متصدی محترم سایت وزین پندار درود برشما
در سایت پپندار با نشر نوشته از حسین فخری زمینه آن مساعد شد تا بحث های تازه پیرامون شهادت غلام فاروق یعقوبی از سر گرفته شود، که دراین راستا این حقیر فقیر تا جای که معلومات داشته است مطلب را رقم زده است، هرگاه خلاف پالیسی نشراتی شما نباشد، امید در نشر ان اقدام نمایید. به امید موفقیت شما. محب خزان
برتولد برشت میگوید: «کسی که حقیقت را نمیداند، نادان است؛ اما آن کسی که حقیقت را میداند و آنرا انکار میکند، تبهکار است».
سقوط دولت طراز دمکراتیک در سال (١٣٧١) و پیامد های بعدی آن، یکی از موارد خاص و استثنایی در تاریخ معاصر وطن ماست که باید مورد برسی، تحقیق و تتبع پژوهشگران بیطرف و متعهد به اصل حقبینی و حقگویی قرار گیرد؛ زیرا قبل و بعد از سقوط دولت که عدۀ آنرا خلاصه در وجود این یا آن شخصیت و یا این و آن قدرت مینمایند، بحث های فروان صورت گرفته و این بحث های بی پایان ادامه خواهد داشت؛ اما در ورای این قهرمان سازی ها، خوشبینی ها و بد بینی ها به "این یا آن تصمیم و یا این و آن شخصیت"، ده ها و صد ها و هزاران هزار هموطن ما، دوست و رفیق، برادر، یار و یاور و عضو فامیل ما، قربانی ماجرا جویی ها و نا عاقبت اندیشی هایی گردیدند که در نتیجه هست و بود این کشور به غارت برده شد و هرگاه در یک جمله، مصیبت های سالهای مابعد را خلاصه نماییم، خواهیم گفت که: این کشور طبق میل دشمنان تاریخی اش، غارت و سوختانده شد و مردمش مصیبت زده و آواره گردید و بر خلق الله اش آنطور عمل شد و میشود که تاریخ نظیرش را تا حال به خاطر ندارد.
اما قبل ازآنکه به برسی موضوع اصلی بپردازیم، ایجاب مینماید که به هویت راوی پی بریم و با سبک و اهدافش آشنا شویم؛ زیرا یکی از آغاز گران ماجرا و راویان قضیه، به حیث "شخص صاحب قلم"، همین آقای فخری است که به "سبک خاص" در مورد نخستین قربانی رژیم جهاد(!) و جنایت مطلب را نوشته است.
پس از گذشت بیشتر از هفده سال چند سطری مینویسم برای شناخت حسین فخری، زیرا او پس از گذشت پنج سال از واقعۀ ترور شهید غلام فاروق یعقوبی، آنرا حادثه تصویر و خواسته بوده که از یکطرف خدمتی به چپاول گران و جنایتکاران که تازه وارد عرصۀ دولتمداری می شده اند، نموده باشد و از جانب دیگر برای بی خبران از همه جا، وانمود سازد که این حسین فخری هم آدمی بوده مستقل، بیطرف و بر پلکان ترقی به زور خود، نه بر اساس الطاف جناب یعقوبی، صعود نموده است و او حزبی "دگم و یک دنده" و متعصب هم نیست که در "قالب نو" جا نگیرد و به رژیم جهاد(!) و جنایت بیشتر از پیش خدمت ننماید. لذا خواسته است، با ثابت کردن واقعه ترور یعقوبی که زمانی استاد و ولینعمتش بود، به حیث حادثۀ انتحاری، باب تازۀ ترقی و رشد را بروی خویش باز نماید و از جانبی هم "رسالت شاگرد وفادار" را بار دیگر به اثبات رساند. (١)
معرفی فخری، با وجودی که تنی چند از آگاهان، که شناخت و معرفتی با وی داشتند، یا به گوشهء عزلت خزیده اند و یا هم از دست اربابان قبلی و امروزی جناب فخری، فرار را بر قرار ترجیح داده و «. . . در گوشه های این کرۀ خاکی پراگنده و در بدر اند . . .» و مُهر سکوت بر لب شان زده شده است؛ کار است دشوار، اما با آنهم، در مورد هویت وی روایتهای بی شمار شنیده شده و رقم زده شده است. اما من خواستم چیزی را در مورد وی رقم زنم، که خود در مورد موصوف دانسته و جزئیات بیشتر از زندگی و کار و "پیکارش" را از زبان دوستان و همکارانش، آمران و"مادونانش" جمع آوری نموده، تا ماسک ابن الوقتی، خوشخدمتی، سازشکاری و "خدمت به آنان که هر که بیشتر پرداخت از آن او است"، از رُخَش برداشته شود، تا آیندگان، فریب دغل کاران چون او را، بار دیگر نخورند و وی هم بداند که تنها رفتن پیش قاضی، کار چندان عاقلانۀ نیست.
باید گفت که منظور ازین نوشته، نقد داستانها و نوشته های فخری نیست و اگر گاهی اشارۀ به کدام اثرش شده، صرف و صرف به منظور شناخت کرکتر وی که همانا موقع و لحظه شناسی است که به کلمات دیگر آنرا ابن الوقتی و فرصت طلبی و اپورتونیسم مینامند. ثانیاً برای "نقد موافق و مطلوب" آثارش، اینجا و آنجا خویشاوندان و وظیفه دارانی هستند که به اشکال گوناگون در زمینه خدمت مینمایند و برای دیگران نه موقع است و نه ضرورتی!!!
این سید غلام حسین فخری، در سال (١٣٢٨) در جغـتوی غزنی زاده شده؛ در لیسهء نادریه درس خوانده و از فارغان آخرین دوره های کمیساری اکادمی پولیس در آغاز دهۀ پنجاه است. در نظام جمهوریت محمد داؤد، در اکادمی پولیس و ولایت فراه خدمت نموده، در زمان تره کی و امین از برکت آشنایی و وطنداری با عزیز اکبری یا همه کاره اگسا و کام جان به سلامت برده و "گرم و سرد روزگار" را چشیده است. وی سعی مینماید تا وظایف و محل کار سالهای (١٣٥٨ـ ١٣٦٨) را به شکلی از اشکال در بیوگرافی و کار نامه های خود مستور نگهدارد (٢).
فخری «آدمی است زیرک و کار شناس و فرمانبردار و در کار پولیسی، . . .»، استخباراتی و اطلاعاتی، اجنتوری، کشف، تبلیغ و ضد تبلیغ سخت ماهر، راه و لحظۀ پیروزی را از فاصله های دور میبیند و درک میکند. بر همین منوال زمانی لوحۀ اسمش را مینوشت "سید غلام حسین فخری"؛ و از شنیدن پیشوند کلمۀ آغا، قبل از نامش حظ فروان میبرد و آثار نخوت و تکبر و بزرگزاده گی در چهرۀ سرخ و سپیدش نمایان میشد. حین مواجه شدن با کسی، به سبیل عادت و تربیه، ناخود آگاه دستش را به لبهای صغیر و کبیر غرض بوسیدن پیشکش مینمود. به جا و بی جا میخواست تا با نقل قولهای از نهج البلاغه بر اشخاص صاحب عقیده تاثیر بگذارد و دامنۀ ارادتمندانش را وسیعتر سازد.
اين مطلب آخرين بار توسط گرداننده در الثلاثاء 30 يونيو 2009 - 4:40 ، و در مجموع 4 بار ويرايش شده است.