ردپای سعودی در مبانی عقیدتی «القاعده»
بخش اول - ترجمه: ف .م .هاشمی: «القاعده» از کجا آمده است؟ اگرچه عملکرد این گروه بر همگان روشن است اما جهان با مبانی فکری آن کمتر آشنایی دارد. بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان، القاعده را گروهی طراز نوین می دانند و علت آن را مواردی چون سربازگیری جهانی، اعلام جهاد جهانی، فقدان زنجیره مشخص فرماندهی و استفاده از اینترنت به عنوان ابزار عملیاتی و اطلاع رسانی ذکر می کنند.
اگرچه عدم انسجام گروهی، القاعده را به گروهی غیرقابل پیش بینی و خطرناک تبدیل کرده است اما در واقع، نه شیوه های عملیاتی اسامه بن لادن و نه ایدئولوژی او چندان پیچیده و خطرناک نیست. مبانی عقیدتی و عملیاتی القاعده از دو منبع مهم و به هم پیوسته تاثیر می پذیرد: اول، آموزه های «عبدالله اعظم» یکی از فرماندهان مجاهدین افغان در دهه 1980 و دوم، جنبش اپوزیسیون عربستان سعودی که از اوائل دهه 1990 سربرآورد و اسلامی کردن جامعه سعودی و مقابله با «تهاجم فرهنگی» غرب را خواستار است.
-
تهاجم فرهنگی غرب و موضع سعودی
در واقع، هر دوی این گرایشات ریشه در جامعه سعودی دارند. در سه دهه نخست قرن بیستم، خاندان سعودی توانست بخش اعظم شبه جزیره عربستان را زیر نگین رهبری خود بگیرد. پادشاهی سعودی نیز توانست یک موازنه موقت قدرت را در منطقه به وجود بیاورد.خاندان سعودی و شاهزاده ها مسوولیت امور سیاسی و مالی را برعهده گرفتند، ضمن اینکه علما، روحانیون، مقامات مذهبی و مسوولان قضایی، مسوولیت صدور فتوا را عهده دار شدند. فتوا در واقع، تطبیق امور جاری با قوانین اسلامی است.
اما این موازنه قدرت، ظاهری بود. اگرچه خاندان سعودی مشروعیت خود را از علما کسب می کرد اما خود علما را عزل و نصب و محدوده قدرت آنها را تعیین می کرد. هرگاه یک شخصیت روحانی با پادشاه سعودی مخالفت می کرد، بلافاصله از کار بر کنار می شد. البته روحانیون، می توانند تصمیمات دولتی را نقد اما هیچگاه نمی توانند نظرات خود را بر مسوولان دولتی تحمیل کنند. شاه و روحانیون، همیشه بر سر سازگاری وهابیگری با مدرنیسم،
اختلاف نظر داشته اند. به عنوان مثال در دهه 1920 علما به مخالفت با تصمیم ملک عبدالعزیزبن سعود در مورد به کارگیری تجهیزات مخابراتی بیسیم پرداختند. آنها این تجهیزات را شیطانی می نامیدند. در دهه 1960 نیز علما با تصمیم ملک فیصل در مورد راه اندازی شبکه تلویزیونی در شبه جزیره مخالفت کردند و آن را مخالف با تعالیم قرآن دانسته و گامی در جهت به فساد کشاندن جامعه تلقی کردند. در هر دو مورد، مخالفت روحانیون نتوانست مانع تحقق تصمیمات شاه شود.
افزایش بهای نفت در دهه 1970 جامعه سعودی را دستخوش تحولی شگرف کرد. دو گروه شاخص اجتماعی سر برآوردند. اول، جوانان و تکنوکرات های تحصیلکرده غرب بودند که تحول زیرساخت های سعودی و سیستم های اداری، مالی و آموزشی را براساس الگوهای غربی دنبال می کردند و دوم، علمایی که فارغ التحصیل مدارس جدید مذهبی و دانشگاه ها بودند. آنها که از مزایای رونق اقتصادی بهره مند شده بودند، در عین حال از سرعت گرفتن مدرنیزاسیون به هراس افتاده و هویت اسلامی جامعه عربستان را در خطر می دیدند. این روحانیون جوان، اگرچه با اصل مدرنیزاسیون مخالف نبودند اما مانند اسلاف خود، خواستار به خدمت گرفتن تکنولوژی های نو در جهت تقویت مبانی اسلام بودند. به عنوان مثال، آنها با تلویزیون مخالف نبودند اما معتقد بودند که برنامه های تلویزیونی باید تماماً اسلامی و عاری از آموزه های غربی باشد. درواقع، آنها یک رویکرد سلفی و نه وهابی را در رابطه با مدرنیزاسیون در پیش گرفتند. این دو گرایش، اگرچه در بسیاری جهات با یکدیگر همکاری و همگامی می کردند اما اختلافاتی نیز با هم داشتند. سلفیون به مکتب فکری مصری اواخر قرن نوزدهم تعلق داشتند که خواستار بازگشت به مبانی اسلامی و تطبیق این مبانی با پیشرفت های علمی و فنی دنیا بودند. وهابیگری، یک مکتب بنیادگراست که دوران زمامداری حضرت محمد(ص) در صدر اسلام را ایده آل ترین الگو برای جوامع اسلامی امروزی می داند و جنبه های علمی و فنی مدرنیته را رد می کند.
به موازات پیشرفت مدرنیزاسیون، نارضایتی روحانیون جوان نیز از عملکرد خاندان سعودی فزونی گرفت. آنها از افزایش تعداد دختران محصل، رشد قارچ گونه عرضه دستگاه های تلویزیونی، برگزاری دادگاه های مدنی و سیستم بانکی مبتنی بر ربا ناراضی بودند. ریخت و پاش های شاهزادگان جوان سعودی نیز مزید بر علت شد. ماهیت آمرانه سیستم حکومتی سعودی، امکان چندانی برای ابراز این نارضایتی فراهم نمی آورد. معهذا، وقتی در 20 نوامبر 1979 یک نظامی جوان سعودی به نام «العطیبه» و گروه کوچکی از یارانش، در تقاضای برکناری خاندان سعودی از قدرت و قطع تمامی روابط این کشور با غرب، مسجدالحرام را به اشغال درآورد اکثر علمای عربستان از شاه حمایت کردند.
اما نارضایتی ها فروکش نکرد و به تدریج شکل یک جنبش رسمی مخالف به خود گرفت که خطرات مدرنیزاسیون را برای فقرا و محرومین نجوا می کرد. به نظر این جنبش، عربستان سعودی و جهان اسلام در معرض یک تهاجم پیچیده فرهنگی و فکری از سوی غرب قرار گرفته است که تضعیف ایمان مسلمانان و اصول اخلاقی حاکم بر جوامع اسلامی و نهایتاً تصرف سرزمین های اسلامی و بازگرداندن مسلمانان به کیش مسیحیت را هدف قرار داده است.
ابزارهایی که غرب برای نیل به این هدف به کار می گیرد عبارتند از:کتاب های درسی، برنامه های تلویزیونی، ورزش های غربی، کافه تریاهای غربی و سیستم بانکی غربی. هواداران نظریه توطئه تحت تاثیر اسلامگرایان مصری مقیم عربستان، هیچ تفاوتی میان سرمایه داری غرب و کمونیسم شرق قائل نبودند و هر دو را چهره های مختلف یک دشمن واحد می دانستند.
علمای سعودی برای خنثی کردن توطئه غرب دو برنامه داشتند: اول، پاکسازی عربستان سعودی از هرگونه نفوذ غرب و اسلامی کردن تمامی جنبه های حیات اجتماعی اقتصادی در این کشور (سیستم قضایی، رسانه های گروهی، نهادهای مالی و سیستم آموزشی)، سپس انجام یک ضدحمله برای تاثیرگذاری بر جهان غرب از طریق مسلمانانی که در اروپا و آمریکا زندگی می کنند.
اگرچه عدم انسجام گروهی، القاعده را به گروهی غیرقابل پیش بینی و خطرناک تبدیل کرده است اما در واقع، نه شیوه های عملیاتی اسامه بن لادن و نه ایدئولوژی او چندان پیچیده و خطرناک نیست. مبانی عقیدتی و عملیاتی القاعده از دو منبع مهم و به هم پیوسته تاثیر می پذیرد: اول، آموزه های «عبدالله اعظم» یکی از فرماندهان مجاهدین افغان در دهه 1980 و دوم، جنبش اپوزیسیون عربستان سعودی که از اوائل دهه 1990 سربرآورد و اسلامی کردن جامعه سعودی و مقابله با «تهاجم فرهنگی» غرب را خواستار است.
-
تهاجم فرهنگی غرب و موضع سعودی
در واقع، هر دوی این گرایشات ریشه در جامعه سعودی دارند. در سه دهه نخست قرن بیستم، خاندان سعودی توانست بخش اعظم شبه جزیره عربستان را زیر نگین رهبری خود بگیرد. پادشاهی سعودی نیز توانست یک موازنه موقت قدرت را در منطقه به وجود بیاورد.خاندان سعودی و شاهزاده ها مسوولیت امور سیاسی و مالی را برعهده گرفتند، ضمن اینکه علما، روحانیون، مقامات مذهبی و مسوولان قضایی، مسوولیت صدور فتوا را عهده دار شدند. فتوا در واقع، تطبیق امور جاری با قوانین اسلامی است.
اما این موازنه قدرت، ظاهری بود. اگرچه خاندان سعودی مشروعیت خود را از علما کسب می کرد اما خود علما را عزل و نصب و محدوده قدرت آنها را تعیین می کرد. هرگاه یک شخصیت روحانی با پادشاه سعودی مخالفت می کرد، بلافاصله از کار بر کنار می شد. البته روحانیون، می توانند تصمیمات دولتی را نقد اما هیچگاه نمی توانند نظرات خود را بر مسوولان دولتی تحمیل کنند. شاه و روحانیون، همیشه بر سر سازگاری وهابیگری با مدرنیسم،
اختلاف نظر داشته اند. به عنوان مثال در دهه 1920 علما به مخالفت با تصمیم ملک عبدالعزیزبن سعود در مورد به کارگیری تجهیزات مخابراتی بیسیم پرداختند. آنها این تجهیزات را شیطانی می نامیدند. در دهه 1960 نیز علما با تصمیم ملک فیصل در مورد راه اندازی شبکه تلویزیونی در شبه جزیره مخالفت کردند و آن را مخالف با تعالیم قرآن دانسته و گامی در جهت به فساد کشاندن جامعه تلقی کردند. در هر دو مورد، مخالفت روحانیون نتوانست مانع تحقق تصمیمات شاه شود.
افزایش بهای نفت در دهه 1970 جامعه سعودی را دستخوش تحولی شگرف کرد. دو گروه شاخص اجتماعی سر برآوردند. اول، جوانان و تکنوکرات های تحصیلکرده غرب بودند که تحول زیرساخت های سعودی و سیستم های اداری، مالی و آموزشی را براساس الگوهای غربی دنبال می کردند و دوم، علمایی که فارغ التحصیل مدارس جدید مذهبی و دانشگاه ها بودند. آنها که از مزایای رونق اقتصادی بهره مند شده بودند، در عین حال از سرعت گرفتن مدرنیزاسیون به هراس افتاده و هویت اسلامی جامعه عربستان را در خطر می دیدند. این روحانیون جوان، اگرچه با اصل مدرنیزاسیون مخالف نبودند اما مانند اسلاف خود، خواستار به خدمت گرفتن تکنولوژی های نو در جهت تقویت مبانی اسلام بودند. به عنوان مثال، آنها با تلویزیون مخالف نبودند اما معتقد بودند که برنامه های تلویزیونی باید تماماً اسلامی و عاری از آموزه های غربی باشد. درواقع، آنها یک رویکرد سلفی و نه وهابی را در رابطه با مدرنیزاسیون در پیش گرفتند. این دو گرایش، اگرچه در بسیاری جهات با یکدیگر همکاری و همگامی می کردند اما اختلافاتی نیز با هم داشتند. سلفیون به مکتب فکری مصری اواخر قرن نوزدهم تعلق داشتند که خواستار بازگشت به مبانی اسلامی و تطبیق این مبانی با پیشرفت های علمی و فنی دنیا بودند. وهابیگری، یک مکتب بنیادگراست که دوران زمامداری حضرت محمد(ص) در صدر اسلام را ایده آل ترین الگو برای جوامع اسلامی امروزی می داند و جنبه های علمی و فنی مدرنیته را رد می کند.
به موازات پیشرفت مدرنیزاسیون، نارضایتی روحانیون جوان نیز از عملکرد خاندان سعودی فزونی گرفت. آنها از افزایش تعداد دختران محصل، رشد قارچ گونه عرضه دستگاه های تلویزیونی، برگزاری دادگاه های مدنی و سیستم بانکی مبتنی بر ربا ناراضی بودند. ریخت و پاش های شاهزادگان جوان سعودی نیز مزید بر علت شد. ماهیت آمرانه سیستم حکومتی سعودی، امکان چندانی برای ابراز این نارضایتی فراهم نمی آورد. معهذا، وقتی در 20 نوامبر 1979 یک نظامی جوان سعودی به نام «العطیبه» و گروه کوچکی از یارانش، در تقاضای برکناری خاندان سعودی از قدرت و قطع تمامی روابط این کشور با غرب، مسجدالحرام را به اشغال درآورد اکثر علمای عربستان از شاه حمایت کردند.
اما نارضایتی ها فروکش نکرد و به تدریج شکل یک جنبش رسمی مخالف به خود گرفت که خطرات مدرنیزاسیون را برای فقرا و محرومین نجوا می کرد. به نظر این جنبش، عربستان سعودی و جهان اسلام در معرض یک تهاجم پیچیده فرهنگی و فکری از سوی غرب قرار گرفته است که تضعیف ایمان مسلمانان و اصول اخلاقی حاکم بر جوامع اسلامی و نهایتاً تصرف سرزمین های اسلامی و بازگرداندن مسلمانان به کیش مسیحیت را هدف قرار داده است.
ابزارهایی که غرب برای نیل به این هدف به کار می گیرد عبارتند از:کتاب های درسی، برنامه های تلویزیونی، ورزش های غربی، کافه تریاهای غربی و سیستم بانکی غربی. هواداران نظریه توطئه تحت تاثیر اسلامگرایان مصری مقیم عربستان، هیچ تفاوتی میان سرمایه داری غرب و کمونیسم شرق قائل نبودند و هر دو را چهره های مختلف یک دشمن واحد می دانستند.
علمای سعودی برای خنثی کردن توطئه غرب دو برنامه داشتند: اول، پاکسازی عربستان سعودی از هرگونه نفوذ غرب و اسلامی کردن تمامی جنبه های حیات اجتماعی اقتصادی در این کشور (سیستم قضایی، رسانه های گروهی، نهادهای مالی و سیستم آموزشی)، سپس انجام یک ضدحمله برای تاثیرگذاری بر جهان غرب از طریق مسلمانانی که در اروپا و آمریکا زندگی می کنند.
اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأحد 10 أغسطس 2008 - 1:42 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.