پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    ردپاي سعودي

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20080810

    ردپاي سعودي Empty ردپاي سعودي

    پست  admin

    ردپای سعودی در مبانی عقیدتی «القاعده»
    بخش اول - ترجمه: ف .م .هاشمی: «القاعده» از کجا آمده است؟ اگرچه عملکرد این گروه بر همگان روشن است اما جهان با مبانی فکری آن کمتر آشنایی دارد. بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان، القاعده را گروهی طراز نوین می دانند و علت آن را مواردی چون سربازگیری جهانی، اعلام جهاد جهانی، فقدان زنجیره مشخص فرماندهی و استفاده از اینترنت به عنوان ابزار عملیاتی و اطلاع رسانی ذکر می کنند.

    اگرچه عدم انسجام گروهی، القاعده را به گروهی غیرقابل پیش بینی و خطرناک تبدیل کرده است اما در واقع، نه شیوه های عملیاتی اسامه بن لادن و نه ایدئولوژی او چندان پیچیده و خطرناک نیست. مبانی عقیدتی و عملیاتی القاعده از دو منبع مهم و به هم پیوسته تاثیر می پذیرد: اول، آموزه های «عبدالله اعظم» یکی از فرماندهان مجاهدین افغان در دهه 1980 و دوم، جنبش اپوزیسیون عربستان سعودی که از اوائل دهه 1990 سربرآورد و اسلامی کردن جامعه سعودی و مقابله با «تهاجم فرهنگی» غرب را خواستار است.
    -
    تهاجم فرهنگی غرب و موضع سعودی
    در واقع، هر دوی این گرایشات ریشه در جامعه سعودی دارند. در سه دهه نخست قرن بیستم، خاندان سعودی توانست بخش اعظم شبه جزیره عربستان را زیر نگین رهبری خود بگیرد. پادشاهی سعودی نیز توانست یک موازنه موقت قدرت را در منطقه به وجود بیاورد.خاندان سعودی و شاهزاده ها مسوولیت امور سیاسی و مالی را برعهده گرفتند، ضمن اینکه علما، روحانیون، مقامات مذهبی و مسوولان قضایی، مسوولیت صدور فتوا را عهده دار شدند. فتوا در واقع، تطبیق امور جاری با قوانین اسلامی است.
    اما این موازنه قدرت، ظاهری بود. اگرچه خاندان سعودی مشروعیت خود را از علما کسب می کرد اما خود علما را عزل و نصب و محدوده قدرت آنها را تعیین می کرد. هرگاه یک شخصیت روحانی با پادشاه سعودی مخالفت می کرد، بلافاصله از کار بر کنار می شد. البته روحانیون، می توانند تصمیمات دولتی را نقد اما هیچگاه نمی توانند نظرات خود را بر مسوولان دولتی تحمیل کنند. شاه و روحانیون، همیشه بر سر سازگاری وهابیگری با مدرنیسم،
    اختلاف نظر داشته اند. به عنوان مثال در دهه 1920 علما به مخالفت با تصمیم ملک عبدالعزیزبن سعود در مورد به کارگیری تجهیزات مخابراتی بیسیم پرداختند. آنها این تجهیزات را شیطانی می نامیدند. در دهه 1960 نیز علما با تصمیم ملک فیصل در مورد راه اندازی شبکه تلویزیونی در شبه جزیره مخالفت کردند و آن را مخالف با تعالیم قرآن دانسته و گامی در جهت به فساد کشاندن جامعه تلقی کردند. در هر دو مورد، مخالفت روحانیون نتوانست مانع تحقق تصمیمات شاه شود.
    افزایش بهای نفت در دهه 1970 جامعه سعودی را دستخوش تحولی شگرف کرد. دو گروه شاخص اجتماعی سر برآوردند. اول، جوانان و تکنوکرات های تحصیلکرده غرب بودند که تحول زیرساخت های سعودی و سیستم های اداری، مالی و آموزشی را براساس الگوهای غربی دنبال می کردند و دوم، علمایی که فارغ التحصیل مدارس جدید مذهبی و دانشگاه ها بودند. آنها که از مزایای رونق اقتصادی بهره مند شده بودند، در عین حال از سرعت گرفتن مدرنیزاسیون به هراس افتاده و هویت اسلامی جامعه عربستان را در خطر می دیدند. این روحانیون جوان، اگرچه با اصل مدرنیزاسیون مخالف نبودند اما مانند اسلاف خود، خواستار به خدمت گرفتن تکنولوژی های نو در جهت تقویت مبانی اسلام بودند. به عنوان مثال، آنها با تلویزیون مخالف نبودند اما معتقد بودند که برنامه های تلویزیونی باید تماماً اسلامی و عاری از آموزه های غربی باشد. درواقع، آنها یک رویکرد سلفی و نه وهابی را در رابطه با مدرنیزاسیون در پیش گرفتند. این دو گرایش، اگرچه در بسیاری جهات با یکدیگر همکاری و همگامی می کردند اما اختلافاتی نیز با هم داشتند. سلفیون به مکتب فکری مصری اواخر قرن نوزدهم تعلق داشتند که خواستار بازگشت به مبانی اسلامی و تطبیق این مبانی با پیشرفت های علمی و فنی دنیا بودند. وهابیگری، یک مکتب بنیادگراست که دوران زمامداری حضرت محمد(ص) در صدر اسلام را ایده آل ترین الگو برای جوامع اسلامی امروزی می داند و جنبه های علمی و فنی مدرنیته را رد می کند.
    به موازات پیشرفت مدرنیزاسیون، نارضایتی روحانیون جوان نیز از عملکرد خاندان سعودی فزونی گرفت. آنها از افزایش تعداد دختران محصل، رشد قارچ گونه عرضه دستگاه های تلویزیونی، برگزاری دادگاه های مدنی و سیستم بانکی مبتنی بر ربا ناراضی بودند. ریخت و پاش های شاهزادگان جوان سعودی نیز مزید بر علت شد. ماهیت آمرانه سیستم حکومتی سعودی، امکان چندانی برای ابراز این نارضایتی فراهم نمی آورد. معهذا، وقتی در 20 نوامبر 1979 یک نظامی جوان سعودی به نام «العطیبه» و گروه کوچکی از یارانش، در تقاضای برکناری خاندان سعودی از قدرت و قطع تمامی روابط این کشور با غرب، مسجدالحرام را به اشغال درآورد اکثر علمای عربستان از شاه حمایت کردند.
    اما نارضایتی ها فروکش نکرد و به تدریج شکل یک جنبش رسمی مخالف به خود گرفت که خطرات مدرنیزاسیون را برای فقرا و محرومین نجوا می کرد. به نظر این جنبش، عربستان سعودی و جهان اسلام در معرض یک تهاجم پیچیده فرهنگی و فکری از سوی غرب قرار گرفته است که تضعیف ایمان مسلمانان و اصول اخلاقی حاکم بر جوامع اسلامی و نهایتاً تصرف سرزمین های اسلامی و بازگرداندن مسلمانان به کیش مسیحیت را هدف قرار داده است.
    ابزارهایی که غرب برای نیل به این هدف به کار می گیرد عبارتند از:کتاب های درسی، برنامه های تلویزیونی، ورزش های غربی، کافه تریاهای غربی و سیستم بانکی غربی. هواداران نظریه توطئه تحت تاثیر اسلامگرایان مصری مقیم عربستان، هیچ تفاوتی میان سرمایه داری غرب و کمونیسم شرق قائل نبودند و هر دو را چهره های مختلف یک دشمن واحد می دانستند.
    علمای سعودی برای خنثی کردن توطئه غرب دو برنامه داشتند: اول، پاکسازی عربستان سعودی از هرگونه نفوذ غرب و اسلامی کردن تمامی جنبه های حیات اجتماعی اقتصادی در این کشور (سیستم قضایی، رسانه های گروهی، نهادهای مالی و سیستم آموزشی)، سپس انجام یک ضدحمله برای تاثیرگذاری بر جهان غرب از طریق مسلمانانی که در اروپا و آمریکا زندگی می کنند.


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأحد 10 أغسطس 2008 - 1:42 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الأحد 10 أغسطس 2008 - 1:28  admin

    در توضیح تهاجم فرهنگی و فکری به جهان اسلام، کتابی تحت نظر دولت سعودی در مکه منتشر شد که در واقع می توان آن را منشور مقابله با تهاجم فرهنگی نامید. نویسنده این کتاب فردی به نام «حسن محمدحسن» است که تهاجم فرهنگی غرب را به توموری تشبیه می کند که زمان آغاز درمان، برای بهبود بیمار بسیار تعیین کننده است.
    به نظر نویسنده، غرب یک تهاجم
    سه مرحله ای علیه جهان اسلام تدارک دیده است: اول،متقاعد کردن مسلمانان به اینکه اسلام سیستمی کامل برای زندگی امروز ارائه نمی دهد. دوم، ایجاد تزلزل در ایمان مسلمین و بالاخره دست شستن آنها از اسلام. به نظر «حسن»، توطئه غرب تاکنون تا حدودی کارساز بوده و علت آن نیز ناآگاهی مسلمین از مبانی عقیدتی غرب بوده است. به عنوان مثال، اغلب مسلمانان با گرایش به فوتبال، فرهنگ منحط غرب را در جوامع خویش اشاعه داده و آموزه های علما و روحانیون را به فراموشی می سپرند.
    به نظر نویسنده، تنها راه برای مقابله با تهاجم فرهنگی غرب، احیای هژمونی اسلام بر تمامی عرصه های حیات اجتماعی است. دولت های اسلامی باید هر قانونی را که با شریعت اسلامی منافات دارد لغو کنند. مسلمانانی که در غرب زندگی می کنند باید در جهت منافع اسلام سازماندهی شوند. مسلمانان باید بدانند حضور بیگانگان در جهان اسلام حتی در مواقعی که تحت پوشش علمی یا دانشگاهی صورت می گیرد بخشی از یک توطئه بزرگ علیه هویت اسلامی آنهاست.
    علمایی که «تهاجم فرهنگی» را علم کردند، خاندان سعودی را حداقل در حرف پیشتاز مبارزه با نفوذ غرب جلوه می دادند اما خاندان سعودی واقعاً مخالفتی با «تهاجم فرهنگی» نداشت حتی آماده بود برخی از تقاضاهای کوچک علما را (از قبیل اختصاص بودجه بیشتر به امور اعراب خارج از کشور و...) بپذیرد به شرط آنکه آنها از خطوط قرمز (رویارویی با خاندان سعودی، مخالفت با همکاری نظامی عربستان - آمریکا و...) عبور نکنند.
    در واقع جنگ با تهاجم فرهنگی غرب در عربستان، تا زمانی مشروع و قابل تحمل است که موجودیت و ثبات رژیم عربستان را به خطر نیندازد.
    -
    جنگ افغانستان و جهاد مسلحانه
    تجاوز شوروی به افغانستان، در چشم مدافعان دکترین «تهاجم فرهنگی» تاییدی بر باورهایشان بود. جنگ افغانستان، فرصت ذی قیمتی در اختیار جوانان تحصیلکرده سعودی قرار داد تا به دفاع از اسلام برخیزند. چندصد نفر از این جوانان به افغانستان رفتند و به جبهه های جنگ چریکی مجاهدین پیوستند. ایالات متحده، عربستان سعودی و پاکستان، مجاهدین را از نظر مالی و لجستیکی مورد حمایت قرار می دادند. از نظر رژیم سعودی، مبارزه جوانان در افغانستان قابل تقدیر بود زیرا از یک سو چهره عربستان سعودی را به عنوان نیروی اصلی حامی آزادسازی افغانستان نزد جهانیان بزرگ می کرد و از سوی دیگر تندروترین و ماجراجوترین جوانان سعودی را روانه خارج از کشور می کرد و شر آنها را موقتاً از سر رژیم حاکم کم می کرد. به این ترتیب جوانان عربستان سعودی، به جای مبارزه با حضور آمریکا در خاک کشور خود به مبارزه با نیروهای شوروی حاضر در خاک افغانستان پرداختند.
    در افغانستان بود که بسیاری از اتباع سعودی از جمله اسامه بن لادن، پیرو «عبدالله اعظم» شدند. «اعظم» یک فلسطینی بود که پس از جنگ شش روزه به اردن گریخت و به صفوف اخوان المسلمین پیوست و دکترای حقوق اسلامی خود را از دانشگاه اردن اخذ کرد. او به علت همکاری با اخوان المسلمین از اردن اخراج شد و به عربستان سعودی رفت و در سال 1981 به همکاری با دانشگاه ملک عبدالعزیز در جده پرداخت اما به مدت زیادی در عربستان دوام نیاورد و به اسلام آباد رفت و از آنجا به مناطق مرزی افغانستان منتقل شد تا جهاد ضدشوروی را سازماندهی کند.
    در این زمان بن لادن به نزدیک ترین دوست اعظم تبدیل شد و وی را از نظر مالی و لجستیکی مورد حمایت قرار داد. به نظر اعظم وظیفه شرعی هر مسلمان است که از سرزمین های اسلامی در برابر نفوذ کفار دفاع کند. اهمیت این وظیفه به هیچ وجه کمتر از نماز و روزه نیست. هیچ پسری برای شرکت در این جهاد نیازمند اخذ مجوز از پدر یا همسرش نیست. مسوولیت اصلی اشغال سرزمین های اسلامی توسط کفار به عهده مردم این مناطق است. اگر مردم منطقه ای قدرت مقابله با کفار را نداشتند بر دیگر مسلمین جهان است که به یاری آنها بشتابند. جنگ علیه اشغالگران شوروی و اسرائیل از اولویت نخست برای مسلمین برخوردار است زیرا این دو کشور حامی اصلی کفار در جهان هستند اما اعظم برای افغانستان اولویت خاص قائل بود زیرا جنگ افغانستان در اوج خود قرار داشت و مقاومت این کشور نیز از خلوص اسلامی بالایی برخوردار بود به علاوه این کشور برخلاف کرانه غربی شهروند مسیحی نداشت.
    برخی از علمای سعودی از نظرات اعظم دفاع می کردند. خود اعظم معتقد بود که از حمایت شخص «شیخ عبدالعزیز بن باز» رئیس دارالفتوی که بالاترین مرجع مذهبی عربستان است برخوردار است اما هیچ دلیلی دال بر صحت این مدعا به دست نیامد.
    در واقع اعظم به زودی به زبان گویای نگرانی علمای عربستان تبدیل شد و این نگرانی ها را رادیکالیزه کرد. به نظر اعظم دولت های اسلامی می توانند از قلمرو خود در برابر کفر و شرک دفاع کنند.
    او این مبارزه را از جبهه اجتماعی- فرهنگی به جبهه نظامی ارتقا داد. در شرایطی که علمای سعودی در برابر خطرات نفوذ غرب در جهان اسلامی به ابراز نگرانی اکتفا می کردند،اعظم دست به سلاح برد و سرانجام نیزجان خود را بر سر این پیمان گذاشت. اعظم به همراه دو پسرش در نوامبر 1989 در جریان یک انفجار در پیشاور پاکستان جان باختند. برخی این انفجار را به عوامل مخفی شوروی نسبت دادند. در واقع این میراث سراسر مبارزه از اعظم به بن لادن به ارث رسید در همین ایام بود که جنگ افغانستان با شکست شوروی پایان گرفت.
    -
    رادیکالیزه شدن مبارزه با «تهاجم فرهنگی»
    در دوم اوت سال 1990 اندکی پس از بازگشت بن لادن به افغانستان، عراق به کویت حمله کرد و این کشور را به اشغال خود درآورد. تصمیم ریاض به دعوت از آمریکا برای دخالت نظامی در مساله کویت و دفاع از عربستان در برابر تهاجم احتمالی عراق ناقض بحث تهاجم فرهنگی بود که عربستان خود را مدافع آن وانمود می کرد. ورود نیروهای غربی به خاک عربستان تاییدی بر این ادعای علمای سعودی بود که نفوذ فرهنگی غرب در ممالک اسلامی سرانجام به تسلط نظامی بر کل خاورمیانه بزرگ منتهی می شود. به نظر این علمای جوان در قضیه کویت خاندان سعودی در بهترین حالت از غرب بازی خورد و در بدترین حالت به نوکری غرب همت گماشت.
    ملک فهد با توجه به این خطر از دارالفتوا خواست فتوایی در مورد مشروعیت حضور نیروهای آمریکایی در خاک عربستان صادر کند اما علمای جوان با این فتوا مخالفت کردند و مقامات ارشد مذهبی کشور را بازیچه دست خاندان سعودی معرفی کردند. اعتراض علیه حضور نظامی آمریکا در مساجد، مدارس و دانشگاه ها بالا گرفت. رهبری این اعتراضات را یک استاد حقوق اسلامی به نام پروفسور «سلمان العوده» و یک استاد خوش نام الهیات به نام «صفرالحوالی» بر عهده داشتند. نوار سخنرانی های این دو تن در آستانه شروع عملیات «توفان صحرا» در عربستان دست به دست می گشت.
    «حوالی» اشغال کویت توسط عراق را بخشی از یک توطئه می دانست که غرب برای تسلط بر جهان اسلامی طراحی و اجرا کرده است. به نظر او غرب به خوبی می دانست که با به سرآمدن عصر شوروی تنها جهان اسلام می تواند در برابر هژمونی غرب بر جهانیان بایستد لذا باید به سرعت اهرم هدایت جهان اسلام را به دست گیرد به نظر «حوالی» واشنگتن کویت را تشویق کرد تا برای صدمه زدن به اقتصاد عراق صادرات نفت خویش را افزایش دهد. دولت آمریکا سپس به عراق برای تجاوز به کویت چراغ سبر نشان داد و صدام را تشویق کرد تا به هیچ مصالحه ای در این رابطه تن درندهد. واشنگتن همچنین بر کشورهای حاشیه خلیج فارس فشار وارد آورد تا به ائتلاف ضدعراق بپیوندند. به نظر او حکومت سعودی در برابر این توطئه سکوت اختیار کرد و در برابر تلاش آمریکا برای تسلط خاورمیانه بزرگ، دست روی دست گذاشت. مردم عربستان و منطقه اگر از این خطر آگاه شوند، آرام نخواهند نشست. تحولات دیگری که به عملیات «توفان صحرا» انجامید به سوءظن علمای جوان افزود. در ششم نوامبر 1990 تعدادی از زنان ریاض، اقدام به رانندگی در خیابان ها کرده و اعلام کردند اسلام هیچ گاه زنان را از رانندگی منع نکرده است. علمای سعودی اعلام کردند که زنان کویتی و غربی، زنان عربستان را فریب داده و تحریک کرده اند. دولت نیز در تایید نظر علما، اعلام کرد رانندگی زنان در عربستان ممنوع است.
    یک ماه بعد 43 بازرگان و روشنفکر سعودی نامه ای به شاه نوشته و در آن خواستار کاهش قدرت علما در جامعه عربستان شدند. در این نامه اصلاح طلبانه آمده بود روح حاکم بر قرآن با تفسیرهای غیرانسانی و آمرانه همخوانی ندارد. آنها در این نامه، اصلاح قانون مطبوعات و حضور بیشتر زنان در عرصه اجتماعی را خواستار شدند. از نظر علما، انتشار این نامه، دهن کجی به آنها به شمار می رفت. اکنون عربستان عضو یک ائتلاف غربی علیه یک کشور مسلمان بود و تلویزیون سعودی هر روز تصاویر مشروحی را از حضور نیروهای نظامی غرب و توان تهاجمی آنها پخش می کرد.
    وقتی جنگ به پایان رسید، علمای جوان خواستار خروج نیروهای آمریکایی از خاک عربستان شدند و وقتی شاه این درخواست را رد کرد آنها به این نتیجه رسیدند که خاندان سعودی دیگر نمی تواند از کشور در برابر تهاجم فرهنگ غرب دفاع کند و بنابراین اداره کشور باید در دست علما قرار گیرد.
    در مارس 1991 یک گروه از علما، نامه ای مخفیانه را خطاب به مردم عربستان منتشر کردند و در آن تشکیل یک شورای مشورتی مستقل متشکل از علما را برای اداره امور داخلی و خارجی کشور خواستار شدند. آنها همچنین خواستار تشکیل کمیته های تخصصی برای تطبیق همه قوانین کشور با قوانین اسلامی و تصفیه ارگان های دولتی از مقامات فاسد شدند. در این نامه رباخواری سیستم بانکی به شدت مورد نکوهش قرار گرفت و پیمان نظامی عربستان با آمریکا مخالف شریعت اسلامی عنوان شد.
    این نامه اگرچه در ریاض تنظیم و به امضا رسید اما در سراسر خاک عربستان دست به دست گشت. 400 نفر از روحانیون ارشد، روسای سازمان های اسلامی، قضات، استادان دانشگاه و شخصیت های سرشناس این نامه را امضا کردند حتی «بن باز» هم از مفاد این نامه حمایت کرد. در پی استقبال وسیع از نامه، چهارتن از تنظیم کنندگان آن به جده رفته و نامه را رسماً به رئیس دفتر شاه تقدیم کردند. هواداران و امضاکنندگان نامه، هزاران نسخه از آن را در سراسر کشور توزیع کردند.
    این نامه در واقع شورشی علنی علیه خاندان سعودی تلقی شد اما دست شاه در برخورد با تنظیم کنندگان نامه بسته بود. هیچ یک از مفاد این نامه با اظهارات و موضع گیری های ظاهری مقامات سعودی در تضاد نبود. در واقع شاه فهد و اسلاف او از دیرباز وعده تشکیل چنین شورایی را به مردم عربستان داده بودند.
    دولت ضمن رد درخواست علما سعی کرد با تبلیغات، سخن پراکنی و انجام برخی اعمال نمایشی خود را قهرمان مبارزه با تهاجم فرهنگی جلوه دهد. شاه بودجه فعالیت های مذهبی را ناگهان افزایش داد حتی در جریان بحران اقتصادی سال 1992 دولت تعداد کارکنان موسسات مذهبی را از 54 هزار نفر به 60300 نفر افزایش داد. دولت سعودی همچنین ابتکاراتی را برای تقویت هویت اسلامی کشورهای پیرامون عربستان در پیش گرفت. شخص شاه بودجه ای را برای تقویت شبکه رسانه ای خاورمیانه (MBC) در نظر گرفت تا صدا و تصویر این شبکه در اروپا نیز پخش شود.
    رژیم سعودی برخی از نظرات «حوالی» و یارانش را به مورد اجرا گذاشت. از پایان سال 1991 شاه در سخنانش پیوسته از دکترین برخورد تمدن ها سخن به میان می آورد. تمامی نشریات عربستان موظف شدند از لزوم چند حمله عربستان علیه تمدن غرب سخن بگویند. مثلاً روزنامه الریاض در یکی از مقالات خود نوشت: «از آنجایی که کشاندن مبارزه به قلمرو دشمن، اصل کلیدی برای نیل به پیروزی است لذا دولت سعودی باید با استفاده از روابط نزدیک خود با جوامع اسلامی غرب، جنگ صلیبی مسیحیت علیه اسلام را به جنگ برای اسلامی کردن جهان مسیحی تبدیل کند.»
    معهذا خاندان سلطنتی مایل نبود پیوندهای نظامی خود را با آمریکا بگسلد و نیروهای خارجی را از خاک عربستان اخراج کند. فرمان شاه در مارس 1992 در مورد تشکیل شورای مشورتی دست نشانده و بدون قدرت اجرایی در واقع به استهزا گرفتن رادیکال ترین خواسته علما بود. شاه فهد بین نارضایتی قانونی و غیرقانونی مرز کشید. در این صورت تنظیم کنندگان نامه مجبور شدند در چارچوب قانون به اظهارنظر و انتقاد بپردازند.بدین ترتیب اپوزیسیون عربستان بر سر دوراهی ادامه مخالفت با رژیم یا عقب نشینی از مواضع خود قرار گرفت و اغلب مخالفین راه دوم را انتخاب کردند. معهذا در مارس 1992 نامه دیگری تحت عنوان «مذاکره و نصیحت» منتشر شد که مفاد آن نشانگر رادیکالیزه شدن جنبش اپوزیسیون عربستان بود. با این نامه روابط جنبش اپوزیسیون و خاندان سلطنتی دستخوش تغییر شد. نامه مزبور خواستار انتقال قدرت سیاسی از خاندان سعودی به علما شد. تعداد امضاکنندگان این نامه بسیار کمتر از نامه اول بود و «بن باز» را نیز شامل نمی شد. شورای مشورتی عربستان انتشار «مذاکره و نصیحت» را به شدت محکوم کرد.
    بدین ترتیب موضع رژیم در برابر کسانی که بر مخالفت پای می فشردند سخت تر شد. در تابستان 1993، پلیس دفتر «حوالی» را مورد بازرسی قرار داد و حساب های بانکی «عواد» را مسدود کرد. استادان دانشگاه ملک سعود ریاض که یک کمیته دفاع از حقوق بشر تشکیل داده بودند به شدت تحت تعقیب قرار گرفته و از کار برکنار شدند. تعدادی از آنها بازداشت، برخی تبعید و گروهی نیز به خارج از کشور گریختند. تبعیدیان در لندن برای سرنگونی خاندان سلطنتی به فعالیت پرداختند. بدین ترتیب رژیم عربستان توانست بدون دادن امتیاز و بدون شلیک حتی یک گلوله، اپوزیسیون را از میدان به در کند.
    منبع: Middle east Quarterly

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 19 أبريل 2024 - 22:36 ميباشد