پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    روز هاي دشوار « از قسمت اول الي قسمت يازدهم »

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    روز هاي دشوار « از قسمت اول  الي قسمت يازدهم » Empty روز هاي دشوار « از قسمت اول الي قسمت يازدهم »

    پست  admin الثلاثاء 13 مايو 2014 - 23:47

    روز هاي دشوار « از قسمت اول  الي قسمت يازدهم » 415
    شش ماه پيش مي خواستم درباره حقايق ودقايق روز هاي دشواري که پس از بازگشت قطعات نظامي شوروي به وطن شان ، برما و اردو و مردم ما گذشت، ياد واره هايم را بنويسم. تا اين تجربه هاي سوزان درسي ويا عبرتي گردد براي نظاميان جوان کشور ما که درآستانه بازگشت سربازان بيگانه ازکشور ما قرار دارند. اما چنين پيش امد که من به شدت مصروف نوشتن سلسله ياد داشت ها درمورد يک برهه ديگر تاريخ کشور مان گرديدم ونتواستم اين مهم را به سرانجام برسانم . اميدوارم در روز هاي آينده بتوانم با کمک شما بازديد کننده گان و مهمانان وبه ويژه نظاميان ورفقاي عزيز نبشتن اين خاطرات را از سر گيرم:

    روزهاي دشوار

    جنرال بوريس گروموف آخرين نظامي ارتش سرخ است که افغانستان را ترک مي کند. لحظه يي دروسط پل دوستي مي ايستد. نگاهي به عقب مي اندازد. درپشت سرش کشوري را مي بيند که دراين نه سال لشکر کشي ارتش سرخ که وي سپه سالار آن بوده است، به مرز تباهي کشانيده شده است. جنرال گروموف با وجدان نا آرام و خاطر ناشاد لحظاتي به فکر فرو مي رود واز خود مي پرسد : حال چه پيش خواهد آمد؟ حال اين مردم چه خواهند کرد، چه خواهند خورد و چه روزهاي دشواري درپيش خواهند داشت ؟ اما اين کشمکش درون لحظه يي نمي پايد. صداي پسر جوانش " ماکسيم " او را به خود مي آورد . ماکسيم از آن طرف پل به سوي پدر مي دود. گروموف نيزپر مي گشايد، چند لحظه بعد پدر وپسر درآغوش هم فرو مي روند. افغانستان اين زخم خونين ، با کشتزار هاي سوخته، خانه ها وپل ها وجاده هاي ويران شده ارتش نا توان و مردم بينوا وفقير واقتصاد تباه شدهء آن ديگر درپشت سر جنرال قرار دارد و براي هميشه فراموش مي گردد : انگار کسي انگشت زخمي اش را بريده ودور انداخته باشد به منظور فراموش کردن درد.
    روس ها برگشته اند به کشور شان. مي گويند جنگ را نباخته ايم ، برده ايم . آنان دربسي حالات افتخار مي کنند و مي گويند در هيچ جنگ روياروي ارتش ما شکست نخورده ونخواهد خورد.مي گويند از نظر ما جنگ تمام شده است. بوريس هم هرجا که مي رود با همين لاف ها وگزافه گويي ها درباره کشوري سخن مي زند که پانزده هزار کشته و پنجاه هزار زخمي واسير ولادرک به ارتش شکست ناپذير روس ارمغان داده است. هفتاد هزار تن تلفات جنگ . هفتاد هزار سرباز وافسر مگر درواقع يک ارتش کوچک نيست ؟ از برکت همين حرف ها بوريس گروموف شهر دار شهر ماسکو مي شود و به مقام هاي بلند نظامي دست مي يابد. اما من اين جناب را از نزديک مي شناسم. از زماني که رييس ارکان وبعداً قوماندان فرقه 5 موتور ريزه ارتش سرخ مستقر در ميدان هوايي شيندند هرات بود. او به زودي به عوض جنرال يوري شتالين که دوست من بود، مقرر شد ومن درآن هنگام فرمانده فرقه 17 هرات بودم. او جوانتر و خون گرم تر از يوري شتالين بود. استغنا و خود بزرگ بيني اش از رفتار وکردارش با همکاران و همطرازانش به خوبي پيدا بود. جاه طلبي هم يکي از ويژه گي هاي ديگر اين شخصيت نظامي بود. او که خويشتن را شخصيت داراي سطح بالاي انتلکتوئل معرفي مي کرد وديگران مثلاً زنده ياد ببرک کارمل را دارنده سطح نازل انتلکتوئل ، به خاطر نوشيدن مشروب الکلي ؛ درحقيقت دروغ مي گفت. زيرا دربرابر چشمان ده ها افسر وسرباز، بارها وبارها از فرط نوشيدن الکل مست والست افتاده و ياورانش مجبور شده بودند تا به زير شانه هايش درآمده وکشان کشان اين جنرال مدرن باسطح بلند انتلکتوئل ! را به خوابگاهش برسانند.
    بار دوم نامبرده را دراکادمي جنرال شتاپ ( اکادمي ارکانحربي مارشال وروشيلوف ) ديدم. دوسال تمام ما دريک بلاک درتپه هاي لنين زنده گي مي کرديم. درآن هنگام هر روز همديگر را مي ديديم : درسرويس اکادمي، دردهليز هاي تو درتوي آن عمارت قديمي، درکتابخانه ، درکانتين و يا درکافه ترياي اکادمي که "يوليا " زيبا دختر موطلايي درپيشخوانش ايستاده مي بود وبا وسوسه انگيز ترين لبخند ها متاعش را به محصلين عرضه مي کرد. بوريس درآن روزها همسرش را ازدست داده بود. اندوهگين و ماتم زده بود. گهگاهي که فرصت دست مي داد با هم صحبت مي کرديم. البته درآن زمان زبان روسي من چندان تعريفي نداشت ؛ اما اوحرف هاي مرا مي فهميد. آرزو داشت پس از ختم اکادمي به افغانستان برود ودرآن جا خدمت کند. شايد مي خواست هم اندوه از دست رفتن همسرش را درآن سرزمين فراموش کند وهم زمينه هاي رشد سريعش را در ارتش فراهم بسازد. درصحبت هايش از ببرک کارمل که درآن هنگام رهبر سياسي ونظامي افغانستان بود، با احترام فراوان ياد مي کرد ووي را يک انقلابي آتشين ودوست صميمي مردم و کشور شورا ها مي خواند.
    بار سوم نامبرده را درترکيب هيأتي يافتم که براي ارزيابي درجهء مؤثريت وکارآمدي جنگ افزار روسي به کابل آمده بودند. درراس اين هيأت سترجنرال وارينيکوف معاون لوي درستيزارتش سرخ قرار داشت. ما در فراز تپه يي که مشرف به درهء پغمان بود باهم ملاقي شديم. لحظاتي با هم صحبت کرديم : از هرات ، از دوران تحصيل و ازوي درباره شتالين پرسيدم . گفت قوماندان يکي از اردو هايي است که در ارمنستان مستقر است. ازوي دعوت کردم تا مهمان من شود؛ ولي وي گفت چند ساعت بعد پروازمي کند، با جنرال وارينيکوف به سوي هرات.
    واينک چهارمين بار است که وي به افغانستان مي آيد. اما اين بار قوماندان اردوي چهل است ووظيفه اساسي اش خروج بي درد سر ارتش چهل است از باتلاق جنگ افغانستان.
    ***
    آري حالا روس ها رفته اند. ما مانده ايم واين کشور بي در وپيکر. مي دانيم که روز هاي دشواري درپيش است. ما بايد خود از وجب وجب اين سرزمين بلاکشيده دفاع کنيم. مي دانيم که روس ها ما را تنها گذاشته اند. با مشتي جنگ افزار درب وداغان ومهمات اندک. اين نخستين باري نيست که سياستمداران شوروي بزرگ متحدين کوچک خود را درنظر نمي گيرند ودربدترين شرايط آنان را به امان خدا رها مي کنند. مثلاً درسال هاي 30 رهبران کمينترن اعدام شدند. دموکرات هاي آذربايجان وکردستان در پايان سال 1940 به جلادان سلطنت ايران تسليم داده شدند. و همچنان که سترجنرال محمود قارييف مي نويسد در دوران زمامداري سرگي خروشچف رهبران کشور هاي "دموکراسي توده يي" به دور افگنده شدند وحين تحول ديگر سياست در شوروي پيشين ، جانشينان آن رهبران برکنار شده نيز برکنار گرديدند. درافغانستان نيز چنين واقع شد : پس از فروپاشي اتحاد شوروي پيشين وزارت خارجه روسيه با حمايت رييس معاون رييس جمهور الکساندر روتسکوي کاملاً از افغانستان رو گردانيد و جانب مجاهدين را گرفت.
    ***
    در واقع سند اين خيانت دربهار 1993توسط الکساندر روتسکوي معاون رييس جمهور روسيه پس از فروپاشي اتحاد شوروي امضاء مي شود. دگروال هوايي الکساندر روتسکوي که درپايگاه هوايي اردوي 40 در بگرام به حيث پيلوت اجراي وظيفه مي کرد با آندري کوزيروف وزيرخارجه روسيه فدراتيف ظاهراً زير نام مسأله رهايي اسيران جنگي شوروي سابق به پاکستان مسافارت مي کنند؛ ولي با سران مجاهدين از جمله برهان الدين رباني ديدار مي کنند . به دنبال اين سفر هيأتي تحت رياست برهان الدين رباني به ماسکو مسافرت کرده وديدار هايي با مقام هاي مهم و سياستمداران مطرح روسيه فدراتيف انجام مي دهند. روتسکوي توافق مي کند تا تحويل دهي اسلحه ، مهمات وانواع مواد سوخت وتجهيزات و پرزه جات تخنيکي به اردوي افغانستان قطع گردد. واين درحالي است که روتسکوي خود يک نظامي است وبه نيکويي مي داند که نيرو هاي هوايي، زرهي وتوپچي وراکتي افغانستان در تمام اين زمينه ها دستنگر اتحاد شوروي پيشين وروسيه فدراتيف اند. او به خوبي مي داند که با قطع اين کمک ها توانايي هاي رزمي اردوي افغانستان ازدست مي روند و مجاهدين قادر مي شوند تا به پيروزيي زود رس که هرگز درخيال شان نمي گنجيد دست يابند. روتسکوي درماسکو سخنان توبه مانندي اظهار مي کند و تعهد مي سپارد براي دوستي وايجاد حکومت مؤقت اسلامي توسط مجاهدين درکابل. وزير خارجه روسيه اندره کوزيرف هم اعلام مي دارد که درافغانستان همه چيز براي حل وفصل آماده است. تنها حمايت شوروي از افراطيون ( منظور حزب وطن ) به رهبري نجيب الله مانع اين کار است.
    بدينترتيب نه وزارت خارجه شوروي ونه وزارت خارجه روسيه ، هيچ کاري را براي آن که امريکا وپاکستان توافق نامه هاي ژنيو را مراعات نمايند، انجام نمي دهند. سربازان شوروي از افغانستان بيرون مي شوند، کمک هاي نظامي شوروي به افغانستان کاملاً قطع مي شوند ، مگر پايگاه هاي مجاهدين در قلمرو پاکستان باقي مي مانند وتحويلدهي اسلحه ومهمات به آنان ادامه مي يابد.
    به همين سبب بود که داکتر نجيب الله پس ازقطع کمک ها وادامه نامردي هاي سياستمداران روس نامهء آگنده از درد براي شيوارد نادزي مي نويسد و چنين گلايه مي کند:
    ..."من نمي خواستم رييس جمهور شوم. شما مرا راضي ساختيد. پيگيرانه خواهش کرديد و وعده حمايت داديد... حالا ديگر من وجمهوري افغانستان را به دست سرنوشت رها مي کنيد. چگونه مي توان اين مسأله را درک کرد ؟"
    شايد به همين خاطر بود که ل. ي . شپارشين در کتابش به نام دست هاي ماسکو در ص 206 چنين نوشت :
     
    " نجيب الله مي تواند درپايان فهرست درازي از آناني قرار گيرد که به خردمندي وکياست رهبران شوروي وسياست پيگيرانهء اتحاد شوروي باور داشتند وحاضر بودند از منافع شوروي دفاع کنند وکاملاً به آن باور کنند که کشور کبير همسايه ، آن ها را ازکليه ناگواري ها حمايت خواهد کرد."
    ***
    اما هنوز روس ها به وطن شان برنگشته بودند که آوازه بازگشت آنان برخي از رفقاي ما را نيز سرآسيمه و مضطرب ساخته بود. به ويژه کساني را که از پيوستن به حزب هدف ديگري به جز احراز مقام و منزلت و اندوختن پول وثروت نداشتند. آنان همان بي باوران وبي ايمان هايي بودند که با کوچکترين احساس خطر اگر دربيرون ازکشور بودند، با هزار ويک بهانه ازآمدن به کشور شان خود داري کردند ويا با صد ها ترفند کوشيدند از کشور خارج شوند و خود ها را به نقاط امن وسواحل آرام برسانند. اين ها قيماق خوران حزب ما بودند. کساني که در حرف زدن و نظر دادن و تيوري بافتن کسي را به حيث رقيب نمي پذيرفتند و حالا هم نمي پذيرند وطرفه آن که همين ها حالا تقاص تمام گناهان بشري را به دوش کساني مي اندازند که درآن روز هاي دشوار با تمام امکاناتي که داشتند وطن را رها نکردند واز بلست بلست اين سرزمين تا پاي جان دفاع کردند. من يقين دارم که مهمانان اين برگه نام هاي بسياري از اين آقايان را به خاطر مي اورند. نام هاي کساني را که امروز کاربرد واژه زيبا و پراز معناي " رفيق " را در پيشوند نام شان عيب و ننگ مي شمارند. .
     
    باري، ما ديگر کاملاً تنها شده ايم. بي يار و بي ياور در برهوتي از دشواري ها و بد بياري ها. مشکل اساسي مان ناباوري مردم و سربازان خسته ازجنگ نسبت به کارآيي نظام و ارتش است. روحيه  و روان سپاهياني که در خط مقدم جبهه مي رزمند ، روز تا روز درسطح نازل و ضعيف تري قرار مي گيرد. زيرا آنان کمبود مهمات ، کمبود روغنيات و آذوقه و تخليه به موقع شهدا و زخمياني را که درسنگر ها افتاده اند ومنتظر چرخبال ها اند، مي بينند ، مي دانند و حس مي کنند.. سربازان اين خطوط شاهد کم شدن روز افزون پرواز هاي هوا پيما هاي جنگي شده اند و به خوبي پي برده اند که ديگر توپچي جبهه نمي تواند در هردرگيري ازآنان حمايت کند. دربرابر رهبري وزارت دفاع کشور کوهي از وظايف قرار دارد که حل آن به تدبير و خرد و تجربه و دانش مسلکي و عشق لايزال به وطن ومردم اين سرزمين بسته گي دارد:
    مثلاً انبوه عظيمي از وسايط زرهي و موتر هاي جر ولاري ارتش اين جا وآن جا ازحرکت باز مانده اند. بسياري از اين وسايط مي توانند با تبديل گرديدن پرزه جات اضافي به فعاليت آغاز کنند؛ اما متأسفانه در انبارهاي ترميم خانه هاي مرکز و قطعات اطراف پرزه جات وسامان آلات تخنيکي وجود ندارند.
     
    اما در واقع اين جنگ لعنتي کشور را به گورستان بزرگي از تانک ها، زرهپوش ها، توپ ها و موتر هاي جر وسايط و لاري هاي باربري تبديل ساخته است. درميدان هاي هوايي لاشه هاي هوا پيما ها وچرخبال ها به وفرت به چشم مي خورند. در دشت ها وهامون ها و کنار جاده ها وشاهراه هاي کشور ني يکي ني دوتا؛ بل به ده ها و صد ها چنين گورستان هاي غول آسا ديده مي شوند. تانک هاي روسي تي 54، تي 55 وتانک هاي مدرني مانند تي 62 با قله هايي داغان، زنجيرهاي شکسته، ماشيندار هاي تکه تکه شده، لاري هاي سوخته و توپ هاي به سينه افتاده وبي ارابه ، ثمرهء سال ها جنگ دراين سرزمين هستند. برخي از اين توپ ها وماشيندار ها به قدري شليک کرده اند که ميل هاي شان سوخته است. دراين وسايط نشانه هاي غم انگيزي از کشته شدن انسان ها ديده مي شوند: در اين جا تانکي هست که درقله آن پس از اصابت راکت انداز جويباري از خون راننده تانک فواره کرده و بعد خشک شده است. بسياري اين تانک ها زنجير ندارند و چرخ هاي شان را زنگار گرفته است. درميان برخي از اين تانک ها وزرهپوش هاي سوخته تکه هاي بزرگي از لباس وموزه و گيتس سوخته يا شليمافون هاي نيم سوز ديده مي شوند. نام ها و ياداشت هاي يادگاري در بدنه داخلي تانک ها که گاه با ميخ ويا قلم توش و گاهي با مويک رنگمالي نوشته شده اند، نيزجالب و ياد آور روزگاري اند که جنگ درکوه وکمر اين سرزمين جريان داشت و بي گناه وگنهکار را به يکسان درآتش خشم خويش مي سوزانيد. مثلاً اين تانک شايد تانک معاون سياسي تولي بوده باشد ؛ زيرا در ديوارهء داخلي آن نوشته اند : زنده باد انقلاب ثور ومرحله تکاملي آن، زنده باد ببرک کارمل عزيز. درزرهپوش ديگري عکس يک دوشيزه زيبا ودر زير عکس با خط کج ومعوجي : فرشته جان ! منتظر من باش! درکف موترجر راکت هاي بي ام -21 تعويذي افتاده است که پوش نيم سوخته يي دارد از تکه ء سرخ رنگي. در سپر توپي با خط سفيد برجسته يي : بسم الله الرحمن رحيم، خدايا ما را نگهدار !! دربادي لاري يي : گرنداني غيرت افغاني ام .. پس ده ميدان آي تا نشانت بتم!
     
    آري تا چشم کار مي کند مي بيني که چقدر اسلحه و جنگ افزار دراين جنگ ازکار افتيده ودر حقيقت به آهن غرازه و اسقاط مبدل شده اند. به آهن پاره هايي که فقط به درد کوره هاي ذوب آهن مي خورند اما کو و کجاست کارخانه هاي ذوب آهن ما ؟ درواقع اين کشور هاي همسايه اند که بيشترين منفعت را از اين جنگ مي برند. خداوند حقاني و کباري هاي مانند او را داده است تا ازاين جنگي که اسلحه دربرابر اسلحه مي جنگد نفع ببرند. به نظر من چنين جنگي را مي توان جنگ مدرن ناميد. جنگ مدرن نسبت به ابزار هايش سختگير است . دراين چنين جنگ ها جنگ افزار هاي بيشتري به تناسب آدم ها از بين مي روند. زيرا جنگ افزار در برابر جنگ افزار مي جنگد و جنگ تن به تن کمتر اتفاق مي افتد. به همين سبب نبايد سربازان به نبود وکمبود اسلحه و مهمات دچار گردند
     
    آري ! حالا که به آن روز هاي دشوار زنده گي مان نگاه مي کنم ؛ مي توانم بگويم که " ما " از آزمون سختي پيروزمندانه بدر شده بوديم. راستش زمين وزمان با ما سرجنگ داشت. "دوستان" ما با ناجوانمردي مشهودي ما را رها کرده بودند و جهانيان نيز براي نابودي وسقوط رژيم مان هر روز درپي توطئه ودسيسهء تازه يي بودند. اما برجسته ترين و نابکار ترين مشکل ما، شگافي بود که دربين اعضاي حزب به ويژه در رده هاي بالايي به ميان مي آمد و روز به روز عميق تر مي شد. تفاوت ديدگاه ها و نظريات درمورد برخورد با مخالفين مسلح يکي از اين اختلاف ها بود. داکتر نجيب الله سياست مصالحه ملي را باتمکين ومداراي فراوان با مخالفين مسلح پيشنهاد کرده و حتي مقام وزارت دفاع را براي احمد شاه مسعود پيشکش کرده بود. اين تصميم اگر براي عدهء محدودي از اعضاي حزب قابل پذيرش بود ؛ مگر براي اکثريت قابل ملاحظه ء حزبي ها پذيرفتني نمي توانست باشد. زيرا آنان عقيده داشتند که با موجوديت قواي مسلح توانمند مي توان از موضع قدرت با آنان داخل مذاکره شد، ني از موضع ضعف و مدارا، درست مانند امروز. اما اگرچه داکتر نجيب الله اشک نمي ريخت و مانند دولتمردان امروزين به مخالفين مسلح عذر وزاري نمي کرد؛ اما گزينش چنان سياستي موجب گرديد تا مخالفين وحاميان شان به اين تصور باطل باور کنند که در نبرد هاي آينده پيروزي از آن آنهاست و به همين سبب تصور کردند که آخرين نبرد توأم با پيروزي هاي آشکار وقاطع با دولتِ تحت رهبري داکتر نجيب الله در شهر جلال آباد اتفاق خواهد افتاد.
    دشواري هاي قواي مسلح نيز درامر آماده گي براي دفاع از سرزمين پدري مان بعد از عودت قطعات شوروي از افغانستان بيشتر وبيشتر شد. مهمترين مسأله بخشيدن مورال رزمي و جنگنده گي تا سرحد پيروزي به مقابل مخالفين مسلح بود. مسأله جلب و احضار و اکمال صفوف قطعات و جزوتام هاي بزرگ اردو يکي از دشواري ها ومسأله هاي کليدي بود که بايد با راهکار هاي عملي تازه يي پيريزي و پلان گزاري مي گرديد. فرار روز افزون سربازان نيزمشکل ديگري بود که بايد جلو آن گرفته مي شد و يا دست کم کاهش مي يافت واز فرار هاي کتلوي و ترک کردن سنگر ها به صورت دسته جمعي وپيوستن به دشمن جلوگيري مي گرديد. مسأله اکمالات اسلحه ، مهمات ، مواد مادي و لوژستيکي نيز دربرابر رهبري دولتي و حزيي و رهبري قواي مسلح قرار گرفته بود. ازسوي ديگز جنرال شهنواز تني وزير دفاع وقت که تصور مي کرد سياست کادري دولت نجيب الله دربرابر افسران خلقي اردو عادلانه نيست، پس از برگشت سپاهيان شوروي به کشور شان ، تصور مي کرد که مي تواند با تهديد داکتر نجيب به قيام نمودن افسران خلقي يي که در پست هاي کليدي قطعات و جزوتام هاي بزرگ اردو اجراي وظيفه مي کردند، به هدفي برسد که سال ها پيش درهمنشيني با جنرالان بلند پايه روسي مانند مارشال سرگي سوکولوف معاون اول وزارت دفاع شوروي، مارشال اخرامييف لوي درستيز قواي مسلح شوروي، سترجنرال ورونيکوف معاون اول وزارت دفاع وبرخي از مستشاران بزرگ وبرجسته ء آن کشور درافغانستان آموخته وتلقين شده بود. زيرا اين شخصيت هاي نظامي به اين عقيده بودند که چون تعداد افسران خلقي نسبت به افسران پرچمي دراردو چنيدن مراتبه بيشتر وپايگاه شان مردمي تر از پرچمي ها است و جنگ را هم همين افسران خلقي پيش مي برند ودراين راه کشته مي شوند، بنابراين آنان مستحق دريافت مقام هاي بالا ، رتبه هاي بلند و نشان ها ومدال هاي بيشتري نسبت به پرچمي ها هستند. اين ذوات وشخصيت هاي نظامي روسي تا حدي دراين کار غلو مي کردند که به زودي به نام روس هاي خلقي دراردو شهرت يافتند. اما درتيره گي مناسبات ميان خلقي ها وپرچمي ها در آستانه کودتاي شهنواز تني به گفتهء سترجنرال قارييف لوي مستشار نظامي قشون شوروي درافغانستان، نقش منفي انعطاف ناپذير را شخص رييس جمهور نجيب الله وبه ويزه حواريون او - که به گونهء مصنوعي ونه هميشه حق به جانب اقدامات وزير دفاع را منفي جلوه مي دادند - بازي مي کردند. به ويژه ودرگام نخست درزمينه تقرر کادرها. جنرال گرييف در صص 84-85 کتاب معروفش بازگشت سپاهيان شوروي از افغانستان نگاه فشرده يي دارد در باره تيره گي اين روابط و آغازماجراي کودتا يا به قول وي شورش شهنواز تني .
    " .... با آن که درآستانه شورش هنگامي که مناسبات پيچيده گرديده واوضاع به مشکل قابل کنترول بود، تني خودسرانه بيشتر از200 افسر را به پست هاي گوناگون گماشت. اين امر که فرماندهان ارکان ( منظور گرييف قوماندانان بزرگ پرچمي ها در قطعات و جزوتام هاي بزرگ اردو است.) ارتش عملاً به وي بي اعتنايي مي کردند، عصبانيت وبر افروخته گي تني را دامن مي زد. به گونه مثال هنگام بازديد تني از جلال آباد درفوريه 1990 فرمانده جبهه جلال آباد سپهبد ( دگر جنرال ) لودين به پيشواز وديدار وزير دفاع نيامده وهمچنان درنشست فرماندهان يگان هاي پادگان اشتراک نورزيد. درباره اين مسآله که نقض ساده ترين انتظام درنظام ارتش بود، رييس جمهور تنها به يک ياد آوري سطحي تلفني به او بسنده کرد....ما بارها پيرامون اين مسايل با رييس جمهور نجيب الله گفتگو مي کرديم. در اصول او با ما بر لــــزوم ( ضرورت) بر آوردن خواست هاي خلقي ها که نيروي چشمگيري را در اختيار داشتند وبا اين که در بسياري از مسايل مي توان از گذشت کار گرفت وشماري از پيشنهاد هاي آنان را مي توان پذيرفت، موافق بود. مگر حواريون او در شنيدن اين گفته ها گوش کري داشتند وپنهاني به دشمني با خلقي ها ادامه مي دادند. گذشته از اين شماري از پرچمي ها وخلقي ها با يکديگربدبيني ها وخصومت هاي شخصي نيز داشتند. همه اين ملاحظات براي پرتنش ساختن اوضاع بهانه به دست خلقي ها مي داد."
    گفتني است که گرييف درباره دشمني ها و خصومت هاي شخصي پرچمي ها با خلقي ها يا چيزي نمي داند ويا اگرمي داند از گفتن آن بنابر دلايلي که به نزد خود دارد، اباء مي ورزد. اما درباره اختلاف ديدگاه هاي بخش هاي مخفي ( پرچم ) وعلني ( خلق ) حزب . د. خ. ا. صاحب نظران فراوان نوشته وکنکاش کرده اند که دراين مختصر نمي گنجد. اما ريشه هاي دشمني هاي شخصي را مي توان از زماني بر شمرد که بنا بر امر مستقيم حفيظ الله امين هزاران عضو ملکي ونظامي بخش پرچم به اتهام کودتا بر ضد حاکميت خلقي گرفتار و درنظارت خانه ها وادارات سازمان استخباراتي رژيم ( اگسا ) با وحشيانه ترين ، موهن ترين و بي رحمانه ترين وصع تحت بازجويي واستنطاق قرار گرفته وبعداً به زندان پلچرخي انتقال داده شده و بسياري ها کوته قفلي مي شدند و پرچمي هاي فراواني هم شبانه در پوليگون هاي انداخت تانک ها در قواي 4 وپانزده زرهدار درپلچرخي به گودال هاي از پيش آماده شده انداخته وسر به نيست مي شدند. پرسش اين جاست که آيا پرچمي ها يي که متحمل اين همه شکنجه، زجر وتوهين و کشتارهاي وحشيانه شده بودند، مي توانستند با ديدن يکي از خلقي هايي که درآن زمان مجري اين کشتار ها و شکنجه ها بودند، با صفا و صميميت مقابل شده دستان شان را مانند يک رفيق شفيق حزبي بفشارند وواکنش نشان ندهند؟
     
    رفيق عزيز مان نورمحمد سنگر شاعر، نويسنده و پژوهشگرتوانا اين پرسش را چنين پاسخ مي دهد : " درود به رفيق عظيمي عزيز! به باور من" صرف نظر از فکتور هاي خارجي" ، دو دليل براي پاسخ منفي به پرسش شما وجود داشت:
     1 ــ عدم صداقت شخص نجيب و حواريونش.
     2 ــ زياد خواهي هاي خلقي ها که بعد از کودتاي 14 ثور 1365 خورشيدي فکر مي کردند پرچمي ها دو پارچه شده اند و زمان شانس خوبي را برايشان مساعد ساخته است .
     در حالي که براي هر حزبي شرافتمند در آن لحظات سرنوشت ساز، حفظ وحدت حزب و به ويژه قواي مسلح کشور بالاتر از سليقه هاي گروهي و شخصي شان بود و در آن استقامت تلاش خسته گي ناپذير مي کردند. با آن که مرحوم نجيب الله بي مهري خارج از انتظار با هواخوان و طرفداران زنده ياد ببرک کارمل داشت و دست به تصفيه کاري هاي ناجوانمردانه زد اما آنها بدر شدن پيروزمندانه از آن مرجله سرنوشت ساز را صرف نظر از اين که پيروزي ها به نام چه کسي رقم مي خورند، از آن خود مي دانستند و در آن راه جانبازانه مي رزميدند. هيچ ترديدي ندارم که همه پيروزي ها محصول همينگونه انديشه حاکم در ميان رفقاي ما بود."
    با تاييد ديدگاه سنگر گرامي اين را هم بايد اضافه کرد که اگر نگاه شتابنده يي برگذشته روابط خلقي ها و پرچمي ها بيفگنيم مي بينيم که پس ازآن که عده يي از نظاميان خلقي ها بعد از گرفتاري رهبران حزب د. خ. افغانستان به دستور سردار محمد داوود ، قيام مسلحانه را به اساس قومانده حفيظ الله امين آغاز کردند و قدرت دولتي را تصاحب نمودند، ديگر نه تنها پرچمي ها؛ بل ساير مردمان اين سرزمين بلاکشيده از کوچکترين حقوق انساني خويش محروم شده وبه حيث شهروندان درجه دوم وسوم تلقي شدند. آنان که خود هارا فاتحين بلامنازع اين سرزمين مي پنداشتند، به زودي انسان هاي اين سرزمين را مانند انسان هاي شهر بابل از فهم کلام وزبان شان محروم ساختند. درهمان روز وروزگار بود که گفتن درودي بر ديگري دشنام تلقي مي گرديد. زبان ها چون زبان گروه ماران شده بودند سراسر با زهر آغشته . جبين ها آژنگين ، سرود مهرخاموش ؛ اما زبان خشم آهنگين. وجدان ها سياه و سرها ازباده غرور و خود خواهي لبريز. بستن و کشتن به اشاره يي وقين وفانه وبرق وقمچين به بهانه يي بسته . پس تواگر به عوض آن پرچمي ها مي بودي، روي دژخيمت را مي بوسيدي و دستانش رامي فشردي؟ در حيرتم که حالا کساني اين جا وآن جا با نگاه نو وتازه يي به گذشته مي نگرند. انگار نه اميني بوده ونه دژخيمي. استحاله يي صورت گرفته است انگار: ميرغضب به مرد مؤقري که هم دانشمند بوده وهم با دسپلين تغيير شکل وماهيت داده است. اين نوانديشان که ما شاءالله هم وسعت نظر دارند وهم زمين وزمان را با ديد " باز " گز مي کنند، خون هاي ريخته شده هزاران شهيد حزب مان را، شکنجه هاي وحشتناک دژخيمان امين را، به گودال انداختن بهترين فرزندان اين وطن را مانند حاتم طايي مي بخشند و بر قربانيان اين حوادث مرگبار که هيچ چيز ديگري نمي خواهند به جز شفاف خواني تاريخ،ريشخند مي زنند و آنان را به شيفته رهبري متهم مي سازند. يکي آنان را پرچمي هاي سرخ خطاب مي کند وديگري پرچمي هاي بي گذشت و متعصب؛ ولي آيا زليخا پوپل مي تواند به قتل رسانيدن فاروق شهيد همسر جوانش را به دست امين فراموش کند؟ آيا من مي توانم به قتل رسيدن همصنفي وهمسنگرم دگرمن هدايت الله شهيد را ويا به قتل رسانيدن دسته جمعي مثلاً بيشتر ازهفتاد فيصد افسران پرچمي قطعه پراشوت را که نزديکترين رفقايم بودند، فراموش کنم؟ آيا مردم افغانستان مي توانند خون هاي مقدس آن دوازده هزارتن وابسته گان عزيز شان را که نام هاي شان درنخستين روزهاي زمامداري امين مير غضب درده ها لست درج و بردروازه هاي ولايت کابل کوبيده شده بود، را ببخشند وبه ريش کسي که اين جلاد تاريخ را مرد مؤقر و بافضيلت مي تراشد، تف نکنند؟
    برگرديم به دشواري ها وروزهاي سختي که درپيش داشتيم و پشت سرگذاشتيم:
    واما نگاه زود گذري به گذشته و ماجراي عودت قطعات محدود به کشور شان : پيش از برگشت کامل قوت هاي نظامي اتحاد شوروي وقت ، آقاي گرباچف خواسته بود به نشانه خوش خدمتي بيشتربه امريکاييان واطمينان وباورغربي ها به پروسه خروج قوا، پيش از پيش شش غند نظامي قوت هاي محدود مستقردر افغانستان را به کشور شان باز گشت دهد. به همين مناسبت کنفرانس مطبوعاتي بزرگي در قصرستور وزارت خارجه داير شد. کنفرانسي که درآن ژورناليست هاي کشورهاي غربي وکشورهاي سوسياليستي و همسايه ها به صورت گسترده يي شرکت ورزيدند. دراين کنفرانس وزيرخارجه وقت به نماينده گي حکومت ومن به نماينده گي از قوت هاي مسلح افغانستان وآقاي تورنجنرال تسسکوف به نماينده گي از اردوي 40 شوروي وقت صحبت کرده وبه سوالات ژورناليستان مذکور پاسخ داديم. گردانندهء کنفرانس دوست عزيزم آقاي سرور يورش بود..
    البته که کنفرانس به خوبي گذشت و بيشترين پرسش ها متوجه من بود. سوال کننده ها مي خواستند بدانند که آيا بعد از خروج نيروهاي شوروي، ارتش ونيروهاي مسلح افغانستان قادر خواهد بود ، حتي براي يک هفته هم از حاکميت دولتي ونظام موجود دفاع کنند؟ سوالي که درآن برههء زماني درذهن تمام جهانيان مي گذشت و پاسخش را خود شان با همين يک کلمه برزبان مي آوردند : هرگز! . االبته قصد من اين نيست که کيف وکان وچند وچون آن کنفرانس تاريخي مطبوعاتي را دراين مختصر بيان کنم ؛ بل مراد من اين است که درهمان روزبا صراحت کامل وبا آواز رسا اعلان گرديد که به زودي شش غند اردوي 40 دوباره به کشور شان برمي گردند و پس از تکميل شدن پروسه خروج اردوي 40 از افغانستان مسئووليت تأمين امنيت، حفظ استقلال ملي و تماميت ارضي افغانستان را قواي مسلح کشور به ويژه اردوي افغانستان به دوش خواهند داشت.
     
    آري، درهمان روز بود که حجم عظيم دشواري هايي را که فرا راه ارتش افغانستان قرار داشت با ذره ذره وجودم احساس کردم و خوشبختانه از همان روز بود که کار خسته گي ناپذير ، بي امان، لاينقطع وهدفمند براي تأمين اين مأمول درتمام نهاد هاي امنيتي به خصوص اردوي افغانستان آغاز گرديد. درآن شبان وروزان که آتش جنگ درتمام جبهات از برکت کمک هاي سخاوتمندانه امريکاييان وکشورهاي غربي و همسايه گان شرور وآزمند ما مانند پاکستان وايران شعله ور بود، ما ازيکسو با مخالفين تا دندان مسلح که اکنون با داشتن راکت هاي ضد هوايي استنگر حتي تفوق هوايي نيروهاي ما را به چالش گرفته بودند مي جنگيديم، از سوي ديگر به کار پرحجم وگسترده ابعاد پلان گذاري براي تصرف نيروها، آماده ساختن افسران قرارگاه هاي قطعات بزرگ براي پلان گذاري هاي مستقل بدون موجوديت مشاورين شوروي، ايجاد ذخاير استراتيژيکي مواد مادي به خصوص مواد نفتي ومهمات براي يک جنگ دراز مدت عادلانهء تدافعي ، تثبيت، تحکيم و تقوية مواضع وخطوط جبهات اساسي نبرد که با به دست داشتن ويا از دست رفتن آن ها سرنوشت جنگ تعيين مي گرديد، تثبيت وتشخيص مناطق ومحلات آسيب پذيري که پافشاري در نگهداري آن ها ناگزيري تلفات و ضايعات بزرگ وجبران ناپذيري را درقبال داشت، تخليه اين مناطق از وجود پوسته هاي امنيتي بعد ازخروج اردوي 40 از افغانستان، پلان گذاري دقيق براي دردست داشتن مطمين شاهراه هاي بزرگ کشور به ويژه شاهراه کابل حيرتان، آموزش وآماده ساختن قوماندانان قطعات وجزوتام ها براي اتخاذ قرار هاي محاربوي وسوق واداره متين به صورت مستقلانه درصورت عدم موجوديت مشاورين خارجي و همچنان مسأله آماده سازي ذهني وروحي پرسونل ارتش براي دفاع مستقلانه دست يازيديم. افزون براين ها تدابير ديگري مانند ترميم تانک ها و ماشين هاي محاربوي و اسلحه ثقيل توپچي وراکتي در ترميم خانه هاي مرکزي يا در ترميم خانه ها وورکشاپ ها در شهر ترمز ازبکستان ، فرستادن طيارات بمبارد وشکاري و چرخ بال هاي قواي هوايي در شهر کيف جهت ترميم و کنترول و ازدياد ريسورس هاي پروازي، آماده ساختن وتعليم وتربيه پيلوتان جوان براي پرواز هاي مستقل محاربوي درشرايط دشوار جوي و پرواز درهنگام ديد محدود وشب ، ايجاد ذخاير وبيزهاي مواد نفتي ومهمات براي طيارات در ميدان هاي اساسي مانند بگرام وشيندند و دهدادي مزارشريف نيز وظايف دوام دار و پيوسته يي بودند که دربرابر قوت هاي هوايي ومدافعه هوايي قرار داشتند و از طرف رهبري وزارت دفاع به ويژه ستردرستيز قواي مسلح پيوسته پيگيري مي شدند.
     
    يکي از وظايف دشوارگذار ديگر اين بود که چگونه با بي روحيه گي و به اصطلاح نظامي ها با روحيهء پانيک که بعد از خروج شش غند شوروي آرام آرام عموميت مي يافت و نه تنها بالاي روان اهالي ملکي بل بالاي روحيهء برخي از اعضاي حزب نيز تاثير منفي برجاي مي گذاشت، مبارزه کرد؟ اين وظيفه سخت دشوار را در ارتش بايد رياست عمومي امور سياسي اردو وارگان هاي سياسي به پيش مي بردند. وظايف ارگان هاي کشف و استخبارات نيز اهميت خاصي پيدا مي کرد. در آن شرايط دشوار ما بايد پيوسته از نيات مخالفين ومفکوره ها و تعداد وترکيب آن ها خبر مي داشتيم و مي دانستيم که عمال و حاسوسان آن ها در صورت نفوذ در صفوف قواي مسلح مي توانند ضربات جبران ناپذيري بر قوت هاي ما وارد کنند. تشويش رهبري وزارت دفاع از پيوستن برخي از قطعات مليشه به صفوف مخالف نيز يک مسأله بسيار جدي بود وهمچنان بي باوري نسبت به وفاداري برخي از کادرها و فرماندهان ارتش درقطعات دوردست. چنانچه حقيقت زنده گي نشان داد که بعد از خروح نيرو هاي شوروي دربيشترين موارد، سقوط پوسته ها و تسليمي قطعات نظامي از اثر خيانت برخي از فرماندهان عالي رتبه صورت گرفته است. مثلاً سقوط خوست ويا تضعيف شدن ارتش افغانستان از اثر کودتاي وزير دفاع وقت دگر جنرال شهنواز تني. مبارزه با فرارپرسونل وآوردن کاهش درسطح فرار، تشويق داوطلبان براي پيوستن به صفوف ارتش از طريق دادن امتيازات مادي بيشتر، جلب و احضار اجباري براي تکميل کردن صفوف ارتش حد اقل تا سطح هفتاد فيصد وظايف ديگري بودند که هرکدام درجايش از اهميت فق العاده يي بر خوردار مي توانستند بود.
    به هرحال دربرابر ما کمپلکسي ازوظايف مهم وتأخير ناپذير قرار داشت و ما مي بايئست هرچه زودتر دست به کار مي شديم. پس شروع کرديم از تصرف قوت ها از يک استقامت غير حياتي و استعمال آن ها به نقاط و مناطق کليدي و حياتي ديگر. مثلاً آيا موجوديت يک پادگان نظامي درمنطقهء دور دست جنوب کشور مانند ارگون ضرور بود؟ ويا همين طور دراسمار کنرها ويا درچمکني ؟ و آيا دردست داشتن ونداشتن اين مناطق نفعي به حال دولت داشت؟ آيا ما به جزدردست داشتن هستهء ولسوالي يا علاقداري کدام دستآوردي دراين مناطق داشتيم؟ البته که فايدهء دردست داشتن اين مناطق از لحاظ سياسي مي توانست مد نظر باشد ؛ ولي ازلحاظ اقتصادي چه نفعي براي ما مي توانست داشته باشد ومهم تر ازهمه از لحاظ نظامي؟ آيا چنين مناطقي که حتي ده فيصد جغرافياي آن درکنترول ما قرار نداشتند ويگانه وسيله ارتباط واکمال پرسونل نظامي و ملکي آن نقاط، از طريق هوا تأمين مي گرديد، درشرايطي که هرروز بغرنج تر و پيچيده تر مي گرديد، به نفع حاکميت بود ويا به ضررآن؟ آيا ما نمي توانستيم با عقب نشيني تکتيکي اين مناطق را به مخالفين رها کنيم و با تصرف نيروهاوسازماندهي دوبارهء اين نيروها خطوط مدافعه جبهات اساسي نبرد مثلاً خط مدافعه را درجلال آباد تحکيم وتقويه کنيم ويا پوسته هاي امنيتي بزرگ راهي را که ازسروبي تا جلال آباد امتداد داشت و به دست داشتن اين بزرگ راه يعني دردست داشتن جلال آباد را تحکيم و تقويت وپوسته هاي امنيتي را اضافه سازيم ؟ خوشبختانه اين پيشنهادات را قومانداني اعلي قواي مسلح کشور پذيرفت وارتش افغانستان براي تحقق بخشيدن اين پلان ها کار بي امان را آغاز کرد. لازم به تذکر است که دراستراتيژي جنگي ما اين مسأله نيز وضاحت کامل داشت که پس از خروج نيروها اوپراسيون هاي تعرضي محاربوي متوقف گردد و درعوض ارتش افغانستان به مدافعه سيال ومتحرک براي دفاع از پايتخت، شهرهاي بزرگ ومناطق حياتي نظامي واقتصادي کشور بپردازد. البته حساب عملياتي که به منظور وسيع ساختن ساحه مدافعه صورت مي گرفت مستثني از اين قاعده بود. مانند عمليات محاربوي در تنگي واغجان لوگر به منظور فراخ ساختن مدافعه شهر کابل و جلوگيري از اصابت راکت هاي زمين به زمين دورمنزل مخالفين. يا عمليات محاربوي به همين منظور درپغمان.
     
    گفتني است که درروز بازگشت اين شش غند به کشور شان در بالاحصار کابل مراسم توديعي با اشتراک داکتر نجيب الله و برخي از اعضاي بيوروي اجراييه حزب و هيأت رهبري وزارت دفاع افغانستان و قوماندان اردوي 40 انجام يافت. داکتر نجيب و قوماندان اردوي 40 هرکدام بيانيه هايي به همين مناسبت ايراد کرده و سپاهيان اردوي 40 از برابر لوژي که در ميدان تعليم بالاحصار کابل برپا شده بود با اجراي مراسم شاندار عسکري گذشتند و بالاحصار را ترک گفتند. درهمان دقايق بود که شاد روان ببرک کارمل که تا هنوز رييس دولت بود نيز به لوژ رسم گذشت آمد . ما به استقبالش شتافتيم ؛ ولي داکتر نجيب الله که حال منشي عمومي حزب و قوماندان اعلاي قواي مسلح کشور بود، بدون اين که رويش را برگرداند ويا تعارفي کند، همچنان با تکان دادن دست به سوي سپاهيان شوروي احساساتش را تبارزداده و وانمود ساخت که متوجه آمدن رهبرپيشين حزب نشده است. شايد هم او دراين فکر بود که چون وي در مقام نخست رهبري کشور قرار دارد ، مي بايست ببرک کارمل تمکين نموده و با وي مصافحه نمايد. اما نه تنها چنين نشد ؛ بل ببرک کارمل مانند کوهي از غرور در گوشه يي از لوژ ايستاد و درمراسم توديع سربازاني که بهترين رفقاي شان را دراين جنگ بي مفهوم ازدست داده بودند، شرکت کرد. حالا که آن روز را به ياد مي آورم وظيفه خود مي پندارم تا از غرور واستغنا واستواري مردي سخن بزنم که صلابت و هيبت حضورش به هيچ کسي اين اجازه را نمي داد که کوچکش بگيرد ويا کوچکش بسازد.
     
    بدنترتيب پس از خروج شش غند اردوي 40 ازافغانستان به زودي آماده گي ها براي بلند رفتن توانايي هاي نظامي ارتش آغازشد و اعضاي حزب همراه با برخي از نيروهاي ملي و دموکراتيک از طريق اتحاد عمل وتبليغ مؤثر و لاينقطع شان چه درسخنراني ها وچه دررسانه ها، خروج اين نيرو هارا به حادثه برجسته يي به نفع مردم افغنستان که همانا تأمين صلح وثبات واستقلال سياسي کشور ما بود، تبديل وبازتاب دادند.البته اين مسأله را هم نبايد انکار کرد که بيانيه تاريخي منشي عمومي حزب و قوماندان اعلي قواي مسلح افغانستان داکتر نجيب الله مرحوم دربرابر اعضاي حزب و جمع غفيري از مردم کابل پس از خروج نيروهاي رزمي شوروي سابق تکانه نيرومندي بود درجهت احياي روحيه اعضاي حزب وارتقاي مورال رزمي افسران وسربازان قواي مسلح افغانستان که درموقعش به آن بايد پرداخت./
    دوستان عزيز! مي دانم که برخي از بخش هاي اين ياد داشت ها براي غير نظاميان اندکي ثقيل وشايد هم خسته کن باشد. اما براي پي بردن به دشواري هاي فراواني که فرا راه دفاع مستقلانه قرار داشت، ناگزيري ياد آوري ولو بسيار فشرده آن دشواري ها اجتناب ناپذير است:
    و اما اگرچه داکتر نجيب الله مرحوم با آن سخنراني بي نظير تاريخي خود احساسات ملي و روحيه نبرد را با دشمنان وطن درروح و روان منسوبان قواي مسلح و اعضاي قهرمان حزب و سازمان جوانان دميد؛ اما براي تعميم و گسترش و پاسداري اين ارزش مهم وحياتي ضرور بود تا ضرورت تحکيم هرچه بيشتر انضباط و دسپلين درتمام قدمه ها از وزارت شروع تا سطح بلوک ودلگي و خپوري ( سرباز ) توسط کار بي امان سياسي وتربيتي آغاز يابد و قواي مسلح به ويژه افسران و سربازان اردوي درحال جنگ افغانستان با ذره ذره وجود خويش اين مسأله را درک وهضم کنند و بدانند که بي انضباطي درشرايط جنگي به مثابه خيانت به مردم و کشور تلقي شده و کسي که خودسرانه سنگر را رها کند، کمترين جزايش پس ازمحکمه صحرايي ، اعدام خواهد بود.
    اما چرا اين مسأله آن قدر اهميت داشت که درالويت کار قوماندانان و افسران اردو بايد قرار مي گرفت؟
    اگر به تاريخ جنگ ها نگاهي بيفگنيم مي بينيم که خصلت واهميت اجتماعي جنگ ومسايل مربوط به اجراي جنگ از زمان وقوع انقلاب کبير فرانسه و صنعتي شدن جامعه اروپايي درقرن نزدهم دچار تحولات وتغييرات اساسي گرديده است. همين طور پس از جنگ جهاني دوم رقابت بين ابر قدرت هاي وقت ( شوروي ديروز و ايا لات متحده امريکا ) از لحاظ نظامي وسياسي باعث شد، تا ابر قدرت ها ارتش هاي خود را چه از لحاظ مصارف مالي وچه از لحاظ تعداد سرباز وافسرافزايش دهند و اسلحه پرقدرت وتباه کن اتمي وغير اتمي را با استفاده از پيشرفت هاي محيرالعقول عرصه علوم وفن آوري هاي نوين به وجود آورند. ازجمله اين تغييرات مي توان از ويژه گي هايي مانند اختراعات گوناگون اسلحه وتخنيک محاربوي وتبديل شدن دسته هاي سربازان سواره نظام قرن 14 - 16 و سربازان حرفه يي به همگاني شدن خدمت نظام وتبديل شدن قطعات وجزوتام هاي رزمي به سازمان هاي مدرن امروزي به ويژه پس از جنگ دوم جهاني اشاره داشت. نتيجه ء بررسي اين تغيير وتحول ممتد وادواري حمله ودفاع وجنگ وگريز نمايان مي سازد که دراختيار داشتن سلاح مدرن و سبک وداراي آتش مقتدر، پلان گذاري دقيق وانظباط آهنين، مسؤوليت پذيري دردقايق دشوار مرگ وزنده گي ومورال درخشان رزمي پرسونل وپيشقدم شدن فرماندهان جنگي در خطوط مقدم نبرد واتخاذ " قرار " دليرانه درشرايط خطير وسرنوشت ساز يعني انتخاب نمودن مرگ پرافتخار نسبت به زنده گي پر از ادبار، متضمن پيروزي هاي درخشان درامر فرماندهي واداره و داشتن سيطره ونفوذ مستحکم وخلل ناپذير دربخش هاي نظامي، سياسي واجتماعي کشور مي گردند.
    وانگهي سرشت کامل سازمان يک ارتش به خودي خود مربوط مي شود به برداشت ها وديدگاه هاي مشخص از رفتار اجتماعي. يعني وظيفه يي که به اردو سپرده شده است. همان وظيفه يي که حتي درشرايط پيکار بين مرگ وزنده گي هنوز هم دربرابر ارتشيان قرار دارد، يعني دفاع از استقلال کشور، تماميت ارضي ، حاکميت ملي و دفاع از مقدسات ومنافع ملي کشور: تا آخرين دم، تا رمق هاي واپسين وتا داشتن آخرين قطره خون دربدن. براي تحقق اين خواسته ها سازمان سعي مي کند تا اين وظايف را با يک سلسله هنجارهاي کلي و ارزش هايي چون مکافات ومجازات وتلاش هاي بي امان درجهت تزريق نمودن احساس وطنپرستي وايجاد انگيزه نيرومند بين افسران وسربازان براي نبـرد ( دفاع يا تعرض ) از طريق ارگان هاي سياسي ويا افسراني که نسبت به ساير همقطاران شان از دوکتورين سياسي – نظامي کشور درک بهتر وزبان فصيح تر دارند ، به مرحله اجرا بگذارد. همچنان به منظور آن که نظم حاکم براهداف تعيين شدهء فوق به صورت درست وکامل انجام شود، واگذاري قدرت فرماندهي به کساني که از توانايي فرماندهي بيشتر برخوردار باشند و از آزمون هاي سخت وسوزان ميدان هاي جنگ با دليري ورشادت گذر کرده باشند، صورت مي پذيرد؛ اما درتمام اين احوال انضباط ودسپلين نظامي جزء لاينفک هستهء اصلي تمام سازمان هاي نظامي بوده وازمهمترين موضوعات ومسايل مورد پژوهش وبررسي درعلوم نظامي به شمار مي آيند.
     
    ناگفته پيداست که انضباط آهنين ، ارزش وملاک اصلي سازمان نظامي را تشکيل مي دهد. اين امر باعث مي شود که رفتار وکردار تک تک افراد دردوران صلح و پيش از حنگ ويا حالت اضطرار درکشور ازسوي نهاد ها وارگان هاي استخباراتي وکشفي دقيقاً مورد مطالعه قرار گيرد.مهمترين مسأله اين بررسي ها را ارتباطات پرسونل اردو با اتباع بيگانه تشکيل مي دهد که از ساده ترين سپاهي گرفته تا شخص وزير دفاع کشور به صورت پيوسته مورد شک وسؤ ظن نهاد هاي امنيتي قرار مي داشته باشند. همچنان رفتار وکردار ديگر آن ها مانند قوم وزبان ومليت پرستي ، تمايل به زراندوزي، علاقه مندي به زن والکل ، فقدان مسؤوليت پذيري و سرباز زدن از وظايف دشوار و حساس و تمايل به روز گذراني و وقت کشي و ترجيح دادن مفاد شخصي نسبت به منافع ملي از جملهء مسايل مهمي اند که دردستور کار اين نهاد ها قرار دارند. گفتني است که نهاد هاي کشف واستخبارات درتمام قدمه هاي سازمان هاي يک ارتش مدرن وجود دارند و با عنايت به همين نکات است که سازمان نظامي توانايي و کارآيي آن را پيدا مي کند تا از ارتکاب خيانت سرباز وافسر در صفوف سازمان جلوگيري کند و روحيه بالا و عالي رزمي براي نبرد هاي حال وآينده پيدا کند.
    مهمترين اصل درتعميم بخشيدن انضباط مستحکم اين است که فرمانده بايد از تطبيق اوامرش مطمين شود. بايد بداند که امري را که داده است، دروقت وزمانش و مو به مو اجرا گرديده است يانه؟ کنترول نمودن وپيگيري نمودن امر قوماندان نه تنها وظيفه شخص او ؛ بل يکي از وظايف اساسي وتأخيرناپذير قرار گاه يا ستاد وي شمرده مي شود. رئيس ارکان به درجه اول مسؤول تطبيق امر فرمانده اش است. پيروزي وياشکست فرمانده درواقع پيروزي وشکست قرارگاه (هيأت رهبري ) يک واحد نظامي مثلاً ازکندک مستقل گرفته تا سطح وزارت دفاع است. فرماندهي قطعات وجزوتام هاي نظامي درمرحله نخست بايد با تقسيم نمودن وظايف وصلاحيت هاي مشخص در درون سازمان نظم بگيرد. البته جايگاه فرمانده به عنوان آمر صلاحيتدار مطلقاً محفوظ باقي مي ماند. پس از اين تقسيم وظايف وصلاحيت هاي اجرايي است که درميان افسران روابط فرماندهي وفرمانبري ( آمر ومادون ) شکل مي گيرد و کوشش مي شود اين روابط با تحميل ارزش ها واعِمال مجازات ها حفظ شود. پرسش و باز خواست از اجراي وظايف سپرده شده به مادون ها يکي از هنر ها وميتود هاي ارزشمند درهنر فرماندهي است. ورنه صادر نمودن ديرکتيف ها واصدار اوامر تحريري به خودي خود مانند نوشتن در يک پارچه يخ و گذاشتن آن درآفتاب است. . بدينترتيب مي بينيم که تنها نظم وانضباط دريک سازمان نظامي وکنترول وظايف داده شده است که از وقوع فساد وخيانت درارتش جلوگيري مي کند. البته دراين شکي نيست که در جبهه هاي نبرد آن بخشي از پرسونل يک ارتش که از لحاظ تعداد سرباز و اسلحه وتخنيک محاربوي برتري دارند، نسبت به بخش هايي که فاقد اين امتيازات هستند، پيروزي هاي بيشتري به دست مي آورند؛ اما اگر همين بخش هم به صورت ماهرانه رهبري نشوند و از انظباط ودسپلين عالي برخوردار نباشند، به زودي روحيه رزمي خويش را از دست مي دهند و متحمل شکست هاي پي درپي مي گردند. اما اين روحيه رزمي که با انضباط ودسپلين وانگيزه براي جنگيدن وقرباني دادن در ارتباط تنگاتنگ است، بحث دراز دامن ديگري است که بايد دريک مقال مستقل به آن پرداخت
    و اما پيش ازآن که به دشواري ديگر ازجمله مسأله فرار که زخم ناسوري بود برپيکر قواي مسلح وگردان هاي رزمنده حزبي و سازمان ديموکراتيک جوانان بپردازم، خاطره يي دارم از سال پار که حيفم آمد تا با دوستان شريک نسازم :
    درشهر محبوبم هستم. درزادگاه عزيزم کابل. منتظر دوستي هستم دريکي از نقاط مزدحم شهر. وعده کرده است تا با هم به ديدار عزيز ديگري برويم که دوست مشترک ماست ومدتي مي شود که ازديار غرب برگشته است. دوستم چند دقيقه يي تأخير دارد. البته جاي گله نيست. زيرا همان طوري که ديگر آسمان کابل آبي آبي نيست و هوايش لطافت و صفاي گذشته را ندارد وهمان طوري که از مهر ومحبت گذشته بين همشهريان نه خبري است ونه اثري، همان طور هم بسياري از ارزش هاي عالي انساني مانند درانتظار نگذاشتن وبه وقت وزمان به ميعاد گاه رسيدن نيز تغيير کرده است. وانگهي جاي کدام گله يي باقي مي ماند ، هنگامي که راه بندان به صورت لاينقطع ادامه دارد و براي رسيدن به مقصد بايد دست دعا به سوي آسمان بلند کرد و ازگناهان کبيره وصغيره استغفار نمود تا دروازه هاي رحمت گشوده شود وترا به مقصد برساند. درهمين افکار مستغرق هستم که از روبرو چند تا سرباز به من نزديک مي شوند. سربازاني که مو هاي بلند وپريشان وريش هاي رسيده يي دارند . يکي موزه پوشيده وديگري کرمچ سفيد به پا دارد. پتلون ها کوتاه وجمپر ها تنگ اند وکلاه ها هم رنگارنگ و پيک هاي شان نيز کج ووارونه. يخن هاي جمپرها باز اند و پيراهن ها وجاکت هاي سرخ وسبز شان نمايان.هرکدام سگرتي بر لب دارد وکلاشنيکوفي دردست. با اشتياق سگرت دود مي کنند ودود آن را به روي دختر ها وزن هايي که از کنار شان مي گذرند، پف مي کنند وبق بق مي خندند. آنان هنوز چند قدمي از من دور نشده اند که موتر پيکپي که آرم ونشان اردوي ملي دربدنه اش مي درخشد با سرعت سرسام آوري از پهلويم عبور مي کند و چند متر آن طرف تر دروسط سرک مي ايستد. دربادي موتر چند زن و کودک با دوسه مرد ديگر نشسته اند. مردي از موتر پياده مي شود ودوان دوان به سوي من مي آيد. از تعجب نزديک است که شاخ بکشم. آخر اين دوست من است، همان دوستي که از يک ساعت بدينسو منتظرش هستم. با اشتياق اورا درآغوش مي گيرم و مي پرسم مگر در اردوي ملي خدمت مي کني؟ مي خندد ومي گويد، ني بابا ! راه بندان بود و فقط موتر هاي اردوي ملي و پوليس مي توانستند از اين سد سکندر بگذرند. خدا راننده هاي شان را خير بدهد که درچنين مواقع به کمک مردم مي شتابند. خوب ديگر پول حلال مشکلات است، اين طور نيست؟
    به چشمان دوستم خيره مي شوم وبه ياد دوراني مي افتم که در چوکات قول اردوي مرکزي وزارت دفاع واحد نظاميي به نام " قطعه انضباط " وجود داشت. همان قطعه يي که بعد ها به نام غند 717 انظباط شهري مسمي گرديد و وظايف بسيار مهم وبزرگي را در عرصهء تأمين امنيت و مراعات نمودن نظم وانضباط توسط منسوبان قواي مسلح درشهر کابل انجام مي داد. به ياد آن سربازان رشيد قطعه انضباط مي افتم که ملبس با يونيفورم هاي مخصوص شان جوره جوره با هيبت و وقار خاصي در چهارراهي هاي مهم و مزدحم شهر ايستاده مي شدند و هر افسر وسرباز قواي مسلح پيش از گذشتن از کنار آنان به سر وروي خود دست مي کشيد تا مطمين شود که سرووضعش ( به اصطلاح نظامي: قيافه اش) منظم ومطابق آيين نامه خدمات داخله اردوي افغانستان باشد. يادم مي آيد که وظايف آنان درگسترهء برقراري نظم و انضباط نظامي تا چه حد واندازه گسترده و مهم بود:
    ــ  کنترول کردن اعمال و رفتار منسوبان قواي مسلح و وسايط وتخنيک محاربوي .
    ــ  کنترول کردن کارت هاي هويت، کارت هاي ترخيص و رخصتي وخدمتي و اجازه نامه هاي فرماندهان جهت ناگذيري برخي ازافسران وسربازان شان به داخل شهر کابل .
    ــ  جلوگيري کردن از حمل و نقل سلاح به داخل شهر و ممانعت از خريد وفروش اسلحه، مهمات ، البسه ، اعاشه و تجهيزات نظامي اردو وپوليس .
    ــ جلوگيري از بي بند وباري ها ، زور گويي ها و حق تلفي هاي آنان درمناسبات روزمره شان با همشهريان کابل .
    ــ ممانعت نمودن از اذيت وآزار زنان ودختران ونو جوانان چه درهنگام رفتن وچه هنگام رخصتي شاگردان به مکاتب.
    ــ کنترول کردن سينما ها واماکن تفريحي به منظور جلوگيري از ورود سربازان با يونيفورم نظامي .
    ــ جلوگيري از استفاده غير قانوني فرماندهان ازسربازان شان به عوض مرد کار يا نجار وگلکار وغيره .
    ــ جلوگيري از استفاده غير مجاز از موتر هاي سواري درروزهاي جمعه ورخصتي ها.
    درهمين افکار دور ودراز غرق شده ام که دوستم از من مي پرسد، چي گپ است؟
    مگر کشتي هايت غرق شده اند که به فکر فرو رفته اي؟
     زهر خندي مي زنم ومي گويم ، راستش را اگر بگويم ، بلي ! کشتي هاي همه ما وشما غرق شده اند. آخر کجا شد آن همه نظم، آن همه دسپلين، آن همه کنترول ومراقبت . اين چه حال است ؟ آخر به من بگو، تو که يک زماني مسؤوليت نظم وانضباط را درشهر کابل به عهده داشتي، چه واقع شد که چنين شد؟ اين همه لجام گسيخته گي ، اين همه بي بند وباري را چگونه بايد توجيه کرد؟ اين اراکين بلند پايهء نظامي مان مصروف کدام کاري هستند ؟ اگردرشهري نظم نباشد ، قانون هم هرگز تطبيق نخواهد شد وهرکس که زور دربازو وزر درترازو داشت، هرچه خواست انجام خواهد داد. مگرنه ؟ حرف هاي دوستم دقيق به يادم نيست که چه گفت ؛ ولي به ياد دارم که اين بيت نغز وپرمغز را خوانده بود : آن سبو بشکست و آن ساقي نماند.
    ***
    خوشبختانه جريان انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي نشان داد که درحال حاضر قواي مسلح افغانستان از دسپلين و انضباط عالي برخوردار است ووظايف داده شده را پس از خروج کامل نيروهاي خارجي از کشوربه وجه احسن انجام خواهد داد که چنين باد!
    ***
    بين دلتنگي و من باز
    تفاهم شده است 
    آه 
    ساعت کوچک خوشبختي من 
    گم شده است
    اما شما ؟ اميدوارم با خواندن اين مطلب دراز دامن دلتنگ نشويد :
    همان طوري که گفته آمديم دو مسأله ديگر دشواري هاي جدي و بسيار با اهميتي بودند که از همان نخستين سال هاي جنگ و بعد ها پس از بازگشت سپاهيان شوروي به کشور شان يعني در سال هاي دفاع مستقلانه در برابر قومانداني اعلي قواي مسلح ورهبري ارتش وساير نيرو هاي رزمي کشور قرار داشت: جلب و احضار سربازان و جلوگيري از فرار آنان از صفوف قواي مسلح افغاانستان .
    اما نه تنها درافغانستان بل درتمام دنيا چه کسي خواهد بود که تا هنوز واژه ء فرار يا گريز را بارها وبارها به مناسبت هاي گوناگون و وقت وناوقت در زنده گي روزمرهء خويش نشنيده وبا آن آشنا نباشد؟ : فرار از زندان، فرار از چنگ قانون و چنگال عدالت، فرار ازدام آدم ربايان و هراس افگنان و دزدان، فرار از بار مسؤوليت، گريز از عشق، گريزازپرسش وپاسخ، عسکر گريز، فرار از کشور، فرار را برقرار ترجيح دادن ، فرار مغزها ، فرار از .. و فرار از اردو. بنابراين، تعبير اين واژه مي تواند نسبي باشد ، ني مطلق. مانند ارزش هاي خوب وبد که نسبي اند وهرگز نمي توانند مطلق باشند وآيه هاي مُنزل . مثلاً فرار کردن از دام شيطان ، فرار از خواهشات نفس اماره، فراراز چنگ جنايتکاران و .. مناسبت ها واعمالي اند خوشآيند و مقبول و روا و غير قابل سرزنش. در حالي که فرار از چنگ قانون و فرار از پذيرفتن مسؤوليت ومردم ووطن را به حال خود رها کردن يا فراراز صفوف اردو اعمالي پنداشته شده اند به شدت زشت، قبيح ، ناروا، وقابل نکوهش ومجازات..
    واما پديده فرار دراردو از آن جهت درجامعه شناختي جنگ به مثابه يک پديده شوم و ننگين شمرده شده است که با اين عملِ افسران وسربازان، قدرت وسطح محاربوي اردو کاهش مي يابد و به توانايي هايي رزمي آن آسيب هاي جبران ناپذير وارد گرديده و درآخرين تحليل به نفع دشمنان خاک ووطن ومردم يک کشور تمام مي شود. گريز از سنگر نبرد خاصتاً در اثناي جنگ خيانت آشکار به وطن و مردم است و مطابق به قوانين اساسي و جزايي بسياري کشورها ، فرد گريز پا وفراري درصورت دستگيري در زمان جنگ محاکمه صحرايي شده و درهمان ميدان تيرباران مي گردد.

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 19 أبريل 2024 - 11:08 ميباشد