پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه Empty به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه

    پست  admin الإثنين 9 فبراير 2009 - 4:09

    به یاد "کسرائی"
    از پس 14 سال
    هنوز ناله می خیزد از هر رَگی
    نه 19 بهمن هر سال، که تاریخ خاموشی "سیاوش کسرائی" شاعر امیدهای بزرگ مردم ایران است، که روز؛ روز ایران و هر چرخش حوادث در ایران، 19 بهمن است. یکی دو روز دیگر، چون چشم باز کنی، انقلاب ایران 30 ساله شده است و سیاوش کسرائی شاعر این انقلاب بود. نه در سال انقلاب، که در سال های انتظار آن، از فردای 28 مرداد که امید مردم ایران را در آن به خون کشیدند و کسرائی پرچم این امید به خون کشیده شده را بر افراشت. هنر بزرگ او همین بود. آرش او به همین دلیل ماندگارترین شعر معاصر میهن ماست و انگیزه امروز دولت احمدی نژاد برای صدور فرمان جلوگیری از تجدید چاپ و انتشار آن نیز همین است.
    راه توده ساعتی پس از خاموشی کسرائی اطلاعیه کوتاه و پر آب چشمی را منتشر کرد که پس از 14 سال هنوز سوز نهفته در آن را جانشینی نیافته ایم و به همین دلیل یکبار دیگر و در سالروز این خاموشی آن را منتشر می کنیم:
    شاعر "امید و انقلاب" مردم ایران
    در پی یک عمل جراحی قلب، با زندگی وداع گفت!

    سیاوش کسرائی، شاعر "امید و انقلاب" مردم ایران، زندگی را به درود گفت! قلب او سحرگاه 19 بهمن 1374، در پی یک عمل جراحی، دور از میهنی که قلب او پیوسته برای آن می طپید، از حرکت باز ماند!

    گل، گل، زخاک خاطره می روید
    در چشم نیمروز
    اسبی خمیده گردن و دم
    لُخت
    بی لگام.
    ...
    دیدار ما
    زیاده در این سرگذشت بود
    (از آخرین حماسه ای که کسرائی با نام "مهره سرخ" سروده بود)

    - سراینده "آرش" در تلخ ترین روزهای یاس و ناامیدی- در پی کودتای 28 مرداد، که امید را به خانه مردم ستمدیده و مبارزان راه بهروزی خلق ایران فراخواند!
    - حماسه سرای انقلاب عظیم و توده ای بهمن 57، که شانه به شانه توده ها راه پیموده و از پای نایستاد،
    - وجدان بیدار انقلاب، در سال های پس از پیروزی انقلاب، که شعر و سروده اش، مرواریدی بود بر تارک "نامه مردم"، ارگان مرکزی حزب توده ایران؛
    - غمخوار مردم ایران، در پی انحراف انقلاب بهمن از مسیر واقعی آن، که یورش و خون و مهاجرت را برای انقلابیون به همراه آورد.
    و باز...
    - سراینده حماسه "سهراب" در "مهره سرخ" که با انتشار آن، در واپسین ماه های حیاتش، خورشید "سرخ" امید را، یکبار دیگر و در هنگامه "داد" و "بیداد"، اینبار آگاه تر بشارت داد:
    چون مهره ای نشسته به بازوی آسمان
    خورشید سرخ فام
    ...
    تا عاشقان مباد کزین پس خطا روند
    با این چراغ سرخ به ره آشنا روند!
    (نقل از حماسه "سهراب" در "مهره سرخ")

    سیاوش کسرائی، که اخیرا و در پی مهاجرتی دشوار و چند باره، در کشور اطریش مستقر شده بود، برای عمل قلب در بیمارستان شهر "وین" بستری شد. با آنکه عمل قلب وی با موفقیت انجام شد، اما ریه های او بیش از این هوای غربت و مهاجرت را نپذیرفت و قلبش را برای ادامه حیات یاری نکرد!
    در واپسین ساعاتی که می رفت تا در بیمارستان بستری شود، در گفتگوئی که داشت، گفت:
    دلم برای همه تنگ شده. می خواستم بیآیم، اما گذاشتم برای بعد از عمل جراحی. شب شعر "وین" خوب بود، اما هنوز حرف ها در گلویم مانده است! نمی دانم کی و کجا حرف دلم را خواهم زد... شاید اول آمدم آن طرف ها (آلمان)، اما آنجا هم به دلم نمی نشیند. می دانی دلم چه می خواهد؟ یک چهارپایه بگذاریم زیر پا و به زبانی که همه دنیا بفهمند، از ایران بگویم! شعر بخوانم، دلتنگی هایم را بگویم، برای جوان تر ها خاطره بگویم، قصه تلخ شکست را تعریف کنم... چه می گی؟ میشه؟
    - برو بیمارستان و برگرد، تا همدیگر را ببینیم و...
    - بگذار حرفم را بزنم، شاید رفتم و برنگشتم...!
    - تو هرکجا رفتی، برگشتی، بیمارستان هم یکی از همان جاهاست...
    - دلم برای جلوی دانشگاه تهران تنگ شده، اگر چهار پایه ام را آنجا بگذرم زمین، نعره ای می کشم که صدایش در فلک بپیچد!...

    مراسم خاکسپاری "سیاوش کسرائی" قرار است، روز دوشنبه 23 بهمن در "وین" برگزار شود. "راه توده" درگذشت ناگهانی "سیاوش کسرائی" را به مردم ایران، بویژه مبارزان سه نسل ایرانی، که با شعر و سروده او به رزم و شکنجه گاه رفتند و همچنین به خانواده های کسرائی ، "نوزری" و بویژه همسر غمخوار و فرزندان او تسلیت می گوید.
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه Empty رد: به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه

    پست  admin الإثنين 9 فبراير 2009 - 4:12


    سیاوش کسرائی
    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه Siavash-Kasrai
    فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه Empty رد: به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه

    پست  admin الإثنين 9 فبراير 2009 - 4:16

    آرش کمانگیر

    برف می بارد
    برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
    کوهها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
    بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
    یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
    رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
    ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟
    آنک آنک کلبه ای روشن
    روی تپه روبروی من
    در گشودندم
    مهربانی ها نمودندم
    زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
    در کنار شعله آتش
    قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
    گفته بودم زندگی زیباست
    گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
    آسمان باز
    آفتاب زر
    باغهای گل
    دشت های بی در و پیکر
    سر برون آوردن گل از درون برف
    تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
    بوی خک عطر باران خورده در کهسار
    خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
    آمدن رفتن دویدن
    عشق ورزیدن
    غم انسان نشستن
    پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
    کار کردن کار کردن
    آرمیدن
    چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
    جرعه هایی از سبوی تازه آب پک نوشیدن
    گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
    همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
    در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
    نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
    گاه گاهی
    زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
    قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
    بی تکان گهواره رنگین کمان را
    در کنار بان ددین
    یا شب برفی
    پیش آتش ها نشستن
    دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
    آری آری زندگی زیباست
    زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
    گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
    ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
    پیر مرد آرام و با لبخند
    کنده ای در کوره افسرده جان افکند
    چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
    زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
    زندگی را شعله باید برفروزنده
    شعله ها را هیمه سوزنده
    جنگلی هستی تو ای انسان
    جنگل ای روییده آزاده
    بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
    آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
    چشمهها در سایبان های تو جوشنده
    آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
    جان تو خدمتگر آتش
    سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
    زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
    شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
    کودکانم داستان ما ز آرش بود
    او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
    روزگاری بود
    روزگار تلخ و تاری بود
    بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
    دشمنان بر جان ما چیره
    شهر سیلی خورده هذیان داشت
    بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
    زندگی سرد و سیه چون سنگ
    روز بدنامی
    روزگار ننگ
    غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
    عشق در بیماری دلمردگی بیجان
    فصل ها فصل زمستان شد
    صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
    در شبستان های خاموشی
    می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
    ترس بود و بالهای مرگ
    کس نمی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
    سنگر آزادگان خاموش
    خیمه گاه دشمنان پر جوش
    مرزهای ملک
    همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
    برجهای شهر
    همچو باروهای دل بشکسته و ویران
    دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
    هیچ سینه کینهای در بر نمی اندوخت
    هیچ دل مهری نمی ورزید
    هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد
    هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
    باغهای آرزو بی برگ
    آسمان اشک ها پر بار
    گر مرو آزادگان دربند
    روسپی نامردان در کار
    انجمن ها کرد دشمن
    رایزن ها گرد هم آورد دشمن
    تا به تدبیری که در ناپک دل دارند
    هم به دست ما شکست ما بر اندیشند
    نازک اندیشانشان بی شرم
    که مباداشان دگر روزبهی در چشم
    یافتند آخر فسونی را که می جستند
    چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جست و جو می کرد
    وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد
    آخرین فرمان آخرین تحقیر
    مرز را پرواز تیری می دهد سامان
    گر به نزدیکی فرود اید
    خانه هامان تنگ
    آرزومان کور
    ور بپرد دور
    تا کجا ؟ تا چند ؟
    آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟
    هر دهانی این خبر را بازگو می کرد
    چشم ها بی گفت و گویی هر طرف را جست و جو می کرد
    پیر مرد اندوهگین دستی به دیگر دست می سایید
    از میان دره های دور گرگی خسته می نالید
    برف روی برف می بارید
    باد بالش را به پشت شیشه می مالید
    صبح می آمد پیر مرد آرام کرد آغاز
    پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دریایی از سرباز
    آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
    بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
    باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
    لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
    دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
    کودکان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگین کنار در
    کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
    خلق چون بحری بر آشفته
    به جوش آمد
    خروشان شد
    به موج افتاد
    برش بگرفت وم ردی چون صدف
    از سینه بیرون داد
    منم آرش
    چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
    منم آرش سپاهی مردی آزاده
    به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
    اینک آماده
    مجوییدم نسب
    فرزند رنج و کار
    گریزان چون شهاب از شب
    چو صبح آماده دیدار
    مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
    گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
    شما را باده و جامه
    گوارا و مبارک باد
    دلم را در میان دست می گیرم
    و می افشارمش در چنگ
    دل این جام پر از کین پر از خون را
    دل این بی تاب خشم آهنگ
    که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
    که تا بکوبم به جام قلبتان در رزم
    که جام کینه از سنگ است
    به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
    در این پیکار
    در این کار
    دل خلقی است در مشتم
    امید مردمی خاموش هم پشتم
    کمان کهکشان در دست
    کمانداری کمانگیرم
    شهاب تیزرو تیرم
    ستیغ سر بلند کوه ماوایم
    به چشم آفتاب تازه رس جایم
    مرا نیر است آتش پر
    مرا باد است فرمانبر
    و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
    رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
    در این میدان
    بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
    پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
    پس آنگه سر به سوی آٍمان بر کرد
    به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
    درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
    که با آرش ترا این آخرین دیداد خواهد بود
    به صبح راستین سوگند
    به پنهان آفتاب مهربار پک بین سوگند
    که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
    پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
    زمین می داند این را آسمان ها نیز
    که تن بی عیب و جان پک است
    نه نیرنگی به کار من نه افسونی
    نه ترسی در سرم نه در دلم بک است
    درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
    نفس در سینه های بی تاب می زد جوش
    ز پیشم مرگ
    نقابی سهمگین بر چهره می اید
    به هر گام هراس افکن
    مرا با دیده خونبار می پاید
    به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
    به راهم می نشیند راه می بندد
    به رویم سرد می خندد
    به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
    و بازش باز میگیرد
    دلم از مرگ بیزار است
    که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
    ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است
    ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
    فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
    همان بایسته آزادگی این است
    هزاران چشم گویا و لب خاموش
    مرا پیک امید خویش می داند
    هزاران دست لرزان و دل پر جوش
    گهی می گیردم گه پیش می راند
    پیش می ایم
    دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم
    به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
    نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند
    نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
    به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد
    برآ ای آفتاب ای توشه امید
    برآ ای خوشه خورشید
    تو جوشان چشمه ای من تشنه ای بی تاب
    برآ سر ریز کن تا جان شود سیراب
    چو پا در کام مرگی تند خو دارم
    چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم
    به موج روشنایی شست و شو خواهم
    ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم
    شما ای قله های سرکش خاموش
    که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
    که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
    که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
    که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می گیرید
    غرور و سربلندی هم شما را باد
    امدیم را برافرازید
    چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
    غرورم را نگه دارید
    به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید
    زمین خاموش بود و آسمان خاموش
    تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
    به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید
    هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
    نظر افکند آرش سوی شهر آرام
    کودکان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگین کنار در
    مردها در راه
    سرود بی کلامی با غمی جانکاه
    ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه
    کدامین نغمه می ریزد
    کدام آهنگ ایا می تواند ساخت
    طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟
    طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند ؟
    دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
    راه وا کردند
    کودکان از بامها او را صدا کردند
    مادران او را دعا کردند
    پیر مردان چشم گرداندند
    دختران بفشرده گردن بندها در مشت
    همره او قدرت عشق و وفا کردند
    آرش اما همچنان خاموش
    از شکاف دامن البرز بالا رفت
    وز پی او
    پرده های اشک پی در پی فرود آمد
    بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
    خنده بر لب غرقه در رویا
    کودکان با دیدگان خسته وپی جو
    در شگفت از پهلوانی ها
    شعله های کوره در پرواز
    باد غوغا
    شامگاهان
    راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
    باز گردیدند
    بی نشان از پیکر آرش
    با کمان و ترکشی بی تیر
    آری آری جان خود در تیر کرد آرش
    کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
    تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
    به دیگر نیمروزی از پی آن روز
    نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
    و آنجا را از آن پس
    مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند

    آفتاب
    درگریز بی شتاب خویش
    سالها بر بام دنیا پکشان سر زد
    ماهتاب
    بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش
    در دل هر کوی و هر برزن
    سر به هر ایوان و هر در زد
    آفتاب و ماه را در گشت
    سالها بگذشت
    سالها و باز
    در تمام پهنه البرز
    وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید
    وندرون دره های برف آلودی که می دانید
    رهگذرهایی که شب در راه می مانند
    نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
    و نیاز خویش می خواهند
    با دهان سنگهای کوه آرش می دهد پاسخ
    می کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه
    می دهد امید
    می نماید راه
    در برون کلبه می بارد
    برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
    کوه ها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راهها چشم انتظاری کاروانی با صدای زنگ
    کودکان دیری است در خوابند
    در خوابست عمو نوروز
    می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
    شعله بالا می رود پر سوز



    شنبه 23 اسفند 1337

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه Empty رد: به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه

    پست  admin الإثنين 9 فبراير 2009 - 4:21




    به ياد سياوش کسرايي ، بزرگمرد شعر و مبارزه Group-of-iranian-poets

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الإثنين 20 مايو 2024 - 15:51 ميباشد