پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    مجاهد ميشوي ؟... با ضميمهء تازه

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    مجاهد ميشوي ؟... با ضميمهء تازه Empty مجاهد ميشوي ؟... با ضميمهء تازه

    پست  admin الجمعة 13 فبراير 2009 - 5:24


    دوستان!
    آیا این هم شعر است؟
    این شعر= گو در تعفن نامه اخوان الشیاطین افاغنه در کانادا و امریکا به نشر رسیده است.
    عنوان
    مجاهد می شوی ؟!
    حالا شما بگویید:
    آیا این شعر است یا گو که عبد الاحد تارشی و گرداننده سایت سرنوشت خورده اند...؟
    مجاهد می شوی ؟!
    عبد الاحد تارشی مجاهد ،اخوانی و جهادی بزرگ و شعرش در وصف اخوانی ، جهادی و مجاهد
    مجاهد ميشوي ؟... با ضميمهء تازه Fds

    دوتـا دوسـت بودنـد جايی روان
    خری را بديدند بر راه شـان
    ز دم تا سرش غرق دريای چرت
    چو گمگشته شخصی به صحرای چرت
    چــو آن اخوانی بـزرگِ شــکم
    که گفتــا بشــر نيسـت بـادا و کم
    که گفتــا به خون غرقـه بـادا زميـــن
    بشــر بـاد عـاری ز اخـلاق و ديــن
    نــه ، تــوهين به خـر ها نباشــد روا
    که خر نيست خونخوار و اهل جفـا
    کــه خـر از اخوانی عـاقل تر است
    ز هر خـر مجاهد جـاهـل تر اسـت
    به هر حـــال يک تن ازان دو جهادی
    بگفتــا کـه ای خوب و نيـکو جهادی
    چه گويـی کـه سحری نمايم عجيب
    کزيـن چرت اين خر شود بی نصـيب
    بجنبـانـد او بر يميــن و يســــار
    ســر و گردن خويش ديوانــه وار
    بگفتـا برادر جهادیش بـود ايـن محـال
    نه حتی بگنجد به وهم و خيــال
    بگفتــا بيــا پس کنيم امتــحان
    کـه گردد ترا گفتـــهء من عيــان
    چنين گفت و آنـگاه در گـوش خر
    بگفتـا يـکی جملـــهء مختصـر
    خر چرتی آمد به جوش و خروش
    بکوبيـــد پـــای و بجنباند گـوش
    غضبنـاک و غمگين و پر اضـطراب
    همـــه بيقراری همــه پيچ و تـاب
    چپ و راست دادی سر خـود تکان
    تو گويی کـه گفتی امان ای امان
    تـو گـويی کسـی گفتـه او را لعيـن
    ز دشــنام سختی شــده خشـمگين
    برادر دگر گفت اين سان به دوست
    چه گفتی به او کاين چنين تندخوست
    چه دشــنام دادی که ديـوانه شد
    ز آرامــش خويـش بيــگانه شــد
    بـه نفی چـه چيزی تـکاند چـنين
    سـرش را بـه سـوی يسار و يمين
    بگفتـا : بگفتم بــه او کای خرک
    تو کمتر نه يی از "گلو " و"بزک"
    بـه عرعر يقينـاً بــه از بزکی
    هم از " گاو" بهتـر بدون شـکی
    پس آيا مجاهد خواهی شــدن ؟
    کـه بر تخت قـدرت شـوی تکيه زن
    ازين حرف من جانش آتـش گـرفت
    وزان رو چنين وضع سرکش گرفت
    شمرد اين سخن را اهانت به خويش
    که خر نيست خونريز و درنده کيش
    که خر نيست ميهن فروش و اجير
    که خر نيست پست و لعين و شرير
    که خر نيست جاسوس وخائن به خاک
    کـه خر سينـهء خلق ناکرده چـاک
    که خر چون مجاهد شياد نيست
    ستمگار و دجـال و جـلاد نيست
    اخوانی گفتن بـه هـر جــانور
    اهـانت بــود نـی فقط بهـر خـر
    تروریست اخوانی از عـالم ديـگر اسـت
    سـراپـا جنـايت ســراپا شــر اسـت
    ز دنيـــای ابلـيـس هــــای پليــد
    ز دنيــای فـرعـون و شـمر و يـزيـد
    به انسان و حيوان بود ننگ وعار
    کـه ايستد مجاهد شـان در قطار

    ارسالی جوهر از کراچي


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الجمعة 13 فبراير 2009 - 18:55 ، و در مجموع 4 بار ويرايش شده است.
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    مجاهد ميشوي ؟... با ضميمهء تازه Empty رد: مجاهد ميشوي ؟... با ضميمهء تازه

    پست  admin الجمعة 13 فبراير 2009 - 15:45

    احد تارشی و برادرانش که همانند جهادی های تروریست خود در چپاولگریهای شهر کابل در سال 1972 سهم داشت بمثل هر شورا نظاری دیگر به مرض تجاوز به کودکان خرد سال مبتلا است که قرار معلومات، ازین ناحیه در لیست مظنونین دادستان شهر فرانکفورت و پولیس آلمان نیز شامل است.

    او با بی حیایی این شعر گونه را به کودکی اهدا میکند که خیال تجاوز به آنرا در مغز مریض خود میپروراند.
    بعضی ها بدین باورند که این نظم مبتذل را برای فرشته جان حضرتی گفت و خانم گرامی حضرتی به طلعت مردار تارشی تف انداخت و به دهنش گو کرد .
    فرستنده :عبد الله همدرد ، ونکوو ، کانادا فعلا در کلن آلمان
    نظم گونه تارشی به کودکی که باید مورد تجاوز جنسی مجاهد(اشرار) قرار گیرد.

    نيامدی
    عبدالاحدتارشی

    ديروز وعده کردی و ديشب نيامدی
    گشتم کباب در شرر تب نيامدی
    بردوش هردقيقه روان سوی منزلت
    کردم هزار قاصـدِ يارب نيامدی
    مهتاب سيم خندهء خود ريخت بررهت
    رقصيد مست بهر تو کوکب نيامدی
    بردم تمام ميکده هارا به خانه ام
    کردم دوصد پياله لبالب نيامدی
    از صد بهار، عشق گل آورد وساختم
    با آن سرای خويش مرتب نيامدی
    بگذاشتی کتاب غم از قندِ وعده يی
    ای کودک سرشک به مکتب نيامدی
    ای جان مگر پيامِ نهانی ترا رسيد
    کان لاله رو نيامد و برلب نيامدی
    بامن لبت زعشق سخن گفت نی دلت
    زان هيچگاه بر سر مطلب نيامدی
    بيدار و منتظر مگذارم بيا به خواب
    روز ار بهانه کردی وگر شب نيامدی

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الإثنين 20 مايو 2024 - 14:47 ميباشد