شاهراه پروان -غوربند فاجعه آفرین است
امروز در جهان معمول است که انسان به اصطلاح ـ استقلالیت ، خوشبختی، مدرنیت، سعادت و رفاه خویش را در مسائلی می بینند که به نحوی با او مرتبط اند. مسایلی چون موجودیت رفاه و امنیت، قانون و قانونمداری و در مجموع، تمامی آنچه که می تواند همچون سدی استوار در برابر ناملایمات و ناهنجاری هایی که زندگی و ذهن انسان ها را مختل می نماید، عمل کند. این نوشته بر آن است تا با در نظر داشت همین موضوعات؛ نگاه مختصری بیندازیم به ساختار دولت و در نظر گرفتن حقوق ملت در افغانستان تا ببینیم که آیا می توان زندگی در جامعه افغانستان را بر مطابق به آنچه از زندگی تعریف می شود پذیرفت. و یا این که آیا اجنبی ها و دولت های تحمیلی از طرف قدرتمندان توانسته است به نوبه ی خود سعادت، رفاه و استقلال را در ذهن مردم ما شکل داده باشد و دیگر این که نقش دولتمردان کشور در زمینه ی آفرینش پدیده هایی که منجر به میان آمدن رفاه عمومی و رشد متوازن و همه جانبه می شود چیست ؟
با توجه به بافت سنتی و قبیلوی حکومات تحمیلی در سرزمین خراسان دیروز؛ می توان گفت که این دولت های تحمیلی از زمان هوتکی ها و درانی ها اکثرآ به مسایل بسیار ابتدایی زندگی اجتماعی توجه داشته و از پرداختن و توجه به موضوعات و معما های بزرگ زندگی دوری جسته اند که این ویژگی خود، مردم ما را که تا دیروز با هموطنان ایرانی و تاجیکستانی شان در یک خانواده و تمدن زیبا زنده گی مینمودند تبدیل به انسان های کم توقع ـ بر خلاف آنچه که امروز در این مورد قضاوت می شود ـ و قانع به حداقل، نموده است حال، این حداقل می تواند در تمام زمینه های زندگی انسان، از فرهنگ گرفته تا اقتصاد و سیاست ظاهر شود، با این حال؛ باید پرسید که چرا تاکنون مردم این سرزمین که دارای تاریخ هزاران ساله اند و حتی از واژه های زبان شان مانند مادر ، پدر، دختر ، برادر، بد ، بهتر و امثال آن در زبان های جهانی بشمول زبان انگلیسی استفاده میگردد به حداقل از هر چیز قناعت می کنند؟ آیا مردم ما مانند برادران و خواهران ایرانی و تاجیکستانی شان قدرت درک نیازمندی های خویش را ندارند یا موضوع دیگری است؟
به هر حال جهت دریافت این پاسخ به طور کلی فقط به یک نکته اشاره می کنیم و آن این که کشوری بنام افغانستان از بدو و پیدایش آن که فقط کم وبیش 160 سال در نقشه سیاسی جهان میگذرد تاکنون همراه با تعصب، خونریزی ، تجاوز به ناموس مردم ، غصب مالکیت مردم ، کینه و کدورت ، مزدوری به بیگانگان ، بربادی کشور ، ویرانی و به آتش کشیدن آثار تاریخی مردمان بومی ، تجاوز به فرهنگ دیگران ، سوختاندن کتاب های مانند شهنامه ، مثنوی و معنوی و غیره ، کشتن انسان های بی گناه ، مردم را زنده به گور کردن ، بی حرمتی به زنان و دختران، بی سوادی و عقب ماندگی همه جانبه سپری شده است که این خود باعث از بین رفتن هویت ، فرهنگ ، خودباوری و آینده نگری شده و مردم ما را با انواع وابستگی ها رو به رو نموده است و به دلیل ازدیاد این وابستگی هاست که مردم ما به نحوی مجبور می شوند از آن چه که باید نصیب ایشان شود به حداقل آن اکتفا کنند.
دوره ی حکومت طالبان که از بطن قبیله برخاسته اند می تواند به عنوان مثالی مطرح شود، زیرا شیوه ی حکمروایی و تطبیق قانون طالبان رفته رفته از آنان چهره های مخوف برای مردم ما ترسیم کرد و مردم نیز حاضر بودند هر حکومت دیگری را که آنان را از زیر ضربات شلاق طالبان برهاند؛ بپذیرند.
امروز در جهان معمول است که انسان به اصطلاح ـ استقلالیت ، خوشبختی، مدرنیت، سعادت و رفاه خویش را در مسائلی می بینند که به نحوی با او مرتبط اند. مسایلی چون موجودیت رفاه و امنیت، قانون و قانونمداری و در مجموع، تمامی آنچه که می تواند همچون سدی استوار در برابر ناملایمات و ناهنجاری هایی که زندگی و ذهن انسان ها را مختل می نماید، عمل کند. این نوشته بر آن است تا با در نظر داشت همین موضوعات؛ نگاه مختصری بیندازیم به ساختار دولت و در نظر گرفتن حقوق ملت در افغانستان تا ببینیم که آیا می توان زندگی در جامعه افغانستان را بر مطابق به آنچه از زندگی تعریف می شود پذیرفت. و یا این که آیا اجنبی ها و دولت های تحمیلی از طرف قدرتمندان توانسته است به نوبه ی خود سعادت، رفاه و استقلال را در ذهن مردم ما شکل داده باشد و دیگر این که نقش دولتمردان کشور در زمینه ی آفرینش پدیده هایی که منجر به میان آمدن رفاه عمومی و رشد متوازن و همه جانبه می شود چیست ؟
با توجه به بافت سنتی و قبیلوی حکومات تحمیلی در سرزمین خراسان دیروز؛ می توان گفت که این دولت های تحمیلی از زمان هوتکی ها و درانی ها اکثرآ به مسایل بسیار ابتدایی زندگی اجتماعی توجه داشته و از پرداختن و توجه به موضوعات و معما های بزرگ زندگی دوری جسته اند که این ویژگی خود، مردم ما را که تا دیروز با هموطنان ایرانی و تاجیکستانی شان در یک خانواده و تمدن زیبا زنده گی مینمودند تبدیل به انسان های کم توقع ـ بر خلاف آنچه که امروز در این مورد قضاوت می شود ـ و قانع به حداقل، نموده است حال، این حداقل می تواند در تمام زمینه های زندگی انسان، از فرهنگ گرفته تا اقتصاد و سیاست ظاهر شود، با این حال؛ باید پرسید که چرا تاکنون مردم این سرزمین که دارای تاریخ هزاران ساله اند و حتی از واژه های زبان شان مانند مادر ، پدر، دختر ، برادر، بد ، بهتر و امثال آن در زبان های جهانی بشمول زبان انگلیسی استفاده میگردد به حداقل از هر چیز قناعت می کنند؟ آیا مردم ما مانند برادران و خواهران ایرانی و تاجیکستانی شان قدرت درک نیازمندی های خویش را ندارند یا موضوع دیگری است؟
به هر حال جهت دریافت این پاسخ به طور کلی فقط به یک نکته اشاره می کنیم و آن این که کشوری بنام افغانستان از بدو و پیدایش آن که فقط کم وبیش 160 سال در نقشه سیاسی جهان میگذرد تاکنون همراه با تعصب، خونریزی ، تجاوز به ناموس مردم ، غصب مالکیت مردم ، کینه و کدورت ، مزدوری به بیگانگان ، بربادی کشور ، ویرانی و به آتش کشیدن آثار تاریخی مردمان بومی ، تجاوز به فرهنگ دیگران ، سوختاندن کتاب های مانند شهنامه ، مثنوی و معنوی و غیره ، کشتن انسان های بی گناه ، مردم را زنده به گور کردن ، بی حرمتی به زنان و دختران، بی سوادی و عقب ماندگی همه جانبه سپری شده است که این خود باعث از بین رفتن هویت ، فرهنگ ، خودباوری و آینده نگری شده و مردم ما را با انواع وابستگی ها رو به رو نموده است و به دلیل ازدیاد این وابستگی هاست که مردم ما به نحوی مجبور می شوند از آن چه که باید نصیب ایشان شود به حداقل آن اکتفا کنند.
دوره ی حکومت طالبان که از بطن قبیله برخاسته اند می تواند به عنوان مثالی مطرح شود، زیرا شیوه ی حکمروایی و تطبیق قانون طالبان رفته رفته از آنان چهره های مخوف برای مردم ما ترسیم کرد و مردم نیز حاضر بودند هر حکومت دیگری را که آنان را از زیر ضربات شلاق طالبان برهاند؛ بپذیرند.
اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 28 مارس 2009 - 6:10 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.