوز تحقق نپذیرفته است. اردوگاه روشنفکران غیر چپ کم و بیش سرنوشت مشابهی داشته اند.

    سازمانهای اصلی ما در داخل کشور حزب واحد و کمیته های فعالین حزب دموکراتیک خلق در اروپا دارای خط اندیشه ای سیاسی اند. اما دیگران مانند گروه کار، حلقه عیاران و کمیته هامبورگ (مجموعا 5 نفر) و حزب وطن وغیره و غیره برعلاوه که از کمیت جدی اعضا برخوردارنیستند فا قد خط اندیشه ای و سیاسی معاصر اند.

    برعلاوهء از اعضای پیشین ح.د.خ.ا قبلی ، آنهاییکه درخط سکولاریسم و لیبرالیسم حرکت کرده اند نیز وجود دارند مانند سازمان افغان ملت، لیکن بدنه اصلی آنها یا به زائده رژیم مافیایی- جهادی بدل شده، و یا کماکان بر مشی غیر دمکراتیک اصرار میورزند. به باور من آنچه جنبش سیاسی کشور بدان احتیاج دارد غلبه گفتمانی است که شاید بتوان آنرا لیبرالیسم رادیکال نامید. در واقع لیبرالیسم آن در وجه سیاسی خود مربوط به آزادیهای اساسی مصرحه در منشور جهانی حقوق بشر در یک جامعه عرفی، و رادیکالیسم آن مربوط به اصلاح ناپذیری رژیم و لزوم تغییر آنست. بطور خلاصه، اگر در طی سه دهه گذشته احزاب و سازمانهای سیاسی باقیمانده از اوایل پلینوم هجده و سقوط حاکمیت بسمت تجزیه و پراکندگی حرکت کرده اند، این واقعیت ناشی از ورشکستگی سیاسی- ایدئولوژیک آنان در شرایط سرکوب سیاسی، و گسترش جو یأس و ناامیدی و عدم درگیری در یک مبارزه روشمند با واپسگرایان است. اگر جبهه ملی با شرکت حزب متحد ملی قبلی نتوانست در زمینه اتحاد نیروهای اپوزیسیون موفقیتی داشته باشند، ناشی از دوری آن ازکتله اساسی حزبی های قبلی بويژه نهضت فراگیردموکراسی و ترقی سابق است. عدم تکیه بر نیروهای ملی و التقاط مشی سیاسی و دوری از دیگران مانع تبدیل حزب متحد ملی بیک حزب وسیع البنیاد گردید. اگر جریان موسوم به نشست 19 اپریل هالند (شامل حتی مخالفین حزب دیروز) نتوانستند به نتیجه برسند، علت را میبایست در عدم باور جدی به مبانی دمکراسی و کثرت گرائی دانست. تا کنون اکثر این سازمانها به شمول حزب کمیته فعالین و نهضت آینده و حزب وطنی ها این واقعیت را نمیپذیرند که حزب واحد وارث اصلی ح. د. خ.ا و بزرگترین سازمان مترقی سیاسی کشور است چه رسد به کمیته پنج نفری هامبورگ و گروهکها و شبه گروهکهای پر توقع



    کهنه گرایی و سنت پسندی در بین نیروهای مترقی افغانستان

    عده زیادی از مفسرین سیاسی بر این باورند که علت اصلی عدم شکل گیری یک بدیل سیاسی در وضع موجوداز "کهنگی و کهنه گرایی نیروهای مترقی " و در جا زدن آنان در تفکرات ٣۰ سال قبل است. "به صراحت باید گفت که اکثریت به اتفاق نیروهای سیاسی مترقی (اعم از سازمان‌ها و شخصیت‌ها) بوی کهنگی‌ می‌دهند. این امر نه به دلیل قدمت سیاسی آن‌ها است (که خود باید نقطه قوتی باشد) و بلکه به دلیل مواضع سیاسی آنان یا فرهنگ حاکم بر آنان است. بسیاری از اینان هنوز در جبهه‌های سی سال پیش یا عقب‌تر از آن می‌جنگند. برخی‌ دیگر بیشتر گذشته را نمایندگی می‌کنند تا آینده را. این وابستگی به گذشته یکی از دلایلی است که این نیروها در جذب نسل جوان کشور موفقیت چندانی ندارند،..."در مورد چرایی شکل نگرفتن پروسه ی گفتگو میان نیروهای مختلف سیاسی دموکراسی خواه، تنها به این نکته اشاره می کنم که مرزبندیهای بی وجه و متعصبانه ی تاریخی یکی از مهمترین دلایل این امر است. متاسفانه باید گفت ما به وضعیتی گرفتار شده ایم که در آن گذشته، بر حال و حتی آینده ی مان حکمرانی می کند. مرده ها هنوز هم برای زنده ها تعیین تکلیف می کنند و از برخی ارتباطها و ائتلافها حذرشان می دهند و دریغا و دردا که زنده گان نیز بی التفات به این مساله که افغانستان امروز افغانستان دیگریست و زمانه هزاران چرخ و چرخش به خود دیده است به حکم مردگان و گویا پیشکسوتان و رهبران گردن می نهند و اینگونه است که سرنوشت آینده و رفاه و سعادت اکنون ما و نسلهای پس از ما در قفس گذشته به زنجیر کشیده می شود." شکستهای پی در پی نیرو های مترقی در زمینه وحدت نیروها و جدالهای قلمی روشنفکران بیانگر آنستکه بخش مهمی ازآنها از نظر فکری در دورانهای ماقبل کودتای ثور 57بسر برده و کماکان به جزمیات آن دوران چسبیده است. مواضع بسیاری از نیروهای چپ در زمینه امریکا ستیزی و یا عکس العمل شدید آنها نسبت به نو و بویژه بازنگری در مورد وقایع دوران زمامداری حزب دمنوکراتیک خلق، و یا برخورد نسبتاً خصمانه آنها نسبت به طرفداران خطوط فکری دیگر، همه ناشی از عدم هماهنگ شدن این بخش از اپوزیسیون با مقتضیات زمانه، و یا به عبارت دیگر "بروز نشدن" آنان است. همین مسأله در مورد جهادی ها تکنوکراته و روشنفکران به اصطلاح خط سوم که هنوز در حال و هوای چهل پنجاه سال پیش بسر میبرند نیز صدق میکند. از جانب دیگر گر چه شواهد ظاهراً نشان میدهند که نسل جوان کشوراز بسیاری از حساسیتها و جزمیات نسل گذشته مبرا است، لیکن بنظر نمیرسد که این نسل که در شرایط اختناق فرهنگی جهادی ها پرورش یافته است، از پختگی کافی سیاسی برخوردار شده باشد. اکثریت قاطع این جوانان اگر بدام مواد مخدرو اعتیاد نیفتاده باشند، بیشتر در عوالم غیرسیاسی سیر میکنند، و عمدتاً در فکر فرار از کشور و خانه خود اند. در عین حال، بنظر نمیرسد که نسل قدیم و جدید درک پخته ای از یکدیگر داشته باشند. مسأله اما نه عیب جوئی از نسل قدیم و تقدیس نسل جدید، بلکه پیدا کردن راههائی برای پیوند دادن تجربیات نسل قدیم با انرژی و روحیات نسل جدید است.

    عدم ارتباط با مردم و کمبود یک جنبش اجتماعی

    عامل بسیار مهم دیگری که به باور بسیاری از فعالان سیاسی موجب عدم اعتلای جنبش ملی و اتحاد نیروهای سیاسی گردیده است، عدم ارتباط و پیوند روشنفکران با توده های مردم است، که اکثراً آنرا ناشی از اختناق و استبدادو مافیاگریهای حاکم میدانند. اما تردیدی نیست که پیوند روشنفکران با اقشار مردم و براه افتادن یک جنبش توده ای از یکطرف زمینه ساز وحدت صفوف ترقیخواهان ، و از طرف دیگر، همبستگی آنها موجب اعتلای جنبش مردمی است. در عین حال، علت گسل ترقیخواهان از توده های مردم را نمیبایست صرفاً در وجود اختناق و سرکوب خلاصه کرد، بلکه شکست ایدئولوژیک و سیاسی و در مواردی سکوت ورکود رهبران سیاسی پیشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان مثلا سلیمان لایق ،جنرال رفیع ،فرید مزدک ،کاویانی، عبدالوکیل در پیرامون اتهامات گروهکهای منافق از درون حزب وطن که موجب دامن زدن به یأس و سرخوردگی در میان مبارزین صادق حزب آنان شده است را نیز میباید در نظر گرفت.

    در مورد رابطه دیالکتیکی بین اتحاد و جنبش اجتماعی (اتحاد – جنبش) نظریه غالب بر این بوده است که "متحد شویم تا به جنبش اجتماعی دامن زنیم". به باور من اما در این دیالکتیک اتحاد – جنبش، تأکید را میبایست در حال حاضر بر جنبش یا براه انداختن کارزارهای مبارزاتی گذاشت. بدین معنی که تجربه چند دهه گذشته بما آموخته است که وحدت پرچمداران ترقی در شرایط خلاء مبارزاتی و سکون امکان پذیر نگردیده است. آیا این مسأله بدین معناست که روشنفکران میبایست دست از کوشش در جهت اتحاد بر دارند! طبیعی است که پاسخ منفی است. منتهی در حال حاضر راه حل را نمیبایست در یک اتحاد وسیع، بلکه در اتحادهای کوچکتر و افقی (آنچه جویبارهای همسو نامیده میشود) جستجو کرد. بعبارت دیگر، هیچ دلیلی ندارد که فرضاً حزب واحد منتظر ایجاد یک جبهه واحد در بر گیرنده کلیه نیروها در حال حاضر باشند. اینان میتوانند در آغاز با نزدیکان فکری خود مثلا کمیته فعالین و کنگره ملی دست به ایجاد تشکلهای کوچک زده، و بر مبنای اهداف و برنامه های خود یکسری فعالیتهای عملی را شروع کنند. در اینجا باید اضافه کنم که صحبت از فعالیت عملی بمعنای کم بها دادن بکارهای نظری، مقاله نویسی و کلاً روشنگری نیست. عده ای از رهبران دیروزی حزب و سازمانهای موجود و حتا بعضی کادر هایی ح.د.خ.ا که بر روان تک گرایی خود غلبه نکرده اند مخالف پیشبرد یک گفتمان سالم سیاسی اند .امیدواریم از طریق همین اتاق کنگره به گردانند هگی آقای فواد پامیری بتوانیم دریچه ایرا تحت رهبری رهبران حزب واحد برای یک گفتمان سالم باز کنیم و نام آنرا بگذاریم: گفتمان علمی منطقی در پیرامون دریافت راه های عملی اتحاد نیروهای مترقی.

    در شرایطی که واپسگرایان وسایل رسانه ای و اطلاع رسانی را در دست دارند، کار روشنگرانه برای مردم همپای کار تشکیلاتی، از هر زمان دیگر عاجل تر است. منطق فوق در مورد اعضای سابق ح .د.خ.ا و دیگران نیز صادق است. من معتقدم که تجربه چند سال گذشته ثابت کرده است که بر خلاف نظر اخیر جلیل پرشور در فاروم خودش و دیگر هواخواهان احیای حزب قبلی ، گروههای موجود و به درجه نخست حزب واحد میبایست برای انسجام درونی خود فعالیتهای مبارزاتی را برنامه ریزی کنند، و سپس در صورت موفقیت دست اتحاد بسوی دیگران دراز کنند. بدون شک با اعتلای این تحرکات سیاسی، زمینه عملی برای اتحاد های بزرگتر و در نهایت ایجاد یک جبهه واحد و یک جنبش ملی فراهم خواهد شد.



    1. فقدان رهبری بلامنازع

    2. همواره در تاریخ نهضتهای سیاسی- اجتماعی دیده شده است که یک رهبری کاریزماتیک (مانند گاندی، ماندلا، واسلاو هاول، هوشی مین، خمینی درسطح کشور و یا کارمل و بریالی) در سطح حزب سیاسی و غیره، اکثراً در ارتباط با تشکلهای حزبی یا جبهه ای، نقش مهمی در اعتلای جنبشها و تحکیم صفوف اپوزیسیون داشته اند. متأسفانه در حال حاضر چنین شخصیتهائی در افق سیاسی جامعه ما دیده نمیشوند. اما هیچ انسان خردمندی نیست که نتیجه بگیرد از آنجا که فعلاً رهبری کاریزماتیکی دیده نمیشود، در نتیجه مبارزه را میبایست تعطیل کرده و یا به تعویق انداخت. پاسخ روشن طبیعتاً تکیه بر رهبری جمعی و ایجاد تشکلهائیست که بتوانند در کوران مبارزه رهبران کاریزماتیک خود را در قامت یک فرد و یا یک شورای رهبری بوجود آورند. بعبارتی دیگر، آنچنانکه بسیاری نیز اکنون بر آن تأکید میکنند، راه حل ایجاد سیستمی است که بتواند رهبران مردم را در عمل تربیت کند.

    " با مطالعه و مشاهده عملکرد نیروهای موجود ترقیخواهان، نگارنده بر این باور است که در شرایط نبود یک رهبری فرهمند و عدم انسجام سیاسی- تشکیلاتی سازمانها و گرایشهای موجود، و تشتت فکری و سیاسی میان آنها، در حال حاضر ائتلاف کلیه نیروها در یک جبهه واحد بمنظور سازماندهی یک جنبش ملی، متآسفانه بعید بنظر میرسد. شاید در دنیای گلوبال کنونی در عصر اطلاعات، ماهواره و اینترنت مسأله سازمان و سازماندهی را نیز میباید با مطالعه دقیق اشکال تشکیلاتی مدرن متکی بر اینترنت و حتی ساختارهای شرکتهای صنعتی- مالی موفق غربی از نو بنا نهاد. در این رابطه گرد آوری منابع مالی لازم همانگونه که برای شرکتهای فوق لازم است، برای سازمانیابی احزاب نیز حیاتی بنظر میرسد.





    ... با در نظر گرفتن شدت واپسگرایی در کشور، ایجاد یک سازمان گسترده با سلسله مراتب عمودی و هرمی متشکل از اعضای دیروز ح. د. خ.ا ممکن نیست اما تاسیس جبههء متحد ملی دموکرات ممکن است، میبایست الزاماً بدنبال ساختارهای افقی با سلولهای کوچک و مرتبط با یک مرکزیت سیاسی- تشکیلاتی در خارج از کشور بود. در این رابطه در خارج از کشور حد اقل یک سازمان منضبط سیاسی با اعضاء و کادرهای فداکار تمام وقت مانند کارمندان متعهد حقوق بگیر شرکتهای اقتصادی بسیار مورد نیاز است، و اگر اراده و عزم راسخی در کار باشد، منابع لازم مالی را میتوان ازافغانهای وطن پرست داخل و خارج کشور تهیه نمود. وظیفه اصلی این تشکیلات براه اندازی یک یا چند کانال رسانه ای قدرتمند (ماهواره، رادیو، اینترنت، تلفن همراه و...) برای پوشش دادن مردم و کادر های دیروز ، همکاری کردن شبکه های درون کشور، آگاه کردن مردم و تشویق آنان به سازماندهی مخفی و علنی، در سطوح سیاسی، صنفی، و یا حقوق بشری، و در تحلیل نهائی مبارزه برای ساقط کردن واپسگرایان از حاکمیت است. به باور من، در مورد هسته ها، سلولها و حتی تشکیلات سازمان یافته، میبایست الگوی "جویبارهای همسو" را در نظر داشت. جویبارهائی که البته در شرایط مساعد، در آینده ای نه چندان دور بتوانند بهم پیوسته و دریای خروشان و بنیاد کن بوجود آورند. این جویبارها میتوانند جمهوریخواه، دموکرات تکنوکرات، مذهبی مترقی، چپ، و یا همانند شرکت کنندگان کنفرانس ها و ظالتاکها از نقطه نظر باور سیاسی مختلط اما مایل به تحمل دگراندیشان باشند."



    گفتمان سالم براي وهمسويي بيشتر و بهتر Pendar_logo1
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    لا يوجد حالياً أي تعليق

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الثلاثاء 7 مايو 2024 - 1:31 ميباشد