پندار نو

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
پندار نو

سایت مستقل و غیر وابسته به احزاب و گروه های سیاسی


    طنز

    avatar
    admin
    Admin

    تعداد پستها : 7126
    Registration date : 2007-06-20
    20080330

    طنز Empty طنز

    پست  admin

    در میان فرهنگ عامیانه مردم کابل متل ها( ویا ضربالمثل ها) جایگاه ویژه ای دارند.
    هواگرگ ومیش بود ، هنوز ستاره چوپان پایش را از گلیم اش دراز نکرده بود ، گویا نمیخواست که به دیگران نشان بدهد که چی کمال ومنالی دارد.
    همه تلاش می کردند که پیش از فرارسی شام( گاو گم) خودش را به خانه وکاشانه شان برسانند .من بیخبر از این راز؛ کنار دریاچه گنجواژه های زبان دری به نظاره نشسته بودم ، وشنای واژها را تماشا می کردم ،
    ضرب المثل : « دلش به کار نمیشود ، داس را به کلوخ تیز میکند»از میان دریاچه گنجواژه ها( کله کشک) میکرد، ومیخواست ؛زور بازو هایش را بمن نشان بدهد.هنگامیکه به قد وقواره اش دیدم ، فهمیدم که ( سرش به تنش می ارزد) باری معانی را که بر شانه هایش می کشید ، اورا ( یک سرو گردن بالاتر و برجسته تر) از دیگر سیال ها وشریک هایش نشان میدهد . از او دعوت کردم تا لحظه ی در کنار من بنشیند ،درخواستم را پذیرفت . خواستم اور ا از میان گنجواژهابیرون بکشم، دیدم بسیار (گرنگ) ووزنین است زورم به او نرسید ، خندید ، وگفت : نترس من خودم بالا می شوم. بمن کمک کن ودستت را بمن بده ،او را کمک کردم وخودش بیرون شد، او را با خود به خانه آوردم وبالای خوان صفحهء کامپیوترم نشانیدم . به او نگاه کردم . خندید وبمن گفت :
    میبینی که من چقدر گپ ها در دل دارم . گفتم آری ! راست میگوی . گفت: مرا به دفتر ریاست جمهوری برسان وببین چگونه ثابت میکنم که آغای رئیس جمهور,« دلش به کار نمیشود ، وداس را با کلوخ تیز میکند »،گفتم چگونه؟ گفت: جناب ایشان آرزو میکند تا با کشت وقاچاق مواد مخدر مبارزه کند ؛ ولی نمیتواند ، زیرا بیچاره میداند ؛ که در پشت این هیولای بی سر وبی دم، دستگاه استخبارات سی-آی-ای کمین گرفته وروزانه در طیاراتی که هیآت های رنگه وسیاه وسفید امریکایی ، خواسته ونا خواسته، پنهان وپیدا از این سوی دنیا به آنسوی دنیا ره میپیمایند ، همین مواد نازنین وبجان برابر مخدر پر وخالی میشود . از این رو داسش را به کلوخ تیز میکند .گفتم :
    ( ای والله یت) راست گفتی ودر سفتی ! سپس گفت : بشرطی که کسی دیگر را خبر نکنی ،مرا به وزارت اطلاعات وفرهنگ برسان ببین که چی (گلی را به آب بدهم که دهنت از شنیدن ان باز ماند) گفتم : بسم الله ( این گز واین میدان) .
    گفت : بر اساس فیصله مورخ 26 فبروری سال 2001 شورای عالی علما و دیوان عالی طالبان وبر اساس فرمان ملا محمد عمر رهبر طالبان تندیسه های بودا در بامیان بتاریخ 11 ماه مارچ سال 2001 تر سایی با حملات ددمنشانه نابود گردید .
    از بمیان آمدن دولت آغای کرزی 7 سال می گذرد ، طی این این زمان کوچکترین توجه به ساختمان دو باره وباز سازی این تندیسه ها به انجام نرسیده است . سخنگوی وزارت اطلاعات وفرهنگ به پرسش پاسخی گفت :« بازسازی تندیسه های بودا هم از لحاظ فنی وهم از لحاظ مالی کاری دشواری است ؛ که دولت افغانستان در حال حاضر توان انجام آنرا ندارد» . میبنید که وزیر اطلاعات وفرهنگ جناب «خرم» که از بازماندگان حزب اسلامی واز بقایای طالبان است . وبه این باور است که تندیسه های بودا حرام ومال بودایان بت پرست است بنآ« داس را در کلوخ تیز می کند ونمیخواهد تا کاری را به انجام برساند . واگر نه اگر در سال نخست فرمانفرمایی جناب کرزی صاحب مصارف بر اورد آن به مبلغ دو ملیون افغانی در پلان انکشافی سال اول دوره یی ریاست جمهوری شان پیشبینی میگردید ودر سال های دوم وسوم وچهارم وبالاخره در پلان های کم از کم ده ساله به باز سازی آن اقدام می شد و تا سال 2010 کار ساختمان آن به پایان میرسید .
    چون تندیسه های بامیان میراث فرهنگی دولت کوشانی ها است وجناب شان از اولاده کوشانی ها نیستند بنآ داس را به کلوخ تیز میکنند ودر این مورد تا زمانیکه ایشان وزیر اطلاعات وفرهنگ باشند قصه تندیسه های بودا در با میان مفت خواهد بود .


    گفتم شاباش! آفرین به باری که با خود میبری ! تو چقدر میفهمی که، من نیم آنرا نمی فهمم. گفت : هنوز چی دیدی؟ اگر اجازه ات باشد فردا شما را به تماشای سایر ادارات خواهم برد . گفتم هزار بار من در خدمت حاضرم بادار هستی ! هر موقعی که خواستی من آماده ام. این را گفتم ورویه یی کمپیوترم را بستم واو پرید ودوباره در لابلای گنجواژه ها پناه برد . پایان
    مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

    avatar

    پست الأحد 30 مارس 2008 - 0:53  admin

    به بهانه نوروز وبهار سال نو
    خامه ی از داکتر حمیدالله مفید
    سزای قروت آ ب گرم
    بهار فرا می رسید ، با صدای پای عشق و آوای شگفتن گلها در دشت ها . پر از بوی باران وعطر دل آویز زنده شدن وشگفتن .
    شیشهء موتر را پایین کردم تا بوی زندگی را که از اعماق قلب بهار فرا ریز میشد . با یک نفس عمیق فرو ببرم .
    مثل همیشه رادیویی بی بی سی را میشنیدم . از آن طرف گفت وشنود با مرد چشم سفید سیه دلی که برای خرما حرف می زد ، نه برای ثواب از رادیو پخش می شد . ا و با بی حیایی و دیده درآ یی فتوا می داد ، که گویا در دینی که او دو دسته برآ ن چسپیده . نوروز ، موسیقی وپایکوبی حرام است .اندیشیدم ، پنداشتم که تیر امید رهایی کشورعزیزم افغانستان از زیر ساتور بنیاد گرآ یی به سنگ خورد. بنظرم رسید که ، با همه تلاش های جهان وجها نیان بخاطر نجات میهنم ؛ هنوز که هنوز است ، سیه اندیشی وخرد ستیزی بخاطر بقایش در کشور ریشه میدواند وترازوی نبض سیاسی را در اختیار دارد . بیاد این سرودهء افتادم که گفته است :
    این حدیثم چه خوش آمد سحر گه میگفت:
    بر در میکده یی با دف ونی ترسایی
    گر مسلمانی همین است که حافظ دارد
    وای اگر از پی امروز بود فردایی
    به آفتاب که تازه از گیر ودار ابر های زمستانی رها یافته بود خیره شدم .به رادیو یی موترم دوباره گوش دوختم .موج آ ن را رسا تر ساختم . متوجه شدم که اینبار پیر مرد دیگری با شمشیر خرد ورزی وروشنایی ، چنان با مهارت وشتارت بر فرق تفکر چشم سفید سیه اندیش زد، که من از شدت ضربهء منطق او تکان خوردم . او با زبان رسا وبا واژه های رنگین ومتنوع مثل بساط هفت سین وکلام شیرین ورنگا رنگ به مزه ء هفت میوه وبا منطق روشن آفتاب بهاری در دفاع وپاسداری از جشن نیا کانم از جشن نوروزی که با دین خودش و دین دستار سفید سیه اندیش هیچ مخالفتی ندارد پرداخت . بیاد شعر مولای بلخ افتادم که گفته است
    این جهان جنگ است چون کل بنگری
    ذره با ذره چون دین با کافری
    به نظر م آمد که نوروز عامل شگفت وشگفتی هاست ، تمهیدی تاریخی است ، که به بهانه ی آن آ دمیان گرفتار در کشاکش های خونین تاریخی می کوشند ، آنرا در اعماق وجود شان از تاراج زمانه ها پنهان کنند.
    طالبان که تندیسه های بامیان را با ، به آتش کشیدند وویران ساختند وبا تمام ددمنشی وسختگیری که داشتند . در برابر نوروز سر تسلیم فروگذاشتند . نه تنها طالبان بلکه حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار که با شمشیر عربی واندیشه ی تکتازانه وخونخوارانه ی اش ، چنگیز چشم نگین با نگاهای کودنانه اش ، ودیگر تازندگان خونخوار نتوانستند . تا جشن نوروز را به تاراج بکشند . وهمه وهمه مقهور نیروی افسانه یی یاد گار کهن سرزمین ما شدند .
    با خود اندیشیدم ؛ که نوروز اسمی بیش نیست ومراسم آن هم رسمی بیش نیست . چون همه ساله آنرا در تار وپود خرد واندیشه ی خود آبیاری وتکرار کرده ایم که شاید معنای آنرا نیز از یاد برده باشیم . اما نوروز معنا وکارکرد خود را فراموش نکرده است نوروز برای خود ویژه گی دارد ، که آنرا بارور تر می سازد . او با تکرار اش در میان اندیشه وخوکرد های ما وحتا دردرون ما ته نشین شده است . همین ته نشینی او، او را از دست برد زمانه ها واز بلا های انسان ها ستم پیشه در امان نگهداشته است .
    عظمت وقدرت شگفت انگیز نوروز را می پایم که همانگون که زور گویان طالبی را در کوره گاه تاریخ به آتش کشانید بزودی خواهیم دید که طالب نگران نکتیایی پوش وریش کوتاه را که با لباس تزویر با کارد وتیشه میخواهند ریشه ی نوروز وفرهنگ باستانی وزبان آنرا از ریشه بکشند ، به زباله دان تاریخ خواهد انداخت .
    هنگامیکه بر نامه بی بی سی پایان یافت ، رادیو یی موتر را خاموش کردم ، در ذهنم به کنجکاوی پرداختم ، به سده های دور رفتم ، آنقدر دور که از موتر و ریل و برق واتم خبری نبود از میان آ واز ها ، صدای خرد ورز نستوه ، محی الدین محمد ابن عربی را شنیدم که داد میزد:
    « فقط یک موسیقی در اسلام حرام است و آ ن صدای دیگدان خانهء ثروتمند در گوش همسایه ء فقیر است وبس» باخود گفتم : ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا . هردو مرد ، هم پیر مرد وهم روحانی چشم سفید سیه دل داد از دین می زدند ، یکی از دین خرد ورزی انسا ن دوستی ، پیشرفت وشگوفا یی ودیگر ازدین خرد ستیزی ، انسان کشی ، عقب گردی ونابودی . یکی در خرابات مغان نور خدا میبیند و دیگری جلوه فروشی که جز به زور وزر برای خودش به چیزی دیگری نمی اندیشد .
    با خود گفتم نباید تشویشی را به خود راه داد زیرا سزای قروت همیشه آ ب گرم است


    اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الأحد 30 مارس 2008 - 1:02 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
    avatar

    پست الأحد 30 مارس 2008 - 0:57  admin

    در خانه یی ما فلم سکس ممنوع است
    خدا گردنم را نگیرد ازهنگامی که دست چپ وراست خود را شناخته ام در آلمان بسر می برم. مادرم
    میگوید؛ که من در افغانستان بدنیا آمده ام ولی من چیزی از آن بیاد ندارم . پدرم که آدم تر وتزکی است همیشه ترنگ خود را خوش میگذراند .سالهای پیش که هنوز در آلمان جایی وپایی نشده بود و جهاد وجهادبازی مود بود . هر روز به مسجد میرفت . سیاستمدار و از کادر های فعال حزب اسلامی بودوبرای جهاد افغانستان از سنگ وچوب حق العضویت واعانه جمع آوری می کرد . ولی حالی که دموکراسی وامریکا مود شده اونیز با دوستانش کمتر بمسجد میرود وسر ش در مسایل سیاسی کمتر گرم می شود .
    یک شب یکی از دوستان جان مجانی پدرم در خانه یی ما مهمان بود، پدرم را به ستالیت وبرنامه های جالب تلویزیونی غربی وکانالهای ایرانی وهندی تشویق کرد .

    پدرم از فردا ی همان روز از پول های کوری وکبودی مادرم یک دستگاه ستالیت خریداری ونصب کرد . برادر بزرگم که آدم تناور وبزنم است ومو های ببراش سرش را بزرگتر نشان میدهد ودر خانه سر همه بابای میکند . بمجردیکه پای ستالیت را در خانه دید آهنگ مخالفت نواخت وبا تمترا ق دادزد : ( ده ستالیت کانال های سکس اس مه اجازه نمیتم که ده خانی ما کانال های بی شرمی دیده شوه) . پدرم نیز خدای بجات بدون اینکه از تی دل با برادرم همنوا باشد . گپ برادرم را با شور دادن سر تائید کرد وگفت ده خانی ما فلم سکس ممنوع اس ! ممنوع ! فامیدین یا نی ؟ ) از همینرو هنگام تغیر کا نال های تلویزیون آب خو درا پف ، پف کرده می خوردیم که نشود دست ما نا غلطی بسویی کا نال های سکسی برود.
    یک روز چاشت که زود تر از مکتب رخصت شدم ؛ یک راست به خانه آ مدم ودیدم که در خانه کسی نیست . ریمونت کنترول دستگاه گیرنده یا (ریسیفر) را گرفتم وبه دل جمع کانال های سکس را پالیدم .وپیدا کردم دیدم که فلم های سکس چقدر جالب ودیدنی اند من که تا حال فلم سکس ندیده بودم پنداشتم که یک عمر هیجان وحادثه دراین فلم ها نهفته ااست .آرزو می کردم خلوتی را که برایم دست داده گذشت سر سام آور زمان ازم نرباید .مست دنیایی شده بودم که تا حال نداشتم . بی خبر از روز گار مست والست مشغول تماشای فلم بودم که سیلی محکمی در پس کله ام خورد . وآواز غروبم برادر بزرگم را شنیدم که دادمیزد :((ای رزیل از خدا نمیترسی که فلم سکس میبینی حالی مه کتیت کار دارم )) این را گفت و شروع کرد به لت وکوبم . من که مات ومبهوت مانده بودم نمیدانستم چه کنم ایمان از سرم کوچ کرد ه بود . برادرم در حالیکه جرقه های غضب از چشمانش میتراوید، با نگاه های خشمآگین به من میدید با مشت وسیلی ولگد به سرو رویم میکوبید . به هر شکلی که بود از گیر اش گریختم وبه دهلیز برآ مدم واوبخاطر آبروی سرگردان خانواده از تعقیبم گذشت. من به حالت خود غمگینانه میخندیم با آنکه سر وروی وکمرم درد میکرد از کیفی که از فلم سکس برایم دست داده بود راضی بودم .شام هنگامیکه پدرم به خانه آمد برادر بزرگم بدسته مرا در گیر پدرم داد. پدرم که ایلا به ایلا سرمن خشمگین نمیشد . اینک کف دلش را بالایم خالی کرد هرچه دو و دشنامی را که بلد بود برسر من پاشید . گفت ای بد قلغ ! فلم سکس میبینی ؛ چشمای لقته بخوری اگه خیستم چشم هایته می کشم ) از خجالت بسوی مادرم دیده نمیتوانستم . مادرم که مرا دید گفت ( بادبخورید بی شرم وبی حیأ خجالت نمی کشی که فلم سکس میبینی ؟). در خانه اوخک واونه گک شده بودم مانند بدری خوردگی ها چلل نمیکردم . از دلم خدا خبر بود .دلم کوفت کرده بود ، در دلم بغ میزدم ولی به رویم نمی آوردم .خواهرم که مرا دید با طعنه گفت :(ای بلا زده فلم سکس میبینه . بی شرم وبی حیأ ره ) فردا همه چیز را فراموش کردم . من که بند وواز چیزی نه بودم از یک گوشم آمد از دیگر گوشم برآمد. چند روز پس همه چیز بحالت عادی خود بر گشت . یک شب که در ریاضی مشکلات داشتم ، به اتاق خواهرم بدون شرفه پای داخل شدم دیدم که خواهرم در تخت خوابش دراز کشیده ودر تلویزیون فلم سکس هامبورگ (آینس) را میبیند . ترسید از هله پتگی ریمونت کنترول از دست اش پائین افتید . من که در تلویزیون فلم سکس را دیدم چیغ زدم ! که مادر ! پدر ! مریم ... خواهرم خیز زد وبا دستش دهنم را بست . اول با بازار تیزی میخواست که مرا بازی بدهد . برایم باغ های سرخ وسبز را نشان میداد تا بکسی چیزی نگویم . پنداشت که مرا بافته است ولی بمجردیکه دست اش را از دهنم برداشت دو باره چیغ زدم ! اینبار به زاری وعذر افتاد . خواهش کرد که اورا بی آبرو نسازم در عوضش از تاشن گلد ( جیب خرچی) خود یک بیست یورویی بمن داد وگفت که مشکلات درسی مرا نیز حل میکند . میخواستم تا خاک آبروی اورا به توبره بردارم ولی روی بیست یورویی نازک بود ؛ ترجیح دادم تا از خیر موضوع بگذرم . فهمیدم که زیر کاسه دیگر ها هم نیم کاسه یی است .من که به کسی تن نمیدهم وسر لج آمده بودم تصمیم گرفتم تا بغل وبغل دیگر ان را نیز بپالم یک شب دگر بدون چرق وپرق آهسته، آ هسته داخل اتاق برادردومی ام شدم دیدم که او در ( دی فی دی)فلم سکس گذاشته ومی بیند. چنان غرق تماشای فلم سکس بود، که متوجه من نشد . چیغ زدم ! ای بی شرم فلم سکس میبینی ؟ بادیدن من رنگ از رنگش پرید خیز زد و(دی =فی=دی) را خاموش کرد . چیغ زدم پدر مادر بیآین که خلیل فلم .... برادرم دهنم را بست وبه زاری وعذر افتید وخواهش کرد که به کسی چیزی نگویم من قبول کردم به شرطی که بیست یورو برایم بدهد . برادرم که رگ خواب مرا میدانست با من چانه زد وبالاخره با ده یورو توافق کردیم .
    یک شب که پاسی از آ ن گذشته بود بیدار شدم . پت ، پت بدون شرفه پای داخل خانه خواب پدرو مادرم شدم . دیم که یکدیگر را بغل گرفته اند ودر تلویزیون کانال سکس میبینند .با دیدن من از یکدیگر جدا شدند پدرم دادزد
    ای رزیل اینجه چی میکنی ؟ من که کارد انتقامم دسته پیدا کرد با تیر غیبی چیغ در دل هردوی شان زدم وفریاد بر آوردم که : ( خلیل ، نجیب ، نجیبه ! بیاین که پدرو مادر م فلم ... ) مادرم خیز زد ودهنم را بست. پدرم با عجله لباس هایش را پوشید مادرم در حالیکه نیمه عریان بود . زاری وعذر میکرد که چپ باشم . پدرم گاهی پتکه وزمانی زاری میکرد که تشت راز شان را ز بام نیندازم.مرا خدا داده بود وآتشی را که از چندین روز میخواستم بلکه کنم خود بخود روشن شد.گفتم : مه چپ میباشم بشرطیکه یک پنجاهی بتین !پدرم کورمال ، کورمال ازجیبش بستهء نوت ها را بیرون آورد ویک پنجاهی بدستم داد با یک خیز از اتاق خوابشان برآمدم .فردا شام هنگامیکه همه از مکتب وکار وبار بخانه آمدند پدرم با تمتراق دادزد:
    ده خانی ما فلم سکس ممنوع اس فامیدین ممنوع !
    ولی بسوی من نمیدید. پایان

      اكنون الجمعة 29 مارس 2024 - 12:55 ميباشد