پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    مرگ سياست در جهان ما

    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    مرگ سياست در جهان ما Empty مرگ سياست در جهان ما

    پست  admin الخميس 27 مارس 2008 - 13:38

    مرگ سیاست در جهان ما

    مراد فرهادپور
    همۀ ما این واقعیت را به نحوی صریح یا ضمنی درک مي‌کنیم که جهان در سه دهۀ گذشته، یعنی از عهد تاچر و ریگان تا به امروز، با جهان قبل از آن تفاوت بسیار دارد. اما این تفاوت به‌راستی چیست؟

    دو هفته پیش، سیزده آبان 1386، مصادف با بیست و هشتمین سالگرد واقعۀ تسخیر سفارت آمریکا در ایران بود. صرف‌نظر از همۀ بحثها درمورد دلایل و پیامدهای این واقعه، اصل خود ماجرا چه بود؟ حدود سیصد الی چهارصد دانشجوی مذهبیِ ایرانی سفارت آمریکا را اشغال کردند و بیش از پنجاه دیپلمات آمریکایی را، با تائید و حمایت حکومت ایران،به مدت 444 روز گروگان گرفتند. حمله نظامی آمریکا به طبس، و حتی تا حدودی حملهٌ صدام به ایران، نتیجهٌ همین واقعه و تداوم خصومت میان دو دولت بود. اما نکته مهم از منظر بحث ما این واقعیت است که در تمام طول این بحران، هیچکس نه در اروپا و نه حتی در خود آمریکا گروگان‌گیری را به عنوان شکلی از تروریسم و دشمنی با جهان متمدن و ارزش‌های بشری محکوم نکرد.

    ولی همۀ ما می‌دانیم که در جهان امروز اگر یک توریست آمریکایی، به ویژه در یکی از کشورهای خاورمیانه، فقط به مدت چند ساعت و به دلایلی کاملاً غیرسیاسی از سوی شخص یا اشخاصی گروگان گرفته شود یا به شکلی تصادفی زخمی شود، ما به سرعت با بحرانی بین‌المللی مواجه می شویم و دولت آمریکا و دولت‌های اروپایی همراه با همۀ رسانه‌های جهان متمدن این واقعه را به عنوان تروریسم محکوم کرده و حتی از تروریست نامیدن دولت و کشور مربوطه خودداری نخواهند کرد. چنین سناریویی آنقدر محتمل است که به تازگی حتی فیلمی بر اساس آن ساخته شده است: بابل ساختۀ آلخاندرو گونزالس ایناریتو. این مثال برای درک تفاوت فوق گویاست ولی اجازه دهید برای روشن تر شدن مسئله دست به یک مقایسۀ تاریخی دیگر نیز بزنیم.

    در سال 1992 مردمان اروپا دیگر نمی‌توانستند این واقعیت را کتمان کنند که در دل این قاره، یعنی در کشور یوگوسلاوی، صرب‌ها دست اندرکار پاک‌سازی قومی و نسل‌کشی کروات‌ها و مسلمانان بوسنی بودند. پس از مدتی حیرت و انفعال و محکوم‌کردن‌های لفظی و ژست‌های ژورنالیستی و انسان‌گرایانه، نظیر سفر میتران به سارایه‌وو، در نهایت کار به دخالت آمریکا و ناتو و بمباران بلگراد و دیگر شهرهای صربستان کشید. جنگ ناتو با دولت صربستان ظاهراً اقدامی انسان‌دوستانه برای حفظ صلح و نجات جان بی‌گناهان بود، نه جزئی از سیاست دخالت‌جویانه و جنگ‌طلبانۀ آمریکا. اما این ظاهر فریبنده زمانی رسوا می شود که به یاد آوریم تقریباً در همان زمان(1993)نیروهای روسی در چچن مشغول تخریب سیستماتیک گروزنی و قتل عام مسلمانان بودند. اما در آمریکا و اروپا (و حتی ایران) هیچ‌کس رسماً این جنگ را محکوم نکرد، بلکه برعکس از آن به عنوان مقابلۀ دولت دمکراتیک روسیه با تروریسم حمایت شد. حتی فکر بمباران موسکو برای نجات چچن‌ها نیز به ذهن هیچکس خطور نکرد، و تا به امروز نیز حتی یک تصویر رسانه ای یا ماهواره ای از گروزنی ویران شده به هیچ جا مخابره نشده است.

    حال از جنگ بوسنی 56سال به عقب بازگردیم. در پی کودتای فاشیستی ژنرال فرانکو،جنگ داخلی اسپانیا در سال 1936 آغاز شد. آلمان و ایتالیای فاشیست حامی فرانکو بودند، انگلستان و فرانسه دمکرات بی‌طرف ماندند، و شوروی نیز طبق معمول بر اساس منافع خود،حزب کمونیست اسپانیا را به ابزاری صرف بدل کرد. اما برای ما نکتۀ اساسی همان واکنش مردمان و نیروهای مترقی آن زمان اروپاست: هزاران نفر داوطلبانه برای نجات جمهوری به اسپانیا رفتند و بریگاد بین الملل را تشکیل دادند. تقرباً همۀ متفکران،روشنفکران،هنرمندان و نویسندگان اروپایی و آمریکایی آن زمان از جمهوری حمایت کردند و بسیاری از آنها به بریگاد بین الملل پیوستند: کسانی چون ارنست همینگوی،آرتور کویسلر،آندره مالرو و...پا به پای هنرمندان و روشنفکران اسپانیایی نظیر لورکا،خیمه نز،و بونوئل برای حفظ جمهوری مبارزه کردند.

    اما جالب توجه آن است که 56 سال بعد،به هنگام قتل عام مردم بوسنی توسط ملّی‌گرایان افراطی و فاشیست‌های صرب حتی فکر چنین کاری به ذهن هیچ اروپایی‌اي خطور نمی‌کند و احتمالاً اگر کسی هم چنین ایده‌ای را طرح می‌کرد به عنوان دیوانه،تروریست،جنگ طلب،یا مخالفِ حقوق بشر و صلح جهانی مضحکۀ خاص و عام می‌شد. البته دولت‌ها و قدرت‌های جهانی طبق معمول آماده بودند تا گروه‌های نظامی و کوماندوهای خود را برای کسب نفوذ و منفعت به منطقه بفرستند، اما تا آنجا که به کنش سیاسی مردمان و روشنفکران جهان مربوط می‌شد، حاصل کار طبق روال زمانۀ پست‌مدرن ما چیزی نبود مگر چند اقدام فرهنگی: اجرای نمایش در انتظار گودو توسط سوزان سونتاگ در سارایه‌وو، ساخت چند فیلم مستند دربارۀ وضعیت کودکان جنگ، و یا فیلم شاعرانه-عاشقانۀ ابراهیم حاتمی‌کیا در مورد جنگ بوسنی.

    حال می توان دریافت که فرق جهان ما با جهان قبل از 1984 به‌راستی چیست. تا آنجا که به کشتار و ستم و فقر و فاجعه مربوط است، اگر به کل جهان بنگریم وضع ما هیچ فرقی با دوره‌های قبلی ندارد. و تا آنجا که به جهان اول و کشورهای پیشرفته مربوط می‌شود، برخلاف همۀ داد و هوارها در مورد دمکراسی و حقوق بشر، روشن است که بواسطۀ سیاست‌زدایی و بی‌اعتنایی فرهنگ‌مآبانۀ مردم، نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش(یعنی همان مردم سالاری) به مراتب کم‌رنگتر گشته و در این دورۀ به اصطلاح"جنگ علیه ترور" حتی حقوق فردی اتباع آمریکا، انگلستان، و... هر روز محدودتر می شود. در واقع به جراُت می‌توان گفت یگانه چیزی كه در این دوره بی هیچ شک و شبهه‌ای رشد کرده، همان سرمایه‌داری هار و ایدئولوژی نئولیبرالیسم است: مصرف‌گرایی افسارگسیخته، رقابت خشن، خصوصی‌کردن یا برداشتن همۀ قیود و مقررات از بازار، نابودی سندیکا‌ها و تبدیل بیکاری به کابوسی همگانی،گسترش فساد و مافیایی‌شدن اقتصاد، ترکتازی شرکت‌های چندملیتی،انتقال صنایع کاربر و آلوده‌ساز به جهان سوم، استثمار زنان و کودکان در کارخانه‌های آلوده،گسترش فزایندۀ تخريب محیط زیست، و سلطۀ تقریباً مطلق اخلاق بیزينس و سود و تبلیغات در همه جا. بنابراین می‌بینیم اگر این دو سویه، یعنی سیاست‌زدایی و گسترش سرمایه‌داری هار، را با هم ترکیب کنیم، نتیجۀ نهایی به قول آلن بدیو چیزی نیست مگر "پارلمانتاریسم کاپیتالیستی" یا حکومت مطلق گروه‌های نخبه سیاسی،اقتصادی،و فرهنگی.



    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الخميس 27 مارس 2008 - 13:40 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
    avatar
    admin
    Admin


    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20

    مرگ سياست در جهان ما Empty رد: مرگ سياست در جهان ما

    پست  admin الخميس 27 مارس 2008 - 13:38

    حال باید ساختار سیاسی این "جهان شجاع نو" را بررسی کنیم. در طول جنگ سرد به مدت حدود 50 سال رقابت میان دو اردوگاه و دو ابر‌قدرت مانع از آن بود تا نظام جهانی به مثابه یک کل شکل بگیرد. نه بین‌الملل سوم لنین و نه جامعه ملل ویلسن هیچ یک نتوانستند کلی يا جهانی شوند. تدام نزاع میان دو دولت آمریکا و شوروی به معنی تداوم سلطۀ الگوی اشمیتیِ دوست-دشمن بر سیاست بود. اما حتی در این شرایط نیز سازمان‌ها و نهادهای بی‌طرف نظیر صلیب سرخ می‌توانستند همچون گذشته میان دولت‌ها میانجی‌گری کنند، چانه‌زنی بر سر منافع را جانشین جنگ سازند و حتی شرایط جنگی را تابع قوانین و مقرراتی خاص، مثلاً قرارداد ژنو، سازند. ولی امروزه وضع به کلی متفاوت است. ساختار نظام جهانی اکنون کلیتی است مبتنی بر یک استثناء. قواعد حاکم بر این کلیت یک‌دست و جهانی‌اند: بازار آزاد، دمکراسی و حقوق بشر. اما این کلیت که تحت عنوان جهان آزاد یا تمدن بشری ستایش می شود، نیازمند استثنایی بیرونی است تا به یاری آن قواعد خود را برسازد و گسترش بخشد. اگر نام این کلیت نئولیبرالیسم باشد که هست، نام آن استثنای برسازنده نیز بی شک بنیادگرایی اسلامی است. امروزه به عوض نبرد دو اردوگاه شرق و غربْ یگانه شکاف یا انتخاب "سیاسی" شکاف میان نئولیبرالیسم در مقام تجلی آزادی و عقل و تمدن و بنیادگرایی اسلامی در مقام نمایندۀ توحش غیر انسانی و دشمنی با اصل تمدن بشری است. در چنین جهانی دیگر جایی برای کنش و تفکر سیاسی باقی نمی ماند و همه چیز در انتخابی ساده، مطلق و پرهیزناپذیر میان بوش و بن لادن خلاصه می شود. همان طور که اسلاوُی ژیژک نشان داده، در چنین جهانی حتی سازمانها و نهادهای غیر سیاسی و ظاهراً بی‌طرف همچون صلیب سرخ ، پزشکان بی‌مرز یا انواع گروه های مدافع حقوق بشر نیز دیگر نمی توانند در شکاف میان این دو نیرو پا بر جا بمانند و ضرورتاً در یک طرف نزاع حل و ادغام می شوند.

    در افغانستان به هنگام حملۀ آمریکا، همان هواپیماهایی که یک روز شهرها و روستاها را بمباران می‌کردند، روز بعد برای قربانیان جنگ بسته‌های غذا و دارو پرتاب می کردند. در عراق و دارفور نیز صلیب سرخ و سازمانهای ارائه‌دهندۀ کمک‌های انسان‌دوستانه خودْ به لحاظ سازمانی جزئی از ارتش آمریکا یا نیزوهای نظامی سازمان ملل‌اند. زیرا این حقیقتی روشن است که نمی توان با دشمنان بشریت، که عملاً فرقی با بیگانگان فضایی ندارند، مذاکره کرد یا به توافق رسید. بعلاوه، حتی ارائه خدمات انسانی به قربانیان نیز عملاً نیازمند امنیتی است که فقط نیروهای نظامی دولت‌های قدرتمندی چون آمریکا و انگلستان می‌توانند به وجود آورند. پس با توجه به ماهیت و عملکرد دو طرف نزاع روشن است که صلیب سرخ دیگر نه یک داور بی طرف بلکه جزئی از سپاه تمدن بشری است. در چنین شرایطی است که دولت آمریکا می تواند، مستقل از اهداف و هویت امثال بوش و چنی، در مقام حاکم نظام جهانی با اعلام شرایط استثنایی و تحمیل پارادایم امنیتی بر جهان، به حملۀ پیش‌دستانه، دخالت نظامی و تسخیر یک‌جانبۀ کشورهای دیگر،دستگیری "تروریست‌ها" در هر جا و فرستادنشان به زندانی به نام گوانتانامو که تابع هیچ قانونی نیست، تعلیق همۀ قوانین ملی و بین المللی، و اِعمال آشکار شکنجه دست یازد.

    البته این فقط یک طرف قضیه است. در طرف دیگر یعنی استثنای بنیادگرا، که خودْ محصول نظام جهانی و به‌نحوی متناقض هم‌زمان درون و بیرون آن است، نیز با همین "منطق" روبه‌روایم. در زمانۀ ما تقریباً همگان، از آدم‌کش‌ها گرفته تا روسای جمهور، عاشق معنویت و مدعی ارتباط مستقیم با ملکوت الوهی‌اند. بنیادگرایان اسلامی نیز به رغم همۀ دعاوی‌شان فاقد ایمان‌اند و به همین دلیل نمی‌توانند در محیطی غیر اسلامی مسلمان باقی بمانند. برای آنها ایمان در حکم نوعی دانش یا معرفت عینی است و نه نوعی انتخاب سوبژکتیو. در نتیجه آنها نیز به عنوان «کسی که می داند» به خود حق می‌دهند همه قواعد را زیر پا نهند. جوهر ایدئولوژی آنها چیزی نیست مگر نیهیلیسم پست‌مدرن (بی‌جهت نیست که اکثر عوامل القاعده از اقلیت‌های مسلمان کشورهای غربی‌اند که هر یک سه یا چهار زبان میدانند و دلیل کینه‌توزی‌شان هم گیرافتادن در شکاف‌های تکثر فرهنگی جامعه غربی و واکنش بدان در هیات خواستِ سلطۀ همه جانبۀ یک فرهنگ است.

    افرادی چون بن‌لادن شیفته تکنولوژی جدید به‌ویژه محصولات نظامی آن هستند و با سرمایه‌داری هار نیز ذاتا مخالفتی ندارند. آنها صرفا خواهان آن‌اند تا با تشکیل حکومت خلافت اسلامی نقش فعلی آمریکا را برعهده گیرند و در مقام ابرقدرت جهان را اداره کنند. پس می‌بینیم که در هر دو سو با شکلی از محافظه‌کاری، همراه با سیاست‌زدایی، سرمایه‌داری هار و فرهنگ‌گرایی پست‌مدرنیستی روبه‌روایم. هر دو طرف در جهت رسیدن به اهداف خود سراپا ابزاری عمل کرده و حاظراند دموکراسی و آزادی فردی یا عدالت و دفاع از ستمدیدگان را به راحتی قربانی کنند. ترکیب این کل و استثنای برسازندۀ آن، یعنی تبدیل‌شدن نئولیبرالیسم به کلیت حاکم بر جهان به یاری استثناء بنیادگرایی، نمونۀ واضحی از عملکرد منطق استثنا است، منطقی که بر اساس آن یک کل با بیرون‌گذاشتن یک استثنا و در همان حال ادغام‌کردن و ساختن آن از درون، خود را تمامیت می‌بخشد. این منطق و پیامدهای حاصل از آن در واقع بیان ساختاری همان توصیفی از جهان امروز و فرق آن با جهان قبلی‌اند که در فوق بدان اشاره کردیم. روشن است در چنین جهانی که دیگر جایی برای هیچ نوع مبارزۀ حقیقتاً سیاسی وجود ندارد سخن راندن از تشکیل بریگاد بین‌الملل نوعی جنون محسوب می شود. در واقع در این جهان همه چیز در انتخاب میان خوردن مک دونالد همراه با انبوه مردمان بی‌اعتنا، خنثی و خودشیفته یا بمب‌گذاری انتحاری و کشتن خود همراه با انبوهی از زنان و کودکان بی‌گناه خلاصه می شود.

    اما همین درک از منطق استثنا و وحدت بنیانی نئولیبرالیسم و بنیادگرایی، راه حل مقابله با وضع موجود و احیای کنش-تفکر سیاسی را به ما نشان می دهد. به عوض تایید شکاف میان کل و جزء استثنایی‌اش، یا ایستادن در این شکاف و نهایتا له‌شدن یا جذب‌شدن در یک طرف، باید به شیوه‌ای دقیقا هگلی این شکاف را به درون هر دو قطب موجود سرایت داد، دو قطبی که هر دو از ادامه شرایط موجود، یعنی تداوم حالت نه صلح و نه جنگ و استراتژی «جنگ علیه ترور» به نهایت سود می‌برند و بنیادهای محافظه‌کاری خویش را مستحکم می‌کنند. اما حوادث اخیر در مرز ترکیه و عراق نشان‌گر همین درونی‌شدن شکاف و در نتیجه دروغین‌بودن انسجام کلیت نئولیبرالی موجود است. این فقط دولت آمریکا نیست که می‌تواند در مقام نمایندۀ تمدن بشری دشمنان و مخالفان خویش را ذیل واژۀ مبهم و گل و گشاد تروریسم طبقه‌بندی کند و به خود حق دهد تا برای مقابله با دشمنان بشریت همۀ قواعد را زیر پا بگذارد. اکنون دولت ترکیه نیز دقیقا با هین واژه‌ها و مفاهیم از حمله پیش‌دستانه به تروریست‌های پ.ک.ک و تسخیر شمال عراق سخن می گوید (و بدین‌سان است که اسطورۀ ناممکن‌بودن جنگ میان دولت‌های دموکراتیک و هم‌پیمان با آمریکا ویران می‌شود). به همین ترتیب قدم بعدی نیز منطقا چیزی نیست جز ایجاد شکاف در استثنای برسازندۀ کلیت، یعنی ایجاد یک جبهه یا گفتار سیاسی رادیکال، حقیقت‌جو، آزادی‌خواه و عدالت‌طلب که همۀ نقاب‌های انسان‌گرایی اخلاقی و بی‌طرفی را کنار می‌زند و حقیقت را در مورد نظم نوین جهانی و هژمونی نئولیبرالیسم و تمامی فقر و جنگ و جنایت و ستم ناشی از آن بر زبان می آورد، و در همان حال نیز کینه‌توزی نیهیلیستی و سراپا ارتجاعی و محافظه‌کارانۀ بنیادگرایی اسلامی و نقش اساسی آن در تحکیم سرمایه‌داری هار و کلیت نئولیبرالیستی افشا می کند. امروزه در شرایط انفعال حاکم بر جهان و دروغ‌ها و ابهامِ ساختۀ رسانه‌ها، در شرایطی که در همه‌جا انتخابی غیر از گزینش بوش یا بن‌لادن غیرممکن به نظر می‌رسد احیای کنش و تفکر سیاسی رادیکالی که، برای مثال، بتواند در عین مخالفت با حزب‌الله و حماس از حقوق فلسطینیان در برابر تجاوز و ستم اسرائیل دفاع کند، یا همۀ طرف‌های جنگ‌طلب در خاورمیانه را رسوا سازد و راهی به بیرون از بحرانی بجوید که محافظه‌کاران حاکم بر آمریکا و ایران از تداومش سود می‌برند، آری امروزه گزینش چنین سیاستی نه فقط برای ما بلکه برای سرنوشت همۀ جهان ضروری و حیاتی است.
    منبع:رخداد
    مرگ سياست در جهان ما Pendar_home2
    [/size]

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 19 أبريل 2024 - 23:55 ميباشد