مرگ سیاست در جهان ما
مراد فرهادپور
همۀ ما این واقعیت را به نحوی صریح یا ضمنی درک ميکنیم که جهان در سه دهۀ گذشته، یعنی از عهد تاچر و ریگان تا به امروز، با جهان قبل از آن تفاوت بسیار دارد. اما این تفاوت بهراستی چیست؟
دو هفته پیش، سیزده آبان 1386، مصادف با بیست و هشتمین سالگرد واقعۀ تسخیر سفارت آمریکا در ایران بود. صرفنظر از همۀ بحثها درمورد دلایل و پیامدهای این واقعه، اصل خود ماجرا چه بود؟ حدود سیصد الی چهارصد دانشجوی مذهبیِ ایرانی سفارت آمریکا را اشغال کردند و بیش از پنجاه دیپلمات آمریکایی را، با تائید و حمایت حکومت ایران،به مدت 444 روز گروگان گرفتند. حمله نظامی آمریکا به طبس، و حتی تا حدودی حملهٌ صدام به ایران، نتیجهٌ همین واقعه و تداوم خصومت میان دو دولت بود. اما نکته مهم از منظر بحث ما این واقعیت است که در تمام طول این بحران، هیچکس نه در اروپا و نه حتی در خود آمریکا گروگانگیری را به عنوان شکلی از تروریسم و دشمنی با جهان متمدن و ارزشهای بشری محکوم نکرد.
ولی همۀ ما میدانیم که در جهان امروز اگر یک توریست آمریکایی، به ویژه در یکی از کشورهای خاورمیانه، فقط به مدت چند ساعت و به دلایلی کاملاً غیرسیاسی از سوی شخص یا اشخاصی گروگان گرفته شود یا به شکلی تصادفی زخمی شود، ما به سرعت با بحرانی بینالمللی مواجه می شویم و دولت آمریکا و دولتهای اروپایی همراه با همۀ رسانههای جهان متمدن این واقعه را به عنوان تروریسم محکوم کرده و حتی از تروریست نامیدن دولت و کشور مربوطه خودداری نخواهند کرد. چنین سناریویی آنقدر محتمل است که به تازگی حتی فیلمی بر اساس آن ساخته شده است: بابل ساختۀ آلخاندرو گونزالس ایناریتو. این مثال برای درک تفاوت فوق گویاست ولی اجازه دهید برای روشن تر شدن مسئله دست به یک مقایسۀ تاریخی دیگر نیز بزنیم.
در سال 1992 مردمان اروپا دیگر نمیتوانستند این واقعیت را کتمان کنند که در دل این قاره، یعنی در کشور یوگوسلاوی، صربها دست اندرکار پاکسازی قومی و نسلکشی کرواتها و مسلمانان بوسنی بودند. پس از مدتی حیرت و انفعال و محکومکردنهای لفظی و ژستهای ژورنالیستی و انسانگرایانه، نظیر سفر میتران به سارایهوو، در نهایت کار به دخالت آمریکا و ناتو و بمباران بلگراد و دیگر شهرهای صربستان کشید. جنگ ناتو با دولت صربستان ظاهراً اقدامی انساندوستانه برای حفظ صلح و نجات جان بیگناهان بود، نه جزئی از سیاست دخالتجویانه و جنگطلبانۀ آمریکا. اما این ظاهر فریبنده زمانی رسوا می شود که به یاد آوریم تقریباً در همان زمان(1993)نیروهای روسی در چچن مشغول تخریب سیستماتیک گروزنی و قتل عام مسلمانان بودند. اما در آمریکا و اروپا (و حتی ایران) هیچکس رسماً این جنگ را محکوم نکرد، بلکه برعکس از آن به عنوان مقابلۀ دولت دمکراتیک روسیه با تروریسم حمایت شد. حتی فکر بمباران موسکو برای نجات چچنها نیز به ذهن هیچکس خطور نکرد، و تا به امروز نیز حتی یک تصویر رسانه ای یا ماهواره ای از گروزنی ویران شده به هیچ جا مخابره نشده است.
حال از جنگ بوسنی 56سال به عقب بازگردیم. در پی کودتای فاشیستی ژنرال فرانکو،جنگ داخلی اسپانیا در سال 1936 آغاز شد. آلمان و ایتالیای فاشیست حامی فرانکو بودند، انگلستان و فرانسه دمکرات بیطرف ماندند، و شوروی نیز طبق معمول بر اساس منافع خود،حزب کمونیست اسپانیا را به ابزاری صرف بدل کرد. اما برای ما نکتۀ اساسی همان واکنش مردمان و نیروهای مترقی آن زمان اروپاست: هزاران نفر داوطلبانه برای نجات جمهوری به اسپانیا رفتند و بریگاد بین الملل را تشکیل دادند. تقرباً همۀ متفکران،روشنفکران،هنرمندان و نویسندگان اروپایی و آمریکایی آن زمان از جمهوری حمایت کردند و بسیاری از آنها به بریگاد بین الملل پیوستند: کسانی چون ارنست همینگوی،آرتور کویسلر،آندره مالرو و...پا به پای هنرمندان و روشنفکران اسپانیایی نظیر لورکا،خیمه نز،و بونوئل برای حفظ جمهوری مبارزه کردند.
اما جالب توجه آن است که 56 سال بعد،به هنگام قتل عام مردم بوسنی توسط ملّیگرایان افراطی و فاشیستهای صرب حتی فکر چنین کاری به ذهن هیچ اروپاییاي خطور نمیکند و احتمالاً اگر کسی هم چنین ایدهای را طرح میکرد به عنوان دیوانه،تروریست،جنگ طلب،یا مخالفِ حقوق بشر و صلح جهانی مضحکۀ خاص و عام میشد. البته دولتها و قدرتهای جهانی طبق معمول آماده بودند تا گروههای نظامی و کوماندوهای خود را برای کسب نفوذ و منفعت به منطقه بفرستند، اما تا آنجا که به کنش سیاسی مردمان و روشنفکران جهان مربوط میشد، حاصل کار طبق روال زمانۀ پستمدرن ما چیزی نبود مگر چند اقدام فرهنگی: اجرای نمایش در انتظار گودو توسط سوزان سونتاگ در سارایهوو، ساخت چند فیلم مستند دربارۀ وضعیت کودکان جنگ، و یا فیلم شاعرانه-عاشقانۀ ابراهیم حاتمیکیا در مورد جنگ بوسنی.
حال می توان دریافت که فرق جهان ما با جهان قبل از 1984 بهراستی چیست. تا آنجا که به کشتار و ستم و فقر و فاجعه مربوط است، اگر به کل جهان بنگریم وضع ما هیچ فرقی با دورههای قبلی ندارد. و تا آنجا که به جهان اول و کشورهای پیشرفته مربوط میشود، برخلاف همۀ داد و هوارها در مورد دمکراسی و حقوق بشر، روشن است که بواسطۀ سیاستزدایی و بیاعتنایی فرهنگمآبانۀ مردم، نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش(یعنی همان مردم سالاری) به مراتب کمرنگتر گشته و در این دورۀ به اصطلاح"جنگ علیه ترور" حتی حقوق فردی اتباع آمریکا، انگلستان، و... هر روز محدودتر می شود. در واقع به جراُت میتوان گفت یگانه چیزی كه در این دوره بی هیچ شک و شبههای رشد کرده، همان سرمایهداری هار و ایدئولوژی نئولیبرالیسم است: مصرفگرایی افسارگسیخته، رقابت خشن، خصوصیکردن یا برداشتن همۀ قیود و مقررات از بازار، نابودی سندیکاها و تبدیل بیکاری به کابوسی همگانی،گسترش فساد و مافیاییشدن اقتصاد، ترکتازی شرکتهای چندملیتی،انتقال صنایع کاربر و آلودهساز به جهان سوم، استثمار زنان و کودکان در کارخانههای آلوده،گسترش فزایندۀ تخريب محیط زیست، و سلطۀ تقریباً مطلق اخلاق بیزينس و سود و تبلیغات در همه جا. بنابراین میبینیم اگر این دو سویه، یعنی سیاستزدایی و گسترش سرمایهداری هار، را با هم ترکیب کنیم، نتیجۀ نهایی به قول آلن بدیو چیزی نیست مگر "پارلمانتاریسم کاپیتالیستی" یا حکومت مطلق گروههای نخبه سیاسی،اقتصادی،و فرهنگی.
دو هفته پیش، سیزده آبان 1386، مصادف با بیست و هشتمین سالگرد واقعۀ تسخیر سفارت آمریکا در ایران بود. صرفنظر از همۀ بحثها درمورد دلایل و پیامدهای این واقعه، اصل خود ماجرا چه بود؟ حدود سیصد الی چهارصد دانشجوی مذهبیِ ایرانی سفارت آمریکا را اشغال کردند و بیش از پنجاه دیپلمات آمریکایی را، با تائید و حمایت حکومت ایران،به مدت 444 روز گروگان گرفتند. حمله نظامی آمریکا به طبس، و حتی تا حدودی حملهٌ صدام به ایران، نتیجهٌ همین واقعه و تداوم خصومت میان دو دولت بود. اما نکته مهم از منظر بحث ما این واقعیت است که در تمام طول این بحران، هیچکس نه در اروپا و نه حتی در خود آمریکا گروگانگیری را به عنوان شکلی از تروریسم و دشمنی با جهان متمدن و ارزشهای بشری محکوم نکرد.
ولی همۀ ما میدانیم که در جهان امروز اگر یک توریست آمریکایی، به ویژه در یکی از کشورهای خاورمیانه، فقط به مدت چند ساعت و به دلایلی کاملاً غیرسیاسی از سوی شخص یا اشخاصی گروگان گرفته شود یا به شکلی تصادفی زخمی شود، ما به سرعت با بحرانی بینالمللی مواجه می شویم و دولت آمریکا و دولتهای اروپایی همراه با همۀ رسانههای جهان متمدن این واقعه را به عنوان تروریسم محکوم کرده و حتی از تروریست نامیدن دولت و کشور مربوطه خودداری نخواهند کرد. چنین سناریویی آنقدر محتمل است که به تازگی حتی فیلمی بر اساس آن ساخته شده است: بابل ساختۀ آلخاندرو گونزالس ایناریتو. این مثال برای درک تفاوت فوق گویاست ولی اجازه دهید برای روشن تر شدن مسئله دست به یک مقایسۀ تاریخی دیگر نیز بزنیم.
در سال 1992 مردمان اروپا دیگر نمیتوانستند این واقعیت را کتمان کنند که در دل این قاره، یعنی در کشور یوگوسلاوی، صربها دست اندرکار پاکسازی قومی و نسلکشی کرواتها و مسلمانان بوسنی بودند. پس از مدتی حیرت و انفعال و محکومکردنهای لفظی و ژستهای ژورنالیستی و انسانگرایانه، نظیر سفر میتران به سارایهوو، در نهایت کار به دخالت آمریکا و ناتو و بمباران بلگراد و دیگر شهرهای صربستان کشید. جنگ ناتو با دولت صربستان ظاهراً اقدامی انساندوستانه برای حفظ صلح و نجات جان بیگناهان بود، نه جزئی از سیاست دخالتجویانه و جنگطلبانۀ آمریکا. اما این ظاهر فریبنده زمانی رسوا می شود که به یاد آوریم تقریباً در همان زمان(1993)نیروهای روسی در چچن مشغول تخریب سیستماتیک گروزنی و قتل عام مسلمانان بودند. اما در آمریکا و اروپا (و حتی ایران) هیچکس رسماً این جنگ را محکوم نکرد، بلکه برعکس از آن به عنوان مقابلۀ دولت دمکراتیک روسیه با تروریسم حمایت شد. حتی فکر بمباران موسکو برای نجات چچنها نیز به ذهن هیچکس خطور نکرد، و تا به امروز نیز حتی یک تصویر رسانه ای یا ماهواره ای از گروزنی ویران شده به هیچ جا مخابره نشده است.
حال از جنگ بوسنی 56سال به عقب بازگردیم. در پی کودتای فاشیستی ژنرال فرانکو،جنگ داخلی اسپانیا در سال 1936 آغاز شد. آلمان و ایتالیای فاشیست حامی فرانکو بودند، انگلستان و فرانسه دمکرات بیطرف ماندند، و شوروی نیز طبق معمول بر اساس منافع خود،حزب کمونیست اسپانیا را به ابزاری صرف بدل کرد. اما برای ما نکتۀ اساسی همان واکنش مردمان و نیروهای مترقی آن زمان اروپاست: هزاران نفر داوطلبانه برای نجات جمهوری به اسپانیا رفتند و بریگاد بین الملل را تشکیل دادند. تقرباً همۀ متفکران،روشنفکران،هنرمندان و نویسندگان اروپایی و آمریکایی آن زمان از جمهوری حمایت کردند و بسیاری از آنها به بریگاد بین الملل پیوستند: کسانی چون ارنست همینگوی،آرتور کویسلر،آندره مالرو و...پا به پای هنرمندان و روشنفکران اسپانیایی نظیر لورکا،خیمه نز،و بونوئل برای حفظ جمهوری مبارزه کردند.
اما جالب توجه آن است که 56 سال بعد،به هنگام قتل عام مردم بوسنی توسط ملّیگرایان افراطی و فاشیستهای صرب حتی فکر چنین کاری به ذهن هیچ اروپاییاي خطور نمیکند و احتمالاً اگر کسی هم چنین ایدهای را طرح میکرد به عنوان دیوانه،تروریست،جنگ طلب،یا مخالفِ حقوق بشر و صلح جهانی مضحکۀ خاص و عام میشد. البته دولتها و قدرتهای جهانی طبق معمول آماده بودند تا گروههای نظامی و کوماندوهای خود را برای کسب نفوذ و منفعت به منطقه بفرستند، اما تا آنجا که به کنش سیاسی مردمان و روشنفکران جهان مربوط میشد، حاصل کار طبق روال زمانۀ پستمدرن ما چیزی نبود مگر چند اقدام فرهنگی: اجرای نمایش در انتظار گودو توسط سوزان سونتاگ در سارایهوو، ساخت چند فیلم مستند دربارۀ وضعیت کودکان جنگ، و یا فیلم شاعرانه-عاشقانۀ ابراهیم حاتمیکیا در مورد جنگ بوسنی.
حال می توان دریافت که فرق جهان ما با جهان قبل از 1984 بهراستی چیست. تا آنجا که به کشتار و ستم و فقر و فاجعه مربوط است، اگر به کل جهان بنگریم وضع ما هیچ فرقی با دورههای قبلی ندارد. و تا آنجا که به جهان اول و کشورهای پیشرفته مربوط میشود، برخلاف همۀ داد و هوارها در مورد دمکراسی و حقوق بشر، روشن است که بواسطۀ سیاستزدایی و بیاعتنایی فرهنگمآبانۀ مردم، نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش(یعنی همان مردم سالاری) به مراتب کمرنگتر گشته و در این دورۀ به اصطلاح"جنگ علیه ترور" حتی حقوق فردی اتباع آمریکا، انگلستان، و... هر روز محدودتر می شود. در واقع به جراُت میتوان گفت یگانه چیزی كه در این دوره بی هیچ شک و شبههای رشد کرده، همان سرمایهداری هار و ایدئولوژی نئولیبرالیسم است: مصرفگرایی افسارگسیخته، رقابت خشن، خصوصیکردن یا برداشتن همۀ قیود و مقررات از بازار، نابودی سندیکاها و تبدیل بیکاری به کابوسی همگانی،گسترش فساد و مافیاییشدن اقتصاد، ترکتازی شرکتهای چندملیتی،انتقال صنایع کاربر و آلودهساز به جهان سوم، استثمار زنان و کودکان در کارخانههای آلوده،گسترش فزایندۀ تخريب محیط زیست، و سلطۀ تقریباً مطلق اخلاق بیزينس و سود و تبلیغات در همه جا. بنابراین میبینیم اگر این دو سویه، یعنی سیاستزدایی و گسترش سرمایهداری هار، را با هم ترکیب کنیم، نتیجۀ نهایی به قول آلن بدیو چیزی نیست مگر "پارلمانتاریسم کاپیتالیستی" یا حکومت مطلق گروههای نخبه سیاسی،اقتصادی،و فرهنگی.
اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الخميس 27 مارس 2008 - 13:40 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.