پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    ملت فرانکن شتايني

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20080719

    ملت فرانکن شتايني Empty ملت فرانکن شتايني

    پست  admin

    ملت فرانکن شتايني Universal_studios_frankenstein_RC-3025mrz


    ملت فرانکن شتايني
    احد ترکمنی
    با انتخاب عنوان بالا، هر خواننده ای نیت مرا درک می کند؛ من می خواهم تحقیق کنم که «ملت» برخلاف معانی و مفاهیم تاریخی، فلسفی و نحوی اش، آن تعبیرات سیاسی و ژئوپولیتیکی ای را، که به مردمِ کشورهای متشکلۀ پس از انقلاب کبیر فرانسه در جهان، و دولت ها و کشورهای معاصر که در قرن نزده و بیست تشکیل شده اند و به خصوص پاکستان و افغانستان افاده نمی کند.
    من قصد دارم با این تحقیق به اثبات برسانم که تقسیمات ژئوپولیتیکی مورد نظر مثل آدمی که فرانکنشتاین، گویا، در قرن نوزده ساخت، از سوی سازمان های مخفی متمرکز در اروپا به هم پیوند داده شده و دولِ استعماری انگلیس و سایر امپراتوری های اروپایی مثل فرانسه، اطریش، آلمان و روسیۀ تزاری اسباب نظامی، سیاسی و اقتصادی برای ایجاد این ملت های فرانکنشتاینی بوده اند. می خواهم در عین حال نتیجه بگیرم که سعادت اقوام و ملل؛ نه نیشن nation؛ و امنیت جهان ایجاب می کند در مورد چاره های اساسی، و احتمالاً تغییرات در نقشه های سیاسی اندیشید.
    اولین چیزی که می توانم برای شناخت پدیده ای به نام ملت به آن روی آورم، مطابق معمول توجه به معناییست که موازینِ «کلام» از آن استنباط می کند. این کار را پیش از آن که به «ملت» تعریفی قایل شویم باید انجام بدهیم زیرا تا اول معنایی را که برای این واژه مد نظر بوده است ندانیم، عقلاً نمی توانیم آن را در جایی قرار دهیم و مفهومی از آن توقع کنیم.
    برای یافتن معنای «ملت» باید اول بدانیم منظور ما، معنی ملت، به عنوان یک کلمۀ عربی است یا می خواهیم با جستن معنی عربی کلمه، سپس مفهوم انگلیسی ملت (nation) را، که البته در کلام انگلیسی معنای متفاوتی دارد، بار کنیم. ولی حتی قبل از پرداختن به این نکته نیز مجبوریم اول معنی کلمۀ «ملت» را در کلام عربی بجوئیم.
    علامه دهخدا در لغت نامه برای کلمۀ عربی ملت این معانی را ذکر کرده است:
    ملت . [م-ل ۣل َ ] (ع اِ) دین و کیش و شریعت . (غیاث ). کیش و دین و آیین و مذهب . (ناظمالاطباء). ملة. ج ، مِلَل « : فاتبعوا ملةابراهیمحنیفاً». اشتقاق ملت از امللت الکتاب است وملت و دین دو نام اند آن شرع را که خدایعزوجل نهاد میان بندگان بر زبان انبیا. (کشف الاسرار ج١ص٢٠٦):)
    بنا به معنی فوق، کلمۀ ملت، آن کلمۀ ملت که ما به صورت خالص و بدون مغالطه با «نیشن» می شناسیم و تقریباً عین مفهومی را دارد که دهخدا برایش یافته است. بدون تمسخر به عرض می رسانم پیش از به کار بردن ملت، حتماً این نکتۀ اسرار آمیز را در نظر داشته باشید که «ملت» کاملاً معنی متفاوتی با نیشن دارد، و الا با هنری که در به کار بردن کلمات می گیرند، و با منطقی که از آن سپس تولید می کنند، به راحتی می توانند تربوز را خربوزه چه، که نخود سیاه معنی کنند.
    این کلمه، غیر از نیشن nation است و مجموعه های موجودۀ اقوام در جهان و منطقۀ ما را؛ بخصوص آنهایی که دین و فرهنگ های جداگانه نیز دارند و فی المثل می توان به آنها نیشن گفت، ملّت نمی توان گفت و نه ملت مجموعۀ افراد در یک ساحۀ جغرافیایی معنی می دهد. این معنی تنها به دین و آرمان و اخلاق اطلاق می شود. بنا بر آن معنی ملت به این دلیل، ظاهراً، رابطه ای با کلمۀ نیشن nation ندارد.
    بیایید معنی کلمۀ نیشن را در فرهنگ مریم وبستر Websterببینیم:
    - نیشن ، اسم
    ١- یک کتلۀ بزرگ انسان های مربوط به یک قلمرو معیین که با آگاهی کافی از اتحاد شان، دولتی مطابق خصوصیات خویش دارند و یا طالب چنین دولتی می باشند.
    ٢- قلمرو یا کشور
    ٣- یکی از اقوام ِ عضوِ اتحادیه بومیان امریکایی
    ٤- گرد هم آیی افراد یک تبار قومی، که بیشتر به زبانی واحد یا دارای ریشۀ مشترک تکلم می کنند.
    این دو مورد نیز از کلمۀ نیشن ترکیب می شود:
    - نیشن هود nationhood (ملیت) ، اسم
    - نیشن لِس nation- less (بی ملت)، صفت
    مرادفِ اول برای این کلمه در وبستر race (نژاد) آمده است و مرادف های دیگر: دولت، کامن ویلت commonwealth، پادشاهی، و قلمرو سلطان ذکر شده است.
    این دو قاموس مرا قناعت ندادند. من از هردو قاموس برای ملت مفهومی را نیافتم که بر بسیاری از «ملل!!!» موجود در جهان و به خصوص افغانستان باید اطلاق شود. می خواهم منابع بیشتری را جستجو کنم:
    کلمۀ ملت را به فارسی در گوگل تایپ کردم، تنها از ویکیپیدیا/ ویکیشنری Wiktionary پاسخی یافتم، هزاران مورد دیگری که از جستجو به دست آمد، بازی با این کلمات بود که نویسندگان و قانونگذاران و سیاسیون در مقالات و بیانات و شعار ها و بیانات رسمی و اعلامیه ها داده بودند. در ویکشینری این دو معنی را یافتم:
    ملت
    ١- نیشن nation ٢- مردم people
    ویکیشنری در معنی نیشن چنین نوشته است (ترجمه):
    ریشه: از کلمۀ ناسیون nation در فرانسوی قدیم و جدید، [در فرانسوی] از کلمۀ لاتینِ ناتیو natio؛ که صیغۀ جمعِ مفعولی nasci، به معنی مولود است.
    ملت. اسم:
    ١- یک دسته از مردم که با مظاهرِ زبان، فرهنگ و یا قومیّت به وجود آمده اند. و مثال آورده است: روما The Roma ملتی بدون کشور می باشند.
    ٢ - به هم پیوستن پایدارِ جامعه ای از مردم که بر بنای زبان، قلمرو، زندگی اقتصادی، و ساختار روانی مشترک به صورت تاریخی و در یک فرهنگ واحد تبارز کرده اند.
    ٣- (قانون) (قوانین بین المللی) یک دولت مقتدر A sovereign state، معنی لغوی sovereign نیز که sovran نیز در قاموس وبستر گفته شده:
    ١- مونارک a monarch به معنی یک پادشاه، ملکه و یا فرمانروای کل.
    ٢- کسی که این صلاحیت ها را داراست.
    ٣- دسته ای از افراد یا تشکل یا دولتی که چنین صلاحیتی را دارا باشد.
    ٤- یک سکۀ طلایی United Kingdom (پادشاهی متحده، که نام حقوقی دولت انگلیس است و از انگلند، اسکاتلند و ویلش یا ویلز متشکل است که هر کدام ملت متمایزی پذیرفته شده اند- نویسنده)
    در وبستر شش معنی در صیغۀ صفت نیز برای این کلمه آمده است که رابطه ای با بحث ما ندارد.
    همچنان تبصره ای در پایان بر این لغت شده است به این عبارت: (ترجمه) با وجودی که بسیاری از دول، از نظر حقوقی ملت های واحدی اند، زبان ها و اقوام متعدد و متمایز دیگری در ترکیب خویش دارند.
    بنا بر ویکیشنری، اصطلاحات آتی از لغت نیشن مایه گرفته اند:
    ملت سازی
    دولتِ ملت
    ملی
    ملل متحد
    فیرست نیشن [نام نژادهای اولیۀ اروپایی که در کانادا مقیم شدند- نویسنده]
    اصطلاحات آتی در ویکشینری به نیشن مربوط دانسته شده است:
    کشور
    فرهنگ
    وطن
    قومیت
    مردم
    نژاد
    جامعه
    دولت


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 19 يوليو 2008 - 8:49 ، و در مجموع 11 بار ويرايش شده است.
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:07  admin

    تا این جا من مطالب زیادی را آموختم ولی هنوز برای یافتن معنی ای از کلمۀ ملت، که ملت های ساخته شده را افاده کند؛ به نحوی که مرا از تصور فرانکنشتاینی بودن ملت های ساخته شده بدر نماید، به دست نیاورده ام. برخلاف چیزهایی را که ضمناً آموختم مرا در فرضیه ام محکم تر می سازد. (این حرف در همین جا تمام نمی شود)
    می کوشم یک جستجوی دیگر نمایم. ولی بیهوده است، زیرا، از بس دریچه های فراوان برای مطالعات تاریخی و سیاسی؛ و در واقع هرموضوعی؛ و آن قدر وقت به کار دارد که مپرس. معانی و تعاریف ملت، غیر از آن، از آنچه من همین مقدار و از منابع فوراً قابل دسترسی یافتم، فراتر نمی رود و یقین دارم جستجوهای مزید را اگر سالی هم دوام بدهیم، تعاریفی که سیاست را رو سفید بسازد هرگز نخواهیم یافت؛ زیرا که نیست. گذشته از آن، من هنگام انتخاب عنوان تقریباً یقین داشتم بیش از این چیزی نخواهم یافت. دلیل اصلیِ آن که ما چیزی نخواهیم یافت آن است که آن چه ما به کار داریم، رسمیات در آن موارد، عرب و تُرکی است که «لا» گفته و «یوق» فرموده.
    حال بیایید به تحلیل مواردی که یافته ایم بپردازیم:
    معانی فارسی و عربی ملت (ملّة) در لغتنامۀ علی اکبر دهخدا، ملت به معنی پیروان دین، کیش و آیین و مذهب است. او این معانی را چنانکه می بینید از غیاث (با نام الغیاث همه آشنایند)؛ ناظم الاطباء، و کشف الاسرار مدرک گرفته است.این معنی به هیچ وجه افغانستان و پاکستان امروز و حتی ایران و سایر کشور های ظاهراً دین محور را مصداق نیستند. من تنها دلایل افغانستان را بر می شمارم و بحث در چگونگی نیشن های دیگر را فعلاً کار خود نمی شمارم.
    اکنون به داستان فرانکنشتاین می پردازم که عنوان این مقاله قرار داده ام:
    ملت فرانکن شتايني Mary_shelley_author_frankenstein
    فرانکنشتاین داستانی است که اکثر خوانندگان احتمالاً قصه اش را خوانده اند و یا فیلمش را دیده اند. می گویند داستان در سال ١٨١٨ به وسیلۀ یک دخترِ جوان انگلیسی به نام «ماری شیلی Mary Shelley» هنگامی که ١٩ سال داشت نوشته شده، در حالیکه چاپ اول آن گمنام منتشر شده بود (فاعتبروا یا اولی الابصار). منقدین می گویند موضوع کتاب هشداری به بلند پروازی های آدمی است و گریزی نقادانه در مورد انقلاب صنعتی دارد. خلاصۀ ماجرای داستان از این قرار است.
    جوانی به نام ویکتور فرانکنشتاین، که در یونیورستی «انگلوشتادت» در «ژنو» رشتۀ فلسفه طبیعی و کیمیا را می خواند، در خفا تلاش داشت رازِ حیات را کشف نماید و پس از چندین سال تحقیق اطمینان یافت آن را یافته است. ویکتور، به کمک دانش دست یافته، ماه ها، با استفاده از قطعاتِ کهنۀ بدن مرده ها، به ساختن موجودی پرداخت که جسامتی بزرگتر از آدم ها داشت و بسیار نیرومند تر از آدم معمولی بود. ویکتور در شبی مناسب، در خلوتِ اپارتمانش، موجودی را که ساخته بود به حرکت می اندازد و وقتی هیأتِ شرارتبارِ موجود را می بیند، وحشت بَرَش می دارد و پس از آن که شب پر ماجرایی را با خواب های وحشتناک از مخلوقش، به خیابان می دود و پشیمانی بر او دست می یابد. برای استمداد به دوستش که از ماجرا با خبر است مراجعه می کند، وقتی هر دو به اپارتمان بر می گردند، موجود رفته است. ویکتور سپس از افسردگی به بیماری تب آلودی مبتلا می شود.
    او که از یاد آوردن تجربه اش و بیماری رنج می برد، به ژنو باز می گردد و در آنجا مطلع می شود برادرش به قتل رسیده است. هنگام بازگشت در محلی که برادرش به قتل رسیده بود، موجود ساختۀ خود را می بیند و یقین می کند قاتل برادرش هموست. در ژنو همچنان در می یابد دختر جوان، لطیف و مهربانی به نام «جَستِین Justine» را، که از سوی خانوادۀ فرانکنشتاین به فرزندی گرفته شده بود، به اتهام قتل برادرش محاکمه کرده، محکوم خوانده اند و با وجود فریادهای بیگناهی دختر، وی را به دار آویخته اند. می گویند انتخاب نام جستین که به معنی عدالت justice است برای این دخترکه بی گناه و بر خلاف عدالت اعدام شد، طعنی مستقیم بر نظام عدلی بوده است.
    ویکتور از آن پس در ندامت غرق می شود و به خاطر دانشی که کسب و تجربه نموده بود، خود را در مرگ دو تن از عزیزانش گناهکار می انگارد. آنگاه برای فراموش کردن آلام خود به کوه پناه می برد. در آنجا باز مخلوقش پدیدار می شود، به قتل برادر ویکتور اقرار می کند، از درد بی هم زبانی، بی همدمی و بی یاری می نالد و او را به نحوی وا می دارد برایش جفتی بسازد. ویکتور با دوستش به انگلستان می رود تا به دانش لازم برای ساختن یک زن دسترسی یابد. هنگامی که موجود دوم در حال شکل گرفتن است، ویکتور به خود می آید و دست از این کار بر می دارد و بدن دومی را گرفته با قایقی در وسط دریا می رود و آن را به آب می اندازد. ویکتور سپس با طوفانی مواجه می شود و امواج او را به شهر ناشناخته ای می برد. در ساحل او را می گیرند تا به اتهام قتلی که شب قبل در آن شهر واقع شده محاکمه شود. رنج او وقتی در می یابد فردِ مقتول کسی جز دوستِ همکارش نیست و نشان دست موجود ساختۀ دستش را بر گلوی او می بیند، می فهمد که گناه سومین قتل نیز به گردن اوست. ویکتور دوباره بیمار می شود، مدتی در زندان نگهش می دارند و بالاخره از اتهام بری شده رها می شود و مدتی پس عروسی می کند. در شب زفاف ولی موجود ساختۀ دستش، عروسش را به قتل می رساند تا نساختن همدم را از ویکتور انتقام بکشد. ویکتور پس از این مصیبت به خانواده بر می گردد، پدرش از غصه می میرد و ویکتور بالاخره مصمم می شود موجود را یافته از میان ببرد. او برای یافتن وی راه دور دست های یخبندان در شمال را پیش می گیرد و در لحظاتی که نزدیک است او را به چنگ آورد، یخ می شکند و میان او و آن دیو فاصله می افتد.
    در این هنگام او با کپتان کشتی ای بر می خورد، داستانش را باز می گوید و اندکی پس از شدت بیماری می میرد. داستان هنگامی تمام می شود که کپتان مخلوق فرانکنشتاین را بالای جسد ایجاد گرش در حال گریستن می بیند. موجود به کپتان حکایت از تنهایی، رنج پایان ناپذیر و ندامت هایش می گوید و به توصیۀ کپتان راه دوردست های یخبندان شمالی تر را می گیرد تا خود را نابود کند.
    تا این جا مقدمۀ تشریفاتی ای را ردیف کردم که چون سطح آرام بحر، هنگامی که آسمان آرام است و بادی نمی وزد نرم و بی رجز بود. این لحن بیانِ به درد هنگامی می خورد که همه سو خیریت و آرامی است. ولی زمانی هم فرا می رسد که دیگر خیریت نیست و زبانی لازم دارد که از خیریت صحبت نمی کند. ما روشنفکران افغانستان باید زبان هنگام خیریت!!! را که در تمام دوران آشوب حفظ کردیم، فراموش کنیم.
    اگر تاریخی که کتاب فرانکنشتاین در آن نوشته شده (١٨١٨) را مدنظر بگیریم و ١٨ سال پیشتر، هنگام تولد نویسنده، را مطالعه کنیم در اروپا این دو حادثۀ مهم تاریخی را می بینیم:
    سال ١٨٠١، پادشاهی متحدۀ انگلیس و آیرلند؛ صد البته به زور شمشیر؛ قانونی شد و براساس فرمانی (ارادۀ نظام - پادشاه) یک پارلمان، مشترک برای هردو، (انگلستان و آیرلند) ایجاد گردید. این است هنر دموکراسی ای که انقلاب کبیر فرانسه زایید و ملت سازی آنگاه با زور شمشیر ها و برای مصلحت های آینده آغاز گردید. (برای مطالعۀ پس منظر تاریخی این پیشامد، تاریخ های ١٧٠٧، ١٧٩٨ انگلیس را نیز ببینید). نظام پادشاهی متحدۀ انگلیس که در این هنگام قلمروی بیرون از جزایر اصلی خویش نیز داشت، از کلیسای روم بریده و مانع دیگری را از راه «ملت سازی» برداشته بود. یعنی کلیسا دیگر مسألۀ اشتراک در ملیت نبود.


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 19 يوليو 2008 - 8:53 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:07  admin

    ناپلیون گلیم امپراتوری مقدس رومان ها Holly Roman Empire را (از ١٨٠١ تا ١٨٠٦) عملاً برچیده بود، هسپانیا و فرانسه در فونتین بلو Fontainebleau پیمانی مخفی امضا کرده، پرتگال را میان خویش تقسیم کرده بودند. (ملت سازی، با زور شمشیر و پیمان مخفی)
    ملت فرانکن شتايني Malleu5
    اروپا و قدرت های آن و روسیۀ تزاری سرگرم جنگ ها بودند و هردو سو با فتوحات و قلمرو گستری ملت می ساختند. این پدیده از ١٧٧٦ پی نهاده شد، با انقلاب کبیر فرانسه به راه افتاد و تا امروز ادامه دارد. از آن پس روز تا روز از جهان امن و آسایش رخت بربست. ملت های نو ظهور اروپایی و مستعمرات آنان از آن هنگام پا به عرصۀ وجود نهادند و این نوزادان سپس نسل های تازه تری آوردند.
    این نیشن سازی ها، سرنوشت ملت های تاریخی را نیز مخدوش ساخت و در اروپا بیروکراسی را مسلط گردانید. اوضاع تا اوایل قرن بیست به همین منوال ادامه یافت؛ بیش از دو قرن. در قرن بیستم ولی جهان جهان دیگری شده بود. نقشه هایی که در نیمۀ دوم قرن هژده طراحی شد، در اوایل قرن بیست به موفقیت پیاده شده بودند. از این پس نقشه های از پیش ساخته باعث اکثر پدیده ها بودند و هیچ حادثه ای دیگر هرگز تصادفی به وقوع نرسیده است. مخصوصاً از سال ١٩١٣ به بعد، که نظام بانکی ادارۀ جهان را از امریکا آغاز نمود، هیچ پدیده ای، به شمول انقلاب ها و استقلال طلبی ها و خانه جنگی ها، به شمول جنگ اول و دوم جهانی تا حادثۀ یازده سپتمبر ٢٠٠١ بدون یک نقشۀ دقیق ظهور نکرده است. و حساب کنید، چقدر پدیده های تباه کن از آن پس بر جهان باریدن گرفت. (در این مقال جای تفصیل دادن در موضوعی به این گستردگی نیست و اصلاً رسیدگی به این گونه مباحث کار یکی دو آدم نیز نمی باشد و حوصلۀ گروه قابل توجهی از دانشمندان و محققین را به کار دارد.)
    یکی از پدیده هایی که در این مقاله مطمح نظر است، نیشن سازی های آن است که بسیار کوشش می شود با مغالطه در جابجایی نام از نیشن انگلیسی به ملت عربی و متداول در فارسی، هزاران بدعت انسان دشمنانۀ دیگر را قانونی، رسمی و مشروع سازد و زبان ها را چنان ببندد که بازنده پس از آن، شگردی را نیز که به باختش انجامید بیان نتواند. پرخاش به این شیوۀ ملت سازی در کتاب فرانکنشتاین، تصویری به موقع و به جا بوده است.
    حال ببینیم این نیشن سازی چگونه عملی شد:
    مراجعات ما به قاموس ها، مسلم ساخت که ما کاری با بحث ملت نداریم. در افغانستان تا قضیۀ ملت، یا نیشن، با عقلانیت و مبانی علمی و حقوق انسانی؛ نه حقوق انسانی ای که از حنجرۀ قارون های انسان خوار بدر می شود، بررسی و تشریح نشود، به صراحت باید اذعان کرد که ما هنوز هم اقوام جدا جدایی هستیم که تجربۀ تاریخی هریک از ما، تجربیات در دناکی هستند که ثابت می کنند ما ملت نیستیم، آنچه به نام «ملت افغان» مطرح است، ملت نیست، نیشن است این نیشن را انگلیس ها با فرمول های فرانکنشتاین ساخته اند و لازم است با آن با همین نام انگلیسی و مفاهیم و معانی مربوط به آن برخورد کنیم. این دیگر آن نیشنی هم نیست که احمد شاه بابا رسمی ساخت.
    اولین معنی برای نیشن، کتلۀ بزرگ انسان ها در یک قلمرو معیین است که به شرط آگاهی کافی اقوام و عناصر نیشن از «اتحاد» بایکدیگر صورت گرفته باشد. یعنی اتحاد اقوام باید اقدامی آگاهانه باشد و خود «اتحاد» نیز عبارت از عملِیه ایجاد «دولتی مطابق خصوصیات» هر یک از آن عناصر است. این تعریف مستلزم مشارکت آگاهانۀ اقوام در اتحاد است و قوم آگاهی که در اتحاد شریک می شود، منافعش را می شناسد و در اتحادی که با آن منافع مغایرت داشته باشد شریک نمی شود.
    دومین معنی، قلمرو و کشور است. یعنی اقوامی که در این نیشن شرکت می کنند، از قلمرو خویش و قلمرو اتحاد آگاهند. یعنی هرقوم هنگام اتحاد قلمروش را در اتحاد شامل می سازد، نه آن که آن را در اختیار دیگر اقوام قرار بدهد. این سرزمینی است که قوم متحد در آن زندگی می کند و هیچ قانونی حق ملکیت آنان را از میان برده نمی تواند. منافع مشترک در این اتحاد دارایی های منقول و غیر منقول نیست. اعضای اتحاد، آن هم مطابق قرارداد جداگانه ای، تنها در پیداوار به صورت عادلانه شریک می شوند.
    معنی دیگر، که گرد هم آیی یک تبار دارای زبان واحد و یا ریشۀ مشترک می باشند، اکنون در جهان بسیار نادر است و شاید بعضی از کشور های کوچک عربی، را بتوان از آن ردیف شمرد.
    از مرادف های کلمۀ نیشن که استفاده کنیم، یکی وحدت نژاد است که ما در افغانستان نژاد های جدا جدا داریم.مرادف دوم نیز کامنولت، پادشاهی، قلمرو سلطان است که به استثنای «کامن ولت»، در موارد دیگر بسیار به حال اقوام افغانستان شباهت دارد. این قلمرو را شاهان، با زور شمشیر فتح کرده اند و سپس با پیمان های مخفی مشروع ساخته اند. چنین اتحاد نه مشروع است و نه آگاهانه و لذا اتحاد نیست، اجبار و ابتلاست.
    معانی ملت در ویکیپدیا به جواب کلمۀ نیشن داده شده و آن را از ریشۀ فرانسوی و مبداء لاتین دانسته به معنی مولود، که معنی یک دورۀ تکامل طبیعی و طولانی را می دهد. از این جهت باز هم سرو کار ما با نیشن است که در آن زبان، فرهنگ و قومیت موضوع بحث است و حتی مثال نیشنی بدون قلمرو به نام «روما Roma» در وبستر داده شده است. غیر از زبان عناصر دیگری از قبیل زندگی اقتصادی و ساختار روانی مشترک پایه ایجاد نیشن شده که در یک دورۀ تاریخی به شکل یک فرهنگ واحد تبارز کرده است. مثل ایالات متحده امریکا، چین و هند.
    در این معنی دقت بیشتری لازم است: به معنی دقیق کلمه، آنچه نیشن شمرده شده، تنها در مورد ملت های قدیم مثل سومری ها در بابل، مصری های قدیم، قلمرو های جداگانۀ یونانی که تا پیش از اسکندر سلاطین و قلمرو های جداگانه داشتند صدق می کند. علاوه بر آن تمام اقوام اولیه که همه را باید «مولود» دانست در اعصار مختلف با مهاجرت ها و لشکر کشی و سایر مناسبات از زادگاه های خویش متفرق شده و نفوس عمدۀ جهان را که از مهاجرت های عمدۀ تاریخی تشکسیل شده اند در این ردیف می توان آورد.
    امریکا، کانادا، آسترالیا، نیوزیلند را، گو این که تبعیضات گستردۀ نژادی نیشن بودن شان را مورد سؤال قرار می دهد، می شود در زمرۀ نیشن هایی شمرد که عناصری مثل قلمرو، زندگی اقتصادی، و ساختار روانی مشترک در عرصۀ چند قرن محدود آنها را به وجود آورده است، ولی همۀ این کشور ها فرهنگ ها، اقوام، زبان ها، ادیان و قلمرو هر یک از اعضای نیشن را در قوانین خویش تعیین و محدود کرده اند و عملاً در حساب نیشن می آیند. دورۀ یونان و باختر افغانستان نیز شاید یکی از آن ها باشد زیرا در عرصۀ زمان میان فرهنگ های مهاجمین و ساکنان اصلی اختلاط و آمیزش به وجود آمد و فرهنگ یونان و باختری را به وجود آورد.
    عوامل دیگر از قبیل پادشاه و قلمروش یا دولت مقتدر به دلیلی باز عناصر اتحاد نیشن شده نمی تواند که در قلمرو پادشاهی و دولت مقتدر، آزادی و حق انتخاب وجود ندارد. این چنین نیشن ها که نگهداریش از توان بشر نیست، ولو عمر درازی کنند (مانند دولت صفویان، گورکانیان هند و اکثر دولت های مغولی گذشته در نقاط مختلف آسیا به شمول کابلستان و مثال های بی شمار دیگر در تاریخ)، با یک باد کاری از جا کنده می شوند. چنین نیشن ها مثل شوروی سابق و چین امروز که از اقوام، فرهنگ ها، قلمرو ها، زبان ها و سایر عناصر تشکیل شده اند، تابع قاعدۀ دولت های مقتدر می شوند که تشکیلاتی اجباری و قهری است، با فروریختن مرکز چنین دولت ها، تمام قلمرو از هم می پاشد و نمی توان آنان را از نیشن های دانست که آگاهانه اتحاد کرده باشند.
    هند، هر چند یکی از نمونه های تمام عیار یک اتحاد تاریخی و آگاهانه به شمار نمی رود و معضلاتی مثل کشمیر، آسام و جزایر تابعه دارد، ولی یگانه نمونه از چنین قماش نیشن ها در جهان حاضر شمرده شده می تواند. شاید نمونه های دیگری باشد که از قلم ماندن آنها زیانی به اصل موضع این تحقیق نمی رساند.
    مفاهیمی چون کشور، فرهنگ، وطن، قومیت، مردم، نژاد، جامعه، و دولت، در این گونه نیشن های ساخته شده، فرانکنشتاینی بوده، همه پینه های تجملی، نا جور و آشوب زایی بیش نیستند که از هر یک بهانه ها برای آتش افروزی می توان آفرید. از این مثال، کشور خود ما فراوانتر از فراوان دارد.
    ذکر چند مورد نیشن سازی توسط بانکداران، که به وسیلۀ «رهبران!» دولِ متفق (شوروی، انگلیس و امریکا) صورت گرفته است شاید چشم های بازی را که نمی بیند، روشنی ببخشد:
    یک - کنفرانس یالتا
    ملت فرانکن شتايني Yalta
    روزولت رئیس جمهور امریکا، چرچیل صدراعظم انگلیس و مارشال ستالین فرمانروای شوروی به تاریخِ دوم فبروری ١٩٤٥ در یالتا Yalta (جنوب اتحاد شوروی) نشست معروفی داشتند. هدف این نشست تعیین ساحات نفوذ قدرت ها در اروپای پس از جنگ بود و این مسایل به ترتیب در آن مورد مطالعه قرار گرفت:
    روسیه چه وقت در برابر جاپان وارد جنگ شود؟ روسیه تاریخ را پذیرفت و بازگشت جزایر کورلی Kurile Islands به قلمرو شوروی و به رسمیت شناخته شدن حاکمیت شوروی بر منگولیای خارجی Outer Mongolia را شرط وارد شدن در جنگ قرار داد.
    شوروی و امریکا بر سر قیمومیت چهار قدرت بزرگ بر کوریا توافق کردند.
    روزولت موافقه کرد که سرحد پولند خط کورزون Curzon باشد (سرحدی که پیش از جنگ روسیه و پولند وجود داشت) در بدل آن به پولندی ها از خاک جرمنی زمین بخشیده، مرز پولند را به سوی غرب گسترش دادند.
    یکی از مسایل بسیارمهم در این مذاکرات مسألۀ فرمانروای پولند بود؛ انان توافق کردند رژیم دست نشاندۀ شوروی که پولندی های لوبلین Lublin Poles خوانده می شد، در ابتدا قدرت را به دست بگیرد.
    سه طرف به ادارۀ چهار جانبه بر جرمنی توافق نمودند.
    مخالفت عمده بر سر فعال شدن ملل متحد با توافق بر سر پیشنهاد امریکا دایر بر حق «ویتو» در شورای امنیت رفع شد و شوروی خواست به دو تا از جمهوریت هایش نمایندگی های جداگانه در سازمان ملل داده شود. امریکا و پادشاهی متحد (انگلیس) توافق کردند. (در مورد امتیازاتی که در این کنفرانس به شوروی داده شد گفته اند غرب از این فرصت برای خشنودی ستالین استفاده کرد و برخی هم پیشروی اردوی سرخ به سوی جرمنی در جولای ١٩٤٥ را دلیل این سخاوت غرب دانسته اند)
    دوم کنفرانس پوتسدام


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 19 يوليو 2008 - 9:20 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:09  admin

    دوم کنفرانس پوتسدام
    در ١٧ جولای ١٩٤٥ سه طرف (ستالین، ترومن و چرچل) در پوتسدام جرمنی جمع شدند. در آغاز کنفرانس ترومن خبر موفقیت آمیز انفجار اتومی را دریافت کرد. در این کنفرانس توافق شد فرماندهان نظامی متفقین بر جرمنی حکومت کنند. آنان توافق کردند هر یک از فاتحین از مناطق متصرفه غرامت های خویش را بگیرند. چون تأسیسات صنعتی جرمنی بیشتر در مناطق متصرفۀ غربیان بود آنها توافق کردند ده درصد تجهیزات صنعتی و ١٥ درصد سایر مواد خام و غذا از مناطق خویش به شوروی بدهند. مشکل پولند در این نشست حل نشد و غربی ها از به رسمیت شناختن سرحدات غربی پولند انکار کردند.
    ملت فرانکن شتايني Trumanconfopt
    سه - موافقتنامه ژنیو
    این موافتنامه در جولای ١٩٥٤ میان اشعالگران فرانسوی و دولت ویتنام شمالی به امضا رسید و به موجب آن چنگ میان دو طرف در لاووس، کمبودیا و ویتنام از حیث نظریه پایان یافت و هر سه کشور کاملاً مستقل شناخته شدند. آیندۀ دو ویتنام به رفراندومی در آینده ١٩٥٦ موکول شد و دو کشور ویتنام شمالی (کمونیستی) و ویتنام جنوبی تحت حمایه غرب. در این موافقتنامه ویتنام جنوبی و امریکا اشتراک نکردند. (هرچند صلح، ولی بهانه و عوامل جنگ باز)
    موارد زیر از اطلاعات کتابخانه کانگرس امریکا نقل می شود:
    «- ١٨٥٩، بریتانیا بلوچستان را اشغال کرد و افغانستان را محدود به خشکه ساخت.
    ١٨٦٥ روسیه سمرقند، بخارا و تاشکنت را ضمیمۀ خاکش ساخت.
    ١٨٧٣ روسیه بنادرش با افغانستان را معیین ساخت و تعهد کرد تمامیت ارضی افغانستان را احترام کند ولی چنانکه پیش آمد، در سال های بعد علاقه پنجده را اشغال نمود.
    ١٨٧٩ بریتانیا امیر محمد یعقوب را در تنگنا قرار داده، در معاهده کندمک قلمرو گستردۀ خاک افغانستان (خیبر، کرم، میچنی، پیشین، و سیبی را غصب کرد. قوای بریتانیا تحت فرمان مارشال رابرتس نیز کابل را اشغال نمود.
    (داستان این اشغال از زبان فیلد مارشال رابرتس آف کندهار، توسط اینجانب ترجمه و جلد اول آن از سوی سفارت کبرای افغانستان در دهلی جدید، سال ١٩٩٩ تحت عنوان «روابط بریتانیا و افغانستان در نیمه دوم قرن نوزده» به همت آقایان مسعود خلیلی سفیر، فضل الرحمن فاضل شارژدافیر و عبدالرحیم احمد پروانی سکرتر مطبوعاتی سفارت منتشر شد.)
    ١٨٨٠ امیر عبدالرحمن در این سال به پادشاهی رسید، از منافع بریتانیا در برابر روسیه پشتیبانی کرد. قوای انگلیس از افغانستان بیرون شد ولی سیاست خارجی افغانستان را در دست خویش نگهداشت. وی نیز مناطق زیادی را به انگلیس ها بخشید و سپس در ١٨٨٥ پنجده را روسها از وی گرفت و بار دیگر تعهد کردند از آن پس تمامیت ارضی افغانستان را احترام نماید.
    ملت فرانکن شتايني 2152142_8
    امیر عبدالرحمن تمام آرزو های بریتانیا را در مورد افغانستان برآورده ساخت. او محدودیت روابط خارجی و طراحی سیاست داخلی اش به وسیلۀ انگلیس را پذیرفت و فرمانروایی اش بر قلمروی را تحکیم بخشید که مرز هایش از سوی دو امپراتوری روسیه و بریتانیا تعیین شده بود.
    عبدالرحمن با منکوب ساختن مقاومت ها، اعدام ها وتبعید و مجازات شدید سلطنتش را تحکیم بخشید. وی مرکز مقاومت غیلزی ها را و قبایل دیگری در جنوب و جنوب مرکزی افغانستان تا ساحاتی در شمال هندوکش با ساکنانِ عمدتاً غیرِ پشتون درهم شکست و در نهایت یک نظام نایب الحکومتی در ولایات ایجاد کرد که با مرزهای قومیِ قدیم متفاوت بود. به نایب الحکومه ها اختیارات زیادی در امور ولایات تفویض کرد و برای تحصیل مالیات و سرکوب مقاومت ها لشکری در اختیار هریکی قرار داد. در دوران فرمانروایی او، پس از آن که حکومت های ولایات اجازه دادند زمین بیرون از محدوده های عنعنوی تباری و قومی تبادله شود، سازمان قومی رو به فرسایش گذاشت. »
    (این اطلاعات تا سال ١٩٩٧ در کتابخانه کانگرس ایالات متحده موجود بوده است.)
    تا این جا نویسنده به ذکر مقدمه و بیان نمونه هایی ناچیز از بحر اسناد و شواهد توطئه ها، نه توطئه های محلی و کشوری، توطئه های بسسسسسیار بزرگ پرداختم. اصل مطلب نه مقاله پردازی است و نه هوس و امیدی مرا به نوشتن واداشته است. مطالبی را که در ذیل عنوان می کنم، آرزو دارم به عنوان یک آرمان انسانی، «اقامۀ دعوی مردم کشورما در برابر توطئه گران بین المللی» تلقی گردد. (ذکر توطئه گران بین المللی، تیر در تاریکی نیست. حلقه ها و ابزار کار این عنکبوت رسوا شده است)
    من این اقامه دعوی را به عنوان یک انسان، یک تبعۀ افغانستان، یک هزاره و در نهایت خودم عنوان می کنم. دعوی من این است که قوانین، لوایح، اسناد تقنینی، معاهدات، قراداد ها، و هرگونه سندی که در رابطه به حقوق اقوام کشور ما مرعی الاجراست، به وسیلۀ توطئه گران و به دست ایادی آنان تنظیم شده اند و برای ملت ساختنی اگر از وجدان ها سرچشمه بگیرد، باید همه از سوی دادگاهی متشکل از عضویت مساوی اقوام، و نه بر اساس فرمول های حلیه گرانه، با حق ویتو برای هریکی تجدید نظر گردد. این قوانین و امثالهم مانع هرگونه عدالت و مساوات در کشورهای جهان سوم و بخصوص کشور ما است و روابط بین الدول نیز که بر مبنای قوانین و اسنادی مشکوک نافذ گردیده است لوازم توطئه هاست و با جعل، خفا کاری، معاملات پنهانی، زور، ارعاب و لوازم نا مشروع نافذ شده اند. در بسیاری موارد فقط سه چهار تن نمایندۀ دون همتِ توطئه گران که با لباس وعناوین و القاب عالی چوشانده می شوند، مثل پادشاه و رئیس حمهور یا صدراعظم، سرنوشت ملیونها انسان را تغییر داده اند و آب به آسیاب ثروتمندان و قدرت دوستان ریخته اند. تمنا است این نوشتار را مقاله نپندارید و به محتویات آن دقت کامل به خرج بدهدید. من جزوی از وجدان انسانی هستم و احتمال دارد این دادخواهی الهامی برای نجات انسان گردد.
    عبدالرحمانی را که فیلد مارشال رابرتس اف کندهارِانگلیس (به قول کابلی های آن روزگار، رابرتس کل) در سال ١٨٨٠ به پادشاهی نشاند، شاه شجاع حیثیتی بسیار بالا تر از او داشت. عبدالرحمن را از روایات چاپلوسان و صهیونیست های مغرض که مردی سیاست و ادراه می خواندند و لقب خوانخوار بدو می دادند، به گنداب بریزید که دروغ محض است. عبدالرحمن اصلی مرد لواط کار و زن باره ای بود که خوب حیله می کرد. بر مردم افغانستان شرم است او و امثالش را زمام دار خویش پندارند. بر کسانی که لقب خانوادگی شان سراج است و به سراج بودن خویش می نازند، باید رحم کرد. آنان غاصب زادگانی بیش نیستند که پدرهایشان آبرویی برایشان باقی نگذاشته است. زمامداران اصلی و مردان اصیل این دیار و هر قوم و ملت دیگر را دژخیمان می برند و یا مانند رهبران دیگرِ کشور ما تا آخرین لحظه با دشمنی بانکداران رو در رو هستند و جرعه ای از آب خوشی از گلویشان پایان نمی رود. این مزدور ولد مزدور، دلقکی درشت اندام بیش نبود که به ساز ارباب رقص ها کرد و چون سگ شکاری به فرمان ارباب به جان مردمی که او زمامدار شان شمرده می شد افتاد. نام او بهتر است به جای امیر افغانستان یا کابلستان، در ردۀ فروشندگان بی آبرو و بی غیرت قطعات خاک این مرز وبوم قرار گیرد. کسی را که دشمن تو دوستش می شمارد و او خود به دوستی با دشمن تو افتخار دارد، با کدام رویی امیر خویش و اگر صهیونیست باشیم، پیشوای خویش باید خواند؟؟؟ من حتی سایتی را دیده ام که عکس این زن باره را بر تارک صفحۀ اول خود زده است. با چنین افکار می توان توقعی برای ملیت سازی داشت؟ کجای این دروغ ها را باور کنیم؟؟؟ بس است چپی ها افغانستان را وطن فروش گفتن. وطن چپی ها را نیز نوکران بانکداران فروختند و اکنون پول فروش را خود بانک دیگری ساخته اند. عبدالرحمن وطن فروش بود یا ببرک کارمل؟ آیا کارمل و داکتر نجیب، که روح هردو شاد باد، یک سانتی متر از خاک افغانستان را به کسی فروختند؟


    ملت فرانکن شتايني Babrak_karmal

    ملت فرانکن شتايني Dr.najibullah


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 19 يوليو 2008 - 9:41 ، و در مجموع 6 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:15  admin

    ملت فرانکن شتايني Sir_henry_durand
    از مارتیمر دیورند Sir Henry Mortimer Durand ١٨٥٠-١٩٢٤ ، که از برکت وطنفروشی عبدالرحمن، نامش در تاریخ ما جاودان شد، روایت است که وقتی عبدالرحمن را به خاطر خدمتش در امضای معاهده دیورند به عنوان امیر کابلستان به لاهور دعوت کردند، در مراسم پذیرایی او، که در حقیقت نمایشی برای شخصیت دادن به این امرُد به عمل آمد، مراسم رسم و گذشت نظامی نیز شامل بود. در میان قطعاتی که رسم و گذشت (رژه) اجرا کردند، یک قطعۀ سربازان بهادر و شجاع گورکه درخشید. گورکه ها در درنوردیدن سنگر های وزیرستان و پکتیا و لوگر تا کابل از پیشتازان میادین بودند و همراه با قطعات «هایلندر» انگلیسی از اولین افرادی شمرده می شدند که پرچم انگلیس را در سنگر های به راحتی تسخیر شده بر می افراشتند. عبدالرحمن با دیدن آنان به مهماندار انگریزش با لحن تحقیر آمیزی گفت: این ها در لشکر شما چه می کنند؟ توصیفش را گفتند. او که از حقیقت گورکه آگاه و از شرم خجل شده بود به جواب گفت: خوب، ولی به آنان هرگز اعتماد نورزید. بهتر است آنها را در پیشاپیش لشکر خویش قرار دهید که با دشمن شما (آن زمان مردم افغانستان و پشتون های آنسو) در افتند که گفته اند پوست خر و دندان سگ! این مرد آیا پشتون بوده است؟؟؟
    به او چگونه نام امیر می توان داد که اقوام هزاره را، که با موجودیت در مرکز این خطه، از مشروعترین مشروعان سکونت این سرزمین هستند، و مسلمانی آنان نیز مانند آب صاف چشمه زلال و شفاف بود، کفار حربی اعلام کرد، خون شان را مباح و مال و ناموس شان را برای تاراج حلال فتوا صادر نمود؟؟؟ چرا چنگیز و تیمور لنگ را امیران افغانستان نام نمی دهند؟ شرم است اگر کسی خود را افغان بشمارد ولی نداند بر یک کتلۀ باشرف و پاسدار تاریخی سنگر مرکزی افغانستان صد و چند سال پیش چه گذشت؟ اگر موسسات بین المللی و دولت های دست نشاندۀ بانکداران راست می گویند، چرا قصۀ قتل عام هزاره، فروش اموال و اطفال و زنان و آوارگی آشکار و عریان و مستند آنان را در دادگاه بین المللی نمی کشند؟ چرا اشک تمساح برای ارامنه و یهودان می ریزند و ولی نامی از هزاره نمی برند؟ لشکر کشی و قتل عام و تاراج و جنایات وحشیانه ای که در آن زمان صورت گرفت، صد بار بیشتر از روزگاری بود که حفیظ الله امین از اقوام دیگر لشکر مهیا کرد و عین فرمان عبدالرحمن را برای سرکوب مردم هزاره صادر نمود. من برای بیان آن قصه ها خود را صاحب صلاحیت نمی شمارم. صد ها جلد کتاب، برعلاوۀ سراج التوارخ که باید سلطان تواریخ خواندش، برای بیان چنین قصه ها وجود دارد. هرکه دعوی شناخت افغانستان دارد و مدعی رهبری یا خدمت به این کشور است، این ورق دردناک تاریخ افغانستان را باید و باید بخواند. ولی باید بدانید چرا این تاریخ در کتاب های درسی نیست؟ چرا هیچ دلتی، پس از عبدالرحمن و اولادش، از جنایات او در برابر هزاره ها، از این عضو عمدۀ اتحاد در پیکر ملت فرانکنشتانینی هرگز معذرت نخواستند؟ پاپ از یهودادن معذرت ها خواست و صدراعظمان آلمان هریک بار بار چنین معذرت خواهی را به عمل آورده اند. هزاره این حق را بر دولت های وارث عبدالرحمن نداشت؟ دولت امروزه نیز این وظیفه را دارد و تا به انجام نرسانده است هرگز نزد هزاره ها صداق شناخته نخواهد شد.
    چرا طالبان ربانی و دوستم و حضرت مجددی و خالص و محمدی را نکشتند که شاد روان مزاریِ پاکدل را با حیله به دام انداخته، با تحقیر و نامردی به شهادت رسانیدند؟ این را کسی از خود پرسیده است؟ چرا هنوز هم شهرت هزاره میخ بر سر کوبی است؟؟؟ شاید کسی به نام یک هزاره یک میخ کوبیده است، درج تاریخ می شود، امیر عبدالرحمن قومی را از تیغ کشیده است و ذکری در تاریخ های مکاتب نیست و غیر از هزاره ها کمتر کسی یادی از آن می کند؟ من این سوال را از کی بپرسم؟؟ هنوز هزاره ها کافر حربی اند؟؟؟
    ملت فرانکن شتايني Mazari
    چرا سالها از مناقشۀ ناحق میان کوچی ها و هزاره ها می گذرد، خون ها در راه این توطئه ریخته شده است ولی عقلانیتی به کار نمی رود تا این بحران مصنوعی را برچینند؟ این کوچی ها نیستند که طرف هزاره ها می باشند، این شغالان بانکداران هستند که در میان کوچیان جا گرفته اند. اگر میان کوچیان و هزاره ها رابطۀ عنعنوی وجود دارد، بگذار عنعنه و عاقلان آن را حل کنند، حل این توطئه را از بانی توطئه طلب نفرمایید. رابطۀ هزاره ها با کوچی ها رابطۀ اخلاقی است و این کاری نیست که با دعوا جلبی و تقلب و ریا به پیش برود. هزاره ها حق طبیعی دارند که به راهگذران کوچی در سرزمین خود اخلاقاً اجازه بدهند یا ندهند. این کدام چشمان دریده و وجدان کرم خورده است که چون فاحشه ای داد حرام زاده اش را حلال زاده می خواند و از قبالۀ ملکیتی یاد می کند که حیوانی به نام امیر عبدالرحمن عامل صدورش بوده است؟؟؟
    این یادداشت ها را از کتاب «تطور مردم هزارۀ افغانستان» نوشتۀ پدرم شادروان «عبدالرؤف ترکمنی» نقل می کنم که در سال های چهل شمسی نوشته است:
    «در تحمل و شکیبایی در برابر مصایب و مصاعب: فشار و ستم روایی هایی که از یک قرن پیش در بارۀ این قوم بی پناه و بی گناه جریان یافته بود و تا اکنون با تفاوت هایی که بوجود آمده است از یکسو و محرومیت از علم و عرفان از دیگر سو – ناروایی ها و مظالم بعضی اشخاص داخلی و محلی از جوانب دیگر و مخصوصاً کم زمینی و بی زمینی که حتی یک باغ میوه دار و مبالغه نیست که حتی در بعصاً نقاط هزاره نشین حتی یک درخت مثمر وجود ندارد تا از آن پولی بدست بیاورند این تهی دستی ها با ظلم و ستم همه جانبه که بیش از یک قرن برجان و جسم این قوم فشار می آورد، اما روحیات و نیروی صبر و استقامت شان چنان مددگاری کرده است که با پشت کار و روحیۀ کار و مخصوصاً همت عالی توانسته اند در امور زندگی از دیگر اقوام مملکت عزیز پیش بروند و خسته دل و شکسته نشوند همین نیروی شکست ناپذیر و خصلت بردباری و تحمل این قوم است که از تمام تیره بختی ها و مشقت ها و از تمام ناروایی های تحمیلی و جبرهای محلی و دولتی فایق و پیروز برآمده و دارای ثروت و مکنتی بشوند و روحیۀ شان پست و نابود نشود.
    . . . .  . . . . . . . . . . .


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 19 يوليو 2008 - 9:24 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:16  admin

    به طور تخمین مردم بهسود در حدود نیم ملیون نفوس را تشکیل داده اند. این نکته شگفت انگیز و عبرت انگیز تاریخ را باید متذکرشوم که امیر عبالرحمن حکمروای جابر و خون خوار و فرمانروای مزدور انگلیس و متعصب علاوه از دو ثلث نفوس این منطقه آباد و پرنفوس ر از دم تیغ کشید و یا به فرار از کشور مجبورشان ساخت.اگر چنین ستم حیوانی صورت نمی گرفت نفوس این منطقه شاید امروز سه ملیون می بود. خاکساری و ویران ماندن این منطقه نیز به همین علت بیشتر ارتباط دارد زیرا امیر مستبد تمام آبادی ها را به خاک یکسان و قلعه ها را ویران کرد که تا سال های طولانی بعدی اجازه آبادی نبود. ظلم و چپاولگری مأمورین که متأسفانه تا امروز ادامه دارد، بیش از یک عمر مردم غمزدۀ بهسود را چنان سرکوب و مرعوب ساخته بود که دلگرمی و امید آبادی، جز سرپناه و سد جوع در میان نبود؛ میر و ارباب و دلال های کچاری تطلم و تطاول را وسعت دادن گرفت و محرومیت و مأیوسیت مردم بی پناه و بی دفاع را افزونی بخشید؛ روح شهامت و جسارت و غریزه خوب زیستن و امیدواری را خسته و کوفته ساخت که نطر به این در سر سبزی منطقه و عمرانِ آبرومندانه مجالی داده نشد. از این جهت آبادی در این منطقه به همان اشکال قدیمه ماند که با حیوانات یک جا و بدون منفذ و دروازه و کلکین های روی کار دیده می شوند. اگر چه در بعضی از دهات خانه های خوب و جدید هم ساخته شده، امید می رود طی چند سال شکل آبادی ها بهتر شود.
    چون ممر عمده این مردم تریبیه مواشی و روغن بود، متأسفانه چندین سال پیش حوالۀ روغن توسط حکومت چند سال با جبر و زور دار و ندار مردم را به تاراج داد و مالداری را متعسر ساخت. مأمورین آن وقت به امر و فرمان صدارت عظمی در هر رأس بز و گو سفند نیم سیر روعن را جبری زیر تحصیل گرفت. حتی از خر و اسپ و قاطر و مواشی نر نیز روغن سرکاری خواسته شد. چوب و شلاق و چای پولی افراد و حواله داران پولیس و رشوت مأمورین تا به بالا ها مردم این منطقه بلکه تمام هزراه جات را مانند اشغالگران متجاوز آزار داد و هستی شان را غارت کرد. عده ای خانه و جای شان را به نا چار ترک کردند و سالها بنام باقیات روغن در هزاره جات شلاق کاری و اخاذی جریان یافت. این ستم برابر به قتل و تاراج زمان امیر عبدالرحمن مردم را فشار داد ، لهذا ساختمان خانه های خوب و غرس اشجار بازهم عقب افتاد و تربیه مواشی کاهش یافت.»
    این جستجو ها برای نشان دادن تلاش سمبولیکی است که همه در آغاز بیانِ نظریه ای، برای بی غرض جلوه کردن و پُختگی استدلال پیشه می کنند. لذا ادامۀ جستجو را برای کسانی می گذارم که پس از خواندن این بیانِ بی پروای من شاید دنبال کنند.
    من نمی خواهم در این بحث بی طرف و بی غرض باشم و یا بی طرف و بی غرض جلوه کنم. من می خواهم در تاریخی که زندگی می کنم، حرفی را بگویم که وظیفه دارم بگویم و نیازی ندارم برای حفظ چیزی، مجامله را باعث نگفتن و یا کندی استدلال کنم و قوّت کلام را به ازای چیز دیگری معامله نمایم. من در آغاز این بحث برای ابراز ذمه و اقامۀ موضع همیشگی ام در میان سایر هم قلمان و متفکرین افغان؛ صرف نظر از آن که آینده برای ما چه خواب هایی دیده است می خواهم درب مجامله را از قاموس ادبیات کشور ما افغانستان بسته ببینم و نسلی از روشنفکران راستین را در پیشاپیش صف نظریه پردازان سیاست ها مشاهده کنم که با عقلانیت، بی نیازی، وارستگی و عیاری وارد بحث می شوند. فکر می کنم برای متفکران و مسئولان افغانستان زمان حاشیه روی و تعارف دیگر نمانده است و اگر دلسوزی به حال انسان و سرزمینش در میان است، حرف باید سیاسی گفته نشود، حرف باید با شجاعت و شهامت بر زبان آید و حیا و تکلف مانع بیان حقیقت نشود. بگذار از شنیدن حقیقت هرچه سوختنی است بسوزد. ولی یکبار و برای ابد بسوزد.
    بنا بر آن، اعلام می کنم که من هزاره ای از درۀ ترکمان هستم و آن چه را در این مقاله بیان می کنم نیز از زبان یک هزاره است که خود را قومی از اقوام دیگر این مرز و بوم می داند و به دلایلی، در گذشته هایی، که مسئولیت من در آن نیست، افغانستان شناخته شده است. ولی من در همین افغانستان هزاره ای هستم که از هیچ کس خود را کمتر و بالا تر نمی دانم. من، پدرم، اجدادم و صدها نسل از پدران ما هزاره ها، در این کوهسار زندگی کرده ایم. و هر چه هر قوم دیگر از جفای سیاست و ثروت دیده اند، ما هم دیده ایم ولی از آن جهت که ما سنگر کاملاً متفاوتی را در کارزار های آزادگی نژاد های این مرز و بوم دفاع کرده ایم، جفایی بیشتر از دیگر اقوام و نژاد ها نصیب ما شده است. سنگری که ما از آن دفاع می کنیم، موجودیت افغانستان است که در قلب کشور قرار دارد و هرکه از هرچا بگریزد، اگر به کشور همجواری و به آغوش اولاد عم خویش پناه نبرد، جایی جز تارک کوهای هندوکش و بابا ندارد. این قلمرو کوهستانی مرکزی را که تا دامنه های جلگه های اطراف این دو سلسله کوه افتاده است و سرزمین تاریخی و منطقی ما هزاره ها است دفاع می کنیم. اگر تمام جلگه ها از دست بروند، و هر قومی از این قلمرو به کشور همسایه ای و به نیمۀ تبار جدا شدۀ دیگرشان بپیوندد، تا هزاره ها زنده اند، این کشور نیز زنده خواهد بود. این را همه می دانند، حقیقت ژیوپولیتیکی و تاریخی نیز هست و منکرش منکر آفتاب خواهد بود. اطراف ما را اقوام دیگر گرفته اند که هرکدام به خارج راه دارند. مرکز افغانستان را اگر از «گوگل ارض» مشاهده کنید، همه کوه است. این سرزمین تاریخی هزاره هاست. کتاب های ارزنده و جامع که در جریان تقریباً سی سال اخیر از سوی نویسندگان و محققین افغان، هزاره و غیر هزاره نوشته شده نیز حدود این سرزمین تاریخی را روشن می سازد و قلمروش را تببین می دارد.
    اکنون فصل ثبوت نیست، این مراحل گذشته است. ما هزاره ها به ثبوت نیازی نداریم زیرا اکنون فصل بیان است. از همین جهت افراد دانشمند و دردمندی به این خروش آغاز کرده اند. من نیز ناگزیرم برای آن که بتوانم در مسایل سیاسی و اجتماعی افغانستان ابراز نظر نمایم، باید موضعم به عنوان یک فرد هزاره روشن باشد و آن این است که از این قلم هرگز مجامله نخواهید شنید. بگذار کسانی که حقایق و حقوق اقوام را فدای سیاست و ثروت می کنند، روزهای آخر عمر خویش را با ندامت بسر برند.
    بر می گردیم به اول تحقیق:
    ملت را محور گفتگو قرار می دهیم و این بار این کار را به عنوان فردی از افغانستان با کلام پشتو یا دری، یا هریک از زبان های وطنی پی می گیریم. خوشبختانه برخلاف آرزوی اغیار در این کلمه اختلافی در میان زبان ها نیست و هراسی باقی نمی ماند که یکی از مستخدمانِ بانکداران بین المللی بهانه بگیرد و غوغا به راه اندازد (آب خِت کند). همه زبان های افغانستان به ملت، ملت می گویند زیرا که این کلمه عربی است، ما آن را از عربی گرفتیم لذا تعبیر و اساس این مفهوم هم عربی می باشد. در عربی این مفهوم برای ملتِ مسلمان است و لذا برای آن مرز و حدود ثغوری در میان نیست. ملت مسلمان در هر گوشۀ عالم، به این ملت تعلق دارد. و این ملت اخلاق و شیوۀ زندگی است. ملت یک اعتقاد واحد است و ملت یک هدف و مراد واحد دارد. دراین اعتقاد همه برابرند، همه، باید، سیر باشند، تا لباس هست و مکان و ستری وجود دارد، هیچ کس، مگر رهبران و مسئولان اجتماعی، نباید برهنه و بی مسکن و چتر بماند. این ملت چه کلمۀ گوارایی است و چه مفهومی عالی! منتظر چه هستید، ملت اسلام بودن اکنون یک کمبود دارد و آن ایمان مسلمانی است که متأسفانه باید با ذره بین جستحویش کرد. اگر ما چنین ایمانی را داریم، لازم نیست از این پس خود را ملت افغان و یا افغانستانی و یا خراسانی و پشتون و غیر پشتون و غیره بگوییم. ما اگر ایمان اسلامی داریم، پس همه ملت مسلمان هستیم و این ملیت ما را رستگار نیز می سازد.
    اگر توچه ما به معنی ملت از این دیدگاه باشد، بلی ما همه، هزاره، تاجک، پشتون، ازبک و ترکمن و سایر اقوام افغانستان، ملت واحد مسلمان می باشیم و تفاوت های زبان، قوم، نژاد، زادگاه و غیره اگر هم داریم، ضامن آن رابطۀ نیک آنان ایمان اسلامی است. اگر حال بدین منوال است پس برای ملت بودن هیچ مانع و رادعی نداریم و همه چیز آرام و گواراست. در این صورت باید اخلاق، رفتار، نظام دولتی، اقتصادی و سایر شئون ما نیز اسلامی باشد. اگر چنان باشد، پس ما هرگز اختلاف فرهنگی و غیره نخواهیم داشت.
    ولی با معذرت از حضور همه، آیا ما چنین ملتی هستیم؟ که همۀ ما سیر باشند. اگر همه سیر نباشند، رهبران ما باید گرسنه و نحیف و لباس مندرس باشند و در مسجد زندگی کنند؟ به به، چقدر از این رهبران فراوان داریم. قصرهای شیه ای، موتر های فولادی، غذاهای انترکانتنتالی، عیش های پاریسی و اماراتی، ریش های شیطانی، القاب طاغوتی، ادعا های فرعونی، ویسکی امریکایی، دوستان سفید پوست و فاحشه ها از هرگوشۀ عالم، به به، لباس ها و ریش ها و چپن ها و دالر ها همه خوب، ولی این ها با منبر پیامبر اسلام سازگار نیست.
    برای این که عمق اهداف توطئه گران در پدیدۀ نیشن سازی روشن شود، از تعریف عربی کلمه چون اخلاق اسلامی در کشور ما حاکم نیست، می گذریم و خود را به آن معنی ملت نمی شماریم. در عوض بیایید ببینیم ملت فرانکنشتاینی هستیم یا بالاخره «نیشن» می شویم. ملت سازی درست قاعده ای است که در مورد افغانستان، پاکستان، و اگر جازه بدهید که از مبالغه نترسم، نود درصد نیشن های جهانِ کنونی صدق دارد و این ملت ها فرانکنشتاینی می باشند. طبعاً تعبیر های بعدی مثل دولتِ ملت، ملی، و جالب تر از همه ملل متحد مفاهیمی بی مصداق، بی منشأ، غیر عقلانی، غیر عادلانه و فرانکنشتاینی هستند که به منظور کنترول و غارت های تاریخی، توأم با صدها توطئۀ ستراتیژیک و اقتصادی، اول از سوی برنامه سازان سازمان های مخفی اروپایی (سر این رشته در جنگ های صلیبی است) و سپس در قرن بیست به وسیلۀ نخبه های شبکۀ بانکداری بین المللی ایجاد شده اند.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:18  admin

    ملت (نیشن) در صیغۀ اسم:
    یک دسته از مردم که با مظاهرِ زبان، فرهنگ و یا قومیّت به وجود آمده اند. و مثال آورده است: روما The Roma ملتی بدون کشور می باشند. (روما نام مردم رومانیاست)
    هرسه عنصر این نوع ملیت در ملت ساختن ما مانع ایجاد می کند. ما زبان واحد، فرهنگ واحد و قومیت واحد نداریم و لذا نمی توانیم با این قاعده خود را ملت بشماریم.
    ٢ - به هم پیوستن پایدارِ جامعه ای از مردم که بر بنای زبان، قلمرو، زندگی اقتصادی، و ساختار روانی مشترک به صورت تاریخی و در یک فرهنگ واحد تبارز کرده اند.
    این مورد در بارۀ ما تا حدودی صدق می کند. مغایرت تنها ساختار روانی است که با تفاوتهای مذهبی و قومی و اولویت های هر یکی از اقوام عرض وجود می کند. زبان را اگر سیاست تنها بگذارد، در افغنستان همه از یک ریشه و یا ریشه های یک فامیل بوده ، عنصر مثبتی در اتحاد، نه اختلاف!!!، میان اقوام به شمار می رود.
    قانون (مراد از قانون، قوانین بین المللی می باشد، نه قوانین کشوری) یک دولت مقتدر A sovereign state، معنی لغوی sovereign که sovran نیز در قاموس وبستر گفته شده:
    مونارک a monarch به معنی یک پادشاه، ملکه و یا فرمانروای کل.
    کسی که این صلاحیت ها را داراست.
    آری، این در حق ما صدق می کند، همواره یک دولت مقتدر یا نا مقتدر به کمک حامیان خارجی بر تمام مناطق افغانستان قبضه داشته است، این عنصر جزو بیروکراسی در وثایق بین المللی است که منشای قدرت پروری دارد. قانون فاتحان و جباران و قانون ستم دایمی بر انسان است. این مورد را می شد در گذشته ها با زور بر آورده ساخت، ولی امروز هیچ زوری در برابر ارادۀ انسان توان ایستادگی ندارد. و این است ملت فرانکنشتاینی.
    توطئه به نظر من در مورد افغانستان شبیه توطئه ها در سرزمین اسرائیل و فلسطین می باشد. در آنجا یک سیاست صهیونی آشوب می آفریند و در کشور ما نیز عین همین سیاست مخفیانه از سالهای به قدرت رساندن عبدالرحمن آغاز شد. از اسناد کتابخانه کانگرس امریکا شاهد آوردم که عبدالرحمن آغاز گر اسکان غیر طبیعی پشتون ها در مناطق غیر پشتون را آغاز کرد. مردی با هویت عبدالرحمن طبعاً نقشۀ انگریزی را دنبال می کرد، اگر خودش قوم دوستی متعصبانه داشت به حساب مفاد انگلیس ها بگذارید.
    سپس، عین این عملیه را خانوادۀ نادری به پیش بردند. این خانواده نیز از خود نقشه نداشتند و نقشۀ انگریزی را به پیش می بردند. (به اسناد روابط خارجی فدراتیف روسیه مراجعه کنید) افراد عبدالرحمن این کار را با وحشت به پیش بردند ولی خانوادۀ یحیی این عمل را با روباه منشی و حیله، تقلب و ریا به پیش بردند. هر دو عملیه از هر لحاظ ناقض حق طبیعی ساکنان سرزمین هایی است که «نواقل» به دست آوردند. پشتون های نواقل عامل این کار نبودند، چه بسا که برخی از آنان قربانی این توطئه باشند. عامل این کار نیز همان هایی اند که میکروب را در کرۀ مریخ می یابند ولی بن لادن را با ملا محمد عمر در کرۀ زمین گم کرده اند. برای این کار های یافتن و نیافتن، تمهیدات قدیمی در کار بوده است و هدفش افغانستان و آسیا و این منطقه و آن منطقه نیست. این طرح جهان شمول است و به وسیلۀ جنرالان نه، بلکه به وسیلۀ «سفید و سیاه پوشانِ» نرم نرم و نازک، ثروتمند و مرفه و در دفتر های زیبا و زیر عرق شامپاین طراحی شده است و جنرالان و عبدالرحمن و نادر و هاشم و سایرین سپس نقش بازی کرده اند و این قوم و آن قوم قربانی و «ماستی» بوده اند که بار «ملامت» را تا امروز می کشند در حالی که اگر منصفانه بنگریم، آنان نیز قربانیانی از نوع دیگر بوده اند. هزاره ها و اقوام دیگری را که عبدالرحمن «مکافات» داد، امروز سرخرو و سرفراز آزادگی و غیرت و همت اند و آنهایی که با نام و نشان و غرور و تکبر تن به نوکری و جنایت دادند، امروز بار ملامت و گناه جنایتی را می کشند که برای دیگران انجام داده اند. مختصر ماجرا چنین است.
    عده ای فیلسوف، اصلاح طلب، روشنگران و روشن فکران در قرن هژده، کسانی در درون سازمان های مخفی اروپایی (فریماسون و سازمان های مذهبی وشوالیه ای)، مثل فرانسیس بیکن، برای تغییر روانِ انسان و ایجاد اخلاق جدیدی که انکشافات اقتصادی و بالا بردن ثروت را ضمانت کند بر افتادند. این اخلاق اخلاق بورژوازی بود و پرداختن با آن بحث دراز، مشکل، زحمت افزا، تخصص طلب و گسترده ای است و نه آن، که این مقاله جای آن نیست، بل، که کار یک آدم و دو آدم هم نیست. این نظریه ایست که اکنون پیروان بیشماری در جهان دارد و تحقیق و کنکاش در آن نه تنها ضروری است، بلکه مایه های اصلی توطئه های بانکداران و ثروت اندوزان را از آن جا باید ریشه گرفت. ولی آنچه منظور از بیان آن در این جا بود آن که همین نهضت، قواعد و ادبیاتی برای استعمار خلق کرد که در واقع زبان حقوقی و بازرگانی جهان امروز است. اگر قضیه ای به دادگاه های غربی و غرب زده، و مهمتر، دادگاه بین المللی بکشد، اولاً این دادگاه، دادگاه و بین المللی نیست بلکه دادخواهان بین البانکی در آنجا نشسته اند، ثانیاً قوانین، ادبیات و نظامی بر آن حاکم است که انسان در آن فقط شماره ای است، بدبختی و نابودی آحاد و هزار و صد هزار و ملیون و شاید ملیارد از این شماره ها هم، هیچ عاطفه ای را در آن ادبیات و اخلاق و قوانین برنمی انگیزاند. و قاضی و مجری آن ها اگر افراد با عاطفه و خیرخواه نیز باشند، دستور را به درستی انجام می دهند، ولی برای فاجعه های که بار می آورند، فقط اندک متأسف می شوند و یک وقت غذا را بدون میل صرف می کنند. آنان من و شما را و قوم و فرهنگ و نژاد و کشور ما را بر، حتی، یک مادۀ قانونی خویش برابری نمی دهند. بی موجب به آدرس موسسات بین المللی، و مخصوصاً «ملل متحد» !!!!!!!! و سرمنشی بیچاره و مظلومش، جلالتماب؟؟؟؟ بان کی مور ناله و زاری نفرستید که نامه ها را نمایندگان بانکداران می خوانند، نه بان کی مورِ مظلوم.
    بنا بر آن ادبیات و اخلاق، مفاهیمی چون ملت (نیشن)، ملت سازی، ملی و ملل متحد از بدعت هایی است که تنها مورد کاربرد آنها برای ایجاد آشوب و جنگ و نزاع دایمی است. این مفاهیم خود فرانکنشتانی هستند. در ملیت فرانکنشتاینی ممکن است مفاهیمی مثل کشور، فرهنگ، وطن، قومیت، مردم، نژاد، جامعه و دولت وجود داشته باشند، ولی این اسمایی بیش نیستند که اکثراً وسیلۀ استثمار و تقلب و جعل بوده، محصولات کاغذی و بی روحِ همان نهضت می باشند که اولاً باید همه را باطل دانست و سر از قبول آنان باز زد و ثانیاً علیه آن اقامۀ دعوا نمود.
    همین گونه تمهیدات و طلسمات است که سیاست های سیاست بازان را ممکن می سازد. این طلسمات و تمهیدات است که هر اصلاحات، نهضت، انقلاب و تغییر را نا ممکن می گرداند. این تمهیدات را بدان جهت وضع نموده اند که دیموکراسی ای را نیز که تحمیل می کنند، ثمر ندهد و تحقق نیابد. زیرا آزادی و دموکراسی، حقوق بشر و صد ها نام فریبندۀ دیگر برای آن در فرهنگ بشرایجاد نشده اند که انسان را به سعادت برساند. در سفیدی های سطور قوانین نافذ شده با این تمهیدات، قوانین اصلی جای گرفته است و از آن جهت است که دیموکراسی ای را که در افغانستان پی ریختند دموکراسی شدنی نیست، سوسیالیست ها سوسیالیزمی را که خوب می شناختند و یقین داشتند نجات بخش انسان، نتوانستند نجات بخش بسازند. انقلاب های جهان ما، از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب ثور در افغانستان، به خاطری برای انسان سعادت به ارمغان نیاوردند که کسی از تمویل کنندگانِ آنها چنین هدفی را از اول نداشت. به معنی ساده تر، نظام های جدید بر جادۀ همان قوانین حقوقی و مدنی قدیم حرکت می نمایند و قوانین اساسی جدید، با موجودیت نظامات حقوقی قدیم، تنها زهرخندی در برابر عدالت اجتماعی و کرامت انسانی به شمار می روند و این «حقوقیات» باطل به خاطری کماکان نافذ و تعیین کننده اند که هدف اصلی قدرتمندان و قارون ها می باشد.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:18  admin

    بی آن که وارد یک جادۀ دیگر از این بحث شوم و قضیۀ ملت فراموش شود، به اصل موضوعی می پردازم که به ملت فرانکنشتاینی مربوط است. جاده و جاده های دیگری در بحث استعمار و شگرد های قرن بیستمی آن هست که رسیدن به هریک «مثنوی هفت من کاغذ» خواهد شد. برای ایجاد تنها یک تصور باید بگویم که عمر استعمار در کرۀ زمین برابر با آغاز حیات مجدد پس از طوفان نوح (ع) است. از این جهت، مطالعه و تحقیق در این مضمون از هر قرنی که آغاز شود، سلسله اش به اولین دولت های عصر سومری ها و بابل بر می گردد. اصل پدیدۀ استعمار برخلاف تصور ما، غربی نه، بلکه شرقی و آسیایی است. پی گرفتن این موضوع، حتی مطالعۀ کهن ترین تاریخ های مدون و رجوع به آثار باستانی را ایجاب می کند. دانشمندان اکنون سرگرم بازنگری در یافته های باستانی مثل اهرام مصر و صد ها اهرام و آبدات و شهر های باستانی دیگر در سراسر جهان، از شرق دور تا امریکای مرکزی و جنوبی هستند که گفته می شود با اعتقادات مشترک انسان ها در اعصار مختلف رابطه ای تنگاتنگ دارد. دانشمندان حتی به فکر باز نوشتن تاریخ انسان می باشند و معتقدند آنچه ما به نام تاریخ هفت هشت هزار سالۀ بشر داریم، هرگز حقایق حیات انسان و زندگی در کرۀ زمین را بیان نمی کند و برخلاف اسراری را از نسلی به نسلی منتقل می کند که به قصد استثمار آدم ها از همان آغاز تاریخ بشر پس از هبوط آدم پی ریخته شده است. دانش ما به باور این دسته از محققان، ادبیاتی برای کودکان و بی مغزان است.
    ولی قضیۀ ملت های فرانکنشتاینی، بدعت تازه ای به حساب کل تاریخ بشر شمرده می شود. من از آغاز ماجرا به سرعت رد می شوم که اگر با تفصیل اندکی هم که از این سلسله آموخته ام آغاز کنم، به مطلب مورد نظر نخواهیم رسید. خوانندگان عزیز حتماً چیزی در مورد جنگ های صلیبی شنیده اند. جنگ هایی که به منظور تسخیر بیت المقدس میان مسیحیان و مسلمانان در مدتی قریب به سه صد سال ادامه یافت. این جنگ ها در قرن دوازدهم میلادی (چهارم هجری) آغاز شد. هدف اصلی جنگ که در هردو سو فقط ثروت و قدرت بود، زیر عناوین مقدسی مخفی شده بود که برای مسیحیان تصرف مجدد زادگاه مسیح و «معبد سلیمان» در اورشلیم و برای مسلمانان دفاع از بیت المقدس و دین اسلام عنوان گردیده بود.
    اگر بزرگترین قطعۀ خشکه در روی زمین را، که شامل بر اعظم آسیا و اروپا و قارۀ افریقا است مد نظر بگیریم و از شمالی ترین نقطه در شرق (ولادی وستوک در قلمرو فعلی روسیه) تا جنوبی ترین نقطه در غرب (سواحل صحرای غربی در جنوب مراکش) خط مستقیم فرضی ای رسم نموده، سپس از جنوبی ترین نقطه در شرق (سواحل جنوبی ویتنام) به شمالی ترین نقطه در غرب (سواحل شمال غربی ایالت برتانی فرانسه) خط مستقیم فرضی دیگری رسم کنیم، این دو خط در بیت المقدس یکدیگر را قطع می کنند. بیت المقدس از زمان های باستان مرکز انتقالات ثروت به شمول الماس افریقا و مال التجاره از شرق چین تا جنوب و غرب افریقا به شمار می رفت و هنوز هم این مرکز همان مرکز است. امپراتوری روم در سال های اخیر در این سرزمین مستقر بود. چنانکه می دانیم این سرزمین تاریخی مردمی است که اکنون فلسطینی و اسرائیلی گفته می شوند. مناظرات پایان ناپذیری در مورد این که این سرزمین مال اعراب است یا اسرائیلیان، صد ها سال است دوام دارد و به جایی نرسیده است. حتی عده ای در مورد این که هردو مردم، فلسطنینی و اسرائیلی، در قدیم قوم واحدی بوده اند نیز صحبت می کنند. ولی برخلاف آن چه عنوان و اعلام و تظاهر می شود، سالها برای تصرف این قطعۀ خشکی جدال شده است و خون های بیشمار ریخته شده است و چنانکه می بینیم تا کنون همان آش است و همان کاسه. قضیۀ اعراب و اسرائیل نسل های زیادی را در دو سوی این نزاع به خود مشغول داشته است و آین چنین که هویداست، تمام دورۀ حیات من و شما را نیز در بر گرفت. بدی قضیه در این است که سرنوشت بیت المقدس با حیات تمام مردم در روی کرۀ زمین بازی می کند و صف های سیاست بین المللی در دو سوی این خط قرار دارند.
    سیطرۀ اسلام بر آسیا و افریقا در قرن سوم هجری (دهم میلادی)، عصر عباسیان، درخشانترین دورۀ اسلامی باید به حساب آید. با به پایان رسیدن عصر عباسیان، در واقع عصر عظمت اسلام نیز پایان یافت. تفاوت میان مسلمانی در آن عصر و مسلمانی در عصر ما تفاوت میان دین و کفر است. صرف نظر از این که مسلمانان در این عصر به درخشان ترین اکتشافات علمی و مدنی دست یافته بودند، قلمرو خلافت و سرزمین های تابعه تقریباً نیمی از جهان آن روز را در بر می گرفت و مسلمانان در اوج این دوره دست بالایی در بازرگانی نیز بهم رسانیده بودند و کاروان هایی تا ٤٠٠٠ شتر از یک سوی این قلمرو به سوی دیگر در آمد شد بود و ثروت و صنعت را از شهری به شهری و از دیاری به دیاری می بردند. معنی این انکشاف آن بود که مسلمانان بازرگانی را با مرکزیت آن در اورشلیم از چنگ اروپائیان مسیحی مذهب بدر آورده بودند. بازرگانان مسلمانان از جهتی برای بازرگان اروپایی خطر شده بودند که آنان بازرگانی را نیز با معرفت اسلامی انجام می دادند و از معاملات خویش مفاد عادلانه ای می گرفتند. این کاری بود که بازرگانانی اروپا را ورشکست می کرد. آنان دست یابی مجدد به مرکز بازرگانی جهان و راه های کاروان رو نیاز حیاتی داشتند.
    عامل واقعی جنگ های صلیبی و دوام آن با صدها رنگ و عنوان دیگر، همین تسلط بازرگانی بود، مثل آن که امروز است، ولی این جنگ ها پیروزی نهایی برای هیچ سو به بار نیاورد. جنگ های صلیبی تمام شد و غضب کلیسا با تفتیش عقاید مذهبی نازل شد و سپس رنسانس آمد. این رنسانس بود که شیوۀ عمل غرب را تغییر داد. آنان را از ما شرقیان بیدار تر ساخت. وقتی بیدار شدند، به مطالعه پرداختند. یکباره جهان را سیاح و واعظ و میسیونر و تاجر و خیرخواه غربی گرفت. آنان در طی مدتی تا به اقتدار رسیدن صفوی ها در فارس، قریه به قریه، قوم به قوم، فرهنگ به فرهنگ و مذهب به مذهب جهان اسلام را با دقت آموختند و با دانستن این خواص، عالمانه به جان ما افتادند. این را در همین جا بگذاریم که چند بند دیگر ادامه می یابد.
    بیایید بپردازیم به این که در ادامه جنگ های صلیبی، علاوه بر آن که پادشاهان و امرای متحد لشکر و سامان جنگ را آماده کرده به کارزار می فرستادند، یک اتحاد شوالیه ای نیز که متشکل از نجبای اروپایی بود با نام «شوالیه های معبدKnight Templar-» نیز واحد رزمیِ خاصی را در جنگ های عمده در پیشاپیش لشکرها وارد می نمود که سواران بی نظیری بودند و در شجاعت و تکاوری بی همتا. آنان در جنگ ها با اسبان سراپا زره و سلاح در پیشاپیش لشکر قرار می گرفتند و هنگام حمله، چهارنعل بر صفوف دشمن می تاختند و با شهامتی بی نظیر صف حریف را پاره می نمودند. خواصی که از این شوالیه ها، تشکیلات سازمانی و قطعات رزمی آنان در تاریخ ثبت شده است، آنان را افرادی شبیه عیاران سیستان و فرقۀ اساسین یا حشاشین معرفی می کند. این سازمان پس از اولین فتوحات مسیحیان و اشغال بیت المقدس در سال ١١١٩ میلادی توسط دو تن از اشراف فرانسوی تأسیس شده است. تشکیل این سازمان در ابتدا به منظور حمایت و محافظت زایران مسیحی بیت المقدس بود که پس از فتح آن در اولین جنگ صلیبی برای زیارت بدانجا روی آوردند. این زایران در مسیر راه بارها مورد تاراج و قتال قرار گرفته و گاهی هم بیش از صد زایر در این رویداد ها به قتل رسیده اند. سازمان در ابتدا با ٩ نفر تشکیل شد ولی سپس با کسب شهرت بزرگتر شد، پادشاه اشغالگر به آنان در درون مسجد اقصی پایگاه داد و از سراسر اروپا کمک های مالی داوطلبانه دریافت می داشتند، خانواده های اشراف و امرای اروپایی نیز جوانان فناور خویش را برای کسب نام و شهرت و برخی بنا به اعتقاد و ایمان به خدمت این سازمان که هویت مقدسی یافته و آوازه اش به همه جا پیچیده بود و دیگر «جنگاوران مستمند مسیح» به شمار نمی رفتند بلکه ثروت آنان از حساب بیرون شده بود. می گویند اولین نظام انتقال پول و حواله را آنان به راه انداحتند. پاپ اینوسنت دوم نیز در سال ١١٣٩ آنان را مافوق قوانین تمام کشور های تابع قرار داد. در تاریخ آمده است که در سال ١١٧٧ پنجصد تن از آنان در جنگی علیه صلاح الدین ایوبی شرکت داشتند و یکی از عوامل اصلی شکست صلاح الدین در آن جنگ نیز همین ها بوده اند. برای آگاهی از قصۀ تاریخ معاصر، پرداختن به داستان تاریخی این شوالیه های معبد، که امروز گستردگی اش سراسر جهان را در نوردیده است اهمیت به سزایی دارد و پی گرفتن قضیۀ ملت های مصنوعی که من فرانکنشتاینی لقب داده ام، ما را لاجرم به ماجرای آنان کشیدنی است. ولی در حال حاضر، سر این رشته را اگر از پیش از انقلاب کبیر را زیر عنوان دیگری، «پول چیست؟ پول یا انسان؟» با اهل نظر در میان گذاشته ام که در سایت آریایی قابل دسترسی است.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:20  admin

    ملت فرانکن شتايني National%20Treasure
    پس از جنگ های صلیبی سازمان شوالیه های معبد از سوی مراکز مذهبی و دربار های اروپایی به خصوص پادشاه فرانسه، به ارتکاب شعایر و مراسم شیطانی متهم و رهبران آن از شهر های مختلف اروپایی دستگیر و سوزانده واعدام شدند. تعدادی از این رهبران با گنجینه های سرشاری سوار کشتی از اروپا فرار کردند. آنان که ثروت بی حد و حصری با خود حمل می کردند، مدتها مخفی بودند. فلم دو گانۀ هالیود به نام «گنجینۀ ملی» National Treasure با شرکت نیکولاس کیگ ستارۀ معروف هالیود در مورد همین کشتی و گنج است که گویا سر از امریکا بدر می کند. با گذشت زمان، عده ای از آن رهبران و بازماندگانشان سازمان خویش را با اسم و رسم جداگانه ای به راه انداختند که گفته می شود سازمان معروف و پر قدرت فریماسون مجموعه ای از این سازمان ها را در خود دارد که معروفترین آن (Stone and Bone) نام دارد که جورج بوش و اکثر رهبران برجستۀ امریکایی نیز عضو آن هستند. فریماسونر ها که در اروپا فعال بودند، سپس با فتوحاتی که اروپائیان به سایر خشکه های عالم به هم رسانیدند، به کشورهای سایر قاره ها، به شمول هند، پاکستان، ایران و افغانستان نیز سرایت کرد. این سازمان ظاهراً متشکل از اصلاح طلبانی بود که برای اصلاح جوامع فعالیت می کردند و افراد برجسته ای از اعضای آن بودند. اگر بخواهید با عده ای از این افراد آشنا شوید، بیشتر اسامی شخصیت های برجستۀ تاریخ و فرهنگ اروپایی در میان اعضای این سازمان یافت می شود. رهبران برجستۀ انقلاب کبیر فرانسه و اکثر نهضت های اروپایی از اعضای این سازمان بوده اند و تقریباً تمام رهبران سیاسی امریکایی از بدو آزادی ایالات متحده تا کنون عضو این سازمان و شعبات متعدد آن هستند. بدون آن که در این ادعا نامه نامی از کسی ببرم، خاطر نشان می کنم که اکثر تحولات قرن های اخیر در قارۀ آسیا نیز به وسیلۀ اعضای محلی یعنی آسیایی آن صورت گرفته و یکی از امیران معروف افغانستان نیز یکی از اعضای آن سازمان بوده است.
    از دیگر نتایج بسیار عمیق جنگهای صلیبی که در اروپا پدید آمد، به روایت ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، آن بود که اروپا پیش از رنسانس از حیث علم و صنعت هشت صد سال از آسیا عقب بود. انکیزیسیون (تفتیش عقاید) نیز این فاصله را عمیقتر می ساخت، زیرا کلیسا عقایدی غیر از آن چه از سوی آنان تعلیم داده می شد را بدعت و مستوجب جزا می دانستند و کتب علوم غیر دینی را می سوختاندند که آثار فلاسفۀ یونانی و رومی شامل آن بود. کلیسا، هنر، کسب آرامش و اخلاص به وسیلۀ هنر را نیز بدعت شمرده مجازات سوختاندن را در مورد مرتکبان به اجرا در می آورد.
    در اواخر قرن پانزده میلادی رنسانس ایتالیا اتفاق افتاد که به مقابله با کلیسا پرداخت و انقلاب فکری و هنری را در اروپا پدید آورد. این انقلاب فکری سانسور عقاید به وسیلۀ کلیسا را درهم شکست و پای دانش شرق و تراجم و تصانیف آثار فلاسفه یونانی از طریق علمای اسلامی به شهر های اروپایی باز شد. مارتین لوتر و رفورم او که نیابت کلیسا را برای بخشایش خدا نادرست، رابطۀ بنده و خدا را رابطۀ مستقیم و بی واسطه می شمرد، و برخلاف پاپ و دستگاهش، به عرفان عقیده و اعتنا داشت. یکی از تغییراتِ بسیار مهم و کمتر شناخته شده در پس آمد رنسانس، تغییر اخلاق سیاسی بود که بهترین نمونۀ آن را از کتاب «شهریار» نیکولو ماکیاولی (١٥١٦ م) می توان یافت. هرچند ماکیاولی اثرش را برای حکمرانان خانوادۀ مدیسی، فرمانروای فلورانس نوشته بود، لاکن به زودی توصیه های وی سرمشق سیاست جهان شد. در شرح حالش می خوانید که او دولتی را ترجیح می داد که با زور اداره شود تا قانون. ماکیاولی در کتابش برقراری دولت پایداررا بهترین عمل نیک توصیف کرد و نوشت اقداماتی که کشور را حفظ کند، حتی اگر ظالمانه باشد، عادلانه است ولی تأکید داشت شهریار نباید منفور باشد و می گفت امیر باید برای حفظ دولت شیوه ای را در پیش گیرد که خودش تشخیص می دهد نه آن که یگران می خواهند. او در میان دو حالت، که بهتر است شهریار محبوب باشد یا رعایا از او بترسند، می پنداشت در صورتی که هردو یکجا ممکن نباشد، بهتر است رعایا از شهریار بترسند تا او را دوست داشته باشند. به فرمانروایان توصیه می کرد برای ادارۀ رعایا از هیچ حیله ای دریغ نورزند و پابندی به اخلاق و ایمان را ضعف سیاستمدار بر می شمرد و می گفت، برای یک شهریار مفید است که مهربان، با ایمان، انسان، راستگو و مذهبی باشد، ولی لازم نیست این صفات را داشته باشد، بلکه او باید تنها نشان بدهد این صفات را دارد. به قول ماکیاولی داشتن این صفات برای شهریار ممکن نیست زیرا او در حالاتی قرار می گیرد که باید تنها به فکر دولتش باشد. این وجیزۀ معروف که برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده کنید، از اوست. ماکیاولی مشغول بودن امرا در جنگ با دشمن را بهترین وسیلۀ ادارۀ داخلی می داند. به عقیدۀ او اگر جنگ نباشد، شهروندان عادی به قدرت می رسند. او داشتن اردوی با دسپلین دایمی را بر جنگجویان مزدور ترجیح می دهد و می گوید سربازان مزدور برای پول می جنگند و ترسو و بی وفا هستند. او شهریار را در مورد استفاده از کمک نظامی خارجی برحذر می دارد و دلیل می آورد که سربازان خارجی متحد بوده، رهبران لایق دارند و چنین نیرویی اگر بخواهد بر علیه او قرار خواهد گرفت. او سخاوت زیاد را برای امیر مضر می شمارد و می گوید در این صورت مردم قدر سخای او را نمی دانند و بیشتر می طلبند. علاوه بر آن، سخاوت شهریار را برای خزانه مضر می دانست. می نویسد، شهریار بهتر است خسیس جلوه کند تا به خاطر بیشتر سخی بودن مورد نفرت قرار گیرد.


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 19 يوليو 2008 - 17:38 ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست السبت 19 يوليو 2008 - 8:21  admin

    صحبت از شوالیه های معبد یا به تعبیر اولیۀ خودشان، سپاهیان مستمند مسیح، و فریماسون به میان آمد که در قرن هژده اورپا را آمادۀ دگرگونی سیاسی و اخلاقی می ساخت. و هم گفتیم آنان اصلاح طلبانی بودند که در عناوین تعلیمات بسیار منظم و تشکیلات پیچیده و بسیار مخفی آنان جامعۀ لیبرال مد نظر بود. لاکن در اول می سال ١٧٧٦ دسته ای در درون این سازمان رسوخ کرد، که با کارآیی خارق العاده ای، در مدت کوتاه رهبری آن را در دست گرفت. کارآیی آنان اول پول قارونی بود و دوم شیوۀ تشکیلاتی آنان مثل تشکیلات فرقه ای بود و کاملاً از فرقۀ روشنیه به رهبری «پیر روشان» اقتباس شده است که شیوه ای بسیار سخت گیر، اسرار آمیز و پیچیده می باشد و پیمانی با خون دارد. این دسته، که با شگفتی، امروز اکثر رهبران واقعی جهان امروز را تشکیل می دهد، به اهداف اولیه سازمان، که عقلایی و طرفدار اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود اعتقاد نداشت و برخلاف با نیات دیگری که طرفدار آشوب و بی نظمی است عرض وجود کرده است. آغاز گر این نفوذ در درون فریماسون، یک استاد دانشگاه آلمانی است که الزاماً رهبر و صاحب اصلی حرکت نمی باشد. هرچند پرداختن به این مسایل کار این مقاله نیست، ولی تا مقداری که لازم به تذکر است بدان می پردازیم، زیرا اصل تحقیق در این مورد در اثر جداگانه در جریان می باشد. با تمهیدات و اهتمام همین سازمان و سازمان درون آن، بود که پس از آن دیگر کمترحادثه ای درجهان تصادفی و به ابتکار عناصر محلی صورت می پذیرد و از انقلاب کبیر فرانسه تا امروز، حوادث بزرگ و عمدۀ جهان به وسیلۀ شبکه های پیچیدۀ همین سازمان طراحی و عملی شده است. شرح مجملی نیز از عملیات تنها یک گروه از این افراد در کتابی با نام «کمیته ٣٠٠» منتشر شده است که به فارسی نیز ترجمه شده و به صورت مسلسل در نشریۀ اندیشه نو - تورنتو به گردانندگی آقایان ربانی بغلانی (پروانه اندراب) و داکتر متین ثنا نیکپی و مدیریت مسئول محترم سلطانعلی شنبلی منتشر می شود. نام اصلی کمیتۀ ٣٠٠ «بیلدربرگر گروپ» است. یکی از مغز های مهم گردانندۀ آن هنری کیسینجر معروف است، افراد مهم سیاسی و اقتصادی از سراسر جهان در آن دعوت می شوند و لست اعضای آن هر سال فرق دارد. این گروپ سالی یکبار در هوتل و یا باشگاه های عالیشان و با ترتیبات کاملاً مخفی و تدابیر شدید امنیتی و استتاری، بی صدا و خبر صورت می گیرد.
    ایجاد ملت های فرانکنشتاینی در دو قارۀ آسیا و افریقا نیز کار اساتیدی است که با همکاری نیروهای استعماری اروپایی در آغاز و اشتراک امریکا در قرن بیستم و بیست و یکم صورت پذیرفت. این روند تا یازده سپتمبر در سمتی روان بود و از آن تاریخ به این سو در سمت متمایز دیگری در حرکت است. آغاز ملت سازی فرانکنشتاینی در آسیا، اروپا و افریقا با عقب نشینی ستراتیژیک استعمارگران از آسیا و افریقا آغاز شد. استعمار انگلیس و یاران اروپایی اش از هر کشوری که بیرون رفتند، موارد متعدد و بالقوۀ آشوب و اختلاف را با ظرافت و دقت پی ریختند. مثل آن که دهقانی قلبه کند، بذری بپاشد و سپس به آبیاری پرداخته، منتظر سیر طبیعی بنشیند تا بذرش بِرویَد و ثمر دهد، بذرهای آنان نیز به موقع و به نوبت به ثمر دهی آغاز کردند.
    ملت هایی را که آنان در قرن بیستم ساختند، از دو کوریا، دو ویتنام، کشورهای دیگر هندوچین، پاکستان، افغانستان، هند پس از تجزیه، ایران پس از قاجاری ها، ارامنه، کردها، ترک ها، و اعراب، همه در سرحداتی قرار داده شده اند که هیچگاه اختلافات شان قابل رفع نباشد. فلسطین با اسرائیلی ها و یکایک کشورهای شرق میانه، خلیج فارس و اکثر کشور های اروپایی از این قبیل اختلافاتِ بسیار عمده با یکدیگر دارند و اقوام ساکن سرزمین های تاریخی پس از حوادث، جنگ ها و توطئه های تازه تر اکنون در ترکیب ملت های فرانکنشتاینی دیگری قرار دارند. (ملت های اروپای شرقی و مخصوصاً یوگوسلاویا و چکوسلواکیای قدیم)
    اختلافات در این کشورها مسایل دینی – مذهبی، فرقه ای، زبان، قوم و نژاد و سایر موارد مشابه را در بر می گیرد. در هند هم اکنون جدایی طلبان آسامی فعالند، کشمیر از سالهای سال بدینسو می سوزد، پنجاب و مسایل آن به قیمت جان اندیرا گاندی تمام شد. پاکستان نیمی از خاک سند و پنجابِ هند را از غرب جزو کشورش می داند و مناطق پشتون نشین که تا سال ١٨٨٠ جزو قلمرو افغانستان بود، در شرق شامل قلمرو نامشروع آن کشور بی تاریخ است. مناطق بلوچ ها در ایران، افغانستان و پاکستان هرچند ظاهراً خاموش است ولی قرار بر آنست تا نزاع بیافریند.
    و شگفت آور این که آنچه در گذشته با حیله و ریا و تمهید و توطئه، فشار، زور و جبر یا تقلب و نیرنگ بر سرزمین های مستعمره تحمیل شده بود، امروز مشروع و حق غاصبان شمرده می شود و این همه را قوانین و نظامات حقوقی بین المللی ای ممکن می سازد که سه چهار قرن پیش با عین همین حیله ها و تمهیدات به وسیلۀ اجداد غاصبان طرح و مرعی الاجرا شده است.
    اگر ما افغان ها از حقایقی که هروز با سرعتی باور نکردنی آشکار می شوند خبر نداریم و یا آنقدر در بازی های بچگانه مصروف هستیم که حقایق بزرگان را نمی بینیم، حرفی جداست، ولی اگر بخواهیم تحقیق کنیم و بدانیم چرا در عرصۀ بیش از سه قرن ملت نشدیم، اگر می خواهیم بدانیم چرا هیچ مشکلی از مشکلات اساسی ما با «پادشاه گردشی» های بی شمارحل نگردید، اگر بخواهیم بدانیم چرا ما در افغانستان با مشکل شوونیزم مواجه هستیم و اگر می خواهیم بدانیم چرا هزاره ها را امیر عبدالرحمن قتل عام نمود، آنها را به پاکستان و ایران کوچاند و سرزمین شان را به ساکنانی جدید داد و زنان و اطفال شان را کنیز و غلام ساخت و سالها از ساکنان اصلی وطن مانند کافران حربی باج و خراج گرفت و دیگران بر جای پای او قدم نهادند و خانوادۀ نادری و هر رژیم دست نشانده ای می خواهد با ماجرای کوچی و همسایه جنگی آن ها را ضعیف سازد و اکنون صحبت از فباله های آنان در کوهسار باب می شود؛ اگر می خواهید بدانید چرا عبدالرحمن علاوه بر هزاره ها، که زخم اصلی بادار پروری او را متحمل شدند، بر اقوام معیین پشتون، تاجک، ازبک و ترکمن نیز ستم های فراوان روا داشت و آنان را سرکوب و ضعیف نمود، اگر می خواهید بدانید چرا روس ها مجبور شدند در افغانستان لشکر پیاده کنند و چه چیز آنان را به افغانستان کشاند ، اگر می خواهید بدانید چرا در افغانستان مسایلی مثل زبان و مذهب و ناقل و ساکن داریم، و مهمتر از همه اگر می خواهید بدانید چرا طالبان هر روز قویتر می شوند و پاکستان هر روز زیر بار ملامت جهان «آزاد» فرو تر می رود و اگر می خواهید بدانید چرا در پاکستان ایجنسی های آزاد و بی قانون وجود دارد که همه بدبختی های جهان ظاهراً از آنجا سرچشمه می گیرد و اگر بالاخره می خواهید بدانید چرا اخیراً لحن کرزی تعرضی شده و به پاکستان اولتیماتوم می دهد و بعید نیست جنگ تمام عیاری در بگیرد که پاکستان و بسیاری کشور های دیگر در چشم به هم زدنی مثل کشور های اروپای شرقی چون آب خوردن تجزیه شوند؛ لطفاً از کوفتن به سر و کلۀ یکدیگر و نمایش بدماش و بچۀ فلم دادن دست بردارید، برای نجات انسان مظلوم افغانستان، پاکستان و ایران، و ملل بد نصیب عرب، که از آش نفت نچشیدند ولی از دود آن کور شدند، به جای جستجوی دشمن از میان برداران خویش، او را از بیرون و از پشت هفت کوه سیاه و هفت دریا بیابید. مسئول بدبختی های هر روزه در این حوزه، نه کار دولت پاکستان است؛ که آن حمیت و جنسیت را ندارد، نه کار پشتونها و طالبان و تروریست هاست، این کار کار کسانی است که بن لادن و ملا عمر را که سوار خر در دشت می چرند نیافته اند. این کار کسانی است که حکمتیار را نتوانسته اند شکم سیر سازند. این کار کسانی است که با جنگجویان در افغانستان و پاکستان «چشم پُتکانی» دارند. این کار کسانی است که با آمدن نیروی ابر قدرتی شان در افغانستان محصول تریاک چند صد در صد افزایش یافت. این کار کسانی است که اتباع کشور دیگری را در مقامات دولتی کشور بیچاره ای منصوب می نمایند. این کار کار پشتون و هزاره و تاجک و ازبک و پاکستانی و عرب نیست. هم چنانکه امروز یهودان جفای سیاست صهیونیزم را بر گردۀ خویش تحمل می کند و پرچم اسرائیل را به آتش می کشند، شوونیزم پشتون را با دست و دماغ افراد مستقیماً اجیر خویش بر فرق تمام اقوام افغانستان، از پشتون تا سیکها و هندوان می کوبند. همین کسان نیز هزاره ای را در مرکز افغانستان دیده ندارد، زیرا وجود این قوم استثنایی با وجود اهانت و تحقیر بزرگی که از دست انگلیس به وسیلۀ نوکر حلقه بگوش استعمار امیر عبدالرحمن کشیدند، برای استعمار بارها گران تمام شده است. حتی این مزه را آنان در سی سال اخیر نیز چشیدند.
    «شیشه بشکستن نباشد افتخار سنگ سخت * * * سنگ اگر مرد است جای شیشه سندان بشکند»
    در بخش بعدی، به اسناد و مدارکی خواهیم پرداخت که برای ادعا های فوق ارائه خواهند شد. اسنادی که نشان خواهند داد چرا قرار است پشتونهای آن سوی سرحد با پشتون های این سو یکجا شوند. این قدم دیگری در راه ملت سازی فرانکنشتانینی خواهد بود.
    avatar

    پست الأربعاء 13 أغسطس 2008 - 4:04  admin

      مواضيع مماثلة

      -

      اكنون الخميس 28 مارس 2024 - 15:22 ميباشد