پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    ملي‌گرايي

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20080222

    ملي‌گرايي Empty ملي‌گرايي

    پست  admin

    ملي‌گرايي: گرايش توتاليتر/ ستيزه‌جويانه در مقابل گرايش دموكراتيك/ رأفت‌آميز





    دستيابي به وحدت ملي آسان‌تر از وحدت منطقه‌اي است . كل تاريخ ملي‌گرايي عبارت است از تلاش براي ساختن تصويري از يك ملت واحد با زبان، فرهنگ،‌ اقتصاد و نظام سياسي مشترك. ملي‌گرايي در زمينة سازماندهي سياسي شيوة نسبتاً موفقي را در جهان مدرن عرضه كرده است. زيرا نسبت به نظامهاي امپراتوري دقيقاً يك گام به واقعيتهاي متنوع بشري نزديك‌تر است . احتمالاً به استثناي سوئيس، تمام دولتهاي چند مليتي با مشكل امنيت داخلي روبه‌رو هستند. گواه اين امر كشورهايي چون شوروي سابق، يوگوسلاوي، هند، عراق، افغانستان،‌ سريلانكا، كانادا و ايالات متحده‌اند.



    در طول جنگ سرد نسبت به زوال ملي‌گرايي اندكي اغراق شد. با خاتمة جنگ سرد، سراسر جهان شاهد موج جديدي از خودآگاهي قومي و ملي‌گرايي بوده است. همراه با افول دعاوي ايدئولوژيهاي عام نگر ليبراليسم و كمونيسم، هويتهاي اوليه به عنوان قدرتمندترين نيرو در سياستهاي داخلي و بين‌المللي سربرداشته‌اند. اكنون حدود 178 كشور جهان عضو سازمان ملل‌اند و اعضاي جديد ديگري چون كشورهاي تشكيل دهندة اتحاد شوروي سابق و يوگوسلاوي در حال پيوستن به اين جمع هستند. با اين همه، در سراسر اين كشورها بيش از 5000 ملت پراكنده‌اند و بسياري از آنان صَلاي استقلال و خود‌مختاري در داده‌‌اند. شاهد اين مدعا كردها، فلسطينيان و اهالي كبك‌اند. 72 درصد از 120 درگيري خشونت‌آميزي كه اخيراً در سراسر جهان رخ داده، جنگ قومي بوده است. در حال حاضر حدود 15 ميليون پناهنده و 150 ميليون آواره در جهان وجود دارند. اكثر اين مشكلات، نتيجة منازعات قومي طولاني بوده كه از خشونت سردرآورده‌اند. حدود 4522 زبان زنده در دنيا وجود دارد كه از آن ميان 138 زبان داراي تكلم‌كنندگاني بيش از يك ميليون‌نفرند. البته بسياري از زبانها متأسفانه از بين‌ رفته‌اند. قبل از ورود كريستف‌كلمب به آمريكا در 1492، بيش از 1000 نوع زبان در ايالات متحده وجود داشت. امروزه تنها 200 زبان در اين كشور وجود دارد. (Shah, 1992) زبان، بيانگر با شكوه‌ترين خلاقيت انساني است. صداي خدايان، حيات را در جهان بي‌روح مي‌دمد. «در آغاز كلمه بود». ما بايد زبانهاي زنده را حفظ و زبانهاي مرده را احيا كنيم.



    در 11 فوريه 1991 تشكيلاتي تحت نام« سازمان ملل و اقوام بي‌نماينده‌» (انپو) به عنوان جايگزين سازمان ملل تشكيل شد. هدف اين سازمان، كمك به اقليتهاي فاقد حق رأي نسبت به حق تعيين سرنوشت ملي خودشان است. سنگ بناي انپو را 14 ملت و قوم گذاشتند. تا 1992 اعضاي سازمان حدوداً دو برابر شده، به 26 عضو بالغ گرديدند كه نمايندة نزديك به 350 ميليون نفر به حساب مي‌آمدند. اين سازمان در كنار 26 عضو كامل، پذيراي اعضاي «ناظر»ي چون گروه‌هاي بومي آمريكا هم بوده است.در اوت 1991، 10 عضو ناظر در مجمع عمومي سازمان شركت كردند. بزرگ‌ترين ملت عضو، كردستان است با جمعيتي بالغ بر 25 ميليون نفر واقع در خاورميانه و كوچكترين آن، بلائو، جزيرة كوچك تحت‌الحماية ايالات متحده در اقيانوسيه با جمعيتي حدود 14 هزار نفر. آنچه اين مردم را متحد مي‌كند، احساس ناكامي مشترك در محروميت از حقوق اولية جمعي و فرديشان است. مثلاً در تركيه، كردها حتي به عنوان «كرد» هم به رسميت شناخته نشده‌‌اند و به آنان تركهاي كوه‌نشين اطلاق مي‌شود. مردم بلائو در طول رأي‌گيريهاي چند سال گذشته مكرراً با حضور سلاحهاي هسته‌اي در سواحل خود مخالفت كرده‌اند. اما دولت ايالات متحده آنان را تحت فشار قرار داده است تا براي كسب استقلال، حضور ناوگان هسته‌اي‌اش را بپذيرند. تبّت از 1950 به اشغال چين در آمده‌ است و مردم تركستان شرقي به شدت تحت نظارت دولت مركزي چين بوده‌اند. البته شرط عضويت در انپو تقبيح استفاده از به كارگيري زور به عنوان وسيله‌اي براي كسب حق تعيين سرنوشت است. (ر ك به: لس‌آنجلس تايمز،مورخ 23 آوريل 1992و ميثاق انپو كه توسط ستاد مركزي انپو در هاگيو منتشر شده است.)



    دفاع و تجليل از اين تنوع فرهنگي كه ثمرة‌ ظهور چنين اقوام فراموش شده‌اي است، چالشي است عظيم. جريانات جهاني‌گرا و منطقه‌اي‌گرا مايلند تنوع فرهنگي از ميان برود و فرهنگها همگن شوند و اين به تضعيف بيشتر جهان مي‌انجامد. البته ملي‌گرايي هم اغلب به صورت مشي برتري‌جويانة يك گروه قومي غالب براي سركوب گروه‌هاي قومي ضعيف‌تر به كار‌گرفته شده است. بنابراين ملي‌گرايي به طور‌كلي، هم مي‌تواند دموكراتيك و رأفت‌آميز باشد،‌ هم توتاليتر و شرارت‌آميز. به علاوه از لحاظ خارجي ممكن است ستيزه‌جويانه باشد و از لحاظ داخلي سركوبگرانه. براي مثال، ملي‌گرايي سوئيسي از نوع اول است و نازيسم آلمان و فاشيسم ايتاليا از نوع دوم. جديدتر از اين موارد، ملي‌گرايي مردم استعمار‌ زده‌اي است كه ثابت كردند اين ايدئولوژي چگونه مي‌تواند در تاريخ به نيرويي رهايي بخش تبديل شود و در مقابل، ملي‌گرايي استعمارگران نشان داد كه چگونه سركوب و استثمارمردم تحت انقياد را مي‌توان زير نقاب ادعاهاي اخلاقي فريبنده‌اي چون «بار مسؤوليت سفيد پوستان» يا «سرنوشت محتوم» توجيه كرد. ملي‌گرايي در زمينة هنر، فرهنگ، پيشرفت اقتصادي و وحدت سياسي هم موفقيتهاي زيادي كسب كرده است. اما ملي‌گرايي، مصايب و قوم‌كشي‌هاي ناگفته‌اي هم به بار آورده‌ است كه از جمله مي‌توان به ريشه‌كن كردن سرخپوستان و بوميان ناوايي در ايالات متحده (Stannard, 1989)، سوزاندن يهوديان در اروپا و سركوب فلسطينيان در اسرائيل اشاره كرد.



    مشكل هويت فرهنگي و ملي اين است كه اين قبيل هويتها اغلب به صورتي غيرقابل مذاكره تجسم يافته‌اند. بيشتر خشونتهاي جهان جديد را مي‌توان به ايدئولوژيهاي ديني، ملي و نژادي‌اي نسبت داد كه نزاع بر سر منافع مادي، اقتصادي و سياسي را در خود پنهان داشته‌‌اند. مثلاً جنگ خليج‌فارس زير لواي معيارهاي اخلاقي برتر غرب درگرفت امّا اگر محصول عمدة‌ كويت ]به جاي نفت[ ، گل‌كلم بود چه مي‌شد؟ آيا باز هم پرزيدنت بوش نزديك به يك ميليون سرباز آمريكايي را به منطقه گسيل مي‌كرد؟ ]كافي است[ حملة عراق به كويت را با هجوم صربها به بوسني،‌كه به حال خود رها شده، مقايسه كنيد. همان معيارهاي اخلاقي كه در جنگ خليج‌فارس به آن تمسك جسته مي‌شد در لُس‌آنجلس به دست فراموشي سپرده شده، بدين صورت كه اعضاي هيئت منصفه در مورد صدور رأي مجرميت پليسهاي سفيد پوستي كه تا سرحد مرگ رادني كينگ سياهپوست را كتك زده بودند، تهديد شدند. گرچه شايد اين مثالها بسيار متفرق به نظر برسند، اما همه بر مسئلة واحدي در جهان جديد دلالت دارند. طبقه، قوميت،‌ نژاد و مليت چنان محكم در سلسله مراتب ثروت، در‌آمد و منزلت تنيده شده‌اند كه غالباً به سادگي مي‌توان منافع اقتصادي مورد منازعه را به سوي خشم و خشونتهاي نژادي، قومي يا ملي سوق داد. منازعات اقتصادي قابل بحث و مذاكره‌اند، حال آنكه تعارضات قومي، نژادي و ملي غيرقابل مذاكره قلمداد مي‌شوند. به همين دليل است كه نژاد‌گرايي غالباً مستمسك ايدئولوژيكي مناسبي به دست منافع طبقاتي مي‌دهد.



    رسانه‌ها مي‌توانند به جاي برقراري ارتباطات برتري‌جويانة يك سويه، از طريق گفتمان همگاني متقابل، به صلح و تفاهم در امور ملي و بين‌المللي كمك كنند. البته بيشتر رسانه‌هاي جهاني در اختيار دولتها و شركتهاي تجاري‌اند و انگيزة‌ آنان عمدتاً تبليغات سياسي يا سود است. از اين رو، در جريان منازعات سياسي- اجتماعي، گرايش رسانه‌ها به سوي يك فرآيند سه مرحله‌اي ساده كردن قضايا (مثل دسته‌بندي كردن يا شخصي جلوه دادن مسائل) و پيش‌پا افتاده كردن مباحثات عمومي جهت بناي دنيايي رسانه‌اي است كه با واقعيت اصيل زندگي اجتماعي تفاوت فاحشي دارد. راديو و تلويزيون، به ويژه، براي اين زياده‌رويها مناسب‌اند. تأثير بصري تلويزيون، به ويژه مناسب‌پسند اذهان ساده است و به جاي كثرت معاني، ساختاري يك بعدي و مفرد از واقعيت مي‌آفريند. گواه اين امر تصويري است كه از جنگ‌ خليج‌فارس ارائه شد؛ تصويري كه اين جنگ را به صورت يك بازي تصويري تميز و بي‌آزار، به مدد استفاده از تكنولوژي پيشرفته و با حداقل مصيبت و قرباني نشان مي‌داد. اما گزارشهاي پس از جنگ حاكي از بيش از 150000 كشته و 100000 مجروح و يك ميليون پناهندة‌ كرد و شيعه و فلسطيني است كه در ادامه، شيوع بيماريهاي همه‌گير، خونخواهيهاي خانوادگي و مرگ‌ومير شديد نوزادان (در نيتجة‌از كار افتادن خدمات رفاهي در عراق و كويت) را هم به دنبال داشت. 80 درصد از مردم آمريكا، اخبار مورد نظر خود را از تلويزيون دريافت مي‌كنند و گزارش شده است كه 80 درصد از همين مردم از اين جنگ حمايت كرده‌اند. آيا هيچ همبستگي آماري ميان اين دو رقم وجود ندارد؟



    از نظر تاريخي، دهكدة جهاني زير سلطة شبكه‌هاي راديو- تلويزيوني و در خدمت تبليغات سياسي ملي‌گرايانة ظريف و گاه نه چندان ظريف قرار داشته است. هر چند در فاصلة سالهاي 1965 تا 1990 تعداد گيرنده‌هاي راديو و تلويزيون و نحوة توزيع آن به شدت به نفع كشورهاي كمتر توسعه يافته افزايش يافته است، اما عمدة شكبه‌هاي پخش راديو- تلويزيوني، كماكان در اختيار مؤسسات رسانه‌اي غربي است. براي مثال تعدادگيرنده‌هاي راديو در جهان از 530 ميليون دستگاه در سال 1965 به 2/1 ميليارد دستگاه در سال 1990 رسيد و سهم كشورهاي كمتر توسعه يافته از 21 درصد به 44 درصد افزايش يافت. تعداد گيرنده‌هاي تلويزيون در جهان از 180 ميليون دستگاه در سال 1965 به 1 ميليارد دستگاه در سال 1990 رسيد و سهم كشورهاي كمتر توسعه يافته از 17 درصد به 45 درصد افزايش يافت. با اين همه، فرستنده‌هاي راديويي جهان آشكارا زير سيطرة ايالات متحده، بريتانيا، آلمان، فرانسه و چين قرار دارند، سلطة شوروي در حال افول است و سهم كشورهايي چون تايوان،‌ كره‌جنوبي، مصر، هند و ايران كه اكثراً سياستهاي تبليغي خود را تعقيب مي‌كنند در حال افزايش است. فرستنده‌هاي تلويزيوني در حال حاضر در اختيار شبكه‌هايي چون سي.‌ان.ان، ويز‌نيوز، ورلدنت (شبكة‌توزيع‌كنندة برنامه‌هاي تلويزيوني كه «ديپلماسي ايالات متحده در خارج را تقويت مي‌كنند»، اخبار تلويزيون بين‌المللي تجاري بي‌.بي.‌سي، تلويزيون آلمان، و تلويزيون بين‌المللي فرانسه است. اكثر اين شبكه‌ها به مدد يارانه‌هاي كلان دولتي وارد اين ميدان شده‌اند. البته پيشگام اين ميدان (يعني سي.‌ان.‌ان) شبكه‌اي كاملاً تجاري است. شبكة‌ خبري كابلي تدترنر (سي‌.ان.ان) در 1980 تأسيس شد و اكنون از طريق ماهواره يا كابل در 137 كشور جهان قابل دريافت است. رقيب سي.ان.ان، تلويزيون سرويس جهاني بي‌.بي.‌سي كه در سال 1991 و به منزلة يك اقدام تجاري مخاطره‌آميز، پس از تلاش ناكام براي كسب حمايت دولت، به راه افتاد.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الجمعة 22 فبراير 2008 - 9:23  admin

    محلي‌گرايي: گرايش تنگ‌نظرانه در مقابل گرايش مداراگرانه





    مسلماً در دو قرن گذشته ملي‌گرايي نيروي تاريخي غالب بوده است، ‌حال آنكه محلي‌گرايي روند نسبتاً نوظهوري است كه هدفش تعميق جريانات دموكراتيك است. جريان استعمارزدايي و دموكراتيك كردن كه با انقلاب آمريكا در 1776 آغاز شد، اكنون در همه جا دامن گسترده است. انقلاب دموكراتيك جهاني در استمرار خود، چهار موج بلند را از سرگذرانده است. هدف اين نوع انقلاب از 1776 تا 1884 سرنگوني سلطنت و استقلال مستعمرات در اروپا و آمريكا بوده است. جنگ جهاني اول در فاصلة سالهاي 1914 تا 1918 موجب اضمحلال روسيه و امپراتوريهاي اتريش-مجار و عثماني شد و سلطة اروپاييها را بر مستعمراتشان در خاورميانه و شمال آفريقا تضعيف كرد. جنگ دوم جهاني در سالهاي 1940 تا 1945 ، منجر به انقراض امپراتوري بريتانيا، فرانسه، بلژيك، آلمان، پرتغال و اسپانيا در آفريقا و آسيا شد. پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد شوروي را مي‌توان به عنوان چهارمين موج از يك انقلاب مستمر قلمداد كرد.



    البته اين انقلاب دموكراتيك نوين، توجه خود را معطوف به اختيارات محلي كرده است. محلي‌گرايي مظهر ايدئولوژيكي اين روند است كه بر شناخت محلي، ابتكار عمل محلي، تكنولوژي محلي و سازماندهي محلي تأكيد مي‌كند. عَلَم رهبري اين جريان هم به شكل مشابهي از دست ايدئولوگهاي جنبشهاي انقلابي بزرگ قرن نوزدهم و بيستم به دست تكنولوگهاي تكنوكراسيهاي مدرن قرن بيستم در حوزة دولت و اشتغال افتاده و از دست اينان به دست كاميونولوگهاي جوامع محلي سپرده شده است، يعني به دست جنبشهاي محلي‌گرايي كه از شناخت محلي و مشتركات معرفتي،‌به زباني محلي سخن مي‌گويند. ]6[ همچنانكه شعار «تفكر جهاني، سنجش محلي» هم نشان مي‌دهد، شبكة ارتباطات جهاني براي جوامع محلي، امكان برقراري رابطه ميان جامعه‌هاي همانند را در سراسر جهان فراهم آورده است. ابتكار عمل محلي در زمينة اعلام مناطق عاري از سلاحهاي هسته‌اي از 250 مورد در 1982 به 5000 مورد در سال 1991 افزايش يافته است. پيش از اين تنها 24 كشور جهان به صورت يك جانبه كشور خود را به عنوان منطقة عاري از سلاح هسته‌اي اعلام كرده‌ بودند. به علاوه، در اين زمينه تنها 5 موافقت‌نامة رسمي ميان دولتها امضا شده است. بدين لحاظ بايد گفت كه تحقق يك آرمان جهاني وابسته به جنبشها و سازمانهاي محلي است. تشكيل سازمانهاي سياست خارجي شهري در بسياري از شهرهاي ايالات متحده مظهر ديگري است كه نشان‌ مي‌دهد جوامع محلي ديگر نمي‌خواهند اجازه دهند دولت مركزي تنها نمايندة ايشان در زمينة مسائل مهم بين‌‌المللي باشد.



    البته محلي‌گرايي هم دستخوش كشمكش ميان تنگ‌نظري و مداراگري است. محلي‌گرايي تنگ‌نظرانه به جانب كوته فكري، تعصب و آزار و شكنجه‌ گرايش دارد. پديدة ديويد داك در درگيريهاي لوئيزيانا را مي‌توان نمونة برجسته‌‌اي از اين جريان قلمداد كرد. در دوران افول تدبيرها و اميدها، نژادگرايي بي‌پروا همراه با تعصبات محلي به صورت نيروي مؤثري از كار در آمده است. قضية رادني كينگ در لس آنجلس نمونة ديگري از نيروي تنگ نظرانة‌ محلي‌گرايي است. اعضاي هيئت منصفه در سيمي والي كه رأي عدم مجرميت پليس را به رغم شواهد كوبندة مخالف اعلام كردند،‌ در واقع در هماهنگي كامل با نگرشهاي محلي خودشان دست به اين اقدام زدند؛ نگرشي كه پليس سفيدپوست را حافظ نظم و قانون مي‌دانست. هنگامي كه محلي‌‌گرايي با جريان ملي‌گرايي متمايل به نژادگرايي در آميزد، مانند آنچه در جريان موافقت حزب جمهوريخواه با استفاده از نژاد به عنوان حربه‌‌اي در انتخابات اتفاق افتاد (‌و شاهد آن برنامه‌هاي تلويزيوني ويلي هورتون در انتخابات رياست جمهوري سال 1988 بود.) نتيجه مي‌تواند مشابه جريان شورشهاي 1992 لس‌آنجلس مصيبت‌بار باشد. قضية‌ رادني كينگ، همچنين قدرت و اهميت تلويزيون را هم در مواجهه با تعصبات محلي نشان داد. نمايش مؤثر تصاوير سياهپوست بي‌پناهي كه نقش زمين شده بود و چهار پليس سفيدپوست او را كتك مي‌زدند، فرياد اعتراض همگان را در سطح ملي نسبت به عدالت نژادي برانگيخت اما نتوانست موجب صدور حكم محكوميت مجرمان توسط 12 نفر اعضاي هيئت منصفه‌اي شود كه كاملاً اسير جهان بيني محلي‌گراي خود بودند. تصاوير مؤثر غارت و كتك زدن سفيد‌پوستان توسط شورشيان سياهپوست در لس‌آنجلس هم باعث واكنشي شد كه معاون سابق رئيس جمهور آمريكا، دان‌كوئل آن را «نظم و قانون» عليه «فقر و ارزشها» ناميد.



    سلسه مراتب نابرابري در ميان ملتي كه زنان، اقليتها و مهاجران غالباً در آخرين مراتب ساختار اجتماعي ناعادلانه و خشونت‌بار آن به دام افتاده‌اند، نهايتاً نمي‌تواند جز از طريق جنبشها، ابتكارات و اقدامات محلي اصلاح شود. صرف‌نظر از كيفيت قدرت جريانهاي جهاني، منطقه‌اي و ملي اين اوضاع محلي و شكل قدرت محلي است كه به ساختهاي عادي شدة خشونت در زاغه‌هاي درون شهرها شكل مي‌دهد. جوامع محلي جنوب آمريكا در طول يكصد سال نتوانستند در عارضة مصيبت‌بار تفكيك نژادي تغييري ايجاد كنند تا آنكه جريان صنعتي شدن در كار آمد و جايگزين ساختهاي نهادي محلي شد. اين موضوع را در مورد برچيده شدن آپارتايد در آفريقاي جنوبي هم مي‌توان صادق دانست. تفكيك نژادي جديد در شهرهاي آمريكا، يك پنجم از مردم را به سطح مادون طبقه تنزل مي‌دهد، يعني وضعيتي كه در‌ آن تقريباً هيچ بختي براي تحرك صعودي وجود ندارد. جامعة فراصنعتي، يعني جامعة اطلاعاتي برخوردار از تكنولوژي عالي با كارخانه‌هايي تماماً خودكار، اين مردم را به سوي بيكاري ساختي و اشتغال‌ناپذيري سوق داده است. در ايالات‌متحد، ميزان بيكاري مردان سياهپوست ساكن بخشهاي مركزي شهرها در حدود 50 درصد است. تا زماني كه راه‌حلها در كنار جريانهاي ملي‌ و كشوري،‌ جريانهاي محلي را هم به حساب نياورند چنين وضعيتي نمي‌تواند تغيير كند.



    وضعيت ايالات متحده صرفاً نمايشگر يكي از پيشرفته‌ترين و خشونت‌بارترين مصاديق وقايعي است كه در جهان فراشهري به منصة ظهور رسيده است. اكنوت تنها 12 درصد از آمريكاييان در شهرهاي بزرگ به سر مي‌برند. بيش از 50 درصد از آنان در شهرهاي كوچك و حومه‌ها زندگي مي‌كنند. اما شهرها تعريفهاي خاص خود را دارند. في‌المثل، چنانكه نشريه اكونوميست گزارش كرده، بورلي‌هيلز (محلة ستارگان هاليوود) اكنون كاملاً در محاصرة شهر لس‌آنجلس قرار گرفته است. هيمن‌طور است وضع كامپتون محلة‌ فقيرنشيني كه ساكنانش عمدتاً سياهان هستند و در جنوب قسمت مركزي لس‌آنجلس قرار دارد. در نتيجه، بورلي هيلز سرويسهاي شهري پر زرق و برق خود را دارد و كامپتون هم سرويسهاي پوسيدة خود را . با طراحي مجدد نقشه‌ها، مناطقي كه ساكنانش استطاعت مالي دارند مي‌توانند باري از دوش آنها كه فاقد استطاعت‌اند، بردارند و به اين ترتيب شايد اوضاع بهتر شود.



    حمل و نقل و ارتباطات، ‌در كنار كار از راه دور به شكل فزاينده‌اي زندگي و كار در شهرهاي كوچك را (يا آنچه كماكان به صورت نابجا حومه ناميده مي‌شود) ميسر ساخته‌اند. اين شهرهاي حاشيه‌‌اي،‌ به تعبير ژول‌گاريو (1991)، در جايي قرار دارند كه صنايع جديد با تكنولوژي عالي، سرويس‌هاي تجاري و گذرگاه‌هاي خريد واقع شده‌اند. شهر لس‌آنجلس، چهل تكة وصله پينه شده‌اي از اين حومه‌هاي مستقل است كه با پيشرفته‌ترين بزرگراه‌هاي دنيا، ساكنانش را قادر مي‌سازد از كنار همسايگان نامطلوب خود عبور كنند و به سهولت به پلاژهاي شهري، تئاترها، موزه‌ها و ديگر تسهيلات مورد نظر دسترسي يابند. زمينه‌هاي كسب و كار در شهر بزرگ و شهرهاي كوچك حاشيه‌اي رونق مي‌گيرد و گسترش مي‌يابد، حال آنكه در بخشهاي مركزي شهرها رو به افول مي‌رود. فيلادلفيا، پنجمين شهر بزرگ آمريكا، مخزن فشرده‌اي از اين تعارضات است. در دهة گذشته، مناطق تجاري فيلادلفيا به خاطر رديف آسمانخراشهاي تازه‌اي كه از نظر معماري هيجان‌انگيزند تغيير شكل يافته است، حال آنكه مناطق زاغه نشين رو به افول نهاده‌‌اند. جمعيت شهر از 2 ميليون نفر در سال 1970 به حدود 5/1 ميليون نفر كاهش يافته است، اما حومه‌ها پيوسته پرجمعيت‌تر مي‌شوند. چنانكه اكونوميست مطرح مي‌كند؛ «منافع اين تشريك مساعي براي حومه‌نشينان معمولي چندان آشكار نيست، بسياري از مردم، شهرها را به خاطر مالياتهاي سنگين و جرمها و جنايتهاي دهشتناك ترك كرده‌اند. دشوار بتوان اين مردم را قانع كرد كه نفعشان در اين است كه بخشي از مالياتهاي محلي خود را به شهرهايي كه از آن گريخته‌اند اختصاص دهند». در اين ميان بخشهاي مركزي شهرها در ايالات متحده و بسياري ديگر از نقاط جهان، حقيقتاً و مجازاً در حال سوختن‌اند.
    avatar

    پست الجمعة 22 فبراير 2008 - 9:25  admin

    معنويت‌گرايي: گرايش بنيادگرايانه در مقابل گرايش وحدت گرايانه





    بدين سان، جهان بي‌تابانه نيازمند اخلاقيات جديدي در زمينة مسؤوليت اجتماعي است. جامعة زياده‌طلب دنياي امروز به خاطر توليد، ‌نيروهاي‌ بيكران بشر و تكنولوژيهاي شگرفي را از بند رهانيده، اما در فراهم آوردن انصاف و مروت يا يك نوع احساس اشتراك شكست خورده است. با افزايش شكاف ميان ملتها و درون ملتها، مدرنيته هم بيش از پيش در تأمين امنيت براي طبقة فقرا و بلكه براي اغنيا و طبقة‌ متوسط ناتوان به نظر مي‌رسد. واكنش در قبال اين بحرانهاي اخلاقي و سياسي، رشد جنبشهاي معنويت‌گراي جديد در بسياري از نقاط جهان بوده است. البته اين جنبش در خود دو چهرة متناقض دارد يكي بنياد‌گرايي و ديگري وحدت‌گرايي.



    در دهة گذشته كشورهايي با تاريخ و جغرافيا، ساخت اجتماعي و فرهنگهاي متفاوت، از ايالات متحده و هند و ايران و اسرائيل گرفته تا گواتمالا، تحت تأثير سياسي جنبشهاي ديني بنيادگرا قرار داشته‌اند]7[ . هر سه انتخابات اخير رياست جمهوري آمريكا زير ساية تأثير عميق جنبش مسيحي بنيادگراي جديدي قرار داشت كه به ويژه در جنوب آمريكا ظهور كرده بود. پرزيدنت كارتر، ريگان و بوش هر يك به شيوة خاص خود و بر مبناي يك دستور كار سياسي خوشايند براي بنيادگرايان، برنامة مبارزات انتخاباتي‌شان را حول موضوعات اجتماعي چون عبادت در مدارس، محدوديت سقط‌ جنين، ممنوعيت صور قبيحه و ابراز ناراحتي از سقوط يك جامعة اباحي و بي‌بند و بار تنظيم كرده بودند. ويژگي بارز آخرين انتخابات هند موفقيت چشمگير بنيادگرايان حزب هندو بود، آن هم در كشوري كه قانون اساسي آن بر يك رژيم سكولار صحه گذاشته است. در اسرائيل هم احزاب بنيادگراي يهود تأثير عميقي بر موازنة ميان حزب كارگر و حزب ليكود (و به نفع حزب اخير) برجا گذاشته‌اند. در گواتمالا، جايي كه تنها 30 درصد از مردم پروتستان‌اند، در 1990 يك بنيادگرا ]يِ‌پروتستان[ به رياست جمهوري انتخاب شد.



    به نظر مي‌رسد بنيادگرايي يك پديدة عكس‌العملي در قبال تأثيرات آشفته كنندة تغييرات اجتماعي سريع (مانند فرآيند مدرن سازي افراطي در كشورهاي در حال توسعه و فرامدرن سازي در كشورهاي توسعه يافته)؛ در مقابل حاشيه نشين شدن (مانند حاشيه نشين شدن اكثريتهاي قومي چون مالاياها در مالزي و هندوها در هند)؛ در برابر محروميتهاي مادي يا رواني (مانند محروميتهاي زاغه‌نشينان يا تحصيل كردگان شهري) و در قبال بت سازي از كالا (به عنوان آنتي‌تز نفس بت‌سازي) باشد. بنيادگرايي ممكن است يك پديدة اجتماعي زودگذر باشد و ممكن است چنين هم نباشد؛ ممكن است به تسخير قدرت منجر شود يا به خاطر قدرت برتر دولت ناكام شود (مانند مصر، سوريه، عراق يا الجزاير) و ممكن است تدريجاً در جريان غالب زندگي فرهنگي ادغام شود (مانند جريان اكثريت اخلاقي در ايالات متحده) يا براي حفظ وضع موجود با نخبگان حاكم متحد شود (مانند ايالات متحده، گواتمالا و عربستان سعودي). به اين ترتيب، استراتژيهاي بديل عبارت خواهند بود از: مبارزة انقلابي (براي كسب تمام قدرت)؛ كناره‌گيري (از روند كلي جامعه)؛ سازش (با بقيه جامعه) يا پاسداري سرسختانه از ارزشها و هنجاري مذهبي سنتي. يكي از پيامدهاي ناخواسته ممكن است هموار شدن مسير شكيبايي معرفتي بيشتر جهان‌بيني‌هاي مذهبي و سكولار در قبال همديگر باشد، به صورتي كه هر يك از اين جهان بيني‌ها ادعاي خود را در زمينة در اختيار داشتن انحصاري حقيقت تعديل نمايند. البته ممكن است به جاي اين، جريان مشت آهنين حاكم شود، تا آن هنگام كه اين جريان نيز، به خاطر واقعيت بشري تنوع و لزوم مدارا و تساهل بر سر جاي خود بنشيند.



    اما رشد بنيادگرايي، نشانگر يك آرزوي عميق‌تر است؛ آرزوي ملجأيي معنوي در اين دنياي سرد و بي‌عاطفه؛ دنيايي كه وجه بارزش، دغدغه‌ها و اضطرابهاي پايان ناپذير است. فرد در اين جهان از هم مي‌گسلد زيرا در كشاكش ميان پيوندهاي اجتماعي و ذره ذره شدن به وسيلة تكنوكراسيهاي عادي و معمولي مدرنيته كه او را با كالا پاداش مي‌دهند و در عين حال روحش را مي‌ربايند، قرار گرفته است. زماني تصور مي‌شد كه ايدئولوژيهاي سكولار در باب پيشرفت و ترقي، همچون ملي‌گرايي، ليبراليسم و كمونيسم درك تازه و جذابي از تعهد مشترك و مسؤوليت اجتماعي عرضه مي‌دارند. اما اين ايدئولوژيهاي سكولار هيچ‌گاه حالات انساني‌اي چون محدوديت، آسيب‌پذيري و اخلاقي بودن را طرف توجه خود قرار ندادند چه رسد اينكه به حل آنها بپردازند. هويتهاي اوليه‌اي چون دين، نژاد،‌ قوميت و جنسيت كه از جانب صاحب‌نظران اجتماعي چون ماركس، فرويد و وبر مورد بررسي قرار گرفته بودند و به نظر مي‌رسيد كه در جهان مدرن از بين خواهند رفت، دوباره با شدت وحدت به قلمرو سياست بازگشته‌اند. فرهنگ به مثابة آخرين ذخيرة دفاع جمعي در مقابل حملات بي‌امان مدرنيته و پيامدهاي غريب و با خود بيگانه كنندة آن، نيرويي تازه و حياتي تلقي شده است.



    تحرك فيزيكي، اجتماعي و رواني شتابنده‌اي كه با تكنولوژيهاي حمل و نقل و ارتباطات تسهيل شده، براي اكثر مردم جهان هويتها و فرهنگهاي چندگانه و همزماني را خلق كرده است. آنچه زماني به نظرغير قابل بحث و مذاكره به نظر مي‌رسيد، از قبيل امور جسماني (نژاد، جنسيت، سن)، زمان (وطن تاريخي) و فضا (وطن جغرافيايي) به نحو روز افزوني قابل مذاكره و تغيير شده است. زنان مسلمان محجبه مي‌توانند برنامة تلويزيوني مرگ يك شاهزاده خانم (تهيه شده توسط بي.‌بي.سي) كه گزارش طولاني و مفصلي از سنگسار كردن يك شاهزاده خانم سعودي را به خاطر «زنا» با معشوقش نشان مي‌دهد، از طريق نوارهاي ويدئويي قاچاق تماشا كنند و آن طور كه شخصاً مي‌خواهند جريان امور را مورد ارزيابي قرار دهند. رقص بريك مايكل جكسون، به نفوذ ‌ناپذيرترين دژهاي حمايت‌گرايي فرهنگي در جوامع جهان سوم هم رخنه كرده است. هر جا كه مطبوعات و راديو- تلويزيون دچار خفقان شده باشند، نوارهاي صوتي و تصويري مجراي ديگري براي اخبار و آراي جانشين آن فراهم مي‌كنند. در 1979، يك انقلاب نواري به سرنگوني شاه ايران كمك كرد. در 1988، با آغاز گلاسنوست در اتحاد شوروي سابق، تهيه و توليد نوارهاي خبري ويدئويي از طريق مراكز اجارة‌ نوارهاي ويدئويي به كسب و كار پر رونقي بدل شد. در 1989، استفاده از دستگاه فاكس در چين، زحمات دولت را براي كنترل اخبار كشتار ميدان تين‌آن من بر باد داد. در سالهاي 1990 تا 1991 ، در كشوري نسبتاً ليبرال و مشحون از رسانه‌هاي مختلف چون ايالات متحده، تصاوير هدايت شدة‌ رسانه‌ها در بارة‌ جنگ خليج‌فارس، چنان قدرتمندانه توسط رويدادها و مجاري ارتباطي بديلي چون شبكه‌هاي كامپيوتري و فيلمهاي مستند ويدئويي دربارة‌ پيامدهاي پس از جنگ مورد سؤال و اعتراض قرار گرفت كه يك سال بعد «پيروزي» جنگي بيشتر مشروعيتش را از دست داد. ]8[ به اين ترتيب بايد گفت كه كثرت‌گرايي سياسي و فرهنگي نه تنها ممكن، كه مطلوب و شايد هم اجتناب ناپذيراست. ما نه تنها بايد تفاوتها ]ي‌ فرهنگي و سياسي[ را تحمل كنيم و به آنها احترام بگذاريم بلكه بايد از طريق ]سياستهاي[ چند فرهنگ‌گرايانه و احياي دوبارة گسترة همگاني گفتمان از آن تجليل به عمل آوريم.



    البته ما نيازمند استحكام بخشيدن به وحدتي خارج از اين چندگانگي‌هاي بشري هستيم و بايد از بيرون، نوعي هماهنگي ميان اين نغمه‌هاي نا همخوان برقرار كنيم. اما اين وحدت، از يگانگي روح بشري خارج نيست. جهان در حال كشف مفهوم جديدي از يگانگي است. به نظر مي‌رسد احتمال دائمي وقوع يك فاجعه اتمي، كه به خاطر تكثير تسليحات هسته‌اي افزايش يافته است، مخاطرات ناشي از بحران رو به وخامت محيط زيست و ظهور تروريسم دولتي و كور عليه ناظران بي‌گناه، همه و همه، از لحاظ اجتماعي، شهروندان جهاني حساس‌تر و مسؤول‌تر را در چهارچوب يك همبستگي جديد، يك قبيلة نو، يا يك روح تازه به همديگر نزديكتر كرده است.



    معنويت گرايي جديد نه نامي دارد و نه آييني؛ نه روحانيتي دارد و نه اصول ديني، اما يقيناً وجود دارد. اين معنويت‌گرايي از كليت ميراث معنوي نوع بشر كه در تمام اديان كوچك و بزرگ و در فلسفه‌هاي ديني و سكولار متجلي است،‌ الهام مي‌گيرد. اين معنويت‌گرايي را مي‌توان «فلسفة‌‌جاودان»‌ي دانست كه پيامش هماره،‌از تا ئوته چينگ و اوپانيشادها و عهد عتيق و جديد گرفته تا قرآن و اشعار صوفيانه تعليم داده شده است. به تعبير استينگ شاعر معاصر انگليسي:



    اگر خون بجوشد در هنگامه‌اي كه گوشت و سرب با هم تلاقي مي‌‌كنند



    و در سرخي غروب خورشيد بخشكد



    و باران فردا لكه‌ها را بشويد



    باز چيزي در خاطرمان به جا مي‌ماند.



    چه بسا اين پردة آخر از آن رو به صحنه آمد



    تا بحثي ديرپاي به فرجام رسد



    كه خشونت هيچ به بار مي‌نشاند



    و جز اين هيچ نبوده است



    براي آنان كه زير ستاره‌اي ملتهب پا به هستي نهادند



    مبادا از ياد ببريم كه چقدر شكننده‌ايم.


    ]
    avatar

    پست الجمعة 22 فبراير 2008 - 9:25  admin

    1.واژة «disorder» (بي‌نظمي) را به قياس واژه «disfunctional»(فاقد كاركرد) به كار برده‌ام. اصطلاح «گفتمان قومي» در كلي‌ترين معناي آن مورد استفاده قرار گرفته و نشانگر رواج فزايند‌ة منازعات قومي، پس از پايان جنگ سرد و رواج موضوع قوميت در بحثهاي همگاني سياستمداران، رسانه‌ها و ديگر بيانگران رخدادهاي جهاني است. مايلم از كريستين كريس Cheistine kris به خاطر پيشنهاد واژة «بي‌نظمي» و از كالين روچ Colleen Roach به خاطر اظهارنظرها و پيشنهادهاي مفيدش در بارة پيش‌نويس اوليه اين مقاله تشكر كنم.



    2.يالتا، محل جلسات كنفرانس متفقين بود. اين كنفرانس كوشيد جهان پس از جنگ را حول محور همكاري آمريكا و شوروي سامان دهد، اما در اين كار شكست خورد و جنگ سرد بين اين دو كشور آغاز شد. مالتا، محل جلسات كنفرانس بوش و گورباچف بود كه نقطة ختامي عملي بر جنگ سرد گذاشت.



    3.عنوان يك نوار جديد ويدئويي.



    4.ادغام افقي (horizontal integration) ، عبارت است از كنترل يك صنعت خاص در يك قلمروي وسيع. ادغام عمودي (vertical i.)، كنترل مراحل مختلف توليد در يك مجموعة صنعتي با هم مرتبط است، مانند توليد نفت خام، پالايش، حمل و نقل و توزيع آن در صنعت نفت يا انتشار، پخش، و فروش كابلي، كامپيوتري، صوتي و تصويري در صنايع رسانه‌اي. ادغام فضايي (spatial i.)، كنترل مجموعه‌اي از صنايع در گسترة وسيع يك قلمرو معين است. در تمامي موارد، كنترل يك بخش، كنترل ساير بخشها را تقويت مي‌كند.



    5.نايه، واژه«bound» (بازگشت) را به دو معني به كار مي‌گيرد: پيش‌بيني آينده و اعلام تكاليف الزامي (مأخوذ از سخنراني نايه در هاوارد، در تابستان 1990).



    6.مشتركات معرفتي را مي‌توان به عنوان اشتراك در معنا (meaning) تعريف كرد؛ اشتراكي ناشي از جهان‌شناسي، زبان، هنر، فرهنگ و آموزش مشترك.



    7.اصطلاح «بنياد‌گرايي» را نيز مانند هر اصطلاح فراوان استعمال شدة ديگري مي‌توان از دست رفته تلقي كرد. اين اصطلاح، احتمالاً به صورت واژه‌اي در آمده كه غفلت ما را نسبت به يك پديدة پيچيده جبران مي‌كند. گرچه ممكن است به طور كلي جنبش و گرايشي به سوي دلبستگي افراطي به جزمهاي مذهبي وجود داشته باشد، اما شايد «بنيادگرايي» برچسب مناسبي براي تمام اين جنبشها نباشد. به علاوه كاربرد اين اصطلاح چنان جنبة توهين‌آميز يافته كه ممكن است ارزش تحليلي‌اش را از دست داده باشد. با اين همه، اصطلاح بنياد‌گرايي با جنبشهاي پروتستاني بيشتر تناسب دارد؛ زيرا اين جنبشها اين اصطلاح را به نشانة عزت و افتخار حاصل از بازگشت به «بنيادها»ي انجيل به خود منتسب مي‌كردند. برخي از رهبران سابق بنياد‌گرايي پروتستاني، اخيراً ترجيح مي‌دهند از اصطلاحاتي چون «مجدّد» (pentecostal) يا «احياگر»(Evangelical) به جاي «بنيادگرا» استفاده كنند. بنيادگرايي اسلامي، يهودي و هندو را هم اگر ملي‌گرايي مذهبي (religious nationalism) بناميم، شايد دقيق‌تر باشد.



    (در اين باره رك به Juergen Smeyerm 1992 a & b:)



    8.نويسنده، شاهد عيني اكثر مثالهاي ياد شده بوده است.









    منابع



    Boulding, Elise 1991. “The zone of peace Concept in Current Practices: Review and Evaluation.” Paper presented at the Inaugural Conference of the Center for Peace Studies, Cutin University and University of Western Australlia, January 14-16.



    Fukuyama, Francis 1989. “The End of History.” National Interest (Summer).



    Fuller, R. Buckminister 1978. Operating Manual for Spaceship Earth. NewYork: Dutton.



    Gareau, Joe 1991. Edge City: Life on the New Frontier. New York: Doubleday.



    Habermas, Jurgen 1983. A theory of Communicative Action, 3 vols. Boston: Beacon Press.



    Hoffman, Stanley 1990. “A New World and Its Troubles,” foreign Affairs, Vol. 69, No.4. Fall, pp. 115-122.



    Iyer, Pico 1988. Video Night in Katmandu: And Other Reports From the Not-so-Far east. New York: Knop.



    Juergensmeyer, Mark 1992a. “The Rise of Hindu Nationalism” paper presented at an International Conference on Restructuring for Ethnic Peace, University of Hawaii, June 1-3.



    Juergensmeyer, Mark 1992b. “Ethnic Nationalism in Mongolia” paper presented at an Internationl Conference on Restructuring for Ethnic Peace, University of Hawaii, June 1-3.



    Kennedy, Paul M 1987. The Rise and fall of the Great Powers: Economic change and Military Conflict From 1500 to 2000. New York, NY: Random House.



    Lockwood, James 1988. The Ages of Gaia: A Biography of Our Living Earth. New Yoek: Norton.



    Medows, Donella and Dennis L. Meadow 1972. Limits to Growth. New York: Universe Books.



    ….. and Jorgen Randers 1991. Beyond the Limits. Post Mills, VT: Chelsea Green Publishing Co.



    Nye. Joseph, Jr. 1990. Bound to Lead: The changing Nature of American Power. New York: Basic Books.



    Shah, Sonia 1992. “The Roots of Ethnic conflict,” Nuclear Times (spring) pp. 9-15.



    Stannard, David E. 1989. Before the Horror: The Population of Hawaii on the Eve of Western Contact. Honolulu: Social Science Research Institute, Univ. of Hawaii.



    Tehranian, Kathrine & Majid Tenranian, eds. 1992a. Restructuring for World Peace: On the Threshold of the 21st Century. Gresskill: Hampton Press.



    Tehranian, Majid 1990a. Technologies of Power: Infornatiom Machines and Democratic Prospects. Norwood. NJ: Ablex.



    …..1990b. “Communication, Peace, and Development: A Communitarian Perspective,” in Communication for Peace, edited by F. Korzenny & S, Ting-toomey. Newbury Park: Sage.



    ….. 1991a. “Creating Spaces for Peace: A Comparative Overview of Zones of Peace,” Paper presented to n international conference at Cheju, s. Korea (Oct).



    …..1991b. “Communication and Theories of Social change: A communitarian Perspective,” Asian Journal of Communicaton, V. 2, No. 1,pp, 1-30.



    ……ed. 1991c Restructuring for Ethnic Peace: A public Debate at the University of Hawaii. Honolulu: Spark M. Matsunaga Institute for Peace.



    …… 1992a. “Fundamentalisms, Eduction, and the Media: An Introduction,” Fundamentalism and Society, ed. By Martin Marty and Scott Appleby. Chicago: Chicago University Press.



    [size=16]…… 1992b. “Islamic fundamentalism in Iran and the Discourse of Development,” Fundamentalism and Society, ed. By Martin Marty and scott Appleby. Chicago: Chicago University Press [/size

    منبع : ایران گلوبال

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الجمعة 29 مارس 2024 - 0:47 ميباشد