نویسنده :عوضعلي سعادت*
طرح مسئله:
افغانستان کشورقوميت ها است که بسياري ازحوادث سياسي- اجتماعي آن برمحورقوميت و متآثر از آن شکل گرفته است. چهار قوم عمده پشتون، هزاره، تاجيک وازبک، چهارضلع مربع تاريخي اين مرزوبوم را تشکيل مي دهند. اين نوشتاربراين فرض استواراست که تکثردر ذات خوديک امرمنفي نيست زيرا دربسياري ازکشورهاي جهان اين تکثر، نه تنها عامل بحران وبي ثباتي سياسي ويک امرمنفي نبوده ونيست بلکه درمواردي، عامل انسجام، توسعه وپيشرفت اجتماعي نيزبوده است.اما درافغانستان اين تکثر، بستراصلي منازعات سياسي واجتماعي بوده وبه يک مسئله جدي تبديل شده است. پس سئوال اين است که قوميت درچه نوع ساختاروتحت چه شرايطي تبديل به بسترمنازعات سياسي و اجتماعي مي شود؟ اين نوشتار بر آن است تازمينه هاي شکل گيري گفتمان قوميت ونيزهژمونيک شدن اين گفتمان را درافغانستان، تبارشناسي وکالبدشکافي نمايد. وبه اين سئوالات پاسخ دهد که اولا آيا مي توان قوميت را به مثابه يک گفتمان در نظرگرفت؟ اگرقوميت، يگ گفتمان است چرا قانون حاکم برگفتمان را نقض کرده وحالت ابديت وجاوادنگي گرفته است؟ به عبارت ديگر چراتابحال عبورازگفتمان قوميت به گفتمان مليت ممکن نشده است؟ تمهيد هر گونه پاسخي براي اين پرسش ها به طور منطقي پرسش هاي ديگري راضروري مي سازد. پرسشهاي نظير اينکه: گفتمانها چگونه وتحت چه شرايط وتمهيداتي شکل مي گيرند؟ و چگونه جابجا مي شوند؟
فرضيه هاي تحقيق:
شکل گيري گفتمان قوميت درقالب پشتون گرايي، ناشي ازدرک ناقص برتري نژادي وچشم پوشي ازواقعيت هاي عيني جامعه وفقدان سياست فراگير قومي بوده به همين دليل بجاي استقرارامنيت سياسي واجتماعي همواره زمينه برخورد ها وتعارضات سياسي و اجتماعي را فراهم کرده است. گفتمان قوميت به عنوان گفتمان مسلط تاريخي، درشرايط موجود با ترديد ها وپرسش هاي جدي مواجه گرديده است. وبجاي آن گفتمان مليت که اقتضاي طبيعي وضعيت موجود است درحال شکل گيري است.منظورازگفتمان قوميت دراين نوشتارعبارت است ازحکومت نامشروع يک قوم بر اقوام ديگردريک جامعه چندقومي. ودرمقابل گفتمان مليت عبارت است ازحکومت مشروعي که درآن تمام اقوام واقليت ها وتمام افراد ساکن دريک مرزوبوم، سهيم باشند وحکومت برآمده ازآراء همگان باشد.
چارچوب نظري:
اين بحث برمبناي نظريه تحليل گفتمان مفصل بندي شده است.تحليل گفتمان روشي نو درتحليل پديده ها وروابط اجتماعي است که دردهه هاي اخيرمورد توجه ويژه محققان قرارگرفته است.اين نظريه براي فهم پديده ها وروابط اجتماعي وچگونگي تحول انها، براي فرايندهاي سياسي- تضادهاوکشمکشهاي بين نيروهاي غيريت سازبرسرتشکيل معناي اجتماعي- نقش محوري قايل است اگر چه. تحليل گفتمان، به عنوان يک نظريه و روش درتحليل پديده ها ورويدادهاي اجتماعي پديده نسبتا تازهاي به شمار مي آيد.، اما همين زمان به نسبت کوتاه سبب گسترش فزاينده آن در حوزه هاي مختلف علوم اجتماعي گرديده است. بصورت کلي درتحليل گفتمان دو رويکرد عمده وکلان وجود دارد:
الف) تحليل گفتمان درزبان شناسي
نظريه تحليل گفتمان(Discourse analysis) اولين باردرعلم زبان شناسي ودردهه ۱۹۵۰ متولدشد. ودرکمترازدودهه اکثريت رشته هاي علوم اجتماعي را درنورديد. ازاين واژه امروزه درزبان فارسي ترجمه هاي متفاوتي ارائه شده است. زبان شناسان آن را به سخن کاوي وبعضي منتقدان ادبي وروان شناسان ومورخان ازان به تحليل گفتاروعالمان علوم سياسي وجامعه شناسان ازان به تحليل گفتمان ياد کرده اند که به نظرمي رسد معناي وسيعتري را از زبان شناسان از اين واژه در نظر دارند.
اصطلاح گفتمان ظاهرا اولين باردرمقاله تحليل گفتمان (۱۹۵۲) نوشته زليک هريس زبان شناس معروف، به کاررفت( تاجيک:۲۲:۱۳۷۹) تحليل گفتمان ازنظرهريس عبارت است از« تحليل متن بالاترازجمله».اگردرادبيات عرب، صرف ونحو را تحليل جمله درنظربگيريم، تحليل گفتمان چيزي فراتر از صرف و نحو خواهد بود. بعد از هريس عده اي ديگر معتقد شدند که تحليل گفتمان شامل ساختمان زبان گفتار مانند گفتگو، مصاحبه، تفسير و سخنراني است و تحليل متن(text analysis )شامل ساختمان زبان نوشتار؛ مانند مقاله، داستان، گزارش، و غيره است. در مجموع زبان شناسان در مطالعه زبان دو ديدگاه را مطرح کرده اند:
۱- ساخت گرائي يا صورت گرايي: ديدگاهي که تحليل گفتمان را بررسي وتحليل واحدهاي بزرگترازجمله تعريف مي کند.
۲- کارکردگرائي يا نقش گرايي(ازاواسط دهه شصت به بعد): اين نظريه که توسط مايکل هليدي مطرح شد، روي چرايي و چگونگي استفاده اززبان تاکيد دارد. دراين نظريه به شرايط گفتگو، شرايط زبان وجمله و نقشهايي که زبان درشرايط مختلف بازي مي نمايد توجه مي شود.
وجه اشتراک هردو ديدگاه اين است که درهردو نظريه، زبان يک نظام بزرگتري است که گفتمان بخشي ازآن است. اما تفاوت بين اين دو ديدگاه دراين است که اولا از نظر گاه زبان شناسي صوري به شکل وصورت متن و زبان شناسي نقش گرا به نقش وکارکرد متن توجه دارد.ثانيا ساختارگرايان، زبان را پديده ذهني وکارکردگرايان آن را پديده اجتماعي مي دانند. ثالثا ساختاگرايان گفتمان را واحدي اززبان مي دانند که بزرگترازجمله است وتحليل گفتمان ر اتحليل وبررسي اين واحدها تعريف مي کنند.اما کارکردگرايان، فراترازصورت متن، به مقاصد ونيات مردم دراستفادهي شان اززبان توجه دارند. به عبارت ديگرديدگاه اول به بافت متن(context of text ) وکارکردگرايان به بافت موقعيت(context of situation ) توجه دارند.منظورازبافت متن اين است که يک عنصرزباني درچارچوب چه متني قرارگرفته وجملات ماقبل ومابعد اين عنصرچه نقشي درپيدايش معنا ي متن دارند. اما منظورازبافت موقعيت ويا بافت غيرزباني اين است که يک عنصرويا يک متن را بايددرچارچوب خاصي که دران توليد شده است مورد نظرقرارداد. يعني توجه به فاعل گفتگو، زمان گفتگو، مکان گفتگو، شرايط رسمي وغيررسمي گفتگو.
تحليل گفتمان انتقادي:
بعدازدورويكرد زبان شناسي درمورد تحليل گفتمان، تحليل گفتمان انتقادي، به عنوان نظريه بين رشته اي درفاصله رويکردهاي زبان شناسي وعلوم اجتماعي پديدآمد. نورمن فرکلاف چهره شاخص ومعاصر اين رويکرد است. تحليل گفتمان انتقادي هم نقش گرايان وهم صورت گرايان را نقد کردند. انتقاد برساختارگرايان همان انتقاد، نقش گرايان برساختارگرايان است اما انتقاد برنقش گرايان اين بود که آنها تنها توجه با بافت هاي متني نموده وبه عبارت ديگربافت را به محيط بلافصل يعني شرايط محيطي، محدودنموده درصورت که با يد معناي بافت را بيش ازان وگسترده ترازان درنظرگرفت. شرايط فرهنگي- اجتماعي نيزجزء بافت اند که دربرداشت ازمتن وکرداراجتماعي بايد به آن نيزتوجه شود. به عبارت ديگرزبان جزء جامعه وجامعه جزء زبان است.فرکلاف درراستاي طرح وبسط همين ايده، مفاهيمي مانند قدرت وايدئولوژي را وارد مباحث تحليل گفتمان کرد. وگفت که گفتمان ها همواره درقلمروي قدرت وايدئولوژي شکل مي گيرد.
وجه مشترک اين سه ديدگاه درمورد تحليل گفتمان، اين است که هرسه رويکرد، برزبان ونقش زبان تآکيد دارند. اما يكى از مهم­ترين وجوه تحليل گفتمان انتقادى که آن را ازدورويکرد پيشين متفاوت وبرجسته ترساخته است، اين است كه تحليل گفتمان انتقادى بر اساس ديدگاه سازندهگرايى اجتماعي شكل گرفته است. سازندهگرايى اجتماعى مبتنى بر اين تفكر است كه “شيوههاى صحبت كردن ما منعكس كنندهى جهان­مان، هويت­هايمان، و روابط اجتماعىمان به صورت خنثى نيست، بلكه نقشى فعال در خلق و تغيير آن­ها دارد” (جزوه درسي). تحليل گفتمان ساختگرا و نقشگرا اساساً در اين چارچوب نمىگنجند، ولى تحليل گفتمان انتقادى به ويژه رويكرد فركلاف، فوكو، و نظريهى گفتمان لاكلا و موفه همگى ريشه در سازندهگرايى اجتماعى دارند.
بنابراين دردهه ۶۰ و۷۰ تحليل گفتمان نقش گرا جاي نظريه ساختگراي را درعلم زبان شناسي گرفت. ومدتي بعد تحليل گفتمان انتقادي وارد ميدان شد.به اين ترتيب، سيرتحول گفتمان درزبان شناسي را مي توان درقالب تحليل گفتمان ساختگرا، نقش گرا وانتقادي خلاصه کرد
ب) تحليل گفتمان درعلوم اجتماعي
ميشل فوکو متفکروفيلسوف برجسته فرانسوي دردهه ۶۰ ۱۹ براي اولين بارنظريه تحليل گفتمان را وارد حوزه فلسفه سياسي کرد که بسيارمتفاوت ازنگرش هاي رايج درزبان شناسي بود. فوکو در تعريف گفتمان مي گويد:مامجموعه اي ازاحکام را، تازماني که متعلق به صورتبندي گفتماني مشترکي باشند، گفتمان مي ناميم….گفتمان متشکل ازتعدادي محدودي ازاحکام است که مي توان براي آنها مجموعه اي ازشرايط وجودي را تعريف کرد(فصل نامه علوم سياسي:۱۵۵:۲۸).
اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در السبت 12 أبريل 2008 - 17:53 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.